بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     Fehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

و بـه بـيـان ديـگـر، شـك نـيـسـت كه موجودات در قبول وجود مختلف مى باشند: بعضى ازمـوجـودات اسـت كـه قـبـول وجـود مـى كـنـند ابتدئا و استقلالا، چون جواهر مثلا، و بعضى ازمـوجـودات اسـت كـه قـبـول وجود نكنند مگر پس از موجوديت شى ء ديگر و به تبعيت موجودآخـر، مـثـل اعـراض و اشياى ضعيف الوجود، مثلا تكلم زيد بخواهد موجود شود، از امورى استكـه قـبـول وجود نمى تواند بكند مگر به تبع ، و اعراض و اوصاف بدون وجود جواهر وموصوفات آبى از وجودند و امكان تحقق ندارند، و اين از نقص ذاتى و نقصان وجودى خودايـن مـوجـودات اسـت ، نه نقصان در فاعليت و موجوديت حق تعالى شاءنه . پس ، معلوم شدكه جبر و نفى وسايط وجوديه در سلسله موجودات امكان ندارد.
و از بـراهـيـن قـويـه در ايـن بـاب آن اسـت كـه چـنـانـچـه مـاهـيـت بـه حـسـب نـفـسمـنعزل از تاءثير و تاءثر (هستند) و جعل بالذات به آنها متعلق نيست ، همچنان حقيقت وجودبـذاتـه مـنـشاء تاءثير است كه نفى تاءثير از آن مطلقا مستلزم انقلاب ذاتى است . پس ،ايـجـاد مـراتـب وجـود بى آثار و منفى الاثر مطلقا ممكن نيست و موجب نفى شى ء از ذات خوداست .
بـالجـمـله مـعـلوم شـد كـه تـفـويـض و جـبـر هـر دو در مـشرب برهان تام و ضوابط عقليهبـاطـل و مـمـتـنـع اسـت ، و مـسـلك امـر بـيـن الامـريـن در طـريـقـهاهـل مـعـرفـت و حـكـمـت عـاليـه ثـابت است ، منتها در معناى آن بين علما، رضوان الله عليهم ،اخـتـلاف عـظـيـم اسـت . و آنچه در بين تمام مذاهب اتقن و اسلم از مناقشات و مطابقتر است بامـسـلك تـوحـيـد مشرب عرفاى شامخين و اصحاب قلوب است ، ولى (اين ) مسلك در هر يك ازمعارف الهيه از قبيل سهل ممتنع است كه حل آن با طريقه بحث و برهان ممكن نيست ، و بدونتقواى تام قلبى و توفيق الهى دست آمال از ادراك آن عاجز است . از اين جهت آن را به اهلشكه اولياى حق هستند بايد واگذاريم و ما به طريقه اصحاب بحث وارد اين وادى شويم . وآن آن است كه تفويض را كه عبارت از استقلال موجودات است در تاءثير، و جبر را كه نفىتـاءثـيـر است ، براءسه نفى كنيم و منزله اى بين المنزلتين ، كه اثبات تاءثير و نفىاسـتـقـلال اسـت ، قـائل شـويـم و گـويـيـم مـنـزله ايـجـادمـثـل وجـود (و) اوصـاف وجـود اسـت : چـنـانـچـه مـوجـودات مـوجـودنـد ومـسـتـقـل در وجـود نـيـسـتـنـد و اوصـاف بـراى آنـهـا ثـابـت اسـت ومـسـتـقـل در آن نـيـسـتـنـد، آثـار و افـعـال بـراى آنـها ثابت و از آنها صادر است ولى (غير)مـسـتـقـل در وجودند، و فواعل و موجداتى غير مستقل در فاعليت و ايجادند. و بايد دانست ـ كهبا تاءمل در مطالبى كه در فصل سابق اشاره به آن شد معلوم شود ـ كه با آنكه خيراتو شرور هر دو، هم به حق و هم به خلق نسبت داده شود، و هر دو نسبت صحيح است ، و از همينجهت فرموده در اين حديث كه خيرات و شرور را من اجرا فرمودم به دست بندگان ، مع ذلكخـيـرات مـنـتسب به حق تعالى است بالذات ، و به عباد و موجودات منتسب است بالعرض . وشـرور بـه عكس آن ، به موجودات ديگر منسوب بالذات است ، و به حق تعالى بالعرضمـنـسوب است . و به اين معنا اشاره فرموده در حديث قدسى كه مى فرمايد: اى پسر آدممـن اولى بـه حـسـنـات تـو هـسـتـم از تـو، و تـو اولى بـه سـيـئات خـود هـسـتـى از مـن.(1278) و اشـاره بـه آن در سـابـق نـمـوديـم و اكنون از ذكر آن صرف نظر مىنماييم . و الحمدلله اءولا و آخرا.
الحديث الموفى للاربعين
حديث چهلم
بـالسـنـد المتصل الى الشيخ الاقدم و الركن الاعظم ، محمد بن يعقوب الكلينى . رضىالله عـنـه ، عـن مـحـمـد بـن يـحـيـى ، عـن اءحمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن النضر بنسـويـد، عـن عاصم بن حميد قال قال : سئل على بين الحسين ، عليهما السلام ، عن التوحيد.فـقـال : ان الله عـزوجـل عـلم اءنـه سـيـكـون فـى آخـر الزمـان اءقـوام مـتـعـمـقـون ،فـاءنـزل الله تـعـالى : قـل هـو الله اءحـد. والايات من سورة الحديد الىقوله : و هو عليم بذات الصدور. فمن رام وراء ذلك فقد هلك .(1279)
ترجمه :
عـاصـم گـويـد گـفـت : سـؤ ال شـد (از) عـلى بـن الحـسين ، عليهما السلام ، از توحيد.فرمود: "همانا خداى عزوجل مى دانست كه در آخر الزمان مى باشند اقوامى دقيق النظر، پسفـرو فـرسـتـاد خـداى تـعـالى : قـل هـو الله اءحـد. و آيـات ازاول سـوره حـديد را تا قول او: و هو عليم بذات الصدور. پس كسى كه طلب كندغير آن را بتحقيق هلاك شود"
شـرح حـضـرت صـدرالمـتـاءلهـيـن ، قـدس سـره ، فـرمـايـد: عـاصـم بـن حـمـيـد زمـانشمتصل به زمان حضرت سجاد نبوده ، پس حديث مرفوع است . ـ انتهى .(1280)
تكرير لفظ قال شايد به واسطه تقطيع حديث باشد. و شايد از اشتباه نساخاسـت . و يـا آنـكـه فـاعـل مـذكـور بـوده و از قـلم افـتـاده . و يـا آنـكـهفـاعـل مـحـذوف اسـت ، بـنـابـر جـواز حـذف . و يـا آنـكـهفـاعـل اول ضـمـيـر راجـع بـه نـضـر بـن سـويـد اسـت . و ايـناحتمال بسيار بعيد است .
قـوله : التـوحـيـد تـوحـيـد تـفـعـيـل اسـت . و آن يـا از بـراى تـكـثـيـر درفـعـل اسـت ، بـه مـعـنـى قـرار دادن در غـايـت وحـدت و نـهايت بساطت . يا به معناى انتسابمـفـعـول اسـت بـه اصـل فـعـل (مـثـل ) تـكـفـيـر و تـفـسـيـق . بـعـضـى ازاهـل فـضـل را راءى ايـن بـود كـه كـه بـاب تـفـعـيـل بـه مـعـنـاى انـتـسـابمـفعول نيامده ، و تفسيق و تكفير به اين معنا نيز غلط است ، بلكه آنها به معناى دعوت بهفـسـق و كـفـر اسـت ، و اكـفـار بـجـاى تـكـفـيـر بـايـداستعمال شود، چنانچه در قاموس نيز در ماده كفر تكفير به معناى انتساب به كفرنـيـامده . نويسنده گويد گرچه در قاموس نديدم كه تكفير به معناى انتساب بهكـفـر بـاشـد، بـلكـه جـوهـرى ، عـلامـه لغـويـيـن ، نـيز تكفير را به اين معنا ذكر نكرده واكـفـار را بـه ايـن مـعـنـا دانـسـتـه ـ مـطـابـق آنـچـه كـه ايـنفـاضـل مـى گـفـت ـ ولى در كـتـب ادب يـكـى از مـعـانـى بـابتـفـعـيـل را انتساب مفعول به اصل فعل شمرده اند، و از آن جمله تفسيق رامثال زده اند. بالجمله ، معنى توحيد نسبت به وحدانيت است .
قـوله : مـتـعـمقون عمق و عمق ، به فتح عين و ضم آن ، به معناى ته چاه وگـودال است . و به همين اعتبار رياضيين عمق را به بعد سوم جسم ، كه از سطح فوقانىشـروع و بـه سـطـح تـحـتـانـى خـتـم شـود، اطـلاق كـنـنـد، چـنـانـچـهطول را به بعد اول و عرض را به بعد دوم اطلاق كنند. و نيز به همين اعتبار شخص صاحبنـظـر دقـيـق را مـتـعـمـق ، و نـظر دقيق را نظر عميق گويند، و نظر غير عميق را نظر سطحىگويند. گويى براى مطالب علميه نيز عمقى و تهى است كه شخص متعمق به عمق آن فرومـى رود و حـقـايـق را از تـك آن خـارج مـى كـنـد، و شـخـصجليل النظر در همان سطح باقى مانده و به عمق فرو نرفته است .
قـوله : فـمـن رام رام ، يروم به معناى طلب است . و مرام به معناى مطلباست .
قـوله : وراء ذلك وراء بـه مـعـنـاى خـلف اسـت . و گـاهـىاسـتـعـمـال شـده اسـت در قـدام . پـس آن از اضـداد اسـت . واستعمال آن در اين موارد به مناسبت معنى اول است .
فصل ، در اشاره اجماليه به تفسير سوره مباركه توحيد
بـدان كـه تـفـسـيـر ايـن سـوره مـبـاركـه و آيـات اول سـوره حـديـد از حـوصـلهامـثـال مـا خـارج و فـى الحـقـيـقـه دخـول در آن خـروج از وظـيـفـه اسـت . چـگـونـه بـراىمـثـل مـن در شـريـعـت انـصـاف جايز است ورود در تفسير چيزى كه حق تعالى فرو فرستادبـراى اشـخـاص مـتـعـمق و علماى محقق . و حضرت باقر العلوم ، عليه السلام ، (در تفسيربـرهـان اسـت ) پـس ‍ از آنـكـه شـمـه اى از اسـرار حـروف كـلمـه مـبـاركـه الصـمد را بيانفـرمـودنـد، گفتند: اگر حمله اى براى علمى كه خداوند به من عطا فرموده مى يافتم ،نشر مى كردم توحيد و اسلام و ايمان و دين و شرايع را در الصمد.(1281)
و جـنـاب فـيلسوف كبير، صدرالمتاءلهين ، در خصوص آيات سوره حديد فرمايد:بدان كه اين شش آيه كه در حديث اشاره به آنها شده هر يك متضمن باب عظيمى است ازعلم توحيد و الهيت ، و مشتمل امر محكمى است از احكام صمديت و ربوبيت ، كه اگر زمان مهلتدهـد و دهـر مـسـاعـدت كند با عارفى ربانى يا حكيمى الهى كه علمش را اخذ كرده باشد ازمـشـكـاة نـبـوت مـحـمـديـه ، عـلى الصـادع بـهـا و آلهاءفـضـل السـلام و التحية ،(1282) و اقتباس ‍ كرده باشد حكمتش را از احاديث اصحابعـصـمـت و طهارت ، سلام الله عليهم ، هر آينه حق او و حق آن آيات آن است كه براى تفسيرهـر يـك جـلد كـبـيـرى ، بـلكه مجلدات كثيره اى ، مشحون گرداند. ـ انتهى .(1283)بـالجـمـله ، امـثـال نـويـسـنـده فـارس ايـن مـيـدان نـيـسـت ، ولى از آنـجـا كه ميسور، در سنتعقل ، به معسور ساقط نگردد، شمه اى از آنچه تلقى نموديم از مشايخ عظام و كتب اربابمـعـرفـت و مـشـكـاة انـوار هـدايـت اهـل بـيـت عـصـمـت مـذكـور مـى داريـم بـه طـريـقاجمال و اشاره ، و من الله الهداية .
در اشاره به بسم الله است
بـايـد دانـسـت كـه بـسـم الله در هـر سـوره بـه حـسـب مـسـلكاهـل مـعـرفـت مـتـعـلق اسـت بـه خـود آن سـوره ، نـه بـه اءسـتـعـيـن يـاامـثـال آن . زيـرا كـه اسـم الله تـمـام مشيت است به حسب مقام ظهورى ، و مقام فيضاقدس ‍ است به حسب تجلى احدى ، و مقام جمع احدى اسماء است به حسب مقام واحديت ، و جميععـالم اسـت بـه اعـتبار احديت جمع ، كه كون جامع است و مراتب وجود است در سلسله طوليهصـعـوديـه و نـزوليـه ، و هـر يـك از هويات عينيه است در سلسله عرضيه . و به حسب هراعتبارى در اسم معناى الله فرق مى كند، زيرا كه آن مسماى آن اسماء است ، و بهحـسـب هر سوره اى از سور قرآن شريف ، كه متعلق بسم الله در لفظ و مظهر آندر مـعـنـاسـت ، مـعـنـاى بـسـم الله مـخـتـلف شـود. بـلكـه بـه حـسـب هـر فـعـلى ازافـعـال كـه مـبـدوبـه بـسـم الله اسـت معانى آن مختلف شود، و آن متعلق به همانفـعـل اسـت . و عـارف بـه مـظـاهـر و ظـهـورات اسـمـاء الهـيـه شـهـود كـنـد كـه جـمـيـعافـعـال و اعمال و اعيان و اعراض به اسم شريف اعظم و مقام مشيت مطلقه ظاهر و متحقق است ،پـس در مـقـام اتـيـان آن عـمل و ايجاد آن متذكر اين معنا شود در قلب ، و سريان دهد آن را تامرتبه طبيعت و ملك خود و گويد: بسم الله . يعنى به مقام مشيت مطلقه صاحب مقام رحمانيت ،كـه بـسـط وجـود اسـت ، و مـقـام رحـيـمـيـت ، كـه بـسـط مـقـامكمال وجود است ، يا صاحب مقام رحمانيت ، كه مقام تجلى به ظهور و بسط وجود است ، و مقامرحـيـمـيـت ، كـه مـقـام تـجـلى بـه بـاطـنـيـت و قـبـض وجـود اسـت .آكل و اءشرب و اءكتب و اءفعل كذا و كذا.
پـس ، سـالك الى الله و عـارف بـالله در نـظـرى جـمـيـعافـعـال و مـوجـودات را ظـهـور مشيت مطلقه و فانى در آن بيند، و در اين نظر سلطان وحدتغـلبـه كـنـد و بـسـم الله را در جـمـيـع سـور قـرآنـيـه و در جـمـيـعافـعـال و اعـمـال بـه يـك معنا داند. و در نظرى كه متوجه عالم فرق و فرق الفرق شود،بـراى هـر بـسم الله در اول هر سوره و در بدو شروع هر عملى معنايى ببيند و مشاهده كندغير ديگرى .
و در اين مقام كه اكنون هستيم ، كه مقام تفسير سوره شريفه توحيد است ، بسمالله آن را مـى تـوانـيـم مـتـعـلق بـه كـلمـه شـريـفـهقـل بـگـيـريـم . و در ايـن صورت ، مقصود از بسم الله در كسوه تجريد و غلبهتـوحـيد مقام مشيت مطلقه است ، و در كسوه تكثير و مقام توجه به كثرات تعينات آن است ، ودر مقام جمع بين مقامين ، كه مقام برزخيت كبرى است ، مشيت به مقام وحدت و كثرت وظـهـور و بـطـون ، و رحـمـانـيـت و رحـيـميت به معناى دومى است . و در آيهشـريـفـه قل هو الله احد چون جمع بين احديت غيبيه و الوهيت اسمائيه ، از اين جهت اسم اللهبـه حـسب مقام سوم ، يعنى مقام برزخيت ، مقصود است ، پس ، از مقام غيب احدى به قلب تقىنقى احدى احمدى محمدى خطاب آيد كه : قل به حسب اين نشئه برزخيه كبرى به ظهور اسمالله ، كـه آن مـقـام مـشـيـت مطلقه و صاحب تعين و ظهور رحمانيت در عين رحيميت و بسط در عينقبض است .
هـو و ايـن كـلمـه شريفه اشاره به مقام هويت مطلق است من حيث هى هى ، بدون آنكهمتعين به تعين صفاتى يا متجلى به تجليات اسمائى باشد، حتى اسماء ذاتيه كه در مقاماحـديـت اعـتـبـار شود. و اين اشاره از غير صاحب اين قلب و داراى اين مقام ممكن نيست ، و اگرماءمور نبود به اينكه نسب حق را ظاهر كند، متفوه به اين كلمه شريفه ازلا و ابدا نمى شد،ولى در قـضـاى الهـى حـتـم اسـت كـه نبى ختمى ، صلى الله عليه و آله ، اظهار اين اشارهفرمايد.
و چون در جذبه مطلقه باقى نبود و مقام برزخيت را دارا بود، فرمود: الله اءحد.
و الله اسـم جامع اعظم و رب مطلق خاتم است ، و با عين برزخى كثرت اسمائى به ظهورو احـديـت ، عـيـن هـمـان تـجـلى غـيبى خفايى به مقام احديت است ، نه جنبه احديت در قلب چنينسـالك بـر واحـديـت غـلبـه دارد، و نـه واحديت بر احديت . و تقديم الله بر احد، با آنكهاسـماء ذاتيه در اعتبار مقدم است ، شايد اشاره به مقام تجلى به قلب سالك باشد، زيراكـه در تـجليات ذاتيه براى قلوب اوليا اول تجلى به اسماء صفاتيه ، كه در حضرتواحديت است ، واقع شود، پس از آن ، به اسماء ذاتيه احديه .
و ذكـر الله و اخـتـصـاص آن از بـين اسماء ـ با آنكه به حسب كيفيت سلوك و نقشهتـجـلى اول به مظاهر اسم الله ، كه ساير اسماء است ، به مناسبت قلب سالك تجلى مىشـود، پـس از آن در آخـر تـمـامـيت سلوك در اسماء صفاتيه تجلى به اسم الله مى شود ـتـوانـد كـه بـه يـكـى از دو نـكـته باشد: يا اينكه اشاره به آن باشد كه تجلى به هراسـمـى تـجلى به اسم الله است ، از باب اتحاد ظاهر و مظهر خصوصا در حضرت الهيت .يا آنكه اشاره به غايت سلوك واحدى باشد كه تا آن محقق نشود سالك شروع بهسلوك احدى نكند.
بـالجـمـله ، بـنـابـرايـن بـيـان ، هـو اشـاره بـه مـقـامـى اسـت كه منقطع است از آن اشاره وآمـال عـارفـيـن و مـبرا از اسم و رسم و منزه از تجلى و ظهور است . و اءحد اشاره به تجلىبـه اسـماء باطنه غيبيه است . و الله اشاره به تجلى به اسماء ظاهريه است . و به اينسـه جـمع اعتبارات اوليه حضرت ربوبيت متحقق گردد. و چهار اسم ديگر، كه صمديت جامع آنهاست ، به حسب بعض روايات (1284) از اسماء سلبيه تنزيهيه است كهبـه تـبـع اسـمـاء ثـبـوتـيـه جـمـاليـه اعـتـبـار شـود، چـنـانـچـه درذيل يكى از احاديث اشاره به آن شده .(1285)
تـا ايـنـجـا كـه ذكـر شـد، در صـورتـى اسـت كـه بـسـم الله مـتـعـلق بـه كـلمـه شـريـفهقـل باشد. و توان متعلق به هر يك از اجزاى اين سوره شريفه باشد. و بنابراين هر يك، تـفـسـيـر سـوره و بـسـم الله آن فـرق مـى كـنـد. و ذكـر آن چـون مـوجـبتطويل است ، از آن صرف نظر كرديم .
و شيخ ما، عارف كامل ، شاه آبادى ، روحى فداه ، مى فرمود كه هو برهان بر شش اسمو كمال ديگرى است كه در سوره مباركه توحيد پس از اين كلمه مباركه ذكر شده ،زيـرا كـه ذات مـقدس چون هو مطلق است ، كه اشاره به صرف وجود است ، مستجمعجـمـيـع كـمـالات اسمائيه است ، پس الله است . و چون صرف وجود به حقيقت بسيطه داراىجـميع اوصاف و اسماء است و اين كثرت اسمائى وحدت ذات مقدس را منثلم نكند، احد است . وچـون صـرف را مـاهـيـت نـيـسـت ، صـمـد اسـت . و چـون صـرف را نـقـصحـاصـل نـشـود و از غـيـر حـاصـل نـشـود و تـكـرر بـر آن مـمـتـنـع بـاشـد، والد ومولود نيست و كفوى ندارد. ـ انتهى .
بـايـد دانـسـت كـه از بـراى صـمـد در اخـبـار شـريـفـه مـعانى و اسرار كثيره ذكرفرمودند كه اشتغال به بيان آن از طور اين اوراق خارج است و محتاج به رساله جداگانه. و در اين مقام به يك نكته اشاره نماييم . و آن اين است كه اگر صمد اشاره به نفس ماهيتبـاشـد، بـه حـسب بعض اعتبارات ، و معانى الله در الله الصمد، از اعتبارات مقامواحـديـت و مـقـام احـديت جمع اسماء است . و اگر اشاره به صفت اضافى باشد، چنانچه ازبعض روايات استفاده شود، اشاره به احديت جمع اسماء در حضرت تجلى به فيض مقدسو معنى آن موافق با الله نور السموات است .
فـصـل ، در اشـاره اجـمـاليه به تفسير آيات شريفه سوره حديد تاعليمبذات الصدور است
امـا آيـه شـريـفـه اول (1286) دلالت كـنـد بـر تسبيح جميع موجودات ، حتى نباتات وجـمـادات . و تـخـصـيـص آن را بـه ذوى العـقـول از احـتـجـابعـقـول اربـاب عـقـول اسـت . و ايـن آيـه شـريـفـه فـرضـاقـابـل تـاءويـل بـاشـد، آيـات شـريـفـه ديـگـر قـابـل ايـنتـاءويـل نيست ، مثل قوله تعالى : اءلم تر اءن الله يسجد له من فى السموات و من فىالارض و الشـمـس و القـمـر و النـجـوم و الجـبـال و الشـجـر و الدواب و كـثـيـر مـن النـاس.(1287) چـنـانـچـه تـاءويـل تـسـبيح را به تسبيح تكوينى يا فطرى ازتـاءويـلات بـعـيـده بـارده اى است كه اخبار و آيات شريفه از آن ابا دارد، با آنكه خلافبـرهان متين دقيق حكمى و مشرب احلاى عرفانى است . و عجب از حكيم بزرگ و دانشمند كبيرصدرالمتاءلهين ، قدس سره ، است كه تسبيح را در اين موجودات تسبيح نطقى نمى دانند، ونـطق بعض جمادات ، مثل سنگريزه را از قبيل انشاء نفس مقدس ولى اصوات و الفاظ را برطـبـق احـوال آنـها مى داند، و قول بعض اهل معرفت را، كه همه موجودات را داراى حيات نطقىدانـسـتـه ، مخالف با برهان و ملازم با تعطيل و دوام قسر شمرده اند،(1288) با آنكهايـنـكـه فـرمـودنـد مـخـالف بـا اصـول خـود آن بـزرگـوار اسـت . و ابـدا ايـنقـول ، كـه صـريـح حـق و لب لبـاب عـرفـان است ، مستلزم مفسده اى نيست . و اگر مخافتتـطـويل نبود، به شرح آن با رسم مقدمات مى پرداختيم ، ولى اكنون به اشاره اجماليهقناعت كنيم .
در سـابـق نـيـر اشاره به اين معنا نموديم كه حقيقت وجود عين شهود و علم و اراده و قدرت وحيات و ساير شئون حياتيه است ، به طورى كه اگر شيئى از اشياء را علم و حيات مطلقانـبـاشـد، وجـود نباشد و هر كس حقيقت اصالت وجود و اشتراك معنوى آن را با ذوق عرفانىادراك كـنـد، مـى تـواند ذوقا يا علما تصديق كند حيات ساريه در همه موجودات را با جميعشـئون حياتيه ، از قبيل علم و اراده و تكلم و غير آن . و اگر به رياضات معنوى داراى مقاممـشـاهده و عيان شد، آن گاه غلغله تسبيح و تقديس موجودات را عيانا مشاهده مى كند. و اكنونايـن سـكـر طـبـيـعـت ، كه چشم و گوش و ساير مدارك ما را تخدير كرده ، نمى گذارد ما ازحـقـايق وجوديه و هويات عينيه اطلاعى حاصل كنيم ، و چنانچه مابين ما و حق حجبى ظلمانى ونـورانـى فاصله است ، مابين ما و ديگر موجودات ، حتى نفس خود، حجبى فاصله است كه مارا از حـيات و علم و ساير شئون آنها محجوب نموده . ولى از تمام حجابها سخت تر حجابانـكـار از روى افـكـار مـحـجـوبـه اسـت كـه انـسـان را از هـمـه چـيـز بـاز مـى دارد. و بهتروسايل براى امثال ما محجوبين تسليم و تصديق آيات و اخبار اولياى خداست و بستن بابتفسير به آرا و تطبيق با عقول ضعيفه است .
فـرضـا مـمـكـن شـد تـاءويل نمودن آيات تسبيح را به تسبيح تكوينى بارد ياشـعـورى فـطـرى ، بـا آيـه شـريـفـه قـالت نـمـلة يـا اءيـهـاالنـمل ادخلو مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون (1289) چه كنيم ؟يـا قـضـيـه طـيـر را، كـه از شـهـر سبا براى حضرت سليمان خبر آورد. بايد چه كرد؟ واخـبـارى كـه در ابـواب مـتـفـرقـه از اهـل بـيـت عـصـمـت و طـهـارت شـده ، كـه بـه هـيـچ وجهقابل اين تاءويلات نيست ، بايد چه كرد؟
بـالجـمـله ، سـريـان حـيـات و تـسبيح شعورى علمى اشياء را بايد از ضروريات فلسفهعـاليـه و مـسـلمات ارباب شرايع و عرفان محسوب داشت ، ولى كيفيت تسبيح هر موجودى واذكار خاصه اى كه به هر يك اختصاص دارد، و اينكه صاحب ذكر جامع انسان است و سايرمـوجـودات بـه مـنـاسـبـت نـشـئه خـود ذكـرى دارند، اجمال آن ميزان علمى و عرفانى دارد كهمـربوط به علم اسماء است ، و تفصيل آن را از علوم كشفى عيانى است كه خصايص اولياىكمل است .
و بطورى كه در فصل سابق ذكر نموديم كه بسم الله هر سوره متعلق به خودآن سـوره اسـت ، در ايـنـجـا نـيـز مـتـعـلق بـه سـبـح لله اسـت . از آن اسـتـفـاده مـسـلكاهل حق شود و مسئله جبر و تفويض ، زيرا كه هر دو نسبت ، يعنى نسبت به اسم الله كه مقاممشيت فعليه است ، و به اشياى موجود در سماوات و ارض ، (را) داده است ، به طور لطيفىكـه غـايـت كـشـف اربـاب شـهـود و معرفت است . و تقديم انتساب به مشيت الله براى افهامقـيـومـيـت حـق و تـقـديـم جـنـبـه يـلى الله بـر جـنـبـه يـلى الخـلق اسـت . و اگـر مـخـافـتتطويل نبود، بيان حقيقت تسبيح و استلزام آن تحميد را، و اينكه هر تسبيح و تحميدى از هرمسبح و حامدى براى حق واقع مى شود، و بيان تسبيح و تحميد براى اسم الله و به اسمالله ، و بيان اختصاص دو اسم مبارك العزيزالحكيم و بيان نسبت آنها با الله، و فـرق بـيـن الله مذكور در تسميه و الله مذكور در آيه شريفهسبح لله ، و بيان سماوات و ارض و آنچه در سماوات و ارض است ، بهحسب اختلاف مسالك اهل معرفت و فلسفه ، و بيان هو در اين آيه شريفه و فرق آن با هو درآيـه شـريفه قل هو الله احد، را مى نموديم به مشرب احلاى عرفانى ، ولى در اين اوراقملتزم هستيم كه به اجمال و اشاره قناعت كنيم .
و امـا آيـه شـريـفـه دوم (1290) اشـاره اسـت بـه مـالكـيـت حـقجـل و جـلاله مـلكـوت سـماوات و ارض (را) كه (به ) تبع اين مالكيت و احاطه سلطنت و نفوذقـدرت و تـصـرف احـيـا و اماته و ظهور و رجوع و بسط و قبض واقع مى شود. و اين نظراستهلاك و اضمحلال جميع تصرفات و تدبيرات است در تصرف و تدبير حق كه منتهاىتـوحـيد فعلى است ، و از اين جهت احيا و اماته را ـ كه يا يكى از مظاهر بزرگ تصرفاتملكوتى است ، و يا جميع قبض و بسط است ـ به خود مالكيت ذات مقدس نسبت داده است .
و بـا آنـكـه احـيا از شئون رحمانيت است و اماته از شئون مالكيت ، نسبت هر دو را به مالكيتمـنـسـوب فـرمـوده ، مـمـكـن اسـت براى يك نكته بزرگ عرفانى باشد، كه آن استجماع هراسـمـى اسـت جـمـيـع اسـمـاء را بـه وجـه احـدى و وجـهـه غـيـبـيـه ، كـه اكـنـونمـجـال بـيـان آن نـيـسـت . و صدر و ذيل آيه ممكن است اشاره به وحدت در كثرت و كثرت دروحدت در مقام تجلى فعلى به فيض مقدس باشد، چنانچه پيش اهلش واضح است .
و ضـمـير له ظاهر آن است كه به الله برگردد. و ممكن است به عزيز وحـكـيـم بـرگـردد. (كـه در ايـن صـورت ) مـعـنـاى آيـه شريفه فرق كند، كه باتاءمل براى اهلش روشن شود.
و بـيـان كـيـفـيـت مـاكـليـت حـق و اتـيـان يـحـيـى و يـمـيـت بـه صـيـغـه مـضـارعـهدال بـر تجدد و استمرار، و مرجع ضمير هو و فرق معانى در اختلاف مراجع ، و بيان آنكهمـحـيـى و مـمـيـت و قـادر از اسـمـاء ذات يـا اوصـاف يـاافـعـال اسـت ، مـوكـول بـه مـحـل خـود اسـت ، مـثـل بـيـان كـيـفـيت احيا و اماته ، و حقيقت صوراسـرافـيـل ، و دو نـفـخ احـيـا و امـاتـه ، و شـئون حـضـرتاسرافيل و عزرائيل و مكانت آنها، و كيفيت احيا و اماته آنها. كه هر يك را بيانات عرفانيه وبراهين حكميه اى است بس طولانى .
و امـا آيـه شـريـفـه سـوم . و آن ايـن اسـت : هـو الاول و الاخـر و الظـاهـر و البـاطـن و هـوبكل شى ء عليم .(1291) عارف به معارف حقه ارباب معرفت و يقين و سالك طريقاصـحـاب قـلوب و سـالكـيـن مـى دانـد كـه مـنـتـهـاى سـلوك سـالكـان و غـايـتآمال عارفان فهم همين يك آيه شريفه محكمه است . و به جان دوست قسم كه تعبيرى براىحقيقت توحيد ذاتى و اسمائى بهتر از اين تعبير نيست ، و سزاوار آن است كه جميع اصحابمـعـارف بـراى ايـن عـرفـان تام محمدى ، صلى الله عليه و آله ، و كشف جامع احمدى و آيهمـحـكمه الهى سجده كنند و در خاك افتند. و به حقيقت عرفان و عشق قسم كه عارف مجذوب وعـاشـق جـمـال مـحبوب از شنيدن اين آيه شريفه اهتزازى ملكوتى و انبساطى الهى براى اودسـت دهـد كـه لبـاس بـيـان بـه قـامـت آن كـوتـاه و هـيـچ مـوجـودىتـحـمـل آن نـدارد. فـسـبـحـان الله مـا اءعـظـم شـاءنـه واءجل سلطانه و اءكرم قدره و اءمنع عنه و اءعز جنابه .(1292)
آنـهـا كـه بـه كلمات عرفاى شامخ و علماى بالله و اولياى حق خرده گيرى مى كنند خوباسـت بـبينند كدام عارف ربانى يا سالك مجذوبى بيشتر از آنچه اين آيه شريفه تامه ونـامـه قـدس الهـى مـتـضـمـن است بيانى كرده يا تازه اى به بازار معارف آورده ؟ اينك اينكـريـمـه الهى و آن كتب مشحونه از عرفان عرفا. گرچه اين سوره مباركه حديد،خـصـوصـا ايـن آيـه شـريـفـه اول آن ، مـشـتـمـل بـر مـعـارفـى اسـت كـه دسـتآمـال از آن كوتاه است ، ولى به عقيده نويسنده اين آيه شريفه خصوصيت ديگرى دارد كهديـگـر آيـات را نـبـاشـد. و بـيان اوليت و آخريت و ظاهريت و باطنيت حق چيزى نيست كه بهبيان آيد يا قلم را جرئت جسارت باشد، پس بگذريم و ادراك آنرا به قلوب محبين و اولياواگذار كنيم .
و امـا آيـه شـريـفـه چـهـارم (1293) اشـاره به خلق سماوات و ارض است در شش روز،استواى بر عرش است . و عقول ارباب عقل در تفسير اين آيه شريفه متحير است ، و هر كسبه حسب مسلك خود در علم و عرفان طورى تفسير نموده . چنانچه علماى ظاهر گويند مقصوداز خـلق در شـش روز آن اسـت كـه اگـر تـقـديـر شود در زمان ، با شش روز مطابق شود. وجـنـاب فـيـلسـوف عـظـيم الشاءن ، صدرالمتاءلهين قدس سره ، آن را تطبيق نموده با ايامربـوبـيـت ، كـه هـزار سـال اسـت ، و مـنـطـبـق فـرمـوده از زمـاننـزول آدم تـا زمـان طـلوع شـمـس مـحـمـدى ، صـلى الله عـليـه و آله ، را، كـه شـش هـزارسـال اسـت ، در ايـام سـتـه ، و ابـتـداى طـلوع يوم الجمعة و يوم الجمع ، كه يوم سابع واول روز قـيـامـت و ابـتـداى اسـتـواى رحـمـان بـر عـرش اسـت ، دانـسـتـه . واجـمـال آن را در شـرح اصـول كـافـى و تـفـصـيـل آن را در كـتـاب تـفـسـيـر خـود بـيـاننـمـودنـد.(1294) و بـعـضـى از اهل معرفت ايام سته را عبارت از مراتب سير نور شمسوجود در مرائى نزول و صعود دانسته .
و بـه حـسـب مـسـلك عـرفـانـى ، مـراتـب نـزول وجـود تـا اخـيـرهنزول (كه ) مرتبه احتجاب شمس وجود است در حجب تعينات ، و آن حقيقت ليلة القدراسـت . و ابـتـداى يـوم قـيـامـت از اولين مرتبه رجوع ملك به ملكوت و خرق حجب تعينات تااخـيره مراتب ظهور و رجوع ، كه ظهور تام قيامت كبرى است . اين شش يوم كه خلق سماواتو ارض در آن تمام شده و منتهى به عرش الله و عرش الرحمن ، كه غاية الغايات استواء واسـتـيـلاء و قهاريت حق است ، مى شود، در عالم كبير مراتب ششگانه صعودى است ، و عرشاسـتـواى حق ، كه ظهور به قهاريت تامه و مالكيت است ، مرتبه مشيت و فيض مقدس رحمانىاسـت كـه ظـهـور تـام او پس از رفع تعينات و فراق از خلق سماوات و ارضين است . و تاوجـود سـمـاوات و ارض مـتـحـقـق اسـت ، خـلق آنـهـا پـيـشاهـل مـعـرفـت تـمـام نـشده به مقتضاى كل يوم هو فى شاءن ،(1295) و به مقتضاى عدمتكرر در تجلى . و در انسان كبير و عالم اكبر مراتب سته و لطيفه سابعه آن عرش الرحمناسـت كـه مـرتـبـه قـلب حـقـيـقـى بـاشـد. و اگـر مـخـافـتتـطـويـل نـبـود، بـيـان انـسـبيت اين وجه را از ساير وجوه به وجه مستفيض بيان مى كردم .گـرچـه عـلم كـتـاب الهـى پـيـش حـق تعالى و مخصوصين به خطاب است ، ولى ما به حسباحـتـمـال و مـنـاسـبـات سـخـن مـى گـويـيـم ، بـعـد از تـعـذرحمل بر ظاهر آن .
و در ايـن مقام احتمال ديگرى است كه مضادت با اين بيان عرفانى ندارد. و آن به حسب هيئتعـصـر حـاضـر اسـت كـه ابطال هيئت بطلميوسيه را كرده است . و آن اين است كه غير از اينمنظومه شمسى كه ما داريم منظومات شمسيه كثيره ديگرى است كه عدد آنها را كسى نتوانداحـصـا كـنـد ـ چنانچه تفصيل آن در كتب هيئت جديده است : مراد از سماوات و ارض همين منظومهشـمـسـى و مـدارات كـواكب و خود آنها باشد، و تحديد آن به شش روز حسب منظومه شمسىديـگـرى باشد. و اين احتمال از تمام احتمالات اقرب به ظاهر است ولى مصادم با احتمالاتعرفانيه نيست ، زيرا آن به حسب بطنى از بطون قرآن است .
و اشـاره فـرمود در ذيل آيه شريفه بقوله : يعلم ما يلج فى الارض . الى آخره ، به علمحـق تـعـالى بـه جـزئيـات مـراتـب وجـود در سـلسـله غـيـب و شـهـود ونزول و صعود، و بقوله : هو معكم به معيت قيومه حق و كيفيت علم حق تعالى به جزئيات كهبـه طـريـقـه احـاطـه وجـوديه و سعه قيوميه است . و ادراك حقيقت اين قيوميت حق را كسى جزخواص اولياء الله نتواند كرد.
و اما آيه شريفه پنجم (1296) اشاره است به مالكيت حق و رجوع تمام دايره وجود بهسـوى حـق . و اشـاره بـه آن اسـت كـه ايـن به اسم مالك مربوط است ، چنانچه درسـوره مـبـاركـه حـمـد فـرمـوده : مـالك يـوم الديـن . و تـفـسـيـر وتفصيل هر يك از اين امور مجال ديگرى خواهد.
و اما آيه شريفه ششم (1297) اشاره است به اختلاف شب و روز و اينكه هر يك از آنهاكـه كـم شـود به ديگرى افزوده گردد، و به عكس . و در اين اختلاف منافع كثيره اى استكه ذكر آن خارج از وظيفه ماست . و از براى آيه شريفه معنى عرفانى ديگرى است كه مااز ذكر آن خوددارى نموديم .
خاتمه
آنـچـه در ذيـل حـديـث شـريف فرمايد كه من رام وراء ذلك فقد هلك اشاره به آن است كه اينقـدر كـه در اين آيات شريفه و سوره مباركه توحيد از معارف مذكور است حد علومبـشـرى و غاية القصواى معارف است ، كه اگر كسى گمان كند كه بالاتر از اين معارفپـيـش كـسـى اسـت به خطا رفته . و چنانچه اين آيات حد اعلاى معارف را به سلسله بشرتـعـليـم مـى دهـد، قـصـور از ايـن حـد نـيـز اخـتـرام و هـلاك اسـت وجهل به مقام ربوبيت است . و چه در اين آيات شريفه و چه در آيات ديگر قرآن و همين طوراخـبار شريفه و خطب و ادعيه و مناجاتهاى ائمه ، عليهم السلام ، كه تمام مشحون از معارفاسـت ، انـسان مى تواند به فكر خود و ظهور عرفى آنها بفهمد. اين خيالى است بس خام ووسـواسـى اسـت شـيـطـانـى كـه اين قطاع الطريق راه انسانيت دامى گشوده كه انسان را ازمعارف باز دارد و سد ابواب حكمت و معرفت را بر انسان بنمايد و آدمى را در وادى حيرت وضـلالت سـرنگون كند. خدا شاهد است ـ و كفى به شهيدا(1298) ـ كه مقصود من از اينكـلام تـرويـج بـازار فـلسـفـه رسـميه يا عرفان رسمى نيست ، بلكه مقصود آن است كهبـراداران ايـمـانـى مـن ، خـصـوصـا اهـل عـلم ، قـدرى بـه مـعـارفاهـل بـيـت ، عـليـهـم السـلام ، و قـرآن تـوجـه كـنـنـد آن را نـسـيـان نـكـنـنـد، كـه عـمده بعثترسـل و انـزال كـتـب بـراى مـقـصـد شـريـف مـعرفة الله بوده ، كه تمام سعادات دنياويه واخـراويه در سايه آن حاصل آيد. ولى افسوس كه انسان تا در اين عالم است در حجابهاىگـوناگونى واقع است كه نمى تواند طريق سعادت خود را تشخيص دهد، و اوليا و انبياو عـلمـا نـيـز هـر چـه نصيحت مى كنند و دعوت مى نمايند، انسان از خواب بيدار نمى شود وپـنـبـه غـفلت را از گوش بيرون نمى كند. و آن گاه از نومه غفلت متنبه شود كه سرمايهتحصيل سعادت از دستش رفته و جز حسرت و ندامت باقى نمانده است .
دعا و ختام
بـار خـدايـا، كـه قـلوب اوليـا را بـه نـور مـحـبـت مـنـور فـرمـودى و لسـان عـشـاقجمال را از ما و من فروبستى و دست فرومايگان خودخواه را از دامن كبريائى كوتاه كردى ،ما را از اين مستى غرور دنيا هشيار فرما، و از خواب سنگين طبيعت بيدار و حجابهاى غليظ وپـرده هـاى ضـخـيـم خـودپـسـنـدى و خـودپـرسـتـى را بـه اشـارتى پاره كن ، و ما را بهمحفل پاكان درگاه و مجلس قدس مخلصان خداخواه بار ده ، و اين ديوسيرتى و زشتخويىو درشـتـگـويـى و خـودآرايـى و كـج نـمـايـى را از مـا بركنار فرما، و حركات و سكنات وافعال و اعمال و اول و آخر و ظاهر و باطن ما را به اخلاص و ارادت مقرون نما.
بـارالهـا، نـعـم تـو ابـتـدايـى اسـت (داد حـق را قـابـليـت شـرط نـيـسـت )(1299) ونـوال تو غير متناهى ، باب رحمت و عنايتت مفتوح است و خوان نعمت بى پايانت مبسوط، دلىشوريده و حالى آشفته ، قلبى داغدار و چشمى اشكبار، سرى سودايى بيقرار، و سينه اىشـرحـه شـرحـه آتـشـبـار مـرحـمـت فرما، و خاتمه ما را به اخلاص به خودت و ارادت بهخـاصـان درگـاهـت ، يـعـنـى ديـبـاچـه دفـتـر وجـود و خـاتـمـه طـومـار غـيـب و شهود، محمد وآل و اهل بيت مطهرش ، صلوات الله عليه و عليهم اجمعين ، به انجام رسان .
والحمدلله اءولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
بـه اتـمـام رسـيـد بـه دسـت فـانـى مـؤ لف فقير در عصر روز جمعه چهارم شهر محرمالحـرام سـنـه يـكـهـزار و سـيـصد و پنجاه و هشت هجرى (قمرى ). و على الله التكلان فىالافتتاح و الاختتام .

شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page