بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     Fehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

و امـا بـيـان آنـكـه تـرتـب ايـن آثـار بـر يـقـيـن و رضـا، و آن آثـار بـر شك و غضب ، بهجـعل الهى است ، و اين جعل عادلانه است ، موقوف به بيان نفوذ فاعليت حق تعالى است درتمام مراتب وجود بدون آنكه جبر باطل مستحيل لازم آيد، و موقوف بر بيان لمى اتميت نظاموجود است . و اين هر دو از وظيفه اين اوراق خارج است . و الحمدلله اءولا و آخرا.
الحديث الثالث و الثلاثون
حديث سى و سوم
بـالسـند المتصل الى الشيخ الاءقدام ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضوان الله عليه ،عـن اءحـمـد بـن مـحـمـد، عـن الحسين بن سعيد، عمن ذكره ، عن عبيد بن زرارة ، عن محمد بن مارد،قـال : قـلت لاءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام : حـديـث روى لنـا اءنـت قـلت : اءذا عـرفـتفاعمل ما شيئت فقال : قد قلت ذلك . قال قلت : و ان زنوا و ان سرقوا و ان شربوا الخمر؟فـقـال لى : انـا لله و (انـا) اليـه راجـعـون . و الله مـا اءنـصـفـونـا اءن نـكـون اءخـذنـابـالعـمـل و وضـع عـنـهـم ! انـمـا قـلت اذا عـرفـت فـاعـمـل مـا شـئت مـنقليل الخير و كثيره ، فانه يقبل منك (1114)
ترجمه :
راوى حـديـث شـريـف گويد: به جناب صادق ، عليه السلام ، گفتم : "حديثى براى ماروايت شده كه شما فرموديد وقتى كه معرفت پيدا كرديد (يعنى در حق ائمه عليهم السلام) هـر چـه مى خواهى بكن ." فرمود: "من چنين گفتم ." گفت گفتم : "گرچه زنا كنند يا دزدىكـنـنـد يـا شـراب بـخـورنـد؟" فرمود: "انا لله و انا اليه راجعون . به خدا قسم كه بىانـصـافـى نـمـودنـد بـا مـا كـه مـاهـا خـود اخـذ شـويـم بـهاعـمـال و از آنها برداشته شود! آنچه من گفتم اين بود كه وقتى معرفت پيدا كردى هر چهمـى خـواهـى بـكـن از عـمـل خـيـر، چـه كـم و چـه زيـاد، از تـوقبول مى شود."
شرح حديث مبتدا، و روى خبر آن است . و اءنك به فتح ، خبر مبتداى محذوف است ، اى هو انك.
قوله : اذا عرفت مقصود از معرفت در اين حديث معرفت امام ، عليه السلام ، است .
قـال قـلت مـمـكـن اسـت بـا ضم تا به صيغيه متكلم ، و ممكن است به صيغه خطابباشد.
و ان زنوا كلمه ان وصليه است . اءى ، اذا عرفوا، فليعملوا ما شاؤ وا و ان كانمن الكبائر.
قوله : انا لله كلمه استرجاع را در مقام شدت مصيبت و عظمت آن گويند. وچـون اين افترا يا سوء فهم از مصيبتهاى بزرگ بوده ، حضرت در مقام كما تحاشى از آنچنين فرمودند.
قـوله : ان نكون اءى ، فى اءن نكون . يعنى انصاف نكردند با ما در اينكه ما مورد تكليفو مـاءخـوذ بـر آن باشيم ، و آنها به واسطه اعتقاد به ما مورد تكليف نباشند و ماءخوذ براعـمـال نـشـونـد. بـعـد از آن بـيـان مـقـصـود خـود را فـرمـودنـد كـه ولايـت شـرطقبول افعال است ، چنانچه اشاره به آن بيايد انشاءالله تعالى .
فصل ، در بيان جمع اخبارى كه حث بر عبادات و ترك معاصى نموده با بعضاخبار كهصورتا مخالف با آن است .
بـدان كـه اگـر كـسـى مـراجـعـه كـنـد بـه اخـبـار وارده و در حـالاترسـول اكـرم (ص ) و ائمـه هـدى (ع ) و كـيـفـيـت عـبـوديـت و اجـتـهاد آنها و تضرع و زارى وذل و مـسـكـنـت و خـوف و حـزن آنـها در پيشگاه مقدس رب العزة و كيفيت مناجات آنها در محضرقـاضـى الحـاجـات ، كـه از حد تواتر بيرون است و از صدها افزون ، و همين طور مراجعهكـنـد بـه وصـيتهايى كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به حضرت اميرالمؤ منين ،عـليـه السـلام ، مـى كـردند، و وصيتهاى ائمه بعضى به بعضى ، و وصيتهايى كه بهخـواص شـيـعـيان و خلص مواليان مى فرمودند و تاءكيدات و سفارشهاى خيلى بليغى كهمـى فـرمـودنـد و آنـهـا را از مـعـصـيـت خـداى تـعـالى تـحـذيـر مـى نـمـودنـد، كـه دراصـول و فـروع تـكـاليـف كـتـب اخـبـار از آن مـشـحـون اسـت ، عـلم قـطـعـىحـاصـل مـى كـنـد كه اگر بعض روايات به حسب صورت و ظاهر مخالف با آن احاديث واردشـده اسـت ، ظـاهـر آنـهـا مـراد نـيـسـت . پـس ، اگـر طـورى مـمـكـن بـودتاءويل آن كه منافات با آن احاديث قطعيه صريحه ، كه از ضروريات دين است ، نداشتهبـاشـنـد، آن را تـاءويل كنيم ، يا جمع عرفى داشت جمع كنيم ، و الا رد علم آن به قائلش ‍مى نماييم . و ما اكنون در اين اوراق نمى توانيم جميع اخبار، يا عشرى از اعشار آن را، ذكركـنـيـم و بـيـان تـوفـيق آنها نماييم ، ولى از ذكر بعض روايات طرفين ناچاريم تا حقيقتحال معلوم شود.
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : شـيـعـتـنـا (هـم ) الشـاحـبـون الذابـلون النـاحـلون الذيـن اذا جـهـنـمالليل استقبلوه بحزن .(1115)
فرمود: شيعيان ما كسانى هستند كه داراى حزن و اندوه اند، و لاغراندام اند از شدت حزنو عـبـادت ، آنـهـايـى هـسـتـنـد كـه چـون فـرو گـيـرد آنـهـا را تـاريـكـى شـب ،اسـتـقـبـال كـنـنـد آن را بـه حـزن . و روايـت بـه اين مضمون كه علامت شيعيان را بيانفرمايد بسيار است .
و عنه ، عن المفضل قال قال اءبوعبدالله ، عليه السلام ، اياك و السفينة ، فانما شيعةعـلى ، عـليـه السـلام ، مـن عـف بـطـنـه و فـرجـه ، و اشـتـد جـهـاده ، وعـمـل لخـالقـه ، و رجـا ثـوابـه و خـاف عـقـابـه . فـاذا راءيـت اولئك ، فـاولئك شـيـعـةجعفر.(1116)
فـرمـود: بر حذر باش از اين مردم پست . جز اين نيست كه شيعه على كسى است كه عفيفبـاشـد بـطـن و فـرج او، و شـديـد بـاشـد جـهـاد او، وعـمـل كـنـد بـراى آفـريدگارش ، و اميد ثواب او را داشته باشد و خوف عقاب او را داشتهباشد. وقتى اين جماعت را ديدى ، آنها شيعه جعفر بن محمد هستند.
و عـن الاءمـالى ، للحـسـيـن بـن مـحمد الطوسى ، شيخ الطائفة ، رحمه الله ، باسناده عنالرضـا، عـليـه السـلام ، عـن اءبـيـه ، عـن جـده ، عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، اءنـهقـال لخـيـثـمـة : اءبـلغ شـيـعـتـنـا (اءنـا لا نـغـنـى مـن الله شـيـئا. و اءبـلغ شـيـعـتنا اءنه لايـنـال ما عند الله الا بالعمل . و اءبلغ شيعتنا) اءن اءعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصفعدلا ثم خالفه اءلى غيره . و اءبلغ شيعتنا اءنهم اذا قاموا بما اءمروا اءنهم هم الفائزونيوم القيامة .(1117)
فـرمـود جناب باقر العلوم عليه السلام ، به خيثمه كه ابلاغ كن به شيعيان ما كه مابـى نـيـاز نـمـى كـنـيـم از خـداونـد چـيـزى را. (يـعـنـى بـه اعـتـمـاد بـه مـا ازعـمـل بـاز نـمـانـيـد) و بـرسـان بـه شـيـعـيـان مـا كـه نـرسـد آنـچـه خـدا هـسـت مـگـر بـهعـمـل . و بـه شيعيان ما ابلاغ كن بزرگترين مردم در حسرت روز قيامت كسى است كه وصفكـنـد عـدلى را، پـس از آن مخالفت كند او را و عدول كند به سوى غير آن . و ابلاغ كن بهشـيـعـيـان مـا كـه اگـر قائم شدند به آنچه به آن ماءمورند، (يعنى اگر اطاعت خداوند راكردند) آنها اهل نجات هستند فقط.
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ،قال : لا تذهب بكم المذاهب . فو الله ، ما شيعتنا الا من اطاع الله .(1118)
يـعـنـى عـذر تـراشـى نـكـنـيـد در مـعـاصـى خـدا، و راءيـهـاىبـاطـل را مـتـابـعـت نـكـنـيـد كـه مـا شـيـعـه هـسـتـيـم و انـتـسـاب بـهاهـل بـيـت اسـبـاب نـجات ماست ، به خدا قسم كه نيست شيعه ما مگر كسى كه اطاعت خداىتعالى كند.
و بـاسـنـاده عـن جـابـر، عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ،قـال قـال : لى : يـا جـابـر، اءيـكـتـفـى مـن يـنـتـحـل التـشـيـع اءنيـقـول بـحـبـنـا اءهـل البـيـت ؟ فـوالله ، مـا شـيـعـتـنـا الا مـن اتقى الله و اءطاعه . الى اءنقـال : فـاتقوا الله و اعملوا لما عندالله ، ليس بين الله و لا بين اءحد قرابة ، اءحب العبادالى الله تعالى و اءكرمهم عليه اءتقاهم و اءعملهم بطاعته . يا جابر، و الله ، ما يتقربالى الله تـعـالى الا بـالطـاعة . ما معنا براءة من النار و لا على الله لاءحد من حجة . من كانلله مـطـيـعـا، فـهـو لنـا ولى ، و مـن كـان لله عـاصـيـا، فـهـو لنـا عـدو. و مـاتناول ولايتنا الا بالعمل و الورع .(1119)
فـرمـود: اى جـابـر، آيـا كـفـايـت مـى كـنـد كسى را كه مدعى تشيع است اينكه دعوى كنددوستى ما اهل بيت را؟ به خدا قسم كه شيعه ما نيست مگر كسى كه از خدا بترسد و اطاعت اوكـنـد. تـا ايـنـكـه فـرمـود: بـتـرسـيـد از خـدا وعـمـل كـنـيـد بـراى آنـچـه پـيـش خـداونـد اسـت . (يـعـنى از ثوابها). نيست ميانه خدا و كسىخـويـشـاونـدى ، و دوستترين بندگان پيش خداى تعالى و اكرم آنها بر او پرهيزگارترآنـهـا و عـمـل كـننده تر از آنهاست به فرمايشات او. اى جابر، به خدا قسم كه تقرب بهخـداونـد تعالى حاصل نشود مگر به اطاعت . نيست با ما آزادى از آتش ، و نيست براى كسىحـجـت بـر خـداونـد. كـسى كه مطيع خداوند است ، او دوست ماست ، و كسى كه عصيان خداوندكـنـد، او دشـمـن مـاسـت . و ولايـت مـا نـيـل نـشـود مـگـر بـهعمل و پرهيزگارى .
و هـم در كـافـى شـريف سند به حضرت باقرالعلوم ، عليه السلام ، رساند كه فرمود:اى جماعت شيعيان آل محمد، صلى الله عليه و آله ، شماها در حد وسط باشيد كه غاليانبـه شـمـا رجـوع كـنـند و تاليان به شما ملحق شوند. يكى از انصار كه اسمش سعدبـود عـرض كرد: فدايت شوم ، غالى چيست ؟ فرمود: قومى هستند كه درباره ماچيزهايى گويند كه ما درباره خود نگوييم ، پس آنها از ما نيستند و ما از آنها نيستيم .عرض كرد: تالى چيست ؟ فرمود: كسى است كه طالب هدايت است ، و طريق آن رانـمـى دانـد و مـى خـواهـد كـه خـيـر بـه او بـرسـد وعـمـل كند. پس از آن رو به شيعيان فرمود و گفت : به خدا قسم كه با ما برائت وآزادى از خداوند نيست (يعنى از سخط و عذاب او)، و بين ما و خداوند خويشاوندى نيست ، و مابر خداوند حجتى نداريم ، و تقرب به خدا حاصل نكنيم مگر به اطاعت و فرمانبردارى . وهـر كـس از شـمـا مـطـيـع خـداونـد بـاشـد، فـايـده دارد بـه(حال ) او ولايت و دوستى ما، و هر كس فرمانبردار خدا نباشد از شماها، ولايت ما به او نفعىنرساند. واى بر شما مغرور نشويد، واى بر شما مغرور نشويد.(1120)
و هـم در كـافـى شـريـف اسـت كـه حـضـرت بـاقـرالعـلوم ، عـليـه السـلام ، فـرمـود:رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، ايستاد بر صفا پس فرمود: "اى اولاد هاشم، اى اولاد عـبدالمطلب ، من رسول خدا هستم بسوى شما و من شفقت دارم نسبت به شما، و هماناعـمـل مـن بـراى خـود مـن اسـت ، و از بـراى هـر يـك از شـمـاعـمـل اوسـت . نـگـويـيـد كـه مـحـمـد از مـاسـت و زود اسـت كـه مـاداخل شويم در آنجايى كه او داخل شود. نه ! به خدا قسم ، اى بنى عبدالمطلب ، دوستان مناز شـمـا و غـيـر شما نيست مگر پرهيزگاران . آگاه باشيد كه من نمى شناسم شما را روزقـيـامـت در صـورتـى كـه بياييد و حمل كرده باشيد دنيا را به پشتهاى خود، و مردم ديگربيايند نزد من در صورتى كه آخرت حمل آنهاست .(1121)
و هـم در روايـت جـابـر مـتـقـدم اسـت كـه فرمود حضرت باقرالعلوم ، عليه السلام : اىجـابـر، مـذاهـب بـاطـله و راءيـهاى فاسده تو را گول نزند كه گمان كنى حب على ، عليهالسـلام ، تـو را بـس است . آيا كفايت مى كند براى مرد كه بگويد من دوست مى دارم على ،عـليـه السـلام ، را و داراى ولايـت او هـسـتـم ، و مـع ذلكفـعـال و داراى كـثـرت عـمـل نـبـاشـد؟ اگـر بـگـويـد مـنرسول خدا را دوست مى دارم (با آنكه رسول خدا از على بهتر است ) پس از آن متابعت سيرهاو نـكـنـد و عـمـل بـه سـنـت او نـنـمـايـد، از حـب او نـفـعـى بـراى اوحاصل نشود.(1122)
و در حـكـايـت مـعـروف طـاووس اسـت كه ديد صداى ناله و تضرع و زارى مى آيد، تا آنكهصـاحب آن ناله خاموش شد و گويى غشوه اى براى او دست داد. چون به بالين او آمد، ديدجـناب على بن حسين ، عليهما السلام است ! سر آن بزرگوار را به دامن گرفت و كلماتىمشتمل بر آنكه تو فرزند رسول خدا و جگر گوشه فاطمه زهرائى ، و بالاخره بهشت ازشماست ، عرض كرد. آن سرور فرمود: خداوند بهشت را خلق فرموده از براى كسى كهعـبـادت و اطـاعـت او كـند، اگر چه غلام حبشى باشد، و آتش را خلق فرموده براى كسى كهمعصيت او كند، گرچه اولاد قريش ‍ باد. (يا سيد قريش باشد).(1123)
ايـن اسـت چـنـد حـديـث از احـاديـث شـريـفـه صـريـحـه بـه ايـنـكه اين اشتهاى كاذبه كه مااهـل دنـيـا و مـعـصـيـت داريـم غـلط و بـاطـل اسـت ، و از هـوسـهـاى شـيـطـانـى و مـخـالف بـاعـقـل و نـقـل اسـت . و ضـمـيـمـه نـمـا بـه آن آيـات شـريـفـه قـرآنـيـه را،مـثـل قـول خـداى تـعـالى : كـل نـفـس بـمـا كـسـب رهـيـنـة .(1124) ومـثـل قـوله تـعـالى : فـمـن يـعـمـل مـثـقـال ذرة خـيـرا يـره .(1125) و مـنيـعـمـل مـثـقـال ذرة شـرا يـره . و مـثـل قـوله تـعـالى : لهـا ما كسبت و عليها ما اكتسبت.(1126) و غير اينها از آيات شريفه كه در (هر) صفحه از كتاب الهى موجود است، كه تاءويل و تصرف در آن خلاف ضرورت است .
و در مـقـابـل ايـنها احاديث ديگرى است كه آنها هم در كتب معتبره مذكور است ، ولى نوعا جمعصـحـيـح عـرفـى دارد. و اگـر جـمـع نـيـز پـسـنـد نـيـفـتـد وقابل تاءويل نباشند، مقاومت با اين همه حديث صحيحه صريحه متواتره مؤ يده به ظواهرقـرانيه و نصوص فرقانيه و عقل سليم و ضرورت مسلمين ننمايد. فمن ذلك ما رواه ثقةالاسـلام الكـليـنى باسناده عن يوسف بن ثابت بن اءبى سعيدة ، عن اءبى عبدالله ، عليهالسـلام ، قـال : الاءيـمـان لا يـضـرمـعـه عـمـل ، و كـذلك الكـفـر لا يـنـفـع مـعـهعمل .(1127) فرمود حضرت صادق ، عليه السلام : ايمان ضرر نرساند با آنعـمـلى ، و كـفـر نيز نفع نرساند با آن عملى . و چند حديث ديگر به اين مضمون وارداسـت .(1128) و جـنـاب مـحـدث جـليـل ، مـجـلسـى ، عليه الرحمة ، اين دسته اخبار را امرفـرمـودنـد بـه ايـن كـه مـراد از ضـرر دخـول نـار يـا خـلود در نـار است . ـ انتهى.(1129) و بـنـابـراينكه مراد دخول نار باشد، منافات ندارد با عذابهاى ديگرى كهدر بـرزخ و مـواقـف قـيـامت از آنها بشود. و نويسنده گمان مى كند كه ممكن است اين اخبار راحمل كرد به آنكه ايمان قلب را طورى منو ر مى كند كه اگر فرضا گاهى خطا يا گناهىاز انـسـان صـادر شـود، به واسطه آن نور و ملكه ايمان جبران كند به توبه رجوع الىالله نمايد، و صاحب ايمان بالله و يوم الآخرة نگذارد اعمالش را به روز حساب افتد. پس، در حـقـيـقـت ايـن اخـبـار حـديـث بـر تمسك به ايمان و بقاى به آن است . چنانچه نظير اينحـديـثـى اسـت كـه در كـافـى شـريـف از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ،نـقـل فرموده كه حضرت موسى ، عليه السلام ، به جناب خضر، عليه السلام ، گفت :"مـن از رفاقت با تو داراى شرافت و حرمت شدم ، پس وصيتى به من فرما." فرمود به اوكه "ملازم باش با چيزى كه ضرر نرساند به تو با آن چيزى ، چنانچه با غير آن بهتو چيزى نفع نرساند."(1130)
و مـن ذلك مـا رواه بـاسـنـاده عـن محمد بن الريان بن الصلت ، رفعه عن اءبى عبدالله ،عـليـه السـلام ، قـال كـان اءمـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، كـثـيـرا مـايـقـول فـى خـطـبته : يا اءيها الناس ، دينكم دينكم ! فان السيئة فيه خير من الحسنة فىغـيـره ، و السـيـئة فـيـه تـغـفـر، و الحـسـنـة فـى غـيـره لاتقبل .(1131)
مى فرمود حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، در خطبه بسيارى از اوقات : اى مردم ،حفظ كنيد دين خود را و دست از آن برنداريد، زيرا كه گناه در آن بهتر از حسنه در غير آناسـت ، و گـنـاه در آن آمـرزيـده شـود، و در غـيـر آن عـبـادات و حـسـنـاتقبول نگردد.
و ايـن حـديث شريف و امثال آن كه در مقام ترغيب به ملازمت ديانت حقه است دلالت بر آن داردكـه سـيئات مؤ منين و صاحبان دين حق بالاخره آمرزيده شود، چنانچه خداوند فرمايد: انالله يـغـفـر الذنـوب جـميعا.(1132) و از اين (جهت )، سيئات آنها را توان گفت كهبـهـتـر از حـسـنات ديگران است كه هيچ وقت قبول نشود، بلكه شايد حسناتى كه شرايطقـبـول ، مـثـل ايمان و ولايت ، در آن نباشد خود داراى ظلمتى باشد كه از سيئات مؤ منين ، كهبـه واسـطه نور ايمان در خوف و رجا هستند، ظلمت و كدورتش بيشتر باشد. بالجمله ، اينحديث دلالت ندارد بر آنكه اهل ايمان بر سيئات خود ماءخوذ نيستند، چنانچه ظاهر است .
و از جـمـله احـاديث مشهوره كه گويند بين فريقين مشهور است اين است كه حب على حسنه لايـضـر معها سيئه ، و بغضه سيئة لا ينفع معها حسنة .(1133) دوستى على (عليهالسلام ) حسنه اى است كه با آن هيچ گناهى ضرر نمى رساند: و بغض آن سرور گناهىاست كه هيچ نيكويى با آن نفع نبخشد.
و ايـن حـديـث شـريف در سلك حديثى است كه درباره ايمان پيش از اين مذكور شد.مـعـنـى آن يـا بـطـورى اسـت كـه مـرحـوم مـجـلسـى در آن اخـبـاراحـتـمـال دادنـد، كـه مـقـصـود از ضـرر خـلود در نـار يـادخـول در نـار اسـت ، يـعـنـى ، حـب آن سـرور، كـه سـرمـايـه ايـمـان واكـمـال و اتـمـام آن اسـت ، مـوجـب شـود كـه به شفاعت شافعين از نار مستخلص ‍ شود. و اينچنانچه گفتيم منافات ندارد با آنكه عذابهاى گوناگون برزخ را داشته باشد، چنانچهدر حـديـث اسـت كه فرمودند شماها برزخ خود را اصلاح كنيد، ما در قيامت از شما شفاعت مىكـنـيـم .(1134) و يـا آنـكـه آن طـور كـه مـا ذكـر كرديم مقصود باشد كه حب آن سرورنـورانـيـت و مـلكـه (ايمان ) در قلب حاصل كند كه احتراز از گناهان كند، و اگر گاهى بهگناهى مبتلا شد، آن را به توبه و انابه ترميم نمايد، و نگذارد كه رشته كار از دستشبـيـرون رود و مـهـار نـفـس ‍ گـسـيـخـتـه گـردد. و از جـمـله ، يـك دسـتـه اخـبارى است كه درذيـل آيـه شـريـفـه در سـوره فـرقـان مـذكـور شـده :قـال تـعـالى : و الذيـن لا يـدعون مع الله الها آخر و لا يقتلون النفس التى حرم الله الابـالحـق و لا يـزنون و من يفعل ذلك يلق اءثاما. يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيهمـهـانـا. الا مـن تـاب و آمـن و عـمـل عـمـلا صـالحـا فـاءولئكيـبـدل الله سـيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما.(1135) فرمود: آنهايى كهنمى خوانند با خداوند خداى ديگرى ، و نمى كشند نفسى را كه خداوند حرام كرده است كشتناو را، مـگـر به حق (در موارد مقرره )، و زنا نمى كنند، اينها بندگان خاص خداوند هستند. وكـسـى كـه چـنـين كارهايى كند به جزاى تام خود مى رسد، مضاعف شود عذاب براى او روزقـيـامـت ، و مـخـلد شـود در آن عـذاب بـا خـوارى ، مـگـر كـسى كه توبه كند و ايمان آورد وعـمـل نـيـكـو بكند. آنها را تبديل مى فرمايد خداوند سيئاتشان را به حسنات . و مى باشدخـداونـد آمـرزنده و مهربان . در ذيل اين آيه اخبار كثيره هست كه ما به ذكر يكى از آن(ها) اكتفا مى كنيم ، زيرا كه همه قريب به هم هستند در معنى و مضمون .
عـن الشـيـخ فـى امـاليـه بـاسـنـاده عـن مـحـمـد بـن مـسـلم الثـقـفـى ،قـال سـاءلت اءبـا جـعـفـر، مـحـمـد بـن عـلى ، عـليـهـمـا السـلام ، عـنقـول الله عـزوجـل : فـاءولئك يـبـدل الله سـيـائتـهـم حـسـنـات و كـان الله غـفـورارحيما.فقال ، عليه السلام : يؤ تى بالمؤ من المذنب يوم القيامة حتى يقام بوقف الحساب ،فـيـكـون الله تـعـالى هو الذى يتولى حسابه لا يطلع حسابه اءحدا من الناس ، فيعرفهذنـوبـه حـتـى اذا اءقـر بـسـيـئاتـه . قال الله عزوجل للكتبه : بدلوها حسنات و اءظهروهاللنـاس . فـيـقـول النـاس ‍ حـيـنئذ: ما كان لهذا العبد سيئه واحدة ! ثم ياءمر الله به الىالجنة . فهذا تاءويل الآية . و هى فى المذنبين من شيعتنا خاصة .(1136)
مـحـدث جـليـل القـدر، مـحـمـد بـن مـسـلم ثـفـقـى ، رضـوان الله عليه ، مى فرمايد: سؤال (كـردم ) از حـضـرت بـاقـر العـلوم ، عـليـه السـلام ، از مـعـنـىقـول خـدا: فـاءولئك ... الايـه فـرمـود: "آورده شـود مـؤ من گناهكار در روز قيامت تا (قرارگـيـرد) در مـوقـف حساب ؛ پس ذات مقدس حق خود حساب او را بكشد، و هيچيك از مردم (را) برحـسـاب او آگـاه نـگرداند. پس از آن ، گناهان او را به او معرفى فرمايد، تا آنكه اقراربـه گـنـاه خـود كـنـد. خـداى تـعـالى بـه نـويـسـنـدگـان امـر فـرمـايـد كـه گناهان او رامـبـدل به حسنات كنند و به مردم اظهار كنند. پس مردم مى گويند: براى اين بنده يك گناههـم نـبـود! پـس از آن ، امـر فـرمـايـد كـه او را بـه بـهـشـت بـبـرنـد. ايـن اسـت كـهتاءويل اين آيه . و اين در گناهكاران از شيعيان ماست خاصتا."
اينكه آيه شريفه را بالتمام نوشتم و كلام را طولانى كردم براى آن است كه مطلب چوناز مـهـمـات اسـت ، و بـسـيـارى از اهـل مـنـبـع بـه مـردم عـامـه بـد فـهـمـانـدنـد ايـنقـبـيـل اخـبـار را، و ربـط آنـهـا به آيه شريفه جز به ذكر آيه معلوم نمى شد، از اين جهتمـعـذورم از طـول مـمـل . كسى كه صدر و ذيل آيه شريفه را ملاحظه كند، مى فهمد كه مردممـطلقا به اعمال خود گرفتارند و مؤ اخذ در زشتيها هستند، مگر آنهايى كه ايمان آوردند وتوبه از گناهان كنند و عمل صالح به جا آورند. و اين سه در هر كس جمع شود، رستگارو مـورد الطـاف خـداونـد اسـت و در پـيـشـگـاه مـقـدس حق محترم است ، و سيئات و گناهان (او)مـبـدل بـه حـسـنـات شـود. و جـنـاب بـاقـرالعـلوم ، عـليـه السـلام ، نـيـزتـاءويل همين را فرمودند كه كيفيت حساب و موقف چنين اشخاصى به اين ترتيب است . منتهاآنـكـه ايـن خـاص بـه شـيـعـيان اهل بيت است و ديگر مردم از آن محروم هستند، زيرا كه ايمانحـاصـل نـشـود مگر به ولايت على و اوصياى او از معصومين طاهرين ، عليهم السلام ، بلكهايـمـان بـه خـدا و رسـول قـبـول نـشـود بـدون ولايـت ، چـنـانـچـه درفـصـل بـعـد از ايـن انشاءالله مذكور شود. پس ، اين آيه شريفه و اخبار مفسره را بايد ازادله اوليـه شـمرد، زيرا كه دلالت دارد بر آنكه اگر شخص ايمان داشته باشد و جبرانگناهان را با توبه و عمل صالح نكند، مشمول اين آيه نخواهد بود.
پـس اى عـزيـز، شـيـطـان تـو را مـغـرور نـكـنـد و هـواهـاى نـفـسـانـيـه تـو راگـول نـزنـد. البـتـه انـسـان تـنـبـل مـبـتـلا بـه شـهـوات و حـب دنـيـا و جـاه ومال ، مثل نويسنده ، هميشه دنبال بهانه است از براى تاءييد تنبلى خود، و هر چه موافق باشـهـوات او بـاشـد و مـؤ يـد هـواهـاى نـفـسـانـيـه و خـيـالات شـيـطـانـيـه او بـاشـد،اقـبـال به آن نمايد و چشم و گوش خود را به آن باز كند، بدون آنكه فحص از مغزاى آننـمـايـد يـا بـه مقابلات و معارضات آن نظر نمايد. بيچاره گمان مى كند به مجرد دعوىتـشـيـع و حـب اهـل بيت طهارت و عصمت جواز ارتكاب هر محرمى را خداى نخواسته دارد و قلمتـكـليـف ، نـعـوذبـالله ، از او برداشته شده ! بدبخت نمى داند كه شيطان بر او تعميهكرده ، و در آخر عمر بيم آن است كه محبت بيمغز بيفايده نيز از دستش برود و با كف تهىدر صـف نـواصـب اهـل بـيـت مـحـشـور گردد. آخر دعوى محبت كسى (كه ) بينه نداشته باشدپـذيـرفـتـه نـيـسـت . مـمـكـن نيست من با شما دوست باشم و محبت و اخلاص داشته باشم ، وبـرخـلاف تـمـام مـقـاصـد و مـطـلوبـات شـمـا اقـدام كـنـم . درخـت مـحـبـت ثـمـره و نتيجه اشعـمـل بـر طـبـق آن اسـت ، و اگـر ايـن ثـمـره را نداشته باشد، بايد دانست كه محبت نبوده ،خيال محبت بوده .
پيغمبر اكرم و اهل بيت مكرم او، صلوات الله عليهم ، تمام عمر خود را صرف در بسط احكامو اخلاق و عقايد نمودند و يگانه مقصد آنها نشط احكام خدا و اصلاح و تهذيب بشر بوده وهـر قـتـل و غـارت و ذلت و اهـانـتـى را در راه ايـن مـقـصـد شـريـفسهل شمردند و از اقدام باز نماندند، پس محب و شيعه آنها كسى است كه در مقاصد آنها باآنها شركت كند و پيروى از آثار و اخبار آنها كند. اينكه در اخبار شريفه اقرار به لسانو عـمـل بـه اركـان را از مـقومات ايمان شمرده بيان يك سر طبيعى و سنة الله جاريه است ،چـون كـه حـقـيـقـت ايـمـان مـلازم با اظهار و عمل است . عاشق در جبله طبيعيه اوست اظهار عشق وتـغـزل در شـاءن مـعـشـوق ، و عـمـل بـه لوازم ايـمـان و مـحـبـت خـدا و اوليـاى او. (اگـر)عمل نكرد مؤ من نيست و محبت ندارد. و اين صورت ايمان و محبت بى مغز و معنى نيز با جزئىحـوادث ، و فـى الجـمـله فـشـار، از بـيـن مـى رود و صـفـراليـد بـه دار جـزاىاعمال منتقل شود.
فـــصـــل ، در بـــيـــان آنـــكـــه ولايـــت اهـــل بـــيـــت شـــرطقـبـولىاعمال است
آنـچـه ذيـل حـديـث شـريـف دلالت بـر آن دارد كـه ولايـت و مـعـرفـت شـرطقـبـول اعـمـال اسـت از امـورى است كه از مسلمات بلكه ضروريات مذهب مقدس شيعه است . واخبار در اين باب به قدرى زياد است كه در اين مختصرات نگنجد و فوق حد تواتر است ،و ما به ذكر بعضى از آن اين اوراق را تبرك مى كنيم :
عـن الكـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ،قـال : ذروة الامـر و سـنـامـه و مـفـتـاحـه و بـاب الاءشياء و رضى الرحمن الطاعة للامام بعدمـعـرفـته ... اما لو ان رجلا قام ليلة و صام نهاره و تصدق بجميع ماله و حج جميع دهره ولم يعرف و لاية ولى الله فيو اليه و يكون جميع اعماله بدلالته اليه ، ما كان له علىالله حق فى ثوابه و لا كان من اءهل الايمان .(1137)
فـرمـود: حقيقت و مخ امر و اعلاى و كليد آن و باب اشيا و رضاى خداوند، اطاعت امام استبـعـد از مـعـرفت او. آگاه باش كه اگر مردى شبها به عبادت ايستد و روزها روزه گيرد وتـمـام مـالش را صـدقـه دهـد و تـمـام روزگـار را حج كند، و نشناسد ولايت ولى خدا را تامـوالات او كند و تمام اعمالش به راهنمايى او باشد، نيست براى او بر خداى تعالى حقىو ثوابى و نمى باشد از اهل ايمان .
و بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : مـن لم يـاءت الله عـزوجـل يـوم القـيـامـة بـمـا اءنـتـم عـليـه ، لميتقبل منه حسنة و لم يتجاوز سيئة .(1138)
و بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـى حـديـثقال : والله ، لو اءن ابليس ، لعنه الله ، سجد لله بعد المعصية و التكبر عمر الدنيا، مانـفـعـه ذلك و لا قـبـله الله مـالم يـسـجـد لآدم كـمـا اءمـره اللهعـزوجـل اءن يـسـجـد له ، و كـذلك هـذه الامة العاصية المفتونة بعد تركهم الامام الذى نصبهنـبيهم لهم فلن يقبل الله لهم عملا و لن يرفع لهم حسنة حتى ياءتوا الله من حيث اءمرهم ويتولوا الامام الذى اءمرهم الله بولايته و يدخلوا من الباب الذى فتحه الله و رسوله لهم...الحديث .(1139)
و اخـبـار در اين باب و به اين مضامين بسيار است . و از مجموع اخبار استفاده شود كه ولايتشـرط قـبـول اعـمـال ، بـلكـه شـرط قـبـول ايـمـان بـه خـدا و بـه نـبـوترسـول مـكـرم (ص ) اسـت . و امـا شـرط صـحـت بـودن آن بـراىاعـمال ، چنانچه بعضى از علما فرمودند، معلوم نيست ، بلكه ظاهر آن است كه شرط نيست ،چـنـانـچـه از روايـات كـثـيـره مـعـلوم شـود، مـثـل روايـتـى كـه در بـاب عـدم وجـوب قـضـاىمستبصر اعمال خود را مذكور است كه غير زكات ـ كه به واسطه آنكه به غير اهلشدر زمان ضلالتش داده است ـ ساير اعمال را قضا نكند و خداوند به او اجر دهد.(1140)و در روايت ديگر است كه اعمال ديگر از قبيل صلاة و صوم و حج و صدقه به شما ملحقشـود و دنـبـال شـمـا بـيـايـد، ولى زكـات را چـون بـه غـيـر اهـلش دادى بـايـد بـاز بـهمـحـل خـود بـدهـى .(1141) و در بـعـض روايـات اسـت كـهاعمال را روز پنجشنبه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرضه مى دارند، و در ورزعـرفـه حـق تـعـالى بـه آنـهـا تـوجـه فـرمـايـد و هـمـه را هـبـاء مـنـثورا قرار مى دهد. سؤال مـى كـنـد عـمـل چـه اشـخـاصـى را چـنـيـن مـى كـنـد؟ (مـى فـرمـايـد)اعـمـال مـبـغـض مـا و مـبـغـض شـيـعـيـان مـا.(1142) و ايـن دلالت بـر صـحـت و عـدمقبول دارد، چنانچه واضح است . در هر صورت اين بحث از وظيفه ما خارج است . والحمدللهاءولا و آخرا.
الحديث الرابع و الثلاثون
حديث سى و چهارم
بـالسـنـد المـتـصـل الى ثـقة الاسلام ، محمد بن يعقوب الكلينى ، قدس سره ، عن عدة مناءصـحـابـنـا اءن اءحمد بن محمد بن خالد عن اسماعيل بن مهران ، عن اءبى سعيد القماط، عناءبـان تـغـلب ، عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ،قـال لمـا اءسـرى بـالنـبـى ، صـلى الله عـليـه و آله ،قـال : يـا رب ، مـا حـال المـؤ مـن عـنـدك ؟ قـال : يـا مـحـمـد من اءهان لى وليا، فقد بارزنىبـالمـحـاربـة ، و اءنـا اسـرع شـى ء الى نصرة اءوليائى ، و ما ترددت فى شى ء اءنافـاعله كترددى فى وفاة المؤ من يكره الموت و اءكره مساءته . و ان من عبادى المؤ منين من لا(يـصـلحـه ) لا الغـنـى ، و لو صـرفـتـه الى غـيـر ذلك لهـلك . و ان من عبادى المؤ منين من لا(يـصـلحـه ) الا الفـقـر، و لو صـرفـتـه الى غير ذلك لهلك . و ما يتقرب الى عبد من عبادىبشى ء احب الى مما افترضت عليه . و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى اءحبه ، فاذا اءحبته، كـنـت اذا سـمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يدهالتى يبطش بها، ان دعانى اءجبته ، و ان ساءلنى اءعطيته .(1143)
ترجمه :
جـنـاب بـاقـرالعـلوم ، عـليـه السـلام ، (فـرمـود) چـون بـرده شـدرسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، در شـب مـعـراج بـه سـاحـت قـدس ، عرض كرد: "اىپـرودگار، آيا چگونه است حال مؤ من نزد تو؟" فرمود: "اى محمد، كسى كه اهانت براى مندوستى را، به جنگجويى با من برخاسته ، و من از هر چيز زودتر يارى دوستان خود كنم .و من مردد در هيچ امرى نشدم ، كه من فاعل آن هستم ، آن طورى كه در وفات مؤ من مردد هستم :كـراهـت دارد مـرگ را، و مـن كراهت دارم بدى او را. و همانا بعضى بندگان مؤ من من هستند كهاصـلاح نمى كند آنها را مگر غنا و بى نيازى ، و اگر باز گردانم آنها را بسوى غير آنهـلاك گـردنـد. و هـمـانا بعضى از بندگان مؤ من من هستند كه اصلاح نمى كند آنها را مگرفقر، و اگر باز گردانم آنها را به سوى غير از اين هلاك شوند. و نزديك نمى شود بهسـوى مـن بـنـده اى از بـنـدگان به چيزى كه محبوبتر پيش من باشد از آن چيزى كه واجبنـمـودم بـر او. (يعنى فرايض محبوبتر است در بين چيزهايى كه بنده را متقرب به من مىكـنـد) و هـمـان بنده نزديك مى شود به سوى من به نافله تا آنكه دوست بدارم او را، پسوقتى كه دوست داشتم او را، مى باشم من گوش او كه به آن مى شنود، و چشمش كه به آنمـى بـيـنـد، و زبـانـش كـه بـه آن سـخـن مى گويد، و دستش ‍ كه به آن اخذ مى كند. اگربخواهد مرا جواب دهم او را، و اگر از من چيزى بخواهد عطا مى كنم به او."
شرح اءسرى فعلمجهول است ، و به معناى سير دادن در شب است . جوهرى گويد: سريت سرى و مسرى . واءسـريـت بـمـعـنـى اذا سـرت ليـلا. و بـالاءلف ، لغـةاءهل الحجاز. انتهى بنابراين كه سير در شب را اسراء گويند، تقييد آن در آيهشـريـفـه سـبـحـان الذى اءسـرى بـعبده ليلا(1144) يا براى آن است كه به واسطهتـنـكـيـر ليـلا دلالت كند بر آنكه مدت اسراء كم بوده ، با آنكه بين مسجدالحرام و مسجداقـصـى چـهـل شـب اسـت ، چـنـانـچـه شـيـخ بـهـائى فـرمـوده .(1145) يا آنكه مبنى برتـجريد است براى همين دلالت . و اسرى بالنبى حذف شده است باقى متعلقاتشبه واسطه معهوديت اءى ، اءسرى به الى مقام القرب ، مثلا.
قوله : ما حال المؤ من ؟ يعنى چه قدر و منزلتى مؤ من پيش تو دارد؟
قـوله : مـن اءهـان لى و وليـا اهـانـه ، اءى اسـتـخف به و استهان به و تهاون به ، اءىاسـتـحـقـره . يـقـال : رجـل فـيه مهانة . اءى ذل و ضعف .(1146) و باجمله ، اهانت خوارشـمـردن و تـحـقـيـر و تـذليـل نـمـودن اسـت . و ظـاهـر آن اسـت جـار مـتـعـلق بـهفـعـل (اسـت ). در ايـن صـورت ، اهـانـت مـؤ من براى ايمان به خدا و براى خاطر حق تعالىمـقـصود است . و ممكن است متعلق باشد به ولى . در اين صورت ، مقصود اهانت استمطلقا براى هر غايتى باشد. و ولى به معناى محب و دوست است .
قـوله : بارزنى برز الرجل يبرز بروزا، اءى خروج . و مراد در اينجا از مبارزه بهمحاربه ، خروج براى جنگ ، يا اظهار آن است .
قوله : مساءته مصدر ميمى از ساءة به معناى كراهت آوردن است .
قـوله : ان مـن عـبـادى مـن لا يـصـلحـه الا الغـنـى شـيـخ مـحقق بهائى ، رحمه الله ،فـرمايد: صناعت نحوى اقتضا مى كند كه موصول اسم آن باشد و جار و مجرور خبر آن، ليكن معلوم است كه غرض آن نيست كه اخبار دهد از آنكه آنهايى كه اصلاح نمى كند آنهارا مگر فقر بعض بندگان اند. بلكه غرض عكس آن است . پس ، بهتر آن است كه ظرف رااسـم قـرار دهـيـم و خـبـر را مـوصـول . و ايـن گـرچـه خلاف متعارف بين قوم است ، و ليكنبـعـضـى تـجـويـز كـردنـد مـثـل آنـرا در قـول خـداى تـعـالى : و مـن النـاس مـنيـقـول آمـنـا...(1147) انـتـهـى كـلامـه .(1148) و شـايـد درامثال اين مقامات مبتدا مخذوف باشد و جار دلالت كند بر حذف . در اين صورت ، مخالف باضـابـطـه نـحـويـه هـم نـيـسـت . و از صـاحـب كـشـاف نـقـل فـرموده كه جار و مجرور را باتـاءويـل مـبـتـدا قـرار مـى دهـيـم ،(1149) و بـنـابـر آنـچـه ذكـر شـد مـحـتـاج بـهتاءويل نيز نيست .
و بدان كه ذكر اين جمله در اين مقام براى رفع اشتباه و جواب مظنه سؤ الى است كه شايدنـوع مـردم ، كـه عـارف بـه نـظـام اتـم و فـضـاى كـامـن الهـى نـيـسـتـنـد، ايـن اشـتـبـاه وسـوال را دارند. و آن اين است كه بعد از آنكه بنده مؤ من در پيشگاه حق تعالى اين قدر مقامو مـنـزلت دارد، بـراى چـه بـه فـقـر و فـلاكـت مـبـتـلا مـى شـونـد. و اگـر دنـيـاقابل نيست ، چرا بعضيها غنى و ثروتمند مى شوند. جواب مى دهد كه حالات بندگان من واحـوال قـلوب آنـها مختلف است : بعضى آنها را غير از فقر هيچ چيز اصلاح نمى كند، او رافقير كنم براى اصلاح حالش . و بعضيها را جز بى نيازى و ثروت اصلاح نكند، آنها راثروتمند كنم . و اين هر دو كرامت مؤ من و عز و جاه اوست در درگاه مقدس حق تبارك و تعالى.
قوله : و ما الى عبد من عبادى ... الحديث ذكر اين جمله و جمله بعد بيان مقام قرب مؤمـنـيـن كـمـل اسـت ، كـانـه از اول حـديـث ، كـه بـراى جـنـابرسـول اكرم صلى الله عليه و آله بيان حال مؤ منين را فرموده ، بدين طريق شروع و ختمفـرمـوده كـه اول اجـمـالا بـيان حال مطلق مؤ منين را فرموده كه هركس اهانت او كند با من بهمـبـارزه و جـنـگـجـويـى بـرخـاسـتـه ، پـس از آن ، مـؤ مـنـيـن را دو قـسـمـت ، بـلكـه در مـسلكاهل معرفت سه قسمت ، فرموده : يكى ، عامه مؤ منين ، كه از آنجا كه فرمايد: ما ترددت فىاءمـر تـا آنـجـا كـه فـرمـايـد: مـا يـتـقـرب الى راجـب آنـهـاسـت ،بـدليـل آنـكـه از مـوت كـراهـت دارنـد، و فـقـر و غـنـا دراحـوال قـلوب آنـهـا تـغـيـيـر دهـد. و ايـن دو خـاصـيـت راجـع بـهكـمل نيست ، بلكه راجع به متعارف اهل ايمان است . و بنابراين ، اشكالى به ظاهر حديث ومـنـافـات داشـتن آن با آنكه مؤ من خالص كراهت موت ندارد ـ چنانچه از احاديث شريفه ظاهرشـود ـ نـدارد، تا احتياج به جوابى كه شيخ بهايى از شيخ شهيد، رضوان الله عليهما،نقل نموده افتد. هر كس طالب است به اربعين بهايى رجوع كند.(1150)
دوم ، بـيـان حـالكـمـل را فـرمـودنـد از آنجا كه فرمايد: ما يتقرب الى عبد تا آخر حديث . و در نزداهل معرفت اين فقرات (مربوط) به دو طايفه است : يكى آنها كه متقرب به قرب فريضهشـدنـد، و يـكـى آنـهـا كـه مـتـقـرب بـه قـرب نـافـله شـدنـد، كـهذيـل حـديـث اشـاره بـه مـقـام آنـهـا و نتيجه قرب آنهاست . و پس از اين اشاره به هر دو مقامانشاءالله به وجه اجمال مى نماييم .
قوله : يبطش جوهر گويد: البطشه ، السطوة و الاءخذ بالعنف .(1151) و قد بطشبـه يـبـطـش و يـبـطـش بـطـشـا. و در ايـنـجـا مـطـلق اخـذ اراده شـده ، بـلكـهاستعمال متعارف ظاهرا نيز در مطلق است .
تنبيه
شـيـخ مـحـقق بهائى ، رحمه الله ، فرمايد: اين حديث سندش صحيح و از احاديث مشهورهبـيـن خـاصـه و عـامـه اسـت . و روايـت كـردنـد آن را در صـحـاح آنـهـا بـا تـفـاوت كـمـىنـقـل فرموده . و در حاشيه اربعين فرموده : اين عدة كه در سند اين حديث است ،يـكـى از آنـهـا عـلى بـن ابـراهـيـم اسـت ، و از اين جهت روايت صحيح است . و عامه به طريقصـحـيـح آن را حـديـث كـردنـد. و ايـن از احـاديـث مـشـهـور مـتـفـق عـليـهـا اسـت پـيـشاهل اسلام . انتهى .(1152)
فصل ، در بيان توجيهاتى است كه از نسبت ترديد به حق شده
مـا پـيـش از ايـن ، در شـرح بـعـضى احاديث ، شرح اهانت مؤ منين را داديم ،(1153) و دراينجا محتاج به تكرار نيست . و اكنون شرح بعض فقرات ديگر آن را مى دهيم .
بـدان كـه آنـچـه در ايـن حـديـث شـريـف وارد اسـت از نـسبت تردد به حق تعالى ، همين طوربعضى از امور ديگر كه در احاديث صحيحه بلكه در كتاب حكيم الهى مذكور است ، از نسبتبداء و امتحان به حق تعالى ، مورد انظار علما گرديده ، و هريك به حسبمـسـلك خـود تـوجـيـه و تـاءويـلى از آن فـرمـودنـد. چـنـانـچـه شـيـخاجـل بهائى ، رضوان الله عليه ، در كتاب اربعين به سه وجه توجيه نموده كه مختصرااشاره به آن مى كنيم :
اول ، آنكه در كلام اضمار است ، يعنى ، اگر جايز باشد بر من تردد.
دوم ، آنكه چون مردم در مسائت كسانى كه محترم مى شمارند متردد هستند و در مسائت غير آنهامـتـردد نيستند، جايز است كه تردد را به طريق استعاره عوض احترام ذكر كنند. و مقصود آناست كه هيچيك از مخلوقات چون مؤ من پيش من قدر و حرمت ندارد.
سـوم ، آنـكه حق تعالى ـ چنانچه در حديث است ـ اظهار نعم و بشاراتى مى كند براى بندهمـؤ مـن در حال احتضار كه كراهت موت را زايل كند و رغبت به دار قرار پيدا كند، پس تشبيهفـرمـوده ايـن حـال را بـه حـال كـسـى كـه اراده دارد دوسـت خـود را مـتاءلم كند به المى كهدنبال آن فايده بزرگى است ، پس آن شخص مردد شود در اينكه چگونه اين الم را به اووارد كـنـد بـه طـورى كـه اذيـتـش كـم شـود، پـس دائمـا اظـهـار مـى كـند مرغبات را تا موردقبول افتد. ـ انتهى .(1154)
در توجيه عرفانى
و امـا طـريـقـه حـكـما و عرفا در اين باب و امثال آن غير از اينهاست ، و ما به واسطه بعيدبـودن آن از افـهـام تـفـصـيل در اطراف آن نمى دهيم و به ذكر مقدمات آن نمى پردازيم ، وآنچه تا اندازه اى نزديك به اعتبار باشد و موافق با ذوق است ذكر مى كنيم .

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page