بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     Fehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

پس ، از مهمات امور مواظبت به اين امر است كه انسان حالت قلب را الهى كند و وجهه آن راكه جانب حق و اولياى او و دار كرامت او متوجه كند، و اين با تفكر در آلاء و نعماى ذات مقدسو مـواظـبـت بـه اطـاعـت و عـبـادت البـتـه حاصل مى شود، ولى انسان بايد اعتماد بر نفس واعـمـال خـود نـكـنـد، و در هـر حـال ، خـصـوصـا در خلوات ، با تضرع و زارى از حق تعالىبـخـواهـد كـه مـحـبـت خـودش را در دلش القـاء فـرمايد و قلبش را به نور معرفت و محبتشروشـنـى بـخـشـد، و مـحـبـت دنـيـا و غـيـر خـودش را از دلش بـيـرون كـند. البته اين دعا دراول امـر بـيـمـغـز و مـحـض لقلقه لسان است ، ولى زيرا كه با محبت مفرط به دنيا خواهشزوال آن جـدا مـشـكـل اسـت ، ولى پـس از مـدتـى تـفـكـر و مـواظـبـت و بـهدل فـهـمـانـدن نـتايج حسنه محبة الله و نتايج سيئه حب دنيا را، اميد است كه حقيقت پيدا كندانشاءالله .
فصل ، در معنى حب و بغض حق تعالى است
بدان كه نسبت حب و بغض و امثال اينها به حق تعالى شاءنه ، كه در لسان قرآن و احاديثشـريـفـه وارد شـده ، بـه آن مـعـنـاى مـتـفـاهـم عـرفـى نـيـسـت . زيـرا كـه لازمـهامـثـال ايـن صـفـات انـفـعـال نـفـسانى است ، كه حق تعالى از آن منزه است . و در اين مختصرتفصيل در اين باب مناسب نيست ، پس به اشاره اجماليه قناعت مى كنيم :
بـايـد دانـسـت كـه بـسـيـارى از اوصـاف و احـوال اسـت كـه پـس ازتـنـزل از عـوالم غـيبيه تجرديه و حصول نشئه ملكيه طبيعيه ، كه عالم فرق بلكه فرقالفـرق اسـت ، بـصورتى در آيند كه غير از صور غيبيه تجرديه است در آثار و لوازم ،چنانچه افلاطونيين ، كه تمام موجودات ملكيه را مظاهر ارواح غيبيه و نازله حقايق ملكوتيهو امثال مثل افلاطونيه مى دانند، عوارض و كيفياتى را كه در اين عالم به وجود غير جوهرىمـوجـودنـد، در آن عـالم صـور تـجـليـات ذاتيه آنها، كه به عين وجود آنها موجود است ، مىدانـنـد، بـنـابـرايـن ، چـنـيـن گـويـيـم كـه امـثـال ايـن اوصـاف واحوال ، كه در عالم ملك ملازم با يك نحوه تجديد و انفعالى است ، در عوالم غيبيه و نشاءتتجرديه ، خصوصا در عالم اسماء الهى و مقام و احديت ، به يك صورت منزه مبرا از جميعنـقـايـص موجودند، و تعبيرات از آنها به حسب نشئه تجرديه ، يا صقع ربوبى ، غير ازايـن عـالم است . مثلا تجليات رحمانيه و رحيميه را، كه تجليات جماليه و لطفيه و حبيه وانسيه نيز گوييم ، اگر در اين عالم ظهور پيدا كند، به صورت حب و رحمت و تلطف ملازمبـا انـفعال است . و اين از شدت ضيق اين عالم است . و در حديث است كه از براى رحمت صدجزء است كه يك جزء از آن در اين عالم نازل شده است ، و به آن يك جزء اين رحمتهايى كهدر ايـن عـالم اسـت مـتـحـقـق اسـت ،(875) مـثـل رحـمـت بـيـن فـرزنـد و والديـن وامـثـال آن . چـنـانـچـه تـجـليـات قـهـريـه و مـالكـيـه ، كـه از تـجـليـاتجـلال اسـت ، در ايـن عالم به صورت بغض و غضب ظهور پيدا كند. و بالجمله ، باطن حب وبـغـض و غـضـب رحـمـانـيـت و قـهـاريـت ، و تـجـليـات جـمـال وجـلال اسـت . و آن تـجـليـات بـه عـيـن ذات مـوجـودنـد، و كـثـرت و تـجـدد وانفعال در آنها راه ندارد، چنانچه ظهور رحمانيت و قهاريت محبتها و مبغضتهايى است كه در اينعالم موجود است . و چون مظهر فانى در ظاهر، و ظاهر متجلى در مظهر است ، تعبير از هر يكبه ديگرى در بعضى مقامات ناروا نيست . بنابراين ، بغض حق تعالى به عبد ظهور بهقهاريت و انتقام است ، و حب او، به رحمت و كرامت است . والله العالم .
الحديث التاسع و العشرون
حديث بيست و نهم
بـالسـنـد المـتـصل الى اءفضل المحدثين و اءقدمهم ، محمد بن يعقوب الكلينى ، رضىالله عنه ، عن محمد بن يحيى ، عن اءحمد بن محمد بن عيسى ، عن على بن النعمان ، عن معاويةبـن عـمـار، قـال سـمـعـت اءبـاعـبـدالله ، عـليـه السـلام ،يـقـول كـان فى وصية النبى ، صلى الله عليه و آله و سلم ، لعلى ، عليه السلام ، اءنقـال : يـا عـلى ، اءوصـيـك فـى نـفـسـك بـخـصـال ، فـاحـفـظـهـا عـنـى . ثـمقـال : اللهـم اءعـنـه . اءمـا الاولى فالصدق . و لا يخرجن من فيك كذابة اءبدا. والثانية ،الورع . و لا تـجترى على خيانة اءبدا. و الثالثة ، الخوف من الله عز ذكره كاءنك تراه .و الرابـعـة ، كـثـرة البـكـاء مـن خـشـيـة الله تـعـالى . يـبـنـى لكبكل دمعة اءلف بيت فى الجنة . و الخامسة ، بذلك مالك و دمك دون دينك . و السادسة ، الاخذبسنتى فى صلاتى و صومى و صدقتى : اءما الصلاة فالخمسون ركعة ، و اءما الصيامفثلاثة اءيام فى الشهر: الخميس فى اوله و الاربعاء فى وسطه و الخميس فى آخره ، واءمـا الصـدقـة فـجـهـدك حـتـى تـقـول قـد اءسـرفـت و لم تـسـرف . و عـليـك بـصـلاةالليـل ، و عـليـك بـصـلاة الليـل ، و عـليـك بـصـلاةالليـل ، و عـليـك بـصـلاة الزوال ، و عـليـك بـصـلاةالزوال ، و عـليـك بـصـلاة الزوال ، و عـليـك بـتـلاوة القـرآن عـلىكـل حـال ، و عـليـك بـرفـع يـديـك فـى صـلاتـك و تـقـليـبـهـمـا، و عـليـك بـالسـواك عندكـل وضـوء، و عـليـك بـمـحـاسـن الاءخـلاق فـارتـكـبـها، و مساوى الاخلاق فاجتنبها. فان لمتفعل ، فلا تلو من الا نفسك .(876)
ترجمه :
ابـن عـمـار گـويـد شـنـيـدم از حـضـرت صـادق ، عـليه السلام كه مى فرمود در وصيتپـيغمبر، صلى الله عليه و آله ، به على ، عليه السلام ، اين بود كه فرمود: "اى على ،سفارش مى كنم تو را در جان خودت به خوبيهايى ، نگهدار آنها را از من ." پس از آن گفت: "خداوندا، اعانت فرما او را. اما اولى ، راست گفتارى است . خارج نشود از دهان تو دروغىهـيـچـگـاه . و دومـى پـرهـيزگارى است . و جرئت مكن بر خيانت هرگز. سوم ، ترسناكى ازخـداونـد اسـت چـنانچه گويى او را مى بينى . چهارم گريه بسيار از ترس خداوند است .بـرپـا مـى شود براى تو به هر قطره اشكى هزار خانه در بهشت . پنجم ، بخشيدن تواست مال و خونت را در راه دينت . ششم ، گرفتن طريقه من است در نماز و روزه و صدقه ام :امـا نـمـاز پـنـجـاه ركـعـت ، امـا روزه پـس سـه روز در مـاه : پـنـجـشـنـبـه دراول ، و چهارشنبه در وسط، و پنجشنبه در آخر آن ، و اما صدقه به قدر طاقت خود تا آنكهگـويـى اسـراف كـردم و حـال آنـكـه اسـراف نـكردى . و ملازم باش با نماز شب ، و ملازم(بـاش ) بـا نـمـاز شـب ، و ملازم باش با نماز شب . و بر تو (باد) به نماز ظهر، و برتـو بـاد بـه خـواندن قرآن در هر حال . و بر تو باد به بلند نمودن دستهاى خود را درنـمـاز و برگرداندن آنها را. و بر تو باد به مسواك نمودن در نزد هر وضويى . و برتو باد نيكوييهاى اخلاق ، پس آن را ارتكاب كن ، و بديهاى اخلاق ، پس از آنها دورى كن. پس اگر نكردى ، ملامت مكن مگر خود را."
شـرح خصال جمع خصلت است و به معناى خوى است ، چنانچه در صراح است .و بـنـابـرايـن ، اسـتـعمال آن در مطلق افعال و اخلاق ، چنانچه در اين حديث شريف و غير آنوارد اسـت ، مـجـاز اسـت . و شـايـد خصلت اعم از خوى باشد، تا در اين نحو استعمالات بهطريق حقيقت باشد.
قـوله : الوراع ، بـه فـتح راء، و رعة مصدر ورع يرع به كسر راء، درهـر دو اسـت ، بـه مـعـنـاى تـقـوى يـا شـدت تـقـوى وكـمـال پـرهـيـزگارى است . و شايد از ورعته توريعا، اى كففته اخذ شده باشد، زيرا كهورع در حـقـيـقـت كـف نـفـس و نـگـاهـدارى آن اسـت از تـعـدى از حـدود شـرع وعـقـل . يـا از ورع بـه مـعـنـاى رد مـاءخـوذ بـاشـد. يـقـال : ورعـتالابل عن الماء. اذا رددته ، زيرا كه نفس را رد مى كنى از مشتهيات خود و ارتكاب آنها.
قـوله : لا تـجـتـرئ از بـاب افـتـعـال بـه معناى جسارت و شجاعت و كثرت اقدام در امور است . فى الصحاح عن اءبى زيد:الجراءة مثال الجرعة الشجاعة . و نيز در صحاح است : الجرى ، المقدام .
قـوله : فـجـهـدك الجـهـد، بـضـم الجـيـم و فـتـحـهـا، الطـاقـة و المـشـقـة .يـقـال : جـهـد دابـتـه و اءجـهـدهـا. در وقـتـى كـه آن را بـه سـير واداشت فوق طاقتش . وجهد به معناى جديت و پافشارى نيز هست . و در اين حديث همه معانى مناسب است .
قوله عليك بصلاة الليلعـليـك اسـم فـعـل اسـت ، و اسـتـعـمـال مـى شـود بـه مـعـنـاىفـعـل مـتـعـدى يـا به جاى آن . عليكم انفسكم ، اى الزموا. و بنابراين ، باء براىتـاءكـيـد و تـقـويـت اسـت نـه بـراى تعديه . و در مجمع البحرين گفته است كه اگر بابـاء مـتـعـدى شـد، به معناى استمسك است .(877) و اين نحو تعبير در فارسىنـيـست . و در عربى در مقام مبالغه در شاءن آن امر مى گويند. و شايد تعبير قريب به آندر فـارسـى چـنـيـن بـاشـد: بـچـسـب بـه فـلان كـار. و امـا تـرجـمـه آن بـهمثل بر تو باد به فلان مطابق با تعبيرات متعارفه نيست . و ما انشاءالله بيانمـنـاسـبـات حـديـث شـريـف را در ضـمـن مـقـدمـه و چـنـدفصل مى نماييم .
مقدمه
مخاطب پيامبر در اين وصايا خود حضرت على ع است
در ايـن حـديـث شـريـف از جـهـات عـديـده مـعـلوم مـى شـود كـه ايـن وصـيـتـهـايـى كـه جـنـابرسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ، بـه جـنـاب مـولا امـيـرالمـؤ مـنـين ، عليه السلام ،فرمودند در نظر مباركشان خيلى مهم بوده .
يـكـى آنـكـه بـه جـنـاب امـير المؤ منين ، عليه السلام ، وصيت فرمودند با آنكه آن سرورمـنـزهـتر از آن (بودند) به احتمال مسامحه در حدود شرعيه و در اوامر الهيه نسبت به ايشانبـرود، ولى چـون خود مطلب در نظر مبارك رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، خيلى مهمبوده ، از سفارش خوددارى نفرمودند. و خيلى متعارف است كه امرى را كه در نظر ايشان مهماسـت و اعـتـنـا به شاءن آن دارد، براى اظهار اهميت آن سفارش مى نمايد، ولو به كسى كهبداند آن را اتيان مى كند.
امـا احـتـمـال آنـكـه سـفـارش بـه آن حـضـرت بـراىايـصال به سايرين باشد، از قبيل اياك اءعنى ...(878) بعيد است ، زيرا كهسـوق حـديـث شـهـادت مـى دهـد كـه بـه خـود حـضـرت توجه داشته و منظور نظر مستقلا آنبزرگوار بوده ، چنانچه كلمه فى نفسك و امر به حفظ و دعاى به اعانت شاهد است . و ايننحو وصيتها متعارف بوده است ، و بين ائمه طاهرين ، عليهم السلام ، بعضى به بعضىرايـج بـوده ، و هـر يك از سوق عباراتشان معلوم است كه منظور خود آن بزرگواران بودهاند، چنانچه در يكى از وصيتها جناب اميرالمؤ منين ، عليه السلام ، مى فرمايد به حضرتامـام حـسـن و امـام حـسـيـن ، عـليـهـمـا السـلام : ايـن وصيت من است به شما دو نفر و سايراهـل بيتم و آن كسى كه كتاب من به او برسد.(879) و معلوم است كه در اين وصيتحـسـنـيـن ، عـليـهـما السلام ، داخل بودند. و اين وصيتها كشف مى كند از شدت اهميت مطلب ، وشدت علاقه آن بزرگواران بعضى به بعضى . بالجلمه ، نفس بودن جناب اميرالمؤ منين، عليه السلام ، طرف وصيت ، كشف از بزرگى مطلب و اهميت آن مى كند.
و ديـگـر آنـكـه بـا ايـنـكـه طـرف حـضرت امير بوده و آن جناب ممكن نبود از وصيت حضرترسـول تـخـطـى فـرمـايـد و فتور و سستى نمايد، با اين وصف ، با اين تاءكيدات اكيدهمطلب را ادا فرموده .
و ديگر آنكه پس از آنكه فرمود: وصيت مى كنم تو را، براى جلب نظر آن سروربه اهميت وصيتها فرمود: حفظ (كن ) آنها را از من . و پس از آن ، براى آنكه علاقهداشت كه حضرت اين مهمات را اتيان كند، دعا كرد كه خداوندا، او را اعانت فرما.
و ديـگـر تـاءكـيـداتـى كـه در هـر يـك از جـمـله هـا عـلى حـده ذكـر فـرمـوده ، ازقبيل نون تاءكيد، و تكرار، و غير آن كه محتاج به ذكر نيست .
پس ، معلوم شد كه اين مطالب از مهمات است . و البته معلوم است كه در هيچ يك از اين اموربراى خود آن بزرگوار نفعى متصور نيست ، بلكه مقصود نفع رساندن به طرف بوده . وجـنـاب امـيـر، عـليـه السـلام ، گرچه طرف مخاطبه است اصالة ، ولى چون تكاليف عمومىمـشـتـرك اسـت ، بـايـد حـتـى الامـكـان جـديـت كـنـيـم كـه وصـيـتـهـاى جـنـابرسـول زمـيـن نـمـانـد. و بـايـد بـدانـيـم كـه شـدت عـلاقـه جـنـابرسـول اكـرم ، صلى الله عليه و آله ، به حضرت امير، عليه السلام ، اقتضا مى كند كهنـفـع ايـن مطالب خيلى زياد باشد و اهميت آنها بسيار باشد كه به اين طرز بيان فرمودهاست والله العالم .
فصل ، در مفاسد دروغ است
يكى از وصاياى جناب رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، ملازمت با راستى و اجتناب ازدروغ اسـت ، كـه از تـقـديـم ذكـر آن مـعـلوم مى شود كه در نظر محترمشان بيشتر از سايروصـايـا اهـميت داشته . و ما ذكر مفاسد كذب را مقدم مى داريم بر مصالح صدق . پس بدانكـه ايـن رذيـله از امـورى (اسـت ) كـه عـقل و نقل متفق بر قبح و فسادش هستند. و خود آن فىنفسه از كبائر و فواحش است ، چنانچه اخبار دلالت بر آن دارد. و علاوه ، گاه شود كه برآن مـتـرتـب شـود مـفـاسد ديگرى كه قبح و فسادش كمتر از اين موبقه نيست . بلكه گاهىشـود كـه بـواسـطـه كـشف يك دروغ ، انسان به طورى از درجه اعتبار پيش مردم ساقط مىشود كه تا آخر عمر جبرانش را نتوان كرد. خدا نكند كسى معروف شود به دروغگويى كههيچ چيز شايد بيشتر از اين به حيثيت انسان لطمه نمى زند. و علاوه بر اينها، مفاسد دينىو عـقـوبات اخروى آن نيز بسيار است . و ما به ذكر بعضى از احاديث شريفه در اين باباكـتـفـا مـى نـمـايـيـم ، و چـون مـطـلب از امـور واضـحـه رايـجـه اسـت ازطول كلام اجتناب مى نماييم .
روى فـى الوسـائل عـن مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعفر، عليه السلام ،قـال : ان الله عـزوجـل جـعـل للشـر اءقـفـالا، و جـعـل مـفـاتـيـح تـلكالاقفال الشراب ، و الكذب شر من الشراب .(880)
فرمود حضرت باقر العلوم ، عليه السلام : خداى تعالى قرار داد براى شر قفلهايى، و كليدهايى آن قفلها را شراب قرار داد، و دروغگويى از شراب بدتر است .
اكـنـون قـدرى تـفـكـر كـن در ايـن حـديـث شـريـف كـه از عـالمآل محمد، عليهم السلام ، صادر شده است ، و در كتابى كه مرجع تمام علماى امت است مذكورگـرديـده و تـمـام عـلمـا، رضـوان الله عـليـهـم ، آنـراقـبـول فـرمـودنـد، بـبـيـن آيـا راهـى بـراى عـذر بـاقـى مـى مـانـد؟ آيـا ايـنسـهـل انـگـارى از دروغ جـز از ضـعـف ايـمـان بـه اخـبـاراهـل بـيـت عـصـمـت (عـليـه السـلام ) از چـيـز ديـگـر مـى شـود؟ مـا صـور غـيـبـيـهاعمال را نمى دانيم و ارتباطات معنويه ملك و ملكوت را واقف نيستيم ، از اين جهت از اين نحواخـبـار تـحـاشـى مى كنيم و امثال اينها را حمل به مبالغه مثلا مى نماييم ، و اين خود طريقهبـاطـلى است كه از جهل و ضعف ايمان مى باشد. فرضا كه اين حديث شريف را به مبالغهحـمـل كـنـيم ، آيا اين مبالغه بايد به موقع باشد؟ آيا هر چيزى را مى شود گفت از شراببـدتـر اسـت ، يـا بـايـد طـورى شـر آن عـظـيـم باشد كه با مبالغه توان گفت از شراببالاتر است ؟
و باسناده عن اءبى جعفر، عليه السلام ، قال : الكذب هو خراب الايمان .(881)
فرمود حضرت باقر العلوم ، عليه السلام ، كه دروغگويى خرابى ايمان است .
حـقـيـقـتا اين طور اخبار دل انسان را مى لرزاند و پشت انسان را مى شكند. گمان مى كنم كهدروغ از مـفاسد اعمالى است كه از بس شايع است قبحش بكلى از بين رفته ! ولى يك وقتتـنـبه پيدا مى كنيم كه ايمان كه سرمايه حيات عالم آخرت است به واسطه اين موبقه ازدست ما رفته و خود ما نفهميديم .
و از حـضـرت ثـامـن الائمـه ، عـليـهـم السـلام ، روايت شده كه فرمود: از حضرت ختمىمـرتـبـت سـؤ ال شـد آيـا مـؤ مـن جـبـان و تـرسـو مـى شـود. فـرمـود آرى . سـؤال شـد آيـا بـخـيـل مـى شـود؟ فـرمـود آرى . عـرض آيـا كـذاب مـى شـود؟ فـرمـود نـه.(882)
و از حـضـرت صـدوق الطـايـفـه (883) مـنـقـول اسـت كـه فـرمـود از فـرمـايـشـاترسـول خـداسـت : اءربى الربا الكذب .(884) دروغ از ربا بالاتر است . باآنكه تشديد در امر ربا به طورى شده است كه انسان را به حيرت در مى آورد.
و از امـورى كـه انسان بايد ملتفت آن باشد اين است كه دروغ بعنوان شوخى و مزاح هم دراخبار از آن تكذيب شده است و تشديد در امر آن گرديده ، و علما فتواى به حرمت آن نيز مىدهند. چنانچه صاحب وسائل ، رحمه الله ، در عنوان باب ، كه مطابق فتواى اوست ، فرموده: بـاب تـحـريـم الكـذب فـى الصـغـيـر و الكـبـيـر و الجـد والهـزل عـدا مـا اسـتـثـنـى .(885) و از كـافـى شـريـف سند به حضرت باقر، عليهالسـلام ، رسـانـد كه فرمود حضرت على بن الحسين ، عليهما السلام ، به فرزندان خودمى فرمود: بپرهيزيد از دروغ كوچك و بزرگ در تمام سخنهاى خود، چه جدى باشد ياشوخى ، زيرا كه انسان اگر در امر كوچك دروغ گفت ، جرئت پيدا مى كند بر امر بزرگ .آيـا نـمـى دانـيـد كـه پـيغمبر خدا، صلى الله عليه و آله ، فرمود كه "بنده خدا راستى راپـيشه خود مى كند تا آنكه خداوند او را صديق مى نويسد، و دروغسرايى را پيشه خود مىكند تا آنكه خداى تعالى او را كذاب مى نويسد."(886)
و در كـافـى سـنـد بـه جـنـاب اصـبـغ بـن نـبـاتـه رسـانـد،قـال قـال اءمـيـرالمؤ منينن عليه السلام : لايجد عبد طعم الاءيمان حتى يترك الكذب هزلهوجـده .(887) نـمـى چـشـد بـنـده اى مـزه ايمان را، مگر آنكه ترك كند دروغ را درشوخى و جدى .
و در وصـايـاى رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به حضرت اباذر غفارى است : يااءبـاذر، ويـل للذى يـحـدث فـيـكـذب ليـضـحـك بـه القـوم .ويل له ، ويل له .(888)
واى بـر كـسى كه نقل كلام كند به دروغ تا مردم بخندند به آن . واى بر او، واى براو.
اكنون با اين همه اخبار و تشديدات رسول خدا و ائمه هدى ، عليهم السلام ، خيلى جرائت وشـقـاوت مـى خـواهـد كـه انـسـان اقـدام بـه ايـن امـر بزرگ و خطيئه مهمه نمايد. و چنانچهدروغـگـويـى از مـفـاسـد بـسـيـار مهمه شمرده شده ، صدق لهجه و راستى گفتار از محاسنبـسـيـار مهم است . و در اخبار اهل بيت از آن مدح بليغ شده است ، و ما به ذكر بعض آن اكتفامى نماييم .
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : كـونـوا دعاة للناس بالخير بغير اءلسنتكم ليروا منكم الاجتهاد و الصدق و الورع.(889) فـرمـود: بـاشـيـد دعـوت كـنـنـدگان مردم به نيكويى به غير زبانهاىخويش ، تا ببينند از شما جديت در امر خير و عبادت و راست گفتارى و پرهيزگارى را.
و جناب صدوق سند به رسولخـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، رسـانـد كه فرمود: نزديكترين شما به من روز قيامت ولازمـترين اشخاص بر من شفاعت او، راستگويان شماست در حديث ، و ادا كننده ترين شماستامانت را، و نيكوترين شماست در خلق ، و نزديكترين شماست به مردم .(890)
فصل ، در حقيقت ورع و مراتب آن
در بـيـان ورع اسـت . و آن را يـكـى از مـنـازل سـالكـيـن ومـنـازل سـايـريـن شـمـرده انـد و آنـرا بـه طـورى كـه جناب عارف معروف ، خواجه عبداللهانـصـارى تـعـريـف فـرمـوده اسـت : هـو تـوق مـسـتقضى على حذر، اءو تحرج على تعظيم.(891) يـعـنـى ، ورع عـبـارت اسـت از نـگـاهـدارىكـامـل و آخـر مـرتـبه حفظ نفس ، و در عين حال ترسناك بودن از لغزش ، يا سختگيرى برنـفـس اسـت بـراى تـعـظـيـم حق . و اين شامل شود تمام مراتب آن را، زيرا كه از براى ورعمـراتـب بـسـيـار اسـت ، چـنـانـچـه ورع عـامه اجتناب از كبائر است ، و ورع خاصه اجتناب ازمـشـتـبـهـات اسـت بـراى خـوف از وقـوع در مـحـرمـات ، چـنـانـچـه در حـديث شريف تثليث(892) اشـاره بـه آن شـده اسـت ، و ورعاهـل زهـد اجـتـنـاب از مـبـاهـات اسـت بـراى احـتـراز از وزر آن ، و ورعاهـل سـلوك تـرك نـظـر به دنياست براى وصول به مقامات ، و ورع مجذوبين ترك مقاماتاسـت بـراى وصـول بـه باب الله و شهود جمال الله ، و ورع اوليا اجتناب از توجه بهغـايـات اسـت . و از بـراى هـر يـك شـرحـى اسـت كـهاشتغال به آن به حال ما مفيد نيست . و آنچه در اين مقام بايد دانست آن است كه ورع از محارمالله پـايـه كـمـالات مـعـنـويـه و مـقـامـات اخـرويـه اسـت ، و از بـراى هـيـچ كـس مـقـامـىحاصل نشود، مگر به ورع از محارم الله . و قلبى كه داراى ورع نباشد، بطورى زنگار وكدورت او را فرو مى گيرد كه اميد نجات بسا باشد كه از آن منقطع گردد. صفاى نفوسو صـقـالت آنـهـا بـه ورع اسـت . و ايـن مـنـزل بـراى عـامـه مـهـمـتـريـنمـنـازل اسـت ، و تـحـصيل آن از مهمات مسافر طريق آخرت است . و فضيلت آن به حسب اخباراهـل بيت عصمت ، عليهم السلام ، بيش از آن است كه در اين اوراق مذكور گردد. و ما به ذكربعض احاديث در اين باب اكتفا مى كنيم و طالب بيشتر به كتب اخبار رجوع نمايد.
كـافـى بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : اءوصـيـك بـتـوى الله ، والورع ، و الاجـتـهـاد. و اعـلم انـه لايـنفع اجتهاد لا ورع فيه.(893)
فرمود حضرت صادق ، عليه السلام به راوى : وصيت مى كنم تو را به پرهيزگارى، و ورع ، و جـديت در عبادت . و بدان كه جديت در عبادت فايده ندارد در صورتى كه ورعدر آن نباشد.
و بـه ايـن مـضـمـون بـاز روايـت اسـت .(894) و ايـندليـل بـر آن اسـت كـه عـبـادات بـدون ورع از درجـه اعـتـبار ساقط است . و معلوم است نكتهبزرگ عبادات ، كه انقياد نفس و ارتياض آن است و قهر ملكوت است بر ملك و طبيعت ، بدونورع شـديـد و پـرهـيـزگـارى كـامل حاصل نشود. نفوسى كه مبتلاى به معاصى خدا هستند،نـقـشـى در آنها صورت نگيرد و نقاشى بيفايده است . تا صفحه را از كدورات و كثافاتپـاك و صـاف نـكـنـى ، نـقاشى نتوان كرد. پس ، عبادات ، كه صورت كماليه نفس است ،بـدون صـفـاى نـفس از كدورت معاصى فايده اى نكند، و صورتى است بيمعنى و قالبىاست بيروح .
و بـاسـناده عن يزيد بن خليفة ، قال وعظنا اءبوعبدالله ، عليه السلام ، فاءمر و زهد،ثم قال : عليكم بالورع ، فانه لاينال ما عندالله الا بالورع .(895)
راوى گويد: موعظه فرمود ما را جناب صادق ، عليه السلام ، و فرمايشاتى فرمود ودعـوت بـه زهـد دنـيـا كـرد، و پـس ‍ از آن فـرمـود: "بـر شـمـا بـاد بـه ورع ، زيـرا كـهنـيـل نـشـود آنـچـه نـزد خـداونـد اسـت مـگـر به ورع ." پس به حسب اين حديث شريف ،انسانى كه ورع ندارد از كراماتى كه حق تعالى وعده به بندگان فرموده محروم است . واين بزرگترين خذلانها و شقاوتهاست .
و در وسـائل سـنـد بـه حـضـرت بـاقـر، عـليـه السـلام ، رسـانـد اءنـهقـال : لاتـنـال و لايـتـنـا الا بـالعمل و الورع .(896) فرمود: ولايت ما نرسد مگر باعمل و ورع .
و در روايـت ديـگـر اسـت كه حضرت صادق ، عليه السلام ، فرمايد: نيست از شيعيان ماكسى (كه ) در شهرى كه داراى صد هزار جمعيت است از او با ورعتر باشد.(897)و در كافى شريف نيز بدين مضمون روايت شده است .(898)
و بـايـد دانـسـت كـه بـه حـسـب روايـات شـريـفـه ، مـيـزان دركمال ورع اجتناب از محارم الله است ، و هر كس اجتناب از محرمات الهيه كند از ورع دارترينمـردم بشمار آيد. پس ، اين امر را شيطان در نظرت بزرگ نكند و تو را ماءيوس ‍ ننمايد،زيرا كه از عادت آن ملعون است كه انسان را از راه ياءس به شقاوت ابدى مى اندازد. مثلادر ايـن بـاب مـى گـويـد: چه طور ممكن است در شهرى كه داراى صد هزار جمعيت يا بيشتراست انسان از تمام آنها بيشتر ورع داشته باشد! اين از مكايد آن لعين و وساوس نفس امارهاسـت . جـواب آن ايـن اسـت كـه بـه حـسـب روايـات هـر كـس از مـحـرمـات الهـيـه اجـتـنـاب كندمـشـمـول اين روايات است و از زمره ورعناكترين مردم بشمار مى آيد. و اجتناب محرمات الهيهكار بسيار مشكلى نيست ، بلكه انسان با جزئى رياضت نفس و اقدام مى تواند ترك جميعمـحـرمـات كـنـد. البـتـه انـسـان بـخـواهـد اهـل سـعـادت و نـجـات بـاشـد و در تـحـت ولايـتاهل بيت و مشمول كرامت حق تعالى باشد، و تا اين اندازه هم صبر در معصيت نداشته باشد،نمى شود، لابد قدرى پافشارى و تحمل و ارتياض لازم است .
تتميم : در بيان مفاسد خيانت و حقيقت امانت
در ايـن مـقـام نـكـتـه اى اسـت كـه اشـاره بـه آن لازم اسـت . و آن ايـن اسـت كـه جـنـابرسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بعد از وصيت به ورع ، تفريع فرموده است به آنعـدم جـرئت بـر خـيـانـت را، با آنكه ورع راجع به مطلق محرمات است ، يا اعم از آن چنانچهشـنـيـدى . پـس يا بايد خيانت را به يك معنى اعمى از متفاهم عرفى آن معنى كرد تا مطابقبـا ورع گـردد، و آن آن اسـت كـه بـايد مطلق معاصى را يا مطلق ارتكاب موانع سير الىالله را خـيـانـت شـمـرد، زيـرا كـه تكاليف الهيه امانات حق هستند، چنانچه در آيه شريفه :انـا عـرضـنـا الاءمـانة على السموات و الاءرض ...آلايه (899) الايه بعض مفسرينتـكـاليـف الهـيـه دانسته اند،(900) بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند، وصـرف آنها را برخلاف رضاى حق خيانت است ، و متوجه نمودند قلب را به غير حق از جملهخيانتهاست :

ايـن جـان عـاريـت كه به حافظ سپرده دوست
روزى رخش ببينم و تسليم وىكنم

يـا آنـكـه مـراد از خـيانت همان معناى متعارف آن باشد، و از شدت اهميت آن آنرا تخصيص بهذكـر داده انـد. گـويـى تـمـام حـقـيـقت ورع اجتناب از خيانت در امانت است . و اگر كسى اخبارمعصومين ، عليهم السلام ، (را) در موضوع رد امانت و اجتناب از خيانت ملاحظه كند، مى فهمدكـه ايـن مـعـنى چه قدر در نظر شارع مقدس اهميت داشته ، علاوه بر آنكه قبح ذاتى آن برهـيـچ عـقـلى مـخـفـى نـيـسـت ، و خـائن را از زمـره جـنـس انـسانى بايد خارج شمرد و ملحق بهارذل شياطين نمود. و معلوم است كسى كه به خيانت و نادرستى در بين مردم معرفى شد، دراين عالم نيز زندگانى بر او سخت و ناگوار خواهد شد.
نـوع انـسـان در دنـيـا بـا معاونت و معاضدت بعضى با بعضى زندگانى راحت مى تواندبكند، زندگانى انفرادى براى هيچ كس ميسور نيست ، مگر آنكه از جامعه بشريت خارج شدهبـه حـيـوانـات وحـشى ملحق گردد، و زندگانى اجتماعى چرخ بزرگش بر اعتماد مردم بهيـكـديـگـر مـى چـرخد، كه اگر خداى نخواسته اعتماد از بنى الانسان برداشته شود، ممكننـيـسـت بـتـوانـنـد بـا راحتى زندگانى كنند، و پايه بزرگ اعتماد بر امانت و ترك خيانتگـذاشـتـه شـده اسـت . پـس ، شـخـص خـائن مـورد اطـمينان نيست و از مدنيت و همعضوى جامعهانـسـانيه خارج است ، و او را در محفل مدينه فاضله به عضويت نمى پذيرند. و معلوم استچـنين شخصى با چه حالت سخت و زندگى تنگى زيست مى نمايد. و ما در اين باب براىتـتـمـيـم فايده چند حديثى از اهل بيت عصمت در اين موضوع ذكر مى نماييم ، و براى دلهاىبيدار و چشمهاى باز همين اندازه كفايت مى كند.
مـحـمـد بـن يـعـقـوب بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال : لا تـنـظـروا الى طـول ركـوع الرجـل و سـجوده ، فان ذلك شى ء اعتاده ، فلوتركهاستوحش لذلك ، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اءداء اءمانته .(901)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام : نـظـر نـكـنـيـد بـهطول ركوع و سجود مرد، زيرا كه اين چيزى است كه عادت نموده است به آن ، اگر تركشكند به وحشت مى افتد براى آن ، وليكن نظر كنيد به راست گفتارى و اداء امانت او.
و باسناده عن اءبى كهمس ، قال قلت لاءبى عبدالله ، عليه السلام : عبدالله بن اءبىيـعـفـور يـقـرئك السـلام . قال : عليك و عليه عليه السلام . اءذا اءتيت عبدالله فاءقرئهالسـلام و قـل له ان جـعـفـر بـن مـحـمـد يـقـول لك اءنـظـر مـا بـلغ بـه عـلى عـنـدرسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، فـالزمه . فان عليا، عليه السلام ، اءنما بلغ مابلغ به عنده رسول الله بصدق الحديث و اءداء الامانه (902)
راوى گـويـد: گـفـتـم بـه حضرت صادق ، عليه السلام ، "ابن ابى يعفور سلام خدمتشـمـا عـرض كـرد." (فـرمـود) "بـر تو و بر او سلام . وقتى رفتى پيش او، سلام به اوبـرسـان و بـگـو بـه او جـعـفـر بن محمد مى گفت نظر كن به آن چيزى كه به واسطه آنحـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام ، بـه آن مـقـام رسـيـد خـدمـترسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، پـس مـلازم شـو بـا آن . همانا على ، عليه السلام ،نرسد بدان پايه كه رسيد رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، مگر به راستى گفتار ودادن امانت ."
هان اى عزيز، تفكر كن در اين حديث شريف ، ببين مقام صدق لهجه و رد امانت تا كجاست كهعلى بن اءبى طالب ، عليه السلام ، را بدان مقام بلند رسانيد. و از اين حديث معلوم شودكـه رسـول خـدا ايـن دو صـفـت را از هر چيز بيشتر دوست مى داشتند كه در بين تمام صفاتكماليه مولى ، عليه السلام ، اين دو او را مقرب كرده است و بدان مقام ارجمند رسانده است. و جـنـاب صـادق ، عـليـه السـلام ، نـيـز در بـيـن تـمـامافعال و اوصاف اين دو امر را كه در نظر مباركشان خيلى اهميت داشته به ابن ابى يعفور،كه مخلص و جاننثار آن بزرگوار بوده ، پيغام داده و سفارش فرموده به ملازمت آنها.
و بـاسـنـاده عـن اءبـى جـعـفـر، عـليـه السـلام ، قـالقـال اءبـوذر (رضـى الله عـنـه ) سـمـعـت رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ،يـقـول : حـافـتـا الصـراط يـوم القـيـامـة الرحـم و الاءمـانـة ، فـاءذامـرالوصـول للرجـم المـؤ دى للاءمـانة ، نفذ الى الجنة ، و اءذا مر الخائن الاءمانة القطوعللرحم ، لم ينفعه معهما عمل و تكفاء به الصراط فى النار.(903)
ابـوذر، عـليـه الرحـمـة ، گويد شنيدم رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، مى فرمود:"رحـم و امـانـت در روز قـيـامـت در دو جـانـب صـراط هـسـتـنـد، پـس وقـتـى بـگـذردوصـل كننده رحم و ادا كننده امانت ، عبور نمايد به سوى بهشت . و وقتى بگذرد خيانت كنندهامـانـت و قـطـع كنند رحم ، نفع نرساند به او با اينها عملى و او را صراط برگرداند درآتـش . پـس مـعـلوم شـد صـورت رحـم در آن عالم در دو جانب صراط ايستاده اند و اعانتكـنـند كسانى را كه صله رحم و اداى امانت كردند، و با ترك آنها هيچ عملى فايدت نكند واو را به جهنم افكند.
بـاسـنـاده عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ،قـال قـال اءمـيـرالمـؤ مـنـيـن ، عـليـه السـلام : اءدوا الاءمـانـة و لو الىقـاتـل ولد الاءنـبـيـاء.(904) فرمود حضرت اميرالمؤ منين ، عليه السلام : بدهيدامانت را اگر چه به كشنده پسرهاى پيغمبران . و باسناده عن اءبى عبدالله ، عليهالسـلام ، فـى وصـيـتـه له : اعـلم ، اءن ضـارب عـلى ، عـليـه السـلام ، بـالسيف و قاتلهلوائتـمـنـنـى واسـتـنـصـحـنـى واسـتـشـارنـى ، ثـم قـبـلت ذلك مـنـه ، لاءديت اءليه الاءمانة.(905)
فـرمـود حـضـرت صـادق ، عليه السلام ، در يكى از وصيتهايش : بدان كه اگر زنندهعـلى ، عـليـه السـلام ، بـه شمشير و كشنده آن حضرت مرا امين بخواهد و طلب نصيحت از منكند و استشاره از من نمايد و من از او قبول كنم ، ادا نمايم به او امانت او را.
مـحـمـد بـن عـلى بـن الحـسـيـن بـاسـنـاده عـن اءبـى حـمـزة الثـمـالى ،قـال سـمـعـت سـيـد العـابـديـن ، عـلى بـن الحـسـين بن على بن اءبيطالب ، عليه السلام ،يـقـول لشـيـعـتـه : عـليـكـم بـاءداء الاءمانة ، فو الذى بعث محمدا، صلى الله عليه و آله ،بـالحـق نـبـيـا، لو اءن قاتل اءبى الحسين بن على ، عليهما السلام ، اءئمتمننى على السيفالذى قتله به ، لاءديته اءليه .(906)
ثمالى گويد از حضرت سجاد شنيدم كه مى فرمود به شيعيانش : بر شما باد به اداىامـانـت . قـسـم بـه آن كـس كـه مـبعوث نمود محمد، صلى الله عليه و آله ، را براستى بهپـيـغـمبرى ، اگر كشنده پدرم حسين بن على مرا امين قرار دهد بر آن شمشيرى كه با آن آنحضرت را كشت ، ادا نمايم به سوى او.

و بـاسـنـاده عـن الصادق ، عليه السلام ، عن آبائه ، عليهم السلام ، عن النبى ، صلىالله عـليـه و آله ، فـى حـديـث المـنـاهـى اءنـه نـهـى عـن الخـيـانـه ، وقـال : مـن خـان اءمـانـة فـى الدنـيـا و لم يـردهـا اءلى اءهـلهـا، ثـم اءدركـه المـوت ،مـال عـلى غـير ملتى ، و يلقى الله و هو عليه غضبان . و من اشترى خيانة و هو يعلم ، فهوكالذى خانها.(907)
از حـضـرت رسـول اكـرم ، صـلى الله عـليـه و آله ،نقل فرمودند كه آن حضرت نهى فرمود از خيانت و فرمود: كسى كه خيانت كند در دنيا بهامانتى و به صاحبش رد نكند آن را و بميرد، مرده است به غير ملت من ، و ملاقات كند خداوندرا در حـالى كـه آن ذات مـقـدس بـر او غضبناك است . و كسى كه خريدارى كند آن را با علمبه خيانت ، او نيز مثل آن خائن است .
و از اين قبيل احاديث ديگر نيز هست . و معلوم است كه نتيجه غضبناكى ذات مقدس حق بر بندهچـه خـواهـد بـود. البـتـه حضرات شافعين نيز كسى را كه مورد غضب حق است شفاعت نكنند،خصوصا كه شخص خائن از ملت رسول الله صلى الله عليه و آله ، نيز خارج است . و درحـديـث ديـگـر اسـت كه كسى كه خيانت كند به مؤ منى ، از من نيست .(908) و درحـديـث ديـگر است كه از دين اسلام خارج است و او را در شفير جهنم اندازند ابد الابدين.(909) پناه مى برم به خدا از اين خطيئه .
و مـعـلوم اسـت خـيـانت به مؤ منين اعم است از خيانت مالى ، و خيانتهاى ديگر كه از آن بالاتراست . پس انسان بايد در اين عالم نيز خيلى از نفس اماره مواظبت كند. چه بسا باشد كه بهانـسان امورى را تعميه كند و سهل و آسان نمايش ‍ دهد، با آنكه موجب شقاوت ابدى و خذلاندايـمـى اسـت . ايـن حـال خـيـانـت بـه بـنـدگـان خـدا. و از ايـنـجـاحال خيانت به امانت حق تعالى نيز معلوم شود.
در اشاره به بعضى امانات حق است
و بايد دانست كه حق تبارك و تعالى تمام قوا و اعضاى ظاهريه و باطنيه را به ما مرحمتفـرموده و بسط نعمت و رحمت در مملكت ظاهر و باطن ما فرموده و در تحت قدرت ما تمام آنهارا مـسـخـر فـرموده ، و اينها را به ما به رسم امانت مرحمت فرموده ، در صورتى كه تمامآنها پاك و پاكيزه و طاهر از قذارات صوريه و معنويه بودند، و آنچه از عالم غيب براىما نازل فرموده تمام آنها مطهر از آلايش بوده اند، پس اگر ما در وقت ملاقات آن ذات مقدسآن امانات را بدون آلايش به عالم طبيعت و قذارات ملك و دنيا به او رد كرديم ، امين در امانتبـوديـم ، و الا جـنـايـتـكـار بـوديـم ، از اسـلام حـقـيـقـى خـارج و از مـلترسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، بيرون هستيم . و در حديث مشهور است كه : قلب المؤمن عرش الرحمن .(910) و در حديث قدسى معروف است : لايسعنى اءرضى و لاسمائى، و لكـن يـسـعـنـى قـلب عـبـدى المـؤ مـن .(911) دل مـؤ مـن عـرش و سـريـر سـلطـنـت حـق و مـنـزلگـاه آن ذات مـقـدس ، و صـاحـبدل ذات مـقدس است . توجه به غير حق تعالى خيانت به حق است ، و حب به غير ذات مقدس وخـاصـان او، كـه حـب اوسـت ، خـيـانـت اسـت در مـشـرب عـرفـان . و ولايـتاهـل بـيـت عـصـمت ، و طهارت و دوستى خاندان رسالت ، عليهم السلام ، و عرفان مقام مقدسآنـهـا، امـانـت حـق اسـت ، چـنانچه در احاديث شريفه كثيره امانت را در آيه اى تفسيرفرموده اند به ولايت اميرالمؤ منين ،(912) عليه السلام . و چنانچه غصب ولايت و سلطنتآن حضرت خيانت به امانت است ، ترك تبعيت آن بزرگوار از مراتب خيانت است . و در احاديثشـريـفـه وارد اسـت كـه شـيـعـه كـسـى اسـت كـه تـبـعـيـتكامل كند، و الا مجرد دعوى تشيع بدون تبعيت تشيع نخواهد بود.(913)
بـسـيـارى از خـيـالات از قـبـيـل اشـتـهـاى كاذب است ! به مجرد آنكه در قلب خود دوستى ازحـضـرت امـيـر، عليه السلام ، و اولاد طاهرينش ديديم ، مغرور به اين دوستى مى شويم وگـمـان مـى كنيم با ترك تبعيت اين دوستى محفوظ مى ماند. چه اطمينان است كه اگر انسانمـراقـبـت نـكـرد و آثـار دوسـتـى را تـرك كـرد، ايـن دوسـتـى باقى بماند؟ ممكن است در آنفشارهاى سكرات كه از براى غير مؤ منين و مخلصين مى باشد انسان از دهشت و وحشت ، علىبـن ابـيـطـالب ، عـليـه السـلام ، را فـرامـوش كـنـد. در حـديـث اسـت كـه يـك طـايـفـه ازاهل معصيت در جهنم معذب اند، و اسم رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله ، را فراموش كنند،تـا بـعد از آنكه مدت عذاب سرآيد و از قذارات گناه تطهير و تخليص شوند، اسم مباركآن حـضـرت بـه يـادشـان آيد به آنها القا شود، پس فرياد آنها به وامحمدا! صلى اللهعليه و آله ، بلند شود و مورد رحمت شوند.(914)
ما گمان مى كنيم واقعه موت و سكرات آن شبيه به اوضاع اين عالم است . عزيزم ، تو بايـك مـرض جـرئى تـمام معلوماتت را فراموش مى كنى ، پس چه مى شود با آن سختى ها وفـشـارهـا و مـصـيـبـتها و وحشتها؟ اگر انسان دوستى كرد و به لوازم دوستى رفتار كرد ومـتـذكـر مـحـبـوب بود و از او تبعيت كرد، البته آن دوستى با ولى مطلق و محبوب مطلق حقمـورد نـظـر حـق و مـحـبـوب حـق اسـت ، ولى اگـر ادعـا كـرد وعـمـل نـكرد، مخالفت كرد، ممكن است قبل از رفتن از اين عالم و در اين تغييرات و تبديلات وجـلوه هـاى گوناگون اين دنيا انسان از دوستى آن سرور منصرف شود، بلكه نعوذباللهدشـمـن شـود بـا آن حـضـرت . چـنـانـچه ديديم اشخاصى را كه مدعى دوستى بودند، پسمـعـاشـرات بـيـجـا و اعـمـال نـاهـنـجـار دشـمـن شـدنـد و عـداوت ورزيـدنـد بـا خـدا ورسول ، صلى الله عليه و آله ، و اهل بيتش ، عليهم السلام . و اگر فرضا از اين عالم همبـا مـحـبـت مـنـتـقـل شـد، گـرچـه بـه حـسـب روايـات شـريـفـه و آيـات مـبـاركـه در قـيامت ازاهـل نـجـات اسـت و مـنـتـهـى بـه سـعـادت شـود، ولى در بـرزخ واهـوال مـوت و قـيـامـت انـسـان بـاز مـبتلاست ، چنانچه در حديث است كه ما در قيامت از شماشفاعت مى كنيم ، ولى براى برزخ خود فكرى كنيد.(915)
پـنـاه مـى برم به خدا از عذاب و فشار قبر و زحمت و عذاب برزخ كه در اين عالم هيچ چيزبـه آن شـبـاهـت نـدارد. آن درى را كه از جهنم به قبر باز مى شود اگر به اين عالم بازشود، تمام موجودات آن هلاك مى شود. نعوذ بالله منه .
فصل ، در بيان خوف از حق تعالى
بـدان كه خوف از حق تعالى يكى از منازلى است كه كمتر منزلى را براى عامه توان بهپـايـه آن دانـسـت . و ايـن خـوف عـلاوه بـر آنـكـه خـود يـكـى از كمالات معنويه است ، منشاءبـسـيـارى از فـضـايـل نـفـسـانـيه و يكى از مسلحات مهمه نفس ‍ است ، بلكه سرچشمه تماماصـلاحـات و مـبـداء عـلاج جـميع امراض روحانى توان آن را شمرد. و انسان مؤ من به خدا وسـالك و مـهـاجـر الى الله بـايـد بـه ايـن مـنـزل خـيـلى اهميت دهد، و به چيزى كه آن را دردل زيـاد كـنـد و ريـشـه عـقـبـات آن را در قـلب مـحـكـم كـنـد خـيـلى تـوجـه نـمـايـد،مـثـل تـذكـر عـذاب و عـقـاب و شـدت عـقـاب مـوت و بـعـد از مـوت در بـرزخ و قـيـامـت واهـوال صـراط و مـيـزان و مـنـاقـشه در حساب و عذابهاى گوناگون جهنم ، و تذكر عظمت وجـلال و قـهـر و سـلطـنـت حـق ، و تـذكـر اسـتـدراج و مـكـر الله و سـوء عـاقـبـت ، وامثال آن . و چون ما در اين اوراق تمام اين مراحل را تا اندازه اى شرح داديم ، در اين مقام بهذكر بعضى از اخبار در فضيلت خوف از خدا اكتفا مى كنيم :

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page