بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب معاشرت, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - معاشرت
     02 - معاشرت
     03 - معاشرت
     04 - معاشرت
     05 - معاشرت
     06 - معاشرت
     07 - معاشرت
     08 - معاشرت
     09 - معاشرت
     10 - معاشرت
     11 - معاشرت
     12 - معاشرت
     13 - معاشرت
     14 - معاشرت
     FEHREST - معاشرت
 

 

 
 
قبلفهرستبعد

همنشينى با بندگان صالح

خير جامع و شرّ جامع

اسلام كه تنها فرهنگ كامل و سعادت بخش است ، نقطه معاشرت صحيح و دوستى حقيقى و همراه بودن با زنده دلان و ارواح پاك و اهل ايمان و مروت و همنشينى با كسانى كه از دم عيسوى برخوردارند و جز صلاح و كرامت و رشد و تربيت و ادب و سلامت انسان را نمى خواهند ، خير جامع مى داند .

آيين ثمربخش حق ، نقطه معاشرت غلط و دوستى ناباب و همراه شدن با مرده دلان ، و ارواح شريره و نفوس خبيثه و اهل شرارت و بى دينى و همنشينى با كسانى كه رفتار و كردارشان چون طوفان خزان سرسبزى انسان و ارزش هاى آدمى را مورد هجوم قرار مى دهد ، شر جامع قلمداد مى كند .

معاشرت با معاشران پاك و سالم ، همنشينى با همنشينان مؤمن و فرشته خو ، دوستى با دوستان با وفا و روشن ضمير ، چون شربت معالجى است كه بيمارى هاى فكرى و روانى انسان را درمان مى كند و به انسان براى ورود به يك زندگى شايسته لياقت و نشاط مى دهد .

معاشرت با معاشران ناپاك و بيمار دل ، همنشينى با همنشينان بى ايمان و شيطان صفت ، دوستى با مردم منافق و دورو و زشت باطن ، چون زهر خطرناكى است كه به كام حيات انسان مى ريزد و همه جوانب و شؤون وجود انسان را مسموم مى كند و نهايتاً آدمى را در كوير هلاكت و سرزمين ضلالت تهيدست و پشيمان ، بيچاره و گرفتار ، رها مى سازد .

رسوايى و فضيحتى كه از همنشينى با افراد ناصالح نصيب انسان مى شود ، گاهى قابل جبران نيست بلكه شيرينى و لذت زندگى را تيره و تار مى كند .

اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) مى فرمايد :

 

« عَارُ الفَضِيحَة يُكَدِّرُ حَلاَوَةَ اللَّذَّةِ »  .

ننگ رسوايى كه از امور ناباب و روش هاى غلط به دست مى آيد شيرينى لذّت زندگى را در كام انسان تيره و تار مى نمايد .

 

و در كلامى ديگر مى فرمايد :

 

« لاَ يَقُومُ حَلاَوَةُ اللَّذَّةِ بِمَرَارَةِ الآفَاتِ »  .

شيرينى لذتى كه از امور زيان آور و نصيب آدمى مى شود ، به تلخى آفات و عوارض دردناك آن نمى ارزد .

 

آرى ; كسى كه با معاشر ناجنس و همنشين ناپاك و رفيق ناآگاه و آدمى نامرد و بى مروت به صورتى طولانى همراه و همراز باشد و بر اثر آن معاشرت ناصحيح از علم و معرفت و عبادت و خدمت و ارزش و كرامت محروم گردد و به خواسته دوستش دچار اعتياد و شراب ، فسق و فجور و ظلم و ستم شود و عمر گرانمايه در اين راه شيطانى هزينه كند و روزى كه چشم باز نمايد و ببيند قدرت جوانى و قوت روحى و كرامت انسانى از دست رفته و از وجود او مرده اى متحرك كه جز مزاحمت براى خانواده و ديگران اثرى ندارد ; قطعاً تلخى اين عوارض و آفات امروزش به شيرينى لذت هاى زودگذر و مخرب ديروزش نمى ارزد .

 

تشبيهى لطيف از دوست حقيقى

جلال الدين رومى در كتاب « مثنوى » روايت جالبى از پيامبر اسلام  (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند و آن را با ظرافتى خاص و روشى هنرمندانه به صورت نظم تاويل مى كند كه ثبتش در اين اوراق خالى از فايده نيست .

 

« إغْتَنِمُوا بَرْدَ الرَّبيْعِ فَإنَّهُ يَفْعَلُ بِأبدانِكُمْ كَمَا يَفْعَلُ بِأشْجَارِكُمْ ، وَاجْتَنِبُوا بَرْدَ الخَرِيْفِ فَإنَّهُ يَفْعَلُ بِابْدَانِكُمْ كَمَا يَفْعَلُ بِأشْجَارِكُمْ ».

نسيم بهار را غنيمت بشماريد زيرا در بدن شما همان تصرفى را مى كند كه در درختانتان مى نمايد واز باد خزان دورى كنيد زيرا با بدن هاى شما همان معامله اى را مى نمايد كه با درختانتان مى كند .

 

جلال الدين رومى مى گويد : پيامبرى كه فصيح ترين انسان است و سخنش ما فوق سخن انسان و ما دون سخن خداست ، بايد منظورش از اين كلام ، حقيقتى والا و مطلبى فوق العاده با ارزش باشد .

به احتمال قريب به يقين نظر پيامبر اسلام  (صلى الله عليه وآله) از نسيم و باد بهار ، كلام معجز آسا و سخنان ملكوتى و دم عيسوى اولياى الهى و اهل دل مى باشد كه چونان نسيم بهار طبيعى كه درختان را زنده مى كند ، دل هاى مرده را حيات مى بخشد و جان هاى افسرده را به حركت مى آورد و نَفْس پژمرده را براساس حالات اخلاقى و عرفانى به اهتزاز مى اندازد .

و نظر حضرتش از باد خزان ، كلام مرده دلان و سخنان اهل باطل و دم مسموم شيطان صفتان مى باشد كه چونان طوفان خزان كه برگ درختان را زرد كرده و بر زمين مى ريزد ، دل هاى نيمه جان را مى ميراند و جان هاى كم قدرت را مى كُشد و نَفْس مرده را با تحريك به سوى شهوات بى مهار چون اژدها به جنبش مى آورد .

و نهايتاً منظور آن مالك كلام و مبلغ پيام و خير الانام اين است كه اگر انسان با معاشرى الهى و رفيقى ملكوتى و دوستى عرشى ـ كه زبانش ريشه در ايمان دارد و حالاتش ظهورى از حقايق است و اخلاقش ميوه باغ كرامت است ـ به دوستى و همنشينى برخيزد ، استعدادهاى انسانى و حالات معنوى او از دم عيسوى زنده مى شود و نهال وجودش تبديل به شجره طيبه ـ كه ريشه اش ثابت و شاخ و برگش در آسمان هاست و ميوه اش هميشگى است ـ مى گردد .

و اگر با معاشرى شرير و رفيقى شيطانى و دوستى بى دين و مادى كه زبانش ريشه در كفر و شرك دارد و حالاتش ظهورى از فرهنگ بت پرستى است و اخلاقش چون هندوانه ابو جهل زهر كشنده است ، به دوستى و همنشينى بنشيند ; استعدادهاى انسانى او و حالات باطنى اش از دم خزان صفت او نابود مى گردد و نهال وجودش تبديل به شجره خبيثه كه ريشه بى بنيانش روى زمين است و استقرار و قرارى ندارد ، مى شود .

فايده دوست حقيقى و رفيق پاك براى انسان ، فايده نسيم بهار براى گل و گياه و نهال و درخت است و زيان دوست ناباب براى آدمى زيان طوفان و ضرر آتشى است كه در خرمن افتد و آن را به خاكسترى سياه كه باد هر ذره اش را به جايى ببرد ، خواهد بود .

گفت پيغمبر زسرماى بهارتن مپوشانيد ياران زينهار

زآنك با جان شما آن مى كند *** كآن بهاران با درختان مى كند

ليك بگريزند از سرد خزان *** كآن كند كو كرد با باغ و رَزان

راويان اين را به ظاهر برده اند *** هم بر آن صورت قناعت كرده اند

بى خبر بودند از جاى آن گروه *** كوه را ديده نديده كان بكوه

آن خزان نزد خدا نفس و هواست *** عقل و جان عين بهارست و بقاست

مرترا عقلى است جز وى در نهان *** كامِلُ العقلى بجو اندر جهان

جزو تو از كُلّ او كلّى شود *** عقل كل بر نفس چون غلّى شود

پس به تأويل اين بود كانفاس پاك *** چون بهارست و حيات برگ و تاك

گفت هاى اوليا نرم و درشت *** تن مپوشان زآنك دينت راست پشت

گرم گويد سرد گويد خوش بگير *** زآن زگرم و سرد بِجْهى وز سعيد

گرم و سردش نو بهار زندگى است *** مايه صدق و يقين و بندگى است

زآن كزو بُستانِ جانها زنده است *** زين جواهر بحرِ دل آكنده است

بر دل عاقل هزاران غم بود *** گر زباغ دل خلالى كم بود پروين اعتصامى در پايان قصيده همنشين ناهموار ، از زبان آب كه در ديگى بر اثر همنشينى با آتش به بخار تبديل مى شود و هويتش را از دست مى دهد و از آن همه سود رسانى به طبيعت و انسان باز مى ماند ، مى گويد :

من كه بودم پزشك بيمارانآخر كار خود شدم بيمار

من كه هر رنگ شستم از چه گرفت *** روشن آئينه دلم زنگار

نه صفائيم ماند در خاطر *** نه فروغيم ماند بر رخسار

آتشم همنشين و دود نديم *** شعله ام همدم و شرارم يار

زين چنين روز داشت بايد ننگ *** زين چنين كار داشت بايد عار

هيچ ديدى زكار درماند *** كاردانى چو من در آخر كار

باختم پاك تاب و جلوه خويش *** بسكه بر خاطرم نشست غبار

با چنين پاكى و فروزانى *** اين چنينم كساد شد بازار

آخر اين آتشم بخار كند *** به هواى عدم روم ناچار

گفت آتش از آن كه دشمن توست *** طمع دوستى و لطف مدار

همنشين كسى كه مست هوى است *** نشد اى دوست مردم هشيار

هر كه در شوره زار كِشت كند *** نبود از كار خويش برخوردار

خام بودى تو خفته زان آتش *** كرد هنگام پختنت بيدار

در كنار من از چه كردى جاى *** كه ز دودت شود سياه كنار

هر كجا آتش است سوختن است *** اين نصيحت به گوش جان بسپار

گرت انديشه اى بد نامى است *** منشين با رفيق ناهموار

عاقلان از دكان مهره فروش *** نخريدند لؤلؤ شهوار

كس ز خنجر نديد جز خستن *** كس ز پيكان نخواست جز پيكار

سالكان را چه كار با ديوان *** طوطيان را چه كار با مُردار

معاشر ناهموار ، دوست ناباب و رفيق بد سيرت ، ريشه شجره طيبه انسانيتِ انسان را مى خشكاند و شاخ و برگ درخت فطرت را مى ريزد و بال و پر آدمى را مى شكند و همه جاده هاى سعادت را به روى انسان مى بندد و عقل فعال و انديشه پاك را بى حركت و متوقف مى كند و فرياد وجدان را خاموش مى سازد و نيرو و قدرت روحى را از كار مى اندازد و از انسان ـ كه گل سر سبد هستى است ـ خارى خشك به وجود مى آورد !

 

چشمه اى بر بلنداى كوه

همنشين صالح و رفيق موافق و دوست شايسته نسبت به سرزمين وجود انسان همچون چشمه اى بر بلندى كوه است كه به زمين هاى دامنه كوه مُشرِف و مسلط است و آب خوشگوار و پر فايده اش را به همه جاى زمين هاى دامنه كوه مى رساند و در بهاران از آن سرزمين ها گياهان سبز ، گل هاى خوش رنگ ، نباتات خوشبو و درختان پر ثمر مى روياند كه هر بيننده اى را شگفت زده مى كند .

انسان هنگامى كه در كنار دوستى پاك نهاد ، درستكار ، دلسوز ، آگاه و با معرفت قرار بگيرد و لياقت و شايستگى براى گرفتن ارزش هاى او را نشان دهد و به اختيار خود به انتخاب آن ارزش ها برخيزد ، آن ارزش ها همچون بارانى كه از ابر بر زمين مستعد مى بارد و سبب پيدايش ثمرات و محصولات مى گردد ، بر انسان فرو مى بارد و درخت وجود آدمى را از بركت آن معاشرت صحيح و درست به ثمرات و محصولات معنوى مى نشاند .

محروم نمودن خويش از دوست صالح ، خسارت معنوى اش مانند اين است كه انسان خود را از هواى مطبوع و نور خورشيد و تغذيه سالم محروم نمايد .

ابو لهب در شهر مكه نزديك به پنجاه سال معاصر پيامبر اسلام  (صلى الله عليه وآله) بود ولى يك لحظه حاضر نشد براى استفاده از ارزش هاى معنوى پيامبر اسلام  (صلى الله عليه وآله) با آن حضرت رفاقت و معاشرت كند بلكه تا لحظه مرگش خود را از معاشرت با حضرت محروم كرد و داغ ننگ ابدى و خسارت هميشگى و شقاوت ابدى را بر پيشانى حيات نكبت بار خود زد و در قرآن مجيد به عنوان چهره اى منفور معرفى شد ،

 

 تَبَّتْ يَدَا أَبِى لَهَب وَتَبَّ .

نابود باد قدرت ابولهب ، و نابود باد خودش  .

 

آرى ; محروم ماندن از يار موافق و معاشر واجد شرايط ، لباس انسانيت را از وجود انسان بيرون مى آورد و لباس حيوانيت بر باطن مى پوشاند و آدمى را نهايتاً مصداق كَالأَنعامِ، كَمَثَلِ الْكَلْبِ  و  كَمَثَلِ الْحِمارِ مى نمايد .

انسان نبايد از ارتباط با كسى كه در دانش و معرفت و اخلاق و تربيت و آگاهى و كرامت ما فوق اوست ، غفلت ورزد و از اين كه دست به دامن شخصيت او بزند و متوسل به وى شود ، بخل كند كه غفلت و بخل در اين مورد سبب خرابى دنيا و آخرت است .

هنوز فرياد دعوت پاكان به گوش مى رسد و تا قيامت هم به گوش انسان خواهد رسيد كه : اى انسان ها ! بياييد نهال وجود خود را از طريق قلب و جان به ما پيوند بزنيد و از رزق كامل و روزى معنوى فراوانى كه حضرت حق به خاطر شايستگى ما به ما ارزانى داشته تغذيه نماييد تا عقل شما كامل گردد و خرد شما چون گل بهار شكفته شود و بر جانتان نور معنويت بتابد و از افق وجودتان ثمرات ملكوتى رخ نشان دهد و در سرزمين نظام هستى چون شجره طيبه كه در قرآن اشاره دارد، رشد نموده ريشه ثابتى پيدا كنيد و شاخ و برگ روح و روان و عقل و خردتان به فضاى ملكوت سركشيده ، ميوه و محصول دائم دهد و خود و ديگران تا ابد از آن ميوه ها و محصولات دائم بهره مند شويد .

آنان و تربيت شدگانشان از شما دعوت مى كنند كه بياييد تا از آلودگى ها در سايه دم مسيحايى ما پاك شويد و از بيمارى هاى فكرى و روحى شفا يابيد و دردهاى معنوى و باطنى شما با حكمت حكيمانه ما درمان شود و به سلامت و عافيت همه جانبه آراسته گرديد تا در گردونه رحمت حق و عنايت پروردگار و ولايت اولياى خدا قرار گيريد كه راهى براى رسيدن به اين حقايق جز معاشرت و دوستى با پاكان و اطاعت از آنان كه در حقيقت اطاعت از خداست وجود ندارد .

روايت بسيار مهمّى در اين زمينه از امام صادق  (عليه السلام) به اين مضمون نقل شده است ، حضرت مى فرمايد :

« كُنْتُ مَعَ أبِى حَتَّى انْتَهَيْنَا إلى القَبْرِ وَالمِنْبَرِ وَإذَا أُناسٌ مِنْ أصحَابِهِ ، فَوَقَفَ عَلَيْهِم وَقَالَ : وَاللهِ إنِّى لاَُحِبُّكُم وَأُحِبُّ رِيحَكُمْ وَأروَاحَكُم فَأعِينُونى عَلى ذَلِكَ بِوَرَع وَاجْتِهَاد فَإنَّكُمْ لَنْ تَنَالُوا وِلاَيَتَنَا إلاّ بِالوَرَعِ وَالاجْتِهَادِ ».

من با پدر بزرگوارم حضرت باقر العلوم  (عليه السلام) بودم تا به قبر و منبر رسول خدا رسيديم ، ناگهان پدرم به گروهى از يارانش رسيد ، كنارشان ايستاد و به آنان سلام كرد و فرمود :

به خدا سوگند من عاشق شما و بوى شما و روح شما هستم ، شما مرا براى حفظ اين عشق و محبت با پرهيزكارى و خود دارى از هر گناهى و با كوشش در راه خدا و انجام هر كار مثبتى يارى دهيد وهمواره از ارزشهاى ملكوتى ما شكل بگيريد زيرا شما جز با پاك دامنى و حفظ خويش از گناه و كوشش و سعى مثبت به ولايت ما نخواهيد رسيد .

مؤلف دانشمند كتاب « آداب النفس » مى گويد :

دوست خوب و رفيق شفيق و يار موافق داراى چهار صفت است :

عفت نفس ، تقوا ، زهد نسبت به متاع دنيا ، ورع و پاك دامنى و اين چهار عنصر حقايقى هستند كه از طريق ارتباط با پاكان نصيب انسان مى شود .

همنشين تو از تو به بايدتا تو را عقل و دين بيفزايد

لازم است با كسانى رفاقت و همنشينى داشته باشيم كه فرداى قيامت در سايه آنان مورد لطف و رحمت حضرت حق قرار بگيريم و به شفاعت آنان به بهشت و رضوان الهى راه يابيم ، نه دست دوستى و رفاقت به كسانى دهيم كه فرداى قيامت به آنان خطاب مى كنند :

وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الُْمجْرِمُونَ.

وندا آيد : اى گناهكاران ! امروزاز صف نيكانجدا شويد .

و نهايتاً ما هم به خاطر معاشرت با آنان و رنگ گرفتن از ايشان همراه آنان قرار گرفته ، از صف پاكان و صالحان جدا گرديم !

 

لقمان حكيم و معاشران كم نظير

او مردى سياه چهره از سرزمين سودان بود كه ساليانى دراز به عنوان برده و غلام در اختيار ثروتمندان قرار داشت و براى آنان كارهاى پر مشقت و با زحمت انجام مى داد ولى در چنان فضايى از انجام تعاليم الهى و پند واعظان و حكمت حكيمان غافل نبود .

پس از اين كه از قيد بندگى آزاد مى شود ، به نشست با عالمان و پاكان و خردمندان و دينداران واقعى همت مى گمارد تا جايى كه از آن چهره ملكوتى و مؤدب به آداب الهى نقل شده كه به فرزندش فرمود :

شمار اين گونه انسان هاى والايى كه با آنان معاشرت و همنشينى داشتم به حدود چهار هزار نفر مى رسد .

نفس پاك آن معاشران و روش و منش انسانى آن رفيقان نيك سيرت و اخلاق و خوى آن همنشينان ملكوتى خصلت ، چنان در وى مؤثر افتاد كه قلب با صفا و پاك و آيينه صفت خود را به طور مستقيم شايسته دريافت حكمت الهى از ناحيه حريم حضرت حق شد .

وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ . . .

و به راستى ما به لقمان حكمت عطا كرديم . . .

علاوه بر اصول حكمتى كه حضرت حق در قرآن مجيد از او نقل كرده ، اهل بيت  (عليهم السلام) هم از او حكمت هاى پر ارزشى روايت كرده اند از جمله :

فرزندم ! از دنيا پند و عبرت بگير و آن را براى اين كه جيره خور مردم نشوى ترك مكن و تا جايى وارد دنيا شو كه به آخرتت زيان نزنى .

فرزندم ! دنيا دريايى است پر عمق ، عالمان بسيارى در آن غرق شده اند ، بايد كشتى تو در آن تقوا و پرهيزكارى و مال التجاره اى كه كشتى ات را پر مى كند ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و قطب نمايش دانش و بصيرت و سكّان و مايه آرامشش صبر باشد.

فرزندم ! از شبانه روز ده ساعت براى شخص خود سهمى قرار ده كه در آن به كسب علم و دانش بكوشى.

فرزندم ! با ستمگر هم سفر مباش و با او رفاقت و معاشرت مكن ، با فاسق و بدكار به دوستى بر نخيز و با متهم ، همنشين مباش .

فرزندم ! دين چون درخت است ، ايمان به حق آبى است كه آن را مى روياند ، نماز ريشه آن است ، زكات ساقه هايش ، دوستى و رفاقت براى خدا شاخه هايش ، اخلاق نيك برگ هايش ، دورى از حرام ميوه هايش ، چنانكه درخت با ميوه خوب كامل مى گردد ، دين هم با دورى از كارهاى حرام كامل مى شود » .

امام صادق  (عليه السلام) درباره او مى فرمايد :

 

لقمان مردى بود در كار و عمل براى خدا نيرومند و در مسير حق پرهيزكار ، غرق در سكوت ، آراسته به وقار ، دقيق ، آينده نگر ، تيزبين ، پندآموز ، بى خشم و غصب ، به دور از شوخى ، حل كننده نزاع و اختلاف مردم.

 

معاشرت معنوى مقدس اردبيلى

انسان از طريق تقويت ايمان و تقوا و عبادت و خدمت مى تواند به جايى برسد كه خود را در محضر معنوى اولياى الهى حاضر كند و از انفاس قدسيه آنان بهره مند گردد .

حضور فيزيكى اين گونه چهره هاى ملكوتى در فضاى حيات لازم نيست بلكه معرفت و شناخت آنان و تجلى دادن مقام نورانى آن بزرگواران در قلب و آشنايى با روش و منش و فرهنگشان در رشد و تكامل انسانى ، كافى است .

مقدس اردبيلى از چهره هاى برجسته اى است كه راه شناخت و معرفت به پيامبر اسلام  (صلى الله عليه وآله) و امامان  (عليهم السلام) را طى كرد و حقيقت نورى آنان را در قلب پاكش تجلى داد و با رنگ گرفتن از فرهنگ و اخلاق آنان به مقاماتى بس بلند و درجاتى بس عالى رسيد .

يكى از شاگردان با تقوا و درستكارش مى گويد : نيمه شبى استاد را ديدم عبا به سر كشيده به سوى حرم مطهر امام موحدان و نور دل عارفان و مولاى عاشقان امير مؤمنان على  (عليه السلام) در حركت است .

با توجه به اين كه همه درهاى صحن بسته بود و نهايتاً درهاى حرم مطهر هم به وسيله كليدداران قفل شده بود ، از رفتن استاد به سوى حرم شگفت زده شدم ، تصميم گرفتم بى خبر دنبال استاد حركت كنم تا ببينم داستان استاد در اين وقت شب و رفتنش به سوى حرم از چه قرار است ؟ !

استاد به درب بسته صحن رسيد ، در به روى او باز شد ، به سوى حرم رفت ، در حرم هم به روى او گشوده شد ، وارد حرم گشت ، خطاب به مولاى خود نمود كه در چنين و چنان مسأله فقهى مشكل دارم ، اى حلال مشكلات ! مشكلم را بگشاى .

از ميان ضريح ندايى با محبت به گوش رسيد كه : به سوى مسجد كوفهبرو فرزندم مهدى را در آنجا ملاقات مى كنى ، مشكل فقهى خود را با او درميان بگذار كه او براى تو حل خواهد كرد .

 

معاشرت معنوى وحيد بهبهانى

وحيد بهبهانى از شخصيت هاى بى نظير شيعه و از عالمان بسيار برجسته اى است كه در اوج فرهنگ مكتب اخبارى گرى به فرياد فقه استوار شيعه رسيد و آن را از لابه لاى طوفان آن مكتب نجات داد .

او در عصر پادشاهى فتحعلى شاه قاجار مى زيست و به شدت مورد احترام و محبت آن پادشاه بود .

شاه ايران كه از هر وسيله و دستاويزى براى اعتبار خود بهره مى جست ، سه بار به محضر آن چهره با عظمت و مرجع كم نظير نامه نوشت كه از حوزه عراق خارج و به ايران منتقل شود و هر بار وحيد بهبهانى از پاسخ شاه امتناع مىورزيد .

هنگامى كه اصرار شاه براى رفتن ايشان به ايران شدت گرفت ، وى در ميان شاگردان برجسته خود شش نفر از جمله آيت حق ، صاحب كشف و كرامت علامه بحر العلوم سيد مهدى طباطبايى را انتخاب كرده ، با خود به عنوان شاهد به حرم مطهر اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) برد و در حضور آن بزرگواران به اميرمؤمنان  (عليه السلام) عرضه داشت : شاه ايران با اصرار از من درخواست كرده كه حوزه را رها كنم و رهسپار ايران گردم و آنجا به درس و بحث مشغول شوم و من در كنار اصرار و پافشارى او دو دل و متحير شده ام و از انتخاب رفتن و ماندن درمانده گشته ، راه به جايى نمى برم ، از محضر مبارك حضرتت مى خواهم كه مرا در اين مسأله راهنمائى كنى .

همه آن شش نفر شنيدند كه از درون ضريح ندا آمد : « لا تخرج من بلادنا »  ، وحيد از شهرهاى ما بيرون نرو و در اين منطقه كنار ما اقامت دائم داشته باش .

 

حقوق رفاقت و معاشرت

حقوق رفاقت و معاشرت

انسان ، هنگامى كه با معاشرى صالح و دوستى پاك نهاد و رفيقى نيك سيرت و مصاحبى شايسته رفاقت و دوستى برقرار كرد ، آن دو از نظر اسلام حقوقى بر يكديگر پيدا مى كنند كه اداى آن حقوق گاهى لازم و زمانى واجب و وقتى هم مستحب است ، مگر اين كه با اختيار خود ، عهده يكديگر را از اداء حقوق آزاد نمايند .

اسلام ، در زمينه حقوق دوستى و معاشرت حقايقى را ارائه داده است كه انسان از وسعت قوانين اين مكتب و برنامه هاى فراگيرش نسبت به همه امور ، به ويژه باب معاشرت شگفت زده مى شود .

مسلماً تفصيل و توضيح هر حق و بيان تمام آثار ، مقتضى اين مختصر نيست ، به ناچار به بخشى از اين حقوق اشاره مى شود .

 

حقوق معاشرت از ديدگاه اميرالمؤمنين(عليه السلام)

اميرالمؤمنين على  (عليه السلام) از پيامبر اسلام  (صلى الله عليه وآله) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود :

بر عهده مسلمان نسبت به برادر دينى اش سى حق قرار دارد كه از آن آزاد نمى شود مگر به ادا كردن يا چشم پوشى طرف مقابل :

لغزشش را گذشت كند ، بر گريه و اشك ديده اش رحمت آورد ، عيبش را بپوشاند ، از خطايش درگذرد ، عذر و پوزشش را بپذيرد ، از غيبتش جلوگيرى نموده و آن را رد كند ، خيرخواهى اش را نسبت به او تداوم بخشد ، دوستى اش را حفظ نمايد ، عهد و پيمانش را رعايت كند ، در بيمارى به عيادتش رود ، در تشييع جنازه اش حاضر شود ، دعوتش را بپذيرد ، هديه اش را قبول كند ، نيكى و عطايش را تلافى نمايد ، نعمتش را سپاس گزارد ، يارى و كمك به او را نيكو انجام دهد ، با رعايت عفت و پاكدامنى زوجه اش را حفظ كند ، حاجتش را روا نمايد ، در رسيدن به خواسته اش او را همراهى كند ، به هنگام عطسه او دعايش كند ، به گم شده اش هدايتش نمايد ، سلامش را پاسخ دهد ، كلامش را دلنشين نمايد ، بخشش او را نيك شمارد ، سوگندش را تصديق نمايد ، دوستش را دوست بدارد با او دشمنى نورزد ، چه ظالم باشد چه مظلوم او را يارى دهد اما يارى اش در ظالم بودنش به اينكه از ظلمش جلوگيرى كند و اما يارى اش در مظلوم بودنش به اين كه او را در گفتن حقش يارى دهد ، او را تسليم بلا و گرفتارى ننمايد و خوارش ندارد ، از خير و خوبى آنچه براى خود دوست دارد براى او هم دوست بدارد و آنچه از بدى براى خود نمى پسندد براى او هم نپسندد .

سپس فرمود :

از رسول خدا شنيدم : يكى از شما چيزى از حقوق برادر دينى اش را وامى گذارد ، پس در قيامت آن را از او مطالبه مى كند ، بر اين اساس به نفع صاحب حق حكم داده مى شود و بر ضد واگذارنده حق قضاوت مى شود.

 

حقوق معاشرت از ديدگاه امام صادق(عليه السلام)

امام صادق  (عليه السلام) فرمود :

 

« المُسْلِمُ أخُو المُسْلم ، هُوَ عَيْنُهُ وَمِرآتُهُ وَدَلِيلُهُ ، لاَ يَخُونُهُ وَلاَ يَخْدَعُهُ وَلاَ يَظْلِمُهُ وَلاَ يَكْذِبُهُ وَلاَ يَغْتَابُهُ ».

مسلمان برادر مسلمان است ، او براى برادر مسلمانش چشم و آيينه و راهنماست ، به او خيانت نمى كند و نسبت به او خدعه و حيله روا نمى دارد و به او ستم نمىورزد و دروغ نمى گويد و از او غيبت نمى كند .

معلى بن خنيس مى گويد : به امام صادق  (عليه السلام) گفتم : حق مسلمان بر مسلمان چيست ؟

حضرت فرمود :

بر عهده مسلمان نسبت به برادر مسلمان و دوست الهى اش هفت حق ، لازم و واجب است ، حقى نيست مگر اين كه وجوبش بر او حتمى است ، اگر يكى از آنها را ضايع كند از ولايت خدا و طاعتش بيرون مى رود وهيچ بهره اى از بندگى نسبت به خدا در او نيست ! !

به حضرت گفتم : آن حقوق چيست ؟

فرمود :

اى معلى ! به راستى كه من نسبت به تو مهربانم و مى ترسم كه آنها را ضايع كنى و محافظت ننمايى و آگاه شوى و به كار نبندى .

به او گفتم : « لا حول لا قوّة إلاّ بالله »  .

فرمود :

آسان ترين حق از آنها اين است كه :

1 ـ دوست بدارى براى او آنچه را براى خود دوست دارى و ناپسند بدارى براى او آنچه را براى خود ناپسند مى دارى .

2 ـ از خشم او خود را كنار بدارى و خوشنودى او را دنبال نمايى و از وى فرمان ببرى .

3 ـ او را با وجود خود و مال و زبان و دست و پايت يارى رسانى .

4 ـ چشم او و آيينه و راهنماى او باشى .

5 ـ سير نباشى و او گرسنه باشد ، سيراب نباشى و او تشنه باشد ، پوشيده نباشى و او برهنه باشد .

6 ـ اگر تو را خدمت كارى است و برادرت را خدمتكارى نيست ، خدمت كارت را بفرستى تا جامه او را بشويد و خوراك او را بسازد و بستر خوابش را پهن كند .

7 ـ به سوگندش وفادار باشى ، دعوتش را بپذيرى ، در بيمارى اش از او عيادت كنى ، در تشييع جنازه اش حاضر شوى و هرگاه بدانى براى او حاجتى است به انجامش پيشدستى كنى و او را وادار ننمايى تا از تو درخواست كند بلكه براى انجام گرفتن حاجتش بشتاب و در برآوردنش بكوش و هرگاه چنين كنى دوستى خود را به دوستى او پيوستى و دوستى او را به دوستى خود پيوند داده اى.

امام صادق  (عليه السلام) در بخشى از يك روايت مفصل درباره حقوق دو مسلمان بريكديگر مى فرمايد :

وه چه بزرگ است حق مسلمان بر برادر مسلمان خودش .

وفرمود :

دوست بدار براى بردار مسلمانت آنچه را براى خود دوست دارى و هرگاه نيازمند شوى از او بخواه و اگر او از تو خواست به او عطا كن ، از هيچ كار خوب و خيرى درباره او دل تنگ و خسته مشو و او هم از هيچ كار خوبى براى تو دلتنگ و خسته نشود . پشتوانه او باش كه او پشتوانه توست چون غايب شود آبرو و شخصيت او را در غيبتش حفظ كن و چون حاضر باشد او را زيارت نما ، او را گرامى دار و ارجمند شمار زيرا او از توست و تو از اويى و چون از تو گله مند باشد از او جدا مشو تا گذشت او را خواستار شوى و اگر به او خيرى رسد ، خدا را سپاس گزار و اگر گرفتار شود ، زير بازويش را بگير و چون براى او دامى نهادند و سخن چينى كردند ، به او كمك كن و اگر انسانى به برادر دينى اش بگويد : اف بر تو ، دوستى معنوى ميان آنان بريده شود .

ابان بن تغلب مى گويد : با امام صادق  (عليه السلام) در طواف كعبه بودم ، مردى از يارانمان به سويم آمد ، او از من درخواست كرده بود كه به خاطر حاجتى كه دارد با او بروم و به من اشاره كرد ، امام صادق  (عليه السلام) او را ديد و به من فرمود : ابان اين مرد تو را مى خواهد ؟ گفتم : آرى ; فرمود : با تو هم عقيده است ؟ گفتم : آرى ; فرمود : با او برو و طواف خود را قطع كن ، گفتم : اگر چه طواف واجب باشد ؟ فرمود : آرى .

با او رفتم ، بعد از آن خدمت حضرت رسيدم و گفتم : از حق مؤمن بر مؤمن به من خبر ده ، فرمود : آن را وامگذار ، گفتم : من به فدايت ! مى خواهم و بر آن پافشارى كردم ، فرمود : ابان ! تا آنجا حق دارد كه نيمى از ثروتت را به او بدهى ، سپس به من نگاه كرد و ديد چه حالى به من دست داده ، فرمود : اى ابان ! نمى دانى كه خدا آنان را ياد كرده كه ديگران را بر خود مقدم بدارند ، گفتم : آرى ; من به فدايت ، فرمود : اگر تو ثروتت را با او تقسيم كنى او را بر خود مقدم نداشته اى ، همانا خود را با او برابر داشتى ; هنگامى او را بر خود مقدم مى دارى كه از آن بخشى كه براى خود گذارده اى به او بدهى .

امام صادق  (عليه السلام) مى فرمايد : امام باقر  (عليه السلام) همواره مى فرمود :

« عَظِّمُوا أَصْحَابَكُمْ وَوَقِّرُوهُمْ وَلاَ يَتَجَهَّمْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَلاَ تَضَارُّوا وَلاَ تَحَاسَدُوا وَإيّاكُمْ وَالْبُخْلَ ، كونُوا عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ.

يارانتان را بزرگ شماريد و به آنان احترام كنيد و به يكديگر روى ترش نكنيد و به همديگر زيان نرسانيد و نسبت به هم حسد نورزيد ، از بخل بپرهيزيد ، بندگان با اخلاص خدا باشيد .

امام صادق  (عليه السلام) به يارانش مى فرمود :

« إتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا إخْوَةً بَررَةً مُتَحابِّينَ فِى الله ، مُتَوَاصِلِينَ ، مُتَرَاحِمِينَ ، تَزَاوَرُوا وَتَلاَقَوا وَتَذَاكَرُوا أمْرَنَا وَأحيُوْهُ ».

از خدا پروا كنيد و برادرانِ نيك رفتارى باشيد ، به يكديگر مهر ورزيد ، يكديگر را زيارت كنيد و با هم برخورد و ملاقات داشته باشيد ، آيين ما را در جمع يكديگر يادآورى نماييد و آن را زنده نگه داريد .

امام باقر  (عليه السلام) از پيامبر اسلام  (صلى الله عليه وآله) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود :

جبرئيل برايم گفت : خداى عزوجل فرشته اى را به زمين فرستاد و آن فرشته آمد و آغاز رفتن كرد تا گذرش بر درى افتاد كه مردى بر آن ايستاده بود و از صاحب خانه اجازه ورود مى خواست ، آن فرشته به وى گفت : چه نيازى به صاحب اين خانه دارى ؟ پاسخ داد : برادر دينى من است ، براى خداى تبارك و تعالى از او ديدن مى كنم ، فرشته به او گفت : تو فقط براى همين آمدى ؟ گفت : جز براى اين كار نيامدم ، به او گفت : من پيك خدايم به سوى تو و خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : بهشت براى تو واجب است ، آن فرشته گفت: خداى عزوجل مى فرمايد : هر مسلمانى از مسلمانى ديدار كند ، او را ديدار نكرده بلكه مرا ديدار كرده و ثواب و پاداش او بر عهده من ; بهشت است.

امام باقر  (عليه السلام) فرمود :

« تَبَسُّمُ الرَّجُلِ فِى وَجْهِ أخِيهِ حَسَنَةٌ وَصَرْفُ القَذى عَنْهُ حَسَنَةٌ وَمَا عُبِدَ اللهُ بِشَىء أحَبَّ إلَى اللهِ مِنْ إدْخَالِ السُّرُورِ عَلَى المُؤْمِنِ ».

لبخند مرد به روى برادر دينى اش حسنه است و دور كردن خار و خاشاك نيز از وى حسنه مى باشد و خدا به كارى محبوب تر از شاد كردن دل مؤمن بندگى نشده .

امام صادق  (عليه السلام) فرمود :

« لَقَضَاءُ حَاجَةِ امرِىء مُؤْمِن أحَبُّ إلَى اللهِ مِنْ عِشْرِينَ حِجَّة كُلَ حِجَّة يُنْفِقُ فِيهَا صَاحُبَهَا مِأَةَ ألْف ».

برآوردن حاجت يك مرد مؤمن در پيشگاه خدا از بيست حج محبوب تر است كه در هر حجّى حاجى صد هزار درهم انفاق كند .

و نيز آن حضرت فرمود :

« مَا قَضى مُسْلِمٌ لِمُسْلِم حَاجَةً إلاّ نَادَاهُ اللهُ تَبَارَكَ وَتَعَالى : عَلَىَّ ثَوَابُكَ وَلاَ أرْضى لَكَ بِدُونَ الجَنَّةِ ».

هيچ مسلمانى حاجت مسلمان را روا نكند مگر اين كه خداى تبارك و تعالى او را ندا دهد : پاداش تو بر عهده من است و كمتر از بهشت را برايت نمى پسندم .

قبلفهرستبعد