نظر فيلسوف الهى و حكيم ربانى جناب ملاّ صدرا در صلاح و فساد انسان
اين حكيم بزرگ و عارف عاشق در كتاب با قيمت « مفاتيح الغيب » مى فرمايد : انسان از ميان تمامى موجودات اختصاص به يك ويژگى خاص دارد ، كه آن قدرت سيرش در حالات مختلف و گرديدنش بگونه هاى گوناگون و صورت پذيريش به تمام صورتها و خوها است ، برعكس ديگر موجودات ، زيرا موجودات ديگر هر يك را به اندازه اى و مرزى معين و مرتبه و مقامى مخصوص فرا گرفته است ، و هركس بحال انسان از نخستين مراحل پديد آمدنش ، تا همين جائى كه مردمان در آن مقام دارند توجه نمايد ، مى يابد كه انتقالات و دگرگونيهاى بسيارى داشته است .
نخست آنكه مدّت زمانى بر او گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود ، و آن پست ترين حالات و پائين ترين مراتب است ، زيرا پست تر از نبودن و عدم چيزى نيست ، و اين مرتبه ى هيولانى بودن اوست كه قوه خالص و پوشيدگى محض او بوده است ، سپس كمى از اين مقام فرا رفته و نخستين صورتى كه بر او پوشيده شده و عريانى او را مى پوشاند ، صورت مقدارى و بعد از آن صورت عنصرى ، سپس صورت جمادى است كه همان صورت منى و نطفگى بوده ، كه از جهت سستى و ضعف پست ترين خلق خداست ، سپس به سوى نباتى و بعد از آن حيوانى بالا مى رود ، به آن خداوند در آيات متعددى اشاره كرده مى فرمايد : او را شنوا و بينا گردانيديم . و آن نخستين چيزى است كه به توسط ولادت جسمانى حالصل گشته و اوّلين مقام از مقامات نفس و به منزله ى هيولا مى باشد كه اولين مقام از مقامات جسم است ، و او هم مانند ديگر حيوانات جز خوردن و آشاميدن و خوابيدن چيز ديگرى نمى داند ، بعد از آن ترقّى نموده ، ديگر صفات نفس يكى پس از ديگرى در وى ظاهر مى گردد ، مانند شهوت و خشم و آز و خسّت و فريب و نيرنگ و نخوت و خدعه و جور و ديگر از اين صفات ، كه نتيجه ى پوشيدگى و حجاب و دورى از عوالم الهى است ، و او در اين مقام به تمام وجود ، حيوانى است كه كارهاى گوناگون مطابق خواستهاى مختلف جوراجور درونى و انديشه ها و مقاصد گونه گون از او صادر و ظاهر مى گردد ، لذا او در درياى ظلمات و تاريكيها غرق ، و در دست هوس و شهوت اسير و در بند است ، گاه او را شهوت كشيده ، و ديگر هنگامه اهريمن او را لغزش مى دهد ، زيرا او در گورستان جهل و نادانى بوده و از جهان وحدت و يگانگى در خواب غفلت و بى خبرى است .
ولى اگر درخششى از انوار رحمت الهى او را فرا گيرد از خواب نادانى بيدار و از رؤياى طبيعت بيزار و به اين راز پى مى برد كه در وراى اين محسوسات جهانى ديگر ، و برتر از خوشيهاى حيوانى لذّات ديگرى است .
در اين هنگام است كه از پرداختن به چيزهاى بيهوده و مزخرف روى گردانده ، براى رهائى از اين امورى كه در شرع از آن نهى شده به سوى پروردگار زارى و بازگشت مى نمايد .
اكنون آغاز به تدبّر و تفكّر در آيات الهى و شنيدن پند و مواعظ او نموده ، و انديشه ى در احاديث پيغمبر و عمل مطابق شريعت او مى نمايد ، و شروع به رها نمودن زوائد دنيوى از جاه و مال و ديگر چيزها نموده ، و براى بدست آوردن كمالات اخروى اراده قوى مى نمايد ، كه اگر عنايت الهى شامل حالش شود گوشه گيرى از تمام مسائل شيطانى و شيطان صفتان نموده و از دنيا بريده به خدا مى پيوندد و به توسط سلوك از مقام نفس و هوا طى مقامات كرده و به خدا مى رسد . در اين هنگام پرتو انوار ملكوت بر وى ظاهر و در بهاى غيب گشوده و تابش هاى انوار جهان قدس يكى بعد از ديگرى بر وى هويدا و آشكار مى گردد ، لذا امور پنهانى را در صورت هاى برزخى مشاهده مى نمايد و چون كمى از آن چشيد ميل به خلوت و تنهائى و گوشه گيرى از مردمان و شوق به ذكر و الهى بطور مداوم و هميشگى پيدا مى نمايد و دل از مشغوليات حسى آسوده و باطنش به تمامه متوجه خداوند تعالى مى گردد . در اين حال علوم لدنّى و موهبتى و رازهاى الهى بر او افاضه و تافته و انوار معنوى گاه بر او آشكار و گاه ديگر پنهان و در استتار گشته ، تا آنكه از مرتبه تلوين رها و به مرتبه ى تكوين و پابرجائى استوار گرديده و بر او سكينه و آرامش روحى فرود آمده ، و داخل عوالم جبروت گشته و عقول مفارقه را مشاهده و به انوار آن عقول متحقّق و پابرجا ، و از باطن آن عقول نورپذير و منّور مى گردد ، و در اين حال سلطنت احديّت بر وى هويدا ، و درخشش انوار عظمت و كبرياى الهى بر وى نور فزا و كوه انيّت و خوديّت او شكافته و چون غبارى پراكنده و منتشر مى سازد . در اين حال در برابر حضرت او به سجده مى افتد و اين مقام جمع و توحيد است . در اين مقام در نظر او هرچه جز خداست محو و نابود گشته و نداى پادشاهى از كيست ؟ خالص خداى يگانه ى قهّار است را مى شنود .
روى تو چو نوبهار ديدم *** گل را ز تو شرمسار ديدم
تا در دل من قرار كردى *** دل را ز تو بى قرار ديدم
من چشم شدم همه چو نرگس *** كان نرگس پر خمار ديدم
در عشق روم كه عشق را من *** از جمله ى بلا حصار ديدم
خود ملك توئى و جان عالم *** يك بود و منش هزار ديدم
من مُردم و از تو زنده گشتم *** پس عالم را دو بار ديدم
اى مطرب اگر تو يار مائى *** اين پرده بزن كه يار ديدم
در شهر شما چه يار خواهم *** چون يارى شهر يار ديدم
چون پاى نماند اندرين ره *** من رفتن را هوار ديدم
در هر صورت وقتى روى دل از حق برگشت ، و پرده ى غفلت تمام موجوديّت و هويّت قلب را گرفت ، آدمى در اخلاق و عمل و رفتار و گفتار از چهارچوب قواعد شرع و قوانين حق بيرون مى رود ، و در تمام جوانب حيات و شئون زندگى دچار فساد مى شود . و تمام حركات خود را براساس هواى نفس و اغواى شياطين جنّى و انسى انجام مى دهد ، و از هر جهت منبع و مولّد فساد و افساد مى گردد ، كه فساد انجام كار و ظهوردادن حال بر خلاف برنامه هاى الهى و دستورات انبياء و ائمه است . و اين فقير در طول مجلدات « عرفان » به هر مناسبتى كه پيش آمده مسئله صلاح و فساد را شرح داده و در اين جا نياز بيشترى به توضيح مسئله نمى داند ، فقط در پايان اين فصل به ترجمه ى اصل روايت باب فساد اشاره مى شود .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
فساد ظاهر ريشه در فساد باطن دارد ، هركه باطن خود را با كمك معارف و قوانين الهيه پاك كند ، خداوند ظاهرش را به مزد صلاح باطنش توفيق اصلاح مى دهد ، و وى را در نظر مردم عزيز و محترم مى نمايد ، و هركه باطنش از غدر و مكر و شيطنت تيره و تار است و در عالم نهان خائن به حق است ، خداوند ظاهرش را دچار خفّت و خوارى مى نمايد ، و از اعتبار و آبرويش مى كاهد .
عظيم ترين فساد ، غفلت از خداست ، و اين غفلت ناشى از طول امل و حرص و كبر است ، چنانچه در قرآن مجيد از داستان قارون كه دچار رذائل اخلاقى شد و به هرگونه فساد مبتلا گشت خبر مى دهد و سپس به همه سفارش مى نمايد تباهكارى و بيدادگرى و تكبّر و فساد را دنبال نكنيد و در پى اين امور قدم برنداريد كه خداوند مفسدين را دوست ندارد .
منشأ تمام صفاتى كه در قارون جمع بود ، و باعث سيه روزى و تباهى وى گشت ، حبّ دنيا و علاقه به جمع مال ، و پيروى از هوا و عشق به تمجيد و تعريف مردم و متابعت از شيطان بود و تمام اين امور هم ريشه در غفلت دارد .
علاج تمام اين رذائل منوط به امور زير است :
1 ـ فرار از شرار ناس و جدائى از مردم بى تربيت و شيطان صفت .
2 ـ رها كردن دنيائى كه مخرّب آخرت و جداكننده ى آدمى از حق است .
3 ـ راحتى و عافيت و تن پرورى را كنار گذاشتن و در مدار كوشش و جهاد درآمدن .
4 ـ عادات غلط را با رياضت و مجاهدت از خود دور كردن .
5 ـ منشأ شهوات و اميال و غرائز شيطانى و حيوانى را از بيخ و بن بركندن .
6 ـ تداوم ذكر خدا قلباً و اخلاقاً و عملاً .
7 ـ ملازمت و مواظبت و مداومت بر عبادت حق كه عبارتست از اداى فرائض و ترك محرمات .
8 ـ تحمّل كم ظرفيتى مردم و آزار و ايذاءِ آنان كه منشأئى جز حسد و كبر و بى خبرى ندارد .
9 ـ باك نداشتن از ملامت مردم و خويشان .
10 ـ آسان گرفتن شماتت دشمنان و اقرباء .
چون اين امور دهگانه را توجه كردى ، و اين حقايق الهيّه را تحمّل نمودى ، به يقين درى كه از عطوفت و شفقت الهى را به روى خود گشوده ، و منظور نظر رحمت رحيم گشته و از سلك غافلان بيرون آمده و در فرقه ى بيداران وارده شده اى ، و قلب و دل را از بند شيطان خلاص نموده ، و به گروه روندگان بسوى دوست ملحق شده ، و به راهى آمده اى كه رونده آن با تمام سرعت اذن ورود به بهشت نصيبش مى شود ، و براى قدم گذاشتن به بساط مالك الملوك داراى رخصت مى گردد ، و هركه قدم برآن بساط گذارد از سلامت از عقاب و عذاب گشته و به كرامت الهيه آراسته مى گردد .
وقت آن شد كه به زنجير تو ديوانه شويم *** بند را بر گسليم از همه بيگانه شويم
جان سپاريم دگر ننگ چنين جان نكشيم *** خانه سوزيم و چو آتش سوىِ ميخانه شويم
تا نجوشيم از اين خنب جهان برنائيم *** كى حريف لب آن ساغر و پيمانه شويم
سخن راست تو از مردم ديوانه شنو *** تا نميريم مپندار كه مردانه شويم
در سر زلف سعادت كه شكن در شكن است *** واجب آيد كه نگون تر ز سر شانه شويم
بال و پر باز گشائيم به بستان چو درخت *** گر در اين راه فنا ريخته چون دانه شويم
گرچه سنگيم پى مهر تو چون موم شويم *** گر چه شمعيم پى نور تو پروانه شويم
در رخ آينه عشق ز خود دم نزديم *** محرم گنج تو گرديم چو پروانه شويم
ما چو افسانه دل بى سر و بى پايانيم *** تا مقيم دل عشّاق چو افسانه شويم
گر مريدى كند او ما بمرادى برسيم *** ور كليدى كند او ما همه دندانه شويم
مصطفى در دل ما گر ره و مسند نكند *** شايد ار ناله كنيم استن حنانه شويم
باب هشتاد و دوّم در تقوا است
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلتَّقْوى عَلى ثَلاثَةِ اَوْجُه : تَقْوى بِاللهِ فِى اللهِ وَهُوَ تَرْكُ الْحَلالِ فَضْلاً عَنِ الشُّبْهَةِ وَهُوَ تَقْوَى خاصِّ الْخاصِّ .وَتَقْوى مِنَ اللهِ وَهُوَ تَرْكُ الشُّبُهاتِ فَضْلاً عَنِ الْحَرامِ وَهُوَ تَقْوَى الْخاصِّ .
وَتَقْوى مِنْ خَوْفِ النّارِ وَالْعِقابِ وَهُوَ تَرْكُ الْحَرامِ وَهُوَ تَقْوَى الْعامِّ .وَمَثَلُ التَّقْوى كَماء يَجْرى فى نَهْر وَمَثَلُ هذِهِ الطَّبَقاتِ الثَّلاثِ فى مَعْنَى التَّقْوىْ كَاَشْجار مَغْروسَة عَلى حافَّةِ ذلِكَ النَّهْرِ مِنْ كُلِّ لَوْن وَجِنْس ، وَكُلُّ شَجَر مِنْها يَسْتَمِصُّ مِنْ ذلِكَ النَّهْرِ عَلى قَدَرِ جَوْهَرِهِ وَطَعْمِهِ وَلِطافَتِهِ وَكَثافَتِهِ ، ثُمَّ مَنافِعُ الْخَلْقِ مِنْ تِلْكَ الاَْشْجارِ وَالثِّمارِ عَلى قَدَرِها وَقيمَتِها .
قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ ( تَعالى ) : ( صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَان يُسْقَى بِمَاءوَاحِد وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْض فِي الاُْكُلِ )(1) .فَالتَّقْوى لِلطّاعاتِ كَالْماءِ لِلاَْشْجارِ وَمَثَلُ طَبايِعِ الاَْشْجارِ وَالثِّمارِ فى لَوْنِها وَطَعْمِها مَثَلُ مَقاديرِ الاْيمانِ ، فَمَنْ كانَ اَعْلى دَرَجَةً فِى الاْيمانِ وَاَصْفى جَوْهَرًا بِالرّوحِ كانَ اَتْقى ، وَمَنْ كانَ اَتْقى كانَ عِبادَتُهُ اَخْلَصَ وَاَطْهَرَ ، وَمَنْ كانَ كَذلِكَ كانَ مِنَ اللهِ اَقْرَبَ ، وَكُلُّ عِبادَة غَيْرُ مُؤَسِّسَةً عَلَى التَّقْوى فَهِىَ هَباءٌ مَنْثورًا . قالَ اللهُ تَعالى :
( أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللهِ وَرِضْوَان خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفا جُرُف هَار )(2) .وَتَفْسيرُ التَّقْوى تَرْكُ ما لَيْسَ بِأَخْذِهِ بَأْسٌ حَذَرًا عَمّا بِهِ بَأْسٌ وَهُوَ فِى الْحَقيقَةِ طاعَةٌ بَلا عِصْيان وَذِكْرٌ بَلا نِسْيان وَعِلْمٌ بَلا جَهْل ، مَقْبولٌ غَيْرُ مَرْدود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره ى رعد (13) : آيه ى 4 .
تقوا يا عالى ترين حقيقت
در اين فصل نورانى ، و حديث پر بهاى ملكوتى ، و كلام خالص ربّانى ، حضرت صادق (عليه السلام) با ارزش ترين اصل ، و سازنده ترين واقعيّت ، و نورانى ترين چراغ ، و مايه ى خير دنيا و آخرت ، و ريشه ى تمام سعادات ، و حقيقت همه ى حقايق ، و روح همه واقعيّات يعنى تقوا را مورد توجه قرار مى دهند ، از آن بعنوان گرانبهاترين گوهر خزانه ملكوت ياد مى فرمايند .
در ميان مسائلى كه از ابتداى حيات تاكنون براى انسان مطرح شده ، مسئله اى را به قيمت و ارزش تقوا نمى توان يافت .
تقوا سفارش اكيد حضرت حق ، و انبياء و امامان ، و عرفا و حكما و صلحا و اولياء و انديشمندان و دلسوزان به انسان است .
تقوا حافظ كاخ شخصيّت ، پرورش دهنده ى خطوط انسانيّت ، نوربخش به جان آدميّت ، اعتبار دهنده به حيثيّت ، جلوه دهنده ى هويّت ، تزكيه كننده نفس از رذيلت ، نشان دهنده ى چهره حقيقت ، بروز دهنده ى آثار واقعيّات در انسان است .
تقوا چراغ راه ، فروغ دل آگا ، نشانه ى امان الله ، نجات دهنده ى از هموم جانكاه ، و مايه ى با ارزش سفر به سوى الله ، و گرمى سينه ى پر آه ، و منجى آدمى از شرّ ظواهر حشمت و جاه است .
بى تقوا بدست آوردن خير دنيا و آخرت محال است ، منهاى تقوا ره سپردن به سوى دوست از سخت ترين مشكلات است ، بدون تقوا رهائى از بند شيطان و دنيا و رذائل اخلاقى غيرممكن است .
توشه ى قيامت تقواست ، كليد نجات در دنيا و آخرت تقواست ، سبب قرب به حق تقواست ، مايه ى رشد و كمال تقواست ، علّت كسب آبرو و كرامت تقواست ، آنكه تقوا ندارد معرفت و علم ندارد ، آنكه تقوا ندارد بينائى و نور ندارد ، آنكه تقوا ندارد راهى بسوى محبوب ندارد ، بى تقوا اسير و محكوم نفس است ، بى تقوا هيمه و هيزم جهنّم است ، بى تقوا از تمام فيوضات ربانيه محروم است ، بى تقوا در پيشگاه او ملعون است ، بى تقوا را به بهشت راه نيست ، و براى موجود بدور از تقوا رحمت و مرحمت و لطف و شفقت حضرت دوست مهيّا نيست .
چون تقوا نباشد دل اسير شهوات گردد ، و مغز از كار بيفتد ، و عقل معطّل ماند ، و زندگى به فساد و تباهى كشد ، و روى معشوق از انسان برگردد ، و حركات معنوى متوقّف شود ، و جز خور و خواب و شهوت ، آنهم به ظلم و معصيّت چيزى براى انسان نماند .
آنكس كه بى تقواست از آفات در امان نيست ، تقوا محكم ترين حصار براى مصون ماندن انسان از خطرات و شرور دنيا و آخرت است . مردم بى تقوا فقيرترين و بدبخت ترين و سيه روزگارترين مردم جهانند ! !
دل نبندى به چرخ و دورانش *** وان تهى طبل و كهنه انبانش
خون دل خور ز جام غم كين زال *** همه خونست شير پستانش
غير خوناب چشم و لخت جگر *** ما حضر نيست بر سر خوانش
گر بباز و چو رستمى و ر زال *** بشكند پنجه ى تو دستانش
چه دمى دم در آتش سردش *** چه زنى مشت بر به سندانش
گر بخندد چو مار مهر مگير *** كه بود زهر زير دندانش
ور بگريد چو ابر باك مدار *** كه بود گريه چشم بندانش
زينهارت فريب مى ندهد *** لب خندان و چشم گريانش
اين همان ديودان كه رفت بباد *** از فسون مسند سليمانش
اين همان زال دان كه از داستان *** در چَه افتاد پور دستانش
تقوا حالتى است روحى و حقيقتى است نفسى كه با تكرار ترك گناه ، و مداومت بر طاعات ، و استقامت بر حسنات اخلاقى بدست مى آيد .
حفظ انديشه از افكار آلوده ، و مصون داشتن نفس از رذائل ، و خوددارى و خودنگاهداشتن از اعمال سوء تقواى الهى است .
فرد و خانواده و جامعه به نحو وجوب نيازمند به تقوا هستند ، و ضرورت تحقق تقوا در تمام شئون حيات بر كسى پوشيده نيست .
فرد وقتى آراسته به تقوا باشد ، در تشكيل خانواده مشكلى ايجاد نمى كند ، و در كسب و كار حقوق اقتصادى را رعايت مى نمايد .
خانواده وقتى تقوا داشته باشد فرزندانى صالح و شايسته تحويل مى دهد ، و براى جامعه منبع لطف و بركت خواهد شد .
جامعه وقتى همراه با تقوا باشد جامعه ى برتر و ملّتى برين و قومى باارزش و باقدرت و اسوه و سرمشق براى جوامع ديگر تجلّى خواهد كرد .
قوّه ى مقنّنه وقتى آراسته به تقوا باشد در قانون گذارى جز حفظ حقوق مستضعفين و محرومين و رشد و كمال جامعه و خير دنيا و آخرت مردم راهى نخواهد پيمود .
قوه ى مجريه وقتى در لباس تقوا باشد ، با تمام وجود به اجراى قانون در جهت حفظ شئون انسانى جامعه بر خواهد خواست .
قوه ى قضائيه وقتى اهل تقوا باشد ، حق احدى از اهالى مملكت پايمال نخواهد شد ، و امير و رعيّت را در برابر قانون يكسان خواهد دانست .
نيروى نظامى و انتظامى زمانى كه در كنار حقيقت تقوا بسر برد ، مملكت و مردم ، و فرهنگ و دين از خطر اجانب و استعمارگران در امان خواهد ماند .
انديشمندان و دانشمندان ، عالمان و فقيهان وقتى با تقوا و با ورع باشند ، حرمت انسان و انسانيّت محفوظ خواهد ماند ، و جامعه در سايه ى آنان جامعه اى حكيم و جامعه اى رشيد و آگاه خواهد ماند .
آن امنيّت و آرامش و صلح و صفا ، و محبّت و وفا ، و يگانگى و يكرنگى كه از طريق قرآن و روايات به عنوان اوصاف اهل بهشت شنيده ايد ، مى تواند در زندگى همين دنيا بوسيله ى تقواى الهى تحقّق داد ، كه چون تقوا بر كل جامعه و بر تمام افراد حاكم گردد ، از گناه و معصيت خبرى نخواهد ماند ، و از طاعت و خير و عبادت و فضيلت چيزى فوت نخواهد شد ، در آن صورت به افسانه افسار گسيختگى و ديوانگى ، و قتل و غارت و پايمال شدن حقوق ، ظلم و ستم ، و گناه و معصيت ، حدّاقل در محدوده ى جامعه ى اسلامى آنهم در داخل مرزهائى كه سايه ى لطف تقوا بر سر همگان افتاده ، پايان داده خواهد شد ، و تمام شئون حياتش براى تمام ملّت ها درس زندگى و رمز پايندگى به حساب خواهد آمد .
گر تو از عاشقان يزدانى *** يا تو سرمست جام سبحانى
همچو جانان ز بند جان برخيز *** گر طلبكار وصل جانانى
حجره ى دل ز ديو خالى كن *** گر تو در شهر تن سليمانى
ور سليمان ملك خود شده اى *** بنما خاتم سليمانى
يوسف مصر آسمانى را *** بركش از قعر چاه ظلمانى
خلعت پادشاهيش درپوش *** بنشانش به تخت سلطانى
تشنه لب مى روى دريغ دريغ *** مانده محروم ز آب حيوانى
مرشد راه را به چنگ آور *** ره بريدن به خويش نتوانى
ور تو تنها روى در اين ره عشق *** بى شك اندر رهش فرو مانى
خود پرستى مكن خداى پرست *** ورنه بى شك ز بت پرستانى
هركه خودبين بود چو ملعون است *** اين چنين است قول سبحانى
قول رحمان بگير و ره ميرو *** بگذر از قولهاى شيطانى
گر به قول خداى كار كنى *** به حقيقت بدان كه انسانى
تقوا در انبياء و امامان معصوم
پيامبران خدا و ائمه ى هدى (عليهم السلام) در عين اينكه در ابتداى نبوت و امامت دچار مصائب سخت ، و شكنجه هاى طاقت فرسا ، و طوفانهاى بنيان كن بودند ، و پس از استقرار در برنامه ها همه چيز براى آنان در حدّ نهائى ميسّر بود ، ولى نه در وقت بلا يك قدم از اجراى وظيفه بازماندند ، و نه در وقت استقرار به اندازه ى يك ارزن آلوده به مكروه شدند چه رسد به حرام ، آن بزرگواران از تقواى الهى در حدّ نهائى برخوردار بودند ، و از تقواى شديد و عظيم خود براى جهانيان تا صبح قيامت روشن ترين و بهترين درس را به يادگار گذاشته ، و در اين زمينه به تمام مردم تاريخ حجّت الهى را تمام كردند .
در اين جهت به روايتى بس مهم و حديثى بس جالب كه صدوق بزرگوار آن محدّث كم نظير و آن دانشمند با اعتبار در « معانى الاخبار » از ابن عمير نقل كرده توجه كنيد :
محمد بن ابى عمير مى گويد : نشنيدم و استفاده نكردم در طول معاشرتم از هشام بن حكم درباره ى عصمت امام كلامى بهتر از اين .
روزى از وى پرسيدم امام معصوم است ؟ گفت : آرى ، گفتم عصمت در امام چگونه شناخته مى شود ؟
گفت : تمام گناهان در چهار منبع است و پنجمى ندارد .
1 ـ حرص .
2 ـ حسد .
3 ـ غضب .
4 ـ شهوت .
اين چهار خصلت از وجود امام بطور كامل دور است ، و هيچ يك از اين چهار برنامه در امام نيست .
امّا تمام دنيا انگار زير نگين انگشتر اوست و وى خازن مسلمين است در اين صورت به كدام عنصر و بر چه شيئى از اشياء حرص بورزد ؟
هرگز جايز نيست امام حسد بورزد ، كه حسد هميشه نسبت به مافوق است و كدام انسان تا روز قيامت مافوق امام است ؟ كه امام مافوق همه در تمام جهات معنوى و امور انسانى است ، و حسد از وى بهيچ وجه معنا ندارد .
امام را جائز نيست بر كسى و چيزى غضب كند ، كه روح امام از آسمانها گسترده تر و حلم و حوصله و صبرش از تمام جهانيان بيشتر است .
بر امام جائز نيست از شهوت پيروى كند ، كه پيروى از شهوت مقدم داشتن دنيا بر آخرت و باطل بر حضرت حق است و اين برنامه از وجود امام جداً بدور است .
چه خوب است ما هم به انبياء و ائمه اقتدا كرده ، با به تمرين گذاشتن حالات معنوى از حرص و حسد و غضب و شهوت پرهيز كرده و به مقام امن الهى وارد شده و خويش را از هر شرّ و خطرى حفظ نمائيم .
از تورات زمان حضرت موسى نقل شده :
قَنَعَ ابْنُ آدَمَ فَاسْتَغْنى ، اِعْتَزَلَ النّاسَ فَسَلِمَ ، تَرَكَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرًّا ، تَرَكَ الْحَسَدَ فَظَهَرَتْ مُرُوَّتُهُ ، صَبَرَ قَليلاً فَتَمَتَّعَ طَويلاً .فرزند آدم از حرام به حلال قناعت كرد بى نياز شد ، از نابكاران كناره گرفت در سلامت آمد . شهوات را ترك كرد ، به آزادى رسيد . حسد را از خود دور داشت ، مردانگى اش آشكار شد . مدت اندكى صبر كرد ، به بهره ى طولانى دست به قول عارف شيدا و عاشق بينا حضرت فيض :
عرصه ى لامكان سراى من است *** اين كهن خاكدان چه جاى من است
دلم از غصه خون شدى گر نه *** مونس جان من خداى من است
آنكه او خسته دار دم شب و روز *** خود هم او مرهم و شفاى من است
هركه زو بوى درد مى آيد *** صحبتش مايه ى دواى من است
هركه او از دو كون بيگانه است *** در ره دوست آشناى من است
مقصدم حق و مركبم عشق است *** شعر من ناله ى دراى من است
هست با من كسى هميشه كزو *** تار و پود من و بقاى من است
سازدم هرچه قابل آنم *** دهدم هرچه آن سزاى من است
خوبى من همه ز پرتو اوست *** گر بدى هست مقتضاى من است
من اگر هستم اوست هستى من *** ور شوم نيست او بجاى من است
از خودار بگذرم رسم به خدا *** به خدائى كه منتهاى من است
به قضا فيض اگر شود راضى *** هر دو عالم به مدّعاى من است
گنهكار نصيحت مى كند
در كتاب پرقيمت مجموعه ى « ورّام » جلد دوّم صفحه ى دهم آمده : مردى به محضر حضرت مسيح عرضه داشت : يا روح الله بر اثر اغواى شيطان و پيروى از هواى نفس دچار زنا شده ام مرا پاك كن .
عيسى (عليه السلام) فرمود : فرياد بزنيد كسى نماند ، مگر اينكه براى تطهير اين مرد بيايد ، وقتى همه جمع شدند ، آن مرد گفت : هركس حدّى به گردن دارد از حدّزدن من خوددارى كند ، تنها كسانى كه علاقه دارم در حدّزدن من شركت داشته باشند مردم طاهر و پاكيزه و باتقوايند .
مردم چون اين سخن شنيدند پراكنده شدند ، تنها حضرت عيسى و يحيى براى حد زدن ايستادند ، قبل از شروع سنگسار حضرت يحيى به آن گناهكار فرمود : مرا موعظه كن ، گنهكار سه جمله ى عالى و سه كلمه ى جالب گفت :
1 ـ بين نفس و هوا خلوت مكن كه تو را دچار گناه مى كند و موجوديّت و هويّتت را به گناه مى اندازد .
2 ـ هرگز به سرزنش گناهكار اقدام مكن ، كه اهل معصيت احتياج به هدايت و پاكى از آلودگى دارند .
3 ـ در برابر كسى غضب مكن و فضاى با منفعت حلم و بردبارى را از دست مده .
شما اگر با دقّت به اين سه جمله بنگريد ، مى يابيد كه آراسته شدن به آن واقعيّاتى كه آن گناهكار تذكر داد فقط با قدرت تقوا به عبارت روشن تر با خويشتن دارى و خود نگهدارى ميسّر است .
منافع بسيار با عظمت تقوا
آنان كه براساس معرفت به حقايق الهيّه ، و معارف ملكوتيه ، در اين چند روزه حيات دنيا ، نسبت به هر گناه و عصيانى ، چه در امر مال چه در مرحله ى اخلاق ، چه در زمينه ى عمل و چه در محور روابط خانوادگى و اجتماعى ، اهل تقواى الهى و خويشتن دارى هستند منافع بيشمارى نصيب آنان مى گردد ، كه در دنيا و آخرت از آن منافع بهره كامل و حظّ وافر مى برند . جلد سوّم « شرح نهج البلاغه » به قسمتى از آن منافع به شرح زير اشاره كرده مى فرمايد :
بنا بر مفاد آيات ، مردم باتقوا كه توانسته اند شخصيّت انسانى خود را از دستبرد عوامل انحراف و پليدى ها محفوظ بدارند و نجات بدهند ، داراى اوصاف زير مى باشند .
1 ـ فهم برين و آگاهى هاى عالى كه عامل تمييز حق از باطل و تحصيل معارف عالى هستى مى باشد :
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً )(1) .2 ـ نگرش عالى در تحولات و كائنات آسمانى و زمينى و شناخت برين درباره ى آن موجودات كه آيات الهى بودن را نشان مى دهد و اين نگرش از معلومات رسمى ساخته نيست :
( وَاتَّقُوا اللهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللهُ )(2) .3 ـ اراده و تصميم منطقى در برابر رويدادهاى زندگى مادّى و معنوى . اگر چه اين صفت تقوا با نظر سطحى ناچيز مى نمايد ولى با اندك دقّت و تأمّل جدى روشن مى گردد كه اصل مبناى زندگى آدمى به اراده و تصميم او بستگى دارد ، زيرا اراده هاى اشخاص در زندگى اغلب اوقات متعدّد و متنوع بوده با نظر به دگرگونى موضع گيرى ها در برابر رويدادها و واقعيّاتى كه دائماً در حال تحوّلند ، چگونگى اراده و تصميم ، حساس ترين و حياتى ترين نفش را به عهده دارند بطورى كه وضع روانى و هدف گيرى ها و چگونگى استعدادهاى يك انسان را مى توان از چگونگى اراده و تصميم هاى او بخوبى كشف كرد .
( وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ )(3) .4 ـ ايمان به خدا و معاد و فرشتگان و كتاب آسمانى كه قاطعانه ترين نسخه ى درمان دردهاى بشرى است و پيامبران . اين عقايد كه از اوصاف متقين است ، باضافه ى اين كه عدالت و نظم واقعى حيات بدون آنها امكان پذير نيست ، پرورش دهنده ى استعدادها و عظمت هاى روحى و عامل منحصر رهائى از پوچ گرائى در زندگى مى باشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره ى انفال (8) : آيه ى 29 .
2 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 282 .
3 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 186 .
5 ـ استفاده ى از اندوخته ها در راه ريشه كن شدن فقر و آزادى بردگان . خلاصه اين صفت متّقين تنظيم مسائل اقتصادى است كه هيچ فرد و جامعه اى بودن آن نمى تواند ادّعاى حيات داشته باشد .
6 ـ برپا داشتن نماز كه به قول « هوگو » در تماس نهادن بى نهايت كوچك « انسان » با بى نهايت بزرگ « خداوند » در حال معرفت مى باشد .
7 ـ پرداخت ماليات بعنوان زكات .
نكته ى بسيار مهمّى كه در آيه ى مورد تقسيم يعنى آيه ى 177 سوره ى بقره وجود دارد اين است كه باضافه ى بيان لزوم پرداخت هائى كه فقر را در اشكال مختلفش ريشه كن مى سازد ، زكات را مستقلاً از اوصاف متّقين قرار مى دهد ، معلوم مى شود حقوقى كه بايد پرداخت شود يك كميّت معين قاطعانه به نام زكات و غيره ندارد ، بلكه مقدار پرداخت بايستى براى مرتفع ساختن احتياجات مادى جامعه كافى باشد .
8 ـ عمل به تعهد و پيمان .
9 ـ شكيبائى در برابر ناگواريها و مشقّت ها و عوامل وحشت و ترس كه پيرامون زندگى بشرى را فرا گرفته است .
10 ـ عدالت :
( إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى )(1) .
11 ـ رهبرى سرنوشت نهائى زندگى انسانها در كره ى زمين با متّقين خواهد بود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره ى مائده (8) : آيه ى 8 .
( إِنَّ الاَْرْضَ للهِِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ )(1) .12 ـ دورى از برترى طلبى و فساد كردن در روى زمين :
( تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ )(2) .اگر اين اوصاف نتوانند مدينه ى فاضله را در روى زمين ايجاد كنند ، كدامين فكر بازى ها و حيله گرى ها و چپاول گرى ها و دروغ ها و ستمكارى ها اين مدينه ى آرمانى را بوجود خواهند آورد ؟ ! !
خيزيد عاشقان كه سوى آسمان رويم *** ديديم اين جهان را تا آن جهان رويم
نى نى كه اين دو باغ اگر چه خوشست و خوب *** زين هر دو بگذريم و بدان باغبان رويم
سجده كنان رويم سوى بحر همچو سيل *** بر روى بحر زان پس ما كف زنان رويم
زين كوى تغزيت به عروسى سفر كنيم *** زين روى زعفران به رخ ارغوان رويم
از بيم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ *** دلها همى طپند بدار الامان رويم
از درد چاره نيست چو اندر غريبيم *** وز گرد چاره نيست چو در خاكدان رويم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 128 .
2 ـ سوره ى قصص (28) : آيه ى 83 .
چون طوطيان سبز به پرّ و به بال نغز *** شكرستان شويم و به شكرستان رويم
اين نقش ها نشانه نقاش بى نشان *** پنهان ز چشم بد هله تا بى نشان رويم
راهى پر از بلاست ولى عشق پيشواست *** تعليممان دهد كه در و بر چه سان رويم
هر چند سايه كرم شاه حافظ است *** در ره همان به است كه با كاروان رويم
جان آينه كنيم به سوداى يوسفى *** پيش جمال يوسف با ارمغان رويم
خامش كنيم تا كه سخن بخش گويد اين *** او آنچنان كه گويد ما آن چنان رويم
تقوا از ديدگاه عارفان
اهل دل ، عاشقان حق ، آراستگان به حقيقت ، عارفان آگاه در معناى تقوا اين چنين فرموده اند :
اِنْ يُطاعَ وَلا يَعْصى وَيَذْكُرَ وَلا يَنْسى وَيَشْكُرَ وَلا يَكْفُرَ .خداوند را به حقيقت فرمان برد ، و از عصيان در هر برنامه اى بپرهيزد ، دايم به ياد محبوب باشد ، و به هيچ عنوان نگذارد فراموشى بر او عارض شود ، نسبت به تمام نعمت هاى الهى چه ظاهرى چه باطنى در مقام شكر برآيد ، يعنى هر نعمتى را در همان راهى كه دستور داده اند خرج كند ، و از كفر و ناسپاسى جدّاً بپرهيزد ، كه اينهمه تقواست ، و خلاصه اين كه هر چه شخص را از خداى تعالى محجوب و مهجور دارد از آن همه دورى كند كه اين است حقيقت و باطن تقوا .
اصل تقوا بر دو معناست : يكى ترسيدن و ديگر پرهيز كردن ، و تقواى بنده از خداى تعالى بر دو معنى باشد : يا خوف عقاب باشد يا خوف فراق ، و نشان خوف عقاب آن است كه حكم اوامر و نواهى حق تعالى را خلاف نكند ، و حقوق و حدود صحبت نگاه دارد تا مستوجب عقاب نگردد ، و اگر خوف فراق باشد ، از دون حق تعالى پرهيز كند و با غير وى نيارامد تا از حق جدا نماند .
تقوا يعنى چندان كه توانى از خويشتن همه فقر وفاقه ظاهر كن ، از آن كه صفت بنده فقر و فاقت است و هركسى را آن بايد عرضه كردن كه دارد .
تقوا ترك غير خداى كردن است و معناى اين نه آن است كه جز خداى را نداند كه انبياء غير خدايند و تا به ايشان ايمان نيارد متقى نباشد ، و لكن معنا آن است كه رغبت و رهبت از دون حق تعالى بردارد ، از آن بنده با هرچه صحبت كند با به رغبت كند يا به رهبت ، چون هر دو برخاست همه نزديك وى متروك شد و چون ترك مادون الله پديد آمد تقوا درست شد .
تقوا بيزارى ستدن است و اين اخلاص است ، يعنى بيزارى ستاند از خويشتن و از آنچه دارد ، و هرچند تبرّى بيشتر اخلاص درست تر ، تا عبد ، از خلق و از نفس تبرّا نكند اخلاص وى درست نگردد .
تقوا و پرهيزكارى از نهى كناره گرفتن است و از نفس جدا گشتن و بدان مقدار كه بنده از حظ نفس جدا گردد يقين بيايد .
يعنى از بهر آن كه يقين اندر غيب افتد ، و نفس را سكون با شاهد افتد ، چو حظوظ نفس حاضر گشت با شاهد آرام گرفت ، غايب فايت گردد و يقين برخيزد ، باز چون حط نفس اندر شاهد فايت گردد با غايب آرام نمايد ، غايب يقين گردد ، دليل بر اين خبر حارثه است كه چون نفس را از دنيا ، خوردن و خفتن و زر و سيم مى بايست ، چون نفس را از اين غايب كرد ، غايب حاضر گشت تا يقين درست گشت و نيز حظوظ نفس طلب كردن دليل است كه مرا خويشتن به كار است و دوست به كار نيست و حطوط نفس بجاى ماندن دليل است كه مرا از دوست جز دوست به كار نيست .
محمد بن محمد دارابى كه در توضيح لطائف عرفانى دست قوى دارد عمق تقوا را در ضمن توضيح بيتى از يك غزل حافظ به مضمون زير بيان مى كند :
در همه دير مغان نيست چو من شيدائى *** خرقه جائى گرو باده و دفتر جائى
مقصود از اين بيت اين كه سالك در راه طلب بايد هيچ چيز را سدّ راه مطلوب نسازد ، بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زيبا . به تخصيص محب روحانى كه عبارت از مراتب فضل و كمالات ظاهر است و خودى و خودستائى به طريق اولى قيد است بهر طريق كه باشد ، زنجير اگر طلا بود هم قيد است ، چه آدمى را در راه طلب هيچ حجابى بزرگ تر از هستى نيست و هيچ سدّى بدتر از خودپرستى نيست ، ساغر عشرت بجز به دست بى خودان ندهند ، و افسر جز بر سر بى سران ننهند .
هر سرى را در خور همت كلاهى داده اند *** افسر ديوانگان باشد به هامون آفتاب
مراد از دير مغان در اصطلاح عرفا اولين مقام طلب است و شيدائى عبارتست از مقام وله و حيرتست ، چه در اول وهله سالك نمى داند كه مآل كارش به كجا خواهد كشيد و خرقه عبارت از زهد و ستر است كه ظاهرپرستان معايب درويشى به آن مى پوشند كه در ديده ى ظاهربينان در مراتب سير و سلوك ، خود را در كمال رتبه وانمايند و موجب استجلاب اغراض فاسده خود سازند . و دفتر كنايه از علوم رسمى و دكّان خودفروشى و مراتب ملاّئى و علم ظاهريست كه حجاب روحانيست و اشد از حجاب جسمانيست و ظلمانيست .
مغرور فضيلت از خدا باشد دور *** زنجير گر از طلا بود هم قيد است
عرفا در اينكه رفع حجاب روحانى اشدّ از حجاب ظلمانيست تشبيهى به اين روش كرده اند كه :
هرگاه باغى در نهايت لطافت مشحون به انواع گل و رياحين و ازهار بوده باشد و ديوارى آلوده به كثافات سدّ راه مشاهده ى چنين باغى باشد بخاطر هركس مى رسد كه اين سد را بايد از پيش برداشت تا اين چنين مكان دلگشا هميشه در نظر باشد ، اما اگر ديوارى مطلاّ و مرصع كه خطوط بسيار خوش بر آن نوشته باشند و سالهاى بسيار استادان بدايع نگار و هنرمندان فضائل شعار هنر خود را در آن ديوار بكار برده ، در اين باب يد و بيضا نموده باشند كه بحسب مثال مانند فضائل ظاهريست ، حجاب باشد . هركس از سر آن نمى تواند گذشت ، و چنانچه ديوار كثيف مانع از مشاهده ى چنين باغ دلگشاست ، اين ديوار مرصع نيز مانع مشاهده و باعث حرمانست .
امّا همتى بايد كه از تكلّفات ظاهريه چشم پوشيده در تخريب آن كوشيد . تا بتوان تمام مراتب سير و سلوك را طى كرد و به مقام قرب و وصال نايل آمد ، و از لمس مقامات معنوى و مراتب روحانى لذت برد ، كه بر سر اين سفره آنچه از رزق معنوى و شراب روحانى ، و درك معانى بخواهند آماده و حاضر است و كسى را از آن منع نمى كنند .
هركه دعوى راه مردان كرد *** جان خود را فداى جانان كرد
هركه را آرزوى وصلش بود *** درد نوشيد و ترك امان كرد
هركه او راه انبيا بگزيد *** دل و جان پيششان به قربان كرد
درد عشق از ميان جان برخاست *** دل ما را چو داغ هجران كرد
چه دهم شرح آنچه هجرانش *** با من خسته پريشان كرد
همه اوصاف خويشتن يزدان *** جمع فرمود نامش انسان كرد
تخت گاهى نهاد در دل او *** نفس را بر درش چو دربان كرد
دور باشى نهاد در دستش *** نام آن دور باش شيطان كرد
راه ايمان گشود بر همه كس *** روى عشاق خود به احسان كرد
ذكر فرمود با خود انسش داد *** هر دلى را كه او به سامان كرد
اى علا دوله شكر كن چون حقّ *** كافر نفس را مسلمان كرد
وز بديهاى نفس امّاره *** سگ نفس تو را پشيمان كرد
باز از لطف بى كران بر تو *** كار دشوار عشق را آسان كرد
اين عجب نيست شاهباز غمش *** اين چنين صيدها فراوان كرد
شيخ عزيز نسفى در جزوه ى پرقيمت « مقصد اقصى » در بيان حقيقت تقوا و راه آراسته شدن به آن مى فرمايد :
مى دانى كه غرض از شريعت و طريقت و حقيقت چيست ؟ غرض كلّى آنست كه آدميان راست گفتار و راست كردار و نيك اخلاق شوند ، و اگر اين عبارت را فهم نمى كنى به عبارتى ديگر بگويم :
بدان غرض سه چيز است :
اوّل : آنكه تا مردم همچون حيوانات ديگر نباشند ، امر و نهى از پيامبر قبول كنند و مأمور و منهى باشند .
دوّم : آنكه تا به عمل و تقوا آراسته شوند و در سعى و كوشش مى باشند در صحبت دانا تا آنگاه كه به يقين بدانند كه خدا يكى است .
سيّم : آنكه تا بعد از شناخت خداى تمام حكمت هاى جواهر اشياء را كماهى بدانند و ببينند . چون اين مراتب را تمام كردند ، به مقام تمام رسيدند و به شريعت و طريقت و حقيقت آراسته گشتند .
اى درويش چون دانستى كه غرض از شريعت و طريقت و حقيقت چيست ، اكنون از گفتگوى در گذر و كار كن تا بجائى برسى ، كه گفتِ بى عمل و صورت بى معنى بكار نيايد ، عمل است كه سالكان را به مقامات عالى مى رساند وَالْعَمَلُ الصّالحُ يَرْفَعُهُ و عمل اهل طريقت ده چيز است :
اوّل : طلب خداى .
دوّم : طلب داناست كه بى دليل راه نتوان كردن .
سيّم : ارادت است به دانا . بايد سالك مريد و محب دانا باشد كه ارادت مركب سالك است ، هرچند كه ارادت قوى تر بود مركب قوى تر باشد .
چهارم : فرمان بردن است ، بايد كه سالك مريد و مطيع و فرمانبر دانا باشد و هر كارى كه كند دنيوى يا اخروى به دستور دانا كند .
اَلْوِلايَةُ مَحَبَّةُ اَهْلِ الْبَيْتِ وَاتِّباعُهُمْ فِى الدّينِ وَامْتِثالُ اَوامِرِهِمْ وَنَواهيهِمْ وَالتَّأَسّى بِهِمْ فِى الاَْخْلاقِ وَالاَْعْمالِ .ارادت به اهل بيت كه دانايان راهند عشق به آنان است ، و فرمان بردن از ايشان در دين ، و عمل به اوامر و نواهى آن بزرگواران ، و در اعمال و اخلاق رنگ گرفتن از ايشان .
پنجم : ترك است . بايد كه به اشارت دانا ترك فضولات كند .
ششم : تقواست . بايد كه متقى و پرهيزكار باشد و راست كردار و راست گفتار و حلال خوار بود و شريعت را عزيز دارد و به يقين بداند كه هر گشايش كه سالك را پيدا آيد از متابعت پيامبر و آل پيدا آيد .
هفتم : كم گفتن است .
هشتم : كم خفتن است .
نهم : كم خوردن است .
دهم : عزلت از شرار خلق است و از آنان كه حاضر به قبول حق نيستند و مجاهده و مبارزه با آنان كه سد راه حقند .
اين است عمل اهل طريقت و اين ده چيز اثرهاى قوى دارد در سلوك .
سالك چون در خدمت دانا بر اين ده چيز مواظبت نمايد و ثبات كند كه كار ثبات دار عاقبت به جائى برسد ، حقيقت روى نمايد و اگر يكى از ده كم باشد سلوك ميسّر نشود و سالك بجائى نرسد .
همه جمال تو بينم چو چشم باز كنم *** همه شراب تو نوشم چو لب فراز كنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن *** و چون حديث تو آيد سخن دراز كنم
هزار گونه بلنگم به هر رهم كه برند *** رهى كه آن بسوى توست تركتاز كنم
اگر بدست من آيد چو خضر آب حيات *** ز خاك كوى تو آن آب را طراز كنم
ز خار خار غم تو خارچين گردم *** ز نرگس و گل صد برگ احتراز كنم
ز آفتاب و ز معتاب بگذرد نورم *** چو روى خود به شهنشاه دلنواز كنم
چو پر و بال برآرم ز شوق چون بهرام *** به مسجد فلك هفتمين نماز كنم
همه سعادت بينم ز شوق چون بهرام *** به مسجد فلك هفتمين نماز كنم
همه سعادت بينم چو سوى نحس روم *** همه حقيقت گردد اگر مجاز كنم
مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود *** چو خويش را پى محمود خود اياز كنم
چو آفتاب شوم آتش وز گرمى دل *** چو ذرّه ها همه را مست و عشقباز كنم
پرير عشق مرا گفت من همه نازم *** همه نياز شو آن لحظه اى كه ناز كنم
چو ناز را بگذارى همه نياز شوى *** من از براى تو خود را همه نياز كنم
اى درويش عمل اهل حقيقت هم ده چيز است :
اوّل : آنكه به خداى رسيده باشد و خداى را شناخته بود و بعد از شناخت خداى تمامت جواهر اشياء را كماهى دانسته و ديده بود .
دوّم : صلح است با همه ى مؤمنين و مسلمين . و علامت آنكه سالك به خداى رسيده آن است كه با خلق به يك بار صلح كند و از اعتراض و انكار « در صورتى كه شرعاً جاى اعتراض و انكار نيست . » آزاد آيد و هيچ كس را دشمن ندارد ، بلكه همه كس را دوست دارد .
سيّم : شفقت كردن است بر همه كس ، و شفقت كردن آن باشد كه با مردم چيزى گويند و چيزى كنند كه مردم چون به آن كار كنند در دنيا و آخرت سود برند ، و اهل شفقت نصيحت و ادب كنند ، و اهل علم نصيحت كنند ، و اهل قدرت ادب كنند تا مردم از يكديگر ايمن باشند .
چهارم : تواضع است با همه كس ، مردم را عزيز دارد و به چشم حرمت و عزت در همه كس نگاه كند .
پنجم : رضا و تسليم و آزادى و فراغت است .
ششم : توكّل و صبر است و تحمّل .
هفتم : بى طمعى است كه طمع امّ الخبائث است .
هشتم : قناعت است كه قناعت و فراغت است كه سالك را بجائى رساند .
نهم : آزار نارسانيدن است و راحت رسانيدن به همه كس .
دهم : تمكين است . اى درويش كار ، تمكين و استاقمت و ثبات دارد .
اين است علامات اهل حقيقت و اين است عمل اهل حقيقت ، هركه درد مباركش باد ، سالك تا در علم و حكمت به كمال نرسد و سير الى الله و سير فى الله را تمام نكند اين علامات و اين صفات و اين اخلاق در وى پيدا نيايد .
تشنه ى خويش كن مده آبم *** عاشق خويش كن ببر خوابم
تا شب و روز در نماز آيم *** اى خيال خوش تو محرابم
گر خيال تو در فنا يابم *** در زمان سوى مرگ بشتابم
بر اميد خيال گوهر تو *** جاذب هر مسى چو قلابم
بر اميد مسبّب الاسباب *** ره زن كاروان اسبابم
رحمتى آر و پادشاهى كن *** كين فراق تو برنمى تابم
زان همى گردم و همى نالم *** كه بر آب حيات دولابم
زان چو روزن گشاده ام دل و چشم *** كه توئى آفتاب و مهتابم
آن زمانى كه نام تو شنوم *** مست گردند نام و القابم
آن زمانى كه آتش تو رسد *** بجهد اين دل چو سيمايم
من علاقه داشتم در اين فصل به آيات قرآن مجيد كه در باب تقوا نازل شده اشاره كنم و فصلى هم از روايات مربوطه ذكر كنم ، ولى وقتى به كتاب خدا مراجعه كردم ديدم صفحه اى از قرآن نيست مگر اينكه سخنى از تقوا به ميان آمده ، و بابى از روايات نيست مگر اينكه در آن ذكرى از تقوا شده ، باين نتيجه رسيدم كه تمام آيات و روايات نتيجه اش به مسئله ى تقوا برمى گردد ، پس بهتر اين است كه خوانندگان اين جزوه براى توجه به مسئله ى تقوا در درجه ى اوّل به همه ى قرآن و در مرحله ى بعد به كتابهائى چون « اصول كافى » جلد دوّم و « بحار الانوار » جلد هفتادم ، و مجموعه ى « ورّام » و « تحف العقول » ، و « ثواب الاعمال » ، و « محجة البيضاء » و هر كتابى كه در محور حديث است مراجعه نمايند . در اين جا از باب تيمّن و تبرك به احاديث پرقيمت اين محور اشاره مى شود ، باشد كه وجود مقدّس حضرت دوست با لطف و عنايتش از ما دستگيرى كرده و از باب رحمت و مرحمتش ما را به تقواى الهى در همه ى شئون آراسته فرمايد .
تقوائى كه علت فلاح و رستگارى و فتح و پيروزى در دنيا و آخرت است :
( وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(1) .تقوائى كه اگر در فكر و عمل و اخلاق حاصل شود در حقيقت مقام شكر به دست آمده و بر اثر آن هر نعمتى در جاى خودش خرج شده ، و سپاس هر نعمتى ادا گشته است :
( فَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )(2) .تقوائى كه با بدست آوردنش چهره ى معيّت الله رو به انسان مى كند ، و وجود مقدّس حق انيس و مونس و تكيه گاه هميشگى انسان مى شود :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 189 .
2 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 123 .
( وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ )(1) .تقوائى كه اگر بدست آيد ، آدمى در دنيا و آخ رت محبوب حق مى گردد و حصارى از عشق يار سراسر وجود انسان را فرا مى گيرد :
( فَإِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ )(2) .تقوائى كه علت سرعت حساب در روز قيامت است ، و نمى گذارد آدمى در آن صحراى پرغوغا ، در ميان آنهمه رنج و غم و وحشت و اضطراب معطل بماند :
( وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ )(3) .تقوائى كه بهترين و با منفعت ترين زاد و توشه براى دنيا و آخرت انسان است و بدون آن راهى بر نجات نخواهد بود :
( تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الاَْلْبَابِ )(4) .تقوائى كه براى هركس حاصل شود از كيد مكاران و خدعه ى خادعان ، و كينه ى دشمنان ، و حسد حاسدان ، و جنايت جانيان محفوظ خواهد ماند :
( وَإِنْ تَصْبُروا وَتَتَّقُوا لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُكُمْ شَيْئاً )(5) .تقوائى كه باعث رساندن انسان به بهشتى است كه عرض آن سماوات و ارض است ، و در آن جايگاه ملكوتى هرچه انسان بخواهد ، برايش فراهم است :
( وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ )(1) .ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 194 .
2 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 76 .
3 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 4 .
4 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 197 .
5 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 120 .
تقوائى كه در تمام شئون حيات و اطوار زندگى مورث عدالت است و از وجود انسان در رابطه ى با حقوق همه ى انسانها منبعى از عدالت خواهى و عدالت گسترى و كرامت بوجود مى آورد :
( إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )(2) .تقوائى كه جدّاً باعث قبولى عمل و ارزش و اعتبار كار انسان در پيشگاه حضرت محبوب است :
( إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ )(3) .تقوائى كه باعث گشايش درِ بركات سماوات و ارض بسوى انسان است ، بركاتى كه تا يوم محشر و در بهشت آثارش ادامه داشته و در آنجا حالتى ابدى و جاودانه دارد .
( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ )(4) .تقوائى كه در وجود انسان همانند اسلحه اى كشنده و قوّت و قدرتى دفع كننده عليه شياطين و وساوس آنان است .
( إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ )(5) .تقوائى كه چون حاصل شود ، باعث آمرزش و رحمت و كفّاره ى گناهان گذشته آدمى است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 133 .
2 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 8 .
3 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 27 .
4 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 96 .
5 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 201 .
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ )(1) .تقوائى كه اگر نباشد آدمى از عقاب شديد قيامت در امان نخواهد ماند .
( وَاتَّقُوْا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ )(2) .آرى اين است گوشه اى از نتايج تقوا كه در كتاب با عظمت الهى مطرح است ، تقوائى كه سفارش حق و انبياء و امامان و مصلحان و عارفان به تمام انسانهاست .
ندا آمد به جان از چرخ پروين *** كه بالا رو چو دردى پست منشين
كسى اندر سفر چندين نماند *** جدا از شهر و از ياران پيشين
نداى اِرجعى آخر شنيدى *** از آن سلطان و شاهنشاه شيرين
در اين ويرانه جغدانند ساكن *** چه مسكن ساختى اى باز مسكين
چه آسايد بهر پهلو كه گردد *** كسى كز خار سازد او نهالين
چه پيوندى كند صراف و قلاب *** چه نسبت زاغ را با باز و شاهين
چه آرائى به گچ ويرانه اى را *** كه بالا نقش دارد زير سجين
چرا جان را نيارائى به حكمت *** كه ارزد هر دمش صد چين و ماچين
نه آن حكمت كه خواهند و نخواهند *** نشانندت همه بر تاج زرّين
رها كن پس روى چون پاى كژمژ *** الف ميباش فرد و راست بنشين
چو معنى است آمد حرف چون زين *** بگو تا كى كشى بى اسب اين زين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره ى انفال (8) : آيه ى 29 .
2 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 196 .