بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 12, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد12
     02 - عرفان اسلامي جلد12
     03 - عرفان اسلامي جلد12
     04 - عرفان اسلامي جلد12
     05 - عرفان اسلامي جلد12
     06 - عرفان اسلامي جلد12
     07 - عرفان اسلامي جلد12
     08 - عرفان اسلامي جلد12
     09 - عرفان اسلامي جلد12
     10 - عرفان اسلامي جلد12
     11 - عرفان اسلامي جلد12
     12 - عرفان اسلامي جلد12
     13 - عرفان اسلامي جلد12
     14 - عرفان اسلامي جلد12
     15 - عرفان اسلامي جلد12
     16 - عرفان اسلامي جلد12
     FEHREST - عرفان اسلام جلد 12
 

 

 
 

نظر فيلسوف الهى و حكيم ربانى جناب ملاّ صدرا در صلاح و فساد انسان

اين حكيم بزرگ و عارف عاشق در كتاب با قيمت « مفاتيح الغيب » مى فرمايد : انسان از ميان تمامى موجودات اختصاص به يك ويژگى خاص دارد ، كه آن قدرت سيرش در حالات مختلف و گرديدنش بگونه هاى گوناگون و صورت پذيريش به تمام صورتها و خوها است ، برعكس ديگر موجودات ، زيرا موجودات ديگر هر يك را به اندازه اى و مرزى معين و مرتبه و مقامى مخصوص فرا گرفته است ، و هركس بحال انسان از نخستين مراحل پديد آمدنش ، تا همين جائى كه مردمان در آن مقام دارند توجه نمايد ، مى يابد كه انتقالات و دگرگونيهاى بسيارى داشته است .

نخست آنكه مدّت زمانى بر او گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود ، و آن پست ترين حالات و پائين ترين مراتب است ، زيرا پست تر از نبودن و عدم چيزى نيست ، و اين مرتبه ى هيولانى بودن اوست كه قوه خالص و پوشيدگى محض او بوده است ، سپس كمى از اين مقام فرا رفته و نخستين صورتى كه بر او پوشيده شده و عريانى او را مى پوشاند ، صورت مقدارى و بعد از آن صورت عنصرى ، سپس صورت جمادى است كه همان صورت منى و نطفگى بوده ، كه از جهت سستى و ضعف پست ترين خلق خداست ، سپس به سوى نباتى و بعد از آن حيوانى بالا مى رود ، به آن خداوند در آيات متعددى اشاره كرده مى فرمايد : او را شنوا و بينا گردانيديم . و آن نخستين چيزى است كه به توسط ولادت جسمانى حالصل گشته و اوّلين مقام از مقامات نفس و به منزله ى هيولا مى باشد كه اولين مقام از مقامات جسم است ، و او هم مانند ديگر حيوانات جز خوردن و آشاميدن و خوابيدن چيز ديگرى نمى داند ، بعد از آن ترقّى نموده ، ديگر صفات نفس يكى پس از ديگرى در وى ظاهر مى گردد ، مانند شهوت و خشم و آز و خسّت و فريب و نيرنگ و نخوت و خدعه و جور و ديگر از اين صفات ، كه نتيجه ى پوشيدگى و حجاب و دورى از عوالم الهى است ، و او در اين مقام به تمام وجود ، حيوانى است كه كارهاى گوناگون مطابق خواستهاى مختلف جوراجور درونى و انديشه ها و مقاصد گونه گون از او صادر و ظاهر مى گردد ، لذا او در درياى ظلمات و تاريكيها غرق ، و در دست هوس و شهوت اسير و در بند است ، گاه او را شهوت كشيده ، و ديگر هنگامه اهريمن او را لغزش مى دهد ، زيرا او در گورستان جهل و نادانى بوده و از جهان وحدت و يگانگى در خواب غفلت و بى خبرى است .

ولى اگر درخششى از انوار رحمت الهى او را فرا گيرد از خواب نادانى بيدار و از رؤياى طبيعت بيزار و به اين راز پى مى برد كه در وراى اين محسوسات جهانى ديگر ، و برتر از خوشيهاى حيوانى لذّات ديگرى است .

در اين هنگام است كه از پرداختن به چيزهاى بيهوده و مزخرف روى گردانده ، براى رهائى از اين امورى كه در شرع از آن نهى شده به سوى پروردگار زارى و بازگشت مى نمايد .

اكنون آغاز به تدبّر و تفكّر در آيات الهى و شنيدن پند و مواعظ او نموده ، و انديشه ى در احاديث پيغمبر و عمل مطابق شريعت او مى نمايد ، و شروع به رها نمودن زوائد دنيوى از جاه و مال و ديگر چيزها نموده ، و براى بدست آوردن كمالات اخروى اراده قوى مى نمايد ، كه اگر عنايت الهى شامل حالش شود گوشه گيرى از تمام مسائل شيطانى و شيطان صفتان نموده و از دنيا بريده به خدا مى پيوندد و به توسط سلوك از مقام نفس و هوا طى مقامات كرده و به خدا مى رسد . در اين هنگام پرتو انوار ملكوت بر وى ظاهر و در بهاى غيب گشوده و تابش هاى انوار جهان قدس يكى بعد از ديگرى بر وى هويدا و آشكار مى گردد ، لذا امور پنهانى را در صورت هاى برزخى مشاهده مى نمايد و چون كمى از آن چشيد ميل به خلوت و تنهائى و گوشه گيرى از مردمان و شوق به ذكر و الهى بطور مداوم و هميشگى پيدا مى نمايد و دل از مشغوليات حسى آسوده و باطنش به تمامه متوجه خداوند تعالى مى گردد . در اين حال علوم لدنّى و موهبتى و رازهاى الهى بر او افاضه و تافته و انوار معنوى گاه بر او آشكار و گاه ديگر پنهان و در استتار گشته ، تا آنكه از مرتبه تلوين رها و به مرتبه ى تكوين و پابرجائى استوار گرديده و بر او سكينه و آرامش روحى فرود آمده ، و داخل عوالم جبروت گشته و عقول مفارقه را مشاهده و به انوار آن عقول متحقّق و پابرجا ، و از باطن آن عقول نورپذير و منّور مى گردد ، و در اين حال سلطنت احديّت بر وى هويدا ، و درخشش انوار عظمت و كبرياى الهى بر وى نور فزا و كوه انيّت و خوديّت او شكافته و چون غبارى پراكنده و منتشر مى سازد . در اين حال در برابر حضرت او به سجده مى افتد و اين مقام جمع و توحيد است . در اين مقام در نظر او هرچه جز خداست محو و نابود گشته و نداى پادشاهى از كيست ؟ خالص خداى يگانه ى قهّار است را مى شنود .

روى تو چو نوبهار ديدم *** گل را ز تو شرمسار ديدم
تا در دل من قرار كردى *** دل را ز تو بى قرار ديدم
من چشم شدم همه چو نرگس *** كان نرگس پر خمار ديدم
در عشق روم كه عشق را من *** از جمله ى بلا حصار ديدم
خود ملك توئى و جان عالم *** يك بود و منش هزار ديدم
من مُردم و از تو زنده گشتم *** پس عالم را دو بار ديدم
اى مطرب اگر تو يار مائى *** اين پرده بزن كه يار ديدم
در شهر شما چه يار خواهم *** چون يارى شهر يار ديدم
چون پاى نماند اندرين ره *** من رفتن را هوار ديدم

در هر صورت وقتى روى دل از حق برگشت ، و پرده ى غفلت تمام موجوديّت و هويّت قلب را گرفت ، آدمى در اخلاق و عمل و رفتار و گفتار از چهارچوب قواعد شرع و قوانين حق بيرون مى رود ، و در تمام جوانب حيات و شئون زندگى دچار فساد مى شود . و تمام حركات خود را براساس هواى نفس و اغواى شياطين جنّى و انسى انجام مى دهد ، و از هر جهت منبع و مولّد فساد و افساد مى گردد ، كه فساد انجام كار و ظهوردادن حال بر خلاف برنامه هاى الهى و دستورات انبياء و ائمه است . و اين فقير در طول مجلدات « عرفان » به هر مناسبتى كه پيش آمده مسئله صلاح و فساد را شرح داده و در اين جا نياز بيشترى به توضيح مسئله نمى داند ، فقط در پايان اين فصل به ترجمه ى اصل روايت باب فساد اشاره مى شود .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

فساد ظاهر ريشه در فساد باطن دارد ، هركه باطن خود را با كمك معارف و قوانين الهيه پاك كند ، خداوند ظاهرش را به مزد صلاح باطنش توفيق اصلاح مى دهد ، و وى را در نظر مردم عزيز و محترم مى نمايد ، و هركه باطنش از غدر و مكر و شيطنت تيره و تار است و در عالم نهان خائن به حق است ، خداوند ظاهرش را دچار خفّت و خوارى مى نمايد ، و از اعتبار و آبرويش مى كاهد .

عظيم ترين فساد ، غفلت از خداست ، و اين غفلت ناشى از طول امل و حرص و كبر است ، چنانچه در قرآن مجيد از داستان قارون كه دچار رذائل اخلاقى شد و به هرگونه فساد مبتلا گشت خبر مى دهد و سپس به همه سفارش مى نمايد تباهكارى و بيدادگرى و تكبّر و فساد را دنبال نكنيد و در پى اين امور قدم برنداريد كه خداوند مفسدين را دوست ندارد .

منشأ تمام صفاتى كه در قارون جمع بود ، و باعث سيه روزى و تباهى وى گشت ، حبّ دنيا و علاقه به جمع مال ، و پيروى از هوا و عشق به تمجيد و تعريف مردم و متابعت از شيطان بود و تمام اين امور هم ريشه در غفلت دارد .

علاج تمام اين رذائل منوط به امور زير است :

1 ـ فرار از شرار ناس و جدائى از مردم بى تربيت و شيطان صفت .

2 ـ رها كردن دنيائى كه مخرّب آخرت و جداكننده ى آدمى از حق است .

3 ـ راحتى و عافيت و تن پرورى را كنار گذاشتن و در مدار كوشش و جهاد درآمدن .

4 ـ عادات غلط را با رياضت و مجاهدت از خود دور كردن .

5 ـ منشأ شهوات و اميال و غرائز شيطانى و حيوانى را از بيخ و بن بركندن .

6 ـ تداوم ذكر خدا قلباً و اخلاقاً و عملاً .

7 ـ ملازمت و مواظبت و مداومت بر عبادت حق كه عبارتست از اداى فرائض و ترك محرمات .

8 ـ تحمّل كم ظرفيتى مردم و آزار و ايذاءِ آنان كه منشأئى جز حسد و كبر و بى خبرى ندارد .

9 ـ باك نداشتن از ملامت مردم و خويشان .

10 ـ آسان گرفتن شماتت دشمنان و اقرباء .

چون اين امور دهگانه را توجه كردى ، و اين حقايق الهيّه را تحمّل نمودى ، به يقين درى كه از عطوفت و شفقت الهى را به روى خود گشوده ، و منظور نظر رحمت رحيم گشته و از سلك غافلان بيرون آمده و در فرقه ى بيداران وارده شده اى ، و قلب و دل را از بند شيطان خلاص نموده ، و به گروه روندگان بسوى دوست ملحق شده ، و به راهى آمده اى كه رونده آن با تمام سرعت اذن ورود به بهشت نصيبش مى شود ، و براى قدم گذاشتن به بساط مالك الملوك داراى رخصت مى گردد ، و هركه قدم برآن بساط گذارد از سلامت از عقاب و عذاب گشته و به كرامت الهيه آراسته مى گردد .

وقت آن شد كه به زنجير تو ديوانه شويم *** بند را بر گسليم از همه بيگانه شويم
جان سپاريم دگر ننگ چنين جان نكشيم *** خانه سوزيم و چو آتش سوىِ ميخانه شويم
تا نجوشيم از اين خنب جهان برنائيم *** كى حريف لب آن ساغر و پيمانه شويم
سخن راست تو از مردم ديوانه شنو *** تا نميريم مپندار كه مردانه شويم
در سر زلف سعادت كه شكن در شكن است *** واجب آيد كه نگون تر ز سر شانه شويم
بال و پر باز گشائيم به بستان چو درخت *** گر در اين راه فنا ريخته چون دانه شويم
گرچه سنگيم پى مهر تو چون موم شويم *** گر چه شمعيم پى نور تو پروانه شويم
در رخ آينه عشق ز خود دم نزديم *** محرم گنج تو گرديم چو پروانه شويم
ما چو افسانه دل بى سر و بى پايانيم *** تا مقيم دل عشّاق چو افسانه شويم
گر مريدى كند او ما بمرادى برسيم *** ور كليدى كند او ما همه دندانه شويم
مصطفى در دل ما گر ره و مسند نكند *** شايد ار ناله كنيم استن حنانه شويم

باب هشتاد و دوّم در تقوا است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) : اَلتَّقْوى عَلى ثَلاثَةِ اَوْجُه : تَقْوى بِاللهِ فِى اللهِ وَهُوَ تَرْكُ الْحَلالِ فَضْلاً عَنِ الشُّبْهَةِ وَهُوَ تَقْوَى خاصِّ الْخاصِّ .

وَتَقْوى مِنَ اللهِ وَهُوَ تَرْكُ الشُّبُهاتِ فَضْلاً عَنِ الْحَرامِ وَهُوَ تَقْوَى الْخاصِّ .

وَتَقْوى مِنْ خَوْفِ النّارِ وَالْعِقابِ وَهُوَ تَرْكُ الْحَرامِ وَهُوَ تَقْوَى الْعامِّ .

وَمَثَلُ التَّقْوى كَماء يَجْرى فى نَهْر وَمَثَلُ هذِهِ الطَّبَقاتِ الثَّلاثِ فى مَعْنَى التَّقْوىْ كَاَشْجار مَغْروسَة عَلى حافَّةِ ذلِكَ النَّهْرِ مِنْ كُلِّ لَوْن وَجِنْس ، وَكُلُّ شَجَر مِنْها يَسْتَمِصُّ مِنْ ذلِكَ النَّهْرِ عَلى قَدَرِ جَوْهَرِهِ وَطَعْمِهِ وَلِطافَتِهِ وَكَثافَتِهِ ، ثُمَّ مَنافِعُ الْخَلْقِ مِنْ تِلْكَ الاَْشْجارِ وَالثِّمارِ عَلى قَدَرِها وَقيمَتِها .

قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ ( تَعالى ) : ( صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَان يُسْقَى بِمَاءوَاحِد وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْض فِي الاُْكُلِ )(1) .

فَالتَّقْوى لِلطّاعاتِ كَالْماءِ لِلاَْشْجارِ وَمَثَلُ طَبايِعِ الاَْشْجارِ وَالثِّمارِ فى لَوْنِها وَطَعْمِها مَثَلُ مَقاديرِ الاْيمانِ ، فَمَنْ كانَ اَعْلى دَرَجَةً فِى الاْيمانِ وَاَصْفى جَوْهَرًا بِالرّوحِ كانَ اَتْقى ، وَمَنْ كانَ اَتْقى كانَ عِبادَتُهُ اَخْلَصَ وَاَطْهَرَ ، وَمَنْ كانَ كَذلِكَ كانَ مِنَ اللهِ اَقْرَبَ ، وَكُلُّ عِبادَة غَيْرُ مُؤَسِّسَةً عَلَى التَّقْوى فَهِىَ هَباءٌ مَنْثورًا . قالَ اللهُ تَعالى :

( أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللهِ وَرِضْوَان خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفا جُرُف هَار )(2) .

وَتَفْسيرُ التَّقْوى تَرْكُ ما لَيْسَ بِأَخْذِهِ بَأْسٌ حَذَرًا عَمّا بِهِ بَأْسٌ وَهُوَ فِى الْحَقيقَةِ طاعَةٌ بَلا عِصْيان وَذِكْرٌ بَلا نِسْيان وَعِلْمٌ بَلا جَهْل ، مَقْبولٌ غَيْرُ مَرْدود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى رعد (13) : آيه ى 4 .

تقوا يا عالى ترين حقيقت

در اين فصل نورانى ، و حديث پر بهاى ملكوتى ، و كلام خالص ربّانى ، حضرت صادق (عليه السلام) با ارزش ترين اصل ، و سازنده ترين واقعيّت ، و نورانى ترين چراغ ، و مايه ى خير دنيا و آخرت ، و ريشه ى تمام سعادات ، و حقيقت همه ى حقايق ، و روح همه واقعيّات يعنى تقوا را مورد توجه قرار مى دهند ، از آن بعنوان گرانبهاترين گوهر خزانه ملكوت ياد مى فرمايند .

در ميان مسائلى كه از ابتداى حيات تاكنون براى انسان مطرح شده ، مسئله اى را به قيمت و ارزش تقوا نمى توان يافت .

تقوا سفارش اكيد حضرت حق ، و انبياء و امامان ، و عرفا و حكما و صلحا و اولياء و انديشمندان و دلسوزان به انسان است .

تقوا حافظ كاخ شخصيّت ، پرورش دهنده ى خطوط انسانيّت ، نوربخش به جان آدميّت ، اعتبار دهنده به حيثيّت ، جلوه دهنده ى هويّت ، تزكيه كننده نفس از رذيلت ، نشان دهنده ى چهره حقيقت ، بروز دهنده ى آثار واقعيّات در انسان است .

تقوا چراغ راه ، فروغ دل آگا ، نشانه ى امان الله ، نجات دهنده ى از هموم جانكاه ، و مايه ى با ارزش سفر به سوى الله ، و گرمى سينه ى پر آه ، و منجى آدمى از شرّ ظواهر حشمت و جاه است .

بى تقوا بدست آوردن خير دنيا و آخرت محال است ، منهاى تقوا ره سپردن به سوى دوست از سخت ترين مشكلات است ، بدون تقوا رهائى از بند شيطان و دنيا و رذائل اخلاقى غيرممكن است .

توشه ى قيامت تقواست ، كليد نجات در دنيا و آخرت تقواست ، سبب قرب به حق تقواست ، مايه ى رشد و كمال تقواست ، علّت كسب آبرو و كرامت تقواست ، آنكه تقوا ندارد معرفت و علم ندارد ، آنكه تقوا ندارد بينائى و نور ندارد ، آنكه تقوا ندارد راهى بسوى محبوب ندارد ، بى تقوا اسير و محكوم نفس است ، بى تقوا هيمه و هيزم جهنّم است ، بى تقوا از تمام فيوضات ربانيه محروم است ، بى تقوا در پيشگاه او ملعون است ، بى تقوا را به بهشت راه نيست ، و براى موجود بدور از تقوا رحمت و مرحمت و لطف و شفقت حضرت دوست مهيّا نيست .

چون تقوا نباشد دل اسير شهوات گردد ، و مغز از كار بيفتد ، و عقل معطّل ماند ، و زندگى به فساد و تباهى كشد ، و روى معشوق از انسان برگردد ، و حركات معنوى متوقّف شود ، و جز خور و خواب و شهوت ، آنهم به ظلم و معصيّت چيزى براى انسان نماند .

آنكس كه بى تقواست از آفات در امان نيست ، تقوا محكم ترين حصار براى مصون ماندن انسان از خطرات و شرور دنيا و آخرت است . مردم بى تقوا فقيرترين و بدبخت ترين و سيه روزگارترين مردم جهانند ! !

دل نبندى به چرخ و دورانش *** وان تهى طبل و كهنه انبانش
خون دل خور ز جام غم كين زال *** همه خونست شير پستانش
غير خوناب چشم و لخت جگر *** ما حضر نيست بر سر خوانش
گر بباز و چو رستمى و ر زال *** بشكند پنجه ى تو دستانش
چه دمى دم در آتش سردش *** چه زنى مشت بر به سندانش
گر بخندد چو مار مهر مگير *** كه بود زهر زير دندانش
ور بگريد چو ابر باك مدار *** كه بود گريه چشم بندانش
زينهارت فريب مى ندهد *** لب خندان و چشم گريانش
اين همان ديودان كه رفت بباد *** از فسون مسند سليمانش
اين همان زال دان كه از داستان *** در چَه افتاد پور دستانش

تقوا حالتى است روحى و حقيقتى است نفسى كه با تكرار ترك گناه ، و مداومت بر طاعات ، و استقامت بر حسنات اخلاقى بدست مى آيد .

حفظ انديشه از افكار آلوده ، و مصون داشتن نفس از رذائل ، و خوددارى و خودنگاهداشتن از اعمال سوء تقواى الهى است .

فرد و خانواده و جامعه به نحو وجوب نيازمند به تقوا هستند ، و ضرورت تحقق تقوا در تمام شئون حيات بر كسى پوشيده نيست .

فرد وقتى آراسته به تقوا باشد ، در تشكيل خانواده مشكلى ايجاد نمى كند ، و در كسب و كار حقوق اقتصادى را رعايت مى نمايد .

خانواده وقتى تقوا داشته باشد فرزندانى صالح و شايسته تحويل مى دهد ، و براى جامعه منبع لطف و بركت خواهد شد .

جامعه وقتى همراه با تقوا باشد جامعه ى برتر و ملّتى برين و قومى باارزش و باقدرت و اسوه و سرمشق براى جوامع ديگر تجلّى خواهد كرد .

قوّه ى مقنّنه وقتى آراسته به تقوا باشد در قانون گذارى جز حفظ حقوق مستضعفين و محرومين و رشد و كمال جامعه و خير دنيا و آخرت مردم راهى نخواهد پيمود .

قوه ى مجريه وقتى در لباس تقوا باشد ، با تمام وجود به اجراى قانون در جهت حفظ شئون انسانى جامعه بر خواهد خواست .

قوه ى قضائيه وقتى اهل تقوا باشد ، حق احدى از اهالى مملكت پايمال نخواهد شد ، و امير و رعيّت را در برابر قانون يكسان خواهد دانست .

نيروى نظامى و انتظامى زمانى كه در كنار حقيقت تقوا بسر برد ، مملكت و مردم ، و فرهنگ و دين از خطر اجانب و استعمارگران در امان خواهد ماند .

انديشمندان و دانشمندان ، عالمان و فقيهان وقتى با تقوا و با ورع باشند ، حرمت انسان و انسانيّت محفوظ خواهد ماند ، و جامعه در سايه ى آنان جامعه اى حكيم و جامعه اى رشيد و آگاه خواهد ماند .

آن امنيّت و آرامش و صلح و صفا ، و محبّت و وفا ، و يگانگى و يكرنگى كه از طريق قرآن و روايات به عنوان اوصاف اهل بهشت شنيده ايد ، مى تواند در زندگى همين دنيا بوسيله ى تقواى الهى تحقّق داد ، كه چون تقوا بر كل جامعه و بر تمام افراد حاكم گردد ، از گناه و معصيت خبرى نخواهد ماند ، و از طاعت و خير و عبادت و فضيلت چيزى فوت نخواهد شد ، در آن صورت به افسانه افسار گسيختگى و ديوانگى ، و قتل و غارت و پايمال شدن حقوق ، ظلم و ستم ، و گناه و معصيت ، حدّاقل در محدوده ى جامعه ى اسلامى آنهم در داخل مرزهائى كه سايه ى لطف تقوا بر سر همگان افتاده ، پايان داده خواهد شد ، و تمام شئون حياتش براى تمام ملّت ها درس زندگى و رمز پايندگى به حساب خواهد آمد .

گر تو از عاشقان يزدانى *** يا تو سرمست جام سبحانى
همچو جانان ز بند جان برخيز *** گر طلبكار وصل جانانى
حجره ى دل ز ديو خالى كن *** گر تو در شهر تن سليمانى
ور سليمان ملك خود شده اى *** بنما خاتم سليمانى
يوسف مصر آسمانى را *** بركش از قعر چاه ظلمانى
خلعت پادشاهيش درپوش *** بنشانش به تخت سلطانى
تشنه لب مى روى دريغ دريغ *** مانده محروم ز آب حيوانى
مرشد راه را به چنگ آور *** ره بريدن به خويش نتوانى
ور تو تنها روى در اين ره عشق *** بى شك اندر رهش فرو مانى
خود پرستى مكن خداى پرست *** ورنه بى شك ز بت پرستانى
هركه خودبين بود چو ملعون است *** اين چنين است قول سبحانى
قول رحمان بگير و ره ميرو *** بگذر از قولهاى شيطانى
گر به قول خداى كار كنى *** به حقيقت بدان كه انسانى

تقوا در انبياء و امامان معصوم

پيامبران خدا و ائمه ى هدى (عليهم السلام) در عين اينكه در ابتداى نبوت و امامت دچار مصائب سخت ، و شكنجه هاى طاقت فرسا ، و طوفانهاى بنيان كن بودند ، و پس از استقرار در برنامه ها همه چيز براى آنان در حدّ نهائى ميسّر بود ، ولى نه در وقت بلا يك قدم از اجراى وظيفه بازماندند ، و نه در وقت استقرار به اندازه ى يك ارزن آلوده به مكروه شدند چه رسد به حرام ، آن بزرگواران از تقواى الهى در حدّ نهائى برخوردار بودند ، و از تقواى شديد و عظيم خود براى جهانيان تا صبح قيامت روشن ترين و بهترين درس را به يادگار گذاشته ، و در اين زمينه به تمام مردم تاريخ حجّت الهى را تمام كردند .

در اين جهت به روايتى بس مهم و حديثى بس جالب كه صدوق بزرگوار آن محدّث كم نظير و آن دانشمند با اعتبار در « معانى الاخبار » از ابن عمير نقل كرده توجه كنيد :

محمد بن ابى عمير مى گويد : نشنيدم و استفاده نكردم در طول معاشرتم از هشام بن حكم درباره ى عصمت امام كلامى بهتر از اين .

روزى از وى پرسيدم امام معصوم است ؟ گفت : آرى ، گفتم عصمت در امام چگونه شناخته مى شود ؟

گفت : تمام گناهان در چهار منبع است و پنجمى ندارد .

1 ـ حرص .

2 ـ حسد .

3 ـ غضب .

4 ـ شهوت .

اين چهار خصلت از وجود امام بطور كامل دور است ، و هيچ يك از اين چهار برنامه در امام نيست .

امّا تمام دنيا انگار زير نگين انگشتر اوست و وى خازن مسلمين است در اين صورت به كدام عنصر و بر چه شيئى از اشياء حرص بورزد ؟

هرگز جايز نيست امام حسد بورزد ، كه حسد هميشه نسبت به مافوق است و كدام انسان تا روز قيامت مافوق امام است ؟ كه امام مافوق همه در تمام جهات معنوى و امور انسانى است ، و حسد از وى بهيچ وجه معنا ندارد .

امام را جائز نيست بر كسى و چيزى غضب كند ، كه روح امام از آسمانها گسترده تر و حلم و حوصله و صبرش از تمام جهانيان بيشتر است .

بر امام جائز نيست از شهوت پيروى كند ، كه پيروى از شهوت مقدم داشتن دنيا بر آخرت و باطل بر حضرت حق است و اين برنامه از وجود امام جداً بدور است .

چه خوب است ما هم به انبياء و ائمه اقتدا كرده ، با به تمرين گذاشتن حالات معنوى از حرص و حسد و غضب و شهوت پرهيز كرده و به مقام امن الهى وارد شده و خويش را از هر شرّ و خطرى حفظ نمائيم .

از تورات زمان حضرت موسى نقل شده :

قَنَعَ ابْنُ آدَمَ فَاسْتَغْنى ، اِعْتَزَلَ النّاسَ فَسَلِمَ ، تَرَكَ الشَّهَواتِ فَصارَ حُرًّا ، تَرَكَ الْحَسَدَ فَظَهَرَتْ مُرُوَّتُهُ ، صَبَرَ قَليلاً فَتَمَتَّعَ طَويلاً .

فرزند آدم از حرام به حلال قناعت كرد بى نياز شد ، از نابكاران كناره گرفت در سلامت آمد . شهوات را ترك كرد ، به آزادى رسيد . حسد را از خود دور داشت ، مردانگى اش آشكار شد . مدت اندكى صبر كرد ، به بهره ى طولانى دست به قول عارف شيدا و عاشق بينا حضرت فيض :

عرصه ى لامكان سراى من است *** اين كهن خاكدان چه جاى من است
دلم از غصه خون شدى گر نه *** مونس جان من خداى من است
آنكه او خسته دار دم شب و روز *** خود هم او مرهم و شفاى من است
هركه زو بوى درد مى آيد *** صحبتش مايه ى دواى من است
هركه او از دو كون بيگانه است *** در ره دوست آشناى من است
مقصدم حق و مركبم عشق است *** شعر من ناله ى دراى من است
هست با من كسى هميشه كزو *** تار و پود من و بقاى من است
سازدم هرچه قابل آنم *** دهدم هرچه آن سزاى من است
خوبى من همه ز پرتو اوست *** گر بدى هست مقتضاى من است
من اگر هستم اوست هستى من *** ور شوم نيست او بجاى من است
از خودار بگذرم رسم به خدا *** به خدائى كه منتهاى من است
به قضا فيض اگر شود راضى *** هر دو عالم به مدّعاى من است

گنهكار نصيحت مى كند

در كتاب پرقيمت مجموعه ى « ورّام » جلد دوّم صفحه ى دهم آمده : مردى به محضر حضرت مسيح عرضه داشت : يا روح الله بر اثر اغواى شيطان و پيروى از هواى نفس دچار زنا شده ام مرا پاك كن .

عيسى (عليه السلام) فرمود : فرياد بزنيد كسى نماند ، مگر اينكه براى تطهير اين مرد بيايد ، وقتى همه جمع شدند ، آن مرد گفت : هركس حدّى به گردن دارد از حدّزدن من خوددارى كند ، تنها كسانى كه علاقه دارم در حدّزدن من شركت داشته باشند مردم طاهر و پاكيزه و باتقوايند .

مردم چون اين سخن شنيدند پراكنده شدند ، تنها حضرت عيسى و يحيى براى حد زدن ايستادند ، قبل از شروع سنگسار حضرت يحيى به آن گناهكار فرمود : مرا موعظه كن ، گنهكار سه جمله ى عالى و سه كلمه ى جالب گفت :

1 ـ بين نفس و هوا خلوت مكن كه تو را دچار گناه مى كند و موجوديّت و هويّتت را به گناه مى اندازد .

2 ـ هرگز به سرزنش گناهكار اقدام مكن ، كه اهل معصيت احتياج به هدايت و پاكى از آلودگى دارند .

3 ـ در برابر كسى غضب مكن و فضاى با منفعت حلم و بردبارى را از دست مده .

شما اگر با دقّت به اين سه جمله بنگريد ، مى يابيد كه آراسته شدن به آن واقعيّاتى كه آن گناهكار تذكر داد فقط با قدرت تقوا به عبارت روشن تر با خويشتن دارى و خود نگهدارى ميسّر است .

منافع بسيار با عظمت تقوا

آنان كه براساس معرفت به حقايق الهيّه ، و معارف ملكوتيه ، در اين چند روزه حيات دنيا ، نسبت به هر گناه و عصيانى ، چه در امر مال چه در مرحله ى اخلاق ، چه در زمينه ى عمل و چه در محور روابط خانوادگى و اجتماعى ، اهل تقواى الهى و خويشتن دارى هستند منافع بيشمارى نصيب آنان مى گردد ، كه در دنيا و آخرت از آن منافع بهره كامل و حظّ وافر مى برند . جلد سوّم « شرح نهج البلاغه » به قسمتى از آن منافع به شرح زير اشاره كرده مى فرمايد :

بنا بر مفاد آيات ، مردم باتقوا كه توانسته اند شخصيّت انسانى خود را از دستبرد عوامل انحراف و پليدى ها محفوظ بدارند و نجات بدهند ، داراى اوصاف زير مى باشند .

1 ـ فهم برين و آگاهى هاى عالى كه عامل تمييز حق از باطل و تحصيل معارف عالى هستى مى باشد :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً )(1) .

2 ـ نگرش عالى در تحولات و كائنات آسمانى و زمينى و شناخت برين درباره ى آن موجودات كه آيات الهى بودن را نشان مى دهد و اين نگرش از معلومات رسمى ساخته نيست :

( وَاتَّقُوا اللهَ وَيُعَلِّمُكُمْ اللهُ )(2) .

3 ـ اراده و تصميم منطقى در برابر رويدادهاى زندگى مادّى و معنوى . اگر چه اين صفت تقوا با نظر سطحى ناچيز مى نمايد ولى با اندك دقّت و تأمّل جدى روشن مى گردد كه اصل مبناى زندگى آدمى به اراده و تصميم او بستگى دارد ، زيرا اراده هاى اشخاص در زندگى اغلب اوقات متعدّد و متنوع بوده با نظر به دگرگونى موضع گيرى ها در برابر رويدادها و واقعيّاتى كه دائماً در حال تحوّلند ، چگونگى اراده و تصميم ، حساس ترين و حياتى ترين نفش را به عهده دارند بطورى كه وضع روانى و هدف گيرى ها و چگونگى استعدادهاى يك انسان را مى توان از چگونگى اراده و تصميم هاى او بخوبى كشف كرد .

( وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ )(3) .

4 ـ ايمان به خدا و معاد و فرشتگان و كتاب آسمانى كه قاطعانه ترين نسخه ى درمان دردهاى بشرى است و پيامبران . اين عقايد كه از اوصاف متقين است ، باضافه ى اين كه عدالت و نظم واقعى حيات بدون آنها امكان پذير نيست ، پرورش دهنده ى استعدادها و عظمت هاى روحى و عامل منحصر رهائى از پوچ گرائى در زندگى مى باشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى انفال (8) : آيه ى 29 .

2 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 282 .

3 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 186 .

5 ـ استفاده ى از اندوخته ها در راه ريشه كن شدن فقر و آزادى بردگان . خلاصه اين صفت متّقين تنظيم مسائل اقتصادى است كه هيچ فرد و جامعه اى بودن آن نمى تواند ادّعاى حيات داشته باشد .

6 ـ برپا داشتن نماز كه به قول « هوگو » در تماس نهادن بى نهايت كوچك « انسان » با بى نهايت بزرگ « خداوند » در حال معرفت مى باشد .

7 ـ پرداخت ماليات بعنوان زكات .

نكته ى بسيار مهمّى كه در آيه ى مورد تقسيم يعنى آيه ى 177 سوره ى بقره وجود دارد اين است كه باضافه ى بيان لزوم پرداخت هائى كه فقر را در اشكال مختلفش ريشه كن مى سازد ، زكات را مستقلاً از اوصاف متّقين قرار مى دهد ، معلوم مى شود حقوقى كه بايد پرداخت شود يك كميّت معين قاطعانه به نام زكات و غيره ندارد ، بلكه مقدار پرداخت بايستى براى مرتفع ساختن احتياجات مادى جامعه كافى باشد .

8 ـ عمل به تعهد و پيمان .

9 ـ شكيبائى در برابر ناگواريها و مشقّت ها و عوامل وحشت و ترس كه پيرامون زندگى بشرى را فرا گرفته است .

10 ـ عدالت :

( إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى )(1) .

11 ـ رهبرى سرنوشت نهائى زندگى انسانها در كره ى زمين با متّقين خواهد بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى مائده (8) : آيه ى 8 .

( إِنَّ الاَْرْضَ للهِِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ )(1) .

12 ـ دورى از برترى طلبى و فساد كردن در روى زمين :

( تِلْكَ الدَّارُ الاْخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الاَْرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ )(2) .

اگر اين اوصاف نتوانند مدينه ى فاضله را در روى زمين ايجاد كنند ، كدامين فكر بازى ها و حيله گرى ها و چپاول گرى ها و دروغ ها و ستمكارى ها اين مدينه ى آرمانى را بوجود خواهند آورد ؟ ! !

خيزيد عاشقان كه سوى آسمان رويم *** ديديم اين جهان را تا آن جهان رويم
نى نى كه اين دو باغ اگر چه خوشست و خوب *** زين هر دو بگذريم و بدان باغبان رويم
سجده كنان رويم سوى بحر همچو سيل *** بر روى بحر زان پس ما كف زنان رويم
زين كوى تغزيت به عروسى سفر كنيم *** زين روى زعفران به رخ ارغوان رويم
از بيم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ *** دلها همى طپند بدار الامان رويم
از درد چاره نيست چو اندر غريبيم *** وز گرد چاره نيست چو در خاكدان رويم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 128 .

2 ـ سوره ى قصص (28) : آيه ى 83 .

چون طوطيان سبز به پرّ و به بال نغز *** شكرستان شويم و به شكرستان رويم
اين نقش ها نشانه نقاش بى نشان *** پنهان ز چشم بد هله تا بى نشان رويم
راهى پر از بلاست ولى عشق پيشواست *** تعليممان دهد كه در و بر چه سان رويم
هر چند سايه كرم شاه حافظ است *** در ره همان به است كه با كاروان رويم
جان آينه كنيم به سوداى يوسفى *** پيش جمال يوسف با ارمغان رويم
خامش كنيم تا كه سخن بخش گويد اين *** او آنچنان كه گويد ما آن چنان رويم

تقوا از ديدگاه عارفان

اهل دل ، عاشقان حق ، آراستگان به حقيقت ، عارفان آگاه در معناى تقوا اين چنين فرموده اند :

اِنْ يُطاعَ وَلا يَعْصى وَيَذْكُرَ وَلا يَنْسى وَيَشْكُرَ وَلا يَكْفُرَ .

خداوند را به حقيقت فرمان برد ، و از عصيان در هر برنامه اى بپرهيزد ، دايم به ياد محبوب باشد ، و به هيچ عنوان نگذارد فراموشى بر او عارض شود ، نسبت به تمام نعمت هاى الهى چه ظاهرى چه باطنى در مقام شكر برآيد ، يعنى هر نعمتى را در همان راهى كه دستور داده اند خرج كند ، و از كفر و ناسپاسى جدّاً بپرهيزد ، كه اينهمه تقواست ، و خلاصه اين كه هر چه شخص را از خداى تعالى محجوب و مهجور دارد از آن همه دورى كند كه اين است حقيقت و باطن تقوا .

اصل تقوا بر دو معناست : يكى ترسيدن و ديگر پرهيز كردن ، و تقواى بنده از خداى تعالى بر دو معنى باشد : يا خوف عقاب باشد يا خوف فراق ، و نشان خوف عقاب آن است كه حكم اوامر و نواهى حق تعالى را خلاف نكند ، و حقوق و حدود صحبت نگاه دارد تا مستوجب عقاب نگردد ، و اگر خوف فراق باشد ، از دون حق تعالى پرهيز كند و با غير وى نيارامد تا از حق جدا نماند .

تقوا يعنى چندان كه توانى از خويشتن همه فقر وفاقه ظاهر كن ، از آن كه صفت بنده فقر و فاقت است و هركسى را آن بايد عرضه كردن كه دارد .

تقوا ترك غير خداى كردن است و معناى اين نه آن است كه جز خداى را نداند كه انبياء غير خدايند و تا به ايشان ايمان نيارد متقى نباشد ، و لكن معنا آن است كه رغبت و رهبت از دون حق تعالى بردارد ، از آن بنده با هرچه صحبت كند با به رغبت كند يا به رهبت ، چون هر دو برخاست همه نزديك وى متروك شد و چون ترك مادون الله پديد آمد تقوا درست شد .

تقوا بيزارى ستدن است و اين اخلاص است ، يعنى بيزارى ستاند از خويشتن و از آنچه دارد ، و هرچند تبرّى بيشتر اخلاص درست تر ، تا عبد ، از خلق و از نفس تبرّا نكند اخلاص وى درست نگردد .

تقوا و پرهيزكارى از نهى كناره گرفتن است و از نفس جدا گشتن و بدان مقدار كه بنده از حظ نفس جدا گردد يقين بيايد .

يعنى از بهر آن كه يقين اندر غيب افتد ، و نفس را سكون با شاهد افتد ، چو حظوظ نفس حاضر گشت با شاهد آرام گرفت ، غايب فايت گردد و يقين برخيزد ، باز چون حط نفس اندر شاهد فايت گردد با غايب آرام نمايد ، غايب يقين گردد ، دليل بر اين خبر حارثه است كه چون نفس را از دنيا ، خوردن و خفتن و زر و سيم مى بايست ، چون نفس را از اين غايب كرد ، غايب حاضر گشت تا يقين درست گشت و نيز حظوظ نفس طلب كردن دليل است كه مرا خويشتن به كار است و دوست به كار نيست و حطوط نفس بجاى ماندن دليل است كه مرا از دوست جز دوست به كار نيست .

محمد بن محمد دارابى كه در توضيح لطائف عرفانى دست قوى دارد عمق تقوا را در ضمن توضيح بيتى از يك غزل حافظ به مضمون زير بيان مى كند :

در همه دير مغان نيست چو من شيدائى *** خرقه جائى گرو باده و دفتر جائى

مقصود از اين بيت اين كه سالك در راه طلب بايد هيچ چيز را سدّ راه مطلوب نسازد ، بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زيبا . به تخصيص محب روحانى كه عبارت از مراتب فضل و كمالات ظاهر است و خودى و خودستائى به طريق اولى قيد است بهر طريق كه باشد ، زنجير اگر طلا بود هم قيد است ، چه آدمى را در راه طلب هيچ حجابى بزرگ تر از هستى نيست و هيچ سدّى بدتر از خودپرستى نيست ، ساغر عشرت بجز به دست بى خودان ندهند ، و افسر جز بر سر بى سران ننهند .

هر سرى را در خور همت كلاهى داده اند *** افسر ديوانگان باشد به هامون آفتاب

مراد از دير مغان در اصطلاح عرفا اولين مقام طلب است و شيدائى عبارتست از مقام وله و حيرتست ، چه در اول وهله سالك نمى داند كه مآل كارش به كجا خواهد كشيد و خرقه عبارت از زهد و ستر است كه ظاهرپرستان معايب درويشى به آن مى پوشند كه در ديده ى ظاهربينان در مراتب سير و سلوك ، خود را در كمال رتبه وانمايند و موجب استجلاب اغراض فاسده خود سازند . و دفتر كنايه از علوم رسمى و دكّان خودفروشى و مراتب ملاّئى و علم ظاهريست كه حجاب روحانيست و اشد از حجاب جسمانيست و ظلمانيست .

مغرور فضيلت از خدا باشد دور *** زنجير گر از طلا بود هم قيد است

عرفا در اينكه رفع حجاب روحانى اشدّ از حجاب ظلمانيست تشبيهى به اين روش كرده اند كه :

هرگاه باغى در نهايت لطافت مشحون به انواع گل و رياحين و ازهار بوده باشد و ديوارى آلوده به كثافات سدّ راه مشاهده ى چنين باغى باشد بخاطر هركس مى رسد كه اين سد را بايد از پيش برداشت تا اين چنين مكان دلگشا هميشه در نظر باشد ، اما اگر ديوارى مطلاّ و مرصع كه خطوط بسيار خوش بر آن نوشته باشند و سالهاى بسيار استادان بدايع نگار و هنرمندان فضائل شعار هنر خود را در آن ديوار بكار برده ، در اين باب يد و بيضا نموده باشند كه بحسب مثال مانند فضائل ظاهريست ، حجاب باشد . هركس از سر آن نمى تواند گذشت ، و چنانچه ديوار كثيف مانع از مشاهده ى چنين باغ دلگشاست ، اين ديوار مرصع نيز مانع مشاهده و باعث حرمانست .

امّا همتى بايد كه از تكلّفات ظاهريه چشم پوشيده در تخريب آن كوشيد . تا بتوان تمام مراتب سير و سلوك را طى كرد و به مقام قرب و وصال نايل آمد ، و از لمس مقامات معنوى و مراتب روحانى لذت برد ، كه بر سر اين سفره آنچه از رزق معنوى و شراب روحانى ، و درك معانى بخواهند آماده و حاضر است و كسى را از آن منع نمى كنند .

هركه دعوى راه مردان كرد *** جان خود را فداى جانان كرد
هركه را آرزوى وصلش بود *** درد نوشيد و ترك امان كرد
هركه او راه انبيا بگزيد *** دل و جان پيششان به قربان كرد
درد عشق از ميان جان برخاست *** دل ما را چو داغ هجران كرد
چه دهم شرح آنچه هجرانش *** با من خسته پريشان كرد
همه اوصاف خويشتن يزدان *** جمع فرمود نامش انسان كرد
تخت گاهى نهاد در دل او *** نفس را بر درش چو دربان كرد
دور باشى نهاد در دستش *** نام آن دور باش شيطان كرد
راه ايمان گشود بر همه كس *** روى عشاق خود به احسان كرد
ذكر فرمود با خود انسش داد *** هر دلى را كه او به سامان كرد
اى علا دوله شكر كن چون حقّ *** كافر نفس را مسلمان كرد
وز بديهاى نفس امّاره *** سگ نفس تو را پشيمان كرد
باز از لطف بى كران بر تو *** كار دشوار عشق را آسان كرد
اين عجب نيست شاهباز غمش *** اين چنين صيدها فراوان كرد

شيخ عزيز نسفى در جزوه ى پرقيمت « مقصد اقصى » در بيان حقيقت تقوا و راه آراسته شدن به آن مى فرمايد :

مى دانى كه غرض از شريعت و طريقت و حقيقت چيست ؟ غرض كلّى آنست كه آدميان راست گفتار و راست كردار و نيك اخلاق شوند ، و اگر اين عبارت را فهم نمى كنى به عبارتى ديگر بگويم :

بدان غرض سه چيز است :

اوّل : آنكه تا مردم همچون حيوانات ديگر نباشند ، امر و نهى از پيامبر قبول كنند و مأمور و منهى باشند .

دوّم : آنكه تا به عمل و تقوا آراسته شوند و در سعى و كوشش مى باشند در صحبت دانا تا آنگاه كه به يقين بدانند كه خدا يكى است .

سيّم : آنكه تا بعد از شناخت خداى تمام حكمت هاى جواهر اشياء را كماهى بدانند و ببينند . چون اين مراتب را تمام كردند ، به مقام تمام رسيدند و به شريعت و طريقت و حقيقت آراسته گشتند .

اى درويش چون دانستى كه غرض از شريعت و طريقت و حقيقت چيست ، اكنون از گفتگوى در گذر و كار كن تا بجائى برسى ، كه گفتِ بى عمل و صورت بى معنى بكار نيايد ، عمل است كه سالكان را به مقامات عالى مى رساند وَالْعَمَلُ الصّالحُ يَرْفَعُهُ و عمل اهل طريقت ده چيز است :

اوّل : طلب خداى .

دوّم : طلب داناست كه بى دليل راه نتوان كردن .

سيّم : ارادت است به دانا . بايد سالك مريد و محب دانا باشد كه ارادت مركب سالك است ، هرچند كه ارادت قوى تر بود مركب قوى تر باشد .

چهارم : فرمان بردن است ، بايد كه سالك مريد و مطيع و فرمانبر دانا باشد و هر كارى كه كند دنيوى يا اخروى به دستور دانا كند .

اَلْوِلايَةُ مَحَبَّةُ اَهْلِ الْبَيْتِ وَاتِّباعُهُمْ فِى الدّينِ وَامْتِثالُ اَوامِرِهِمْ وَنَواهيهِمْ وَالتَّأَسّى بِهِمْ فِى الاَْخْلاقِ وَالاَْعْمالِ .

ارادت به اهل بيت كه دانايان راهند عشق به آنان است ، و فرمان بردن از ايشان در دين ، و عمل به اوامر و نواهى آن بزرگواران ، و در اعمال و اخلاق رنگ گرفتن از ايشان .

پنجم : ترك است . بايد كه به اشارت دانا ترك فضولات كند .

ششم : تقواست . بايد كه متقى و پرهيزكار باشد و راست كردار و راست گفتار و حلال خوار بود و شريعت را عزيز دارد و به يقين بداند كه هر گشايش كه سالك را پيدا آيد از متابعت پيامبر و آل پيدا آيد .

هفتم : كم گفتن است .

هشتم : كم خفتن است .

نهم : كم خوردن است .

دهم : عزلت از شرار خلق است و از آنان كه حاضر به قبول حق نيستند و مجاهده و مبارزه با آنان كه سد راه حقند .

اين است عمل اهل طريقت و اين ده چيز اثرهاى قوى دارد در سلوك .

سالك چون در خدمت دانا بر اين ده چيز مواظبت نمايد و ثبات كند كه كار ثبات دار عاقبت به جائى برسد ، حقيقت روى نمايد و اگر يكى از ده كم باشد سلوك ميسّر نشود و سالك بجائى نرسد .

همه جمال تو بينم چو چشم باز كنم *** همه شراب تو نوشم چو لب فراز كنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن *** و چون حديث تو آيد سخن دراز كنم
هزار گونه بلنگم به هر رهم كه برند *** رهى كه آن بسوى توست تركتاز كنم
اگر بدست من آيد چو خضر آب حيات *** ز خاك كوى تو آن آب را طراز كنم
ز خار خار غم تو خارچين گردم *** ز نرگس و گل صد برگ احتراز كنم
ز آفتاب و ز معتاب بگذرد نورم *** چو روى خود به شهنشاه دلنواز كنم
چو پر و بال برآرم ز شوق چون بهرام *** به مسجد فلك هفتمين نماز كنم
همه سعادت بينم ز شوق چون بهرام *** به مسجد فلك هفتمين نماز كنم
همه سعادت بينم چو سوى نحس روم *** همه حقيقت گردد اگر مجاز كنم
مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود *** چو خويش را پى محمود خود اياز كنم
چو آفتاب شوم آتش وز گرمى دل *** چو ذرّه ها همه را مست و عشقباز كنم
پرير عشق مرا گفت من همه نازم *** همه نياز شو آن لحظه اى كه ناز كنم
چو ناز را بگذارى همه نياز شوى *** من از براى تو خود را همه نياز كنم

اى درويش عمل اهل حقيقت هم ده چيز است :

اوّل : آنكه به خداى رسيده باشد و خداى را شناخته بود و بعد از شناخت خداى تمامت جواهر اشياء را كماهى دانسته و ديده بود .

دوّم : صلح است با همه ى مؤمنين و مسلمين . و علامت آنكه سالك به خداى رسيده آن است كه با خلق به يك بار صلح كند و از اعتراض و انكار « در صورتى كه شرعاً جاى اعتراض و انكار نيست . » آزاد آيد و هيچ كس را دشمن ندارد ، بلكه همه كس را دوست دارد .

سيّم : شفقت كردن است بر همه كس ، و شفقت كردن آن باشد كه با مردم چيزى گويند و چيزى كنند كه مردم چون به آن كار كنند در دنيا و آخرت سود برند ، و اهل شفقت نصيحت و ادب كنند ، و اهل علم نصيحت كنند ، و اهل قدرت ادب كنند تا مردم از يكديگر ايمن باشند .

چهارم : تواضع است با همه كس ، مردم را عزيز دارد و به چشم حرمت و عزت در همه كس نگاه كند .

پنجم : رضا و تسليم و آزادى و فراغت است .

ششم : توكّل و صبر است و تحمّل .

هفتم : بى طمعى است كه طمع امّ الخبائث است .

هشتم : قناعت است كه قناعت و فراغت است كه سالك را بجائى رساند .

نهم : آزار نارسانيدن است و راحت رسانيدن به همه كس .

دهم : تمكين است . اى درويش كار ، تمكين و استاقمت و ثبات دارد .

اين است علامات اهل حقيقت و اين است عمل اهل حقيقت ، هركه درد مباركش باد ، سالك تا در علم و حكمت به كمال نرسد و سير الى الله و سير فى الله را تمام نكند اين علامات و اين صفات و اين اخلاق در وى پيدا نيايد .

تشنه ى خويش كن مده آبم *** عاشق خويش كن ببر خوابم
تا شب و روز در نماز آيم *** اى خيال خوش تو محرابم
گر خيال تو در فنا يابم *** در زمان سوى مرگ بشتابم
بر اميد خيال گوهر تو *** جاذب هر مسى چو قلابم
بر اميد مسبّب الاسباب *** ره زن كاروان اسبابم
رحمتى آر و پادشاهى كن *** كين فراق تو برنمى تابم
زان همى گردم و همى نالم *** كه بر آب حيات دولابم
زان چو روزن گشاده ام دل و چشم *** كه توئى آفتاب و مهتابم
آن زمانى كه نام تو شنوم *** مست گردند نام و القابم
آن زمانى كه آتش تو رسد *** بجهد اين دل چو سيمايم

من علاقه داشتم در اين فصل به آيات قرآن مجيد كه در باب تقوا نازل شده اشاره كنم و فصلى هم از روايات مربوطه ذكر كنم ، ولى وقتى به كتاب خدا مراجعه كردم ديدم صفحه اى از قرآن نيست مگر اينكه سخنى از تقوا به ميان آمده ، و بابى از روايات نيست مگر اينكه در آن ذكرى از تقوا شده ، باين نتيجه رسيدم كه تمام آيات و روايات نتيجه اش به مسئله ى تقوا برمى گردد ، پس بهتر اين است كه خوانندگان اين جزوه براى توجه به مسئله ى تقوا در درجه ى اوّل به همه ى قرآن و در مرحله ى بعد به كتابهائى چون « اصول كافى » جلد دوّم و « بحار الانوار » جلد هفتادم ، و مجموعه ى « ورّام » و « تحف العقول » ، و « ثواب الاعمال » ، و « محجة البيضاء » و هر كتابى كه در محور حديث است مراجعه نمايند . در اين جا از باب تيمّن و تبرك به احاديث پرقيمت اين محور اشاره مى شود ، باشد كه وجود مقدّس حضرت دوست با لطف و عنايتش از ما دستگيرى كرده و از باب رحمت و مرحمتش ما را به تقواى الهى در همه ى شئون آراسته فرمايد .

تقوائى كه علت فلاح و رستگارى و فتح و پيروزى در دنيا و آخرت است :

( وَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ )(1) .

تقوائى كه اگر در فكر و عمل و اخلاق حاصل شود در حقيقت مقام شكر به دست آمده و بر اثر آن هر نعمتى در جاى خودش خرج شده ، و سپاس هر نعمتى ادا گشته است :

( فَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ )(2) .

تقوائى كه با بدست آوردنش چهره ى معيّت الله رو به انسان مى كند ، و وجود مقدّس حق انيس و مونس و تكيه گاه هميشگى انسان مى شود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 189 .

2 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 123 .

( وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ )(1) .

تقوائى كه اگر بدست آيد ، آدمى در دنيا و آخ رت محبوب حق مى گردد و حصارى از عشق يار سراسر وجود انسان را فرا مى گيرد :

( فَإِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ )(2) .

تقوائى كه علت سرعت حساب در روز قيامت است ، و نمى گذارد آدمى در آن صحراى پرغوغا ، در ميان آنهمه رنج و غم و وحشت و اضطراب معطل بماند :

( وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ )(3) .

تقوائى كه بهترين و با منفعت ترين زاد و توشه براى دنيا و آخرت انسان است و بدون آن راهى بر نجات نخواهد بود :

( تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى وَاتَّقُونِ يَا أُولِي الاَْلْبَابِ )(4) .

تقوائى كه براى هركس حاصل شود از كيد مكاران و خدعه ى خادعان ، و كينه ى دشمنان ، و حسد حاسدان ، و جنايت جانيان محفوظ خواهد ماند :

( وَإِنْ تَصْبُروا وَتَتَّقُوا لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُكُمْ شَيْئاً )(5) .

تقوائى كه باعث رساندن انسان به بهشتى است كه عرض آن سماوات و ارض است ، و در آن جايگاه ملكوتى هرچه انسان بخواهد ، برايش فراهم است :

( وَسَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّكُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالاَْرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ )(1) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 194 .

2 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 76 .

3 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 4 .

4 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 197 .

5 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 120 .

تقوائى كه در تمام شئون حيات و اطوار زندگى مورث عدالت است و از وجود انسان در رابطه ى با حقوق همه ى انسانها منبعى از عدالت خواهى و عدالت گسترى و كرامت بوجود مى آورد :

( إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )(2) .

تقوائى كه جدّاً باعث قبولى عمل و ارزش و اعتبار كار انسان در پيشگاه حضرت محبوب است :

( إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ )(3) .

تقوائى كه باعث گشايش درِ بركات سماوات و ارض بسوى انسان است ، بركاتى كه تا يوم محشر و در بهشت آثارش ادامه داشته و در آنجا حالتى ابدى و جاودانه دارد .

( وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ )(4) .

تقوائى كه در وجود انسان همانند اسلحه اى كشنده و قوّت و قدرتى دفع كننده عليه شياطين و وساوس آنان است .

( إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ )(5) .

تقوائى كه چون حاصل شود ، باعث آمرزش و رحمت و كفّاره ى گناهان گذشته آدمى است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى آل عمران (3) : آيه ى 133 .

2 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 8 .

3 ـ سوره ى مائده (5) : آيه ى 27 .

4 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 96 .

5 ـ سوره ى اعراف (7) : آيه ى 201 .

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ )(1) .

تقوائى كه اگر نباشد آدمى از عقاب شديد قيامت در امان نخواهد ماند .

( وَاتَّقُوْا اللهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ )(2) .

آرى اين است گوشه اى از نتايج تقوا كه در كتاب با عظمت الهى مطرح است ، تقوائى كه سفارش حق و انبياء و امامان و مصلحان و عارفان به تمام انسانهاست .

ندا آمد به جان از چرخ پروين *** كه بالا رو چو دردى پست منشين
كسى اندر سفر چندين نماند *** جدا از شهر و از ياران پيشين
نداى اِرجعى آخر شنيدى *** از آن سلطان و شاهنشاه شيرين
در اين ويرانه جغدانند ساكن *** چه مسكن ساختى اى باز مسكين
چه آسايد بهر پهلو كه گردد *** كسى كز خار سازد او نهالين
چه پيوندى كند صراف و قلاب *** چه نسبت زاغ را با باز و شاهين
چه آرائى به گچ ويرانه اى را *** كه بالا نقش دارد زير سجين
چرا جان را نيارائى به حكمت *** كه ارزد هر دمش صد چين و ماچين
نه آن حكمت كه خواهند و نخواهند *** نشانندت همه بر تاج زرّين
رها كن پس روى چون پاى كژمژ *** الف ميباش فرد و راست بنشين
چو معنى است آمد حرف چون زين *** بگو تا كى كشى بى اسب اين زين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ سوره ى انفال (8) : آيه ى 29 .

2 ـ سوره ى بقره (2) : آيه ى 196 .

كلوخ انداز كن در عشق مردان *** تو هم مردى ولى مرد كلوخين
عروسى كلوخى با كلوخى *** كلوخ آرد نثار و سنگ كابين
به گورستان به زير خشت بنگر *** كه نشناسى تو سارا نشان ز پائين
خدايا در رسان جان را به جانها *** بدان راهى كه رفتند آل ياسين
دعاى ما و ايشان را در آميز *** چنان كز ما دعا وز تو تحسين
ز شهوانى به عقلانى رسانمان *** بر اوج فوق بر زين لوح زيرين