بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 12, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - عرفان اسلامي جلد12
     02 - عرفان اسلامي جلد12
     03 - عرفان اسلامي جلد12
     04 - عرفان اسلامي جلد12
     05 - عرفان اسلامي جلد12
     06 - عرفان اسلامي جلد12
     07 - عرفان اسلامي جلد12
     08 - عرفان اسلامي جلد12
     09 - عرفان اسلامي جلد12
     10 - عرفان اسلامي جلد12
     11 - عرفان اسلامي جلد12
     12 - عرفان اسلامي جلد12
     13 - عرفان اسلامي جلد12
     14 - عرفان اسلامي جلد12
     15 - عرفان اسلامي جلد12
     16 - عرفان اسلامي جلد12
     FEHREST - عرفان اسلام جلد 12
 

 

 
 

باب هفتاد و دوم در بيان موعظه و پند است

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَحْسِنُ الْمَواعِظِ ما لا يُجاوِزُ الْقَوْلُ حَدَّ الصِّدْقِ وَالْفِعْلُ حَدَّ الاِْخْلاصِ .

فَاِنَّ مَثَلَ الْواعِظِ وَالْمَوْعوظِ كَالْيَقْطانِ وَالرّاقِدِ ، فَمَنْ اِسْتَيْقَظْ مِنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ وَمُخالِفاتِهِ وَمعاصيهِ صَلُحَ اَنْ يوقِطَ غَيْرَهُ مِنْ ذلِكَ الرُّقادِ .

وَاَمَّا السَّائِرُ فى مَقاوِزِ الاِْعْتِداءِ ، الخائِضُ فى مَراتِعِ الْغَىِّ وَتَرْكِ الْحَياءِ بِاسْتِحْبابِ السُّمْعَةِ وَالرِّياءِ وَالشُّهْرَةِ وَالتَّصَنُّعِ فِى الْخَلْقِ الْمُتَزَلّى بِزِّى الصّالِحينِ الْمُظْهِرِ بِكَلامِهِ عِمارَةَ باطِنِهِ وَهُوَ فى الْحَقيقَةِ خال عَنْها قَدْ غَمَرَتْها وَحْشَةُ حُبِّ الْمُحْمَدَةِ وَغَشِيَّها ظُلْمَةُ الطَّمَعِ فَما اَفْتَنَهُ بِهَواهُ وَاَضَلَّ النّاسُ بِمَقالَتِهِ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : ( لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ )(1) .

وامّا مَنْ عَصَمَهُ اللهُ بِنُورِ التَّأْييدِ وَحُسْنِ التَّوْفيقِ وَطَهَّرَ قَلْبَهُ مِنَ الدَّنَسِ فَلا يُفارِقُ الْمَعْرِفَةَ وَالتُّقى فَيَسْمَعُ الْكَلامَ مِنَ الاَْصْلِ وَيَتْرُكُ قائِلَهُ كَيْفَ ما كانَ قال الحُكَماءُ : خُذِ الْحِكْمَةَ مِنْ اَفْواهِ الْمَجانينَ .

قالَ عيسَى بْنُ مَرْيَمَ (عليه السلام) : جالِسوا مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللهَ رَؤْيَتُهُ وَلِقاؤُهُ فَضْلاً عَنِ الْكَلامِ ، وَلا تُجالِسوا مِنْ تُوافِقُهُ ظَواهِرُكُمْ وَتُخالِفُهُ بَواطِنُكُمْ فَاِنَّ ذلِكَ لَمُدَّعى بِما لَيْسَ لَهُ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ فِى اسْتِفادَتِكُمْ .

وَاِذا لَقيتَ مَنْ فيهِ ثَلاثُ خِصال فَاغْتَنِمْ رُؤْيَتَهُ وَلِقاءَهُ وَمُجالَسَتَهُ وَلَو ساعَةً فَاِنَّ ذلِكَ تُؤَثِّرُ فى دينِكَ وَقَلْبِكَ وَعِبادَتِكَ : قَوْلٌ لا يُجاوِزُ فِعْلَهُ ، وَفِعْلٌ لا يُجاوِزُ صِدْقَهُ ، وَصِدُقٌ لا يُنازِعُ رَبَّهُ ، فَجالِسْهُ بِالْحُرْمَةِ وَانْتَظِرِ الرَّحْمَةَ وَالْبَرَكَةَ .

وَاَحْذَرْ لُزومَ الْحُجَّةِ عَلَيْكَ ، وَراعِ وَقْتُهُ كَىْ لا تُلْزَمَهُ فَتَخْسَرَ ، وَانْظُرْ اِلَيْهِ بِعَيْنِ فَضْلِ اللهِ تَعالى عَلَيْهِ وَتَخْصيصِهِ لَهُ وَكَرامَتِهِ اِيّاهُ .

مسئله با عظمت تبليغ

در اين بخش بسيار مهم سخن از وعظ و واعظ و متّغط يا به تعبير ديگر كلام از تبليغ و مبلّغ و شنونده تبليغ است .

امام صادق (عليه السلام) در اين فصل به هر سه موضوع اشاره مى فرمايند و جهات گوناگون مسئله را بررسى مى نمايند .

مسئله تبليغ در فرهنگ حيات بخش اسلام جايگاه بسيار مهمّى دارد ، اگر مبلّغ و تبليغ نبود ، هر آينه دين خدا و احكام الهى به مردم نمى رسيد ، تبليغ دين بر آنان كه واجد شرايط اند واجب است .

ممكن است در راه وعظ و موعظه و ابلاغ و تبليغ خطراتى و مشكلاتى متوجه انسان شود ، آئين الهى مى گويد : مبلّغ بايد آن خطرات را براى خدا تحمّل كند و به اجر و پاداش عظيم آن اميدوار باشد .

قرآن مجيد در بسيارى از آيات ، انبياء را مبلغ رسالات حق معرفى مى كند ، و كار با عظمت آنان را مى ستايد ، و تبليغ آنان را علّت دوام دين مى داند ، و و مصائبى كه پيامبران در اين راه متحمّل شدند متذكّر مى شود ، تا صبر و حوصله اى كه آنان در جهت حق نشان دادند براى هر مبلغى اسوه و سرمشق باشد و مبلّغين نگويند چون در راه تبليغ دين سختى ها وجود دارد ، ما را طاقت سختى نيست پس بايد زبان از ابلاغ معارف ببنديم ، كه بستن زبان از پخش مسائل الهى بخاطر حوادث و مصائب حرام است .

قرآن مجيد مى فرمايد نوح نهصد و پنجاه سال در ميان قوم و ملّتش تبليغ دين داشت و در اين راه به انواع مصائب و بلاهاى جسمى و روحى دچار شد ، ولى تا آن لحظه كه بنا بود عذاب الهى قوم نوح را بخاطر تكبّرشان در برابر حق از بين ببرد ، از تبليغ دين دست برنداشت و تا در بين مردم بود مى فرمود :

( أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَأَنْصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ )(2) .

من بطور قطع پيامهاى خدا را به شما مى رسانم ، و از اندرز و نصيحتم دست برنمى دارم ، و از جانب حق به امورى آگاهم كه شما نمى دانيد .

قرآن مجيد مى فرمايد : هود ، آن پيامبر بزرگ در قوم عاد به تبليغ رسالات حق مأمور شد و از قوم انواع آزارهاى روحى و جسمى ديد ، ولى تا لحظه دچار شدن قوم به عذاب حق به آنان مى فرمود :

( أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ )(3) .

اى قوم پيامهاى خدا را به شما مى رسانم و من براى شما خيرخواه امينى هستم .

مبلّغ آگاه و صابر در بين مردم در حقيقت كار انبياء را انجام مى دهد ، و بهمين خاطر در پيشگاه حضرت دوست از ارزش والائى برخوردار است ، و بر مردم است كه با گوش دادن به نصايح او ، و اجتماع نمودن براى شنيدن تبليغ او از وى قدردانى كنند ، كه خداوند در قرآن مجيد فرموده : پاداش چنين مردمى فقط و فقط با خداست .

( الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللهَ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللهَ وَكَفَى بِاللهَ حَسِيباً )(4) .

آنان كه پيامهاى خدا را و وحى حضرت حق را در مردم تبليغ مى كنند ، و ترس آنان در اين راه فقط از خداست و از احدى باك ندارند ، براى حساب آنان خدا كفايت مى كند .

انسان بامعرفت با تمام وجود در مدار بندگى است ، و بخاطر معرفتش عشق دارد با تبليغ دين مردم را با خدا آشنا كرده و آشتى دهد ، تبليغ را وظيفه ى واجب خود دانسته ، و آن را از اهمّ عبادات بحساب مى آورد ، و در اين راه از مشكلات و مصائب نمى هراسد ، و از هيچ قدرتى بهنگام ابلاغ دين نمى ترسد ، و گاهى تا سرحدّ شهادت در راه دوست بوقت تبليغ پيش مى رود ، و كشته شدن در اين راه را عطيّه الهى مى داند .

ابوذر و ميثم ، رُشَيد و حُجر بن عدى ، معلّى بن خُنَيس و كميل ، سعيد بن جبير ، حبيب بخار و سيد جمال الدّين ، حاج شيخ فضل الله نورى و سيد حسن مدرس ، عبدالحسين واحدى و نوّاب صفوى و امثال اين بزرگواران كه نامشان بر تارك تاريخ درخشش خاص دارد ، در راه تبليغ دين جان خود را فداى دوست كردند و بهنگامى كه تبليغ مى كردند از احدى جز خدا واهمه نداشتند ، شرح زندگى هر كدام از اين چهره هاى پاك كتابى جداگانه مى خواهد ، خوشبختانه كتب مفصّل و مختلفى در اين زمينه تأليف شده كه خواندن آن كتب بر فرد فرد مردم مؤمن لازم است ، تا بدانند تبليغ دين چه اندازه مهم است ، تا جائى كه مبلغ با معرفت در عين آگاهيش به كشته شدن حاضر است براى اعلاى كلمه حق جان شيرين خود را با حضرت يار معامله كند .

جان سوخته ى روئى است پروانه چنين بايد *** دل شيفته ى روئى است پروانه چنين بايد
تا لب نهدم بر لب جان مى رسدم بر لب *** احسنت زهى باده پيمانه چنين بايد
گه مست زناسوتم گه غرقه لاهوتم *** گاه از خم و گه دريا مستانه چنين بايد
چشم تو كند مستم لعلت برد از دستم *** هر جام مئى دارد ميخانه چنين بايد
سرمست ز ساغر گشت دل واله دلبر گشت *** تن بى خبر از سرگشت مستانه چنين بايد
زلفت ره دينم زد ابرو ره محرابم *** ايمان به تو آوردم بتخانه چنين بايد
در دل چو وطن كردى جا در تن من كردى *** جانم به فدا بادت جانانه چنين بايد
جز جان من و جز دل جائى كنى ار منزل *** افغان كنم و قالم حنّانه چنين بايد
در آتش عشقت فيض مى سوزد و مى سازد *** تا جان به رهت بازم پروانه چنين بايد

ابن سكيّت و فداكاريش در راه اعلاى حق

وجود مبارك ابويوسف يعقوب بن اسحاق دورقى اهوازى از بزرگان طايفه اماميه و از دانشمندان بنام علوم عربيّت و معروف به ابن سكيّت است .

بزرگان دين وى را مردى موثّق و از اصحاب حضرت جواد و امام هادى (عليهما السلام)مى دانند .

او پرچمدار علم عربيّت و ادب و شعر و لغت و نحو بود ، و تأليفات زيادى در آن علوم داشت .

متوكّل عباسى وى را به جبر و زور وادار به تعليم فرزندانش كرد ، روزى از وى پرسيد دو پسرم نزد تو عزيزترند يا حسن و حسين (عليهما السلام) ! !

ابن سكيّت با توجه به قوّت ايمان ، و قدرت تقوا ، و اين كه مجلس جاى اظهار حق و كوبيدن باطل است فرياد زد :

به خدا قسم قنبر خادم على بن ابيطالب بهتر از تو و دو فرزند تو معتز و مؤيّد است ! ! اين جواب جانانه و به موقع همانند پتكى بود كه بر سر متوكّل و دستگاه بنى عباس فرود آمد ، متوكّل پست و متكبّر فرياد زد بيائيد و زبانش را از پس گردنش بيرون بكشيد ، غلامان متوكّل مرتكب آن جنايت عظيم شدند ، و آن مرد بزرگ در راه اظهار حق به ملكوت اعلا پيوست .

ممكن است بعضى گفته باشند ، يا بگويند اينجا جاى تقيه بود ، و لازم بود ابن سكّيت براى حفظ جانش از اظهار حق خوددارى كند .

مرد بزرگ فقه و اصول ، و تفسير و عرفان ملا محمّد تقى مجلسى در جواب اينان مى فرمايد :

اينگونه مردان بزرگ مسئله تقيه و وجوب آن را خيلى خوب مى دانستند ، ولى در اينگونه موارد آنچنان در برابر باطل به غضب مى آمدند كه گوئى اختيار از كفشان مى رفت و تحمّل شنيدن اباطيل مردم پست را عليه حق از دست مى دادند ، و در حاليكه مى دانستند دفاع آنان از حق منجر به شهادت آنان مى شود ، اقدام به بيان حق مى نمودند چنان كه ابن سكّيت اقدام كرد .

كتاب گرانقدر « روضات الجنّات » از شهيد ثانى آن فقيه بزرگ و معلّم سترگ نقل مى كند :

خود را در راه خدا به اختيار در معرض كشته شدن قرار دادن ، در حاليكه اين قتل سبب سربلندى و عزّت اسلام باشد از برنامه هاى نيكوست .

آنجا كه دين و اصول آن در معرض خطر است ، يا آنجا كه مقاومت انسان سبب تداوم فرهنگ حق و كرامت اسلام است جاى تقيّه نيست . بلكه جاى امر به معروف و نهى از منكر و ترك صلح و سازش است ، در اين زمينه روايت بسيار مهمّى وارد شده باين مضمون :

قالَ اَميرُ الْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) :اِنَّ اللهَ تَعالى ذِكْرُهُ لَمْ يَرْضَ مِنْ اَوْلِيائِهِ اَنْ يُعْصى فِى الاَْرْضِ وَهُمْ سُكُوتٌ مُذْعِنونَ لا يَأْمُرونَ بَمَعْروف وَلا يَنْهَوْنَ عَنْ مُنْكَر .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرموده خداوند تعالى ، به اوليائش سكوت در برابر گناه و ترك امر به معروف و نهى از منكر را رضايت نداده است(5) .

در اين عصرى كه ما زندگى مى كنيم يعنى عصر هجوم كفر بر اسلام ، يعنى عصرى كه مسيحيّت و يهوديّت و كمونيسم و فرقه هاى شرك و الحاد در برابر انقلاب اسلامى ايران با تمام نيرو و قدرت ايستاده اند ، انقلابى كه پرچم توحيد را به عزّت برافراشته و صداى فرهنگ حياتبخش حق را به تمام جهان رسانده و در مملكت ايران حكومت قرآن برقرار كرده ، تبليغ از اهم واجبات و بلكه در رأس فرائض الهيه است ، و بر آنان كه واجد شرائط اند لازم است براى حفظ اسلام از تبليغ رسالات حق دريغ نورزند ، گرچه در اين راه چون ماهى دريا غرق انواع بلاها و سختى ها گردند و يا جان شيرين بر سر اين كار در راه محبوب دربازند .

شرايط تبليغ عبارت است از آگاهى نسبى از اسلام ، و شناخت معروف و منكر ، و اخلاق نيكو ، و از همه تر بفرموده ى حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت باب موعظه ، هماهنگ بودن قول با عمل و عمل با اخلاص ، كه اينگونه مبلّغ نفوذ سخن و كلامش در قلوب بيشتر است .

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

اَحْسِنُ الْمَواعِظِ ما لا يُجاوِزُ الْقَوْلُ حَدَّ الصِّدْقِ وَالْفِعْلُ حَدَّ الاِْخْلاصِ .

بهترين موعظه و پند آن است كه گفتار گوينده آميخته به راستى باشد ، و عملش همرنگ با صدق .

بگويد ولى قلبش و وجودش آن گفته را بدرقه كند ، بگويد ولى براى خدا و بخاطر هدايت مردم بگويد ، منظورش از گفتار جلب رضاى خلق ، يا خود شيرينى و يا به دست آوردن شهرت و منفعت و خودنمائى نباشد .

بگويد ولى براى اعلاى حق و پيشرفت اسلام و خلاصه براى بيدار كردن خفته و ارشاد جاهل و تنبيه غافل بگويد ، و در گفتارش خدا را منظور داشته باشد و رضا و خوشنودى او را وجهه همت قرار دهد ، به نيابت از خدا و انبياء و ائمه و اولياء با مردم سخن بگويد ، و موعظه و تبليغ را وسيله صفاى روح و پاكى قلب مردم قرار دهد ، و در اين لحظه اى نياسايد و ساعتى به استراحت ننشيند ، كه اين زحمت و رنجى كه در راه دوست تحمّل مى كند باعث نورانيّت دل او و رسيدن به مقام وصال و قرب حق است .

اهل معنى به سخن بلبل بستان خودند *** به نظر آينه دار دل حيران خودند
پاى رغبت نگذارند بدامان بهشت *** همه در سير گلستان ز گريبان خودند
جگر تشنه بسر چشمه ى حيوان نرسد *** اين سكندرمنشان چشمه ى حيوان خودند
چشم چون لاله بخون جگر خود دارند *** ميزبان خود و مهمان سر خوان خودند
در ته توده ى خاكستر هستى چون برق *** گرم روشنگرى آينه جان خودند
فرصت ديدن عيب و هنر خلق كجاست *** كه به صد چشم شب و روز نگهبان خودند
از خدا رنج خود و راحت مردم طلبند *** مرهم زخم كسان داغ نمايان خودند
عشوه ى خرمن گل را به جُوى نستانند *** غنچه خسبان رياضت گل دامان خودند
به نسيم سخن سردپريشان نشوند *** همچو دستار سر صبح پريشان خودند
گاه در قبضه بسطند و گهى در كف قبض *** دمبدم قفل و كليد در زندان خودند
پرتو زرق به افسرده دلان ارزانى *** خانمان سوختگان شمع شبستان خودند
چه عجب گر سخن تلخ به شكّر گويند *** كه ز شيرين سخنان شكرستان خودند
خاطر جمع از اين قوم صلب كن صائب *** كه پريشان شده ى فكر پريشان خودند
فَاِنَّ مَثَلَ الْواعِظِ وَالْمَوْعوظِ كَالْيَقْطانِ وَالرّاقِدِ ، فَمَنْ اِسْتَيْقَظْ مِنْ رَقْدَةِ غَفْلَتِهِ وَمُخالِفاتِهِ وَمعاصيهِ صَلُحَ اَنْ يوقِطَ غَيْرَهُ مِنْ ذلِكَ الرُّقادِ .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

بحقيقت كه واعظ و متّعظ همچون شخص بيدار و خوابست . پس آن انسانى كه از خواب غفلت بيدار شده ، و از اسارت مخالفت با حق و عصيان نجات يافته ، صلاحيّت پيدا كرده اهل غفلت را از غفلت برهاند و خفتگان را بيدار نمايد ، و فاسدان را به صلاح و سداد بياورد .

انسان پاك ، و متخلّق به اخلاق حق ، و آراسته به تقوا ، و جدا شده از خلاف و عصيان ، چون به موعظه برخيزد ، موعظه اش در دلهاى آماده اثر عجيبى مى گذارد ، آنان كه در دوره ى تاريخ با خداوند مهربان آشنا شدند بوسيله اين موعظه كنندگان آشنا شدند ، و آنان كه با حضرت دوست آشتى كردند بتوسّط اينان آشتى نمودند .

اثر عجيب موعظه هاى محدّث قمى در قلوب

يكى از علماى تهران كه ساليان دراز در زمان مرجعيّت مرجع بزرگ حضرت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حايرى در قم مشرف بود ، براى اين فقير حكايت كرد : زمانى كه محدّث قمى صاحب مفاتيح و سفينه به قم آمد مرحوم حاج شيخ براى ده شب از وى جهت سخنرانى براى بعد از نماز مغرب و عشاء دعوت كرد و آن مرد شايسته و با تقوا دعوت آنجناب را پذيرفت ، و شبها در صحن حضرت معصومه جهت مردم و طلاّب به وعظ و موعظه پرداخت .

به خدمت مرحوم حايرى عرضه داشتند ، نظر شما نسبت به منابر حاج شيخ عباس چيست ؟

با يك دنيا ادب فرمودند : هر طلبه اى را كنار منبر او ببينم و نشستن او را پاى موعظه محدّث مشاهده كنم تا سه روز حاضرم تمام نمازهاى واجب خود را به او اقتدا كنم ، زيرا منابر و مواعظ اين مردم در شنونده ايجاد روح عدالت مى كند ؟ !

الله اكبر از اين اثر عجيب ، آرى واعظ وقتى اهل معرفت و اهل معنى و اهل صفا و متخلّق به اخلاق الهى و آراسته به صدق و خلوص باشد ، مستمع لايق را از چاه ضلالت به عرش كرامت و از وادى اضطراب به فضاى امن ، و از نقطه دورى به مقام مقرب و از بيابان هجران به گلستان وصال مى رساند .

به قول فقيه بزرگ ، فيلسوف نامى ، حكيم واله ، عاشق صادق مرحوم شيخ محمد غروى اصفهانى :

يار آنچه به سينه سينا كرد *** با اين دل سوخته ى ما كرد
قربان فروغ رخش كه مرا *** نابود چه طور تجلاّ كرد
سيلاب غمش از چشمه ى دل *** اشك مژه ام را دريا كرد
بر زخم دلم افشاند نمك *** شررى به ملاحت برپا كرد
گر برد توانائى ز تنم *** دل را صد باره توانا كرد
از عشق مرا ز حضيض ثرى *** برتر از اوج ثريا كرد
صد شكر كه طوطى طبع مرا *** از نغمه ى عشق شكرخا كرد
آن سود كه مفتقر از تو نمود *** جان را با جانان سودا كرد

حكايتى عجيب از شهيد ثالث درباره ى تأثير يك ناله ى پاك

اكابر از علماء از شهيد ثالث ، مدفون در قزوين كه به دست ناپاك حزب ننگين بهائيّت در محراب عبادت به وقت سحر به شرف شهادت رسيد حكايت مى كنند كه : وقتى شيخ جعفر كبير معروف به كاشف الغطاء وارد قزوين شد به منزل برادرم حاج ملا محمد صالح منزل كرد ، و آن مكان بستان بزرگى بود ، مهمانان هر يك در جائى خوابيدند ، منهم در گوشه باغ به استراحت پرداختم ، چون پاسى از شب گذشت ، حس كردم شيخ مرا آواز مى دهد كه برخيز و نماز شب بجاى آر ، عرضه داشتم برمى خيزم ، پس شيخ از من گذشت و من ديگر بار چشمم گرم شد ، ناگاه حس كردم احوالم متغيّر شد و گوئى درد دلى عارض من گشت ، از شدّت درد برخاستم ، معلومم شد اين تغيير حال به جهت آوازى است كه مى شنوم ، از پى آن صدا و آواز روانه شدم ، چون به نزديك منبع صدا رسيدم ديدم شيخ جعفر كاشف الغطاء با نهايت خضوع و خشوع و تضرع و زارى و بيقرارى به مناجات با قاضى الحاجات مشغول است ، ناله پاك او آنچنان در قلب من اثر كرد كه مدت بيست و پنج سال است از پى آن ناله به نيمه شب برمى خيزم و با حضرت دوست به مناجات مى نشينم ! !

آرى چهره ى پاكان ، اطوار نيكان ، اخلاق شايستگان ، عمل صالح ، گفتار خاصان و حتى ناله و زارى سحر آنان تأثير عجيبى در قلوب مستعده مى گذارد .

بيا تا عالم احرار بينى *** جهان عشق پر انوار بينى
وراى چراغ دوّار دخانى *** ز جان چرخى دگر دوّار بينى
شود چرخ جهان پيش تو بيكار *** چو چرخ عشق را بركار بينى
بهر گردش نمايد عالمى نو *** مر اين كهنه جهان را خوار بينى
بر آن چرخند آن جانهاى روشن *** چو انجم جمله را سيّار بينى
ز جانت بشنوى اسرار جانان *** ز دل درياى گوهربار بينى
بهر سو مجلسى با جمع خوبان *** درون خانه خمّار بينى
سرايان مطربان آنجا نواها *** دفى و چنگ و موسيقار بينى
بهر پرده كه بردارند الحان *** ز بم و زيرشان صد زار بينى
هزاران سوسن و گلزار و ريحان *** چو ابراهيم اندر نار بينى
چو موسى گر روى تنها به صحرا *** چو هارون هر طرف صد يار بينى
روى بر چرخ چارم همچو عيسى *** تو خود را بر ملك سالار بينى
محمد را احد ميدان اگر چه *** گريزانش درون غار بينى
اگر آنجا رسى جانا به اقبال *** عجايب ها از اين بسيار بينى
شوى اندر بهشت جان مخلّد *** جمال خالق جبّار بينى
پياپى نور از آن خورشيد بى چون *** درون سينه در اسرار بينى
ولد اسرار مى گو هم چو حلاّج *** اگر چه هر طرف صد دار بينى

موعظه واعظ واجد شرايط و بفرموده حضرت صادق (عليه السلام) موعظه انسان بيدار ، همچون نفس مسيح جان بخش است . از مرحوم شيخ اعظم شيخ مرتضى انصارى نقل شده ، كه گاهى در پايان درس در روز چهارشنبه سؤال مى كردند حاج شيخ جعفر شوشترى كجا وعظ و موعظه دارد كه روح متألّم و كدر شده و دل زنگ گرفته است ، يا مى پرسيدند امروز يا امشب منبر واعظى كه زنگ از دل ببرد كجاست !

آرى مثل واعظ با معرفت و متقى مثل بيدار و مثل متّعظ مثل خواب است ، چون ملّتى خواب رفته از پى نصايح و مواعظ بيدار شوند از شرور و فتن محفوظ و از دستبرد حوادث مصون خواهند ماند .

سرگذشتى عجيب از كودكى بيدار

از يكى از بزرگان از اهل منبر معروف به محقّق خراسانى كه مردى وارسته و دانشمند و مبارز و مجاهد بود و من او را وقتى زيارت كردم در سنين هشتاد سالگى بسر مى برد و باز هم به توفيق حق منبر مى رفت و در كمال نشاط مردم را موعظه مى كرد ، شنيدم كه واتيكان براى تبليغ مسيحيّت مبلّغين فراوانى تربيت كرد ، و هر يك را به زبان مخصوص منطقه اى كه منظور داشت آراسته نمود ، يكى از آن مبلغان را براى يكى از مرزهاى شمالى ايران فرستاد ، قبل از رسيدن آن مبلّغ مسيحى ، خانه اى را در ده مرزى خريدارى كرده و به عنوان كليسا قرار داده بود تا مبلغ پس از ورودش به محل براى تبليغاتش جا و مكان داشته باشد .

مبلغ مسيحى به حدود ده رسيد . كودكى سيزده ، چهارده ساله با تعدادى گوسپند رهسپار صحرا بود ، كشيش با او برخوردى محبّت آميز كرد و آدرس كليسا را در ده از او خواست ، كودك آدرس محل را به او داد ، كشيش گفت آفرين فرزندم ، چه نوجوان عزيز و با كرامتى هستى ، من از تو دعوت مى كنم بوقت غروب به كليسا بيا تا ترا زيارت كنم ، نوجوان پرسيد براى چه ؟ گفت براى اينكه راه بهشت را به تو نشان دهم ، كودك نظرى به چهره ى كشيش انداخت و گفت برو بيچاره ى بدبخت ، تو كه از پيدا كردن كليسا در گوشه ى يك ده عاجز بودى و آدرس آنرا از من خواستى چگونه قدرت دارى آدرس بهشت حق را كه در فضائى بينهايت از معنويت است در اختيار من بگذارى ؟ !

كشيش با قوت فراست دريافت كه عالمى بيدار و ناصحى دلسوز ، و واعظى بينا بر اين ده اشراف دارد و با بودن او امكان تبليغ مسيحيّت نيست ، از همانجا بازگشت .

آرى بيداران چون كسى را بيدار كنند ، در حقيقت جان مرده او را زنده كرده اند ، و فكر خسته او را نشاط داده اند ، و مس قلب او را طلا نموده اند و وى را در برابر حوادث و خطرات بخصوص خطرات شياطين انسى و جنّى بيمه كرده اند .

مبلّغان و گويندگانى كه متّصف به اوصاف حميده و اخلاق پسنديده هستند و قبل از آن كه به ديگران بانگ :

تَخَلَّقوا بِاَخْلاقِ اللهِ .

بزنند خود متّصف به اخلاق الهى اند ، هدفى جز توجه دادن مردم به حقايق و اينكه ظواهر امور جز بازى و سرگرمى چيزى نيست ندارند ، و همت آنان مصروف اين است كه مردم دل از عالم فنا به جهان بقا بگردانند ، و كارى كنند كه وجودشان آئينه جمال و منبع كمال گردد ، آنان به مستمعان خود چنين مى گويند :

دلا تا كى از حال خود غافلى *** به عيش جهان تا بكى مائلى
توئى مرغ دستان سراى جنان *** كه در شاخ طوبى بُدت آشيان
از آن آشيان از چه گشتى اسير *** ترا هر دم از عرش آيد صفير
نشايد كه ويران شود جاى تو *** چو اندر جنان بود مأواى تو
نيارى از آن آشيان هيچ ياد *** چو دونان چرائى بويرانه شاد
ز بهر پريدن پرى ساز كن *** سوى گلشن قدس پرواز كن
ترا اين جهان نيست اى دل وطن *** غريبى در اين جايگه بى سخن
به غربت چنان سخت دل بسته اى *** كه از موطن خويش وارسته اى
دمى آخر از موطنت ياد كن *** ز ياد وطن خويش را شاد كن
ز گفتار ختم رسولان بود *** كه حب وطن جزء ايمان بود
ز غربت گرت هست ميل وطن *** بجو تا بيابى يكى هموطن
بدستور او طىّ اين ره نما *** كه نسپارى اين راه بى رهنما
بسوى وطن او كشاند ترا *** ز رنج غريبى رهاند ترا

تأثير عجيب يك جمله نصيحت و موعظه

عالم ربانى و مربّى بزرگ مرحوم حاج شيخ مجتبى قزوينى صاحب كتاب با عظمت « بيان الفرقان » و مردى كه در مدرّسان خراسان كم نظير بود مى فرمودند ، زمانى كه ميرزا مهدى اصفهانى به مشهد مشرف شدند و درس معارف الهى را بر مذاق قرآن و اهل بيت شروع كردند ، همدرسى خود آقا شيخ هاشم قزوينى را به آن جلسه با بركت و پرفيض دعوت كردم .

به مجلس درس آمد ولى آن مجلس وى را جذب نكرد ، چون جلسه درس ميرزا را آسان و ساده گرفت ، ديگر ميل به آمدن او در آن درس نداشتم ، ولى او پس از مدتى به درس آمد ، در بين درس بيش از اندازه به ميرزا اشكال مى كرد ، ميرزا يك شب وسط درس به او خطاب كرد راقِبِ الله .

شيخ هاشم به كلّى آرام شد ، چون از جلسه بيرون آمديم به او گفتم ، آقا ميرزا هاشم من از آمدن شما به درس ميرزا مهدى كراهت داشتم زيرا در خواب ديدم زياد به استاد ايراد مى گرفتى استاد با كاردى بتو حمله كرد و سرت را بريد . آرى كارد مراقبت ، سر هواى نفس را مى برد و انسان را از حركات غير خدائى باز مى دارد . حاج ميرزا هاشم در اواخر عمر مى فرمود جمله راقِبِ الله آن شب ميرزا مهدى پنجاه سال است مرا از برنامه هاى غير حق بازداشته ! راستى نفس پاك عجب تأثيرى بر قلوب مستعده و ارواح آماده دارد ، كه با يك نهيب الهى ، پنجاه سال يك انسان را در مدار حق حفظ مى كنند .

آخر اين ناله سوزنده اثرها دارد *** شب تاريك فروزنده سحرها دارد
غافل از حال جگرسوخته عشق مباد *** كه در آتشكده ى سينه شررها دارد
مهر او نازه نهاليست به بستان وجود *** كه بجز خون دل و ديده ثمرها دارد
قابل ناوك آن ترك كمان ابرو كيست *** آن كه از سينه صد پاره شررها دارد
گاهى از لعل تو مى گويد و گاه از لب جام *** ساقى بى خبران طرفه خبرها دارد
ناله سرمى زند از هربن مويم چون نى *** به اميدى كه دهان تو شكرها دارد
وَاَمَّا السَّائِرُ فى مَقاوِزِ الاِْعْتِداءِ ، الخائِضُ فى مَراتِعِ الْغَىِّ وَتَرْكِ الْحَياءِ بِاسْتِحْبابِ السُّمْعَةِ وَالرِّياءِ وَالشُّهْرَةِ وَالتَّصَنُّعِ فِى الْخَلْقِ الْمُتَزَلّى بِزِّى الصّالِحينِ الْمُظْهِرِ بِكَلامِهِ عِمارَةَ باطِنِهِ وَهُوَ فى الْحَقيقَةِ خال عَنْها قَدْ غَمَرَتْها وَحْشَةُ حُبِّ الْمُحْمَدَةِ وَغَشِيَّها ظُلْمَةُ الطَّمَعِ فَما اَفْتَنَهُ بِهَواهُ وَاَضَلَّ النّاسُ بِمَقالَتِهِ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ : ( لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ )(6) .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

و امّا آن كس كه در بيابانهاى عصيان و تجاوز و گمراهى و گيجى چون مسافرى سرگردان ، حيران و بى مقصد است ، و در مرغزارهاى انحراف و بى شرى فرو رفته ، چگونه هادى راه و خضر مسير و دستگير گمراهان باشد ؟اينان بخاطر حبّ شهرت و جلب خوشنودى مردم و ظاهرسازى به لباس پند و موعظه درآمده ، خود را بصورت و قيافه عباد شايسته درآورده ، و با سخنان خود تظاهر بطهارت باطن و تهذيب نفس و عمارت قلب مى كنند ، در حالى كه ذره اى از حقيقت نچشيده و به آنچه مى گويند نرسيده اند .

در وحشت علاقه به تعريف مردم و اقبال آنان فرو رفته و تيرگى طمع ، باطنشان را پوشانده ، چنين انسانى چگونه و به چه چيز بهواى نفس فريفته شده و مردم را بگفتار خود نسبت بخودش گمراه نموده ، خداوند متعال مى فرمايد : شيطان و جنود او براى اين دسته مردم چه سرپرست بدى و عشيره مضرّى است !

وامّا مَنْ عَصَمَهُ اللهُ بِنُورِ التَّأْييدِ وَحُسْنِ التَّوْفيقِ وَطَهَّرَ قَلْبَهُ مِنَ الدَّنَسِ فَلا يُفارِقُ الْمَعْرِفَةَ وَالتُّقى فَيَسْمَعُ الْكَلامَ مِنَ الاَْصْلِ وَيَتْرُكُ قائِلَهُ كَيْفَ ما كانَ قال الحُكَماءُ : خُذِ الْحِكْمَةَ مِنْ اَفْواهِ الْمَجانينَ .

امام صادق (عليه السلام) در اين جملات به متّعظ مستعد اشاره مى كنند : امّا كسيكه به نور تأييد و حسن توفيق از جانب حضرت دوست از افتادن در ورطه ى هلاكت محافظت شده و قلب خود را از هرگونه آلودگى جهت تأثيرگيرى از مواعظ پاك كرده ، از فضاى با معناى معرفت و تقوا مفارقت نكرده و نمى كند ، توجه دارد كه اصل سخن را بشنود نه سخن را با توجه به گوينده ، كه چنين انسان موفّقى كار به حقيقت سخن دارد نه به كسى كه سخن را مى گويد ، او سخن و معناى آن را مى گيرد و سخنگو را هرچه باشد و هركه باشد رها مى كند . حكما فرموده اند : حكمت را از دهان ديوانه ها هم شده بگيريد .

آرى كسى كه دنبال هدايت است ، و عاشق حكمت ، و بحقيقت مى خواهد راه رشد و كمال را بپيمايد به اصل سخن كار دارد نه به سخنگو ، او انسانى پند گيرنده است گرچه پند بر ديوار نوشته شده باشد و يا پنددهنده ديوانه و يا دشمن حق باشد ، كه جهان و هرچه در آن هست براى قلب بيدار موعظه و پند است .

اين كه قرآن مجيد قسمتى از آيات كريمه اش را اختصاص به بيان زندگى فرعون و فرعونيان و نمرود و نمروديان و بدترين اشخاص و افراد و اقوام و ملل داده ، براى اين بوده كه از زندگى اينان به تمام جهانيان پند و موعظت دهد ، و به مردم بفهماند كه اگر راه اينان را برويد به عاقبت سوء و عذاب الهى گرفتار خواهيد شد ، پس قلب بينا و دل بيدار از بى ادبان و ظالمان و ستمگران هم پند مى گيرد ، و كارى به منبع پند ندارد .

چو قرآن است گفتار الهى *** مرو اندر پى لهو و مناهى
چه قرآن است اسرار دو عالم *** يقين زو مى نگر سرّ دمادم
بجز قرآن مدان شيخا تو رهبر *** بدان اسرار قرآن را تو برخر
بجز قرآن مدان تو پيشوايت *** كه بنمايد ترا اينجا لقايت
بجز قرآن مدان ذات خداوند *** بخوان تا دل برون آيد ازين بند
نداند سرّ قرآن غافل اينجا *** مگر اسراردان واصل اينجا
حقيقت هست قرآن ذات الله *** بخوان گر مرد راهى قل هوالله
دو عالم ذات قرآنست بى شك *** در او ديدار جانانست بى شك
ز قرآن گر شوى اينجا خبردار *** ترا آن ذات كلّ آيد پديدار
ز قرآن گر شوى آگاه تحقيق *** ترا قرآن نمايد راه توفيق
ز قرآن گرد واصل تا بدانى *** كه قرآن است اسرار نهانى
ز قرآن جان و دل تابنده گردان *** تن پژمرده خود زنده گردان
ز قرآن وصل جو اى سالك اينجا *** كه تا بى شك نگردى هالك اينجا

از حيوان هم پند مى توان گرفت

آورده اند كه واعظ عامل و مجتهد كامل حاج شيخ جعفر شوشترى از تهران عازم زيارت حضرت رضا شد و جمعى از علماء و طلاّب با اجازه وى او را در آن سفر همراهى كردند .

قافله حركت كرد ، به مسجدى رسيدند كه كار بنائى آن مسجد نيمه تمام بود و كارگران در آنجا مشغول كار بودند ، ناگهان ديدند شيخ جعفر روى زمين نشست و شديداً مشغول گريه شد . از او سبب گريه اش را پرسيدند ، فرمود به اينجا كه رسيدم ، ديدم كارگرانى بار الاغى را كه سنگ و خاك بود خالى كردند و پالان آن الاغ را از پشت الاغ جهت استراحت آن حيوان برداشتند . الاغ روى زمين دراز كشيد و به خاراندن بدن خود بوسيله حركاتش بر زمين مشغول شد و در اين ميان به من نظر انداخت و فرياد زد : آشيخ من بار صاحبم را به منزل و مقصد رساندم ، تو كه بيش از پنجاه سال از عمرت مى گذرد آيا بار امانت صاحبت حضرت حق را به منزل رسانده اى يا نه ، از اين هشدارى كه اين حيوان به من داد بى طاقت شدم و نتوانستم از گريه خوددارى كنم ! !

آرى اگر بنا باشد انسان پند بگيرد ، از هر چيزى و از هر كسى به نفع خود و براى رشد و كمال خويش مى تواند پند بگيرد ، و اگر بناى پند گرفتن نداشته باشد از هيچ چيز و هيچ كس حتى از حضرت حق پند نخواهد گرفت و موعظه نخواهد شنيد .

به دنيا ساختم مشغول چشم روشن دل را *** به اين يك مشت گل مسدود كردم روزن دل را
ندانستم كه خواهد رفت چندين خار در پايم *** شكستم بى سبب در خرقه ى تن سوزن دل را
فريب چشم خوردم كشتيم در گِل نشست آخر *** نمى ماند بجا گر مى گرفتم دامن دل را
مرا گر هيزم دوزخ كند افسوس جا دارد *** كه بى برگ از ثمر كردم نهال ايمن دل را
دلى از سنگ خارا گوشى از آهن بدست آور *** كه با اين گوش و دل نتوان شنيدن شيون دل را
ندانستم كه خواهد شد سيه عالم به چشم من *** عبث بر باد دادم نكهت پيراهن دل را
حيات جاودانى از خدا چون خضر مى خواهم *** كه پاك از سبزه بيگانه سازم گلشن دل را
نمى شد خشك چون دست بخيلان پرده چشمت *** اگر مى ديد يك بار آفتاب روشن دل را

حكايتى غريب از فقيه خراسانى

در يكى از شهرستانهاى پرجمعيّت كه مردمى شهيد پرور و مؤمن دارد به ماه شعبان به تناسب ايام ولادت حضرت حسين (عليه السلام) جهت سخنرانى و وعظ و موعظه دعوت داشتم ، در آنجا با عالمى بزرگوار و متخلّق به اخلاق آشنا شده و با وى تا پايان اقامتم همصحبت بودم ، نكات ارزنده توحيدى و اخلاقى برايم مى گفت و گاهى به مسائلى اشاره مى كرد كه جنبه پند و موعظه داشت .

مى فرمود : من نام مبارك حاج شيخ غلامرضاى يزدى معروف به فقيه خراسانى را زياد شنيده بودم ، و اوصاف آن مرد را از زبان اهل دين يافته بودم كه وى مردى بزرگ ، با حال و خدمتگذار به اسلام بود ، و بخصوص در ايام محرم و صفر و ماه رمضان براى وعظ و تبليغ با اسب و قاطر و يا الاغ به مناطق دوردست يزد و جندق و بيابانك و كرمان و سيرجان و خلاصه مناطقى كه پاى عالم به آنجا نرسيده بود مى رفت و گاهى مخارج سفر و حتى جلسه وعظ و تبليغ را از خود مرحمت مى فرمود ، علت سفرش با مركب حيوانى باين خاطر بود كه در روزگار وى در آن مناطق ماشين نبود ، يا بقدرى كم بود كه رفع حاجت نمى كرد .

علاقه داشتم آن بزرگ انسان با فضيلت را زيارت كنم ولى توفيق رفيق راه نمى شد ، تا سفرى به مشهد مقدّس مشرف شدم ، يك شب پس از زيارت در شبستان نهاوندى در مسجد گوهرشاد جمعيّتى را ديدم كه با گوش هوش به سخنان مردى كه نور خدا از چهره اش آشكار بود توجه دارند ، از خادم شبستان پرسيدم گوينده و وعظ كننده كيست ؟ پاسخ داد حاج شيخ غلامرضا يزدى معروف به فقيه خراسانى .

در آن مجلس پرفيض شركت كردم ، با لهجه ى شيرين يزدى در حالى كه گاهى اشك از ديدگان مباركش بر چهره ى نورانيش جارى مى شد مشغول موعظه بود در حال موعظه اين حكايت را نقل كرد :

با مردى در يزد آشنا بودم كه از هر جهت مورد اعتمادم بود ، يكشب مرا به منزلش جهت صرف شام دعوت كرد ، به من گفت علّت اين دعوت اين است كه در امر كسب طرفى در كرمان دارم براى رسيدگى به حساب به يزد آمده و در خانه ى من مهمان است و شديداً علاقه دارد شما را زيارت كند ، به او گفتم پس از نماز و منبر خواهم آمد ، چون برنامه مسجد تمام شد ، سوار الاغ شدم و بطرف خانه آن مرد حركت كردم ، باران مى آمد كوچه ها پر از گل و لاى بود ، وارد كوچه معهود شدم ، پاى الاغ به سوراخى كه آب باران در آن مى رفت فرو رفت و من به زمين افتادم و عمامه و عبايم گل شد ، صاحبانه آمد مرا كمك كرد ، و بخانه برد . فرستادم از خانه ام عمامه و عبا آوردند و مهمانى را طى كردم و نزديك نيمه شب بخانه ام بازگشتم ، يكسال از اين ماجرا گذشت دوباره دوستم مرا دعوت كرد و اين بار بعروسى پسرش ، چون مردى مذهبى و فوق العاده باتقوا بود پذيرفتم . پس از نماز مغرب و عشاء و وعظ و موعظه با همان الاغ بسوى خانه آن مرد حركت كردم ، وقتى بسر كوچه رسيدم الاغ از ادامه راه ايستاد ، هرچه كردم داخل كوچه نرفت ناگاه به اين حقيقت پى بردم كه سال گذشته الاغ من در اين كوچه بخاطر درافتادن در سوراخ آب بزمين افتاد و اكنون با ديدن كوچه بياد خطر سال گذشته افتاده و بهمين علّت از رفتن به داخل كوچه خوددارى مى كند . چون اين حكايت را گفت با چشم گريان خطاب به مردم كرد و فرمود : حيوانى با توجه به برخورد به يك خطر ، پس از يك سال امتناع از حركت داشت ، شما با ديدن اينهمه ضرر گناه و زيان معصيت بازهم دست به گناه مى بريد و دامن به معصيت آلوده مى نمائيد ؟ ! !

فيض آن حكيم بزرگ و عارف عاشق مى فرمايد :

شود شود كه دلم سوى حق ربوده شود *** بجذبه اى همه اخلاق من ستوده شود
شود شود كه روان سوى حق روان گردد *** به ساق عرش دو دست اميد سوده شود
شود شود نفسى ديده ى دلم در عرش *** بناز بالش بَرْد اليقين غنوده شود
شود شود كه رسد بوى حق ز سوى يمن *** چنان كه هوش ز سر ، جان ز تن ربوده شود
شود شود كه بحائى رسم ز رفعت قدر *** كه آسمان و زمينم چو دود توده شود
شود شود كه مُصَيقل شود به علم و عمل *** غبار شرك ز مرآت جان زدوده شود
شود شود كه عبوديتم شود خالص *** بصدق بندگى اخلاصم آزموده شود
شود شود كه نسيمى ز كوى دوست وزد *** ز روى چهره جان پرده ها گشوده شود
شود شود كه برافتد حجاب ناسوتم *** جمال شاهد لاهوتيم نموده شود
شود شود كه به مفتاح عشق و دست نياز *** درى ز عالم غيبم به دل گشوده شود
شود شود كه كشم سرمه اى ز نور يقين *** بود كه بينش چشم دلم فزوده شود
شود شود كه شود فيض يك نفس خاموش *** بود ز عالم بالا سخن شنوده شود

امام صادق (عليه السلام) در ادامه سخنان خود روايتى از عيسى بن مريم بدين مضمون نقل مى كنند :

با كسى مصاحبت و مجالست و رفاقت و همنشينى كنيد كه ديدن او شما را به ياد خدا بيندازد چه رسد به كلام و موعظه اش ، كه موعظه چنين كسى جان مرده شما را زنده مى كند .

و با كسى كه ظاهرش مطلوب و پسنديده است ولى باطنش تاريك و ناپسند معاشرت ننمائيد ، مبادا كه خبث باطنش در شما اثر بگذارد ، كه اين آدم منافق است زيرا آنچه را ادعا مى كند ندارد ، و اين همه در صورتى است كه شما به نحو راستى و درستى در طلب حقيقت باشيد .

سپس حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايند : چون سه خصلت در كسى يافتى ديدار و ملاقات و معاشرت با او را گرچه يك ساعت باشد غنيمت بدان ، زيرا اين ملاقات در تحكيم دين و روشنى قلب و اخلاص تو در مقام بندگى مى افزايد ، و بركات وجود او به تو منتقل مى شود .

1 ـ گفتارش همراه با عمل باشد .

2 ـ عملش همراه با صدق و درستى باشد .

3 ـ صدقش بخاطر طاعت و رضاى حق باشد .

با چنين انسانى مجالست و مصاحبت داشته باش ، و از او احترام و تجليل كن و خود را در معرض نسيم خير و بركت او قرار ده ، و البته مواظب باش كه پس از معاشرت و برخورد با چنين آدمى اگر حفظ احترام او ننمائى ، و بنحوى كه شايسته است از محضر او بهره نگيرى حجت الهى بر تو تمام و عذرى در پيشگاه او از تو پذيرفته نخواهد شد .

متوجه باش كه وقت او را بيهوده نگيرى و وى را خسته و ناراحت نكنى كه موجب خسارت و ضرر تست ، هميشه لطف و عنايت و فضل و كرامت مخصوص خداوند بزرگ را نسبت به او در نظر گرفته و با او معاشرت مى كنى .

معاشرت با اين چنين مردم و شنيدن سخنان دلنواز آنان ، انسان را از اسارت جهل و هوا و شهوت و شيطان نجات داده و به فضاى با بركت معنويت و توحيد مى رساند .

گر تو خلوت خانه ى توحيد را محرم شوى *** تاج عالم گردى و فخر بنى آدم شوى
سايه اى شو تا اگر خورشيد گردد آشكار *** تو چه سايه محو خورشيد آيى و محرم شوى
جانت در توحيد دايم معتكف بنشسته است *** تو چرا در تفرقه هردم به صد عالم شوى
بوده اى همرنگ از پيش و بخواهى شد ز پس *** اين زمان همرنگ او شو نيز تا همدم شوى
چون ندارى زاوّل و آخر درين جز بيخودى *** گر بكوشى در ميانه بيخود اكنون هم شوى
رنگ درياگير چون يك شبنمى بيخود شده *** تا شوى همرنگ دريا گرچه يك شبنم شوى
چيست يك شبنم كه از درياست ناآميخته *** گر بياميزى تو هم در بحر كل بى غم شوى
ور درآميزى ز غفلت با هزاران تفرقه *** چون بيايد بحر جمعت كاندرو خرم شوى
ور پراكنده روى در بحر كل در آينه *** جز پراكنده نه اى از بسكه در ماتم شوى
هيچ بودى هيچ خواهى شد كنونهم هيچ باش *** زانكه گر هيچ نكردى تو ز هيچى كم شوى
گر تو اى عطار هيچ آيى همه گردى مدام *** ور همه خواهى چو مردان هيچ در يك دم شوى