بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگی شناسی جلد 4, استاد جلال الدین فارسی ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ENSAN001 -
     ENSAN002 -
     ENSAN003 -
     ENSAN004 -
     ENSAN005 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

علوم طبيعى با بيان كميت ها به زبان رياضى ، پيش رفتند؛ و در آن هنگامه ، كيفيت هاىاخلاقى و معنوى ، و كمالات آدمى به بوته فراموشى سپرده شد.حال آنكه از وجود انسان آنچه قابل اندازه گيرى و بيان به زبان رياضى است كم اهميتتر از چيزهايى است كه قابل اندازه گيرى نيست . كمالات آدمى و كيفيت هاى اخلاقى ورفتارى وى واقعيت هايى تعيين كننده در زندگى و سير تعالى اوست و به هميندليل بايستى شناسايى آن و توجه و پرداختن به آن در اولويت قرار گيرد. بشريتاگر به اخلاق و فضيلت و تعالى و به ساختار و محيط وعوامل مربوط به آن و به فرايند تعالى همان اهميتى را مى داد كه به قضاياىترموديناميك ،امروز به چنين انحطاطى گرفتار نمى آمد و موجوديت و بقاى بشر و كرهزمين چنين در خطر زوال نمى افتاد.
آنچه علم بشر به آن دست يافته اين است كه ساختمان ما از مغز، اعصاب ، اعضاء، و خونتشكيل مى شود و فعاليت هاى ما در آن واحد عضوى - روانى است . آن موجود در عينحال شناخته و مجهول كه خود ما باشيم هنوز خارج از فهم با روشهاى علوم است . علم ، دربرابر هر پرسشى از مبداء، ساختار، سرانجام ، و چگونگى ارتقاى معنوى و اخلاقىخاموش و ناتوان است .
شيوه آموزش املاء، جغرافيا، زبان خارجى ، شيمى و حساب كه مجموعا تعليم فكرى استبا شيوه تربيت اخلاقى و دينى كه با تمييز خوب از بد و خير از شر، راه تعالى و راهانحطاط، تهذيب خود و سيطره بر محركهاى فطرى و تكوين بخشيدن به ايمان و تقوى ورجا و توكل و تسليم همراه است خيلى فرق مى كند. بعلاوه ، كار دوم كه تعليماصول زندگى طيبه و انسانى باشد محيط خاص و مربيان خاص خود را مى طلبد. كودك ،نوجوان و جوان بايستى در يك گروه اجتماعى كه خانواده ، مدرسه ، مسجد و جامعه باشدبطور غيرمستقيم و بعضا مستقيم ، آنچه را ضرورى است بياموزند؛ آموزشى كه پا بهپايش پرورش ارادى و آگاهانه صورت مى گيرد و نيز ارشاد و هدايت و كمك مربيانپشتوانه اش شده است .
مشكل اصلى و اساسى براى آماده سازى محيط اجتماعى ، رشد دادن استعدادكمال در مردم و تهذيب و تربيت اخلاقى آنان ، عدم شناسايى كافى نسبت به (ساختارآدمى ) است . فقط شناسايى عميق و كامل ساختار آدمى ، تشخيص راه هاى انحطاط و تعالىو اعمالى كه موجب هر يك از اين دو پديدار مى شوند و محيطى كه هر يك را مساعدت وتسهيل مى كنند مى توانند به بن بست كنونى پايان بخشد.
همان گونه كه كار يك ماشين را از روى ساختمانش مى توان تشخيص داد معناى رفتار وزندگى انسان را نيز با شناسايى ساختارش ‍ ميتوان درك كرد. در همينحال ، از واقعيات تنوع رفتارى و تنوع زندگيهاى مردمان مختلف مى توان چگونگىساختارش را تا اندازه اى فهميد. تنها معرفت دينى است كه از چگونگى ساختار و سائقهاى آدمى پرده برداشته درك كاملى از دنياى درون ما، شرايط تقرب و تخلق به اخلاقالهى و عوامل انحطاط، به ما ارزانى مى دارد.
گمراهى فاحش جوامع پيشرفته به لحاظ صنعتى اين است كه به دين و ارتقاى معنوى وكمالات پشت پا زده از روان جز هوش و قواى عقلانى نمى شناسد و يكسره در تربيت قواىهوش مى كوشد، تنها به اين بهانه كه فكر كمك به علم مى تواند او را بر همه قواىطبيعت مسلط كند.
ساختار آدمى حاوى گنجينه اى از استعدادهااست كه خيلى بيشتراز فكر و دانستن و قواىعقلى است . اين گنجينه مجموعه قابل تفكيكى است و بايد از همه نهفته هايش بهره بردارىكرد نبايد به دلخواه جزئى از آن را برگزيد و ديگرها راعاطل و باطل رها ساخت .
تربيت فكرى و تهذيب يا تربيت اخلاقى و روحى هر دو ضرورت دارد. ضرورت دومىبيشتر است ؛ چه ، از اهمال دومى است كه دردهاى تباهگرى كه با بيماريهاى عفونى وجسمى قابل قياس نيست گريبانگير مى شود، دردهايى كه آموزه هاى دينى براى شفايش ‍آمده است .
امروز، وجود يك نظم عقلانى در طبيعت ، انكارناپذير است . طبيعت ، داراى ساختار معينى استكه در كاركردهاى منظمى ظهور مى يابد. همين باور و شناخت ، موجد علوم طبيعى و سببپيشرفت سريع آنها شده است . پيشرفت در شناسايى ساختار كار - تن شناختى وزيستى آدمى ، يكى از نمونه هاى آنان است . ناكامى علماى اجتماعى در شناخت رفتار واعمال مردم و ساير پديدارهاى انسانى - اخلاقىمعلول آن است كه ساختار جامع آدمى را نشناخته و باور به آن نبسته اند. شناسايىساختار آدمى از عهده متخصصان رشته هاى علوم طبيعى خارج است . چه ،پيچيده تر از آناست كه با اطلاعات حاصله از رشته هاى علوم اختصاصى درك شود.
انسان در آن واحد، يك شى ء، يك موجود زنده و يك كانون فعاليت هاى معنوى است . انساندر عين اينكه يك موجود زنده است و فعاليت هاى زيستى تغذيه و تنفس و دفع را بروز مىدهد كانون تشعشع معنوى نيز هست و پديدارهايى چون شفقت ، ايثار، نيكوكارى و شهادتطلبى را مى آفريند. تقرب به خداى متعال ، تقوى و ايمان بسى برتر از خور و خوابو تناسل است .
زيست شناسان و عامه علماى طبيعى بر اين عقيده اند كه موفقيت در زندگى عبارت از نيروو كارآيى بدن و بقاى نسل و ازدياد هوش ‍ است . اما تعليم خداوند اين است كه هر گاهتخلقى به كمالات و تهذيبى صورت نگيرد و انسان متصف بهفضائل اخلاقى نگردد و منشاء خير و فايده براى همنوعانش نباشد زيانكار و ناموفقخواهد بود. موفقيت واقعى - يا فلاح - نصيب مؤ منان پرهيزگارى مى شود كه (درنمازشان خاشع اند و از كار بيهوده رويگردانند و زكات را پردازنده اند، شرمگاه هاىخويش نگاه دارنده اند مگر بر همسران خويش يا كنيزان خويش كه در آن صورت ايشانسرزنش نشوند و هر كس فراتر از اين بجويد پس ايشانند كه از حد در گذشته اند وامانت هايشان و پيمانشان را پاسدارند، و نمازشان را مواظبت مى كنند. اين گروه اند كهايشان ميراث براند و بهشت را به ميراث مى برند و آنان در آن ماندگاراند)(35).
براستى كدام معرفت برتر از آن است كه ارتقاى بشريت را از سطح عادى و عامى و احياىاو را به حيات برين طيبه ، وجهه همت قرار داده باشد؟ تعاليم دينى در عين اينكه زيستنرا ارج مى نهد مى خواهد آن را چنان اداره و تنظيم كند تا پايه اى استوار براى رشد وتعالى مردم باشد. به همين دليل اجازه نمى دهد آنچه اقتصادى و زيستى است به جاىآنچه انسانى و كمال و مايه تخلق به اخلاق الهى است بنشيند. در همينحال ، حذف زيستن را هم نه روا و نه ممكن مى داند؛ و بر آن است تا هر يك را در جاى و درمرتبه شايسته اش ‍ قرار دهد.
انسان شناسى اسلامى ، معرفتى كاربردى و در خدمت اعتلاى مردم و تقربشان به خداست .تعالى و تخلق به اخلاق الهى مستلزم اين است كه انسان بتواند خود را از ديگران بازشناسد و مقام و مرتبه اش را نسبت به آنان مشخص كند. اين بازشناسى را بر اساس ‍ارزيابى رفتارها و شخصيت خود و ديگران انجام دهد و براى اين كار ،رفتارها واعمال و امور را رده بندى ، و شخصيت ها را - كه منشاء رفتار وعمل اند - طبقه بندى نمايد. ربط هر نوع رفتار را با هر نوع از شخصيت دريابد. بهراز چگونگى تكوين و شكل گيرى شخصيت و منش پى ببرد. بداند كه شخصيت هر كس بااراده خودش و پس از آنكه آزادانه به يكى از انواع زندگى تعلقش داد شروع بهشكل گيرى مى كند و آن عبارت است از سازمان پويائى از منظومه اوضاع نفسانى كه آناراده را به فعليت درمى آورد تا رفتارهاى هيجانى - عاطفى ،ادراك حسى يا يادگيرى ،
حافظه و يادآورى و رفتارهاى عقلى و نيز كردارها يااعمال خاصى را كه انسجام دارند به ظهور آورد. بدينسان از
واقعيت آگاه گردد كه جريان نامعين و مبهم اعمال و رفتارهاى فرد را مى توان مشخص وارزيابى كرد و بر هر نوعى نامى نهاد و نيز مى توان هر نوعى را ترك و نوعى ديگررا جايگزين آن كرد.
بشريت امروز در سرتاسر كره خاك با بحران بى سابقه و بزرگى كه بقاى او راتهديد مى كند روبرو است . ما با اين خطر روبرو شده ايم كه ظرف كمتراز يك قرن ،بطور دسته جمعى و ظرف چند روز نابود شويم . نه تنها با جنگ افزارهاى گرما -هسته اى ، شيميايى و بيولوژيك ،بلكه همچنين با به اصطلاح پيشرفت صنعتى كه آب ،خاك و هوا را آلوده كرده و
حفظ حيات وسيله اين سه عنصر را غير ممكن مى سازد. در برابر اين بحران و تهديد بىسابقه كدام دانش را ياراى تحليل و پاسخگويى و چاره انديشى است ؟
مگر نه اين است كه جز انسان شناسى دينى ، راهنمايى وجود ندارد؟ اين معرفت است كهخطر و تهديد را مى شناسد، هشدار مى دهد و با دريدن پرده هاىجهل و غفلت و با نشان دادن خاستگاه اين خطر كه همان كفر وخيم و استكبار باشد بشريترا آگاه و بيدار و با چاره كار آشنا و به راهحل اميدوار مى گرداند.
دانشمندان غير متدينى كه به اخلاق و سلوك آدمى همت گماشته اند به عجز خود ازشناسايى ساختار تعالى شناختى انسان معترف اند. نظريات وحاصل تحقيقشان هم دليل قانع كننده اى بر اين ناتوانى است . جان ديوئى (1859 -1952) فيلسوف ، روانشناس و جامعه شناس نامدار آمريكايى در كتاب (طبع و سلوكانسانى ) به اين جهل و ناتوانى اذعان مى نمايد و مى نويسد: (براى آن كه چنيناخلاقى تحقق يابد بايد علم جديدى درباره طبع بشرى پديد آيد و روشهاى تربيتاخلاقى را كشف كند. در شرايط فعلى ،دانش ما درباره طبع بشرى و تربيت او بسيارناچيز است . علم روانشناسى متعارف كه فقط به جنبه خودآگاه انسان نظر دارد و اخيرا باعكس العمل هاى شديدى مواجه شده است بايد دگرگون شود. قسمت اعظم نيروهايى كهانسان را به فعاليت برمى انگيزد از حوزه آگاه ذهن بيرون اند و همين نيروها هستند كهبسيارى از اعمال انسانى را تبيين مى كنند. متاءسفانه نه تنها روانشناسى بلكه علمسياست و تاريخ فرهنگ نيز در گذشته به فهم اين نيروها و تجليات گوناگون آنهابى اعتنايى كرده اند و در نتيجه جز اطلاعات سطحى و ناچيزى درباره طبع انسان بهدست نياورده اند.
يكى از دلايل لزوم دانش جديد درباره طبع بشرى اين است كه اكنون بر اثرتكامل عظيم علوم طبيعى و عقب ماندگى مفرط علوم اجتماعى ، بشر بر نيروهاى شگرف طبيعتدست يافته ولى از سيطره بر جوامع خود قاصر آمده است . از اين رو، چه بسا كهنيروهاى طبيعى را به زيان خود بكار مى برد. ترقى علوم اجتماعى و تكوين دانش عميقدرباره طبع بشرى حلّال اين مشكل است . شايد اگر بگويى اهميت چنين دانشى حتى از اهميتجنگ هاى ملّى و اقتصادى كنونى هم بيشتر است مورد انتقاد مردم نزديك بين واقع شويم)(36)
بحران كنونى نوع بشر، خطير بودن آن و ضرورتحل فورى آن ، مسائلى است كه مستلزم انسان شناسى دينى است ؛ انسان شناسى يى كهبه فرايندهاى انحطاط و تعالى مى پردازد.
تنها اين شناخت و آگاهى است كه مى تواند نقش مهمى در اين زمينه داشته باشد. انسانشناسى يى كه با انحطاط بر دقائق ساختار آدمى و نفوذ به ژرفاى باطنش و با اطلاعاز تاءثيرات محيطى برفرايند تنزل و ارتقائش منتقد تمام ترتيبات اجتماعى يى خواهدگشت كه مردم را در چرخ و پر خود فلج يا مسخ كرده است . همچنين مى تواند محيط اجتماعىرا با نيازهاى معنوى مردم سازگار گرداند و نگذارد انسان همرنگ جمعيت نامردم و منحطشود. چنان كه از عهده درمان بيمارى هاى روحى و اخلاقى - كه تاكنون روانكاوى بيهودهتلاش در كشف علل و درمان آن ها داشت - برتواند آمد.
باز مى دانيم كه محرك فطرى آدمى از جمله نيروهاى طبيعى و سرمايه ملى هر كشور استكه بيش از ساير منابع و ثروت هاى ملى در بقا و دوام جامعه مؤ ثر مى باشد؛ زيرا يكىاز بخش هاى بلاواسطه زيرساخت فرايند اجتماعى بشمار مى رود. از اينرو، شناخت ايننيرو و سرمايه ملى براى درك دقيق روند اجتماعى امرى گريزناپذير است . و اين فقطاز عهده انسان شناسى دينى بر مى آيد. از طرفى ، روشى كه عقايد و نظام هاى ارزشىمورد قبول مردم بوسيله آن وضع شده و عمل مى كنند تنها بشرطى بدرستى شناخته خواهدشد كه چگونگى طرز كار محرك هاى فطرى شناسايى شود. اطلاع بر اين امور وتحليل درست اين پديدارها به فهم ما از جريان تاريخ ، فرايند اجتماعى و پيشگويىآينده هر مردم و جامعه اى يارى مى رساند.
انسان شناسى دينى به علماى اجتماعى ، روان شناسانكمال ، و فلاسفه حقوق و سياست ديدگاه واقع بينانه و مفيدى در بررسىمسائل و موضوعات مورد پژوهش آن ها ارائه مى كند. و نيز اين توانايى را مى بخشد تا ازكاربرد غيرانتقادى مقوله هاى روان شناسى كاذب و انسان شناسى بى پايه ، مصونبمانند.
انسان شناسى دينى ، يگانه معرفتى است كه به مساءله حياتى و ارزشمند تلقىزندگى و معناى آن و راه و رسم زندگانى معنوى و منتهى بهكمال مى پردازد؛ و با اين ويژگى براى معضلاتى چون (از خود بيگانگى )، آدمككوكى ، زندگى ماشينى ، تشويق و احساس ‍ پوچى و بيهودگى ، راهحل و درمان نشان مى دهد.



28

ساختار تعالى شناختى  



بشر با ساختار تعالى شناختى خود تنها از طريق وحى و آموزه هاى دينى آشنا مى شود،آموزه هايى كه او را همچنين با راه خير، يا سلوك پسنديده و تعالى آور، حيات طيبه ،زندگى هاى پست ، حيات انسانى ، فضائل ورذائل ، تنوع رفتارها، تنوع مردمان ، امكان انتقال از يك حيات به حيات ديگر و حقائقديگرى از اين دست آشنا مى سازند.
بخش بزرگى از معرفت دينى ، انسان شناسى از ديد تعالى و تقرب به خداست .خداوند متعال در قرآن مجيدش ضمن بيان صفاتجلال و جمالش ، چگونگى تعالى و تقرب ، تخلق به اخلاق كريمه و نشان دادنفضائل و رذائل و دو راه خير و شر يا تعالى و انحطاط، از حقايقى در باب ساختار آدمى وچگونگى و امكان تعالى و انحطاطش پرده برمى دارد؛ و روانشناسى تغيير و تخلق ،علل رفتار و ارزيابى آن را مطرح مى فرمايد. ساختار آدمى جزئى از همين روان شناسى وانسان شناسى است .
انسان شناسى اسلامى و نظريه اش در خصوص ساختار آدمى يا نهادش با آنچه دانشمندان، فلاسفه ، روانشناسان كمال ، علماى اخلاق و زيست شناسان گفته اند فرق دارد؛ بلكهبايد گفت با هم بى شباهت اند. از ديد انسان شناسى اسلامى ، آدمى از حيث ساختار يانهادش ‍ نه خير مطلق و نه شّر مطلق و نه آميزه اى از اين دو است . نه درنده اى است و نهحيوانى باركش ؛ نه گرگ است نه گوسفند. امكان ها، استعداها و توانايى هاى بسيار دراو نهفته است كه با داشتن اراده و استقلال نسبى و آزادى گزينش راه ها و كارهاى بسيارمختلف مى تواند تا اعلى عليين بالا و تا اسفل سافلين پايين برود يا در وسط كه مقامآدميت باشد قرار گيرد.توانايى ها و استعدادهاى فطريش ، محيط و شرايط توسعه وكمالش ، و اراده خاص هر فردى مجموعا شخصيت ، منش ، اراده و رسم زندگى و رفتارها وبالاخره سرنوشتش را رقم مى زنند.
گر چه محيط اجتماعى در تربيت و شكل گيرى شخصيت و در اين كه شخص چه راه ورسمى در زندگى پيش گيرد جدا مؤ ثر است باز محيط و تربيت جز در محدوده امكاناتساختارى و استعدادهاى منفى و مثبت يا توانايى هايش اثر نمى گذارند. ساختارش تعيينمى كند كه تا چه حد و به چه كيفيت و از چه طريق تحت تاءثير محيط و تربيت قرارگيرد.
ساختار آدمى چيزى يا سازمان و نظامى است كه خداوند به او بخشيده است : (نامپروردگارت - آن برترين را بستاى ، آن كه آفريد پس درست ساخت و آن كه اندازهداد پس هدايت كرد (يا راه نمود و مسير وجودش را معين فرمود)(37). الحمدللّه الذى... فطر الخلائق بقدرته سپاس خدايى را كه آفريدگان را با قدرتش سرشت دادهاست .(38) يعنى استعدادها و امكاناتى بخشيده است . اءنشاء الخلق انشاءً و ابتداءهابتداءً... احال الاشياء لا وقاتها و لاءم بين مختلفاتها و غّرز غرائزها خلق را پديدآورد پيدايش بديع و آن را آغازين ساخت ... اشياء را هر يك در زمان مناسب از عدم بوجودآورد - يا از خزاين غيب و عالم ملكوت به عالم طبيعت در آورد - و چند چيز را با همسازگار و هماهنگ گردانيد و به هر يك غريزه و طبيعت خاصش را داد.(39)
آنگاه توضيح مى دهد كه ساختار آدمى ، تركيبى و آميزه اى از استعدادهاى منفى و مثبت وتوانايى ها و امكانات گوناگون است . سازواره اى از نيروهاست : انّا خلقنا الانسان مننطفة امشاج نبتليه ما آدمى را از نطفه اى آفريديم كه تركيبى از استعدادها و نيروهاىگوناگون است تا او را بيازماييم .(40) ذيل آن ناظر به وجود اراده اىمستقل براى آدمى است كه وى را قابليت گزينش و اختيار مى دهد و به موجودىقابل مسؤ ليت و گذراندن امتحان و آزمايش ارتقا مى بخشد.
(سوگند به خود (يا روان ) و آنكه بساخت و بپرداختش ، پس زشتكارى هايش وپرواگيريش را به آن الهام كرد كه به يقين رستگار موفق كسى شد كه رشد دادش وناكام كسى شد در خاك نهفتش ).(41)
اين نظريه درباره ساختار آدمى خلاف تمامى پندارهاى بشرى است . فلاسفه وروانشناسانى كه به اين مساءله پرداخته اند بعضى فطرت آدمى را خوب مطلق و برخىشّر و بد مطلق معرفى مى كنند. عده اش نهادش را يك صفحه سفيد نقش پذير از محيطاجتماعى و تربيت خانوادگى ، و شرايط اقتصادى يا شيوه توليد و مناسباتش مى دانند.گويى شرارت ، ستمگرى ، استكبار، جنگ افروزى ،قتل و غارت و جهانخوارى ، رفتارهاى ناشى از محيط اجتماعى است يامعلول فقر و بى سوادى است يا از روان نژندى واختلالات عقلى سرچشمه مى گيرد.
پيش از آن كه وحى متكفل شناسايى انسان و ساختارش به ما شود در پرتوعقل و تجربه زندگى به حقايقى درباره اش مى رسيم . مثلا مى دانيم انسان شى ء طبيعىيا يك فرآورده صنعتى نيست . او حتى بيش از آن است كه درشغل ، مقام و نقش اجتماعيش ظاهر مى شود. موجود زنده و پويا و متحولى است كه در جريانفرايند تكامل قرار دارد و در هر لحظه و هر مرحله زندگيش همان نيست كه مى تواند باشديا بشود. تفاوتش با ساير موجودات زنده بسى بيش از تفاوتى است كه ميان موجود زندهبا موجود بيجان و شى ء هست .
مهم ترين تفاوتى كه با ساير جانوران و رده هاى بالاى آن دارد اين است كه اهتمام ها وانديشه هايش محدود به تاءمين نيازهاى جسمى و زيستن نيست و از آن فراتر مى رود. فكركه در بعضى حيوانات وسيله بدست آوردن اشياء مورد نظر است در آدمى فراتر از آنرفته عالمى براى كشف واقعيت وجودى خودش و زشتى و زيبايى جهانى كه در آن زندگىمى كند هم هست . او نه تنها هوش - چيزى كه بسيارى از جانوران هم دارند - كه فكر وتعقل و خرد هم دارد، همان چه به مددش حقيقت را درمى يابد. علاوه بر آن ، يك جهت گيرىاجتماعى ، اخلاقى ، مى تواند جهت گيرى اجتماعى ، اخلاقى ، روانشناختى دارد كه بزودىو به آسان تغيير نمى كند، ولى از اراده او هم خارج نمى شود. او مى تواند جهتگيرىاجتماعى ، اخلاقى ، و حياتى خود را تغيير دهد و از يك عقيده به عقيده ديگر و از يك منشبه منش ديگر و از يك راه و رسم زندگى تازهتحول پذيرد.
پروردگار حقائقى بيش از اين ها به بشر مى آموزد.
اهم مطالبى كه در انسان شناسى وحيانى در باب نهاد آدمى آمده به شرح زير است :
الف . نهاد آدمى ، منظومه اى است واقع در نظام هستى ، و تابع آن .(42)
ب . اين ساختار، تحت تاءثير محيط طبيعى و اجتماعى قرار دارد و به نوبه خود بر هر دواثر مى گذارد به طورى كه طبيعت و سازمان جامعه چون مومى در مشت بشراند و باتحولات كيفى مردم هر اقليم و محيط اجتماعى اين دو نيزتحول كمى و كيفى پيدا كند.
ج . در ميان افراد، خصائص مشتركى كه مفطور برآنند وجود دارد. مراد از نهاد يا ساختارآدمى غالبا همين بخش آن است .
د. برخى خصائص موروثى هست كه به افراد و گروه هاى اجتماعى معينى اختصاص داشتهجزء ساختار همان ها محسوب مى شود و جداى از نهاد مشترك و مفطور آدمى است .
ه‍ در ساختمان بدن ما بخش آسيب پذيرى هست كه ما را در معرض مخاطرات زيستى و نيزتربيتى و اخلاقى قرار مى دهد. اين آسيب پذيرى ها را كه ريشه در ساختار فطرى مادارد مى توانيم استعدادهاى منفى وجود خويش بشماريم .
و. در كنار بخش آسيب پذير ساختارمان ، استعداهاى مثبت و تواناهايى به ما عطا شده كهبه كمك آن مى توانيم به خدا تقرب جسته به اخلاقش متخلق مى شويم تا خليفه خدا برروى زمين باشيم .
عوامل محيط طبيعى ، پاره اى از عوامل ساختارى نهاد آدمى ، محيط خانوادگى ، نژاد و قوميت وتا حدودى محيط اجتماعى بدون خواست و اراده انسان بر اوتحميل شده اند. او در عين اين كه نمى تواند از تاءثير اين ها بگريزد باز در همين محدودهبا داشتن امكانات لازم ناچار از گذراندن امتحان و آزمايش هست .
(خدايى كه ... خلق را به قدرتش از عدم پديد آورد و ابداع كرد و آنان را مطابق مشيتشاختراع فرمود. آنگاه آنان را در طريق اراده اش به پويش واداشت و در راه محبتش برانگيخت، به طورى كه نمى توانند گام از طى طريقى كه در آن برفتار درآمده اند واپس ‍ كشنديا در جهتى كه از آن ناتوانى سرشتى دارند گام نهند و براى هر يك تن از آنان روزىمعين تقسيم شده اى مقرر داشته است كه هيچ قدرتى و كسى نمى تواند آنچه را كم استزياد كند و آنچه را زياد است كم كند. وانگهى براى هر يكطول عمر معينى مقدر فرموده و مدت محدودى كه با گذران روزهاى زندگى به پايانشنزديك مى شود و طى ساليان معينى آن را طى مى كند، به طورى كه به محض رسيدن بهاجلش و پايان يافتن طول عمرش به پاداش فراوانى كه نصيبش گشته يا كيفر اعلامشده قبلى اش نائل خواهد گشت تا كسانى كه بد كرده اند كيفر كردار بدشان و كسانىكه نيكى كرده اند پاداش نيكشان را دريافت كنند به حكم عدلى كه خداى تعالى و تقدسو پربخشايش دارد).(43)
آفريده شدن تدريجى انسان ، و ساختار لايه به لايه اش  
هل اتى الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا. انّا خلقنا الانسان من نطفةٍامشاجٍ نبتليهفجعلناه سميعا بصيرا. انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و امّا كفورا(44)، مراد از (انسان )در اين آيه شريفه نوع يا جنس بشر است . و استفهام در آن براى تثبيت مطلب است يعنىبطور مسلم دورانى بس طولانى از تاريخ طبيعى گذشته بوده كه در آن نام و نشانى ازموجودى به نام (انسان ) نبوده است . موجودى كه در برابر زمين يا آسمان و جانوران وگياهان و عناصر شيميايى بتوان شناختش . چون هنوز خلق نشده بود تا موجود باشد ومانند ساير موجودات نامش برده شود. آنگاه مانند چندين مورد ديگر (45)، از آفرينش وپيدايش بشر بيانى دارد كه هم بر سير تطوّرش در رحم مادر و چند دوره كودكى و شايدنوجوانى و جوانى منطبق است و هم بر تاريخ تطورش در جهان طبيعى صدق مى كند.(بى گمان ما انسان را از نطفه اى مختلط و لايه به لايه آفريديم تا از حالى بهحالى و از (طورى ) به (طورى ) تطور يابد.(46) كلمه (نطفه ) دراصل نه به معنى رايج كنونى بلكه به معناى (آبى اندك ) بوده و بعد در مورد آباندكى كه وارد رحم مادينه جانوران مى شود.
بكار رفته است . اين آب اندك - نطفه - همان است كه خداونداصل مادى و طبيعى در آفرينش بشر معرفى مى فرمايد: و لقد خلقنا الانسان منصلصال من حماء مسنون ...(47) گِل خشكيده با آميختن با آبى اندكتبديل به حما مسنون ، لجنى بو آمده ، مى گردد و سلسله اى تطور در آن از زندگىساده - بسيار ساده و اوليه - تا مراتب بعدى پديد مى آيد. تا (شنواى بينا) مىشود. فجعلناه سميعا بصيرا. بعد، لايه هاى متعدد ديگرى در ساختارش آفريده مى شود انا هديناه السبيل . يا فهديناه النجدين . آنگاه در جريان انسانى ، هر فردىيا راه روشن و نمايان تقرب به خدا را كه راه رشد معنوى يا ديندارى وحيانى باشد ارادهمى كند و مى پيمايد و يا راه روشن و نمايان - النجدين - بعد از خدا را كه راه رسمزندگى هاى جانورى محض ، دون جانورى ، دنيادارى ، و استكبارى باشد: اما شاكرا واما كفورا
والتّين و الزّيتون و طور سينين و هذا البلد الاءمين . لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويمثّم رددناه اسفل سافلين . الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات فلهم اجرٌ غير ممنون .
با سوگند خوردن به دو ميوه مختلف ، و به دو سرزمين مقدس و ايمن از آلايشعوامل مخل و مفسد، ذهن ما را به تنوع لايه هاى گياهى و لايه هاى زمينى جلب مى نمايد تاآماده فهم لايه به لايه بودن ساختار آدمى و حسن بى نهايت آن خلقت گردد، خلقتى كهبه انسان امكانات و توانايى هاى متنوع در حدّ تضاد و تخالف بخشيده است . بطورى كهمى تواند از همه گياهان و جمادات پست ، نازل تر و پست تر گردد. پستى و تنزّلى كهارادى است و بستگى به دو تصميم پياپى دارد:اول ، ايمان آوردن يا ايمان نياوردن و كافر شدن به معارف حقه و به جهان - انسانشناسى توحيدى - وحيانى . دوم ، انجام كارهاى شايسته يا كارهاى زشت . كارهاىشايسته اى كه آثار و ثمرات گرانقدر و مستمر پايان ناپذير دارد كه هم در زندگىاين جهانى عاملش تحقق مى يابد و هم در زندگى برزخى پس از مرگش و هم در قيامت فما يكذبك بعد بالدين ،اليس الله باحكم الحاكمين .حال اى انسان ! با وجود اين واقعيات چطور به معاد و دوام زندگى پس از مرگ ، مرگىكه فقدان تن و توقف فعاليت زيستى بيش نيست كافر شده آن را دروغ مى شمارى ؟ مگرنه اين است كه خدا با آفرينش انسان و جهان بدينگونه متدرج و لايه به لايه ، و وجودامكان سير ارادى به قرب مبداء هستى و كمال مطلق ، و سير ارادى بعد از خدا، بهترينآفريدگار و پروردگار است ؟
اين خلقت در (احسن تقويم ) را در سوره (حجر) شرح مى فرمايد: (و چنين بود كهانسان را از گلى خشكيده از لجنى گنديده آفريدم ... و چون پروردگارت به فرشتگانگفت كه من آفريننده بشرى از گلى خشكيده از لجنى گنديده ام ، پس هرگاه او را از هرچيز و لايه اى باندازه و متعادل دادم تا خود بسندگى يافت و از روح خويش در او دميدم براو سجده آريد. در نتيجه (اين فرمان تكوينى ) همه فرشتگان دسته جمعى سجده آوردندمگر ابليس (مجموعه عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى ))(48)
لايه هاى هستى ساختار انسان عبارتند از:
1. لايه خود مختارى ، يا اراده و خود اصلى آدمى ذات الصدور(49)
2. لايه هاى طبيعى ، يا بدن ، با سائقه هاى عضوى
3. لايه توانايى تصرف نيك و بد در امور جهان طبيعى و نعمت ها و در چهار محيط
4. لايه سائق صيانت ذات ، با سائقه هاى هيجانى - عاطفى دفاعى
5. لايه آگاهى از (خود) و احساس شخصيت
6. لايه توانايى ادراكات حسى و هوشى
7. توانايى بيان انديشه ، ادراكات حسى ، دانستنى ها، تجارب ، استدلالها، نظريه وباورها؛ و توانايى گفتگو و تبادل نظر و تبادل فرهنگى
8.خرد، با كاركرد معرفت به مبدا هستى ، همه لايه هاى هستى و بالضروره علم به نيك وبد
9. حافظه ، با دو كاركرد يادگيرى و يادآورى : (ذكر)
10. حقگرايى
11. آز، با ميل سيرى ناپذير و گرايش به داشتن ، اندوختن ، انباشتن و توسعه اقتصادى
12. توانايى ايجاد لايه هاى مختلف و متضاد هستى در خودش
ساختار آدمى ثابت بوده در طول تاريخ و در پهناى اقاليم و جغرافيا تغييرى نمى كند:... فطرة الله التى فطر الناس عليها. لاتبديل لخلق الله (50)
1. لايه خود مختارى يا اراده  
اين لايه كه خود اصلى انسان است و در كلام الهى با ذات الصدور هم توصيف مى شودوجودش در آيات بيشمار محرز و بديهى دانسته شده و در آياتى به آن تصريح شده است: اءنها تذكره فمن شاء ذكره . آن - آيات قرآن يا نزولش - ياد دادنى است پسكسى كه خواست يادگيرش .(51) انه تذكره فمن شاء ذكره . و ما يذكرون الا انيشاء الله (52) اراده يادگيرى قرآن گر چه قدرتى ساختارى در انسان است بازدر راستاى مشيت الهى قرار دارد بدلائل بسيار از جمله اين كه همين ساختار با تمام لايههايش آفريده خداست و امكان عملكرد انسان نه در ساختار آفريده شده اش بلكه دركل نظام هستى نهاده است . رابطه اى است ميان اين موجود خود مختار با تمامى اجزاء ونيروهاى عمل كننده در آن نظام .
ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا بيگمان اين يك ياد دادنى درس سيرتقربى - است . بنابراين كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش پيشگيرد(53)
بنابراين ، يادگيرى ، همچنين ياد نگرفتن و نياموختن درس ديندارى و سير تقرب و آزادىو انقلاب ، امرى ارادى است . پس از آن نوبت ايمان آوردن و كفر ورزيدن به آن معرفت ودرس مى رسد كه آن هم ارادى است و تصميم گيرى جدى جديدى را مى طلبد وقل الحق من ربكم فمن شاء فليومن ، و من شاء فليكفر و بگو: اين معارف حقه و درسهاى آن از پروردگارتان - و نه از من - است بنابراين كسى كه مى خواهد ايمان مىآورد و كسى كه مى خواهد به آن كافر مى شود.(54) قل ما اسالكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا بگو: من از شما در عوضآن - انجام رسالت و ابلاغ درس ها و معارف حقه - هيچ مزدى نمى خواهم مگر كسى را كهخواست راهى به سوى پروردگارش پيش گيرد.(55) خود همان انسان متعالى فراروندو به سوى مبدا هستى و كمال و عزت مطلق ، مزد من است .
و ما هى الا ذكرى للبشر... اءنها لاحدى الاكبر. نذيرا للبشر. لمن شاء منكم ان يتقدم اويتاءخر. كل نفس بما كسبت رهينه . و آن آيه (خبر از چونگى دوزخ جز آموزشى براىبشر نيست ... بيگمان ، آن آيه خبر از دوزخ يكى از بزرگترين درسهاى عبرت آموز است ،هشدارى است براى بشر، براى كسى از شما كه اراده كند پيش رود يا پس ماند. هر كسىدر گرو كارهايى است كه آگاهانه و به نحو اثرگذار مى كند.(56)
حضرت ثامن الحجج مى فرمايد: (خداى - تبارك و تعالى فرمود: اى فرزند آدم بهمشيت من پديد آمدى كه اينك خودت هم داراى خواست و مشيت شدى . با قدرت من است كه بهاداى واجبات مى پردازى و اگر توانايى معصيت دارى آن را نيز من به تو داده ام من بودمكه تو را شنوا، بينا و توانا ساختم .)(57)
در آيات بسيارى از آن با واژه (اراده ) ياد شده است بويژه در مورد تصميم گيرى هاىكلان و سرنوشت سازى مانند گزينش يك نوع زندگى از ميان شش نوع زندگى ممكن ، يااقدام به قيام و انقلاب اجتماعى ، يا گسستن زنجيرهاى اسارت و ارتقاء به حالات آزادى- عزت فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا بنابراين از كسىكه روى از درسها و آموزش ‍ ما برتافت و جز زندگى پست را اراده نكرد روى بگردان.(58) منكم من يريد الدنيا و منكم من يريد الآخره .(59) (كسانى كه زندگىپست را اراده مى كنند...)(60). ذلك خير للذين يريدون وجه الله .(61)
(كسى كه آزادى - عزت را اداره مى كند بايد بداند كه عزت مطلقمال خداست )(62). (آنچه من اراده كرده ام بر پايى انقلاب اجتماعى تكاملى (اصلاح )برحسب توانايى و امكان من است و مقدار موفقيت من فقط به خدا بستگى دارد)(63). ومن اراد الآخرة و سعى لها سعيهاو هو مؤ من فاولئك كان سعيهم مشكورا(64). و نريدان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فىالارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون (65).
خداوند متعال ، كارهاى پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را به همين لايه هستى اونسبت مى دهد لايه اى كه از آن با ذات الصدور تعبير مى فرمايد.(66) همين لايه هستىماست كه توانايى ايجاد علائق مختلف و متضاد نسبتا ثابت در خودمان ، توانايى گزينشيك نوع زندگى يا يك نوع رفتار از ميان انواع مختلف زندگى ممكن يا راهكارهى متفاوترا به ما بخشيده است حتى توانايى توبه يا تغيير مسير زندگى از پست به عالى ، وتغيير از زشتكارى به نيكوكارى را مديون آن هستيم . به همين لحاظ، خداى سبحان عليمخبير پس از نسبت دادن كارهاى پيامبر خدا به (ذات الصدور). او، چنين ادامه ميدهد: انهعليم بذات الصدور. و هو الذى الذى يقبل التوبه عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ماتفعلون . و يستجيب الذين آمنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و الكافرون لهمعذاب شديد(67).
2. لايه طبيعى يا بدن  
با اين لايه وجودمان آشناييم . پايه و ابزارهايى است در خدمت خود مختارى ما و سايرلايه هاى برين وجودمان : اءلم نجعل له عينين و لسانا و شفتين و هديناه النجدين فلااقتحم العقبة . و ما ادراك ماالعقبة . فك رقبة او اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيما ذامقربة ....ابتدا اشاره به لايه طبيعى يا بدن است : دو چشم ، زبان و دو لب . دو چشم همچنين اشارهبه لايه توانايى ادراكات حسى دارد. زبان اشاره به لايه توانايى بيان انديشه ، نيت، تجارب ، باورها، نظريه و امثال آن است . دو لب حكايت از توانايى گفتگو وتبادل نظر و معرفت دارد (هديناه النجدين ) او را با دو راه روشن و نمايان قرب به خدا وبعد از خدا آشنا كرديم . اشاره اى به لايه خرد با كاركرد معرفت به همه لايه هاى هستىيعنى معرفت به نيك و بد است .
3. لايه توانايى تصرف نيك و بد در امور جهان طبيعى و درچهار محيط 
اين كه اموال و اشياء طبيعى مانند آب ، خاك ، هوا،جنگل ، معادن و حتى بدن ما دو چشم ، زبان ، لب هاى ما تحت تصرف ما قرار دارند واقعيتىانكارناپذير است . در اين هم كه مى توانيم در آنها حسن تصرف و سوء تصرف كنيممشكلى نداريم . اما اينكه تصرف نيك و تصرف بد در آنها حساب و كتاب و پاداش وكيفرى در نظام هستى داشته باشد مساله اى است كه سنت توحيدى - وحيانى به آنپاسخ مثبت ، و سنت الحادى - طاغوتى به آن پاسخ منفى مى دهد. خداوندمتعال مى فرمايد: توانايى تصرفى كه از ميان موجودات جهان طبيعى از آسمان هاگرفته تا زمين و كوه ها فقط در ساختار شما نهاده ام امانتى است كه بايد اوامر و نواهىمرا در موردش رعايت كنيد. نابود كردن ، و تخريب آنها از جمله خودكشى ممنوع است .اضرار به خود حرام است . در مصرف آنچه از جهان طبيعى به دست مى آوريد نبايداسراف كنيد. همه آنها را نبايد به مصرف خودتان برسانيد. بايد به محرومان ،بينوايان ، و يتيمان هم بدهيد مخصوصا در سالها و ايام خشكسالى و قحطى و جنگ . هر چنداين كارى دشوار است و به پيمودن گردنه كوهستان ها مى ماند باز بايد اين گردنه رابپيمايد. و ما ادراك ما العقبه ؟ فك رقبه اءو اطعام فى يوم ذى مسغبة يتيما ذا مقربه اءومسكينا ذا متربه ... آزادكردن بنده اى ، قرضدارى ، زندانى بدهكارى ، يا اطعامى ...
همچنين مى فرمايد هيچيك از موجودات جهان طبيعى شرايط ساختارى لازم براى اين كه اينلايه از هستى در آنها نهاده شود ندارند جز انسان . و انسان بهدليل وجود همين توانايى استثنايى در ساختارش بر حسب چگونگى استفاده و بكارگيرىآن به دو دسته بزرگ و بيشمار تقسيم مى شود: 1. مردان و زنان بسيار ستمكار بسيارنادان مشرك و منافق 2. مردان و زنان مؤ منى كهمشمول رحمت رحيمى ويژه نيكوكاران قرار مى گيرند: انا عرضنا الامانة على السمواتو الارض والجبال فاءبين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا.ليعذب الله المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات و يتوب الله على المؤ منين والمؤ منات و كان الله غفورا رحيما.(68)
توانايى تصرف نيك و بد در محيط طبيعى ، لايه اى از هستى انسانى است كه درارتباطى تنگاتنگ با چند لايه ديگر هستى اش به فعليت مى رسد بويژه با لايهتوانايى ادراكات حسى ، و هوش . آدمى به مدد هوشش توانايى تصرف نيكو و تصرفزشت و بد در محيط طبيعى را تتميم مى كند و به (فن ) دست مى يابد. من ، فعاليتى ازانسان است كه طى آن نيروى طبيعت را در برابر نيروى طبيعت بكار مى گيرد و از اين راهبطور غير مستقيم به يارى ابزارهاى طبيعى و نيروهاى طبيعى بر بخش ديگرى از طبيعتچيره مى شود، خواه اين چيرگى به شكل آبادانى باشد و خواه بهشكل تخريب و افساد فى الارض . فن ، همچنين فعاليت ابزار سازى را در بر مى گيرد.ما با (فن ) هم نيرو بوجود مى آوريم و هم اشياء و ابزارهايى مى سازيم . اگر دركار فنى خودمان حسن تصرف در محيط طبيعى داشته باشيم به آزادى در محيط طبيعىنائل گشته در نظام هستى (كرامت ) به معناى منزلت و ارتقاء درجه پيدا مى كنيم . ايناست معناى كرامتى كه خدا مى فرمايد به نوع بشر بخشيده است : ولقد كرمنا بنى آدمو حملناهم فى البر و البحر و به يقين ، ما آدميان را كرامت بخشيده بر زمين و درياروان و چيره ساختيم .(69) و امام على ابن الحسين زين العابدين اشاره به آن عرض ‍ مىكند: الحمدلله الذى اختار لنا محاسن الخلق و اجرى علينا طيبات الرزق وجعل لنا فضيلة بالملكة على جميع الخلق . فكل خليقة منقادة لنا بقدرته و صائرة الىطاعتنا بعزته سپاس خدايى را كه نيكوترين ساختار را براى ما برگزيد(70)، وپاك ترين روزى ها را به ما ارزانى داشت و اين برترى را به ما بخشيد كه بر همهآفريده ها و موجودات تسلط و تملك پيدا كنيم بطورى كه هر موجودى بقدرت خدا سر بهفرمان ما نهاده است و هر آفريده اى بعزت خدا از ما اطاعت مى كند.(71)
4. سائق صيانت ذات  
اين توانايى ، محركى فطرى است كه حفظ و بقاى آدمى را بر عهده دارد و خود از دو دستهسائق تشكيل مى شود:
الف .سائقه هاى عضوى
ب .سائقه هاى هيجانى - عاطفى يا دفاعى
دسته اول به اعاده پيوسته و متناوب حالت تعادل زيستى در كالبد و اندامهايش مىپردازد و دسته دوم به تاءمين يا ايجاد فضاى زيستى پيرامون وى . كار دستهاول نظير مسؤ وليت نيروى انتظامى براى جامعه ، و كار دسته دوم شبيه وظيفه نيروىدفاعى نسبت به جامعه است . مى توانيم مجموعه اين دو دسته سائقه را سائق صيانت ذاتبناميم ، زيرا كاركرد آنها تاءمين بقاى ماست .
در حالى كه سائقه هاى عضوى از حالت عدمتعادل زيستى و از درون بدن سرچشمه مى گيرند و اساس آنها حالت فيزيكو شيميائىبدن است . سائقه هاى دفاعى يا هيجانى را عواملمخل و مفسد زيستن و رشد معنوى كه در چهار محيط درونى ، طبيعى ، اجتماعى و بين المللىوجود دارند موجب مى شوند و اساس آنها اثرگذارى زيانبخش آنعوامل محيطى است . عوامل مخل و مفسد زيستن و رشد معنوى تهديداتى را متوجه موجوديت ما مىكنند كه بر اثرش حالات هيجانى به ما دست مى دهد كه مهمترين آنها ترس ، نفرت ، وخشم است . اينها تمامى وجودمان را به يك واكنش يا سلسله اى كوتاه يا بسيار طولانى ازعمل بر مى انگيزند.
5. لايه آگاهى از (هستى خود)، و احساس شخصيت  
آدمى يگانه جاندارى است كه از هستى خود، آگاه است . هم بر توانايى ها و استعدادهاىمثبتش و هم بر توانايى ها و محدوديت ها - يا مرزهاى وجوديش - واقف است . ما حتى بهنحو اجمال از امكانات و استعدادهاى ساختاريمان و از وجود اراده اىمستقل براى خود، يعنى از لايه خود مختارى هستى مان آگاهى داريم . رفتار، گفتار،انديشه ، احساسات و عواطفى را به خودمان نسبت داده آنها را از آن خود ميدانيم . همچنينبراى خود اراده اى مستقل قائليم . ان الانسان على نفسه بصيرة و لو القى معاذيره.(72)
بر پايه باور به اين جمله ، براى خود احساس شخصيت كرده خود را از ديگران متمايزمى دانيم . آگاهى نسبت به خود، يا خود آگاهى - كه براى تعبير از واقعيت مورد نظررايج تر است - احساس شخصيت را در ما بر مى انگيزد. جانوران كهمثل ما از ادراك حسى ، عادت تعامل ، و حتى هوش و فرديت برخوردارند بر خلاف ما قادربه احساس شخصيت نيستند.
خود آگاهى و احساس شخصيت را كه از يكديگر تفكيك ناپذيرند برخى با آگاهى ازاحوال درونى اشتباه مى كنند. اين ها دو چيز متفاوت اند. آگاهى شخصى ازاحوال درونش مثل آنكه از درد خويش آگاه است جنبه ذهنى داشته در تجاربى ظاهر مى شودكه فقط در دسترس شخص است . چنين آگاهى الزاماً متضمنفاعل فعل يا (من ) نيست . البته ، وقتى ما از دردى رنج مى بريم چون ما هستيم كه ازآن درد رنج مى بريم از جهتى مى توانيم آن را به شخص خود نسبت دهيم . ولى شك نيستكه در همين آگاهى ، ما خود را از تجربه درد جدا مى كنيم تا درباره آن داورى كنيم .اين ،غير از خودآگاهى است .
خودآگاهى كه با آگاهى از احوال درونى فرق دارد در روانشناسى تكوينى هم مورد بحثقرار مى گيرد. در آنجا به تجزيه و تحليل و رشد آن در دوره كودكىاول مى پردازند. جنبه صورى خود آگاهى ، آگاهى از اين مطلب است كه ما شخص يا (من) هستيم . جنبه محتوايى آن با اهميت تر است . روان شناسان اجتماعى معتقدند خودآگاهىمانند آگاهى صرف به نمود ساده و بسيطىتاءويل پذير نيست ، و چيزى را به وجود مى آورد و كاركردهايى دارد و بر طبق ساز وكارى عمل مى كند.
6. توانايى ادراكات حسى ، و هوش  
آدمى فعاليت هايى مانند غذا خوردن ، نفس كشيدن ، و راه رفتن دارد كه بى ابزار انجام مىدهد، چنان كه فعاليت هايى دارد كه با ابزار بانجام مى رساند. حتى فعاليت هاى دستهاول را ممكن است به كمك ابزارهايى كه مى سازد بهبود بخشد. اينعمل را كه به مدد هوش انجام مى دهد (فن ) مى خوانند. فن ، ساختن ابزار و كاربرد آنبراى رسيدن به منظورى به مدد هوش است . فن ، بر پايه كار مبتنى بر فهم و محاسبه- كه ناشى از درك كردن و حدس زدن امكانات باشد - متكى است . فن ، تنها دربارهنتيجه حاصل از ارتباط وسيله ها، و تغيير كميت ها ونسبت ها، مى انديشد.
اما فن ، بنياد در وجود آدمى دارد. نخست در لايه خودمختارى او، سپس علائق خاصى كه خوددر خويشتن ايجاد كرده و همان علاقه به زيستن - زندگى جانورى ، است و در نتيجه دوفرايند بهم پيوسته (توجه كردن ) و (درك كردن ). توجه كردن متضمن نوعىآمادگى براى درك كردن است اما نه درك كردن مطلق و درك كردن همه چيز، بلكه توجهكردنى انتخابى و درك كردنى مورد علاقه شديد و پيش از هر چيز و بيش از هر چيز. بههمين سبب فرايند توجه كردن يك واكنش انتظار و اكتشاف چيز مورد علاقه است كه در اينجا- در مورد فن - زيستن ؛ ابزار، نيرو، و راهكارهاى لازم براى آن است . فقط چنينخبرهايى و درباره چنين چيزهايى دريافت شده و پيامش به رمز درآمده از طريق جريانهاىعصبى به مغز مى رسد. در اين موارد وضع چنان است كه گويى توجه شخص را اجبارابه خود جلب مى كنند و در نتيجه شخص به اين حوادث و امور بطور غير ارادى و حتىبازتابى پاسخ مى دهد. توجه كردن ارادى وقتى بوقوع مى پيوندد كه ما در جستجوىچيزى هستيم و بدنبال چيزى مى گرديم .
7. توانايى بيان انديشه ، دانسته ها، تجارب ، نظريه ، و باورها؛ و گفتگووتعامل فرهنگى
واقعيت اين است كه ما به نحو اجتماعى عمل مى كنيم . در انديشيدن ، باورها،واعمال خود انسانهاى ديگر را عوامل اجتماعى اثر گذار و اثر پذير تلقى مى نماييم .آنان نيز كه اعضاى پيكره گروه اجتماعى ما هستند در مقام مخاطب و همكار به ما واعمال ما پاسخ مى دهند. همواره در گفتگو، تبادل نظر، مبادله عواطف وتعامل فرهنگى هستيم . جامعه مسلمانان در ابتداى پيدايشش و در ايامى كه يك گروهاجتماعى كوچكى در شهر مكه و ميان انبوه كفار بيش نيست چنين حالى دارد: والعصر انالانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوابالصبر. يكديگر را به معارف حقه و جهان انسان شناسى توحيدى و وحيانىسفارش مى كنند و يكديگر را به مقاوت در برابرعوامل مخل و مفسدى كه در محيط اجتماعى و در محيط بين المللى است دعوت و تشويق كردهدلدارى و اميد مى دهند.
8. خرد  
لايه اى از هستى ماست با چندين كاركرد مرتبط به هم . كاركرد معرفت به مبداء هستى ،همه لايه هاى هستى ، و بالضروره علم و به نيك و بد، و به معناى زندگى : (فالهمهافجوره و تقواها)(73). يعنى خدا علم به كارهاى زشت و به تقوى را چنان در ساختارآدمى نفوذ دارد كه پندارى آدمى آن علم و تميز نيكو از زشت رامثل شيرى كه از پستان مادر مى مكد مكيده و جذب خود كرده است (74).
نه تنها به بركت اين موهبت الهى مى توانيم اشياء و اشخاص را از يكديگر تميز دهيمبلكه قادريم تصورى از جهان و بشريت داشته باشيم . تفكرى داريم كه ما را قادر مىسازد به فراسوى هواسمان دست يابيم و به عمق اشياء و كنه امور كه همان جهان هستىهاى برين باشد پى ببريم .
خرد پس از آن كه محرك ساختارى حقگرايى ، ما را برانگيخت به يارى ما مى آيد و اينانديشه را مى زايد كه به زيستن و جانور بودن قانع نشده درباره نظام هستى بينديشيمو به مبداء و معاد فكر كنيم تا انگاره اى از كيهان در معناى پهناورش بدست آوريم . ازپى حل مسائل و گشودن رازها برخيزيم . وجود خرد در يكايك افراد انسانى يكى ازتركيبات نيروى محركه تاريخ و ساز و كار آن است و سبب مى شود تا آن راتكامل بخشيده دنيايى بهتر و برتر براى خود خلق كنيم .
كاركرد ديگر خرد اين است كه ما را قادر مى سازد همه لايه هاى هستى را - از عالى تاپست و دانى ، و از اعلى عليين تا اسفل سافلين بشناسيم . و اين يكى از وجوه تمايز ما ازفرشتگان و برترى ما نسبت به آنان است .
فرشتگان علمشان را نسبت به آنچه در عالم طبيعت رخ مى دهد از لايه (كتاب مبين ) جهانبرين دريافت مى دارند تواءم با دريافت ماءموريت - يا رسالت - تا به انجامش قادرباشند. به همين سبب از آنچه در جهان طبيعى رخ خواهد داد، از جمله خلقت آدم ، پيش ‍ ازدريافت ماءموريت و رسالت بى خبرند. از (كتاب مبين ) طرح رخداد يا موجود يا لايه اىاز هستى را كه بايد در جهان طبيعى - از جمله بدن آدم - تعيين يابد دريافت مى كنند.اين معنى را خداى متعال چنين بيان مى دارد: و اذقال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة (75).
در اين لحظه كه پيش از پيدايش جهان انسانى خود مختار است جهان كنونى كه خداوند از آنبه عنوان جهانى بين جهان برين و جهان طبيعى يا پست : ما بينهما، ياد مى فرمايدفرشتگان با (لايه ايمان و عمل صالح ارادى ) كه هستى ايجاد شده بر (خود) آدمىبا تصميم آگاهانه و سعى اوست آشنايى ندارد. لايه اى كه موجد روحى در وجودش مىشود كه خدا آن را (روحى ) - روح من - مى خواند و بدون وساطت فرشتگان و مستقيمادر انسان مؤ من نيكوكار مى دمد تا حيات طيبه يافته آهنگ قرب او كند. از لايه هستى (خودمختارى انسان ) هم بى خبرند. بدينسان ، فرشتگان پيش از پيدايش آدم و جهان انسانىدر محدوديت علمى نسبت به لايه هاى هستى - يا الاسماء - بسر مى برند. چه ، پس ازآفريده شدن جهان طبيعى با آسمان ها و زمين - يا زمين هايش - فقط لايه هاى هستى آن وبا لايه هاى هستى جهان برين - كه خود از آن هستند - آشنايى دارند. عناصر مادى ،گياهان جانداران و درندگان را مى شناسند. آتش ، مواد گداخته كرات و ستارگان وموجوداتى را كه بعدها از حواس بشر پنهان است : (الجانّ) را مى شناسند كه بفرمودهالهى پيش از آدم و جهان انسانى خلق شده اند. فقط نسبت بهعوامل مخل و مفسد محيط طبيعى كه از جنس (جن ) يانامرئى اند و نه با شياطين الانسان -كه هنوز خلق نشده اند - آشنايى دارند انسان هايى را كه در ساختار خداداديشان دوازدهلايه هستى دارند نديده و نشناخته اند، چون هنوز (تسويه ) يعنى ساختاردهى نشده اند. الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى (76) يا ايها الانسان ما غرك بربكالكريم الذى خلقك فسواك فعدلك فى اى صورة ماشاء ركبك .(77) به همين علتنمى دانند آدمى كه سر آمد لايه هاى هستى ساختاريش خودمختارى - يا اراده و اختيار -است اين توانايى را دارد كه به مدد خرد و ساير لايه هاى ساختاريش ايمان بياورد تابفرموده الهى - اولئك الذين كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه . لايهبرين ايمان بر وجودش نقش بسته اعمالش صالحه گرديده روح حيات طيبه - كه (منروحى ) است - در او دميده شود تا به سوى حى قيوم صعود نمايد. آنان علمى نه بههمه لايه هاى هستى دارند و نه از آنچه بعدها با پيدايش ‍ جهان هستى پديدار خواهد گشتآگاهى دارند.

next page

fehrest page

back page