اما از طرفى ديگر، خلقت انسان در جهان طبيعى - فى الارض - مانندنزول هر چيز و رخدادى مستلزم نزولش از خزائن عندالله و پس از (قدر معلوم ) است كهآنهم با وساطت فرشتگان انجام مى گيرد. فرشتگان به محض دريافت آگاهى يا امرايجاد خليفه خدا در عالم طبيعت ماءموريت مى يابند به وساطت يا رسالت پردازند.ماءموريت آنان مانند ماءموريت هايى كه سابقا در تاريخ طبيعى داشته اند وساطت ميانخزائن غيب و كتاب مبين با تعيّن يابى (لايه طبيعى ) - بدن -انسان در عالم طبيعتاست . با توجه به سابقه اين كارشان چنيناحتمال مى رود كه طى اين خلقت نه خليفه خدا - كه بايد او را بنحو و از حيث افعالىنمايندگى كند - بلكه موجودى مانند ددان عالم طبيعت پديد آيد كه يفسد فيها و يفسكالدماء. چه لايه خرد و ساير لايه هاى هستى برين - همانچه فرشتگان از آن بىخبرند - هنوز بر هستى جديد تعيين نپذيرفته اند. خدا راه ايناحتمال را به روى آنان مى بندد: قال انى اعلم ما لاتفعلون (78) پس چون تسويه آدم اتمام مى پذيرد و تقدير و هدايتش تعيين مى يابد يعنى لايه خرد وده لايه هستى برين ديگر بر آدم ايجاد مى گردد فرشتگان به محدوديت علمشان نسبت بههمه لايه هاى هستى - يا (اسماء) - اذعان كرده به علم آدم نسبت به همه لايه هاىهستى باور مى آورند: و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكةفقال انبئونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين . قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انتالعليم الحكيم (79) آدم حتى در پرتو خرد خدادادى به اضافه معارف حقه اى كه به او وحى شده است از لايههستى فرشتگان يكايك و كاركردهاى آنان در دو جهان انسانى و طبيعى علم دارد. قال يا آدم انبئهم باسمائهم (از لايه هاى هستى ويژه فرشتگان ). فلما انباهم باسمائهم... قال : الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون.(80) آدم ، نخستين انسان ، هنگامى علم خود را نسبت به لايه هاى هستى و حتى لايه هاى هستىفرشتگان ظاهر مى سازد تا فرشتگان از آن آگاهى يافته و پى مى برند كه آينده يا(غيب آسمانها و زمين ) - خزائن غيب ، كتاب مبين ، و حوادث و رخدادهاى آتى جهان طبيعى- و رخدادهاى آتى جهان انسانى از ادراك ايشان پوشيده است و فقط در حد ماموريت و درلحظه دريافت امر مى توانند از آن مقدار كه بايد آگاهى يابند، آرى آدم هنگامى علمش رابا (كل اسماء) ظاهر ميسازد كه علاوه بر لايه خرد، ساير لايه هاى ساختاريش مجهزبه معارف حقه يا جهان - انسان شناسى وحيانى شده است . به ايندليل كه خداى متعال اين علم ، علم به لايه هستى فرشتگان را نه به حوا نسبت ميدهد و نهبه فرزندان بدنيا آمده آدم و حوا. پس آنچه از توانايى و استعداد ساختارى در نوع بشرهست كه او را قادر به چنان علمى مى سازد كه نخستين انسان ، نخستين پيامبر بظهوررسانيد ساختار خداداديش بتمامى بعلاوه معارف حقه وحيانى - يعنى جهان - انسانشناسى توحيدى - است آنهم در صورتى كه با اراده يا لاله خودمختاريش و به انگيزهحقگرايى كه لايه ديگرى از ساختار اوست - به خردورزى همت گمارد و در كتاب آسمانىبه انديشه و تامل پردازد و در آيات آفاقى و آيات انفسى ژرف انديشى كند تا ايمانآورد و اعمال صالحه داشته باشد همانچه موجب نفخه روحى از خدا در اوست و جز روححيات طيبه نبوده او را به سوى مبدا هستى كهجمال و جلال مطلق است فرا مى برد كه منعمل صالحا من ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه حياة طيبة ولنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوايعملون . فاذا قراءت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم . انه ليس له سلطانعلى الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون انما سلطانه على الذين يتوكلونه و الذين هم بهمشركون (81) آرى با رعايت چنين شرايطى در مطالعه قرآن مجيد با پرهيزگارى باپناه بردن به خدا از القائات فلاسفه ملحد و كاهنان قديم و كاهنان مدرنيته يادانشمندنمايان رشته هاى اجتماعى و انسانى مزدور سرمايه دارى است كه مى توان بهجهان - انسان شناسى توحيدى دست يافت . بنابريان وجود لايه هاى خرد در ساختار موروثى ما به تنهايى ما را به خلافت خدا درزمين نمى رساند بلكه فقط يك شرط اين منزلت است . خرد ممكن است در ايجاد لايه هاىپست هستى در فرد مورد استفاده قرار گيرد و از او يك دنيادار - سرمايه دار، كشورگشا،جهان خوار، رباخوار، بانكدار... - يا يك مستكبر تبهكار دگرآزار بسازد. بايد ديد خردو علم به تمامى لايه هاى هستى از اعلى عليين تااسفل سافلين در كجا و براى چه منظورى بكار مى رود؟ ولقد اهلكنا القرون من قبلكم(نسل هاى پيش از شما را) لا ظلموا و جائتهم رسلهم بالبينات و ماكانوا ليؤ منوا. كذلكنجزى القوم المجرمين . ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم لتنظركيف تعملون و اذاتتلى عليهم آياتنا بينات . قال الذين لايرجون لقائنا ائت بالقرآن غير هذا اءو بدله .قل مايكون لى ان ابدله من تلقاء نفسى . ان اتبع لا ما يوحى الى . انى اخاف ان عصيتربى عذاب يوم عظيم .(82) هو الذى جعلكم خلائف فى الارض فمن كفر فعليهكفره و لايزيد الكافرين كفرهم عند ربهم الا مقتا و لايزيد الكافرين كفرهمالاخسارا.(83) ما بشرطى كه خرد ورزى به انگيزه حقگرايى كرده به معرفت حقه وحيانى رسيده به آنمعارف حقه يا جهان - انسان شناسى توحيدى ايمان بياوريم واعمال صالحه داشته باشيم و حيات طيبه اى كهمشمول رحمت رحيمى گرديم خليفه خدا در زمين شده ايم اءمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشفالسؤ ء و يجعلكم خلفاء الارض ءاله مع الله ؟ قليلا ما تذكرون .(84) در اين آيهاز رحمت رحيمى اش كه جز به اعمال صالح مبتنى بر ايمان تعلق نمى گيرد با تعبيرنيل به خلافت در عالم طبيعت ياد مى فرمايد. در جاى ديگر مى فرمايد يا داود اناجعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق .(85)عمل صالح حق انديشى و تفكر و تاءمل در جستجوى اين كه حق با كدام طرف دعوى است ياجرم واقع شده متناسب با چه كيفرى است يا اساسا جرمى واقع شده يا نه ؟ و سپس رسيدنبه راءى كه يك تعقل استدلالى است و سرانجام نوشتن يا گفتن همان داورى سلسله اى ازاعمال صالحه است تا برسد به اجراى آن كه مجموعه اش مهم ترين كار هر حكومتى است .در اين صورت كه فصل خصومات باشد به حق ، يعنى براساس احكام وضعى و احكامتكليفى وحيانى - و نه طاغوتى و موضع بشرى - عدالت در جامعه در يك مورد يايكى از شئون جامعه تحقق مى ياد. و همين مى شود(فعل الهى ) كه به اراده يك انسان مومن نيكوكار پرهيزگار در جهان انسانى و درجهان طبيعى نيز تعيين يافته است . از چنين انسانى باعمل صالحش كه تشخيص حق داورى به حق و اجراى عدالت باشد فعلى سرزده كهفعل خداست . پس او خليفه خداست نه فرشتگانى كه بهترين افعالشان تسبيح و ستايشو حمد خداست . پس در آفرينش جهان انسانى كه بر پايه چنين ساختار تعالى شناختى اى از انسان بناشده است همان حكمتى نهفته است كه در اصطفاى پيامبراننزول وحى و شريعت ، و نزول (كتاب و ميزان ) با آنان ، حكمتى كه جز قيام ارادى وخودمختارانه مردم به (قسط) نيست قسطى كه عبارت از تنظيم فعاليت زندگىبطورى كه همانقدر خدمت و كالا به جامعه خود به بشريت كنونى و به نسلهاى آيندهتحويل دهى كه از پيشينيان و معاصران و كسانى كه با آنان در قرداد و تعهداتىدريافت كرده اى . برقرارى موازنه ميان پرداختى هاى خود با دريافتى هاى خود ازديگران . با اين كار خليفه خدايى مى شويم كه خود را (قائم به قسط) مى خواند. شهدالله انه لا اله الا هو و الملائكة و اولوالعلم قائما بالقسط.(86) وقتى قائمبالقسط شديم فعل خدا را كه قيام به قسط باشد بنمايش مى گذاريم . آيت او مىشويم و شاهدى براى او: يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءلله.(87) اگر با قصد قربت با اين نيت كه رفتارمانمثل فعل خدا باشد به كارى قيام و اقدام كنيم بالضروره رفتارمانفعل خدا خواهد شد و خودمان آيت الله و شاهد و سرمشقى براىعمل به قسط. يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط.(88) قاضى ،كارمند، نماينده مجلس ، و زمامدارى (آيت الله ) و خليفه خدا در زمين است كه در صدورراءى ، دستور، قانون ، و اجرا و تصويب و تنفيذ به آثار كارش از اين حيث انديشيده ودقت كافى كرده باشد كه در راستاى برقرارى موازنه ميان داده ها و پرداختى ها و خدماتاشخاص با گرفته ها، و دريافتى ها و بهرمندى هاى ايشان است . موازنه اى ميان وظائفيا تكاليف با حقوق - به معناى مختلف آن - بر قرار مى شود: و ان حكمت فاحكمبينهم بالقسط ان الله يحب المقسطين .(89) مردم ، و نيز كارمندان ، ماءموران دولتى، و حكام در روابط فردى باديگران مى توانند خليفه خدا (آيت الله ) شاهدى براىخدا باشند، چنانكه مى توانند (قاسط) - نقطهمقابل قائم به قسط - باشند. ولا تقربوا مال اليتيم الابالتى هى احسن حتى يبلغ اشده واوفواالكيل و الميزان بالقسط لا نكلف نفسا الا وسعها و اذا قلتم فاعدلوا ولو كان ذا قربى وبعهد الله اوفوا ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون وان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون . و بهمال يتيم نزديك نشويد مگر به وجهى كه آن نيكوتر باشد تا به رشد خود برسد، وپيمانه و ترازو را عادلانه بدهيد - هيچكس را جز به قدر تواناييش مكلف نمى كنيم - وآنگاه كه سخن گوييد بداد گوييد گرچه درباره خويشاوند باشد. و به تعهداتى كهنسبت به خدا داريد (يا با مردم داريد و خدا برآن گواه است ) با دقت تمام وفا كنيد. ايناست آنچه خدا شما را به آن سفارش كرد، باشد كه شما ياد گيريد. و اين ، راه (رسيدنوتقرب به ) من است كه مستقيم است ، و راههاى ديگر را پيش نگيريد كه شما را از راه اودور مى سازد (بعد از خدا پيدا مى كنيد). اين است آنچه شما را به آن سفارش كرد تاشايد شما از خدا پروا گيريد.(90) خلافت خدا در زمين ، منزلتى است كه به كمك لايه هاى ساختار موروثى خدا را و در راسآنها (لايه خودمختارى ) - كه خود اصل يا ذات ما باشد - احرازش مى كنيم سعىمابراى نيل به آن منزلت ، جز سير تقرب به خدا نيست هر آنچه در لحظه ترك لايهطبيعى وجودمان - بدن - ما را وارد بهشت برزخى مى كند. اما كسانى كه (قاسط)شده و بعد از خدا يافته اند، و اين خورندگانمال و حق مردم و حق نسلهاى گذشته و آينده تبديل به هيمه جهنم قيامت شده اند: واماالقاسطون فكانوا لجهنم حطبا.(91) با ابليس -عوامل مخل و مفسد چهار محيط - محشور و قرين اند، همانها كه منشاءيى جز آتش نداشته اند.و به همان جا: گداخته هاى درون زمين باز پس فرو افكنده مى شوند. به دركات آن برحسب آنچه با اموال ، آبرو، و حيثيت و حقوق مردم كرده اند. مستكبران كه اسيران علائق پستاستكبار خويش اند، دنياداران كه اسيران آز و اسيران اشياء، جفت ، جاه ، نام و آوازه ،وقدرت و شهوت خويش اند، جانورسانان كه اسير سائقه هاى عضوى موروثى اند. دونجانوران كه جز جسم و جماد نيستند و چوب و ذغال و نفت و گازاند و خود را به صاحبانقدرت و سلطه فروخته اند همه با سعى خويش به مغاك ژرف جهان پست در غلتيده اند.اينها كه در (اغلال ) مانده اند: اولئك الذين كفروا بربهم واولئكالاغلال فى اعناقهم و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون .(92) و ترى كثيرامنهم يسارعون فى الاثم و العدوان و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يعملون ... غلت ايديهم ولعنوا بما قالوا... و يسعون فى الارض فسادا والله لا يحب المفسدين .(93) (اماآنكس كه كارنامه اش (ياهستى اش ) جانب شوم وجودش باشد گويد: اى كاش كارنامه -يا هستى - نمى داشتم و نمى دانستم حسابم چيست . اى كاش مردنم پايان دهنده مى بود.مالم به كارم نيامد. سلطه ام از دستم بدر شد. (فرمان آيد:) او را بگيريد و دربندشداريد. آنگاه در دوزخش شعله ور داريد. وانگهى ، در زنجيرى بس دراز بكشيدش ، زيرا كهاو به خداى عظيم ايمان نمى آورد و مردم را به اطعام بيچارگان تشويق نمى كرد. پسامروز در اينجا او هيچ يارى صميمى ندارد و نه خوراكى دارد جز از خون چركين كه آن راجز تبهكاران نخورند.(94) اين گروه بيشمار انسانى همان است كه پيدايشش را فرشتگان پيش بينى مى كردند: اءتجعل فيها من يفسد فيها و يفسك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ؟حال آنكه وجود آن و وجود ابليس - مجموعه عواملمخل و مفسد مرئى و انسانى و نامرئى چهار محيط - براى ظهور انسانهايى كه خليفه خداشوند و فاتحان چهار محيط و منزلت والايى در نظام هستى يافته به قرب خدانائل آيند مانند ساير اجزاء و لايه هاى هستى ضرورت دارند. اگر شياطين الانس و شياطيننامرئى وجود نداشته باشند نه ستم و گناه و عدوان و افساد و تعرض خواهد بود و نهكشمكشى روى خواهد داد. نه فرآورده هاى فرهنگى - سياسىباطل كه ساخته و پرداخته كاهنان قديم و مدرنيته است و سلاطين رسانه اى نشر وترويجش مى كنند پيدا مى شود و در نتيجه كشمكشى ميان نيروى حق و نيروىباطل و حق و باطل در نمى گيرد و نظام هستى آزمايشگاه نخواهد شد وباطل بدست حق از فرق سر تا پاشنه پا شكافته نخواهد شد تازوال يابد. اما نظام هستى با وجود اين جمله چنان شده است كه مولاى موحدان و متقيان مىفرمايد: حق و باطل و لكل اهل حقى هست و باطلى ، و هر يك طرفدارى دارد و صاحبانى. اين كه خداى متعال سخن فرشتگان را پس از پيش بينى آنان رد نمى فرمايد تاءكيد براين حقيقت است كه خليفه خدا شدن بسيارى از انسان ها مستلزم آن است كه جمعى از آنان مفسدفى الارض و كشورگشايان و استعمارگران خونريزى هم بشوند و كاهنان وفيلسوفانى مانند نيچه ، پوپر، ماركس ، انگلس و ديگران پديد آيند و بهباطل سازى همت گمارند. در كشاكش چنين مبارزات و در انقلاب هاى تكاملى و خونين است كهموجودى پديد مى آيد برتر از فرشتگان هم به لحاظ علمى كه نسبت به لايه هاى برينقابل نيل هستى پيدا مى كند و هم با ايجاد آن لايه هايى از هستى در خودش كه براىفرشتگان امكان آن نيست . برهان بر اين كه از انسانها و نه از فرشتگان ممكن است خليفهخدا در زمين پديد آيد بدينسان تمام مى شود. 9. حافظه حافظه با دو كاركرد يادگيرى و يادآورى ، و با ظرفيت فوق العاده و رو به تزايدشلايه ديگرى از هستى ماست كه ما را در مقامى شامخ و بسى بالاتر از ساير جانداراننشانده است . امام على بن ابيطالب عليه السلام مى فرمايد: كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع هر ظرفى با قرار گرفتنچيزى در آن از ظرفيتش كاسته مى شود جز ظرف علم - يا حافظه - كه بر اثر آنافزايش ظرفيت مى يابد.(95) حافظه كه داشتنش شرط اصلى بقاء موجود زنده است در ساده ترين موجودات زنده يافتمى شود. خاصيتى كه حيوان را از گياه متمايز نموده به آن برترى مى بخشد حافظهاست . چه ، حافظه است كه مى تواند غريزه ها و انعكاسات عصبى شرطى را بر پانمايد. حافظه هم مانند غريزه احتياج ندارد در مغزتكامل يافته اى جاى گزيند. غريزه حشرات از غريزه پستاندارها بيشتر است درصورتى كه مغز پستانداران مفصل تر و هوش آنها بيشتر است يعنى بهتر مى توانند بااوضاع پيش بينى نشده روبرو شوند و بر آن فائق آيند. حشره اسير غريزه خود مىباشد. هوش پستاندارها نماينده توانايى بيشتر آنها در محيط است . اين دسته از جانوراننه تنها بوسيله بعضى غريزه هاى ارثى محافظت ميشوند بلكه قادرند در برابروقايع پيش بينى نشده بيشمارى روشهاى تدافعى تازه اى تهيه نمايند.مثل وقايعى كه طى مهاجرت با آن مواجه مى شوند يا پديدارهاى جوى و خطرهاى مشابه .انسان به درجاتى از توانايى ساختارى براى تصرف در چهار محيط وعمل گزينشى آگاهانه رسيده است كه با هيچ جاندارىقابل مقايسه نيست . و اين از جمله معلول لايه هستى حافظه پر قدرت و ظرفيت ماست . ما حافظه تاريخى داريم . مى توانيم گذشته را به ياد آوريم و آينده را از تصاويرگذشته و نيز به كمك خيال مجسم نماييم . و برپايه همين توانايى قادريم براى آيندهو سرنوشت ارادى - ونه مقدر - مان طراحى و برنامه ريزى كنيم . ما يگانه موجود زندهاى هستيم كه قدرت طراحى و تدبير و پيش بينى دارد. 10. حقگرايى محركى است درساختار ما، خداوند متعال از ايجادش در ساختار ما چنين گزارش مى دهد: فاءقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها.لاتبديل لخلق الله . ذلك الدين القيم .(96) وجودت را براى ديندارى ، حقگرايانهبرپا بدار، حقگرايى سرشتى است كه خدا آدميان را بر آن سرشته است . خلقتى را كهخدا كرده تغييرپذير نيست ديندارى ارزنده نيز چنان است (كه به انگيزه حنيفيت ياحقگرايى صورت گيرد). امام سجاد در سياق چگونگى آفرينش موجودات و انسان مىفرمايد كه خدا مردم را در راه محبت ورزيدن به خودش برانگيخته است .(97) پديدارهى مشهورى چون رفتارهاى احسان ، ايثار، و فداكارى ، و عواطف دلسوزى و همدردى، و استعداد رشد، استكمال ، و تعالى از ديد انسان شناسى اسلامى قائم به محركفطرى حقگرايى است ؛ چنان كه اگر اين گرايش ساختارى نمى بود هيچيك از اين رفتارهااز آدمى سرنمى زد و اساساً استعداد و امكان رشد واستكمال و تعالى در جهان يافت نمى شد. حقگرايى ، علاقه فطرى - و نه ايجاد شدهتوسط لايه خودمختارى - به كمالات و فضائل ، به كارهاى نيك به مردم صالح ديندارنيكوكار، به دين ، پيامبران ، و به مسجد و معبد است كه توانايى تحقق صفات كماليه وصفات جلاليه الهى در خويشتن را باعث مى شود يا تتميم وتكميل مى كند اگر چنين محركى در ساختار ما نمى بود خداوند از ما نمى طلبيد كهسراپاى وجودمان را حقگرايانه براى پرستش او و اجراى اوامر و نواهيش برپابداريم واستوار و بر سر دو پا در صراط مستقيم تقرب الى الله به رفتار آييم . ان هو الاذكر للعالمين ، لمن شاء منكم اءن يستقيم .(98) بى گمان ، آن جز درسى براى عالمهاى آفريدگان نيست ، براى كسى از شما كه اراده كند كه بر سر دوپا و قامت افراشتهسير و زندگى كند. يعنى چهار پا و جانور محض نباشد، بلكه مسير آدميت را پيموده از آنبه صراط مستقيم حيات طيبه فرا رود. آدمى را همين انگيزه پيوسته ساختارى به سوى درس خداشناسى ، قرآن ، معرفت خدا،اسلام شناس و حكيم فقيه ، و مسجد و محراب مى كشاند و مى برد. پديدارهايى كه گوياى وجود حقگرايى اند و از تحريك و اثرش حكايت دارند همدرتاريخ بيشمارند و هم در صحنه جامعه و محيط بين المللى ، و نيز در زندگى خودمان .البته هر گاه توده هاى مردمى را نگاه مى كنيم كه جز در فكر آب و نان و تندرستى وتوليد مثل نيستند يا مستكبران مفسد فى الارض ، دنياداران استعمارگر، و دانشمندان علوماجتماعى ملحد را كه كاهنان مدرنيته از نظر مى گذرانيم يا گزارشهاى خبرى و تصويرىآنها را مى شنويم و مى بينيم از وجود حقگرايى فطرى ، از انديشه اخلاقى ، فكر نيك وبد، و توانايى اعتلاى آدمى غفلت كرده يا حتى در آن ترديد مى نماييم و درباره مغاكىكه ميان انسانيت با ددان و چارپايان و ستوران فاصله مى افكند شك مى كنيم . ولى دركنار آن چون واقعيت تدين ، تقوى ، و شهادت طلبى را از نظر بگذرانيم دگربارهساختار آدمى را با همين لايه هاى هستى كه برشمرديم باور مى داريم . تاريخ بشر از آدم تا خاتم و تاكنون پر است از نمونه هاى درخشان ايمان ، نيكوكارى ،پرهيزگارى ، ايثارگرى ، همدردى بامظلومان ، استكبارستيزى و عدالت گسترى .گويى بشريت چون تاكى كه خود را هرر وزه از داربستى سر به فلك كشيده بالا مىكشد در يك ارتقاى هميشگى و ابدى است . ارتقاى مستمرش فراگردى شبيه آنچه در موردتحول پيشرونده صعودى شكلهاى زيستى در نظريات علماى طبيعى آمده نيست كه در آنگياهان و موجودات زنده در چارچوب قوانين حاكم بر جهان طبيعى و دستگاههاى تكاملىناچار از حركت و تحول اند، بلكه با همكارى خود انسان و در عين آگاهى ، خودمختارى ، واراده و سعى و مجاهده اش در يك مسابقه و آزمايش الهى صورت مى پذيرد: ان الذين هممن خشية ربهم مشفقون .والذين هم بآيات ربهم يومنون . والذين هم بربهم لا يشركون .والذين يؤ تون ما آتوا و قلوبهم وجلة اءنهم الى ربهم راجعون . اولئك يسارعون فىالخيرات و هم لها سابقون .(99) حقگرايى لايه اى از هستى است كه مادى و لايه اى طبيعى نيست تا لمس و وزن و رؤ يت شودبه حس در نمى آيد و تنها خرد در مى يابدش . جلوه گرى و تظاهراتش نمايان تر از هرهستى ماءلوف و دل انگيزتر از هر زيبايى معهود است . چه آياتى از مبداءكمال ، جمال ، و جلال است . علاقه اى شديد كه دردل نسبت به هر كمال و رشد و فضيلتى احساس مى كنيم . عشقى كه به زنان و مردانصالح و نيكوكار و بخشنده و دانا و مجاهد مى ورزيم ، و احترامى كه در نهان و آشكاربراى آنان قائليم و مراعات مى كنيم . ستايش و تمجيدى كه بر زبان مى آوريم . علاقهما به ارزشيابى ، ارزشگذارى ، و طبقه بندى امور، پديدارها، اشخاص ، حالات ، صفات، وكيفيت ها. دلبستگى ما به حيات برتر، تواءم با نفرتمان از زندگى پست . جستجوىمردم در پى معنايى براى زندگى خويش ، همانچه دين وحيانى - توحيدى بر آن تاءكيدمى ورزد و اصولا براى پرورش و شكوفايى آننازل شده است . علاقه به دانايى ، به زيبايى - كه در كار هنرى ظهور مى يابد و تمنايى است كهتجسم مى يابد - به روشنايى ، تابش ، درخشش ، بزرگى معنوى ياجلال ، به آزادى - عزت ، به بقا و جاودانگى ؛ و اميد به آينده اى بهتر، و طراحى وخيال پردازى براى آن و تلاش پيوسته و پيگير براى تحقق آن ، همه جلوه هاى اين لايههستى ناپيدا ساختار ما بشمار مى آيند. هر يك از ما در زندگى لحظاتى را تجربه كرده ايم كه تحت تاءثير حقگرايى قرارگرفته قلبمان آكنده از ترحم نسبت به محرومان ، ستمديدگان ، آوارگان ، اسيران ، وشهيدان راه حق و آزادى شده است و شعله خشممان عليه ستمگران و متجاوزان ددمنش برافروخته است . آنگاه كه پول يا كالاى مفيد و ارزنده اى را برداشته ايم تا براىزلزله زدگان ، سيل زدگان ، جنگزدگان يا يتيمان و دردمندان ببريم احساس كرده ايم اينگوهر بسيار مرموز و غيرقابل تعريف در وجودمان جارى است و بر ما احاطه دارد و ما رابه سوى معينى مى انگيزد و ميراند و مى برد. حقگرايى ، ما را بر مى انگيزد تا به هر چه و هر مرتبه و مرحله اى برسيم ناراضى وسرگشته باشيم و اين ناخشنودى و سرگردانى ما را به كنجكاوى و جستجوى راهحل و چاره تازه اى وامى دارد. و باز خرد است كه به اين كنجكاوى همت گماشته راهحل و چاره مى جويد. از اين تكاپو فلسفه حيات طيبه پديد مى آيد كه آزادى - عزت -استقلال ملى ، و كرامت را ببار مى آورد.انقلاب اجتماعى تكاملى از حقگرايى ، خردورزى ،ارتقا به معرفت حيات طيبه ، به باور به آن ، كفر به طاغوت و استعمار و استكبار، وايمان به خدا و اطاعت از اوامرش ، و عصيان در برابر سلطه هاى دست بدست هم داده ىناروا و شوريدن بر آنها و سرنگون كردن يكايك آنها تركيب شده است . از تعاطى حقگرايى و خردورزى ، آگاهى از مبداءمتعال هستى چون شكوفه اى سرمى زند تا مى پنداريم آگاهى از خدا و از نيك و بد درسرشت مابوده است . درباره آگاهى ما از خودش مى فرمايد: (و (بياد آر) زمانى را كهپروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان بگرفت و آنان را بر خودشان گواه كردكه آيا من پروردگارتان نيستم ؟ گفتند: آرى ، گواه شديم . مبادا در دوران قيامت بگوييدكه ما غافل از اين بوديم )(100) و اشاره به آدمى مى فرمايد: (و هديناه النجدين )دو راه نمايان روشن و برجسته نيكى و بدى را به او نشان داديم .)(101) و (آن كهبيافريد پس به هر يك ساختارش را داد و آن كه تقدير فرموده راه نمود.)(102) امامسجاد خدا را بر اين دو موهبت ساختارى سپاس برده عرض مى كند: الحمدلله ... على ماعرفنا من نفسه و الهمنا من شكره سپاس خدا را بر اين كه خودش را به ما شناساند وعمل صالح شكرگزارى برايش را به ما الهام كرد ما را بر آن بسرشت .(103) آگاهى از نيك و بد اعمال ، زندگى ها، انديشه ها، عواطف ، هيجانات ،افراد بشر يكخاصيت و توانايى ساختارى پراهميت و همان است كه دين ، اخلاق ، فلسفه ، و فلسفهسياسى و فلسفه حقوق آن را موضوع خود ساخته اند. انديشه اخلاقى در هيچ يك از انواعجانداران به چشم نمى خورد. اگر انسان توانايى تمييز نيك از بد و روا از ناروا وپسنديده از ناپسند را نمى داشت نمى توانست امر و نهى را بفهمد تا در رفتار وزندگيش بكار بندد. اين معنا را خداوند در كنار حقايق ديگرى از ساختار آدمى بدين عبارتوحى مى فرمايد: (و اى آدم تو و همسرت در آن بوستان مسكن گيريد پس هر گونه و هرجا و هر چه خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت نشويد كه ستمكار خواهيد شد(برخويشتن ) ).(104) اين واقعيت مشهود همه جايى يا جهانگستر و هميشگى يا جاودانه كه مردم سالم در برابربى عدالتى و نابرابرى و تجاوز به جان ،مال ، ناموس و آبروى ديگران به خشم مى آيند و كمر به دفاع مى بندند؛ و اين واقعيتكه مردم همگى حساسيت اخلاقى فطرى دارند بطورى كه از شنيدن داستان فجايعى كهبر ديگران روا داشته و مصائبى كه بر سر ساير مردمان آمده است تحريك شده و بهيارى و مساعدت بر مى خيزند يا اگر ستمديدگان و مصيبت زدگان از دنيا رفته باشند وجز نامى از ايشان در تاريخ نباشد با آنان همدردى كرده بر حالشان اشك مى ريزند وافسوس مى خورند كه چرا در آنوقت زنده و بدنيا آمده نبوده اند تا بيارى آنان برخيزندثابت مى كند كه آدمى هم فطرتا از نيك و بد آگاهى دارد و هم فطرتا حقگرا است . انگيزش آن بر خلاف سائقه هاى عضوى متناوب نيست و هيچگاه آرام نگرفته باز نمىايستد. اما شدت و ضعف پيدا مى كند. بايد از جوشش و شدت جريانش استفاده كنيم و خيرىبه ديگران برسانيم و خيرى براى خويش بيندوزيم . مولاى متقيان مى فرمايد: انللقلوب اقبالا و ادبارا. فاذا اقبلت فاحملوها علىالنوافل . و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض . باطن را جوشش و فروكشىهست . بنابراين چون جوشش كرد آن را بر كارهاى مستحبى بداريد و وقتى فروكش كرد ازآن به انجام كارهاى واجب بسنده كنيد.(105) اين سخن بر مدار آيه شريفه اى است كهمى فرمايد: فاقرءوا ما تيسر من القرآن .(106) 11. لايه پست آز محركى فطرى در ساختار ماست كه ما را به داشتن تملك هر چه بيشتر اندوختن ، انباشتن ،و توسعه اقتصادى گرايش مى دهد و برمى انگيزد. ميلى سيرى ناپذير به اشياء، بهجفت ، كالا، كشتزار، زر و سيم ، خانواده و اولاد وامثال آنهاست . مانند حقگرايى در خدمت دوام زيست جانورى نبوده پايه كار - تن شناختىندارد. و در قرآن و حديث از آن با واژه هاى (هلع )(107)، (شح )(108) و (هوى)(109) تعبير شده است . خداوند براى شناساندن آن به ما و بر حذر داشتن ما از كاركردش و تهديدى كه عليه ماتشكيل مى دهد از شرايطى طبيعى و اجتماعى خاص ياد مى فرمايد كه در آن نه نياز بهخوراك و پوشاك و مسكن هست و نه رقيب و منازعى از همنوعان بر سر آن نعمت هاى سرشار وبى پايان يافت مى شود. در عين حال ، آز آدم و همسرش را به طرف درخت يا ميوه اى مىكشاند كه استفاده از آن يا خوردنش حرام و ممنوع شده و اثرى جز انحطاط بر آنان نمىگذارد.(110) 12. توانايى ايجاد لايه هاى مختلف و متضاد هستى در (خود) در نخستين نگاه به نظر مى رسد اين لايه ساختارى جزء لايه خودمختارى يا اراده مانباشد. لكن پس تاءملى كافى در مى يابيم كه كاركرد لايه خودمختارى اعم از اينتوانايى است . چه ، آن يك علاوه بر ايجاد لايه هاى پست و عالى براى خودش به اين همقادر است كه به جستجوى معرفتى يا حل مساءله اى برخيزد يا برنخيزد. آنچه را دانستهباور دارد يا نسبت به آن از موضع انكار كفر به فراموشى سپردن ، و غير آن روبروگردد. دانسته هايش را زياد يا كم كند. باورهايش را تغيير دهد. متعلقات ايمانش را عوضكند. از ايمان به امرى باز گشته به آن كافر شود و مجددا به آن باور بندد. اختيارانجام يا عدم انجام كارهاى مختلف و متضادى است كه در ايجاد لايه اى پست يا عالى در خودمؤ ثر است اما به شرط مداومت در آن و نه مثلا ارتكاب ناآگاهانه و از روى غفلت گناهانكوچك يا ترك اولى ها. اين گزينش يا عدم گزينش ها لايه آفرين نيستند. آيه كريمه136 نساء از چگونگى ايجاد لايه كفر در خود حكايت دارد: ان الذين آمنوا ثم كفروا ثمثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفرلهم و لا ليهديهم سبيلا. بشرالمنافقين باءن لهم عذابا اليما. الذين يتخذون الكافرين اوليا من دون المومنين ايتبغنعندهم العزة فان العزة لله جميعا. از اين حقيقت هم كه تماس يابى با گناه و ارتكابترك اولى جز اثرى موقت و گذرا و قابل ستردن ندارد در آياتى مانند 32 سوره نجمپرده برمى دارد: ...و يجزى الذين اءحسنوا الحسنى . الذين يجتنبون كبائر الاثم والفواحش الا اللمم ، ان ربك واسع المغفرة هو اعلم بكم اذ انشاءكم من الارض و اذ انتم اجنةفى بطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم ، هو اعلم بمن اتقى . همچنين در مورد آدم و حوابدان اشارت دارد. براى ياد كردن از اين توانايى ساختارى ، نخست به ساختار آدمى و سپس به خودش كهموجود و آفريننده ساختار، و ساختاردهنده است سوگند مى خورد: و نفس و ما سواها.فالهمها فجورها و تقواها. قد افلح من زكيها. و قد خاب من دساها.(111) با اينتوانايى و - البته با مشاركت ساير لايه هاى هستى اش و مجموعه نظام هستى - بهرشد معنوى يا سير تقرب الى الله نائل آمده پيروزى راستين را كسب مى كند: فلاح . بازبا همين توانايى خود اصيلش را به زير لايه هاى خاك و ژرفاى پستى فرو مى برد:دساها! (زكات ) مصدر ثلاثى مجرد زكى است . وفعل تزكى ماضى از باب تفعيل آن است به معناى روييدن و رشد گياه تواءم با صلاحو بركت و ثمربخشى . تزكيه كه مصدر بابتفعيل آن است به معناى روياندن تواءم با صلاح و بركت است . اما (دساها). به اين معنى است كه كسى (خود) اصلى خويش را به زير خاك وژرفاى آن فرو ببرد. و فقط در يك آيه ديگر قرآن بكار رفته است به همين معنى : واءذا بشر احدهم بالاءنثى ظل وجهه مسودا وهو كظيم ...اءيمسكه على هون اءم يدسه فىالتراب .(112) و چون به يكى از آنان مژده داده شود كه صاحب دخترى شده استرخسارش از شرم و خشم سياه شده خشمش را فرو مى خورد...و مى انديشد كه آيا نوزاد رابا همين خفت نگاه دارد يا او را زنده به زير خاك فرو برد؟ (رشد دادن خود)، همان سير تقرب الى الله يا حيات طيبه و ديندارى - به مفهوم دينوحيانى - است كه در اين كتاب براى اختصار از آن با (رشد معنوى ) ياد مى كنيم .(فرو بردن خود به زير خاك ) همان سير بعد از خدا، انحطاط، و متضاد با ديندارىاست كه به شكل چهار زندگى جانورى محض ، دون جانورى ، دنيادارى و استكبارى ظاهرمى شود. در فراگرد رشد معنوى با اراده خويش لايه هاى هستى برين را بر خود ايجادمى كنيم در فروگرد انحطاط يا بعد از خدا با اراده خويش انديشه هاى بد و باطلى مىكنيم و كارهايى انجام ميدهيم و عواطف - هيجانات خود را به شكلى تنظيم مى نماييم وبروز مى دهيم كه به حكم سنن جارى در نظام هستى لايه هاى پستى بر خودمان ايجاد مىگردد. فروگردى كه چون چهار شكل مى گيرد چهار راه دارد كه نقطهمقابل صراط مستقيم است . براى تفهيم همين معنا كه مى فرمايد: و لا تتبعواسبيل فتفرق بكم عن سبيله .(113) سبيل او كهسبيل الله باشد چون از اعمال صالحه كه متعدد بلكه كثيراندتشكيل ميشود و همه آنها يك طريق را كه طريق ديندارى و صراط مستقيم تقرب الى اللهباشد تشكيل مى دهند گاهى از آن با (سبل ) هم تعبير مى فرمايد: والذين جاهدوافينا و لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين .(114) و ما لنا اءلانتوكل على الله و قد هدانا سبلنا.(115) درس دين ، (ذكر) يا قرآن آموزشى است براى آشنا شدن ما با فراگرد رشد معنوى- سير تقرب الى الله ، ديندارى ، تعالى - و فروگردهاى بعد از خدا، تا اولى رابپيماييم و از دومى بپرهيزيم ، عوامل محيطى مخل و مفسد رشد معنوى يا ديندارى را بشناسيمو با آنها مبارزه كنيم و سلطه آنها را طى انقلاب براندازيم و محيط اجتماعى و محيط بينالمللى را براى خود و مردم و نسلهاى آينده جهت همين رشد، مساعد گردانيم ، كارى كه باسازماندهى اجتماعى وحيانى و نبوى تحقق مى يابد: ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الىربه سبيلا.(116) اين ياد دهى - تذكره - يا آموزش براى مردم از جانب ذات اقدس الهى به دو وسيلهصورت گرفته است : اول ، نازل كردن قرآن و (كتاب ) تا مردم بخوانند و بفهمند ودينشناس شوند. دوم ، نازل كردن (ميزان ) كه حيات طيبه و سير تقرب الى الله(پيامبر) باشد كه تجسم قرآن و كتاب است . در زندگى نسلهاى پس از معصومانعليهم السلام ، علاوه بر آنكه قرآن و سنت معصومان باشد مردم با مشاهده سيره ، سير وزندگى آن ، فقيه - دينشناس - كه صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعالاوامر مولاه . باشد آموزش و معرفت دينى مى يابند. صائنا لنفسه ، (خود) اصلىاش را كه با لايه خودمختارى يا اراده و اختيار مشخص مى شود از آثارعوامل مخل و مفسد چهار محيط، مصون بدارد: از طاغوت ، مستكبران ، دنياداران سلطه گر،كاهنان قديم و مدرنيته و فراورده هاى آنان يعنى(باطل ) و ساير عوامل نامرئى و آدمى صورت كه مجموعا (ابليس ) نام دارد. و اينمستلزم مبارز و انقلابى بودن است . اگر چنين بود (حافظا لدينه ) خواهد بود:دينداريش ، سير تقربش الى الله ، رشد معنويش ، اسير وذليل عوامل سلطه گر نبودنش آزادى هايش ، آزاديخواهيش ، دفاعش از آزادى مردم و بشريت ،محفوظ مى ماند و رشد معنوى او تداوم مى يابد.(سبل السلام ) راپيموده و از آثار آن عوامل دگرتباهگر امنيت و مصونيت يافته است .(مخالفا لهواه )، انديشيدن ، استدلال و تعقل ، داورى و اظهار نظر و حكم و داورى كردن، اعمال او و موضعگيرى هايش خلاف انگيزه هاى مداوم (آز) درونش خواهد بود. نمىگذارد در دلش ، درونش ، علائق پست دنيادارى ، جانورسانى ، دون جانورىتشكيل شود تا چه رسد به علائق پست استكبارى . نه از (آز)ش و نه از هيچ علاقهپست ديگرى تبعيت و اطاعت نمى كند. حاصل كارش و زندگيش مى شود: (مطيعا لامر مولاه). اين حديث ، بيان معصوم است از كلام مقدس الهى كه قد تبين الرشد من الغى فمنيكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لانفصام لها والله سميععليم . عروة الوثقى چيزى نيست جز ريسمانى كه از عرش به فرش آويخته است وهمين درس ديندارى ، درس رشد معنوى ، درس سير تقرب الى الله ، درس سير از حالاتاسارت - ذلت به حالت آزادى - عزت ، و ارتقابه حيات طيبه است كه اگر به آن چنگبزنيم واز آن فرا رويم به جهان برين و لايه هاى هستى برين مى رسيم ، به اعلىعليين .
سلسله خلقت در گفتار (خلقت تدريجى انسان ، و ساختار لايه به لايه اش )، كلام خدارا شنيديم كهمى فرمايد: دورانى دراز گذشته كه (انسان ) در آن چيزقابل يادآورى و يادگيرى و شناسايى نبوده است . پس از آن دوران طولانى چيزى به نامانسان پديد آمده است .(117) پيش از پيدايى انسان در عالم وجود، آب ، خاك ،گل و لاى ، وجود داشته است . (آنگاه ما انسان را از آبى اندك مختلط و لايه به لايهآفريديم تا از حالى به حالى و از (طورى ) به (طورى ) تطوريابد).(118) همين معنا را در سوره (حجر) شرح داده مى فرمايد: و لقد خلقناالانسان من صلصال (119) من حماء مسنون ...گل خشكيده با آميختن با آبى اندك تبديل به حماء مسنون - لجنى بو آمده - مى گردد وسلسله اى تطور در آن زندگى ساده - بسيار ساده اوليه - تا مراتب بعدى پديد مىآيد. تا (شنواى بينا) مى شود: فجعلناه سميعا بصيرا... لايه هاى متعدد ديگرى- دوازده لايه اى كه شرح داده و نام برديم - در ساختارش آفريده مى شود.(ان هديناهالسبيل ) يا (فهديناه النجدين ) دو راه برجسته نمايان سير تقرب به خدا، و سيربعد از خدا برايش روشن و شناخته مى شود تا يكى از آن دو را به اختيار و با آگاهى مىپيمايد اما شاكرا و اما كفورا. لكن اين ، همه تاريخ آفرينش انسان نيست . پيش از آنكه (انسان ) با ساختار دوازدهلايه آفريده شده بعضى شاكر و مؤ من گردند و عده اى ناسپاس كافر، (بشر)آفريده پديد مى آيد. پيش از پيدايش (بشر) موجودات ديگرى آفريده مى شوند كهدر زندگى و محيط و سرنوشت او اثر گذار هستند. آتش هست ؛ آتش زهرآگين (120)، شعله اى آميخته با دود يا دودزا.(121) موجوداتناپيداى نامحسوسى از آن آفريده مى شوند(122) كه مانند ساير جانداران نر و ماده(123) و زاد و ولد دارند. داراى شعور و علائق يا محرك هاى ساختارى و موروثى اند وكارهايى از آنها سر مى زند كه از بشر ساخته نيست و براى بشر و سير تمدن آن خيلىمفيد است (124). آفريده شده اند تا خالقشان را عبادت و اطاعت كنند.(125) لكن بهدو نوع متضاد مومن شاكر و كافر ناسپاس تجزيه مى شوند. گروهى از آنها تسليماوامر الهى اند و دسته اى بيدادگر و استثمارگر و متجاوز به حقوق مردم و غاصب ودزد.(126) جمع كثيرى صالحند و بسيارى هم غير صالح .(127) بالاتر از همه اينتنوع ها، راه و رسم ها و كاركردهاى خيلى زياد و متنوعى دارند.(128) از وصف حالشان مى فهميم كه حركاتى زمانى - مكانى دارند و بايد در جهان طبيعىجاى داشته باشند. جهانى را در درون عالم طبيعتتشكيل مى دهند كه همان جهان (بى نهايت كوچك ها) را در بر مى گيرد: جهان باكترىها، ميكروبها،(129) ويروس ها... پرتوهاى كيهانى ، اشعه ماوراء بنفش ، اشعه ايكس ،اشعه گاما... تشعشعات راديواكتيو... ميدان هاى مغناطيسى و الكترو... براىمثال ، مى دانيم كه مشخصات فردى معلول وجود ژن هاى معينى است كه صفات موجود زندهبالغ را تعيين مى نمايند. و تقريبا هيچگونه تغييرات ارثىحاصل نمى شود مگر ژن ها تغيير كنند. مطالعات و آزمايش ها نشان مى دهد كه تقريبا كليهصفات بوسيله ژن ها به ارث مى رسد.(130) با توجه به اين واقعيت عده اى از صاحبنظران معتقدند كه ژن ها ثابت نيستند و تغيير مى كنند. چنين تغييرى در ژن ها را جهش ، وژن تغييريافته را جهش يافته مى نامند. يك ژن تغييريافته به اندازه حالت اصلى خودپايدار و ثابت است به همان ترتيب به ارث مى رسد. جهش مى تواند در ژن هاىسلول هاى بدن اتفاق افتد در اين صورت اين جهش ، يا به عبارت ديگر، اين تغيير در ژنبه كليه سلول هاى حاصل از سلولى كه ژن جهش يافته در آن ظاهر شده باشد به ارثخواهد رسيد. چنين جهش هايى از نقطه نظر توارث اهميت ندارد، چرا كه بهنسل بعدى منتقل نخواهد شد. ولى اگر جهش درسلول هاى تناسلى جاندار رخ دهد مسلما به ارث خواهند رسيد. تعداد جهش ها گرچه فوقالعاده كم است اما چون تعداد ژن ها در يك سلول تناسلى بسيار زياد است دانشمندان علمتوارث را به اين نظر رسانده است كه در سلول هاى تناسلى جهش اتفاق مى افتد و ممكناست پديده اى عادى باشد. البته اين جهش ها اتفاقى و خود به خودى است . ژنتغييريافته ممكن است در موجود زنده بالغ تغيير ايجاد نكند و يا تغيير ناچيز يابزرگى ايجاد كند. اين تغيير ممكن است به حال جاندار مفيد يا مضر باشد. غالب جهش هازيان بخش و مرگ آورند. اما گاهى به صورت تصادفى جهش مفيد هم اتفاق مى افتد. درصورت اخير چون جهش ارثى است به نسل بعدىمنتقل شده و انتخاب طبيعى ، آن را حفظ مى كند. مشاهدات و تجربيات نشان مى دهد كه در زنجير نوكلئوتيدى ژن اختلالى ايجاد مى شودبه عبارت ديگر در ژن ، پاره اى از اتم هاى نوكلئوتيد جابجا مى گردد. اين جابجاشدن موجب تغيير ژن مى گردد. در طبيعت احتمال بروز چنين اختلالى در ژن فوق العاده كماست و بايد مثلا يك ميليون مرتبه سلول تقسيم گردد تا يك ژن جهش يافته توليدگردد. اما عواملى نامرئى و در عين حال مخل و مفسد يافت مى شود كه موجباختلال در ساختمان ژن شده و يك ژن جهش يافته توليد مى كند: 1. نفوذ امواج يا ذرات پر انرژى 2. حرارت 3. مواد شيميايى معين نفوذ پرتوهاى كيهانى ، اشعه ماوراءبنفش ، اشعه ايكس و اشعه گاما، درسلول هاى تناسلى موجب ايجاد ژن هاى جهش يافته مى گردد. مطالعات نشان مى دهد كههرگاه اسپرم را تحت تاءثير اشعه ايكس قرار دهند جهش هايى در ژن ها پديد مى آيد كهاغلب مرگ آورده اند. مولر به پاس كشف اين حقيقت درسال 1927 برنده جايزه نوبل سال 1945 شد. ساير پرتوهاى پر انرژى مى توانندهمين اثر كشنده را داشته ياشند. نتيجه اين آزمايش ها آن است كه جهش هاى توليد شده نسبتمستقيم با ميزان يونيزاسيون ايجاد شده در اسپرم دارد. يعنى هرچه جذب انرژى بيشترباشد ميزان جهش ها هم افزايش مى يابد از روزى كه تجربه ثابت كرد كه پرتوهاىپر انرژى ژن هاى جهش يافته توليد مى كنند اين نظر تقويت شد كه جهش هاى خود بهخودى فرض شده سابق معلول پرتوهاى طبيعى شده است . به عبارت ديگر پرتوهاىپر انرژى نظير اشعه ماوراء بنفش و پرتوهاى راديو اكتيو كه در طبيعت وجود داردعامل تغيير ژن ها و پديد آمدن جهش در آن هاست . جهان (موجودات نامرئى ) - تعدادى از آنها حتى نامحسوس هم هستند - با دو جهانطبيعى انسانى ، علاوه بر جهان برين و مبداء هستى ، ارتباط دارد. روزنه علّى ميان آن باعالم طبيعت و با جهان انسانى خود مختار كانونى ،(131) گشوده است . اين رابطه علّىاز نظر ارزشى چند گونه مفيد، مضر، و خنثى به خود گرفته است . بخشى از موجوداتنامرئى ، (صالح ) و مفيدند و بخشى خنثى و تعدادى مضر ومخل ، به اين معنى كه در يكى از دو امر زيستن و رشد معنوى مردم يا جهان انسانىاخلالگرى و افساد مى كنند. در زبان وحى از هر موجود نامرئى و مرئى مفسد زيستن ومخل رشد با لفظ (شيطان ) و از چند تاى آنها با لفظ (شيطان ) و از مجموع آنهابا لفظ (ابليس ) ياد مى شود. شياطين كه دو گونه مرئى و نامرئى دارند و نيز بهدو نوع انسانى و نامرئى هم تقسيم مى شوند مجموعا و با همه تقسيمات و تنوعشان(ابليس ) خوانده مى شوند. كاركردهاى مختلفى هم دارند كه وجه مشترك آنهااخلال و افساد و دگرتباهگرى است و دو امر زيستن ، و رشد معنوى - يا سير تقرب الىاللّه و تخلق به اخلاق الهى - را لطمه زده آسيب مى رسانند يا مانع مى شوند. امّابعضى كاركردها هست كه هم شياطين الانس دارند و هم شياطين نامرئى . مثلا (وسوسه )كه ايجاد تشتت و اختلال هم در انديشه ، استدلال و داورى و ساير فعاليت هاى عقلى مى كندو هم در عواطف - هيجانات ، هم انسان هاى مستكبر و دنيادار آن را بروز مى دهند و هم دستهاى از عوامل نامرئى . پديدارى كه در سوره مباركه (ناس ) از آن ياد شده است : ...الوسواس الخناس الذى يوسوس فى صدور الناس من الجنة و الناس از نامرئيانباشد يا از آدميان . ابليس كه امروزه و پس از آفرينش بشر علاوه بر شياطين نامرئىمشتمل بر (شياطين الانس ) يعنى مستكبران و دنياداران و در راءس آنها كاهنان قديم وسلاطين رسانه اى و دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى مدرنيته مى شود پيش از خلقت بشرمحدود به (شياطين نامرئى ) بوده است . شياطين نامرئى ، خود شاخه مضّر و زشتكار (جّن ) يا (جهان نامرئى ) راتشكيل مى دهند نه شاخه صالح (جن ) و نه شاخه هاى جهان نامرئى را كهبقول خودشان متعدد و متنوع - طرائق قدرا - هستند. (جهان نامرئى ) - يا جّن و جانّ - با همه تنوعش از نظر وجودى در مرتبه اى پايينتر از جهان انسانى - با همه تنوع مردمانش از عالى و پست - قرار دارد و جزئى ازعالم طبيعت است . حال آنكه نامرئيان ديگرى هستند كه با لفظ فرشتگان از آنان ياد مىشود نسبت به جهان انسانى از نظر وجودى (جهان برين ) بشمار مى آيند و ميان جهانانسانى و مبداء هستى (واسطه ) و (رسول )اند و در سير تقرب مردم به خدا و درجنگ كلى و چند بعدى حق عليه باطل نقش مددكار و توفيق رسان و غير آن ايفا مى نمايند.واسطه امداد الهى ميان مبداء هستى با انسانهاى پرهيزگار، ديندار، و مجاهداند. بدينترتيب جهان انسانى را كه جهان خود مختار هم هست بايد جهان كانونى بشمار آوريم . چه ،افرادى طى چهار فراگرد بعد از خدا از جهان انسانى به جهان پستتنزل يا سقوط مى كنند و جمع كثيرى فراگرد تقرب به خدا و تخلق به اخلاق الهى ازآن به جهان برين و به سوى مبداء هستى اعتلا مى يابند. جهان پست نامرئى با اين كه از نظر مرتبه وجودى پايين تر است باز از نوعى خفيف ازخود مختارى و تكليف فارغ نيست .(132) با قضاى الهى بر اين امر در آن عالم نيز مانندجهان انسانى تحولاتى در جريان است كه در جهان هاى ديگر از جمله جهان انسانىكانونى خودمختار اثر مى نهند و در نظام هستى نقشى مفيد ايفاد مى كنند. براىمثال ، ابليس يا مجموعه عوامل مخل و مفسد از آدمى و نامرئى با فرشتگان كه مساعد ومددكار امر تقرب به خدا هستند موازنه ايجاد و بر قرار مى كنند تا امر آزمايش براىانسان ها صورت بگيرد. بدون وجود، عمل ، و نقش ابليس ، جهان انسانى يا دنيا آزمايشگاهنمى شود، جنگ دائمى حق و باطل ، و شكست باطل در فراگرد مجاهدت مؤ منان پرهيزگاررخ نمى دهد. مجاهدتى اساسا امكان نمى پذيرد و مقاومت و اسارت - ذلت ، و به تبع آنآزادى - عزتى تحقق نمى پذيرد.(133) در لحظه آفرينش بشر، هيچ انسان شيطان صفتى يافت نمى شود. (شياطين الانس )،معلول هاى جهان انسانى خودمختاراند. با اراده و اختيار خويش (شيطان ) مى شوند. فقطابليس كه جز لايه پست نامرئى جهان طبيعى نيست و از آتش يا شعله دودزاى ظلمت افزايىو شايد از پديدار آتشفشانى پديد آمده است با اختلالاتى كه در كاركردهاىعقل يعنى در انديشه و استدلال و داورى و در فهم حقائق مربوط به رشد معنوى وكمال پديد مى آورد در صحنه جهان بشرى وجود دارد. اين شاخه پست مخل و مفسد نامرئى از جهان طبيعى بر خلاف فرشتگان كه آنها هم نامرئىولى به جهان برين تعلق دارند در خدمت سير تقرب مردم نيستند. بعكس به سير بعد ازخدا و چند فراگرد آن كمك مى كنند نه اين كه علّت كلّى باشند بلكه فقط كسى را مىتوانند تحت تاءثير بگيرند كه او اراده و با اختيار خويش و آگاهانه از آنها (تبعيّت) نمايد. در اين صورت ، و تنها بدين شرط، شرط تبعّيت ، آن افراد تابع بتدريج وپس از استمرار به (شياطين الانس ) تحول يافته ذريّه شياطين نامرئى طبيعى مىگردند.اين است طرز توالد و تكثير ابليس : اءفتتّخذونه و ذرّيّته اءولياء من دونى.(134) اين اتخاذ سرپرست ، حاكم ، مقنن ، فرمانروا، اين (تبعيّت ) فرهنگى - سياسى ازشياطين نامرئى و از شياطين مرئى و از شياطين مرئى و محسوس يا شياطين الانس -مستكبران سلطه گر، مجالس طاغوتى ، دنياداران سلطه گر، كاهنان ، سلاطين رسانه اىو دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى ملحد و طاغوتى - به معنى آن است كه انسانى روزنهعلّى وجودش را كه همان لايه خود مختارى ساختار فطريش باشد آگاهانه به روى آثارمخرب و مفيد و زيانبخش آن عوامل تباهگر بگشايد. وجودش را با آنها و جرياناثرگذاريشان تماس بدهد.(135) تعاملى ميان خويشتن با آنها برقرار كند يا تعاونىبر سر (اثم عدوان ): تعاونوا على البّر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم والعدوان .
|