بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگانی امام جواد علیه السلام, حسین ایمانى یامچى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     JAVAD001 -
     JAVAD002 -
     JAVAD003 -
     JAVAD004 -
     JAVAD005 -
     JAVAD006 -
     JAVAD007 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

يبان حد سارق و سرانجام حسد:
از زرقان دوست صميمى و همنشين ابن ابى داودنقل شده كه گفت : روزى ابن ابى داود از نزد معتصم برگشت در حاليكه اندوهگين بوددرباره حزنش ‍ بااو سخن گفتم ، گفت : امروز دوست داشتم كه بيستسال قبل مرده بودم . بدو گفتم : چرا؟ گفت بخاطر آنچه از اين سياه (بنا به نقلى چهرهايشان گندمگون بود) ابى جعفر محمد بن على بن موسى عليه السلام در نزد اميرالمومنينثابت شد.
گفتم آن چگونه بود؟
گفت : دزدى به سرقت اعتراف كرده بود و خليفه از نحوه تطهير آن دزد به سبب اجراى حدسوال كرد و براى همين موضوع فقها را در مجلس خود جمع كرد و محمد بن على عليهالسلام را هم احضار كرد از ما پرسيد كه قطع دست از كجاى دست واجب است .
من گفتم : از مچ دست .
خليفه گفت : دليل آن چيست ؟
گفتم : براى اينكه دست همان انگشتان و كف دست تا مچ مى باشد به خاطر اين فرمايشخداى تعالى در تيمم كه : فامسحوا بوجوهكم و ايديكم (68) و با من عده اىدر اين فتوى اتفاق كردند. و ديگران گفتند: بلكه واجب است كه از آرنج قطع شود.
خليفه : گفت دليل بر آن چيست ؟
گفتند: چون همانا خداوند فرموده : و ايديكم الى المرافق (69)و اين دلالتدارد براينكه دست همان مرفق و آرنج است .
ابن ابى داوود گفت : سپس خليفه روى كرد به امام جواد عليه السلام و گفت :اى اباجعفردر اين موضوع چه مى فرمائيد.
امام جواد عليه السلام فرمود: اى اميرالمؤمنين قوم در اين باره سخن گفتند خليفه گفت :آنچه را آنها گفتند فروگذار راءى شما چيست ؟
امام عليه السلام فرمودند: اى اميرالمؤمنين مرا معاف دار.
خليفه گفت : ترا به خدا سوگند مى دهم كه راءى و نظرت را بيان فرمائى .
- گفتنى است كه شايد اين همه اصرار آن خليفه بدذات براى تحريك حسد علماى دربار ومدعيان فقاهت بر عليه حضرت جواد عليه السلام بود - امام فرمودند:حال كه سوگند دادى مى گويم كه همه آن ها اشتباه كردند در اين مورد سنت است همانا واجباست كه از پيوند استخوانهاهاى انگشتان قطع و كف دست را رها نمايند.
خليفه گفت : دليل اين حكم چيست ؟
امام جواد عليه السلام فرمود: اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: سجدهبر هفت عضو هست ؟ صورت - دو دست - دو زانو - و دو پا، پس زمانيكه دستش از مچ دستبريده شود يا از آرنج براى اين دزد دستى نمى ماند كه بر آن سجده نمايد و خداىمتعال فرمود: و ان السماجد لله (70) مسجدها از آن خداست يعنى اين اعضاى هفتگانهسجده مسجد از آن خدايند و آنچه از آن خداست قطع نمى شود.
ابن ابى داود گويد: معتصم از اين حكم خوشش آمد و دستور داد كه دست دزد ازمفصل انگشتان دست قطع كنند نه كف دست .
ابن ابى داوود گويد: در آن لحظه من قيامتم برپا شد و آرزو مى كردم كه اى كاش زندهنبودم .
- حال ببينيد سرانجام حسد اين عالم بى عمل دربارى را كه با وجود يقين به صحت حكمامام براى آن كه مبادا پذيرش و مقبوليت اين چراغ هدايت برخوردار از علم لدنى بازار وىرا كساد كند به چه جنايتى هولناك دست مى زند و در لباس نصيحت و خيرخواهى خليفهجائر معتصم عباسى را به قتل امام جواد عليه السلام تحريك مى كند چه بدفرجامى كهاين بدبخت براى خود تدارك ديد از شر حسد و شيطنت حسودان به خداوند پناه مى بريم .
ابن ابى داود گفت : بعد از سه روز به نزد معتصم رفتم بدو گفتم : همانا خيرخواهىاميرالمؤمنين بر من واجب است چيزى را مى گويم كه مى دانم به سبب آن به آتشداخل مى شوم .
خليفه گفت : آن چيست ؟
گفتم : زمانيكه اميرالمؤمنين در مجلس خود فقيهان رعيتش و دانشمندان آنها را براى امرى كهاز امور دين واقع شده جمع مى كند و از آنان درباره حكم اين مسئله سؤال مى كند و آنان آنچه را كه مى دانند مى گويند و در حاليكه در مجلس خليفهاهل بيت او، فرماندهان ، وزراء و كاتبان هستند مردم از بيرون در آن را مى شنوند سپسقول وفتواى همه آنها را كنار مى گذارد به خاطرقول مردى كه قسمتى از اين امت به امامت او قائل هستند و ادعا مى كنند كه او (امام جواد عليهالسلام ) به مقام خلافت سزاوارتر از خليفه است و سپس به حكم ايشان كه برخلاف حكمفقهاست دستور مى دهد؟! اين چه عواقبى مى تواند داشته باشد؟
ابن ابى داود گفت : رنگ خليفه تغيير كرد و بدانچه تذكر دادم متوجه شد و گفت : خداوندبه سبب اين خيرخواهى به تو جزاى خير دهد.
وى گفت : در روز چهارم به فلانى از وزرايش دستور داد كه امام جواد عليه السلام را بهمنزلش دعوت نمايد پس او دعوت كرد امام عليه السلام اجابت نفرمود و گفت : من در مجالسشما حضر نمى شوم .
آن وزير گفت : من شما را براى غذا دعوت مى كنم و دوست دارم كه بر فرش ‍ خانه ام قدمگذاشته و به منزلم وارد شوى و من بواسطه آن تبرك جويم و فلانى از وزراى خليفهدوست دارد شما را ملاقات نمايد و با اصرار به امام عليه السلام قبولاند و ايشان رامسموم كرد(71).
نقش امام در خنثى ساختن روايات ساختگى :
يحيى بن اكثم كه سمبل علمى معارضين با جريان ولايت در عصر امام نهم عليه السلام استدر مجلسى كه ماءمون خليفه دانشمند و سياستمدار عباسى نيز حضور داشت از امام جوادعليه السلام پرسيد:
يابن رسول الله روايت شده كه جبرئيل به نزدرسول خدا آمد و گفت : اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خدايت سلام مى رساند و مىفرمايد: من از ابى بكر راضى هستم ببين كه او هم از من راضى است يا نه ؟ نظرحضرتعالى راجع به روايت چيست ؟
امام جواد عليه السلام جواب داد: من منكر فضل ابى بكر نيستم ولى راجع به اين خبربايستى سخن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حجة الوداع را يادآورى كرد كه فرمود: قد كثرت الكذابة على و يتكثر بعدى فمن كذب على متمدا فليتبوء مقعده من النار فاذااتاكم الحديث عنى فاعرضوه على كتاب الله فما وافق كتاب الله و سنتى فخذوا به و ماخالف كتاب الله و سنتى فلاتاءخذوا به .
يعنى نسبت دهندگان دروغ به من زياد شده اند و بعد از من نيز بسيار خواهند شد هر كسدانسته دروغى به من نسبت دهد پس بايد نشيمنگاهش را از آتش فراهم سازد. زمانيكه از منچيزى به شما رسيد آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه نمائيد آنچه با كتاب و سنت منسازگار بود آن را بگيريد و آنچه با كتاب و سنت من سازگارى نداشت پس آن رانگرفته (و بدان عمل ننمائيد)
اين روايت با كتاب خدا سازگار نيست چون خداوند مى فرمايد:
و لقد خلقناالانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه منحبل الوريد (72) و هر آينه ما انسان را آفريديم و آنچه را كه نفسش ‍ بدانوسوسه مى كند مى دانيم و از رگ گردن به او نزديكتريم .
آيا خداوند عزوجل از خشنودى و ناخشنودى ابى بكر بى اطلاع بودن وسوال كرده است ؟!!(73).
در سؤ الى ديگر يحيى ابن اكثم بدين روايت ساختگى توسط يحيى بن عنبسه دروغپرداز و جعل كننده حديث متوسل شد و پرسيد كه :
نظر حضرتعالى راجع به روايت انهما (عمر و ابوبكر)سيداكهول اهل الجنة .
امام فرمودند: اين روايت هم محال است چون همهاهل بهشت جوان خواهند بود و در آنجا پير پيدا نمى شود (كه آقا و يا نوكر داشته باشد)اين روايت را بنى اميه در قبال حديث صحيح انهما سيد شباباهل الجنه يعنى حسن و حسين عليهما السلام دو آقاى جوانان بهشت هستندجعل كرده اند.
يحيى بن اكثم پرسيد: روايت شده كه رسول خدا فرموده : انمثل ابى بكر و عمر فى الارض كمثل جبرئيل وميكائيل فى السماء در اين باره چه مى فرمائيد.تنخ
امام جواد عليه السلام فرمودند: راجع به اين حديث هم بايد دقت شودجبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرب الهى هستند كه هرگز به خدا معصيت نكرده اند و لحظهاى از اطاعت ربوبى جدا نشده اند ولى ابوبكر و عمر مشرك بودند اگر چه بعد اسلام رااختيار كرده اند اكثر عمر آن دو در شرك سپرى شدهمحال است كه خداوند آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.
در سؤ الى ديگر يحيى بن اكثم گفت :
روايت شده كه پيامبر خدا فرمود: لو لم ابعث لبعث عمر اگر من مبعوث نمى شدم حتما عمرمبعوث مى شد در اين باره چه مى فرمائيد؟
امام فرمود: كتاب خدا از اين حديث راست تر است ، خداوند در كتابش ‍ چنين فرموده واذااخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح (74) و زمانى كه ما از پيامبران ميثاق اخذكرديم و از تو و از نوح ؛ خداوند چطور ميثاق خود را تغيير مى دهد؟! هيچكدام از پيامبرانبه اندازه چشم به هم زدنى مشرك نبودند پس چطور فردى كه اكثر عمر خود را در شركبه خدا گذارنده به رسالت مبعوث مى شود و علاوه پيامبر خدا فرموده نبئت و آدم بينالروح و الجسد من به نبوت مبعوث شدم در حاليكه آدم بين روح و جسد بود(آفريدهنشده بود).
هدف از جعل اين احاديث ساختگى :
عصر ماءمون كه هر محقق منصفى وى را دانشمندترين ، وقت شناسترين و سياستمدارترينخليفه از خلفاى عباسى مى داند. عصر نضج (رشد) چشمگير شبهات و اوج تهاجم فرهنگىبر مبانى اررشى و مستحكم اماميه است . ماءمون عباسى از يكسو خود را شيعه جا مى زند تاحمايت ايرانيان و علويان را از آن خود سازد و از سوى ديگر مبانى متقن فقه سياسى تشيعبويژه در ابعاد حاكميت و نظاير آن را به شدت مخالف با ملك و سلطنت خويش مى يابدبدنى سبب دربار او مجمع آراى گوناگون بود و هر روز به ميزاناقبال علماى فرق به سوى او و دربارش سير صعودى خود را طى مى كرد.
همين موضوع در زمان امام رضا عليه السلام هسته هاى اوليه خود را به نمايش گذاشته وزمان امام جواد عليه السلام به اوج خود مى رسد.
در عصر نهمين ستاره تابناك آسمان ولايت چهره مطرح در عرصه القاى شبهه و عرضاندام علمى يحيى بن اكثم بود.
كه گزيده اى از سؤ الات وى را تقديم كرديم ليكن جهت بررسى دقيق اين موضوع بهتراست كه حداقل به سه انگيزه مهم از انگيزه هاى متعدد مؤثر درجعل حديث اشاره نمائيم .
1 - ماجراى سقيفه بنى ساعده و طرح اسلام خلافت درمقابل اسلام امامت سرآغاز يك سلسله بدعتها و جعلها شد كه از جمله مى توان به مسئله اجماع، عادل بودند كل صحابه ، روايات حاوى فضايل شيخين اشاره كرد.
2 - روى كار آمدن بنى اميه و اين حقيقت كه اغلب آنها تاسال فتح مكه (هشت هجرت ) يعنى 21 سال پس از دعوت الهىرسول اكرم صلى الله عليه و آله و پس از اينكه صحنه گردان همه و يا اكثر كارشكنيهاو ستيزه جوئيها بر عليه اسلام همان بنى اميه بودند موضوع نياز به احاديث جعلى رابراى جا افتادن آنها به صورت يك امر ضرورى متجلى ساخت و آنان هرچه توانستندجعل حديث را ترويج كردند.
3 - شيوع اسرائيليات در ضمن احاديث ساختگى كه معمولا از روى علم و آگاهى و بهمنظور خرافى جلوه دادن مبانى ارزشى اعتقادى دين مبين اسلام توسط يهوديان ساخته وپرداخته مى شد و شايع مى گشت و در بعضى موارد هم دوستى ناآگاهانه سرآغازپيدايش آنها مى شد.
به هر طريق كه ممكن بود عده اى مرموزانه در صدد شايع كردن و حتى متواتر ساختناحاديث جعلى بودند. لذا در عصر حضرت جواد عليه السلام يكى از ماءموريتهاى بارزشيعه و يكى از آثار محورى و مهم وجود شريف آن حضرت شبهه زدايى مستمر و اثباتحقانيت باورهاى اصيل و ناب مذهب ناجى ، انسان ساز و آزاده پرور تشييع بود.
به حق جاى جاى احتجاجات ظفرمندانه آن حضرت از اين موضوع حكايت دارد كه امام نهم دراين عرصه به خوبى كامياب شده و نمائى جذاب از مبانى مستحكم تشيع و قابليتهاىخدادادى خويش را به نمايش ‍ گذاشته اند.
در پايان اين موضوع يادآورى اين نكته خالى از فايده نيست كه يكى از موضوعاتهميشگى مدنظر برنامه ريزان و سياستگزاران تهاجم فرهنگى بر عليه اسلام نابمحمدى صلى الله عليه و آله دامن زدند به خرافات و يا خرافى جلوه دادن باورهمحخاىاسلامى بوده و محسوس و ملموس است و دلسوزان اسلام و اصحاب قلم و متعهديناهل نظر همواره بايست متوجه اين نكته باشد كه الحمدلله هستند.
ترويج فرهنگ دعا:
امام نهم از هر فرصتى براى ترويج فرهنگ دعا به عنوان مخ العباده استفاده مى كرد كهبه عنوان نمونه دو مورد از ادعيه آن حضرت را تقديم مى كنيم با ذكر اين نكته كه اگرگنجينه ادعيه حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين نبود اصلا بشر نمى دانست كهچگونه بايد خداى واحد قهار را بخواند و به چه شيوه اى عشق ، عبادت و راز و نياز رابر بارگاه صمديت ربوبى عرضه نمايد.
دعاى اول :
الهى لارب لى الا سواك فادعوه ولااله لى غيرك فارجوه انت الرب و اناالعبد يخطىو الرب يعفو فان كانت دعوتى لك صادقه ويقينى لك صادقة فاغنثى يا غياث المستغيثين.
خدايا پروردگارى جز تو ندارم كه او را بخوانم و معبودى غير از تو برايم نيست كهبدو اميدوار شوم ، تو پروردگارى و من بنده و عبد خطا مى كند و پروردگار عفو، اگردعايم ترا صادقانه باشد و يقينم به تو راستين پس پناه بده اى پناه بى پناهان .
دعاى دوم :
يا من لا شبيه و لامثال ، انت الله لااله انت و لاخالق الاانت تفنى المخلوقين و تبقى انتحملت عمن عصاك و فى رضاك (75).
اى خدايى كه نظير و مثالى بر او نيست ، الله توئى و معبودى جز تو نيست وآفريدگارى جز تو نيست ، آفريده ها را فانى مى سازى و تو باقى مى مانى در حقكسانى كه ترا معصيت مى كنند بردبارى و خوشنودى تو در آمرزش ‍ است .
نمونه اى از غناى فرهنگى شيعه در عصر امام جواد عليه السلام :
محمد بن حسن بن عمار مى گويد: من دو سال نزد على بن جعفر (عموى امام رضا عليهالسلام ) بودم و هر خبرى كه او از برادرش موسى بن جعفر شنيده بود مى نوشتم ، روزىدر مدينه خدمت ايشان نشسته بودم كه ابوجعفر محمد بن على الرضا عليه السلام در مسجدرسول خدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد، على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبانزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش كرد.
ابوجعفر به او فرمود: اى عمو بنشين ، خدايت رحمت كند.
او گفت : آقى من ! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى .
وقتى على بن جعفر به مسند خود برگشت اصحابش او را سرزنش كرده مى گفتند: شماعموى پدر او هستيد و با او اينگونه رفتار مى كنيد؟!
وى دست به ريش خود گرفت و گفت : خاموش باشيد اگر خداىعزوجل اين ريش سفيد را سزاوار (امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و به او چنانمقامى داد من فضيلت او را انكار كنم پناه بر خدا از سخن شما، بلكه من بنده او هستم(76).
شفاعت امام جواد عليه السلام به شيعه نيازمند:
مردى از بنى حنيفه نقل مى كند: در اولين سال خلافت معتصم عباسى كه حضرت جواد عليهالسلام به حج رفته بود با ايشان رفيق راه بودم ، روزى سر سفره طعام كه عده اى ازاطرافيان ورجال خليفه هم حضور داشتند عرض ‍ كردم : فدايت شوم والى ما فردى دوستداراهل بيت است و من به ديوان او ماليات بدهكارم اگر صلاح بدانيد نامه اى بنويسيد كه درحق من ارفاق نمايد.
امام فرمود: من او را نمى شناسم . عرض كردم : فدايت شوم همانطور كه گفتم او ازدوستان شماست ، نامه شما به حال من فايده دارد امام عليه السلام كاغذى به دست گرفتو چنين نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد آورنده نامه من از تو مذهب خوبىنقل كرد از حكومت تو فقط كار نيك برايت مى ماند به برادرانت نيكى كن و آماده باش كهخداى عزوجل از اندوه ذره و خردل از تو سؤ ال و بازخواست خواهد كرد آن مرد مى گويد:
وقتى وارد سجستان شدم به حسين بن خالد كه والى آنجابود خبر داده بودند كه از جانبامام صلوات الله عليه براى او نامه اى مى آورم والى در دو فرسخى شهر خودش را بهمن رساند نامه را به او دادم گرفت و آن را بر دو چشم خويش گذاشت .
گفت : حاجت تو چيست ؟
عرض كردم : در ديوان تو ماليات بدهكارم . حسين بن خالد بدهكارى او را از ديوان محوكرد و گفت : تا بر سر كار هستم ديگر ماليات مده بعد پرسيد: خانواده ات چند نفر است؟ گفتم فلان قدر فرمان داد به من و آنها احسان كردند، تا او زنده بود ديگر مالياتندادم و همواره و بطور مرتب در ايام زندگى خويش به من نيكى مى كرد(77).
مدارا كردن با پدر:
بكربن صالح نقل مى كند به امام جواد عليه السلام نوشتم : پدرم ناصبى و داراى راءىخبيثى است از ايشان خيلى سختى ديده ام ، قربانت بروم براى من دعا فرما و بفرمائيد چهكار كنم آيا افشا و رسوايش نمايم يا با ايشان مدارا نمايم ؟
امام جواد عليه السلام در جواب نوشت : مضمون نامه شما را پيرامون پدرت فهميدم ، اگرخدا بخواهد پيوسته براى تو دعا مى كنم ، مدارا براى تو از افشاگرى بهتر است ، هرآينه با سختى آسانى هست ، صبر نما و شكيبا باش همانا سرانجام كار از آن پرهيزكاراناست ، خدا تو را در ولايت كسى كه به ولايتش معتقد هستى ثابت قدم دارد ما و شما امانت هاىخدائى هستيم كه امانات خود را ضايع نمى كند.
بكربن صالح مى گويد - در اثر دعاى آن حضرت - خداوند قلب پدرم را به سوى منبرگرداند به نحوى كه در كارى با من مخالفت نمى كرد(78).
از پدر دارد نشان :
امام رضا عليه السلام در نامه اى به امام جواد عليه السلام نوشتند:
شنيده ام هرگاه تصميم دارى از خانه بيرون روى غلامان ترا از درب كوچك بيرون مىبرند و اين عمل را بخاطر خيرخواهى به تو انجام نمى دهند بلكه از اين راهبخل مى ورزند تا مبادا كسى از تو بهره مند شود.
اينك پس از وصول اين نامه به حقى كه بر تو دارمدخول و خروج خود را از درب بزرگ مقرر بدار و زمانى كه تصميم دارى از خانه بيرونبروى زر و سيم همراه خود بردار و هر كس از تو درخواست كرد او را از كرم خود بهره مندساز و به هريك از عموهايت كمتر از پنجاه دينار عنايت مكن و - تشخيص ‍ اعطاى - مازاد برآن برعهده خود توست و به هريك از عمه هايت كمتر از 25 دينار التفات مكن و مازاد بر آنمنوط به خواست خودت مى باشد.
آرى با اين دستور مى خواهم خداى متعال مقام ترا بلند مرتبه و چشمگير سازد به همينمناسبت در پايان نامه خود مى گويم : ((انفاق كن و از تنگدستى مترس ))(79).

مير ملك و داد مى آيد
حامى عدل و داد مى آيد
اى گدايان به راه بنشينيد
اينك از ره جواد مى آيد(80)
چهارده صحابى
امام محمد تقى عليه السلام چون زمينه را براى قيام روياروى و مسلحانه بر عليه نظامجور حاكم مساعد نمى ديدند در هر فرصتى كه به دست مى آمد براى باور كردن جهادعلمى و تربيت شاگردان و اصحاب شايسته اهتمام مى ورزيدند وليكن شدت مراقبتهاىاعمال شده توسط دستگاه خلافت عباسى بدان حد رسيد كه چهارهزار صحابى در زمانحضرت صادق عليه السلام ياران امام جواد عليه السلام و راويان از حضرت ايشان رامرحوم شيخ طوسى 113 نفر نوشته است .
در اين فصل به نحوى موجز راجع به حالات 14 تن از اصحاب سرشناس و گرانقدر كههر كدام شمع وجود خود را وقف ظلمت زدائى از جامعه بشر و ترويج فرهنگ غنى ولايت و امامتكرده بودند اشاره اى گذرا كرده مطالبى را تقديم مى داريم . اميد است كه مؤثر و مفيدباشد. انشاءالله .
1 - على بن مهزيار:
بنا به نقل نجاشى اصل ايشان از دورق (قصبه اى از بخش فلاحيه شادگان ) و ساكناهواز بود. پدرش نصرانى بوده و بعد اسلام آورده است گفته اند كه على درحالى كهاسلام آورده كودكى بيش نبود و خداوند معرفت اسلام را به وى احسان كرد و به فقاهتموفق ساخت .
وى از امام رضا و حضرت جواد عليهماالسلام روايت نموده است و از اصحاب ويژه امام جوادعليه السلام به شمار مى رود.
ايشان وكيل امام و در نزد آن حضرت داراى منزلت بزرگى بود و همچنين على بن مهزيارصحابى امام هادى عليه السلام و در برخى نواحىوكيل ايشان نيز بود.
آنجناب شخصيتى مورد وثوق كامل و امين و متعبد بود كه مفاهيم بلند و تعدد توقيعاتصادر شده از ناحيه معصومين عليهم السلام دليل متقن اين مدعا مى باشد.
تعابير ائمه طاهرين در حق اين بزرگمرد ولائى هر انسان پژوهشگر آشنا با طرز بيانآن امراى بيان و امناى خدا، ولى نعمتان مطلق هستى را به اعجاب وا مى دارد.
به عنوان نمونه توجه شما را به يكى از توقيعات امام محمد تقى عليه السلام خطاببه شيعه ولائى صاحب سربلند همت (على بن مهزيار) جلب مى كنيم :
اى على ، خداوند پاداش ترا نيكو گرداند و ترا در بهشتش جاى داده از خوارى دنيا و آخرتحفظ نمايد و با ما (اهل بيت ) محشور گرداند، اى على من تو را امتحان كردم و در خيرخواهى ،فرمانبردارى ، خدمت بزرگداشت و به جاى آوردن آن چه بر تو واجب است آزموده ام پساگر بگويم مانند ترا نديده ام اميد دارم كه صادق باشم ، خداوند نعمات جناب الفردوسرا به شما پاداش دهد.
جايگاه و خدمت شما در گرما و سرما و شب و روز بر من پوشيده نيست . از خدا مى خواهم كهدر روز قيامت با رحمت خويش چنان ترا بپوشاند كه مردم غبطه خورند همانا خداوند بسيارشنواى دعاست .
و در توقيعى ديگر خطاب به على بن مهزيار چنين مى فرمايد:
مرا بوسيله آنچه كه ذكر نمودى مسرور و خوشحال كردى ، همانطور كه تو مرا هميشهخوشحال مى نمائى خداوند رئوف ترا به وسيله بهشت مسرور بفرمايد. آنطورى كه من ازتو راضى هستم خداوند از تو خشنود باشد.
كشى عليه الرحمه ضمن اشاره به نصرانى بودن پدر ايشان يكى از حالات عبوديت اينمرد الهى را چنين بيان مى كند: زمانى كه خورشيد طلوع مى كرد به سجده مى رفت تا بههزار نفر از برادران دينى اش مثل آنچه براى خود دعا مى كرد. دعا نمى كرد سر از سجدهبرنمى داشت و در پيشانى جاى سجده داشت .
وليكن آنچه در خور تاءمل و شايسته تاءسى بهاهل نظر و شيفتگان خدمت به دين و عاشقان به حريم قدسى ولايت است اينكه :
روحيه تعبد او را از وظايف سياسى اجتماعى و فعاليتهاى علمى باز نمى داشت و همينويژگى باعث شد كه از آن عزيز 33 كتاب يادگار بماند كه از جمله مى توان بهكتابهاى ذيل اشاره كرد:
1 - كتب الحسين بن سعيد و زيادة 2 - كتاب القائم 3 - كتاب البشارات 4 - كتاب الانبيا 5- كتاب الخمس 6 - كتاب الوضوء 7 - كتاب الصلاة .
و از طريق اين عالم عامل ولائى احاديث گرانبهائى به ما رسيده است وحداقل ايشان در سند 437 حديث واقع شده اند(81).
روحش شاد و از نعمات بى پايان عشق مقدس ولائى خويش متنعم باد.
2 - ثقة الاسلام محمد بن ابى عمير:
كنيه وى ابواحمد اصلش بغدادى است و ساكن بغداد نيز بوده است . شخصيتىجليل القدر و از اصحاب اجماع نزد شيعه و اهل سنت است ، عامه و خاصه او را به وثاقت وجلالت شناخته و تاءييد كرده اند.
وى عابدترين و پاكدامنترين فرد زمان خود بوده و برخى از حيث فقاهت ايشان را از يونسبن عبدالرحمن هم مقدم دانسته اند و قابل ذكر است كه اصحاب رتبه بس ولاى فقهى براىيونس قائل بوده اند و ايشان را افقه مى دانستند.
محمدبن ابى عمير افتخار درك محضر سه امام (حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام )داشته است و داراى تاءليفات عديده اى مى باشد.
ابن بطه مى گويد: ابن عمير 94 كتاب داشته از جمله : النوادر الكبير، الرد علىاهل القدر والجبر، كتاب الامامه ، كتاب المتعه و كتاب الاستطافة .
روايت شده كه ايشان براى امتناع از قبول منصب قضاوت زندانى و بنا به نقلى بخاطرگرفتن اطلاعاتى راجع به شيعيان او را زندانى كرده و مورد شكنجه قرار دادند و 100تازيانه زدند و طاقتش تمام شد و نزديك كه نام شيعيان را ببرد كه ناگاه صداى محمدبن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت محمدبن ابى امير اذكر موقفك بين يدى الله و با يادآورى آخرت و اجر اخروى شكنجه دنيوى را برجان خريد ولى اسرار شيعيانرافاش نكرد.
برخى از مورخان مدت زندان او را چهار سال نوشته اند ولى مرحوم شيخ مفيد با ذكرروايتى كه سلسله سند آن به على بن ابراهيم صاحب تفسير و پدرش مى رسد مدت زندانوى را 17 سال دانسته مى نويسد كه طول زندگى باعث شد كهاموال وى از بين برود(82).
علاوه بر ضرر مادى طول مدت زندان محمد بن ابى عمير منجر به از بين رفتن كتابهاىارزنده روائى ايشان شد. زيرا زمانى كه ايشان زندانى شده بودند خواهرانش سعيده وآمنه كه خودشان نيز از راويان حديث به شمار مى روند كتابهاى او را جمع كرده و درغرفه اى نهادند. ليكن در طول زمان بارش باران باعث از بين رفتن كتب ارزشمند ابنابى عمير شده بدين سبب محمد بن ابى عمير پس از آزادى از زندان مجبور شد يا از روىنسخه هايى كه قبل از تلف شدن آثارش از روى آن ها نسخه بردارى كرده بودند روايتكند و يا از حفظ روايت كند وليكن جلالت شاءن و وثاقت زبانزد عام و خاص ‍ ايشان باعثشد كه مراسيل (حديثى كه سلسله راويان آن ذكر نشده باشد) وى مقبوليت يافته و عبارت: ((مراسيل ابن ابى عمير كمسانيده )) مشهور گردد.
محمد بن ابى عمير بزاز و فردى ثروتمند بود كه برخى سرمايه وى را پانصد هزاردرهم نقل كرده اند. مرحوم شيخ صدوق و شيخ مفيد روايت مى كنند كه ابن ابى عميرورشكست شد از مردى ده هزار درهم طلب داشت آن مرد ماجرا را فهميد، خانه اش را به ده هزاردرهم فروخت و پولش را براى ابن ابى عمير برد چون به درب خانه او رسيد، دربخانه را زد ابن ابى عمير بيرون آمد، آن مرد پولها را به او داد و گفت اين طلب توست كهآورده ام .
ابن ابى عمير پرسيد اين ثروت را از كجا بدست آورده اى ، آيا ارث به تو رسيده ياكسى بخشيده است ؟
گفت : هيچكدام بلكه خانه ام را فروخته ام تا قرض ترابدهم ابن ابى عمير گفت : ذريحالمحاربى به من از امام صادق عليه السلام روايت كرد كه : قال عليه السلام : لايخرج الرجل عن مسقط راءسه .
انسان براى اداى قرض خانه خود را ترك نمى كند.
آنگاه گفت : اين پولها رابرداريد من نيازى به چنين پولى ندارم با آنكه به خدا سوگندحتى به يك درهم نيز نيازمند مى باشم ولى يك درهم از اينپول را برنمى دارم (83).
ابن ابى عمير در دو خصيصه شهره زمان خود بود.
1 - حافظه بسيار قوى كه چهل كتاب را حفظ كرد و اسم آنچهل كتاب را نوادر ناميد و بدين خاطر هم بهمراسيل او، همچون مسانيدش اعبتار قائل هستند.
2 - روحيه عبادى كم نظير: بطورى كه در طولانى نمودن سجده معروف بود و در كثرتعبادت ، افراد را با او مى سنجيدند.
با عنايات الهى و زحمات طاقت فرسا محمد بن ابى عمير توانست سرمايه بسيارگرانبهايى از علوم و معارف اهل بيت عصمت و طهارت را بهمنتقل نمايد تا آن جا كه آن پرهيزكارترين و پارساترين شخصيت زمان خويش در سلسلهسند تعداد 645 حديث واقع شده است . جزاه الله عن الاسلام خيرا(84).
3 - احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى :
آنجناب اهل كوفه و از ياران مخصوص امام رضا و امام جواد عليهماالسلام و نزد آنها بسيارارجمند بود و صاحب تاءليفات كه مهمترين آثار ايشان ((الجامع )) و ((كتاب النوادر))است . وى فردى مورد اطمينان كامل و فقاهش موردقبول عامه دانشمندان شيعى است (85).
از ايشان 788 روايت رسيده .
شيخ طوسى در كتاب الغيبه ذيل عنوان الواقفه مى نويسد:
او واقفى بود سپس بخاطر معجزاتى كه از دست امام رضا عليه السلام ظاهر شد و برصحت امامت امام رضا عليه السلام و فرزندانش معتقد شد.
او از آل مهران بود و آن ها واقفى بودند ولى وى بر خلاف راءى آنها بود.
از احمد بن محمد ابن ابى نصر بزنطى نقل شده كه من نزد امام رضا عليه السلام بودمخواستم برگردم ، امام فرمودند: باش من در پيش امام ماندم ، سپس امام به كنيزشانفرمودند: لحاف و رختخواب مرا بياور و براى احمد در آن اطاق جا بينداز، وقتى كه واردخانه شدم احساس غرورى به من دست داد و از ذهنم گذشتمثل منى در خانه ولى الله و بر رختخواب او؟!!
آن گاه امام مرا صدا زد و فرمود:
على عليه السلام از صعصعه بن صوحان عيادت فرمود، پس از عيادت فرمود: اىصعصعه عيادت مرا از خودت بر قوم خويش فخر قرار مده ، براى خدا تواضع كن تابلند مرتبه ات نمايد(86).
بدين ترتيب امام بصورت غير مستقيم به اين صحابى خويش درسى فراموش نشدنى داداو را به راه نيل به مراتب عاليه رهنمون ساخت .
زكريا بن آدم :
اهل قم و از ياران بسيار نزديك حضرت امام رضا و امام جواد عليهماالسلام بود.
وى از اصحاب مورد اعتماد و صاحب سر اين دو امام بود. بطورى كه در يكى ازشرفيابيهايش به محضر امام رضا عليه السلام امام ازاول شب تا صبح با او در خلوت سخن مى گفت .
كشى عليه الرحمه در روايتى كه از عبدالله بن الصلت القمىنقل كرده چنين مى نويسد كه وى گفت : در آخر عمر امام جواد عليه السلام به خدمت آنحضرت رسيدم از ايشان شنيدم كه مى فرمود: خداوند به صفوان بن يحيى و محمد بنسنان و زكريا بن آدم از طرف من جزاى خير عنايت فرمايد آنان ياران با وفاى من هستند.
و از امام رضا عليه السلام روايت شده كه ايشان در جواب به فردى كه گفت : راه من دوراست و هميشه نمى توانم به محضر شما برسم احكام دينم و معارف رااز چه كسى فراگيرم ؟
امام رضا عليه السلام فرمود: از زكريا بن آدم كه در امور دين و دنيا امين است . از اين يارباوفاى امام جواد عليه السلام تعداد چهل حديث به ما رسيده است .
زكريا بن آدم پس از عمرى ، تلاش خالصانه در شهر مقدس قم رحلت نمود و در قم دفنشد و مزار وى اكنون زيارتگاه مؤمنين است (87).
5 - محمد بن اسماعيل بزيع :
از ياران سه امام معصومين امام : موسى بن جعفر، على بن موسى الرضا و محمد بن علىالجواد عليهم السلام است .
وى فردى صالح ، اهل عبادت ، درستكار، پركار وصاحب تاءليفات است از جمله آثار اوكتاب : ثواب الحج و كتاب الحج مى باشد.
ايشان در عين حال يكى از وزراى دربار عباسى بود و در ديوان آنها كار مى كرد در اينرابطه از امام رضا عليه السلام وارد شده كه فرمودند:
خداوند در دربار ستمگران بندگانى دارد كه به وسيله آنان برهان خود را آشكار مىسازد و آنان را در شهرها قدرت مى بخشد تا بوسيله آنان دوستان و اولياى خود را ازستم ستمگران نگاهدارد و امور مسلمين را سر و سامان دهد آنها پناه مؤمنين در حوادث و خطرهاهستند و شيعيان نيازمند ما و گرفتاران به آنان پناه مى آورند و رفع گرفتارى خود رااز آنان مى خواهند.
خداوند بوسيله اينان مؤمنان را از ترس ستمگران ايمن مى كند. آنها مؤمنان راستين و امينانخدا در زمين هستند.
از نور آنان رستاخيز نورانى است به خدا قسم بهشت براى آنها و آنان براى بهشتآفريده شده اند؛ بهشت بر آنان گوارا باد.
آنگاه فرمودند: هر يك از شما بخواهند مى تواند به همه اين مقامات برسد.
محمدبن اسماعيلسوال كرد: فدايت شوم با چه چيز؟
امام فرمود: اينكه با ستمگران باشد ولى با شاد كردن شيعيان ما، ما راخوشحال نمايد.
در پايان خطاب به محمدبن اسماعيل كه از وزراى دربار عباسى بود فرمود: اى محمد تونيز از آنان باش .
علاوه بر آن امام رضا عليه السلام در مجلسى كه از محمد بناسماعيل سخن به ميان آمد فرمودند: دوست دارم در ميان شمامثل اويى باشد(88).
برقى محمد بن اسماعيل را از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام دانسته و شيخ وىرا از اصحاب امام كاظم عليه السلام شمرده است .
كشى عليه الرحمه مى گويد كه او از امام جواد عليه السلام پيراهنى براى كفن خواستوامام هم پيراهن رابه محمد بن اسماعيل بزيع اعطا فرمود و هم او را راجع به نحوه استفادهاز پيراهن در كفن راهنمايى فرمود.
از طريق ايشان 229 حديث رسيده است .
وجود محمد بن اسماعيل بزيع نمونه اى از ميزان تاءثير عميق وجود سراپا لطف و رحمت امامجواد عليه السلام از يك سو و تاءثير ايمان و باور عميق فرد در غلبه بر هاله هاىناشى از محيط اميد كه افراد روشن و داراى وجدان بيدار با تاءسى بهامثال محمدبن اسماعيل بزيع زمينه را براى پذيرش بيش از پيش اهداف ارزشى و نجاتبخش اسلام عزيز فراهم نمايند.
6 - فضل بن شاذان بن خليل ازدى :
آنجناب اهل نيشابور از فقهاء و متكلمين نامدار شيعه ، شخصيتى مورد اعتماد و برخوردار ازجلالت قدر و داراى تاءليفات عديده كه بعضى آثار وى راتعداد 180 جلد كتاب نوشتهاند وى مفتخر به درك محضر چهار امام (حضرات معصومين امام رضا و جواد و على نقى و حسنالعسكرى عليهم السلام ) بوده و مدتهاهاى مديدى از محضر بزرگانى چون محمد بن ابىعمير و صفوان بن يحيى و... و پس از يونس بن عبدالرحمن و سكاك شيخ الطائفه بودهاست .
امام حسن عسگرى عليه السلام دو يا سه مرتبه براىفضل طلب رحمت كرده است .
از جمله آثار ارزنده والجواهر، كتاب العلل ، كتاب التوحيد فى كتب الله ، كتاب اثباتارجعة ، كتاب تبيان اصل الضلاله .
وى در سلسله سند 755 روايت واقع شده است (89).
ايشان از جمله محدثين والا مقام هست كه عالم به زمان ، شبهه شناس و شبهه زداى متعهد بودو با تلفيق روحيه ولائى ، شجاعت و خستگى ناپذيرى درعالم اسلام درخشيده است .
7 - حبيب بن اوس طائى ، ابوتمام :
اصل آنجناب از شام بوده و در دوره جوانى در مسجد جامع مصر سقايت مى كرد، سپس باادبا همنشين شد، بسيار فهيم و تيز هوش بود و شعر را دوست مى داشت و از آنهافراگرفت و شعر گفت و خوب هم سرود تا اينكه شعرش اوج گرفت و نامش مشهور شد وآوازه اش به معتصم رسيد و اين خليفه عباسى او را به سر من راءى (سامرا) برد.
ابوتمام قصائدى سرود و معتصم به وى جايزه داد و او را بر شعراى ديگر مقدم داشت .
وى مشهور به سعه صدر، خوش اخلاقى و بلند طبعى بود نجاشى و علامه مى نويسند:او امامى بود و اشعار زيادى درباره اهل بيت عليهم السلام سرود از جمله قصيده اى دارد كهدر آن نام ائمه را ذكر مى كند تا اينكه به امام محمد تقى (ابى جعفر ثانى ) عليه السلاممى رسد. (چون در زمان امامت امام جواد عليه السلام بوده است )
جاحظ در كتاب الحيوان مى گويد: ابوتمام الطائى به من حديث گفته وى از رؤ ساىشيعه بود و كتاب حماسه ، كتاب مختار شعرالقبائل از ايشان است .
ابن خلكان مى نويسد: وى شاعرى مشهور و يگانه عصر خويش بود در فصاحت لفظ،بافت شعر و سبك نيكو بود و كتاب الحماسهفضل مواج او را نشان مى دهد.
وى حافظه اى قوى داشت و چهارده هزار ارجوزه عربى بعلاوه قصائد - قلعه ها و مدحخلفا حفظ بود(90).
8 - حسن بن محبوب :
ابوعلى حسن بن محبوب بن وهب بن جعفر وهب السراد:
از بزرگان كوفى است ، وى شخصيتى جليل القدر و از فقهاى نامى بود و از چهار ركنعلماى عصر خويش به حساب مى آيد، ازاصحاب اجماع و از فقهايى است كه اصحاب ما(اماميه ) برتصحيح آنچه در نزد او صحيح بوده اجماع كرده اند. اين بزرگوار به دركمحضر حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا و امام جواد عليهماالسلام مفتخر گرديد و ازهر سه آنها روايت دارد.
تمامى افرادى كه راجع به رجال شيعه كتاب نوشته اند او را توثيق كرده اند.
ايشان علاوه بر محدثى مصنف هم بود(91) ايشان فردى خير، ثقه ، راوى حديث و مصنفهست . جلالت شخصيت ايشان جاى شك و ترديد نيست . او از ((واقفه )) بود به سببمعجزاتى كه از دست امام رضا عليه السلام ظاهر شد برگشت و به صحت امام رضا عليهالسلام پى برد و ملتزم گشت و به امامت حضرت رضا و حضرت جواد عليهماالسلام معتقدبود و ماند تا محضر امام دهم حضرت هادى عليه السلام رانيز درك كرد.
بنابراين ايشان نعمت درك محضر سه امام معصوم برخوردار شده اند.
يكى از ويژگى هاى ممتاز آنجناب رواياتى است كه راجع به اركان دين و مخصوصاموضوع خطير امامت نقل كرده اند از جمله روايتى را از هشتمين مهر سپهر امامت چنيننقل كرده است كه ايشان فرمودند:
هر امامى برگردن اوليا و شيعيانش عهدى دارد و از جمله مواردكامل كننده اى وفاى به عهد و حسن اداى آن زيارت كردن قبور آنهاست ، پس هر كس از روىعلاقه قب آنها را زيارت كند براى تصديق آنچه كه امامان راغب و شيفته آن بودند، درروز قيامت ائمه براى آنها شفيع خواهند بود(92).
10 - على بن اسباط بن سالم :
ابولحسن ، على بن اسباط بن سالم بياع كوفى است و افتخار درك محضر حضرت رضا وامام جواد عليهماالسلام نصيبش شده و از هر دو امام روايت دارد، وى علاوه بر محدث بودن ،مصنف نيز بوده اند و يكى از ويژگيهاى ارزشمند ايشان اين است كه داراى لحنى خيلىخوب و قارى ممتاز قرآن بود.
نجاشى مى گويد: وى مورد اطمينان و قطحى (معتقد به امامت عبدالله افطح ) بود ميان علىبن مهزيار و ايشان نامه هايى رد و بدل شد و از مواضع گذشته خود برگشت و به امامتامام جواد عليه السلام معتقد شد. او مورد وثوقترين فرد زمان خود و بسيار راستگو بود.
شيخ طوسى و برقى او را از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهماالسلام دانسته اند وعلامه پس از نقل تعبير نجاشى و كشى با كمال صراحت مى نويسد من به روايت او اعتماددارم (93).
11 - عبدالله بن الصلت :
ابوطالب عبدالله بن الصلت قمى ، يك محدث فقه است كه روايتش ‍ آرامبخش و مورد اعتماداست ، بعلاوه ايشان مصنف نيز مى باشد و از توفيق درك محضر درك محضر رضا و امامجواد عليهماالسلام برخوردار شده و از هر دوى آنها رايت دارد.
شيخ طوسى و نجاشى و برقى و كشى وى را توثيق كرده و روايتش را مورد اطميناندانسته اند(94).
از طريق ايشان 38 حديث رسيده است .

next page

fehrest page

back page