بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اسرار نماز, حکیم ملا محسن فیض کاشانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ASRAR_01 -
     ASRAR_02 -
     ASRAR_03 -
     ASRAR_04 -
     ASRAR_05 -
     ASRAR_06 -
     ASRAR_07 -
     ASRAR_08 -
     ASRAR_09 -
     ASRAR_10 -
     ASRAR_11 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

7- قبله 
منحرف كردن ظاهر و جهت است از باقى جهات ، به جهت خانه خدا، پس ‍ بدان كه مراد ازتوجه به قبله ، گردانيدن روى دل است از همه امورات به جانب امر خدا، و نيست مطلب ومقصدى سواى او و بدان كه امور ظاهره ، همگى محو كند امور باطنه را، پس به سبب امورظاهره ، ترقى مى كند به سوى امور باطنى ، و مراد ازاستقبال ، ضبط جوارح و اعضاء و تسكين دادن آنها است در يك جهت ، تا آنكه جبر و جورننمايند ايشان بر دل . و بدرستى كه جوارح ، هرگاه جور نمايند در حركات و التفاتخود به جهات مختلفه ، تابع خود مى نماينددل را و به مى گردانند آن را از جانب خدا پس بايد كه روىدل تو با روى بدن تو، متوجه خدا باشند، و از اينجا است كه فرمود: پيغمبر (صلى اللهعليه وآله ): اما يخاف الذى يحول وجهه فى الصلوة انيحول الله وجهه وجه حمار آيا نمى ترسد كسى كه مى گرداند صورت خودرا در نماز، از اينكه بگرداند خدا صورت او را مانند صورت حمار، به طورى كه دركمعنويات نتواند كرد و اين نهى است از التفات به جانب غير خدا.
پس ملاحظه عظمت و بزرگوارى او كن در حالت نماز، بدرستى كه هر كس ‍ ملتفت شود بهجانب راست و چپ خود در نماز، برگشته است از جانب خداى تعالى وغافل شده از مطالعه انوار كبرياى او و كسى كه چنين باشد، زود محكم و دايم شود غفلتاو. پس برميگردد روى دل او، همچون دل حمار، در كم عقلى و قلت مطالعه در امور علويه ، وعدم تدبر و تذكر در علوم عقليه و نقليه ، و قرب به جانب اقدس الهى .
و بدان همچنان كه متوجه نمى تواند شد روى ظاهر به جانب خدا مگر به گردانيدن روىاز جوانب ديگر به سوى كعبه ، همين طور برنمى گردد روىدل به جانب خداى تعالى ، مگر به خالى گردانيدن او از ما سوى الله تعالى وبه تحقيق فرموده است پيغمبر خدا (صلى الله عليه وآله ): و اذا قام العبد الىصلاته و كانه هواه و قلبه الى الله ، انصرف كيوم و لدته امه هرگاه بندهخدا بايستد به نماز و دل و قلب او به سوى خدا باشد، فارغ مى گردد از نماز، مانندروزى كه از مادر زائيده شده . يعنى : ديگر گناهى براى او نخواهد ماند حضرت صادق(عليه السلام ) فرموده : اذا استقبلت القبلة فايس من الدنيا و ما فيها و الخلق و ماهم فيه ، و استفرغ قلبك عن كل شاغل يشغلك عن الله تعالى ، و اذكر وقوفك بين يديهيوم تبلو كل نفس ما اسلفت و ردوا الى الله مولاهم الحق وقف على قدم الخوف و الرجاء .
هر وقت متوجه قبله شدى ، نا اميد و ماءيوس باش از دنيا و آنچه در دنيا است و از خلق وآنچه خلق در آنند، و خالى كن دل خود را از هر چيزى كهمشغول گرداند تو را از ياد خدا، و به ياد آور ايستادن خود را در برابر خدا، در روزىكه هر كسى آزموده شود و به هرچه پيش فرستاده است و مردم برمى گردند به سوىآقاى حقيقى ، خود لاجرم بايست بر قدم بيم و اميد.
آن وقت متوجه شو به تكبيرات سته ، و بخاطر بياور عظمت و بزرگوارى حق ،سبحانه تعالى را و كوچك و فقير شمار نفس خود و عبادت خود را، در جنب عظمت اوو پستى همت خود، و تقصير از قيام به وظايف عبادت و خدمت او سبحانه .
و تفكر كن در نزد گفتن : اللهم انت الملك الحق المبين ، لااله الاانت خداوندا توئى پادشاه بر حق و آشكار كننده حق وباطل ، نيست معبودى سزاوار پرستش بجز تو. و بگذران به خاطر خود، نزد خواندن ايندعا كه خداوند سبحان خوانده است تو را به اين خدمت و برپا بايست پيش ‍ وى بدرستىكه او نزديك است به تو؛ و اجابت مى كند دعاى دعاكنندگان را هرگاه بخوانند او را، مىشنود آواز ايشان را و در دست او است خير دنيا و آخرت ، نه در دست ديگران . و در نزدگفتن اين كلمات : لبيك و سعديك ، و الخير، فى يديك ، و الشر ليس اليك ، بلى ، بلى ، خدايا همراهى و اجابت مى كنم تو را، همه نيكيها در دست تو است و هيچبدى نزد تو نيست منزه دان او را از اعمال نكوهيده ، و دردل خود ثابت دار محض هدايت و ارشاد را هنگام گفتن : والمهدى من هديت هدايت شده وراه يافته آن كسى است كه تو او را هدايت و راهنمائى كرده باشى و اعتراف كن بهبندگى او سبحانه ، و به اينكه قوام وجود تو و ابتداء و انتهاى تو، از جانب خدا است .نزد گفتن تو: عبدك و ابن عبديك ، منك و بك ، ولك و اليك بنده توام وفرزندان دو بنده توام ، از توام و با توام و براى توام و به سوى تو خواهم رجوعكرد.
كنايه از آنكه از تو است وجود بنده و به تو است قوام او، و از براى تو است ملك وبندگى او، و به سوى تو است بازگشت او و هو الذى يبدء الخلق ثم يعيده ، وهو اهون عليه ، وله المثل الاعلى ، فى السموات و الارض ‍ و هو العزيز الحكيم سوره روم ، آيه 27 و او است خدايى كه ايجاد نموده خلق را، پس از اين هم ، بازخواهد گرداند خلق را، و اين امر براى او آسانتر مى باشد، و براى خدا است در خلقتمثل هرچه بهتر در آفرينش آسمانها و زمين ، و اوست گرانمايه بزرگوار درستكار.
پس بگذران در ذهن خود اين امور حقه را، و ترقى كن از اينجا جائى كه گشوده شود برروى دلت ، اسرار الهى و دقايق حكمى و ملاقات كن فيوضات عالم بالا را، بدرستى كهدرهاى فيض و رحمت او، بسته نيست بر روى هيچكس از آفريدگان و نااميد نيست از رحمت اوهيچ اميدوارى . اللهم اهلنا لطوالع اسرارك ، و كملنابالوصول الى الوامع انوارك واجعلنا من الواقفين على كراسى ارادتك ، العاكفين علىبساط كرامتك ، و تممنا من هذا النقصان ، و اهدنا الى طريق الرضوان ، وجد علينا بلطيفالاحسان ، و اعذنا من صفقة الخسران ، و اتنا من لدنك رحمة ، و هى ء لنا من امرنا رشدا خدايا ما را شايسته برخوردارى از اسرار خود بفرما، وكامل كن ما را براى تابشهاى نور خود، و قرار ده ما را از كسانى كه مى نشينند بر تختفرمان تو، و درنگ مى كنند پيوسته بر دستگاه كرامت تو، و تمام بفمرا ما را از اينناتمامى و هدايت كن ما را به راه خشنودى خودت و ببخش بر ما از احسان لطيف خود، و نجاتو پناه ده ما را از سوداى زيان ، و بده به ما از نزد خود رحمت ، و مهيا كن براى ما از كارما، راه نيك و صلاح را.
فصل دوم : مقارنات نماز 
1- قيام  
و آن هشت چيز است : اول قيام ، و وظيفه قبيله او آن است كه بخاطر بگذرانى كه ايستاده اىدر برابر خداوندى كه مطلع است بر سرائر تو و عالم است به تمام آن چيزها، خواه ظاهركنى و خواه بپوشانى آنها را و او نزديك تر است به تو از رگ گردنت . پس عبادت كناو را چنانكه گويا مى بينى او را، كه تو اگر نمى بينى او را، او مى بيند تو را و برجاى دار دلت را در نزد او، همچنان كه راست داشته اى بدنت را، و به پائين انداز سرت راكه بلندترين اعضاى تو است ، در حالتى كه ساكت و بيچاره باشى و لازم ساز بردلت تواضع ، و خشوع و خاكسارى را و كناره جوئى كن از سربلندى و تكبر، همچنان كهبه پائين انداخته اى سرت را و بايست در برابر او،مثل ايستادن تو در پيش يكى از پادشاهان زمان ، گرچه تو عاجزى از معرفت كنه عظمت وجلال او، بدرستى كه تو مى دانى به علم يقين كه تو مغلوبى در نزد گفتگو كردن ومحاوره با پادشاه ، بلكه در پيش او زبانت از گفتگو مى ماند و پستى و فروتنى مىكنى ، و گاه باشد كه رعشه به بدنت بيفتد و زبانت لكنت بهم رساند، و اينها همه ازترس است كه حادث مى شود از خوف و عظمت پادشاه .
پس آيا چگونه مى دانى حضور پادشاه پادشاهان و پادشاه دنيا و آخرت را، هرگاه اينچنين تصور كنى ، حاصل شود از براى تو خوفى كه آن ، مقصود اصلى عارفان است وهمچنين حاصل مى شود رجاء، نزد تصور عظمت او و دانستن آنكه همه چيز از او است و هيچكسمالك هيچ چيزى نيست و همه خير و نيكوئى از او است و هيچكس مالك نفع و ضرر و خير و شرنيست و اين معنى باعث رجاء و اميدوارى تو مى شود همچنين ملتزم حيا از جانب او مى گردى ،از جهت آنكه هر كه تصور عظمت و بزرگى پادشاه كند، به فكر تقصير خود مى افتد ومتوهم مى باشد از گناهان خود، پس اين استشعار، و توهم ، موجب حياء از جانب احديت مىشود و اينها امورى است كه مقصود و مطلوب عابدان است .
يا آنكه تقدير و فرض كن كه ايستاده اى در حضور مرد صالحى از كسان خود، كه او تورا ملاحظه مراقبت مى كند و در مد نظر اوئى ، و مى بيند او تو را و او كسى است كه رغبتدارى و مى خواهى كه تو را به صلاح و سداد بشناسد، پس در اين وقت مى لرزد بدن توو خاشع مى شود جوارح تو و مى ايستد و ساكن مى شود اجزاى بدن تو، از ترس آنكهمبادا آن شخص عاجز مسكين ، نسبت دهد تو را به قلت خشوع ، و اگر چنانچه بيابى در نفسخود نگاهداشت و آرام در وقت ملاحظه آن بنده خوارذليل مسكين ، پس عتاب كن نفس خود را و خطاب كن با او كه اى نفس ! دعاء مى كنى كه منخداى را مى شناسم ، پس حيا چرا نمى كنى از اين جراءت كه نسبت به او دارى ؟ با آنكهحساب مى برى از بنده اى از بندگان او.
اى نفس ! آيا مى ترسى از خلق و نمى ترسى از خالق ؟ وحال آنكه سزاوار ترسيدن او است . آيا حيا نمى كنى از آفريدگار و مولاى خود؟ هرگاهفرض ‍ كردى اطلاع بنده اى از بندگان ذليل او را بر خودت وحال آنكه نيست در دست او خير تو و نه نفع و نه ضرر تو، و نه روزى تو و نه زندگىو نه مردگى تو، پس خاشع شد از اطلاع او بدنت و جوارح و اعضايت ، و به خضوع وخشوع تمام آوردى نماز خود را، در حالتى كه خود مى دانى حق تعالى مطلع است برسرائر و ظواهر تو، و آن شخص اطلاع ندارد الا به ظاهر تو باز تو خشوع نمى نمائىاز جهت عظمت او، آيا كمتر است خداى تعالى در نزد تو از يك بنده اى از بندگان او؟ پسچه سخت است طغيان و جهل تو و چه عظيم است عدوات تو با خودت .
و از اين جهت است كه چون پرسيدند از حضرترسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) كه چگونه بايد حيا كرد از خداى تعالى ؟ فرمودندكه : حيا كنيد همچنان كه حيا مى كنيد از مرد صالحى از قوم خود.
2- دوام بقيام 
پس آن تنبيهى است بر دوام راست داشتن دل ، بر يك حالت از حضور قلب . چنانچهفرموده پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله ): ان اللهمقبل على العبد ما لم يلتفت خداوندمتعال روى توجه دارد به بنده خود، مادامى كه او روى نگرداند از خدا.
و همچنان كه واجب است نگاه داشتن چشم سر را از التفات به غير جانب نماز، همچنين واجباست نگاه داشتن دل و باطن ، از التفات به غير نماز. پس اگر ملتفت شوى به غير جانبنماز، به خاطر بياور مطلع بودن خداى تعالى را بر خود، و قباحت خوار داشتن و سستىكردن به مناجات او را با داشتن اين غفلت ، تا آنكه برگردددل به حالت هوشيارى و آگاهى و به خشوع آيد باطن مناجات كننده ، چرا كه لازم داردخشوع ظاهرى خشوع باطنى را.
و چنين فرمود پيغمبر ما (صلى الله عليه وآله ) چون شخصى را كه در حالت نماز بازىمى كرد با ريش خود: كه اگر خاشع مى بوددل او، هر آينه خاشع مى بود جوارح و اعضاى او.
پس به درستى كه رعيت ، محكوم حكم حاكم است و از اين جهت است كه در دعا وارد شده استكه خداوندا به صلاح بياور حاكم و رعيت را. حاكمدل است و رعيت جوارح ، و همه اين امور مقتضاى طبيعت انسانى است كه خضوع كند در پيشكسى كه عظمت داشته باشد از ابناى دنيا يعنى : خشوع و حياء و رعايت ادب نمودن در پيشبزرگان ، عكس العمل طبيعى انسان است . پس چگونه است كه در پيش پادشاه پادشاهان وجبار جباران ، خشوع و حيا نمى كنى اين عدم خشوع از اين است كه يقين تو سست است و نفستفريفته شده است به امور ظاهره دنيا، و بى بهره است روحت از امور باطنه باقيه و كسىكه نفسش آرميدگى و تسكين داشته باشد در پيش ‍ بزرگى از خلق ، از روى خشوع وفروتنى پس چگونه بى ادب و مضطرب مى باشد اعضاء و جوارح او در نزد خداىتعالى ، چه آنكه هريك اگر به طرفى ملتفت باشند، ناچار اين از راه قصور معرفت استبه جلال و عظمت الهى ، و از اين جهت است كه يقين ندارد به اينكه حق تعالى اطلاع داردبر باطن و ما فى الضمير او.
پس تدبر نما در قول الهى كه فرموده است : الذى يريك حين تقوم و تقلبكفى الساجدين سوره شعراء آيه 218، و 219، او كسى است كه مىبيند تو را هنگامى كه مى ايستى و نيز مى بيند انواع حركات تو را در ميان سجدهكنندگان .
3- نيت  
وظيفه نيت ، عزم نمودن است بر اجابت فرمان وامتثال امر او به انجام رسانيدن نمازى را كه واجب گردانيده است خدا آن را، و نگاه داشتننفس ‍ است از چيزهايى كه ناقض و مفسد نماز است و خالص ساختن نيت است از براى رضاىالهى ، به جهت اميد ثواب و طلب قرب او و يك مرتبه عبادت آن است كهاهل يقين آن را دارند كه خدا را عبادت مى كنند از جهت آنكه او سبحانه ، سزاوار عبادت است وسواى پرستش و بندگى آن معبود حقيقى ، هيچ چيز منظور نظر ايشان نيست و اين عبادتآزادگان و نيكوكاران است .
چنانچه حضرت اميرالمومين و سيد الوصيين صلوات الله عليه مى فرمايد كه : ما عبدتك خوفا من العذاب ولا طمعا للثواب ،بل عبدتك لانك اهل للعبادة عبادت نمى كنم تو را به واسطه ترس از عذاب ونه به واسطه آرزوى پاداش ، بلكه عبادت مى كنم تو را به واسطه آنكه تو، سزاوارو مستحق پرستش هستى اگر عاجز باشى از اين مرتبه عبادت ، بارى درياب مرتبه تجارو كاسبان را، كه كار مى كنند ايشان به جهت مزد، پس تو نيز عبادت كن به جهتدخول به بهشت پس اگر اين مرتبه را نيز به هم نرسانده اى ، باش مانند بندگان وخدمتكاران ، كه ايشان كار مى كنند در اغلب اوقات از راه خوف ضرب و عقوبت مولاى خودنه از راه اخلاص ‍ و اين مرتبه به جهت خوف از عقاب است و تفكر كن در نيت و قصد خود،كه از كداميك از اينها است و اگر خداى ناكرده از راه عبادت باشد، ثوابى بر او مترتبنمى شود.
پس داشته باش منت خداى عزوجل را كه تو را اذن داده است به مناجات با خود، ونظر كن كه با چه كسى مناجات مى كنى و چگونه مناجات مى كنى و در اين وقت سزاوار آناست كه عرق كند پيشانى تو از خجالت و بلرزد پشت تو از هيبت و زرد شود روى تو ازخوف الهى .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرموده است كه : الاخلاص يجمع صوالحالاعمال اخلاص به خداوند، جامع همه كارهاى شايسته است و اين اخلاص يكمعنائى است كه آن كليد قبولى است يعنى : قبولى و شايستگى به سبب معنى اخلاص استو اول مرتبه معنى اخلاص آن است كه ، بنده بذل نمايد طاقت خود را در طاعت الهى و قدرىنداند عمل خود را در نزد خداى تعالى . پس واجب مى شود خداى تعالى را از براى آنعمل جزائى آگاه باش ، بدرستى كه اگر خداى تعالى مطالبه كند از بندگان كه وفانمايند به حق بندگى او، هر آينه عاجز آيند از اداى حقوق بندگى خود كما هو حقه و ادنىمرتبه مقام مخلص در دنيا، سالم بودن است از جميع گناهان و در آخرت نجات از آتش دوزخو رسيدن به بهشت است .
و نيز آن حضرت فرموده : صاحب النية الصادقة صاحب القلب السليم آدمى كه داراى نيت راست و درست باشد، همانا آدمى است كه داراى قلب ودل سالم است از جهت آنكه سلامت قلب ، خالى بودن آن است از خواهشهاى نفسانى و خالص وگردانيدن نيتها است از براى خدا در هر كارى .
چنانچه مى فرمايد خداى تعالى : يوم لاينفعمال و لابنون الا من اتى الله بقلب سليم سوره شعراء، آيه 88 و 89 قيامت روزى است كه مال و فرزند سودى ندارد، فقط سود با كسى است كه بادل پاك به خدا وارد گردد.
پس نيت ظاهر مى شود از دل به قدر صفاى معرفت يعنى : هر قدر كه معرفت صاف باشد،نيت خالص تر است و اخلاص مختلف مى شود به حسب اختلاف اوقات در قوت و ضعف ، وصاحب نيت خالص ، نفس و هواى او هر قدر دو مقهورند در تحت سلطان عظيم الهى و حياى او.
4- تكبيرة الاحرام 
معناى آن اين است كه حق تعالى بزرگتر است از همه چيز يا بزرگتر است از آنچه وصفكرده شود به زبان ، يا دريافته شود به حواس ، يا قياس شود به ناس . پس هرگاهبگوئى اين را، سزاوار است كه تكذيب نكند آن رادل تو، پس اگر باشد در دل تو چيزى بزرگتر از خداى تعالى ، خداى تعالى شهادتمى دهد كه تو البته دروغگوئى ، هر چند كلام تو،قول صدق و مطابق واقع ، است چنانكه شهادت داده است خداى تعالى به دروغ گفتنمنافقان ، در حالتى كه شهادت مى دادند كه پيغمبر ما (صلى الله عليه وآله )رسول خدا است ، چنانچه حق تعالى فرموده است : اذا جائك المنافقون قالوا نشهدانك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقون لكاذبون سوره منافقون ، آيه 1 وقتى كه منافقان آمدند نزد تو و گفتند: شهادت مىدهم كه تو پيامبر خدا هستى ، و خدا مى داند كه تو پيامبر او باشى ، و نيز شهادت مىدهد خدا كه منافقان دروغگويند.
پس به خاطر خود بگذران كه اگر يكى از ارباب مناصب كه نهايت قرب را نزد پادشاهداشته باشد، چيزى از مال دنيا از تو خواهد چگونه بى مضايقه مى دهى و ممنون نيز مىشوى از قبول كردن او، و اگر نطلبد وسيله ووسائل بهم مى رسانى به جهت قبول كردن آنمال از تو و به طيب خاطر مى دهى و به ملازمان آن امير چيزى نيز مى دهى و خوش آمد مىگوئى ، عجز و التماس ‍ مى كنى كه نوعى شود تا آن اميرقبول كند آن را از تو و آن منصب و خدمت را كه منظور تو است به جهت تو از پادشاهبگيرد.
و اگر بنده خدائى محتاج باشد و از جهت راضى خدا تصدق و زكاه از تو طلب نمايد، توچطور با عظمت و تكبر با او متكلم مى شوى و با چه اكراه و با التماس مردم ، پنج ديناربه او ميدهى ، يا آنكه هيچ نداده او را از پيش خود دور ميكنى . ولى آنچه به رشوه مى دهىبراى حكومت و منصب دنيا، اگر هزار يك آن را در راه خدا بدهى و خداوند عالميان را در ملكخودش ، هزار يك آن امير و مقرب پادشاه دخيل دانى ، چه مى شود و با وجود و قرآن و دعامى خوانى و نماز سنتى و روزه سنتى مى گيرى . و اين خبر معتبر را شايد ديده يا شنيدهاى : لعنه الله على الراشى و المراتشى و الماشى بينهما لعنت خدابر رشوه دهنده و بر رشوه گيرنده و بر واسطه بين آن دو.
آرى ! به غرور نفس و شيطان ، خود را به انواعفضائل نفسانى آراسته مى دانى ، ظاهرت اين وباطنت آن ، خدا حفظ كند جميع بندگان را ازفريب شيطان و خواهشهاى نفس و استيلاى لذتهاى جسمانى ، كه همگى مانع و حجابمشتهيات روحانى و باعث حلول عقاب در دنيا و سبب خلود در جهنم مى باشند.
مصنف مى فرمايد: اگر بوده باشد هواى نفس بر تو غالب تر از فرمان خدا و اطاعتكننده تر باشى هواى نفس خود را از امر الهى ، لاجرم فراگرفته اى هواى نفس را اله خود و در حقيقت بزرگ شمرده اى هواى نفسانى خود را، از خداى بزرگ .
قال الله تعالى : افرايت من اتخذ اله هواه خداىمتعال فرموده : آيا ديدى آن كسى را كه هواى نفسانى خود را پروردگار خود گرفته استپس گفتن تو الله اكبر در تكبيرة الاحرام ، سخنى است به مجرد زبان به تحقيقكه مخالفت كرده است با آن دل تو از همراهى با زبان و چقدر بزرگ و عظيم است خطر آن، اگر توبه و استغفار نكنى و حسن ظن به كرم و عفو خدا بهم نرسانى .
حضرت صادق (عليه السلام ) فرموده : اذا كبرت فاستصغر ما بين العلى والثرى دون كبريائه ، فان الله اذا اطلع على قلب العبد و هو يكبر و فى قلبه عارض عنحقيقة تكبيره ، قال يا كاذب : اتخذ عنى ، و عزتى و جلالى لاحجبنك عن قربى ، و لاحر منكحلاوة ذكرى و السمارة بمناجاتى هرگاه تكبير گفتى و خدا را به بزرگىياد كردى ، كوچك بشمار آنچه را كه ميانه آسمان و زمين است در برابر بزرگوارى او،چه آنكه خدا مطلع است بر قلب بنده ، هرگاه او تكبير گويد و دردل او چيزى عارض شود، به طورى كه آن چيز را بزرگ بداند. خدا مى فرمايد: اىدروغگو! آيا مرا فريب مى زنى ؟ قسم به عزت وجلال خودم ، محجوب مى كنم تو را از مقام قرب خودم و محروم مى كنم تو را از حلاوت وخرسندى مناجات با خود.
پس ملاحظه كن دل خود را در وقت نماز اگر مى يابى حلاوت ذكر و مناجات را در نفس خود ودر مى آيد در دلت سرور و بهجت به مخاطبات او سبحانه ، بدان كه تصديق كرده است حقتعالى تو را در تكبيرات از براى خود سبحانه . و همچنين بدان از سلب لذت مناجات ومحروم بودن از حلاوت عبادت كه ، آن دليل است بر تكذيب خداى تعالىقول تو را و راندن تو را از درگاه خود.
دعاء توجه
پس اول كلمات آن ، گفتن اين اذكار است : وجهت وجهى للذى فطر السموات والارضحنيفا مسلما متوجه ساختيم روى خود را به جانب آن خدائى كه آفريد آسمانها وزمين را در حالتى كه حق گو و مسلمان مى باشم .
و نيست مراد بوجه ، وجه ظاهر، پس به درستى كه تو روى آورده اى به طرف قبله ، وخداى ، سبحانه و تعالى منزه است از آنكه محدوت به جهات باشد تا آنكه روىبه طرف او كنى و جز اين نيست كه به روى دل خود، متوجه مى شوى به سوى آن كسىكه آفريننده آسمانها و زمينهاست . پس ‍ نظر كن به روى دلت آيا هنوز متوجه است بهسوى آرزوهاى خود، و قصدش در خانه ها و بازارها و داد و ستد و گفت و شنيد و غير اينهااست و متوجه است به خواهشهاى خود، يا رو آورده است به جانب آفريننده آسمانها و زمينها وحذر كن از آنكه افتتاح و ابتداى مناجاتت در حضرت واجب الوجود تعالى شاءنه به دروغ و خلاف باشد، تا آنكه بگرداند روى رحمت خود را از تو،قبول ننمايد مابقى عبادت تو را مطلقا. و نمى گردد روى بنده اى به جانب خداى تعالى ،مگر به آبه آنكه بگرداند روى دل خود را از ماسوى الله . پس بدرستى كهدل ، مانند آئينه است كه رويش صيقلى و روشن و پشتش تيره و تار باشد، و آئينهقبول پذيرفتن صورتها را نمى كند مگر به آنكه روى آئينهقبول پذيرفتن صورتها را نمى كند مگر به آنكه روى آئينه را به طرف آن چيزبگردانى ، و چون رويش را به طرف چيزى كردى ، پشتش كه تيره و تار است به طرفچيزهاى ديگر مى افتد. پس با آن چيز بگردانى ، و چون رويش را به طرف چيزى كردى ،پشتش كه تيره و تار است به طرف چيزهاى ديگر مى افتد. پس با خود بر آورد كن اگرصرفه دارد روى دلت را به طرف دنيا و لذات فانيه آن كن و پشتش را به طرف خداآخرت متوجه شو، تا دنيا و مافيها در عقبت بماند. چه آنكه دنيا را نمى خواهند مگر سفيهان، و فريب آن را نمى خورند و به آن مغرور نمى شوند الا احمقان .
و منقول است كه حضرت عيسى على نبينا (عليه السلام )، دنيا را ديد به صورت زن چشمكبود سرخ موئى ، كه يك دستش در حنا بود و دست ديگرش به خون آغشته . گفت : چراچنين كرده اى ؟ دنيا گفت : كه با يك دست شوهرى كشته ام و با اين دست ديگر شوهرىتازه كرده ام . حضرت عيسى (عليه السلام )سئوال كرد: اى دنيا هيچيك از اين شوهران ، تو را طلاق گفته اند؟ گفت نه به خدا قسم ،همه را كشتم . عيسى (عليه السلام ) فرمود كه : بدا بهحال شوهران باقيمانده تو. يعنى : از آنها گذشت كه رفتند؛ ديگر امكان تدارك وبرگشتن ندارند، بدا به حال كسانى كه بعد از اين خواهند آمد و تو را خواستگارىخواهند نمود، و تو ايشان را به ناكام خواهى كشت و هزار آرزو از تو دردل هر يك خواهد ماند. اى كاش فريب تو را نمى خوردند و به تو مغرور نمى شدند.
آدمى ستم آشكار بر خود مى كند چنانكه هرگز گوشش از شنيدناحوال گذشتگان و چشمش از ديدن روزگار هم صحبتان و هم سالان خود، عبرت نمى گيرد،كه چه سعيهاى بليغ در تحصيل دنيا كردند و چه عمارتها و قصرها بنا گذاشتند، وچگونه به حسرت گذاشتند و رفتند. و اندوخته ايشان نصيب ديگران شد، و ايشان نيزبه حسرت خواهند گذاشت و خواهند رفت و به غير از حسرت و ندامت ، چيزى با خود نخواهندبرد. و از پنج روزه زندگانى دنيا كه هرگز، يك روز به مراد و خاطر خواه كسى بهشب نرسيده ، و به سبب حرص به دنيا، با پروردگار عالميان از در نافرمانى در آمده .
ظلم بر فقير و يتيم ، و بزرگى بر صلحاء و اتقياء، و كبر و غرور، و تكيه نمودن بهمهر و وفاى اين غداره مكاره روا داشته ، بلكه تمام عمر را در تكثيرمال دنيا و تفاخر بر اقران و امثال و طول امانى وآمال صرف نموده است . و اين نيست به غير از خسران دنيا و آخرت . خسر الدنيا والاخرة ذلك هو الخسران المبين سوره حج ، آيه 11 زيانكار دنيا و آخرتاست و اين همان زيان آشكار است .
و اگر چنانچه عاجز باشى از مراقب احوال خود در تمام نماز، بارى در تكبيرة الاحراممراقبت دل خود را بنما، تا آنكه شايد مسامحه كنند با تو در باقىافعال نماز و چون گفتى حنيفا مسلما حق گوى مسلمانم ؛ بخاطر بياور كه مسلمان آناست كه سالم باشند مسلمانان از دست و زبان او، پس ‍ اگر همچنين نباشى هر آينه كاذبخواهى بود در اين گفتار، پس جهد كن كه عازم باشى بر اين معنا در آينده احوالت و نادمباشى بر آنچه گذشته ، و چون بگوئى و ما انا من المشركين نيستم من از طايفهمشركان ؛ به خاطر خود بياور شرك خفى را، بدرستى كه خداى تعالى فرموده : فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا سوره كهف ، آيه 110 هر كه اميدوار باشد ملاقات با پروردگار خود را، ناچاربايد كار شايسته كند و شريك نياورد در عبادت خداى خود هيچكس را. و مشرك ناميده استخداى تعالى كسى را كه عبادت پروردگار خود مى كند و از طرفى حمد مى كند مردمان را،و در عبادت خدا، ديگران را شريك قرار مى دهد. به خود آى و در دلت در آور خجالت اين راكه وصف مى كنى خودت را كه نيستى از مشركان ، با آنكه برى نيستى از شرك . پسبدرستى كه اطلاق مى كنند آن را بر قليل و كثير از شرك
و هرگاه بگوئى محياى و مماتى لله رب العالمين زندگى و مردن منبراى خدا كه پروردگار جهانيان است ، مى باشد. پس بدان كه اينحال بنده اى است كه موجود بداند خود و زندگى خود را از براى مولاى خود و كسى كهصادر شود از او اين سخن اگر چنانچه غضب و رضا و قيام و قعود و رغبت او در حيات ، وخوف او از ممات ، از براى امور دنيا باشد، اين ذكر مناسبحال او نخواهد بود و در اين گفتار دروغگو خواهد بود.
5- قرائت  
وظيفه قرائت ، بسيار و زياده از حد احصاء است و احاطه به آن نمى كند قوت بشرى ، ازجهت آنكه كلام خداى عزوجل مشتمل است بر اساليب عجيبه و اوضاع غريبه و اسراردقيقه و حكمتهاى آنيقه ، و نيست مراد از قرائت ، مجرد حركت لسان بلكه مراد تدبر درمعانى آن و استفاده حكمتهاى آن است و وقوف بر اسرار آن از روى رغبت و رهبت و امر و نهىو وعد و وعيد و ذكر نعمتها و احوال انبياء و اوصياء و عبرت گرفتن از عواقب جباران و عاقبتكار پرهيزكاران و غير اينها از فوائد و منافع ظاهره و باطنه .
پس هرگاه گفتى : اعوذ بالله من الشيطان الرجيم پناه مى برم به خدا از شرشيطان رانده شده ، دانسته باش كه شيطان ، دشمن بزرگ تو است و متصرد صرف قلبتو است از خدا، از راه حسدى كه با تو دارد، چون مى بيند تو راز خدا مى گوئى با خدا وسجده عبوديت مى كنى پروردگار عالميان را،وحال آنكه او به سبب ترك يك سجده ، ملعونازل و ابد شد و بدان كه معناى پناه بردن از شيطان به خدا، آن است كه ترك كنى آنچيزهايى را كه شيطان دوست مى دارد و تبديل مى كنى ، آن امور را به چيزى چند كهخداوند عالميان دوست مى دارد نه آنكه به مجردقبول اعوذبالله بوده باشد مانند كسى كه بگويد (در حالتى كه دشمنى ياسبعى قصد او كرده باشد) پناه مى برم از شر آن دشمن و سبع به اين حصين حصين قلعهمحكم كه در برابر من است ، ولى عملا حركت به طرف قلعه نكند و بر جاى خود ايستادهباشد. به مجرد گفتن اين قول ، نفعى به او نمى رسد و فايده اى بهحال او ندارد، مگر آن كه برساند خود را به آن حصن محكم و قلعه نزديك خود پس ‍ همچنينهر كه پيروى كند خواهشهاى نفسانى را كه خاطر خواه شيطان و مكروه رحمان است هر آينه ،مستغنى نمى گرداند او را گفتن اعوذ بالله بلكه بايد مقارن سازد قولش را بافعلش كه آن تعويذ و پناه جوئى به حصن الهى مى باشد از شر شيطان ، و حصن الهىكلمه طيبه لااله الاالله است زيرا كه حق تعالى خبر داده است پيغمبر ما (صلىالله عليه وآله ) كه لااله الاالله حصنى كلمه طيبه لااله الاالله و اعتقادداشتن به آن ، قلعه امان من مى باشد و متحصن به اين حصن كسى است كه به غير از خدامعبودى نداشته باشد وليكن كسى كه فراگيرد هواى نفس خود را اله خود، پس اودر ميدان شيطان خواهد بود نه در حصن حصين الهى .
و از كيدهاى باريك او، يكى آن است كه مشغول مى گرداند تو را در وقت نماز، به فكرآخرت و كارهاى خير، تا مانع شود تو را از فهميدن آنچه مى خوانى . پس بدان كههرچيزى كه مشغول گرداند تو را از فهميدن معناى قرائت آن وسوسه شيطان مى باشد.چه آنكه مراد از قرائت تنها حركت زبان نمى باشد، بلكه مقصود فهميدن معناى آن است ،چنانچه قبلا گذشت .
و مردمان در قرائت به سه قسمند بعضى از ايشان آنهايند كه حركت مى دهند زبانشان را ودر دل خود تدبر و تفكر معانى آن را نمى كنند وآن گروه زيانكارانند و داخلند در توبيخو تهديد الهى كه فرموده است : افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها سوره محمد (صلى الله عليه وآله ) آيه 24 آيا تدبر و تفكر نمى كنندايشان در قرائت قرآن بلكه بر دلهاى اينان قفلهايى مى باشد و در حديث حضرترسول (صلى الله عليه وآله ) است : ويل لمن لاكها بين لحيبه ثم لميتدبرها واى بر كسى كه برگرداند قرائت قرآن را ميان دو فك خود و تدبرو تاءمل نكند در اطراف معناى آن .
ولى بعضى از ايشانند كه زبانشان حركت مى كند و دلشان نيز پيروى زبان مى كند پسگوش مى كنند و تفهم معانى آن مى نمايند به طورى كه گويا مى شنوند آن را از غيرخود (يعنى : از خداى تعالى )و اين درجه اصحاب اليمين است .
و بعضى مانند آنانند كه سبقت مى گيرد دلشان بر فهم معانى پس از آن خدمت مى كندزبان ايشان قلب را و ترجمه آن مى كند و اين درجه مقربان است و فرق ظاهر است ميانآنكه زبان ترجمان و پيرو قلب باشد و ميانه آنكه زبان ترجمان باشد و قلب پيروىزبان كند.
ترجمه حمد
تفصيل ترجمه معانى سوره مباركه فاتحه برسبيل اختصار اين است : بسم الله الرحمن الرحيم كمك مى جويم به نام خداوندبخشنده مهربان ، پس ‍ نيت تبرك و تيمن كند در ابتداى خواندن كلام الهى ، و فهم نمامعانى آن را، بدرستى كه ازمه امور در يد قدرت الهى است و مراد از اسم در اينجا مسمىاست و هر گاه امور با خدا باشد، پس لاجرم مى باشد همه حمد و سپاس مر خداى عالميان رالهذا مى فرمايد: الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم هر سپاسبراى خداوندى است كه آفريدگار جهانيان است و او بخشنده مهربان است ؛ پس بگذراندر دلت الطاف الهى را تا واضح شود بر تو رحمتهاى او، پس برانگيخته شود بهجناب اقدس الهى ، اميدوارى تو.
و از جا درآورد دل تو را تعظيم و خوف به گفتن مالك يوم الدين پادشاه روز پاداش اما عظمت ، به جهت آنكه نيست پادشاهى در آن روز بجز او اماخوف ، از جهت خوف روز جزا و حساب كه آن روز مالك او است سبحانه .
پس تجديد اخلاص كن به گفتن اياك نعبد و اياك نستعين فقط تو راپرستش مى كنم و فقط از تو يارى مى جويم و محقق بدان كه ميسر نمى شود عبادت وطاعت مگر به اجابت الهى ، و منت داشته باش ، خداى را كه توفيق داده است تو را بهاطاعت خود و امر به خدمت فرموده است تو را، و گردانيده است تو را ازاهل مناجات خود، كه اگر محروم مى گردانيد تو را هر آينه بودى از رانده شدگان باشيطان رجيم . پس چون فارغ شدى از تفويض امر خود به گفتن : بسم الله و ازتحميد او و از اظهار احتياج به اعانت او پس تعيين كن سوالت را و مطلب چيزى ، مگر حاجتىرا كه بيشتر به آن اهتمام دارى و بگو: اهدنا الصراط المستقيم خداياهدايت كن ما را به راه راستى كه ، بكشاند ما را به جوار رحمت تو و برساند ما را بهرضا و خشنودى تو كه همانا شاهراه ولايت مولى الكونين حضرت على بن ابيطالب ودوستى اهل بيت (عليهم السلام ) است صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهمولا الضالين به راه كسانى كه تو انعام فرمودى به آنها (آنهايى كه عبادتو هر كارى را فقط براى رضاى خدا انجام مى دهند) نه راه غضب شدگان (آنهايى كهعبادت را به خاطر دنيا انجام مى دهند) و گمراهان (آنهايى كه عبادت را به خاطر آخرانجام مى دهند) و در دل بگذران آن كسانى را كه خدا افاضه انعام نموده است به ايشان ازنعمت هدايت ، از پيغمبران و امامان و صديقان و صالحان غير آن كسانى كه غضب كرده استبرايشان ، و غير آن از كسانى كه ميل كرده اند از حق بهباطل .
پس هرگاه خواندى سوره فاتحه را، آن وقت شبيه شده اى به كسانى كه خدا فرمودهاست در حق آنها به پيغمبر خود (صلى الله عليه وآله ) قسمت الفاتحة بينى وعبدى نصفين ، فنصفها الى و نصفها بعدى قسمت كردم سوره حمد را بهدو نصف نصف اول را براى خودم قرار دادم و نصف دوم را براى بنده خود گذاردم .
در روايت است كه هرگاه بنده اى مى گويد: بسم الله الرحمن الرحيم خداوند مىفرمايد: ذكرنى عبدى بنده من مرا ياد كرد وقتى ميگويد: الحمدلله ربالعالمين خداوند مى فرمايد: حمدنى عبدى بنده من مرا حمد و سپاس گفت. الرحمن الرحيم خداوند مى فرمايد: اثنى على بنده من مرا ثنا گفت وهرگاه بگويد: مالك يوم الدين خداوند مى فرمايد: مجدنى عبدى بنده منمرا به بزرگى و جلال ياد نمود و چون گويد: اياك نعبد و اياك نستعين خداوند مى فرمايد: اين آيه ميان من و بنده ام مشترك است او عابد است و من معبود، هرچهبخواهد به او مى دهم و اين است معنى : سمع الله لمن حمده خداى صداى كسى راكه حمد مى كند مى شنود.
پس اگر فرضا نمى بود تو را اعمالت سواى ياد خداى تعالى همين غنيمت بس بود تورا، چه رسد كه اميدوار هستى به فضل و رحمت او، و همچنين سزاوار آن است كه بفهمى آنچهرا مى خوانى از سوره ، پس غافل مباش از امر و نهى و وعد و وعيد و موعظه و اخبارپيغمبران و ذكر انعام و احسان الهى ، و هر يك از اينها را حقى است .
پس رجاء واميدوارى حق وعد است و خوف حق ، وعيد است و عزم نمودن حق ، امر و نهى است وپند گرفتن حق ، موعظه است و شكر حق ، ذكر نعمتهاست و عبرت گرفتن حق ، اخبار انبياءاست ، و تفصيل وظيفه قرائت بسيار است و در اينجا زياده بر اين گنجايش ندارد.
و بالجمله فهميدن معانى قرآن مختلف است به حسب درجات فهم ، و فهم ها مختلف است بهحسب وفور علم و صفاى قلب و حدت ذهن ، و درجات آن را در نمى يابند مگر عالمانعامل ، و نماز كليد در دلها است پس ‍ به آن منكشف مى شود اسرار كلمات الهى ، اين است حققرائت و حق اذكار و تسبيحات پس رعايت كن الفاظ قرآن ، را با تدبر و تفكر زياد برمعانى آن ، لاجرم سنگين و با آرامش دل بخوان و سرعت مكن در خواندن قران ، بدرستى كهسنگين خواندن ، آسان مى گرداند تاءمل در معانى را، و غرق شو در وعظهاى الهى ، درآيات رحمت و عذاب و وعد و وعيد و تمجيد و تعظيم .
و روايت شده است كه به قارى قرآن گفته مى شود در روز قيامت بخوان و بالا برودرجات بهشت را و ترتيل كن ، به قرائت چنانچه در دنياترتيل مى كردى
.
و از وظايف قرائت ، ديگر آن است كه در خبر واقع شده ازقول حضرت صادق صلوات الله عليه : من قراء القران ولم يخضع له ،ولم يرق قلبه ، و لم ينشاء حزنا و وجلا فى سره فقد استهان بعظم شاءن الله و خسرخسرانا مبينا هر كس قرآن بخواند و تواضع ننمايد براى آن ، و رقت قلب پيدانكند و اندوه و بيم بهم نرساند در دل خود، همانا كوچك شمرده شاءن خداوندمتعال را و زيان برده است زيان آشكار فراوانى . پس قارى قرآن محتاج است به سه چيز:قلب خاشع ، بدان فارغ و موضع خالى .
چون هرگاه خاشع شود قلبش از براى خدا مى گريزد از او شيطان رجيم . كماقال الله تعالى : فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم هر وقت خواستى قرآن بخوانى ، پناه ببر به خداىمتعال از شر شيطان رانده شده و چون فارغ شود نفسص از علائق و عوائق دنيوى ، مجرد مىشود قلب از براى قرائت و عارض نمى شود آن را عارضى كه منع كند او را از فوائدقرآن .
و هرگاه فرا گيرد جاى خالى را و عزلت گزيند از خلق ، بعد از آنكه آن دو خصلت رابهم رساند، انس مى گيرد روح و باطنش به خداىمتعال ، و مى يابد، حلاوت مخاطبات الهى را كه با بندگان شايسته خود دارد، و بزرگىلطف او را با ايشان و مقام اختصاص او، ايشان را بهقبول كرامتهاى الهى ، و بدايع اشارتهاى خداى تعالى .
پس هرچه كه شربتى خورد از اين مشربه ، اختيار نمى كند بر اينحال هيچ حالى را و نه بر اين وقت هيچ وقتى را بلكه برمى گزيند او را به همه طاعتهاو عبادتها، از جهت آنكه در قرآن مناجات با پروردگار است بلاواسطه .
لاجرم ببين كه چگونه مى خوانى پروردگارت را و چگونهقبول مى كنى بساط ولايت او را و اوامر و نواهى حضرت ربوبى را چگونه بجا مى آورى. وانه كتاب عزيز لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفهتنزيل من حكيم حميد سوره فصلت آيه 42 پس همانا قرآن كتابتوانائى است كه هيچ بيهودگى نه از جلو و نه از پشت سر، به او راه ندارد چه آنكه آنكتابى است كه از نزد خداوند داناى ستوده ، فرستاده شده است پس ‍ خواندن به تاءنى وقرات كن آن را با مدارا و ترتيل ، و بايست نزد وعده هاى خير و وعيدهاى بيم انگيزش ، وتفكر نما در امثال موعظهاى آن ، و حذر كن از اينكه مبادا در اقامت تو حرفى از آن ضايعشود از حد خودش .

next page

fehrest page

back page