بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب الگوهای رفتاری امام علی (ع)جلد سوم, محمد دشتى ( )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     86800001 -
     86800002 -
     86800003 -
     86800004 -
     86800005 -
     86800006 -
     86800007 -
     86800008 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     Fehrest -
 

 

 
 

 

next page

back page

يك سوى آن به آفت ها و بلاها، سوى دوّم آن به مصيبت ها، و سوى سوم به هوا و هوسهاى سست كننده ، و سوى چهارم آن به شيطان گمراه كننده ختم مى شود، و درِ خانه بهروى شيطان گشوده است .
اين خانه را فريب خورده آزمند، از كسى كه خود به زودى از جهان رخت برمى بندد بهمبلغى كه او را از عزّت و قناعت خارج و به خوارى و دنياپرستى كشانده ، خريدارى نمودهاست .
هرگونه نقصى در اين معامله باشد، بر عهده پروردگارى است كه اجساد پادشاهان راپوسانده ، و جان جبّاران را گرفته ، و سلطنت فرعونها چون (كسرى ) و (قيصر)و (تُبّع ) و (حمير) را نابود كرده است .
* عبرت از گذشتگان
و آنانكه مال فراوان گرد آوردند، و بر آن افزودند، و آنان كه قصرها ساختند، و محكمكارى كردند، طلا كارى نمودند، و زينت دادند، فراوان اندوختند، و نگهدارى كردند، وبگمان خود براى فرزندان خود گذاشتند، امّا همگى آنان به پاى حسابرسى الهى ، وجايگاه پاداش و كيفر رانده مى شوند، آنگاه كه فرمان داورى و قضاوت نهائى صادرشود.
(پس تبهكاران زيان خواهند ديد) (آيه 78 سوره مؤ من )
به اين واقعيّت ها عقل شهادت گواهى مى دهد هرگاه كه از اسارت هواى نفس نجات يافته، و از دنياپرستى به سلامت بگذرد.

- اعتراض به گرايش عثمان بن حنيف به سرمايه داران
وقتى به امام گزارش رسيد كه فرماندار او در شهر بصره دعوت سرمايه داران را مىپذيرد و با آنها بر سر يك سفره مى نشيند، نامه 45 را به عثمان بن حُنيف نوشت :
اَمَّا بَعدُ، يَابنَ حُنَيفٍ! فَقَد بَلَغَنِى اءَنَّ رَجُلا مِن فِتيَةِ اءَهلِ البَصرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَاءدُبَةٍفَاءَسرَعتَ إِلَيهَا تُستَطَابُ لَكَ الاَْلْوَانُ، وَتُنقَلُ إِلَيكَ الجِفَانُ.
وَمَا ظَنَنتُ اءَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَومٍ، عَائِلُهُم مَجفُوُّ، وَغَنِيُّهُم مَدعُوُّ. فَانظُر إِلَى مَا تَقضَمُهُمِن هذَا المَقضَمِ،
فَمَا اشتَبَهَ عَلَيكَ عِلمُهُ فَالفِظهُ، وَمَا اءَيقَنتَ بِطِيبِ وُجُوهِهِفَنَل مِنهُ.

( پس از ياد خدا و درود! اى پسر حُنيف ، به من گزارش دادند كه مردى از سرمايه دارانبصره ، تو را به مهمانى خويش فراخواند و تو به سرعت به سوى آن شتافتى ،خوردنيهاى رنگارنگ براى تو آوردند، و كاسه هاى پر از غذا پى در پى جلوى تو مىنهادند، گمان نمى كردم مهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندانشان باستم محروم شده ، وثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند، انديشه كن در كجايى ؟ و بر سر كدامسفره مى خورى ؟
پس آن غذايى كه حلال و حرام بودنش را نمى دانى دور بيافكن ، و آن چه را بهپاكيزگى و حلال بودنش يقين دارى مصرف كن.)(93)

چهارم - تقسيم مساوى بيت المال
- تقسيم مساوى بيت المال
پس از آنكه مردم با امام على عليه السلام بيعت كردند، حضرت اميرالمؤ منين على عليهالسلام در يك سخنرانى عمومى ، سياست هاى خود را در احياء قرآن و سنتّرسول خدا صلى الله عليه و آله و اجراى عدالت اجتماعى و برخورد شديد با غارتگرانبيت المال بيان داشت .
و آنگاه دستور داد موجودى بيت المال را بگونه اى مساوى تقسيم كنند كه به هر نفر سهدرهم مى رسيد.
به ابى رافع نويسنده و منشى خود فرمود:
* از مهاجرين شروع كن و نام فرد فرد آنها را بخوان ،
* سپس اسامى انصار و ديگر مردم را بخوان ، و به همه سه درهم بده و بين سياه و سفيدو سرخ و سفيد فرقى مگذار.
* تقسيم مساوى موجودى بيت المال شروع شد.

سهل بن حنيف گفت :
يا اميرالمؤ منين ! اين شخص ديروز غلام من بود و امروز آزاد شد بين من و او فرقى نمىگذارى ؟

امام على عليه السلام فرمود :
به او نيز همانند تو مى بخشيم ، و به هر يك از آن دو سه درهم داد.

از اين رو مخالفت ها شروع شد، طلحه و زبير و عبداللّه عمر و سعيد بن عاص و مروان بنحكم و چند تن از قريش ‍ ناراحت شدند و سهم خود رانگرفتند.(94)
- روش تقسيم بيت المال
الف - پرهيز از نگهدارى بى مورد بيتالمال
امام على عليه السلام در هر جمعه ، تمام موجودى بيتالمال را تقسيم مى كرد، و مكان نگهدارى بيت المال را جاروب كرده ، آب مى پاشيد، سپسدر آنجا دو ركعت نماز مى خواند،
و آنگاه به زمين انبار بيت المال خطاب مى كرد و مى فرمود:
(در قيامت شهادت بده كه من مال مسلمين را در تو حبس نكردم .)(95)

ب - كمك گرفتن از سران قبائل
يكى ديگر از روش هاى تقسيم بيت المال اين بود كه بزرگان و سرانقبائل را فرا مى خواند و سهم هر قبيله را به آنان مى سپرد، تا در قبيله خود تقسيم كنند.
يكبار اموالى با مقدارى نان از اصفهان به كوفه آوردند، كه در آن روزگاران در كوفههفت قبيله معروف زندگى مى كردند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بيت المال و نان ها را به هفت قسمت تقسيم كرد.
سران قبائل كيسه هائى آوردند، امام على عليه السلام سهم هر قبيله را در آن كيسه ها مىريخت ، تا در ميان افراد قبيله خود تقسيم كنند.(96)
در اين الگوهاى رفتارى ، استفاده صحيح از نيروهاى انسانى ، واصل نظارت بر سيستم توزيع مطرح است .
- بى توجّهى به امتيازات نژادى در تقسيم بيتالمال
يكى از زنان كوفه نقل مى كند كه :
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بدون در نظر گرفتن امتيازات نژادى ، موجودىبيت المال و آرد و خرما را بين تمام اهل كوفه و نيازمندان آن تقسيم مى كرد.
روزى دو زن خدمت امام على عليه السلام آمدند، يكى عرب و ديگرى غير عرب بود،
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به هر كدام 25 درهم و يك كُر طعام ( هر كُر 60قفيز و هر قفيز 8 كِيل و هر كِيل 5/1 صاع و هر صاع 4 مُدّ است )داد.(97)
زن عرب گفت :
يا اميرالمؤ منين عليه السلام ، من عرب هستم به من بيشتر عطا كن .

حضرت فرمود:
(من براى فرزندان اسماعيل در اين اموال برترى نسبت به فرزندان اسحاق نمى بينم).(98)

(فصل اوّل - رهنمودهاى اقتصادى امام على عليه السلام )
بخش دوّم : نظارت بر بازار
1 - تشويق بازاريان براى توليد
در منطق امام على عليه السلام كار و توليد، عمران و آبادى ، و سازندگى وخودكفائى درراءس امور قرار دارد، زيرا حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام تلاش داشت تا فقر راريشه كن كند، و همگان را با تحقّق عدالت اجتماعى به حقوق اجتماعى آنان برساند.
بنابراين دركلمات حساب شده اى ، كارگران ، و بازاريان رابه كاربيشتر وتوليدتشويق مى فرمود كه :
اِتَّجِرُوا بارَكَ اللّهُ لَكُم . (99)
(تجارت كنيد خدا به كارتان بركت بدهد)

2 - نظارت و كنترل بر اصناف مختلف بازار
اصبغ بن نباته مى گويد :
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بر مركبرسول خدا صلى الله عليه و آله به اسم (شهبا) سوار شده در بازار مسلمين در همه جارفت و آمد مى كرد،
متخلّفان را تنبيه مى كرد، و بازاريان را حساب شده تبليغ و نصيحت مى فرمود.
روزى به امام على عليه السلام گفتم :
يا اميرالمؤ منين شما در منزل بمانيد، ما به جاى شما اين كار را انجام مى دهيم .
نپذيرفت و فرمود :
اين چه خيرخواهى است كه مى كنيد؟

امام على عليه السلام تمام اصناف بازاريان را قسمت به قسمت از نزديك نظارت مى كرد،و به همه اصناف ، متناسب با شغلشان اندرز مى داد.
* به بازار گوشت فروشان آمد و فرمود:
اى قصّاب ها در كار گوسفند شتاب نكنيد، بگذاريد روح از بدنش خارج شود، و مبادابرگوشت بدميد،
و رو به يك قصّاب كرد و فرمود :
گوشت زيادتر به مردم بده كه بركت را بيشتر مىكند.(100)

* و سپس به بازار خرمافروشان رفت و فرمود:
خوب و بد خرما را در معرض ديد مردم قراردهيد.
* و آنگاه به بازار ماهى فروشان رفت و فرمود:
غيراز ماهى حلال گوشت ، ماهى ديگرى نفروشيد، از فروش ماهى هائى كه در دريا مردهاند و موج آنها رابيرون افكنده است خوددارى كنيد.

* و به محلّه كناسه كوفه مى رفت كه انواع خريد و فروش ها در آنجا صورت مىگرفت و مى فرمود:
(اى بازرگانان ! قسم خوردن دراين بازار رواج پيدا كرده باصدقه دادن جبران كنيد،ازقسم خوردن خوددارى كنيد، كه خداى بزرگ كسى راكه قسم به دروغ خورد پاكنخواهدكرد)(101)

* سپس به محلّه خيّاطان مى رفت ،
روزى بالاى سر خياط خلافكارى ايستاد و فرمود :
(مادران فرزند مرده بر تو گريه كنند،
محكم بدوز،
درزها را خوب بگير،
و نزديك به هم سوزن بزن ،
كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود :
خيّاط خائن رابا همان پيراهنى كه خوب ندوخته محشور مى كنند.
و از برداشتن اضافات پارچه بپرهيز، كه مال صاحب پارچه است ، و آنها را براى خودنگه مدار، تا از آنها استفاده كنى .)(102)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در تداوم نظارت بر بازار،
خيّاط خلافكار را نكوهش كرد.
و ماهى فروش متخلّف را كه ماهىِ بى فلس مى فروخت و مار ماهى براى فروش آورده بودشلاّق زد(103) .
و احتكار كننده ابزار آتش را تنبيه كرد.(104)
و شخصى كه گندم هاى فاسد شده را احتكار كرده بود تنبيه و گندم او را بين افرادمحتاج تقسيم كرد.(105)
* و به بازار شتر فروشان رفت و خطاب به آنها چنين فرمود:
(بفروشيد، امّا قَسَم نخوريد، چون سوگند خوردن سرمايه را از بين برده و بركت رانابود مى كند.)(106)

وقتى وارد بازار خرما فروشان شد، غلامى را ديد كه گريه مى كند پرسيد چرا گريهمى كنى ؟
گفت :
اين خرما فروش يك درهم خرما به من فروخت كه مولايمقبول نمى كند، و اين مرد هم پس نمى گيرد.
امام على عليه السلام به خرما فروش فرمود :
خرما را بگير و درهمش را بده ، خرما فروش پسداد.(107)

حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در بازار، گمشدگان را راهنمائى مى كرد.
و ناتوان ها را دستگيرى مى فرمود، و شخصى را كه بار مى بُرد در بردوش گرفتنبار، وبردن بار سنگين كمك مى كرد. و آيات قرآن را بر بازاريان و سرمايه داران مىخواند كه :
تِلكَ الدّارُ الاَّْخِرَةِ نَجْعَلَها لِلَّذي نَ لايُرِي دُونَ عُلّوا فى الاَْرْضِ وَ لا فَسادا
(اين بهشت است كه آن را به انسانهائى كه برترى طلب نيستند، و در زمين فسادگرىندارند اختصاص ‍ داده ايم .)(108)

و مى فرمود :
(اين آيه مربوط به حاكمان و توانمندان جامعه است.)(109)

3 - كنترل بازار بانيروهاى اطلاّعاتى
در سيستم حكومتى امام على عليه السلام كنترل و نظارت يكى از اساسى ترين محورهاىمديريّت سياسى به حساب مى آمد كه كار قضاوت و فرمانداران و استانداران و ديگركارگزاران حكومتى را به وسيله نيروهاى مؤ من ارزيابى مى فرمود، و سريع و به موردعكس العمل نشان مى داد.
الف - نظارت بربازار
امام على عليه السلام از نظر اقتصادى ، بازار شهرها را با حضور نيروهاى اطلاّعاتىزير نظر داشت تا به مردم ستم روا ندارند، و با گران فروشى و احتكار اساس نظام راتضعيف نكنند.
ابن هرمه ، از نيروهاى اطّلاعاتى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در بازار اهوازبود كه اسير نفس شد و از بازاريان رشوه گرفت .
وقتى اين خبر به امام على عليه السلام رسيد او راعزل كرده و به حاكم اهواز نوشت :
او را زندانى كند، موهاى سرش را بتراشد و روزهاى جمعه 35 تازيانه بر او بزند، واو را در شهر بگرداند.
و هر كس از او شكايتى دارد رسيدگى وازاموال (ابن هرمه ) بپردازد، و چون زندانيان رابه بيرون زندان براى گردش و هواخورى مى برند او را نبرند و جز به هنگام نماززنجير از پاهاى او در نياورند،
و دستور فرمود تا حقوق ابن هرمه را از ديوان دولتى قطعكند.(110)
ب - بخشنامه براى كنترل و نظارت بر بازار
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام خود در حالى كه تازيانه اى در دست داشت دربازار راه مى رفت و كم فروشان و خلافكاران اقتصادى را مجازات مى كرد، و بخشنامه اىبراى استانداران خود فرستاد كه بازار را كنترل و محتكرين را مجازاتكنند.(111)
4 - تبليغات در بازار
مرحوم كلينى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند، كه :
هر روز صبح امام على عليه السلام از منزل بيرون آمده ، در حالى كه شلاّقى در دست داشتدر بازار كوفه قدم مى زد و مردم را نصيحت مى كرد،
و با صداى بلند رهنمودهائى مى داد،
مردم تا صداى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام را مى شنيدند هر چه در دست داشتندبر زمين مى نهادند و گوش مى كردند.
سپس به جايگاه خود باز مى گشت تا به مشكلات مردم رسيدگىفرمايد.(112)
امروز اگر از اين الگوى رفتارى در بازار شهرها، تيمچه ها، پاساژها، استفاده كنيم ،همه جا دفترى براى تبليغات داشته باشيم ، و با سيستم صوتى درست و مناسب دراوقات حساب شده ، بازاريان را نسبت به كار و توليد و پرهيز از خلافكارى ها تشويقو هشدار بدهيم ، اثر بسيار چشم گيرى خواهد داشت .
5 - گماشتن متولّيان بازار
در بازارهاى ديگر شهرها كه خود آن حضرت حضور نداشت متولّيانى مى گماشت كه درامور بازار نظارت دقيق داشته باشند،
ابن عبّاس را در بصره ماءموريت داد تا بازار راكنترل كند،
و على بن اصمع را بر بازار ديگر بصره ماءموريت داد،
و ابن هرمه را متولّى بازار اهواز نمود وچون رشوه گرفت او را مجازات وزندانى كرد.
و سلمان فارسى را بر سلمانى ها، و قنبر را بر دامداران ناظر دائمىقرارداد.(113)
6 - وظائف متولّيان بازار
الف - گماشتن متولّى براى مراكز اقتصادى
آنچه كه از مجموع روايات و سيره معصومين ، به ويژه پيامبر صلى الله عليه و آله وعلى عليه السلام بدست مى آيد، متولّى بازار، وظايف زير را برعهده داشت :
- جلوگيرى از احتكار
- مراقبت و نظارت بر قيمت ها
- مراقبت از سالم بودنِ وزن كردن و ترازوها
- جلوگيرى از تجاوز به حريم بازار و تصرّف غير مجاز در آنها
- تفتيش و بازرسى در مورد تقلّب و غِشّ در معاملات
- اجازه فعّاليّت به تاجرانى كه شرايط و اوصاف لازم براى فعاليّتاقتصادى را دارند.
- حلّ مشكلات بازار
- راهنمايى گمشدگان
- يارى ضعيفان و ناتوانان
- نظارت بر ذبح حيوانات و كيفر تخلّف كنندگان
- رسيدگى به امور تجّار و حفظ حرمت آنان
- برقرارى امنيّت در راه هاى تجارى
- انفاق بر كسانى كه مواد غذايى وارد مى كنند
- جبران آن چه كه از بازرگانان ، تلف مى شود.
(كه امروزه به صورت بيمه مطرح است .)
- جلوگيرى از ورود اهل ذمّه (114) به حرفه صرّافى
- جلوگيرى از خريد و فروش در مكان هاى غير مجاز و جائى كه سدّ معبر مى كرد.
- جلوگيرى از اشياء ممنوعه ، مانند : فروختن شراب ومردار(115)

ب - نظارت بر رفتار متولى بازار
از گزارش هاى تاريخى و نيز اخبار و روايات ، اين حقيقت به دست مى آيد كه متولّىبازار فقط مسئول برقرارى امنيّت و آرامش نبوده ، بلكهاموال بازرگانان و پيشه وران بازار هم تحت نظر او بوده است .
از همين رو امام على عليه السلام رفتار خودِ متولّيان بازار را هم به شدّتكنترل مى كرده است .
و اگر خطايى از آنان سر مى زد، به هيچ وجه ، چشم پوشى نمى كرد،
چنان كه (على بن اصمع ) را بر (بارجاه ) گماشت و چون خيانت كرد، دستش رابريد.
اين مرد، آن قدر زيست تا زمان حجّاج را درك كرد، روزى به حجّاج گفت :
خانواده ام به من بدى كرده اند.
حجّاج : چگونه ؟
ابن اصمع : چون نام (على ) بر من نهاده اند!
حجّاج : چه زيبا گفتى !
آن گاه امارت محلّى را به او واگذار كرد و گفت :
اگر مطّلع شوم كه خيانتى كرده اى ، آن اندازه از دستت را كه (على ) باقى گذاشته ،قطع مى كنم .(116)
همچنين نحوه برخورد آن حضرت با (ابن هرمه ) حكايت از نظارت دقيق آن بزرگواربر امر تجارت و بازار دارد، كه توضيح آن چنين است :
ابن هرمه ، متولّى و مراقب بازار اهواز بود، او مرتكب خيانتى شد، هنگامى كه خبر خيانت وىبه حضرت امير عليه السلام رسيد، فورا نامه اى به اين مضمون براى (رفاعة بنشدّاد) حاكم اهواز نوشت :
(وقتى كه نامه ام به دستت رسيد، فورا (ابن هرمه ) را از مسئوليّت بازار،عزل كن ، و به خاطر حقوق مردم ، او را زندانى كن وهمه را از اين كار باخبر نما تا اگرشكايتى دارند بگويند.
اين حكم رابه همه كارمندان زير دستت ، گزارش كن تا نظر مرا بدانند.
در اين كار، نسبت به (ابن هرمه ) نبايد غفلت و كوتاهى شود، والاّ نزد خدا هلاك خواهىشد ومن هم به بد ترين وجه تو را از كار بركنار مى كنم ، وتو را به خدا پناه مى دهماز اين كه در اين كار، كوتاهى كنى .
اى رفاعه ! روزهاى جمعه ، او را از زندان خارج كن وسى و پنج تازيانه بر او بزن و اورا در بازار بگردان ، پس اگر كسى از او شكايتى با شاهدى آورد، او و شاهدش را قسمبده ، آن وقت حقّ او را از مال (ابن هرمه ) بپرداز، سپس ‍ دست بسته و با خوارى او رابه زندان برگردان و بر پايش زنجير بزن ، فقط هنگام نماز زنجير را از پايش درآور و اگر براى او خوردنى و نوشيدنى ويا پوشيدنى آوردند، مانع نشو و به كسى هماجازه نده كه بر او داخل شود و راه مخاصمه و طريق نجات را به او بياموز و اگر بهتو گزارش رسيد كه كسى در زندان چيزى به او ياد داده كه مسلمانى از آن ضرر مىبيند آن شخص را مى زنى و زندانى مى كنى تا توبه كند و ازعمل خود پشيمان شود.
اى رفاعه ! همه زندانيان را براى تفريح به حياط زندان بياور غير از (ابن هرمه )،مگر آن كه براى جانش بيمناك باشى كه در اين صورت ، او را با زندانيان ديگر بهصحن زندان مى آورى .
اگر قدرت بدنى دارد، هر ماه سى و پنج ضربه شلاّق بر بدنش بزن و قضيّه رابراى من بنويس و نام جانشين او را هم گزارش كن و حقوق (ابن هرمه ) را قطع كن.(117)

7 - جلوگيرى از تجاوز بازاريان
امام على عليه السلام سخت به حقوق فردى و اجتماعى انسان ها توجّه داشت .
امامى كه مى فرمايد:
وَاللّهِ لَو اءُعطِيتُ الاَْقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ اءَفْلاَكِهَا، عَلَى اءَنْ اءَعْصِيَ اللّهَ فِينَمْلَةٍ اءَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ، وَإِنَّ دُنْيَاكُمْ عِندِى لاََهوَنُ مِن وَرَقَةٍ فِى فَمِ جَرَادَةٍتَقضَمُهَا.
مَا لِعَلِيٍّ وَلِنَعِيمٍ يَفنَى ، وَلَذَّةٍ لاَ تَبقَى !
نَعُوذُ بِاللّهِ مِن سُبَاتِ العَقلِ، وَقُبحِ الزَّلَلِ. وَبِهِ نَستَعِينُ.

به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا رانافرمانى كنم كه پوست جواى را از مورچه اى ناروا بگيرم ، چنين نخواهم كرد، و همانااين دنياى آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پَست تر است .
على را با نعمت هاى فناپذير، و لذّتهاى ناپايدار چه كار؟!!
به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل ، و زشتى لغزش ها، و از او يارى مى جوييم .(118)

براى حفظ حقوق اجتماعى ، حفظ حريم جادّه ها و معابر عمومى ، با متجاوزان به حريمكوچه ها، راه ها سخت برخورد مى فرمود.

(اصبغ بن نباته ) نقل مى كند :
روزى همراه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به سركشى بازار كوفه رفتم ،
امام مشاهده فرمود كه برخى از بازاريان در ساخت مغازه خود به حريم كوچه ها و معابرعمومى تجاوز كردند،
دستور داد آن مغازه ها را خراب كنند تا راه باز شود،
سپس به سراغ خانه هائى رفت كه قبيله (بنى بكاء) آنها را در حريم بازار مسلمينساخته و به زمين هاى مراكز تجارى تجاوز كرده بودند.
امام على عليه السلام دستور داد كه آنها را خراب كنند.
و فرمود :
(اينجا محل بازار و تجارت مسلمين است ، نبايد شما در آن خانه هاى مسكونىبسازيد.)(119)

اين الگوى رفتارى در عصر ما كه توسعه جادّه ها و اتوبان ها ضرورت دارد، مشكلاتفراوانى را برطرف مى سازد، كه شهردارى ها بايد، حريم رودخانه ها و مراكز تجارىو حريم جادّه ها را حفظ كنند، و از سدّ معبر را به هر شكلى كه باشد، جلوگيرى نمايند.
(فصلاوّل - رهنمودهاى اقتصادى امام على عليه السلام )
بخش سوم :روش خريد و فروش
1 - روش خريدكردن از بازار
امام على عليه السلام سعى داشت تا از آشنايان خريدارى نكند، زيرا ممكن بود امتيازىقائل شده قيمت واقعى را از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام نگيرند.
روزى به بازار پارچه فروشان رفت ، به پيرمرد فروشنده فرمود :
پيراهنى به سه درهم مى خواهم ، چون پيرمرد امام على عليه السلام را شناخت ، امام از اوخريدارى نكرد، و به سراغ فروشنده ديگرى رفت .
به مغازه ديگر كه جوانى درآن بود رفت و پيراهنى به سه درهم خريد و آن را پوشيد وفرمود:
سپاس خداى را كه مرا به وسيله پشم پوشاند، كه در نزد خلق زيبا جلوه كردم .

شخصى گفت : يا اميرالمؤ منين اين دعا از خودت بود يا از پيامبر شنيدى ؟
فرمود : از رسول خدا شنيدم ،
و از آنجا عبور كرده با جمعى از ياران مقابل (رحبه ) مسجد كوفه نشستند،
پدر جوان آمد و ماجرا را فهميد و گفت قيمت پيراهن دو درهم بود، خود را به حضرتاميرالمؤ منين على عليه السلام رساند و گفت اين يك درهم را از من بستان .
امام على عليه السلام فرمود :
پسرت با رضايت فروخت و من هم با رضايت خريدم ، و يك درهم را نگرفت.(120)
120
2 - پرهيز از مخلوط كردن جنس خوب و بد
گاهى يك ميوه از چند شهر گوناگون ، كيفيّت هاى متفاوتى دارد، مثلا پرتقالى آبدار ياكم آب ، خرما مرغوب يا غير مرغوب است ، بازاريان براى آنكه جنس خود را بفروشند،خرماى مرغوب و نامرغوب را مخلوط مى كنند و در معرض فروش مى گذارند.
تا به طَمَع خرماى مرغوب ، خرماى نامرغوب هم فروخته شود.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام دوست نداشت كه بازاريان با چنين شيوه اى جنسبفروشند، بلكه نظر داشت ، خرماى هر منطقه اى را به صورت جداگانه در معرضتماشاى مردم بگذارند،
آنگاه هركس هر جنسى را كه دوست دارد، تهيّه نمايد.
اين شيوه عرضه كردن اجناس را امام صادق عليه السلام از حضرت اميرالمؤ منين عليهالسلام نقل كرد و فرمود :
كانَ عَلِىُّ عليه السلام يَكرَهُ اءن يَستَبدِلَ وَسَقَا مِن تَمرِ خَيبَرِ بِوَسَقَينِ مِن تَمرِ المَدينَةِ لِاءَنَّ تَمرِ خَيبَرِ اءجوَدُها(121)
(امام على عليه السلام دوست نداشتند كه يك پيمانه از خرماى منطقه خيبر با دو پيمانه ازخرماى مدينه مخلوط شود، زيرا خرماى خيبر بهتر بود.)

3 - ترويج پرهيز از نسيه خريدن
روزى امام على عليه السلام از بازار قصّابان مى گذشت ،
يكى از قصّابان دوست حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بود، سلام كرد و گفت :
يا اميرالمؤ منين از گوشت امروز ببر كه گوشت بسيار خوبى است .

امام على عليه السلام فرمود : پول به همراه ندارم .
قصّاب گفت :
آقا گوشت ارزشى ندارد، گوشت را ببريد، پولش را بعدا بياوريد، من در گرفتنپول صبر مى كنم .

حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
من از خوردن گوشت صبر مى كنم و هرگاه كه پولدار شدم از شما گوشت مى خَرَم.(122)
122
امروزه فرهنگ بسيار زشت نسيه خريدن وگرفتار شدن به قسط ماهانه و سود فراوان آن، يكى از بلاهاى اجتماعى عصر ماست ، كه همه آلوده اند، همه مقروضند، همه گرفتاراقساط ماهانه اند. چون روح قناعت ، صبر و تحمّل ضعيف شده و همه در يك رقابت بىنظير مى خواهند به زندگى ايده آل خود برسند.
4 - پرهيز از قسم خوردن در معاملات
يكى از اخلاق ناپسند تجّار در معاملات ، خريد و فروش با انواع سوگندهاست .
سوگند مى خورند كه مشترى باور كند، اعتماد پيدا كند، و جنس مورد نظر را بخرد، امامعلى عليه السلام متوجّه اين گونه سوء استفاده هاى خلاف اخلاق اسلامى بوده و در پند واندرز دادن به بازاريان مى فرمود:
بيعُوا وَ لا تَحلِفُوا، فَاِنَّ الَْيمي نَ تُنْفِقُ السَّلْعَةَ وَ تَمْحَقُ الْبَرَكَةَ
(تجارت كنيد، امّا سوگند نخوريد، زيرا سوگند خوردن گرچه باعث فروش جنس مىشود امّا بركت را از بين مى برد.)(123)

(فصلاوّل - رهنمودهاى اقتصادى امام على عليه السلام )
بخش چهارم :شناخت جايگاه هداياى مردمى
1 - پرداخت قيمت هداياى مردم
در تداوم حركت ارتش امام على عليه السلام به سوى صفّين ، وقتى نزديك شهر انباررسيدند مشاهده كردند كه :
مردم با هداياى فراوان ، با اسب ها و علوفه ها، وپول ها و ساير مواد غذائى به استقبال آمدند كه هرچه دارند به حضرت على عليهالسلام و لشگريان او ببخشند.
امام على عليه السلام پرسيد :
چرا مردم انبار اينگونه به استقبال آمدند؟

پاسخ دادند كه : رسم وعادت مردم انبار چنين است .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
اسب ها و علوفه ها را مى پذيريم ، امّا قيمت آنها را به شما پرداخت و يا از ماليات وخراج شما كسر مى كنيم .

و دستور داد تا اگر فردى از لشگريان چيزى از مردم گرفت به امام على عليه السلاماطّلاع دهد و دو روز در شهر انبار ماند.
وقتى مردم از روش حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در احترام بهاموال مسلمين آگاه شدند گفتند:
يا اميرالمؤ منين عليه السلام پس اجازه دهيد تا هدايائى به دوستان و آشنايان خود كهدرلشگريان شما وجود دارند تقديم داريم .
امام على عليه السلام اجازه فرمود.(124)
* يعنى دراحترام به اموال عمومى مسلمين :
الف - هدايا راازمردم نمى پذيرفت .
ب - و اگر چيزى براى نياز ارتش برمى داشت قيمت عادلانه آن راپرداخت مى كرد.
ج - و با دستورالعمل قاطعانه ، سربازان خود را از آسيب رساندن بهاموال عمومى باز مى داشت .
د - اجازه مى داد تا مردم به دوستان خود هدايائى تقديم دارند.

2 - نپذيرفتن هديه شبهه ناك
گرچه هداياى مردم را بايد پذيرفت ، و با هداياى بهتر بايد به آنان پاسخ گفت ، امّااگر فردى با هديه اى بخواهد يكى از مسئولين حكومت را فريب دهد بايد، از آن پرهيزكرد.
اشعث بن قيس چون در يك مشكل قضائى درمانده بود، هديه اى براى حضرت اميرالمؤ منينعلى عليه السلام برد، تا افكار آن حضرت را به نفع خود تغيير دهد، امّا اميرالمؤ منينعليه السلام هديه او را نپذيرفت و چنين فرمود:
وَاءَعجَبُ مِن ذلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلفُوفَةٍ فِى وِعَائِهَا، وَمَعجُونَةٍ شَنِئتُهَا، كَاءَنَّمَا عُجِنَتبِرِيقِ حَيَّةٍ اءَو قَيئِهَا،
فَقُلتُ: اءَصِلَةٌ، اءَم زَكَاةٌ، اءَم صَدَقَةٌ؟ فَذلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَينَا اءَهلَ البَيتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَلاَ ذَاكَ،وَلكِنَّهَا هَدِيَّةٌ.
فَقُلتُ : هَبِلَتكَ الهُبُولُ ! اءَعَن دِينِ اللّهِ اءَتَيتَنِى لَتَخدَعَنِى ؟ اءَمُختَبِطٌ اءَنتَ اءَم ذُوجِنَّةٍ، اءَم تَهجُرُ؟ وَاللّهِ لَو اءُعطِيتُ الاَْقَالِيمَ السَّبعَةَ بِمَا تَحتَ اءَفلاَكِهَا، عَلَى اءَن اءَعصِيَاللّهَ فِي نَملَةٍ اءَسلُبُهَا جُلبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلتُهُ، وَإِنَّ دُنيَاكُم عِندِي لاََهوَنُ مِن وَرَقَةٍ فِى فَمِجَرَادَةٍ تَقضَمُهَا.
مَا لِعَلِيٍّ وَلِنَعِيمٍ يَفنَى ، وَلَذَّةٍ لاَ تَبقَى ! نَعُوذُ بِاللّهِ مِن سُبَاتِ العَقلِ، وَقُبحِ الزَّلَلِ.وَبِهِ نَستَعِينُ.

(از اين حادثه شگفت آور اينكه شب هنگام كسى بديدار ماآمد(125) و ظرفى سر پوشيده پر از حلوا داشت ، معجونى در آن ظرف بودكه از آن تنفّر داشتم ، گويا آن را با آب دهان مار سمّى ، يا قى كرده آن مخلوط كردند،به او گفتم : هديه است ؟ يا زكاة يا صدقه ؟ كه اين دو بر مااهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله حرام است .
گفت : نه ، نه زكاة است نه صدقه ، بلكه هديه است .
گفتم : زنان بچّه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدى كه مرا بفريبى ؟ ياعقلت آشفته شده يا جن زده شدى ؟ يا هذيان مى گوئى ؟
به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمان هاست به من دهند تا خدا رانافرمانى كنم كه پوست جوى را از مورچه اى به ناروا بگيرم ، چنين نخواهم كرد، وهمانا اين دنياى آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پَست تر است ، على را بانعمت هاى فناپذير، و لذّت هاى ناپايدار چه كار؟!
به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل ، و زشتى لغزش ها، و از او يارى مى جوئيم.)(126)

(فصل اوّل - رهنمودهاى اقتصادى امام على عليه السلام )
بخش پنجم :تقسيم عادلانه غنائم جنگى
1 - تقسيم عادلانه غنائم جنگى در بصره
در جنگ ها و فتح شهرها همواره غارتگران تاريخ با ظلم و ستم برخورد مى كردند،
و هر كس و هرچه مى يافتند از آن خود مى دانستند، و فاتحان مغرور به لشگريان خوداجازه غارت كردن مى دادند، و خود هرچه مى خواستند برمى داشتند.
عدالت را نه نسبت به مردم و نه لشگريان خود رعايت مى كردند.
امّا پس از فتح بصره و شكست ناكثين ، حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام :
- با عفو عمومى ، مردم بصره را آزاد گذاشت .
- و جان و مال و ناموسشان را حفظ كرد، و لشگر را از هرگونه تعرّضى بازداشت.
- با اسيران با مهربانى برخورد و آزادشان كرد.

آنگاه دَرِ بيت المال را گشود و طلا و نقره ها را ارزيابى كرد و بگونه اى محاسبه فرمودكه به هر سربازى 500 درهم رسيد نه كم و نه زياد،
و براى خود نيز 500 درهم برداشت .
مردى آمد و گفت :
يا اميرالمؤ منين عليه السلام اگر من در جنگ نبودم ، قلب و جانم با شما بود مرا نيزعطائى ده .
امام 500 درهم سهم خود را به او بخشيد.(127)

2 - عدالت اقتصادى با مردم و خويشاوندان
هنگامى كه پيشواى پرهيزكاران ، على عليه السلام زمام امور را به دست گرفت ، اعلامكرد كه در همه امور به سيره رسول خدا صلى الله عليه و آلهعمل مى كند و عمل كرد.
از جمله آن امور، عدالت در تقسيم بيت المال بود:
الف - اعلام عدالت اقتصادى
آن حضرت بدون هيچ تاءخير و سازشى ، در روز دوّم زمامداريش تساوى در تقسيم بيتالمال را اعلام كرد و در روز سوّم آن را تحقّق بخشيد.
ابن ابى الحديد معتزلى از قول ابوجعفر اسكافى (دانشمند و متكلّم بزرگ معتزله متوفىسال 240 هجرى ) آورده است كه :
روز دوّم پس از بيعت با على عليه السلام (كه روز شنبه يازده شب مانده از ماه ذى الحجّهبود) آن حضرت به منبر رفت و خطبه اى ايراد كرد.
در آن خطبه راه و روش خود را كه ادامه سيره پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مشخّص ،و مساوات در تقسيم بيت المال را اعلام كرد و همين سخنان ، نخستين چيزى بود كهخوگرفتگان به نابرابرى ها، آن را خوش نداشتند، و موجب كينه و مخالفت با امام علىعليه السلام شد.
آن حضرت به صراحت فرمود :
وَ اِنّى حامِلُكُم عَلَى مَنهَجِ نَبِيِّكُم صلى الله عليه و آله وَ مُنفَذِ في كُم ما اءَمَرتُ بِهِ ؛ إ نِاستَقَمتُم لى وَ بِاللّهِ المُستَعانِ، اءلا إ نَّ مَوضِعى مِن رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آلهبَعدَ وَفاتِهِ كَمَوضِعِى مِنهُ اءيّامَ حَياتِهِ.
( من شما را به راه روشن پيامبرتان صلى الله عليه و آله خواهم بُرد و به آنچهفرمان داده شده ام درباره شما عمل خواهم كرد، اگر به آنچه مى خواهم (تن سپاريد و)مستقيم شويد و (البتّه ) از خدابايد يارى جست . بدانيد كه موضع من نسبت بهرسول خدا صلى الله عليه و آله پس از رحلت او، همچون موضع من در دوران زندگىاوست ).

حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام در ادامه سخنان خود، سرمايه داران را از راه وروششان پرهيز داد و اعلام كرد كه استفاده هاى نامشروع از بيتالمال پايان يافته است .
و كسى بر سيره او كه سيره پيامبر خداست و برعمل به مساوات در تقسيم بيت المال خرده نگيرد و اعتراض نكند و آنان كه براى خود نسبتبه ساير مردم امتياز قائلند، بدانند كه اجر مزيّت هاى معنوى نزد خداست و كسى را بركسى مزيّتى مادّى نيست و همه مسلمانان برابرند واموال خدا بايد به مساوات ميانشان تقسيم شود.
سپس از همگان خواست كه فردا براى گرفتن سهم شان از بيتالمال بيايند.
ب - تقسيم مساوى بيت المال
1 - اميرمؤ منان عليه السلام به عمّار ياسر و عبيداللّه بن ابى رافع و ابوهيثمتيهان ماءموريّت داد، مالى را كه در بيت المال بود تقسيم كنند و به آنها فرمود :
اعدِلُوا بَينَهُم وَ لا تَفَضَّلُوا اءحَدا عَلَى اءحَدٍ
(عادلانه تقسيم كنيد و كسى را بر كسى برترى ندهيد).

آنها مسلمانان را شمردند و مقدار مال را نيز معلوم كردند كه به هركس سه دينار مى رسد.
مسلمانان و نيز طلحه و زبير با پسرهاى خود براى گرفتن سهمشان از بيتالمال آمدند كه به هريك سه دينار دادند.
طلحه و زبير اعتراض كردند و گفتند:
(عمر با ما چنين رفتار نمى كرد. آيا اين نحوه تقسيم بيتالمال ، نظر خودتان است يا نظر رفيقتان ؟)
آنها پاسخ دادند :
اميرمؤ منان عليه السلام چنين دستور داده است .

آنان نزد على عليه السلام رفتند و به اين شيوه اعتراض كردند و نحوه تقسيم بيتالمال را در دوره خليفه دوّم يادآور شدند.
حضرت پرسيد :
فَما كانَ يُعطي كُما رَسُولُ اللّه
(رسول خدا در تقسيم بيت المال با شما چگونه رفتار مى كرد؟)
آنها سكوت كردند.
امام على عليه السلام فرمود :
اَلَيسَ كانَ النَّبِىُّ يُقسِمُ بَينَ المُسلِمي نَ بَالسَّوِيَّةِ
(آيا پيامبر بيت المال را ميان مسلمانان مساوى تقسيم نمى كرد؟

گفتند : آرى .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
فَسُنَّةُ رَسُولِ اللّهِ اءولى بَالاِْتّباعِ عِنْدَكُما، اءمْ سُنَّةُ عُمَرٍ ؟
(پس نزد شما سنّت پيامبر سزاوارتر است كه پيروى شود يا سنّت عُمَر؟)
گفتند :
سنّت رسول خدا؛
امّا ما داراى سوابق و خدمات بوده ، در راه اسلام سختى ها كشيده ايم و از نزديكان (بهپيامبر صلى الله عليه و آله ) هستيم .
حضرت از آنها پرسيد :
سابقه شما در اسلام بيشتر است يا من ؟
گفتند : سابقه شما.

حضرت فرمود :
شما به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديكتر هستيد يا من ؟

گفتند : شما.
پرسيد :
خدمات شما و سختى هايى كه براى اسلام متحمّل شده ايد بيشتر است يا خدمات من ؟

گفتند : شما.
فرمود :
به خدا سوگند من و كارگرى كه براى من كار مى كند در استفاده از بيتالمال يكسان هستيم .

2 - سپس آن حضرت در خطبه اى همگان را از موضع و عملكرد خود آگاه ساخته وفرمود :
وَ مَحَوتُ دَواوي نَ العَطايا و اءعطَيتُ كَما كانَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يُعطىبِالسَّوِيَّةِ وِ لَم اءجعَلها دَولَةً بَينَالاَْغْنِياءِ.
(و دفاتر حقوق و عطايا را (كه به دستور عمر بر ملاك هاى طبقاتى تعيين شده بود)از بين بردم و مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را به مساوات تقسيم كردم و آن رادر دست توانگران قرار ندادم .)
3 - عاصم بن ضَمره گويد :
على عليه السلام بيت المال را ميان مردم تقسيم كرد و همه را يكسان داد.

4 - يعقوبى مى نويسد :
على عليه السلام مردم را در عطا برابر نهاد و كسى را بر كسى برترى نمى داد و بهغلامان همان اندازه مى داد كه به عرب ها مى بخشيد، وقتى علّت را جويا شدند، در حالىكه چوبى از زمين برداشت و آن را ميان دو انگشت خود نهاد، فرمود:
قَرَاءتُ ما بَينَ الدَّفّتَينِ فَلَم اءجِد لِوَلَدِ اِسماعي لَ عَلَى وَلَدِ اسحاقَ فَضلُ هذا
(تمام قرآن را خوانده ام و در آن براى فرزنداناسماعيل (عرب ها) بر فرزندان اسحاق (غير عرب ها) به اندازه اين چوب برترى نيافتهام .)
امام على عليه السلام در پاسخ اينگونه اعتراض ها و خرده گيرى ها خطاب به طلحه وزبير فرمود:
وَ اءمّا ما ذَكَرتُما مِن اءمرِ الاءُسوةِ، فَاِنَّ ذلِكَ اءمرٌ لَم اءحكُم اءنَا في هِ بِراءيى ، وَ لا وَلَّيتُهُهَوَى مِنّى ، بَل وَجَدتُ اءنَا وَ.نتُما ما جاءَ بِهِ رَسُولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله قَد فَرِغِمِنهُ.
(و امّا (اعتراض ) شما در مورد اينكه (چرا ميان شما و ساير مسلمانان ) به تساوى رفتاركرده ام ، اين حكمى نبوده كه من به راءى خود صادر كرده و بر طبق خواسته دلم انجام دادهباشم ، بلكه من و شما مى دانيم كه اين همان دستور العملى است كه پيامبر صلى اللهعليه و آله آورده و انجام داده است .)
اميرمؤ منان عليه السلام محكم و استوار بر سيره مساوات ايستاد و با وجود همه مخالفت ها،بيت المال را به تساوى ميان همگان تقسيم كرد و ميان عرب و غير عرب تفاوت نگذاشت .
5 - از ابواسحاق نقلشده كه حرث گفت :
من نزد على عليه السلام بودم كه دو زن آمدند و ادّعاى فقر و مسكنت كردند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام فرمود :
بر ما واجب است در صورت صدق گفته شما به شما كمك كنيم .

آنگاه مردى را در بازار فرستاد تا براى آنها طعام و لباس خريده و فرمود : به هر يكاز آنها صد درهم بدهد.
يكى از زن ها اعتراض كرد و گفت :
من عرب هستم و زن ديگر از موالى است ، چگونه با ما برخورد مساوى شده است .

امام على عليه السلام فرمود :
قَد قَرَاءتُ ما بَينَ اللَّوحَينَ فَما رَاءَيتُ لِوَلَدِ اِسماعي لَ عَلَى وَلَدَ إ سحاقَ عليه السلامفَضلا وَلاجَناحَ بَعُوضَةٍ
(من قرآن خوانده و در آن خوب نگريسته ام ، امّا براى فرزنداناسماعيل عليه السلام (عرب ها) بر فرزندان اسحاق عليه السلام (غير عرب ها) حتّى بهاندازه بال پشه اى برترى نديده ام .)
ج - اجراى عدالت اقتصادى با خويشاوندان
ابن داءب از اُمّ هانى (خواهر على عليه السلام )نقل مى كند كه :
نزد برادرش آمده و حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام بيست درهم به او داد،
كنيز عَجَم اُمّ هانى نيز نزد امام على عليه السلام رفته وپول گرفته بود.
وقتى اُمّ هانى از كنيز خود پرسيد كه چقدر از حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلامگرفته است ، گفت كه :
امام على عليه السلام بيست درهم به او داده .
اُمّ هانى با عصبانيّت نزد برادر رفت و گفت كه :
بايد به او پول بيشترى بدهد.
امّا پاسخ حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام همان بود.
(كه در قرآن براى فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحاق برترى نيافته است ).
آن حضرت براى خويشاوندان خود هيچ مزيّتى بر ديگرانقائل نمى شد و در برخورد با عقيل كه خواستار مبلغى بيش از سهمش از بيتالمال بود، همين حقيقت را گوشزد كرد و فرمود :
من و تو نسبت به بيت المال ، چون ساير مسلمانان هستيم .

3 - عدالت اقتصادى با برادر
امام على عليه السلام ماجراى عقيل را چنين توصيف مى كند :
وَاللّهِ لاََن اءَبِيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعدَانِ مُسَهَّدا، اءَو اءُجَرَّ فِى الاَْغْلاَ لِ مُصَفَّدا، اءَحَبُّ إِلَيَّمِنْ اءَنْ اءَلْقَى اللّهَ وَرَسُولَهُ يَوْمَ القِيَامَةِ ظَالِما لِبَعضِ العِبَادِ، وَغَاصِبا لِشَى ءٍ مِنَالحُطَامِ، وَكَيفَ اءَظلِمُ اءَحَدا لِنَفسٍ يُسرِعُ إِلَى البِلَى قُفُولُهَا، وَيَطُولُ فِى الثَّرَىحُلُولُهَا؟!
وَاللّهِ لَقَد رَاءَيتُ عَقِيلا وَقَد اءَملَقَ حَتَّى استََماحَنِى مِن بُرِّكُم صَاعا، وَرَاءَيتُ صِبيَانَهُ شُعثَالشُّعُورِ، غُبرَ الاَْلْوَانِ، مِنْ فَقرِهِم ، كَاءَنَّمَا سُوِّدَت وُجُوهُهُم بِالعِظلِمِ، وَعَاوَدَنِى مُؤَكِّدا.

* پرهيز از ستمكارى
سوگند به خدا! اگر بر روى خارهاى سعدان بسر ببرم ، و يا باغل و زنجير به اين سو يا آن سو كشيده شوم ، خوش تر دارم تا خدا و پيامبرش را در روزقيامت ، در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم ، و چيزى ازاموال را غصب كرده باشم ، چگونه بر كسى ستم كنم براى نفس خويش ، كه به سوىكهنگى و پوسيده شدن پيش مى رود، و در خاك ، زمان طولانى اقامت مى كند.
به خدا سوگند، برادرم عقيل را ديدم كه به شدّت تهيدست شده و از من درخواست داشت تايك من از گندمهاى بيت المال را به او به خشم ، كودكانش را ديدم كه از گرسنگى داراىموهاى ژوليده ، و رنگشان تيره شده بود گويا بانيل رنگ شده بودند.

عقيل چند مرتبه پيش من آمد و فشار آورد و تقاضايش را تكرار نمود و من هم به سخنانشگوش فرا مى دادم و او گمان مى كرد كه دينم را بدو فروخته و از روش خويش دستبرداشته و دنبال او ميروم .
وَكَرَّرَ عَلَيَّ القَولَ مُرَدِّدا، فَاءَصغَيتُ إِلَيهِ سَمعِي ، فَظَنَّ اءَنِّي اءَبِيعُهُ دِينِي ، وَاءَتَّبِعُقِيَادَهُ مُفَارِقا طَرِيقَتِي ، فَاءَحمَيتُ لَهُ حَدِيدَةً، ثُمَّ اءَدنَيتُهَا مِن جِسمِهِ لِيَعتَبِرَ بِهَا، فَضَجَّضَجِيجَ ذِى دَنَفٍ مِن اءَلَمِهَا، وَكَادَ اءَن يَحتَرِقَ مِن مِيسَمِهَا،
فَقُلتُ لَهُ: ثَكِلَتكَ الثَّوَاكِلُ، يَا عَقِيلُ! اءَتَئِنُّ مِن حَدِيدَةٍ اءَحمَاهَا إِنسَانُهَا لِلَعِبِهِ،وَتَجُرُّنِى إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ! اءَتَئِنُّ مِنَ الاَْذَى وَلاَ اءَئِنُّ مِنْ لَظًى ؟!
وَاءَعجَبُ مِن ذلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلفُوفَةٍ فِى وِعَائِهَا، وَمَعجُونَةٍ شَنِئتُهَا، كَاءَنَّمَا عُجِنَتبِرِيقِ حَيَّةٍ اءَو قَيئِهَا، فَقُلتُ: اءَصِلَةٌ، اءَم زَكَاةٌ، اءَم صَدَقَةٌ؟ فَذلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَينَا اءَهلَالبَيتِ!
فَقَالَ: لاَ ذَا وَلاَ ذَاكَ، وَلكِنَّهَا هَدِيَّةٌ.
فَقُلتُ: هَبِلَتكَ الهَبُولُ! اءَعَن دِينِ اللّهِ اءَتَيتَنِى لَتَخدَعَنِى ؟ اءَمُختَبِطٌ اءَنتَ اءَم ذُو جِنَّةٍ،اءَم تَهجُرُ؟
وَاللّهِ لَو اءُعطِيتُ الاَْقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ اءَفْلاَكِهَا، عَلَى اءَنْ اءَعْصِيَ اللّهَ فِينَمْلَةٍ اءَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ،
وَإِنَّ دُنيَاكُم عِندِى لاََهوَنُ مِن وَرَقَةٍ فِى فَمِ جَرَادَةٍ تَقضَمُهَا. مَا لِعَلِيٍّ وَلِنَعِيمٍ يَفنَى ، وَلَذَّةٍ لاَتَبقَى ! نَعُوذُ بِاللّهِ مِن سُبَاتِ العَقلِ، وَقُبحِ الزَّلَلِ. وَبِهِ نَستَعِينُ.

* پرهيز از امتياز خواهى
پى در پى مرا ديدار و درخواست خود را تكرار مى كرد، چون گفته هاى او را گوش فرادادم پنداشت كه دين خود را به او واگذار مى كنم ، و به دلخواه او رفتار و از راه و رسمعادلانه خود دست برمى دارم ، روزى آهنى را در آتش ‍ گداخته به جسمش نزديك كردم تا اورا بيازمايم ، پس چونان بيمار از درد فرياد زد و نزديك بود از حرارت آن بسوزد
به او گفتم ، اى عقيل : گريه كنندگان بر تو بگريند، از حرارت آهنى مى نالى كهانسانى به بازيچه آن را گرم ساخته است ؟
امّا مرا به آتش دوزخى مى خوانى كه خداى جبّارش با خشم خود آن را گداخته است ، تو ازحرارت ناچيز مى نالى و من از حرارت آتش الهى ننالم ؟
و از اين حادثه شگفت آورتر اينكه شب هنگام كسى به ديدار ماآمد(128) و ظرفى سر پوشيده پر از حلوا داشت ، معجونى در آن ظرف بودكه از آن تنفّر داشتم ، گويا آن را با آب دهان مار سمّى ، يا قى كرده آن مخلوط كردند،به او گفتم :
هديه است ؟
يا زكات يا صدقه ؟
كه اين دو بر ما اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله حرام است .
گفت نه ، نه زكات است نه صدقه ، بلكه هديه است .
گفتم : زنان بچّه مرده بر تو بگريند، آيا از راه دين وارد شدى كه مرا بفريبى ؟
يا عقلت آشفته شده يا جن زده شدى ؟ يا هذيان مى گويى ؟
به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا رانافرمانى كنم كه پوست جواى را از مورچه اى ناروا بگيرم ، چنين نخواهم كرد، و همانااين دنياى آلوده شما نزد من از برگ جويده شده دهان ملخ پَست تر است .
على را با نعمت هاى فناپذير، و لذّت هاى ناپايدار چه كار؟!!
به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل ، و زشتى لغزش ها، و از او يارى مى جوييم .(129)

4 - مناظره نسبت به دزدى بيت المال
عقيل در دوران خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت واردشد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام به حسن بن على عليه السلام اشاره كرد كه جامهاى به عمويت هديه كن .
امام حسن عليه السلام يك پيراهن و يك رداء ازمال شخصى خود به عمو اهداء كرد.
هوا گرم بود، على عليه السلام و عقيل روى بام دارالاماره نشسته ومشغول گفتگو بودند.
موقع شام خوردن رسيد،
عقيل خود را مهمان دربار خلافت مى ديد و طبعا انتظار سفره رنگينى داشت ، ولى بر خلافانتظار وى ، سفره بسيار فقيرانه اى آورده شد كه فقط نان و نمك در آن بود.
با كمال تعجّب پرسيد:
غذا هرچه هست همين است ؟
على عليه السلام فرمود :
مگر اين نعمت خدا نيست ؟ من كه خدا را بر اين نعمت ها بسيار شكر ميكنم و سپاس ميگويم .

عقيل گفت :
پس بايد حاجت خويش را زود بگويم و مرخّص شوم ، من مقروضم و زيربار قرض مانده امدستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا كنند و هر مقدار مى خواهى به برادرت كمك بكنتا زحمت را كم كرده و به خانه خويش بازگردم .

على عليه السلام پرسيد :
چقدر مقروضى ؟
عقيل گفت :
صد هزار درهم .

على عليه السلام فرمود :
چقدر زياد، متاءسّفم برادر جان كه اين مقدار ندارم تا قرضهاى تو را بدهم ، ولى صبركن موقع پرداخت حقوق برسد تا از سهم شخصى خودم بر دارم و به تو بدهم كه شرطمساوات وبرادرى را به جا خواهم آورد، و اگر نبود كه عائله خودم خرج دارد، تمام سهمخودم را به تو مى دادم و چيزى براى خود نمى گذاشتم .

عقيل گفت :
آيا صبر كنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟ بيتالمال و خزانه كشور در دست توست و به من مى گوئى صبر كن تا موقع پرداخت سهميّهها برسد واز سهم خودم به تو بدهم !!
تو هر اندازه بخواهى مى توانى از خزانه بيتالمال بردارى .
چرا مرا به رسيدن موقع پرداخت حقوق حواله مى دهى ؟
مگر تمام حقوق تو از بيت المال چقدر است ؟ فرضا تمام حقوق را هم به من بدهى چهدردى از من دوا مى كند ؟

على عليه السلام فرمود :
من از پيشنهاد تو تعجّب مى كنم ،
خزانه دولت پول دارد يا ندارد چه ربطى به من و تو دارد؟
من و تو هر كدام فردى هستيم مثل ساير افراد. درست است كه برادر منى و من بايستى تاحدود امكان از مال خودم به تو كمك و مساعدت كنم ،
امّا از مال خودم ، نه از مال مسلمين .

و مباحثه ادامه يافت و عقيل به زبان هاى مختلف دست بردار نبود و مى گفت :
اجازه بده از بيت المالپول كافى به من بدهند تا دنبال كار خودم بروم .

در آن جائى كه نشسته بودند، مُشرف بر بازار كوفه بود، صندوق هاى تُجّار وبازارى ها از آنجا ديده مى شد، در اين بين كهعقيل اصرار و سماجت مى كرد، امام على عليه السلام بهعقيل فرمود:
اگر باز هم اصرار دارى و سخن مرا نمى پذيرى ، پس پيشنهادى به تو مى كنم ، اگرعمل كنى مى توانى تمام دِينِ خويش ‍ را بپردازى و بيش از آن هم داشته باشى .

عقيل گفت : چه كار كنم ؟
على عليه السلام فرمود :

next page

back page