بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تاریخ پیامبران علیهم السلام, علامه محمد باقر مجلسى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     TARIKH01 -
     TARIKH02 -
     TARIKH03 -
     TARIKH04 -
     TARIKH05 -
     TARIKH06 -
     TARIKH07 -
     TARIKH08 -
     TARIKH09 -
     TARIKH10 -
     TARIKH11 -
     TARIKH12 -
     TARIKH13 -
     TARIKH14 -
     TARIKH15 -
     TARIKH16 -
     TARIKH17 -
     TARIKH18 -
     TARIKH19 -
     TARIKH20 -
     TARIKH21 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

باب بيست و ششم در بيان قصص حضرت زكريا و يحيى عليهماالسلام است 
حق تعالى بعد از بيان قصه حضرت مريم عليها السلام مى فرمايد هنالك دعازكريا ربه قال رب هب لى من لدنك ذريه طيبه انك سميع الدعاء يعنى : در وقتىكه زكريا نعمت آسمانى را نزد مريم ديد دعا كرد پروردگار خود را، پس گفت : خداوندا!ببخش مرا از جانب خود و به رحمتهاى خاص خود ذريتى و نسلى طيب و پاكيزه بدرستى كهتوئى شنونده دعا و مستجاب كننده آن ، فنادته الملائكه و هو قائم يصلى فىالمحراب پس ندا كردند او را فرشتگان در حالى كه او ايستاده بود و نماز مىكرد در محراب .
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : طاعت خدا خدمت اوست در زمين و هيچ خدمت خدا با نماز برابرى نمى كند، ازاين جهت ملائكه زكريا را در وقت نماز در محراب ندا كردند (377) ان الله يبشركبيحيى مصدقا بكلمه من الله سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين بدرستى كه خدابشارت مى دهد تو را به وجود يحيى كه تصديق كننده خواهد بود به كلمه اى از خدا را -يعنى عيسى را - و سيدى و بزرگى خواهد بود - در علم و عبادت و اخلاق نيكو - و منع كنندهخواهد بود نفس خود را از شهوات دنيا - يا ترك زن خواستن خواهد كرد چنانچه در آن زمانپسنديده بوده است - و پيغمبرى خواهد بود از شايستگان .
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : حصور آن است كه با زنان نزديكى نكند (378).
قال رب انى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امراءتى عاقر زكريا گفت: از كجا يا چگونه خواهد بود براى من پسرى وحال آنكه دريافته است مرا پيرى و زن من فرزند نمى آورد؟.
مروى است كه : زكريا در آن وقت صد و بيستسال داشت و زنش نود و هشت سال داشت (379)؛ و على بن ابراهيم روايت كرده است كه :عاقر بود يعنى حائض نمى شد (380)، و اين سؤال آن حضرت نه از راه استبعاد حصول اين امر از قدرت حق تعالى بود بلكه اظهار عظمتاين نعمت بود، يا استعلامى بود كه آيا از من و زن من اين فرزند با همينحال پيرى بهم خواهد رسيد، يا خدا ما را به جوانى برخواهد گردانيد و فرزند خواهد داد؟
قال كذلك الله يفعل ما يشاء حق تعالى فرمود: چنين است خدا مى كند آنچه مىخواهد.
قال رب اجعل لى آيه گفت : خداوندا! براى وقت بهم رسيدن فرزند قرار ده از براىمن علامتى ، قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثه ايام الا رمزا خدا فرمود:علامت تو آن است كه حرف نتوانى زد سه روز با مردم مگر با اشاره ، و اذكر ربككثيرا و سبع بالعشى و الابكار (381) و ياد كن در اين سه روز پروردگار خود رابسيار و تسبيح بگو او را در پسين و بامداد.
و در سوره مريم فرموده است ذكر رحمت ربك عبده زكريا * نادى ربه نداء خفيا اين ياد كردن و خبر دادن رحمت پروردگار توست بر بنده خود زكريا كه دعاى او رامستجاب گردانيد در وقتى كه ندا كرد پروردگار خود را ندائى آهسته و پنهان .
قال رب انى وهن العظم منى و اشتغلالراءس شيبا گفت : خداوندا! بدرستى كه سست شده استخوان از بدن من و سرماز پيرى چون شعله سفيدى برآورده است ، ولم اكن بدعائك رب شقيا و به دعاىتو اى پروردگار من هرگز محروم نبودم بلكه هميشه دعاى مرا مستجاب كرده اى ، و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امراءتى عاقرا بدرستى كه من مى ترسم ازخويشان بدكردار خود كه وارث من باشند بعد از من ، و بود زن من عقيم و فرزند نياوردبراى من ، فهب لى من لدنك وليا * يرثنى ويرث منآل يعقوب واجعله رب رضيا پس ببخش مرا از جانب خود فرزندى كه اولى باشدبه ميراث من از ساير خويشان من كه ميراث برد از من و ميراث برد ازآل يعقوب - يعنى يعقوب پسر ماثان كه عموى مريم بود، يا يعقوب پسر اسحاق عليهالسلام - و بگردان آن فرزند را خداوندا پسنديده خود و پاكيزه اخلاق .
و على بن ابراهيم گفته است : زكريا عليه السلام در آن وقت فرزندى نداشت كه بعد ازاو قائم مقام او باشد و از او ميراث برد، و هدايا و نذرهاى بنىاسرائيل از براى عباد و علماى ايشان بود، و زكريا در آن وقت سركرده عباد و علماء ايشانبود، و زن او خواهر مريم دختر عمران بن ماثان بود، و يعقوب پسر ماثان بود، و سايراولاد ماثان در آن وقت سركرده هاى بنى اسرائيل و شاهزاده هاى ايشان بودند، و ايشان ازاولادان سليمان بودند (382).
يا زكريا انا نبشرك بغلام اسمه يحيى لمنجعل له من قبل سميا پس حق تعالى فرستاد بسوى او كه : اى زكريا! ما تو رابشارت مى دهيم به پسرى كه نام او يحيى است و كسى راقبل او او همنام او نگردانيده بوديم يا آنكه پيش از او شبيه او نيافريده بوديم .
قالرب انى يكون لى غلام و كانت امراتى عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا گفت :خداوندا! چگونه خواهد بود از براى من پسرى وحال آنكه زن من عقيم است كه در جوانى فرزند نمى آورد وحال آنكه من رسيده ام از پيرى به حدى كه بدنم خشك شده است و به نهايت پيرى رسيدهام .
قال كذلك قال ربك هو على هين خلقتك منقبل و لم تك شيئا گفت خدا: بلكه چنين است امر خدا، گفت پروردگار تو: اين برمن است و بتحقيق كه تو را آفريدم پيشتر و نبودى هيچ چيز.
از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : ولادت حضرت يحيى عليه السلامبعد از بشارت حضرت زكريا عليه السلام به پنجسال شد (383) .
قال رب اجعل لى آيه قال آيتك الا تكلم الناس ثلاثليال سويا گفت : خداوندا! براى من علامتى قرار ده كه بدانم چه وقت خواهد شد؟فرمود: علامت تو آن است كه نتوانى سخن گفت با مردم سه شب در حالى كه صحيحباشى و لال نباشى و علتى نداشته باشى .
و در چند حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : چون زكريا را در آن وقت علم بهم نرسيد كه آن ندا از جانب حق تعالى استو احتمال مى داد كه از جانب شيطان باشد، از خدا آيتى و علامتى طلبيد كه حقيقت آن وعدهبراى او ظاهر گردد، پس حق تعالى وحى فرمود به او كه : آيت تو آن است كه بىآزارى و علتى سه روز با كسى سخن نتوانى گفت ، چون اين حالت او را حادث شد دانستكه آن ندا از جانب خدا بوده است و در آن سه روز سخنى كه با مردم مى گفت اشاره بهسر مى كرد (384).
فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكره و عشيا پسبيرون آمد بر قوم خود از محراب نماز - يا از غرفه خود - پس ‍ اشاره كرد بسوى ايشانكه تنزيه كنيد و تسبيح بگوئيد خداى خود را - يا نماز كنيد براى او - در بامداد و پسين.
و گفته اند كه : هر روز از غرفه خود در وقت نماز صبح و خفتن بيرون مى آمد و اذان مىگفت و بنى اسرائيل با او نماز مى كردند، چون وقت وعده خدا رسيد و نتوانست با مردمسخن بگويد در وقت مقرر بيرون آمد و به اشاره آنها را اعلام كرد به نماز، پس دانستندكه وقت شده است كه زنش حامله شود، و سه روز بر اينحال بود كه با كسى سخن نمى توانست گفت و تسبيح و دعا و نماز مى توانست نمود(385).
يا يحيى خذ الكتاب بقوه و آتينا الحكم صبيا تقدير كلام آن است كه : پسيحيى را به او عطا كرديم و او را به حد كمال رسانيديم و وحى فرستاديم بسوى او كهاى يحيى ! بگير كتاب را - يعنى تورات را - به قوت روحانى - كه به تو عطاكرده ايم ، يا به جد و اهتمام بگير و عزم كن برعمل كردن به آن - و عطا كرديم به او حكم پيغمبرى را در وقتى كه كودك بود.
و گفته اند سه ساله بود؛ و بعضى گفته اند مراد از حكم ، حكمت و دانائى است چنانچهاز حضرت امام رضا عليه السلام منقول است در تفسير اين آيه كه : كودكان ، حضرتيحيى را تكليف به بازى كردند، در جواب ايشان فرمود: براى بازى خلق نشده ام(386).
و مؤيد اول است آنكه به سند معتبر منقول است كه على بن اسباط گفت : به خدمت امام محمدتقى عليه السلام رفتم در وقت امامت آن حضرت ، و در آن وقت قامت مباركش پنج شير بود،پس من تاءمل مى كردم در قامت آن حضرت كه براىاهل مصر نقل كنم ، پس نظر نمود به من و فرمود: خدا در امامت بر مردم حجت تمام مى كندچنانچه در پيغمبرى مى كند، و چنانچه گاهى پيغمبرى را درچهل سالگى مى دهد گاهى در كودكى چنانچه حضرت يحيى را داد و فرمود: و آتينا الحكمصبيا، همچنين در امامت گاهى در بزرگى مى دهد گاهى در خردسالى (387).
وحنانا من لدنا وزكوه و كان تقيا شفقت و مهربانى و رحمتى از خودشامل حال او كرديم ، يا او را مهربان بر بندگان خود گردانيديم و پاكيزگى ازگناهان ، يا نمو در اعمال شايسته يا توفيق صدقات و زكات به او داديم ، و بود متقى وپرهيزكار از هر چه پسنديده ما نيست .
در حديث معتبر از امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : لطف الهى نسبت به او به مرتبه اى بود كه هر وقت يا رب مى گفت حقتعالى مى فرمود: لبيك اى يحيى (388).
وبرا بوالديه ولم يكن جبارا عصيا و نيكوكار بود به پدر و مادر خود و نبود تجبر وتكبر كننده و معصيت نسبت به ايشان يا نسبت به پروردگار خود.
و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا (389) و سلام ما بر اوباد - يا سلامتى ما از براى اوست از بلاها - در روزى كه متولد شد و روزى كه مرد وروزى كه زنده خواهد شد و از قبر مبعوث خواهد گرديد.
و در جاى ديگر فرموده است كه و زكريا نادى ربه رب تذرنى فردا و انت خيرالوارثين ياد كن زكريا را در وقتى كه ندا كرد پروردگار خود را كه :پروردگارا! مگذار مرا تنها و بى فرزند و تو بهترين وارثانى ، فاستجبناله ووهينا له يحيى و اصلحنا له زوجه انهم كانوا يسار عون فى الخيرات و يدعوننا رغبا ورهبا و كانوا لنا خاشعين (390)
پس مستجاب كرديم دعاى او را و بخشيديم به او يحيى را و به اصلاح آورديم ازبراى او جفت او را - على بن ابراهيم روايت كرده است كه : حايض نمى شد و در آن وقتحايض شد (391) - بدرستى كه ايشان پيشى مى گرفتند در نيكيها واعمال شايسته و مى خواندند ما را براى رغبت به ثواب ما و ترس از عقاب ما و بودند ازبراى ما خشوع كنندگان .
و به سند معتبر منقول است كه : سعد بن عبدالله از حضرت صاحب الامرعجل الله تعالى فرجه الشريف سؤ الى چند كرد در هنگامى كه آن حضرت كودك بود ودر دامن حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نشسته بود، و از جمله آن سؤ الها اين بود كهپرسيد از تاءويل كهيعص ؟
فرمود: اين حروف از خيرهاى غيب است كه مطلع گردانيد خدا بر آنها بنده خود زكريا عليهالسلام را و بعد از آن براى محمد صلى الله عليه و آله ذكر فرموده است ، و اين قصهچنان بود كه زكريا از حق تعالى سؤ ال نمود كه تعليم او نمايد نامهاىآل عبا صلوات الله عليهم را، پس جبرئيل نازل شد و آن نامهاى مقدس را تعليم او نمود،پس زكريا عليه السلام هرگاه محمد و على و فاطمه و حسن عليهم السلام را ياد مى كرد،دلگيرى و اندوه و الم او برطرف مى شد، و چون نام حسين عليه السلام را ياد مى كردگريه در گلوى مى شد و از بسيارى گريستن نفسش تنگ مى شد، پس روزى مناجات كردكه : خداوندا! چرا آن چهار بزرگوار را كه ياد مى كنم غمها از دلم بيرون مى رود و دلمگشاده مى شود، و چون حسين عليه السلام را ياد مى كنم ديده ام گريان و دلم محزون مىشود و آه و ناله ام بلند مى گردد؟
پس حق تعالى واقعه كربلا را به او وحى نمود چنانچه فرموده است كهيعص ‍ كه كاف اشاره است به كربلا؛ و ها به هلاك عترترسول صلى الله عليه و آله در آن صحرا؛ و يا به يزيد عليه اللعنه الشديدكه ظلم كننده بر حسين بود؛ و عين عطش و تشنگى آن حضرت است ؛ و صادآن حضرت است .
چون زكريا عليه السلام اين را شنيد، سه روز از محراب خود بيرون نيامد و منع فرمودمردم را كه به نزد او بروند و رو آورد به گريه و فغان و نوحه و مرثيه مى خواندبر اين معصيت و مى گفت : الهى ! آيا به درد خواهى آورددل بهترين جميع خلقت را به مصيبت فرزندان او؟ آيا اين بليه و محنت را به ساحت عزت اوفرود خواهى آورد؟ آيا جامه اين ماتم را بر على و فاطمه عليهماالسلام خواهى پوشانيد؟آيا شدت اين درد و محنت را به عرصه قرب و منزلت ايشانداخل خواهى نمود؟ پس مى گفت : الهى ! روزى فرما مرا فرزندى كه با اين پيرى ديده منبه او روشن گردد، چون به من عطا فرمائى مرا به محبت او مفتون گردان ، پسدل مرا به مصيبت آن فرزند به درد آور چنانچهدل محمد حبيب خود را به فرزندش به درد خواهى آورد.
پس خدا حضرت يحيى عليه السلام را به آن حضرت عطا فرمود، و به مصيبت او دلش رابه درد آورد و مدت حمل يحيى در شكم مادر شش ماه بود و مدتحمل امام حسين عليه السلام نيز شش ماه بود (392).
به سندهاى معتبر و صحيح بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادقعليهماالسلام منقول است كه : چنانچه پيش از يحيى عليه السلام كسى به نام او مسمىنشده بود، همچنين به نام امام حسين عليه السلام كسى پيش از او مسمى نشده بود، و پىكننده ناقه صالح عليه السلام ولد الزنا بود و كشنده حضرت يحيى عليه السلام ولدالزنا بود و كشنده امير المؤمنين عليه السلام ولد الزنا بود و كشنده امام حسين عليهالسلام ولد الزنا بود، و نمى كشد پيغمبران و اولاد ايشان را مگر فرزندان زنا، ونگريست زمين و آسمان مگر بر يحيى و حسين عليهماالسلام ، و آفتاب بر ايشان گريستكه سرخ طالع مى شد و سرخ فرو مى رفت (393).
و در روايت ديگر آن است كه : رشح خون از آسمان مى ريخت چنانچه جامه سفيدى كه در هوامى داشتند سرخ مى شد، و هر سنگ كه از زمين برمى داشتند از زيرش خون مى جوشيد(394).
و به سند معتبر از امام زين العابدين عليه السلاممنقول است كه فرمود: يا پدرم امام حسين عليه السلام چون به كربلا مى رفتيم در هيچمنزل فرود نمى آمديم و بار نمى كرديم مگر آنكه آن حضرت ياد حضرت يحيى عليهالسلام مى كردند، و روزى فرمودند: از پستى و بى قدرى دنيا نزد خدا آن بود كه سريحيى بن زكريا عليه السلام را به هديه فرستادند براى فاحشه اى از فاحشه هاىبنى اسرائيل (395).
و ابن بابويه رحمه الله عليه به سند خود از وهب بن منبه روايت كرده است كه : روزىابليس لعنه الله عليه در مجالس بنى اسرائيل مى گشت و ناسزا به مريم عليها السلاممى گفت ، و آن حضرت را نسبت به زكريا عليه السلام مى داد، تا آنكه بنىاسرائيل بر زكريا شوريدند و در مقام قتل آن حضرت شدند، و حضرت زكريا از ايشانگريخت تا به درختى رسيد و آن درخت براى آن حضرت شكافته شد، و چون زكريا بهميان درخت رفت ، شكاف درخت بهم آمد و آن حضرت از نظر ايشان پنهان شد و ابليس عليهاللعنه با سفهاى بنى اسرائيل از پى آن حضرت مى آمدند، چون به آن درخت رسيدندابليس عليه اللعنه دست گذاشت از پائين تا بالاى درخت و موضعدل آن حضرت را شناخت ، پس امر كرد ايشان را كه آن موضع را با اره بريدند و آنحضرت را در ميان درخت به دو نيم كردند و آن حضرت را به آنحال گذاشتند و برگشتند، و ابليس از ايشان غايب شد و ديگر پيدا نشد؛ و به آن حضرتاز بريدن اره هيچ المى نرسيد، پس حق تعالى ملائكه را فرستاد كه آن حضرت راغسل دادند و سه روز بر او نماز كردند پيش از آنكه او را دفن كنند، و چنين مى باشندپيغمبران جسد مطهر ايشان متغير نمى شود و در خاك نمى پوسد و پيش از دفن سه روزبر ايشان ملائكه و انس ‍ نماز مى كنند (396).
و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است در تفسيرقول حق تعالى كه در قصه يحيى عليه السلام فرموده است لمنجعل له من قبل سميا يعنى : كسى را پيش از او نيافريده بوديم كه يحيى نامداشته باشد، و فرمود در تفسير قول خداى تعالى و آتيناه الحكم صبيا از حكمتهائىكه خدا به آن حضرت در كودكى عطا فرموده بود آن بود كهاطفال به او گفتند: بيا تا بازى كنيم ، گفت : آه ، والله كه ما را براى بازى نيافريدهاند بلكه براى جد و امر بزرگى آفريده اند، وحنانا من لدنا يعنى : تحنن ومهربانى بر پدر و مادر و ساير بندگان خود به او داده بوديم ، وزكوه يعنى :طهارت و پاكيزگى داده بوديم هر كه را ايمان به او آورد و تصديق او بكند، وكان تقيا يعنى : پرهيزكار بود از شرور و معاصى ، وبرا بوالديه و احسانمى كرد نسبت به پدر و مادر خود و فرمانبردار ايشان بود، و لم يكن جبارا عصيا ونمى كشت مردم را بر وجه غضب و نمى زد ايشان را از روى غضب و هيچكس نيست مگرآنكه گناه كرده است يا قصد گناه در خاطرش گذشته است بغير از يحيى كه هرگز گناهنكرد و اراده گناه نيز در خاطرش خطور نكرد.
و امام عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه هنالك دعا زكريا ربه يعنى : چون زكرياديد نزد مريم ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان گفت به مريم : ازكجاست اين ميوه ها از براى تو؟ مريم گفت : از جانب خدا است و خدا هر كه را مى خواهدروزى مى دهد بى حساب و يقين دانست زكريا كه او راست مى گويد زيرا كه مى دانستكسى بغير او به نزد مريم نمى رود، پس در آن وقت در خاطر خود گفت : آن كس كه قادراست از براى مريم ميوه زمستان را در تابستان و ميوه تابستان را در زمستان بفرستد قادراست كه مرا فرزند عطا فرمايد هر چند پير باشم و زنم سترون (397) باشد.
پس در آن وقت دعا كرد كه : پروردگارا! ببخش مرا از جانب خود ذريت پاكيزه نيكوئىبدرستى كه تو شنونده دعائى ؛ و ملائكه ندا كردند زكريا را در وقتى كه در محراببه نماز ايستاده بود: بدرستى كه خدا تو را بشارت مى دهد به يحيى كه تصديق كنندهكلمه خدا - يعنى عيسى - خواهد بود، و سيدى يعنى سركرده و بزرگى خواهد بود در طاعتخدا و بر اهل طاعت او، و حصور خواهد بود و با زنان نزديكى نخواهد كرد، و پيغمبرىخواهد بود از شايستگان . و اول تصديق يحيى عليه السلام عيسى عليه السلام را از آنبود كه صومعه اى كه حضرت مريم داشت و عبادت الهى در آنجا مى كرد غرفه اى بودكه راهى نداشت و به نردبان به آن غرفه مى رفتند و كسى بغير از زكريا به آنغرفه نمى رفت ، و چون بيرون مى آمد بر در غرفهقفل مى زد و از بالاى در روزنه اى كوچك گشوده بود كه باد از آنجاداخل مى شد، پس چون مريم آبستن شده است غمگين شد و در خاطر خود گفت : كسى جز من بهاين غرفه بالا نمى آيد و مريم آبستن شده است و من رسوا مى شوم در ميان بنىاسرائيل و گمان خواهند كرد كه من او را آبستن كرده ام .
پس به نزد زن خود آمد و اين قصه را به او گفت ، آن زن گفت : اى زكريا! مترس كه خدابراى تو نمى كند مگر آنكه خير تو در آن است ، و بياور مريم را كه من ببينم و ازحال او سؤ ال كنم ؛ پس زكريا عليه السلام مريم را به نزد زن خود آورد و حق تعالى ازمريم مشقت جواب گفتن را برداشت ، و چون داخل شد به نزد زن زكريا كه خواهر بزرگ اوبود زن زكريا از براى او برنخاست ، پس يحيى عليه السلام به قدرت خدا در شكممادر دست بر او زد و او را از جا كند و با مادر خود سخن گفت كه : بهترين زنان عالميان بابهترين مردان عالميان كه در شكم اوست به نزد تو مى آيند و تو از براى ايشان برنمى خيزى ؟ پس زن زكريا از جا كنده شد و برجست و از براى مريم ايستاد، پس يحيى درشكم او سجده كرد براى تعظيم عيسى و اين اول تصديقى بود كه او را كرد (398).
مؤلف گويد: مشهور آن است كه مادر يحيى عليه السلام ايشاع بود و خلاف استكه آيا خواهر مريم بود يا خاله او، و اين حديث دلالت براول مى كند.
و در حديث ديگر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : در روز قيامت منادى ندا خواهد كرد: كجاست فاطمه دختر محمد صلى اللهعليه و آله ؟ كجاست خديجه دختر خويلد؟ كجاست مريم دختر عمران ؟ كجاست آسيه دخترمزاحم ؟ كجاست ام كلثوم مادر يحيى ؟ (399) (و تمام حديث در جاى خود خواهد آمد).
از حضرت رسولصلى الله عليه و آله منقول است كه : زهد حضرت يحيى در اين مرتبه بود كه روزى بهبيت المقدس آمد و نظر كرد به عباد و رهبانان و احبار كه پيراهن ها از مو پوشيده اند وكلاه ها از پشم بر سر گذاشته اند و زنجيرها در گردن خود كرده و بر ستونهاى مسجدبسته اند، چون اين جماعت را مشاهده نمود به نزد مادرش آمد و گفت : اى مادر! از براى منپيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف تا بروم به بيت المقدس و عبادت خدا بكنم با عبادو رهبانان ، مادر او گفت : صبر كن تا پدرت پيغمبر خدا بيايد و با او مصلحت كنم .
چون حضرت زكريا آمد، سخن يحيى را نقلنمود، زكريا عليه السلام فرمود: اى فرزند! چه چيز تو را باعث شده است كه اين ارادهنمائى و تو هنوز طفلى و خردسالى ؟
يحيى عليه السلام گفت : اى پدر! مگر نديده اى از من خردسالتر كه مرگ را چشيده است ؟
فرمود: بلى .
پس زكريا به مادر يحيى گفت : آنچه مى گويد چنان كن ، پس مادر كلاه پشم و پيراهن مواز براى او بافت ، يحيى پوشيد و رفت به جانب بيت المقدس و با عبادمشغول عبادت گرديد تا آنكه پيراهن مو بدن شريفش را خورد، پس ‍ روزى نظر كرد بهبدن خود ديد كه بدنش نحيف شده است و گريست ، پس ‍ خطاب الهى به او رسيد: اىيحيى ! آيا گريه مى كنى از اينكه بدنت كاهيده است ؟ بعزت وجلال خودم سوگند كه اگر يك نظر به جهنم بكنى پيراهن آهن خواهى پوشيد به عوضپلاس !
پس يحيى عليه السلام گريست تا آنكه از بسيارى گريه رويش مجروح شد به حدىكه دندانهايش پيدا شد.
چون اين خبر به مادرش رسيد با زكريا به نزد او آمدند و عباد بنىاسرائيل به گرد او برآمدند و او را خبر دادند كه : روى تو چنين مجروح و كاهيده شده است.
گفت : من باخبر نشدم .
زكريا گفت : اى فرزند! چرا چنين مى كنى ؟ من از خدا فرزندى طلبيدم كه موجب سرور منباشد.
گفت : اى پدر! تو مرا به اين امر كردى و گفتى كه در ميان بهشت و جهنم عقبه اى هست كهنمى گذرند از آن عقبه مگر جماعتى كه بسيار گريه كنند از خوف الهى .
فرمود: بلى اى فرزند! من چنين گفتم ، جهد و سعى نما در بندگى خدا كه تو را به امرديگر امر فرموده اند.
پس مادرش گفت : اى فرزند! رخصت مى دهى كه دو پاره نمد از براى تو بسازم كه براطراف روى خود نهى تا دندانهايت را بپوشاند و آب چشمت را جذب نمايد؟
گفت : تو اختيار دارى .
پس مادرش دو قطعه نمد براى او ساخت و بر رويش گذاشت ، در اندك زمانى از گريه اوچنان تر شد كه چون آن را فشرد آب از ميان انگشتانش ‍ جارى شد!
چون حضرت زكريا عليه السلام اين حال را بديد گريان شد و رو بسوى آسمان نمود وعرض كرد: خداوندا! اين فرزند من است و اين آب ديده اوست و تو از همه رحم كنندگانرحيم ترى .
پس هرگاه كه زكريا مى خواست بنى اسرائيل را موعظه بگويد، به جانب چپ و راستنظر مى كرد، اگر يحيى حاضر بود نام بهشت و جهنم نمى برد، پس روزى يحيى حاضرنبود و زكريا شروع به موعظه كرد، يحيى عليه السلام سر خود را به عبائى پيچيدهآمد در ميان مردم نشست و حضرت زكريا او را نديد و فرمود: حبيب منجبرئيل مرا خبر داد كه حق تعالى مى فرمايد: در جهنم كوهى است كه آن را سكران مى نامند، و در مابين كوه واديى هست كه آن را غضبان مى گويند زيرا كه از غضبالهى افروخته شده است ، در آن وادى چاهى هست كه صدسال راه عمق آن است ، و در چاه تابوتها از آتش هست و در آن تابوتها صندوقها و جامه هاو زنجيرها و غلها از آتش هست .
چون يحيى عليه السلام اينها را شنيد سر برداشت و فرياد برآورد: واغفلتاه ! چه بسيارغافليم از سكران !
برخاست و متحيرانه متوجه بيابان شد، پس حضرت زكريا از مجلس ‍ برخاست و به نزدمادر يحيى رفت و فرمود: يحيى را طلب نما كه مى ترسم او را نبينى مگر بعد از مرگ او،پس مادرش به طلب او بيرون رفت تا به جمعى از بنىاسرائيل رسيد، ايشان از او پرسيدند: اى مادر يحيى ! به كجا مى روى ؟
گفت : به طلب فرزندم يحيى مى روم كه نام آتش جهنم شنيده و رو به صحرا رفته است.
پس رفت تا به چوپانى رسيد، از او سؤ ال نمود: آيا جوانى را به اين هيئت و صفت ديدى؟
گفت : بلكه يحيى را مى خواهى ؟
گفت : بلى .
گفت : الحال او را در فلان عقبه گذاشتم كه پاهايش در آب ديده اش فرو رفته بود وسر به آسمان بلند كرده مى گفت : بعزت و جلال تو اى مولاى من ! كه آب سرد نخواهمچشيد تا منزلت و مكان خود را به نزد تو ببينم .
چون مادر به او رسيد و نظرش بر وى افتاد به نزديك او رفت و سرش را در ميانپستانهاى خود گذاشت و او را به خدا سوگند داد كه با او به خانه برگردد. پس با اوبه خانه رفت و مادرش به او التماس نمود كه : اى فرزند! التماس دارم كه پيراهن مورا بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه آن نرم تر است ، يحيىقبول فرمود و پيراهن پشم پوشيد و مادر از براى او عدسى پخت و آن حضرتتناول فرمود و خواب او را ربود تا هنگام نماز شد، پس در خواب به او ندا رسيد: اىيحيى ! خانه اى به از خانه من مى خواهى ؟ همسايه اى به از من مى طلبى ؟
چون اين ندا به گوشش رسيد از خواب برخاست و گفت : خداوندا! از لغزش من درگذر،بعزت تو سوگند كه ديگر سايه اى نطلبم بغير از سايه بيت المقدس . و به مادرشگفت : اى مادر! پيراهن مو را بياور، مادرش آن را به او داد و در او آويخت كه مانع رفتنششود، حضرت زكريا به او فرمود: اى مادر يحيى ! او را بگذار كه پرده دلش را گشودهاند و به عيش دنيا منتفع نمى شود.
پس برخاست يحيى عليه السلام و پيراهن موئين و كلاه پشمينه را به تن خود نمود وبسوى بيت المقدس برگشت و با احبار و رهبانان عبادت مى كرد تا شهيد شد (400).
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلاممنقول است كه از آباى طاهرين خود عليهم السلام روايت كرده كه : شيطان به نزد انبياءمى آمد از زمان آدم تا هنگامى كه حضرت عيسى عليه السلام مبعوث شد و با ايشان سخنمى گفت و سؤ الها از ايشان مى كرد، و به حضرت يحيى پيش از پيغمبران انس داشت ،روزى حضرت يحيى عليه السلام به او فرمود: اى ابو مره ! مرا به تو حاجتى است .
گفت : قدر تو از آن عظيم تر است كه حاجت تو را رد توان نمود، آنچه خواهى سؤال نما كه آنچه فرمائى مخالفت نخواهم نمود.
حضرت يحيى فرمود: مى خواهم دامها و تله هاى خود را كه بنى آدم را به آنها صيد مىنمائى به من بنمائى .
آن ملعون قبول كرد و به روز ديگر وعده كرد، چون صبح روز ديگر شد حضرت يحيى درخانه نشست و منتظر او بود، ناگاه ديد كه صورتى در برابرش ظاهر شد رويش مانندروى ميمون و بدنش مثل بدن خوك بود، و طول چشمهايش درطول رويش و همچنين دهانش در طول رويش ، و ذقن نداشت و ريش نداشت و چهار دست داشت : دودست در سينه و دو دست در دوش او رسته ، و پى پايش در پيش بود و انگشتان پايش درعقب ، قبائى پوشيده و كمربندى بر روى آن بسته و بر آن كمربند رشته ها به الوانمختلف آويخته است بعضى سرخ و بعضى سبز و به هر رنگى رشته اى در آن ميان هست ،و زنگ بزرگى در دست دارد، و خودى بر سر نهاده و بر آن خود قلابى آويخته !
چون حضرت او را به اين هيئت مشاهده فرمود پرسيد: اين كمربند چيست كه در ميان دارى ؟
گفت : اين گبرى و مجوسيت است كه من پيدا كرده ام و براى مردم زينت داده ام !
فرمود: اين رشته هاى الوان چيست ؟
گفت : اين اصناف زنان است كه مردم را به الوان مختلفه و رنگ آميزيهاى خود مى ربايند!
فرمود: اين زنگ چيست كه در دست دارى ؟
گفت : اين مجموعه اى است كه همه لذتها در اينجا است از طنبور و بربط وطبل و ناى و صرنا (401) و غير اينها، و چون جمعى به شراب خوردنمشغول شدند و لذتى نمى يابند از آن من اين جرس را به حركت در مى آورم تامشغول خوانندگى و ساز مى شوند، چون صداى آن را شنيدند از طرب و شوق از جا بدرمى آيند، يكى رقص مى كند و ديگرى با انگشتان صدا مى كند و ديگرى جامه بر تن مىدرد!
پس حضرت فرمود: چه چيز بيشتر موجب سرور و روشنى چشم تو مى گردد؟
گفت : زنان كه ايشان تله ها و دامهاى منند، و چون نفرينها و لعنتهاى صالحان بر من جمعمى شود به نزد زنان مى روم و آنها را دلخوش مى شوم .
حضرت فرمود: اين خود چيست كه بر سر توست ؟
گفت : به اين خود را از نفرينهاى صالحان حفظ مى كنم .
فرمود: اين قلاب چيست كه بر آن آويخته است ؟
گفت : با اين دلهاى صالحان را مى گردانم و بسوى خود مى كشانم .
يحيى عليه السلام فرمود: هرگز به من يك ساعت ظفر يافته اى ؟
گفت : نه ، وليكن در تو يك خصلت مى بينم كه مرا خوش مى آيد.
فرمود: كدام است ؟
گفت : اندكى بيشتر چيزى مى خورى در هنگام افطار و اين موجب سنگينى تو مى شود وديرتر به عبادت برمى خيزى .
حضرت فرمود: با خدا عهد كردم كه هرگز از طعام سير نشوم تا خدا را ملاقات نمايم .
شيطان گفت : من نيز عهد كردم كه هيچ مسلمانى را ديگر نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم.
پس بيرون رفت و ديگر به خدمت آن حضرت نيامد (402).
و به روايت ديگر منقول است كه : لباس حضرت يحيى عليه السلام از ليف خرما بود وخوراك او از برگ درخت بود (403).
و به سندهاى از حضرت امام موسى و امام رضا عليهما السلاممنقول است كه : يحيى عليه السلام مى گريست و نمى خنديد، و عيسى عليه السلام مىگريست و مى خنديد، و آنچه عيسى مى كرد بهتر بود از آنچه يحيى مى كرد (404).
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلاممنقول است كه : چون خلافت و رياست بنى اسرائيل بعد ازدانيال عليه السلام به عزير عليه السلام رسيد، شيعيان جمع مى شدند بسوى او و بااو انس مى گرفتند و مسائل دين خود را را اخذ مى نمودند، پس صدسال از ايشان غائب شد و باز بر ايشان مبعوث شد و حجتهاى خدا كه بعد از او بودندغائب شدند و امر بنى اسرائيل بسيار شديد شد تا آنكه يحيى عليه السلام متولد شد،چون هفت سال از عمر او گذشت ظاهر شد در ميان بنىاسرائيل و تبليغ رسالت الهى به ايشان نمود و خطبه اى بليغ در ميان ايشان خواند وحمد و ثناى حق تعالى و تبليغ رسالت الهى را به يادشان آورد و خبر داد ايشان را كهمحنتهاى صالحان از براى گناهان بنى اسرائيل و بديهاىاعمال ايشان است و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است ، و وعده داد ايشان را كه : فرج شمابعد از بيست سال و كسرى خواهد بود كه حضرت مسيح كه عيسى بن مريم عليه السلاماست در ميان شما قيام به امر نبوت بنمايد (405).
و در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلاممنقول است كه : شهادت حضرت يحيى عليه السلام در روز چهارشنبه آخر ماه صفر واقعشد (406).
در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : حضرت عيسى عليه السلام دعا كرد كه حق تعالى حضرت يحيى عليهالسلام را براى او زنده گرداند، پس به نزد قبر آن حضرت آمد و او را ندا كرد، يحيىعليه السلام او را جواب گفت و از قبر بيرون آمد و گفت : اى عيسى ! چه مى خواهى از من ؟
گفت : مى خواهم كه در دنيا باشى و مونس من باشى چنانچه پيشتر بودى .
گفت : اى عيسى ! هنوز حرارت مرگ از من ساكن نشده است و مى خواهى به دنيا برگردم وبار ديگر حرارت و شدت مرگ را دريابم ؟
پس به قبر خود برگشت ، و عيسى عليه السلام معاودت نمود (407).
و در حديث معتبر ديگر فرمود: شخصى به نزد عيسى عليه السلام آمد و گفت : يا روحالله ! من زنا كرده ام مرا پاك كن !
حضرت ندا فرمود در ميان قوم : هركه هست بيرون آيد براى پاك كردن فلان شخص ازگناه چون همه حاضر شدند و آن مرد را در گودال كردند كه سنگسار كنند آن مرد فريادبرآورد: هركه حدى از خدا بر او لازم گرديده است مرا حد نزند، همه مردم برگشتند بغيراز عيسى و يحيى عليهما السلام ، پس يحيى به نزديك آن مرد رفت و گفت : اى گناهكار!مرا پندى بده .
گفت : نفس خود را با خواهش او مگذار كه تو را هلاك مى كند.
يحيى فرمود: ديگر بگو.
گفت : هيچ گناهكارى را بر گناهش سرزنش و ملامت مكن .
فرمود: ديگر بگو.
گفت : به غضب و خشم ميا.
حضرت يحيى عليه السلام فرمود: بس است مرا (408).
در حديث ديگر از حضرت رسول صلى الله عليه و آلهمنقول است كه : چون حق تعالى عيسى عليه السلام را به آسمان برد، شمعون بن حمون رادر ميان قوم خود جانشين خود گردانيد، پس پيوسته شمعون در ميان بنىاسرائيل قيام به هدايت ايشان مى نمود تا او به رحمت الهىواصل شد، پس ‍ حق تعالى يحيى بن زكريا عليهما السلام را به پيغمبرى مبعوثگردانيد، و چون نزديك شد كه يحيى را شهيد كنند، يحيى اولاد شمعون را وصى خودگردانيد (409).
مؤلف گويد: احاديث در باب يحيى عليه السلام مختلف است : بعضى دلالت مى كند برآنكه آن حضرت بعد از عيسى عليه السلام بود و از اوصياى آن حضرت بود؛ و بعضى ازدلالت مى كند بر آنكه در زمان آن حضرت شهيد شد. و اگر گوئيم دو يحيى پسر زكرياعليهما السلام بوده اند بعيد است و محتمل است كه خدا بعد از مردن او را زنده گردانيدهباشيد و باز مبعوث به پيغمبرى كرده باشد، و اظهر آن است كه بعضى از اخبار موافقعامه تقيه وارد شده باشد، والله يعلم .
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : چون يحيى عليه السلام متولد شد او را به آسمان بردند و از نهرهاىبهشت او را غذا مى دادند، و چون او را از شير باز گرفتند او را بسوى پدرش فرودآوردند و در هر خانه اى كه بود، خانه از نور رويش روشن مى شد (410).
به سند حسن از حضرت امام رضا عليه السلاممنقول است كه : سه وقت است كه وحشت آدمى از همه اوقات بيشتر مى باشد: روزى كه ازشكم مادر بيرون مى آيد و دنيا را مى بيند؛ و روزى كه مى ميرد و آخرت را مى بيند؛ وروزى كه از قبر بيرون مى آيد و حكمى چند را مى بيند كه در دنيا نمى ديده است . و حقتعالى بر يحيى عليه السلام سلام و سلامتى فرستاد در اين سه حالت ، و خوف او رابه ايمنى مبدل گردانيد چنانچه حق تعالى فرموده است و سلام عليه يوم ولد و يوميموت و يوم يبعث حيا (411). و حضرت عيسى بر خود سلام فرستاد در اين سهحالت و فرمود كه والسلام على يوم و لدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا (412).(413)
به سند حسن از حضرت امام رضا عليه السلاممنقول است كه : روز اول محرم روزى است كه زكريا عليه السلام از خدا فرزندى طلبيد وخدا دعاى او را مستجاب فرمود، هر كه آن روز را روزه بدارد و دعا كند، خدا دعاى او رامستجاب مى گرداند چنانچه دعاى زكريا عليه السلام را مستجاب گردانيد (414)
و به سند حسن بلكه صحيح از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : حضرت زكريا عليه السلام از بنىاسرائيل خائف گرديد، از ايشان گريخت و پناه به درختى برد، و آن درخت براى اوشكافته شد و گفت : اى زكريا! داخل شو در من ، چون در شكاف آنداخل شد درخت بهم آمد، بنى اسرائيل چون او را طلب كردند و نيافتند، شيطان عليهاللعنه به نزد ايشان آمد و گفت : من ديدم زكريا ميان اين درخت رفت ، آن را ببريد تا اوهلاك شود.
چون آن جماعت آن درخت را مى پرستيدند گفتند: نمى بريم اين درخت را، پس ايشان راوسوسه كرد تا راضى شدند كه آن را بريدند و آن حضرت را در ميان آن درخت به دونيم كردند، صلوات الله عليه و لعنه الله على من قتله و من اءعانهم على ذلك (415).
و در حديث معتبر ديگر فرمود: پادشاهى بود در زمان حضرت يحيى عليه السلام كه بازنان بسيارى كه داشت ، به آنها اكتفا نمى كرد و با زن زناكارى از بنىاسرائيل زنا مى كرد تا آن زن پير شد، و چون آن زن پير شد دختر خود را براى پادشاهزينت كرد و به دختر گفت : مى خواهم كه تو را براى پادشاه ببرم ، چون پادشاه با تونزديكى كند و از تو بپرسد: چه حاجت دارى ؟ بگو: حاجت من آن است كه يحيى پسر زكريارا بكشى !
چون دختر را به نزد پادشاه برد و با او مقاربت كرد از او پرسيد: چه حاجت دارى ؟
گفت : كشتن يحيى .
تا سه مرتبه از او پرسيد و در هر مرتبه اين جواب گفت .
پس طشتى از طلا طلبيد و يحيى عليه السلام را حاضر كرد و سر مباركش را در ميان آنطشت بريد. و چون خون آن حضرت را بر زمين ريختند به جوش آمد، و هر چند خاك بر آنخون مى ريختند خون مى جوشيد و به رو مى آمد تا آنكهتل عظيمى شد.
و چون آن قرن منقرض شد و بخت نصر بر بنىاسرائيل مسلط شد، از سبب جوشيدن آن خون پرسيد، هيچكس آن را ندانست و گفتند: مردپيرى هست او مى داند، چون او را طلبيد و از او پرسيد، او از پدر و جد خود قصه حضرتيحيى عليه السلام را نقل كرد و گفت : اين خون اوست كه مى جوشد!
پس بخت نصر گفت : البته آنقدر بكشم از بنىاسرائيل كه اين خون از جوشيدن باز ايستد، پس بر روى آن خون هفتاد هزار كس را كشت تاخون از جوشيدن ايستاد (416).
و به روايت معتبر ديگر منقول است كه : آن زن زناكار زوجه پادشاه جبار ديگر بود كهقبل از اين پادشاه بود، و اين پادشاه بعد از او آن زن را خواست ، و چون پير شداول تكليف كرد پادشاه را كه تزويج نمايد آن دخترى را كه از پادشاهاول داشت ، پادشاه گفت : من از حضرت يحيى عليه السلام مى پرسم ، اگر او تجويزمى نمايد من او را تزويج مى كنم .
چون از آن حضرت پرسيد و تجويز ننمود، پس آن زن دختر خود را زينت نمود و در وقتىكه پادشاه مست بود او را به نظر پادشاه به جلوه درآورد و او را تعليم كرد كه : ازپادشاه استدعا كن كشتن يحيى را! و به اين سبب آن حضرت را شهيد كرد (417).
و به روايت ديگر منقول است كه : حضرت عيسى عليه السلام حضرت يحيى عليه السلامرا با دوازده نفر از حواريان فرستاد كه مردم را شرايع دين بياموزند و نهى كنند آنها رااز نكاح كردن دختر خواهر.
و پادشاه ايشان دختر خواهرى داشت كه او را دوست مى داشت و مى خواست او را نكاح كند!چون خبر به مادر آن دختر رسيد كه يحيى نهى مى كند ازمثل اين نكاح ، دختر خود را زينت بسيار كرد و به نظر پادشاه به جلوه درآورد تا او رامفتون حسن او گردانيد، پس پادشاه از دختر پرسيد: چه حاجت دارى ؟
گفت : حاجت من آن است كه ذبح كنى يحيى بن زكريا را.
پادشاه گفت : حاجت ديگر بطلب .
دختر گفت : مطلب ديگرى ندارم بغير از اين .
چون بسيار اهتمام كرد آن ملعون فرستاد و حضرت يحيى عليه السلام را حاضر كرد وسر آن سرور را بر طشت بريد و قطره اى از خون مطهر بر زمين ريخت و به جوش آمد، وپيوسته در جوش بود تا حق تعالى بخت نصر را بر ايشان مسلط گردانيد پس پيرزالى از بنى اسرائيل به نزد او آمد و آن خون را به او نمود و گفت : اين خون يحيى است ،از روزى كه شهيد شده است تا به حال در جوش است .
پس در دل بخت نصر افتاد كه بر بالاى آن خون آنقدر از بنىاسرائيل را بكشد تا ساكن گردد، پس در يكسال هفتاد هزار كس از بنى اسرائيل را بر روى آن خون كشت تا ساكن شد (418).
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : چون حق تعالى خواهد كه براى دوستان خود انتقام بكشد به بدترين خلقخود انتقام مى كشد، و چون خواهد كه انتقام از براى خود بكشد به دوستان خود انتقام مىكشد، و از براى حضرت يحيى به بخت نصر انتقام كشيد (419).
مؤلف گويد: بسيارى از احوال حضرت يحيى عليه السلام در باباحوال حضرت دانيال عليه السلام و بخت نصر ذكر خواهد شد انشاء الله .
باب بيست و هفتم در بيان قصص حضرت مريم دختر عمران مادر عيسى عليه السلام است.
حق تعالى مى فرمايد اذ قالت آمراءه عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررافتقبل منى انك السميع العليم (420) يعنى : به ياد آور آن وقتى را كه گفتزن عمران - كه آن حنه جده عيسى بود، و اين عمران غير از عمران پدر موسى عليهالسلام است بلكه عمران پسر ماثان است ، و جمعى گفته اند كه خواهر حنه در خانهزكريا بود و عيشا نام داشت و يحيى و مريم خاله زاده بودند - پروردگارا! بدرستى كهمن نذر كردم براى تو كه آنچه در شكم من است محرر گردانم - يعنى خادم بيت المقدسگردانم ، يا مخصوص عبادت گردانم كه از محراب بيرون نيايد چنانچه على بن ابراهيمروايت كرده است (421) - بدرستى كه توئى شنوا و دانا (422).
و عياشى به سندهاى معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : چون نذركرد زن عمران كه آنچه در شكم من اوست محرر گرداند، و محرر آن بود كه براى مسجد ومعبد خود قرار مى دادند كه هرگز از مسجد بيرون نيايد فلما وضعتها قالت رب انىوضعتها اءنثى والله اعلم بما وضعت وليس الذكر كالانثى و انى سمينها مريم وانى اعيذهابك و ذربيتها من الشيطان الرجيم (423).
حضرت فرمود: چون مريم از حنه بوجود آمد گفت : پروردگارا! من اين فرزندرا دختر بر زمين گذاشتم ، و خدا داناتر بود به آنچه از او بوجود آمده بود، و نيست مردمثل زن در خدمت بيت المقدس و عباد (424) - از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : زيرا كه زن حايض مى شود و مى بايد از مسجد بيرون رود و محرر مىبايد از مسجد بيرون نرود (425) - بدرستى كه من او را مريم نام كردم - يعنى عابدهيا خادمه - بدرستى كه در پناه تو در مى آورم او را و ذريت و فرزندان او را از شيرشيطان رجيم
.
فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا پسقبول كرد او را پروردگار او براى خدمت بيت المقدس - با دختر بودن او - بهقبول كردن نيكو و رويانيد او را رويانيدنى نيكو گفته اند كه : در روزى نمو مىكرد مثل آنكه ديگران در سالى نمو كنند؛ و ابن عباس روايت كرده است كه : چون نه سالهشد، در روزه و عبادت و زهد و ترك دنيا، بر همه عباد زيادتى مى كرد (426).
و كفلها زكريا و خدا كفالت و محافظت او را به زكريا مفوض گردانيد، چنانچهنقل كرده اند كه : مادر مريم او را در خرقه اى پيچيد و به مسجد آورد به نزد احبار ورهبانان بنى اسرائيل و گفت : بگيريد كه اين نذر بيت المقدس ‍ است ، و چون مريم دخترامام و صاحب قربانى آنها بود احبار بنى اسرائيل نزاع كردند در كفالت او، پس زكرياگفت : من احقم به كفالت او زيرا كه خاله اش در خانه من است ، احبار گفتند: اگر ما به احقمى گذاشتيم مادرش ‍ از همه احق بود و ليكن قرعه مى افكنيم تا به اسم هر كه درآيد اومتوجه كفالت گردد، پس به قرعه قرار دادند و ايشان بيست و نه نفر بودند و قلمهاىخود را كه كتابت تورات را به آن مى كردند و از فولاد بود در آب انداختند، پس قلمزكريا عليه السلام بر خلاف عادت بر روى آب ايستاد، يا در آب جارى افكندند و قلمديگران را آب برد و قلم او بر روى آب ايستاد و حركت نكرد (427).
كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاقال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب (428) هرگاه داخل مى شد زكريا بر مريم مى يافت نزد او روزى از ميوه هاى بهشتدر غير موسم آن ميوه - و گفته اند كه : او شير نخورد بلكه پيوسته روزى او از بهشتمى آمد (429) - پس زكريا مى گفت : اى مريم ! از كجاست از براى تو اين روزى ؟ مريممى گفت : از جانب خدا است - و از بهشت است - بدرستى كه خدا روزى مى دهد هر كه را مىخواهد بى حساب .
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود كه : پيغمبران بر او قرعه زدند، پس قرعهبراى زكريا بيرون آمد كه شوهر خواهر مريم بود و زكريامتكفل محافظت او گرديد و او را داخل مسجد كرد، چون به راه افتادمشغول خدمت پيغمبران و عباد گرديد، و چون به حدى رسيد كه زنان ديگر حايض ‍ شوندحق تعالى امر كرد زكريا را كه او در مسجد در پرده عصمت مستور دارد ومقبول ترين زنان بود، و چون به نماز مى ايستاد محراب از نور او روشن مى شد، پسهرگاه كه زكريا به نزد او مى رفت ميوه تابستان را در زمستان نزد او مى ديد و ميوهزمستان را در تابستان نزد او مى ديد پس از او پرسيد كه : اين ميوه ها از كجا براى تومى آيد؟ مريم گفت : از جانب حق تعالى مى آيد؛ پس در آن وقت زكريا از خدا فرزند طلبيد(430).
و به سندهاى صحيح و حسن از امام جعفر صادق عليه السلاممنقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى عمران كه : من تو را پسر مباركى خواهم بخشيدكه كور را روشن كند و پيس را شفا بخشد و مرده را زنده كند به امر خدا و او را بهرسالت خواهم فرستاد بسوى بنى اسرائيل ، پس عمران حنه زن خود را بشارتداد كه حق تعالى چنين وحى فرستاده است ، چون حنه به مريم حامله شد گمان داشت كه آنپسر است كه عمران او را بشارت به آن داده بود، پس گفت : پروردگارا! نذر كردم كهاين فرزند را كه در شكم من است محرر گردانم . پس چون دختر زائيد گفت : پروردگارا!من دختر زائيدم و پسر مانند دختر نيست و دختر، پيغمبر نمى تواند شد؛ چون خدا عيسى رابه مريم بخشيد آن بشارت كه خدا عمران را داده بود به ظهور آمد.
پس اگر ما در باب يكى از اهل بيت خبرى بدهيم و در باب اوبعمل نيايد و در فرزند او يا فرزند فرزند اوبعمل آيد انكار مكنيد (431).
در روايت معتبر ديگر منقول است كه از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدند: آيا مىتواند بود كه پيغمبران خبرى بدهند و خلاف آنبعمل آيد؟
فرمود: بلى ، خدا فرمود بنى اسرائيل را در زمان موسى عليه السلام كه :داخل شويد در ارض مقدسه كه خدا براى شما مقرر كرده است و نوشته است ، و آنهاداخل نشدند و فرزندان فرزندان ايشان داخل شدند؛ و عمران گفت : خدا مرا وعده داده استكه در اين سال و در اين ماه پسرى به من عطا فرمايد كه پيغمبر باشد و غايب شد، و زناو مريم را زائيد و زكريا او را محافظت نمود، پس طائفه اى گفتند كه : پيغمبر خدا راستگفته است ؛ و طائفه اى گفتند كه : دروغ گفت . چون عيسى از مريم متولد شد، آن طائفهكه تصديق عمران كرده بودند گفتند: اين است كه خدا عمران را وعده كرده بود (432).
و به سند صحيح ديگر منقولاست كه از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند: آيا عمران پيغمبر بود؟ فرمود: بلى ،پيغمبر مرسل بود بسوى قوم خود، و حنه زن عمران و حنانه زن زكرياعليه السلام خواهر بودند، پس از براى عمران از حنه مريم بهم رسيد، و از براىزكريا از حنانه يحيى بهم رسيد، و از مريم عيسى بهم رسيد و عيسى پسر دختر خالهيحيى بود، و يحيى پسر خاله مريم و خاله مادر به منزله خاله است ، پس به اين سببعيسى و يحيى را خاله زاده يكديگر مى گفتند (433).
مؤلف گويد كه : جمع كردن ميان احاديثى كه دلالت مى كند بر آنكه مادر يحيى خواهرمريم بوده است و احاديثى كه دلالت مى كند بر آنكه خاله او بوده استمشكل است مگر به تاءويلات بسيار بعيد، و شايد يكىمحمول بر تقيه بوده باشد، اگر چه هر دوقول ميان عامه نيز هست بنابر آنكه قول در آن عصرها مشهورتر بوده باشد، والله يعلم .
و به چند سند معتبر منقول است كه اسماعيل جعفى به خدمت امام محمد باقر عليه السلامعرض كرد: مغيره مى گويد كه : حايض نماز را قضا مى كند چنانچه روزه را قضا مى كند.
فرمود كه : چرا اينها را مى گويد، خدا توفيقش ندهد، بدرستى كه زن عمران نذر كردكه آنچه در شكم اوست محرر باشد و كسى كه محرر شد براى مسجد هرگز از مسجدبيرون نمى يابد برود، و چون مريم از او متولد شد او را به مسجد آورد و قرعه زدندبراى كفالت او پيغمبران ، پس قرعه به نام زكريا عليه السلام بيرون آمد و زكريا اورا محافظت نمود و در مسجد بود تا آنكه به حد حيض زنان رسيد، پس از مسجد بيرون آمد،اگر مى بايست نماز را قضا كند در كدام ايام قضا مى توانست كرد وحال آنكه هميشه مى بايست كه در مسجد باشد (434).
مؤلف گويد: حل اين حديث در نهايت اشكال است و در كتاب بحار الانوار به چند وجهتوجيه شده است (435)، و يك جهت اشكالش آن است كه : احاديث وارد شده است كه دخترانپيغمبران را حيض و نفاس نمى باشد (436)، دراحوال فاطمه عليها السلام مذكور خواهد شد، و ممكن است كه اين حديث برسبيل الزام بر عامه وارد شده باشد، اگر چه خواهد آمد بعضى از احاديث كه دلالت مى كندبر آنكه او را حيض مى بوده است و حق تعالى فرموده است و اذ قالت الملائكه يامريم ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين (437) كه ترجمهاش آن است كه : يادآور وقتى را كه ملائكه گفتند: اى مريم ! بدرستى كه خدا تو رابرگزيد - به توفيق عبادت و بندگى يا ولايت حضرت عيسى - و مطهر و پاكيزهگردانيد تو را - از لوث معصيت و كفر و اخلاق ناپسنديده و كثافات خون حيض و نفاس واستحاضه - و برگزيد تو را و زيادتى داد بر زنان عالميان .
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : حق تعالى دو مرتبه اصطفا و برگزيدگى را براى مريم اثبات فرمود،پس برگزيدن اول آن است كه او را از نسل پيغمبران برگزيده گردانيد كهاحتمال زنا در نسبت او از طرف پدر و مادر نبود، و برگزيدن دوم آن است كه او را ممتازگردانيد از زنان عالميان به آنكه بى نزديكى مردى عيسى عليه السلام از او بوجود آمد،و تاءويل برگزيدن ديگر آن است كه قصه او را براى پيغمبر آخر الزمان صلى اللهعليه و آله بر وجه تعظيم ياد كرد (438).
و در احاديث معتبره وارد شده است كه : مراد آن است كه خدا او را برگزيد بر زنان عالميانزمان خود، و بهترين زنان جميع عالميان حضرت فاطمه عليها السلام است ، چنانچه بهسند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت فاطمه را براى اينمحدثه مى گويند كه ملائكه از آسماننازل مى شدند و با او سخن مى گفتند و او را ندا مى كردند چنانچه مريم دختر عمران راندا مى كردند، و مى گفتند: يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمين يا فاطمه اقنتى لربك واسجدى واركعى معم الراكعين . پسفاطمه با ملائكه سخن مى گفت و ملائكه با او سخن مى گفتند، پس شبى آن حضرت باملائكه گفت : آيا بهترين زنان عالميان مريم دختر عمران نيست ؟ گفتند ملائكه كه : مريمبهترين زنان عالم خود بود و خدا تو را گردانيده است بهترين زناناهل زمان تو و بهترين زنان اهل زمان مريم و بهترين زنان پيشينيان و آيندگان تا روزقيامت (439).
و عامه و خاصه به طرق متعدده از ابن عباس و غير او روايت كرده اند كه : روزى حضرترسالت پناه صلى الله عليه و آله نشسته بودند و چهار خط بر زمين كشيدند و بعد از آنفرمودند: مى دانيد چرا اين خطها را كشيدم ؟
صحابه گفتند: خدا و رسول او بهتر مى دانند.
فرمود: بهترين زنان بهشت چهار نفرند: خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر محمد صلىالله عليه و آله ، و مريم دختر عمران ، و آسيه دختر مزاحم زن فرعون (440).
به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلاممنقول است كه : حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : خدا از زنان عالم چهارزن را اختيار كرده و برگزيده است : مريم و آسيه و خديجه و فاطمه عليهن السلام(441).
يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين (442) اى مريم !قنوت بخوان - يا عبادت كن و بندگى را خالص گردان و خاضع شو - براىپروردگار خود و سجود كن و ركوع كن با ركوع كنندگان يعنى نماز گزارندگان
ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك اين خبر از خبرهاى غيب است كه ما وحى مى كنيم بسوىتو، و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهميكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون (443) و حاضر نبودى تو نزد ايشان دروقتى كه مى انداختند قلمهاى خود را براى قرعه زدن كه كدام يك از ايشان كفالت نمايندمريم را و حاضر نبودى تو نزد ايشان در وقتى كه در اين باب مخاصمه و منازعه مىكردند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : قلمها انداختن براى قرعه كفالت مريم بود كه پدر و مادرش هر دو فوتشدند و او يتيم ماند، و مخاصمه آخر كه خدا فرموده است براى كفالت عيسى عليه السلامبود در وقتى كه متولد شد (444).
و در حديث معتبر ديگر فرمود: اول كسى كه از براى او قرعه زدند، مريم دختر عمرانبود، پس حضرت اين آيه را خواند و فرمود: سهام قرعه شش ‍ تا بود (445).
مؤلف گويد: از اين حديث معلوم مى شود كه شش نفر در كفالت مريم عليها السلام نزاعكرده باشند بر خلاف مشهور.
قطب راوندى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : حضرتمريم فرج خود را از حرام محافظت نمود پيش از ولادت حضرت عيسى عليه السلام در مدتپانصد سال ، و اول كسى كه قرعه زدند براى كفالت او حضرت مريم بود، مادرش نذركرده بود كه آنچه در شكم اوست محرر باشد براى معبد ايشان ، و چون مريم متولد شد اورا به مسجد آورد، چون به راه افتاد مشغول خدمت عباد، و چون بالغ شد حق تعالى امرفرمود زكريا را كه از براى او پرده و حجابى در مسجد قرار دهد كه عباد او را نبينند وبغير از زكريا كسى به نزد او نمى رفت ، و پانصدسال بعد از پدر خود عمران زندگانى كرد (446).
مؤلف گويد: اين مدت طويل در عمر شريف آن حضرت بسيار غريب است و مخالف ظواهرساير اخبار و آثار است ، والله يعلم .
به سندهاى معتبر منقول است از طريق عامه و خاصه كه : چون هر چه در امم سابقه واقعشده است ، در اين امت نيز مى بايد واقع شود، چنانچه براى حضرت مريم عليها السلام ازبهشت نعمت الهى نازل مى شد مكرر از براى حضرت فاطمه عليها السلام نعمتهاى بهشتىو مائده آسمانى نازل مى شد، چنانچه صاحب كشاف و بيضاوى و نيشابورى و سايرمفسران عامه با نهايت تعصب كه دارند قصهنزول مائده را نقل كرده اند (447).
و به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به حضرت فاطمه عليها السلامفرمود: آيا چيزى دارى كه بخوريم ؟
حضرت فاطمه عرض كرد: سوگند مى خورم به آن خداوندى كه حق تو را عظيم گردانيدهاست كه سه روز است كه در خانه ما چيزى نيست بغير آنچه ، تو را بر خود اختيار كردم واز براى تو حاضر كردم .
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چرا مرا خبر نكردى ؟
حضرت فاطمه فرمود كه : حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا نهى فرمود ازآنكه از تو چيزى بطلبم .
پس حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون آمد و از شخصى يك دينار به قرض گرفتو برگشت كه به خانه بياورد، در راه مقداد رحمه الله را ملاقات نمود و از مقداد پرسيد:براى چه بيرون آمده اى ؟
مقداد گفت : از شدت گرسنگى بيرون آمده ام !
آن حضرت عليه السلام فرمود: من نيز براى اين بيرون آمده ام و يك دينار بهم رسانيده امو تو را بر خود اختيار مى كنم . پس دينار را به مقداد داد و با دست خالى به خانهبرگشت ، چون داخل خانه شد ديد كه حضرترسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته است و حضرت فاطمه عليها السلام نماز مى كندو در ميان ايشان چيزى گذاشته است كه رويش پوشيده است ، چون حضرت فاطمه عليهاالسلام از نماز فارغ گرديد آن ظرف سرپوشيده را به نزد ايشان گذاشت و سرش راگشود، ديد كه كاسه اى است پر گوشت و نان ، و تازه و گرم است و در جوش است .
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى فاطمه ! از كجا آوردى اين را؟!
فاطمه عليها السلام گفت : از جانب خدا آمد، بدرستى كه خدا روزى مى دهد هر كه را مىخواهد بى حساب .
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: مى خواهى بيان كنم براى تومثل تو و مثل او را؟
گفت : بلى .
فرمود: مثل تو مثل زكريا است كه داخل شد در محراب بر مريم و نزد او روزى يافت و از اوپرسيد كه : اين روزى از كجا آمد از براى تو؟ مريم همين جواب را گفت كه فاطمه گفت .
پس يك ماه اهلبيت از آن كاسه مى خوردند و كم نمى شد، پس حضرت امام محمد باقر عليه السلامفرمود كه : آن كاسه نزد ماست و حضرت صاحب الامر عليه السلام آن را ظاهر خواهد كرد وطعام بهشت از آن كاسه خواهد خورد (448).
و احاديث بسيار در اين باب هست كه انشاء الله در معجزات حضرت فاطمه عليها السلاممذكور خواهد شد.
در حديث از ابن عباس منقول است كه : روزى حضرترسول صلى الله عليه و آله خبر داد از ظلمهائى كه بعد از آن حضرت براهل بيت كرام او واقع خواهد شد، چون مصائب حضرت فاطمه عليها السلام را بيان نمودفرمود كه : در آن وقت حق تعالى ملائكه را مونس او خواهد گردانيد كه او را ندا خواهندكرد به ندائى كه مريم دختر عمران را به آن ندا مى كردند، خواهند گفت : اى فاطمه !بدرستى كه خدا تو را برگزيده است و مطهر و معصوم گردانيده است و تو را فضيلتداده است بر زنان عالميان ، اى فاطمه ! قنوت و خضوع و بندگى كن براى پروردگارخود و سجده و ركوع كن با ركوع كنندگان پس چون به سبب آن درى كه به امر عمر عليهاللعنه بر شكم او زنند مرض او صعب شود حق تعالى مريم دختر عمران را به پرستارىاو بفرستد كه خدمتكار و مونس و يار او باشد در آن علت و اندوه و شدت (449).
و به سند معتبر ديگر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: فاطمهعليها السلام را كى غسل داد؟
فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام او را غسل داد، زيرا كه او صديقه و معصومه بود نمىتوانست او را غسل داد بغير از معصوم ديگر، مگر نمى دانى كه مريم عليها السلام راغسل نداد مگر عيسى عليه السلام (450).
مؤلف گويد: ساير قصص آن حضرت عليها السلام در ابواب قصص حضرت عيسىعليه السلام مذكور خواهد شد انشاء الله .

next page

fehrest page

back page