|
|
|
|
|
|
فصل سوم : فعاليتهاى انقلابى سفير نيروهاى مادى و امكانات مالى ، يكى از مهمترين اركان جنبش راتشكيل مى دهد. و يكى از پايه هاى هر انقلاب پيروزى به شمار مى رود. خوددارى از درگيرى با حكومت يكى از مسائل مهم سياسى ، نوع بر خورد جنبش با حكومت محلى ، كه از طرف حكومت مركزىحمايت مى گردد، است . اهمت اين مساءله از آنجاست كه جنبش ، پيش از آنكه امكانات حكومتمركزى را بر آورد كند. و آماده بر خوردهاى گسترده ، پيش از آنكه امكانات حكومت مركزىرا بر آورد كند. و آماده برخوردهاى گسترده و وسيعى با لشكريان شام گردد، بدانداساسا عكس العمل هياءت حاكمه در قبال اين حركت نظامى چيست ، و چگونه از حكومت دستنشانده خود حمايت خواهد كرد، و سطح اعزام نيرو در چه حد است . هر حركت نظامى عواقب ناخواسته اى براى اين جنبش در پى خواهد داشت . و اين حركت نظامىدر آغاز جنبش ، دست آوردهاى نهضت را دير يا زود به باد خواهد داد؛ زيرا درگيرى و برخورد، راءس هرم حكومت مركزى (يزيد) را نشانه نگرفته است و از هدف خود دور شده است. لذا سفير با فرزانگى و حكميت خدادادى ، مجاهد بزرگوار مختار ثقفى - ميزبان خود را كهاز امتياز دامادى حاكم شهر برخوردار است به نمايندگى نزد نعمان مى فرستد، تا ازدرگيرى احتمالى جلوگيرى كند. و طرفين را به آرامش دعوت نموده احتلافات ميان رهبراننهضت و حاكم رااگر چه براى زمانى اندك بكاهد... و خطرات جنبش را بى رنگ و رقيق جلوداده ، و حاكم را از اتخاذ سياست خنثى باز دارد. و ترس از هر نوع حركت زودرس ، ترورو خشونت را از ميان ببرد. و حدت و شدت طرفين را كاسته نوعى حركت زودرس ، ترور وخشونت را از ميان ببرد. و حدت و شدت طرفين را كاسته نوعى آرامش كوتاه مدت كه براىآماده شدن جنبش ضرورى است به وجود آورد. انجام دادن چنين امر مهمى تنها از داماد امير شهر كه از موقعيت منحصر بفردى برخورداربود، و سفير نيز به همين دليل خانه او را مقر خود قرار داده بود، برمى آمد. و ديگر بزرگان كوفه چون هانى بن عروه با وجود جلالت شاءن و امتيازات سياسىخاص ، از عهده انجام دادن اين ماءموريت خطير برنمى آمدند. مختار ماءموريت حساس خود را با الهام از صوابديد خود انجام مى دهد. و منتظر دستوراتىاز طرف ميهمان گرامى خود نمى گردد، تا او را با شرايط آشنا سازد بلكه طبقرسومات عربى و دفاع از ميهمان و ادب ضيافتعمل مى كند و از جانب خود با نعمان سخن مى گويد. والى نيز اينمسايل و رسومات را مى داند و بايستى رعايت نمايد. در عينحال وى از مدتها پيش به عدم صلاحيت يزيد معتقد بوده است . با توجه به پارامترهاى بالا مختار با درك اين كه مبارزه به هوشيارى نيازمند است و جنگمجموعه فريبها و تاكتيكهاست همان طور كه وى اين درك را در حيات انقلابى بى آلايشخود به كار مى برد به اقناع و اسكات نعمان مى پردازد. از طرف ديگر نهمان كه دامادخود از رهبران مبارزه مى داند و با سكوت خود امكان ايجاد فرصتهاى جديدى را به وجودآورده است ، در خيال دست و پا كردن مقامى در حكومت جديد مى باشد و مختار نيز، كه او راخوب مى شناسد از اين خصيصه قدرت طلبى او استفاده مى كند. شايد هم نعمان از بعضى آرزوهاى خور براى مختار پرده برداشته و مختار هم در انتظارفرصت ، كه ويژگى اساسى او و شرط لازم موفقيت است و سود جسته است . اما درباره بخشى از نخستين نامه فرستاده شده به سوى امام عليه السلام كه مىگويد:اگر ما بفهميم كه به سوى ما روى آورده اى ، والى شهر را از ميان خود رانده ،او را به سوى شام خواهيم فرستاد(159). كمى بايستى به كنكاش بپردازيم . به نظر ما اگر چه اخراج والى مشروط به آمدن امام بوده است و با نيامدن امام خودبخوداخراج او نير منتفى مى باشد، اما صبر و خويشتندارى سياسى بى نتيجه بودن اين كار راآشكار مى سازد. و حتى زيانهاى زيادى بر امور جنبش نو پا و تازه به دنيا آمده كهنيازمند احتياط شديدى است ، وارد خواهد كرد. وآنگهى عمليات اخراج والى توسط چه كسىبايد صورت گيرد و كيست آنكه چنين حركتى را امضا كند؟. مسلم بن عقيل به عنوان رهبر با نفوذ قيام كه موافقت او لازمه هر حركتى بود، اخراج ووالى را منتفى مى سازد يا آنكه آن را بى اهميت جلوه مى دهد: زيرا وى با عملكردهوشيارانه خود در صدد آن است تا اين جنبش نوزاد در آستانه خيزش خود با اتفاقاتناموافق و غير منتظره ، متوقف نگردد و لشكريان شام با اولين گام بر داشتن اينطفل ، آن را از پا در نياورند. مسلم از همان آغاز ورود خود كه نه به عنوان رهگذر يا ميهمان وارد كوفه شده بود بلكهبه عنوان رهبر قيام و سفير امام در خانه فرود آمد، و با اين كار چهار چوب فعاليت خود رامشخص ساخت . وى از موقعيت و توانايى هاى گردهماى فشار (هوادار امويان ) بخوبى مطلع بود، و مىدانست آنان خواستار گل آلود كردن آبهاى آرامش و فعاليت آرام هستند. آنان مى توانستند با مستمسك قرار دادن يك حركت كوچك ، شهر را بهم ريخته ، حاكم راوادار به اتخاذ تدابير شديد امنيتى كنند. و با ايجاد بلوا و فساد و فتنه كه در آن يدطولايى داشتند مانع گسترش جنبش شوند. و ارتباطات آن را بگسلند. به علاوه آنكه اساسا والى تا آن زمان هيچ گونه فعاليتى عليه جنبش انجام نداده بود وموضعى نگرفته بود تا بتوان به اتكاى آن وى را از شهر بيرون كرد. اما تفوه به اينكه والى را بهتر بود از شهر خارج مى كردند، گفتار كسانى است كه ازمسائل سياسى و تحليل رويدادها بى خبر و دورند، و اين كه باقى گذاردند والى درشهر را يك خطاى سياسى بدانيم (160)، در صورتىقابل قبول است كه مطمئن باشيم اخراج چنين فردى مانند اخراج يك فرد عادى كمتريندرگيرى داخلى و مشكلى به وجود نمى آورد. و مردم كوفه آمادهتحمل تمام تبعات و آثار سياسى و نظامى اين چنين حركتى هستند. و هر نوع مانعى را ازسر راه برمى دارند و عواقب حركت خود را به جان خريدارند... به هر حال ما معتقديم هر كارشناس سياسى ، اجتماعى و نظامى اگر در اين مساءله بهكنكاش بپردازيم ، در موفقيت آميز بودن آن ترديد خواهد كرد، و چنين انديشه اى را محكومبه شكست ، پيش بينى خواهد كرد. ما در موضع آينده از اين مسئله بيشتر ابهام زدايى خواهيم كرد، تا نظرما روشن تر گردد. تعيين جانشينانى براى گرفتن بيعت كسانى گمان برده اند كه گرفتن بيعت از هزاران تن ، كار آسانى مى باشد، و مساءلهرا خيلى ساده مطرح كرده اند؛ مثلا نقل نموده اند: هزاران تن همگى با هم و پى درپى طىيك شب و چاشتگاه همان شب با مسلم بيعت نمودند. و با اين گونه روايات ، ديگران را در انديشه فرو برده اند كه فكر كنند چنين جمع يكدست و متجانسى مى توانست هر حركت پيروزمندى را به سامان برساند.ليكن روايت بيعتنيز مانند ديگر حوادث و روايان تاريخى با ابهامات و حذف جزئيات لازم ذكر شده است .و ما بايستى با توجه به چنين اشكالاتى اين روايان را جداى از پوششهاى نادرست وخلاف حقيقت ، مربوط به همان و كيفيت آن درك كنيم . مسلم بن عقيل براى گرفتن بيعت از مردم ، عده اى از برجستگان و فدائيان و مخلصيناهل بيت را انتخاب كرد. اين انتخاب ره دلايل امنيتى و غير آن صورت گرفت ؛ زيرا بيعتگيرنده از مزدم بايستى نسبت به آنان شناخت نسبى داشته باشد، و فرصت كافى نيزبراى اين مهم در اختيارش قرار گيرد. وانگهى در مرحله بعدى كه پنهان شدن سفير را درپى داشت ، مى بايست جايگاه و مقر وى مكتوب باشد و مردم با نمايندگان آن جناب كهآنان را تعيين كرده و به آنان صلاحيت شرعى و جواز انجام اين مهم را عطا كرده بود، بيعتنمايند. اين مجاهد جليل القدر كه به جانشينى خاص حضرت انتخاب شده بودند و از مردم بهنيابت از ايشان بيعت مى گرفتند عبارت بودند از: حبيب بن مظاهراسدى ، مسلم بنعوسجه اسدى ، عبد الله بن عمروكندى كوفى ، عباس بن جعده جدلى و عبدالرحمن بنعبدربه انصارى خزرجى . افراد بالا كه از دلاوران و رادمردان استوار در راه دين و پايدار بر كلمه توحيد وفراخوان به راه خدا و رسولش بودند، از سوى مسلم براى اخذ بيعت ، و برخى ديگر ازكارها كه نيازمند امانت ، صداقت و توانايى بود، برگزيده شدند. آنان نيز وظايف خطير خود را با سربلندى انجام دادند و به سوى همان اهدافى رهسپارشدند كه رهبرشان مى شتافت . و در همان ميدان هماورد طلبيدند كه پيشوايشان به وعدهخود وفا كرده بود.(و ما بدلوا تبديلا) جمع آورى امكانات عمليات گسترده اى براى جمع آورى اموال و امكانات در جهت تقويت توانايى مالى جنبشصورت گرفت . مردم آنچه كه داشتند تقديم كردند... لازم به يادآورى است كه پس از بيعت مردم با مسلم در همان روزهاى اوليه ،اموال زيادى تقديم ايشان گشت ، ليكن حضرت از پذيرش ايناموال به عنوان هديه شخصى و مانند آن آيا ورزيدند واموال را شخصا نگرفتند. مورخين مى گويند: ... سپس مردم اموال زيادى به حضرت مسلم تقديم داشتند ليكنايشان (درمى ) را نيز از اين اموال نپذيرفت (161). رهبر خويشتن دار قيام ، گروهى از نخبگان مورد اعتماد را براى نگهدارى و پذيرشكمكهاى مالى و غير مالى تعيين كرد. آرى ، مسلم از آنان نبود كه براى دنيا و متاع ارزانقيمت آن زندگى كند. وى سوگند خورده بود تا در راه خدا ورسول و مصالح امت ، جانبدارى كند لذا زيباترين و شگفت انگيزترين نمونه هاى اخلاقى، علو و مناعت طبع را در اين ميدان به نمايش گذاشت . وى با اين كار عملا هدف خود را نيزاز آمدن به آن ديار نشان داد حضرت با زبانحال فرمود: من به شهر شما نيامده ام تا شما را زير سلطه خود در آورم و مالك مقدرات شما گردمو مانند سياست پيشگانى كه اب دهانشان براى ماديات سرا يزير مى شود، نيستم . آرى ،حضور من در ميان شما براى هدفى والا و مقدس مى باشد . مسلم مى توانست اموال اهدايى مردم را خود گرفته در راه مخارج نهضا صرف كند، ليكنوى با از خود درسى را در انقلاب و عفت از خود به جا گذاشت و از پذيرش اين كمكها بهنام وى خوددارى نمود. عمليات جمع آورى كمكها از همين مرحله آغاز گشت . و سفير عده اى از ياران خود، مانند: مجاهددلير: ابوثمامه صائدى (162) را كه از برجسته ترين ياران حضرت بود بدين كار گماشت . او به عنوان صندوق دار و مسئول مالى اين نهضت بود، همانطور كه گفته شده است كه :هانى بن عروه نيز كمكهاى مالى مردم را جمع آورى مى كرد(163). نيروى مادى و توانايى مالى ، يكى از مهمترين اركان نهضت است ، و يكى از بنيادهاى هرجنبش پيروز به شمار مى رود. اگر اموال حضرت خديجه سلام الله عليها را به ياد داشته باشيم مى بينيم كه : يكىاز ستونهاى تقويت و گسترش اسلام همين اموال بود كه در راه خدا مصرف گشت . و بدينوسيله توانايى اقتصادى و مالى اسلام در اوايل بعثت تاءمين شد. مسلم نه تنها هداياى مردم را نپذيرفت بلكه آنچه را كه با خود داشت نيز در اين راه خرجكرد ؛ و حتى با قرض گرفتن از اين و آن و هموار ساختن رنجسئوال و در خواست بر خود، به سهم خود توان مالى نهضت را بالا برد. اين حركت نشانهروح بلند و منبع رهبر قيام كوفه است . و مورخين ، در باره مقدار بدهى حضرت رواياتمختلفى نقل كرده اند: طبرى ، ششصد درهم ، ابن اثير، هفتصد و دينورى ، هزار درهم روايتمى كنند. وام ستاندن مسلم به اين معنا نيست كه وى دست خالى وارد كوفه شده بود آن طور كه عقادبرداشت كرده است بلكه بخشهاى زياد و نيازهاى متعدد، نخست وى را دست خالى و سپسوادار به قرض گرفتن مى كنند. البته خود عقاد به اهميت امكانات مالى و حساسيت آن در چنين شرايط دشوارى اعتراف مىكند و مى نويسد: امكانات مادى ، عقبه و پيچ تندى اين كه بسيارى از دعوتهاى بزرگ را به تعويقانداخته است . با اين همه در اين نهضت اين عقبه سركش رام مى گردد... و سپس وى دربارهسفير حسين عليه السلام اضافه مى كند: اگر وى در صدد جمع آورىاموال و امكانات مادى به وسايل سياسى و دنيوى بود، به دست آوردن آنچه كه مى خواستبو وى دشوار نبود، حتى وى پس از آنكه به روايتى ، حدود سى هزار تن به عنواننماينده امام با وى بيعت كردند.مى توانست دارالاماره را محاصره كرده با سرنگون كردنحكومت محلى ، حكومت حسينى را ايجاد كند. و سپس با فرستادن نمايندگانى به سوى حكامديگر شهرهاى دولت شرقى ، از آنان به نام امام : بيعت بگيرد، واليانى تعيين كند، ولشكرى انبوه فراهم سازد (164). خريد سلاح و مهمات اولين اولويت ليست نيازمنديهاى نهضت و خرج دارايى آن ، تهيه سلاح و جنگ افزارهاىمرسوم آن روز بود كه در شهر كوفه فراوان يافت مى شد. در اين شهر به علت موقعيت نظامى خود لشكريان و جنگجويان ، انواع سلاحها در بهتريننوع خود ساخته مى شد. و اين شهر در ساختن تسليحات با شهرهاى ديگر بهدليل همين ويژگى نظامى ، رقابت مى كرد. كارگاههاى كوفه سلاحهاى متعددى از قبيل : شمشير، نيزه ، پيكان ، كمان ، زره ، خودهاىآهنين و غير آن مى ساختند. و بازار را از اين سلاحها مملو مى كردند. عمده هداياى مردم ،صرف خريد اين تسليحات به اضافه خانه و اسبان مى گشت . از آنجا كه مى توانيم استنباط كنيم كه بخش اعظم اين هدايا در جهت به دست آوردن سلاحخرج مى شد، كه بدانيم همان افراد برگزيده و متخصص و سازمان يافته توسط مسلم ،براى جمع آورى كمكها، همانها نيز مسئوليت خريد انواع سلاحها را به عهده داشتند. مسلم بن عقيل انجام اين مهم را نيز به دوش كسانى چون ابوثمامه صائدى كه دركار اسلحه از آگاهى و خيرگى وسيعى بر خوردار بود. بهقول مورخين او براى نهضت اسلحه تهيه مى كرد، و در اين كار خبره بود. او از دلاورانعرب و بزرگان شيعه به شمار مى رفت (165) گذاشته بود. نا گفته نماندكه هانى بن عروه نيز در كار خريد اسلحه دخالت داشت .(166) امر تهيه سلاح ، بسيار مهم و حساس بود، زيرا مى بايست دور از چشم ماءموران حاكممهوداران بنى اميه و رعايت مسائل امنيتى صورت بگيرد. حجم زياد سلاحها قطعا انظار را به خود جلت مى كرد لذا براى دور كردن توجه شرطهشهر، اين سلاحها پخش شده ، هر بخشى در جايى و خانه اى قرار مى گرفت ، تا كسىسوءظن نبرد.رهبران قيام براى جلوگيرى از هر برخورد غير منتظره ، بر حسن انجام اينكار دقت زياد داشتند و آن را براى پيشرفت و گسترش امور نهضت ضرورى مى دانستند. اهميت سلاح در جنگهاى احيانا نابرابر، نقش خاصى داشت لذا پيشوايان نهضت بر افزايشسلاح و نگهدارى آنها تاءكيد بسيار مى ورزيدند. فعاليتهاى سفير حسين ؛ مسلم در تمام زمينه هاى جامعه كوفه گسترش يافته بود، وانواع نيازمنديهاى مردم را بر طرف مى كرد. وى به عنوان فقيهى توانا، با آگاهى عميق در امور شرع وتنزيل قرآن و تفسير و تاءويل آن ، نمايندگى فقهى و شرعى امام حسين ؛ سبطرسول خدا را نيز به عهده داشت . و به عنوان سفير تام الاختيار امام ، در تمام زمينه ها اعماز دينى و دنيوى مصدر افتاء و مرجع پاسخگويى مردم محسوب مى گشت . و در امورشرعى به وى مراجعه مى شد، ليكن متاءسفانه مورخين كمترين گزارشى در اين زمينه ازحضرت ضبط نكرده اند. و ما را از اين زلال محروم داشته اند. بخش چهارم : ابعاد رويارويى ابعاد رويارويى در اين بخش زبانه كشيدن آبش درگيرى ميان دو طرف ، دولت و مخالفان را ترسيمخواهم كرد. كشمكش ميان دولت اموى با حكومت مركزى محلى نوپاى خود و ملت عصيانگركوفه ، كشمكش و تضادى است آشتى ناپذير. آشكارترين خصيصه اين دو جريان تناقضو دوگانگى نگرش آنها پيرامون دين ، دنيا، زندگى ، آزادى ، قدرت و حق مى باشد. با اين همه دولت اموى از تظاهر به ديندارى و حفظ ظواهر مذهبى ابايى ندارد. و ازالفاظ دينى براى بيان پليدترين مفاهيم و مقاصد ضد دينى ، در بيانات رسمى وخطابات سياسى خود سود مى جويد. و سياسى هاى نيرنگ آلود خود را كه كمترينتماسى با دين ندارد با پوششى از واژه هاى دينى به خورد ديگران مى دهد. در اين بخش سه فصل ، به ترتيب ذيل خواهيم داشت : فصلاول : موضع حكومت مركزى . فصل دوم : اقدامات حفاظتى براى استمرار نهضت . فصل سوم : تجسس و جلب هايى ؛ زعيم همدان . فصل اول : موضع حكومت مركزى ... اى اهل بصره ! اميرالمؤمنين ؛ يزيد! مرا به امارت كوفه گماشته است و من فردابه سوى آن شهر حركت خواهم كرد. پس از خود، عثمان بن زياد بن ابى سفيان را بر شماولايت داده ام ... اگر بويى از مخالفت از طرف كسى از شما به مشام رسد او را، دوستانشو يارانش را به قتل خواهم رساند. و با كمترين گناه ، دورترين فرد را مجازات خواهمكرد... من پسر زياد و شبيه ترين فرد به او در روى زمين مى باشم .... (ابن زياد) مدت كمى گذشته بود كه اخبارى با مضامين زير به يزيد رسيد: دستورات اكيد به والى مدينه براى گرفتن بيعت از امام حسين عليه السلام تحقق نيافتهاست و دستور به كشتن امام در صورت خوددارى از بيعت عملى نشده است . پيشنهاد مروان بنحكم به والى مدينه مبنى بر قتل سريع امام ، تصويب نگشته است . امام نيز مدينه را به سوى مكه ترك كرده است تا در حرم امن الهى اقامت گزيند... يزيد هنوز از سنگينى اخبار فوق سبك نشده بود كه اخبار نگران كننده اى از كوفه بهوى رسيد: كوفه در آستانه رهايى از سلطه وى است ، و امويان ساكن كوفه با نامه ها وپيك هاى خود صحت اين خبر را تاءكيد مى كردند لذا يزيد از اين خبرهاى دهشتناك بر خودلرزيد. در اين مرحله سخت ، دشوارترين مشكل بيعت يك مرد از ميان تمام امت بود؛ زيرا وىمانند ديگر مردان ، فريفته مقام نمى گرديد و در برابر دارايى ، كرنش نمى كرد. اگرامام چنان بود، كار يزيد آسان مى گشت . اين مرد به تنهايى يك امت بود. ترس يزيد تنها ناشى از هشدار پدرش معاويه درباره وجود مقدس امام نبود بلكه وىعلاوه بر آن ، بر حقيقت وجودى امام و موقعيت خطير وى ميان امت آگاه بود. تا آنجا كه بيعتهيچ يك از ملتهاى مسلمان براى يزيد، بالاتر و مهم تر از بيعت سرور ملتها و امام امت بهحساب نمى آمد. لذا نظر نهايى يزيد بر آن قرار گرفت تا خود را از خطر امام برهاند اگر چه با كشتنوى در مكه صورت گيرد و حتى اگر به پرده هاى كعبه آويخته باشد! اينتصميم ، اراذل و بى شرمانى چون مروان بن حكم و هم پالكى هايش را به شوق در مىآورد. و شادى فراوانى را در درون پليد آنان مواج مى ساخت يزيد همچنين از كوفه و آشفتگى آن على رغم سركوب و رام كردن آن توسط پدرش ، واخراج اغلب شيعيان آن ديار به سوى خراسان ، نگران بود، و در كار آن حيران ، لذامستشار مسيحى خود سرجون (167) -و به تعبير راوى : هوشمند -كه معاويه درمكرهايش از او سود مى جست و برخى از نيرنگهاى خود را به فريب معاويه افزوده بودالبته بايد دانست چه زيركى و دهايى كه در برابر دين و شريعت آسمانى مى ايستد؟!فراخواند، و با او به رايزنى پرداخت و گفت : نظر تو در اين باره چيست ؟ حسين كوفه را مورد توجه قرار داده است ، و مسلم بنعقيل در كوفه براى او بيعت مى گيرد، از نعمان نيز خبرهايىدال بر ضعف و سخن سرد او به من رسيده است ... سپس نامه هاى امويان ساكن كوفه رابر او خوانده و رفت : به نظر او چه كسى را به ولايت كوفه برگمارم ؟(168). سرجون ، سر به زير افكنده ، در انديشه فرو رفت ، ره نظر مى رسيد وى خواهان آوردننام كسى است كه يزيد قبلا از او اظهار كراهت كرده بود، و به تعبير مورخ : ازعبيدالله بن زياد نفرت داشت و مى خواست او را از حكومت بصرهمعزول كند(169). لذا در صدد اقناع او بر آمد، و شيوه اى براى راضى ساختن او در پيش گرفت ، و بهعنوان مقدمه ، به يزيد گفت : ببينم ! اگر معاويه زنده مى شد، نظر او را در اين باببه كار مى بستى ؟ گفت : آرى .. او نيز نامه اى بيرون آورد كه به امارت عبيدالله بركوفه تصريح داشت و گفت : اين راءى و نظر معاويه است كهقبل از مرگ خود به نوشتن و ثبت آن پرداخته است (170). يزيد از اين پاسخ قانع گشت ، و حتى رضايت داد تا كوفه را نيز علاوه بر بصرهتحت ولايت ابن زياد قرار دهد. و آورنده نامه عبدالله حضرمى را كه مسلم بنعمرو باهلى نام داشت خواند، همراه نامهذيل او را به بصره فرستاد: اما بعد: شيعيان و هواداران من از كوفه مرا چنين آگاه ساخته اند: اينعقيل در كوفه گروههايى به دور خود گرد آورده است تا شق عصاى مسلمين رده ، وحدتآنان را از ميان ببرد. پس به مجرد خواندن نامه ام به سوى كوفه رفته در ميان كوفيانبه جستجوى مسلم همچون جستن دانه اى گرانبها بپرداز تا بر او دستيابى سپس او را بازداشته ، يا بكش و يا او را از شهر بيرون كن والسلام (171). ابن زياد كيست ؟ معرفى او به عهده كسانى واگذار مى كنيم كه او را خوب شناختند، و سپس بدونترديدى او را شناساندند. حست بصرى درباره اش مى گويد: او خوانى ابله بود كه خونهاى بسيارى ريخت ، ودر اين كار افراط كرد(172). ابن كثير او را: متكبرى كه از هيچ كس پندى نمى پذيرفت معرفى مىكند(173). و جاحظ نقل مى كند كه عبدالله تيميمى در برابر اين زياد گفت : خداوند عمر بن خطابرا بيامرزد كه مى گفت : خداوند من از زنان زنا كار و فرزندان آنها به تو پناه مى برم!(174). ابن زياد مضطرب گشته در صدد فريبكارى بر آمد، تا اذهان مردم را از تميمى وسخنانش دور كند. وى طبق روش بنى اميه و سنت معاويه ، ياران و اصحاب پيامبر صلىالله عليه و آله را تحقير مى كرد. روزى عائذبن عمرو از صحابهرسول خدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد تا او را نصيحت كند و از حطمه يعنى سنگدلى و ستم ، بر حذر دارد. پس عائذ گفت : اى فرزند! من از رسول الله صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند: بدترينفرمانروايان حطمه (سنگدلان و ستمگران ) مى باشند، پس مبادا تو از امانباشى . ابن زياد چهره درهم كشيده بانگ زد كه : سر جاى خود بنشين كه تو از نخاله هاىدور انداختنى اصحاب رسول مى باشى . عائذ پاسخ نارواى وى را چنين به او برگرداند: آيا در ميان آنان نخاله بود؟ بدرستىكه زوايد و دور انداختنى پس از اصحاب ، و در ميان ديگران بود(175). در روايت ديگرى ابن زياد به او گفت : تو را چه به اين گونهمسائل ؟ تو در حقيقت از تفاله هاى ياران محمد هستى . و عائذ پاسخ داد: اى بى مادر! آيا در ميان ياران آن حضرت تفاله اى همبود(176). همچنانكه پدرش زياد از نسب نامعلوم و نامشخص بودن پدرش و بدنامى مادرش رنج مىكشيد، تا آنجا كه معاويه با استلحاق او را برادر خود و فرزند ابوسفيانخواند. و با اينكار بيش از آنكه بتواند بر ننگها پرده درى كرده او را رسوا ساخت .عبيدالله بن زياد نيز همان ننگ پدرى را به ارث برده بود و از همان بيمارى روحى رنجمى كشيد؛ زيرا همچنانكه جاحظ سخن عبيدالله تميمى را درباره او و مادرشنقل مى كند، (فرزند مادرى زنا كار بود) ديگران نيز او را بارها بخاطر مادر بدنامش كهمرجانه نام داشت و زنى زرتشتى و بى حيا بود، تحقير مى كردند. ابن زياد را مادرش در كنار دومين شوهر خود، شيرويه اسوارى (177) كه مسلماننبود، پرورش داد. وى سپس در دامان زياد كه شرش همه را گرفته بود، وميل زيادى به كشتار، سلى حقوق ، فساد و انجام محرمات داشت ، پاگرفت . زياد آنقدر بدنام و بد سابقه بود كه : هنگامى كه معاويه مى خواست او را والى شهرمدينه منوره سازد، مزدم آن شهر از توس و ناراحتى شيون كردند. و سه روز به قبرپيامبراكرم صلى الله عليه و آله پناه بردند. و بست نشستند؛ زيرا بخوبى از ستمگرىو حق كشى و سخت گيرى او آگاه بودند(178). ابن زياد نيز در دامان چنين جرثومه اى ، درس خونخوارى و خونريزى فرا گرفت . وبراى او كارى آسانتر از جدا كردن دست و پاها و دستور به كشتن در هنگام خشم بخاطركمترين شبهه اى يا بدون آن ، وجود نداشت (179). ابن زياد از لكنت زبان خود رنج مى برد و نمى توانست به زبان عربى درست و فصيحاداى مقصود كند لذا شنوندگان ، از شنيدن سخنانش به خنده مى افتادند و او را مسخره مىكردند. در اين مورد نقل كرده اند: زمانى وى مى خواست به لشكريان خود دستور هجوم بدهد و بگويد: اشهروا سيوفكم؛ شمشيرهايتان را از نيامها بيرون بكشيد، ليكن آنچه بر زبان آورد چنين بود:افتحوا سيوفكم ؛ شمشيرهاى خود را بگشاييد همين مساءله دستاويز يزيد بن مفرغگشت و زمينه مسخره كردن وى . اين مفرغ در شعر عبيدالله را هجو كرده ، در بيتى از آن مى گويد: و آن روز كه از دور، شمشير خود را گشودى و تباهى ببار آوردى ، هر چند همه كارهايتتباه است (180). وى به دزدى از بيت المال مسلمين اكتفا نكرد. و اولين كسى بود كه به ضرب سكه هاتقلبى پرداخت و اين سنت سيئه را نخست او بنياد نهاد و بعدها در ديگر شهرها گسترشيافت . عقاد او را موجودى مسخ شده و از زمره مسخ شدگان توصيف مى كند: هيچ كس از ياران و اطرافيان يزيدبن معاويه به اندازه ابن زياد مسخ نشده بود؛ وىآنچنان شيفته مناصب ، مقامات ، اموال و لذتها بود كه كاملا ماهيت و طبيعت انسانى خود را ازدست داده ، به پست ترين حالت مسخ ، رسيده بود. در اين راه او بصيرت خود را از دستداده و حقايق ، در درون او وارونه جلوه مى كرد، و سرابباطل به جاى زلال حق نشسته ، جلوگيرى مى كرد(181). عجيب نيست كه اين موجود از پايان شوم پدر خود پند نگيرد، و چون او عاقبت زشت خود راپيشاپيش با اعمال ننگينش ترسيم كند. در كف دست اين خبيث ، زخمى چركين پديد آمد،. او اين زخم را مى خاراند تا آن كه تمامبدنش را اين زخم پوشاند و سياه كرد و سپس اين زخم چون قطعه اى سياه گشت ، و او ازاين زخم هلاك شد(182). حقيقت آن است كه همه اين تيره و شجره خبيثه ، زخمهايى سياه بودند بر تن امت اسلامى . عبيدالله به اعمالجنايتكارانه و ستمگرانه پدر افتخار مى كند. و هنگام معرفى ، خود را شبيه ترين كسبه زياد مى داند. و در اقتفاى آن نانجيب براى خود همتايى نمى شناسد. و در پيمودنبيراهه هاى باطل بر همان سبقت مى گيرد و عربده مى كشد كه ار دشمن ، سخت انتقام مىگيرد. و زهرى است در كام مخالفين خود(به خطبهذيل بنگريد). آرى اين موجود مسخ شده است كه از سوى حكومت مركزى انتخاب مى گردد تا جنبش مظلومينرا سركوب كند.و با ذريه رسول خدا؛ خاته پيامبران صلى الله عليه و آله پيكارنمايد، او انبان شر و مكر و نيرنگ است و تمام رذيلت هاى ارثى و اكتسابى را در خود داردمعاويه هم به همين دليل او را انتخاب كرده است درون او انباشته از كينه و حسد نسبت بهپاكترين مردمان است كه در نيكى و طراوت و پيراستگى بر همه پيشى گرفته اند. طبيعى است كه جرثومه شيطان و عصاره پليدى اين خواسته پست را بر آورده سارد. مگرنه آنكه در شوره زار تنها خار مى رويد... و يا: آيا به شما خبر دهم كه شياطين سراغ چه كسانى مى روند؟ آنان نزد هزدروغپرداز گناهكار فرود مى آيند(183)يزيد از او مى خواهد تا دستورى وى رافورا و بلادرنگ انجام دهد. و مى گويد: اگربال دارى به كمك آنها به سوى كوفه پرواز كن ! (184). سبحان الله ! كه چگونه يزيد و ابن زياد مصداق اين آيه قرار مى گيرند كه : الم تر ارسلنا الشياطين على الكافرين تؤ زهم از ا (185). آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم تا آنان را از جا بكنند، از جاكندنى سخت . لبيك ابن زياد به يزيد ابن زياد پس از دريافت نامه يزيد، مردم بصره را فراخواند و طبق موسوم به حمد وستايش خداوند پرداخته سپس گفت : اما بعد: من از سختى هراسى ندارم و بيدى نيستم كه با نسيمى ضعيف از پا در آيم : ازدشمنان خود سخت انتقام مى گيرد. و زهرى هستم در كام آنان . درشتى را با درشتى و كلوخرا با سنگ پاسخ مى دهم ... اى اهل بصره ! اميرالمؤمنين (يزيد!) ولايت كوفه را به من سپرده است . و من بامدادان بهسوى آن ديار خواهم شتافت ،. پس از رفتنم ، ثمان بن زياد بن ابوسفيان (186) برشما امير خواهد بود، مبادا با وى از در مخالفت و تضعيف بر آييد، كه به خدا سوگند!اگر از كسى خبر مخالفت به گوشم رسد، او و خاندان و دوستانش را خواهم كشت (بهشيوه سركوب و ارعاب خوب توجه كنيد) و كمترين گناهى را با بزرگترين مجازاتپاسخ خواهم داد، تا آنكه تسليم كرديد. و كمترين اواى مخالفى شنيده نشود. بدانيد كهمن فرزند زياد هستم و شبيه ترين فرد به او در روى زمين ، و در اين مشابهت ويكسانى هيچكس با من شريك و سهيم نمى باشد(187). در خطابه فوق مى بينيم كه : اولا: وى از كمترين اشاره اى به عوامل اين حوادث ناگهانى و احولات داخلى كوفه ازترس آگاهى اهالى بصره و شورش عليه برادرش ، خوددارى مى كند. ثانيا: سعى مى كند با شيوه هاى روانى و حمله هاى روحى ، آنان را مرعوب كند لذا آنان رااز مكر و نيرنگ خود مى هراساند. و كينه توزى و زهرقاتل بودن خود را به رخ بصريان مى كشد، و هشدار مى دهد كه مبادا او يا برادرش(عثمان ) را تحقير كنند و با آنان مخالفت نمايند؛ زيرا آنان نوادگان ابوسفيان هستند!. ثالثا: خطابه خود را با تفاخر و ياد كردن پدر پيشاهنگقتل و ترور كه تمام رذايل و غده هاى پليد خود را به وىمنتقل ساخته بود، به پايان مى برد و خود را فرزند خلف همان ناخلف معرفى مى كند. فراموش نكنيم كه همين ابن زياد ساعتى قبل از ايراد خطابه فوق ، يكى از مجاهدان متقىرا كه حامل نامه امام حسين عليه السلام به سوى رؤ ساى پنجگانه (188) بود، بهشهادت رساند؛ زيرا منذر بن الجارود پنجمين رئيسى كه نامه به سوى او روانهشده بود، بخاطر غفلت و بينش ضعيف خود اين نامه را دسيسه اى از طرف ابن زياد براىآزمايش خود تصور نمود! لذا پيك را تسليم آن نانجيب كرد و ابن زياد هم او را به شهادترسانده (189)، ديگران را از هر تحركى عليه امويان و حكومت آنان برحذر داشت . فرداى آن روز، ابن زياد همراه چند صد تن از لشكريان پانصد تن گفته شده است وتنى چند از شخصيتهاى بصره با شتاب راه كوفه را در پيش گرفت . وى لشكريان رابراى برخوردهاى احتمالى ميان راه يا داخل كوفه همراه خود ساخته بود. ليكن هدف وى ازهمراه داشتن شخصيتهاى آن ديار از قبيل شريك اعور حارثى وحارث بننوفل دور نگهداشتن آنان از بصره در غياب خودش بود. ابن زياد از قافله همراه خود مى خواست تا مسير را سريع پيموده ، به مقصد رسند وخودش بر آنان سبقت گرفته در پيشاپيش آن گروه گاهى بر آنان بانگ مى زد و گاه ازآن قوم ماءيوس مى گشت . او خواستار آن بود تا همراهان تمام سعى و كوشش خود رابراى زودتر رسيدن به كوفه به كار ببرند. نتيجه اين فشارهاى بيش از حد آن شد كه يكايك همراهان در هر چند قدمى از شدت خستگى ،رمق سرعت پيش روى قافله همچنان ادامه داشت . شتاب و تندى قطع مسافت به جايى رسيد كه تنها دو تن باقى نماندند! ابن زياد ومولاى او مهران كه نزديك قادسيه او نيز در آستانه از پا در آمدن بود. ابن زياد او راتشجيع كرده و به او در صورت قطع طريق و همراهى ، وعدهپول داد. و گفت : اگر همچنان پايدارى كنى تا آنكه قصر كوفه را ببينى به تويكصد هزار درهم خواهم بخشيد . ليكن او ديگر توان ادامه راه را نداشت . و ابن زياد به تنهايى بدون كمترين توجهى بهاطراف ، همچنين هدف خود را دنبال مى كرد. تا به نزديكى كوفه رسيد. او هنگام خروج از بصره براى ورود به كوفه راه حجاز كوفه را در پيش گرفت . ولباس حجازيان به تن كرده ، عمامه اى سياه بر سر نهاد و بر چهره خود نقاب بست ، تاهويت خود را كاملا مخفى سازد و از خطرهاى احتمالى ميان راه دورى گزيند. وى هنگامى به كوفه رسيد كه شب ، پرده هاى خود را بر شهر مى گسترد و تاريكىهمه جا را فرا مى گرفت . ظاهرا او نمى خواست منتظر ياران از پا درآمده و از راه مانده خودگردد. عموم مردم شهر در انتظار آمدن امام حسين عليه السلام بودند. دلها در سينه ها بسختىتپيدن آغاز كرده و عواطف شورى برانگيخته بود. چشمان مردم خيره به راه حجاز و گوشهانيز براى شنيدن صداى هر گامى در راه ، همه تن ها چشم شده بود. گويى زمان متوقف است و نظاره گر اين چشمان مشتاق . ساكنين نزديك دروازه شهر،اشتياقشان بيشتر بود؛ زيرا آنان تا فاصله زيادى از بيرون شهر را به اضافهقسمتى از مدخل اصلى كوفه را در چشم انداز خود داشتند. مردم تا اشتياق گرده مىكشيدند. و چشمان ، فراخ مى كردند. اما سرنوشت راءيى ديگر داشت ، و مظلومان شهر ازبازى چرخ بى خبر بودند... نخستين كسى كه شبح تازه وارد را ديد، يك مرد و گفته اند يك زن بود كه به مجردمشاهده آن شبح ، صدا به مرحبا گفتن به امام ، سبط پيامبر عليه السلام بلند كرد. اين فرياد در كوى و برزن پيچيده و همه شنوندگان به خيابانها ريخته و با بانگ وهياهو به گرد سوار ناشناسى نقاب زده ، حلقه زدند، و او را احاطه كردند. سوار همچنان بر اسب قرار داشت و كمترين سخنى نمى گفت ، و سلامى را نيز پاسخ نمىداد؛ تنها به اشاره اى براى دور كردن مردم بسنده مى كرد. درون سوار، لشكريان اضطراب و اطمينان صف آرايى كرده بودند، و هر يكفال نيك و بد مى زد. انديشه مرد مملو از افكار گوناگون و متضاد بود؛ از سويىهراسان و از سوى ديگر اميدوار بود. آنچه كه از مردم در جهتاستقبال امام حق مى ديد، بر او گران مى آمد. و دردآور مى نمود. آرى ، او بر گروهى از مردم گذر نمى كرد مگر آن كه به او سلام مى كردند. و مىگفتند: مرحبا به او اى فرزند رسول خدا، به شهر ما خوش آمدى ، خير مقدم !. وى از اين خوش آمد گوئيهاى نسبت به امام حسين ، سبطرسول الله صلى الله عليه و آله روى در هم مى كشيد و ناراحت مى شد(190). و مردم ازخانه هاى خود خارج مى شدند. و او از مشاهد حركات و شادى آنها ناراحت مى شد(191). آنان در توهم خود كمترين ترديدى نداشتند، بلكهعمل خودبخودى و دسته جمعى ساده لوحانه آنان ، هر يك را در اوهام را سختر مى ساخت ، وبه يقينى دروغين مى داد. اگر برخى از اين عوام شمايل امام را مى شناختند و خصوصيات جسمى و اخلاقى او را دربر خورد و استقبال مى دانستند، امام بودن تازه وارد را انكار مى كردند... اين توهم از عوام شهر گذر مرده به والى شهر نيز رسيد. و او على رغم در زدن شديدتازه وارد، درها را محكم بسته بود، و حاضر به گشودن آنها نمى گشت . نعمان ، چونان كسى كه امانتى در اختيار دارد و ازتحويل آن به ديگران خوددارى مى كند، سر از از باروى قصر بركشيد گويا امام رامخاطب ساخته باشد گفت : تو را به خدا سوگند مى دهم كه دست از من بردارى و از اينجا دور شوى ، من امانت خود رابه تو تحويل نخواهم داد و علاقه اى هم به پيكار با تو ندارم !(192) تازه وارد كه برآشفته شده بود، نزديكتر رفته از نعمان كه سر از باروى قصر فروكرده بود، خواست تا نزديكتر شود تا كسى از مردم صدايش را نشنود و گفت : باز كن كه آخرين باز كردن تو باشد! و شب سياهت دراز شود . مردى كه در در پشت سر وى قرار داشت ، اين صدا را شناخت و وحشت زده فرياد كشيد:به خدايى كه جز او خدايى نيست ، او ابن مرجانه است . ناگهان همه قوا و توان ابن مرجانه در هم شكست ، و مردم تهمت زده شدند. در آن هنگام دربقصر گشوده شد. تا سوار نقابدار به درون رود و از چنگ اين مردم تازه از توهم بهدرآمده نجات يابد. مظلومين ، حيرت زده و پريشان حال يكديگر را مى نگريستند و دست از پا درازتر، ازقصر دور مى شدند.
|
|
|
|
|
|
|
|