|
|
|
|
|
|
افزايش نامه ها خصوصيات شخصى يزيد بن معاويه ، عامل مؤثر و فعالى بود در برانگيختن مردمعليه وى ؛ زيرا او بدنام و بى اعتبار بود و همين مردم را بر آن مى داشت تا او را بهشديدترين وجهى خوار دارند و تحقير كنند و بدون كمترين ترس يا ترديدى ، جراءتكرده ، خواستار خلع وى گردند. و به تعبير طبرى :اهل عراق بر يزيد شوريدند؛ زيرا مى دانستند او آدم بىلياقتى است و توان سرپرستى امور را ندارد و خودش محتاج به سرپرستى مى باشدو به دست گرفتن حكومت پس از پدرش ، تنها تحت زورگويى و طغيانگرى او بوده استو به كمك همين اهرمهاى فشار است كه زمام امت را به دست گرفته ، بر آنان فرمان مىراند و اين كار به معنى مسخره گرفتن خلافت و بازيچه انگاشتن شريعت است . روشن ترين گواه ، خريد افراد و به دست آوردن دلهاى آنان براى استوار كردن پايههاى حكومت اموى با زر و سيمهايى است كه در آستانه انتخاب يزيد، به عنوان ولى عهدمعاويه ، به اين و آن پرداخت گرديد و به ضرب دينار و درهم براى وى بيعت گرفتهشد (75) معاويه تمام نيرنگ و فريب هاى خود را به كار برد تا براى يزيد بيعتبگيرد و او را پس از مرگ خود بر منبر خلافت بنشاند. وى دروغ و تقلب را تا آنجا پيشبرد كه در محضر اهل مدينه و در برابر صحابه و در حضور امام حسين - عليه السلام - ازبلوغ عقلى و كمال خرد يزيد سخن گفت ! اين ياوه گويى ، امام را برانگيخت و حضرت نقاب دروغ ونعل وارونه زدن را از چهره و سخنان معاويه كنار زد. و سخنان مسخره و تقلب آشكار او رابه حاضرين نشان داد. امام روبه حاضرين كرده ، حقيقت را بيان كرد و در سخنانى برندهو طولانى معاويه را مخاطب قرار داده ، حقايق را عيان ساخت . در اينجا ما بخشى از اينبيانات را نقل مى كنيم : ... تريد اءن توهم الناس فى يزيد، كانك تصف محجوبا، او تنعت غائبا، او تخبرعما كان مما احتويته بعلم خاص ، وقد دل يزيد من نفسه على موقع راءيه ... (76) پايان كار در روز چهارشنبه ... مى خواهى مردم را درباره يزيد دچار توهم كنى ، گويا كسى را توصيف مى كنىكه از ديگران پوشيده است . يا اينكه صفات شخص غايبى را برمى شمارى ، يا آنكه ازاطلاعات انحصارى خود درباره يزيد، ديگران را آگاه مى كنى ، در حالى كه خود يزيدگواه درجه عقلش است ... آرى ، ولايت يزيد مانند خلافت پدرش ، مخالف طبيعت اشيا است و همين مساءله است كه اتفاقنظر مردم و اجماع ملى كوفه را براى خلع وى تفسير مى كند. در اين هنگام يك موج خودجوش براى مكاتبه با امام به وجود آمده است و شهر كوفه راموجى فراگرفته از مردمى كه خود نامه مى نويسد، يا از ديگران مى خواهند برايشاناين كار را انجام مى دهند و سپس نامه را به سوى امام - عليه السلام -گسيل مى دارند. شرايط به گونه اى است كه هم وغم هر كس آن است كه خود يا به تنهايى نامه نوشتهو يا با ديگرى در نگارش نامه اى شريك گردد و ياحداقل پاى نامه اى را امضا كند و همگام ديگران گردد. اين نامه ها توسط پيك براى امامفرستاده مى شود. نامه پراكنى در كوفه اختصاصى به جماعت شيعه آن ديار ندارد بلكهشامل عامه افراد همدل شيعه در كوفه مى گردد. حجم اين نامه ها را از زبان پيك دومبشنويم : پس از ارسال اولين نامه به دست عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بنوائل كه آنچنانكه روايت نقل مى كند - دهم شوال به مكه رسيدند، مجاهد بزرگ قيس بنمسهر صيداوى ، عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى بو عمارة بن عبدالله سلولى ، دومين نامهشيعيان را به مكه بردند، ليكن آنان همراه خود، حدود پنجاه و سه نامه از طرف يك تن ،دو تن ، و چهار تن برده بودند...(77) و در روايت ديگرى است كه :حدود يكصد و پنجاه نامه همراه خود بردند(78) اين گزارش وسعت فعاليت كوفه را در سطح مكاتبه ، تنها طى دو روز نشان مى دهد وبعد از دو روز ديگر، هانى بن هانى سبيعى يو سعيد نب عبدالله حنفى با نامهذيل به راه مى افتند: بسم الله الرحمن الرحيم ... به تو حسين بن على ، از شيعيان وى و مسلمانان . اما بعد:به سوى ما شتاب كن . مردم انتظار تو را مى كشند و راءى آنان جز تو را نمى پذيرد.پس عجله كن عجله كن والسلام عليك (79) ابن جوزى از نامه يا ديگر با مطالب ذيل ياد مى كند: ما جانهاى خود را براى فداكارى در راه تو نگهداشته ايم و در نماز جماعت والى شهر،شركت نمى كنيم . پس به سوى ما روى بيار كه ما در گروهىمتشكل از يكصد هزار تن منتظر تو هستيم . جور و ستم در ميان ما شايع شده و بر خلافكتاب خدا و سنت پيامبر با ما رفتار كرده اند. اميدواريم كه خداوند به كمك تو ما برگرد محور حق جمع كند به كمك تو ستم را از ما دور گرداند. بدرستى كه تو از يزيد وپدرش ، به خلافت سزاوارتر هستى ؛ يزيدى كه خلافت را غصب كرده است و شراب مىنوشد و با بوزينگان بازى مى كند و چنگ و طنبور مى نوازد و دين را بازيچه خود ساختهاست (80) خيزاب حماسى عامه مردم چنان تند است و خس و خاشاك را جارو مى كند كه افراد متردد وحتى غير محب و دوستدار خاندان پيامبر - صلى الله عليه و آله - به حركت درآمده ، بهريحانه رسول خدا نامه مى نويسند، بلكه جو حاكم برخاسته از انديشه هاى مردم ومشاعر آنان ، تنها يك راه را باز مى گذارد و تمام راههاى انحرافى را مى بندد. اين سيل خروشان مردمى ، منافقين را نيز با خود از جا مى كند و آنان را همسو با اين حركت وجنبش مردمى قرار مى دهد. مشهورترين منافقين كوفه از سستى بنياد حكومت جديد وكندى شمشير آن و ناپايدارىخلافت يزيد و شخصيت وى آگاهند، به امام نامه مى نويسند. آنان نگران از دست رفتن فرصت هستند، لذا براى تثبيت موقعيت فرصت طلبانه خود درآينده ، همگام با شرايط موجود شده ، مكاتبه با امام را بهترين حركت در اين وضعيت مىدانند. به همين جهت كسانى مانند: شبث بن ربعى يربوعى ، حجار بن ابجر على ، يزيدبن حارث ، يزيد بن رويم ، عزرة بن قيس ، محمد بن عمير، عمروبن حجاج زبيدى وهمپالكى هاى فرصت طلب آنان ، حساسيت مرحله پيش رو را در تغييرات قاطع بزرگىبراى دنياى خود و دنياى مردم ، درك كرده به شتاب ، نظر خود را همراه با محرومين اعلاممى دارند. آنان نيز به امام نامه مى نويسند و از جمله آنچه كه نوشته اند مى توان فرازذيل را نقل كرد: اما بعد: نواهى سبز گشته و درختان به بار نشسته اند و چاهها پرآب شده اند. پساگر خواهان اقدامى ، به سوى سپاهى سلاح برگرفته در راه يارى تو، روى آوروالسلام عليك (81) امام - عليه السلام - اين دنياپيشگان و همانندان آنها را مى شناسد لذا خود را بى نياز ازپاسخگويى به چنين اظهاراتى مى بيند. در عينحال حضرت از شدت ظلم و ستمى كه عموم كوفه را از پا درآورده و فرزندان امت را تحتكابوس استبداد و زورگويى بنى اميه از رمق انداخته است ، بخوبى آگاه است . محرومين كوفه از آن هراس دارند كه مبادا امام دعوت آنان را پاسخ نگويد و از اين دعوتپر از اصرار روى گرداند لذا لحن دعوت را تند كرده چنين احتجاج مى كنند: سپس نامه هاى كوفيان به حضرت افزايش يافت و نمايندگان پى در پى آمده مىگفتند: اگر به سوى ما نيايى گناهكارى !(82) اين لحن ، نشانه شدت رنجى است كه بينوايان از بنى اميه كشيده اند و آن را با گستردهترين صورتى بازگو مى كنند؛ آنان شب و روز با منطق خواهش و استغاثه به امام نامهمى نويسند مثلا: در يك روز به امام ششصد نامه مى رسد(83) و طى سه هفته ، حدوددوازده هزار نامه توسط پيك ، نزد امام گرد مى آيد.(84) حجم بى سابقه نامه نشان مى دهد كه خواهشهاى تلخ آنان در جهت اصرار بر نجاتيافتن از سلطه امويان است ... كميت نامه ها از حد طبيعى معهود مكاتبه خارج است و در نوعخود بى نظير مى باشد. در طى تاريخ ، اين نخستين بار است كه پست چنين آمار وسيعى از نامه هاى عاطفى راگزارش مى كند؛ نامه هايى برخاسته از سيل بنيان كنى ، براى رهايى و آزادى كه در آنمؤمنان ، منافقين ، افراد پشه صفت وزش جريانات سياسى ، شركت دارند. منافقين و اشخاص همج الراعاع بر اساس ديدگاههاى مختلف و عقده هاى درونى ناشى ازحوادث زيانبار سياسى گذشته ، در اين پويش همگانى شركت مى كنند. نقل كرده اند كه آخرين نامه اى كه پس از دو ماه يا بيشتر از آغاز جنبش كوفه به امامرسيد بدين مضمون بود: اى فرزند رسول خدا! براى آمدن شتاب كن ، كه تو را در كوفه يكصدهزار شمشيراست ، پس ديگر درنگ و تاءخير مكن (85) ليكن امام درنگ مى كند و تعجيل را روا نمى دارد. موضع امام (ع )در قبال فشار پيك امام را نيازى به تشويق يا تحريكى نبود تا به مسؤ وليت خود بپردازد. همچنانكه وىمنتظر اشاره از كسى نبود تا به مهمات خود قيام كند؛ زيرا امام از همان روزى جنبش خود راآغاز كرد كه از بيعت نمودن ، خوددارى كرد و مدينه ؛ حرم جدش مصطفى - صلى الله عليهو آله - را مخفيانهخ به سوى مكه ترك كرد، تا در آن خطه بماند و با اين كار، خشمآسمانى را نشان دهد و منتظر بيدارى ديگر ملتها و تحرك شهرها باشد، و عكسالعمل هاى امت مسلمان را بنگرد... سبط پيامبر از اينكه كسى براى انجام رسالت رهبرى ، بر او پيشى گيرد ابا دارد، لذابيش از ديگران امتناع خود را از بيعت ، اعلان كرده و مكه را اقامتگاه موقت خود قرار مى دهد. اين حركت راز سرعت گرفتن به سوى مكه را نشان مى دهد. با اين كار امام خود را حجت برتمام مسلمانان قرار داده ، را ه هر نوع عذرتراشى را برآنان مى بندد. پس از اين حركت است كه عامه اهل كوفه و بخصوص شيعيان با اشتياق و حماسه ، نامههاى پى در پى براى امام مى فرستند و امام باتاءمل درباره اين دعوت مى انديشد و در بحر تفكرمسائل مربوط به پيشنهاد كوفيان ، فرو مى رود. بعضى از مورخين و مؤلفين گفته اند:امام به مجرد دريافت نامه هاى كوفيان ، بهسوى آنان حركت كرد. اين اشتباه آشكارى است كه از مرور سريع آنان بر حوادث قيامحسينى ، برخاسته است و نتيجه چشم پوشى آنان از بعضى وقايع حساس اين نهضت مىباشد... (86) حقيقت امر آن است كه امام در پاسخ دادن ، درنگ مى كند واهل كوفه اين درنگ را از امام ، احساس كرده از او مى خواهند تا به جاى درنگ و صبر، بهآنان پاسخ مثبت دهد و اين است راز انبوهى نامه ها وگسيل پى درپى پيك ها ولى : با اين همه امام ، خوددارى مى كند و پاسخى نمى دهد(87) و با اين حال ، امام درنگ كرده ، پاسخى نمى دهد(88) وانگهى آمار بالاى نامه ها و تعداد زياد آنها مانع از پذيرش اين ادعا مى شود كه امامفورا دعوت اهل كوفه را اجابت كرده باشد؛ زيرا مدت زمانى كه اين نامه ها فرا مىگيرند با قبول سريع امام واجبات دعوت كوفيان سازگارى ندارد لذا بايستى اينخطاى واقع شده از طرف عده اى را، تصحيح كرد. مضافا بر آن كه امام حسين - عليه السلام - بر اين نظر است كه گامى مقدماتى بردارد؛امام براى دريافت واقع قضيه در راستاى كمك به محرومين بينوا كه پس از مرگ معاويهاحساس آزادى موقت مى كنند، ونفس راحتى كشيده از تن دادن به حكومت والى جديد اموىخوددارى مى كنند، از طرف خود نماينده اى را بدان ديارگسيل مى دارد.اين مطلب را در فصل آينده بررسى خواهيم كرد. فصل دوم : ارسال سفير از جانب امام (ع ) مسلم داراى اختيارات تام در امور دينى و دنيوى بود، با صلاحيتى گسترده و مسؤ ليتىچندگانه طبق اقتضاى شرايط اين مرحله و ماجرا. فرزانگى و حكمت امام و ريحانه رسول خدا- صلى الله عليه و آله - در اين مرحله دشواردر اين نكته تجلى پيدا كرد كه براى حل مشكلات اين موقعيت ، خود شخصا به كوفه نرودو از پاسخ دادن نهايى به كوفيان اجتناب ورزد.بينش سياسى امام ، او را به تاءنى وآرامش و بدون شتاب و تندروى در گام نهادن در اين راه طولانى فرا خواند. تصميم امام بر آن قرار مى گيرد تا يكى از مردان خود را به عنوان نماينده براى تحققمقدماتى اهداف و خواسته هاى مظلومين ، به سوى آنان روانه سازد. اما اين كه امام - عليه السلام - نماينده اى از خود كوفيان تعيين كند خلاف غرض و هدف مىباشد؛ زيرا اين دو موقعيت و شخصيت ، با يكديگر بسيار تفاوت خواهند داشت ؛ مخصوصاكه اهل كوفه رسولانى فضيلت دارد در جهاد و اعتماد و راست كردار فرستاده بودند وآنان نسبتا تصوير واضحى را از اهل كوفه و آمادگى آنان نشان مى دادند؛ جز آنكهنماينده شخص امام حسين - عليه السلام - اهليت انجام كارهاى مهمى را دارد كه غير او رايارى انجام آنها نيست ؛ مثلا برخى از كارهاى مربوط به جنبش و قيام ، تنها از يكى ازافراد خاندان سبط رسول ساخته است مانند بيعت گرفتن از مردم براى امام و ديگر امورمربوط به نهضت كه نيازمند فردى است تحرك بخشنده ، با آگاهىكامل از مبانى و خواسته هاى امام - عليه السلام . اين نوع آگاهى نسبت به ديد رهبر، كمتر در افرادى خارج از جو رهبر يا افراد غير خواصتحقق پيدا مى كند؛ زيرا نزديكان امام داراى ويژگيهايى هستند كه آنان را از افراد مخلصو مورد تاءييد ديگر نيز متمايز مى سازد. ويژگيهاى نماينده عادى پيش از پرداختن به شخص نماينده سبط رسول خدا - صلى الله عليه و آله - وقبل از آنكه ويژگيهاى والاى اين سفير فوق العاده و ويژه را درك كنيم ، لازم مى دانممهمترين شرايط فرستادن يك نماينده معمولى و ويژگيهاى موجود در او را براى ايفاىكامل نقش خود بيان داريم . ما اين نكته را براى احاطه به عظمت شخص سفير حسينى ، سودمند مى دانيمملل ، اقوام و پادشاهان عرب و عجم ، برداشتن ويژگيهايى در نماينده عادى كه به سوىپادشاهان ، اقوام و شهرهاى ديگر، براى امور مهم نظامى و سياسى فرستاده مى شود؛اتفاق نظر دارند؛ مثلا مى گويند: نماينده و فرستاده ، نيازمند بردبارى و فروبردن خشم خود است ، تا آنجا كهبتواند دير به دست آمدن فرصت و موقعيت راتحمل كند و درمقام ركود امور، صبر پيشه سازد؛ چه بسا كه نماينده به پيش شخص سبكعقلى فرستاده مى شود و از او حرف ناهنجارى مى شنود، آتش خشم او را تباه مى سازد و اورا از استيفاى حجت ها و ايفاى وظايف خود(و همه آنچه كه بخاطر آن به عنوان پيك آمده است )باز دارد. در صورتى كه او با بردبارى و فرو بردن خشم خود به پيروزى و بهدست آوردن مراد خود، تواناتر مى باشد. فرستاده اگر اهل درنگ ، صبر و خرد سنجيده نباشد و اختياردارعقل خود نگردد، حزم راپيشه نسازد و در امور، به خرد خود مراجعه نكند و تنها آراى صائبو مورد تاءييد عقل را دنبال نكند، اين چنين فرستاده اى را عجله و پيچيدگى شرايط تنهابه دو نتيجه مى رساند و او امكان انتخاب راه سومى را نخواهد داشت ؛ يا آن كه وى بخاطرعجله و تندى نقص غرض كرده ، آنان را كه او را فرستاده اند مغبون ساخته با سرانكشور ميزبان خود هم آوا شده و سود آنان را مد نظر قرار مى دهد؛ و يا آنكه وظايف خود راانجام نداده ، بدون حصول به مقصود و حل مشكل - همانطور كه آمده باز خواهد گشت و موفقبه انجام كارى نخواهد شد (89) ديگرى نيز درباره كارهاى سياسى و نامه هاى ديپلماتيك مى گويد: در زمينه صلح و آتسبس و كارهاى مهم و گفتگوهاى سياسى از طرف خود، مردى را انتخاب كن كه داراىخصوصيات ذيل باشد: فرزانه ، سخنور، آبديده ، سرد و گرم چشيده ، هوشيار، آماده استفاده از فرصت ،داراى راءى استوار و سخن قاطع ، زبانى توانا و قلبى آهنين ، زيرك در استفاده ازتدبيرهاى ظريف و حساس ، پذيرنده دورانديشى و راءى صائب تو، و آنچه از وى در اينمورد خواسته باشى ، و آنچه درباره هوشيارى و تفكيك امور به او گفته باشى ؛ اگرخواستار جلب خوبى به سوى تو باشد، به بهترين شيوه از عهده كار برآيد و درهنگام دفع شرى از تو، اين كار را به خوبى انجام دهد. براى سفارت مردى رابرگزين با فصاحتى آماده استفاده حاضر جواب ، خوشسيما، دست يابنده بر حجت ها، كه بافته هاى دشمنت را پنبه كند، و آنچه را كه دشمنخراب كرده است ، استوار سازد. فرستاده تو بايستى از خانواده هاى محترم و دودمانى با همت والا باشد، زيرا چنين كسىناگزير گام در راه بزرگان خاندان خود گذاشته ، ارزشهاىمقبول دودمان خود را حفظ خواهد كرد و خود را همطراز بزرگان خاندان خود قرار خواهد داد. اگر كسى را با اين خصوصيات به دست آوردى ، او را از نزديكان خود قرار ده و هر چهرا كه در انديشه ات مى شكفد - چه كوچك و چه بزرگ - با او در ميان بگذارد و در آراء ونظرات خرد وكلان خو با وى به مشورت بپرداز...(90). اهميت مساءله انتخاب نماينده و پيك ، تا جايى مى رسد كه يكى از موضوعات شعر قرارگرفته و شعرا در قصايد متعددى به اهميت اين ويژگيها در عرصه سياست مى پردازندمثلا: رسول و فرستاده ، محل اسرار و نظرات تو مى باشد، پس براى استوارى راءى خودامين ترين و ناصحترين فردى را كه به دست مى آورى انتخاب كن كارها بر كودن ، دشوار مى گردد ليكن اگر شخص تيزهوشى به همان امور بپردازدآن كارها را شايسته تر به سامان خواهد رساند. اگر فرستاده اى را بر مى گزينى در انتخاب وى مسامحه و ظاهربينى را روامدار. در انتخاب نام نيك و خوش منظرى رسول ، سخن پيامبر را براى تيمن و پيروزى دركارت ، مد نظر قرار ده . رسولى را انتخاب كن كه يا پى گيريا با نفوذيا قدرت ريسكرا داشته باشد و يا در كارهاى خود رستگار و پيروز گردد(91) و شاعر ديگرى مى گويد: اگر رسولى و پيكى را به جايى فرستادى ، وظايف او را مشخص كرده به اوبفهمانو آگاه و بينا كن . از گفتن هيچ نكته و پندى به وى كوتاهى نكن ، اگر چه خردمند و فرزانه باشد اگر از گفتن مساءله اى خوددارى كردى ، وى را بخاطر نداشتن علم غيب به اسرارتملامت مكن (92) شاعر، بيان جزئيات وظايف سفير را اساس كار مى داند، هرچند شاعر ديگرى با ايناصل مخالفت كرده مى گويد: اگر رسولى را به سفارت فرستادى ،فرزانه اى را بدين كارگسيل دار و ديگر كارها را به او سپرده به وى دستور نده . فرستاده ات را خوب انتخاب كن ،چرا كه فرستاده ،نشانه خرد و درجه فرزانگىفرستنده است . اگر اين فرستاده حكيم باشد ،رسالت خود را به بهترين وجه انجام مى دهد وكارهاى سست را استوار كرده ،درهاى بسته و قفل زده را با خرد خود مى گشايد. و اگر فرستاده ات مغرور و فريب خورده باشد ،آنچه را كه به نفع خودش استعليه خود ،مبدل خواهد كرد(93) و بالاءخره ابيات ذيل نيز تراويده ذهن شاعرى ديگر است : من تو را به نمايندگى از جانب خودم ، پس از انديشه هاى مكرر انتخاب كردم بدان كه اگر خلاف دستورات من عمل كنى و در عينحال به مطلوب برسى و مقصود مرا برآورده سازى ، بخاطر اين كار تو را ستايشنخواهم كرد و اگر طبق دستورات من عملى كنى ، ليكن موانعى در برابر تو پيدا شوند و تو را ازوصول به مطلوب باز دارند، عذرت را خواهم پذيرفت . اگر فرستاده نظرات خود را مستقلا و بدون نظرخواهى از فرستنده خود به كار گيردو با مافوق ، مخالفت كند، در حقيقت او دشمن است (94) در بيت دوم از ابيات فوق ، بر اطاعت و رعايت دستورات ، آنچنان تاءكيد شده است كهاگر به فرض فرستاده از راه ديگرى - عاجز رعايت دستورات صادره ، موفق به انجاموظايف خود گردد و مقصود مافوق را برآورد، باز كارشقابل ستايش و تمجيد نيست ؛بلكه حتى بخاطر زيرپا نهادن دستورات مافوق ، توبيخخواهد شد. نمونه هاى بالا گوشه هايى بود از تجربيات ملتها و دستوراتعقل و رسوم متعارف ، تعيين شده باشد، آن هنگام مى توان ويژگيهاى سفير شخصى سبطگرامى پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را تصور كرد. سفير امام نه به سوىسلطانى يا براى ماءموريتى محدود- كه به سوى ملتى محروم ، گرد آمده با انگيزه هاىمتضاد، در شهرى كه پايتختى است در بردارنده انواع تناقضات و مشكلات ، اين سفيربايستى آيينه تمام نماى امام باشد، و تبلور انديشه آن حضرت ؛چرا كه مام اميرالمؤمنينعلى - عليه السلام - در اين مورد مى فرمايد: رسولك ترجمان عقلك ، و كتابك ابلغ ما ينطق عنك (95) سفير تو بازگو كننده خردت مى باشد و نامه ات گوياترين سخنورى است كه ازتو سخن مى گويد. تشخيص شايسته ترين مرد انتخاب شخص مناسبى براى سفارت ، نه كارى است خرد يا مبتنى بر گرايشى سياسىو تاءملى زود گذر از طرف رهبر، بلكه تعيين فردى شايسته در اين شرايط دشوار،بيانگر كامل موضع امام در برابر بحران كوفه و استوارى حضرتش در پيگيرى خواستمحرومين آن ديار است لذا قرعه به يكى از والاترين اقطاب خاندان ابواطالب و يكى ازدرخشنده ترين ستارگان بيت نبوت و رسالت ، اصابت مى كند و امام حسين - عليه السلام- پس از انباشته شدن نامه هاى اهل كوفه در برابر حضرتش با استعانت ازپروردگارش و الهام گرفتن از عالم بالا، مسلم را بر مى گزيند: در آن حال امام حسين - عليه السلام - برخاست ، و مابين ركن و مقام دو ركعت نماز بجاآورد، سپس در اينكار از خداوند خير و ميمنت طلبيده ، مسلم بنعقيل - قدس الله روحه - را نزد خود خواند، و او را از قضايا مطلع ساخته ، جواب نامه هاىاهل كوفه را نوشته ، همره وى گسيل داشت (96) بنابراين ، گزينش مجاهد بزرگ مسلم بنعقيل به عنوان نماينده شخص امام و نايب خاص وى و سفير آن حضرت ، روشنگرسيرت و سياست امام حسين - عليه السلام - مى باشد. و اميتازات مخفى مسلم را در زمينه هاىروحى ، علمى پشتكار، شجاعت و باقى صلاحيت هاى مهم - كه جوانان بنى هاشم با آن نموكرده اند - بخوبى آشكار مى كند. نقش مسلم محدود نيست و او فرستاده اى معمولى ، مقيد در محدوده خاصى و يا نايبى دنيوىنمى باشد، بلكه مسؤ وليت وى در تمام امور دينى و دنيوى ، مطلق و تام است ؛باصلاحيت هاى گسترده و مسؤ وليت هاى چندگانه ، آن چنان كه شرايط اين مرحله وعمل ايجاب مى كند. سفير حسين - عليه السلام - به دليل داشتنفضايل فقهى ، پرهيزكارى ، بيدارى ، ورع ، عزت ،عمل و ديگر مظاهر عظمت و اصول مجد و بزرگى ، از اختيارات تام در سفارت خودبرخوردار است و اين اختيارات رهين صفات والاى وى است . عجيب نيست كه مردى بار مسؤ وليت تعيين مسير آينده حركت را بكشد كه توانايى هاىمختلفى را داشته باشد و شايستگى كامل را براى نيابت سبط گرامى پيامبر اكرم در اوجمع باشد او در حدى از لياقت و پشتكارى قرار دارد كه با اختيار تام و توانايى كمنظيرى جنبش كوفه را اداره كند؛زيرا اين مرد از واقعيت تلخ آگاه است و از نزديك ، شاهدآلام و رنجهاى ملتهاى مسلمان آن روز مى باشد. وى پابپاى حوادث و رويدادها پيش مى رود و درهاى امت را لمس مى كند چهار چوب حركت ومسير سياسى آينده خود را به خوبى مى داند و در جهتحل مشكلات امت و چاره جويى معضلات آنان با امام همكار است و شيوه امام را براىحل اين مشكلات به كار بسته است . با اين اوصاف است كه وى بازوى پسر عم خود و رايزن و مشاور وى محسوب مى گردد، ودر مسائل مربوط به آينده نهضت ، مورد مشاوره قرار دارد، مظالم و مشكلات مسلمانان با وىدر ميان گذاشته مى شود. رسالت و شايسته ترين مردمان براى نگهبانى از دين حنيفاسلام ، به دفاع از آرمانهاى اصيل اين دين برانگيزد. اما اين كه چرا مسلم بدين كار مهم برگزيده مى شود نه شخص ديگرى از رادمردان بنىهاشم ، به شايستگى و گوى سبقت بردنهاى متعدد اين بزرگ مرد در عرصه هاى مختلفبرمى گردد. ما بخاطر فاصله زمانى و فقدان گزارشهاىمفصل در اين زمينه ، نمى توانيم ويژگيهاى شخصيتى بزرگان بنى هاشم را مورد تطبيقو بررسى قرار دهيم ، ليكن همينقدر روشن و مسلم است كه مسلم بنعقيل از علما وفقهاى بزرگ بنى هاشم بوده است و يك هاشمى نمونه در عرصه جهادو اجتهاد و جلالت شاءن محسوب مى گردد دليل ما در اين قضاوت ، راءى صريح امام درباره اوست كه وى را بر ديگر اعضاى اينخاندان پاك مقدم مى دارد. امام با كلماتى از مسلم ياد مى كند كه گوياى نظر ماست ؛مثلا اين تعابير را از امامملاحظه كنيد: ... برادرم ، پسر عمويم مورد اعتمادم از خاندانم (97) و در روايت ديگرى در نامه اى كه امام ، همراه مسلم به كوفه روانه مى كند، درباره او مىگويد:... وى از ديگر افراد اهل بيت ، نزد من برتر وافضل است (98) شكى نيست كه تقدس و پاكى روح مسلم برگرفته از روح مقدس سبط گرامى فرستادهخدا و پيام آور آسمان است كه به نماز مابين ركن و مقام مى ايستد و از خداى خودكمك مى خواهد تا نماينده اى براى دردهاى امت ، بدرستى انتخاب كند. دستورات و نامه او را به :تقواى خدا، پنهانكارى و نرمش ، دستور داد(99) آنچه ذكر شد تمام آن چيزى است كه منابع تاريخى ثبت كرده اند. گويا امام به سفيرخود دستورى نداده است و يا آن كه در حقيقت وى را به همه چيز دستور داده است و ايندستورات كوتاه ، در بردارنده تمام وظايف سفير است . حقيقتا چقدر اين دستورات مختصر و در عين حال عظيم و والاست . و شايد مختصرترين دستوربا جوهره اى باشد كه طى تاريخ ، در پى فشارهاى سياسى و درمراحل سرنوشت ساز براى چاره جويى مشكلات صادر شده باشد. خردمند بينادل ، از پس اين متن كوتاه درمى يابد كه :فرستنده و فرستاده پيشاپيشدرباره ديگر مسائل مسلمين اتفاق نظر دارند، و درباره تمام حوادث و رويدادهاى قبلى ،يكسان مى انديشد و موافقت كامل با يكديگر دارند و لذا خود را بى نياز از پرگويىپيرامون امور مختلف مى يابند. و اين استنباط كاملا منطقى است ؛زيرا فراموش نمى كنيم كه امام ، مسلم را از جايى دور بهنزد خود خوانده است و او حاشيه نشين نبوده و قبلا فاصله اى ميان اين دو نبوده است تا بااين انتخاب ، اين خلاء پرگردد... بلكه پيوند آنان از محبت خويشى گذشته بهميثاقى استوار درباره مسؤ وليت هاى آنان درباره اسلام و آيندهبدل شده است . كسى كه روزگارى با امام بسر برده و همدرد وى بوده است ، مى تواند در برنامهريزى حركت كوفه تصميم بگيرد و متصدى درمان جراحت هاى خونين آنان گردد. وى از تمام آراى مخفى و علنى امام ، باخبر است و پيچ و خم سياسيت حسينى را درك كردهاست لذا وى را نيازى به دستورات اساسى مرسوم بين مردم در اين گونهمسائل نيست ، و احتياجى نمى باشد تا از او عهد گرفته شود، يا پيمانى استوار گردد ويا سوگند خورد؛زيرا او مورد اعتماد مطلق و امانتدار برنامه هاى سرنوشت ساز حسينىاست . او را به تقواى خدا دستور داد؛نيرويى كه با تلاش ، توانمندتر مى گردد و مهمترينمعيار حركت بر اساس اعتقادات پيكارگران در راه خداست . تقواى خداچونان ضمانى براى هر گفتار و كردار، چه كوچك و چه بزرگ . تقواى خدابر تمام زواياى نفس انسانى و انگيزه هاى ناخودآگاه وى سايه مىافكند و آنها را در جهت دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا به حركت درمى آورد. تقواى خداانسان را بر آن مى دارد تا جنگ ، صلح ، به حركت درآمدن و ايستادن وىبا انگيزه هايى پاك ، اهدافى والا و مقاصدى صالح باشد. تقواى خدا در همه چيز؛چه سلامت شخصيتى و چه پيروزى آينده دنيوى زودگذر. مهم به دست آوردن رياست ، يا رهبرى ، و يا تسلط بر مقدورات مردم و يا گسترش نفوذ دربرخى ولايات نمى باشد، بلكه آنچنان كه مهم و مهمتر است انجام رسالت الهى و نشردين و شريعت خدايى و يارى امت مظلوم و مغلوب پيامبر خدا، و به دست آوردن رضاى الهىكه بدون تقوا هرگز به دست نخواهد آمد. او را به پنهانكارى دستور داد؛براى ريشه كن ساختن فريبكارى و سياست شيطانى ،بايستى در برابر مقتضاى حكمت و اصول سياست خضوع كرد از جملهاصول برجسته و مهم كار سياسى پنهانكارى است هرعمل پيروز و تلاش هوشيارانه در تمام مراحل و قضايا، نيازمند به كار گرفتناصل پنهانكارى مى باشد. و به نظر مى رسد كه انتخاب و فرستادن مسلم به كوفه در منطقه حجاز و مدينه ، مكتومو مخفى ماند، تا فرصت طلبان و منافقان كه پيوسته مترصد استفاده از چنين فرصتهايى مى باشند، از واقع مطلب بى خبر باشند و نتوانند از آن سوء استفاده كنند. يكى از ديگر از اهداف پنهان نگهداشتن سفارت مسلم در آن منطقه ؛منتفى ساختن خطرارسال اخبار به كوفه و حكام آن قبل سفارت از رسيدن سفير به آن ديار، توسطاين منافقين و فرصت طلبان بوده است . قضيه مسلم مدت قليلى نيز در كوفه مخفى بود، ليكن با گسترش عمليات پرشور ولىغير منضبط توده ها، برملا گشت . او را به نرمش دستور داد براى رعايت گروههاى اجتماعى ، و مدارا با طبقات مختلف اين ملتستمديده ، محور تجمع همه مردم واقع شدن ، اين خصيصه (نرمش ) ضرورى است . بايستى شايسته ترين روش درباره آنان به كار گرفته شود با خفض جناح ، برخوردملايم ، مهربانى و شفقت است كه توده محروم ، براه مى آيد: و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك (100) اى پيامبر! اگر تو درشت سخن و سخت دل بودى ، هرآينه مردم از گرد تو پراكنده مىشدند. روحيات مختلف ، سطوح زندگى و تربيتى گوناگون ، خواستهاى اجتماعى غيرمنتظره وعوامل ديگر، بكارگيرى نرمش ، ملايمت و گذشت را اجتناب ناپذير مى سازند: خذالعفو وامر بالعرف و اعرض عن الجاهلين (101) گذشت را شعار خود قرار ده ، و معروف امر كن و از جاهلين ، روى گردان . اين اشاره كوتاه در اين جا ما را بس است ؛زيرا در صدد بررسى متن نفيس و والاىدستورات حسينى نمى باشيم . و اما نامه اى كه امام ؛سبط گرامى پيامبر اكرم آن را مى نگارد، بهترين چيزى كه مىتوانيم درباره آن بگوييم ، خود تعابير حسينى است كه پرده ها را از انديشهاصيل اسلامى مخصوص به ولايت و امامت ، كنار مى زند و دور مى كند اين تعابير با دقت وروشنى مشخص مى كند كه : امام همان دستى است كه به كتاب خداعمل مى كند و مجراى دستورات كتاب آسمانى مى باشد. اين مجرا تنها در اختيار امام است ولاغير. امام كسى است كه هستى خود را وقف راه خدا كرده ، و ماءمور آن ذات مقدس است وى نهاسير خود است و نه اسير ديگران از واليان و طاغيان . كمتر امكان دارد به تعبير دقيقتر وبليغتر - از وظيفه امام و بيان جهات آن بهتر از پايان نامه معروف حضرت بر بخوريمما در ذيل ، متن كامل نامه جاويد تاريخى امام را ذكر مى كنيم : بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على ، به بزرگان و انبوه مؤمنان و مسلمانان اما بعد:هانى و سعيد، نامههاى شما را نزد من آوردند آنان آخرين فرستادگان شما بودند كه بر من وارد شدند همهآنچه را كه گفتگو ذكر كرده بوديد دريافتم ، و خواسته همگى شما را دانستم كه : بر ما امامى نيست ، پس به سوى ما بيا، چه بسا كه خداوند به وسيله تو ما را برحق وهدايت جمع كند و من برادر، پسر عم و فرد مورد وثوق از خانواده ام را به سوى شما فرستادم و به اودستور دادم تا احوال آراء و خواسته هاى شما را برايم بنويسد پس اگر برايم نوشتكه راءى انبوه و بزرگان شما، و صاحبان فضل و خرد همان است كه نمايندگان شما مرااز آن با خبر ساخته اند و در نامه هايتان خوانده ام بزودى به سوى شما خواهم آمد -انشاءالله . به جانم قسم ! كه تنها كسى امام است كه :عامل به كتاب ، پاينده به قسط و عدالت ،متدين بحق و واقف نفس خود در ذات پروردگار باشد و السلام (102) لازم به تذكر است كه - آنچنان كه روايت متعدد مى گويند - اين نامه را طبق روايت - هانىو سعيد با خود به كوفه نياورند، بلكه حامل آن شخص سفير بود، بهدليل آنكه خود مسلم ، متن نامه را بر اهل كوفه خواند. و خوارزمى هم چنين نقل مى كند:سپس امام نامه را در پيچيد و بر آن مهر زد و مسلم بنعقيل را خواسته ، نامه را به او داد (103) امام حسين - عليه السلام - پس از سپردن نامه خطى خود به مسلم ، با كلامى گرانبها ونفيس به سفير بزرگ خود اين ديدار را به پايان برد؛سخنان عبيرآميز، سرشار از زهد،عرفان ، و يقين ، با اشاره به هدفى دوردست و آرمانى والا، در پيچيده با احساسى ازشهيدان قدسى و پيكارگران بزرگ . در آخرين لحظات ، امام حسين - عليه السلام - چنين سفير خود را مخاطب قرار مى دهد: من تو را به سوى اهل كوفه مى فرستم و خداوند آنچه را كه درباره تو دوست مىدارد و مورد رضايت اوست انجام خواهد داد اميداوارم كه من و تو در درجه شهدا قرار گيريم .پس با بركت و يارى خداوند براه بيفت ... وبعد امام چنين فرمود:پس از ورود به كوفهنزد معتمدترين افراد، منزل اختيار كن (104) فصل سوم : روشنى هايى در راه كوفه مسلم بن عقيل در انجام دادن تكليف حسينى خود در بالاترين مراتب يقين قرار داشت ؛نهاضطرارى در خروج خود داشت و نه كمترين ترديدى براى پيش رفتن ... (برخلافروايتى كه از ترديد وى در ميان راه سخن ، مى گويد). سفير پس از وداع با سبط گرامى پيامبر؛امام حسين - عليه السلام - عموزادگان ، برادران، خانواده ، دوستان مؤمن خود، با تهيه وسائل لازم براى قطع مسافت ميان مكه و كوفهمجهز گشته ، براه افتاد در اين سفر افراد جليل القدر و برگزيدگان از طرف شيعيانكوفه على الخصوص عامه مسلمانان آن ديار، همراه نامه هاى آنان نزد امام آمده بودند، مسلمرا همراهى مى كردند. اين همراهان عبارت بودند از:مجاهدان راه خدا، قيس بن مسهر صيداوى ، عمارة بن عبداللهسلولى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى . زمان حركت از كوفه ، شب نيمه ماه مبارك رمضانسال 59 هجرى به شكل مخفيانه و شبانه بود، تا كسى از بنى اميه او را نبيند.(105) مسلم همراه سه يار خود، در مدينه فرود آمد و نزد مرقد شريف پيامبر اكرم - صلى اللهعليه و آله - رفت ... خوارزمى مى گويد:همين كه مسلم به مدينه درآمد، نخست به مسجد پيامبر اكرم - صلىالله عليه و آله - داخل شده دو ركعت نماز بجا آورد سپس دردل شب خارج شد و با اهل بيت (ساكن در مدينه ) خداحافظى نمود(106) مسلم سپس از مدينه خارج شده ، با ياران ، سيرشتابان ، خود را در پى هدف مطلوب پيشگرفتند. در اينجا لازم مى دانيم اندكى تاءمل كنيم و قبل از پى درگرفتن سفر؛اين دلاوران رسالت، به آنچه كه درباره دو راهنماى به استخدام درآمده توسط مسلم در مدينه براى نشاندادن راه و گم شدن و مردن آن دو از تشنگى وفال بد مسلم از اين حادثه - آن طور كه پنداشته اند - بپردازيم ، و نادرستى اين ادعا رانشان داده ، نظر خود را بيان داريم . داستان دو راهنما روايتى ، داستان را چنين نقل مى كند:مسلم دو راهنما را در مدينه به استخدام خود درآورد...آن دو راهنما، در شبى از جاده منحرف شدند، صبحگاهان راه گم كرده تشنگى و گرمانبرايشان فشار وارد كرد و ديگر قدرت ادامه راه را نيافتند در آن هنگام نشانه هاى راه راديدند به مسلم گفتند:اين راه را بگير و در آن پيش برو شايد نجات پيدا كنى ، مسلم آنانرا ترك كرده همان مسير را دنبال كرد و آن دو راهنما پس از اندك مدتى از تشنگىمردند(107) در داستان بالا از منحرف شدن در شبى سخن به ميان آمده است ؛يعنى آنكه اينحادثه نتيجه تاريكى شب بوده است در حالى كه روايت ديگرى اين انحراف از جاده راآگاهانه از طرف آن دو راهنما از ترس تعقيب (108)نقل مى كند؛يعنى ، آن دو براى آنكه سفير، توسط دشمنان تحت تعقيب قرار نگيرد،عامدانه راه را گم مى كنند و از جاده خارج مى گردند. در اين جا كافى است اين نكته را متذكر گرديم كه آن دو راهنما - به فرض وجود چنينكسانى - از هدف حركت مسلم خبرى نداشتند و سزاوار در جريان قرار گرفتن ماءموريت همنبودند. به هر حال ، طبق داستان فوق ، نتيجه هلاكت راهنمايان - آن چنان كه اين داستان ادعا مى كند- توقف حركت است و عدم ادامه آن . راوى اين داستان مى گويد:مسلم از رفتن بازماند، و نامهاى به امام نوشته و اين حادثه را شوم دانست و آن را بهفال بد گرفت . ما در اينجا متن نامه را- به ادعاى راوى و نقل وى - مى آوريم : اما بعد:من از مدينه با دو راهنما خارج شدم ؛آن دو از جاده خارج شده راه را گم كردند،تشنگى بر ما سخت گشت و آن دو راهنما از پا درآمده مردند و ما آمديم تا به آب رسيديم وباقى مانده جانهاى خود را نجات داديم . آن آب در محلى است كه :المضيق من بطن الخبت (109) ناميده مى شود و من اين رابه فال بد گرفتم لذا اگر صلاح بدانى مرا از ادامه اين ماءمورت معذور داشته ،ديگرى را بدين كار گسيل دارى . و السلام (110) مسلم اين نامه را به وسيله مجاهد عظيم الشاءن ؛قيس بن مسهر صيداوى - باز طبقنقل راوى - براى امام فرستاد و امام هم پاسخ نامه را به وسيله همان پيك به نزد مسلمباز فرستاد كه مى گفت : اما بعد:از آن بيمناكم كه تنها انگيزه تو ازارسال نامه استعفا از ادامه اين ماءموريت كه تو را بدان گماشته ام ، بزدلى و ترسباشد؛پس راهى را كه تو را بدان روانه ساخته امدنبال كن . والسلام (111) مسلم به خواننده نامه گفت :من از اين حادثه بر جان خود ترسان (112) نيستم -اين عبارت را بعدا طرح خواهيم كرد. اما باقى داستان به نقل راوى :مسلم همچنان پيش مى رفت تا به آبى متعلق به قبيلهطى رسيد و در آنجا فرود آمد سپس آنجا را ترك كرده در هنگام حركت مردى را ديدكه به شكار مشغول بود مسلم به وى نگريست و ديد كه آن مردم به آهويى تيرانداخت كهبه سوى وى مى آمد،و آن را از پا درآورد. مسلم گفت :دشمن ما - ان شاء الله -كشته خواهدشد(113) نپذيرفتن داستان روايت گونه بالا، به دليل به كار گرفته شدن الفاظ تطير؛فال بد و شوم دانستن يا: جبن ؛ترس و بزدلى در لابلاى داستان نيست ،بلكه به دلايل متعدد ديگرى است كه نمى توان روايت فوق راقبول كرد. تطيرو مانند آن را مفاهيمى نيست كه در بنياد اعتقادى خاندان نبوت جايى داشتهباشد، تا بشود آن را به يكى از علما و مبرزترين فقها و مشهورترين شجاعان اينخاندان كه بى باكانه با ترس رو در رو مى شود و مرگ را از پا درمى آورد نسبتداد...(114) اما كلمه جبن با آنكه در پاره اى استعمالات ، نقشى ادبى ومقبول دارد (115) در پاره اى از روايات اساسا اين كلمهنقل نشده است ؛مثلا امام در روايتى چنين پاسخى مى دهد: از خاندان ما كسى به تطير معتقد نيست (116) يا كسى كه به تطير بپردازد از اين خاندان نمى باشد. و در روايت ديگرى نامه امام چنين نقل شده است : اما بعد:از آن بيمناكم كه نوشتن اين نامه و درخواست استعفا، انگيزه ديگرى جز آنكهمى گويى باشد. پس همان راهى كه تا كنون آمده اىدنبال كن و به پيش برو والسلام (117) به هر صورت ما نقاط ضعفى را مشاهد مى كنيم كه از اهميت اين روايت و مانند آن كاسته وآن را تخطئه مى كند. رد همه اين روايت به دلايل ذيل ، ما روايت بالا را نادرست مى دانيم : 1 - امام حسين - عليه السلام - خود اين مجاهدان سه گانه را همراه مسلمگسيل مى دارد(118)پس مساءله راه و راهيابى در چنين امر مهمى فراموش نمى گردد،مخصوصا آنكه همراهان مسلم اهل مكه يا حجاز نيستند، بلكه از اهالى كوفه مى باشند كهراه آمدن به مكه و بازگشت از آن برايشان پنهان نيست ، پس اينان مى توانند نقش راهنمارا نيز ايفا كنند و به ويژه آنكه اين نمايندگان طبق سفارش امام بر پنهانكارى اصرارفراوانى دارند. 2 - به حكم شغلى راهنما در مسافتهاى طولانى ، چنين به نظر مى رسد كه راهنما تماملوازم يك سفر طولانى را با خود داشته باشد و به طريق اولى داراى صبر اكتسابىناشى از تجارب و محيط مناطق حاره باشد و بتواند در برابر سختى ها و فشار تشنگىاز خود مقاومت نشان بدهد. حال اگر اين دو راهنما - طبق نقل الاخبار الطوال - در شب راه گم كرده باشند، آيانمى توانستند تا فرداى آن شب تشنگى را تحمل كنند؟! 3 - درجه ارتباط ارگانيك و پيوند مادى اين دو راهنما تا چه حد است كه اين گونه آنان راتا پايان زندگى دهشتناك خود به يكديگر پيوسته نگه مى دارد؟! زيرا اين دو با همگم مى شوند! همزمان شدت تشنگى آنان تا سرحد مرگ مى رسد! و حقيقتا با هم مىميرند! و مرگ آنان در يك زمان و يك مكان اتفاق مى افتد! واقعا چه پيوند و علقه اى آنانرا تا پايان اين تراژدى وابسته به هم كرده است !؟ 4 - چرا مسلم آنان را از مدينه به خدمت مى گيرد و نه از مكه ؟ و بعد كه تشنگى پيش مىآيد چرا هيچ يك از اين چهار تن - مسلم و سه يار همراهش - را تهديد نمى كند. در حالى كهآنان نيز دچار همين مشكل شدند و در همان راه و زير تابشهاى يك خورشيد و هواى دم كردهيك منطقه قرار گرفتند! آيا معقول است كه بپنداريم آنان با خود آب داشتند، ليكن ازسيراب كردن هر دو يا يكى از اين دو راهنما دريغ ورزيدند؟! 5 - اين چه توانايى حيرت انگيزى است كه اين دو راهنما در خود دارند؛زيرا آنان تاآستانه مرگ نيز از ارائه خدمات به مسلم خوددارى نمى كنند، و راه و نشانه هاى آن را بهوى نشان مى دهند. آيا كسى كه در سكرات موت دست و پا مى زند و نسبت به اطراف خود آگاهى دارد؟ و آياچنين كسى معقول است كه به هوش آمده راه زندگى را به ديگرى نشان دهد؟ اين چه توانايى است و يا اين چه جفا و سنگدلى است كه از سوى اين چهار تن مى بينيمكه كمترين حركتى در جهت نجات آن دو يا يكى از آنها از خود نشان نمى دهند؟.
|
|
|
|
|
|
|
|