|
|
|
|
|
|
فصل دوم : مسلم بن عقيل (پيكار از آغاز زندگى ) مسلم سربازى بود وفادار ،از سرداران فتوحات بزرگ ؛فرماندهى توانا در معركه هاىكمرشكن و پيشوايى الهى كه در بحر تحولات سياسى براى احياى حركت انقلابىكوفه ، فرو مى رفت . مادر و زادگاه سزاوار كارشناس منحصر به فردى (43) چونعقيل نسبت به امور زنان است كه براى خويش مناسبترين همسر را برگزيند تا آنكهفرزندان بزرگى پديد آورد كه زنده كننده نام پدر در ميدانهاى مجد و عظمت باشند. در اين زمينه عقيل رقيبى نداشت . و ما قبلا اشاره كرديم كه امام على - عليه السلام - براىانتخاب همسرى كه بزرگ زاده باشد با وثوق به راءى صائب و بصيرت تام برادر درامور زنان ،زمام اختيار را به او سپرد. عقيل هم در انتخاب تاريخى خود،سربلند از بوتهامتحان خارج شد و همسرى را معرفى كرد كه عباس و برادرانش را به اسلامعرضه كرد و آنان را چونان شمشيران رسالت ،در اختيار حسين - عليه السلام - قرار داد.عقيل در انتخاب همسر براى خود از ميان زنان شرافتمند و زاده بيوتات صالح نيز موفق وپيروز بود؛ چون كه با تخصص منحصر به فرد خود،با نگاهى تيزبين به اعماقخاندان و شجره آنان نگريست ؛كارى كه هريك از بنى هاشم براى انتخاب همسر براىخود انجام مى دادند. اينكه همسر عقيل ،آزاده بوده يا برده ،حجازى يا شامى ،يمنى يا عربى ،رومى يا فارسى،قرشى يا نبطى بوده چندان اهميتى ندارد. آنچه كه مهم است شناخت خاستگاه و اصالتخاندان همسر مى باشد. بديهى است كه نجابت اين زن نمونه - مادر مسلم - را آن شوهر بزرگوار و پدر عبقرى واصل و نسب دار منعكس مى كند؛همچنانكه بزرگ منشى مادر را آن فرزند بديع و بزرگوارو زاده عقيده اسلامى تاءييد و تاءكيد مى كند. اين فرزند ،ما را از كوتاهى و قصور مورخين درباره مادر ،بى نياز مى كند. با نگاهىبه فرزند،مادر را به خوبى مى شناسيم چرا كه درخت را بايد ميوه اش شناخت مادر، زنى است از خانواده اى كريم با تربيتى پاكيزه روانى پاك كفو و عديلى خوببراى انجام تكليف و داشتن نطفه مطهر شايسته مسلم و برادرانش - شمشيرهاى ريحانهپيامبر اكرم - صلى الله عليه و اله - حسين (ع ) - زيبنده مجد و عظمت درباردارى شيردادنحضانت كفالت و تربيت . اين كمترين آگاهى ما نسبت به بزرگى و كرامت زنى چون مادر مسلم است زمانى كه مورخيناز ترس حكام زمان از نگارش شرح حال و معرفى مجد و كرامت مادران كسانى كه باحكومتهاى كافر و فاسد به ستيز برخاستند خوددارى كرده اند. تحقيقات به سادگى نشان مى دهد كه مورخين تعمدا از ذكر مادران اين بزرگان روىتافته اند و درباره مادر مسلم بخل ورزيده اند و تنها به نصذيل اكتفا كرده اند: ابن قتيبه مى گويد: مادر مسلم بن عقيل زنى نبطى بود ازآل فرزند (44) دشوار است كه بدانيم وى همسر اول عقيل بوده است با دوم زيرا تفصيلى در اين باب وجودندارد. اما نبط از ساكنان قديمى عراق بوده اند كه وسعت دولت آنان به جزيرة العربمى رسيد و حكومتى طولانى و پادشاهانى پى در پى داشتند پادشاهان آنها داراى نامهاىعربى بوده اند و نام خود را بر سكه ها ضرب مى كردند و قوانين و فرامين وضع مىنمودند. اين نظرى كه ابن قتيبه نقل كرد بعدى ندارد و حقيقت يا قرينه اى عليه آن در دست نيست درحالى كه روايت ديگرى در اين باب ذكر شده است كه با تمام حقايق معارض است و سادهترين قرينه اى آن را نفى مى كند. اين روايت كه تحقيقا ساخته و پرداخته مى باشد از جعليات راويان بنى اميه چونمدائنى است كه داستانهاى بسيارى در تحريف اذهان مسلمانان دارد. مدائنى در حكايات خود جنبش اموى را مدح كرده از حلم جود كرم فضيلت و برترى آنانبرمردم دم مى زند! وى عدل انصاف بسط مساوات و محبت بنى اميه را مى ستايد! زيرا آنانرا از نظر عقلى بر ديگران ممتاز مى شمارد مجموعه اين حكايات از وابستگى مدائنى ودوستانش به بنى اميه پرده بر مى دارد. داستان جعلى مدائنى درباره همسر عقيل چنين است : عقيل در اواخر عمر خود كه نابينا شده بود به كنيزى علاقه مند شد ليكن پولى براىخريدن وى در بساط نداشت از معاويه درخواست كرد كه آن كنيز را برايش بخرد معاويههم با دست باز خواست عقيل را برآورده ساخت و آن كنيز را براىعقيل خريد و بدو بخشيد كنيز مسلم را براىعقيل به دنيا آورد پس از وفات عقيل مسلم كه به سن هجده سالگى رسيده بود زمين پدرىخود را به معاويه فروخت و پول آن را دريافت كرد. امام حسين - عليه السلام - نامه اى به معاويه نگاشته اعلام كرد از اين معامله ناخرسند استمعاويه بردبار و اهل كرم مجبور شد زمين را برگرداند وپول آن را نيز به مسلم و خانواده اش ببخشد امام حسين عليه السلام از اينعمل معاويه متعجب شده نامه اى در سپاس و امتنان از معاويه به وى نوشت و در آن گفت : اىآل ابى سفيان جز بر اساس كرامت و بخشش به كارى نمى پردازيد (45) مى بينيد چگونه جاعل اين داستان ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله را نسبت بهاموال مسلمانان كه توسط معاويه سرقت شده است نرم و ملايم نشان مى دهد! مى بينيد چگونه سلاله قد است را وسيله بزرگداشت جرثومه پستى و دانائت و دشمناننبوت قرار مى دهد! مى بينيد چگونه ستيز ميان آل محمد عظيم الشان باآل ابوسفيان را مسخ مى كند و امام را خاضع امتيازات دنيوى آنان قرار مى دهد تا آنجا كهپس از دريافت مالى از معاويه امام ساكت شده با او الفت يافته نامه اى به وى مى نگاردو از او سپاسگزارى مى كند و دزديهاى آل ابوسفيان را تاييد مى كند و پيوند خود را بامبادى آسمان فراموش مى كند. حاشا! از اين ذات مقدس حسنى كه در حد درك و گمان اين فريبكاران امت باشد، كسانى كهگمراه ساختن مسلمانان وجهه همت آنان است . اين داستان و حكايت مشابه آن در صدد رقيق كردن و بى اهميت جلوه دادن ماهيت ستيزآل محمد صلى الله عليه و آله و عموم بنى هاشم عليه بنى اميه است و مبارزات بنيادىبنى هاشم و خاندان عبدالمطلب را در طول تاريخ بى رنگ نشان مى دهد همچنانكه در اينداستان از وابستگى مالى عقيل به معاويه در امر ازدواج ياد مى كند دروغى كه دشمنانعليه عقيل پرداخته اند و ما در فصل گذشته آن را نقض كرديم . اگر واقعا مادر مسلم كنيزى بود چنانكه داستان فوق حكايت مى كند - دشمنانش مانند ابنزياد و ديگر عناصر اموى از اين نقطه ضعف به گمان خودشان استفاده كرده و مسلم را طعنو جرح مى كردند آنان كه متحير بودند كه چگونه از جانب مادرش نقص بر او وارد كنند وابن زياد مضطر شد كه او را متهم به شرب خمر در مدينه كند. به هر حال مادر مسلم از ملكات فاظله بهره مند بود و دشمن را ياراى حمله به مسلم از اينطريق نبود و الا - حداقل - با لحن انكار درباره او مى گفتند: مسلم با كسى (معاويه ) درافتاده است كه مادرش را خريده و به همسرى پدرش در آورده است و اين سخن بالاتريننوع توهين و تحقير در منطق امويان و نحوه ارزشگذارى آنان محسوب مى گشت . ازاين ملاحظات كه بگذريم بررسى علمى اين داستانهاارزش آنها را نزد علماىاهل سنت و شيعه از بين مى برد زيرا اين روايتمرسل و سند آن منقطع است و اعتبارى به روايات مدائنى نمى باشد و حتىاهل سنت در درستى روايات او شك مى كنند مثلا ابن عدى درالكامل وى را ضعيف مى شمارد (46) در حالى كه ياقوت تاكيد مى كندكه مدائنى از موالى بنى اميه بوده است (47). همين ضعفها براى كاستن اعتبار اين داستان كافى است حتى اگر روايت را از تناقضاتفاسد درونى خالى بدانيم . از جهت ديگر اين روايت (داستان با واقعيت تاريخى عمر مسلم بنعقيل نيز مغايرت دارد عمر شريف ايشان دال بر كبر سن آن بزرگوار مى باشد در حالىكه اين داستان حضرت مسلم را در دوران معاويه تحت وصايت امام حسيت عليهالسلام در دهه دوم زندگى خود نشان مى دهد در صورتى كه بعضى حوادث تاريخىخلاف اين صلى الله عليه و اله - بدانيم قرائن عبارتند از: 1 - واقدى تصريح مى كند كه : مسلم در فتوحات اسلامى - در ايام خلافت عمر بنخطاب - مانند فتح بهنسا شركت داشت (48) 2 - ابن شهر آشوب صريحا مى نويسد: مسلم در جنگ صفين در سطح فرماندهان ديگردر سپاه اميرالمومنين عليه السلام حضور داشت (49) 3 - امام حسين عليه السلام ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله - مسلم را به عنواننماينده شخصى خود براى رسيدگى به امور گوناگون كوفه يكى از شهرهاى بزرگاسلامى و پيچيده ترين آنها انتخاب كرد. اگر عمر مسلم آن گونه باشد كه روايت مدائنىنقل مى كند و داد و ستدى وى بدانسان باشد كه ذكر شد كسان ديگرى از بنى هشام بودندكه متكفل سمت نمايندگى امام گردند ليكن امام مسلم را به خاطر بزرگى و كفايت و آگاهىاو در امور و تصرفات عاقلانه اش او را بر مى گزيند و اين مهم را بدو مى سپارد. اين قرائن چهارگانه تصوير مردى انقلابى را ترسيم مى كند كه هنگام ورود به كوفهبراى رهبرى حركات و تحولات سياسى فراگير حدود پنجاهسال ازعمر وى مى گذشته است . حضور مسلم در ميان دلاوران فتح بهنسا در دوران عمر بن خطاب ما را بر آن مى داردتا ولادت مبارك و تابناك آن بزرگوار را جز در زمان حيات سيد رسولان - صلى اللهعليه و آله يا اواخر زنديگ آن حضرت ندانيم (50) و ما عميقا معتقديم كه تفاوت سنىميان عمر امام حسين عليه السلام و پسر عمويش مسلم بيش از چندسال نبوده است اين قرب سنى است كه نوع تعلق آن دورا به يكديگر براى ماتفسير مىكند زيرا ميان آنها محبت خويشاوندى دوستى قديمى و مصاحبت گرمى موجود بوده است تاآنجا كه امام حسين عليه السلام به مسلم چونان يك مرد انقلابى تمام عيار اعتماد داشت و اورا مردى جليل القدر فرزانه و خرد استوار مى دانست نه به عنوان جوان نوپاى كمتجربه اى كه رفتارش هنوز از دوره كودكى فاصله نگرفته است . امام حسين عليه السلام به او چون مردى با فكرى عميق و تجاربى ريشه دار اهميت مى داددرباره او تعبيرى دارد كه ديگران از اين توصيف مرحوم مانده اند و درباره آنان امام چنيننگفته است روزى امام درباره مسلم چنين گفت : او برادرم ، پسر عمريم و فرد مورداعتمادم از ميان خاندان من است (51) اين بيان نشان دهنده هم نشينى درازمدت و دوستى قديمى و ريشه دار بودن برادرى اين دومى باشد امام عليه السلام وى را موضع اسرار خود ميدانست و راى خود را با اعتمادكامل با او در ميان مى گذاشت و او را بزرگ مى شمرد. آرى مسلم بن عقيل عليه السلام در ميان خاندان بزرگى به دنيا آمد و در ميان خانواده اىمتولد شد كه بزرگ پيامبرى چون محمد صلى الله عليه و اله را به دنيا عرضه كردهمانها كه حضانت آن بزرگ مرد را تكفل كرده بودندو بهاستقبال نبوت راستين وى رفته بودند آنكه در آسمان احمد ناميده شده بود - همانها نيزمسلم را به جهانيان عرضه داشتند. آرى مسلم در بهترين تيره قريش بنى هاشم والا رشد كرد و در يمان بنى هاشم كه نقشاساسى در بنياهاى نبوت با عظمت داشتند و دعوت اسلامى حفظ وحى و حراست از رسالتآسانگير بدانان واگذار شده بود بالنده گشت . بنابر اين مسلم از فرزندان پاكان بزرگان و برگزيدگان ازآل مصطفى صلى الله عليه و آله است كه خداوند آنان را مختص خود ساخته و برديگراناختيار كرد و فرمود: انذر عشيرتك الاقرين (52) نخست خويشان نزديك را (ازخدا) بترسان مرد پيكار و قهرمان پيروزيها دليرى خارق العاده مسلم كه يكى از برجسته ترين ويژگيهاى شناخته شده اوست صرفابرخاسته از آموزشهاى نظامى و بدنى وى نبوده است اين ويژگى مانند صفات وى نتيجهتعلم در مدرسه اى است كه در آن از تمام آزمونهاى نظرى و علمى سرافراز بيرون آمدمدرسه اى كه ممتاز به داشتن معلمينى فوق العاده نيرومند و مسلط در زمينه هاى علم وعمل بود. اين معلمين و اساتيد كه تعليم مسلم را برعهده گرفتند چه كسانى بودند؟! آنان معلمان انسانيت و امت اسلامى هستند همانها كه سيد رسولان حكمت و علم خود را تنها دراختيار آنان گذاشت و آنان را بر ديگران برترى بخشيد؛ برادر پسر عم پيامبر و دوريحانه وى امام حسن و حسين -عليهما السلام - در دنيا وى در راه آموزش و فراگيرى از باب مدينه علم على - عليه السلام - وارث خاتمپيامبران - صلى الله عليه وآله - راه را بر همسالان خود تنگ كرد و آنان پيشى گرفت .از علم تقوا و يقين عم خود سيراب گشت و صفات حيدرى را از او الهام گرفت . مسلم در صفاتى مانند:هيبت ،شمايل بردبارى ، صبر،بزرگى ،مناعت ،طبع و شهامت بابنى هاشم شريك بود. براى دريافتن آگاهى بيشتر،عرفان و علم بدون نقص ،مانندشعله اى سركش به هر سو مى رفت ،تا آنجا كه سخن يكى از معاصرين ايشان دربارهوى صادق شد كه :آنان خاندانى هستند كه به عمق و قعر دانش رسيده اند و آن را بدونزوايد در خود جمع كرده اند . و حديث پيامبر - صلى الله عليه وآله - بر قامت او راست آمد كه در سخنى با مردم فرمود: لاتعلموهم و تعلموا منهم فانهم اعلم منكم به اهل بيت من تعليم ندهيد و از آنان تعليم گيريد؛زيرا كه آنان از شما آگاهتر وداناتر مى باشند آرى ،اين مدرسه مسلم است كه چون دانش آموزى در آن درس خواند و مانند استادى از آن خارجگشت ، پرعظمت ترين مدرسه اسلامى و انسانى كه درس شجاعت و استوارى در ميدانهاىنبرد و معانى مردانگى و قهرمانى را نيز مى آموخت . مسلم بن عقيل طالب - رضوان الله تعالى عليهم - مردى بود دانا جنگجو و رهبرى ازپرجراءت ترين مردم ،شجاعترين دلاوران بنى هاشم و يكى از قهرمانان برجسته و مبرزآل ابى طالب بود.مردى با عهدى راستين هنگام صلح و شمشيرى بران به هنگام جنگ -آنچنان كه شرايط ايجاب مى كرد - بود. وى يكى از نيرومندترين و غيورترين پيكارگيرى بود. در صف مقدم از سابقون الاولون -كه از مدرسه اعتقاد و جهاد خارج شده بود. كسانى چون بلاذرى در شاءن چنين مى گويند: مسلم بنعقيل از مردترين فرزندان عقيل و شجاعترين آنان بود(53) البته اين برترى تنها در ميان اين خاندان مطرح گشته است ليكن ابن قتيبهدايره برترى را گسترش داده در سطح وسيعتر از محيط خانوادگى چنين سخن مىگويد: وى از شجاعترين مردم بود(54) به نظر مى رسد سخن بلاذرى ابن قتيبه را فريب نداده است و او در بيانادعاى خود مبالغه نكرده است ؛ زيرا هر كدام از اين دو مورخ ، به قهرمانان مسلم از زاويهخاصى - آن قدر كه توجه داشته اند - نگاه كرده اند. مورخ اول ، مسلم را در ميان ديگر دلاوران خاندانعقيل نگريسته است و او برتر ديده است ، در حالى كه مورخ دوم دلاورى مسلم را در ديگرميادين نيز مورد بررسى قرار داده است ، چه ديگر مورخان اين قهرمانى ها را ثبت كردهباشند و چه در ثبت آنها سستى ورزيده باشند. در اين جاست كه واقدى با اشاره به گوشه اى از حضور مسلم در يكى ازفتوحات در مصر مى گويد : هنگامى كه مسلمانان - پس از محاصره طولانى - وارد شهر بهنسا (55) شدند ، مسلم بن عقيل نيز در ميان گروهى از هاشميين وارد شهر شدو اين رجزا را بر زبان داشت :
صنانى الهم مع حزنى الطويل
|
عسى بالثاران يشفى الغليل (56)
| غم و اندوه طولانى ، از دست دادن دوست و بزرگواراصيل ، مرا رنجور و لاغر ساخت من خواستار خون جعفر و على ، شيران جنگ از خاندان بنىعقيل هستم . با شمشير خود هر نيرومندى را خواهم كشت ، شايد با قصاص ، گرفتن ، عطشانتقام فرو بنشيند . مسلم جوان دلاور ، فاتحانه همراه فاتحين وارد شهر مى شود و همان طور كه مى بينيم ازدلتنگى و تحمل دشوارى خود سخن مى گويد ؛ زيرا محاصره شهر به درازا انجاميده استو او جزء محاصره كنندگان ، براى فتح شهر و ورود به آن لحظه شمارى مى كند تا آنرا با سربلندى بازگشايد و سرود افتخار را بر بلنداى شهر بسرايد... اين فتح در ايام خلافت عمر بن خطاب اتفاق افتاد...و آشكار مى گردد كه جعفر وعلى در ابيات فوق برادران مسلم هستند ، نه دو عموى او. اين دو از جمله بنىهاشم و شركت كننده در اين فتح مى باشد. واقدى در اين موارد مى گويد : جعفر بنعقيل در فتح بهنسا حضور داشت . و از سرداران و اميران شجاع اين فتح بود ورجزى نيز در اين باره دارد .(57) همچنين مسلم برادرى به نام على داشت است كه ظاهرا در فتح اين شهر حضور پيداكرده است و اين دو از جمله مجروحان جنگ بوده اند. اين حادثه ، روح حماسى مسلم را به جوش مى آورد و او را از جا مى كند تا انتقام بيت دومآن را چنين مى كند :
و ما ابدى جوابك يا عقيل (58)
| من خواستار خون جعفر و على هستم و خواسته ات را اىعقيل برآورده خواهم ساخت . به نظر مى رسد آن دو را مجروح ديده است نه كشته ؛ زيرا ديگر مورخان و محقيقن اتفاقنظر دارند كه : جعفر و على از شهداى كربلا ، و همراه ريحانه پيامبر اكرم - صلى اللهعليه وآله بوده اند. اگر سرزمين مصر شاهد يكى از جهادهاى مسلم بوده باشد او در جهادهاى (59) ديگرى نير در جزيرة العرب بوده است . همچنان كه وى در سرزمين عراق ، بصره،صفين ،نهروان و كوفه جهاد كرده است . نكته قابل توجه در اين ميان آن است كه مسلم در صفين يكى از فرماندهان نظامى بوده واميرالمؤمنين على - عليه السلام - بر او اعتماد ورزيد و فرماندهى لشكرى از ميمنهرا بدو سپرده بود؛لشكرى كه بزرگانى چون :حسين و حسين دو سبطرسول خدا و عبدالله بن جعفر- چنانكه ابن شهرآشوب ثبت كرده است - را در خودداشت . طبيعى است كه انتخاب فرمانده براى چنين لشكرى به گزاف صور،نمى گيرد وسهل انگارى در آن راه ندارد بلكه اين انتخاب اعتراف كاملى است به توانايى و استوارىابن عقيل در جنگ و دليل روشنى است بر صلاحيت مسلم براى اين لشكر كه به فرماندهىآن انتخاب شده است . بياسى به سند خود دردالاعلام مى گويد:مسلم بنعقيل مانند شير چنان نيرومند بود كه مردى را با دست خود مى گرفت و او را به بالاىخانه پرت مى كرد.(60) تنها اين بياسى نيست كه تحت تاءثير شخصيت مسلم قرار گرفته او را مانندشير مى داند بلكه دشمنان كينه توزى نيز كه در ميدان كارزار و در روى او قرارگرفته اند از شجاعت و رشادت او دهشت زده شده محتاطانه رفتار مى كنند. و فرمانده آناناست كه بر ياران خود بانگ برمى دارد كه : ... او شيرى است صف شكن ،و شمشيرى برنده در دست قهرمانى شايسته از بهترينخاندان خلق (61) دشمنانش اعتراف مى كنند كه وى :شيرى است صف شكن و عامه مورخين او را مانندشير مى دانند. بنابراين همه اينها مردانگى پرعظمت مسلم را تاءييد مى كنند. زركلى درباره وى مى گويد: او از صاحبان نظر دانش و شجاعتبود(62) و يكى از معاصرين وى در شعرى برنهايت قوت او چنين تصريح مى كند:
فتى كان احيى منت فتاة حيية
|
واجراء من ضار بغابة غيل (63)
| او جوانمردى بود از دختر جوانى با حيا شرمگين تر و از شمشير دولبه تيزتر وبرنده تر از شيران بيابانى شجاعتر و از درندگان بيشه ها پرجراءت تر بشمار مىرفت مسلم گذشته از آنكه از تهذيب والايى برخوردار بود و مملو از شور زندگى وبرخوردهاى اجتماعى بود از متخلصين برجسته به اخلاق اسلامى و ادب آن بشمار مى رفت. شاعر ،آرامش و حياى او را به شرم و حيا و آرامش دختر جوانى تشبيه مى كند. از سوى ديگراو را به شمشير تيز دولبه اى مانند مى كند كه با هر طرف خود فضا را مى شكافد ودشمن را به دو نيم مى كند... در حالى كه او از شير نيرومندتر و شجاعتر است . در مورد مسلم دوست و دشمن به اتفاق او را به شير مانند مى كنند و از حيوانات مفترس ودرنده بيشه ها پرچراءت تر مى شمارند؛درندگانى كه بيشه هاى پرخطر را بدونهراس در مى نوردند. توصيف كننده هنگامى دست به چنين تشبيهى مى زند كه به قهرمانى مجسم در شخص موردوصف يقين داشته باشد. شاعر او را به عنوان يكى از نادرترين دلاوران ديده است كه به تنهايى دست بهشمشير مى برد و به دشمنان طغيانگر تا بن دندان مسلح و به بيشه هاى پرخار و خسانسانى حمله مى كند. مسلم بدون هراس از اين جنگل انسانى ،بر آن يورش مى برد و خود را در گرداب پرتلاطمآن تبديل به حماسه و شعرى مى كند كه از دهان شاعر مى تراود و شاعرى كه معاصربا اوست و در كوفه زير چكمه هاى حكومت امويان زندگى مى كند. به هر حال سخن از پيشاهنگان نبوت و رسالت بسيار دراز است و اينمجال را فرصت آن نمى باشد. و در آن چه بسيارفضايل و مناقب وجود دارد كه زندگى ديگران به آنها وابسته است - اگر درست باشدكه براى ديگران از مناقب و فضايل نصيبى قائل باشيم . مسلم و خانواده اش على - عليه السلام - از عمق محبت پيامبر اكرم -صلى الله عليه و آله - نسبت به خاندانخود - و به تبع آن صحابه مخلصى كه دوستدار اين خاندان پاك بودند - و انگيزه هاىآن بيش از همه مردم آگاه بود. و از اين محبت استوار و متبلور دردل و جان سيد رسولان و پيوند قلبى محكم بيان شخص مقدسش با اين خاندان ، اطلاعىدرست داشت . عقيل - و فرزنداش مسلم - از جمله محبوبان حضرتش - صلى الله عليه و آله - بودند.اميرمؤمنان از مقام شايسته بزرگ خود نزد پيامبر اكرم به خوبى خبر داشت و به يقين مى دانستكه محبت پيامبر از روى هوس نمى باشد. لذا امام درصدد برآمد از محبت پنهان ، با سؤالى از حضرت ختمى مرتبت ، پرده بردارد و از زبان كسى كه :لاينطق عن الهوىحق مطلب را بشنود. ابن عباس خبر امت و دانشمند متعهد اين قوم در اين باره چنيننقل مى كند: على - عليه السلام - (با عبارتى كه محبت پيامبر را بر مى انگيخت )پرسيد:يارسول الله ! تو عقيل را دوست دارى ؟) حضرت - صلى الله عليه و آله - فرمود: آرى به خدا! به او دو محبت دارد؛ محبتى بخاطرخود او و محبتى به خاطر محبت ابواطالب به او... و فرزندعقيل در راه محبت فرزند تو به شهادت خواهد رسيد، و چشمان مؤمنان اشكبار خواهد گشت وملائكة مقرب بر او درود و تحيت خواهند فرستاد. سپس حبيب خدا محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله - گريست تا آنكه اشكهايش بر سينهاش روان شد و بعد گفت : به خدا! از رنجى كه خاندانم پس از من خواهند برد، به خداشكايت مى كنم (64) پيامبر اكرم از تصور فجايع و رنجهايى كه به خاندان نبوت خواهد رسيد بسياراندوهگين مى گشت و به خدا شكايت مى برد. پيامبر ميان محبت گذشته و حال پلى مى زند و اين دو را به هم مى پيوندد و بر يكديگراضافه مى كند و محبت خود را نسبت به عقيل بر محبت اختصاصى ابواطالب نسبت بهفرزندش عقيل مى افزايد. پيامبر كه اين چنين محبت ابواطالب را درباره فرزندشعقيل رعايت مى كند، بايد تصور كرد كه به خود ابواطالب چقدر عشق مى ورزيده است . به هر حال اين حديث و احاديث مانند آن از محبت پايدار و چند جانبه حضرت نسبت بهعقيل خبر مى دهد و علل چند گانه اين محبت را بازگو مى كند. اين حديث را منابع سنى نيز روايت مى كنند(65)، اما بريده و كوتاه شده ،مثل اينكه راوى ، باقى حديث را فراموش كرده است و يا بهدلايل روشن نسبت به باقى آن تجاهل كرده است . امام على - عليه السلام - معلم امت ، چونان معلمى براى مسلم ، در دانش آموز خود توانايى هاو قابليت هايى چون : توانايى اجتماعى ، همسردارى و لياقت همسرى دختر امام را درك مىكند كه ديگران از درك آنها عاجزند.امام كه براى دختران خود ارزش فراوانىقائل بود، و اين گوهران پاك و تربيت شده را تنها به همسرى مردى درمى آورد كه قدرآنان را بداند. لذا مسلم را كفو و همشاءن دختر خود درمى يابد، مسلم كه تنها هم و غمش حركتدر جهت اهداف امت ائمه است ، دامادى شايسته براى امام است ، و رقيه را به همسرى برمىگزيند.(66) اين همسر برگزيده ، عبدالله را به سالار شهيدان كربلا تقديم مى كند تا يكى ازقهرمانان و نمونه هاى برجسته اين واقعه جهانى گردد. البته گفته شده است كه مسلم پس از وفات رقيه ، مجددا داماد امام على - عليه السلام -گشته و رقيه صغرى (67)(يا ام كلثوم )(68) را به همسرى خود درآورده است . همچنين مورخين در تعداد فرزندان مسلم اختلاف نظر پيدا كرده اند؛ گروهى پنج پسر و يكدختر، گروهى چهار پسر و يك دختر را - از رقه اولى يا خواهر او پس از وفات وى -حاصل اين وصلت ميمون و مبارك مى دانند. ليكن آنچه نزد ديگر مورخين مسلم است منقطعشدند مسلم مى باشد. آن بزگوار فرزندانى به جهان عرضه كرد كه خون پاكشانروغن چراغ تابان اسلام گشت و از كربلا به تمام دنيا پرتوافشانى كرد. مسلم داراى ده يا يازده برادر بود كه جان خود را در راه قرآن ، عقيده و عترت ، نثار كردند،اين صاحبان فضيلت گروهى نيرومند را به گرد ريحانهرسول خد تشكيل داده ، پروانه وار به حفاظت از وجود مقدس امام حسين واهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله - پرداختند و در اين راه جان باختند. از جمله اين برادران : جعفر، على ، عيسى ، عبدالرحمن ، سعيد، ابوسعيد، و ديگران مىباشند كه ميدانهاى نبرد و پيروزى ، شاهد تلاشهاى قهرمانانه و افتخار آفرين آنانبوده است . و آخرين ميدان درخشش اين شهابان ثاقب كربلا است . و ما در بررسى ديگرىپيرامون انصار امام حسين - عليه السلام - شرف اين ديدار را خواهيم داشت . حاصل آن كه مسلم سربازى بود وفادار و از سرداران فتوحات بزرگ . فرماندهى توانادر معركه هاى دشوار و كمرشكن ، و پيشاهنگى الهى كه در در ميان تحولات سياسى براىاحياى حركت و پويش انقلابى كوفه فرو مى رفت . او از اعضاى هياءت نبوت و خاندانرسالت بود كه براى پيكار با دشمنان حق برگزيده شده بود. او تجسم حق بود ومرتبط با اصول آسمانى . فصل سوم : ساختار پيچيده اجتماع كوفه (ماهيت وقايع سياسى آن) معاويه آرزومند سركوب مردم كوفه بود، و انتظار برتى و تفوق بر آنان را مى كشيد...اهل كوفه نيز از معاويه بيزار بودند. كوفه از ديگر شهرها كه داراى مردم و گروههاى نسبتا متجانسى بودند، از جهات دينى ،مذهبى و قومى متمايز بود؛ زيرا كوفه جامعه اى بود غير متجانس و داراى ساختار قومىپيچيده . اين پيچيدگى اختصاصى ، ويژگيهاى خاصى براى اين شهر به ارمغان آوردهبود و از نظر تحرك ، در جازدن و پيشرفت و عقب افتادن موقعيت منحصر به فردى براىاين شهر فراهم ساخته بود. اگر بخواهيم جامعه كوفه را درك كنيم ناچاريم اين ساخت غريب را كه در تاريخ كوفهتصرفات خاصى را موجب گشته است در نظر بگيريم ،در نظر داشتن اين مساءله بهتحليل گران و پژوهشگران ، ديد و دركى عميق تر و به واقع نزديكتر عطا مى كند وآنان رادر فهم درست وقايع كمك مى كند. لذا ما در اين فصل به مميزات و ويژگيهاى كوفه ازقبيل : ساخت دينى ، افتراق مذهبى ، اختلاف قومى ، تنوع قبيله اى وتفاوت طبقاتى مىپردازيم . البته لازم است تذكر دهيم كه كوفه شهرى نوبنياد و داراى اجتماعى تازهشكل گرفته ، بوده است . ساخت دينى گروهها و طوايف دينى متعددى به شكل گسترده اى در كوفه سكونت اختيار كرده بودند.نحوه آمدن اين طوايف ، گوناگون بود؛ گروهى با اختيار آمده بودند و گروهى بهاسارت بدين شهر آورده شده بودند، گروهى نيز سوداگرانه و به هدف تجارت ،زندگى در اين شهر را برگزيده بودند. و بالاءخره گروهى را عمر بن خطاب از مدينهو حجاز جابجا كرده در اين شهر اسكان داده بود. از جمله اين گروهها مى توان دسته هاىذيل را نام برد: 1 -يهودخصوصا يهود مدينه و حجاز كه عمر آنان را از مدينه و حجاز به كوفآورده بود. با توجه به اين كه برنامه ريزى كوفه و تعيين آن به عنوان شهر درخلافت وى صورت گرفت ، اين جابجايى يهود طبعا صفات پست و خبث طينت اين قوم را بههمراه داشت و اين جلاى وطن ، آنان را پند نداد. 2 -نصاراكه به دو فرقه نسطورى ويعقوبى تقسيم مى شدندو هر فرقه ، اسقف مخصوص به خود را در كوفه داشتند. اينها مسيحيان تغلب ونجران بودند كه هنگام گسترش كوفه بدان واردشدند و در محله اى ساكن شدند كه بعدا نام آنان را به خود گرفت يعنى محلةالنجرانية . اين گروه آثار شومى از خود در ايام حكومت واليان منحرفى چون وليدبن عقبة - معروف به فاسق به نص قرآن كريم - كه از طرف عثمان بر كوفهامارت داشت ، بجا گذاشتند. وليد خود شراب مى نوشيد و آن را در اختيار مسيحيان قرار مىداد(69) و آنان را از گوشت خوك به فروانى بهره مند مى ساخت وى يك تن از مسيحيان را براى اداره امور مسجد كوفه انتخاب كرده بود و يك نصرانىديگر را براى مديريت زندان قرار داده بود؛تا آن جا كه ابوموسى اشعرى - كه پس ازوليد به كوفه آمد- يك منشى نصرانى را! بدون كمترين منع شرعى يا شعور دينى نسبتبه اين امر براى خود اختيار كرده بود با اين كه اولين شرط اداره امور اسلام آوردن افراداست و بعد به كار گماشتن آنان كه حتى عمر نيز از اين كار منع كرده بود (70) براىخود اختيار نموده بود. 3 -صابئين كه در كوفه سكونت كرده بودند و در اين شهر موقعيتى داشتند. 4 -مجوس و بعضى آيين ها كه همراه اسرا به كوفه وارد شده بودند مانند: آيينزرتشت مانويت ومزدكى گرى كه پيروان و جان نثارانى داشت ويارانى كه آنها را تاءييد كنند. شكى نيست وجود اين فرقه و نحل در يك جامعه مسلمان بر تمام امور آن اثر مى گذارد،مخصوصا كه آن جامعه نياز به تعميق و جاانداختناصول اعتقادى خود داشته باشد. متاءسفانه تحقيقات و بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد كه حكام خليفه وقت - عثمان -خود، وجود اين گروهها را تشويق مى كردند و آنان را بهحال خود رها مى كردند تا كارهاى گوناگون را آزادانه انجام دهند. آرى اين كارها ابتداتوسط عمال عثمان انجام مى گرفت . افتراق مذهبى نظر به پايبند بودن به معيارهاى اعتقادى و در راستاى تجاوز به حريم نبوت ومخالفت با خاندان پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - جامعه كوفه با تاءثيرپذيرفتن از ديدگاههاى فكرى وصف بندى سياسى - كهكل جامعه مسلمانان را دچار اضطراب ساخته بود چه برسد به ساخت دينى با گرايشهاىمنفى در كوفه - دچار انشعابات متعدد مذهبى شده بود. مهمترين اين نظرگاهها عبارتبودند از: 1 -خوارج كه نفرات آنان پس ازنهروان افزايش يافته بود. آنان كوفهرا كه خود از آن برخاسته بودند مركز فعاليت قرار داده بودند و آمادگى داشتند - كههرگاه كفه امويان مى چربيد - بازو، به بازوىباطل داده جنگ با اهل بيت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - و پيروان آنان را اختياركنند و بدينسان رو در وى حق قرار گيرند. لذا خوارج را دشمن ترين دشمنان بايد تلقى كرد كانوا:اشد على الرحمنعتياتجاوز و از حد گذشتن آنان نسبت به خداوند از همه افزون بود. 2 -ناصبيها كه فعاليت خود را بر اساس و محور دشمنى با امام على - عليهالسلام و اهل بيت رسالت قرار داده بودند؛ 3 -امويان گروه منسجمى كه قدرت آنان در خلافت معاويه افزايش يافته بود وفعاليت خود را از ميان عثمان دنبال مى كردند اين گروه در جهت تحكيم قدرت و زعامت بنىاميه - به تنهايى - حركت مى كردند. 4 -شيعيان كه پس از انتخاب كوفه به عنوان مركز خلافت توسط اميرمؤمنانامام على - عليه السلام - موقعيت درخشانى پيدا كردند؛ زيرا مردم عدالت لطف و مساوات راطى حكومت امام لمس كردند و شيعيان على - عليه السلام - پيوسته تعدادشان افزايشيافت . لذا شيعيان بيش از تمام گرايش هاى مذهبى ديگر در كوفه ، كه رنگ شيعى بهخود گرفته بود هوادار داشتند و از مقام ممتاز و منحصر به فردى برخوردار بودند. همين مساءله بعدها مشغله فكرى معاويه گشت . و در فكر تصفيه اين گروه بزرگ بهانحاى مختلف فرورفت . وى براى از ميان برداشتن شيعيان به كارهاى متعددى دست زد ازجمله : دستگيريهاى وسيع ، كشتارهاى فردى و دسته جمعى ، يورشهاى ناگهانى برساكنين آرام شهرها و سركوب آنان ، و بالاءخره تبعيد بيش از پنجاه هزار تن از شيعيانكوفه به خراسان (71) طى گسترده ترين تلاش براى تهى ساختن كوفه از دشمنانامويها و شكستن شوكت پيروان آل محمد - صلى الله عليه و آله - 5 - و تفكران ديگر با پيروان اندك و فعاليتهاى محدود. ليكن مؤثر وقابل ملاحظه در جامعه كوفه بود، مانند: جبريه ، قدريه ، مرجئه ، مفوضه ، افزون ،بر غلات كه در مورد حضرت على - عليه السلام - به غلو پرداختند تا آنكه حضرت بهدست خود - پس از آنكه از پذيرش نصايح ، خوددارى كردند - آنان را از ميان برداشت . به هر حال اين گرايشهاى قدرت طلب در كوفه - على رغم اختلافات نوعى خود وتفاوتهاى كمى و كيفى - تماما در يك چيز مشترك بودند و آن هم از بين بردن قوت ووحدت نظر و هماهنگى در موضعگيرى هاى سياسى در كوفه بود. اختلافات قومى كوفه به جهت موقعيت نظامى خود، مركز نيروهاى نظامى و لشكريان بود و به تبع آنمحل اسكان همه اسراى جنگ بود. و با تكرار جنگها و درگيريها، تعداد اسرا افزايش مىيافت و بازار برده فروشان از برده انباشته مى گشت . همچنين امويان از برخورد مقرر در شريعت سهل و آسان اسلامى با ديگران ، خوددارى مىكردند؛ مثلا اگر كسى از اسرا ايمان مى آورد و مسلمان مى گشت ، در موقعيتى پايين تر ازيك عرب مسلمان قرار مى گرفت . دوره معاويه اوج اين نوع زورگويى ها مى باشد وشاهد خوبى بر گفتار ماست . معاويه در اين نوع اجهافات تا آنجا پيش رفت كه مخالفتهاى قومى شديدى را برانگيخت؛ مخالفتهايى در راستاى نابود كردن دين حنيف اسلام ؛ زيرا وى بر هر يك از كسانى كهمسلمان مى گشت ، جزيه وضع كرده بود. اين سياست و مانند آن بود كه دوستداران و اتباع وى را بر آن داشته بود تا به او عنوانزيركى بدهند. مهمترين گروههاى قومى موجود در كوفه عبارت بودند از: 1 -تركهاكه در كوفه داراى موقعيت و تشخص بودند. 2 -كردهاكه جزء جامعه كوفه قرار داشتند و صاحب تشخص نبودند. 3 -پارسيان نسبت اين قوم بر ديگر اقوام در حدى بود كهنقل شده است آنان بيش از نصف تمام ساكنين كوفه راتشكيل مى دادند. همين حجم بسيار جمعيت آنان بود كه زياد بن ابيه را بر آن داشت تا عدهاى از آنان را در بصره و شام تقسيم كند. 4 -اهل روم پس از پارسيان بيشترين تعداد، از روميان بود. 5 -سريانيهاكه قبل از فتح عراق توسط مسلمانان ، از نصيبين ، جندى شاپور وحران بدين شهر آمده بودند. همچنين در كوفه آشوريها ارامنه و اقليتهاى قومى ديگرى زيست مى كردند و هرقومى خلقيات ويژه خود را به همراه داشت و رسوم و آداب و معتقدات موروثى را با خودحمل مى كرد و برخى از صفات و رويه هاى منفى روانى و رفتارى مخصوص به خود را درفرهنگ قومى خويش جا داده بودند تنوع قبيله اى كوفه از آغاز برنامه ريزى براى سكونت ،شكل متمايزى به خود گرفته بود. قبايل در اين شهر طبق برنامه و نقشه خاصى مستقر گشتند. اسكانقبايل طبق تقسيم هفتگانه شهر صورت گرفته بود؛ نخست شهر را به هفت حوزه تقسيمكرده و سپس يك هفتم از هر قبيله - يا بيشتر - را با هم پيمانان آن در يك حوزه جا دادهبودند به ترتيب ذيل : 1 - قبيله كنانه و هم پيمانانش ازاحابيش و ديگران كه هواداران حكومتبودند. 2 - قبيله قضاعه ، غسان ، بجيله ، خثعم ، كندة ، حضرموت ، وازدى ها. 3 - قبيله : مذحج حمير، همدان و هم پيمانان آنان كه مخالف حكومت و با آن درگير بودند. 4 - قبيله : تميم ، رباب و هم پيمانان آنها. 5 - قبيله : اسد غطفان ، ضبيعة ، تغلب ، نمر و معارب . 6 - قبيله : اياد، عبد شمس ، و عك ، اهل هجر و حمراء 7 - قبيله : طى از يمن كه بخش هفتم شهر را به خود اختصاص داده بود اين تركيب قبيله اىداراى اثر ملموسى در انجام عمل سياسى و تنظيم آن داشت . مخصوصا اينقبايل در قبال حكومت محلى و مركزى ، ديدگاههاى متغاير و گاه متعارضى داشتند. علاوه بر آن نفوذ حكمرانان بر شيوخ و رهبرانقبايل در اين ميان نقش بسزايى داشت و گاه به شهادت تاريخ مى بينيم كه برخى ازبزرگان و رهبران قبايل براى حل مشكل دنياى ناپايدار خود؛ به اسم دين و مسلمانى درخدمت حكام در مى آمدند و خود را به حكومت نزديك مى ساختند. تفاوت طبقاتى ذيلا به مهمترين طبقات جامعه كوفه كه طى تاريخ ، در تاءثير بر اين شهر - بيش ازطبقات ديگر اقاليم و شهرها - سهيم بودند اشاره مى كنيم : 1 - طبقه اشراف ، اعيان و صاحبان وجهه . اينان جز اندكى - با والى يا نيرويى كهاحتمال داشت در مسابقه قدرت برنده گردد و بر كوفه حاكم شود، همدست بودند؛ مثلاكسانى مانند ابن اشعث و همپالكيهايش به امام حسين - عليه السلام - نامه مى نويسند؛ زيرابه گمان خود تغيير مورد نظر را حتمى مى دانند(72) بيشتر اين افراد، رهبران و بزرگان عشاير وقبايل بودند و از قبيله خود نيرو مى گرفتند و به قدرت قبيله اى متكى بودند. 2 - طبقه كارمندان و خدمتگزاران كه در خدمت كاخ امير قرار داشتند مانند: نيروى پليس وافسران ، ماءموران جمع آورى ماليات ، سركردگان و ماءموران شهر و به هرحال مجموعه لشكرى و كشورى . اين طبقه ، آمار افراد و محل زندگى آنان را در محلات مختلف شهر در اختيار داشتند، مراقبمردم بودند و در صورت لزوم ، مظنون را دستگير مى كردند. اين طبقه ، براى خدمت به حكومت و حاكم به كار گرفته شده بودند و شب و روز بيدار وهوشيار بودند تا امنيت سلطان و سلطنت وى را تضمين كنند. اينان حركات و دم زدنهاى مردمرا براى خوش خدمتى مى شمردند و كنترل مى كردند. 3 - طبقه زحمتكش و كاسبان خرده پا مانند: صاحبانشغل آزاد و حرفه هاى مستقل و دكانداران در بازار كه پيوسته از فساد ماءموران مختص بهبازار در رنج بودند. لذا يك نفر از خودشان را به نمايندگى از ديگران نزد والى مىفرستادند تا شكايت آنان را برساند؛ براى مجاهد بزرگوارشهيد ميثم تمار اينموقعيت پيش آمد تا نمايندگى آنان را براى تحقق اين غرض به عهده بگيرند. 4 - بندگان و موالى ؛ طبقه زير دست وله شده اى كه بر اساس شيوه بنى اميه و روشمعاويه پيوسته مورد تحقير و استثمار قرار داشتند. 5 - روزى خواران و صاحبان جيره و مواجب طبقه سپاهى و عامه لشكريان كه عطاياى بيتالمال در اختيار آنان قرار مى گرفت ؛ زيرا آنان طبق دستورات و اوامر حكام براى جنگ وسركوب به حركت در مى آمدند و در اين كار كوچكترين تمرد و نافرمانى از خود نشاننمى دادند اگر چه به آنان دستور جنگ با مسلمانان وحلال دانستن محرمات را مى دادند يا آن كه آنان را با امر با كشتار فرزندان پيامبر -صلى الله عليه و آله - به جنگ آن حضرت مى فرستادند و رو در روىرسول اكرم - صلى الله عليه و آله - قرار مى دادند. گرسنگى ، مرگ و اباحه خانوادهسپاهيان ، اهرمهايى بودند در دست حكام ، تا آنان را بهتر زير سلطه و تحت امر و فرمانخود نگاه دارند. البته ، علاوه بر طبقات بالا، در اين شهر قضات ، شريعتمداران دنيادار و زرپرستمانند: طبقه مسرف و متنعم نيز بودند. اگر بتوان اين قشر را طبقه ناميد زيرا تعداد آنانكم بود - معروفترين اين گروه شريح قاضى است . اينان فتواهاى خود را به ، ثمن بخس و درمهايى كم ارزش مى فروختند و مجوزهاى شرعىبراى اعمال پليد آل ابى سفيان صادر مى كردند، اعمالى كه اسلام از آنها بيزار بود. واقعيت پيچيده سياسى و ماهيت آن كوفه از معدود شهرهايى بود كه آگاهى انقلابى آن از شور انقلابى ساده فراتر مىرفت و اهميت نقش خود را در كشاكش آن روز درك كرده بود. اين ادراك در ديگر شهرهاى آنزمان ضعيف بود و همين ويژگى كوفه بود كه دشمنان بيدارى و درك صحيح را، بر آنداشت تا با اتخاذ تدابيرى پست ، خود را از فعاليتهاى راديكالى كه خواسته هاى جاهلىبا بنيادهاى اموى ، آنان را به خاطر انداخته بود، رهايى بخشند. اين تدابير پنهان و آشكار در شكل شايعات ، گسترش شبهه ها و پخش عناصر منافقصفت براى ايجاد شك و ترديد هدفشان شق عصاى مردم كوفه و مردد ساختن آنان در انجامتكاليف خود بود. با توجه به اينكه شيعيان آن روز گروه اندكى را از هواداران امام علىتشكيل مى دادند و همه كوفه يا نصف آن ، هنگام ورود امام - عليه السلام - بدان شهرياشهادت ايشان پرواز به ملكوت اعلاء شيعه نبودند. بتدريج جامعه كوفه خاصيت روحى ، امتياز معنوى و ارزش انقلابى خود را كه اساس وجوداين جامعه بود و ميدان تحرك فتوحات ، استراحتگاه لشكريان ، پايگاه استوار آنان ، ومنبع كمك رسانى غذايى و تسليحاتى محسوب مى گشت ، از دست داد. از ميان تمام شهرهاى مسلمان نشين ، تنها كوفه بود كه زير بار معاويه نرفت و حكام وىرا نپذيرفت . معاويه نيز با كشتارهاى پى در پى و شبيخون هاى ناگهانى بر اطراف كوفه ،نتوانست كينه خود را فرونشاند و همچنان كه در ميدان جنگ نتوانسته بود كوفيان را در همبشكند، با نيرنگها و شيوه هاى منافقانه خود نيز از اين كار ماءيوس گشت تا آن كه كاربه آتش بس و صلح معروف كشيد. او كه آرزومند سركوب اهل كوفه و مترصد برترى و سلطه بر آنان بود و اسير عقدههاى روحى ناشى از موضعگيريهاى آنان گشته بود و اين عقده ها در روان وى متبلور شدهبود - يعنى منطق غرور و كفر اين چنين است - هنگامى كه درمقابل كوفيان قرار گرفت اعلان كرد كه شرايط صلح را زير پا مى گذارد و هدف ازجنگ با اهل كوفه اقامه فرايض نبوده است بلكه : ... تنها به اين دليل با شما به پيكار برخاستم كه بر شما امارت كنم . و خدا نيزاين خواسته را با وجود كراهت شما به من عطا كرد! اين اظهارات ، عمق ناراحتى وى را از مردم كوفه نشان مى دهد و حقارت پنهان وى را نسبتبه اميرالمؤمنين - عليه السلام - آشكار مى سازد. معاويه با اين فتح و اظهار ما فىالضمير خشمش فروكش نمى كند و آرام نمى گيرد، بلكهسنگدل ترين حكام را بر كوفه مى گمارد و به آنان دستور مى دهد با سياست شمشير وتازيانه ، از كوفيان انتقام بگيرند و آنان را سركوب كنند. علاوه بر سياست صريح خشن فوق ، سياستهاى پنهان ديگرى در اين شهر استمرار دارد وآن بازى آشكار با خرد مردم عوام و ساده لوح است و گرايش آگاهانه و عامدانه در جهتتحليل محرمات و شكستن چهار چوبهاى اعتقادى و عملى . مثلا: وليد شراب مى نوشيد و آنگاه امامت مردم را در مسجد كوفه به عهده مى گيرد، ودر اثناى نماز استفراغ مى كند. يا نماز صبح را چهار ركعت مى خواند و بعد متوجه مردمگشته مى گويد: آيا مى خواهيد بيشتر برايتان بخوانم ؟! و هنگامى كه گروهى از نمايندگان شهر و برگزيدگان كوفه براى نجات كرامت دينخود به نزد عثمان مى روند، او بخاطر محبت برادرانه نسبت به وليد! از اتخاذ موضعقاطع خوددارى مى كند. و ياابوموسى اشعرى آراى مردم را به بازى مى گيرد و در گرفتن بيعت براىامام اميرالمؤمنين - كه امت با وى بيعت كرده اند - سستى مى ورزد و عدالت امام را مخدوشجلوه مى دهد و در حقانيت حضرت براى خلافت ، كوفيان ، را دچار شك و ترديد مى سازد. و هنگامى كه اصحاب جملبر امام خروج مى كنند، امام نصايح و اوامرى براى ابوموسى فرستاده ، خواستاراعزام نيرو مى گردد، ليكن اين قاضى دين فروش ، مردم كوفه را از يارى امام باز مىدارد و آنان را از اجابت خواسته امام منصرف مى كند! باند و لشكر امويان همچنان درخت نفاق را در زمان امام على و امام حسن - عليهماالسلام -بارور مى سازد - در حالى كه محبت و ولاى على و خاندان نبوت نيز در اعماق جاناهل كوفه ريشه مى دواند. و هنگامى كه قدرت منحصرا در دست معاويه قرار مى گيرد، عاجزتر از آن به نظر مى آيدكه كوفه را به طور عام ، و شيعه را خصوصا ببيند ليكن بين آنها در جهت تهى كردنشهر از شيعيان و گشودن راه براى محبت امويان گامى برندارد. لذا بيش از پنجاه هزارتناز شيعيان كوفه را به خراسان گسيل مى دارد به اميد آنكه شعله هاى سركشى شورشكوفه را خاموش كند. ليكن اخراج محبان و دوستان قلبى واهل ولاى امام على - عليه السلام - از كوه ، و پراكنده ساختن آنان ، خاطر معاويه را آسودهنمى سازد و پس از آن دست هب تصفيه هاى فيزيكى مى زند و مردان برجسته حق و جهاد -مانند صحابى بزرگ ، حجربن عدى كندى و دوستانش - را به شهادت مى رساند. امام مهمترين دست آورد سياست اموى در كوفه ايجاد خوف و ملكه هراس در مردم آن خطه ازلشكريان شام بود. اين لشكر وحشى و جرار به نام اسلام ، مسلمانان رالگدمال مى كرد، به كرامت انسانى تجاوز كرده ، خونها ريخته واموال را به يغما مى برد و كمترين بويى ازاصول جنگ و پيكار و ميدان رزم - كه كوفه پيوسته در جنگهاى انقلابى و آزادى بخشخود به كار مى گرفت - نبرده بود. كوفه دريافت كه توسط لشكرى مورد يورش قرار مى گيرد كه هيچ پيوندى با اخلاقنظامى و ارزشهاى پيكارى ندرد. اين همان راز ترس و وحشت از لشكريان شام است كهپيوسته سر سر اهالى ، سايه افكن بود. معاويه در روزهاى آخر خلافت خود پس از ساليان دراز سركوب و ديكتاتورى ، كسانىمانند: ابن شعبه و ابن ابيه ، اميرى نرمخو و معروف به آسانگير را به كوفه گماشت ،تا شايد مردم آن ديار، آن سالهاى سياه ظلم وقتل و غارت و ناامنى را فراموش كنند و زمينه اى باشد براى آمدن خليفه جديد(يزيد) كهمعاويه بر مسلمانان منت نهاده و او را جانشين خود ساخته بود! على رغم اين كار، معاويه همواره از خطرات كوفه واهل آن و چند نفر شيعه باقى مانده آن ، در انديشه بود و ديگران را برحذر مى داشت . اوگوش به زنگ بود كه مبادا اين شعيان پاك باخته عموم كوفيان را با آن كه از ترس واضطراب دست ساخته سياسيت اموى در رنج و تابع سياست خضوع گشته بودند تحرككنند و آنان را به تمرد و عصيان وادار سازند و تبعيت بى چون و چرا را در برابر احكامو قوانين ويژه كوفه كه توسط معاويه و عمال وى طى ساليان گذشته وضع شدهبود، به شورشى عليه اين قوانين ناحق تبديل كنند. بخش دوم : آغاز جنبش كوفه ماهيت عكس العمل امام (ع ) بيست سال تمام مسلمانان زير سلطه و مخالفين تحت مراقبتهاى دهشتناكى بسر بردند، كهتا آن روز در عرصه سياست سابقه نداشت ؛ اين سياست ارعاب و ترور را معاويه بدونكمترين مانعى از قدرت دينى و يا كنترلى از جانب قوه قضائى به وجود آورده بود. وى تا بدانجا در ستمگرى پيش رفت كه برگزيدگان ديانت واشداء علىالكفاررا به شهادت رساند. اين ارعاب و وحشت فراگير، ديگران را بر آن داشت تا منتظر مرگ معاويه باشند و درموقعيتى ريحانه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - به برخى از اين افراد گوش بهزنگ گفته بود:هر يك از شما فرشى از فرشهاى خانه خود باشيد با صبر نماييدتا اين طاغوت به هلاكت برسد . معاويه پس از دو دهه زورگويى و پژمردن روح و روان افراد، هلاك گشت . وى در اين مدتنسل برزگى را از عامه مسلمانان از پا درآورده بود. با هلاكت او امام نيز رهسپار مكه گشتو نامه هاى اهل كوفه - از خاصه و عامه - به طرف حضرت سرازير گشت . اين موضوع ، فصلاول اين بخش را تشكيل مى دهد. امام - عليه السلام - از پاسخ خوددارى كرد و به سوى كوفيان نرفت ليكن بايستى اينموقعيت دشوار و معضل پيش آمده را با دورانديشىحل كرد. اگر امام از رفتن به كوفه سرباز زند نوع عكس العملى وى چه بايد باشد؟ وچه پاسخى زيبنده اين مرحله حساس است ،فصل دوم راتشكيل مى دهد. امافصل سوم در برگيرنده توقفى كوتاه ليكن ضرورى براى روشن كردنبرخى جوانب تاريك مربوط به اثناى سفر سفير امام به كوفه مى باشد. فصل اول : انبوه نامه هاى مصرانه اقليت شيعه - كه آغازگران - نامه نوشتن بودند- ميدان تحرك را در اين زمينه گشودند واكثريت اهل كوفه را بدين كار ترغيب كرده با روشن كردن آتش التهاب آنان ، مرحلهخاصى را در سطح دعوت از امام توسط نامه ، آغاز كردند. نخستين انجمن براى قيام بدرستى كه معاويه هلاك گشت و حسين - عليه السلام - از بيعت با بنى اميه سرباززده و به سوى مكه حركت كرده است و شما شيعيان او و شيعيان پدرش مى باشيد. اگربراستى مى دانيد كه او را يارى كرده با دشمن وى ستيز مى كنيد و فكر مى كنيد كه : ماجانهايمان را در راه دفاع از او فدا خواهيم كرد، به او نامه بنويسد و از تصميم خود حسينرا آگاه سازيد. ليكن اگر از سستى و پراكندگى خود بيمناكيد، او را فريب ندهيد وجانش را به خطر نيندازيد... مخاطبين گفتند: نه ، بلكه با دشمن امام پيكار مى كنيم و جانخود را در راه او فدا خواهيم كرد... سليمان گفت : پس به امام نامه بنويسيد(73) اين گوشه اى از اين انجمن و بخشى از بيانات سخنگوى آن ، استاد سخن ، مجاهد بزرگسليمان بن صرد خزاعى است كه اين انجمن را در خانه اش در شهر كوفهتشكيل داد. وى در راءس افراد انجمن قرار داشت كه از شيعيان برجسته و محباناهل بيت نبوت بودند و از شمشير جلادان معاويه ، مغيره و زياد بن ابيه - طى تصفيه هاىفيزيكى مخالفين امويان - جان بدر برده بودند. افراد انجمن ، هواداران نبوت محلى در اهل بيت عصمت بودند. و از باقى ماندگان عملياتاخراج شيعيان كوفه به خراسان به دستور معاويه و به دستعامل وى در كوفه زياد بن ابيه ، به شمار مى رفتند. سخنگوى انجمن از هلاكت معاويه خبر داد كه پيش از آن به زور سرنيزه و شمشير براىفرزندان خود يزيد به نام خليفه رسول الله !بيعت گرفته بود و نيز ديگر اعضاىانجمن را از امتناع امام حسين - عليه السلام - از بيعت با يزيد با خبر نمود - همچنان كه درزمان معاويه و زير سرنيزه و شمشير از بيعت امتناع كرده بود. و اضافه مى كند كه اماممدينه را به قصد مكه ترك كرده است . و با اين كه حركت خود از رد بيعت با يزيد،مخالفت با وى و آغاز مقاومت آشتى ناپذيرى خبر مى دهد. سليمان با گزارش رويدادها، افراد انجمن را در برابر واقعيت امر قرار مى دهد. او مىداند كه آنان با سبط و ريحانه رسول خدا پيوند استوارى دارند و از برگزيدگانپيرو اهل بيت نبوت مى باشند. او به ياد دارد كه همين ها بودند كه از امام خواستند تا بامعاويه ، جنگى سرنوشت ساز و دشمن شكن آغاز كنند. ليكن امام از دست نيافتن به نتايجمطلوب اين جنگ - به فرض شروع آن - آنان را خبر مى داد. و از آنان مى خواست ، تا مرگاين طاغوت ستمگر صبر پيشه كنند. اگر چه معاويه پيمان شكن است و عهدنامه ها را زير پا مى گذارد ليكن امام ، ميثاق وپيمان خود را در هر صورت محترم مى شمارد لذا به ياران خود - اعضاى امروزى انجمن -دستور مى دهد تا مترصد فرصت مناسبى باشند. و بدينسان بود كه مسلمانان نزديكبيست سال حكومت جور و ستم را زير چكمه هاى معاويه تجربه كردند. و انحراف آشكارسياستهاى وى را از اسلام راستين ديدند. طى اين ساليان دراز امام در برابر اين سياست استبدادى و سركوبگرانه و تلخى هاى آن، دردمندانه سكوت كرده بود و استخوان در گلو و زهر در كام ، حوادث را نظاره مى كرد.پاسخ امام به اين سياستها، صبر جميل و سكوت خردمندانه بود. سليمان بن صرد از حضور امام در مكه پرده برمى دارد، همتهاى آنان را بر مى انگيزد وعزمشان را استوار مى كند. وى از آنان مى خواهد از فرصت پيش آمده بهترين استفاده رابكنند و صريحا نظرات خود را بيان كرده و موضعى بدون ابهام اتخاذ كنند. آنان باقى مانده پيروان و شيعيان اهل بيت نبوت هستند و بيشتر كوفيان كه تلخى حكومتاموى را چشيده اند در كنار اين نخبگان قرار دارند. و هرگونه تغييرات جديدى را تاءييدمى كنند. مضافا آن كه گروه نخبه از شيعيان تا اين زمان از در دوستى با حاكم كوفه وعامل حكومت مركزى شام درنيامده اند و مترصد فرصتى هستند تا از دست او نجات پيدا كنند.با توجه با اين مسائل است كه انجمن فوق تصميم مى گيرد با امام در مكه مكاتبه كند وهياءت نمايندگى به نزد آن حضرت بفرستد. در اينجا متنكامل نامه نوشته شده در اين جلسه را نقل مى كنيم : بسم الله الرحمن الرحيم ، به حسين بن على - عليه السلام - از: سليمان بن صرد،مسيب بن نجبة ، رفافة بن شداد، حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان از مؤمنان و مسلماناناهل كوفه ... سلام بر تو بدرستى كه ما خداوند يكتا را به داشتن تو سپاس مى گذاريم. اما بعد: سپاس خدا را دشمن تو و پدرت - ازقبل را در هم شكست - ستمگر عناد پيشه و سياهكار ظالمى كه براى حكومت بر امت شتابكرده ، شر را پيشه خود ساخت . او امر امت را به قهر گرفته ، دارايى او را غصب كرد وبدون رضايت مسلمانان بر آنان حكومت كرد. پس از قبضه كردن قدرت ، نيكان امت را بهقتل رساند و بدكاران را بر جاى گذاشت و اموال الهى را بازيچه دست جباران و ثروتمندقوم ساخت . از رحمت خداوند دور باشد چنانكه قوم ثمود دور گشتند... ما را امامى نيست ، پس به سمت ما بيا، شايد خداوند به وسيله تو ما را بر حق ، گردآورد.اما نعمان بن بشير در دارالاماره كوفه بسر مى برد و ما نه در نماز جمعه با او شركت مىكنيم و نه در نماز عيد و اگر خبردار شويم كه به سمت ما روآورده اى ، او را از شهربيرون كرده ، به شام گسيل مى داريم - ان شاءالله تعالى ... سلام ، رحمت و بركات خداوند بر تو اى فرزندرسول خدا و بر پدرت باد ولاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم (74) با پايان گرفتن دستور كار نخستين انجمن آغاز جنبش ، تحركات عموم مردم كوفه آغازگشت ؛ زيرا نامه هاى شيعيان ، پى در پى به مكه سرازير گشت و كوفيان به تبعآنان نامه نگارى را با امام شروع كردند... اقليت شيعه در اين ميان نقش پيشاهنگ قافله و طلايه دار لشكر را ايفا كرد و ميدان تحركسياسى را گشوده ، با برانگيختن اكثريت اهل كوفه ، در آتش التهاب آنان دميدند ومرحله خاصى را در مكاتبه و امضاى نامه ، آغاز كردند.
|
|
|
|
|
|
|
|