بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب درمحضر علامه طباطبائی, ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     Porsesh0001 -
     Porsesh0002 -
     Porsesh0003 -
     Porsesh0004 -
     Porsesh0005 -
     Porsesh0006 -
     Porsesh0007 -
     Porsesh0008 -
     Porsesh0009 -
     Porsesh0010 -
     Porsesh0011 -
     Porsesh0012 -
     Porsesh0013 -
     Porsesh0014 -
     Porsesh0015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(--61) ر، ك : بحار الانوار، ج 5، ص 330، روايت 24، و ج 6، ص 97، روايت 2، و ج11، ص ‍ 110، روايت 24، و 25، و ص 184، روايت 36، و ص 194، روايت 48، و ص209، روايت 11، و ج 17، ص 89، روايت 18، و ج 58، ص 5، روايت 2، و ص 55، روايت10، و ص 58، روايت 5، و ص 61، روايت 12، و ج 84، ص 120، روايت 19.
(--62) ر، ك ، بحار الانوار، ج 11، ص 206، روايت 7، و ج 26، ص 269، روايت 6، و ج58، ص ‍ 57، روايت 2، و ج 99، ص 58، روايت 12.
(--63) ر، ك ، بحار الانوار، ج 15، ص 7، و ج 15، ص 127، روايت 67، و ص 144،روايت 76، و ج 35، و ص 34، روايت 34، و ص 81، روايت 22.
(--64) بحار الانوار، ج 99، ص 64، روايت 41، كه دقيقا پاسخ خوق و بيانگر حجحضرت موسى ، حضرت نوح و حضرت سليمان عليهم السلام مى باشد، و نيز در رابطهبا حج حضرت موسى عليه السّلام ر، ك : بحار الانوار، ج 13، ص 11، روايت 16، و ص359، روايت 69.
(--65) اين روايت را حضرت استاد علامه طباطبائى (ره ) در تفسير الميزان ، ج 2، ص150، ذكر نموده اند. ناگفته نماند كه از بررسى صدر وذيل آن روايت استفاده مى شود كه اين حديث در پى وراستاى معناىاول براى اولوا العزم است . نيز بايد توجه داشت كه معناى دوم نيز بر گرفته از متنروايت است و حديث راجع به آن نيز در الميزان ، ج 2 ص 150 ذكر شده است . البته بااندكى تفاوت و زيادى كه مى فرمايد: و معنى اولى العزم انهم سبقوا الانبياء الى الاقرار بالله و اقروابكل نبى كان قبلهم و بعدهم ، و عزموا على الصبر و الكتذيب لهم و الاذى (اولى العزميعنى پيامبرانى كه در اقرار به خدا از خدا از ديگر پيامبران پيشى گرفته اند. و بهانبياى پيش و بعد از خود اقرار نموده ، و تصميم جدى بر شكيبايى در برابر تكذيب وآزار و اذيت امت خود داشته اند.)
(--66) بحار الانوار، ج 11، ص 188، روايت 45.
(--67) يعنى روزه گرفتن آن تشريعا مورد تكليف است ، و لى اگر از آن روز را روزهنگرفتيد، معلوم مى شود كه خداوند به اراده تكوينى اين كارها را اراده ننموده است .
(--68) براى اطلاع از اخبار رجعت ر، ك : بحارالانوار، ج 53، ص 39 145.
(--69) روايت وارده در رابطه با اينكه وقت مشخص (الوقت المعلوم ) كه خداوند تا آن هنگامبه ابليس ‍ مهلت داده و در آن روز عمر ابليس سر مى رسد، چهار دسته است :
الف : روز قيامت حضرت مهدى 7، ر، ك : بحار الانوار، ج 24، ص 325، روايت 41، و ج52، ص ‍ 376، روايت 178، و ج 63، ص 221، روايت 63، ص 254، روايت 119.
ب : در آخرين رجعت از رجعت هاى اميرالمؤ منين عليه السلام . ر،ك : بحار الانوار، ج 53، ص42، روايت 12.
ج : روزى كه رسول خدا صلى اللاه عليه و آله و سلمّبليس را بر روس صخره بيتالمقدس سر مى برد، ر، ك :
بحار الانوار، ج 11، ص 154، روايت 31، و ج 63، ص 244، روايت 96.
د: بعد از برپايى قيامت بين نفخ صور اول و دوم . ر، ك : بحار الانوار، ج 6، ص 328،روايت 10، و ج 11، ص 108، روايت 17، و ج 57، ص 367، روايت 4، و ج 99، ص 32،روايت 7.
مشكل اختلاف روايات با توجه به اينكه ظهور حضرت مهدى (عج ) و نيز رجعت نمونه اىاز قيامت كبرى مى باشند، حل مى گردد.
(--70) ر، ك : وسائل الشيعه ، ج 6، ص 388، روايت 8256، و بحارالانوار، ج 57، ص214، روايت 184، و ج 77، ص 301، روايت 6.
(--71) ر، ك : بحار الانوار، ج 14، ص 192، روايت 2، و ج 37، ص 85، روايت 52، و ج43، ص ‍ 24، روايت 20.
(--72) براى نمونه ر، ك : بحار الانوار، ج 14، ص 79، روايت 21، و ج 39، ص 146،روايت 11.
(--73) ر ،ك : بحارالانوار، ج 14، ص 92، روايت 2، و مشابه آن بهنقل از تفسير رازى : بحار الانوار، ج 14، ص 90، و نيز ر، ك : بحارالانوار، ج 64، ص246.
(--74) بحار الانوار، ج 15، ص 220، روايت 39، و ص 144، روايت 76، و ج 35، ص81، روايت 22.
(--75) ر، ك : بحار الانوار، ج 6، ص 353، روايت 38.
(--76) ر، ك : بحار الانوار، ج 15، ص 352، روايت 13.
(--77) مشابه : بحار الانوار، ج 14، ص 475، روايت 37، و ج 15، ص 361، روايت 18،و ج 18، ص 271، روايت 38،و ج 38، ص 320، روايت 33.
(--78) ر، ك : بحار الانوار، ج 16، ص 402، روايت 1، و ج 18، ص 278، روايت 38، وج 68، ص ‍ 27، بيان روايت 49، و ج 101، ص 155، بيان روايت 4.
(--79) ظاهرا شهيد اول رحمه الله منظور است ، ر، ك : كتاب دروس شهيداول .
(--80) ر، ك : بحار الانوار، ج 82، ص 268، روايت 15، و ج 85، ص 287، روايت 85، وص ‍ 288، روايت 16، و ص 290، روايت 22، و ص 293، روايت 23 و...
(--81) ر، ك : مستدرك الوسائل ، ج 14، ص 153، روايت 16346، و بحار الانوار، ج 17،ص 259، روايت 4، و ج 103، ص 220، روايت 24.
(--82) ر، ك : بحار الانوار، ج 8، روايت 16.
(--83) مشابه : وسائل الشيعه ، ج 3، ص 280، روايت 3651، و 3652.
(--84) ر ك : بحار الانوار، ج 15، ص 24، روايت 43، و ج 25، ص 21، روايت 37، و ج57، ص ‍ 170، روايت 116.
(--85) يعنى از اين راه نيز مى توان واسطه فيض بودن ائمه (ع ) را اثبات نمود.
(--86) بحار الانوار، ج 98، ص 393، روايت 1.
(--87) بحار الانوار، ج 98، ص 393، روايت 1.
(--88) مشابه : بحارالانوار، ج 48، ص 129، روايت 2.
(--89) ر، ك : بحارالانوار، ج 24، ص 78، روايت 1.
(--90) بحار الانوار، ج 102، ص 131، روايت 4.
(--91) بحارالانوار، ج 102، ص 129، روايت 4.
(--92) در بحار الانوار، ج 25، ص 385، روايت 41 آمده است : ان الامام و كر لاراده الله عزوجل لايشاء الا من (ظ:ما) يشاء الله (امام آشيانه اراده خداوند عزوجل است ، جز آن چه خدا بخواهد، نمى خواهد.)
(--93) ر، ك : بحارالانوار، ج 45، ص 1.
(--94) ر، ك : بحارالانوار، ج 15، ص 9، روايت 9، و ج 25، ص 6، روايت 9، و ج 53،ص 142، روايت 162، و ج 15، ص 10، روايت 11، و ج 24، ص 88، روايت 4، و ج 25،ص 16، روايت 30 و....
(--95) بحارالانوار، ج 100، ص 287، روايت 18، و ص 330، روايت 29.
(--96) منظور آيه 51 سوره مائده است كه مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى و اولياء بعضهم اولياء بعض ...
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارى را دوستان خود مگيريد كه آنان دوستانيكديگرند...
حضرت استاد (ره ) چند روايت از كتاب (الدر المنثور) پيرامون شاءننزول آيه در باره (عبدالله بن ابى ) نقل كرده اند.
براى توضيح بيشتر ر، ك : الميزان ، ج 5، 422 423.
(--97) منظور آيه 8 سوره منافقون است كه مى فرمايد: يقولون : لئن رجعنا الى المدينه ، ليخرجن الاعز منها الاذل
مى گويند: اگر به مدينه برگرديم ، قطعا آن كه عزتمندتر است آن زبون تر را ازآنجا بيرون خواهد كرد.
و نيز آيه 5 سوره منافقون كه مى فرمايد: و اذا قيل لهم ، تعالوا، يستغفر لكم رسول الله ، لووا رؤ وسهم ، و رايتهم يصدون وهم مستكبرون
و چون به ايشان گفته شود بيايد تا پيامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد، سرهاىخود را بر مى گردانند، و آنان را مى بينى كه تكبر كنان روى بر مى تابند.
و آيات ديگرى كه در همين سوره در نكوهش منافقيننازل شده است ، كه حضرت استاد (ره ) از (زيد بن ارقم ) و (ابن عباس ) و(عكرمه ) و (محمد بن سيرين )، و (ابن اسحاق ) و ديگراننقل كرده اند كه اين آيات درباره (عبدالله بن ابى وارد شده است . براى توضيحبيشتر ر، ك : به الميزان ، ج 19، ص 328 332.
(--98) ر، ك : بحار الانوار، ج 41، ص 166، روايات باب 109.
(--99) نهج البلاغه ، خطبه اول .
(--100) نهج البلاغه ، خطبه اول .
(--101) نهج البلاغه ، خطبه 189، و بحار الانوار، ج 10، ص 128، روايت 7، و ج 69،ص 227، روايت 19.
(--102) ر، ك : نهج البلاغه ، خطبه 228.
(--103) بحار الانوار، ج 44، ص 23، روايت 7، و ص 85، روايت 7، و ج 78، ص 286،روايت 2.
(--104) در برخى احاديث گذشته گوينده اين سخن (سفيان بن ليلى ) معرفى شدهاست .
(--105) منظور اين است كه خداوند متعال خود خون بهاى امام حسين عليه السّلام مى باشد.
(--106) بحار الانوار، ج 101، ص 337، روايت 1، و نيز ر، ك : بحار الانوار، ج 101،ص 152، روايت 3، و ص 266، روايت 42، و مفاتيح الجنان ، زيارت امام حسين عليهالسّلام در شب اول و نيمه رجب .
(--107) بحار الانوار، ج 13، ص 105، ص 175، روايت 13، و ص 182، روايت 25، وج 45، ص ‍ 215، روايت 38، و نيز ر، ك : بحارالانوار ج 45، ص 218، روايت 45.
(--108) بحار الانوار، ج 2، ص 9، روايت 13، و ج 53، ص 181، روايت 10، و ج 78،ص 380، روايت 1.
(--109) ر، ك : بحار الانوار، ج 2، ص 88، روايت 12.
(--110) از جمله ، ر، ك : سوره يس ، آيه 60.
(--111) ر، ك : بحار الانوار، ج 36، ص 358، روايت 228، و ج 24، ص 241، روايت 4،و ج 27، ص 119، روايت 99، و ج 28، ص 53، روايت 21، و ج 33، ص 157، روايت421، و ج 36، ص ‍ 226، روايت 2، و ص 257، روايت 75، و ص 271، روايت 92، و ص276، روايت 96 و...
(--112) ر، ك : بحار الانوار، ج 44، ص 20، روايت 4، و ج 51، ص 23، روايت 34، وص 60 روايت 59، و ج 52، ص 291، روايت 34 و ص 340 روايت 90 و ص 390، روايت212.
(--113) ر، ك : بحار الانوار، ج 52، ص 357، روايت 175، و ص 376، روايت 185، وص 376، روايت 177، و ص 381، روايت 191.
(--114) بحار الانوار، ج 102، ص 131، روايت 4.
(--115) مخفى نماند كه قول به رجعت از مختصات مذهب شيعه است و عامه بدان معتقدنيستند.
(--116) بحار الانوار، ج 53، ص 145، روايت 4، و ج 51، ص 348، روايت 1، و ج 6،ص 18، روايت 1، و ج 23، ص 41، روايت 78.
(--117) حضرت استاد علامه طباطبائى (ره ) در تفسير الميزان ، ج 2 ص 135 روايتىبه مضمون فوق از مام رضا عليه السّلام نقل كرده است .
رواى مى گويد: امام رضا عليه السّلام به من فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در اينروزها يكى از بستگان تو كشته خواهد شد، آيا گفته مرا تصديق مى كنى ؟ عرض كردم ،خير، زيرا جز خداوند متعال كسى علم غيب نمى داند. در اينجا امام رضا عليه السّلام آيهگذشته را (جن : 26) تلاوت نمود و بعد فرمود: فرسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم عند الله مرتضى ، و نحن ورثه ذلكالرسول الذى اطلعه الله على ما يشاء من غيبه فعلمنا ما كان و ما يكون الى يوم القيامه.
پس رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم مورد رضا و پسند خداست ، و ما وارثان همينرسولى هستيم كه خداوند او را بر غيب خود كه مى خواهد آگاه نموده و آن حضرت علم بهوقايع گذشته و بعد تا روز قيامت رابه ما آموخت .
حضرت استاد (ره ) در ادامه مى فرمايد: اقول : والاخبار فى هذا الباب فوق حد الاحصاء، و مدلولها ان النبى صلى اللاه عليهو آله و سلمّخذه بوحى من ربه و انهم اخذوه بالوارثه منه . تفسير الميزان ، ج 20 ص135.
مى گويم : روايات در رابطه با اين موضوع افزون از حد شمارش است ، ومدلول و مفهوم آنها اين است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم علم خود را به واسطهوحى از پروردگار فراگرفته ، و ائمه : بالوراثه ازرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرا گرفته اند.
(--118) براى نمونه ر، ك : بحار الانوار، ج 26، ص 109، روايات باب 14. (--119)ر، ك : بحار الانوار، ج 26، ص 56، روايت 116 و 117.
(--120) ر، ك : بحار الانوار، ج 26، ص 1، روايت 1.
(--121) نهج البلاغه ، خطبه 149.
(--122) پرسش : چگونه امام به امام بودن خود پى مى برد؟
پاسخ : در روايتى از امام رضا عليه السّلام آمده است : آنگاه كه درك كند كمترينكمترينان است . و درك نبوت نيز چنين است ، جز اينكه پيامبران راه ديگرى نيز براىتشخيص نبوت دارند كه همان وحى مى باشد.
(--123) در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : لو كنت بين موسى و الخضر، لاخبرتهما انى اعلم منها و لانباتهما ما ليس فى ايديهما،لان موسى و الخضر اعطيا علم ما كان و لم يعطيا علم ما هو كائن الى يوم القيامه و انرسول الله صلى اللاه عليه و آله و سلمّعطى علم ما كان و ما هو كائن الى يوم القيامهفورثناه من رسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم وراثه . بحار الانوار، ج 26،ص 111، روايت 9، و نيز ر، ك : بحار الانوار، ج 13، ص 300، روايت 20، و ج 17، ص144، روايت 32، و ج 26، ص 196، روايت 6 و 7.
اگر ميان حضرت موسى و خضر 8 بودم ، حتما به اطلاع آن دو مى رساندم كه از آنانآگاه ترم و چيزهايى رابه آن دو مى گفتم كه در دستشان نيست ؛ زيرا به حضرت موسىو خضر 8 تنها علم وقايع گذشته عطا شده ، و دانش امورى كه (تا روز قيامت ) اتفاق مىافتد به آن دو داده نشده است . در حالى كه دانش وقايع گذشته و رخدادهايى كه تا روزقيامت به وجود مى آيد، همگى به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم عطا شده است ، وما نيز آنها را از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم قطعا به ارث برده ايم .
(--124) در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده است :
(ان الامام اذا شاء ان يعلم ، علم ) بحار الانوار، ج 26، ص 56، روايت 117، و نيز ر، ك: بحار الانوار، ج 26، ص 56، روايت 116.
بى گمان امام هرگاه كه خواست بداند، مى داند.
در روايت ديگر: عمار ساباطى مى گويد از آن حضرت پرسيدم : آيا امام علم غيب مى داند؟فرمود: لا، ولكن اذا اراد ان يعلم الشى ء، علمه الله ذلك . بصائر الدرجات ، ص 315.
خير، ليكن هرگاه خواست چيزى را بداند، خداوند آن را به او تعليم مى نمايد.
(--125) از آن جمله در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ما من ليله جمعه الا و لاولياء الله فيها سرور. اذا كانت ليله الجمعه و افىرسول الله صلى الله عليه و آله و سلمّلعرش . و وافيت معه ، فما ارجع الا بعلم مستفاد.ولو لاذلك ، لنفد ما عندنا.
شب جمعه اى نيست مگر اينكه اولياى خدا سرور ويژه اى در آن دارند. هنگامى كه شبجمعهفرا مى رسد، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با عرش ( علمخداوند) ارتباطبرقرار مى كند، و من نيز همراه با او با عرشتماسحاصل مى كنم و در نتيجه با علمى كه از آنجا بهره برده ام باز مى گردم. و اگر ايننبود، قطعا آنچه در نزد ما است پايان مى پذيرفت .
بحارالانوار، ج 22، ص 552، روايت 9، و ج 26، ص 90، روايت 9. (--126) ر، ك : بحارالانوار، ج 23، ص 333، روايات باب 20.
(--127) ملاحظه شود رواياتى كه مى فرمايد:رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم در بيمارى پايان عمر گرانمايه اش ، اميرالمؤمنين عليه السّلام را فرا خواند و در مدت كوتاه هزار حديث ، و يا هزار در از دانش را به آنبزرگوار آموخت كه هر كدام از آن ، هزار در را مى گشايد. (يفتحكل حديث (باب ) الف باب .) بصائر الدرجات ، ص 313 315، و بحار الانوار، ج22، ص 461، روايت 9.
(--128) در بصائر الدرجات ، ص 131 ضمن حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است: (به ارواح انبيا و اوصيائى كه از دنيا رفته اند، و نيز به روح و وصى اى كه درميان شما زندگى مى كند، اجازه داده مى شود كه به آسمان صعود كنند تا اينكه به عرشپروردگار برسند... آنگاه انبياء و اوصياء در حالى كه سرشار از شادمانى هستند، ووصى اى كه در ميان شما زندگى مى كند بسيار بسيار به علمش افزوده مى گردد.)
(--129) ر، ك : بحار الانوار، ج 17، ص 144، روايت 32، و ج 26، ص 27، روايت 27، وص 48، روايت 90، وص 111، روايت 9، و ج 46، ص 296، روايت 25، و ج 49، ص 30،روايت 2 از آن جمله حماد رواى مى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: نحن و الله نعلم ما فى السموات و ما فى الارض و ما فى الجنه و ما فى النار و مابين ذلك .
به خدا سوگند، ما به تمام آنچه در آسمانها و زمين اتفاق مى افتاد، و به وقايع بهشتو جهنم و رخدادهايى كه در اين ميان پديد مى آيد آگاهيم .
حماد مى گويد: من از اين فرمايش حضرت مبهوت شدم و به ايشان مى نگريستم كهحضرت خطاب به من سه بار فرمود: ان ذلك من الكتاب الله .
همه اينها را از كتاب خدا مى دانم .
سپس اين آيه را تلاوت نمود: و يوم نبعث من كل امه شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هولاء، و نزلنا عليكالكتاب تبيانا لكل شى ء و هدى و رحمه و بشرى للمسلمين .
و (به ياد آور) روزى را كه در هر امتى ، گواهى از خودشان بر ايشان بر مى انگيزيم ،و تو را نيز بر اينان گواه مى آوريم . و اين كتاب را كه روشنگر هر چيز، و رحمت وبشارت براى مسلمانان است ، بر تو نزال نموديم .
سپس باز فرمود: انه من كتاب الله ، فيه تبيان كل شى ء، فيه تبيانكل شى ء
همه اينها را از كتاب خدا مى دانم ، زيراآن روشنگر هر چيز است ، وتمام امور را بيان مىكند.
بصائر الدرجات ، ص 128، و نيز ر، ك : بحار الانوار، ج 9، ص 111، ج 26، روايت 8،و ج 47، ص ‍ 35، روايت 33، و ج 92، ص 85، روايت 19، و ص 86، روايت 20 و 21، وص 89، روايت 32، و ص 101، روايت 76 و 77،
(--130) ر، ك : بحار الانوار، ج 23، ص 333، روايات باب 20.
(--131) ر، ك : بحار الانوار، ج 7، ص 202، روايت 88، و ص 230، روايت 9، و ص264، روايت 19، و ص 274، روايت 47، و ج 8، ص 50، روايت 54، 57، و ج 24، ص267، روايت 32، 33، و 34، و ص 271، روايت 49.
و ص 272، روايت 51، 52 و 53، و ج 35، ص 59، روايت 12.
(--132) يعنى خود را واقع در هلاكت مى ديدند، نه اينكه در هلاكت واقع مى ساختند.
(--133) ر، ك : بحارالانوار، ج 16، ص 291، روايت 157، و ج 62، ص 207، روايت 1 و2، و ج 64، ص 273، روايت 42، و ج 66، ص 273، روايت 42، و ج 66، ص 359، روايت3، و ج 84، ص 302، روايت 23، برخى از اين روايات تنها ذكر نموده كهرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم را عقرب گزيد و در برخى دارد كه درحال نماز جماعت عقرب آن حضرت را گزيد.
(--134) ر، ك : اصول كافى ، ج 1، ص 272، روايت 2 و 3، و ص 389، روايت 3، و ص398، روايت 3 و 4 و 5 و ص 442، روايت 10، و ج 2، ص 282، روايت 16.
(--135) مفتاح الفلاح ، ص 150، نيز، ر، ك : بحار الانوار، ج 25، ص 204، روايت 16،و ج 63، ص ‍ 183، و ج 93، ص 282، روايت 23.
(--136) ر، ك : به سنن النبى ، باب 7، روايت 154، ص 140.
(--137) بحار الانوار، ج 22، ص 27، و ج 61،ص 212، روايت 75، و ج 67، ص 252،روايت 88، و نيز ر، ك : بحار الانوار، ج 22، ص 411، روايت 29، و ج 67، ص 253،روايت 88، و ج 76، ص ‍ 189، روايت 18.
(--138) بحارالانوار، ج 2، ص 284، روايت 1، و ج 10، ص 122، روايت 2.
(--139) بحار الانوار، ج 92، ص 22، روايت 23، و نهج البلاغه ، خطبه 133.
(--140) حضرت استاد لامه طباطبائى (ره ) پس از مطرح نمودن آيه نخست ، در كتاب(قرآن در اسلام )، ص 33 (با اندكى تصرف ) چنين مى نگارد:
ظاهر اين كلام نهى از پرستش معمولى بتها است ، چنانكه مى فرمايد: و اجتنبوا الرجس منالاوثان (حج : 30) دورى گزينيد از پليديها كه بتها باشند)؛ ولى باتاءمل و تحليل معلوم مى شود كه پرستش بتها براى اين ممنوع بوده است كه خضوع وفروتنى در برابر غير خدا است ، و بت بودن معبود نيز خصوصيتى ندارد، چنانكه خداىمتعال طاعت شيطان را عبادت او شمرده و مى فرمايد: الم اعقد اليكم يا بنى آدم لا تعبدواالشيطان (يس : 60) آيا فرمان ندادم به شمااى بنى آدم كه شيطان را مى پرستيد.
و با تحليلى ديگر معلوم مى شود كه در طاعت و گردن نهادن انسان ، ميان خود و غيرفرقى نيست ، چنانكه از غير نبايد اطاعت كرد، از خواستهاى نفس در برابر خداىمتعال نبايد اطاعت و پيروى نموده ، چنانكه خداىمتعال اشاره مى كند: افرايت من اتخذ الهه هواه ؟ (جاثيه : 3) آيا ديدى كسى را كههواى نفس خود را خداى خود قرار داده ؟ و با تحليل دقيق ترى معلوم مى شود كه اصلا بهغير خداى متعال نبايد التفات داشت و از وى غفلت نمود، زيرا توجه به غير خدا هماناستقلال دادن به او و خضوع و كوچكى نشان دادن در برابر اوست ، و اين ايمان ، روحعبادت و پرستش مى باشد. خداى متعال مى فرمايد: و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والانس تا آنجا كه مى فرمايد: اولئك هم الغافلون (اعراف : 179) سوگند مىخورم ما بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريديم ... آنان همان غفلت كنندگان از خدا هستند.)
چنانكه ملاحظه مى شود از آيه كريمه : و لاتشركوا به شيئا ابتداء فهميده مى شودكه نبايد بتها را پرستش ‍ نمود، و با نظرى وسيعتر مى شود كه بايد انسان از ديگران، به غير اذن خدا، پرستش كند، و با نظرى وسيعتر از آن انسان حتى از دلخواه خود نبايدپيروى كند، و با نظر وسيعتر از آن نبايد از خدا غفلت كرد و به غير او التفات داشت .همين ترتيب ، يعنى ظهور يك معناى ساده ابتدائى از آيه و ظهور معناى وسيع ترى بهدنبال آن و همچنين ظهور و پيدايش معنايى در زير معنايى در سرتاسر قرآن مجيد جارىاست ، و با تدبر در اين معانى ، معانى حديث معروف كه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آلهو سلم ماءثور و در كتب حديث و تفسير نقل شده است كه : ان للقرآن ظهرا و بطنا، ولبطنه بطنا الى سبعه ابطن روشن مى شود.
بنابر آنچه گذشت ، قرآن مجيد ظاهر دارد و باطن ، (يا ظهر و بطن ) كه هر دو از كلاماراده شده اند جز اينكه اين تو معنى در طول هم مرادند، نه در عرض همديگر. نه اراده ظاهرلفظ اراده باطن را نفى مى رود، و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر مى باشد.
(--141) مخفى نماند كه حضرت استاد در جاى ديگر فرموده اند كه قرآن براىاهل تقوى هخدايت ويژه دارد، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: ذلك الكتاب لاريب فيه هدىللمتقين ). و نيز اهل بيت عصمت به دليل آيه لايمسه الا المطهرون به ضميمه آيهتطهير انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و طهركم تطهيرا
(--142) آيه نجوى عبارت است از آيه 12 سوره مجادله كه مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا! اذا ناجيتم الرسول ، فقدموا بين يدى نجواكم صدقه ...
اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگاه با پيامبر گفتگوى محرمانه مى كنيد، پيش ازگفتگوى محرمانه خود صدقه اى تقديم بداريد...
و آيه ناسخ آن عبارت است از آيه 13 سوره مجادله كه مى فرمايد: ااشفقم ان تقدموا بين يدى نجواكم صدقات ، فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم ...
آيا ترسيديد كه پيش از گفتگوى محرمانه خود صدقه هايى تقديم داريد؟ و چوننكرديد و خدا هم بر شما بخشود...براى توضيح بيشتر به الميزان ، ج 19، ص 219،رجوع شود كه استاد بزرگوار (ره ) روايتى را از كتاب (الدر المنثور) سيوطىنقل كرده كه على عليه السّلام فرمود: (در كتاب خدا، آيه اى است كه ) هيچ كسى جز من، نه قبل و نه بعد از من بدان عمل نكرده است . و آن آيه نجوى است كه من بعد ازنزول آن يك دينارى راكه نزدم بود، به ده درهم فروختم ، و هرگاه كه مى خواستم باپيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم گفتگوى محرمانه نمايم ، پيش از آن يك درهمصدقه مى دادم . تا اينكه اين آيه به ، آيه ديگر نسخ شد، و هيچ كس جز من بدانعمل نكرده ).
(--143) آيه جلد عبارت است از آيه 2 سوره نور كه مى فرمايد:
(الزانيه و الزانى ، فاجلدوا كل واحد منهما مائه جلده

به هر زن زناكار و مرد زناكار صد تازيانه بزنيد.
اين آيه ، عبارت او يجعل الله لهن سبيلا را كه در سوره نساء ذكر شده است ، بيانمى فرمايد. براى توضيح بيشتر ر، ك : الميزان ، ج 15، ص 89.
(--144) تهذيب ، ج 1، ص 127، روايت 35، و ص 113، روايت 3، و بحار الانوار، ج80، ص 309، روايت 20، و ج 94، ص 402، روايت 4، ووسائل الشيعه ، ج 1، ص 384، روايت 1014، و ص 385، روايت 1016.
(--145) ر، ك : بحارالانوار، ج 33، ص 269، روايت 534، و ج 48، ص 22، روايت 24.
(--146) به نظر مى رسد اين اشعار از لفظ (ثم ) استفاده مى شود، زيرا اين لفظبيانگر آن است كه ارواح تا روزى كه مردم به سوى پروردگارش بازگردانيده مىشوند، يعنى روز قيامت ، در اختيار ملك الموت است .
(--147) ر، ك بحار الانوار ج 6، ص 235، روايت 52، و ص 253، روايت 87، و ص260، روايت 97، و ج 100، ص 262، روايت 61، و ص 82، روايت 104، و ص 270،روايت 128، و ج 61، ص 82.
(--148) با اندكى تفاوت در لفظ: بحار الانوار، ج 6، ص 235، روايت 52، و ص253، روايت 87، و ص 260، روايت 97، و 100، و ص 262، روايت 104، و ص 270،روايت 128، و ج 61، ص ‍ 82.
(--149) خداوند متعال در سوره مؤ منون ، آيه 100 مى فرمايد: (و من ورائهم برزخ الىيوم يبعثون ): (و از پشت سر (مرگ ) آنان ، تا روزى كه برانگيخته مى شوند (قيامت )حايلى (برزخ ) خواهد بود.
(--150) ر، ك : بحار الانوار، ج 6، ص 198، روايت 51، وص 263، روايت 107، و ج 8،ص 211، روايت 205، و ج 101، ص 79، روايت 39.
(--151) روايات بحار الانوار، ج 6، ص 214 270 ملاحظه شود.
(--152) ر، ك : بحار الانوار، ج 18، ص 193، روايت 28، و ص 237، روايت 38، و ج21، ص 53، روايت 3، و ص 57، روايت 8، و ص 62، روايت 11، و ص 276، روايت 25، وج 22، ص 276، روايت 26، و ص 280، روايت 33،
و ص 282، روايت 41، و ج 23، ص 112، روايت 19، و ج 35، ص 213، روايت 17، و ج36، ص ‍ 369، روايت 233، و ج 37، ص 48، روايت 25، و ص 65، روايت 37، و ج 42،ص 317، روايت 8، و ج 51، ص 76، روايت 32، و ج 82، ص 92، روايت 44، همگى درمورد جعفر طيار سلام الله عليه ، و بحار الانوار، ج 22، ص 274، روايت 21، و ج 44،ص 298، روايت 4 در مورد حضرت ابوالفضل العباس سلام الله عليه .
(--153) بحار الانوار، ج 6، ص 173 270، روايات باب 29، و 30 ملاحظه شود.(--154) ر.ك : بحارالانوار ج 6، ص 295، روايات باب 6.
(--155) ر، ك : بحار الانوار، ج 8، ص 127، روايت 28، و ص 164، روايت 107، و ص286، روايت 13، و ج 10، ص 3، روايت 1، و ج 60، ص 257 توضيح اينكه در تمامروايات غير از روايت اخير تنها آمده است كه بهشت در آسمان و جهنم در زمين است . و درروايت اخير آمده است بهشت در آسمان هفتم و جهنم در انتها و پايين ترين نقطه زمين قراردارد.
(--156) بدين مضمون : بحار الانوار، ج 8، ص 83، و 84 بهنقل از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، و ج 10، ص 58، روايت 3 بهنقل از امير مومنان عليه السلام .
(--157) تفسير الميزان ، ج 19، ص 143.
(--158) بدين مضمون : الميزان ، ج 5، ص 58، و نيز در رابطه با تعيين مفهوم(استضعاف ) و (مستضعف ) از ديدگاه روايات ر، ك : الميزان ، ج 5، ص 57 60.
(--159) ر، ك : بحار الانوار، ج 5، ص 288، روايات باب 13.
(--160) آيات قرآنى در رابطه با اين سه موضوع : علم غيب ، توفى و شفاعت بهترتيب زير است :
الف علم غيب .
خداوند سبحان در سوره نمل ، آيه 65 مى فرمايد:قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا الله
بگو: كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، غيب نمى دانند، بجز خدا.)
و در سوره يونس ، آيه 20، مى فرمايد: فقل : انما الغيب الله (پس بگو: غيب منحصرااز آن خداست .)
و در سوره هود، آيه 123 مى فرمايد: و لله غيب السموات و الارض ، و اليه يرجع الامركله .) (و غيب آسمانها و زمين منحصرا از آن خداست ، و تمام كارها به او باز گردانده مىشود).
از اين آيات و نظاير آن بر مى آيد كه علم غيب منحصر به خداى سبحان است ، ولى درسوره جن ، آيه 26 مى فرمايد: عالم الغيب ، فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى منرسول . (خداوند داناى غيب است ، و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند، مگر رسولى راكه مورد پسند او باشد.) از اين آيه بر مى آيد، كه خداوند علم غيب رابه (من ارتضى منرسول ) اظهار مى كند. و از مجموع آيات استفاده مى شود كه خداوندمتعال بالذات ، و رسول او بالعرض عالم غيب است .
ب توفى
خداوند در سوره زمر، آيه 42، توفى را به منحصرا به خود نسبت داده و مى فرمايد:الله يتوفى الانفس ‍ حين موتها (خداوند، خود جانها را به هنگام مرگ آنها، باز مىستاند.
و در سوره سجده ، آيه 11 و ملك الموت نسبت داده و مى فرمايد:قل : يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم . (بگو: ملك الموت كه بر شما گماره شدهجانتان را باز مى ستاند.)
و در سوره انعام ، آيه 61، به فرشتگان و اعوان ملك الموت نسبت داده و مى فرمايد:(توفته رسلنا.): (فرستادگان ما جان او را باز مى ستانند).
از مجموع اين آيات نيز بر مى آيد كه توفى بالذات به خدا، و بالعرض به ملكالموت ، و فرستادگان اسناد دارد.
ج شفاعت
خداوند سبحان در سوره زمر، آيه 44 شفاعت را منحصرا به خود نسبت داده و مى فرمايد:قل لله الشفاعه جميعا): (بگو: شفاعت همگى منحصرا از آن خداست ).
ولى در سوره نجم ، آيه 26، سوره بقره ، آيه 255، و سوره يونس ، آيه 3 به ديگراننسبت مى دهد، از آن جمله در سوره نجم ، آيه 26 مى فرمايد: و لاتغنى شفاعتهم الا من بعدان ياذن الله لمن يشاء (و شفاعت آنان كار ساز نيست مگر بعد از اينكه خداوند به هركس خواست اذن دهد.)
(--161) ر، ك : الميزان ، ج 16، ص 311، و ص 316 319.
(--162) مشابه آن در: بحار الانوار، ج 1، ص 225، روايت 17.
(--163) آيا افراد ارواح متساوى و يكسان هستند؟
(--164) و دليل اختلاف مراتب روح ، اختلاف افراد در كفر و ايمان ، و طاعت و عصيان است ؛زيرا اينها همگى اوصاف روح هستند، نه بدن .
(--165) ر،ك : بحار الانوار، ج 1، ص 119، و ج 33، ص 156،روايت 421، و ص 208،روايت 492، و ص 266، روايت 634، وج 44، ص 86، روايت 1، و ج 46، ص 337، روايت25، و ج 58، ص 351، و ج 61، ص 169، روايت 24.
(--166) بحار الانوار، ج 67، ص 137.
(--167) حضرت استاد (ره ) در جاى ديگر فرمودند: طريقت ، همان پياده كردن شريعت وعمل بر طبق شريعت است .
(--168) اقبال الاعمال ، ص 687.
(--169) اقبال الاعمال ، ص 706، و مصباح كفعمى ، ص 555.
(--170) بحار الانوار، ج 7، ص 259، روايت 5، و ص 287، روايت 2، و ج 68، ص100، روايت 5، و نيز ر، ك : ج 5، ص 332، روايت 6، و ص 248، روايت 36، و ج 6، ص246، روايت 78، و ج 7، ص 261، روايت 12، و ص 288، روايت 5، و ج 24، ص 387،روايت 111، و ج 67، ص 107، روايت 21، و ج 68، ص 60، روايت 110، و ص 100،روايت 4، و ص 148، روايت 97.
(--171) بحار الانوار، ج 94، ص 98، روايت 13، نيز ر، ك : بحار الانوار، ج 94، ص106، روايت 14، و ص 166، روايت 22.
(--172) مغفرت دامنه وسيع دارد و شامل رفع حجات نيز مى شود. از اين رو در آيه 15سوره محمد (47) يكى از نعمتهاى بهشتى شمرده شده است .
(--173) ر، ك : الميزان ، ج 14، ص 224.
(--174) مشابه ، اصول كافى ، ج 2، ص 72، باب (الاعتراف بالتقصير).
(--175) بحار الانوار، ج 71، ص 23، روايت 1، و ج 69، ص 292، روايت 23.
(--176) ر، ك : بحار الانوار، ج 8، ص 215 و 217، روايت 205، و ج 59، ص 217،روايت 85، و ج 60، ص 113، و ج 70، ص 338، و ج 71، ص 23، روايت 1، و ص 235،روايت 16، و مشابه : ج 77، ص 84، روايت 3.
(--177) در رابطه با حضرت موسى و حضرت يحيى و حضرت لوط، سليمان و داوودعليه السّلام ر، ك : يوسف : 22، انبياء: 74 و 79، قصص : 14، مريم : 12.
(--178) ر، ك : بحار الانوار، ج 59، ص 260، روايت 35، و ج 67، ص 313، روايت 45،و ج 69، ص 203، روايت 22، و ص 354، و ج 70، ص 196، روايت 2، و ص 219.
(--179) به پانوشت گذشته رجوع شود.
(--180) اصول كافى ، ج 2، ص 54، روايت 3، و بحار الانوار، ج 22، ص 126، روايت98، و ج 67، ص 287، روايت 9، و ج 70، ص 174، روايت 29.
(--181) ر، ك : مفتاح الفلاح ، ص 292، و فلاحالمسائل ، ص 211.
(--182) اين لفظ به اين صورت در متن حديث كه در كافى و بحار الانوارنقل شده وجود ندارد، ولى از سياق روايت استفاده مى شود كه حضرت از پرده بردارىبيشتر او جلوگيرى نمودند.
(--183) ر، ك : بحار الانوار 7 ج 11، ص 211 211، روايت 18.
(--184) چنانچه در زيارت عاشورا مى خوانيم : و اساله ان يبلغنى المقام المحمود لكمعند الله ): (و از خدا خواهانم كه مرا به مقام ستوده اى كه شما در نزد خدا داريد،نايل گرداند.
(--185) اصول كافى ، ج 2، ص 352، روايت 7.
(--186) وافى ، ج 3، ابواب المواعظ، باب مواعظ الله سبحانه ، ص 40.
(--187) بحار الانوار، ج 13، ص 332، روايت 13، و ج 77، ص 32، روايت 7.
(--188)


به جد و جهد چو كارى نمى رود از پيش
به كردگار رها كرده بهمصالح خويش


(--189) بحار الانوار، ج 77، ص 202، روايت 1، و ص 220، روايت 2.
(--190) بحار الانوار، ج 71، ص 9، روايت 12، و ج 77، ص 378، روايت 1 راوى درروايت نخست مشخص نشده است . و راوى روايت دوم (زيد بن صوحان عبدى ) مى باشد.
(--191) بحار الانوار، ج 21، ص 211، روايت 2، و ج 77، ص 135، روايت 43، و ج87، ص 453، روايت 23.
(--192) الجواهر السنيه ، ص 361 و 362.
(--193) خشيت باطنى از خداوند سبحان داشتن مخصوص علماء الله و ربانى است . چنان كهدر سوره مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء). (فاطر: 28) تنها بندگاندانا از (عظمت ) خداود مى هراسند.
(--194) بحار الانوار، ج 2، ص 22، روايت 67، و ج 24، ص 307، روايت 6، و مستدركالوسائل ، ج 17، ص 320، روايت 21468.
(--195) ر ، ك : وسائل الشيعه ، ج 11، ص 80، روايت 14293، و ج 15، ص 246،روايت 20405، و بحار الانوار، ج 77، ص 64، روايت 4، و ج 78، ص 139، روايت 3.
(--196) وسائلالشيعه ، ج 7، ص 170 روايت 9031، و نيز ر، ك :وسائل الشيعه ، ج 1، ص 426، روايت 1115.
(--197) ر، ك : وسائل الشيعه ، ج 2، ص 444، باب 28، و ص 199، باب 33، و ج 6،ص 218، باب 27، و ج 11، ص 175، باب 11، و ص 204، باب 28.پ
(--198) ر، ك : بحار الانوار، ج 74، ص 419، روايت 47.
(--199) الميزان ، ج 2، ص 31
(--200) ر كه : بحار الانوار، ج 11، ص 63، روايت 1، و ج 12، ص 5، روايت 12، و ص24، ص 33، روايت 8، و ص 35، روايت 11، و ص 38، روايت 21، و ص 39، روايت 24، وج 95، ص 188، روايت 14، و ج 71، ص 155، روايت 70.
(--201) ر ك : بحار الانوار، ج 22، ص 430، روايت 37، و نيز ر، ك : بحار الانوار، ج81، ص 210، روايت 25.
(--202) حاصل پاسخ اينكه : دعا دو گونه است : عرضحال ، و عرض حاجت ، و هر دو از لحاظ دستورات دينى مطلوب و پسنديده است ، و هيچ كدامبا مقام تسليم و خشنودى از قضاى خداوند ناسازگار نيست .
(--203) خداوند متعال در رابطه با لزوم اعتزال ازاهل غفلت و اهل دنيا مى فرمايد: فاعرض عمن تولى عن ذكرنا ولم يرد الا الحيوهالدنيا. (نجم : 29) (و از هر كس كه از ياد ماروى گردانيده و جز زندگانى دنيا را نمىخواهد، اعراض كن .) و مجموع مطالب حضرت استاد قدس سره اشاره است به شعر معروف(قاسم انوار).
صمت و جوع و سهر و عزلت و ذكر به دوام
نا تمامان جهان را، كند اين پنج ،تمام


(--204) بحار الانوار، ج 2، ص 32، روايت 22، و ج 61، ص 99، و ج 69، ص 293،روايت 23.
(--205) بحار الانوار، ج 95، ص 456، روايت 1.
(--206) بحار الانوار، ج 1، ص 95، روايت 28، و نيز ر، ك : بحار الانوار، ج 78، ص377، روايت 3، ص 379، روايت 4، و ج 93، ص 372، روايت 16.
(--207) بحار الانوار، ج 77، ص 358، روايت 10.
(--208) بحار الانوار، ج 98، ص 233، روايت 3.
(--209) بحار الانوار، ج 98، ص 226، روايت 3.

next page

fehrest page

back page