|
|
|
|
|
|
س 101- اخبار طينت و سعادت و شقاوت به روح انسان مربوط است يا به جسماو؟ ج - به جسم تنها مربوط نيست ، بلكه مضاف به جسم است ، يعنى انسان از راهفعل به كمالات مى رسد خواه سعادتمند گردد، و يا شقاوتمند. وفعل نيز از راه ماده است ، و نفس موجود مجردى است كه يك نحوه تعلقى به جسم دارد واعمالش را از راه جسم انجام مى دهد؛ بنابراين جسم نيزدخيل است ، و اين گونه نيست كه نفس مجرد تام باشد و هيچ تعلقى به جسم نداشتهباشد؛ زيرا بدن از وقت پيدايش اگر مانع پيش نيايد ذاتا به سوىكمال حركت مى كند، يعنى نخست جماد است و بعد علقه و سپس مضغه مى شود، سپس نفسانسانى به او تعلق مى گيرد و ادراك و شعور در او پيدا مى شود، تا اينكه نفس بعد ازمرگ علاقه اش رااز بدن قطع مى كند. بنابراين ، نحوه ارتباط و تعلق نفس به بدن چنان كه ما تصور مى كنيم ، مانندحال و محل ، و ظرف و مظروف نيست ، بلكه نفس مجرد است ، خواه بدن باشد، يا نباشد. خداوند متعال مى فرمايد: قل : يتوفاكم ملك الموت الذى و كلبكم (سجده : 11) بگو: فرشته مرگ كه به شما گمارده شده ، جان شما را مى گيرد. يعنى نفس شما را قبض مى كند، و از اين آيه شريفه بر مى آيد كه تمام هويت انسان ،همان نفس است كه از او به (انا) (من ) يا (انت ) (تو) تعبير مى شود؛ و نفس صورتاست و بدن آلت و ابزار آن ؛ البته نفس مجرد تام نيست و گرنه حركت جوهرى و حركت درذات آن معنى نداشت ، بلكه با تعلق به بدن به سوىكمال و تجرد تام حركت مى كند.
س 102- اگر طينت مؤ من و شيعه از عليين است و طينت مخالفين از سجين ، پس همانخود علت است ؛(41) بنابراين فضيلتى براى شيعه نخواهد بود كه شيعه شدهاند. ج - خداوند متعال مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم . (حجر: 21) و هيچ چيز نيست مگر آنكه گنجينه هاى آن نزد ماست ، و ما آن را جز به اندازه اى معين فرونمى فرستيم . بنابراين ، خداوند متعال آنچه را كه بايد قضا به آن تعلق بگيرد، قدر خواهد داد، و اينربطى به اختيار ندارد؛ پس در عين حال كه انسان از عليين و يا سجين است ، با اختيار است.
س 103- اگر انسان از سجين باشد، تقريبا اختيار از او مسلوب است . ج - خير، اختيار دارد، ولى در عين حال تحت قضاى حتم و قدر لازم است . هر كارىكه انسان مى خواهد انجام دهد، علتهايى دارد كه تا تمام آن اجزاء (كه هر كدام علتناقصه اند و به مجموع آنها علت تامه گفته مى شود) تحقق پيدا نكنند، آن كار تحققنخواهد شد. براى نمونه در خوردن يك لقمه نان ، بايد نان ، دست ، دهان ، دندان ، زبان ، مرى ، واشتها وجود داشته باشد، و نيز زمان و مكان وجود آنها با نان هماهنگ و متحد باشد و گرنهمثلا نانى را كه پانصد سال قبل يا بعد، و يا نانى را كه با انسان فاصله مكانىبسيار دارد و در آن سوى زمين است نمى توان خورد. هر كدام از اينها جزء علت است ، و اگريكى نباشد، هر چند بقيه اجزاء باشند، خوردن لقمه نان ميسر نيست . بنابراين ، اگر هر كدام از اجزاى علت نباشد،فعل اختيارى تحقق پيدا نخواهد كرد، و نسبت فعل به هر كدام از اجزاى علت نسبت (امكان) است ، يعنى ممكن است آن فعل تحقق پيدا كند و ممكن است تحقق پيدا نكند اما نسبتفعل به مجموع اجزاى علت تامه ، نسبت (ضرورت ) است و بايدفعل واقع شود. بنابراين ، روايتى كه مى فرمايد: (شيعه از علّيّين خلق شده اند) علّت ناقصه وواقتضاء را بيان مى كند، و لله فى ذلك المشيه و لله فيه البداء (و حق مشيت و بدااز ناحيه خداوند در اين باره محفوظ است .) و اخبار طينت و روايات علّيّين و سجين جنبهاقتضاء دارد، نه بيش از آن ، و نسبت فعل به آن ممكن است ، نه به نحو علت تامه وضرورت ، بلكه اراده و اختيار و ساير اجزاى علت (از جمله اراده و اختيار بنده ) همه بايدباشند تا نسبت فعل به آنها ضرورت باشد.
س 104- با اين همه ، اراده خدا در راءس تحققفعل (خير يا شر) است ، يعنى اگر خدا اراده كندفعل محقق مى شود، و اگر اراده نكند تحقق پيدا نمى كند. ج - اراده از صفات ذات و عين ذات نيست ، بلكه از صفاتفعل و خارج از ذات است و از مقام فعل انتزاع مى شود، يعنى مجموع علت تامه ، صفت ارادهاست كه از صفات فعل بارى تعالى است . و تحقق پيدا كردن اراده خداوند براى فلانموجود و فعل ، يعنى جمع شدن مجموع علل ناقصه و نحوه ترتيب و چينش آنها براى تحققخارجى آن موجود و يا فعل است ، كه از آن جمله اراده بنده است . و اراده خدا درطول اراده بنده است .
دعا و ارتباط آن با قضا و قدر
س 105- آيا دعا منافات با قضا و قدر دارد؟ ج - خير، خود دعا نيز از قدر است .
س 106- دعا يا طلب در خواست چيزى است كه لامحاله ياحاصل خواهد شد، و يا حاصل نخواهد شد. و به عبارت ديگر: دعا، يا طلب چيزى است كهحتما حاصل مى شود و يا حتما حاصل نخواهد شد، پس فايده دعا چيست ؟ ج - دعا از علل وجود است و امكان دارد چيزى كه در صورت دعا نكردنحاصل نمى شده ، با دعا حاصل گردد، و يا چيزى كه در صورت دعا نكردن واقع وحاصل مى شده ، با دعا رفع گردد.
س 107- آيا امورى كه در شب قدر مقدر مى شود (از جمله عمر انسان ) حتمى است ؟ ج - بمرتبه من الحتم (مرتبه اى از حتم است )، نه حتمى اى كه برو وبرگرد نداشته و قابل تغيير نباشد.
حقيت (بدا) چيست ؟
س 108- حقيقت (بدا) چيست ؟ ج - (بدا) عبارت است از اظهار شيئى خفى با توجه بهعلل و عوامل مثل اين كه حكم مى كنيم كه در ساعات آينده هوا آفتابى بود، سپس ابرى مىشود، و مقصود از گفتار امام باقر عليه السّلام كه در روايت گذشته فرمود: يحفظانلله فيه البداء فى جميع ذلك (آن دو ملك در تمام امور، حق بدا و تغيير وتبدل را براى خداوند محفوظ مى دارند). يعنى فلانى هفتادسال عمر مى كند مگر اينكه خدا بخواهد، بيمار مى شود مگر اينكه خدا بخواهد، و...بنابراين ، مقدرات همگى مقتضى است نه علت تامه و فقط خواست خدا علت تامه است
علت تفاوت قابليت ها
س 109- چرا از ميان مخلوقات ، يكى انسان شد و از همه كمالات بهره مندگرديد، و ديگرى مثلا اسب شد و از تمام نعمتها محروم و بى نصيب ماند؟ ج - سبب اختلاف آنها، اختلاف در قابليتها بود، اسب قابليت كمالات انسانى رانداشت .
س 110- مگر قابليت هاى آنها را نيز خداوندمتعال عطا نفرموده است ، چرا به اسب قابليت كمالات انسان شدن را نداد؟ ج - اگر قابليت ها در بين نباشد ديگر هيچ نمى ماند وسوال در اينجا قطع مى شود؛ زيرا به ذاتى بر مى گردد و الذاتى لايعلل (وذاتى ، علت بردار نيست ). و صحيح نيست كه اسب در حالى كه اسب است به خود اشاره كندو بگويد: (چرا به من كمالات انسانى عطا نشد، و انسان نشدم )، و نمى شود گفت :اسب ، انسان باشد، يعنى اسب ، اسب نباشد، زيرا: الشى ء لايسلب عن نفسه (هيچ چيزرا نمى توان از خود آن چيز سلب نمود.) و همچنين در مراتب كمال و قابليت هاى انسانى . مثلا شاگرد نمى تواند در حالى كهشاگرد است بگويد: (چرا خداوند متعال كمالات استادم رابه من نداد)، يعنى چرا من ، باحفظ من بودن ، او نشدم ؛ يعنى من ، من نباشم ، پس خداوندمتعال اگر كمال استاد را با حفظ شاگرد بودن به شاگرد بدهد، بايد او، اين بشود، واين محال است .
وحى ، نبوت ، رسالت و امامت
تفاوت معناى رسول و نبى
س 111- گفته اند كه (نبى ، شخصيتى است كه به سوى قومى مبعوث نشده ونيز دعوتى هم نداشته باشد، بر خلاف رسول ) آيا اين سخن درست است ؟ ج - از دو آيه شريفه زير استفاده مى شود كه نبى نيز مانندرسول ، ماءمور به دعوت است ، خداوند متعال مى فرمايد: و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبى الا.. (حج : 52). و پيش از تو هيچ رسول و پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه ... همچنين مى فرمايد: فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين (بقره : 213) پس خداوند، تمام پيامبران را به عنوان بشارت و بيم دهنده برانگيخت .
س 12 پس فرق ميان رسول و نبى چيست ؟ ج - مشهور ميان علماى عامه آن است كه نسبت بين آنها عموم و خصوص مطلق است ؛يعنى (رسول ) شخصيتى است كه مبعوث شده و ماءمور به دعوت و تبليغ باشد؛ اما(نبى ) كسى است كه مبعوث شده باشد، خواه ماءمور به تبليغ باشد يا خير.
س 13 به نظر جنابعالى اين دو چه فرقى با يكديگر دارند؟ ج - (رسول ) شخصيتى است كه به واسطه ملك(جبرئيل ) به او وحى مى شود، ملك او مى بيند و با او تكلم مى كند؛ ولى (نبى ) كسىاست كه خواب ببيند و در خواب به او وحى شود. اين دو معنى از رواياتاهل بيت عليهم السلام نيز استفاده مى شود.(42)
فرق بين پيغمبر و شخص نابغه
س 114- فرق بين پيغمبر و شخص نابغه چيست ؟ ج -خداوند مى فرمايد: كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين ، وانزل معهم الكتاب ... (بقره : 213) مردم پيوسته امت يگانه بودند، تا اينكه خداوند پيامبران را براى بشارت و بيم دادن(مردم ) برانگيخت ، و همراه آنان كتاب را نازل نمود... از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه پيغمبر كسى است كه بشارتها و انذارهاى آسمانىرا به مردم برساند، و احكام را از خدا فرا گيرد. البته پيامبران عليهم السلام نبوغنيز دارند، اما معنى كردن (نبى ) به نابغه و كسى كه نبوغ فكرى و حدث ذهن دارد،درست نيست .
امكان وحى به غير نبى
س 115- آيا ممكن است به كسى كه نبى نيست وحى شود؟ ج - خداوند متعال مى فرمايد: و اوحينا الى ام موسى (قصص : 7) و به مادر موسى وحى نموديم . كه در خواب ديده است .(43)و نيز مى فرمايد: و اوحى ربك الى النحل (نحل : 68) و پروردگارت به زنبور عسل وحى نمود.
سخنان عادى رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز وحى است
س 116- خداوند متعال مى فرمايد: و ما ينطق عن الهوى ، ان هو الا وحى يوحى (نجم : 3 و 4) و از روى هوس سخن نمى گويد، سخن او جز وحى نيست . آيا از اين آيه استفاده مى شود كه صحبتهاى عادىرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز وحى بود؟ ج - ظاهر آيه ، تعميم را مى رساند، حتى راجع به سخنان عادى ايشان ، چنانكهاز آيه شريفه زير استفاده مى شود كه سخن گفتنرسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم يك نوع وحى الهى است با آن ها. خداوندمتعال مى فرمايد: و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا، او من و راء حجاب ، اويرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء (شورى : 51). و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد، جز از راه وحى ، يا از فراسوى حجاب، يا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد. از اين آيه شريفه بر مى آيد كه نحوه تكلم خداوندمتعال با مردم سه گونه است : 1- (وحيا) يعنى وحى مستقيم بدون واسطه ملك . 2- (او من وراء حجاب ) يعنى با واسطه . 3- او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء كه همان تكليمرسول الله صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم است . بنابراين ، تكليم حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم با مردم يك نوع از وحىاست .
وحى بودن الفاظ قرآن
س 117- آيا عين الفاظ قرآن به زبان عربى بر پيغمبر اكرمنازل شده است ، يا تنها تنهاى آن ؟ ج - خداوند متعال مى فرمايد: حم ، و الكتاب المبين ، انا جعلناه قرآنا عربيالعلكم تعقلون (زخرف : 1 3) حم ، سوگند به اين كتاب روشنگر كه ما قرآن را به صورت عربى قرار داديم ،باشد كه بينديشيد. و نيز مى فرمايد: (الر، تلك آيات الكتاب المبين ، انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (يوسف 1 و2) الر، اين است آيات كتاب روشنگر، براستى كه ما قرآن را به صورت عربىنازل كرديم ، باشد تا بينديشيد. يعنى قرآن را در مقام نزول عربى ، و عربيت را جزء وحى قرار داديم ، تا شايد در آنتعقل كنيد و مطالب آن را بفهميد، بنابراين ، غرض ازنازل كردن قرآن به صورت عربى ، براى فهم مردم وتعقل آنهاست ، ولى در وحى ها و كتب آسمانى غير قرآن مانند تورات وانجيل اين گونه نيست كه الفاظ آنها هم جزء وحى باشد، بلكه مطالبى به پيغمبر وحىمى شد و او آن را با الفاظ و بيان خود به مردم ابلاغ مى نمود، مانند احاديث قدسى كهبه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وحى مى شد و حضرت با بيان خود آن رابه ديگران ابلاغ مى نمود. اين همه درباره قرآن در مقام نزول است ، ولى قرآن داراى مرتبه ديگرى است كه خداوندمتعال بدان اشاره نموده و مى فرمايد: و انه فى امّالكتاب لدينا لعلى حكيم (زخرف : 4) و براستى كه قرآن در امّالكتاب ( لوح محفوظ) به نزد ما بلند مرتبه و استوار است. يعنى قرآنى كه پيش ما در لوح محفوظ است ، از لحاظ قدر و منزلت عالى ، و محكم واستوار است و درزى ندارد كه كسى يا چيزى يا فهمى به آن رخنه كند مگر مطهرونچنانچه در آيه ديگر مى فرمايد: انه لقرآن كريم ، فى كتاب مكنون ، لايمسه الا المطهرون (واقعه : 77 79) براستى كه قطعا اين قرآنى ارجمند است كه در كتابى نهفته قرار دارد و جز پاكشدگان به آن دسترسى ندارند. منظور از (لايمسّه ) آن است كه فكر و فهمشان نمى تواند آن را مسّ كند. و اين پاكشدگان ، اهل بيت عليهم السلام هستند، چنانكه كه در جاى ديگر درباره آنان مى فرمايد: انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب : 33) خداوند اراده فرموده كه پليدى و آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما راپاك و پاكيزه گرداند.
امامت ، از اصول مذهب
س 118- آيا امامت از اصول دين است ؟ ج - از اصول مذهب است ، زيرا خود ائمه اطهار عليهم السلام با كسانى كه ايناصل را قبول نداشته و شيعه نبودند، مانند مسلمانانعمل مى كردند.
مقام امامت ، بالاتر است يا نبوت ؟
س 119- آيا امامت بالاتر است يا نبوت ؟ ج - امامت از نبوت بالاتر است ، زيرا حضرت ابراهيم عليه السلام ، عبد، نبى ،رسول اولوالعزم و خليل بود، ولى بعد از اين همه مقامات ، خداوندمتعال به او فرمود:(44) انى جاعلك للناس اماما (بقره : 124) من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم .
س 120- آيا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم امام هم بود؟ ج - يقينا امام بود، زيرا هيچ وقت زمين از حجت خالى نمى ماند.
حجت كيست ؟
س 121- آيا از آنجا كه در روايات معروف لو لاالحجه ، لساخت الارضباهلها (اگر حجت نبود، مسلما زمين ، ساكنانش را فرو مى برد.) (لو لا الحجه ) آمدهاست نه (لولا الامام ) آيا مى توان از آن استفاده نمود كه لازم نيست حجت خصوص امامباشد، بلكه شامل نبى هم مى شود؟ ج - (حجت ) كسى است كه اعمال بندگان نزد اوست و اواعمال را پرورش داده و به خداوند متعال سوق مى دهد، و او امام است خواه نبى هم باشدمانند حضرت ابراهيم عليه السّلام و حضرترسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ، و يا نبى نبوده و فقط امام باشد مانند ائمهاطهار عليهم السلام . خداوند متعال مى فرمايد: وجعلناهم ائمه يهدون باءمرنا، و اوحينا اليهمفعل الخيرات ... (انبياء: 72) و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند، و انجام دادنكارهاى نيك را به ايشان وحى كرديم . و نيز مى فرمايد: و جعلنا منهم ائمه يهدون باءمرنا لما صبروا (سجده : 24) و چون شكيبايى كردند برخى از آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردمرا) هدايت مى كردند. منظور از كلمه (امر) در جمله (يهدون باءمرنا) همان (كن ) وجودى هر چيز است كهدر اواخر (سوره يس ) آن را بيان نموده و مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا، ان يقول له : كن فيكون (يس : 82) چون خداوند اراده كند كه چيزى (را پديد آورد)، تنها به آن مى گويد كه موجود شو. وآن چيز بى درنگ ، به وجود مى آيد. و مقصود از هدايت در جمله (يهدون بامرنا) بيان فرمان الهى و (ارائه طريق ) نيست ؛زيرا آنان نبى بودند و ارائه طريق مى كردند، بلكه منظر(ايصال الى المطلوب ) است ، و امام ، انسان وعمل او را به سوى خداوند متعال سوق مى دهد.
س 122- معناى اين حديث چيست كه مى فرمايد: لو لاالحجه لساخت الارض باهلها.(45) اگر حجت نبود، قطعا زمين ، ساكنانش را فرو مى برد. ج - معنى تحت اللفظى آن مراد است ، زيرا غايت خلقت انسان ، رسيدن او بهنهايت كمال است ، و اين جز با وجود حجت امكان ندارد. و در غير اين صورت ، لغو بودنخلقت انسان پيش مى آيد.
س 123- اگر غايت خلقت انسان ، وجود حجت است ، پس آيا بايد در زمان هرانسانى حجت وجود داشته باشد؟ ج - براى هر انسانى يك حجت بايد باشد زيرا خلقت او بدون غايت نمى شود، واگر حجت نباشد، يعنى غايت ندارد، و صدور چنين فعلى از خداوندمتعال محال است ؛ بنابراين ، بازگشت اين مساءله به اين است كهفعل خداوند متعال غايت مى خواهد. به عبارت ديگر، عالم انسانى كه خلقت انسان است داراىكمال خاصى است كه بايد به آن كمال هدايت شود؛ و هدايت ، حجت مى خواهد، و اگر حجت ازبين برود، بايد غايت از بين برود، و اگر غايت از بين برودفعل خدا بى غايت مى شود و لغويت در خلقت لازم مى آيد و صدور چنين امرى از خدامحال است . خداوند متعال مى فرمايد: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (حجر: 85) ما آسمانها و زمين و موجودات ميان آن دو را جز به حق و هدف دار، نيافريديم .
برهان عقلى و نقلى براى اثبات امامت
س 124- آيا برهان عقلى براى اثبات امامت اقامه شده است ؟ ج - امامت عامه مانند نبوت ، برهانى و عقلى است ، زيرا عالم بى امام نمى شود. ودر روايت آمده است : لو لاالحجه ، لساخت الارض باهلها(46)؛ (اگر حجت نبود، قطعا زمين ساكنانش رادر خود فرو مى برد. يعنى هم در حكومت اسلامى و هم در پيشوايى عمل ؛ مانند باغى كه باغبان لازم دارد تادرختانش رشد پيدا كند و به سر حد كمال برسد، به همين صورت انسان و سايرحيوانات رشد دارند، و اعمال انسان نقشهايى در نفس او مى بندد، طالح باشد يا صالح ،و باغبان دستگاه رشد عمل ، امام عليه السّلام است . چنانكه در رابطه با طالحان مىفرمايد: و كان عاقبه الذين اساؤ وا السواى ان كذبوا بآيات الله ، و كانوا بها يستهزءون(روم : 10) آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كردند، و آنها رابه ريشخند گرفتند. بر اساس روايات ، در هر شهر عمودى از نور وجود دارد كه از طريق آناعمال امت به امام عليه السّلام عرضه مى شود،(47) و همه از راه امام به بهشت ياجهنم مى روند، و نامه اعمال در دست امام عليه السّلام است و امام به بهشت يا جهنم مىبرد.(48)در اين زمان نيز حضرت غائب عليه السّلام دستگاه ادارهاعمال را عهده دار است ؛ لذا در روايت از آن حضرت پرسيده شد: مردم چگونه درحال غيبت از وجود او بهره مى برند؟ در پاسخ در توقيع مرقوم فرمود: چنانكه ازخورشيد پس ابر بهره مى برند. امام عليه السّلام اين منصب را دارارست ، كه خداوند از او كار مى خواهد و او هم كار مى كند.
س 125- بنابراين بايد امام عليه السّلام لايشغله شاءن من شاءن (هيچكارى او را از كار ديگر به خود مشغول نمى سازد). باشد؟ ج - البته چنين است .
معناى پرورش و رشد اعمال
س 126- معناى پرورش و رشد اعمال چيست ؟ ج - مثلنهال كه رشد مى كند، نقش اعمال نيك و بد در نفس مسلمان و كافر رشد كرده و او را بهبهشت يا جهنم مى كشد. و رسيدگى به اين كار با امام عليه السّلام است . و ملائكه كاتباعمال از منشيان امام عليه السّلام هستند. و اين امام عليه السّلام است كه خداوند درباره او مىفرمايد: و قل اعملوا، فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون . (توبه : 105) و بگو: (هر كار مى خواهيد) بكنيد، كه به زودى خدا و پيامبر او و مؤ منان در كردار شماخواهند نگريست . كه مقصود از (مؤ منون ) امام عليه السّلام است .(49)همچنين مى فرمايد: يوم ندعوا كل اناس بامامهم (اسراء: 71). روزى كه هر گروه از مردم را با امامشان مى خوانيم . يعنى در عالم محشر از راه امام عليه السّلام دعوت مى شوند و او افراد امت را حاضر مىكند. و اين امام عليه السّلام است كه در صراط به جهنم مى فرمايد: هذا عدوى خذيه (50) اين دشمن من است ، پس او را بگير. و اين امام عليه السّلام است كه ميزان اعمال است ، و اين امام عليه السلام است كه شفاعت مىكند؛ البته پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز مقام امامت را داراست و مساءلهنبوت مربوط به تبليغ است . نتيجه اينكه : هر شخص به واسطه نقش هايى كه در اثراعمال در نفس او پديد مى آيد، رشد و سير مى كند، و نتايج خير و شراعمال ، و نعمت و يا نقمت را امام عليه السّلام باذن اللّه به او عنايت مى كند. و در عينحال انما الامر الى الله تعالى . (كار تنها به دست خداوندمتعال است .)
س 127- آيا از آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم استفاده نمى شود كهفرعون ، امام قوم خود و حضرت موسى عليه السّلام امام قوم خودش مى باشد؟ ج - از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه فمن اوتى كتابهبيمينه(اسراء: 71): (پس هر كسى كه نامهعمل او به دست راست او ( امام عليه السلام ) داده شدهاست ...) در قوم فرعون نيست ، وحضرت اميرالمومنين عليه السّلام امام كافر نيست ، امام مؤمنين است .
س 128- آيا حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام امام كافران نيست ؟ ج - خداوند متعال كه به حضرت ابراهيم عليه السّلام فرمود: انى جاعلكللناس اماما (بقره : 124): (من تو را پيشواى مردم قرار مى دهم ). يعنى امام مؤ منانقرار مى دهم . و نيز مقصود از آيه ذيل همين است كه مى فرمايد: و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا، و اوحينا اليهمفعل الخيرات ... (انبياء: 73) و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و به ايشان انجامدادن كارهاى نيك ... را وحى كرديم .
س 129- آيا اين هدايت اعمال ، همان ولايت تكوينى امام است ؟ ج - بيان منصب تكوينى امام عليه السّلام است و اينكهاعمال ما انسان ها تحت اداره او خواهد بود. چنانكه خداوندمتعال مى فرمايد: يوم ندعوا كل اناس بامامهم ، فمن اوتى كتابه بيمينه (اسراء: 71) (ياد كن ) روزى را كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا مى خوانيم ، پس هر كسكارنامه اش را به دست راستش دهند... يعنى (يمين الامام عليه السلام ): (نامه عملش به دست راست امام عليه السّلام داده شدهباشد.) و همچنين در صراط، امام عليه السّلام به جهنم مى فرمايد: هذا عدوى فخذيه ، و هذا من شيعتى فاتركيه (51) اين دشمن من است ، او را بگير، و اين از شيعيان من است ، او را رها كن . و نيز درباره آيه : ان الينا ايابهم (غاشيه : 25): (بازگشت مردم به سوى ما است.) فرموده اند: منظور ما هستيم كه مردم به سوى ما بر مى گردند، و حساب آنان به دست ما است ؛ كه : ثم ان علينا حسابهم (غاشيه : 26)(52)بنابراين پيشوايى دستگاه عمل به دست امام عليه السّلام است ، و امام عليه السّلام سالاركاروان عمل است و آن را سوق مى دهد، در زمان غيبت نيز دائمااعمال بندگان بر امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف عرضه مى شود و حضرتآن را رشد مى دهد، و همچون باغبان پرورش داده و از هر گونه آفت و نقص و عيب محفوظ مىدارد. همچنين درباره گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: انا فتحنا لك فتحا مبينا، ليغفر لكالله ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر (فتح : 1 و 2):(ما تو را پيروزى بخشيديم ، چهپيروزى درخشانى ، تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو در گذرد...) فرموده اند:مقصود از گناه ، گناه امت است كه دستگاه شفاعت و راءفت و رحمترسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نخواهد گذاشت حتى يك نفر هم بسوزد. خلاصه اينكه : به واسطه هر عمل ، نقشى دردل ما پيدا مى شود كه نشو و نماى آن به دست امام عليه السّلام است ، درعمل خوب نشو و نماى صحيح و در عمل بد، نشو و نماى غير صحيح ، چنانكه خداوندمتعال مى فرمايد: ثم كان عاقبه الذين اساوا السواى (روم : 10) آنگاه فرجام كسانى كه بدى كردند، بسى بدتر خواهد بود. يعنى كان عاقبتهم سوء العذاب (عاقبتشان عذاب بد خداوند خواهد بود.) نتيجه اينكه : امام عليه السّلام باغ اعمال را هدايت مى كند و اين هدايتايصال الى المطلوب است ، نه ارائه طريق .
س 130- به عنوان نمونه ، امام عليه السّلام چگونه به نماز ما دست مى يابد؟ ج - اعمال ما در هر هفته ، يك يا دو روز توسط ملائكه بر امام عليه السّلامعرضه مى شود و روشن است كه صحيفه اعمال بندگان ازقبيل روزنامه نيست كه امام عليه السّلام مانند روزنامه آن را بخواند، بلكه رشد و نمايىدارند كه همه به دست امام عليه السّلام است ، و اوست كهاعمال را پرورش مى دهد، البته به اين آسانى كه ما تصور مى كنيم نيست .
برهان بر پرورش و هدايت اعمال توسط امام عليه السّلام
س 131- چه برهانى بر اين مطلب است كه امام عليه السّلاماعمال امت را پرورش داده و به مطلوب مى رساند؟ ج - برهان بر اين مطلب گفتار خداوندمتعال است كه مى فرمايد: وجعلناهم ائمه يهدون بامرنا (انبياء: 73) و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند. زيرا هدايت در جمله (يهدون ) ارائه طريق نيست ؛ چه اينكه آنان پيش از اين(جعل ) نبى و رسول و اولواالعزم بودند و ارائه طريق داشتند، پس معنى ندارد كهمقصود از (يهدون بامرنا) هدايت به معناى ارائه طريق باشد، پس هدايت به معناىايصال الى المطلوب خواهد بود.
هدايت اعمال در زمان پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم
س 132- آيا در زمان پيمغبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم سوق و هدايتاعمال به دست ايشان بود؟ ج - بله ، چون گذشته از اينكه ايشان نبى ورسول بود، امام هم بود و امام وقت هدايت اعمال را به عهده دارد، چنانكه حضرت ابراهيمعليه السّلام نبى و رسول بود و بعد به مقام امامتنايل گرديد. خداوند متعال مى فرمايد: قال : انى جاعلك للناس اماما (بقره : 124) خداوند به او فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم . حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم شهيد الشهداء است ، هم اينك نيز همانطور است. خداوند متعال مى فرمايد: و كذلك جعناكم امه وسطا لتكونوا شهداء على الناس ، ويكون الرسول عليكم شهيدا (بقره : 143) و بدين گونه شما را امتى ميانه قرار داديم ، تا بر مردم گواه باشيد، و پيامبر برشما گواه باشد. در روايت آمده است كه اين آيه به ما ائمه عليهم السلام خطاب است و حضرترسول صلى اللّه عليه و آله و سلم به صحت شهادت ما شهادت مى دهد.(53) س 133- پس هيچ وقت نبايد زمين از امام خالى باشد؟ ج - بله ، لولا الحجه ، لساخت الارض باهلها(54) (اگر حجت نبود، قطعازمين ساكنانش را فرو مى برد)، لذا امكان دارد در زمانى پيغمبر نباشد، اما نمى شود امامنباشد.
س 134- پس چرا امام عليه السّلام مجهول است ؟ ج - وظيفه نبى ، تبليغ حكم و رساندن احكام الهى به مردم است ، لذا بايد خودرا به مردم معرفى كند و بايد شناخته شود؛ ولى امام وظيفه ندارد كه خود را معرفى كند.اين مردم هستند كه بايد به سوى او بروند، لذا ممكن استمجهول بماند.
توحيد بدون اعتراف به امام عليه السّلام درست نيست
س 135- در بعضى از كتابهايتان مرقوم فرموده ايد: (توحيد بدون اعترافبه امام و ولى عليه السّلام درست نيست )(55)دليل آن چيست ؟ ج - چون توحيد، اعتراف به ذات صفات حميده مانند عالم و قادر است ، و از جمله آنصفات حميده كه جزو توحيد است ، اين است (خداوندى كه داراى اولياء است ).
اخذ ميثاق بر ولايت
س 136- اگر ولايت جزو توحيد است ، بايد از ولايت نيز اخذ ميثاق شده باشد،آيا چنين است ؟ ج - بله ، رواياتى نيز در اين باره وارد شده است .(56) همه موجودات امام عليه السّلام را مى شناسند
س 137- آيا از آيه و ان من شى ء الا يسبح بحمده (اسراء: 44): (و هيچچيزى نيست مگر آنكه با ستايش خدا، تسبيح او را مى گويد). و نيز آيهكل قد علم صلاته و تسبيحه (نور: 41): (همگى ، نيايش و تسبيح خود را مى دانند.)استفاده مى شود كه حيوانات و جمادات همگى امام عليه السّلام را مى شناسند؟ ج - همين طور است .
شناخت امام عليه السّلام راه شناخت خدا
س 138- آيا مى توان بدون شناخت امام عليه السّلام به شناسايى خدا راه پيداكرد؟ ج - شناسايى خداوند بدون شناسايى امام صورت نمى گيرد، زيرا امام بهمنزله مصب ، محل ريزش ، آبشار و جايگاه افاضه فيض از بالا است . پس نخست امام عليهالسّلام كه از همه كامل تر است فيض مى گيرد، و بعد، بقيه موجودات از امام فيض مىگيرند.
س 139- مگر خود امام عليه السّلام فيض نيست ؟ ج - خود امام عليه السّلام همگى فيض ، و فيضكامل است ، منتهى فيوضات ديگر هم هست كه از راه او به ديگر موجوات مى رسد، كه از آنجمله معرفه اللّه است .
لزوم معرفت امام زمان عليه السّلام
س 140- مقصود از معرفت امام زمان كه در روايت آمده چيست كه مى فرمايد: من مات و لم يعرف امام زمانه ، مات ميته جاهليه (57) هر كس بميرد و امام زمان خويش را نشناسد، بسان مردن زمان جاهليت جان سپرده است . ج - يعنى امام عليه السّلام را مفترض الطاعه بداند چنانكه در روايت ديگر بهاين معنى تفسير شده است . وگرنه اسم و شخص امام عليه السّلام را كه كافر و مومن مىدانند. و شناختن امام زمان عليه السلام به عنوان مفترض الطاعه تحقق نمى يابد مگر اينكهامام سابق و نصب او را به نص از امام سابق بشناسد. و اگر به يكى از ائمه عليهالسّلام معرفت نداشته باشد معرفت او كامل نخواهد بود.
س 141- آيا از اين روايت نمى توان استفاده كرد كه مخالفين كافرند؟ ج - مخالفين مجرم هستند، ولى كافر نيستند.
س 142- خير، چنين كسى از نعمتهاى اخروى محروم خواهد بود؛ زيرا خداوندمتعال مى فرمايد: و من كان فى هذه اعمى ، فهو فى الاخره اعمى واضل سبيلا (اسراء: 72). و هر كس در اينجا (دنيا) كور (دل ) باشد، در آخرت هم كور(دل ) او گمراهتر خواهد بود. همچنين راه بهشت و سعادت براى او بسته ، و رحمت و مغفرت پروردگارشامل حال او نخواهد شد؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد: فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمه ، و ظاهره من قبله العذاب (حديد:13) آنگاه ميان آنها ديوارى زده مى شود كه آن را دروازه اى است كه باطنش رحمت است و ظاهرشروى به عذاب دارد.
ويژگى هاى افعال و رفتار پيامبر و امام عليهم السلام
س 143- افعال و رفتار نبى يا امام عليه السّلام چگونه بايد باشد؟ ج - بايد خصوصياتى را دارا باشد، از جمله : 1. كارهايى كه موجب سقوط شخصيت او مى گردد از او سر نزند. 2. تنفر ذاتى نسبت به معصيت و اخلاق ذميمه ، و عدم بروز آنها از او در هيچ موقعيت . 3. در هر كار و گفتار بداند چه بكند و چه بگويد، و گرنه موجب مى شود كه اعتماد مردماز او سلب شود.
شرايع و اديان و تاريخ انبياء گذشته
آيا حضرت آدم عليه السّلام داراى دين و شريعت بوده است ؟
س 144- آيا حضرت آدم عليه السّلام داراى دين و شريعت بود؟ ج - خير، دين و شريعت از زمان حضرت نوح عليه السّلام شروع شده است ،چنانكه آيه شريفه زير بيانگر آن است . خداوند سبحان مى فرمايد: شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا، والذى او حينا اليك ، و ما وصينا به ابراهيم وموسى و عيسى . (شورى : 13). خداوند، تمام اديان و شريعتها را كه به حضرت نوح سفارش ، و به شما (پيامبر اكرمصلى اللّه عليه و آله و سلم ) وحى ، و به حضرت ابراهيم ، موسى و عيسى سفارشنموده ، همگى را براى شما (پيروان دين اسلام ) تشريع نموده است . زيرا آيه در مقام امتنان به اين امت است و بيانگر آن است كه شريعت محمديه صلى اللّهعليه و آله و سلم جامع تمام شرايع گذشته است ، و اينكه شرايع الهى كه توسط وحىبه مردم رسيد. عبارت است از شريعت حضرت نوح ، حضرت ابراهيم ، حضرت موسى ،حضرت عيسى عليهم السلام و حضرت محمد است . و از شريعت ديگرى هم مى بود ذكر مىشد تا جامعيت اين دين نسبت به آن نيز ثابت شود؛ و لازمه اين معنى آن است كه پيش ازشريعت حضرت نوح عليه السّلام هيچ شريعتى (به معنى قوانين حاكم بر جامعه انسانىكه رافع اختلافات امور اجتماعى آنها باشد) نبوده است ؛ زيرا اولين شريعت در اين آيهشريفه (ما وصى به نوحا) است كه مقصود از آن همان شريعت حضرت نوح مى باشد.
مردم پيش از حضرت نوح عليه السّلام از چه دين و شريعتى پيروى مى كردند؟
س 145- مردم پيش از حضرت نوح عليه السّلام از چه دين و شريعتى پيروى مىكردند؟ ج - از زمان حضرت آدم عليه السّلام تا زمان حضرت نوح زندگى نوع انسانىبسيار ساده بوده ، همگان با هم متحد و متفق بوده اند، و اختلاف مهم اعم از اختلاف درزندگى مادى و اختلاف در مذاهب ، آراء، افكار و عقايد ميان آنان نبوده است .(58) س 146- پس حضرت آدم عليه السّلام و پيروان او چه دينى داشته اند و به چهدينى عمل مى كردند؟ ج - داراى يك سلسله عقايد كلى و مجموعه اى از اخلاقيات بوده اند.
نماز در شريعت حضرت ابراهيم
س 147- آيا حضرت ابراهيم على نبينا و آله و عليه السّلام نيز نماز مى خواندهاست ؟ ج - بله ، حضرت ابراهيم عليه السّلام نيز نماز مى خوانده است .
س 148- خداوند مى فرمايد: و قالوا: كونوا هودا او نصارى تهتدوا، قل :بل ملة ابراهيم حنيفا، و ما كان من المشركين و (اهل كتاب ) گفتند: يهودى يا مسيحى باشيد، تا هدايت يابيد، بگو: نه ، بلكه بر آيينابراهيم حق گرا هستم ، و او از مشركان نبود. آيا از جمله (بل مله ابراهيم حنيفا) مى توان استفاده كرد كه حضرت ابراهيم عليه السّلامبر حضرت موسى و عيسى عليهم السلام يك نوع فضيلت و برترى داشته است ؟ ج - فضيلت استفاده نمى شود. در دين حضرت ابراهيم عليه السّلام حج بود؛چنانكه خداوند متعال مى فرمايد به او گفتيم كه اعلام كند: و اذن فى الناس بالحج ... (حج : 27) و در ميان مردم براى اداى حج بانگ بر آور.... ولى دين حضرت موسى و عيسى عليه السّلام حج نداشت .
حج در زمان حضرت آدم عليه السّلام و شريعت حضرت ابراهيم عليه السّلام
س 149- آيا حضرت آدم عليه السلام ، هيچ شريعت از آن جمله حج را نداشته است؟ ج - دليلى بر آن نداريم ، فقط رواياتى داريم راجع به اينكه حضرت آدمعليه السّلام خيمه اى را كه در جايگاه بيت اللّه الحرام فعلى بوده زيارت نموده ، وخداوند متعال در طوفان حضرت نوح عليه السّلام آن خيمه را برچيده و بالا برده است.(59) س 150- در روايتى كه شايد (زراره ) آن رانقل كرده ، بعد از آنكه چهل هزار مساله از مسائل حج بيان مى شود، راوى از علت كثرتمسائل مربوط به حج با اينكه حج يك عمل عبادى است كه در هرسال يك بار انجام مى گيرد. بلكه بر هر فرد يك بار درطول عمرش اگر شرايطش موجود باشد. واجب مى گردد. مى پرسد. و حضرت در جواب مىفرمايد: بيت يزار قبل آدم بالفى عام ...(60) خانه خدا، دو هزار سال پيش از حضرت آدم عليه السّلام زيارت مى شده است .
|
|
|
|
|
|
|
|