|
|
|
|
|
|
اخلاقيات دين يهود اخلاقيات دين يهود چنين است : 1- غريب نوازى ، دستگيرى از ناتوانان و ايتام : ((غريب را ميازار! بياد آور كه در سفرغريب بودى .))(226) 2- ((بر كارگران كه فقير و مسكين اند، خواه از برادرانت و خواه از غريبان ، ظلم و ستمروامدار.))(227) 3- ((بيوه زنان و يتيمان را اذيت مكن . اگر فرياد برآورند، اجابت كنم و شما را خواهمكشت و زنانتان را بيوه و فرزندانتان را يتيم خواهم كرد.))(228) 4- ((همسايگان خود را مانند خودت دوست بدار و از ابناى قوم خويش انتقام مگير و كينهنورز، پيرمردان را گرامى بدار.))(229) 5- ((برادر خود را براى سود، قرض مده و براى سود، آذوقه مده و براى سود، كمك مده، ولى به افراد غريب مى توانى براى سود، قرض دهى .))(230) 6- ((اگر به فقيرى نقدى قرض دادى ، ربا و سواد از او مگير.))(231) 7- ((گوشت مرده را مخور و به غريب بده يا به او بفروش .))(232) 8- (( رشوه مخور و به عهد خود وفا كن .))(233) 9- ((براى سخن چينى گردش مكن .))(234) 10- ((خبر باطل را انتشار مده .))(235) 11- ((به يكديگر دروغ نگوئيد، قسم دروغ به نام خدا ياد نكنيد.))(236) 12- ((از دروغ اجتناب كنيد.))(237) 13- (( هر كس كه به راستى سخن گويد، عدالت را ظاهر مى كند.))(238) 14- ((با شريران همداستان مشو، شريران از زمين منقطع خواهند شد و ريشه خيانتكارانمحو خواهد شد.))(239) 15- ((ترس از خداوند عمر را طويل مى كند.))(240) 16- ((پدر و مادر را احترام كن تا روزى تو زياد شود.))(241) 17- ((اى پسر من ! اوامر پدر خود را اطاعت كن و تعليم مادرت را ترك مكن ، زيرا آنهاتاج زيبائى بر سر تو و جواهر براى گردن تو خواهند بود.))(242) 18- ((از تكبر جز نزاع چيزى پيدا نمى شود.))(243) 19- ((با تواضع نزد حكيمان و عالمان بودن بهتر است از تقسيم غنيمت با متكبران.))(244) 20- ((خداوند خانه متكبران را ويران و منهدم مى كند.))(245) 21 ((تواضع و فروتنى مقدمه عزت است .))(246) 22- ((جزاى تواضع و خداترسى ، دولت وجلال و زندگى است .))(247) 23- ((تكبر و خودخواهى ، آدمى را پست مى كند.))(248) 24- ((به عهد خود وفا كن .))(249) جايگاه اعداد نزد يهوديان يهوديان براى اعداد ارزش و اعتبار خاصى قائل هستند. در كليه مذاهب و اديان بر روى برخى اعداد تكيه خاصى شده است . اعتبار عدد هفت در نزدزرتشتيان ، و يا عدد چهل در برخى اديان ديگر از اين جمله است . يهوديان به عدد دوازده وچهل اعتبار زيادى مى دهند: آنان تعداد فرزندان يعقوب را دوازده نفر مى دانند.(250)اسماعيل فرزند ابراهيم نيز داراى دوازده پسر بوده است .(251) موسى دوازده چشمه ازدل سنگ بيرون آورد كه در قرآن به آن اشاره شده است .(252) موسى دوازده نفر (يعنىاز هر سبط يك نفر) را انتخاب نمود و براى اطلاع از وضع دشمن به فلسطينفرستاد.(253) عدد سنگهاى گرانبها در دست هارون دوازده سنگ است .(254) درتقويم زمانى يهود، سال نيز 12 ماه است .(255) انجام برخى مراسم در روز دوازدهم هرماه است .(256) در هنگام طوفان نوح چهل روز باران باريد.(257) يوسف دستور دادكه پزشكان پدرش را پس از مرگ چهل روز حنوط كنند.(258) بنىاسرائيل پس از خروج از مصر، چهل سال در بيابانها سرگردان بودند.(259) قراربود بنى اسرائيل پس از چهل روز به فلسطين برسند.(260) موسىچهل روز در كوره طور ماند.(261) موسى چهل شب وچهل روز به ملاقات پروردگار رفت .(262) قرآن اين عدد را سى شب ذكر مى كند وسپس به چهل شب تصريح دارد. جاسوسان موسى پس از چهل روز بازگشتند.(263) اسحاق فرزند ابراهيم درچهل سالگى ازدواج كرد.(264) يونس پس ازچهل روز وعده هلاكت مردم نينوا را داد.(265) عدد هفت نيز چنين اعتبار و ارزشى دارد: پيدايشجهان و خلقت موجودات در هفت روز صورت گرفت ؛ يعنى شش روز خلقت و يك روز استراحتخدا، كه مى شود هفت روز.(266) در كشتى نوح از همه حيوانات پاك ، هفت نر و هفت ماده نگهدارى مى شد.(267) هفت روز پس از سوار شدن افراد در كشتى نوح ، هفت روز باران باريد.(268) يعقوببراى ازدواج با دو خواهر، جهت هر يك هفت سال شبانى كرد.(269) لاوى با برادر خودهفت روز راه رفت تا به يعقوب رسيد.(270) يوسف پس از تدفين پدر، هفت روز عزادارىكرد.(271) اسحاق نام چاه خود را هيت گذاشت .(272) فرعون در خواب هفت گاوفربه و هفت گاو لاغر و هفت سنبله تر و هفت سنبله خشك ديد كه يوسف آنها را به هفتسال آسايش و هفت سال قحطى تعبير كرد.(273) قرآن بر اين هفت ها صحه گذاشته است .(274) ((نوزادان انسان و حيوان هفت روز نزدمادر بمانند بعد آن را به من بده .))(275) ((در عيد فصح شش روز نان فطير بخور و روز هفتم جشن مقدس يهوه را برگزار كن.))(276) روز پانزدهم از ماه هفتم ، وقتىمحصول را گرد آوريد، عيد خداوند را هفت روز برپاى داريد، و آن را هرسال ، هفت روز براى خداوند عيد بگيريد.(277) نوزاد گاو و گوسفند و بز هفت روزنزد ما در خود بمانند، بعد براى قربانى قبول خواهند شد.(278) مس ميت هر كس كند، تا هفت روز نجس باشد.(279) از خون گاو قربانى هفت مرتبه نزدكرسى مقدس بپاشيد.(280) عدد هفتاد نيز از قداست خاصى برخوردار است : بنى اسرائيل با هفتاد تن به مصر سفر كردند.(281) در مرگ يعقوب مردم مصر هفتادروز عزادارى كردند.(282) موسى هفتاد نفر از بزرگان قوم را برگزيد؛(283) كهقرآن به اين تصريح كرده است .(284) ارميا گفته است كه يهود هفتاد سال بردگى پادشاهبابل كنند.(285) تورات را هفتاد نفر از علماء يهود ترجمه كردند.(286) يهود پس از مرگ موسى (ع )، پيامبران ، فرقه ها و... يهود پس از مرگ موسى (ع ) اسباط دوازده گانه مرگ موسى باعث ناراحتى شديد مؤ منان گرديد، ولى گروهى قدم در راه فساد و عصيانگذاردند. پس از مرگ موسى دوازده نفر بر بنى اسرائيل حكومت كردند. اين دوازده نفر قدرتسياسى نداشتند و رهبر معنوى بنى اسرائيل بودند. قرآن به اين دوازده نفر اشاره آشكاردارد و از دوازده نقيب ياد مى كند.(287) مفسران اسلامى مى گويند اين دوازده نفر در زمانحيات حضرت موسى انتخاب شدند.(288) يوشع يكى از اين دوازده نفر بود و از هرسبطى يك نفر برگزيده شده بودند. كار اين برگزيدگان جاسوسى در ميان اقوام وملل مختلف بود. آنان وظيفه داشتند كسب خبر كنند. در تورات ، سفر اعداد آمده است كه چونحضرت موسى نزديك اراضى مقدسه رسيد، دوازده نفر يعنى از هر سبط يك نفر رابرگزيد و براى كسب خبر تعيين نمود و به سوى فلسطين (كنعان ) اعزام داشت . اينتعداد از خبر چينان دستگير شدند و چهل روز بعد نزد موسى بازگشتند. ده نفر از اينتعداد، اظهار داشتند كه دشمن بسيار نيرومند است و ما نمى توانيم با آنان بجنگيم . ولىدو نفر ديگر گفتند كه ما توان جنگيدن داريم . بنىاسرائيل تحت تاءثير حرفهاى آن ده نفر قرار گرفتند و از ترس خواستند به مصربرگردند. موسى گفت : از كسانى كه از مصر خارج شده اند، دو نفر به سرزمين موعودخواهند رسيد و آن دو، ((يوشع بن نون )) و ((كاتب )) مى باشند. بقيه بايد در اينصحرا هلاك شوند. و چنين شد؛ گروهى از يهود مورد غضب الهى واقع شده ، به دستدشمنان منهدم شدند. همان گونه كه موسى پيش بينى كرده بود، قوماسرائيل چهل سال سرگردان بودند. پس از چهلسال به رهبرى يوشع بن نون وارد فلسطين شدند. كاتب نيز به اتفاق يوشع بهفلسطين آمد. يوشع 28 سال پس از موسى در گذشت و از آن پس اوضاع بنىاسرائيل رو به زوال گذاشت .(289) قوم اسرائيل به هر شهرى كه مى رسيدند، ازغارت و تجاوز ابائى نداشتند؛ و به فساد و فحشا روى آوردند. نصايح ((موسى )) در آنان اثرى نگذاشته بود. ((يوشع بن نون )) نيز بهسرنوشت ((موسى )) دچار شد و مورد بى مهرى اين قوم قرار گرفت . رهبرى يوشع بن نون پس از مرگ موسى و هارون ، رهبرى قوم بنىاسرائيل به يوشع واگذار شد. موسى وصيت كرد كه رهبرى اين قوم با يوشع باشد.يوشع سه روز پس از مرگ موسى ، بنى اسرائيل را به طرف فلسطين اعزام داشت .يوشع براى كسب خبر دو نفر جاسوس به شهر اريحا فرستاد. آن دو نفر شبانه بهخانه زنى به نام راجاب وارد شدند و اطلاعاتى كسب كردند و آنگاه يوشع قوم خود را ازاردن حركت داد و در حالى كه ((تابوت عهد)) را بر دوش كاهنان گذاشته بود، بهشهر ((اريحا)) وارد شدند. ((تابوت عهد)) يا صندوق عهد، توسط موسى از چوبساخته شد و در آن احكام دهگانه و عطاى ((هارون )) و ((تورات )) در آن قرار داشت .تابوت عهد به مثابه نماينده خدا در ميان قوم بنىاسرائيل بود كه در جنگها آن را جلو سپاهيان حركت مى دادند. زيرا آن را وسيله پيروزىخود بر دشمن مى دانستند. دست زدن به آن گناه بود. براى حركت دادن تابوت ، چوبىاز حلقه هاى آن عبور داده بودند و حاملان ، دو طرف چوب را گرفته ، آن را مى بردند.فلسطينيان تابوت عهد را از قوم بنى اسرائيل به عنوان غنائم جنگى گرفتند و اين امرباعث بدبختى آنان شد. به ناچار آن را به سرزميناسرائيل پس فرستادند. ((داود)) آن را به ((اورشليم )) آورد و ((سليمان )) آن را درمعبد گذاشت و پس از آن از ديده ها پنهان شد.(290) در قرآن نيز به تابوت اشارهشده است .(291) خلاصه وقتى بنى اسرائيل به شهر اريحا وارد شدند، پس از ورود به شهر تمام مردمآن شهر را از زن و مرد و كودك و حتى حيوانات كشتند. آثار بدست آمده از اين شهر نشانمى دهد كه در قرن پانزده ق .م . به آتش كشيده شده است . بنىاسرائيل نصايح موسى را از ياد برده بودند و به غارت و كشتار پرداختند. آنان هرشهرى را مى يافتند، غارت مى كردند و در آتش مى سوختند. آنان مردم شهر ((عاى )) يا ((عى )) را مانند شهر ((اريحا))قتل عام كردند. مردم ديگر نواحى با ((يوشع بن نون )) صلح برقرار كردند. اندكى بعد مردمفلسطين عليه يهوديان متحد شدند. اما شكست خوردند و كشته شدند. سپاه ((يوشع )) درشهرهاى فتح شده دست به كشتار بزرگى زدند. آنان به شهر ((يقده )) هجوم بردند وبعد شهر ((لنبه )) را فتح كردند و به غارت و كشتار پرداختند. شهرهاى لافيش ، عجلون ، حبرون و... را گرفته ، مردم آن شهرها را كشتند. آنگاه بهجلجال برگشتند. يوشع تمام اهالى را از دم شمشير گذراند و مردم رابالكل هلاك ساخت و شهر حاصورا را به آتش كشيد. و بنىاسرائيل تمام اموال آن شهرها و احشام آنان را با خود بردند. با تمام اين احوال قوم بنى اسرائيل نتوانستند بر تمام اورشليم و فلسطين دست يابند.آنان خود را آماده نبرد با فلسطينيان كردند. در اين نبرد سرانجام فلسطينيان پيروزشدند. بنى اسرائيل تابوت عهد را به ميدان نبرد آوردند. فلسطينيان از تابوت وحشت كردند.اما بر ترس غلبه كرده ، سى هزار نفر از يهوديان را كشتند و تاوت را با خود بهاورشليم بردند. اين حادثه بر يهوديان ناگوار آمد و آن را بهفال بد گرفتند.(292) فلسطينيان نيز از داشتن تابوت عهد نگران بودند، زيرا از عذاب خداوند مى ترسيدند.تابوت را بر اراده اى نهاده ، رها كردند. تابوت را به بيت الشمس كه يهوديان درآنجا سكنى داشتند، رساندند. يهوديان خوشحال شدند و تابوت را بر بالاى سنگىنهادند كه به مدت بيست سال در آنجا بود.شموئيل براى اين كه روح وحدت را در ميان اقوام بنىاسرائيل زنده سازد، در آغاز از آنان خواست كه دست از بت پرستى و تنه و فسادبردارند و به سوى خداى يكتا روى آورند. آنگاه در محلى به نام مصفه جمع شدند،شموئيل از خدا خواست تا آنان را نصرت عنايت فرمايد و پس از جنگهاى فراوان دوبارهقوم بنى اسرائيل قدرت يافته ، سلطه بر شهرها را آغاز كردند. اين مدت را بايد دورهضعف اسباط دوازدهگانه بحساب آورد. در اين مدت هيچ تشكيلات وسيع و منظمى وجود نداشتو كمتر اتفاق مى افتاد كه سبطى بيارى سبط ديگرى شتابد. در طى اين مدت دشمنانبنى اسرائيل به قتل و غارت آنان پرداخته بودند. علت ديگر اين فتور، اختلافات مذهبىدر ميان آنان بود. در اين عصر گروهى از بنىاسرائيل دست از دين حضرت موسى برداشته ، بت مى پرستيدند. اين بت پرستى را ازاقوام فلسطينى ياد گرفته بودند.(293) رهبرى گروه داوران پس از مرگ يوشع بن نون عنوان رهبرى به گروه داوران رسيد. به گفته منابع يهوداين داوران 16 نفر بودند كه چهار نفر آنان رياست داشتند: 1- گدعون ، 2- يفتاح ، 3- شمتنون ، 4- شموئيل ، و 5- بانوئى به نام دبوره ، و معلوممى شود كه بنى اسرائيل به زنان حق قضاوت داده بودند. خطرناكترين دشمنان بنىاسرائيل فلسطينيان بودند كه از درياى مديترانه به فلسطين آمده و در آن سرزمينمنزل نموده بودند. اين قوم در ابتدا و در حدود 1200سال قبل از ميلاد مسيح به خيال تسخير مصر آمده بودند و چون با شكست روبرو شدند، درسواحل فلسطين و در شهرهاى غزهه و عسقلان جا گرفتند و بنىاسرائيل را مكرر شكست دادند. در ميان بنى اسرائيل مرد پر قدرتى به نامشمشول وجود داشت كه در نبردها با فلسطينيان از خود شجاعت فراوان نشان مى داد. اينمرد پهلوان بنا به گفته تورات ، سفر داوران باب 16: نمى بايست هرگز موهاى خودرا بتراشد، زيرا قدرت و نيروى خويش را با تراشيدن موى سر از دست مى داد. او درجوانى شيرى را با دستهاى خود خفه كرده بود و روزى به دست فلسطينيان گرفتار آمد.بندها را پاره كرد و هزار نفر از فلسطينيان را با چانه الاغى از پاى درآورد. معشوقهشمشول به وى خيانت كرد و فلسطينيان از طريق معشوقه اش وى را كشتند. ((شموئيل )) كه يكى از داوران بنى اسرائيل بود، مدتها اداره امور كشورى و لشكرىقوم يهود را بر عهده داشت . او آخرين داور اين قوم بود. آنها از وى خواستند كه فردى رابر حكومت ايشان بگمارد. شموئيل سعى كرد به آنان بفهماند كه پادشاهى يعنى استبدادو ديكتاتورى و از بين رفتن آزاديهاى فردى و اجتماعى . آنانقبول نكردند. شموئيل سرانجام ((شائول بن قيس )) را كه از فرزندان ((بنيامين ))بود، به پادشاهى آنان برگزيد. شائول كه جوان شجاعى بود، از نظر عقلى ضعيفبود. وى در جنگ با فلسطينى ها كشته شد، و ((داود)) كه جوانى چوپان پيشه ولىشجاع و جنگاور بود و پس از سالها، فلسطينيان را شكست داده بود، بجاى((شائول )) به حكومت رسيد. حكومت عادلانه و نيرومند داود نبى ((داود)) نخستين پادشاه نيرومند بنى اسرائيل است كه در حدودسال 970 ق .م . زندگى مى كرده است و ((شموئيل )) او را به سلطنت برگزيد. داودشهر اورشليم را پاى تخت خود قرار داد. كتاب ((مزامير)) يا ((زبور)) را كه از آثارمهم ادبيات جهانى بشمار مى رود، او سرود. پس از داود فرزندش سليمان بر اريكهپادشاهى نشست : 972-932 ق .م . او از بزرگترين پادشاهان بنىاسرائيل است و سه كتاب به نام ((سفر جامعه )) و((امثال سليمان )) و ((غزل غزلها)) منسوب به او است . ((داود)) درسال 1408 ق .م . شهر قدس را فتح نمود و پادشاهى يهود راتشكيل داد و پس از ((طالوت ))، پادشاه بنىاسرائيل شد.(294) از آن پس داود در ميان قوم بنىاسرائيل شهرت يافت . شائول دخترش را به وى داد.شائول در جنگ ديگرى با فلسطينيان شكست خورد و فرزندانش بهقتل رسيدند. او در سال 1029 ق .م . خودكشى كرد.(295) داود در دوره پادشاهى 55 ساله خود بر فلسطينيان غلبه كرد و آنها را از مرزهاى كنعاندور ساخت . در تورات آمده است كه : ((داود فلسطينيان را شكست داد و ام البلاد را از دستآنها گرفت و نيز موآبيان را در ناحيه جنوبى كنعان شكست داد. و موآبيان بندگان اوشدند و براى داود هديه آوردند. خداوند داود را در هر جا كه مى رفت ، نصرت مى داد. داود بر تمامىقبائل بنى اسرائيل پادشاهى مى كرد. او بر همه ، خود، داورى و قضاوت به انصاف مىكرد.))(296) در قرآن كريم به داود و حكومت عادلانه او اشاره شده است .(297) داوددر ناحيه شرقى فلسطين بالاى تپه اى بناى شهر اورشليم را شروع نمود. اگر چهاورشليم از قديم شهرى بوده است ، ولى داود خاست آن را تجديد بنا كند و آن را پاىتخت خود قرار داد شهر اورشليم از آن پس مركز سياسى و دينى يهوديان گشت و كانونتجمع قبائل بنى اسرائيل شد، زيرا ((سليمان )) فرزند معبدش را در اين شهر بناكرد. داود در سال 974 ق .م . بدرود حيات گفت . او بناى اورشليم را تمام كرد و شروعبه ساختن معبد كرد كه ناتمام ماند و به فرزندش سليمان درباره اتمام آن وصيتكرد.(298) او فرزندش سليمان را به پادشاهى بر قوماسرائيل منصوب نمود و تمام بزرگان و شيوخ قوم را دعوت و پس از موعظه فراوانفرزندش را به آنان معرفى كرد. آنگاه گفت : خداوند به من فرمان داده كه برايش خانهمقدسى بسازم و در آن قربانى كنم . اينك مقدمات آماده شده ، ولى من ديگر پير و فرسودهشده ام و اراده خداوند چنين است كه فرزندم سليمان كه وارث و جانشين من است ، آن را بهاتمام رساند. از اين پس او اقدام به اين كار خواهد كرد. سپس به فرزندش گفتدل قوى دار و مترس و شجاع باش كه خداوند با تو است . آنگاه تمام مصالحى را كه جمعكرده بود، در اختيار سليمان گذاشت و قوم را سفارش فراوان نمود. بزرگانقول دادند كه سليمان را كمك كنند. داود يكى از پادشاهان بنىاسرائيل است كه در قران در رديف پيامبران الهى آمده است . كتاب او زبور است كهشامل يكصد و پنجاه قسمت است كه هر قسمت آن را مزبور و جمع آن را مزامير داود گويند. درقرآن به كتاب داود اشاره شده است .(299) سلطنت بى نظير سليمان پيامبر پس از مرگ داود، سليمان بر تخت نشست ؛ 972-932 ق .م . او از بزرگترين پادشاهانبنى اسرائيل است . سليمان به بناى معبد اقدام كرد. معماران شهر صوركه از فنيقيانبودند، ماءمور ساختن آن عبادتگاه شدند و از هنر معمارى آشورى و مصرى نيز الهامگرفتند. آنان به تقليد از آشورها معبد را بر روى صفحه اى بلند بنا نهادند. براىرسيدن به محراب از دو حياط رد مى شدند كه ديوار كوتاهى در ميان آنحائل بود و نرده اى از چوب سدر داشت . معبد ساختمانى بود به پهناى ده متر و درازى سى متر و بلنداى پانزده متر. ديوارها ازسنگ بود و ستونها از چوب سدر طلاكوب شده بود. دو ستون منقش سنگى درداخل معبد بنا شده بود. اندرون معبد عبارت بود از دو اطاق كه كاهنان در آن مراسم عبادت راانجام مى دادند و روشنائى آن از شمعدان هفت شاخه اى فراهم مى شد. در حرم كه((صندوق عهد)) در آن قرار داشت ، كسى حقدخول نداشت ؛ جز كاهن بزرگ آنهم سالى يك بار. بيت المقدس را به زبان سامىاورشليم مى گويند كه به معناى شهر صلح و سلامت است . اين معبد پس از ويرانى بهدست بخت النصر و رومى ها، جز ديواره هايى بيش از آن باقى نمانده كه در نزد يهوديانمقدس است و آن را ديوار ندبه به معناى گريه و زارى گويند.(300) قوم بنى اسرائيل در عصر سليمان آخرين درجه ارتقاء خود را طى كردند؛ ولى با اينحال حدود كشور آنان از سرزمين فلسطين تجاوز نكرد. و اين ابواب چهارم و يازدهم كتاباول عهد عتيق است كه مى گويد: حوزه فرمانروائى او از ((دان )) تا ((بئر سبع )) و((غزّه )) و حدود ((مصر)) امتداد داشت و ((سليمان )) نتوانست پادشاه ((دمشق )) راتسليم نمايد و بر او غالب شود و ((آراميان )) در شام و ((آداميان )) و ((موآبيان )) و((عمونيان )) در جنوب بر ((سليمان )) شوريدند و زير فرمان او در نيامدند. سليمان، كنعانيان را زير فرمان كشيد. پادشاهى سليمان در اساطير و روايات تاريخى شكلىكاملا افسانه اى بخود گرفته است .(301) قرآن كريم پادشاهى سليمان را از اين افسانه ها و اسرائيليات جدا كرده و او را بهعنوان يكى از پيامبران خداوند معرفى كرده و آنچه را به سليمان تفويض كرده ، بخشىاز قدرت خداوند است . منابع يهود و روايات اسرائيلى ، چهره و حقيقت كليه پيامبرانخداوند را تحريف شده و بدور از حقيقت ترسيم كرده اند. تصاويرى كه در قرآن ازپيامبران بنى اسرائيلى ارائه شده ، آنان را بسيار مردمى ، صلح دوست و هدايتگر نشانمى دهد.(302) و اين دقيقا بر خلاف تصاوير منابع تاريخى يهود، تورات وافسانه هاو روايات موجود است .(303) خلاصه اين كه دوران سلطنت سليمان نقطه اوج اقتدارحكومت و تمدن قوم يهود بود. و پس از رحلت سليمان به علت اختلافاتى كه در حكومتآنها پيدا شد، حكومت يهود رو به انحطاط و ضعف و ناتوانى چشم گيرى گذاشت . سرنوشت بنى اسرائيل پس از مرگ سليمان روايات مدعى اند كه سليمان در حدود سال 980 ق .م . درگذشت . پس از مرگ او كشورشبه دو قسمت تقسيم شد: 1- حكومت يهود، متشكل از اسباط دهگانه بنى اسرائيل كه پاى تخت آن ((نابلس )) بود. 2- حكومت يهود كه از دو گروه از بنى اسرائيل(يهودا و بنيامين ) تشكيل شده بود و پاى تخت آن اورشليم بود. حكومت اسباط دهگانه تورات را به رسميت نشناختند و آن را از درجه اعتبار ساقط دانستند وبه سليقه خود، توراتى فراهم كردند و ((قبله )) را كه ((اورشليم )) بود،گرداندند و براى خود دو گوساله زرين جهت پرستش ساختند، و براى بتان معبدها بناكردند و كاهنان معابد را از گروه غير ((لاويان )) برگزيدند و نخستين پادشاه آنان((بريعام )) فرزند ((ناباطه )) بود. ولى حكومت دوم كه با اسباط يهود و بنيامينبود، تورات را به رسميت شناختند و در ميانشانمتداول بود و قبله خود را اورشليم قرار دادند و لذا اين دو حكومت علاوه بر جنگ بادولتهاى مجاور، با يكديگر نيز در حال نزاع بودند. اين اختلاف باعث شد تا اعجاز ازاين موقعيت استفاده كند و براى درهم كوبيدن اين قوم ، از پادشاه آشور كمك بخواهد.پادشاه آشور به سامره هجوم برد و بنى اسرائيل را مطيع خود ساخت و از آنان خراجگرفت . آنگاه سرجون دوم پادشاه آشور با دولتاسرائيل جنگيد و آن كشور را تصرف كرد. اسباط دهگانه در شهر نصيبين و نپور و سايرشهرهاى آشور و عراق را به اسارت گرفت . اسيران اين جنگ را 7200 نفر گفته اند. اودر عوض گروهى از اسيران بابل و كوته و حماة را به آنجا كوچانيد. خلاصه اين كه درسال 720 قبل از ميلاد، دولت اسرائيل بوسيله پادشاهان آشور منقرض شد. اما حكومت يهوداكه در دوران پادشاهى ((رصعام بن سليمان )) بود، از خدا پرستى به بت پرستىگرائيدند تا كه ((بخت النصر)) پادشاه بابل در حدودسال 585 ق .م . دولت يهودا را منقرض ساخت .(304) در تورات ، كتاب ارميانى نبىباب 34 و باب 36 آمده است : ((يهوه خداى اسرائيل چنين مى گويد... اينك من اين شهر(اورشليم ) را بدست پادشاه بابل تسليم مى كنم و او آن را به آتش خواهد سوزانيد وتو از دست او نخواهى رست ، بلكه گرفتار شده و به او تسليم خواهى شد.)) و ايناشاره است به جريان بخت النصر و آمدنش به اورشليم . بخت النصر و قتل عام يهوديان ابوالفدا مى گويد: بخت النصر، 977 سال پس از رحلت موسى به پادشاهى رسيد ودر سال بيستم سلطنت خود بيت المقدس را خراب كرد و بنىاسرائيل را كشت و گروهى را اسير كرد و پس از 450سال كه از بناى اورشليم مى گذشت ، آن را خراب كرد. سلطنت دو سبط از اسباط كه دراورشليم بودند، با حمله بخت النصر منقرض گرديد. ((بخت النصر)) يهوديان رااسير كرد و به ((بابل )) برد. آنان هفتاد سال در اسارت بودند، ((كورش )) شاهايران بابل را خراب كرد و يهوديان را آزاد نمود و ((بيت المقدس )) را آباد نمود وحاكمى از سوى خود بر آنان گمارد. يهوديان حدود دويستسال در زير سلطه ايرانيان بودند (539-322 ق .م .)(305) بخت النصر گروه بسيارى از قاريان ((تورات )) را كشت ؛ تعدادچهل هزار نفر از قاريان تورات كشته شدند و بسيارى را اسير كرد. پس از او پادشاهىديگر در بابل با يكى از زنان بنى اسرائيل ازدواج كرد و بنا به خواهش آن زن ،يهوديان را آزاد كرد و به بيت المقدس بازگردانيد.(306) در حمله بخت النصر به((بيت المقدس ))، گروهى از يهوديان به مصر گريختند و پناهنده شدند. چون بختالنصر به ((مصر)) حمله كرد، از آنجا فرار كردند و به حجاز گريختند. پس از آزادىيهوديان و آبادانى ((بيت المقدس ))، به اين ديار بازگشتند. آنان چون ((تورات )) رااز دست داده بودند، ناراحت بودند. يك نفر به نام ((عزير)) با الهام الهى تورات را ازحفظ داشت و براى يهوديان نوشت .(307) بخت النصر اشياء و اثاثيه ارزشمندفراوانى از بيت المقدس و ديگر معابد يهود بدست آورد. ولى كوروش دستور داد هر آنچهاز بيت المقدس ربوده شده ، به آنجا بازگردانده شود. در تورات كتاب ارمياى نبى آمدهاست كه خداوند كورش را برانگيخت تا بابل را فتح كند و بيت المقدس را كه خراب شدهبود تعمير نمايد و قوم اسير شده ، بنى اسرائيل را از اسارت آزاد سازد.(308) درتاريخ آمده است كه بخت النصر دوبار به فلسطين حمله كرده است ؛ مرتبهاول در سال 597 ق .م . بود كه به خاطر طرفدارى پادشاه بنىاسرائيل (يهوقاقيم ) از دولت مصر، فلسطين مورد حمله قرار گرفت . در اين حمله((اورشليم )) غارت شد و دو هزار نفر از بزرگان يهود به((بابل )) تبعيد شدند. مرتبه دوم حمله بخت النصر درسال 586 ق .م . بود. علت حمله اين بود كه ((صدفيا)) سلطان دست نشانده ((بختالنصر)) عليه وى شوريد. اين بار سپاه ((بخت النصر)) به اورشليم حمله كرد ودوباره اورشليم را غارت نمود. پس از آن شهر را به آتش كشيد و بسيارى از يهوديان راكشت و معبد سليمان را نيز غارت كردند. ((صدفيا)) را درغل و زنجير به بابل بردند و كشتند و اسارت يهود در همين مرحله از حمله بوده است.(309) كورش منجى قوم يهود در تورات آزادى قوم يهود توسط كورش پادشاه ايران چنين آمده است : ((كورش پادشاهپارس عزرا مى گويد: يهوه خداى آسمان ها جمع ممالك روى زمين را به من داده و مرا امرفرموده است كه خانه ئى براى او در اورشليم كه يهودا است ، بنا كنم پس كيست از شما،از تمامى قوم ، او كه خدايش با وى باشد، او به اورشليم كه يهود است ، برود.)) در كتاب اشعياء نبى باب 45 آمده است : ((خداوند به مسيح خود يعنى كورش مى گويد من دست راست او را گرفتم تا به حضوروى امتها را مغلوب سازم و.. تا درها را به روى وى باز كنم و دروازه هاى به روى او ديگربسته نشود چنين مى گويد: من پيش روى تو خواهم خراميد و جاهاى ناهموار را هموار خواهمكرد و درهاى برنجين را شكسته و پشت بندهاى آهنين را خواهم بريد و گنج هاى ظلمت وخزائن پنهان را به تو خواهم بخشيد تا بدانيد كه يهوه خداىاسرائيل مى باشم و تو را به اسمت خواندم هنگامى كه مرا نشناختى . تو را به اسمتخواندم و ملقب ساختم ، تا از شرق آفتاب و مغرب آن بدانيد كه سواى من خدائى نيست.))(310) در سال 539 ق .م . كه كورشبابل را فتح كرد، اسيران يهود را آزاد كرد و اورشليم را آباد نمود. از آن پس ، زيرنظر پادشاهى هخامنشى فارس در كشور يهود يك حكومت روحانى بوجود آمد كه كاهنانبنى اسرائيل آن را اداره مى كردند كه تا پايان دولت هخامنشى آن حكومت پا بر جا بود.در حمله اسكندر به ايران ، يهوديان فلسطينى تابع يونان شدند. در اثر التقاطفرهنگ ايرانى و يونانى در فكر دينى و فرهنگ يهوديان تحولى صورت گرفت . اينقوم دوباره در اواسط قرن اول ق .م . دچار غضب دولت روم شدند و روميان ، كارگزارانىبر فلسطين گماردند و در امور مذهبى يهود دخالتها كردند. در سال 67 ميلادى ، سپاه روم به اورشليم حمله كرد و مقاومت يهوديان در هم شكسته شد وشهر اورشليم ويران شد. پس از اين واقعه يعنىقتل عام يهوديان و تخريب اورشليم ، قوم يهود ديگر نتوانست در فلسطين زندگى كند. واز آن زمان بگذشت تا كه اندكى پيش بريتانياى كبير اراده قاهر استعمارى خويش را بازور و زر بر فلسطين تحميل كرد و آدمكشان صهيونيست را از سراسر جهان در اين نقطهماءوى داد و دولت غاصب ، نامشروع و جائر اسرائيل را بر جهان بشرىتحميل نمود. پيامبران بنى اسرائيل پيامبران پس از مرگ موسى (ع ) علماء يهود معتقدند كه پس از حضرت موسى ،چهل و هفت پيامبر براى قوم اسرائيل آمده و شريعت حضرت موسى را ترويج كرده اند كههفده نفر از آنان داراى كتاب بوده اند. در قرآن به چند نفر از انبياء بنىاسرائيل كه پس از موسى آمده اند، اشاره شده است ؛ داود كه صاحب كتاب آسمانى زبوربود، يكى از آنهاست و نيز سليمان كه در قرآن شرح رسالت و سلطنت او آمده است.(311) انبياء اوليه در عهد داوران (قضاة ) بنى اسرائيل در حدود هزارسال ق .م . ظاهر شدند كه آنان را در زبان عبرى ((نبييم )) لقب داده بودند. اين افراد مانند دراويش و عرفاء مشرق زمين افرادى با جذبه و مؤ من بودند.(312) پيامبران اسرائيل در يك زمان چند نفرشان با هم رسالت هدايت اين قوم را بر عهده داشتهاند و در شهرها و قرا و قصبات مشغول دعوت بودند. ولى در تورات ، نام آنهائى كهداراى رساله و كتابى بوده يا بعدا پيروانشان تدوين كرده اند، آمده است : ((يوشع بن نون ))، ((عاموس ))، ((هوشع ))،((سموئيل ))، ((اشعيا))، ((ارميا))، ((ايلياء)) و((دانيال )). در برخى كتب تعداد انبياء بنىاسرائيل را چهل و هشت نفر نوشته اند كه هيجده نفر از آنها صاحب كتاب مى باشند. دو نفرديگر به نامهاى ((ايشع )) و ((الياس )) كتابى ندارند. اسامى انبيائى كه داراى كتاب بوده اند: موسى ، شموئيل بن القانا (شائول يا طالوت را به پادشاهى برگزيد)، عاموس ،هوشع بن ئبرى ، ميخا بن مورثين ، يونس ، اشعياء بن عاموس ، ناحوم بن القوشى ،صفيا بن كوتى ، حقوق نبى ، ارمياء بن ملقياء نبى ،حزقيال نبى ، يوال بن قتوائيل ، عوبد ياتى نبى ،دانيال نبى ، حكى نبى ، زكريا بن ارخيا و داود نبى كه داراى كتاب مزامير بوده است .ايلياء نبى حامى مذهب اخلاقى ((يهوه )) بود. او در ((كنعان )) و زمان پادشاهى ((اهاب)) قيام كرد و عليه بت پرستان كه ((بَعْل )) را مى پرستيدند، شوريد و تا حدودىموفق شد توحيد را دوباره احيا كند. ((ايليا نبى )) ناگهان ناپديد شد و شاگرد او((ايشع )) كار او را دنبال كرد.(313) اما عاموس نبى ظاهرا بزرگترين پيامبران بنىاسرائيل در قرن هفتم ق .م . متولد شد. او به كار شبانىمشغول بود. او پيام يهوه را كه با الهام دريافته بود، به مردم فاسد و تبهكاراسرائيل رساند. مردم او را بيرون كردند. او مردم را به بلاهاى آسمانى كه درانتظارشان بود، انذار داد. اندكى بعد بر آن تبهكاران بلاى هجوم ملخ و طاعوننازل شد و زلزله اى شديد شهرهاى سدوم و عموره را كه مركز فساد و تباهى بودند،زير و رو كرد.(314) يوشع يكى ديگر از پيامبران اسرائيل در شمال كنعان به دنيا آمد. او از انحطاط اخلاقى ومذهبى بنى اسرائيل رنج مى برد. او مردم را به پاكى و توحيد دعوت كرد، اما مردم حرفاو را قبول نكردند.(315) اشعياء نبى در جنوب كنعان متولد شد. سال تولد او 740 ق .م . بود و در يك خانوادهخوش نام به دنيا آمد. در اورشليم به نبوت رسيد و به دعوت مردم عصر خويش پرداخت .او به يهوه ايمان داشت . چهل سال مردم را به توحيد دعوت كرد. پادشاهان يهود با اومشاوره مى كردند. هرگز در ايمان او تزلزل راه نيافت . درسال 722 ق .م . كه حكومت يهود به دست سپاهيان آشور در هم شكست ، اشعياء دعا كرد وبخشى از سرزمين كنعان از اشغال مصون ماند. او مردم را به نيكوكارى و انصاف دعوت مىكرد.(316) ميكاء نبى ، پس از درگذشت اشعياء نبى در اورشليم مبعوث شد. او نبوّتخويش را با پيشگوئى آغاز كرد. ظهور او را درسال 722 ق .م . نوشته اند. كتاب او در بردارنده سخنان جالبى است . او از يك طرفانبياء دروغين و مغرور را انكار كرد و از ديگر طرف ، روح حقيقى دين را براى مردم بيانكرد.(317) ارمياء نبى ، از پيامبران مشهور است . او از خادمان معبد شهر ((عناتوث )) بود و در آنشهر متولد شده بود. او مورد تهديد جامعه خود بود و به مردماسرائيل وعده و وعيد و بيم و اميد مى داد. نصايح او بى فايده و نتيجه ماند. مردم او رااستهزاء مى كردند، در عين حال او به ارشاد مردم ادامه داد. وقتى كلدانيان اورشليم را فتحكردند، ارميا در زندان بود، زيرا قومش او را زندانى ساخته بودند. كلدانى ها او را آزادكردند. ارميا گفت : كلدانى ها بزودى شكست خواهند خورد و يهوديان به وطن خويشبازخواهند گشت و به عبادت يهوه مشغول خواهند شد.(318) حزقيل نبى ، زندگى وى مجهول است . او فرزند يكى از خاندان هاى كاهنان اورشليم بودكه در سال 597 ق .م . به اسارت در بابل برده شده بود. او در سن 22 سالگى خودرا پيامبر بنى اسرائيل معرفى كرد و مكاشفات خود را با عباراتى روان و روشن بيان مىداشت و به شرح احكام و تكاليف قوم خود پرداخت .(319) اشعياء دوم ، زندگى وى نيز مجهول است . او صاحب الهامات و تلقينات نفسانى و دينىقوى بوده است و كمالات او صحف عهد عتيق را تشكيل مى دهد.(320) زنانى كه در بنى اسرائيل به نبوت رسيدند در قوم يهود پيامبرى منحصر به مردان نبوده ، بلكه زنان نيز مقام نبوت داشته اند و همانگونه كه انبياء مرد بنى اسرائيل پدر خوانده مى شدند، زنان نيز كه به پيامبرى مىرسيده اند، مادر خوانده مى شدند، پدر اسرائيل و مادراسرائيل . تعداد پيامبران زن اسرائيل هفت نفر بوده است : 1- ساره (همسر ابراهيم ). 2- مريم (ميريام ) خواهر موسى . 3- بوره (كه قاضى نيز بوده است ). 4- حنّا (مادر سموئيل ). 5- اوى گائيل (همسر داود). 6- حلده (همسر شائوم ) 7- استر، (ملكه خشايارشا).(321) در ((تورات )) اشاره اى به نبوت زنان نيست ، اما ((تلمود يهود)) به نبوت ايشاناشاره كرده است . ((عهد جديد)) (انجيل ) نيز از چند زن ياد مى كند كه پيامبر بوده اند. درانجيل ((لوقا)) آمده است كه در هنگام ظهور ((عيسى ))، ((حنّا)) دخترفنوئيل و چهار دختر فيليپس نبوت مى كرده اند.(322) 1- ساره ، همسر ابراهيم ، مادر اسحاق بود كه مادراسرائيل هم خوانده شده است . او نيز مانند ابراهيم صاحب مواعيد بسيار شد و بركت يافت .ولى نبوتش با آنچه تورات نقل مى كند، سازگار نيست . گفته اند ساره مانند ابراهيم كه مردان را به توحيد دعوت مى كرد، او نيز زنان را بهخداوند يكتا فرا مى خواند.(323) ساره 127سال زندگى كرد.(324) 2- مريم (ميريام ) به معناى : بيننده يا سرور يا ستاره دريائى است . او دختر عمران(عمرام ) و خواهر موسى و هارون است كه احتمالا به هنگام در آب انداختن موسى در كودكىهمراه او بوده است و به دختر فرعون پيشنهاد كرده كه زنى شيرده براى وى بياورد. وقتى كه موسى بنى اسرائيل را از رود نيل گذراند، او در جلوى قوم بسيار مسرور، مردمرا به ستايش يهوه فراخواند. وقتى موسى زنى حبشى گرفت ، مريم و هارون او راسرزنش كردند. مريم مورد غضب خداوند قرار گرفت و به بيمارى برص مبتلا شد.موسى براى او طلب شفا كرد. مريم در مقامى بود كه يهوه او را در عرض موسى و هارونبر بنى اسرائيل منت گذاشت . مريم در قارش درگذشت و در همان مكان دفن شد.(325) 3- دبوره ، يعنى ((زنبور عسل )) كه مادر اسرائيل ناميده شده است . او همسر ((لفيدت)) بود. اين زن در زير درخت ((دبوره )) مى نشست و براى قوم بنىاسرائيل قضاوت و داورى مى كرد.(326) محققان معتقدند كه بنى اسرائيل زنان را به قضاوتقبول داشتند. دبوره يكى از همين زنان قاضى است كه در ميان بنىاسرائيل به قضاوت مشغول بود.(327) در عصر اين زن ، پادشاه كنعان ((يابين )) براسرائيل حكومت مى كرد. دبوره از ميان قوم خود، مردى به نام ((بالاق )) را برانگيخت تابه همراهى او، ده هزار سپاهى گرد آورد و بر سيسرا فرمانده لشكر ((يابين )) حملهبرد. او بر شاه پيروز شد.(328) 4- حنّا؛ به معناى ((فضيلت )) است . او همسر ((القانه )) و مادر((سموئيل )) نبى و سه پسر و دختر ديگر بود. او در ابتدا نازا بود و از خداوندتقاضاى اولاد نمود و دعاى او مورد اجابت قرار گرفت . او به هنگام زائيدن ، سرودى بهشكرانه اين نعمت سرود كه يكى از زيباترين سرودهاى مذهبى بنىاسرائيل است . ((لوقا)) مى گويد: اين سرود مانند سرود ((مريم )) است .(329) 5- ابى جايل ؛ يعنى : ((پدر شاد)). او زنى زيبا و با هوش بود كه قبلا همسر((ناتال )) بود، بعد همسر ((داود)) شد. او در جنگ همراه ((داود)) بود.(330) در((صقلع )) به اسيرى رفت و داود او را باز پس گرفت . براى ((داود)) دو فرزندبه دنيا آورد.(331) 6- حلده ؛ زن بدشكل و روسپى را در عبرى گويند. او زن ((شلوم )) بود كه در محله دوم اورشليم زندگى مى كرده است . اين زن پيامبرىمشهور بود كه در زمان يوشا پادشاه اسرائيل (اورشليم ) مورد مشورت پادشاه و كاهنانقرار مى گرفت .(332) 7- استر، به زبان آكدى : ((ايشتار))، يا ((ستاره )) به زبان فارسى و عبرى . اينپيامبر، دختر ((ابيجايل )) است و پس از مرگ پدرش ، پسر عمويش ((مُرْدَخاى )) او راسرپرستى مى كرد. اين زن از يهوديانى بود كه جلاى وطن كرده و در شوش (ايران )زندگى مى كرد. چون ((خشايارشا)) از ملكه خود جدا شد، او را به همسرى برگزيد.اگر چه به نبوت او اشاره نشده ، ولى صحيفه استر در ميان قوم يهود مشهور است . واگر چه نويسنده اين كتاب روشن نيست ، اما به ((عزرا)) و ((يهوياقيم )) كاهن و بهخود ((مردخاى )) نسبت داده مى شود. بر سر اين كتاب بين علماء يهود اختلاف بوده استكه آيا اين صحيفه را جزء كتاب مقدّس بياورند يا نه ؟ سرانجام پذيرفته شده كهصحيفه استر به قوه روح القدس نوشته شده است .(333) در مورد جانشينى او هم يهودعقيده دارند كه جبرئيل مانع شد تا ملكه در ميهمانى مردانه حضور يابد و در نتيجه بجاىاو ملكه ايران شد و جريان توطئه كشتن ((خشايارشا)) بوسيلهجبرئيل در دفتر سلطنتى به ثبت رسيد.(334) ذوالقرنين در منابع يهود در منابع يهود سخن از ذوالقرنين رفته است . تورات بر اين مطلب تصريح دارد. دركتاب دانيال نبى ، داستان با رؤ ياى دانيال آغاز مى شود. تورات در اين رابطه آورده استكه :... ذوالقرنين همان پادشاهى است كه خداوند او را براى كمك به اقوام اسير يهود وتجديد بناى اورشليم برانگيخت . دانيال هنگامى كه در شوش بود، چنين خوابى ديد كه :در كنار رودخانه كارون ايستاده و قوچى را مى بيند كه دو شاخ بلند دارد، يكى به طرفجلو و ديگرى به پشت خم شده و با دو شاخ خود شرق و غرب و جنوب را شخم مى زندو... دانيال از اين خواب چنين الهام گرفت كه اين قوچ همان ذوالقرنين (صاحب دو شاخ )است . و خلاصه دريافت كه دولت ماد و پارس يكى خواهد شد و بر اين دو كشور متحد ويك پارچه ، پادشاهى نيرومند به نام كوروش فرمانروائى خواهد كرد و...(335) در منابع عبرى زبان از ذوالقرنين به سورانائيم تعبير شده است . در كتيبه كورش درپاسارگاد (مشهد مرغاب ) پيكره اين پادشاه هخامنشى با دو شاخ نشان داده شده كه يكىبه طرف جلو و ديگرى به طرف عقب است و بين آنها سهگل بلند مانند تاجهاى مصرى ديده مى شود و داراى چهاربال است كه اشعياء نبى در كتاب خود از آن سخن گفته است و به نام عقاب شرق از آن يادكرده است . در قرآن صريحا و مشخصا ذوالقرنين ياد شده است .(336) در روايات و منابع اسلامى بر سر تعيين مصداق اين اسم (ذوالقرنين ) اختلاف است و نيزدر تاريخ حضور او. برخى وى را معاصر ياءجوج و ماءجوج دانسته اند و برخى ديگر اورا هم سفر ((خِضْر)) در پى آب حيات مى دانند. مورخان اسلامى ((ذوالقرنين )) رااسكندر مقدونى گرفته اند.(337) برخى ديگر او را كورش پادشاه هخامنشى مىدانند.(338) ((تورات )) در ((سفر تكوين ))((فصل 2)) از ((ياجوج )) و ((ماءجوج )) به ((ماگوك )) ياد كرده است كه اين دوپسران ((يافث )) بوده اند، يعنى : ((گومر)) و ((ماگوك )). و در كتابحزقيل نبى به كودك اشاره شده است . در عهد جديد(انجيل ) در مكاشفات يوحنّا آمده است كه شيطان ياجوج و ماءجوج (گوك و ماگوك ) رافريفته و به جنگ كشانده است . محققان معتقدند كه اين دو، قوم سكاها بوده اند كه ازشمال شرقى به سوى غرب سرازير شدند. هجوم قوم وحشى شكاها از دوران ماقبل تاريخ تا قرن نهم ميلادى به سوى شرق و غرب ادامه داشته است . كورش با ساختنسدى بزرگ از هجوم سكاها به امپراطورى هخامنشى جلوگيرى كرد. يونانيان از اين دونفر به گوك و ماگوك تعبير كرده اند. در منابع اسلامى ((ياءجوج و ماءجوج )) دوبرادراند و از فرزندان ((يافث بن نوح )) شناخته شده اند كه پس از ((طوفانبزرگ )) به شرق رهسپار شدند و نسلى را بوجود آوردند. منابع اسلامى براى آنانتصاوير خيالى شگفتى ترسيم كرده اند. آنان مردمى وحشى و خونخوار توصيف شده اند.و اين تصاوير و اوصاف با آنچه از قوم سكاها در دست است ، هماهنگى دارد.(339)
|
|
|
|
|
|
|
|