|
|
|
|
|
|
تقبيح خود فراموشى ظاهر استفهام در أ تأ مرون تقرير به همراه تقريع و توبيخ و تعجيب است (312). محور توبيخ در آيه ، اصلامربه معروف نيست ، تا چنين نتيجه گرفته شود كه در صورتعامل نبودن شخص آمر به معروف ، امر به معروف بر او واجب نيست ، بكله محور توبيخ ،نسيان نفس و عمل نكردن خود آمر، به معروف است ؛ يعنى آيه بدين معنا نيست كه وقتى خودعمل نمى كنى چرا به ديگران امر مى كنى ؟ بكله بدين معناست كه وقتى به ديگران امرمى كنى چرا خود عمل نمى كنى ؟ به تعبير ديگر، نهى مستفاد از آيه ، به نسيان نفستعلّق گرفته است ، نه به امر به معروف ، به تعبير سوم ، متعلّق نهى ، قيد(نسياننفس ) است ، نه مقيّد(امربه معروف )؛ نظير آنچه در آيه فلا تموتنّ إ لّا و أ نتم مسلمون(313) آمده است كه نهى در ان به قيد كفر تعلق گرفته ، نه به مقيّد آن كه موت است؛ يعنى آيه مى گويد: كفر نورزيد، تا با اسلام بميريد، نه اين كه اصلا نميريد.البته اين تنظير فقط در برخى از خصوصيت هاست ،نه همه آن . بنابراين ، امربه معروف و نهى از منكر واجب است ، خواه آمر و ناهى خوداهل عمل باشند يا خود را فراموش كنند و مرتكب منكر شوند و عدالت نداشته باشند. شاهد براين كه امربه معروف و نهى از منكر بدون داشتن عدالت آمر وناهى واجب است ، نهممنوع ، رواياتى است كه در ابواب امربه معروف و نهى از منكر دروسائل الشيعه نقل شده و در مبحث لطايف و اشارات خواهد آمد. گستره خطاب در آيه خطاب أ تأ مرون گرچه ظاهرا متوجّه يهود است ، ليكن با توجه به اين كه قرآن كتابهدايتِ همه انسان هاست ، شامل هر مسلمانِ واعظ غير متّعظ نيز مى شود؛ بهويژه با ملاحظه جمله وأ نتم تتلون الكتاب كه نشان مى دهد معيار در اين خطاب توبيخى ،تلاوت كتاب الهى و آشنا بودن با وحى آسمانى بدونعمل به آن است كه طبعا شامل همه دين شناسان و عالمان بىعمل خواهد شد. رواياتى نيز اين شمول را تاءييد مى كند؛ مانند روايت معراج كهرسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: گروهى را ديدم كه با مقراض هايى ازآتش لب هاى آنان را مى بريدند. از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى هستند؟ پاسخ داد:خطباى امّت تو! كسانى كه ديگران را به نيكى وا نمى دارند و خود را فراموش مى كنند،در حالى كه كتاب آسمانى را تلاوت مى كنند...: يأ مرون الناس بالبرّ و ينسون أنفسهم و هم يتلون الكتاب أ فلا يعقلون (314). برهمين اساس ، اميرالمؤ منين امام على عليه السلام در وصيت خود به محمدبن حنفيّه مىفرمايد: اى پسرم مواعظ حكيمان را بپذير و در احكام آنان تدبّر كن و بيش از ديگران بهآنچه فرمان مى دهى عمل كن و از آنچه نهى مى كنى دورى گزين ؛ يا بنىّ من الحكماءمواعظهم و تدبّر أ حكامهم و كن اَّخذ الناس بما تأ مر به وأ كفّ الناس عمّا تنهى عنه ...(315) و در وصف منافق آمده است كه نهى مى كند، ولى خود نمى پرهيزد و به آنچه خودبه آن عمل نمى كند فرمان مى دهد: ينهى و لاينتهى و يأ مر بما لايأ تى (316). تهديد به سفاهت و رسوايى آنچه از جمله أ فلا تفعلون برمى آيد به بى خردى وتهويل به سفاهت است ؛ خردمند مى كوشد كه اولا، عيبناك نگردد. ثانيا، اگر معيب شد عيب اومستور باشد نه مشهور و نابخرد نه از معيب شدن بيمناك است و نه از شهرت آن هراسدارد؛ چنان كه رسول گرامى صلى الله عليه و آله فرمود: أ طلع ربّك تسمّى عاقلاولا تعصيه فتسمّى جاهلا (317). علم و قدرت مالى و مانند آن هر كدام در تنزيه ازعيب يا تعظيه آن سهم مؤ ثرى دارد و جهل و فقر اقتصادى و نظير آن در ابتلاى به عيب يادر اشتهار آن سهم به سزايى دارد. رسول گرامى صلى الله عليه و آله در اين باره چنينفرمود: العلم و المال يستران كل عيبٍ والجهل و الفقر يكشفانكل عيبٍ (318). اگر كسى با داشتن علم و آگاهى كامل از زشتى چيزى به آن تن دهد، آنگاه به افسانهسالوس و رؤ ياى كاذب ريا مبتلا گردد و با سخنورى طنّانه و رنّانه و متحسّمانه جلوهكند و نداندكه بوى خير ز زهد و ريا نمى آيد(319). چنين آمر بهمعروفى كه تارك آن است و چنين ناهى از منكرى كه مرتكب آن است طبق سخن صائب و سديدعلوى ملعون است (320) و اثر لعنت خدا براين عالم بىعمل اين است كه آنچه وى در خلوت انجام مى داد و سعى در ستر آن مى كرد، به گوشهمگان مى رسد وين راز سربه مُهر به عالم سَمَر شود.(321) حضرت محمدبن عبداللّه خاتم انبياى الهى صلى الله عليه و آله در اين باره چنين فرمود: زلّةُ العالم مضروب بها الطبل و زلة الجاهل يخفيها الجهل (322)؛ يعنى لغزش عالمبا طبل علم به سمع جامعه مى رسد و لغزش جاهل با پردهجهل پوشيده مى شود؛ يعنى علم در نزد مردم ، لغزش مستور عالم را مشهور مى كند و آن رابازگو مى كنند و با صدور كيفر خواست اجتماعى خواهان محاكمه اويند وجهل در نزد مردم ، گناه مشهور جاهل را مستور مى كند و با عفو عمومى خواهان اغماض واصلاح آينده اويند. با اين هشدار نبوى هيچ واعظ و مبلّغ خردمندى تن به معصيت نمى دهد وگرنه با تريبون علم و بلندگوى خرد و طبل دانش خود را رسوا خواهد كرد. تذكّر:1- عالم موظّف است كه عيبناك نگردد و هر عيبى را در پرتو علم تصحيح كند؛ چنانكه مالك ماءمور است كه عيب مالى را با انفاق واجب و مندوب برطرف كند. 2- هرگاه عالم با تمكّن از دفع عيبِ نيامده يا رفع عيبِ پديد آمده تقصير كند رسوا خواهدشد. 3- هرگاه جاهل در دفع عيب يا رفع آن موَفّق نشود،محتمل است مورد عفو جامعه قرار گيرد و جُرم او را بهجهل وى ببخشد. البته براى احاديث مزبور معناى ديگر است كه در فرصت مناسب به فقهالحديث آن ها اشاره مى شود. عقل نظرى و عملى در آيه يكى از مصاديق عقل در جمله أ فلا تعقلون همان است كه در رواياتاهل بيت عليه السلام با تعبير ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان (323) از انياد شده و در برابر سفاهت و جهالت قرار گرفته است : و من يرغب عن ملّة إ براهيم إ لّامن سفه نفسه (324). از اين رو آنچه در جوامع روايى مطرح است بابالعقل و الجاهل است ، نه باب العلم والجاهل ؛ يعنىعقل با جهل جمع نمى شود، اما علم و جهل (يعنى جهالت عملى نهجهل نظرى ) ممكن است با هم جمع شود. از اين رورسول گرامى صلى الله عليه و آله در معرفىعقل مى فرمايد: راز نام گذارى عقل بدين نام آن است كه سببعقال و به بند كشيدن پاى جهل مى شود(325)، در حالى كه درباره علم از اميرالمؤ منينعلى عليه السلام وارد شده كه فرمود: علمتان راجهل و يقينتان را شك نسازيد؛ وقتى آگاهى يافتيدعمل كنيد و هنگامى كه يقين پيدانكرديد اقدام كنيد؛ لاتجعلوا علمكم جهلا و يقينكم إ ذا علمتمفاعملوا و إ ذا تيقّنتم فأ قداموا(326). از اين بيان معلوم مى شود امكان اين كه علم ،جهل شود وجود دارد. خلاصه آن كه : 1- عقل نظرى عهده دار انديشه صحيح و عقل عملى ضامن انگيزه درست است . 2- علم اگر نافع نبود و به مرحله عمل نرسيد به منزلهجهل است ؛ زيرا به مثابه معدوم است و در ظرف عدم علم ، عنوانجهل انتزاع مى شود. 3- چنين انسانى كه از علم طرفى نَبَست گرفتار خسارتجهل مى شود: من لم ينفعه علمهُ يضرّه جهله (327). 4- همان طور كه مقابلعقل نظرى ، جهل است ، مقابل عقل عملى نيز جهل است . بنابراين ، عالم بىعمل از منظر عقل نظرى عالم است و از جهت عقل عملىجاهل و آنچه از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيده مى توان ناظر به همين مطلبباشد: ربّ عالمٍ قد قتلهُ جهله و علمه معه لاينفعه (328). به بيان ديگر، عقل در اين آيه مى تواند عقل عملى و أ فلا تعقلون بدين معنا باشد كهچرا خود را عقال نمى كنيد و به بند نمى كشيد؟! نهعقل نظرى ، تا به معناى علم و آگاهى باشد و معنا اين باشد كه مگر نمى دانيد كهخود بايد عمل كنيد؟. البته تحليل جامع از آيه كه هر دو قسم راشامل شود بهتر است . هماهنگى عقل و نقل در تقبيح خود فراموشى گناه دركاتى دارد كه اختلاف آنها گاهى به لحاظ متن معصيت است ، زيرا برخى ازمعاصى نسبت به بعضى ديگر زشت تر است و گاهى به لحاظ خصوصيت مولايى كهفرمان او تمرّد مى شود و گاهى به لحاظ زمان يا زمين يا ويژگى هاى متعلق به مظلوم ومانند آن است و زمانى به جهت خود گناه كار؛ زيرا اگر وى عالم باشد و عالمانه بهتباهى تن در دهد دَرَكه آن پايين است و اگر چنين عالمى بر كرسى وعظ و مسند امربهمعروف عمومى بنشيند، در دَرَك پايين تر قرار مى گيرد. آنچه در آيات قبل با تعبير وأ نتم تعلمون بازگو شده در آيهمحل بحث به طور تفصيل مطرح شده است تا روشن شود، كسى كه مخمور حرام شد با هيچهشدارى هوشمند نخواهد شد. تحليل عريق قرآنى در اين باره چنين است : انسان براى ادارك واقع كه در جزم علمى او مؤثر و در عزم او سهم بسزا دارد، دو عنصر محورى فراسوى خود دارد: يكىوحى و ديگرى عقل . آنچه از وحى مُتقن به او رسيدهدليل نقلى نام دارد و آنچه از برهان تامّ استنباط مى كنددليل عقلى . كسى كه در مشهد وحى و در محضر كتاب آسمانى قرار دارد و آنرا كاملا تلاوت مى كند و از رهنمود آن با خبراست و كسى كه از مبادى تصورى و تصديقىحكمت نظرى و حكمت عملى در حدّ خود آگاه است ، چنين كسى اگر مردم را به نيكى امر وترغيب كند و خود را فراموش و دست به بدى دراز كند، بعد از احرازاصل مطلب (امر ديگران و نسيان نفس ) جاى تفريع و توبيخ محققانه دارد. مدار تعبير اين است : 1- دليل نقلى چنين كارى را تقبيح مى كند و شما از اندليل نقلى كاملا آگاهيد: وأ نتم تتلون الكتاب . 2- دليل عقلى چنين عملى را تشويه مى كند و شما از آندليل معقول كاملا مستحضريد: أ فلا تعقلون ؛ يعنى با اين كهعقل نظرى شما نسبت به قبح آن آگاه است و هيچ اِعضالى در جزم علمى شما نيست ،عقل عملى شما اسير شهوت و غضب است و در عزم عملى كاملا مقهوريد. اگر فرضا عقل نظرى شما چنين مطلب بديهى را نفهمددليل نقلى به نصاب لازم حجّيت رسيده است و شما آن را تلاوت مى كنيد. چنين تبه كارانىنه سمعيند تا گوش به دليل نقلى فرا دهند و نه عاقلند تا عزم عملى و انگيزه صحيحرا تابع جزم علمى و انديشه درست قرار دهند. از اين رو خداوند درباره اين گروهفرمود: أ مْ تحسب أ ن أ كثرهم يسمعون أ و يعقلون إ ن هم إ لّا كالا نعامبل هم أ ضلّ سبيلاً (329). و همين گروه در قيامت اعتراف مى كنند: و قالوا لو كنّانسمع أ و نعقل ما كنّا فى أ صحاب السعير(330). البته اين منفصله ، مانعة الخلواست و اجتماع طرفين را شايد؛ يعنى ممكن است كسى هم ازدليل نقلى طرفى بسته و هم از دليل عقلى بهره جسته باشد ولى خلوّ از هر دو نارواست . در خصوص محل بحث ، نقد و تقريع از دو جهتعقل و نقل است در برخى از موارد توبيخ به لحاظدليل عقل است ؛ مانند: أُفٍ لكم و لما تعبدون من دون اللّه أ فلا تعقلون (331) كهدرباره توحيد نازل شده و نظير: فقد لبثتُ فيكم عمراً من قبله أ فلا تعقلون (332)كه درباره نبوّت رسول گرامى صلى الله عليه و آلهنازل شده و مانند: والدار الاخرة خير للّذين يتقون أ فلا تعقلون (333) كه دربارهمعاد وارد شده است . براى تقريب نفى عقل وجوه فراوانى تقرير شد كه بخشى از آنها به تناقض علمى وبعضى از آنها به تناقض عملى باز مى گردد. مرجع همه آن وجوه به اين است كه جمعبين امر مردم به كار نيك و بين خود فراموشى ، باعقل هماهنگ نيست . البته مبتلايان به چنين تهافتى داراىعقل اسيرند، نه عقل امير:كم مِن عقلٍ أ سيرٍ تحت هوى أ ميرٍ (334). از اين رو جاىتقريع و تعيير باقى است . عقلِ امير ويژگى هايى دارد كه برخى از آنها از زبانسهل بن عبداللّه تسترى چنين نقل شده است : عقل هزار اسم دارد(و براى هر اسمى از آن هزاراسم است ) و اول هر اسمى از آن ترك دنياست .(335) لطايف و اشارات 1- خودسازى رهبران دينى و دولت مردان بنى اسرائيل از مستضعفان رنج ديده اى بودند كه منّت الهى به عنوان نعمت امامت برزمينبه رهبرى موساى كليم عليه السلام و پيامبران ديگر بهره آنان شد و چنين كارى از سُننخداوند است : ونريدُ أ ن نمنّ... (336). هر متنعّمى وظيفه دارد يادمان رهايى از قهر دشمن به مهر دوست را پاس بدارد؛ چنان كه دربحث هاى گذشته لزوم تذكّر نعمت هاى الهى بازگو شد. بهترين يادآورى نعمت امامت در زمين ، احياى برنامه هايى است كه خداوند آن را از وظايفمتمكنان در زمين قرار داد: الذين إ ن مكّناهم فى الا رض أ قاموا الصلوة و ءاتوا الزكوة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنكر وللّه عاقبةُ الا مور(337). دستور قبلى (آيه 43) راجع به اقامه نماز و ايتاى زكات بود و دستور كنونى راجع بهامر به معروف است . در دستور قبلى (آيه 43) از لَبْس حق بهباطل و كتمان حق اسرائيلى ها پرده برداشته شده و در دستور امر به معروف نمى دهد امااز تعبير به برّ و از تقبيح خود فراموش استنباط مى شود كه بايد بهبرّ امر كرد و نبايد خود را كنار گذاشت . در نتيجه رهبران دينى و دولت مردان اگرقبل از آحاد ملّت به خودسازى موفق نشدند، دست كم همراه آنان در تهذيب نفس بكوشند.محور اصلى اين گونه از احكام ، رهبران دينى مردمند.
وَصَفْتَ التُقى حتى كأ نّك ذو تُقى | تَسْطعُ(338) آن كه در جلوت نصيحت مى كند و در خلوت آن كار ديگر مى كند، بوى بد گناه از جامه زهدفروشى او صاعد و ساطع است . البته امربه معروف وظيفه اى است عمومى و همگانمشمول پيام خاص اين آيه اند. 2- خود فراموشى و منشاء آن در كريمه مورد بحث ، از امر به معروف آمرِ بىعمل ، به خود فراموشى تعبير شده است . انسان از دو خودبرخوردار است كه در واقع عبارت از دو درجه از نفس اوست ؛ درجه عالى كه همان مرتبهحيات انسانى است و درجه عالى كه همان مرتبه حيات انسانى است و درجه دانى كه عبارتاز مرتبه حيات گياهى يا حيوانى اوست . بسيارى از انسان ها خودِ انسانى رافراموش كرده تنها به فكر خودِ گياهى يا خودِ حيوانىهستند. قرآن كريم در اين باره در آيات مربوط به جنگ و جهاد در راه خدا مى فرمايد:گروهى تنها به فكر خود هستند؛ يعنى روح اصلى و انسانى را فراموش كرده ، خودگياهى يا حيوانى را به ياد دارند؛... وطائفة قد أ همّتهم أ نفسهم يظنّون باللّه غيرالحق ...(339). اهل معنا نيز درباره كسى كه تنها به فكر خوردن و پوشيدن وخوابيدن است مى گويند: چنين كسى هنوز به مرحله حيوانى نرسيده ، چه رسد به حياتانسانى ؛ او گياه خوبى است ؛ زيرا به خوبى مى خورد، مى رويد و سرسبز مى شود؛تغذيه ، تنميه ، توليد و ديگر هيچ . به هر تقدير، سرگرمى هر كسى به نشئه گياهى و حيوانى ، ارتباط او را با نشئهانسانى ضعيف كرده ، باعث فراموشى آن مرحله برين مى شود. قرآن در معرّفى چنينكسانى اوّلا مى فرمايد؛ إ ن هم إ لّا كالا نعام (340). بى ترديد چنين تعبيرى براىبيان واقعيتى خارجى است ، نه دشنام ؛ زيرا قرآن كتاب دشنام نيست ، بلكه لسان آنلسان ادب است ، حتى آن جا كه مى فرمياد؛ تبّت يدا أ بى لهب و تبّ(341) در مقام بيانهلاكت و تعذيب واقعى است ، نه فحش و ناسزاگويى . كتابى كه آموزگار ادب است و مىفرمايد: هرگز به مقدّسات ديگران بد نگوييد كه آنها هم به مقدّسات شما اهانت مىكنند؛ ولاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّواللّه عدواً بغير علم (342)، خود بهكسى دشنام نمى دهد، بلكه براساس درون بينى ، واقعيت برخى اشخاص را افشا مى كندو صدق چنين گزارشى در معاد روشن مى شود. ثانيا، قرآن كريم منشاء خود فراموشى را خدافراموشى دانسته ، مىفرمايد: ولاتكونوا كالذين نسوا اللّه فأ نسيهم أ نفسهم (343)؛ مانند كسانىنباشيد كه خدا را فراموش كرده اند و خداوند نيز كيفر خدا فراموشى آنان را خودفراموشى قرار داده ، آنان را از ياد خودشان برد، كه آنچه نزديك و به منزله عكس نقيض آن محسوب مى شود اين است :من لم ينس نفسه لم ينس اللّه كه چيزى جز مفاد حديثنبوى من عرف نفسه عرف ربّه (344) نيست ؛ چنان كه عكس مستوى تقريبى(345) آن در سوره يس آمده است : و ضرب لنا مثلاً و نسى خلقه (346)؛يعنى چون خود را فراموش كرده ، ما راهم فراموش كرده و منكر معاد شده است . ثالثا، در تعبير ديگر، منشاء خود فراموشى را بى بهره گى از علم موجود مى داند:تلك الا مثال نضربها للنّاس و ما يعقلها إ لّا العالمون (347)؛ يعنى ما اينمثل ها را مى زنيم تا عالمان و آگاهان ، عاقل شوند، پس اگر از اينمثل ها براى خودسازى و تهذيب نفس بهره نگيرند و خود را فراموش كننددليل عدم انتفاع آنان از علم موجود است . برهمين اساس ، درذيل آيه محل بحث نيز مى فرمايد: أ فلا تعقلون . غرض آن كه : الف : علم بايد نافع باشد و از علم بى نفع بايد به خدا پناه برد:((أ عوذبك من علمٍلاينفع (348). ب : علم داراى منافع فراوان است كه يكى از بارزترين آن منافع اين است كه علم نردبانعقل شود و عالم عاقل گردد. ج : يكى از راه هاى تكامل علم و تحوّل آن بهمرحل برين عقل ، امثال قرآنى است كه براى عاقل شدن عالمان سهم بسزايى دارد. د: اگر عالمى بااُنس به امثال قرآن كريم عاقل نشد معلوم مى شود از علم موجود بهره اىنبرده است . ه: نشانه بى عقلى خود فراموشى است كه طبق تلازم قبلى منشاء خود فراموشىخدافراموشى است . پس علامت مستقيم بى عقلى خدا فراموشى است ؛ چنان كه به يادخداوند بودن علامت عقل و خردورزى است . و: عاقل كه به ياد خداست هماره مراقب نفس خويش است و هرگز آن را فراموش نمى كند. 3- پيامد خود فراموشى مراقبت نفس در بخش نظرى براى آن است كه موهوم ومتخيّل را معقول ارائه نكند و از لحاظ انديشه و معرفت ، مغالطه اى تعبيه نكند و در بخشعملى براى آن است كه متعلّق شهوت و غضب را به صورت تولّى و تبرّى نشان ندهد و ازجهت انگيزه و محبت ، مغالطه اى نهادينه نكند. نَفْس آدمى اگر تحت مراقبت شديد قرارنگيرد و فرمان آمرانه و مقتدرانه عقل را نسبت به برّ و مطلق خير كه بارزترين آنهاامتثال واجب و اجتناب حرام است دريافت نكند، به جاى اين كه ماءمور باشد، آمر مى شود وصاحب خود را به سوء و زشتى امر مى كند: إ نّ النفس لا مّارة بالسوء(349). مردم عادىكه امربه معروف نشوند كارى به تارك امربه معروف مى كند؛ چنان كه سران اسرائيلىو گروهى ديگر به آن مبتلا شدند و خداوند در اين آيه آنها را تقريع ، توبيخ و تعييرفرموده است . 4- عدالت آمر و ناهى چنان كه گذشت ، مستفاد از آيه اين نيست كه امربه معروف و نهى از منكر مشروط بهعدالت آمر و ناهى است ، بكله امر به معروف ، يك واجب وعمل به معروف واجبى ديگر است ؛ همچنين است نهى از منكر وترك منكر؛ چنان كه در برخى روايات به آن تصريح شده است ؛رسول اكرم صلى الله عليه و آله در پاسخ كسى كه عرض كرد: لانأ مر بالمعروفحتّى نعمل به كلّه ولاننهى عن المنكر حتّى ننتهى عنه كلّه ؟ فرمود: لا،بل مروا بالمعروف وإ ن لم تعملوا به كلّه ، وانهوا عن المنكر وإ ن لم تنتهوا عنه كلّه (350). بى ترديد اگر آمر يا ناهى ، خود اهل عمل باشد امر ونهى او از تاءثير ويژه اىبرخوردار است و اساسا، چنان كه از روايات اسلامى و تجارب عملى برمى آيد، حركاتقلبى و جذبه هاى نفسانى انسان هاى اهل عمل ، تاءثير ويژه اى در نفوس ديگران دارد.اگر چنين كسانى آمربه معروف و ناهى از منكر شوند ارم و نهى آنان اثر مضاعفى خواهدداشت ، ليكن اين بدان معنا نيست كه امر و نهى انسان بىعمل هيچ تاءثيرى ندارد، بلكه بركاتى بران مترتب است ؛ چنان كهرسول گرامى صلى الله عليه و آله فرمود:يا أ باذر يطلع قوم من أهل الجنّة إ لى قوم من أ هل النار فيقولون : ما أ دخلكم النار وإ نّما دخلنا الجنةبفضل تعليمكم و تأ ديبكم ؟ فيقولون : إ نّا كنّا نأ مركم بالخير و لانفعله ؛ اى اباذربرخى بهشتيان بر گروهى از دوزخيان ظاهر مى شوند و از آنها مى پرسند چگونه درآتش درآمديد، درحالى كه ما به بركت تعليم و تاءديب شما وارد بهشت شدى .؟! جواب مىدهند ما كسانى هستيم كه شما را به خير دعوت مى كرديم ، ولى خود به آنعمل نمى كرديم (351). سؤ الى كه در اين مورد مطرح مى شود اين است كه آنچه گفته شد چگونه با آنچه درسوره صف آمده قابل جمع است ؟ در سوره صف آمده است : اىكسانى كه ايمان آورده ايد! چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا سختناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد؛ يا أ يها الذين امنوا لِمَ تقولون مالاتفعلون # كبر مقتاً عنداللّه أ ن تقولوا ما لاتفعلون (352). ظاهر اين كريمه آن استكه گفتن بدون عمل ، مبغوض خداوند است و مؤ يد آن بيانى از اميرمؤ منان على عليه السلاماست كه مى فرمايد:وانهوا عن المنكر و تناهوا عنه ، وإ نّما أ مرتهم بالنهى بعدالتناهى (353) كه مفهومش اين است كه پيش از تناهى و ترك گناه ماءمور به نهىاز آن نيستند. نيز روايتى از امام صادق عليه السلام كه مى گويد: من لم ينسلخ من هواجسه و لم يتخلص من آفات نفسه و شهواتها و لم يهزم الشيطان و لميدخل فى كنف اللّه تعالى و توحيده و أ مان عصمته ، لايصلح له الا مر بالمعروف والنهى عن المنكر... (354). در پاسخ مى توان گفت ، آيه سوره صف اوّلا ناظر به منافقانى است كهبناى بر عدم فعل داشتند؛ چنان كه ظاهر مالاتفعلون چنين است ؛ چون ظاهر تعبير مزبوراين است كه انجام ندادن عمل براى آنان بر اثر نفاق به حدّ ملكه رسيده بود، در حالىكه آنچه در محل بحث مورد نظر است عدم انجامعمل بر اثر ضعف اراده است و به تعبير استاد علامه طباطبايى رحمة الله عليه فرق استبين اين كه انسان از چيزى كه بدان عمل نمى كند گزارش دهد:أ نيقول الا نسان ما لايفعله و بين اين كه به آنچه مى گويدعمل نكند: أ ن لايفعل الا نسان ما يقوله (355)؛ اوّلى به نفاق برمى گردد و دومىبه ضعف اراده ، و آيه سوره صف ناظر به قسماول است . ثانيا،ممكن است گفته شود، اساسا آيه سوره صف ناظر به امربه معروفونهى از منكر نيست ، بلكه در مقام مذمّت از وعده هاى دروغين است ؛ از جمله ، وعده هاى منافقانبه رسول اكرم صلى الله عليه و آله براى حضور در جبهه جنگ و اعلام آمادگى آنانبراى حضور در جبهه ، در حالى كه قصدشان حضور در جبهه نبود. بنابراين ، مفاد آيهاين است : شما كه نمى خواهيد به جبهه برويد چرا اعلام آمادگى مى كنيد؛ شما كه نمىخواهيد بنيانى مرصوص (بنايى مستحكم از سُرب ) باشيد، چرا از سُرب و مقاومت سخن مىگويد؟! حضور در جبهه و محبوب خدا شدن براى كسانى است كه در برابر بيگانههمانند بنايى سُربى هستند: إ نّ اللّه يحبّ الذين يقاتلون فى سبيله صفّاً كأ نّهم بنيانمرصوص (356). به بيان ديگر، مورد آيه سوره صف امربه معروف بدونعمل به آن نيست ، بلكه آيه ناظر به اظهار انجام معروف يا اتصاف منافقان به مكارماخلاق است ، در حالى كه اهل آن معروف و فضيلت نيستند و اگر در صدر آيه تعبير به ياأيها الذين امنوا شده براثر اين است كه منافقان نيز در جماعت مؤ منانداخل بودند و حكم اسلامى ظاهرا برآنان جارى بود. اما نسبت به دو بيانى كه از حضرت اميرمؤ منان و امام صادق (عليهماالسلام )نقل شد، پاسخ اين است كه ، آن ناظر به مرحلهكمال است ، نه مرحله وجوب يا صحت . توضيح اين كه : الف : امربه معروف برهر مسلمان لازم است و شرايط آن را بايد احراز كرد وعمل خود آمر به معروف يا اجتناب خود ناهى از منكر شرط انجام آن نيست . ب : هرگونه اثر وضعى كه برامربه معروف يا نهى ازمنكر مترتب است بر چنين امر يانهى اى ترتب مى يابد. ج : مرحله كمال اين كار، مرهون عمل خود آمر و ناهى است و اگر آمر يا ناهى نسبت بهمعروف يا منكر وظيفه خود را ترك كند، اين عمل بهكمال نهايى خود نمى رسد، گرچه اصل امربه معروف يا نهى ازمنكرامتثال شده است . از آنچه گذشت راز عدم افتاى فقها به اشتراط عدالت در آمر به معروف وناهى از منكرروشن مى شود. 5- اطلاق وجوب امربه معروف امربه معروف و نهى ازمنكر، چنان كه گذشت ، نظير مرجعيت فتوا، يا مصدريت قضا يا امامتجمعه و جماعت نيست تا مشروط به عدل و ممنوع به فسق باشد. از اين رو برهمگان اعم ازعادل و فاسق واجب است ، ليكن انسان لبيب و خرد ورز از اقدام به امر به معروف درصورت ابتلاى خود به منكر تحاشى دارد و آن را برخلافعقل و نقل مى داند و سعى در صلاح خويش مى كند تا به صلاح ديگرى اقدام كند. ازاين رووقتى مردى نزد ابن عباس آمد و گفت : اگر نترسى كه تورا فضيحت آيد به سه آيت ازقرآن اين كار بكن : يكى أ تأ مرون الناس بالبّر و تنسون أ نفسكم ديگر...لمتقولون ما لاتفعلون # كبر مقتاً عنداللّه أ ن تقولوا مالاتفعلون (357) سه ديگر وما أ ريد أ ن أُخالفكم إ لى ما أ نهيكم عنه (358). در همين راستا ابراهيم نخعى براىآيات سه گانه مزبور از نقل داستان (براى امربه معروف ، نه هرداستانى ) تحرزورزيد.(359) از اين رو اميرالمؤ منينن على بن اءبى طالب عليه السلام فرمود: اى مردمبه خدا قسم من شما را از هيچ گناهى باز نمى دارم مگر اين كه پيش از شما از آن بركنارمى شوم ، أ يها الناس إ نّى واللّه ما أ حثّكم على طاعةٍ إ لّا وأ سبقكم إ ليها و لاأ نهاكم عنمعصيةٍ إ لّا و أ تناهى قبلكم عنها (360). با مشاهده سنّت اولياى الهى و استقرار سيره آنان بر رعايت آداب و سنن دين است كهيحيى بن معاذ رازى به عالمان دنيا زده مى گفت : يا اءصحاب العلم ! قصوركم قيصريّة و بيوتكم كسرويّة و أ بوابكم طالوتيّة و أخفافكم جالوية و مراكبكم قارونيّة و أ وانيكم فرعونيّة و مذاهبكم شيطانيّة و مآثمكم جاهليّة ،فأ ين المحمّديّة ؟!(361) آمر به معروف اگر نسبت به معروفى كه بدان امر مى كند بِدار نداشته باشد، گرفتاربوار خواهد شود. اى نجات زندگان واى حيات مردگان |
از درونم بت تراشى و زبرونم بت شكن | (362) از آنچه درباره اطلاق وجوب امر به معروف ونهى از منكر بازگو شد معلوم مى شودفرقى بين اهل خانه و شهر و كشور نيست ؛ يعنى امر به معروف نسبت به عائله و نسبت بهعموم جامعه يكسان است ؛ در هيچ كدام عدالت شرط نبوده و فسق مانع وجوب يا مانع صحتنيست ، تاوقتى كه به منصب امامت ، مرجعيت و مانند آن استناد پيدا نكند. گرچه برخى ازمفسران در صدد فرق بوده اند(363). از آيه و من قوم موسى أ مة يهدون بالحقّ و به يعدلون (364) استفاده نمى شودكه امربه معروف بر همه قوم موساى كليم عليه السلام واجب بوده است ، زيرا نفرمود:وعلى قوم موسى يا كتبنا على بنىاسرائيل ...تا وجوب آن بر همگان ثابت شده باشد، ولى دليلى بر نفى عموميتآن هم اقامه نشده است . برخى از بزرگان تفسير بعد از نقد ادلّه قائلان به شرطيت عدالت و مانعيت معصيت ، درپايان چنين فرمودند: اگر دلايل شما تمام باشد، اقتضا دارد كه امربه معروف و نهىازمنكر بر غيرمعصوم واجب نباشد. بنابراين ، باب حسبه مسدود مى شود(365). گرچه قول به شرطيت عدالت سديد نيست ، ليكن نقد مزبور هم وارد نيست ؛ زيرا اشتراطعدالت غير از اشتراط عصمت است . بنابراين ، محتسبانعادل هم مى توانند و هم موظفند كه اگر خُم حرام ديدند، بدون آن كه سرشكسته شوند،بشكنند(366) بحث روايى 1- نكوهش عالم بى عمل و واعظ غيرمتّعظ - عن علىّعليه السلام : فإ نّا للّه و إ نّا إ ليه راجعون . ظهر الفساد فلا منكرٌ مغيّر ولازاجر مزدجر... لعن اللّه الا مرين بالمعروف التاركين له و الناهين عن المنكر العاملين به(367). - و عنه عليه السلام : لاتكن مّمن يرجو الا خرةبغيرالعمل ... ينهى و لاينتهى و يأ مر بما لايأ تى ...(368). اشاره : در روايات از عالم بى عمل و واعظ غيرمتّعظ بسيار نكوهش شده است ؛ چنان كه ازعالم با عمل و معلّم و مؤ دّب نفس خويش مدح شده است ؛ در بيانى نورانى امير مؤ منان علىعليه السلام چنين آمده است : كسى كه خود را پيشواى ديگران معرفى كرده ،قبل از ديگران بايد خود را عالم كند؛ من نصب نفسه للناس إ ماماً فعليه أ ن يبدأبتعليم نفسه قبل تعليم غيره و پيش از آن كه ديگران را با زبان خويش اداب كندبايد با سيره و روش عملى خويش آنان را مؤ دّب سازد: وليكن تاءديبه بسيرتهقبل تاءديبه بلسانه . پس از اين سفارش مى فرمايد: معلم و مؤ دّب خويشتن از معلم ومؤ دّب ديگران گرامى تر است ؛ و معلّم نفسه و مؤ دّبها أ حقّ بالاجلال من معلّم الناس و مؤ دّبهم (369). برهمين اساس ، برهمه واعظان و انديشمندان است كه پيوسته مراقب نفس خويش باشند تاپيش زا تعليم و تاءديب ديگران ، معلّم و مؤ دّب خود باشند. معيار و ميزان اين مراقبت نيزاين است كه هركس ملاحظه كند مطالب علمى يا خاطراتى را كه مى شنود در خود او چهاثرى مى گذارد و اگر روايتى اخلاقى يا نكته اى را فراگرفت ، آيا تنها از اينخوشحال مى شود كه مى تواند اين مطلب را براى ديگران بازگو كند يا در مرحلهاوّل خود از آن اثر پذيرفته ، مسرور است كه هم خود مى تواند به آنعمل كند و هم در رتبه بعد براى ديگران بيان كند؛ اگر ازقبيل دوم باشد هم خود به راه افتاده و هم هادى ديگران است و اگر از نوعاول باشد علم رابراى گفتن به ديگران و رواج تجارت علمى مى خواهد، نه براى تهذيبجان خويش . رسول گرامى صلى الله عليه و آله در اين زمينه فرموده است :جهل تو همين بس كه در صدد خودنمايى علمى هستى ؛ حسبك منالجهل أ ن تظهر ما علمت (370) 2- كيفر واعظان بى اتّعاظ - عن النبى عليه السلام : مررت ليلة أ سرى بى على أ ناس تقرض شفاهمبمقاريض من نار؛ فقلت : من هؤ لاء يا جبرائيل ؟فقال : هم خطباء من اءهل الدنيا ممّن كانوا يأ مرون الناس بالبّر و ينسون أ نفسهم(371). - عن على بن إ براهيم فى قوله : أ تأ مرون الناس بالبرّ و تنسون أ نفسكم قال : نزلت فى القّصاص (القضاة خ ل ) و الخَطّاب و هوقول اءميرالمؤ منين عليه السلام : وعلىكل منبر منهم خطيب مصقع يكذب على اللّه و على رسوله و على كتابه (372). - عن خيثمة : قال لى أ بو جعفرعليه السلام : مِنْ أ شدّ الناس عذاباً يوم القيامة منوصف عدلاً و عمل بغيره (373). - عن النبى صلى الله عليه و آله : يجاءبالرجل يوم القيامة فيلقى فى النار، فتندلق به أ قتابه فيدور بها كما يدور الحماربرحاه ؛ فيطيف به أ هل النار فيقولون : يا فلان ! ما لَكَ، ما أ صابك ؟ أ لم تكن تأ مرنابالمعروف و تنهانا عن المنكر...؟ فيقول : كنت آمركم بالمعروف ولااَّتيه و أ نها كم عنالمنكر و آتيه (374). - عن النبى صلى الله عليه و آله :اطلع قوم من أهل الجنة على قوم من أ هل النّار، فقالوا: بِمَ دخلتم النار و إ نّما دخلنا الجنة بتعلميكم ؟قالوا: إ نّا كنّا نأ مركم و لانفعل (375). - عن النبى صلى الله عليه و آله : مَثَل العالم الذى يعلّم الناس الخير و لايعلمبه كمثل السراج ، يضى ء للناس و يحرق نفسه (376). - عن النبى صلى الله عليه و آله : ...يحشر عشرة أ صناف من أُمّتى أ شتاتاً قد ميّزهماللّه من المسلمين و بدّل صورهم ... و بعضهم يمضغون أ لسنتهمفيسيل القيح من أ فواههم لعاباً يتقذّرهم أ هل الجمع ... و الذين يمضغون بأ لسنتهمفالعلماء و القضاة الذين خالف أ عمالهم أ قوالهم ...(377). اشاره الف : عقوبت هركسى به مقدار معرفت اوست ؛ چنان كه مثوبت هر مثابى به قدر علماوست ؛ زيرا هر اندازه حجت خدا تمام تر باشد، گناه در آن ظرف زشت تر و به تعبيرديگر شديدتر خواهد بود. از اين جهت كيفر تلخ تر مى شود. ازرسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيده است : برده ها را به مقدار خرد آنان كيفر دهيد؛عاقبوا أ رقّائكم على قدر عقولهم (378). ب : قسمت مهم گناه وعظ بى عملان با زبان و دهان آنهاست . از اين جهت كيفر تلخ معاد رابادهان و زبان مى چشند. ج : البته بررسى اسناد اين گونه احاديث لازم است ، ولى ازشناعت گناه و از باطن سوء معصيت خدا مخصوصا در كسوت دين و تبليغ آيين نبايدتغافل كرد. از حضرت رسول گرامى صلى الله عليه و آله رسيده است : شرار الناسشرار العلماء(379). بنابر اين ، دشوارى اين گونه از عقاب ها محصول قبح شديد طغيان مبتلايان به اينگناه است . 3- برخى از صفات آمران به معروف - عن الصادق صلى الله عليه و آله : من لم ينسلخ من هو اجسه و لم يتخلص منآفات نفسه و شهواتها و لم يهزم الشيطان و لميدخل فى كنف اللّه تعالى و توحيده و أ مان عصمته ، لايصلح له الا مر بالمعروف والنهى عن المنكر؛ لا نّه إ ذا لم يكن بهذه الصفة فكلّما ظهر يكون حجة عليه و لاينتفع الناسبه ، قال اللّه تعالى : أ تأ مرون الناس بالبرّ و تنسون إ نفسكم ويقال له : يا خائن ! أ تطالب خلقى بما خنت به نفسك و أ رخيت عنه عنانك؟!(380). اشاره الف : امر به معروف ونهى ازمنكر از شؤ ون جهاد با دشمن محسوب مى شود. كسىكه دشمن ترين دشمن خويش ، يعنى نفس امّاره را در درون مى پرواند، اگر ادعاى نبرد بابيگانه و مخالفت با گناه را در سر بپروارند، همه آنچه در گفتار و رفتار و نوشتارتبليغى او ظهور مى كند، حجّت خدا عليه اوست . ب : چون اثر منفى گناه بيش از اثر مثبت تبليغ كاذب است ، جامعه بشرى از امر بهمعروف يانهى از منكر چنين انسان هاى دو چهره طرفى نمى بندد. ج : اثر سوء چنين دوگانگى در معاد به صورت تعيير و سرزنش الهى ظاهر مى گردد. د: نزاهت آمربه معروف وناهى از منكر شرط كمال است ، نه شرط وجوب يا صحّت . پساگر توبه فرمايان يا اصلا نيازمند به توبه نباشند، يا اگر براثر ارتكاب گناهمحتاج توبه شدند خود توبه بيشتر بكنند، مورد نقد قرار نمى گيرند و سخنان آنان مؤثرتر خواهد بود. 4- عقل و انسان - سئل عن النبى صلى الله عليه و آله : ممّا خلق اللّه عزّوجلّالعقل ؟ قال صلى الله عليه و آله : خلقه ملك له رؤ وس بعدد الخلائق ، من خلق و منيخلق إ لى يوم القيامة و لكل راءسٍ وجهٌ ولكل آدمى رأ سٌالعقل و اسم ذلك الا نسان على وجه ذلك الراءس مكتوب وعلىكل وجه ستر ملقى لايكشف ذلك الستر من ذلك الوجه حتى يولد هذا المولود و يبلغ حدالرجال اءو حدّ النساء و إ ذا بلغ كشف ذلك الستر، فيقع فى قلب هذا الا نسان نور فيفهمالفريضة و السنة و الجيّد و الرّدى ؛ أ لا و مَثَلالعقل فى القلب كَمَثَل السراج فى وسط البيت (381). - عن الصادق عليه السلام : موضع العقل الدماغ ؛ أ لاترىالرجل إ ذا كان قليل العقل ، قيل فيه : ما أ خفّ دماغك ...(382). - سئل عن أ بى عبداللّه عليه السلام : ما العقل ؟قال عليه السلام :ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان .قال : قلت : فالذى كان فى معاوية ؟ قال عليه السلام : تلك النكراء، تلكالشيطنة و هى شبيهة العقل و ليست بالعقل (383). اشاره الف : اثبات اين گونه از معارف عقلى و غيرفرعى با اخبار آحادِ صحيح آسان نيست، چه رسد به رواياتى كه محتاج تنقيح سند است . ب : تعدّد رؤ وس فرشته يا عقل و نيز تعدد وجوه و چهره براى آنان شايد ناظر به تعددشؤ ون وجودى آنان و گسترش احاطه علمى آنها باشد، كه به اذن خداى عليم نسبت بههمه انسان ها نورافشانى مى كند. ج : تفسير عقل به عامل عبادت و كسب بهشت و تمييز آن از نكراى اموى و شيطنت يزيدى ازغرر افادات اهل بيت عليه السلام است . وَاسْتَعِينُواْ بِاالصَّبْرِ وَ الصَّلَوةِ وَ إِنَّهَا لَكَبِيَرةٌ إِ لَّا عَلَى الْخَشِعِينَ(45)الَّذِينَيَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُواْ رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ رِجِعُونَ (46) گزيده تفسير انسان ، فقير محض و در همه امور نيازمند كمك است ، از اين رو استعانت براى او لازم و نسبتبه وى كمال وجودى است و چون شؤ ون موجود نيازمند در شعاع هستى او قرار دارد و انساننيز ربط محض و همه كارهاى او وابسته است ، متعلّق آن استعانت ، همه شؤ ون تكاملى اوست. راه استعانت از خدا كه تنها مستعان است نزديك شدن به آن مبداء قدرت است و اين فقط بااطاعت كه صبر و نماز دو مصداق از مصاديق آن است تحقق مى يابد. به مقتضاى بلاغت ، صبر از ميان همه مكارم اخلاق گزينش و در كنار نماز و در پى بيانبرخى واجبات و محرمات كه نيازمند صبر و استقامت است ذكر شد، كه چنين جايگاهى(درخواست كمك از خدا) متناسب با سفارش به صبر از يك سو و سفارش به ارتباط باخدا(نماز) از سوى ديگر است . صبر، بازداشتن نفس به فرمان الهى است . فضيلتى نيز كه براى صبر است تنهابراى تاءثير آن در حلّ دشوارى هاى زندگى نيست ، بلكه براى صبغه توحيدى آن است ؛چنين وصف بلندى بدون داشتن قلبى خاشع ممكن نيست . سالك با صبر و كفّ نفس از توجهبه اَجْوَفَيْن ، كه مصداق بارز چنين صبرى روزه است ، مى تواند از واردات قلبى مددبگيرد. نماز به دليل اشتمال بر ركوع و سجود، نماد خضوع و خاكسارى است . انجام وتحمل اين بزرگ جز بر صاحب قلب خاشع ، دشوار و سنگين است . نماز، حِمى و حرم الهى است كه ابليس از ان حريم مى گيرد. از اين رو وسيله استعانتخوبى براى فائق شدن بر معضلات و نيل به مقام استقامت است كه نمازگزار در ظلّ آن ،مهبط فرشتگان تبشير مى گردد. آن خشوع كه سنگينى نماز را آسان مى كند نتيجه هدايتويژه اى است كه از مبداء فيض بهره او شده است . مؤ منان ، به آخرت يقين دارند. اين يقين ، انسان را خاشع قطعى و خاكسار يقينى مى سازد،خشوعى كه بتوان با آن ، بار ثقيل نماز را كه امانت الهى است بردوش كشيد. البتهجريان احتضار و مرگ و قيامت چنان دردناك است كه گمانش نيز براى خاكسار شدن انسانكافى است . خاشعان ، كه اهل يقين به معاد ورجوعند، اميد رسيدن به لقاى رحمت خاص و رضوان وكرامتهاى الهى را دارند؛ اميدى آميخته با خوف و نگرانى از سوء عاقبت واحتمال نرسيدن به آن نعمت ها و كرامت ها. از اين رو پيوسته حزنى ممدوح برقلب آنهاچيره شده دل شكسته اند و اين انكسار و حزن ، سبب خشوع است . در ملاقات خدا، روح مجرد انسان كامل در پرتو شهودجمال الهى به لقاى آن ذات منزّه بار مى يابد. اين رجوع مستلزم قِدَم ذاتى يا زمانى آنروح نيست . تفسير الصلوة : واژه صلوة در قرآن كريم اگر چه در يك مورد به معناى دعا ودرخواست آمده است : و صلّ عليهم إ نّ صلاتك سكن لهم (384)، چنان كه واژهصلوات نيز در دو مورد در همين معنا به كار رفته است (385)،ليكن شكّىنيست كه در ساير موارد(بيش از80 مورد) به معناى نماز آمده است . از اين رو به مقتضاىقانون اطّراد و خصوصا به قرينه ذيل آيه كه خشوع و خاشعين را مطرح مى كند كهمتناسب با نماز است ، و در خود قرآن ، اين صفت در مورد نمازگزار به كار رفته است:الذين هم فى صلاتهم خاشعون (386)، بايد گفت كه مقصود از الصلوة در آيه موردبحث نماز است ،گرچه برخى از مفسّران گفته اند:ميتواند مراد ازصلوةمعناى لغوى آن باشد كه دعاست .(387) الخاشعين :خشوع مربوط به قلب انسان (جانحه ) است ، بر خلافخضوع كه وصف اعضاى ظاهرى (جارحه ) است . از اين رو تصنّع و رياپذيراست ، در حالى كه در خشوع ، ريا راه ندارد. به همين جهت ، نيّت مؤ من چون امرى است قلبىو رياناپذير، از عمل ظاهر و رياپذير وى بهتر است :نية المؤ من خير من عمله(388) و به همين نسبت نيز از هركارى سنگين تر است و در نتيجه از باب أفضل الا عمال أ حمزها(389) از هر عملى با فضيلت تر است ؛ زيرا اخلاص ازهر چيزى احمز و دشوارتر است و نيّت ، از آن رو كه بايد خالص باشد بسيار صعب استودر صورت تحقّق ، فضيلت آن بيش از سايراعمال است . تناسب آيات با توجه به اينكه در آيات قبل ، مجموعه اى از تكاليف متوجه توده بنىاسرائيل عموما و علماى آنان خصوصا، شده است كه بدون استعانت ، انجام آن تكاليفدشوار است (نظير نفروختن آيات خدا به ثمن بخس دنيا يا آنچه در خصوص آيهقبل به عنوان تهذيب روح و عدم نسيان نفس مطرح گرديده ) در اين دو آيه راه استعانت وآنچه را مى شود از آن كمك گرفت نشان مى دهد و مى فرمايد:از صبر و نماز كمكبجوييد. سپس درباره شرط تحقق اين استعانت مى فرمايد: زمانى ممكن است از صبرو نماز براىغلبه برمشكلات و انجام تكاليف ، كمك بگيريد كه از قلبى خاشع برخوردار باشيد.البته اين در صورتى است كه ضمير إ نّها به استعانت برگردد، ولىاگر مرجع ضمير صلوة باشد بدين معناست كه زمانى مى توانيد از نمازبهره بگيريد، يا كسانى مى توانند اهل نماز و استعانت از آن باشند كه از خاشعان شمردهشوند؛ يعنى قلب شكسته و خاشع است كه مى تواند از عالم غيب ، امدادها را دريافت كند وسرسبز و خرّم گردد؛ چنان كه زمين متطامن و افتاده است كه باران آسمانى را براى رفعپژمردگى جذب مى كند و به نشاط و سرسبزى مى رسد: و من اياته أ نّك ترى الارض خاشعة فإ ذا أ نزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت (390). آنگاه به معرّفى خاشعان و نيز عامل خشوع و خاكسارى انسان پرداخته ، مى فرمايد: يادمرگ و قيامت است كه انسان را خاشع مى كند؛ يعنى كسانى از قلب ترسان ودل شكسته برخوردارند كه مى دانند روزى با خدا ملاقات مى كنند و به سوى او بازمىگردند. گرچه ظاهر خطاب در اين آيه متوجّه يهود است ، ليكن به همان بيانى كه در خطاب أ تأمرون الناس ... (391) در آيه قبل گذشت مضمون آن اختصاص به آنان ندارد.
|
|
|
|
|
|
|
|