بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 19, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

واژه يـمـيـن كـه بـه معنى دست راست يا سمت راست است در ميان عرب گاهى كنايه از خير وبـركـت و نـصـيـحـت مـى آيد، و اصولا عربها آنچه را از طرف راست به آنها مى رسيد بهفـال نـيك مى گرفتند، لذا بسيارى از مفسران جمله كنتم تاتوننا عن اليمين : را همانگونهكه در بالا آورديم تفسير به اظهار خيرخواهى و نصيحت كرده اند.
بـه هر حال اين يك فرهنگ عمومى است كه عضو راست و طرف راست را شريف ، و چپ را غيرشريف مى شمرند، و همين سبب شده كه يمين در نيكيها و خيرات به كار رود.
جمعى از مفسران در اينجا تفسير ديگرى ذكر كرده اند و گفته اند منظور
ايـن است كه شما با اتكاء بر قدرت به سراغ ما مى آمديد زيرا معمولا سمت راست قويتراسـت ، بـه هـمـيـن دليل غالب مردم كارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند لذا اين تعبيركنايه از قدرت شده است .
تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند كه به دو تفسير بالا باز مى گردد ولى بدون شكتفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
بـه هـر حال پيشوايان آنها نيز سكوت نخواهند كرد و در پاسخ مى گويند: شما خودتاناهل ايمان نبوديد! (قالوا بل لم تكونوا مؤ منين ).
اگـر مـزاج شـمـا آمـاده انـحـراف نبود، اگر شما خود طالب شر و شيطنت نبوديد، كجا بهسـراغ مـا مـى آمـديـد؟ چـرا بـه دعـوت انبيا و نيكان و پاكان پاسخ نگفتيد؟ و همينكه ما يكاشارت كرديم با سر دويديد؟ پس معلوم مى شود عيب در خود شما است ، برويد و خودتانرا ملامت كنيد و هر چه لعن و نفرين داريد بر خود بفرستيد!
دليل ما روشن است ما هيچگونه سلطه اى بر شما نداشتيم و زور و اجبارى در كار نبود! (وما كان لنا عليكم من سلطان )
بـلكـه خـود شـمـا قـومـى طـغـيـانـگـر و مـتـجـاوز بوديد و خلق و خوى ستمگرى شما باعثبدبختيتان شد (بل كنتم قوما طاغين ).
و چـه دردنـاك اسـت كـه انـسـان بـبـيـنـد رهـبـر و پـيـشـواى او كـه يـك عـمـردل بـه او بـسـته بود موجبات بدبختى او را فراهم كرده سپس اينگونه از او بيزارى مىجويد و تمام گناه را به گردن او مى اندازد و خويش را به كلى تبرئه مى كند؟!
حقيقت اين است كه هر كدام از اين دو گروه از جهتى راست مى گويند، نه اينها بى گناهند ونه آنها، از آنها اغواگرى و شيطنت بود و از اينها اغواپذيرى و تسليم !
لذا ايـن گـفـتـگـوهـا بـه جائى نمى رسد، و سرانجام اين پيشوايان گمراه به اين واقعيتاعـتـراف مى كنند و مى گويند: به همين دليل فرمان پروردگار ما بر همه ما تثبيت شده وحـكـم عـذاب دربـاره هـمـه صـادر گـرديـده ، و هـمـگـى از عـذاب او خواهيم چشيد (فحق عليناقول ربنا انا لذائقون ).
شما طاغى بوديد و سرنوشت طغيانگران همين است ، و ما هم گمراه و گمراه كننده .
ما شما را گمراه كرديم همانگونه كه خود گمراه بوديم (فاغويناكم انا كنا غاوين ).
بنابراين چه جاى تعجب كه همگى در اين مصائب و عذابها شريك باشيم ؟
نكته ها:
1 - از ولايت على (عليه السلام ) نيز سؤ ال مى شود
بـه طـورى كـه قـبـلا هـم اشـاره كـرديـم روايـات مـتـعـددى در مـنـابـع شـيـعـه واهـل سنت در تفسير آيه و قفوهم انهم مسئولون وارد شده كه نشان مى دهد از جمله مسائلى كهآن روز از مجرمان مى شود ولايت امير مؤ منان على (عليه السلام ) است .
شـيـخ طـوسى در امالى از انس بن مالك از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) نـقـل مـى كند: اذا كان يوم القيامه و نصب الصراط على جهنم لم يجز عليه الا من معهجـواز فيه ولاية على بن ابيطالب ، و ذلك قوله تعالى : و قفوهم انهم مسئولون يعنى عنولايـة على بن ابيطالب (عليه السلام ): هنگامى كه روز قيامت مى شود و صراط بر روىجهنم نصب مى گردد هيچكس نمى تواند از روى آن
عـبـور كـنـد مـگـر ايـنـكـه جوازى در دست داشته باشد كه در آن ولايت على (عليه السلام )باشد و اين همان است كه خداوند مى گويد: و قفوهم انهم مسئولون .
در بـسـيـارى از كـتـب اهـل سـنـت نـيـز تـفـسـيـر ايـن آيـه بـه سـؤال شـدن از ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام )، از ابن عباس و ابو سعيد خدرى ، ازپـيـغـمـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل شـده اسـت ، از جـمـله كـسـانـى كـه ايـن حـديـث رانقل كرده اند اين دانشمندان هستند:
ابن حجر هيثمى در صواعق المحرقه (صفحه 147).
عبد الرزاق حنبلى (طبق نقل كشف الغمه صفحه 92).
علامه سبط ابن جوزى در تذكره (صفحه 21).
آلوسى در روح المعانى ذيل آيه مورد بحث .
ابو نعيم اصفهانى (طبق نقل كفاية الخصال صفحه 360).
و گروهى ديگر.
البته همانگونه كه بارها گفته ايم اين گونه روايات مفهوم گسترده آيات را محدود نمىسـازد، بـلكـه در حقيقت مصداقهاى روشن آيات را منعكس مى كند، بنابراين هيچ مانعى نداردكـه سـؤ ال از هـمه عقائد شود، ولى از آنجا كه مساءله ولايت موقعيت خاصى در بحث عقائددارد بالخصوص روى آن تكيه شده است .
اين نكته نيز شايان توجه است كه ولايت به معنى يك دوستى ساده و يا اعتقاد خشك نيست ،بـلكـه هـدف قـبـول رهـبـرى عـلى (عـليـه السـلام ) درمسائل اعتقادى و عملى و اخلاقى و اجتماعى بعد از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) است ، مسائلى كه نمونه هائى از آن در خطبه هاى غراى نهج البلاغه و كلماتمنقول از آن حضرت (عليه السلام ) منعكس است ،
مـسـائلى كه ايمان به آن و هماهنگ ساختن اعمال با آنها وسيله مؤ ثرى براى خروج از صفدوزخيان و قرار گرفتن در صراط مستقيم پروردگار است .
2 - پـيـشـوايـان و پـيـروان گمراه ! در آيات فوق و آيات ديگر قرآن مجيد اشاراتى پرمعنى به مخاصمه رهبران و پيروان گمراه در روز قيامت يا در جهنم آمده است .
ايـن هـشـدارى اسـت آموزنده به همه كسانى كه عقل و دين خود را در اختيار رهبران گمراه مىگذارند.
در آن روز گر چه هر كدام سعى مى كنند از ديگرى برائت جويند، و حتى گناه خود را بهگردن او بيندازند، ولى با اين حال هيچ كدام قادر به اثبات بى گناهى خويش نيستند.
در آيـات بـالا ديـديـم كـه پـيـشـوايـان اغـواگـر بـه تـابـعـين خود صريحا مى گويند:عـامـل نـفـوذ مـا در شـمـا هـمـان روح طـغـيـانـگـرى شـمـا بـودبل كنتم قوما غاوين .
اين طغيانگرى زمينه هاى تاثر پذيرى شما را در برابر اغواگرى ما فراهم ساخت ، و ماتـوانـسـتـيـم انـحـرافـاتـى را كـه داشـتـيـم از ايـن طـريـق بـه شـمـامنتقل كنيم فاغويناكم انا كنا غاوين .
توجه به معنى دقيق اغوا كه از ماده غى است مطلب را روشنتر مى سازد زيرا غى به گفتهراغـب در مـفردات به معنى جهلى است كه از اعتقاد فاسد سرچشمه مى گيرد، اين پيشوايانگـمـراه از حـقـايـق هـسـتـى و زنـدگـى بـيـخـبـر مـانـدنـد، و ايـنجـهـل و اعـتـقـاد فـاسـد را بـه پـيـروان خـود كـه روح طـغـيان در برابر فرمان خدا داشتندمنتقل نمودند.
و به همين دليل در آنجا اعتراف مى كنند كه هم خودشان مستحق عذابند و هم پيروانشان فحقعلينا قول ربنا انا لذائقون مخصوصا تكيه روى كلمه
رب پر معنى است يعنى كار انسان بجائى مى رسد كه خداوندى كه مالك و مربى او استو جـز خـيـر و سـعـادت او را نـمـى خـواهد او را مشمول مجازات دردناك خويش قرار مى دهد، والبته اين نيز از شؤ ن ربوبيت او است .
به هر حال آن روز به راستى يوم الحسرة است ، روزى است كه هم پيشوايان گمراه كننده، و هـم پيروان گمراهشان از برنامه هاى خود نادم مى شوند اما چه فايده كه راهى براىبازگشت نيست .
آيه و ترجمه


فإ نهم يومئذ فى العذاب مشتركون(33)
إ نا كذلك نفعل بالمجرمين(34)
إ نهم كانوا إ ذا قيل لهم لا إ له إ لا الله يستكبرون(35)
و يقولون ائنا لتاركوا ءالهتنا لشاعر مجنون(36)
بل جاء بالحق و صدق المرسلين(37)
إ نكم لذائقوا العذاب الا ليم(38)
و ما تجزون إ لا ما كنتم تعملون(39)
إ لا عباد الله المخلصين(40)


ترجمه :

33 - همه آنها (پيشوايان و پيروان گمراه ) در آن روز در عذاب الهى مشتركند.
34 - (آرى ) ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم .
35 - چرا كه وقتى به آنها لا اله الا الله گفته مى شد استكبار مى كردند.
36 - و پيوسته مى گفتند: آيا ما خدايان خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟!
37 - چنين نيست ، او حق آورده ، و پيامبران پيشين را تصديق كرده است .
38 - اما شما (مستكبران كوردل ) به طور مسلم عذاب دردناك (الهى ) را خواهيد چشيد.
39 - و جز به اعمالى كه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد.
40 - جز بندگان مخلص پروردگار (كه از همه اين مجازاتها بركنارند).
تفسير:
سرنوشت اين پيشوايان و آن پيروان
بـه دنـبـال بـيان مخاصمه پيروان و پيشوايان گمراه در قيامت در كنار دوزخ كه در آياتگـذشـتـه آمـد، در آيـات مـورد بـحـث سـرنـوشـت هـر دو گـروه را يـكـجـا بـيـان كـرده ، وعوامل بدبختى آنها را شرح مى دهد كه هم بيان درد است و هم ذكر درمان .
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: هـمه آنها در آن روز، تابع و متبوع ، پيرو و پيشوا، در عذاب الهىمشتركند (فانهم يومئذ فى العذاب مشتركون ).
البته اشتراك آنها در اصل عذاب مانع تفاوتها و اختلاف دركات آنها در دوزخ و عذاب الهىنيست ، چرا كه مسلما كسى كه مايه انحراف هزاران انسان شده است هرگز در مجازات همسانيك فرد عادى گمراه نخواهد بود.
ايـن آيـه در حـقـيـقـت شـبيه آيه 48 سوره غافر است كه مستكبران خودخواه به مستضعفين درعـقـائد بـعـد از مـحـاجـه و مـخـاصـمـه مـى گـويـند: ما همگى در دوزخيم چرا كه خداوند ميانبـنـدگـانـش حـكـمـى عـادلانـه كـرده اسـت : قـال الذيـن اسـتـكـبـروا انـاكـل فيها ان الله قد حكم بين العباد و اين منافاتى با آيه 13 سوره عنكبوت ندارد كه مىفرمايد: و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم : آنها در قيامت هم بارهاى سنگين خود را بردوش مـى كشند و هم بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خويش كه بر اثر اغواو اضـلال ديـگـران و تـشـويـق بـه گـنـاه و بـدعـت گـذاردنحاصل شده است .
سـپـس بـراى تـاءكيد بيشتر مى افزايد: ما اينگونه با مجرمان رفتار مى كنيم (انا كذلكنفعل بالمجرمين ).
اين سنت هميشگى ما است ، سنتى كه از قانون عدالت نشات گرفته است .
و بـعـد بـه بـيـان ريـشـه اصـلى بدبختى آنها پرداخته مى گويد: آنها چنان بودند كهوقتى كلمه توحيد و لا اله الا الله به آنان گفته مى شد استكبار مى كردند (انهم كانوا اذاقيل لهم لا اله الا الله يستكبرون ).
آرى ريـشـه تـمـام انـحرافات آنها تكبر و خود برتربينى ، و زير بار حق نرفتن و برسـر سـنـتـهـاى غلط و تقاليد باطل اصرار و لجاجت ورزيدن ، و به همه چيز غير از آن باديده تحقير نگريستن بود.
نقطه مقابل روح استكبار همان خضوع و تسليم در برابر حق است كه اسلام واقعى همين استو بس ، آن استكبار مايه تيره روزى است ، و اين خضوع و تسليم خمير مايه سعادت .
جـالب ايـنـكـه در بـعـضى از آيات قرآن عذاب الهى مستقيما در ارتباط با استكبار معرفىشـده ، چنانكه در آيه 20 سوره اعراف مى خوانيم : فاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتمتـسـتكبرون فى الارض بغير الحق : امروز عذاب خوار كننده جزاى شما است به خاطر آنكهدر زمين به ناحق استكبار مى كرديد.
ولى آنـهـا بـراى ايـن گـنـاه بـزرگ خـود عذرى بدتر از گناه مى آوردند، و پيوسته مىگفتند: آيا ما خدايان و بتهاى خود را به خاطر شاعر ديوانه اى رها كنيم ؟! (و يقولون ائنالتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون ).
شـاعـرش مـى ناميدند چون سخنانش آنچنان در دلها نفوذ داشت و عواطف انسانها را همراه خودمـى بـرد كـه گـوئى موزون ترين اشعار را مى سرايد، در حالى كه گفتارش ابدا شعرنبود و مجنونش مى خواندند به خاطر اينكه رنگ محيط بخود
نـمـى گـرفـت ، و در برابر عقايد خرافى انبوه متعصبان لجوج ايستاده بود كارى كه ازنظر توده هاى گمراه يك نوع انتحار و خودكشى جنون آميز است ، در حالى كه بزرگترينافتخار پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همين بود كه تسليم اين شرائط نشد!
سپس قرآن براى نفى اين سخنان بى اساس و دفاع از مقام وحى و رسالت پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مى افزايد: چنين نيست ، او حق آورده و پيامبران پيشين را تصديقكرده است (بل جاء بالحق و صدق المرسلين ).
مـحـتـواى سـخـنـان او از يـكـسـو، و هـمـاهـنـگـى آن بـا دعـوت انـبـيـاء از سـوى ديـگـردليل صدق گفتار او است .
امـا شـمـا اى مـستكبران كوردل و گمراهان بدزبان بطور مسلم عذاب دردناك الهى را خواهيدچشيد (انكم لذائقوا العذاب الاليم ).
ولى گمان نكنيد كه خداوند انتقامجو است و مى خواهد انتقام پيامبرش را از شما بگيرد چنيننيست شما جز به اعمالتان جزا داده نمى شويد (و ما تجزون الا ما كنتم تعملون ).
در حقيقت همان اعمال شما است كه در برابر شما مجسم مى شود و با شما مى ماند و شما راشـكنجه و آزار مى دهد، كيفر شما همان عمل خودتان است ، همان استكبار و كفر و بى ايمانى، هـمـان تـهـمـت شـعـر و جنون به آيات الهى و پيامبرش بستن ، همان ظلم و بيدادگريها وزشتكاريها.
و در آخـريـن آيـه مـورد بـحـث كـه در حـقـيـقت مقدمه اى است براى بحثهاى آينده يك گروه رااستثناء كرده ، مى گويد: جز بندگان مخلص ‍ پروردگار كه
از همه اين كيفرها بدور و بركنارند (الا عباد الله المخلصين ).
واژه عـبـاد الله بـه تـنـهائى براى بيان ارتباط اين گروه به خداوند كافى است ، ولىهـنـگـامـى كه مخلصين در كنار آن قرار مى گيرد عمق و جان ديگرى به آن مى بخشد، آن هممـخـلص بـصـورت صـيـغـه اسـم مفعول كسى كه خدا او را خالص كرده است ، خالص از هرگونه شرك و ريا، و از هر گونه وسوسه هاى شيطانى و شوائب هواى نفس .
آرى تـنـهـا ايـن گـروهـنـد كـه بـه اعـمـالشـان جـزا داده نـمـى شـونـد، بـلكـه خـدا بـافضل و كرم با آنها رفتار مى كند و بيحساب پاداش ‍ مى گيرند.
نكته :
پاداش مخلصين
دقـت در آيات قرآن نشان مى دهد كه مخلص (به كسر لام ) بيشتر در مواردى به كار رفتهكـه انـسـان در مـراحـل خـودسـازى اسـت ، و هـنـوز بـهتـكـامل لازم نرسيده است ولى مخلص (به فتح لام ) به مرحله اى گفته مى شود كه انسانبـعـد از مـدتـى جـهـاد بـا نـفـس و طـى مـراحل معرفت و ايمان به مقامى مى رسد كه از نفوذوسـوسـه هـاى شـيـاطـيـن مـصـونـيـت پـيـدا مـى كـنـد، چـنـانـكـه قـرآن ازقـول ابـليـس نـقـل مـى كـنـد: فـبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : به عزتتسوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد! (سوره ص آيه 83).
ايـن جـمـله كـه مـكـرر در آيـات قـرآن آمده عظمت مقام مخلصين را روشن مى سازد اين مقام ، مقاميوسفهاى صديق بعد از عبور از آن ميدان آزمايش بزرگ است ، كذلك لنصرف عنه السوءو الفحشاء انه من عبادنا المخلصين : ما اين
چـنـيـن بـرهان خويش را به يوسف نشان داديم تا بدى و فحشاء را از او دور سازيم ، چراكه او از بندگان مخلص ما بود (سوره يوسف آيه 24)
ايـن مـقـام كـسـانـى اسـت كـه در جـهـاد اكـبـر پيروز مى شوند و دست لطف پروردگار تمامنـاخـالصـيـها را از وجودشان بر مى چيند، و در كوره حوادث آنچنان ذوب مى شوند كه جزطلاى معرفت خالص در آنها چيزى نمى ماند.
و ايـنـجـا اسـت كـه پـاداش آنـهـا بـه مـعـيـار عمل داده نمى شود، بلكه پاداششان به معيارفضل و رحمت خدا است .
علامه طباطبائى در اينجا سخنى دارد كه فشرده اش اين است :
خـداوند در آيه مورد بحث مى گويد: همه مردم پاداش اعمالشان را مى گيرند جز بندگانمخلص خدا.
چـرا كـه آنـهـا بـه حـكم مقام عبوديت خود را مالك هيچ چيز نمى دانند، جز آنچه خدا مى خواهداراده نمى كنند، و جز آنچه او مى طلبد انجام نمى دهند.
و بـه حـكـم مـخلص بودن ، خدا آنان را براى خويش برگزيده ، و تعلق خاطرى به غيرذات پاك او ندارند.
نـه زرق و بـرق دنـيـا و نـه نـعـمـتـهـاى عـقـبـى ، و دردل آنها چيزى جز الله نيست !.
روشن است كسى كه داراى اين ويژگى است لذت و نعمت و موهبت و روزيش چيزى است غير ازآنـچه ديگران دارند، چنانكه در آيات بعد مى آيد اولئك لهم رزق معلوم : آنها روزى خاصو ويـژه اى دارنـد كـه از ديـگـران جـدا اسـت . درسـت است كه آنها همچون ساير بهشتيان دربـهـشـت زندگى دارند اما بهره آنها شباهتى به بهره هاى ديگران ندارد (آنها از جلوه هاىذات پـاك خـدا از لذات باطنى او بهره مى برند و قلبشان از پيمانه شوق او لبريز، وغرق عشق و وصال او هستند).
آيه و ترجمه


أ ولئك لهم رزق معلوم(41)
فواكه و هم مكرمون(42)
فى جنات النعيم(43)
على سرر متقابلين(44)
يطاف عليهم بكأ س من معين(45)
بيضاء لذة للشاربين(46)
لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون(47)
و عندهم قصرت الطرف عين(48)
كأ نهن بيض مكنون(49)


ترجمه :

41 - براى آنها (بندگان مخلص ) روزى معين و ويژه اى است .
42 - ميوه هاى گوناگون پر ارزش ، و آنها مورد احترامند.
43 - در باغهاى پرنعمت بهشت .
44 - بر تختها روبروى يكديگر تكيه زده اند.
45 - گرداگرد آنها قدحهاى لبريز از شراب طهور را مى گردانند
46 - شرابى كه سفيد و درخشنده و لذتبخش براى نوشندگان است .
47 - شرابى كه نه در آن مايه فساد عقل است نه موجب مستى مى گردد.
48 - و نـزد آنـهـا همسرانى است كه جز به شوهران خود عشق نمى ورزند و چشمانى درشت(و زيبا) دارند.
49 - گـوئى (از لطـافـت و سـفـيـدى ) هـمـچـون تـخـم مـرغـهـايـى هـسـتـنـد كـه (در زيـربال و پر مرغ ) پنهان مانده (و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده است ).
تفسير:
گوشه اى از نعمتهاى بهشتى
در آخـرين آيه بحث گذشته سخن از عباد الله مخلصين به ميان آمد، آيات مورد بحث مواهب ونـعمتهاى بى شمارى را كه خداوند به آنها ارزانى مى دارد، بيان مى كند كه مى توان آنرا در هفت بخش خلاصه كرد:
نخست مى گويد: براى آنها روزى معلوم و معينى است (اولئك لهم رزق معلوم ).
آيـا اين خلاصه همان نعمتهائى است كه در آيات بعد تشريح شده و بيانگر نعمتهاى آنهااست كه در اينجا به صورت سربسته بيان گشته است ؟
يـا اشـاره بـه نـعـمـتـهـاى نـاشـنـاخـتـه مـعـنـوى و غـيـرقابل توصيفى است كه در صدر نعمتهاى بهشتى قرار گرفته ؟
جـمـعـى از مفسران آن را به صورت اول تفسير كرده اند، در حالى كه بعضى ديگر آن رابه صورت دوم .
تـنـاسب بحث و جامعيت نعمتها با معنى دوم سازگارتر است ، و به اين ترتيب نخستين نعمتاز نعمتهاى هفتگانه كه در آيات مورد بحث آمده مواهب معنوى و لذات
روحـانـى و درك جـلوه هـاى ذات پـاك حـق ، و سـرمـسـت شدن از باده طهور عشق او است ، همانلذتى كه تا كس نبيند نمى داند.
و اينكه مواهب مادى بهشت در آيات قرآن به تفصيل آمده ، اما مواهب معنوى و لذات روحانى بهصـورت سـربـسـتـه بـيـان شـده بـه خـاطـر هـمـيـن اسـت كـه اولىقابل توصيف است و دومى غير قابل توصيف !.
در مـعنى رزق معلوم سخنان فراوان ديگرى نيز گفته شده ، آيا وقتش معلوم است ؟ يا بقاءو دوامـش ؟ و يـا سـائر مـشـخـصـات آن ؟ امـا بـنـابر آنچه در بالا گفتيم كلمه معلوم تعبيرسربسته اى است براى اين مواهب توصيف ناشدنى .
سـپـس بـه بـيان نعمتهاى ديگر پرداخته ، و قبل از هر چيز از نعمتهاى بهشتى نام مى بردآنـهـم نـعمتهائى كه با نهايت احترام به بهشتيان داده مى شود، مى گويد: براى آنها ميوههاى رنگارنگ است (فواكه ).
و آنها گرامى و مكرمند (و هم مكرمون ).
نـه هـمـچـون حـيـوانـاتـى كـه آذوقه در مقابل آنها مى ريزند بلكه به صورت ميهمانهاىعزيزى با نهايت احترام از آنها پذيرائى مى شود.
از نـعمت ميوه هاى رنگارنگ و احترام و گراميداشت كه بگذريم سخن از جايگاه آنها به ميانمـى آيـد، مـى فـرمـايـد: جـايگاه آنها در باغهاى سرسبز و پر نعمت بهشت است (فى جناتالنعيم ).
هر نعمتى بخواهند در آنجا هست و هر چه اراده كنند در برابر آنها حاضر است .
و از آنـجـا كـه يـكـى از بـزرگـتـرين لذات انسان بهره گرفتن از مجلس انس با دوستانيكرنگ و باصفا است ، در چهارمين مرحله به اين نعمت اشاره كرده
مـى گويد: بهشتيان بر تختها روبروى يكديگر نشسته اند و چشم در چشم هم دارند (علىسرر متقابلين ).
از هـر درى سـخـن مـى گـويـنـد، گـاه از گـذشته خويش در دنيا، و زمانى از نعمتهاى عظيمپـروردگـار در آخـرت گـاه از صـفـات جمال و جلال خدا سخن مى گويند، و گاه از مقاماتاوليـاء و كـرامـات آنـها، و از مسائل ديگرى كه آگاهى بر آنها براى ما زندانيان اين دنياقابل درك نيست !
سـرر جمع سرير به تختهائى گفته مى شود كه در مجلس سرور و انس بر آن قرار مىگـيـرنـد، هـر چـنـد گـاهـى بـه معنى وسيعترى نيز اطلاق شده است ، تا آنجا كه گاه بهتـابـوت ميت نيز سرير گفته مى شود، شايد به اين اميد كه مركب سرورى براى او بهسوى آمرزش ‍ الهى و بهشت جاودانش باشد.
در پـنـجـمـيـن مـرحـله از بيان مواهب بهشتيان سخن از نوشابه و شراب طهور آنها است ، مىفـرمـايـد: قـدحهاى لبريز از شراب طهور گرداگرد آنها در حركت است و هر لحظه ارادهكـنـنـد از پيمانه آن سيراب مى شوند و در عالمى از نشاط و معنويت فرو مى روند (يطافعليهم بكاس من معين ).
ايـن ظـرفـهـا در گـوشـه اى قـرار نگرفته كه آنها تقاضاى جامى از آن كنند، بلكه بهمقتضاى تعبير يطاف عليهم گرد آنها مى گردانند!
كـاس (بـر وزن رأ س ) نزد اهل لغت به ظرفى گفته مى شود كه پر و لبريز باشد، واگـر خـالى باشد معمولا به آن قدح مى گويند. راغب در مفردات مى گويد: الكاس الاناءبما فيه من الشراب : كاس به معنى ظرفى است كه پر از نوشيدنى باشد.
معين از ماده معن (بر وزن صحن ) به معنى جارى است ، اشاره به اينكه در آنجا چشمه هائىاز شـراب طـهـور در جريان است كه هر لحظه پيمانه ها را از آن پر مى كنند و گرداگردبهشتيان مى گردانند، چنان نيست كه اين شراب
طـهـور پـايـان گـيـرد و يـا براى تهيه آن نياز به زحمت و درد و رنجى باشد يا كهنه وخراب و فاسد شود.
سـپـس بـه تـوصـيـفى از ظروف آن شراب طهور پرداخته مى گويد: آنها سفيد و درخشندهاست و لذتبخش براى نوشندگان (بيضاء لذة للشاربين ).
بـعـضـى از مـفـسـران بـيـضاء را صفت ظروف اين شراب گرفته اند و بعضى توصيفىبـراى خـود شـراب طهور يعنى اين شراب همچون شرابهاى خوشرنگ دنيا نيست ، شرابىاست پاك ، خالى از رنگهاى شيطانى ، سفيد و شفاف .
البته معنى دوم با جمله لذة للشاربين مناسبتر است !
از آنـجـا كـه نـام شراب و پيمانه و مانند اينها ممكن است مفاهيم ديگرى در اذهان تداعى كندبلافاصله در آيه بعد با ذكر جمله كوتاه و گويائى همه اين مفاهيم را از ذهن شنوندگانمـى شـويـد و مـى گـويـد: آن خـمـر شـراب طـهـور نـه مـايـه فـسـادعقل است ، و نه موجب مستى مى شود (لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون ).
و جز هوشيارى و نشاط و لذت روحانى چيزى در آن نيست .
غول (بر وزن قول ) در اصل به معنى فسادى است كه به طور پنهانى در چيزى نفوذ مىكند و اينكه به قتلهاى مخفى و ترور در ادبيات عرب غيلة گفته مى شود از همين نظر است.
يـنـزفـون در اصل از ماده نزف (بر وزن حذف ) به معنى از بين بردن چيزى به صورتتـدريـجـى است . اين واژه هنگامى كه در مورد آب چاه به كار رود مفهومش اين است كه آب راتـدريـجا از چاه بكشند تا پايان يابد. در مورد خونريزى تدريجى كه منتهى به ريختنتمام خون بدن شود نيز تعبير نزف الدم به كار مى رود.
در هـر حـال مـنـظـور از آن در آيـه مـورد بـحـث از بـيـن رفـتـن تـدريـجـىعـقـل و رسـيـدن بـه حـد سـكـرات كـه در مـورد شراب طهور بهشت مطلقا وجود ندارد، نه ازعقل مى كاهد و نه فساد توليد مى كند.
اين دو تعبير به طور ضمنى بيان بسيار ظريف و دقيقى است در مورد شرابهاى دنيا و موادالكلى كه به صورت تدريجى و مخفيانه در وجود انسان نفوذ مى كند و فساد و تباهى مىآفـريـنـد، نـه تـنـها عقل و سلسله اعصاب را به ويرانى مى كشد، كه در تمام دستگاههاىبـدن انـسـان از قـلب گـرفته تا عروق ، و از معده تا كليه ها و كبد، تاءثير مخرب غيرقابل انكارى دارد، گوئى انسان را ترور مى كند و نابود مى سازد.
و نيز عقل و هوش انسان را همانند آب چاه تدريجا مى كشد تا آن را خشك و خالى مى كند!
ولى شراب طهور الهى در قيامت از همه اين صفات خالى است .
و سـرانـجـام در شـشـمـين مرحله به همسران پاك بهشتى اشاره كرده ، مى گويد: نزد آنهاهـمـسـرانـى اسـت كـه جـز به شوهران خود عشق نمى ورزند، به غير آنان نگاه نمى كنند وچشمان درشت و زيبا دارند (و عندهم قاصرات الطرف عين ).
طرف در اصل به معنى پلك چشمها است و از آنجا كه به هنگام نگاه
كـردن پلكها به حركت در مى آيند اين كلمه كنايه از نگاه كردن است بنابراين تعبير بهقـاصـرات الطـرف بـه مـعنى زنانى است كه نگاهى كوتاه دارند و در تفسير آن احتمالاتمتعددى داده شده كه در عين حال قابل جمع است .
نخست اينكه : آنها تنها به همسران خود نگاه مى كنند، چشم خود را از همه چيز برگرفته ،و به آنان مى نگرند.
ديـگـر ايـنكه : اين تعبير كنايه از اين است كه آنها فقط به همسرانشان عشق مى ورزند، وجز مهر آنها مهر ديگرى را در دل ندارند كه اين خود يكى از بزرگترين امتيازات يك همسراست كه جز به همسرش نينديشد و جز به او عشق نورزد.
تـفـسـيـر ديـگـر ايـنكه آنها چشمانى خمار دارند، همان حالت مخصوصى كه در بسيارى ازاشعار شعرا به عنوان يك توصيف زيبا از چشم مطرح است
البته معنى اول و دوم مناسبتر به نظر مى رسد هر چند جمع ميان معانى نيز بى مانع است.
كلمه عين (بر وزن مين ) جمع عيناء به معنى زن درشت چشم است .
بـالاخـره آخـريـن آيـه مـورد بـحث توصيف ديگرى براى همين همسران بهشتى بيان كرده وپـاكـى و قـداسـت آنها را با اين عبارت بيان مى كند: بدن آنها از شدت پاكى و ظرافت وسـفـيـدى و صـفا همچون تخم مرغهائى است كه نه دست انسان آن را لمس كرده و نه گرد وغـبـارى بر آن نشسته ، بلكه در زير بال و پر مرغ پنهان و پوشيده مانده است ! (كانهنبيض مكنون ).
بيض جمع بيضه به معنى تخم مرغ است (هر نوع مرغ )، و مكنون
از ماده كن (بر وزن جن ) به معنى پوشيده و مستور است .
ايـن تـشبيه قرآن هنگامى به درستى روشن مى شود كه انسان در آن لحظاتى كه تخم ازمـرغ جـدا مـى شـود، و هـنـوز دسـت انـسـانـى بـه آن نـرسـيـده ، و زيـربال و پر مرغ قرار دارد آن را از نزديك بنگرد، كه شفافيت و صفاى عجيبى دارد.
بـعـضـى از مـفـسـران مـكـنون را به معنى محتواى تخم مرغ گرفته اند كه در زير پوستپـنـهـان اسـت ، و در واقـع تـشـبـيه مزبور اشاره به موقعى است كه تخم مرغ را پخته وپـوسـت آن را يـكـجـا جـدا كـنـند كه در آن حالت علاوه بر سفيدى و درخشندگى ، لطافت ونرمى خاصى دارد، به هر حال تعبيرات قرآن در بيان حقائق به قدرى عميق و پر محتواىاست كه با يك تعبير كوتاه و لطيف مطالب زيادى را با لطافت خاصى منعكس مى كند.
نكته :
نظرى بر مجموع آيات گذشته
مواهب گوناگونى كه درباره بهشتيان در آيات گذشته ذكر شد مجموعه اى از مواهب مادىو مـعـنوى است ، و همانگونه كه گفتيم نخستين موهبت كه از جمله سربسته اولئك رزق معلوماسـتـفـاده مـى شـود مـربـوط بـه مـواهـب مـعـنـوى و روحـانـى اسـت كـه بـا هـيـچ زبـانـىقابل شرح نمى باشد.
و اما شش قسمت ديگر كه ميوه هاى بهشتى ، و مشروب طهور و همسران خوب ، و احترام كافى، و مسكن پاك ، و همنشينان شايسته و لايق است ابعاد مختلفى از نعمتهاى بهشتى را بازگومى كند كه غالبا آميخته اى است از مواهب مادى و معنوى .
ولى ايـنـهـا همه سخنانى است كه با زبان ما مطرح شده و هرگز نمى تواند تمام جوانبنعمتهاى بهشتى را منعكس سازد.
اصولا همانگونه كه گفتيم زبان و گوش و درك و ديد ديگرى لازم است ،
و الفـاظ و جـمـله بـنـديـهـا و سـخـنان ديگرى تا بتواند شرح اين ماجرا را بگويد و بهتـعـبـيـر ديـگـر حـقـيـقـت نـعـمـتـهـاى بـهـشـتـى آن گـونـه كـه هـسـت ازاهل دنيا مكتوم خواهد بود، جز اينكه بروند و ببينند و دريابند!
بـه هـر حـال بـنـدگـان مـخـلص و آنـهـا كـه بـه مـرحـلهكـمال علم و ايمان رسيده اند آن قدر در پيشگاه خدا عزيزند كه الطاف بيكران الهى در حقآنها به وصف نمى گنجد و هر چه فكر كنيم از آن برتر و بالاتر است .
آيه و ترجمه


فأ قبل بعضهم على بعض يتساءلون(50)
قال قائل منهم إ نى كان لى قرين(51)
يقول ءانك لمن المصدقين(52)
ءاذا متنا و كنا ترابا و عظما ءانا لمدينون(53)
قـالهل أ نتم مطلعون(54)
فاطلع فراه فى سواء الجحيم(55)
قال تالله إ ن كدت لتردين(56)
و لولا نعمة ربى لكنت من المحضرين(57)
افما نحن بميتين(58)
إ لا موتتنا الا ولى و ما نحن بمعذبين(59)
إ ن هذا لهو الفوز العظيم(60)
لمثل هذا فليعمل العاملو(61)


ترجمه :

50 - (در حـالى كـه آنـهـا غـرق گـفـتـگـو هستند) و بعضى رو به بعضى ديگر كرده سؤال مى كنند ...
51 - يكى از آنها مى گويد: من همنشينى داشتم .
52 - كه پيوسته مى گفت : آيا (به راستى ) تو اين سخن را باور كرده اى ؟...
53 - كـه وقـتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مى شويم ، و جزا دادهخواهيم شد؟!
54 - (سپس ) مى گويد: آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟
55 - اينجاست كه به جستجو بر مى خيزد و نگاهى مى كند ناگهان او را در وسط جهنم مىبيند!
56 - مى گويد: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز به هلاكت بكشانى !
57 - و هر گاه نعمت پروردگارم نبود من نيز از احضار شدگان در دوزخ بودم !
58 - (اى دوستان ) آيا ما هرگز نمى ميريم ؟ (و در بهشت جاودانه خواهيم بود).
59 - و جـز هـمان مرگ اول مرگى به سراغ ما نخواهد آمد و ما هرگز مجازات نخواهيم شد؟(چه نعمتى براى خداى من !).
60 - راستى اين پيروزى بزرگى است .
61 - آرى براى مثل اين پاداش تلاشگران بايد بكوشند.
تفسير:
جستجو از دوست جهنمى !
بـنـدگـان مـخـلص پـروردگـار كـه طـبـق آيـات گذشته غرق انواع نعمتهاى معنوى و مادىبهشتند، انواع ميوه هاى بهشتى در يك سو و حوريان بهشتى در سوى ديگر، جامهاى شرابطهور گرداگرد آنها در حركت ، و بر تختهاى بهشتى تكيه داده و با دوستان با صفا بهراز و نياز مشغولند ناگهان بعضى از آنها به فكر گذشته
خـود و دوسـتـان دنـيـا مى افتد، همان دوستانى كه راه خود را جدا كردند و جاى آنها در جمعبهشتيان خالى است ، مى خواهند بدانند سرنوشت آنها به كجا رسيد.
آرى در حـالى كـه آنها غرق گفتگو هستند و از هر درى سخنى مى گويند و بعضى رو بهبـعـضـى ديـگـر كـرده سـؤ ال مـى كـنـنـد و جـواب مـى شـنـونـد(فاقبل بعضهم على بعض يتسائلون ).
نـاگـهان يكى از آنها خاطراتى در نظرش مجسم مى شود رو به سوى ديگران كرده و مىگـويـد: مـن دوسـت و هـمـنـشـيـنـى در دنـيـا داشـتـم ! (قـالقائل منهم انى كان لى قرين ).
مـع الاسـف او بـه انـحـراف كشيده شده و در خط منكران رستاخيز قرار گرفت ، او پيوستهبـه مـن مـى گـفـت : آيـا بـه راسـتـى تـو ايـن سخن را باور كرده اى و تصديق مى كنى ؟!(يقول ءانك لمن المصدقين ).
كه وقتى ما مرديم و خاك و استخوان شديم (بار ديگر) زنده مى شويم و به پاى حساب وكـتـاب مـى آئيـم و در برابر اعمالمان مجازات و كيفر خواهيم شد من كه اين سخنان را باورندارم ! (ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون ).
اى دوستان ! كاش مى دانستم الان او كجاست ؟ و در چه شرائطى است ؟، آه جاى او در ميان ماخالى است !
سـپـس مـى افزايد: اى دوستان ! آيا شما مى توانيد نظرى بيفكنيد و از او خبرى بگيريد؟(قال هل انتم مطلعون ).
ايـنـجـا اسـت كه او نيز به جستجو برمى خيزد و نگاهى به سوى دوزخ مى افكند ناگهاندوست خود را در وسط جهنم مى بيند! (فاطلع فرآه فى سواء الجحيم )
او را مخاطب ساخته صدا مى زند: به خدا سوگند چيزى نمانده بود كه مرا نيز سقوط دهىو به هلاكت بكشانى ! (قال تالله ان كدت لتردين ).
چـيـزى نمانده بود كه وسوسه هاى تو در قلب صاف من اثر بگذارد، و مرا به همان خطانـحـرافى كه در آن بودى وارد كنى اگر لطف الهى يار من نشده بود و نعمت پروردگارمبـه كـمـكـم نـمى شتافت من نيز امروز با تو در آتش دوزخ احضار مى شدم ! (و لو لا نعمةربى لكنت من المحضرين ).
اين توفيق الهى بود كه رفيق راه من شد، و اين دست لطف هدايتش بود كه مرا نوازش داد ورهبرى كرد.
در اينجا به دوست جهنميش رو مى كند و اين سخن را به عنوان سرزنش به ياد او مى آورد ومى گويد: آيا تو نبودى كه در دنيا مى گفتى ما هرگز نمى ميريم ؟ (ا فما نحن بميتين ).
جز همان يك مرگ اول در دنيا و بعد از آن نه حيات مجددى است و نه ما هرگز مجازات خواهيمشد! (الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين )
اكنون بنگر و ببين چه اشتباه بزرگى كردى ؟ بعد از مرگ چنين حياتى بود و چنين ثوابو جـزاء و كـيـفـرى ، اكـنون همه حقائق بر تو آشكار شده ولى چه سود كه راه بازگشتىوجود ندارد!
طبق اين تفسير دو آيه اخير از گفتار اين فرد بهشتى با رفيق دوزخيش مى باشد كه گفتههاى او را در زمينه انكار معاد به خاطرش ‍ مى آورد.
ولى جمعى از مفسران احتمال ديگرى در تفسير اين دو آيه داده اند و آن اينكه گفتگوى فردبـهـشـتـى بـا رفـيـق دوزخـى پـايان يافته ، و دوستان بهشتى بار ديگر با هم سخن مىگويند: يكى از آنها از فرط خوشحالى صدا مى زند: آيا به راستى ديگر ما نمى ميريمو در ايـنـجـا حـيات جاودان داريم ؟ آيا جز مرگ اول مرگ ديگرى در كار نخواهد بود؟ و اينلطف الهى بر ما جاودان مى ماند و هرگز عذاب نخواهيم شد؟
البـتـه ايـن سـخـنـان از روى شـك و تـرديـد نـيـسـت ، از فـرط وجـد و سـرور اسـت ، درستمـثـل ايـنـكـه گـاهـى انـسـان بـعـد از مـدتـى آرزو و انـتـظـار بـهمـنـزل وسـيـع و مـرفـهـى دسـت مـى يـابـد، بـا تـعـجـب مـى گـويـد: آيـا ايـنمال من است ؟ اى خداى من ! چه نعمتى ! آيا از من گرفته نخواهد شد؟
بـه هـر حـال ايـن گفتگو را با يك جمله پر معنى و بسيار احساس انگيز و مؤ كد به انواعتاكيدات پايان داده ، و مى گويد: راستى اين رستگارى و پيروزى بزرگى است (ان هذالهو الفوز العظيم ).
چه پيروزى و رستگارى از اين برتر كه انسان غرق نعمت جاودانى و حيات
ابـدى و مـشـمـول انـواع الطاف الهى باشد؟ از اين برتر و بالاتر چه چيزى تصور مىشود؟
و سرانجام خداوند بزرگ با يك جمله كوتاه و بيدار كننده و پر معنى به اين بحث خاتمهداده ، مـى فـرمـايـد: بـراى مـثل اين مردم عمل كنند و به خاطر اين مواهب تلاشگران بكوشند(لمثل هذا فليعمل العاملون ).
ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـران احتمال داده اند كه آيه اخير نيز از گفته هاى بهشتيان باشدبـسـيار بعيد به نظر مى رسد، چرا كه در آن روز ديگر عملى در كار نيست ، و به تعبيرديگر در آن روز برنامه عمل وجود ندارد كه با اين عبارت بخواهند افراد را به آن تشويقكـنـنـد، در حالى كه ظاهر آيه نشان مى دهد هدف اين است كه از تمام آيات گذشته با ذكرايـن جـمـله نـتـيـجـه گـيـرى گـردد و مـردم بـه سـوى ايـمـان وعـمـل سـوق داده شـونـد، لذا مـنـاسـب ايـن اسـت كه اين سخن خداوند در پايان اين بحث بودهباشد.
نكته ها:
1 - ارتباط بهشتيان با دوزخيان
از آيات فوق برمى آيد كه گاه نوعى ارتباط ميان بهشتيان و دوزخيان برقرار مى شود،گـوئى بـهـشـتـيـان كـه در بـالا قـرار دارند به دوزخيان كه در پائين هستند مى نگرند ووضـع حـال آنـهـا را مـى بينند (اين معنى از تعبير فاطلع كه به معنى اشراف از بالا استاستفاده مى شود).
البته اين دليل بر آن نيست كه فاصله بهشت و دوزخ كم است ، بلكه در آن شرائط قدرتديـد فـوق العـاده اى بـه آنـهـا داده مى شود كه مساءله فاصله و مكان در برابر آن مطرحنيست .
در بـعـضـى از كلمات مفسران آمده است كه در بهشت روزنه اى وجود دارد كه از آن مى توانجهنم را ديد!
از آيـات سـوره اعـراف نـيـز بـه خـوبـى ايـن ارتباط روشن مى شود، آنجا كه مى گويد:بـهـشـتـيان دوزخيان را بانگ مى زنند و مى گويند ما آنچه را پروردگارمان وعده داده بودحقا يافتيم ، آيا شما هم آنچه را پروردگارتان وعده داده بود به حق يافتيد؟ مى گويندآرى ! و در ايـن هـنـگـام كـسى در ميان آنها بانگ برمى آورد كه لعنت خدا بر ستمگران باد!فـنـادى اصـحـاب الجـنـة اصـحـاب النـار ان قـد وجـدنـا مـا وعـدنـا ربـنـا حـقـافـهـل وجـدتـم مـا وعـد ربـكـم حـقـا قالوا نعم فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين(اعراف 44).
از آيـه 46 هـمـان سـوره اعـراف نـيـز اسـتـفـاده مـى شـود كـه در مـيـاناهل بهشت و دوزخ حجابى برقرار است و بينهما حجاب .
تعبير به نادى كه معمولا در موارد سخن گفتن از دور به كار مى رود نشانه بعد مكانى يامـقـامـى ايـن دو گـروه اسـت ، امـا بـه هـر حـال هـمـانـگـونـه كـه بارها گفته ايم شرائط واحـوال روز قـيـامـت بـا وضع اين جهان بسيار متفاوت است و ما نمى توانيم با معيارهاى اينجهان آنها را ارزيابى كنيم .
2 - اين آيات درباره چه كسى نازل شده ؟
بـعـضـى از مـفـسـران شـان نـزولهـائى بـراى آيـات فـوقنـقـل كـرده انـد كـه مـطابق آنها اين آيات اشاره به آن دو نفر مى كند كه در سوره كهف بهعـنوان يك مثال مطرح شده است آنجا كه مى فرمايد: و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهماجنتين من اعناب و حففناهما بنخل و جعلنا بينهما زرعا ... براى آنها مثالى بيان كن : داستان آندو مـرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم ، و در گرداگرد آندرختان نخل ، و در ميان اين دو زراعتى
پر بركت ... (آيات 32 تا 43 سوره كهف ).
در اين آيات آمده است كه يكى از آن دو نفر فردى بود بسيار خودخواه و مغرور و كم ظرفيتو منكر معاد و ديگرى مؤ من و معتقد به قيامت و سرانجام آن مرد بى ايمان مغرور در همين جهاننيز به مجازات الهى گرفتار شد و تمام اموال و ثروتش بر باد رفت .
ولى لحـن آيـات مـورد بـحـث بـا آيـات سـوره كـهـف چندان هماهنگ نيست و حكايت از دو داستانجداگانه مى كند.
بعضى ديگر از مفسران آن را ناظر به دو نفر شريك يا رفيق مى دانند كه ثروت زيادىداشـتـنـد، يـكـى انـفـاق هـاى زيادى كرد، و ديگرى كه به اين امور اعتقادى نداشت خوددارىنـمـود، بـعـد از مـدتـى انفاق كننده نيازمند شد و مورد سرزنش رفيقش قرار گرفت ، و بااستهزاء به او گفت : ءانك لمن المصدقين : آيا تو در راه خدا انفاق مى كنى .
امـا ايـن شـان نـزول مـتـوقف بر اين است كه مصدقين را در آيات مورد بحث با تشديد صادبخوانيم كه مربوط به انفاق و صدقه دادن بوده باشد.
در حـالى كـه در قـرائت مـشـهـور مـصـدقـيـن بـدون تـشـديـد صـاد اسـت بـنـابـرايـن شـاننزول مزبور با قرائت مشهور سازگار نيست .
3 - براى چنين مواهبى بايد تلاش كرد
آيـا سـزاوار اسـت انـسـان سـرمـايـه گـرانبهاى عمر و استعدادهاى خلاق خداداد را در امورىمـصـرف كـنـد كه همانند حباب بر روى آب ناپايدار است ؟ متاعى است كم ارزش و بيدوام ،متاعى است پرآفت و پر دردسر.
و يا اين نيروهاى پر ارزش را در مسيرى به كار گيرد كه نتيجه آن حيات جاويدان و مواهببى پايان و خشنودى پروردگار است ؟
قـرآن در آيـات فـوق چـه تعبير زيبائى دارد مى گويد تلاشگران براى اين چنين هدفىبـايـد تـلاش كـنـنـد، بـراى بهشتى مملو از لذات روحانى ، و پر از نعمتهاى جسمانى كهشراب طهورش انسان را در نشئه اى ملكوتى فرو مى برد، و همنشينى دوستان با صفايشغـمـى بـر دل نـمـى گـذارد، نـه مـحـدوديـتـى در آن اسـت و نـه مـمـنـوعـيـتـى ، نـه انـدوهزوال در آن راه دارد و نه دردسر حفظ و نگهدارى .
آرى براى مثل اين بايد سعى و عمل كرد.
آيه و ترجمه


أ ذلك خير نزلا أ م شجرة الزقوم(62)
إ نا جعلناها فتنة للظالمين(63)
إ نها شجرة تخرج فى أ صل الجحيم(64)
طلعها كأ نه رؤ س الشياطين(65)
فإ نهم لاكلون منها فمالون منها البطون(66)
ثم إ ن لهم عليها لشوبا من حميم(67)
ثم إ ن مرجعهم لالى الجحيم(68)
إ نهم أ لفوا اباءهم ضالين(69)
فهم على ءاثارهم يهرعون(70)


ترجمه :

62 - آيا اين (نعمتهاى جاويدان بهشت ) بهتر است يا درخت (نفرت انگيز) زقوم ؟!
63 - ما آن را مايه درد و رنج ظالمان قرار داديم .
64 - درختى است كه از قعر جهنم مى رويد!
65 - شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است .
66 - آنها (مجرمان ) از آن مى خورند و شكم خود را از آن پر مى كنند.
67 - سپس روى آن آب داغ متعفنى مى نوشند.
68 - سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است .
69 - چرا كه آنها پدران خود را گمراه يافتند.
70 - با اينحال با سرعت به دنبال آنان مى دوند.
تفسير:
گوشه اى از عذابهاى جانكاه دوزخيان
بـعد از بيان نعمتهاى روحبخش و پرارزش بهشتى ، در آيات مورد بحث به بيان عذابهاىدردنـاك و غـمـانـگـيز دوزخى مى پردازد و آنچنان ترسيمى از آن مى كند كه در مقايسه بانـعـمـتـهـاى پـيـشـيـن در نـفـوس مـسـتعد عميقا اثر مى گذارد و آنها را از هر گونه زشتى وناپاكى باز مى دارد.
نخست مى فرمايد: آيا اين نعمتهاى جاويدان و لذتبخش كه بهشتيان را با آن پذيرائى مىكنند بهتر است يا درخت نفرت انگيز زقوم ؟!(اذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ).
تـعـبـيـر بـه نـزل بـا تـوجه به مفهوم آن به چيزى گفته مى شود كه براى پذيرائىمـيـهـمـان آماده مى كنند، و بعضى گفته اند نخستين چيزى است كه با آن از ميهمان تازه واردپذيرائى مى كنند نشان مى دهد كه بهشتيان همچون ميهمانهاى عزيز و محترم پذيرائى مىشوند.
قرآن مى گويد: آيا اين بهتر است يا درخت زقوم ؟!
تـعبير به بهتر دليل بر اين نيست كه درخت زقوم چيز خوبى است ، و نعمت بهشتيان از آنبهتر است ، چرا كه اين تعبيرات در لغت عرب گاه در مواردى به كار مى رود كه در يكسوهـيـچـگونه خوبى اصلا وجود ندارد، ولى اين احتمال وجود دارد كه اين يكنوع كنايه است ،درست به اين مى ماند كه شخصى بر اثر آلودگى
بـه انـواع گـناهان در ميان مردم سخت رسوا شده است و به او مى گوئيم آيا اين رسوائىبهتر است يا افتخار و آبرومندى ؟
و اما زقوم به گفته اهل لغت اسم گياهى است تلخ و بد بو و بد طعم .
و به گفته بعضى از مفسران اسم گياهى است كه داراى برگهاى كوچك و تلخ و بد بواست و در سرزمين تهامه مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند.
و در تفسير روح المعانى اضافه مى كند اين گياه شيره اى دارد كه وقتى به بدن انسانمى رسد ورم مى كند.
راغب در مفردات مى گويد: زقوم هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است .
لسان العرب مى گويد: اين ماده در اصل به معنى بلعيدن آمده است .
سـپـس مـى افـزايـد هـنـگـامـى كـه آيـه زقـوم نـازل شـدابوجهل گفت : چنين درختى در سرزمين ما نمى رويد، چه كسى از شما معنى زقوم را مى داند؟
در آنجا مردى بود از آفريقا گفت زقوم به لغت افريقائيان به معنى كره و خرما است !
ابـوجـهـلبه عنوان سخريه صدا زد كنيز! مقدارى خرما و كره بياور تا زقوم كنيم ! آنها مى خوردندو مـسـخـره مـى كـردنـد و مى گفتند محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آخرت ما را بهايـنـهـا مـى ترساند! قرآن نازل شد و پاسخ دندانشكنى به آنها داد كه در آيات بعد مىخوانيم .
به هر حال واژه شجرة هميشه به معنى درخت نيست گاه به معنى گياه نيز مى آيد، و قرائننشان مى دهد كه منظور از آن در اينجا گياه است .
سـپـس قـرآن به بعضى از ويژگيهاى اين گياه پرداخته مى گويد: ما آن را مايه عذاب ورنج ظالمان قرار داديم (انا جعلناه فتنة للظالمين ).
فـتنه ممكن است به معنى رنج و عذاب باشد، و ممكن است به معنى آزمايش همانگونه كه درغـالب مـوارد در قـرآن بـه ايـن مـعنى آمده است اشاره به اينكه آنها هنگامى كه نام زقوم راشنيدند به سخريه و استهزاء پرداختند و از اين رو وسيله اى براى آزمايش اين ستمگرانشد.
سـپـس مـى افـزايـد: آن درخـتـى اسـت كـه از قـعـر جـهـنـم مـى رويـد! (انـها شجرة تخرج مناصل الجحيم ).
ولى ايـن ظـالمـان مـغـرور به سخريه ادامه دادند و گفتند مگر ممكن است گياه يا درختى ازقـعر جهنم برويد؟ آتش كجا و درخت و گياه كجا؟ بنابراين شنيدن نام اين گياه و اوصافآن مايه آزمايش آنها در اين دنيا، و خود آن در آخرت مايه درد و رنج آنها است .
گـويـا آنـها از اين نكته غافل بودند كه اصولى كه بر زندگى آن جهان (آخرت ) حاكماست با اين جهان بسيار تفاوت دارد، گياه و درختى كه از قعر جهنم مى رويد به رنگ جهنماست ، و در شرائط جهنم پرورش يافته ، نه گياهى است همانند گياهى كه در باغهاى اينجهان مى رويد، و شايد از اين نكته بيخبر نبودند بلكه هدفشان تنها سخريه و استهزاءبود.
سپس مى افزايد: شكوفه آن مانند كله هاى شياطين است ! (طلعها كانه رؤ س الشياطين ).
طلع معمولا به شكوفه خرما گفته مى شود كه داراى پوسته سبز رنگى
اسـت و در درون آن رشـتـه هـاى سـفـيـدى اسـت كـه بـعـداتـبـديل به خوشه خرما مى شود، واژه طلع از ماده طلوع به اين مناسبت است كه نخستين ميوهاى است كه بر درخت ظاهر مى شود و طلوع مى كند.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيد كه مگر مردم كله هاى شياطين را ديده بودند كه قرآنشكوفه هاى زقوم را به آن تشبيه مى كند؟
مفسران در اينجا پاسخ ‌هاى متعددى ذكر كرده اند:
بـعـضى گفته اند: يكى از معانى شيطان يك نوع مار بد منظر است كه شكوفه زقوم بهآن تشبيه شده است .
و بـعـضـى گـفـتـه اند: يك نوع گياه بد چهره است چنانكه در كتاب منتهى الارب آمده است :راءس الشيطان يا روس الشياطين گياهى است .
ولى آنـچـه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه اين تشبيه براى بيان نهايت زشتى وچهره تنفرآميز آن است ، زيرا انسان از چيزى كه متنفر باشد در ذهن خود براى آن قيافه اىزشـت و وحـشـتـنـاك ترسيم مى كند، و به هر چه علاقه مند است براى آن قيافه اى زيبا ودوست داشتنى .
لذا در عـكسهائى كه مردم براى فرشتگان مى كشند زيباترين چهره ها را ترسيم مى كنندو به عكس براى شياطين و ديوان بدترين چهره ها را، در حالى كه نه فرشته را ديده اندو نه ديو را.
در تـعـبـيـرات روزمره بسيار ديده مى شود كه مى گويند: فلان كس مانند عفريت است ، ياقيافه ديو دارد!
ايـنـهـا همه تشبيهاتى است بر اساس انعكاسات ذهنى انسانها از مفاهيم مختلف ، تشبيهاتىاست لطيف و گويا.
سرانجام قرآن مى گويد: اين ظالمان مغرور مسلما از اين گياه مى خورند
و شكم را از آن پر مى كنند (فانهم لاكلون منها فمالئون منها البطون ).
ايـن همان فتنه و عذابى است كه در آيات قبل به آن اشاره شد، خوردن از اين گياه دوزخىبـا آن بوى بد و طعم تلخ با آن شيره اى كه تماسش با بدن مايه سوزندگى و تورماست ، آنهم خوردن به مقدار زياد، عذابى است دردناك .
بديهى است خوردن از اين غذاى ناگوار و تلخ تشنگى آور است ، اما به هنگامى كه تشنهمـى شـونـد چـه مى نوشند؟ قرآن مى گويد: اين دوزخيان بعد از اين زقوم آب داغ و كثيفىخواهند داشت (ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم ).
شـوب بـه مـعـنـى چـيـزى اسـت كـه با شى ء ديگر مخلوط شود، و حميم به معنى آب داغ وسوزان است ، بنابراين حتى آب داغى كه آنها مى نوشند خالص نيست بلكه آلوده است .
آن غذاى دوزخيان ، و اينهم نوشابه آنان ، اما بعد از اين پذيرائى به كجا مى روند قرآنمى گويد: سپس بازگشت آنها به سوى جهنم است ! (ثم ان مرجعهم لالى الجحيم ).
بـعـضـى از مـفسران از اين تعبير چنين استفاده كرده اند كه اين آب داغ آلوده از چشمه اى دربـيرون دوزخ است ، دوزخيان را قبلا براى نوشيدن آن همچون حيواناتى كه به آبگاه مىبـرنـد بـه آنـجـا مـى خـوانـند، و بعد از نوشيدن از آن بار ديگر بازگشتشان به سوىدوزخ است .
بـعـضـى ديـگر گفته اند اين اشاره به مواقف و جايگاههاى مختلف دوزخ است كه ظالمان ومجرمان را از منطقه اى به منطقه ديگر مى برند تا از آن آب سوزان
بـنـوشـنـد و بـعـد آنـهـا را بـه جـايـگـاه اصـليـشـان بـاز مـى گـردانـنـد، امـا تـفـسـيـراول مناسبتر به نظر مى رسد.
هـمـانـگـونـه كه قبلا نيز اشاره كرديم نه ترسيم نعمتهاى بهشتى آنچنان كه هست در ايندنـيـا بـراى ما ممكن است و نه عذابهاى دوزخيان . تنها شبحى از دور با عباراتى كوتاه ازآن در ذهن ما ترسيم مى شود (پروردگارا ما را در پناه لطفت از اين عذابها محفوظ دار).
در آخـريـن آيـات مـورد بـحـث قـرآن دليـل اصـلى گـرفـتـارى دوزخـيـان را درچـنـگال اين مجازاتهاى دردناك در دو جمله كوتاه و پرمعنى بيان مى كند، و مى گويد: آنهاپدران خود را گمراه يافتند (انهم الفوا آبائهم ضالين )
اما با اين حال با سرعت و بى اختيار به دنبال آنها مى دوند (فهم على آثارهم يهرعون ).
جـالب ايـنـكـه در ايـنـجـا يـهـرعـون بـه صـورت صـيـغـهمـجـهـول از مـاده اهـراع كـه بـه مـعـنـى بـا سـرعـت دويـدن اسـت آمده ، اشاره به اينكه چناندل و ديـن بـر تـقـليـد نـيـاكـان بـاخته اند كه گوئى آنها را به سرعت و بى اختيار بهدنـبـالشـان مـى دوانـنـد گـوئى از خـود اراده اى نـدارنـد و ايـن اشـاره بـه نهايت تعصب وشيفتگى آنها به خرافات نياكان است .
آيه و ترجمه


و لقد ضل قبلهم أ كثر الا ولين(71)
و لقد أ رسلنا فيهم منذرين(72)
فانظر كيف كان عاقبة المنذرين(73)
إ لا عباد الله المخلصين(74)


ترجمه :

71 - قبل از آنها اكثر پيشينيان (نيز) گمراه شدند.
72 - ما در ميان آنها انذاركنندگانى فرستاديم .
73 - بنگر عاقبت انذارشوندگان چگونه بود؟
74 - مگر بندگان مخلص ما!
تفسير:
اقوام گمراه پيشين

next page

fehrest page

back page