|
|
|
|
|
|
مقدمه اين سوره در مكه نازل شده و 83 آيه دارد محتواى سوره (يس ) چنانكه مى دانيم اين سوره در (مكه ) نازل شده است ، بنا بر اين محتواى آن از نظركلى همان محتواى عمومى سوره هاى مكى است كه از توحيد و معاد و وحى و قرآن و انذار وبشارت سخن مى گويد، در اين سوره چهار بخش عمده مخصوصا ديده مى شود: 1 - نخست سخن از رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و قرآن مجيد وهدف از نزول اين كتاب بزرگ آسمانى و گروندگان به آن است و تا آيه يازده آن راادامه مى دهد. 2 - بخش ديگرى از اين سوره از رسالت سه نفر از پيامبران الهى ، و چگونگى دعوتآنها به سوى توحيد و مبارزه پيگير و طاقت فرساى آنها با شرك سخن مى گويد كه درحقيقت يكنوع تسلى و دلدارى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ارائه طريق درانجام رسالت بزرگ او است . 3 - بخشى از اين سوره كه از آيه 33 شروع مى شود و تا آيه 44 ادامه دارد مملو ازنكات جالب توحيدى ، و بيان گويا از آيات و نشانه هاى عظمت پروردگار در عالم هستىاست ، در قسمتهاى اخير سوره نيز مجددا به همين بحث توحيدى و آيات الهى باز مى گردد. 4 - بخش مهم ديگرى از اين سوره در مسائل مربوط به (معاد) ودلائل گوناگون آن و چگونگى حشر و نشر، و سؤال و جواب در روز قيامت ، و پايان جهان ، و بهشت و دوزخ سخن مى گويد، كه در اين قسمت نكته هاى بسيار مهم و دقيقى نهفتهشده است . و در لابلاى اين بحثهاى چهارگانه آياتى تكان دهنده براى بيدارى و هشيارى غافلان وبيخبران آمده است كه اثرى نيرومند در دلها و جانها دارد. خلاصه اينكه : در اين سوره انسان با صحنه هاى مختلفى از آفرينش و قيامت و زندگى ومرگ و انذار و بشارت روبرو مى شود كه مجموعه اى بيدار كننده و نسخه اى شفابخش راتشكيل مى دهد. فضيلت سوره يس سوره (يس ) سوره (يس ) به گواهى احاديث متعددى كه در اين زمينه وارد شده يكى از مهمترين سورههاى قرآنى است ، به گونه اى كه در احاديث به عنوان قلب قرآن ناميده شده است . در حديثى از پيامبر اسلام مى خوانيم : ان لكل شى ء قلبا و قلب القرآن يس : (هر چيز قلبى دارد و قلب قرآن يس است )!. در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) نيز همين معنى آمده است و درذيل آن مى افزايد: فمن قرء يس فى نهاره قبل ان يمسى كان فى نهاره من المحفوظين والمرزوقين حتى يمسى ، و من قراءها فى ليلهقبل ان ينام و كل به الف ملك يحفظونه من كل شيطان رجيم و منكل آفة : (هر كس آن را در روز پيش از آنكه غروب شود بخواند در تمامطول روز محفوظ و پر روزى خواهد بود، و هر كس آن را در شب پيش از خفتن بخواند خداوند هزار فرشته را بر او مامور مى كند كه او را ازهر شيطان رجيم و هر آفتى حفظ كنند...) و بهدنبال آن فضائل مهم ديگرى نيز بيان مى فرمايد. باز در حديثى از پيامبر ميخوانيم كه فرمود: سورة يس تدعى فى التوراة المعمة !قيل و ما المعمة ؟ قال تعم صاحبها خير الدنيا و الاخرة ... (سوره يس در تورات به عنوانعموميت آفرين ناميده شده ، سؤ ال شد از چه رو به آن عموميت آفرين گفته مى شود؟فرمود: به خاطر اينكه كسى كه همدم و همنشين اين سوره باشد او رامشمول تمام خير دنيا و آخرت مى كند...). روايات ديگرى نيز در اين زمينه در كتب شيعه واهل سنت آمده است كه اگر بخواهيم همه آنها رانقل كنيم سخن به درازا مى كشد. به اين ترتيب بايد اعتراف كرد كه شايد كمتر سوره اى در قرآن مجيد داراى اينهمهفضيلت بوده باشد. و همانگونه كه بارها گفته ايم اين فضيلت براى كسانى نيست كه تنها الفاظ آن رابخوانند، و مفاهيم آن را به طاق نسيان زنند، بلكه اين عظمت به خاطر محتواى عظيم اينسوره است . محتوائى بيدارگر ايمان بخش و مسئوليت آفرين و تقوازا كه وقتى انسان در آن انديشهكند و اين انديشه در اعمال او پرتوافكن گردد خير دنيا و آخرت را براى او به ارمغان مىآورد. فى المثل در آيه 60 اين سوره سخن از پيمانى به ميان مى آورد كه خداوند از تمامفرزندان آدم گرفته كه شيطان را پرستش نكنند كه شيطان دشمن آشكارى است (الم اعهد اليكم يا بنى آدم الا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين ). روشن است هرگاه انسان به اين پيمان الهى پايبند باشد، همانگونه كه در احاديث فوقآمده ، از هر شيطان رجيمى در امان خواهد بود ولى اگر اين آيه را سرسرى مى خواند و درعمل از دوستان مخلص و ياران وفادار شيطان است ، نمى تواند به اين افتخار بزرگنائل گردد، همچنين درباره فرد فرد آيات و كلمات اين سوره بايد اين محاسبه را انجامداد. آيه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحيم يس (1) و القران الحكيم(2) انك لمن المرسلين(3) على صراط مستقيم(4) تنزيل العزيز الرحيم(5) لتنذر قوما ما انذر ءاباؤ هم فهم غافلون(6) لقد حق القول على اءكثرهم فهم لا يؤ منون(7) انا جعلنا فى اعناقهم اغلا لا فهى الى الا ذقان فهم مقمحون(8) و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشينهم فهم لا يبصرون(9) و سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون(10)
|
ترجمه : 1 - يس . 2 - سوگند به قرآن حكيم . 3 - كه تو قطعا از رسولان (خداوند) هستى . 4 - بر طريقى مستقيم . 5 - اين قرآنى است كه از سوى خداوند عزيز و رحيمنازل شده . 6 - تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و لذا آنها غافلند. 7 - فرمان (الهى ) در باره اكثر آنها تحقق يافته ، به همين جهت ايمان نمى آورند. 8 - ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار داديم كه تا چانه ها ادامه دارد، و سرهاى آنها را بهبالا نگاهداشته است . 9 - و در پيش روى آنها سدى قرار داديم ، و در پشت سرشان سدى ، و چشمان آنها راپوشانده ايم ، لذا چيزى را نمى بينند! 10 - براى آنها يكسان است ، چه انذارشان كنى يا نكنى ، ايمان نمى آورند. تفسير: سر آغاز (قلب قرآن ) اين سوره همانند 28 سوره ديگر قرآن مجيد با حروف مقطعه آغاز مى شود (يا و سين ). در باره تفسير حروف مقطعه قرآن در آغاز سوره هاى (بقره ) و(آل عمران ) و (اعراف ) بحثهاى فراوانى داشته ايم . ولى در خصوص سوره يس تفسيرهاى ديگرى نيز براى اين حروف مقطعه وجود دارد: از جمله اينكه : اين كلمه مركب از (يا) (حرف ندا) و (سين ) يعنى شخص پيامبر اسلاماست ، و به اين ترتيب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را براى بيان مطالب بعدمخاطب مى سازد. در احاديث مختلفى نيز آمده است كه اين كلمه يكى از نامهاى پيغمبر گرامى اسلام است . ديگر اينكه مخاطب در اينجا انسان است (سين ) اشاره به او است ، ولى ايناحتمال با آيات بعد سازگار نيست ، زيرا در اين آيات روى سخن تنها به پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم ) است . لذا در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: يس اسمرسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) والدليل على ذلك قوله تعالى انك لمن المرسلين على صراط مستقيم : (يس نامرسول خداست و دليل بر آن اين است كه بعد از آن مى فرمايد تو از مرسلين و برصراط مستقيم هستى (نور الثقلين جلد 4 صفحه 375). به دنبال اين حروف مقطعه - همانند بسيارى از سوره هائى كه با حروف مقطعه آغاز شده -سخن از قرآن مجيد به ميان مى آورد، منتها در اينجا به آن سوگند ياد كرده و مى گويد(سوگند به قرآن حكيم ) (و القرآن الحكيم ). جالب اينكه (قرآن ) را به (حكيم ) توصيف مى كند، در حالى كه حكمت معمولا صفتشخص زنده و عاقل است ، گوئى قرآن را موجودى زنده وعاقل و رهبر و پيشوا معرفى مى كند كه مى تواند درهاى حكمت را به روى انسانها بگشايد، وبه صراط مستقيمى كه در آيات بعد به آن اشاره كرده راهنمائى كند. البته خداوند نيازى به سوگند ندارد، ولى سوگندهاى قرآن همواره داراى دو فايده مهماست : نخست تاكيد روى مطلب ، و ديگر بيان عظمت چيزى كه به آن سوگند ياد مى شود،زيرا هيچكس به موجودات كم ارزش سوگند ياد نمى كند. آيه بعد چيزى را كه سوگند آيه قبل به خاطر آن بوده است بازگو مى كند، مى فرمايد:(مسلما تو از رسولان خداوند هستى ) (انك لمن المرسلين ). (رسالتى كه تواءم با حقيقت است و بودن تو بر صراط مستقيم ) (على صراط مستقيم). سپس مى افزايد: اين قرآنى است كه از ناحيه خداوند عزيز و رحيمنازل شده (تنزيل العزيز الرحيم ). تكيه روى (عزيز بودن ) خداوند براى بيان قدرت او بر چنين كتاب بزرگ شكست ناپذيرى است كه در تمام طول اعصار و قرون به صورت يك معجزه جاويدانباقى مى ماند، و هيچ قدرتى نمى تواند عظمت آن را از صفحه دلها محو كند. و تكيه روى (رحيميت ) خداوند براى بيان اين حقيقت است كه رحمت او ايجاب كرده كهچنين نعمت بزرگى را در اختيار انسانها بگذارد. بعضى از مفسران اين دو توصيف را براى بيان دو نوع عكسالعمل متفاوت ميدانند كه ممكن است مردم در برابرنزول اين كتاب آسمانى و فرستادن اين رسول نشان دهند: اگر به انكار و تكذيب بر خيزند خداوند با عزت و قدرتش آنها را تهديد كرده ، و اگراز در تسليم و قبول در آيند خدا با رحمتش آنها را بشارت داده . بنا بر اين عزت و رحمتش كه يكى مظهر (انذار) و ديگرى مظهر (بشارت ) است باهم آميخته و اين كتاب بزرگ آسمانى را در اختيار انسانها گذارده است . در اينجا سؤ الى مطرح است كه مگر مى توان حقانيت يك پيامبر يا كتاب آسمانى را باسوگند و تاكيد اثبات كرد؟ ولى پاسخ اين سؤ ال در دل آيات فوق نهفته است ، زيرا از يكسو قرآن را توصيف بهحكيم بودن ميكند، اشاره به اينكه حكمتش بر كسى پوشيده نيست ، و خوددليل بر حقانيت خويش است . ديگر اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به ره سپردن بر صراط مستقيمتوصيف كرده ، يعنى محتواى دعوت او خود بيان ميكند كه مسير او مسير مستقيمى است ،سوابق زندگى او نيز نشان ميدهد كه او طريقى جز طريق مستقيم ندارد. و ما در بحثهاى دلائل حقانيت پيامبران اين مطلب را اشاره كرده ايم كه يكى از بهترين طرقبراى پى بردن به حقانيت آنها اين است كه محتواى دعوت آنان دقيقا بررسى شود،هرگاه هماهنگ با فطرت و عقل و وجدان بود و در سطحى قرار داشت كه از انسان با نيروى بشرى امكان پذير نيست ، بعلاوه سوابق زندگىشخص پيامبر چنان بود كه نشان ميداد مرد امانت و صداقت است ، نه دروغ و مكر و تزوير،اين امور قرائن زنده اى ميشود بر اينكه او فرستاده خدا است ، و آيات فوق در حقيقت اشارهاى به هر دو مطلب است ، بنابر اين سوگند و ادعاى فوق هرگزبيدليل نيست . از اين گذشته از نظر فن مناظره ، براى نفوذ در دلهاى منكران لجوج هر قدر عباراتمحكمتر و قاطعتر و تواءم با تاكيد بيشتر مطرح شود اين افراد را بيشتر تحت تاثيرقرار ميدهد. باز سؤ ال ديگرى مطرح ميشود كه چرا مخاطب را در اين جمله شخص پيامبر (صلى اللهعليه و آله و سلم ) قرار داده است نه مشركان ، و نه عموم مردم ؟ پاسخ اينكه هدف اين بوده كه تاكيد كند تو بر حقى و بر صراط مستقيمى خواه آنهابپذيرند و خواه نپذيرند، به همين دليل در رسالت سنگين خود كوشا باش ، و از عدمقبول مخالفان كمترين سستى به خود راه مده . آيه بعد هدف اصلى نزول قرآن را به اينگونه شرح مى دهد: قرآن را بر تونازل كرديم تا قومى را انذار كنى كه پدران آنها انذار نشدند و به هميندليل آنها در غفلت فرو رفته اند (لتنذر قوما ما انذر آبائهم فهم غافلون ). مسلما منظور از اين قوم همان مشركان عرب مى باشد و اگر گفته شود به اعتقاد ما هيچامتى بدون انذار كننده نبوده ، و زمين هرگز از حجت خدا خالى نخواهد شد، بعلاوه در آيه24 سوره فاطر خوانديم و ان من امة الا خلا فيها نذير: هيچ امتى نبود مگر اينكه بيم دهندهاى در آنها وجود داشت . در پاسخ ميگوئيم منظور از آيه مورد بحث انذار كننده آشكار و پيامبر بزرگى است كهآوازه او همه جا بپيچد، و گرنه در هر زمانى حجت الهى براى مشتاقان و طالبان وجوددارد، و اگر مى بينيم دوران ميان حضرت مسيح (عليهالسلام ) و قيام پيامبر اسلام (صلىالله عليه و آله و سلم ) را دوران فترت شمرده اند نه به اين معنى است كه مطلقا حجتالهى براى آنها وجود نداشته ، بلكه فترت از نظر قيام پيامبران بزرگ و اولو العزماست . اءمير مؤ منان على (عليهالسلام ) در اين زمينه ميفرمايد: ان الله بعث محمدا (صلى الله عليهو آله و سلم ) و ليس احد من العرب يقراء كتابا و لا يدعى نبوة !: خداوند هنگامى محمد رامبعوث ساخت كه احدى از عرب كتاب آسمانى نميخواند و ادعاى نبوت نمى كرد (نهجالبلاغه خطبه 33 و 104). به هر حال هدف از نزول قرآن اين بود كه مردمغافل را هشيار، و خوابزدگان را بيدار سازد، و خطراتى كه آنها را احاطه كرده وگناهانى كه در آن فرو رفته اند و شرك و فسادى كه به آن آلوده شده اند به آنهايادآورى كند، آرى قرآن كه پايه آگاهى و بيدارى ، و كتاب پاكسازىدل و جان است . سپس قرآن به عنوان يكى پيشگوئى درباره سران كفر و سردمداران شرك مى گويد:فرمان و وعده الهى بر اكثر آنها تحقق يافته و به هميندليل ايمان نمى آورند (لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون ). در اينكه منظور از (قول ) در اينجا چيست مفسران احتمالاتى داده اند، ولى ظاهرا منظورهمان وعده عذاب جهنم براى پيروان شياطين است ، چنانكه در آيه 13 سوره سجده آمده است(و لكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ): (ولى سخن من در بارهآنها تحقق يافته كه دوزخ را از جن و انس پر مى كنم )، و در آيه 71 سوره زمر مىخوانيم و لكن حقت كلمة العذاب على الكافرين : (ولى حكم و وعده عذاب در باره كافرانمحقق شده است ). به هر حال اين در مورد كسانى است كه تمام خطوط ارتباطى خود را با خدا قطع كردهبودند، پيوندها را گسسته ، و تمام دريچه هاى هدايت را به روى خود بسته بودند، ولجاجت و عناد و خيره سرى را به حد اعلى رسانده اند آرى اينها هرگز ايمان نخواهند آوردو راه بازگشتى ندارند چرا كه تمام پلها را در پشت سر خود ويران كرده اند. حقيقت اين است كه انسان در صورتى اصلاحپذير وقابل هدايت است كه فطرت توحيدى خود را بااعمال زشت و اخلاق آلوده اش به كلى پايمال نكرده باشد و گرنه تاريكى مطلق برقلب او چيره خواهد شد و تمام روزنه هاى اميد براى او بسته مى شود. ضمنا از اين سخن روشن شد كه منظور از اين اكثريتى كه هرگز ايمان نمى آورند سرانشرك و كفرند و همينگونه شد كه گروهى در جنگهاى اسلامى درحال شرك و بت پرستى كشته شدند، و بعضى كه باقيماندند تا پايان كار دردل ايمان نداشتند، و گرنه اكثريت مشركان عرب بعد از فتح مكه به مفاد يدخلون فىدين الله افواحا (سوره نصر آيه 2) گروه گروه وارد اسلام شدند. آيات بعد از آن كه سخن از وجود سدى پيش رو و پشت سر آنها مى گويد، و چشمهاى آنهارا نابينا مى شمرد، و تصريح ميكند كه انذار كردن و ناكردن براى آنها يكسان است ،شاهد همين معنى است . به هر حال آيه بعد ادامه توصيف اين گروه نفوذ ناپذير است ، در نخستين توصيف آنهامى گويد: ما در گردنهاى آنها غلهائى قرار داديم كه تا چانه هاى آنها ادامه دارد، وسرهاى آنها را به بالا نگاه داشته است (انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقانفهم مقمحون ). (اغلال ) جمع (غل ) در اصل از ماده (غلل ) به معنى چيزى است كه در وسطاشيائى قرار گرفته ، مثلا به آب جارى كه از لابلاى درختان عبور مى كندغلل مى گويند (بر وزن عمل ) و (غل ) حلقه اى بود كه بر گردن يا دستها قرارميدادند، سپس آن را با زنجير مى بستند، و از آنجا كه گردن يا دست در ميان آن قرارگرفته اين كلمه در مورد آن به كار رفته است ، گاه غلهائى كه بر گردن بودهجداگانه به زنجير بسته مى شد، و غلهاى بر دست جدا بوده ، اما گاهى دستها را درغل مى كردند و به حلقه اى كه بر گردن بود مى بستند و شخص زندانى و اسير راشديدا در محدوديت فشار و شكنجه قرار مى دادند. و اگر به حالت عطش يا شدت اندوه و خشم غله (بر وزن قله ) گفته مى شود آن نيز بهخاطر نفوذ اين حالت در درون قلب و جسم انسان است ، اصولا ماده(غل بر وزن جد) هم به معنى داخل شدن و هم داخل كردن آمده ، لذا در آمد خانه يا زراعت ومانند آن را (غله ) مى گويند. در هر صورت گاهى طوق غل كه بر گردن گذارده مى شد تا چانه ادامه پيدا مى كرد وسر را به بالا نگه مى داشت و در حالى كه اسير و زندانى فوق العاده از اين جهتشكنجه مى ديد از مشاهده اطراف خود باز مى ماند. و چه جالب است تشبيهى كه از حال بت پرستان لجوج به چنين انسانهائى شده ، آنهاطوق تقليد و زنجير عادات و رسوم خرافى را بر گردن و دست و پاى خود بسته اند وغلهاى آنها آن قدر پهن و گسترده است كه سر آنها را بالا نگاهداشته و از ديدن حقايقمحروم ساخته ، آنها اسيرانى هستند كه نه قدرت فعاليت و حركت دارند و نه قدرت ديد!. به هر حالآيه فوق هم مى تواند ترسيمى از حال اين گروه بى ايمان در دنيا باشد، و هم بيانحال آنها در آخرت كه تجسمى است از مسائل اين جهان ، و اگر اين جمله به صورت ماضىذكر شده مشكلى ايجاد نمى كند، زيرا در بسيارى از آيات قرآن مجيد حوادث مسلم آينده ياصيغه فعل ماضى بيان شده است ، و اين همانست كه در زبان ادباء معروف است كه مضارعمتحقق الوقوع به شكل ماضى در مى آيد و نيز ميتواند اشاره به هر دو معنى باشد، همحال آنها در اين جهان و هم حالشان در جهان ديگر. جمعى از مفسران شان نزولهائى براى آيه فوق ، و آيه بعد از آن ذكر كرده اند كه درباره ابو جهل يا مردى از طايفه بنى مخزوم يا قبيله قريشنازل شده ، آنها كرارا تصميم بر قتل پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گرفتند،ولى خداوند از طريق اعجاز آنها را از اين كار بازداشت ، و در آن لحظه حساس كه بهپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند و مى خواستند ضربه كارى بزنند چشمانشان از كار افتاد، يا قدرت حركت از آنها سلبشد. ولى اين شاءن نزولها مانع از عموميت مفهوم آيه و گستردگى معنى آن در باره همهسردمداران كفر و متعصبان لجوج نخواهد بود، ضمنا تاييدى است بر آنچه در بالا درتفسير جمله فهم لا يومنون بيان كرديم كه منظور از آن اكثريت مشركان نيست ، بلكهاكثريت سردمداران شرك و كفر و نفاق است . آيه بعد توصيف ديگرى از همين افراد است ، و ترسيم گويائى ازعوامل نفوذناپذيرى آنها، مى فرمايد: ما در پيش روى آنها سدى قرار داديم و در پشتسرشان سدى (و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا). آنها در ميان اين دو سد چنان محاصره شده اند كه نه راه پيش دارند و نه راه بازگشت ! ودر همين حال (چشمان آنها را پوشانديم لذا چيزى را نمى بينند) (فاغشيناهم فهم لايبصرون ). عجب ترسيم گويائى ؟ از يكسو همچون اسيرانى هستند كه درغل و زنجيرند. از سوى ديگر حلقه غل چنان پهن و گسترده است كه سرهاى آنها را به آسمان متوجهساخته و مطلقا از اطراف خود چيزى نمى بينند! از سوى سوم سدى از پيش رو و پشت سرآنها را در محاصره خود قرار داده و راه پيش و پس را بر آنها بسته است . از سوى چهارم چشمان آنها بسته شده ، و قدرت ديد و باصره آنها به كلى از كار افتادهاست . خوب فكر كنيد كسى كه داراى چنين اوصافى است چه كارى از او ساخته است ؟ چه چيزىمى فهمد؟ چه چيزى ميتواند ببيند؟ و چگونه ميتواند گام بردارد؟ و چنين استحال مستكبران خود خواه و خودبين ، و مقلدان كور و كر، و متعصبان لجوج در برابر چهرهحقايق ! به همين دليل در آخرين آيه مورد بحث صريحا مى گويد: براى آنها يكسان است ، چه آنهارا انذار كنى ، يا نكنى ، ايمان نمى آورند! (و سواء عليهم اءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون ). گفتار تو هر قدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤ ثر باشد، تا در زمينه آماده وارد نشودتاثير نخواهد گذاشت ، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد، وبارانهاى پر بركت بر آن نازل شود و نسيم بهارى مرتبا از آن بگذرد محصولى جز خسو خاشاك نخواهد داشت كه قابليت قابل در كنار فاعليتفاعل شرط است . نكته ها: 1 - از كار افتادن ابزار شناخت ! انسان براى اينكه بتواند از عالم بيرون وجود خود آگاه شود ازوسائل و ابزارى بهره مى گيرد كه به آن ابزار شناخت گفته مى شود. قسمتى از آنها درون ذاتى هستند، و قسمتى برون ذاتىعقل و خرد و وجدان و فطرت از ابزار شناخت درون ذات است ، و حواس ظاهرى انسان همچونبينائى و شنوائى و مانند آن ابزار شناخت برون ذاتند. اين وسائل خداداد اگر مورد بهره بردارى صحيح قرار گيرند روز به روز قويتر ونيرومندتر مى شوند، و بهتر و دقيقتر حقايق را نشان مى دهند. اما اگر مدتى در مسيرهاى انحرافى قرار گيرند، و يا اصلا از آنها استفاده نشود،تدريجا تحليل رفته و يا به كلى دگرگون مى شوند و حقايق را وارونه نشان مى دهند،درست همانند آئينه صافى كه گرد و غبار ضخيمى آن را بپوشاند، و يا خراشهاى زياد وعميقى بر چهره آن وارد شود كه ديگر نمى تواند چيزى را نشان دهد، و اگر نشان دهدهرگز با واقعيت آن تطبيق نمى كند. اين اعمال نادرست و موضعگيريهاى انحرافى انسان است كه نعمت بزرگ ابزار شناخت رااز او مى گيرد، و به همين دليل مقصر اصلى خود او و گناه آن نيز بر گردن خود او است . آيات فوق ترسيم گويائى از همين مساله مهم و سرنوشت ساز است ، هوسبازان مستكبر، وخود خواهان متعصب ، و دنباله روان بى قيد و شرط را به كسانى تشبيه ميكند كه از يكسودر غل و زنجير گرفتارند، اين همان زنجيرهاى هوس و كبر و غرور و تقليد كوركورانهاست كه خود بر دست و گردن خويش نهاده اند، و بر كسانى تشبيه ميكند كه در محاصرهدو سد نيرومند و غير قابل عبور قرار گرفته اند. و از سوى ديگر چشمانشان نيز بسته و نابينا است . غل و زنجير به تنهائى براى جلوگيرى از حركت آنها كافى است ، آن دو سد عظيم نيزبه تنهائى مانع فعاليت آنها است ، نداشتن چشم و نابينائى خود نيزعامل مستقلى است . اين دو سد گوئى به قدرى بلند و نزديك است كه به تنهائى قدرت ديد آنها را مىگيرد همانگونه كه قدرت حركت را از آنها سلب ميكند. كرارا گفته ايم هدايتپذيرى انسان تا زمانى است كه به اين مرحله نرسيده باشد، اماهنگامى كه به اين مرحله برسد اگر تمام انبياء و اوليا نيز جمع شوند و تمام كتبآسمانى را بر او بخوانند موثر نخواهد شد! و اينكه در روايات اسلامى و همچنين در آيات قرآن تاكيد شده كه اگر لغزشى براىانسان پيدا شد و گناهى از او سر زد فورا توبه كند و به سوى خدا باز گردد، و ازتسويف و تاخير و اصرار و تكرار بپرهيزد براى اين است كه به اين مرحله نرسد،زنگارها را بشويد، موانع كوچك را قبل از تبديل شدن به يك سد بزرگ ويران كند، و راهپيشرفت و حركت را باز نگهدارد و گرد و غبار را ازمقابل ديدگان خود فرو بنشاند تا نظر تواند كرد. 2 - سدهائى از پيش و پس ! اين سؤ ال براى بعضى از مفسران مطرح شده است كه مانع اصلى براى ادامه حركتسدهاى پيش رو است ، سد پشت سر چه معنى دارد؟ بعضى پاسخ گفته اند: انسان داراى دو گونه هدايت است ، هدايت نظرى و استدلالى ، وهدايت فطرى و وجدانى ، سد پيش رو اشاره به اين است كه او از هدايت نظرى محرومميگردد، ميخواهد به عقب باز گردد و به هدايت فطرى نظر بيفكند، سد و مانع پشت سر،او را از بازگشت به فطرت باز مى دارد. بعضى ديگر گفته اند سد پيش رو اشاره به موانعى است كه او را ازوصول به آخرت و سعادت جاويدان باز مى دارد، و سد پشت سر چيزى است كه او را حتىاز رسيدن به سعادت و آرامش در دنيا مانع مى شود. اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه انسان هنگامى كه در طريق به سوى مقصد بهمانعى برخورد كند به عقب بر مى گردد، تا راه ديگرى به سوى مقصد پيدا كند، اماوقتى در دو طرف سدى ايجاد شده است از پيدا كردن راه به سوى مقصد به هرحال محروم مى شود. ضمنا پاسخ اين سؤ ال كه چرا سخنى از سد در طرف راست و چپ به ميان نيامده ؟ نيزروشن شد، زيرا رفتن به راست و چپ هرگز انسان را به مقصد نميرساند بايد راهى بهپيش بگشايد. بعلاوه معمولا سد را در جائى ايجاد ميكنند كه طرف راست و چپ آن بسته است تنهاگذرگاهى ميان آن دو قرار دارد كه با ايجاد سد آن گذرگاه نيز بسته مى شود، و عملاانسان در محاصره قرار مى گيرد. 3 - محروميت از سير آفاقى و انفسى براى شناخت خداوند معمولا دو راه براى مطالعه وجود دارد مطالعه در نشانه هاى خدا كه درجسم و جان انسان است ، و آن را آيات انفسى مى نامند و مطالعه در آياتى كه در بيرونوجود او در زمين و آسمان و ثوابت و سيارات و كوه و دريا وجود دارد، و آن را (آياتآفاقى ) مى گويند كه قرآن مجيد در آيه 53 سوره فصلت به آن اشاره كرده ،ميفرمايد سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق به زودى آياتخود را در آفاق و انفس به آنها نشان ميدهيم تا براى آنها ثابت شود كه خداوند حق است . هنگامى كه قدرت شناخت انسان از كار مى افتد هم طريق مشاهده آيات انفسى بر او بسته مىشود، و هم مشاهده آيات آفاقى . در آيات فوق جمله انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون اشاره بهمعنى اول است ، زيرا غلها چنان سر آنها را به بالا نگاه مى دارد كه حتى قدرت ديدنخويشتن را ندارند، و سدهاى پيش و پس چنان چشم آنها را از مشاهده اطراف خود باز مى داردكه هر چه نگاه مى كنند جز ديوار سد چيزى را نمى بينند و از مشاهده آيات آفاقى محروممى شوند. آيه و ترجمه
انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرحمن بالغيب فبشره بمغفرة و اجر كريم(11) انا نحن نحى الموتى و نكتب ما قدموا و ءاثرهم وكل شى ء احصيناه فى امام مبين(12)
|
ترجمه : 11 - تو تنها كسى را انذار ميكنى كه از اين يادآورى الهى پيروى كند، و از خداوند رحماندر پنهان بترسد، چنين كسى را به آمرزش و پاداش پر ارزش بشارت ده ! 12 - ما مردگان را زنده ميكنيم ، و آنچه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مىنويسيم ، و همه چيز را در (كتاب ) احصا كرده ايم . تفسير: چه كسانى انذار تو را مى پذيرند؟ در آيات گذشته سخن از گروهى در ميان بود كه به هيچوجه آمادگى پذيرش انذارهاىالهى را ندارند و انذار و عدم انذار در برابر آنها يكسان است ، اما آيات مورد بحث ازگروه ديگرى كه درست در نقطه مقابل آنها قرار گرفته اند سخن مى گويد، تا بامقايسه با يكديگر - همانگونه كه روش قرآن در بحث است - مساله روشنتر شود. مى فرمايد (تو تنها كسى را انذار ميكنى كه از (ذكر) پيروى كند، و از خداوند رحمندر پنهان بترسد) (انما تنذر من اتبع الذكر وخشى الرحمن بالغيب ). (و كسى كه چنين است او را بشارت به مغفرت و پاداش پر ارزش ده ) (فبشره بمغفرةو اجر كريم ). در اينجا به چند نكته بايد توجه داشت : 1 - در اين آيه دو وصف براى كسانى كه انذار و اندرز پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) در آنها موثر است ذكر شده : پيروى از ذكر، و خشيت از خداوند در پنهان ، البتهمنظور از بيان اين دو وصف همان آمادگى و جنبه بالقوه آن است ، يعنى انذار تنها دركسانى موثر واقع ميشود كه گوش شنوا و قلب آماده دارند، انذار در آنها دو اثر ميگذارد:نخست پيروى از ذكر و قرآن ، و ديگر احساس ترس در برابر پروردگار و مسئوليتها. و به تعبير ديگر اين دو حالت بالقوه در آنها وجود دارد، اما بعد از انذار به فعليتميرسد بر خلاف كوردلان لجوج و غافل كه هرگز نه گوش شنوا دارند نه آماده خشيتاند. اين آيه درست مانند آيات نخستين سوره بقره است كه مى گويد: ذلك الكتاب لا ريب فيههدى للمتقين : (اين كتاب آسمانى شكى در آن نيست و مايه هدايت پرهيزكاران است ). 2 - منظور از (ذكر) به عقيده بسيارى از مفسران قرآن مجيد است ، زيرا اين كلمه بههمين صورت كرارا در قرآن در همين معنى به كار رفته است . ولى مانعى ندارد كه منظور معنى لغوى آن يعنى هر گونه يادآورى بوده باشد، كه شامل آيات قرآن و ساير انذارهاى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ورهبران الهى مى شود. 3 - (خشيت )، چنانكه در گذشته نيز گفته ايم ، به معنى ترسى است كه آميخته بااحساس عظمت باشد، و تعبير به (رحمان ) كه مظهر رحمت عامه خداوند است در اينجانكته لطيفى در بر دارد، و آن اينكه : در عين ترس از عظمت خداوند بايد اميد به رحمت اونيز داشته باشند، تا دو كفه خوف و رجا كهعامل حركت مستمر تكاملى است متوازن گردد. جالب اين است كه در بعضى از آيات قرآن در مورد (رجا و اميد) نام (الله ) ذكرشده كه مظهر هيبت و عظمت است (لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر - احزاب - 21) اشارهبه اينكه هم رجا بايد با خوف آميخته شود و هم خوف با رجا (دقت كنيد). 4 - تعبير (بالغيب ) در اينجا اشاره به شناخت خداوند از طريقاستدلال و برهان است ، چرا كه ذات پاك او از حواس انسان پنهان مى باشد، تنها با چشمدل و از لابلاى آثارش مى توان جمال و جلال او را مشاهده كرد. اين احتمال نيز وجود دارد كه (غيب ) در اينجا به معنى پنهان از چشم مردم است ، يعنىمقام (خشيت ) و ترس او جنبه ريائى و در حضور مردم نداشته باشد، بلكه در نهان نيزداراى خشيت باشد. بعضى نيز آن را به معنى (قيامت ) تفسير كرده اند، چرا كه از مصداقهاى روشن امورىاست كه از حس ما پنهان است ، ولى معنى اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد. 5 - جمله (فبشره ) در حقيقت تكميل انذار است ، زيرا پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) در آغاز انذار ميكند، و هنگامى كه پيروى از فرمان خدا و ترس آميخته با عظمت نسبت به اوپيدا شد و اثراتش در قول و فعل انسان ظاهر گشت بشارت مى دهد. به چه چيز بشارت ميدهد؟ نخست به چيزى كه بيشتر از هر موضوع ديگر فكر انسان رابه خود مشغول ميدارد، و آن لغزشهائى است كه احيانا از او سر زده ، به او بشارت ميدهدكه خداى بزرگ همه آنها را بخشوده است ، سپس به اجر كريم و پاداش پر ارزش كههيچكس جز خداوند ابعاد آن را نمى داند. جالب اينكه هم (مغفرت ) به صورت نكره ذكر شده ، همچنين (اجر كريم ) و مىدانيم نكره آوردن در اينگونه موارد براى بيان عظمت است . 6 - بعضى از مفسران معتقدند كه (فاء) در جمله (فبشره ) كه براى تفريع استاشاره به اين مى باشد كه آن دو عمل (پيروى از ذكر، و خشيت از پروردگار) نتيجه اشاين دو اثر است : مغفرت ، و اجر كريم ، كه اولى ازاول سرچشمه ميگيرد، و دومى از دوم . سپس به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون اجر و پاداش پر ارزش مومنان وپذيرندگان انذارهاى انبياء آمده بود در آيه بعد به مساله معاد و رستاخيز و ثبت و ضبطاعمال براى حساب و جزا اشاره كرده ، مى فرمايد: ما مردگان را زنده مى كنيم (انا نحننحى الموتى ). تكيه روى عنوان (نحن ) (ما) اشاره به اين است كه با قدرت عظيمى كه همه در ماسراغ داريد ديگر جاى بحث و گفتگو نيست كه چگونه استخوانهاى پوسيده و عظام رميم ازنو جان ميگيرد، و لباس حيات در تن مى پوشد؟ نه تنها مردگان را زنده ميكنيم بلكهتمام آنچه را از پيش فرستاده اند و تمام آثار آنها را مى نويسيم (و نكتب ما قدموا و آثارهم ). بنا بر اين چيزى فروگذار نخواهد شد مگر اينكه در نامهاعمال براى روز حساب محفوظ خواهد بود. جمله (ما قدموا) (آنچه را از پيش فرستادند) اشاره به اعمالى است كه انجام داده اند واثرى از آن باقى نمانده ، اما تعبير به (و آثارهم ) اشاره به اعمالى است كه ازانسان باقى مى ماند و آثارش در محيط منعكس ميشود، مانند صدقات جاريه (بناها و اوقافو مراكزى كه بعد از انسان باقى ميماند و مردم از آن منتفع مى شوند). اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه (ما قدموا) اشاره به اعمالى است كه جنبهشخصى دارد، (و آثارهم ) اشاره به كارهائى است كه سنت ميشود و بعد از انسان نيزموجب خير و بركت ، و يا شر و زيان و گناه مى گردد. البته مفهوم آيه گسترده است و ممكن است هر دو تفسير در مفهوم جمع باشد. و در پايان آيه براى تاكيد بيشتر مى افزايد ما همه چيز را در كتاب آشكار احصا كردهايم (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ). غالب مفسران (امام مبين ) را در اينجا به عنوان لوح محفوظ همان كتابى كه همهاعمال و همه موجودات و حوادث اين جهان در آن ثبت و محفوظ است تفسير كرده اند. و تعبير به (امام ) ممكن است از اين نظر باشد كه اين كتاب در قيامت رهبر و پيشوا استبراى همه ماموران ثواب و عقاب و معيارى است براى سنجش ارزشاعمال انسانها و پاداش و كيفر آنها. جالب اينكه اين تعبير (امام ) در بعضى ديگر از آيات قرآن در مورد (تورات ) بهكار رفته ، آنجا كه مى فرمايد: افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه و من قبله كتاب موسى اماما و رحمة : (آيا آنكس كهدليل آشكارى از پروردگار خويش دارد و بهدنبال آن شاهدى از سوى او ميباشد، و پيش از آن كتاب موسى كه امام و رحمت بود گواهىبر آن ميدهد (همچون كسى است كه چنين نباشد). اطلاق كلمه (امام ) در اين آيه بر تورات به خاطر معارف و احكام و دستورات آن است ،و همچنين به خاطر نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه در آن آمده ،و در تمام اين امور ميتوانست رهبر و پيشواى خلق باشد بنا بر اين كلمه مزبور در هر موردمتناسب با آن مفهومى دارد. نكته ها: 1 - انواع كتابهاى ثبت اعمال از آيات قرآن مجيد چنين استفاده ميشود كه اعمال انسان در چند كتاب ثبت و ضبط ميگردد، تابه هنگام حساب هيچگونه عذر و بهانه اى براى كسى باقى نماند. نخست (نامه اعمال شخصى ) است كه ثبت كننده تمام كارهاى يك فرد در سراسر عمر اواست ، قرآن مى گويد: روز قيامت به هر كس گفته مى شود: اقرء كتابك كفى بنفسك اليومعليك حسيبا: (خودت نامه اعمالت را بخوان ، كافى است كه خود حسابگر خويش باشى) (اسراء - 14). اينجاست كه فرياد مجرمان بلند ميشود و مى گويند: واى بر ما! اين چه كتابى است كههيچ گناه كوچك و بزرگى نيست مگر اينكه آن را ثبت و احصا كرده است ؟! (يقولون ياويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها) (كهف - 49). اين همان كتابى است كه (نيكوكاران آن را در دست راست دارند و بدكاران در دست چپ (حاقه - 19 و 25). دوم كتابى است كه (نامه اعمال امتها) است ، و بيانگر خطوط اجتماعى زندگى آنهاميباشد چنانكه قرآن مى گويد: كل امة تدعى الى كتابها: روز قيامت هر امتى به نامهاعمالش فرا خوانده ميشود (جاثيه - 28). و سومين كتاب همان كتاب نامه جامع و عمومى لوح محفوظ است كه نه تنهااعمال همه انسانها از اولين و آخرين ، بلكه همه حوادث جهان در آن يكجا ثبت است ، و گواهديگرى در آن صحنه بزرگ بر اعمال آدمى است ، و در حقيقت امام و رهبر براى فرشتگانحساب ، و ملائكه پاداش و عقاب است . 2 - همه چيز ثبت مى شود حتى ... در حديث گويا و بيدار كننده اى از امام صادق (عليهالسلام ) ميخوانيم : انرسول الله نزل بارض قرعاء، فقال لاصحابه : ائتوا بحطب ، فقالوا: يارسول الله نحن بارض قرعاء! قال فليات كل انسان بما قدر عليه ، فجاءوا به حتىرموا بين يديه ، بعضه على بعض ، فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم )هكذا تجمع الذنوب ثم قال اياكم و المحقرات من الذنوب ، فانلكل شى ء طالبا الاوان طالبها يكتب ما قدموا و آثارهم وكل شى ء احصيناه فى امام مبين : (رسول خدا وارد زمين بى آب و علفى شد، به يارانشفرمود: هيزم بياوريد، عرض كردند: اى رسول خدا! اينجا سرزمين خشكى است كه هيچ هيزمدر آن نيست ، فرمود: برويد، هر كدام هر مقدار ميتوانيد جمع كنيد، هر يك از آنها مختصر هيزميا چوب خشكيدهاى با خود آورد، و همه را پيش روى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم )روى هم ريختند (شعله اى در آن افكند و آتشى عظيم از آن زبانه كشيد) سپس پيامبر (صلىالله عليه و آله و سلم ) فرمود: اينگونه گناهان (كوچك ) روى هم متراكم مى شوند (وشما براى تك تك آنها اهميتى قائل نيستيد!) سپس فرمود: بترسيد از گناهان كوچك كه هرچيزى طالبى دارد، و طالب آنها آنچه را از پيش فرستادند، و آنچه را از آثار باقىگذاشته اند مى نويسد و همه چيز را در كتاب مبين ثبت كرده . اين حديث تكان دهنده ترسيمى است گويا از تراكم گناهان كم اهميت و آتش عظيمى كه ازمجموع آنها زبانه مى كشد. در حديث ديگرى آمده است كه قبيله (بنو سلمه ) در نقطه دور دستى از شهر مدينه قرارداشتند، تصميم گرفتند به نزديكى مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل مكان كنند، آيه فوق نازل شد انا نحن نحى الموتى ... و پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) به آنها فرمود: ان آثاركم تكتب آثار شما (گامهاى شما به سوى مسجد) درنامه اعمالتان نوشته خواهد شد (و پاداش خواهيد گرفت ) هنگامى كه بنو سلمه اين سخنرا شنيدند صرفنظر كردند و در جاى خود ماندند. روشن است كه آيه مفهوم وسيع وگسترده اى دارد كه هر يك از اين امور مصداقى از آن است . آنچه ممكن است در بدو نظرناهماهنگ با تفسير فوق تصور شود رواياتى است از طرقاهل بيت (عليهمالسلام ) كه امام مبين در آن به امير مؤ منان على (عليهالسلام ) تفسير شدهاست . از جمله در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) از پدرش از جدش (عليهمالسلام )نقل شده است كه فرمود: هنگامى كه اين آيه وكل شى ء احصيناه فى امام مبين نازل شد ابو بكر و عمر برخاستند و عرض كردند: اى پيامبر! آيا منظور از آن تورات است ؟فرمود: نه ، عرض كردند انجيل است ؟ فرمود: نه ، عرض كردند: منظور قرآن است ؟فرمود: نه ، در اينحال امير مؤ منان على (عليهالسلام ) به سوى پيامبر (صلى الله عليهو آله و سلم ) آمد هنگامى كه چشم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر او افتادفرمود: هو هذا! انه الامام الذى احصى الله تبارك و تعالى فيه علمكل شى ء: (امام مبين اين مرد است ! او است امامى كه خداوندمتعال علم همه چيز را در او احصا فرموده )!. در تفسير على بن ابراهيم از ابن عباس از خود امير مؤ منان نيزنقل شده است كه فرمود: انا و الله الامام المبين ، ابين الحق منالباطل ورثته من رسول الله (به خدا سوگند منم امام مبين كه حق را ازباطل آشكار مى سازم ، اين علم را از رسول خدا به ارث برده و آموخته ام ). گرچه بعضى از مفسران همچون آلوسى از نقل اين گونه روايات از طريق شيعه وحشتكرده ، و آن را به نادانى و بيخبرى از تفسير آيه نسبت داده اند، ولى با كمى دقت روشنمى شود كه اين گونه روايات منافاتى با تفسير امام مبين به لوح محفوظ ندارد، زيراقلب پاك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در درجهاول و قلب وسيع جانشين او در درجه بعد آئينه هائى است كه لوح محفوظ را منعكس مى كند،و قسمت عظيمى از آنچه در لوح محفوظ است از سوى خدا به آن الهام مى گردد، به اينترتيب نمونه اى از لوح محفوظ ميباشد، و بنا بر اين اطلاق امام مبين بر آن مطلب عجيبىنيست ، چرا كه فرعى است كه از آن اصل گرفته شده ، و شاخه هاى است كه به آن ريشهباز مى گردد. از اين گذشته وجود انسان كامل - چنانكه مى دانيم - عالم صغيرى است كه عالم كبير را درخود خلاصه كرده است ، و طبق شعر معروف منسوب به على (عليهالسلام ).
و فيك انطوى العالم الاكبر! |
آيا گمان ميكنى كه تو موجود كوچكى هستى در حالى كه عالم بزرگ در تو خلاصه شدهاست ؟ و نيز ميدانيم كه عالم هستى از يك نظر صفحه علم خدا و لوح محفوظ است . عجب اينكه (آلوسى ) با اينكه روايات فوق را شديدا انكار ميكند تفسير اخير را چندانبعيد نشمرده است ، و به هر حال در اينكه منظور از امام مبين (لوح محفوظ) است شكىنيست ، روايات فوق نيز قابل تطبيق بر آن مى باشد (دقت كنيد). آيه و ترجمه
و اضرب لهم مثلا اصحاب القرية اذ جاءها المرسلون(13) اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون(14) قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ما انزل الرحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون(15) قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون(16) و ما علينا الا البلاغ المبين(17) قالوا انا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنكم و ليمسنكم منا عذاب اليم(18) قالوا طئركم معكم ائن ذكرتم بل انتم قوم مسرفون(19)
|
ترجمه : 13 - براى آنها (اصحاب قريه ) را مثال بزن ، هنگامى كه فرستادگان خدا بهسوى آنها آمدند. 14 - هنگامى كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم ، اما آنها رسولان (ما) راتكذيب كردند، لذا براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم ، آنها همگى گفتند مافرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم . 15 - اما آنها (در جواب ) گفتند : شما جز بشرى همانند ما نيستيد، و خداوند رحمان چيزىنازل نكرده ، شما فقط دروغ ميگوئيد! 16 - آنها گفتند پروردگار ما آگاه است كه ما قطعا فرستادگان (او) به سوى شماهستيم . 17 - و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست . 18 - آنها گفتند ما شما را به فال بد گرفته ايم (و وجود شما شوم است ) و اگر از اينسخنان دست برنداريد شما را سنگسار خواهيم كرد، و مجازات دردناكى از ما به شما خواهدرسيد. 19 - گفتند شومى شما از خودتان است اگر درست بينديشيد! بلكه شما گروهىاسرافكاريد. تفسير: سرگذشت (اصحاب القريه ) براى آنها عبرتى است در تعقيب بحثهائى كه در زمينه قرآن و نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )و مؤ منان راستين و منكران لجوج گذشت در آيات مورد بحث نمونه اى از وضع امتهاى پيشيندر همين زمينه مطرح شده ، و در ضمن اين آيات و چندين آيه بعد كه مجموعا 18 آيه راتشكيل ميدهد سرگذشتى از چند تن از پيامبران پيشين كه مامور هدايت قوم مشرك و بتپرستى بودند كه قرآن از آنها به عنوان اصحاب القريه ياد كرده و آنها به مخالفتبرخاستند و آنان را تكذيب كردند و سرانجام به عذاب دردناكى گرفتار شدند بيان مىكند، تا هم هشدارى باشد براى مشركان مكه ، و هم تسلى و دلدارى باشد براى پيامبر ومومنان اندك آن روز، به هر حال تكيه بر اين سرگذشت در قلب اين سوره كه خود قلب قرآن است به خاطر شباهت تمامىاست كه با موقعيت مسلمانان آن روز دارد. نخست مى فرمايد: (براى آنها اصحاب قريه رامثال بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند (و اضرب لهم مثلا اصحابالقريه اذ جائها المرسلون ). (قريه ) در اصل نام براى محلى است كه مردم در آن جمع ميشوند، و گاهى به خودانسانها نيز قريه گفته ميشود، بنا بر اين مفهوم گسترده اى دارد كه هم شهرها راشامل ميگردد و هم روستاها را، هر چند در زبان فارسى معمولى تنها به روستا اطلاقميشود، ولى در لغت عرب و در قرآن مجيد كرارا به شهرهاى مهم و عمده مانند (مصر) و(مكه ) و امثال آن اطلاق شده است . در اينكه اين شهر كداميك از شهرها بوده است معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه(انطاكيه ) از شهرهاى شامات بوده است ، و اين شهر يكى از شهرهاى بسيار معروفروم قديم بوده ، و هم اكنون از نظر جغرافيائى جزء قلمرو كشور تركيه است كه شرحبيشتر در باره آن را در نكات بيان خواهيم كرد. به هر حال از آيات اين سوره به خوبى بر مى آيد كهاهل اين شهر بتپرست بودند و اين رسولان براى دعوت آنها به سوى توحيد و مبارزه باشرك آمده بودند. سپس قرآن بعد از اين بيان اجمالى و سربسته ، به شرح ماجرا پرداخته ، چنين مىگويد: در آن زمان كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم ، اما آنها رسولان ما را تكذيب كردند، لذا براى تقويت آن دو شخص سومىارسال نموديم ، آنها همگى گفتند ما فرستادگان به سوى شما از طرف پروردگاريم(اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث فقالوا انا اليكم مرسلون . به اين ترتيب سه نفر از رسولان پروردگار (دو نفر در آغاز و يكنفر در اثناء براىتقويت آنها) به سوى اين قوم گمراه آمدند. در اينكه اين رسولان چه كسانى بودند در ميان مفسران گفتگو است ، جمعى گفته اند: نامآن دو نفر شمعون و يوحنا بود و نام سومين بولس و بعضى نامهاى ديگرى براى آنهاذكر كرده اند. و نيز در اينكه آنها پيامبران و رسولان خداوند بودند و يا فرستادگان حضرت مسيح(عليهالسلام ) (و اگر خداوند ميفرمايد ما آنها را فرستاديم به خاطر آنست كه رسولانمسيح هم رسولان او هستند) باز در ميان مفسران گفتگو است ، هر چند ظاهر آيات فوق موافقتفسير اول است ، گرچه تفاوتى در نتيجه اى كه قرآن مى خواهد بگيرد نمى كند. اكنون ببينيم آن قوم گمراه در مقابل دعوت رسولان چه واكنشى نشان دادند، قرآن مىگويد: همان بهانه اى را كه بسيارى از كافران سركش در برابر پيامبران الهى پيشكشيدند مطرح نمودند گفتند: شما بشرى همانند ما هستيد، و خداوند رحمان چيزىنازل نكرده سرمايه شما چيزى جز دروغ نيست ! (قالوا ما انتم الا بشر مثلنا و ماانزل الرحمن من شى ء ان انتم الا تكذبون ). اگر بنا بود فرستاده اى از طرف خدا بيايد بايد فرشته مقربى باشد نه انسانىهمچون ما، و همين را دليل براى تكذيب رسولان و انكارنزول فرمان الهى پنداشتند. در حالى كه شايد خودشان نيز مى دانستند كه درطول تاريخ همه پيامبران از نسل آدم بوده اند، از جمله ابراهيم را كه همگى به رسالتمى شناختند مسلما انسان بود، و از اين گذشته مگر نيازها و مشكلات و دردهاى انسانها را جزانسان مى تواند درك كند؟. در اينكه چرا در آيه روى صفت (رحمانيت ) خداوند تكيه شده ، ممكن است از اين نظرباشد كه خداوند ضمن نقل سخن آنها مخصوصا روى اين صفت تكيه مى كند كه پاسخ آنهادر نقل گفته خودشان نهفته باشد، زيرا چگونه ممكن است خداوندى كه رحمت عامش سراسرعالم را فرا گرفته است پيامبرانى براى تربيت نفوس و دعوت به رشد وتكامل انسان نفرستد؟ اين احتمال نيز داده شده است كه آنها مخصوصا روى وصف رحمان تكيه كردند كه بگويندخداوند مهربان كار بندگان خود را با فرستادن پيامبران و تنظيم تكاليفمشكل نميكند! آنها را آزاد ميگذارد! اين منطق سست و بى پايه با سطح افكار اين گروهمتناسب بود. به هر حال اين پيامبران از مخالفت سرسختانه آن قوم گمراه مايوس نشدند و ضعف وسستى به خود راه ندادند، و در پاسخ آنها چنين گفتند: پروردگار ما مى داند كه ما قطعافرستادگان او به سوى شما هستيم (قالوا ربنا يعلم انا اليكم لمرسلون ). (و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ رسالت به طور آشكار و روشن نيست ) (و ما علينا الاالبلاغ المبين ). مسلما آنها تكيه بر ادعا نكردند، و تنها به سوگند قناعت ننمودند، بلكه از تعبير(بلاغ مبين ) اجمالا استفاده مى شود كه دلائل و معجزاتى از خود نشان دادند، و گرنهابلاغ آنها مصداق بلاغ مبين نبود، زيرا بلاغ مبين بايد چنان باشد كه واقعيت را به همهبرساند، و اين جز به كمك دلائل متقن و معجزات گويا ممكن نيست . در بعضى از روايات نيز آمده است كه آنها همانند حضرت مسيح (عليهالسلام ) بعضى ازبيماران غير قابل علاج را به فرمان خدا - شفا دادند. ولى اين كوردلان در برابر آن منطق روشن و معجزات تسليم نشدند، بلكه بر خشونت خودافزودند، و از مرحله تكذيب پا فراتر نهاده به مرحله تهديد و شدتعمل گام نهادند گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم ، وجود شما شوم است و مايهبدبختى شهر و ديار ما! (قالوا انا تطيرنا بكم ).
|
|
|
|
|
|
|
|