بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 18, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2 - تعبير به (واحدة ) (تنها يك چيز) مخصوصا با تاكيد به وسيله انما اشارهگويائى است به اين واقعيت كه ريشه تمام اصلاحات فردى و جمعى به كار انداختنانديشه هاست ، مادام كه فكر ملتى در خواب است مورد هجوم دزدان و سارقان دين و ايمان وآزادى و استقلال قرار ميگيرند، اما هنگامى كه افكار بيدار شد راه بر آنها بسته ميشود.
3 - تعبير به (قيام ) در اينجا به معنى ايستادن روى دو پا نيست بلكه به معنىآمادگى براى انجام كار است ، چرا كه انسان به هنگامى كه روى پاى خود ميايستد آمادهبراى انجام برنامه هاى مختلف زندگى ميشود، بنا بر اين انديشه كردن نياز بهآمادگى قبلى دارد، كه انگيزه و حركتى در انسان به وجود آيد كه با اراده و تصميم بهتفكر بپردازد.
4 - تعبير (لله ) بيانگر اين معنى است كه قيام و آمادگى بايد انگيزه الهى داشتهباشد، و تفكرى كه از چنين انگيزه اى سرچشمه ميگيرد ارزنده است ، اصولا اخلاص دركارها و حتى در انديشيدن خميرمايه نجات و سعادت و بركت است .
جالب اينكه ايمان به (الله ) در اينجا مسلم گرفته شده بنا بر اين تفكر
به خاطر مسائل ديگر است اشاره به اينكه توحيد يك امر فطرى است كه حتى بدونانديشه نيز روشن است .
5 - تعبير به (مثنى و فرادى ) (دو دو، يا يك يك ) اشاره به اين است كه انديشه وتفكر بايد دور از غوغا و جنجال باشد، مردم به صورت تكنفرى ، يا حداكثر دو نفر دونفر قيام كنند، و فكر و انديشه خود را به كار گيرند، چرا كه تفكر در ميانجنجال و غوغا عميق نخواهد بود، به خصوص اينكهعوامل خود خواهى و تعصب در راه دفاع از اعتقاد خود در حضور جمع بيشتر پيدا ميشود.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه اين دو تعبير به منظور اين است كه افكار فردىو جمعى يعنى آميخته با مشورت را فرا گيرد، انسان بايد هم به تنهائى بينديشد، و هماز افكار ديگران بهره گيرد كه استبداد در فكر و راى مايه تباهى است ، و همفكرى وتلاش براى حل مشكلات علمى به كمك يكديگر - در آنجا كه بهجنجال و غوغا نكشد مطمئنا اثر بهترى دارد و شايد به هميندليل مثنى بر فرادى مقدم داشته است .
6 - جالب اينكه قرآن در اينجا مى گويد تتفكروا (بينديشيد) اما در چه چيز؟ از اين نظرمطلق است و به اصطلاح حذف متعلق دليل بر عموم ، است يعنى در همه چيز، در زندگىمعنوى ، در زندگى مادى ، در مسائل مهم ، در مسائل كوچك ، و خلاصه در هر كار بايد نخستانديشه كرد، ولى از همه مهمتر، انديشه براى پيدا كردن پاسخ اين چهارسوال است : از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بوده ؟ به كجا ميروم ؟ و اكنون در كجا هستم ؟ولى بعضى از مفسران معتقدند كه متعلق تفكر در اين جا جمله بعد از آن است (ما بصاحبكممن جنة ) يعنى اگر كمى تفكر كنيد به خوبى در مييابيد
كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از اتهام واهى شما در مورد جنون پاك و منزهاست .
معنى اول روشنتر به نظر ميرسد.
اما مسلما از امورى كه بايد در آن انديشيد همين مساله نبوت و صفات برجسته اى است كه درشخص پيامبر اسلام و عقل و درايت او بود بى آنكه منحصر به آن باشد.
7 - تعبير (صاحبكم ) (همنشين و دوست شما) در مورد شخص پيغمبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) اشاره به اين است كه او براى شما چهره ناشناخته اى نيست ، او ساليان درازدر ميان شما بوده ، او را به امانت و درايت و صدق و راستى شناخته ايد، تاكنون نقطهضعفى در پرونده زندگى او مشاهده نكرده ايد، بنا بر اين انصاف دهيد اتهاماتى كه بهاو مى بنديد همه بى اساس ‍ است .
8 - (جنة ) به معنى جنون در اصل از ماده (جن ) (بر وزن ظن ) به معنى ستر وپوشش است ، و از آنجا كه مجنون چنان است كه گوئى عقلش پوشيده شده اين تعبير درباره او به كار ميرود، و به هر حال نكته قابل ملاحظه اينجاست كه گويا ميخواهد اينحقيقت را بيان كند كه دعوت كننده به انديشه و بيدارى فكر چگونه ممكن است خود مجنونباشد، و همينكه منادى تفكر است خود دليل بر نهايتعقل و درايت اوست .
9 - جمله (ان هو الا نذير لكم ) رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را درمساله (انذار) خلاصه ميكند يعنى بيم دادن از مسئوليتها، از دادگاه و كيفر الهى ، درستاست كه پيامبر رسالت بشارت هم دارد، ولى آنچه بيشتر انسان را وادار به حركت ميكندمساله انذار است ، و لذا در بعضى ديگر از آيات قرآن نيز به عنوان تنها وظيفه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) ذكر شده ، مانند آيه 9 سوره احقاف و ما انا الا نذير مبين منجز انذار كننده آشكار نيستم نظير اين معنى در سوره ص آيه 65 و آيات ديگر نيز آمده است.
10 - تعبير بين يدى عذاب شديد اشاره به اين است كه قيامت چنان نزديك است كه گوئىپيش روى شما است ، و به راستى در برابر عمر دنيا نيز چنين است ، اين تعبير درروايات اسلامى نيز آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بعثتانا و الساعة كهاتين (و ضم (صلى الله عليه و آله و سلم ) الوسطى و السبابة ) بعثتمن و قيام قيامت مانند اين دو است - سپس انگشت اشاره و انگشت وسط خود را به هم چسبانيد ونشان داد.
نكته ها:
زير بناى همه تحولها
مكتبهاى مادى و كمونيستى كه هميشه از ناحيه مذاهب راستين احساس خطر ميكنند هميشه اصراردارند كه دعوت اديان را دعوت به تخدير افكار توده ها معرفى كنند، تعبير رسواى آنهاكه دين افيون توده هاست معروف است .
همچنين استعمارگران شرق و غرب به خاطر هراسى كه از قيام تودههاى مومن در سايهافكار مذهبى و استقبال از شهادت در راه خدا داشته اند سعى ميكردند كه به روانشناسان وجامعه شناسان خود اين مطلب را تلقين كنند، تا در كتابهاى به اصطلاح علميشان منعكسسازند كه مذهب زائيده جهل و نادانى بشر نسبت بهعوامل طبيعت است !
البته اين بحثى است دامنه دار و در جاى خود جوابهاى قاطع و دندانشكن به آنها داده شدهكه اينجا جاى شرح همه آنها نيست ، ولى آياتى ازقبيل آيات مورد بحث كه دعوت به تفكر و انديشه ميكند، بلكه عصاره دين و خميرمايهتكامل و پيشرفت انسان را همين انديشه و تفكر ميداند مشت اين دروغپردازان را باز ميكند.
چگونه ممكن است آئينى همچون اسلام وسيله تخدير يا مولودجهل باشد در حالى كه آورنده اش به اعلا صوت خود همه انسانها را مخاطب ساخته و مىگويد قيام و نهضت كنيد براى زنده كردن انديشهاى خفته ، آنهم در محيطى آرام و خالى ازغوغا.
در محيطى دور از هوا و هوس و امواج تبليغاتى مسموم .
دور از تعصبها، و دور از لجاجتها.
براى خدا قيام كنيد و انديشه كنيد.
كه تنها اندرز من به شما همين است و بس !
آيا چنين آئينى را كه نه تنها در اينجا بلكه در موارد بسيار زيادى همين دعوت را تكراركرده متهم به تخدير افكار ساختن مضحك نيست ؟!
به خصوص اينكه مى گويد نه فقط در حال تنهائى و انفرادى انديشه كنيد، بلكه بهصورت دو نفرى و با معاضدت يكديگر بتفكر پردازيد، محتواى دعوت انبياء را بشنويد،دلائل آنها را مورد مطالعه قرار دهيد، اگر باعقل شما هماهنگ بود پذيرا شويد.
حوادثى كه در عصر و زمان ما به خاطر قيام مسلمانان انقلابى در كشورهاى مختلف دربرابر قدرتهاى جهنمى شرق و غرب روى داد، و دنيا را در نظر مستكبران تيره و تاركرد و پايه هاى قدرتشان را لرزان ساخت نشان داد كه آنها اين نكته را درست فهميدهبودند كه عقائد اصيل مذهبى دشمن سرسخت آنها و خطر عظيمى است براى آنها، و نيزنشان داد كه هدف اين اتهاماتى كه به مذهب بسته اند چيست ؟
راستى عجيب است در تحليل هاى به اصطلاح فلسفى جامعه شناسان غربى اين مساله رامسلم ميگيرند كه جهانى ماوراء طبيعت نيست و دين يك پديده ساختگى بشر است ، سپس برسر اين مساله دعوا ميكنند كه عامل آن چيست ؟ مسائل
اقتصادى است ؟ترس انسانهاست ؟ عدم آگاهى بشر است ؟ عقده هاى روحى است و...؟
اما حاضر نيستند حتى يك لحظه خود را از اين پيشداورى غلط تهى كرده واحتمال دهند ماوراى عالم طبيعت عالم ديگرى است و دردلائل روشن توحيد و نشانه هاى آشكار نبوت پيامبرانى همچون محمد (صلى الله عليه وآله و سلم ) بينديشند.
اينها بى شباهت به مشركان عصر جاهليت نيستند با اين تفاوت كه آنها متعصب و لجوجبودند و درس نخوانده ، اينها نيز متعصب و لجوجند اما درس خوانده ! و به هميندليل خطرناكتر و اغوا كننده ترند!
جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكر ياتعقل يا تذكر است :
گاه مى گويد: ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون(نحل - 11 و 69).
و گاه مى گويد: ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (رعد - 3 و زمر - 42 و جاثيه - 13).
و گاه مى گويد: لعلهم يتفكرون (حشر - 21 و اعراف - 176).
و گاه همين جمله را به صورت رويارو مطرح ساخته مى فرمايد: كذلك يبين الله لكمالايات لعلكم تتفكرون : (اينگونه خداوند آياتش را براى شما بيان مى كند شايدانديشه كنيد) (بقره 219 و 266).
و از اين قبيل در قرآن فراوان است ، مانند دعوت به فقه (فهم ) در آيات زيادى از قرآن ،دعوت به (عقل و تعقل ) و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند، و مذمت شديد ازآنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در 46 آيه از قرآن مجيد وارد شده !
توصيف زيادى كه از علما و دانشمندان و مقام علم و دانش نموده كه اگر بخواهيم همه آياتآن را گردآورى و تفسير كنيم خود كتاب مستقلى مى شود.
در اين مورد همين بس كه قرآن يكى از صفات دوزخيان را نداشتن تفكر وتعقل ذكر كرده است : و قالوا لو كنا نسمع اونعقل ما كنا فى اصحاب السعير (دوزخيان مى گويند: اگر ما گوش شنوا وعقل بيدارى داشتيم در ميان دوزخيان نبوديم )! (كه جاى عاقلان در دوزخ نيست ) (ملك - 10) .
و در جاى ديگر مى گويد: اصولا افرادى كه گوش دارند و نمى شنوند، چشم دارند ونمى بينند و عقل دارند و انديشه نمى كنند، براى جهنم نامزد شده اند! و لقد ذرأ نا لجهنمكثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون :
(به طور مسلم گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ قرار داديم ، نشانه آنها اينستكه عقل دارند و با آن انديشه نمى كنند، چشم دارند و با آن نمى بينند، و گوش دارند وبا آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! آنها همان غافلانند (اعراف -179).
2 - گوشه اى از روايات اسلامى در زمينه فكر و انديشه
در روايات اسلامى - به پيروى از قرآن - مساله فكر و انديشه در درجهاول اهميت قرار گرفته ، و تعبيرات بسيار گويا و جالبى در آن ديده مى شود كهنمونه هائى از آن را در اينجا مى آوريم :
الف - تفكر بزرگترين عبادت است
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى خوانيم ليس العبادة كثرةالصلاة و الصوم انما العبادة التفكر فى امر الله عز وجل : (عبادت به زيادى نماز و روزه نيست ، عبادت واقعى تفكر در كار خداوندمتعال و اسرار جهان آفرينش
است .
در روايت ديگرى مى خوانيم كان اكثر عبادة ابى ذر التفكر بيشترين عبادت ابو ذر تفكر وانديشه بود).
ب - يكساعت تفكر از يك شب عبادت بهتر است .
در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم شخصى سؤال كرد اينكه مردم از (پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل مى كنند: تفكر ساعة خير من قيام ليلة : (يكساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادتنمودن است ) منظور از آن چيست ؟ و چگونه بايد تفكر كند؟
امام (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: يمر بالخربة او بالدارفيقول اين ساكنوك اين بانوك مالك لا تتكلمين : (هنگامى كه از كنار ويرانه ، يا خانهاى(كه از ساكنان خالى شده ) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گزارانت چهشدند؟ چرا سخن نمى گوئى )؟.
ج - تفكر سرچشمه عمل است
امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: ان التفكر يدعوا الى البر والعمل به : (تفكر دعوت به نيكى و عمل به آن مى كند).
آيه و ترجمه


قل ما سأ لتكم من أ جر فهو لكم إ ن أ جرى إ لا على الله و هو علىكل شى ء شهيد(47)
قل ان ربى يقذف بالحق علم الغيوب (48)
قل جاء الحق و ما يبدئ البطل و ما يعيد(49)
قل إ ن ضللت فإ نما أ ضل على نفسى و إ ن اهتديت فبما يوحى إ لى ربى إ نه سميعقريب (50)


ترجمه :
47 - بگو هر اجر و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست ، اجر من تنها برخداوند است و او گواه بر هر چيزى است .
48 - بگو: پروردگار من حق را (بر دل پيامبران خود) مى افكند كه او علام الغيوب (و ازتمام اسرار نهان آگاه ) است . 49 - بگو: حق آمد وباطل (كارى از آن ساخته نيست ) نمى تواند آغازگر چيزى باشد و نه تجديد كننده آن .
50 - بگو: اگر من گمراه شوم از ناحيه خود گمراه مى شوم ، و اگر هدايت يابم بهوسيله آنچه پروردگارم به من وحى مى كند هدايت مى يابم ، او شنوا و نزديك است .
تفسير:
از باطل كارى ساخته نيست !
گفتيم خداوند در اين سلسله آيات پنج بار به پيامبرش دستور مى دهد
از طرق مختلف با اين گمراهان بى ايمان سخن بگويد و راه عذر را از هر سو بر آنهاببندد.
در آيه گذشته سخن از دعوت به تفكر، و نفى هر گونه عدمتعادل روحى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود.
در نخستين آيه مورد بحث سخن از عدم مطالبه اجر و مزد در برابر رسالت است .
مى گويد: (بگو هر اجر و پاداش از شما خواستم براى شماست )(قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ).
(اجر و پاداش من تنها بر خداست ) (ان اجرى الا على الله ).
اشاره به اينكه انسان عاقل هر كارى را مى كند بايد انگيزه اى داشته باشد، وقتىكمال عقل من بر شما ثابت شد، و مى بينيد انگيزه مادى ندارم ، بايد بدانيد محرك الهى ومعنوى مرا به اين كار واداشته است .
به تعبير ديگر: من شما را دعوت به تفكر كردم ، اكنون بينديشيد، و از وجدان خود سؤال كنيد، چه چيز سبب شده كه من شما را از عذاب شديد الهى انذار كنم ؟ چه سودى از اينكار عائد من مى شود؟ و چه فايده مادى براى من دارد؟
اضافه بر اين اگر بهانه شما در اين اعراض و رويگردانى از حق اين است كه بايدبهاى گزافى براى آن بپردازيد، من اصولا از شما اجر و پاداشى نخواست ام .
چنانكه همين معنى با صراحت در آيه 46 سوره قلم آمده : ام تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون(آيا تو از آنها پاداشى بر اداى رسالت خواسته اى كه بر دوش آنها سنگينى مىكند)؟!
در اينكه جمله (فهو لكم چه مفهومى دارد؟ دو تفسير وجود دارد: نخست اينكه كنايه باشداز عدم مطالبه هر گونه اجرت بطور مطلق مثل
اينكه ما مى گوئيم : (هر چه از تو خواسته اممال خودت كنايه از اينكه چيزى از تو نخواسته ام ، شاهد اين سخن جمله بعد از آن است كهمى گويد: ان اجرى الا على الله (پاداش من تنها بر خداست ).
دوم اينكه اگر مى بينيد من در بعضى از سخنانم كه از سوى پروردگار آورده ام به شماگفته ام : لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى : (من از شما پاداشى نمى طلبمجز دوستى خويشاوندانم ) (شورى - 23).
اين نيز سودش به خود شما بازگشت مى كند چرا كه مودت ذى القربى بازگشت بهمساله (امامت و ولايت ) و (تداوم خط نبوت ) است كه آن نيز براى ادامه هدايت شماضرورى است .
شاهد اين سخن شان نزولى است كه بعضى در اينجانقل كرده اند كه وقتى آيه قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربىنازل شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مشركان مكه فرمود: خويشاوندان مراناراحت نكنيد، آنها نيز اين پيشنهاد را پذيرفتند، اما هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) از بتهاى آنها بدگوئى كرد گفتند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )منصفانه با ما رفتار نمى كند، از يكسو از ما مى خواهد خويشاوندانش را آزار ندهيم ، ولىاز سوى ديگر با بدگوئى از خدايان ما، ما را آزار مى دهد در اينجا آيه :قل ما سالتكم من اجر فهو لكم (آيه مورد بحث )نازل شد و به آنها گفت : آنچه من در اين باره از شما خواستم به نفع خود شما بود،حال مى خواهيد آنها را آزار بكنيد يا نكنيد.
و در پايان آيه مى فرمايد: (و او بر هر چيزى شاهد و گواه است ) (و هو علىكل شى ء شهيد).
اگر من پاداشم را از او مى خواهم به خاطر آن است كه او از همهاعمال و نيات من آگاه است .
بعلاوه ، او گواه حقانيت من است ، چرا كه اينهمه معجزات و آيات بينات را او در اختيار منگذارده .
و به راستى برترين گواه اوست ، چرا كه كسى كه حقايق را از همه بهتر مى داند، و ازهمه بهتر مى تواند ادا كند، و هيچ چيزى جز حق از او صادر نمى شود او بهترين گواهاناست و او خداست .
با توجه به آنچه پيرامون حقانيت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفتهشد، در آيه بعد مى گويد: قرآن واقعيتى است انكار ناپذير كه از ناحيه خدا بر قلبپيامبر القا شده است (بگو پروردگار من حق را مى افكند كه او علام الغيوب است و ازتمام اسرار نهان آگاه است ) (قل ان ربى يقذف بالحق علام الغيوب ).
با توجه به اينكه (يقذف ) از ماده قذف (بر وزن حذف ) به معنى افكندن به نقطهدور دست ، يا پرتاب كردن از راه دور مى باشد، براى اين آيه تفسيرهاى متعددى گفتهاند كه با هم قابل جمع است :
نخست اينكه : منظور افكندن (حق ) يعنى كتب آسمانى و وحى الهى بر قلوب انبياء وفرستادگان پروردگار است ، چرا كه او به حكم (علام الغيوب بودن ) قلبهاى آمادهرا مى شناسد و بر مى گزيند، و وحى را در آن مى افكند تا در اعماقش نفوذ كند.
و به اين ترتيب بى شباهت به حديث معروف (العلم نور يقذفه الله فى قلب منيشاء) (علم نورى است كه خداوند به دلهاى كسانى كه بخواهد و شايسته ببيند مىافكند) نيست .
تعبير به علام الغيوب اين معنى را تاءييد مى كند.
بعضى ديگر گفته اند منظور افكندن حق برباطل و كوبيدن باطل به وسيله حق است ، يعنى حق آنچنان نيروئى دارد كه تمام موانع رااز سر راه خود
بر مى دارد و هيچكس را قدرت مقابله با آن نيست ، و به اين ترتيب تهديدى است براىمخالفان كه به مقابله با قرآن بر نخيزند، و بدانند حقانيت قرآن آنها را در هم مىكوبد.
و در اين صورت شبيه مطلبى است كه در آيه 18 سوره انبياء آمدهبل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق : (ما حق را بر سرباطل مى كوبيم تا آن را نابود و هلاك سازد، وباطل محو و نابود مى شود.
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از تعبير به (قذف ) در اينجا نفوذ حقانيت قرآندر نقاط دور و نزديك جهان است و اشاره به اينكه سرانجام ، اين وحى آسمانى جهانگيرخواهد شد و همه جا را با نور خود روشن مى سازد.
سپس براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (بگو حق آمد و ازباطل در برابر آن كارى ساخته نيست نه كار تازه اى مى تواند انجام دهد و نه برنامهگذشته را تجديد كند) (قل جاء الحق و ما يبدى ءالباطل و ما يعيد).
و به اين ترتيب در برابر حق هيچگونه نقشى نخواهد داشت ، نه يك نقش جديد و آغازگرو نه يك نقش تكرارى چرا كه نقشه هايش نقش بر آب است و درست به هميندليل نمى تواند نور حق را بپوشاند و اثر آن را از خاطره ها بزدايد.
گرچه بعضى از مفسران خواسته اند (حق ) و(باطل ) را در اين آيه در مصداقهاى محدودى محصور كنند، ولى پيداست كه مفهوم آن دووسيع و گسترده است ، قرآن ، وحى الهى ، و تعليمات اسلام ، همه در مفهوم (حق )
جمع است ، و (شرك ) و كفر، ضلالت ، ظلم و گناه ، وسوسه هاى شيطانى ، وابداعات طاغوتى همه در معنى (باطل ) درج است .
و در حقيقت اين آيه شبيه آيه 81 سوره اسراء است كه مى فرمايد: وقل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا: (بگو حق آمد وباطل از ميان رفت ، چرا كه باطل از بين رفتنى است ).
در روايتى از ابن مسعود چنين آمده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد مكه شد درحالى كه در اطراف خانه خدا 360 بت بود، با چوبى كه به دست داشت يك يك از بتها رافرو مى انداخت و مى فرمود جاء الحق و زهق الباطل انالباطل كان زهوقا جاء الحق و ما يبدى ء الباطل و ما يعيد.
سؤ ال :
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه : آيه فوق مى گويد: با ظهور حقباطل رنگ باخته شده و به كلى ابتكار را از دست داده ، با اينكه ما مى بينيم هنوزباطل جولان دارد، و بسيارى از مناطق را زير سيطره خود قرار داده است ؟
در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اولا با ظهور حق و آشكار شدن آن ،باطل يعنى شرك و كفر و نفاق و آنچه از آن سرچشمه مى گيرد، بى رنگ مى گردد، واگر به حيات خود ادامه دهد از طريق زور و ظلم و فشار خواهد بود، و گرنه نقاب ازصورتش برداشته شده ، و چهره كريه آن بر جويندگان حق آشكار گشته ، و منظور ازآمدن حق و محو شدن باطل همين است .
ثانيا: براى تحقق حكومت حق و زوال حكومت باطل در پهنه جهان علاوه بر امكاناتى كه ازسوى خداوند در اختيار بندگان قرار داده شده ، وجود
شرائطى نيز از ناحيه آنان ضرورى است كه مهمترين آنها ترتيب مقدمات براى استفاده ازاين امكانات است .
و به تعبير ديگر: پيروزى حق بر باطل نه تنها در جنبه هاى مكتبى و منطقى و هدفى ،بلكه در جنبه هاى اجرائى بر دو اساس قرار دارد (فاعليتفاعل ) و (قابليت قابل ) و اگر بر اثر عدم تحقق قابليتها در مرحله اجرا بهپيروزى نرسد دليل بر عدم پيروزى آن نيست .
چنانكه قرآن فى المثل مى گويد: ادعونى استجب لكم : (مرا بخوانيد تا دعاى شما رااجابت كنم ) (مؤ من - 60) اما مى دانيم اجابت دعا بى قيد و شرط نيست چنانچه شرائطشحاصل شود اجابتش قطعى است ، و در غير اين صورت نبايد انتظار اجابت داشت ، شرح اينمعنى در ذيل آيه 186 سوره بقره (جلد اول صفحه 639) آمده است .
اين درست به آن مى ماند كه طبيب حاذقى را بر بالين بيمارى حاضر كنيم ، مى گوئيماسباب نجات تو فراهم شد، و هر گاه دارو را براى او آماده كرديم مى گوئيممشكل تو ديگر حل شده است ، در حالى كه همه اينها مقتضى است نه علت تامه ، بيماربايد از دارو استفاده كند شرائط طبيب را به كار بندد، و پرهيزهاى لازم را فراموش نكند،تا شفا عينيت خارجى پيدا كند (دقت كنيد).
سپس براى اينكه روشن سازد كه آنچه مى گويد از سوى خداست ، و هر هدايتى از ناحيهاوست ، و در وحى الهى هرگز خطائى رخ نمى دهد، مى افزايد: بگو: اگر من گمراه شوماز ناحيه خويشتن گمراه مى شوم ، و اگر هدايت يابم به وسيله آنچه پروردگارم به منوحى مى كند هدايت مى يابم (قل ان ضللت فانمااضل على نفسى و ان اهتديت فبما يوحى الى ربى ).
يعنى من نيز اگر به حال خود بمانم گمراه مى شوم ، چرا كه پيدا كردن راه حق از ميانانبوه باطلها جز به مدد پروردگار ممكن نيست ، و نور هدايتى كه هيچ گمراهى در آن راهندارد نور وحى اوست .
درست است كه عقل چراغى است پر فروغ ، اما مى دانيم كه انسان معصوم نيست ، و شعاع اينچراغ نميتواند همه پردههاى ظلمت را بشكافد، پس شما هم بياييد دست به دامن اين نوروحى الهى بزنيد تا از وادى ظلمات در آييد، و در سرزمين نور قدم بگذاريد.
به هر حال جائى كه پيامبر با تمام علم و آگاهيش بدون هدايت الهى به جائى نرسدتكليف ديگران روشن است .
(و در پايان آيه مى افزايد: او شنوا و نزديك است ) (انه سميع قريب ).
مبادا فكر كنيد سخنان ما و شما را نمى شنود، و يا مى شنود اما از ما دور است نه او همشنواست و هم نزديك بنا بر اين ذرهاى از گفتگوها و خواسته هاى ما از او مخفى نمى ماند.
آيه و ترجمه


و لو ترى إ ذ فزعوا فلا فوت و أ خذوا من مكان قريب (51)
و قالوا ءامنا به و أ نى لهم التناوش من مكان بعيد(52)
و قد كفروا به من قبل و يقذفون بالغيب من مكان بعيد(53)
و حيل بينهم و بين ما يشتهون كما فعل بأ شياعهم منقبل إ نهم كانوا فى شك مريب (54)


ترجمه :
51 - اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود، اما نمى توانند (ازچنگال عذاب الهى ) بگريزند، و آنها را از مكان نزديكى (از آنجا كه حتى انتظارش راندارند ) مى گيرند (از درماندگى آنها تعجب خواهى كرد).
52 - و (در آن حال ) مى گويند ايمان آورديم ، ولى چگونه مى توانند از فاصله دور بهآن دسترسى پيدا كنند؟!
53 - آنها پيش از اين (كه در نهايت آزادى بودند) به آن كافر شدند (و نسبتهاى ناروابه آن مى دادند) و از مكان دور دستى به جهان غيب پرتاب مى شدند (بى مطالعه در بارهآن قضاوت مى كردند).
54 - (سرانجام ) ميان آنها و آنچه مورد علاقه شان بود جدائى افكنده شد، همانگونه كهبه پيروان (و هم مسلكان ) آنها از قبل عمل گرديد چرا كه آنها در شك و ترديد بودند.
تفسير:
آنها راه فرار ندارند
در آيات مورد بحث كه آخرين آيات سوره سبا است با توجه به بحثهائى
كه پيرامون مشركان لجوج در آيات پيشين گذشت ، روى سخن را بار ديگر به پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) كرده ، حال اين گروه را به هنگام گرفتارى درچنگال عذاب الهى مجسم مى سازد كه چگونه آنها پس از گرفتارى به فكر ايمان مىافتند اما ايمانشان سودى نخواهد داشت .
مى فرمايد: اگر ببينى هنگامى كه فريادشان بلند مى شود اما نمى توانند فرار كنند،و از چنگال عذاب الهى بگريزند، و آنها را از مكان نزديكى مى گيرند و گرفتار مىسازند از بيچارگى آنها تعجب خواهى كرد (و لو ترى اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا منمكان قريب ).
در اينكه اين فرياد و فزع و بيتابى مربوط به چه زمانى است ؟ در ميان مفسران گفتگواست :
بعضى آنرا مربوط به عذاب دنيا يا هنگام مرگ دانسته اند، و بعضى آنرا مربوط بهمجازات روز قيامت .
ولى در آخرين آيه مورد بحث تعبيرى است كه نشان مى دهد اين آيات همه مربوط به دنيا وعذاب استيصال ، و يا لحظه جان دادن است ، چرا كه در آخرين آيه مى گويد: (ميان آنها وآنچه مورد علاقه آنها بود جدائى افكنده مى شود، همانگونه كهقبل از آن در باره گروههاى ديگرى از كفار اينعمل انجام گرفت ).
اين تعبير با عذاب روز قيامت سازگار نيست ، چرا كه در آن روز همه يكجا براى حسابجمع مى شوند، چنانكه در آيه 102 سوره هود آمده است ذلك يوم مجموع له الناس و ذلكيوم مشهود (آن روزى است كه همه مردم در آن جمع مى شوند، و روزى است كه همه آنرامشاهده مى كنند)!
و در آيه 50 سوره واقعه مى خوانيم : قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون
الى ميقات يوم معلوم بگو اولين و آخرين همگى براى وقت روز معينى جمع آورى مى شوند.
بنا بر اين منظور از جمله (اخذوا من مكان قريب ) اين است كه اين افراد بى ايمان وستمگر نه تنها نمى توانند از حوزه قدرت خدا فرار كنند بلكه خدا آنها را از جائىگرفتار مى كند كه بسيار به آنها نزديك است !
آيا فرعونيان در امواج نيل كه سرمايه افتخار آنها بود دفن نشدند؟ و آيا قارون در ميانگنجهايش به زمين فرو نرفت ؟ و آيا قوم سبا كه داستانشان در همين سوره آمده است ازنزديكترين مكان يعنى همان سد عظيمى كه قلب آبادى آنها و مايه حيات و حركت آنان بودگرفتار نگشتند؟ بنابراين خدا آنها را از نزديكترين مكان گرفتار مى سازد تا بدانندقدرتنمائى او را.
بسيارى از پادشاهان ظالم به وسيله نزديكترين افرادشان بهقتل رسيدند و نابود شدند، و بسيارى از قدرتمندان ستمگر از درون خانه هايشان آخرينضربت را خوردند.
و اگر مى بينيم در روايات فراوانى كه از طرق شيعه واهل سنت نقل شده اين آيه تطبيق بر خروج (سفيانى ) (گروهى كه پيرو مكتبابوسفيانند و تفاله هاى عصر جاهليتند و بر ضد طرفداران حق در آستانه قيام مهدى خروجمى كنند) و لشكر او شده است كه آنها به هنگام حركت به سوى مكه به قصد تسخير آندر صحرا گرفتار مى شوند، و زمين لرزه شديدى سبب شكافتن زمين و فرو رفتن آنها درآن مى شود، در حقيقت بيان يكى از مصاديق (اخذوا من مكان قريب ) است كه آنها از نقطهاى كه زير پايشان است گرفتار چنگال عذاب الهى مى شوند.
مضمون اين حديث را (ابن عباس ) و (ابن مسعود) و (ابوهريره ) و (ابو حذيفه) و (ام سلمه ) و (عايشه ) مطابق آنچه در كتباهل سنت آمده از پيامبر گرامى
اسلام نقل كرده اند.
و بسيارى از مفسرين شيعه مانند تفسير (قمى ) و (مجمع البيان )و (نور الثقلين) و (صافى ) و جمعى از مفسران اهل سنت مانند نويسنده تفسير (روح المعانى ) و(روح البيان ) و قرطبى نيز آنرا ذيل آيات مورد بحث آورده اند.
مرحوم (علامه مجلسى ) روايات متعددى در بحار الانوار از امام باقر (عليه السلام ) وپيامبر گرامى اسلام در اين زمينه نقل كرده كه نشان مى دهد يكى از مصاديق آيات موردبحث مساله خروج (سفيانى ) به هنگام قيام مهدى (عليه السلام ) است كه خداوند آنها رااز نزديكترين مكان گرفته و نابود مى كند.
همانگونه كه بارها گفته ايم رواياتى كه در تفسير آيات وارد مى شود غالبا به ذكرمصداقهاى روشن مى پردازد و هرگز دليلى بر محدوديت مفهوم آيات نيست .
در آيه بعد وضع حال آنها را به هنگام گرفتار شدن درچنگال مجازات الهى بيان كرده ، مى فرمايد: (آنها مى گويند ما به آن (قرآن و آورندهاش و مبداء و معاد ) ايمان آورديم ) (و قالوا آمنا به ).
(ولى چگونه آنها مى توانند از آن فاصله دور دسترسى به آن پيدا كنند)؟! (و انىلهم التناوش من مكان بعيد).
آرى با فرا رسيدن مرگ و عذاب استيصال درهاى بازگشت به كلى بسته مى شود، و ميانانسان و جبران خلافكاريهاى گذشته گوئى سد محكمى ايجاد
مى گردد، به همين دليل اظهار ايمان در آن هنگام گوئى از نقطه دور دستى انجام مىگيرد.
اصولا چنين ايمانى كه جنبه اضطرارى دارد، و به خاطر وحشت فوق العاده از عذابى استكه با چشم مشاهده مى كنند ارزشى ندارد، و لذا در آيات ديگر قرآن مى خوانيم (اينهادروغ مى گويند، اگر باز گردند همان برنامه ها را تكرار مى كنند) (انعام - 28).
(تناوش ) از ماده نوش (بر وزن خوف ) به معنى بر گرفتن چيزى است ، و بعضى آنرا به معنى گرفتن با سهولت دانسته اند، يعنى آنها چگونه مى توانند به آسانى بهچنين هدف دور دستى راه يابند؟.
آنها چگونه مى توانند در اين لحظهاى كه همه چيز پايان گرفته در مقام جبران خطاهاىخويش بر آيند و ايمان بياورند (در حالى كه پيش از آن - در همان حالتى كه در نهايتاختيار و آزادى اراده بودند - به آن كافر شدند)؟! (و قد كفروا به منقبل ).
نه تنها كافر شدند بلكه انواع اتهامات را به پيامبر اسلام و تعليمات او بستند و(درباره جهان غيب - عالم ماوراء طبيعت ، و قيامت و نبوت پيامبر - داوريهاى نادرستى مىكردند و از نقطه دور دستى نسبتهائى به آن مى دادند) (و يقذفون بالغيب من مكانبعيد).
(قذف ) چنانكه گفتيم به معنى پرتاب كردن چيزى است ، و (غيب ) جهان ماوراء حساست ، و (مكان بعيد) به معنى نقطه دور دست است ، و مجموعا كنايه لطيفى است از كسىكه بدون آگاهى و اطلاع در باره جهان ماوراء طبيعت قضاوت مى كند، همانگونه كهپرتاب كردن چيزى از نقطه دور دست كمتر به هدف مى خورد اين ظن و گمان و داورى آنهانيز به هدف اصابت نمى كند.
گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را (ساحر) مى خواندند، گاه (مجنون )،گاه (كذاب ) و گاه قرآن را ساخته فكر بشر مى دانستند، و گاه بهشت و دوزخ و قيامترا به كلى انكار مى كردند، تمام اينها يكنوع رجم به غيب و تير در تاريكى و قذف منمكان بعيد بود.
سپس مى افزايد: (سرانجام ميان آنها و آنچه مورد علاقه آنان بود به وسيله مرگجدائى افكنده مى شود، همانگونه كه با گروههاى مشابه آنها ازقبل چنين عمل شد) (و حيل بينهم و بين ما يشتهون كمافعل باشياعهم من قبل ).
در يك لحظه دردناك تمام اموال و ثروتها، تمام كاخها و مقامها، و تمام آرزوهاى خود را مىبينند كه از آنها جدا مى شود، آنهائى كه سخت به يكدرهم و دينار چسبيده بودند ودل از كمترين امكانات مادى بر نمى كندند چه حالى خواهند داشت در آن لحظه كه بايد باهمه آن يكباره وداع گويند، و چشم بپوشند، و به سوى آينده اى تاريك و وحشتناك گامبردارند؟
براى جمله (حيل بينهم و بين ما يشتهون ) (ميان آنها و آنچه علاقه داشتند جدائى افكندهمى شود) دو تفسير بيان كرده اند:
نخست تفسيرى است كه در بالا گفته شد، ديگر اينكه آنها مى خواهند ايمان بياورند وگذشته را جبران كنند اما ميان آنها و اين تقاضا جدائى افكنده خواهد شد.
ولى تفسير اول با معنى جمله (ما يشتهون ) مناسبتر است ، بعلاوه در آياتقبل جمله (انى لهم التناوش من مكان بعيد) مساله عدم دسترسى آنها به ايمان در هنگام مرگو عذاب استيصال آمده بوده و نياز به تكرار نيست .
ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه بسيارى از مفسران اين آيات را ناظر بهمجازات روز قيامت و ندامت گناهكاران در عرصه محشر دانسته اند، ولى
چنانكه گفتيم آخرين آيه مورد بحث ، با توجه به جمله كمافعل باشياعهم من قبل با اين معنى سازگار نيست ، بلكه منظور لحظه مرگ و مشاهده عذابنابود كننده الهى است .
و چه زيبا مى گويد امير مؤ منان على (عليه السلام ) كه لحظات جان دادن و جدائى ازنعمتهاى دنيا را در كلمات نورانيش به روشنترين وجه ترسيم مى كند:
اجتمعت عليهم سكرة الموت ، و حسرة الفوت ، ففترت لها اطرافهم ، و تغيرت لهامالوانهم !
ثم ازاد الموت فيهم ولوجا، فحيل بين احدهم و بين منطقه ، و انه لبين اهله ، ينظر ببصرهو يسمع باذنه ...
يفكر فيم افنا عمره ؟ و فيم اذهب دهره ؟ و يتذكر اموالا جمعها اغمض فى مطالبها، و اخذها منمصرحاتها و مشتبهاتها!...
فهو يعض يده ندامة على ما اصحر له عند الموت من امره ، و يزهد فيما كان يرغب فيه ايامعمره ، و يتمنى ان الذى كان يغبطه بها و يحسده عليها قد حازها دونه !
سكرات مرگ ، و حسرت از دست دادن نعمتهاى دنيا، به آنها هجوم مى آورد، اعضاى بدنشانبه سستى مى گرايد و رنگ ، از چهره آنها مى پرد!
سپس پنجه مرگ در آنها نفوذ بيشتر مى كند، آنچنان كه زبانش از كار مى افتد در حالىكه در ميان خانواده خود قرار دارد، با چشم مى بيند و با گوش مى شنود (اما ياراى سخنگفتن در او نيست !).
در اين مى انديشد كه عمر خويش را در چه راهى تباه كرد؟ دوران زندگى خود را در چهراهى گذراند؟ به ياد ثروتهائى مى افتد كه بدون توجه بهحلال و حرام بودن جمع آورى كرد، و هرگز در طريقتحصيل آنها نينديشيد.
انگشت حسرت به دهان مى گيرد، و دست خود را از پشيمانى مى گزد،
چرا كه به هنگام مرگ مسائلى بر او روشن مى شود كه تا آن زمان مخفى مانده بود، او دراين حال نسبت به آنچه در دوران زندگى به شدت به آن علاقه داشت بى اعتنا مى شود،آرزو مى كند اى كاش كسانى كه در گذشته به ثروت او غبطه مى خوردند و بر آن حسدمى ورزيدند اين اموال در اختيار آنان بود و نه او.
بالاخره در آخرين جمله آيه مورد بحث مى گويد: (علت همه اينمسائل آن است كه آنها پيوسته در حال شك و ترديد به سر مى بردند) و طبعا چنينسرنوشتى در انتظار آنها بود (انهم كانوا فى شك مريب ).
پروردگارا! ما را از كسانى قرار ده كه پيش از فوت فرصتها بيدار مى شوند و بهجبران آنچه از آنها فوت شده مى پردازند.
بارالها! دام دنيا سخت است ، و دشمن زورمند و قوى است ، اگر لطف تو يار نشود كار مازار است .
خداوندا! ما را از كسانى قرار ده كه به هنگام روى آوردن نعمتها به شكر مى پردازند ومغرور و غافل نمى شوند و به هنگام روى آوردن مصيبتها جزع نمى كنند بلكه عبرت مىگيرند.
پايان سوره سبا اول اسفند ماه 1362 مطابق : 17 ج 1 1404 ه


سوره فاطر


مقدمه
اين سوره در مكه نازل شده و 45 آيه است
محتواى سوره فاطر:
اين سوره كه گاه سوره (فاطر) و گاه سوره (ملائكه ) ناميده شده (به خاطر سرآغاز آن كه با عنوان (فاطر) و (ملائكه ) شروع مى شود) از سورههاى مكى است ،هر چند بعضى دو آيه آنرا استثنا كرده و مدنى شمرده اند (آيات 29 و 32) ولى هيچدليل روشنى بر اين استثناء در دست نيست .
و از آنجا كه اين سوره مكى است محتواى عمومى سورههاى مكى يعنى سخن از (مبداء) و(معاد) و (مبارزه با شرك )، و دعوت رسالت انبيا، و ذكر نعمتهاى پروردگار وسرنوشت مجرمان در روز جزا در آن كاملا منعكس است .
آيات اين سوره را در پنج بخش مى توان خلاصه كرد.
1 - بخش مهمى از آيات اين سوره پيرامون نشانه هاى عظمت خداوند در عالم هستى ودلائل توحيد سخن مى گويد.
2 - بخش ديگرى از آن از ربوبيت پروردگار و تدبير او نسبت به عموم جهان و خصوصانسان و خالقيت و رازقيت او و آفرينش ‍ انسان از خاك ومراحل تكامل او بحث مى كند.
3 - بخش ديگر پيرامون معاد و نتائج اعمال در آخرت ، و رحمت گسترده الهى در اين جهان ،و سنت تخلف ناپذير او در باره مستكبران است .
4 - قسمتى از آيات آن نيز اشاره به مساله رهبرى انبيا و مبارزه پى گير و مستمرشان بادشمنان لجوج و سرسخت و دلدارى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در اينزمينه مى باشد.
5 - سرانجام بخشى از آن بيان مواعظ و اندرزهاى الهى در زمينه هاى مختلف است كهمكمل بحثهاى گذشته مى باشد.
بعضى از مفسران تمام اين سوره را در يك حلقه خلاصه كرده اند و آن مساءله قاهريتخداوند در تمام زمينه هاست .
اين سخن گرچه با توجه به قسمت قابل توجهى از آيات سوره متناسب به نظر مىرسد، ولى در عين حال وجود بخشهاى مختلف ديگر را در اين سوره نمى توان انكار كرد.
فضيلت اين سوره :
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمده است : من قراء سورة الملائكه دعتهيوم القيامة ثلاثه ابواب من الجنة ان ادخل من اى الابواب شئت !: (هر كس سوره فاطر رابخواند در روز قيامت سه در از درهاى بهشت او را به سوى خود دعوت مى كند كه از هركدام مى خواهى وارد شو)!.
با توجه به اينكه مى دانيم درهاى بهشت همان عقائد واعمال صالحى است كه سبب وصول به بهشت مى شود، همانگونه كه در بعضى ازروايات درى به عنوان باب المجاهدين يا مانند آن ذكر شده ممكن است اين روايت اشاره بهابواب سه گانه اعتقاد به توحيد، معاد و رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )باشد.
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : دو سوره در قرآن مجيد (پشتسر هم قرار دارد) سوره سبا و سوره فاطر كه با (الحمد لله ) آغاز مى شود، هركسى آنها را در شب بخواند خدا او را در كنف حمايت خود حفظ مى كند،
و هر كس در روز بخواند ناراحتى به او نمى رسد، و آنقدر خدا خير دنيا و آخرت به او مىبخشد كه بر قلب كسى خطور نكرده ، و آرزوى كسى به آن نرسيده است .
چنانكه قبلا هم گفته ايم قرآن برنامه عمل است ، و تلاوت آن سر آغازى است براى تفكرو ايمان ، و آن نيز وسيله اى است براى عمل به محتواى آن و اين همه پاداشهاى عظيم نيز ازهمين جا و با همين شرائط تحقق مى يابد (دقت كنيد).
آيه و ترجمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله فاطر السموت و الا رض جاعل الملئكة رسلا أ ولى أ جنحة مثنى و ثلث و ربعيزيد فى الخلق ما يشاء إ ن الله على كل شى ء قدير(1)
ما يفتح الله للناس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلامرسل له من بعده و هو العزيز الحكيم(2)
يأ يها الناس اذكروا نعمت الله عليكم هل من خلق غير الله يرزقكم من السماء و الا رض لا إله إ لا هو فأ نى تؤ فكون(3)


ترجمه :
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ستايش مخصوص خداوندى است كه آفريننده آسمانها و زمين است ، خداوندى كهفرشتگان را رسولانى قرار داد كه صاحب بالهاى دو گانه و سه گانه و چهار گانهاند او هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد، او بر هر چيزى قادر است .
2 - خداوند هر رحمتى را به روى مردم بگشايد كسى نمى تواند جلو آن را بگيرد، و هرچه
را امساك كند كسى غير از او قادر به فرستادن آن نيست ، و او عزيز و حكيم است .
3 - اى مردم ! به ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، آيا خالقى غير از خدا وجود دارد كه شمارا از آسمان و زمين روزى دهد؟ هيچ معبودى جز او نيست ، با اينحال چگونه به سوى باطل منحرف مى شويد.
تفسير:
گشاينده درهاى بسته او است !
آغاز اين سوره - مانند سورههاى (حمد) و (سبا) و (كهف ) - با حمد پروردگارشروع مى شود، حمد و ستايش او به خاطر آفرينش جهان پهناور هستى مى فرمايد: (حمدمخصوص خداوندى است كه خالق آسمانها و زمين است )، و همه نعمتها و مواهب هستى از وجودذيجود او سرچشمه مى گيرد (الحمد لله فاطر السموات و الارض ).
(فاطر) از ماده (فطور) در اصل به معنى شكافتن است ، و از آنجا كه آفرينشموجودات همانند شكافته شدن ظلمت عدم ، و بيرون آمدن نور هستى است ، اين تعبير در موردخلقت و آفرينش به كار مى رود، مخصوصا با توجه به علوم روز كه مى گويد مجموعهعالم هستى در آغاز توده واحدى بوده كه تدريجا شكافته شده ، و بخشهائى از آن جداگرديده ، اطلاق كلمه (فاطر) بر ذات پاك خداوند مفهوم تازه تر و روشنترى به خودمى گيرد.
آرى او را به خاطر خالقيتش حمد و سپاس مى گوئيم ، چرا كه هر چه هست از ناحيه اوست وهيچكس جز او چيزى از خود ندارد.
و از آنجا كه تدبير اين عالم از سوى پروردگار - به حكم اينكه عالم ، عالم اسباب است- بر عهده فرشتگان گذارده شده ، بلافاصله از آفرينش آنها و قدرتهاى عظيمى كهپروردگار در اختيارشان گذارده سخن مى گويد.
(خداوندى كه فرشتگان را رسولانى قرار داد كه داراى بالهاى دو گانه و سه گانه
و چهار گانه اند) (جاعلالملائكة رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع ).
سپس مى افزايد: خداوند هر چه بخواهد در آفرينش مى افزايد چرا كه او بر هر چيزىقادر و توانا است (يزيد فى الخلق ما يشاء ان الله علىكل شى ء قدير).
در اينجا سه سؤ ال مطرح است نخست اينكه رسالت ملائكه و فرشتگان كه در آيه فوقآمده در چه چيز است ؟ آيا رسالت تشريعى است ؟، يعنى همان پيام آوردن از سوى خدابراى انبيا، يا رسالت تكوينى است ؟ يعنى به عهده گرفتن ماموريتهاى مختلف در جهانآفرينش ، چنانكه در بحث نكات به آن اشاره خواهد شد، و يا هر دو جهت است ؟
با توجه به اينكه در جمله قبل سخن از آفرينش آسمانها و زمين بود، و در جمله مورد بحثسخن از بالهاى متعدد فرشتگان است كه نشانه هاى قدرت آنهاست ، و نيز با توجه بهاينكه عنوان رسالت را براى همه فرشتگانقائل شده (توجه داشته باشيد كه الملائكه جمعى است كه با الف و لام همراه است و معنىعموم مى دهد ) چنين به نظر مى رسد كه رسالت در اينجا در معنى وسيع و گسترده اى بهكار رفته كه هم (رسالت تشريعى ) راشامل مى شود و هم (رسالت تكوينى ) را.
اطلاق رسالت بر (رسالت تشريعى ) و آوردن پيام وحى به انبياء در قرآن فراواناست ، ولى اطلاق آن بر (رسالت تكوينى ) نيز كم نيست .
در آيه 21 سوره يونس مى خوانيم : ان ارسلنا يكتبون ما تمكرون : (رسولان ما(فرشتگان ما) مكرهاى شما را مى نويسند).
و در آيه 61 انعام ميخوانيم : حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا: (تا زمانى كهمرگ يكى از شما فرا رسد رسولان ما قبض ‍ روح او مى كنند).
در آيه 31 سوره عنكبوت در مورد فرشتگانى كه مامور در هم كوبيدن سرزمين قوم لوطبودند آمده است : و لما جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى
قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين : (هنگامى كه رسولان ما نزد ابراهيمآمدند گفتند ما اهل اين آبادى را هلاك خواهيم كرد چرا كه مردمى ستمگرند).
در آيات ديگر قرآن نيز مى بينيم ماموريتهاى مختلفى بر عهده فرشتگان گذاشته شدهكه رسالتهاى آنها محسوب مى شود بنا بر اين رسالت مفهوم وسيعى دارد.
ديگر اينكه منظور از بالهاى فرشتگان آن هم بالهاى دو گانه و سه گانه و چهارگانه چيست ؟
بعيد نيست منظور از بال و پر در اينجا قدرت جولان و توانائى بر فعاليت بوده باشدكه بعضى از آنها نسبت به بعضى برتر و داراى توانائى بيشترند.
و لذا براى آنها سلسله مراتب در بالها قائل شده كه بعضى داراى چهاربال (مثنى - دو دو) و بعضى داراى شش بال و بعضى داراى هشت بالند.
(اجنحه ) جمع (جناح ) (بر وزن جمال ) به معنىبال پرندگان است كه همانند دست براى انسان مى باشد، و از آنجا كهبال وسيله نقل و انتقال پرندگان و حركت و فعاليت آنها است گاهى اين كلمه در فارسىيا در عربى به عنوان كنايه از وسيله حركت واعمال قدرت و توانائى به كار مى رود، مثلا گفته ميشود فلان كسبال و پرش سوخته شد كنايه از اينكه نيروى حركت و توانائى از او سلب گرديد، يافلان كس را زير بال و پر خود گرفت ، يا انسان بايد با دوبال علم و عمل پرواز كند، و امثال اين تعبيرات كه همگى بيانگر معنى كنائى اين كلمه است.
در موارد ديگر نيز تعبيراتى مانند (عرش ) و (كرسى ) و (لوح ) و (قلم )ديده مى شود كه معمولا توجه به مفاهيم معنوى آنها است نه جسم مادى آن .
البته بدون قرينه نمى توان الفاظ قرآنى را بر غير معانى ظاهرى آنهاحمل كرد، اما در آنجا كه پاى قرائن روشن در كار است مشكلى ايجاد نمى شود.
در بعضى از روايات آمده است : (جبرئيل (پيك وحى خداوند) ششصدبال دارد! و هنگامى كه با اين حالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) راملاقات كرد ما بين زمين و آسمان را پر كرده بود)!.
يا اينكه (خداوند فرشتهاى دارد كه ما بين نرمى گوش او تا چشمش به اندازه پانصدسال راه به وسيله پرنده اى (تيز پرواز) است )!.
يا اينكه در نهج البلاغه هنگامى كه سخن از عظمت فرشتگان پروردگار در ميان است ، مىفرمايد:
و منهم الثابتة فى الارضين السفلى اقدامهم ، و المارقة من السماء العليا اعناقهم ، والخارجة من الاقطار اركانهم ، و المناسبة لقوائم العرش اكتافهم :
(بعضى از فرشتگان چنان عظمت دارند كه پاهايشان در طبقات پائين زمين ثابت است وگردنشان از آسمان برين برتر، اركان وجودشان از اقطار جهان بيرون رفته و شانههايشان براى حمل عرش پروردگار متناسب است )!.
پيدا است كه اين گونه تعبيرات را بر جنبه هاى جسمانى مادى نمى توانحمل كرد، بلكه بيانگر عظمت معنوى و ابعاد قدرت آنها است .
اصولا مى دانيم بال تنها براى حركت در جو زمين به كار مى خورد، چرا كه اطراف كرهزمين را هواى فشرده گرفته ، و پرندگان به وسيله بالشان روى امواج هوا قرار مىگيرند، و مى توانند بالا و پائين بروند، ولى از محيط جو زمين كه خارج شويم در آنجاكه هوا نيست بال كوچكترين تاثيرى براى حركت ندارد، و از اين نظير درست مانند سائراعضاء مى باشد.
از اين گذشته فرشته اى كه پاهاى او در اعماق زمين و سر او از برترين آسمان بالاتراست نيازى به پرواز جسمانى ندارد!
بحث در اينكه (فرشته ) جسم لطيف است يا از مجردات بحث ديگرى است كه در نكاتبه خواست خدا به آن اشاره خواهد شد، فعلا منظور آن است كه بدانيمبال و پر آنها وسيله فعاليت و حركت و قدرت است كه قرائن فوق براى اين هدف بهقدر كافى گويا است ، همانگونه كه در بحث (عرش ) و (كرسى ) گفتيم اين دوكلمه گرچه به معنى تختهاى (پايه بلند) و (پايه كوتاه ) است اما مسلما منظوراز آن قدرت پروردگار در ابعاد مختلف جهان مى باشد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : الملائكه لا ياكلون و لا يشربون و لاينكحون ، و انما يعيشون بنسيم العرش : فرشتگان نه غذا مى خورند و نه آب مى نوشندو نه ازدواج مى كنند، آنها تنها با نسيم عرش زنده اند!؟ (1) و (2).
سومين سؤ ال اين است كه آيا جمله يزيد فى الخلق ما يشاء: (هر چه بخواهد بر آفرينشخود مى افزايد) اشاره به افزايش بال و پر فرشتگان است ، آنگونه كه بعضى ازمفسران گفته اند؟ و يا معنى وسيعى دارد كه هم آن راشامل مى شود و هم ساير افزايشهائى كه در آفرينش موجودات صورت مى گيرد؟

next page

fehrest page

back page