بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 18, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در بعضى از تواريخ آمده است موشهاى صحرائى دور از چشم مردم مغرور و مست به ديوارهاين سد خاكى روى آوردند، و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد وسيلاب عظيمى حركت كرد، ديواره هاى سد كه قادر بهتحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست ، و آبهاى بسيار زيادى كه پشت سدمتراكم بود ناگهان بيرون ريخت ، و تمام آباديها، باغها، كشتزارها و زراعتها، و چهارپايان را تباه كرد، و قصرها و خانه هاى مجلل و زيبا را يكباره ويران نمود، و آن سرزمينآباد را به صحرائى خشك و بى آب و علف مبدل ساخت ، و از آن همه باغهاى خرم و اشجاربارور تنها چند درخت تلخ اراك و شور گز و اندكى درختان (سدر) بجاى ماند، مرغانغزلخوان از آنجا كوچ كردند، و بومها و زاغان جاى آنها را گرفتند.
آرى هنگامى كه خداوند مى خواهد قدرت نمائى كند تمدنى عظيم را با چند موش ! بر بادمى دهد، تا بندگان به ضعف خود آشنا گردند و به هنگام قدرت مغرور نشوند!
2 - يك اعجاز تاريخى قرآن
قرآن مجيد داستان (قوم سبا) را در آيات فوق آورده است ، و مدتها بود كه مورخانجهان از وجود چنين قوم و چنان تمدنى اظهار بياطلاعى مى كردند.
جالب اينكه مورخان قبل از اكتشافات جديد، نامى از سلسله ملوك سبا و تمدن عظيم آنهانمى بردند، و (سبا) را فقط شخص ‍ فرضى مى دانستند كه پدر موسس دولت حميربود، در حالى كه در قرآن يك سوره به نام اين قوم است و به يكى از مظاهر تمدن آنهاكه بناى سد تاريخى مارب است اشاره مى كند، اما پس از كشف آثار تاريخى اين قوم دريمن عقيده دانشمندان دگرگون شد.
علت اينكه آثار تمدن سبا تا اين اواخر استخراج نشده بود، دو چيز بود: يكى صعوبتراه و گرماى شديد هوا، و ديگر بدبينى سكنه اين نواحى نسبت به بيگانگان ، كهاروپائيان نا آگاه و بى خبر گاهى از آن تعبير به توحش مى كردند، تا اينكه عدهمعدودى از باستانشناسان بخاطر علاقه شديدى كه نسبت به كشف اسرار آثار سبا داشتندتوانستند به قلب شهر (مارب ) و نواحى آن وارد شوند، و از آثار و خطوط و نقوشفراوانى كه بر روى سنگها ثبت شده بود نمونه بردارى كنند، و از آن پس گروههائىپشت سر هم در قرن 19 ميلادى به آنجا راه يافتند، و آثار گرانبهائى از آنجا با خودبه اروپا بردند، و از مجموعه اين نقوش و خطوط و آثار ديگر كه به هزار نقش بالغمى شد به جزئيات تمدن اين قوم و حتى تاريخ بناى سد مارب و خصوصيات ديگر پىبردند، و براى غربيان ثابت شد كه آنچه را قرآن در اين زمينه بيان كرده ، يك افسانهنيست ، بلكه يك واقعيت تاريخى است كه آنها از آن بى خبر بودند به طورى كه الاننقشه هائى را توانسته اند از اين سد عظيم ومحل عبور آب و مجارى باغستانهاى سمت چپ و راست و ساير خصوصيات آن تنظيم كنند.
3 - نكات مهم عبرت در يك داستان كوتاه
قرار گرفتن داستان قوم سبا بعد از سرگذشت سليمان در قرآن مجيد مفهوم خاصى دارد.
1 - داود و سليمان پيامبران بزرگى بودند كه حكومت عظيمىتشكيل دادند، و تمدن درخشانى به وجود آوردند، اما با وفات داود و سليمان اين تمدن روبه افول نهاد، قوم سبا نيز تمدن عظيمى بر پا كردند كه با در هم شكستن سد ماربمتلاشى شد.
جالب اينكه طبق روايات ، عصاى سليمان (عليهالسلام ) را موريانه اى خورد، و سد عظيممارب را موش صحرائى سوراخ كرد، تا اين انسان مغرور بداند مواهب مادى هر چند عظيمباشد و خيره كننده گاه با يك نسيم درهم مى ريزد و به وسيله يك حشره يا يك حيوانكوچك زير و رو مى شود، تا آگاهان به آن دل نبندند و مومنان اسير آن نشوند، و مغروراناز مستى غرور به هوش ‍ آيند، و راه استكبار و ظلم و ستم پيش نگيرند.
2 - از اين كه بگذريم در اينجا دو چهره تمدن باشكوه ديده مى شود كه يكى رحمانىبود و ديگرى سرانجام شيطانى شد، اما نه آن ماند و نه اين ! و هر دو رو به فنا رفتند.
3 - اين نكته نيز قابل توجه است كه مغروران قوم سبا كه نمى توانستند توده هاى جمعيترا در كنار خود ببينند، و خيال مى كردند بايد ميان اقليت اشرافى و اكثريت كم درآمد سدىبزرگ و مرزى عظيم باشد تا هرگز به هم آميخته نشوند، از خداوند تقاضاى دورىآباديها و بعد سفر كردند، خداوند هم اين دعايشان را مستجاب كرد و آنچنان متلاشى شدندكه هر گروهى به سوئى رفتند، و به گونه اى از هم دور شدند كه اگر مى خواستنديكديگر را پيدا كنند
يك عمر بايد در سفر باشند!
4 - هر گاه كسى به وضع آن سرزمين قبل از هجومسيل عرم و بعد از آن نگاه مى كرد باورش نمى شد كه اين همان سرزمينى است كه روزىمملو از درختان سر سبز و خرم و پر ميوه بوده كه امروز بهشكل بيابانى وحشتناك كه تك تك درختان شوره گز و اراك و سدر همچون مسافرانى كهراه را گم كرده و پراكنده شده اند در آن به چشم مى خورد.
اين صحنه با زبان حال مى گويد: سرزمين وجود انسان نيز اينچنين است اگر نيروهاىخلاق او مهار شود و استعدادهاى او به صورت صحيحى مصرف گردد، باغهائى پرطراوت از علم و عمل و فضائل اخلاقى ببار مى آورد، اما اگر سد تقوى بشكند، و غرائزبه صورت سيلى ويرانگر سرزمين زندگى انسان را زير پوشش خود قرار دهند، جزويرانه اى بى ارزش باقى نخواهد ماند، و گاه يكعامل به ظاهرا كوچك ريشه را تدريجا مى زند، و همه چيز را در هم مى ريزد، بايد حتى ازاين مسائل كوچك ترسيد و بر حذر بود.
5 - آخرين سخن كه اشاره به آن را در اينجا لازم مى دانيم اين است كه اين ماجراى عجيب بارديگر اين حقيقت را ثابت مى كند كه مرگ انسان دردل زندگى او نهفته شده ، و همان چيزى كه يك روز مايه حيات و آبادانى او است روزديگر ممكن است عامل مرگ و ويرانى گردد.
آيه و ترجمه


و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المومنين(20)
و ما كان له عليهم من سلطان الا لنعلم من يومن بالاخرة ممن هو منها فى شك و ربك علىكل شى ء حفيظ(21)


ترجمه :
20 - (آرى ) به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها محقق يافت كه همگى از او پيروىكردند جز گروه اندكى از مومنان !
21 - او سلطه بر آنها نداشت (و آنها را بر پيروى خود مجبور نساخت ) و هدف از آزادىشيطان در وسوسه هايش اين بود كه مومنان به آخرت از آنها كه در شك هستند شناختهشوند و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چيز است .
تفسير:
هيچ كس مجبور به پيروى وسوسه هاى شيطان نيست !
اين آيات در حقيقت يكنوع نتيجه گيرى كلى از داستان قوم سبا است كه در آيات گذشتهآمده بود و ديديم چگونه آنها بر اثر تسليم در برابر هواى نفس و وسوسه هاى شيطانگرفتار آن همه بدبختى و ناكامى شدند.
در نخستين آيه مى فرمايد: به يقين ابليس گمان خود را درباره آنها (و هر جمعيتى كه ازابليس پيروى كنند) محقق يافت ! (و لقد صدق عليهم ابليس ظنه ).
(آنان همگى از او پيروى كردند جز گروه اندكى از مومنان ) (فاتبعوه الا فريقا منالمومنين ).
يا به تعبير ديگر پيش بينى ابليس كه بعد از سرپيچى از سجده براى آدم و طرد شدناز درگاه كبريائى خداوند گفت فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين : بهعزتت سوگند كه همه آنها را جز بندگان مخلصت گمراه خواهم كرد درباره اين گروهدرست از آب در آمد.
گرچه او اين سخن را از روى گمان و تخمين گفت ولى همين گمان و تخمين سرانجام بهواقعيت پيوست ، و اين سست اراده ها و ضعيف الايمانها گروه گروه بهدنبال او حركت كردند، تنها گروه اندكى از مومنين بودند كه زنجيرهاى وسوسه هاىشيطان را در هم شكستند، و فريب دامهاى او را نخوردند، آزاد آمدند و آزاد زيستند و آزادرفتند، گرچه آنها از نظر عدد كم بودند ولى از نظر ارزش هر كدام با جهانى برابرىداشتند: اولئك هم الاقلون عددا و الا كثرون عند الله قدرا.
در آيه بعد در رابطه با وسوسه هاى ابليس و كسانى كه در حوزه نفوذ او قرار مىگيرند، و آنها كه بيرون از اين حوزه اند، به دو مطلب اشاره مى كند: نخست مى گويد:شيطان سلطه اى بر آنها نداشت و كسى را به پيروى خود مجبور نمى كند (و ما كان لهعليهم من سلطان ).
اين ما هستيم كه اجازه ورود به او مى دهيم و پروانه عبورش را از مرزهاى كشور تن بهدرون قلبمان صادر مى كنيم !
اين همان است كه قرآن در جاى ديگر از گفتار خود شيطاننقل مى كند: و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى : (من سلطهاى برشما
نداشتم جز اينكه شما را دعوت كردم و شما هم دعوت مرا اجابت نموديد) (ابراهيم - 22).
ولى پيدا است بعد از اجابت دعوت او از ناحيه افراد بى ايمان و هواپرست او آرام نمىنشيند و پايه هاى سلطه خود را بر وجود آنان مستحكم مى كند.
لذا در دنباله آيه مى افزايد: هدف از آزادى ابليس در وسوسه هايش اين بود، كه مومنانبه آخرت از افراد بى ايمان و كسانى كه در شكند شناخته شوند (الا لنعلم من يومنبالاخرة ممن هو منها فى شك ).
بديهى است خداوند از ازل به همه چيز كه در اين جهان تا ابد واقع مى شود آگاه است ،بنابراين جمله (لنعلم ) مفهومش اين نيست كه ما مومنان را به آخرت را از آنها كه در شكو ترديدند نمى شناسيم ، بايد وسوسه هاى شيطان به ميان آيد تا شناخته شوند،بلكه منظور از اين جمله تحقق عينى علم خداوند است ، چرا كه خداوند هرگز به علمش ازباطن اشخاص و اعمال بالقوه آنها كسى را مجازات نمى كند، بلكه بايد ميدان امتحانفراهم گردد، وسوسه هاى شياطين و هواى نفس شروع شود تا هر كس آنچه در درون داردبا كمال آزادى اراده و اختيار بيرون ريزد، و علم خدا تحقق عينى يابد، زيرا تا در خارجعملى انجام نشود استحقاق ثواب و عقاب حاصل نمى شود.
به تعبير ديگر: تا آنچه بالقوه است فعليت نيابد تنها به حسن باطن يا سوء باطن ،كسى را پاداش نمى دهند و مجازات نمى كنند.
و در پايان آيه به عنوان يك هشدار به همه بندگان مى گويد: و پروردگار
تو حافظ همه چيز و نگاهبان آن است (و ربك علىكل شى ء حفيظ).
تا پيروان شيطان تصور نكنند چيزى از اعمال و گفتار آنها در اين جهان از بين مى رود ياخداوند آن را فراموش مى كند، نه ، هرگز، بلكه خداوند همه را براى روز جزا نگهدارىو حفظ مى نمايد.
آيه و ترجمه


قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لا يملكون مثقال ذرة فى السموت و لا فى الا رض و مالهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير(22)
و لا تنفع الشفعة عنده الا لمن اذن له حتى اذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذاقال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير(23)
قل من يرزقكم من السموت و الارض قل الله و انا او اياكم لعلى هدى او فىضلال مبين(24)
قل لا تسلون عما اجرمنا و لا نسل عما تعملون(25)
قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق و هو الفتاح العليم(26)
قل ارونى الذين الحقتم به شركاء كلا بل هو الله العزيز الحكيم(27)


ترجمه :
22 - بگو كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد، بخوانيد (آنها هرگز گرهىاز كار شما نمى گشايند، چرا كه ) آنها به اندازه ذره اى در آسمانها و زمين مالك نيستند ونه در (خلقت و مالكيت ) آنها شريكند، و نه ياور او (در آفرينش ) بوده اند.
23 - هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كه اذن داده سودى ندارد، (در آن روز همه دراضطرابند) تا زمانى كه اضطراب از دلهاى آنهازايل گردد (و فرمان از ناحيه او صادر شود، در اين هنگام مجرمان به شفيعان ) مىگويند: پروردگارتان چه دستورى داده ؟ مى گويند: حق را (بيان كرد و اجازه شفاعتدرباره مستحقان داد) و او است بلند مقام و بزرگ مرتبه .
24 - بگو: چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى مى دهد؟ بگو الله ، و ما يا شما بر(طريق ) هدايت يا در ضلالت آشكارى هستيم .
25 - بگو شما از گناهى كه ما كرده ايم سئوال نخواهيد شد (همانگونه كه ) ما دربرابر اعمال شما مسئول نيستيم .
26 - بگو: پروردگار ما همه ما را جمع مى كند سپس در ميان ما به حق داورى مى نمايد (وصفوف مجرمان را از نيكوكاران جدا مى سازد) و او است داور (و جدا كننده ) آگاه .
27 - بگو: كسانى را كه به عنوان شريك به او ملحق ساخته ايد به من نشان دهيد، هرگزچنين نيست ، (او شريك و شبيهى ندارد) بلكه او خداوند عزيز و حكيم است .
تفسير:
به من بگوئيد چرا...
در آغاز سوره گفتيم بخش قابل ملاحظه اى از آيات اين سوره پيرامون مبدأ و معاد و اعتقاداتحق سخن مى گويد، و از پيوند آنها مجموعه اى از معارف راستينحاصل مى شود.
در اين بخش از آيات در واقع مشركان را به محاكمه مى كشد، با ضربات
كوبنده سوالات منطقى آنها را به زانو در مى آورد، و بى پايه بودن منطق پوسيده آنهارا در زمينه شفاعت بتها آشكار مى سازد.
در اين سلسله آيات پنج بار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مخاطب مى سازد ومى گويد به آنها بگو... و در هر بار مطلب تازه اى را در ارتباط با سرنوشت بت و بتپرستى مطرح مى كند، به گونه اى كه انسان در پايان به خوبى احساس مى كند كهمكتبى تو خالى تر از مكتب بت پرستان نيست بلكه نمى توان نام مكتب و مذهب بر آنگذاشت .
در نخستين آيه مى فرمايد: به آنها بگو: كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريدبخوانيد، اما بدانيد آنها هرگز دعاى شما را اجابت نمى كنند و گرهى از كارتان نمىگشايند (قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله ).
سپس به دليل اين سخن پرداخته مى گويد: اين به خاطر آن است كه اين معبودهاىساختگى نه مالك ذرهاى در آسمان و زمينند، و نه شركت و نصيبى در خلقت و مالكيت آنهادارند، و نه هيچيك از آنها ياور خداوند در آفرينش بوده اند! (لا يملكونمثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و ما لهم فيهما من شرك و ما له منهم من ظهير).
اگر آنها قادر بر حل مشكلى باشند بايد يكى از اين ، سه وصف را دارا باشند، يا مالكيتمستقل چيزى در آسمانها و زمين ، و يا لااقل شركت با خداوند در امر خلقت ، و يا دست آخرمعاونت پروردگار در چيزى از اين امور.
در حالى كه روشن است واجب الوجود يكى است ، و بقيه همه ممكن الوجود و وابسته بهاويند، كه اگر لحظهاى نظر لطفش از آنها برداشته شود راهى
ديار عدم مى شوند اگر نازى كند يكدم ، فرو ريزند قالبها!.
جالب اينكه مى گويد: مثقال ذرة فى السموات و الارض يعنى موجوداتى كه به اندازهسنگينى يك ذره بى مقدار مالك چيزى در اين آسمان بيكران و زمين پهناور نيستند چه مشكلىرا از خود مى توانند حل كنند تا از شما؟!
در اينجا فورا اين سؤ ال به ذهن مى آيد كه اگر چنين است پس مساله شفاعت شفيعان چه مىشود؟
در آيه بعد به پاسخ اين سؤ ال پرداخته ، چنين مى گويد: اگر شفيعانى در درگاه خداوجود دارند آن هم به اذن و فرمان او است ، زيرا: هيچ شفاعتى نزد او جز براى كسانى كهاذن داده فايده ندارد (و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له ).
بنابراين بهانه بت پرستان براى پرستش بتها كه مى گفتند هولاء شفعائنا عند الله :اينها شفيعان ما نزد خدايند! (يونس - 18) به اين وسيله قطع مى شود، چرا كه خدا هرگزاجازه شفاعتى به آنها نداده است .
در اينكه جمله الا لمن اذن له (مگر كسى كه براى او اذن دهد) اشاره به شفيعان است ياشفاعت شدگان ؟ مفسران دو احتمال داده اند، اما به تناسب اينكه در آيهقبل سخن از بتها مطرح بود و آنها بتها را شفيعان خود مى پنداشتند مناسب اين است كهاشاره به (شافعان ) باشد.
آيا منظور از (شفاعت ) در اينجا شفاعت در دنياست يا آخرت ؟ هر دومحتمل است ، ولى جمله هاى بعد نشان مى دهد كه نظر به شفاعت آخرت مى باشد.
لذا بعد از اين جمله چنين مى گويند: در آن روز اضطراب و وحشتى بر دلها چيره مى شود(هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان غرق در اضطراب مى شوند، و در انتظار اينهستند كه ببينند خداوند به چه كسانى اجازه
شفاعت مى دهد؟ و در باره چه كسانى ؟ و اين حالت اضطراب و نگرانى همچنان ادامه مىيابد) تا زمانى كه فزع و اضطراب از دلهاى آنهازايل گردد، و فرمان از ناحيه خدا صادر شود (حتى اذا فزع عن قلوبهم ).
به هر حال آن روز غوغائى برپاست ، چشم شفاعت شوندگان به شافعان دوخته شده ، وبا زبان حال ، يا به زبان قال ، ملتمسانه از آنها تقاضاى شفاعت مى كنند.
اما شفاعت كنندگان نيز چشم به فرمان خدا دوخته اند، تا چگونه ، و درباره چه كسىاجازه شفاعت دهد؟ اين وحشت و اضطراب عمومى و همگانى ادامه مى يابد، تا فرمان شفاعتدرباره كسانى كه لايق آن هستند از طرف خداوند حكيم صادر شود.
اينجاست كه هر دو گروه رو به يكديگر مى كنند و از هم مى پرسند (يا مجرمان ازشافعان مى پرسند) پروردگار شما چه دستورى داد؟ (قالوا ما ذاقال ربكم ).
(در پاسخ مى گويند: خداوند حق را بيان كرد) (قالوا الحق ).
و حق چيزى جز اجازه شفاعت درباره آنها كه رابطه خود را به كلى از درگاه خدا قطعنكرده اند مى باشد، نه آلودگانى كه تمام حلقه هاى ارتباطى را در هم شكستند، و بهكلى از خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و دوستان او بيگانه شدند.
و در پايان آيه اضافه مى كند: او است خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه (و هو العلىالكبير).
اين جمله دنباله سخن شافعان و مكمل آنست در حقيقت آنها مى گويند
چون خداوند على و كبير است هر دستورى مى دهد عين واقعيت و هر
واقعيتى منطبق بر دستور اوست .
آنچه در بالا گفتيم نزديكترين تفسيرى است كه با جملههاى آيه هماهنگ و منسجم است ، دراينجا مفسران تفسيرهاى ديگرى نيز ذكر كرده اند و عجب اينكه در بعضى از آنها ارتباط وپيوند صدر و ذيل آيه و قبل و بعد آن به هيچ وجه در نظر گرفته نشده است .
در آيه بعد از طريق ديگرى براى ابطال عقائد مشركان وارد ميشود و مساله (رازقيت )را بعد از مساله (خالقيت ) كه در آيات گذشته مطرح بود عنوان ميكند، ايندليل نيز به صورت سؤ ال و جواب است تا وجدان خفته آنها را از اين طريق بيدار سازد،و از پاسخى كه از درونشان ميجوشد به اشتباه خود پى ببرند.
مى گويد: بگو چه كسى شما را از آسمانها و زمين روزى ميدهد و بركات آن را دراختيارتان ميگذارد؟! (قل من يرزقكم من السموات و الارض ) بديهى است هيچكس از آنهانميتوانستند بگويند اين بتهاى سنگى و چوبى باران را از آسماننازل ميكنند، گياهان را از زمين ميرويانند، و منابع ارضى و سماوى را در اختيار ماميگذارند.
جالب اينكه بدون آنكه در انتظار پاسخ آنها باشد بلافاصله ميفرمايد: بگو الله(قل الله ).
بگو خداست كه منبع همه اين بركات است ، يعنى مطلب به قدرى واضح و روشن است كهنياز به پاسخ طرف ندارد، بلكه سؤ ال كننده و شنونده با يكديگر همصدا هستند، چراكه حتى مشركان خداوند را خالق و معطى ارزاق ميدانستند، و براى بتها تنها مقام شفاعتقائل بودند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه روزيهاى پروردگار كه از ناحيه آسمان به انسانهاميرسد منحصر به باران نيست ، (نور و حرارت آفتاب ) و (هوا) كه در جو زمين وجوددارد، از قطرات حياتبخش باران نيز مهمتر است .
همانگونه كه بركات زمين نيز منحصر به گياهان نيست ، بلكه انواع منابع آبهاىزيرزمينى ، معادن گوناگون كه بعضى در آن زمان كشف شده بود، و بعضى با گذشتزمان آشكار گشت همه در اين عنوان جمعند.
در پايان آيه اشاره به مطلبى ميكند كه خود ميتواند پايه دليلى راتشكيل دهد، دليلى واقع بينانه و توام با نهايت انصاف و ادب ، به گونه اى كه طرفاز مركب لجاج و غرور پائين آيد، و به انديشه و فكر بپردازد، مى گويد: مسلما ما يا شمابر هدايت يا ضلالت آشكارى هستيم ! (و انا او اياكم لعلى هدى او فىضلال مبين ).
اشاره به اينكه عقيده ما و شما با هم تضاد روشنى دارد، بنا بر اين ممكن نيست هر دو حقباشد، چرا كه جمع بين نقيضين و ضدين امكان ندارد، پس حتما يك گروهاهل هدايت است و گروه دوم گرفتار ضلالت .
اكنون بينديشيد كداميك هدايت يافته و كداميك گمراه است ؟ نشانه ها را در هر دو گروهبنگريد كه با كدامين گروه نشانه هاى هدايت و با ديگرى ضلالت است ؟!.
و اين يكى از بهترين روشهاى مناظره و بحث است كه طرف را به انديشه و خود جوشى وادارند، و اينكه بعضى آن را يكنوع تقيه پنداشته اند نهايت اشتباه است .
جالب اينكه (هدايت ) را با كلمه (على ) ذكر كرده ، و (ضلالت ) را با (فى) اشاره به اينكه هدايت يافتگان گوئى بر مركب را هوارى نشسته ، و يا بر فرازبلندى قرار گرفته و كاملا بر همه چيز مسلطند، در حالى كه گمراهان در گمراهى وظلمت جهلشان فرو رفته اند.
اين نيز قابل توجه است كه نخست از (هدايت سخن ) گفته سپس از (ضلالت ) چراكه در آغاز جمله نخست مى گويد ما و بعد مى گويد شما تا اشاره لطيف و كم رنگى بههدايت گروه اول و عدم هدايت گروه دوم باشد!.
گرچه توصيف (مبين ) را جمعى از مفسران تنها مربوط به(ضلال ) ميدانند، چرا كه ضلالت انواعى دارد و ضلالت شرك از همه آشكارتر است .
ولى اين احتمال نيز وجود دارد كه اين توصيف براى (هدايت ) و (ضلالت ) هر دوباشد، زيرا در اينگونه موارد در كلمات فصحا وصف تكرار نميشود، بنا بر اين ، هم(هدايت ) توصيف به (مبين ) شده است ، و هم ضلالت همانگونه كه در ساير آياتقرآن اين توصيف در هر دو قسمت ديده ميشود.
آيه بعد باز همان استدلال را به شكل ديگرى - باز با همان لحن منصفانه اى كه خصم رااز مركب لجاجت و غرور فرود آورد - ادامه ميدهد، مى گويد: (بگو شمامسئول گناهان ما نيستيد، و ما نيز در برابر اعمال شمامسئول نخواهيم بود) (قل لا تسئلون عما اجرمنا و لانسئل عما تعملون ).
عجب اينكه در اينجا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مامور است در مورد خودش تعبيربه جرم كند، و در مورد مخالفان تعبير به كارهائى كه انجام ميدهند! و به اين ترتيباين حقيقت را روشن سازد كه هر كس بايد پاسخگوىاعمال و كردار خويش
باشد، چرا كه نتائج اعمال هر انسانى چه زشت و چه زيبا به خود او ميرسد.
ضمنا اشاره لطيفى به اين نكته نيز دارد كه اگر ما اصرار به راهنمائى شما داريم نهبه خاطر اين است كه گناه شما را پاى ما مينويسند و يا شرك شما ضررى به ما ميزند،ما روى دلسوزى و حقجوئى و حقطلبى بر اين كار اصرار مى ورزيم .
آيه بعد در حقيقت بيان نتيجه دو آيه قبل است ، زيرا هنگامى كه به آنها اخطار كرد كهيكى از ما دو گروه بر حق و ديگرى بر باطليم ، و نيز اخطار كرد كه هر كدام از مامسئول اعمال خويشتن هستيم ، به بيان اين حقيقت ميپردازد كه چگونه به وضع همگىرسيدگى ميشود، و حق و باطل از هم جدا ميگردد، و هر كدام بر طبق مسئوليتهايشان پاداش وكيفر ميبينند، ميفرمايد: به آنها بگو پروردگار ما همه ما را در روز رستاخيز جمع ميكند،سپس در ميان ما به حق داورى ميكند و ما را از يكديگر جدا ميسازد، تا هدايت شدگان ازگمراهان باز شناخته شوند، و هر كدام به نتيجه اعمالشان برسند(قل يجمع بيننا ربنا ثم يفتح بيننا بالحق ).
اگر ميبينيد امروز همه با هم آميخته اند و هر كسى ادعا ميكند من بر حقم واهل نجاتم ، اين وضع براى هميشه ادامه پيدا نخواهد كرد، و روز جدائى صفوف سرانجامفرا خواهد رسيد، چرا كه ربوبيت پروردگار چنين اقتضا ميكند كه (سره ) از (ناسره) و (خالص ) از (ناخالص ) و (حق ) از(باطل ) سرانجام جدا شوند، و هر كدام در بستر خويش قرار گيرند.
اكنون بينديشيد در آن روز چه خواهيد كرد؟ و در كدامين صف قرار خواهيد گرفت ؟ و آياپاسخى براى سوالات پروردگار در آن روز آماده كرده ايد در پايان آيه براى اينكهروشن سازد اين كار قطعا شدنى است مى افزايد: اوست داور و جدا كننده آگاه (و هو الفتاحالعليم ).
اين دو نام كه از اسماء الحسنى الهى است ، يكى اشاره به قدرت او بر مساله جداسازىصفوف ميكند، و ديگرى به علم بى پايان او، چرا كه جدا ساختن صفوف حق وباطل از يكديگر بدون اين دو ممكن نيست .
تكيه كردن در آيه فوق بر روى عنوان (رب ) (پروردگار) اشاره به اين است كهخداوند مالك و مربى همه ماست ، و اين مقام ايجاب ميكند كه برنامه چنين روزى را فراهمسازد، و در حقيقت اشاره لطيفى است به يكى ازدلائل (معاد).
واژه (فتح ) به طورى كه (راغب ) در (مفردات ) مى گويد: دراصل به معنى از بين بردن پيچيدگى و اشكال است ، و آن بر دو گونه است : گاهى باچشم ديده ميشود، مانند گشودن قفل ، و گاه با انديشه درك ميشود مانند گشودن پيچيدگىاندوهها و غصه ها، و يا گشودن رازهاى علوم ، و همچنين داورى كردن ميان دو كس و گشودنمشكل نزاع و مخاصمه آنها.
بنا بر اين اگر در مورد جداسازى صفوف مخصوصا در آنجا كه همه با هم آميخته اند اينواژه به كار رفته ، به خاطر همين است ، چرا كه علاوه بر جداسازى در ميان آنها قضاوتو داورى كه يكى از معانى فتح است نيز انجام ميگيرد و هر كدام را به آنچه استحقاق داردجزا ميدهد.
قابل توجه اينكه در بعضى از روايات روى ذكر (يا فتاح ) براىحل مشكلات تكيه شده است ، چرا كه اين اسم بزرگ الهى كه به صورت صيغه مبالغه ازفتح آمده بيانگر قدرت پروردگار بر گشودن هرمشكل و از ميان بردن هر اندوه و غم ، و فراهم ساختن اسباب هر فتح و پيروزى است ، درواقع هيچكس جز او (فتاح ) نيست ، و (مفتاح ) و كليد همه درهاى بسته در دست قدرتاوست .
در آخرين آيه مورد بحث كه پنجمين فرمان به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )ميباشد بار ديگر به مساله توحيد كه سخن را از آن آغاز كرده بود باز ميگردد و با اينمساله بحث را خاتمه مى دهد:
مى فرمايد: (بگو كسانى را كه به عنوان شريك به خداوند ملحق ساخته ايد به منارائه دهيد) (قل ارونى الذين الحقتم به شركاء).
آنها چه ارزشى و لياقتى دارند؟ اگر منظورتان اين يك مشت سنگ و چوب بيجان و خاموشاست ، زهى بدبختى و شرمسارى كه ساخته ها و پرداخته هاى دست خود را از عالم جماداتكه پائين ترين موجوداتند برگيريد و همسان خداوند بزرگ پنداريد.
و اگر اينها را سمبل ارواح و فرشتگان ميدانيد باز مصيبت است و گمراهى ، چرا كه آنهانيز مخلوق او هستند و سر بر فرمان او.
لذا به دنبال اين جمله با يك كلمه خط بطلان بر همه اين اوهام كشيده مى گويد نه هرگزچنين نيست ! (كلا).
اينها هرگز ارزش معبود بودن را ندارند، و در اين پندارهاى شما چيزى از واقعيت نيست ،بس است بيدار شويد، تا كى اين راه نادرست را ادامه ميدهيد؟!
در حقيقت (كلا) كلمه كوچكى است كه همه اين معانى را در بر گرفته .
و سرانجام براى تاكيد و تحكيم اين سخن مى گويد: بلكه تنها اوست خداوند عزيز وحكيم (بل هو الله العزيز الحكيم ).
عزت و شكست ناپذيريش ايجاب ميكند كه در حريم ربوبيتش كسى راه نيابد، و حكمتشاقتضا ميكند كه اين قدرت را بجا صرف كند.
آرى داشتن اين صفات نشانه واجب الوجود بودن اوست و واجب الوجود هستى بى انتهاستهرگز قابل تعدد نيست و شريك و شبيهى ندارد، چرا كه هر تعددى او را محدود و ممكنميسازد، كه وجود بى پايان هميشه يكى است
(دقت كنيد).
نكته :
راه تسخير دلها!
بسيار ديده شده است افراد با فضيلت و دانشمندى بر اثر عدم آشنائى به فنون بحث واستدلال ، و عدم رعايت جنبه هاى روانى ، هرگز نميتوانند در افكار ديگران نفوذ كنند.
به عكس افرادى را سراغ داريم كه به آن حد از نظر علمى نيستند ولى در جذب قلوب وتسخير دلها و نفوذ در افكار ديگران پيروز و موفقند.
علت اصلى آن است كه نحوه طرح بحثها، و طرز برخورد با طرفمقابل بايد با اصولى از نظر اخلاق و روان توام باشد تا جنبه هاى منفى را در طرفمقابل تحريك نكند، و او را به لجاج و عناد وادار نسازد، بلكه به عكس وجدان او را بيداركرده و روح حقطلبى و حق جوئى را در او زنده كند.
در اينجا مهم اين است كه بدانيم انسان تنها انديشه و خرد نيست تا فقط در برابر قدرتاستدلال تسليم گردد، بلكه علاوه بر آن مجموعه اى از عواطف و احساسات گوناگون كهبخش مهمى از روح او را تشكيل ميدهد در وجود او نهفته است كه بايد آنها را به طرزصحيح و معقولى اشباع كرد.
قرآن اين راه و روش را به ما آموخته كه چگونه در برابر مخالفان در عين طرح بحثهاىمنطقى چنان آن را با اصول اخلاقى بياميزيم كه در اعماق روح آنها نفوذ كند.
شرط نفوذ اينست كه طرف مقابل احساس كند گوينده واجد اوصاف زير است :
1 - به گفته هاى خود ايمان دارد، و آنچه را كه مى گويد از اعماق جانش برميخيزد.
2 - هدفش از بحث ، حقجوئى و حقطلبى است ، نه برتريجوئى و تفوق طلبى .
3 - او هرگز نميخواهد طرف را تحقير كند و خود را بزرگ نمايد.
4 - او آنچه مى گويد از طريق دلسوزى مى گويد و منافع شخصى و خصوصى در اينكار ندارد.
5 - او براى طرف مقابل احترام قائل است و به هميندليل در تعبيرات خود نزاكت در بحث را فراموش نميكند.
6 - او نميخواهد حس لجاجت طرف را بى جهت برانگيزد، و اگر در باره موضوعى بهاندازه كافى بحث شده به همان قناعت ميكند، و از اصرار در بحث و به كرسى نشاندنحرف خويش پرهيز دارد.
7 - او منصف است و جانب انصاف را هرگز از دست نميدهد، هر چند طرفمقابل اين اصول را رعايت نكند.
8 - او نميخواهد افكار خود را بر ديگران تحميل كند، بلكه علاقه دارد جوششى درديگران ايجاد كند تا در عين آزادى ، اين خود جوشى آنها را به حقيقت برساند.
دقت در آيات فوق طرز بر خورد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - به فرمان خدا -با مخالفان كه توام با ريزه كاريهاى جالبى بود گواه بسيار زنده اى بر بحثهاىبالاست .
او گاه تا اينجا پيش ميرود كه حتى دقيقا تعيين نميكند كه ما در طريق هدايتيم و شما درطريق گمراهى ، بلكه مى گويد: ما يا شما در طريق هدايتيم يا در ضلالت تا در فكرفرو روند كه نشانه هاى هدايت و ضلالت در كدامين گروه است ؟
و يا اينكه مى گويد: روز قيامت خداوند در ميان همه ما داورى ميكند و هر كس را به آنچهلايق است جزا مى دهد.
البته انكار نميتوان كرد كه اينها همه در مورد كسانى است كه اميد هدايت آنها باشد، و الابا دشمنان لجوج و ستمگر و بى رحم كه اميدى به پذيرش آنها نيست قرآن طور ديگرىبرخورد ميكند.
بررسى طرز بحثهاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و امامان (عليهمالسلام) با مخالفانشان الگوى بسيار زنده اى براى اين مبحث است ، به عنوان نمونه به آنچهاز امام صادق (عليهالسلام ) در اين زمينه در كتب حديث ثبت است توجه كنيد:
در مقدمه حديث معروف توحيد مفضل بن عمر چنين ميخوانيم : او مى گويد من در كنار قبرپيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودم و در عظمت مقام پيامبر (صلى الله عليه و آلهو سلم ) انديشه ميكردم ، ناگهان ديدم ابن ابى العوجاء (مرد مادى معروف ) وارد شد و درگوشه اى نشست به طورى كه سخنش را مى شنيدم ، هنگامى كه دوستانش اطراف او جمعشدند شروع به سخنان كفر آميزى كرد كه نتيجه آن انكار نبوت محمد (صلى الله عليه وآله و سلم ) و از آن بالاتر انكار خداوند تبارك و تعالى بود، بسيار شيطنت آميز و حسابشده بيان كرد.
من از شنيدن سخنان او سخت خشمگين و ناراحت شدم ، برخاستم و فرياد زدم اى دشمن خدا!راه الحاد پيش گرفتى ؟ و خداوندى كه تو را در بهترين صورت آفريد انكار كردى ؟...
(ابن ابى العوجاء) رو به من كرد و گفت : تو كيستى اگر از دانشمندان علم كلامىدليل بياور تا از تو پيروى كنيم ، و اگر نيستى سخن مگو، و اگر از پيروان جعفر بنمحمد صادق هستى او اين چنين با ما سخن نميگويد، و مانند
برخورد تو برخورد نميكند.
او از اين بالاتر از ما شنيده است هرگز به ما فحش و ناسزا نگفته ، و در پاسخ ما راهخشونت و تعدى نپيموده ، او مرد برد بار عاقل هوشيار و متينى است ، كه هرگز سبكسرىدامن گيرش نميشود، او به خوبى به سخنان ما گوش فرا ميدهد، حرفهاى ما را ميشنود، واز دلائل ما آگاه ميشود، هنگامى كه تمام حرف خود را زديم و گمان كرديم كه ما بر اوپيروز شديم با متانت شروع به سخن ميكند، با جمله هاى كوتاه و سخنانى فشرده تمامدلائل ما را پاسخ مى گويد، و بهانه هاى ما را قطع ميكند، آنچنانكه قدرت بر پاسخگفتن نداريم ، تو اگر از ياران او هستى اينچنين با ما سخن بگو.
آيه و ترجمه


و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون(28)
و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صدقين(29)
قل لكم ميعاد يوم لا تستخرون عنه ساعة و لا تستقدمون(30)


ترجمه :
28 - ما تو را جز براى همه مردم نفرستاديم تا (آنها را به پاداشهاى الهى ) بشارتدهى و (از عذاب او) بترسانى ، ولى اكثر مردم نميدانند.
29 - مى گويند: اگر راست ميگوئيد اين وعده (رستاخيز) كى خواهد بود.
30 - بگو: وعده شما روزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تاخير ميكنيد و نه (بر آن )پيشى خواهيد گرفت .
تفسير:
تو مبعوث براى همه جهانيان هستى !
نخستين آيه مورد بحث سخن از نبوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مىگويد، و آيات بعد از آن پيرامون معاد بحث ميكند، و با توجه به اينكه در آيات گذشتهنيز سخن از توحيد بود يك مجموعه كامل را از عقائد دينىتشكيل ميدهد كه متناسب با سوره هاى مكى همچون سوره سبا است .
نخست به وسعت دعوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و عموميت نبوت او به همهانسانها
اشاره كرده مى گويد: ما تو را نفرستاديم مگر براى همه مردم جهان در حالى كه همگان رابه پاداشهاى بزرگ الهى بشارت ميدهى ، و از عذاب الهى انذار ميكنى ، ولى اكثر مردماز اين معنى بيخبرند (و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لايعلمون ).
(كافة ) از ماده (كف ) به همان معنى كف دست است ، و از آنجا كه انسان با دست خوداشياء را ميگيرد، يا از خود دور ميكند اين كلمه گاهى به معنى (جمع كردن ) و گاهىبه معنى (منع كردن ) آمده است .
در آيه مورد بحث نيز هر دو معنى را مفسران احتمال دادهاند، نخست اينكه به معنى جمع كردنباشد و در اين صورت مفهوم آيه همانست كه در بالا گفتيم كه ما تو را جز براى مجموعمردم جهان نفرستاديم يعنى جهانى بودن دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله وسلم ) را شرح ميدهد.
روايات متعددى كه در تفسير آيه از طرق شيعه واهل سنت نقل شده نيز همين تفسير را تقويت ميكند.
بنا بر اين محتواى آيه همچون آيه 1 - سوره فرقان است كه مى گويد: تبارك الذىنزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا: جاويد و پر بركت است خداوندى كهقرآن را بر بنده اش نازل كرد تا همه جهانيان را انذار كند.
و همچون آيه 19 - سوره انعام كه مى گويد: و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و منبلغ : اين قرآن بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه اين سخن به آنها ميرسدانذار كنم .
در حديثى كه بعضى از مفسران به تناسب آيه فوق ذكر كردند عموميت دعوت پيامبر بهعنوان يكى از افتخارات بزرگش منعكس ‍ است ، آنجا كه مى گويد:
اعطيت خمسا - و لا اقول فخرا - بعثت الى الاحمر و الاسود، و جعلت
لى الارض طهورا و مسجدا، و احل لى المغنم و لايحل لاحد قبلى ، نصرت بالرعب فهو يصير امامى مسيرة شهر، و اعطيت الشفاعة فادخرتهالامتى يوم القيامة :
(پنج چيز خداوند به من مرحمت فرموده - و اين را از روى فخر و مباهات نميگويم (بلكهبعنوان شكر نعمت ميگويم ) - من به تمام انسانها از سفيد و سياه مبعوث شدم و زمين براىمن پاك و پاك كننده و همه جاى آن مسجد و معبد قرار داده شده ، غنيمت جنگى براى منحلال است در حالى كه براى هيچكس قبل از من حلال نشده بود، من به وسيله رعب و وحشت دردل دشمنان يارى شده ام (و خداوند رعب ما را دردل خصم ما افكنده ) بطورى كه در پيشاپيش من به اندازه يكماه راه طى طريق ميكند، و مقامشفاعت به من داده شده و من آن را براى امتم در قيامت ذخيره كرده ام .
گرچه در حديث فوق تصريحى به تفسير آيه نشده ، ولى احاديث ديگرى در اين زمينهداريم كه يا در آن تصريح به تفسير آيه شده ، و يا تعبير للناس كافة كه همانتعبير آيه فوق است آمده و همگى نشان ميدهد كه آيه فوق ناظر به جهانى بودن دعوتپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد تفسير ديگرى كه براى آيه ذكر شده ازمعنى دوم كف به معنى منع گرفته شده است طبق اين تفسير كافه صفت پيامبر ميشود ومنظور اين است : خداوند پيامبر را به عنوان يك بازدارنده براى انسانها از كفر و معصيت وگناه فرستاده است ، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر ميرسد.
به هر حال از آنجا كه انسانها همه داراى غريزه جلب نفع و دفع ضرر
هستند پيامبران نيز داراى مقام بشارت و انذار بوده اند، تا اين هر دو غريزه را بسيج كنندو به حركت در آورند، ولى اكثريت غافل و بيخبر بى آنكه توجه به سرنوشت خويشداشته باشد به مقابله با آنها برميخاستند و اين مواهب عظيم الهى را انكار ميكردند.
از آنجا كه در آيات قبل به اين معنى اشاره شده بود كه خداوند همه مردم را در روزرستاخيز جمع كرده و ميان آنها داورى ميكند، در آيه بعد سوالى از ناحيه منكران معاد بهاين صورت نقل ميكند: آنها مى گويند: اگر راست ميگوئيد اين وعده رستاخيز در چه زمانىاست ؟! (و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
اين سوال را بارها منكران معاد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) يا سائرپيامبران ميكردند كه گاه براى درك مطلب بود، و شايد غالبا از روى استهزاء كه آخراين قيامتى كه شما مرتبا روى آن تكيه ميكنيد اگر راست ميگوئيد كى خواهد آمد؟
اشاره به اينكه آدم راستگو بايد تمام جزئيات مطلبى را كه خبر ميدهد بداند، از كم وكيف و زمان و مكان آن آگاه باشد.
ولى قرآن همواره از پاسخ صريح به اين مطلب و تعيين زمان وقوع رستاخيز خود دارىميكند و تاكيد ميكند اين از امورى است كه علم آن مخصوص خدا است ، واحدى جز او از آن آگاهنيست .
لذا در آيه بعد همين معنى را با عبارت ديگرى بازگو كرده ميفرمايد: بگو وعده شماروزى خواهد بود كه نه ساعتى از آن تاخير خواهيد كرد، و نه ساعتى بر آن پيشى خواهيدگرفت (قل لكم ميعاد يوم لا تستاخرون عنه
ساعة و لا تستقدمون ).
اين مخفى ماندن تاريخ قيام قيامت - حتى بر شخص پيامبر اسلام - چنانكه قبلا هم اشارهكرده ايم به خاطر آن است كه خداوند ميخواهد مردم يكنوع آزادىعمل توام با حالت آماده باش دائمى داشته باشند، چرا كه اگر تاريخ قيامت تعيين ميشدهر گاه زمانش دور بود همه در غفلت و غرور و بيخبرى فرو ميرفتند، و هر گاه زمانشنزديك بود ممكن بود آزادى عمل را از دست بدهند و اعمالشان جنبه اضطرارى پيدا كند، ودر هر دو صورت هدفهاى تربيتى انسان عقيم ميماند، به هميندليل تاريخ قيامت از همه مكتوم است ، همانگونه كه تاريخ شب قدر همان شبى كه فضيلتهزار ماه دارد، و يا تاريخ قيام حضرت مهدى (عليهالسلام ).
تعبيرى كه در آيه 15 سوره طه آمده ان الساعة آتية اكاد اخفيها لتجزىكل نفس بما تسعى : رستاخيز به طور يقين خواهد آمد، من ميخواهم آن را مخفى دارم ، تا هركس در برابر سعى و كوشش خود جزا داده شود اشاره لطيفى به همين معنى دارد.
در ضمن اينكه آنها تصور ميكردند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) كه از رستاخيزخبر ميدهد اگر راست مى گويد بايد تاريخ دقيق آن را نيز بداند اين نهايت اشتباه است ،و دليل بر عدم آگاهى آنها از وظيفه نبوت ، او تنها مامور ابلاغ بود و بشارت و انذار، امامساله قيامت مربوط به خدا است و او است كه از تمام جزئيات آن آگاه است و آن قسمتى راكه براى مسائل تربيتى لازم ديده در اختيار پيامبرش گذارده است .
در اينجا سوالى مطرح است و آن اينكه قرآن در مقام تهديد مخالفان مى گويد: لحظه اىاز موعد مقرر قيامت تاخير نخواهيد كرد (لا تستاخرون ) اما چرا مى گويد لحظه اى نيز مقدمنميشود اين چه تاثيرى در هدف قرآن دارد؟
در پاسخ بايد به دو نكته توجه داشت : نخست اينكه ذكر اين دو با هم
هميشه اشاره به قطعى بودن و دقيق بودن تاريخ چيزى است ، درست همانگونه كهميگوئيم فلان مطلب دير و زود ندارد، و موعدش قطعى است .
ديگر اينكه جمعى از كفار لجوج پيوسته به پيامبران فشار مى آوردند كه چرا اين قيامتنمى آيد و به تعبير ديگر براى آن عجله داشتند خواه به عنوان استهزاء يا غير استهزاءقرآن به آنها مى گويد عجله نكنيد تاريخش همان است كه خدا مقرر داشته .
آيه و ترجمه


و قال الذين كفروا لن نومن بهذا القرءان و لا بالذى بين يديه و لو ترى اذ الظالمونموقوفون عند ربهم يرجع بعضهم الى بعض ‍القول يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لو لا انتم لكنا مؤ منين(31)
قال الذين استكبروا للذين استضعفوا انحن صددنكم عن الهدى بعد اذ جاءكمبل كنتم مجرمين(32)
و قال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مكراليل و النهار اذ تامروننا ان نكفر بالله و نجعل له اندادا و اسروا الندامة لما راوا العذابو جعلنا الاغلل فى اعناق الذين كفروا هل يجزون الا ما كانوا يعلمون(33)


ترجمه :
31 - كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب ديگر كهقبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد، اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاهپروردگارشان (براى حساب و جزا) بازداشت شده اند (از وضع آنها تعجب ميكنى ) درحالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مياندازد، مستضعفان به مستكبران مىگويند: اگر شما نبوديد ما مومن بوديم !
32 - (اما) مستكبران به مستضعفان پاسخ ميدهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آنكه به سراغ شما آمد (و آنرا به خوبى در يافتيد) بلكه شما خود مجرم بوديد!
33 - مستضعفان به مستكبران مى گويند وسوسه هاى فريبكارانه شما در شب و روز(مايه گمراهى ما شد) هنگامى كه به ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم وشريكهائى براى او قرار دهيم آنها هنگامى كه عذاب (الهى ) را ميبينند ندامت خود را كتمانميكنند (مبادا بيشتر رسوا شوند) و ما غل و زنجير در گردن كافران مينهيم آيا جز آنچهعمل ميكردند به آنها جزا داده ميشود؟!
تفسير:
به تناسب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون موضعگيرى مشركان در برابر مساله معادبود در آيات مورد بحث بعضى از صحنه هاى دردناك معاد را براى آنها مجسم ميسازد تابه سرانجام كار خويش واقف گردند.
نخست مى گويد: كافران گفتند: ما هرگز به اين قرآن و كتب آسمانى ديگر كهقبل از آن بوده ايمان نخواهيم آورد (و قال الذين كفروا لن نؤ من بهذا القرآن و لا بالذىبين يديه ).
كلمه (لن ) همانگونه كه ميدانيم براى نفى ابد است ، بنابر اين آنها ميخواهندبگويند كه اگر تا ابد هم تبليغ كنيد ما ايمان نخواهيم آورد، و ايندليل بر لجاجت آنهاست ، كه تصميم خود را براى ابد گرفته بودند، در حالى كه يك
فرد حق طلب اگر به دليلى قانع نشد نميتوانددلائل احتمالى آينده را نشنيده انكار كند و بگويددلائل ديگر را نيز در بست رد ميكنم !
در اينكه منظور از (الذين كفروا) كيست ؟ جمعى از مفسران آن را به مشركان تفسير كردهاند، و بعضى به يهود و اهل كتاب ، ولى قرائن آيات بعد كه سخن از شرك مى گويددليل بر اين است كه منظور مشركان است .
منظور از الذى بين يديه همان كتب آسمانى است كهقبل از قرآن بر پيامبران ديگر نازل شده است ، چرا كه اين تعبير در بسيارى از آياتقرآن به همين معنى - مخصوصا بعد از ذكر قرآن - به كار رفته ، و اينكه بعضىاحتمال داده اند منظور معاد و يا محتواى قرآن بوده بسيار بعيد به نظر ميرسد.
به هر حال انكار ايمان نسبت به كتب انبياى پيشين شايد به اين منظور بوده كه قرآنروى اين مطلب تكيه ميكند كه نشانه هاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) درتورات و انجيل به وضوح آمده است ، آنها براى نفى نبوت پيامبر اسلام كتب آسمانىديگر را نيز نفى ميكنند، و مى گويند: نه به اين كتاب ايمان مى آوريم نه به كتب پيشاز آن !
سپس به وضع آنها در قيامت پرداخته روى سخن را به پيامبر (صلى الله عليه و آله وسلم ) كرده ، مى گويد: اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشانبراى حساب و دادرسى بازداشت شده اند (از وضع آنها در حيرت فرو خواهى رفت ) درحالى كه هر يك از آنها گناه خود را به گردن ديگرى مى اندازد، و با يكديگرمشغول به جدال و مخاصمه اند؟! (و لو ترى اذ الظالمون موقوفون عند ربهم يرجعبعضهم الى بعض القول ).
بار ديگر از آيه فوق استفاده ميشود كه يكى از مهمترين مصداقهاى ظلم همان شرك و كفراست .
تعبير به عند ربهم اشاره به اين است كه آنها در پيشگاه كسى حاضر ميشوند كه مالك وپروردگار آنها بوده ، و چه شرمسارى از اين برتر و بالاتر كه انسان نزد كسىاحضار گردد كه هرگز به او و فرمانهايش ايمان نياورده در حالى كه تمام وجودش غرقنعمتهاى او بوده است .
در اين حال (مستضعفين ) همان افراد بى خبرى كه چشم و گوش بسته دنباله رو ديگرانبوده اند به (مستكبرين ) يعنى همانها كه راه كبر و غرور و سلطه جوئى بر ديگران ودادن خط فكرى شيطانى به آنها را ميپيمودند چنين مى گويند: اگر شما نبوديد، اگروسوسه هاى فريبنده شيطنت آميز شما نبود، ما در صف مومنان بوديم(يقول الذين استضعفوا للذين استكبروا لو لا انتم لكنا مومنين ).
آنها ميخواهند به اين وسيله تمام گناهان خويش را بر گردن اين مستكبران بى رحمبيندازند، هر چند در دنيا حاضر نبودند چنين برخورد قاطعى با آنها داشته باشند، چراكه ضعف و زبونى بر وجودشان چيره شده بود، و حريت خويش را از دست داده بودند، امااكنون كه آن مفاهيم كاذب كه مستكبران را از آنها جدا ميكرد بر باد رفته ، و نتائجاعمال همه آشكار گشته ، رو در روى آنها ميايستند و با صراحت سخن مى گويند و پرخاشميكنند.
ولى مستكبران خاموش نمى مانند، در پاسخ به مستضعفين مى گويند: آيا ما شما را ازطريق هدايت باز داشتيم بعد از آنكه هدايت به سراغ شما آمد و به قدر كافى اتمام حجتشد و پيامبران گفتنيها را گفتند (قال الذى استكبروا للذين استضعفوا انحن صددناكم عنالهدى بعد اذ جائكم ).
نه ما مسئول نيستيم ، بلكه خود شما گنهكار بوديد كه با داشتن آزادى اراده تسليمسخنان بى اساس ما شديد، به كفر و الحاد روى آورديد و سخنان منطقى انبياء را به دستفراموشى سپرديد (بل كنتم مجرمين ).
درست است كه مستكبران با وسوسه هاى خود مرتكب گناه بزرگى شده بودند، ولى اينسخن آنها نيز واقعيت دارد كه اين دنباله روان نبايد چشم و گوش بسته بهدنبال آنها مى افتادند، و از اين نظر گناهشان به گردن خودشان است .
اما (مستضعفين ) به اين پاسخ قانع نميشوند، و بار ديگر براى اثبات مجرم بودنمستكبران به سخن مى آيند و به مستكبرين چنين مى گويند بلكه وسوسه ها و توطئه ها وتبليغات مكارانه شما در شب و روز سبب شد كه ما از هدايت بازمانيم ، در آن هنگام كه شمابه ما دستور ميداديد كه به خداوند كافر شويم و براى او شريك و شبيه قرار دهيم (وقال الذين استضعفوا للذين استكبروا بل مكرالليل و النهار اذ تامروننا ان نكفر بالله ونجعل له اندادا).
آرى شما بوديد كه دست از تبليغات سوئتان بر نميداشتيد، و هيچ فرصتى را از شب وروز براى پيشبرد اهداف شومتان از دست نميداديد، درست است كه ما در پذيرش آزادبوديم و مقصر و گنهكار، ولى شما هم به عنوانعامل فساد مسئوليد و گنهكار، بلكه سنگ اول به دست ناپاك شما گذاشته شد، بهخصوص اينكه همواره از موضع قدرت با ما سخن ميگفتيد (تعبير تامروننا گواه بر اينمطلب است ).
بديهى است مستكبران نميتوانند پاسخى از اين سخن داشته باشند و شركت خود را در اينجرم بزرگ انكار كنند.
لذا هر دو گروه از كرده خود پشيمان ميشوند، مستكبران از گمراه ساختن ديگران ومستضعفان از پذيرش بى قيد و شرط اين وسوسه هاى شوم ، اما
هنگامى كه عذاب الهى را ميبينند ندامت خود را كتمان ميكنند مبادا بيشتر رسوا شوند، و ما،غل و زنجير بر گردن كافران مينهيم (و اسروا الندامة لما رأ وا العذاب و جعلناالاغلال فى اعناق الذين كفروا).
گرچه كتمان كردن در آن جهان كه يوم البروز است و چيزىقابل مخفى كردن نيست فائدهاى ندارد، اما آنها طبق عادت ديرينه اى كه در دنيا داشتند بهپندار اينكه ميتوانند حال خود را مكتوم دارند به پنهان كارى دست ميزنند.

next page

fehrest page

back page