|
|
|
|
|
|
روايـات اسـلامـى ، اعم از روايات اهلبيت (عليهم السلام ) و رواياتى كه از طرق برادراناهـل تـسـنن نقل شده است مقام محمود را به عنوان مقام شفاعت كبرى تفسير كرده است ، چرا كهپـيـامـبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگترين شفيعان در عالم ديگر است و آنها كهشايسته شفاعت باشند، مشمول اين شفاعت بزرگ خواهند شد. آيـه بـعـد بـه يكى از دستورات اصولى اسلام كه از روح ايمان و توحيد، سر چشمه مىگـيـرد اشـاره كـرده مـى گـويـد: (بگو پروردگارا! ورود مرا در هر كار نيز صادقانهقرار ده ) (و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ) هيچ كار فردى و اجتماعى را جز با صدق و راستى آغاز نكنم ، همچنين هيچ برنامهاى را جزبه راستى پايان ندهم ، راستى و صداقت و درستى و امانت ، خط اصلى من در همه كارها باشد و آغاز و انجام همه چيز با آن صورت گيرد. گر چه مفسران بعضا خواسته اند مفهوم وسيع اين آيه را در مصداق يا مصاديق معينى محدودسـازنـد، از جـمـله ورود بـه مـديـنـه و خـروج از آن بـه مـكـه ، يـادخـول در قـبـر و خروج از آن به هنگام رستاخيز، و يا مانند اينها، ولى پر واضح است كهتـعـبـيـر جـامـع فوق هيچگونه محدوديتى در آن نيست ، تقاضائى است براى ورود و خروجصادقانه در همه چيز، در همه كار، و در هر برنامه . در حـقـيقت رمز اصلى پيروزى در همين جا نهفته شده است و راه و روش انبياء و اولياى الهىهمين بوده كه فكرشان ، گفتارشان و اعمالشان از هر گونه غش و تقلب و خدعه و نيرنگو هر چه بر خلاف صدق و راستى است پاك باشد. اصولا بسيارى از بدبختيهائى كه امروز با چشم خود مى بينيم كه دامنگير افراد و اقوامو مـلتها شده به خاطر انحراف از همين اصل است ، گاهى پايه اصلى كارشان بر اساسدروغ و نـيـرنـگ اسـت ، و گـاه كـه ورودشـان در كـارهـا بـر اسـاس راسـتـى اسـت ايـن خـطاصيل را تا پايان حفظ نمى كنند، و همين عامل شكست آنها خواهد بود. دومين اصل كه از يك نظر ميوه درخت توحيد، و از نظر ديگر نتيجه ورود و خروج صادقانهدر كارها است ، همانست كه در پايان آيه به آن اشاره شده است : (خـداونـدا بـراى مـن از سـوى خـودت سـلطـان و يـاورى قـرار ده ) (واجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا). چرا كه من تنها هستم ، و به تنهائى كارى نمى توان انجام داد، و با اتكاء بر قدرتم دربـرابـر ايـنـهـمـه مـشـكـلات پيروز نخواهم شد، تو مرا يارى كن و تو ياورانى براى منفراهم ساز. به من منطقى نيرومند، دلائلى دندانشكن در برابر دشمنان ، دوستانى جانباز، اراده اى قوى، فكرى روشن ، عقلى سرشار كه همه ياوران من در اين راه خواهند بود مرحمت فرما، كه جز تو كسى قادر بر اين كار نيست . و از آنـجـا كـه بـه دنـبـال (صـدق ) و (تـوكـل ) كـه در آيـهقـبـل بـه آن اشـاره شـد، امـيـد بـه پـيـروزى قـطـعـى ، خـودعامل ديگرى براى موفقيت است در آخرين آيه مورد بحث به پيامبرش مى گويد: (بگو حقفـرا رسـيـد و بـاطـل مـضـمـحـل و نـابـود شـد) (و قـل جـاء الحـق و زهـقالباطل ). اصـولا طـبـيـعـت بـاطـل هـمـيـن اسـت كـه مـضـمـحـل و نـابـود شـدنـى اسـت (انالباطل كان زهوقا). بـاطـل جـولانـى دارد ولى دوام و بـقـائى نـخـواهـد داشـت ، و سـرانـجام پيروزى از آن حق وطرفداران و پيروان حق خواهد بود. نكته ها: 1 - نماز شب يك عبادت بزرگ روحانى غوغاى زندگى روزانه از جهات مختلف ، توجه انسان را به خود جلب مى كند و فكر آدمىرا بـه واديـهـاى گـونـاگـون مـى كـشـانـد، بـه طـورى كـه جـمـعـيـت خـاطر و حضور قلبكامل ، در آن بسيار مشكل است ، اما در دل شب و به هنگام سحر و فرو نشستن غوغاى زندگىمادى ، و آرامش روح و جسم انسان در پرتو مقدارى خواب ، حالت توجه و نشاط خاصى بهانسان دست مى دهد كه بى نظير است . آرى در اين محيط آرام و دور از هر گونه ريا و تظاهر و خودنمائى و توام با حضور قلبحـالت تـوجـهـى بـه انـسـان دسـت مـى دهـد كـه فـوق العـاده روح پـرور وتكامل آفرين است . بـه هـمين دليل دوستان خدا هميشه از عبادتهاى آخر شب ، براى تصفيه روح و حيات قلب وتقويت اراده و تكميل اخلاص ، نيرو مى گرفته اند. در آغـاز اسـلام نـيـز پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) با استفاده از همين برنامهروحـانـى مـسـلمانان را پرورش داد، و شخصيت آنها را آنقدر بالا برد كه گوئى آن انسانسـابـق نـيـستند، يعنى از آنها انسانهاى تازه اى آفريد، مصمم ، شجاع ، باايمان ، پاك وبـااخـلاص و شايد مقام محمود كه در آيات فوق به عنوان نتيجه نافله شب آمده است اشارهبه همين حقيقت نيز باشد. بـررسـى روايـاتـى كه در منابع اسلام در فضيلت نماز شب وارد شده نيز روشنگر همينحقيقت است ، به عنوان نمونه : 1 - پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمايد: خيركم من اطاب الكلام و اطعمالطـعـام و صـلى بـالليـل و النـاس نـيام : (بهترين شما كسانى هستند كه در سخن گفتنمودبند گرسنگان را سير مى كنند و در شب در آن هنگام كه مردم خوابند نماز مى خوانند). امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عـليـه السـلام ) مـى فـرمـايـد: قـيـامالليل مصحة للبدن و مرضاة للرب عز و جل و تعرض للرحمة و تمسك باخلاق النبيين :(قـيـام شـب مـوجـب صـحـت جسم و خشنودى پروردگار و در معرض رحمت او قرار گرفتن وتمسك به اخلاق پيامبران است ). 3 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) بـه يـكـى از يـارانـش فـرمـود: لا تـدع قـيـامالليل فان المغبون من حرم قيام الليل : (دست از قيام شب برمدار، مغبون كسى است كه ازقيام و عبادت شب محروم گردد). 4 - رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى فـرمـايـد: مـن صـلىبـالليـل حـسن وجهه بالنهار: (كسى كه نماز شب بخواند صورت (و سيرتش ) در روزنيكو خواهد بود). حتى در بعضى از روايات مى خوانيم كه اين عبادت بقدرى اهميت دارد كه جز پاكان و نيكانموفق به آن نمى شوند!. 5 - مردى نزد على امير مؤ منان (عليه السلام ) آمد و عرض كرد، من از نماز شب محروم شدم ،على (عليه السلام ) فرمود: انت رجل قد قيدتك ذنوبك : (تو كسى هستى كه گناهانت تورا به بند كشيده است )! 6 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : انالرجـل ليـكـذب الكـذبـة و يـحـرم بـهـا صـلوة الليـل فـاذا حـرم بـهـا صـلوةالليـل حـرم بـهـا الرزق : (انسان گاهى دروغ مى گويد و سبب محروميتش از نماز شب مىشـود، هـنـگـامـى كـه از نـماز شب محروم شد از روزى (و مواهب مادى و معنوى ) نيز محروم مىشود). 7 - با اينكه مى دانيم كسى همچون على (عليه السلام ) هرگز ترك نماز شب نمى كرد درعـيـن حـال اهـمـيـت مـوضـوع تـا آن پـايه است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دروصـايـايـش بـه او فـرمـود: اوصـيـك فـى نـفـسـى بـخـصـال فـاحـفـظـهـا - ثـمقـال اللهـم اعـنـه -... و عـليـك بـصـلوة الليـل ، و عـليـك بـصـلوةالليـل ، و عـليـك بـصـلوة الليـل ! تو را به امورى سفارش مى كنم همه را حفظ كن - سپسفـرمـود: خداوندا! او را بر انجام اين وظائف يارى فرما - تا آنجا كه فرمود: بر تو بادبه نماز شب ، بر تو باد به نماز شب بر تو باد به نماز شب ! 8 - پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـهجـبـرئيـل فرمود: مرا پند ده جبرئيل گفت : يا محمد عش ما شئت فانك ميت ، و احبب ما شئت فانكمـفـارقـه ، و اعـمـل مـا شـئت فـانـك مـلاقـيـه ، و اعـلم ان شـرف المـومـن صـلوتـهبالليل ، و عزه كفه عن اعراض الناس : (اى مـحـمـد هـر چـه مـى خـواهـى عمر كن اما بدان كه سرانجام خواهى مرد، و به هر چه مىخـواهـى دل ببند اما بدان سرانجام از آن جدا خواهى شد، و هر عملى مى خواهى انجام ده ولىبـدان سـرانـجـام ، عـمـلت را خـواهـى ديـد، و نـيز بدان كه شرف مومن نماز شب او است ، وعزتش خوددارى از ريختن آبروى مردم است ). ايـن انـدرزهـاى مـلكـوتـى جـبـرئيـل كه همه حساب شده است نشان ميدهد كه نماز شب آنچنانشـخـصـيـت و تـربـيت و روحانيت و ايمانى به انسان ميدهد كه مايه شرف و آبروى او استهمانگونه كه ترك مزاحمت نسبت به مردم ، سبب عزت خواهد شد 9 - امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى فرمايد: ثلاثة هن فخر المؤ من و زينة فى الدنيا والاخـرة ، الصـلوة فـى آخـر الليـل و يـاسـه مـمـا فـى ايـدى النـاس و ولايـة الامـام مـنآل مـحـمـد: سه چيز است كه افتخار مؤ من و زينت او در دنيا و آخرت است نماز در آخر شب ، وبـى اعـتنائى به آنچه در دست مردم است ، و ولايت امام از اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ). 10 - از هـمـان امـام نـقـل شـده كـه فـرمـود: هـر كـار نـيكى كه انسان با ايمان انجام مى دهدپـاداشـش در قرآن صريحا آمده جز نماز شب كه خداوند به خاطر اهميت فوقالعاده اش آنرابـا صـراحـت بـيـان نـفـرموده ، همينقدر فرموده است : تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعونربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون - فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بماكانوا يعملون : آنها شب هنگام از بسترها برميخيزند و پروردگارشان را با بيم و اميد ميخوانند و از آنچهبـه آنـهـا روزى داده ايـم انـفـاق مـيـكـنند، اما هيچكس نميداند خداوند چه پاداشهائى كه موجبروشنى چشمها ميشود در برابر اعمالشان قرار داده است . البـتـه نـمـاز شـب آداب فـراوانـى دارد ولى بـد نـيـسـت ساده ترين صورت آنرا در اينجابـيـاوريم تا عاشقان اين عمل روحانى بتوانند بهره بيشتر گيرند، نماز شب بطور كاملاساده يازده ركعت است كه به ترتيب ذيل به سه بخش تقسيم ميشود. الف - چهار نماز دو ركعتى كه مجموعا هشت ركعت ميشود و نامش نافله شب است . ب - يك نماز دو ركعتى كه نامش نافله شفع است . ج - نـمـاز يـك ركعتى كه نامش نافله وتر است ، و طرز انجام اين نمازها درست همانند نمازصبح مى باشد، ولى اذان و اقامه ندارند و قنوت وتر را هر چه طولانيتر كنند بهتر است. 2 - مقام محمود چيست ؟ مـقـام مـحـمـود چـنـانـكـه از لفـظـش پـيـداسـت مـعـنـى وسـيـعـى دارد كـهشـامـل هـر مـقـامـى كـه درخور ستايش باشد ميشود ولى مسلما در اينجا اشاره به مقام ممتاز وفـوق العـادهـاى اسـت كـه بـراى پـيـامـبـر در سـايـه عـبـادتـهـاى شـبـانـه و نـيـايـش دردل سحر حاصل ميشده است . مـعـروف در مـيـان مـفـسـريـن - چنانكه سابقا گفتيم - اين است كه اين مقام همان شفاعت كبراىپيامبر است . ايـن تـفـسـيـر در روايـات متعددى نيز وارد شده است : در تفسير عياشى از امام باقر (عليهالسلام ) يا امام صادق (عليه السلام ) ميخوانيم كه در تفسير جمله عسى ان يبعثك ربك مقامامحمودا فرمود: هى الشفاعة بـعـضـى از مفسران كوشش كرده اند كه از مفهوم خود آيه اين حقيقت را دريابند: آنها معتقدندكـه جـمـله عسى ان يبعثك دليل بر اين است كه اين مقامى است كه خدا در آينده به تو خواهدداد. مقامى است كه ستايش همگان را برمى انگيزد، زيرا سودش به همگان ميرسد، (چرا كهمحمود در جمله بالا مطلق است و هيچگونه قيد و شرطى ندارد). از ايـن گـذشـتـه حـمـد و سـتايش در برابر يك عمل اختيارى است ، و چيزى كه واجد همه اينصفات باشد چيزى جز شفاعت عامه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست . ايـن احـتـمال نيز وجود دارد كه مقام محمود همان نهايت قرب به پروردگار است كه يكى ازآثارش شفاعت كبرى ميباشد (دقت كنيد). گـرچـه مـخـاطـب در اين آيه ظاهرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى از يكنـظـر مـيـتـوان حـكـم آن را تـعـميم داد و گفت همه افراد با ايمان كه برنامه الهى روحانىتـلاوت و نـمـاز شـب را انـجام ميدهند سهمى از مقام محمود خواهند داشت ، و به ميزان ايمان وعـمل خود به بارگاه قرب پروردگار راه خواهند يافت ، و به همان نسبت ميتوانند شفيع ودستگير واماندگان در راه شوند. زيـرا مـى دانـيـم هـر مـؤ مـنى در شعاع ايمان خود از مقام شفاعت برخوردار خواهد بود، ولىمصداق اتم و اكمل اين آيه شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است . 3 - عوامل سهگانه پيروزى غـالبـا در مـيدانهاى مبارزه حق و باطل لشكر باطل از عده و عده بيشترى برخوردار است ، ودر عـيـن حـال لشـكـر حـق بـا كـمـى نـفـرات و كـمـبـودوسـائل ظـاهـرى از پيروزيهاى چشمگيرى برخوردار ميشود كه نمونه هاى آن را در جنگهاىاسلامى بدر و احزاب و حنين و مانند آن و همچنين در عصر خود ما در انقلابهاى پيروزمند ملتهاى مستضعف در برابر ابرقدرتهاى مستكبر مشاهده ميكنيم . ايـن بـه خـاطر آن است كه حاميان حق از نيروى معنوى خاصى برخوردارند كه از يك انسانيك امت ميسازد. در آيـات فـوق به سه عامل مهم پيروزى اشاره شد عواملى كه مسلمانان امروز غالبا از آنفاصله گرفته اند و به همين دليل شاهد شكستهاى پى در پى از دشمنان مستكبرند. ايـن سـه عـامـل عـبـارتـنـد از: ورود صـادقانه و صميمانه در كارها، و ادامه اين برنامه تاپايان كار (رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق ). تكيه بر قدرت پروردگار و اعتماد به نفس و ترك هر گونه اتكاء و وابستگى ديگران(و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا). و بـه ايـن ترتيب هيچ سياستى در مسير پيروزى مؤ ثرتر از صدق و راستى نيست و هيچتـكـيـه گـاهـى بـرتـر از اسـتـقـلال و نـفـى وابـسـتـگـى وتـوكـل بـر خـدا نـمـى باشد مسلمانان چگونه ميخواهند بر دشمنانى كه سرزمينهايشان راغصب كرده اند، و منابع حياتيشان را به غارت مى برند پيروز شوند، در حالى كه نظرنظامى و اقتصادى و سياسى وابسته به همانها هستند؟ آيـا مـيـتـوان بـا سـلاحـى كـه از دشـمـن خـريـدارى مـى كـنـيـم بـر دشمن پيروز شويم چهخيال خام و فكر باطلى ؟!. 4 - حق پيروز است و باطل نابود است در آيـات فـوق به يك اصل كلى و اساسى ديگر و يك سنت جاودان الهى برخورد مى كنيمكـه مـايـه دلگـرمـى هـمـه پـيـروان حـق اسـت و آن ايـنـكـه سـرانـجـام حـق پـيـروز اسـت وبـاطـل بـه طـور قـطـع نـابـود شـدنى است ، باطل صولت و دولتى دارد، رعد و برقىميزند، كر و فرى نشان ميدهد ولى عمرش كوتاه است ، و سرانجام به دره نيستى سقوط مى كند. و يا به گفته قرآن همچون كفهاى روى آب چشمكى ميزند، غوغائى ميكند و خاموش ميگردد، وآب كـه مـايـه حـيـات اسـت مـيـمـانـد (فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فىالارض ) (رعد - 18) دليـل ايـن مـوضـوع در بـاطـن كـلمه باطل نهفته شده ، زيرا چيزى است كه با قوانين عالمآفرينش هماهنگ نيست و سهمى از واقعيت و حقيقت ندارد. ساختگى است ، قلابى است ، بى ريشه است ، ميان تهى است ، و مسلما چيزى كه داراى اينصفات است نميتواند براى مدتى طولانى باقى بماند. امـا حـق عـيـن واقـعيت است توأ م با راستى و درستى و داراى عمق و ريشه و هماهنگ با قوانينخلقت است و چنين چيزى بايد باقى بماند!. پيروان حق متكى به سلاح ايمان ، منطق وفاى به عهد، صدق حديث ، فداكارى و گذشت ،و آمادگى براى جانبازى تا سر حد شهادتند، نور آگاهى قلبشان را روشن كرده ، از هيچچيز جز الله نمى ترسند، و به غير او متكى نيستند، و همين است رمز پيروزى آنها!. 5 - آيه جاء الحق ... و قيام مهدى (عليه السلام ) در بعضى از روايات جمله جاء الحق و زهق الباطل به قيام مهدى تفسير شده است هنگامى امامبـاقـر (عـليـه السلام ) فرمود: مفهوم اين سخن الهى اين است كه : اذا قام القائم ذهبت دولةالبـاطـل : هـنـگـامـى كـه امـام قـائم (عـليـه السـلام ) قـيـام كـنـد دولتباطل برچيده ميشود. در روايت ديگرى ميخوانيم مهدى به هنگام تولد بر بازويش اين جمله نقش بسته بود: جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا مـسـلمـا مـفـهـوم ايـن احـاديث انحصار معنى وسيع آيه به اين مصداق نيست بلكه قيام مهدى ازروشـنـتـريـن مـصـداقـهـاى آن اسـت كـه نـتـيـجـه اش پـيـروزى نـهـائى حـق بـرباطل در سراسر جهان مى باشد. در حـالات پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ميخوانيم كه در روز فتح مكه وارد مسجدالحـرام شد و 360 بت كه از قبائل عرب بر گرد خانه كعبه چيده شده بود هر يك را پساز ديـگـرى بـا عـصـاى خـود سـرنـگـون مـى سـاخـت و پـيـوسـتـه مـيـفرمود: جاء الحق و زهقالباطل ان الباطل كان زهوقا. كـوتـاه سـخـن اينكه اين قانون كلى الهى و ناموس تخلف ناپذير آفرينش در هر عصر وزمانى مصداقى دارد، و قيام پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و پيروزيش بر لشكرشـرك و بت پرستى و همچنين قيام مهدى (عليه السلام ) ارواحنا له الفداء بر ستمگران وجباران جهان از چهره هاى روشن و تابناك اين قانون عمومى است . و هـمين قانون الهى است كه رهروان راه حق را در برابر مشكلات اميدوار و نيرومند و قوى وپر استقامت ميدارد و به ما در همه تلاشهاى اسلاميمان نشاط و نيرو مى بخشد. آيه و ترجمه
و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظلمين إ لا خسارا(82)
|
ترجمه :
82 - قـرآن را نـازل مـيـكنيم كه شفا و رحمت براى مؤ منان است و ستمگران را جز خسران (وزيان ) نميافزايد. تفسير: قرآن نسخه شفا بـخـش از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه ، بـحـث از تـوحـيـد و حـق و مـبـارزه بـا شـرك وباطل بود، در نخستين آيه مورد بحث به تاثير فوق العاده قرآن و نقش سازنده آن در اينرابـطـه پـرداخـتـه مـيـگـويد: ما قرآن را نازل مى كنيم كه مايه شفا و رحمت مؤ منان است (وننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين ). ولى سـتـمگران (مانند هميشه به جاى اينكه از اين وسيله هدايت بهره گيرند) جز خسران وزيان بيشتر چيزى بر آنها نمى افزايد (و لا يزيد الظالمين الا خسارا). نكته ها: 1 - مفهوم كلمه من در من القرآن مـى دانـيـم كـلمه من در اينگونه موارد، براى تبعيض مى آيد، ولى از آنجا كه شفاء و رحمتمـخـصـوص قـسـمـتـى از قرآن نيست بلكه اثر قطعى همه آيات قرآن است ، مفسران بزرگكـلمـه مـن را در ايـنـجـا بـيـانـيـه دانـسـتـه انـد. ولى بـعـضـى ايـناحتمال را داده اند كه من در اينجا نيز به همان معنى تـبـعـيـض اسـت ، و اشـاره بـه نـزول تـدريـجـى قـرآن مـى بـاشـد (بخصوص اينكه جملهنـنـزل فـعـل مـضـارع اسـت ) در ايـن صـورت معنى جمله رويهم رفته چنين ميشود: ما قرآن رانـازل مـيكنيم و هر بخشى از آن كه نازل ميشود به تنهائى مايه شفاء و رحمت است ... (دقتكنيد). 2 - فرق ميان شفاء و رحمت مـى دانيم شفا معمولا در مقابل بيماريها و عيبها و نقصها است ، بنابر اين نخستين كارى كهقـرآن در وجـود انـسـانها ميكند همان پاكسازى از انواع بيماريهاى فكرى و اخلاقى فرد وجامعه است . پـس از آن مرحله رحمت فرا ميرسد كه مرحله تخلق به اخلاق الهى ، و جوانه زدن شكوفههاى فضائل انسانى در وجود افرادى است كه تحت تربيت قرآن قرار گرفته اند. بـه تـعـبـير ديگر شفا اشاره به پاكسازى ، و رحمت اشاره به نو سازى است ، و يا بهتعبير فلاسفه و عرفاء اولى به مقام تخليه اشاره ميكند و دومى به مقام تحليه . 3 - چرا ظالمان نتيجه معكوس ميگيرند؟ نه تنها در اين آيه كه در بسيارى ديگر از آيات قرآن ميخوانيم دشمنان حق بجاى اينكه ازنـور آيـات الهـى دل و جـان خـود را روشـن سـازنـد و تـيـره گـيـهـا را بـزدايـنـد، بـرجـهل و شقاوتشان افزوده ميشود. اين به دليل آنست كه خميرمايه وجودشان بر اثر كفر وظـلم و نـفـاق به شكل ديگرى درآمده ، لذا هر جا نور حق را مى بينند به ستيز با آن برمىخـيـزند، و اين مقابله و ستيز با حق ، بر پليدى آنها مى افزايد، و روح طغيان و سركشىرا در آنها تقويت ميكند. يـك غـذاى نـيـرو بـخش را اگر به عالم مجاهد و دانشمند مبارزى بدهيم از آن نيروى كافىبـراى تـعـليم و تربيت و يا جهاد در راه حق ميگيرد، ولى همين غذاى نيروبخش را اگر بهظـالم بـيـدادگرى بدهيم از نيروى آن براى ظلم بيشتر استفاده ميكند، تفاوت در غذا نيست ،تفاوت در مزاجها و طرز تفكرها است !: آيات قرآن طبق مثل معروف همچون قطره هاى حياتبخش باران است كه در باغها، لاله ميرويد،و در شورهزارها خس ! و درسـت به همين دليل ، براى استفاده از قرآن بايد قبلا آمادگى پذيرش را پيدا كرد، وبـه اصـطـلاح عـلاوه بـر فـاعـليـت فـاعـل ، قـابـليـتمحل نيز شرط است . و از اينجا پاسخ اين سؤ ال كه چگونه قرآن كه مايه هدايت است اين افراد را هدايت نميكندروشن ميگردد، زيرا قرآن بدون شك مايه هدايت گمراهان است اما به يك شرط، گمراهانىكه در جستجوى حق هستند، به همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن مى آيند، و انديشه خود رابراى درك حق به كار مى گيرند اما متعصبان لجوج و دشمنان قسم خورده حق كه با حالتصددرصد منفى به سراغ قرآن مى آيند مسلما بهرهاى از آن نخواهند داشت ، بلكه بر عنادو كفرشان افزوده ميشود چرا كه تكرار عمل خلاف به آن عمق بيشتر در جان آدمى ميدهد. 4 - يك داروى مؤ ثر براى همه دردهاى اجتماعى و اخلاقى بدون شك بيماريهاى روحى و اخلاقى انسان ، شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد،هر دو كشنده است ، هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد، هر دو گاهى سبب سرايت بهديـگـران مـيـشـود، هـر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشه اصلى بايد بهدرمان هر دو پرداخت . هـر دو گـاهى به مرحله اى ميرسند كه غير قابل علاجند ولى در بيشتر موارد ميتوان آنها رادرمان كرد. چـه تـشـبـيه جالب و پر معنى و پرمايه اى ؟ آرى قرآن نسخه حياتبخشى است براى آنهاكه ميخواهند با جهل و كبر و غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند. قـرآن نـسـخـه شـفـابخشى است براى بر طرف ساختن ضعفها و زبونيها و ترسهاى بىدليل . اختلافها و پراكندگيها. قـرآن داروى شـفـا بـخـشـى اسـت . بـراى آنـها كه از بيمارى عشق به دنيا، وابستگى بهماديات . تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوتها رنج ميبرند. قرآن نسخه شفابخشى است براى دنيائى كه آتش جنگها در هر سوى آن افروخته است ، ودر زيـر بـار مـسـابـقـه تـسليحاتى كمرش خم شده ، و مهمترين سرمايه هاى اقتصادى وانسانى خود را در پاى غول جنگ و تسليحات مى ريزد. و سرانجام قرآن نسخه شفا بخشى است براى آنها كه پرده هاى ظلمانى شهوات آنها را ازرسيدن به قرب پروردگار مانع شده است . در آيـه 57 سـوره يونس مى خوانيم : قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء لما فى الصدور:از سـوى پـروردگـارتـان انـدرز و شـفـا دهـنـده دلهـانازل شد. در آيـه 44 سـوره فـصـلت نيز ميخوانيم : قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء: به اين لجوجانتيرهدل بگو اين قرآن براى مؤ منان مايه هدايت و شفاء است . عـلى (عـليه السلام ) در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه اين حقيقت را با شيواترينعـبـارات بـيـان فـرموده است : فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم ، فان فيهشـفـاء مـن اكـبـر الداء، و هـو الكـفـر و النـفـاق و الغـى والضلال : از ايـن كـتـاب بـزرگ آسـمـانـى بـراى بـيـمـاريـهـاى خـود شـفـا بـخـواهـيـد و بـراىحـل مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است : دردكفر و نفاق و گمراهى و ضلالت ! و در عبارت ديگرى از همان حضرت ميخوانيم : الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضىو دواء دائكـم و نـظم ما بينكم : آگاه باشيد در اين خبرهاى آينده است ، و بيان حوادث اقوامگذشته ، و درمان بيماريهاى شما و برنامه نظم زندگى اجتماعى شما. و در جـاى ديـگـر از هـمـان امـام بـزرگ مـيـخـوانـيـم : و عـليـكـم بـكـتـاب الله فـانـهالحـبـل المـتـيـن و النـور المـبين و الشفاء النافع ، و الرى النافع ، و العصمة للمتمسك والنـجـاة للمـتـعـلق ، لا يـعـوج فـيقام ، و لا يزيغ فيستعتب ، و لا تخلقه كثرة الرد و ولوجالسـمـع ، مـن قـال به صدق و من عمل به سبق : كتاب خدا را محكم بگيريد، زيرا رشته اىاسـت بـسـيـار مـسـتـحـكـم ، و نورى است آشكار، داروئى است شفا بخش و پر بركت ، و آبحياتى است كه عطش تشنگان حق را فرو مينشاند هر كس به آن تمسك جويد او را حفظ ميكند،و آنـكـس كـه بدامنش چنگ زند نجاتش مى بخشد، انحراف در آن راه ندارد تا نياز به راستنمودن داشته باشد، و هرگز خطا نمى كند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد، تكرارشمـوجـب كـهـنـگـى و يـا نـاراحـتـى گـوش نـمـيـگـردد (و هـر قـدر آن را بخوانند، شيرينتر ودلپـذيـرتـر خواهد بود) كسى كه با قرآن سخن بگويد راست ميگويد و كسى كه به آنعمل كند گوى سبقت را از همگان مى برد. اين تعبيرهاى رسا و گويا كه نظير آن در سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )و سـاير گفته هاى على (عليه السلام ) و ائمه هدى (عليهمالسلام ) كم نيست ، به خوبىثـابـت مـيـكند كه قرآن نسخه اى است براى سامان بخشيدن به همه نابسامانيها، بهبودىفرد و جامعه از انواع بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى . بـهـترين دليل براى اثبات اين واقعيت ، مقايسه وضع عرب جاهلى با تربيت شدگان مكتبپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در آغاز اسلام است ، ديديم چگونه آن قوم خونخوارو جـاهـل و نـادان كـه انـواع بـيـمـاريـهاى اجتماعى و اخلاقى سر تا پاى وجودشان را فراگـرفـتـه بـود، بـا اسـتـفاده از اين نسخه شفا بخش نه تنها درمان يافتند، بلكه آنچنانقوى و نيرومند شدند كه ابرقدرتهاى جبار جهان را به زانو در آوردند. و اين درست همانحـقـيـقـتـى اسـت كـه مـسـلمـانـان امـروز آن را از يـاد بـرده انـد، و بـه ايـنحال و روزگار كه ميدانيم و ميدانيد گرفتار گشته اند. تـفـرقـه در مـيانشان غوغا ميكند، غارتگران بر منابعشان مسلط شده اند، سرنوشتشان بهدسـت ديـگـران تـعـيين ميشود، و انواع وابستگيها آنها را به ضعف و زبونى و ذلت كشاندهاست . و ايـن است سرانجام كار كسانى كه نسخه شفا بخش در خانه هاشان باشد و براى شفاىدردهاى خود دست به سوى كسانى دراز كنند كه از آنها بيمارترند! قـرآن نـه فـقـط شـفـا مـيـبـخشد، بلكه بعد از بهبودى يعنى در دوران نقاهت بيماران را باپيامهاى گوناگونش تقويت ميكند چرا كه بعد از شفا، رحمت است . جـالب ايـنـكـه داروهـاى دردهـاى جـسـمـانـى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى بدنمـيـگـذارنـد تـا آنـجا كه در حديث معروفى آمده : هيچ داروئى نيست مگر اينكه خود سرچشمهبيمارى ديگر است (ما من دواء الا و يهيج داء). امـا ايـن داروى شـفابخش هيچگونه اثر نامطلوب روى جان و فكر و روح آدمى ندارد، بلكهبه عكس تمام آن خير و بركت است . در يكى از عبارات نهج البلاغه ميخوانيم : شفاء لا تخشى اسقامه : قرآن داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى از آن برنمى خيزد. كـافـى اسـت يـكـمـاه خـود را مـتعهد به پيروى از اين نسخه شفابخش كنيم ، فرمانش را درزمـيـنـه عـلم و آگـاهـى و عـدل و داد و تـقـوى و پـرهـيـزگـارى ، اتـحـاد و صميميت ، از خودگـذشـتـگى و جهاد و... پذيرا گرديم ، خواهيم ديد به سرعت نابسامانى هامان سامان مىيابد. ذكـر ايـن نـكـته : نيز ضرورت دارد كه اين نسخه مانند نسخه هاى ديگر وقتى مؤ ثر استكـه بـه آن عـمـل شود و الا صد بار اگر بهترين نسخه هاى شفا بخش را بخوانيم و روىسر بگذاريم ولى به آن عمل نكنيم ، نتيجهاى نخواهيم گرفت . آيه و ترجمه
و إ ذا أ نعمنا على الانسن أ عرض و نا بجانبه و إ ذا مسه الشر كان يوسا(83) قلكل يعمل على شاكلته فربكم أ علم بمن هو أ هدى سبيلا(84)
|
ترجمه :
83 - هنگامى كه به انسان نعمت مى بخشيم (از حق ) روى مى گرداند، و متكبرانه دور ميشود،و هنگامى كه كمترين بدى به او ميرسد (از همه چيز) مايوس ميگردد. 84 - بـگـو هـر كـس طـبـق روش (و خـلق و خـوى خـودعمل ميكند پروردگار شما! آنها را كه راهشان نيكوتر است بهتر مى شناسد. تفسير: هر كسى بر فطرت خود مى تند بـعـد بـه يـكـى از ريـشـه دارترين بيماريهاى اخلاقى انسانهاى تربيت نايافته اشارهكرده مى گويد: هنگامى كه به اين انسان نعمت مى بخشيم (غرور و استكبار به او دست مىدهد) به پروردگار خود پشت ميكند و با حالت تكبر، دور ميشود (و اذا انعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه ). امـا هـنـگـامـى كـه نـعـمـت را از او سـلب كنيم ، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد ياس ونوميدى سر تا پاى او را فرا ميگيرد (و اذا مسه الشر كان يؤ سا) اعـرض از ماده اعراض به معنى رويگردانيدن ، و منظور در اينجا روى برگردانيدن از خداو حق است . نـا از مـاده ناى (بر وزن رأ ى ) به معنى دور شدن است ، و با اضافه كلمه بجانبه معنىتكبر و غرور و موضعگيرى خصمانه را مى رساند. از مـجموع اين جمله استفاده ميشود كه انسانهاى بى ايمان و يا ضعيف الايمان به هنگام روىآوردن نـعـمـتـهـا آنـچـنان مغرور ميشوند كه به كلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مىسـپـارنـد، نـه تـنها فراموشش ميكنند بلكه يك حالت بى اعتنائى و اعتراض و استكبار دربرابر او به خود ميگيرند. جمله مسه الشر اشاره به كمترين ناراحتى است كه به انسان دست ميدهد، يعنى آنها بقدرىكمظرفيتند كه با مختصر گرفتارى ، دست و پاى خود را گم مى كنند و رشته افكارشانبه كلى در هم مى ريزد و ظلمت ياس و نوميدى بر قلبشان سايه مى افكند. دومـيـن آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ميفرمايد: بگو هركس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل ميكند (قلكل يعمل على شاكلته . مؤ منانى كه از آيات قرآن ، شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند، و ظالمانى كه جز خسارتو زيـان ، بـهـرهـاى از آن نـمـى گـيـرنـد، و انـسـانـهـاى كـمـظـرفـيـتـى كـه درحـال نـعـمـت مـغـرورنـد و در مـشـكـلات مـايـوس و زبـون ، هـمـه ايـنـهـا طـبـق روحـيـاتـشـانعـمـل مـيـكـنـنـد، روحـيـاتـى كـه بـر اثـر تـعـليـم و تـربـيـت واعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است . و در ايـن مـيـان خـداونـد شـاهد و ناظر حال همه است : آرى پروردگار شما آگاهتر است بهكسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است (فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا). نكته ها: 1 - غرور و ياس دو بيمارى خطرناك اخلاقى اين سخن را بسيار از ديگران شنيدهايم و يا به ديگران گفته ايم كه فلان كس ديگر خدارا بنده نيست ، چرا كه به نوائى رسيده . و نيز بسيار ديده ايم كه همين گونه اشخاص تازه به نوا رسيده و خدا را فراموش كرده، هـنـگـامـى كـه از آن حال سقوط ميكنند يا گرفتار شدائد ميشوند، چنان بيچاره و زبون ودستپاچه و مايوس مى گردند كه انسان باور نميكند اينها همان آدمهاى سابقند! آرى چـنـين است حال همه افراد كوته فكر، بيايمان و كمظرفيت ، به عكس دوستان خدا كهروحـشـان هـمـچـون اوقـيـانـوس اسـت و سـختترين طوفانها در آنان اثر نميكند، چون كوه درمـقابل حوادث سخت ايستاده اند و چون كاه در مقابل فرمان خدا، دنيا را به آنها ببخشى دستو پاى خود را گم نمى كنند و جهان را از آنها بگيرى خم به ابرو نمى آورند! عـجب اينكه اين انسانهاى خود باخته كم تحمل كه حالاتشان در بسيارى از سوره هاى قرآنآمـده اسـت (يـونـس 12 - لقـمـان 32 - فـجـر - 14 و 15 - فـصـلت 48 و 49) درحـال سـختى ، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى ، و خويشتن خويش باز مى گردند،امـا بـا فـرو نـشـسـتـن طوفان حادثه ، چنان تغيير جهت ميدهند كه گوئى هرگز نام خدا رانشنيده اند. ايـن بـلاى بـزرگـى اسـت ، زيـرا سـبـب ميشود كه هرگز نتوانند در زندگى موضعگيرىمستقل و صحيحى داشته باشند، تنها راه درمان اين بيمارى خطرناك بالا بردن سطح فكردر پـرتـو عـلم و ايـمـان ، و تـرك وابـسـتـگـى و اسـارت درچنگال ماديات ، و قبول زهد و پارسائى به معنى سازنده است . ضمنا پاسخ اين سؤ ال از بيان فوق ، روشن شد كه ميگويند: آيات مورد بـحث ، اين گونه افراد را در هنگام سختيها، يؤ س (نوميد) معرفى كرده ، در حالى كه درآيات ديگر (مانند آيه 65 سوره عنكبوت ) آنها را به عنوان مخلصين له الدين كه حاكى ازنهايت توجه به خدا است در چنين حالى توصيف مينمايد. ولى ايـن دو حالت با هم تضادى ندارند بلكه يكى مقدمه ديگرى است ، اين گونه افرادبـه هنگام روبرو شدن با مشكلات از زندگى خويش به كلى مايوس ميشوند و همين حالتيـاس سبب ميشود كه پرده ها از فطرتشان كنار برود و به درگاه خدا روى آورند، اما اينتـوجـه اضـطـرارى نـه براى آنها افتخارى است و نه دليلى است بر بيداريشان ، زيرابـه مـحـض ايـنـكـه مـشـكـلات بـر طـرف گـردد، بـه هـمـانحال سابق كه طبيعت ثانوى آنها شده رو مى آورند. ولى اوليـاى حـق و بـنـدگـان راستين خدا نه تنها با ديدن چهره مشكلات مايوس نميشوند،بـلكـه اين حوادث بر ميزان استقامتشان مى افزايد، و به خاطر اتكاء به خدا و اعتماد بهنـفـس ، حـالت تـهـاجـم بـيـشـتـر نـسـبت به مشكلات به خود مى گيرند چرا كه ياس را دروجودشان راهى نيست آنـهـا فـقـط خـدا را در مـشـكـلات نـشـنـاخـتـه انـد ، در هـمـهحـال بـا يـاد او زنـده انـد ، و به ذات پاكش تكيه دارند، و نور رحمتش هميشه در قلب آنهاپرتوافكن است . 2 - شاكلة چيست ؟! شـاكـلة در اصـل از مـاده شـكـل بـه مـعـنـى مـهـار كـردن حـيـوان اسـت ، وشـكـال بـه خـود مـهار مى گويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او رامـقـيـد بـه رويـه اى مـى كـنـد بـه آن شـاكـله مـيـگـويـنـد و كـلمـهاشكال به سؤ ال ها و نيازها و كليه مسائلى گفته ميشود كه به نوعى انسان را مقيد ميسازد. بـه اين ترتيب مفهوم شاكله هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد ، لذا مرحومطـبـرسـى در مـجـمع البيان دو معنى براى آن ذكر كرده است ، طبيعت و خلقت و نيز طريقه ومـذهـب و سـنـت (چـرا كـه هـر يـك از ايـن امـور انـسـان را از نـظـرعمل به نحوى مقيد ميسازد). و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسانگـرفـتـه انـد و آنرا دليلى بر جبر مى پندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفته اند كهبه تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند. ايـن طـرز تـفـكـر كـه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيارآورده ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت ميكند و براى توجيه نارسائيهاى خود به آنمـتـوسـل ميشوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه ميتواند يك جامعه را به ذلت و زبونىبكشاند، و در حال عقب افتادگى ، سالها يا قرنها نگاه دارد. درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد:
درختى كه تلخ است اندر سرشت |
و از جوى خلدش به هنگام آب |
به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب |
اگـر بـراسـتى اين منطق ، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد بيهوده بودنهر گونه تعليم و تربيت ، اجتناب ناپذير خواهد بود. و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه هاى استعمارى بوده تابه اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده شده اند در امان بمانند. جمله معروف : الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان : عقيده جبر و تشبيه خدابـه مـوجـودات از اعـتـقـادات بـنـى امـيـه اسـت ، و عـقـيـدهعدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است بيانگر اين واقعيت مى باشد. خـلاصـه ، شـاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست بلكه به هر گونه عادت و طريقه ومـذهـب و روشـى كه به انسان جهت مى دهد شاكله گفته ميشود بنا بر اين عادات و سننى كهانـسـان بـر اثـر تـكـرار يـك عـمـل اخـتـيـارى كـسـب كـرده اسـت ، و هـمچنين اعتقاداتى كه بااسـتـدلال و يـا از روى تـعـصـب پذيرفته است ، همه اينها نقش تعيين كننده دارند، و شاكلهمحسوب مى شوند. اصـولا مـلكـات و روحـيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى راتـكـرار كـنـد، نـخـسـت حـالت و سـپـس عـادت و بـعـد تـدريـجـاتـبـديـل بـه مـلكـه مـيـشـود، هـمـيـن مـلكـات اسـت كـه بـهاعمال انسان شكل ميدهد و خط او را در زندگى مشخص ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستندبه عوامل اختيارى بوده است . در بـعـضـى از روايـات شـاكـله بـه نـيـت تـفـسـيـر شـده اسـت ، دراصـول كـافـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) چـنـيـننـقـل شـده : النـيـة افـضـل مـن العـمـل الا و ان النـيـة هـىالعـمـل ، ثـم تـلا قـوله عـز و جـل قـل كـل يـعـمـل عـلى شـاكـلتـه يـعـنـى عـلى نـيـتـه : نـيتافـضـل از عـمـل اسـت اصـلا نـيـت هـمـان عـمـل اسـت سـپـس آيـهقل كل يعمل على شاكلته را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است . ايـن تـفـسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزدبه عمل او شكل مى دهد، و اصولا خود نيت يكنوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است ، لذا گاهىنـيـت را بـه خـود عـمـل ، تـفـسـيـر فـرمـوده و گـاه آنـرا بـرتـر ازعمل شناخته ، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است . در روايت ديگرى مى خوانيم كه از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدند آيا ميتوان در معابديـهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود: در آنها نماز بخوانيد كسى مى پرسد: آيامـا در آن نـمـاز بـخـوانـيـم هـر چـنـد آنـهـا هـم در آن نماز ميخوانند؟ فرمود: آرى ، مگر قرآننميخوانى آنجا كه ميفرمايد قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا سپسفرمود: تو به سوى قبلهات نماز بخوان و آنها را رها كن . آيه و ترجمه
و يسلونك عن الروح قل الروح من أ مر ربى و ما أ وتيتم من العلم إ لا قليلا(85)
|
ترجمه :
85 - از تـو در بـاره روح سـؤ ال مـيـكنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است ، و جزاندكى از دانش به شما داده نشده است ؟ تفسير: روح چيست ؟ در تـعـقـيـب آيـات گـذشـتـه بـه پـاسـخ بـعـضـى از سـؤ الات مـهـم مـشـركـان يـااهـل كـتـاب پـرداخـتـه ، مـيـگـويـد از تـو در بـاره روح سـؤال مـى كـنـند، بگو روح از فرمان پروردگار من است و به شما بيش از اندكى علم و دانشداده نشده است (و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا). مفسران بزرگ ، در گذشته و حالپيرامون معنى روح و تفسير اين آيه سخن بسيار گفته اند و ما نخست به معنى روح در لغت، سـپس به موارد استعمال آن در قرآن ، و بعد به تفسير آيه و رواياتى كه در اين زمينهوارد شده است مى پردازيم : 1 - روح از نـظـر لغت در اصل به معنى نفس و دويدن است ، بعضى تصريح كرده اند كهروح و ريـح (بـاد) هـر دو از يـك مـعـنـى مـشـتـق شـده اسـت ، و اگـر روح انـسـان كـه گوهرمستقل مجردى است به اين نام ناميده شده به خاطر آنست كه از نظر تحرك و حيات آفرينىو ناپيدا بودن همچون نفس و باد است ، اين از نظر معنى لغوى . 2 - موارد استعمال آن در قرآن بسيار متنوع است : گاهى به معنى روح مقدسى است كه پيامبران را در انجام رسالتشان تقويت ميكرده ، مانندآيـه 253 بـقـره و آتـيـنـا عـيـسـى بـن مـريـم البـيـنـات و ايـدنـاه بـروح القـدس : مـادلائل روشن در اختيار عيسى بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت نموديم . گـاه بـه نـيـروى معنوى الهى كه مؤ منان را تقويت ميكند اطلاق شده ، مانند آيه 22 مجادلهاولئك كـتـب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه : آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را درقلبشان نوشته و به روح الهى تاييدشان كرده است . زمانى به معنى فرشته مخصوص وحى آمده و با عنوان امين توصيف شده ، مانند آيه 193سـوره شعراء نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين : اين قرآن را روح الامينبر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى . و گاه به معنى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقى برتر از فرشتگانآمـده ، مـانـنـد تـنـزل المـلائكـة و الروح فـيـهـا بـاذن ربـهـم مـنكـل امـر: در شـب قـدر فـرشـتـگـان و روح ، به فرمان پروردگارشان براى تقدير امورنـازل ميشوند (آيه 4 سوره قدر) و در (آيه 38 سوره نبا) نيز مى خوانيم يوم يقوم الروحو الملائكة صفا: در روز رستاخيز روح فرشتگان در يك صف قيام مى كنند، و گاه به معنى قرآن يا وحى آسمانى آمده است مانند و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا: اينگونه وحى به سوى تو فرستاديم ، روحى كه از فرمان ما است (شورى - 52). و بالاخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است ، چنانكه در آيات آفـريـنش آدم مى خوانيم : ثم سواه و نفخ فيه من روحه : سپس آدم را نظام بخشيد و از روحخود در آن دميد (آيه 9 سوره سجده ). و هـمـچـنين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين : هنگامى كه آفرينش آدم رانظام بخشيدم و از روحم در او دميدم براى او سجده كنيد آيه 29 سوره حجر). 3 - اكنون سخن در اين است كه منظور از روح در آيه مورد بحث چيست ؟ اين كدام روح است كهجـمـعى كنجكاو از آن سؤ ال كردند و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در پاسخ آنهافـرمـود: روح از امـر پـروردگـار مـن اسـت و شـمـا جز دانش كمى نداريد؟! از مجموع قرائنمـوجـود در آيـه و خـارج آن چـنـيـن استفاده ميشود كه پرسش كنندگان از حقيقت روح آدمى سؤال كردند، همين روح عظيمى كه ما را از حيوانات جدا مى سازد و برترين شرف ما است ، وتـمـام قـدرت و فـعـاليت ما از آن سرچشمه مى گيرد و به كمكش زمين و آسمان را جولانگاهخـود قـرار مـى دهـيـم ، اسـرار عـلوم را مـى شـكافيم و به اعماق موجودات راه مى يابيم مىخواستند بدانند حقيقت اين اعجوبه عالم آفرينش چيست ؟ و از آنـجـا كـه روح ، سـاخـتـمـانـى مـغـايـر بـا سـاخـتـمـان مـاده دارد واصول حاكم بر آن غير از اصول حاكم بر ماده و خواص فيزيكى و شيميائى آنست پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور مى شود در يك جمله كوتاه و پر معنى بگويد: روح ،از عالم امر است يعنى خلقتى اسرار آميز دارد. سـپـس بـراى ايـنـكـه از ايـن پاسخ تعجب نكنند، اضافه مى كند، بهره شما از علم و دانشبـسـيار كم و ناچيز است ، بنا بر اين چه جاى شگفتى كه رازهاى روح را نشناسيد، هر چنداز همه چيز به شما نزديكتر است ؟ در تـفـسـيـر عـيـاشـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) و امـام صـادق (عـليـه السلام ) چنيننقل شده كه در تفسير آيه يسئلونك عن الروح فرمود: انما الروح خلق من خلقه ، له بصر وقوة و تاييد، يجعله فى قلوب الرسل و المؤ منين : روح از مخلوقات خداوند است بينائى وقدرت و قوت دارد خدا آنرا در دلهاى پيغمبران و مؤ منان قرار مى دهد. در حـديـث ديـگـرى از يـكـى از آن دو امـام بـزرگـوارنقل شده كه فرمود: هى من الملكوت من القدرة : روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است. در روايـات مـتعددى كه در كتب شيعه و اهل تسنن آمده است مى خوانيم كه مشركان قريش اينسـؤ ال را از دانـشـمـنـدان اهل كتاب گرفتند و مى خواستند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) را با آن بيازمايند، به آنها گفته شده بود كه اگر محمد (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) اطـلاعـات فـراوانـى در بـاره روح در اخـتـيـار شـمـا بـگـذارددليـل بـر عـدم صداقت او است ، لذا جمله كوتاه و پرمعنى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) براى آنها اعجابانگيز بود. ولى در بـخـشـى ديـگـر از روايات كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) در تفسير آيه فوقبـه مـا رسـيـده مـى بـيـنـيـم كـه روح بـه مـعـنـى مـخـلوقـى بـرتـر ازجبرئيل و ميكائيل معرفى شده كه با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امامان هموارهبوده است و آنانرا در خط سيرشان از هر گونه انحراف بازميداشت . ايـن روايـات بـا آنچه در تفسير آيه گفتيم نه تنها مخالفتى ندارد، بلكه با آنها هماهنگاسـت چـرا كـه روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبهاى از روح كه در پيامبران و اماماناسـت مـرتـبـه فـوق العـاده والائى اسـت ، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيزآگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبهاى از روح از همه فرشتگان برتر خواهدبود حتى از جبرئيل و ميكائيل ! (دقت كنيد) اصالت و استقلال روح تـا آنـجـا كـه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مى دهد، مساله روح و ساختمان و ويژگيهاىاسرار آميزش ، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود كوشيدهاست تا به محيط اسرار آميز روح گام بگذارد. درسـت بـه هـمـيـن دليـل نـظـراتى كه در باره روح ، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شدهبسيار زياد و متنوع است . مـمـكـن اسـت عـلم و دانـش امـروز مـا - و حـتى علم و دانش آيندگان - براى پى بردن به همهرازهـاى روح كافى نباشد، هر چند روح ما از همه چيز اين جهان بما نزديكتر است ، اما چونگـوهـر آن بـا آنـچـه در عـالم ماده با آن انس گرفته ايم تفاوت كلى دارد، زياد هم نبايدتعجب كرد كه از اسرار و كنه اين اعجوبه آفرينش و مخلوق مافوق ماده سر درنياوريم . امـا بـه هـر حـال ايـن مـانـع از آن نـخـواهـد بـود كـه مـا دورنـماى روح را با ديده تيز بينعقل ببينيم و از اصول و نظامات كلى حاكم بر آن آگاه شويم . مـهـمـتـريـن اصـلى كـه بـايـد در ايـنـجـا شـنـاخـتـه شـود مـسـاله اصـالت واسـتـقـلال روح اسـت ، در بـرابر مكتبهاى ماده گرا كه روح را مادى و از خواص ماده مغزى وسلولهاى عصبى ميدانند و ماوراى آن هيچ !. و مـا بـيـشـتـر در اينجا به همين بحث مى پردازيم ، چرا كه بحث بقاى روح و مساله تجردكامل يا تجرد برزخى متكى به آن است . امـا قـبـل از ورود در ايـن بـحث ذكر اين نكته را لازم ميدانيم كه تعلق روح به بدن انسان -آنـچـنـان كـه بـعـضـى گـمـان كـرده انـد - تـعـلقـى ازقـبـيـل حـلول و فـى المثل مانند ورود باد در مشك نيست - بلكه يكنوع ارتباط و پيوندى استبـر اساس حاكميت روح بر تن و تصرف و تدبير آن كه بعضى آن را تشبيه به تعلقمعنى به لفظ كرده اند. البته اين مساله در لابلاى بحث استقلال روح روشن خواهد شد. اكنون به اصل سخن باز گرديم . در ايـن كـه انـسـان بـا سـنـگ و چـوب بـى روح فرق دارد شكى نيست ، زيرا ما به خوبىاحـسـاس مـيـكـنـيـم كه با موجودات بى جان و حتى با گياهان تفاوت داريم ، ما مى فهميم ،تصور مى كنيم ، تصميم مى گيريم ، اراده داريم ، عشق ميورزيم ، متنفر ميشويم ، و... ولى گـيـاهـان و سـنـگـهـا هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنا بر اين ميان ما و آنها يكتفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است . نـه مـاديـهـا و نـه هـيـچ دسـتـهـاى ديـگـر هـرگـز مـنـكـراصـل وجـود روح و روان نـيـسـتـنـد و بـه هـمـين دليل همه آنها روانشناسى (پسيكولوژى ) وروانكاوى (پسيكاناليزم ) را به عنوان يك علم مثبت مى شناسند، اين دو علم گر چه تقريبااز جـهـاتـى مـراحـل طـفـوليـت خـود را طـى مـيـكـنـنـد ولى بـه هـرحال از علومى هستند كه در دانشگاه هاى بزرگ دنيا بوسيله استادان و دانشپژوهان تعقيب مىشـونـد و هـمـانـطـور كـه خـواهـيـم ديـد روان و روح دو حـقـيـقـت جـداى از هـم نـيـسـتـنـد بلكهمراحل مختلف يك واقعيتند. آنـجـا كـه سـخـن از ارتـبـاط روح بـا جـسـم اسـت و تـاثـيـرمـتـقـابـل ايـن دو در يـكديگر بيان ميشود نام روان بر آن مى گذاريم و آنجا كه پديده هاىروحى جداى از جسم مورد بحث قرار مى گيرند نام روح را به كار مى بريم . خلاصه اينكه هيچكس انكار نميكند كه حقيقتى بنام روح و روان در ما وجود دارد. اكـنـون بايد ديد جنگ دامنه دار ميان ماترياليستها از يكسو و فلاسفه متافيزيك و روحيوناز سوى ديگر در كجاست ؟ پاسخ اين است كه : دانشمندان الهى و فلاسفه روحيون معتقدند غير از مـوادى كـه جـسـم انسان را تشكيل مى دهد، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از جنسماده نيست اما بدن آدمى تحت تاثير مستقيم آن قرار دارد. بـعبارت ديگر: روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن غير از ساختمانو فـعـاليـت جـهـان مـاده اسـت درسـت اسـت كـه دائما با جهان ماده ارتباط دارد، ولى ماده و ياخاصيت ماده نيست ! در صـف مـقـابـل ، فـلاسـفـه مـادى قـرار دارنـد: آنـهـا مـى گـويـنـد: مـا مـوجـودىمـسـتـقـل از مـاده بـنـام روح يا نام ديگر سراغ نداريم هرچه هست همين ماده جسمانى و يا آثارفيزيكى و شيميائى آن است . مـا دسـتـگـاهـى بـنـام مـغـز و اعـصـاب داريـم كـه بـخـش مـهـمـى ازاعـمـال حـياتى ما را انجام مى دهند، و مانند ساير دستگاههاى بدن مادى هستند و تحت قوانينماده فعاليت مى كنند. مـا غـده هـائى در زيـر زبـان داريم بنام غده هاى بزاق كه هم فعاليت فيزيكى دارند و همشـيـمـيـائى ، هـنـگـامى كه غذا وارد دهان ميشود، اين چاههاى آرتزين ! بطور خودكار و كاملااتوماتيك شروع بكار مى كنند، و چنان حسابگرند كه درست به همان اندازه كه آب براىجـويـدن و نـرم كردن غذا لازم است روى آن مى پاشند غذاهاى آبدار، كم آب ، خشك ، هر كدامباندازه نياز خود سهميه اى از آب دهان دريافت ميدارند. مـواد اسـيـدى خصوصا هنگامى كه زياد غليظ باشند، فعاليت اين غده ها را افزايش ميدهند،تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند، و به اندازه كافى رقيق شوند و به ديوارهاى معدهزيانى نرسانند! و هنگامى كه غذا را فرو برديم فعاليت اين چاهها خاموش ميگردد، خلاصه نظام عجيبى برايـن چـشـمـه هـاى جـوشـان حـكـومـت مـيـكـنـد كـه اگـر يـك سـاعـتتعادل و حساب آنها بهم بخورد، يا دائما آب از لب و لوچه ما سرازير است و يا باندازهاى زبان و گلوى ما خشك ميشود كه لقمه در گلوى ما گير ميكند!. اين كار فيزيكىبزاق است ، ولى ميدانيم كار مهمتر بزاق كار شيميائى آن است ، مواد مختلفى با آن آميختهاست كه با غذا تركيب ميشوند و زحمت معده را كم مى كنند. مـاتـريـاليـسـتـهـا ميگويند: سلسله اعصاب و مغز ما شبيه غده هاى بزاقى و مانند آن داراىفـعـاليـتـهـاى فيزيكى و شيميائى است (كه به طور مجموع فيزيكوشيميائى بان گفتهميشود) و همين فعاليتهاى فيزيكوشيميائى است كه ما نام آن را پديده هاى روحى و يا روحميگذاريم . آنـهـا ميگويند: هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص ازمـغـز مـا بـرمـيـخـيزد، اين امواج را امروز با دستگاههائى ميگيرند و روى كاغذ ثبت مى كنند،مـخـصـوصـا در بـيـمـارستانهاى روانى با مطالعه روى اين امواج راههائى براى شناخت ودرمان بيماران روانى پيدا ميكنند، اين فعاليت فيزيكى مغز ما است .
|
|
|
|
|
|
|
|