|
|
|
|
|
|
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه يكى از يارانپرسيد درباره اراده خدا و اراده خلق توضيحى بفرمائيد، امام گفت : (اراده از خلق همانتصميم باطنى و سپس افعالى است كه بعد از آن آشكار مى شود، ولى اراده خدا همان ايجادكردن او است و نه غير آن ، زيرا كه در خداوند نه انديشه اى وجود دارد و نه تصميم و نهتفكرى ، اين صفات (كه همگى زائد بر ذات است ) درباره خدا مفهوم ندارد، اينها صفاتمخلوقات است ، بنابراين اراده خدا همان ايجادافعال است لا غير، خداوند مى گويد: موجود باش ، آنهم موجود مى شود بى آنكه حتى نيازبه لفظ و سخن گفتن به زبان و تصميم گرفتن و تفكر داشته باشد، و اين اراده خداهمچون ذاتش غير قابل توصيف است ). آيه و ترجمه
و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموا لنبوئنهم فى الدنيا حسنة و لا جر الاخرة اءكبر لوكانوا يعلمون(41) الذين صبروا و على ربهم يتوكلون(42)
|
ترجمه :
41 - آنها كه مورد ستم واقع شدند سپس براى خدا هجرت كردند در اين دنيا جايگاه (و مقام) خوبى به آنها مى دهيم و پاداش آخرت ، اگر بدانند، از آنهم بزرگتر است . 42 - آنها كسانى هستند كه صبر و استقامت پيشه كردند و تنها توكلشان برپروردگارشان است . شاءن نزول بعضى از مفسران در شاءن نزول اين آيات چنيننقل كرده اند كه گروهى از مسلمانان مانند (بلال ) و (عمار ياسر) و (صهيب ) و(خباب ) پس از اسلام آوردن در مكه سخت تحت فشار بودند، و براى تقويت اسلام ورساندن صداى خود به ديگران ، پس از هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )به مدينه هجرت كردند، هجرتى كه باعث پيروزى آنها و ديگران شد، در اين ميان صهيبكه مرد مسنى بود به مشركان مكه چنين پيشنهاد كرد: من پير مردم و بودن من با شما سودىبه حال شما ندارد، و اگر مخالفتان باشم قدرت بر زيان زدن به شما ندارم ، بيائيداموال مرا بگيريد و بگذاريد به (مدينه ) بروم ، آنها موافقت كردند. صهيب تمام اموال خود را به آنها داد و به سوى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )هجرت كرد، بعضى به صهيب گفتند معامله پر سودى كردى ! آيات فوقنازل شد و پيروزى او و امثال او را در اين جهان و جهان ديگر بازگو كرد. در تواريخ آمده است كه در زمان خلفاء هنگامى كهاموال بيت المال تقسيم مى شد، و نوبت به مهاجرين مى رسيد به آنها مى گفتند: سهم خودرا بگيريد، اين همانست كه خدا در اين دنيا به شما وعده داده و آنچه در انتظار شما در جهانديگر است بيشتر است ، سپس آيه فوق را مى خواندند. تفسير : پاداش مهاجران بارها گفته ايم يكى از مؤ ثرترين روشها در برنامه هاى تربيتى كه قرآن از آناستفاده مى كند روش مقايسه و مقارنه است كه هر چيزى را با ضدش در برابر هم قراردهند تا موضع هر كدام به روشنى مشخص شود، در تعقيب آيات گذشته كه از منكران قيامتو مشركان لجوج سخن مى گفت ، آيات مورد بحث از مهاجران راستين و پاكباز سخن مىگويد، تا وضع دو گروه در مقايسه با يكديگر روشن گردد. نخست مى گويد: (كسانى كه مورد ستم واقع شدند سپس براى خدا هجرت كردند، در ايندنيا جايگاه و مقام خوبى به آنها مى دهيم ) (و الذين هاجروا فى الله من بعد ما ظلموالنبوئنهم فى الدنيا حسنة ). اين پاداش دنياى آنهاست (اما پاداش آخرت ، اگر بدانند، بسيار بزرگتر است ) (ولاجر الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون ). در آيه بعد اين مهاجران راستين و پر استقامت و با ايمان را با دو صفت توصيف مى كند مى گويد: (آنها كسانى هستند كه شكيبائى و صبر و استقامت را پيشهخود ساخته ، و توكل و تكيه آنها بر پروردگارشان است ) (الذين صبروا و على ربهميتوكلون ). نكته ها : 1 - هر چند مسلمانان دو هجرت داشتند كه هجرتاول در محدوده نسبتا كوچكى بود (هجرت گروهى از مسلمانان و در راءس آنها جعفر بنابى طالب به حبشه ) و هجرت دوم هجرت عمومى و همگانى پيامبر و مسلمين از مكه بهمدينه ، ولى ظاهر آيات فوق هجرت دوم را بيان مى كند و شاءننزول نيز آنرا تاييد مى نمايد. درباره اهميت و نقش هجرت در زندگى و تاريخ مسلمانان در گذشته وحال ، و تداوم اين مساءله در هر عصر و زمان ، بحث مشروحى درذيل آيه 100 سوره نساء و همچنين ذيل آيه 75 سورهانفال داشتيم . و به هر حال مقام مهاجران در اسلام مقام فوق العاده پر ارجى است ، هم خود پيامبر و هممسلمانان بعد، همگى براى آنها احترام خاصىقائل بودند، چرا كه آنها به تمام زندگى خويش ، براى گسترش دعوت اسلام ، پشتپا زدند، بعضى جان خود را به خطر انداختند، و بعضى مانند صهيب از همهاموال خود چشم پوشيدند، و جالب اينكه خود را در اين معامله نيز برنده مى دانستند. اگر فداكارى آن مهاجران در آن روزها نبود، محيط خفقان بار مكه و عناصر شيطانى كهبر آن حكومت مى كردند هرگز اجازه نمى دادند صداى اسلام به گوش كسى برسد، و اين صدا را براى هميشه در گلوى مؤ منان خفه مى كردند،اما آنها با اين جهش حساب شده ، نه تنها مكه را زير سيطره خود درآوردند، بلكه صداىاسلام را به گوش جهانيان رساندند و اين سنتى است براى همه مسلمانان ، در چنينشرائطى ، و در همه تاريخ . 2 - تعبير به هاجروا فى الله كه حتى كلمه(سبيل ) هم در آن ذكر نشده اشاره به نهايت اخلاص اين مهاجران است كه تنها براى خداو در مسير الله و به خاطر رضاى او و حمايت و دفاع از آئينش دست به چنين هجرتى زدند،نه براى نجات جان خود و يا استفاده مادى ديگر. 3 - جمله (من بعد ما ظلموا) نشان مى دهد كه نبايد فورا ميدان را خالى كرد، بلكه بايدتا آنجا كه ممكن است ايستاد و تحمل نمود، اما هنگامى كهتحمل آزار دشمن جز جراءت و جسارت او و تضعيف مؤ منان ثمرى نداشته باشد، در اينجابايد دست به هجرت زد، تا با كسب قدرت بيشتر و فراهم ساختن سنگرهاى محكمتر، جهاددر تمام زمينه ها از موضع بهترى تعقيب شود، و به پيروزى طرفداران حق در زمينه هاىنظامى ، فرهنگى ، تبليغاتى منتهى گردد. 4 - جمله (لنبوئنهم فى الدنيا حسنة ) كه از ماده (بواءت له مكانا) (مكانى براى اوآماده ساختم و او را در آن جاى دادم ) گرفته شده نشان مى دهد كه مهاجران راستين اگر چهدر آغاز كار، امكانات مادى خود را از دست مى دهند، ولى سرانجام حتى از نظر زندگى دنياپيروزى با آنها است . چرا انسان زير فشار ضربات دشمن بماند و ذليلانه بميرد، چرا با شجاعت مهاجرتنكند و از موضع تازه اى به مبارزه بر نخيزد تا حق خويش را بگيرد؟! در سوره نساء آيه 100 همين مساءله با صراحت بيشترى بيان شده است و من يهاجر فىسبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا و سعة : (كسانى كه در راه الله هجرت كنند دراين دنياى پهناور خدا، نقاط فراوان امن و وسيعى پيدا مى كنند كه مى توانند در آنجا بينىمخالفان را به خاك بمالند)! 5 - انتخاب دو صفت (صبر) و (توكل ) براى مهاجران ، دليلش روشن است ، زيرادر چنين حوادث سخت و طاقت فرسا كه در زندگى انسان پيش مى آيد در درجهاول شكيبائى و صبر و استقامت لازم است ، استقامتى به عظمت حادثه و يا برتر و بيشتر،سپس توكل و اعتماد بر خدا، و اصولا اگر انسان در اين گونه حوادث تكيه گاه محكم ومطمئن معنوى نداشته باشد، صبر و استقامت براى او ممكن نيست . بعضى گفته اند انتخاب صبر بخاطر اين است كه در آغاز اين مسير به سوى اللهشكيبائى و استقامت در برابر خواسته هاى نفس ، لازم است ، و انتخابتوكل به خاطر آن است كه پايان اين مسير به انقطاع و بريدن از هر چه غير خدا است وپيوستن به او مى انجامد، بنابراين صفت اول آغاز راه است و دوم پايان آن . و به هر حال هجرت در بيرون ، بدون هجرتى در درون ، ممكن نيست ، انسان نخست بايد ازعلائق پست مادى درونى ببرد، و به سوى فضائل اخلاقى هجرت كند تا بتواند دربيرون دست به چنين هجرتى بزند و از دار الكفر - با پشت پا زدن به همه چيز - به دارالايمان منتقل گردد. آيه و ترجمه
و ما اءرسلنا من قبلك إ لا رجالا نوحى إ ليهم فسلوااءهل الذكر إ ن كنتم لا تعلمون(43) بالبينت و الزبر و اءنزلنا إ ليك الذكر لتبين للناس مانزل إ ليهم و لعلهم يتفكرون(44)
|
ترجمه :
43 - ما پيش از تو جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم نفرستاديم ، اگر نمى دانيداز اهل اطلاع سؤ ال كنيد. 44 - (از آنها كه آگاهند) از دلائل روشن و كتب (پيامبران پيشين ) و ما اين ذكر (قرآن ) رابر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى ، شايدانديشه كنند. تفسير : اگر نمى دانيد بپرسيد! گرچه دو آيه اخير به تناسب بحثهاى مربوط به مشركان سخن از مهاجران راستين داشت ،ولى آيات مورد بحث بار ديگر به بيان مسائل گذشته در رابطه بااصول دين مى پردازد، و به يكى از اشكالات معروف مشركان پاسخ مى گويد: آنها مى گفتند: چرا خداوند فرشته اى را براى ابلاغ رسالتنازل نكرده است (و يا مى گفتند چرا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مجهز به يكنيروى فوق العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد) خداوند در پاسخ آنها مى گويد: (ما پيش از تو نيز رسولانى فرستاديم و اين رسولانجز مردانى كه وحى به آنها فرستاده مى شد نبودند) (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالانوحى اليهم ). آرى اين مردان از جنس بشر بودند، با تمام غرائز و عواطف انسانى ، دردهاى آنها را از همهبهتر تشخيص مى دادند، و نيازهاى آنها را به خوبى درك مى كردند، در حالى كه هيچفرشته اى نمى تواند از اين امور به خوبى آگاه گردد، و آنچه را در درون يك انسانمى گذرد به وضوح درك كند. مسلما مردان وحى وظيفه اى جز ابلاغ رسالت نداشتند، كار آنها گرفتن وحى و رساندنبه انسانها و كوشش از طرق عادى براى تحقق بخشيدن به اهداف وحى بود، نه اينكه بايك نيروى خارق العاده الهى ، و بر هم زدن همه قوانين طبيعت ، مردم را مجبور بهقبول دعوت و ترك همه انحرافات كنند، كه اگر چنين مى كردند ايمان آوردن افتخار وتكامل نبود. سپس براى تاءكيد و تاءييد اين واقعيت اضافه مى كند: (اگر اين موضوع را نمى دانيدبرويد و از اهل اطلاع بپرسيد) (فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ). (ذكر) به معنى آگاهى و اطلاع است و اهل ذكر مفهوم وسيعى دارد كه همه آگاهان واهل اطلاع را در زمينه هاى مختلف شامل مى شود، و اگر بسيارى از مفسريناهل ذكر را در اينجا به معنى علماى اهل كتاب تفسير كرده اند نه به اين معنى است كهاهل ذكر مفهوم محدودى داشته باشد بلكه در واقع ازقبيل تطبيق كلى بر مصداق است زيرا سؤ ال درباره پيامبران و رسولان پيشين و اينكهآنها مردانى از جنس بشر با برنامه هاى تبليغى و اجرائى بودند قاعدتا مى بايست ازدانشمندان اهل كتاب و علماى يهود و نصارى بشود، درست است كه آنها با مشركان در تمامجهات هم عقيده نبودند، ولى همگى در اين جهت كه با اسلام مخالفت داشتند، هماهنگ بودند، بنابراين علماىاهل كتاب براى بيان حال پيامبران پيشين منبع خوبى براى مشركان محسوب مى شدند. راغب در (مفردات ) مى گويد: ذكر دو معنى دارد گاهى به معنى حفظ و گاهى به معنىيادآورى است ، البته اين يادآورى ممكن است بوسيلهدل بوده باشد (كه ذكر درونى و باطنى محسوب مى شود) و ممكن است بوسيله زبانباشد (كه ذكر لفظى محسوب مى گردد) و اگر مى بينيم به قرآن ، ذكر گفته شدهاست به خاطر همانست كه حقايقى را بازگو مى كند. آيه بعد مى گويد (اگر شما آگاه از دلائل روشن پيامبران و كتب آنها نيستيد به آگاهانمراجعه كنيد) (بالبينات و الزبر). بينات جمع (بينة ) به معنى دلائل روشن است ، و ممكن است در اينجا اشاره به معجزات وساير دلائل اثبات حقانيت انبياء باشد، (زبر) جمع (زبور) به معنى كتاب است ،در واقع (بينات )، دلائل اثبات نبوت را مى گويد، و (زبر) اشاره به كتابهائىاست كه تعليمات انبياء در آن جمع بوده است . سپس روى سخن را به پيامبر كرده و مى گويد: (ما اين ذكر را (قرآن را) بر تونازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها تبيين كنى ) (و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ). (و تا اينكه آنها در اين آيات ، و وظائفى كه در برابر آن دارند، بينديشند) (و لعلهميتفكرون ). در واقع دعوت و برنامه رسالت تو از نظر اصولى چيز نو ظهور و بى سابقه اىنيست همانگونه كه بر رسولان پيشين ، كتب آسمانىنازل كرديم تا مردم را به وظائفشان در برابر خدا و خلق و خويشتن آشنا سازند بر تونيز اين قرآن را نازل كرديم ، تا به تبيين مفاهيم و تعاليم آن بپردازى و انديشهانسانها را بيدار سازى ، تا با احساس تعهد و مسؤ ليت (نه از طريق اجبار و قوه قهريهناشناخته الهى ) در راه حق گام بگذارند و به سوىتكامل پيش بروند. نكته : اهل ذكر كيانند؟ در روايات متعددى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) وارد شده مى خوانيم كهاهل ذكر امامان (عليهمالسلام ) هستند، از جمله در روايتى از امام على بن موسى الرضا(عليهماالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ سؤال از آيه فوق فرمود: نحن اهل الذكر و نحن المسؤ لون : (مااهل ذكريم ، و از ما بايد سؤ ال شود). و در روايت ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير همين آيه فرمود:الذكر القرآن ، و آل الرسول اهل الذكر، و هم المسؤ لون : (ذكر، قرآن است ، و اهلبيتپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اهل ذكرند، و از آنها بايد سؤال كرد). در بعضى ديگر مى خوانيم كه (ذكر) شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )است و اهلبيت او اهل الذكر هستند. روايات متعدد ديگرى نيز به همين مضمون رسيده . در بسيارى از تفاسير و كتب اهل سنت نيز رواياتى به همين مضمون مى خوانيم از جمله درتفسيرهاى دوازده گانه معروف اهل سنت از ابن عباس درذيل آيه فوق چنين نقل شده كه گفت : هو محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين(عليهماالسلام ) هم اهل الذكر و العقل و البيان : (اينان محمد و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهماالسلام ) هستند آنها اهل ذكرند و اهل علم وعقل و بيان ). اين نخستين بار نيست كه ما در رواياتى كه در تفسير آيات قرآن وارد شده است بيانمصداق هاى معينى را مى بينيم كه مفهوم وسيع آيه را هرگز محدود نمى كند، و همانگونهكه گفتيم : ذكر به معنى هر گونه آگاهى و ياد آورى و اطلاع است ، واهل الذكر، آگاهان و مطلعين را در همه زمينه ها در بر مى گيرد. ولى از آنجا كه قرآن مجيد نمونه بارز يادآورى و علم و آگاهى است به آن (ذكر)اطلاق شده و همچنين شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز مصداق روشن ذكراست ، به همين ترتيب امامان معصومين كه اهلبيت او و وارث علم او هستند، روشنترين مصداقاهل الذكرند. ولى قبول همه اين مساءله هيچگونه منافاتى با عموميت مفهوم آيه و همچنين موردنزول آن كه دانشمندان اهل كتاب است ندارد، و به هميندليل علماى اصول و فقهاى ما در مباحث مربوط به اجتهاد و تقليد و پيروى ناآگاهان درمسائل دينى از آگاهان و مجتهدين به اين آيه استدلال كرده اند. در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه در روايتى كه در عيون الاخبار از امام على بن موسىالرضا (عليهماالسلام ) نقل شده است مى خوانيم كه امام به آن كسانى كه آيه فوق رابه دانشمندان يهود و نصارى تفسير كرده بودند خرده مى گيرد و مى گويد: (سبحانالله مگر چنين چيزى ممكن است ؟ اگر ما به علماى يهود و نصارى مراجعه كنيم مسلما ما رابه مذهب خود دعوت مى كنند، سپس فرمود: اهل ذكر ما هستيم ). ولى پاسخ اين سؤ ال روشن است ، امام اين سخن را به كسانى مى گويد كه آيه رامنحصرا به معنى مراجعه به علماى اهل كتاب در هر عصر و زمان تفسير كرده بودند، درحالى كه مسلما چنين نيست در عصر و زمانى همچون عصر و زمان امام على بن موسى الرضا(عليهماالسلام ) هرگز مردم موظف نبودند كه براى درك حقايق به علماى يهود و نصارىمراجعه كنند، در اين گونه اعصار، مرجع علماى اسلام كه در راءس آنها ائمه اهلبيت(عليهمالسلام ) قرار داشتند بودند. به عبارت ديگر اگر مشركان عصر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى آگاهىاز اين مساءله كه پيامبران خدا هميشه از جنس بشر بودند وظيفه داشتند به آگاهان ازاهل كتاب مراجعه كنند، مفهومش اين نيست كه تمام مردم در هر زمانى بايد به آنها مراجعهنمايند، بلكه هر مساءله اى را در هر زمانى بايد از آگاهان نسبت به آن مساءله پرسيد، واين مطلب روشنى است . به هر حال آيه فوق بيانگر يك اصل اساسى اسلامى در تمام زمينه هاى زندگى مادى ومعنوى است و به همه مسلمانان تاءكيد مى كند كه آنچه را نمى دانند ازاهل اطلاعش بپرسند و پيش خود در مسائلى كه آگاهى ندارند دخالت نكنند. به اين ترتيب (مساءله تخصص ) نه تنها در زمينهمسائل اسلامى و دينى از سوى قرآن به رسميت شناخته شده ، بلكه در همه زمينه ها موردقبول و تاءكيد است ، و روى اين حساب بر همه مسلمانان لازم است كه در هر عصر و زمان افراد آگاه وصاحب نظر در همه زمينه ها داشته باشند كه اگر كسانى مسائلى را نمى دانند به آنهامراجعه كنند. ولى ذكر اين نكته نيز لازم است كه بايد به متخصصان و صاحب نظرانى مراجعه كرد كهصداقت و درستى و بى نظرى آنها ثابت و محقق است ، آيا ما هرگز به يك طبيب آگاه ومتخصص در رشته خود كه از صداقت و درستكاريش در همان كار خود، مطمئن نيستيم مراجعهمى كنيم ؟! لذا در مباحث مربوط به تقليد و مرجعيت ، صفت عدالت را در كنار اجتهاد و يااعلميت قرار داده اند، يعنى مرجع تقليد هم بايد عالم و آگاه بهمسائل اسلامى باشد و هم با تقوا و پرهيزكار. آيه و ترجمه
اء فاءمن الذين مكروا السيات اءن يخسف الله بهم الا رض اءو ياءتيهم العذاب من حيث لايشعرون(45) اءو ياءخذهم فى تقلبهم فما هم بمعجزين(46) اءو ياءخذهم على تخوف فإ ن ربكم لرءوف رحيم(47)
|
ترجمه :
45 - آيا توطئهگران از اين عذاب الهى ايمن گشتند كه ممكن است خدا آنها را در زمين فروبرد و يا مجازات (حق ) از آنجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان بيايد. 46 - يا به هنگامى كه (براى كسب مال و ثروت فزونتر) در رفت آمدند دامانشانرا بگيرددر حالى كه قادر به فرار نيستند. 47 - يا بطور تدريجى با هشدارهاى خوفانگيز آنها را گرفتار سازد چرا كهپروردگار رؤ ف و رحيم است . تفسير : انواع مجازاتها در برابر انواع گناهان ! قرآن در بسيارى از بحثها، مطالب استدلالى را بامسائل عاطفى چنان به هم مى آميزد كه برترين اثر را در نفوس شنوندگان داشته باشد،آيات فوق ، نمونهاى از اين روش است ، آيات گذشته يك بحث منطقى در زمينه نبوت ومعاد با مشركان داشت ، ولى آيات مورد بحث به تهديد جباران و مستكبران و گنهكارانلجوج مى پردازد و آنها را به انواع عذابهاى الهى بيم مى د نخست مى گويد: آيا اين توطئه گرانى كه براى خاموش كردن نور حق به انواع نقشههاى شوم متوسل شدند از عذاب الهى ايمن گشتند كه ممكن است خداوند هر آن آنها را در زمينفرو ببرد؟! (ا فامن الذين مكروا السيئات ان يخسف الله بهم الارض ). آيا بعيد است كه در زمين لرزه وحشتناكى رخ دهد، پوسته زمين بشكافد و دهان باز كند وآنها و همه زندگانى شان را در خود فرو برد، همانگونه كه در تاريخ اقوام ، كرارااتفاق افتاده است ؟. جمله (مكروا السيئات ) به معنى توطئه چينى و نقشه كشى براى مقاصد شوم و رسيدنبه هدفهاى نادرست مى باشد، همانند توطئه هائى كه مشركان براى خاموش كردن نورقرآن و نابود كردن پيامبر اسلام و اذيت و آزار مؤ منان مى چيدند. يخسف از ماده (خسف ) (بر وزن وصف ) به معنى پنهان گشتن و مخفى شدن است ، لذاپنهان شدن نور ماه در زير سايه زمين را خسوف مى نامند و چاه مخسوف به چاهى مىگويند كه آب در آن پنهان گردد، و نيز پنهان شدن انسانها و خانه ها را در شكاف زمين(شكافى كه بر اثر زلزله ها پديد مى آيد) خسف مى گويند. سپس اضافه مى كند: يا اينكه هنگامى كه آنها درحال غفلتند عذاب الهى از همانجا كه انتظارش را ندارند به سراغشان بيايد (او ياتيهمالعذاب من حيث لا يشعرون ). (و يا به هنگامى كه آنها براى كسب مال بيشتر و در آمد فزونتر در رفت و آمد هستند،عذاب دامانشان را بگيرد) (او ياخذهم فى تقلبهم ). در حالى كه قادر به فرار از چنگال عذاب نيستند (فما هم بمعجزين ). همانگونه كه سابقا هم گفتهايم (معجزين ) از ماده اعجاز به معنى ناتوان ساختن است ،و در اين موارد به معنى فرار كردن از چنگال عذاب و مقاومت در برابر آن مى باشد. و يا اينكه مجازات الهى يكمرتبه به سراغشان نيايد بلكه بطور تدريجى و ضمنهشدارهاى پى در پى ، آنها را گرفتار سازد؟ (او ياخذهم على تخوف ). امروز همسايهآنها گرفتار سانحهاى مى شود، فردا يكى از بستگانشان گرفتار حادثهاى و روزديگر بعضى از اموالشان نابود مى گردد، و خلاصه هشدارها يكى بعد از ديگرى بهسراغ آنها مى آيد اگر بيدار شدند چه بهتر، و گرنه مجازات نهائى آنها را فرو خواهدگرفت . تدريجى بودن عذاب و مجازات در اين گونه موارد براى آن است كه هنوزاحتمال هدايت در اين گروه وجود دارد، و رحمت خداوند اجازه نمى دهد كه با اينها همچونسايرين رفتار شود زيرا پروردگار شما رئوف و رحيم است (فان ربكم لرؤ ف رحيم ). جالب توجه اينكه در آيات فوق سخن از چهار نوع مجازات به ميان آمده است ، نخست خسف وفرو رفتن در زمين ، دوم مجازات غافلگيرانه از آنجائى كه انسان انتظار آن را ندارد سومعذابى كه به هنگام تلاش و كوشش در جمع مال به سراغ انسان مى آيد و چهارم مجازاتتدريجى . مسلم است كه هر يك از اين چهار نوع مجازات ، تناسب با نوعى از گناه دارد، هر چند همهآنها در مورد الذين مكروا السيئات (آنها كه توطئه هاى شوم مى چينند) وارد شده است ،زيرا ميدانيم همه كار خدا بر طبق حكمت و تناسب استحقاقها است . مفسران تا آنجا كه ما ديدهايم در اين زمينه سخنى ندارند، ولى چنين به نظر ميرسد كه : مجازات نخست مخصوص آن گروه از توطئه گرانى است كه در صفجباران و مستكبران خطرناكند همچون قارونها كه خداوند چنان آنها را از اوج قدرت پائينمى كشد و بدرون خاك و اعماق زمين فرو مى فرستد كه مايه عبرت همگان گردد. نوع دوم ويژه توطئه گرانى است كه در عيش و نوش و هوسهاى سركش خود غرقند،ناگهان عذاب الهى دامانشان را از آنجا كه انتظار ندارند مى گيرد. نوع سوم مخصوصدنيا پرستان زراندوزى است كه شب و روز در تلاشند كه از هر طريق و با هر جنايتى كهممكن است بر حجم ثروت خود بيفزايند كه خداوند آنها را در همانحال كه سرگرم جمع ثروتند گرفتار عذاب مى كند. و اما مجازات نوع چهارم از آن كسانى است كه طغيان و توطئه و گناهشان به آن حد و پايهنرسيده است كه راه بازگشتى براى آنان وجود نداشته باشد، در اينجا خداوند از طريقتخوف (هشدار و تهديد) آنها را كيفر مى دهد يعنى نخست با حوادث دردناكى كه در اطرافآنها به وقوع مى پيوندد به آنها بيدار باش مى دهد، اگر بيدار شدند و وضع خود رااصلاح كردند چه بهتر و گرنه آنانرا در كام عذاب فرو مى برد. بنابر اين ذكر راءفت و رحمت خداوند به عنوان يك علت مربوط به گروه چهارم است كههنوز تمام پيوندهاى خود را از خدا نبريده اند و همه پلها را پشت سر خود ويران نساختهاند. آيه و ترجمه
اء و لم يروا إ لى ما خلق الله من شى ء يتفيؤ ا ظلله عن اليمين والشمائل سجدا لله و هم دخرون(48) و لله يسجد ما فى السموت و ما فى الا رض من دابة و الملئكة و هم لا يستكبرون(49) يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما يؤ مرون (50)
|
ترجمه :
48 - آيا آنها مخلوقات خدا را نديدند كه چگونه سايه هايشان از راست و چپ حركت دارند وبا خضوع براى خدا سجده مى كنند! 49 - (نه تنها سايه ها بلكه ) تمام آنچه در آسمانها و در زمين از جنبندگان وجود دارد وهمچنين فرشتگان ، براى خدا سجده مى كنند و هيچگونه تكبرى ندارند. 50 - آنها از (مخالفت ) پروردگارشان كه حاكم بر آنهاست مى ترسند، و آنچه راماءموريت دارند انجام مى دهند. تفسير : سجده همه جنبندگان حتى سايه هايشان براى خدا! اين آيات بار ديگر به بحث توحيدباز مى گردد، نخست مى گويد: آيا آنها (مشركان توطئه گر ) مخلوقات خدا را نديدندكه چگونه سايه هاشان از راست و چپ حركت دارند و با خضوع براى خدا سجده (ا و لم يروا الى ما خلق الله من شى ء يتفيؤ ظلاله عن اليمين والشمائل سجدا لله و هم داخرون ). (يتفيو) از ماده (فيى ء) به معنى بازگشت و رجوع است . بعضى گفته اند عرب سايه موجودات را به هنگام صبحگاهان ،ظل مى نامد و در عصرگاهان (فيى ء)، و اگر مى بينيم به قسمتى از غنائم واموال فيى ء گفته مى شود، اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه بهترين غنائم دنيا همچونسايه عصر گاه است كه بزودى زائل و فانى مى شود. ولى با توجه به اينكه در آيه فوق به سايه هاى راست و چپ اشياء اشاره شده و كلمهفيى ء براى همه آنها به كار رفته استفاده مى شود كه فيى ء در اينجا معنى وسيعىدارد و هر گونه سايه را شامل مى شود. هنگامى كه انسان در موقع طلوع آفتاب رو به طرف جنوب بايستد مى بيند قرصخورشيد از سمت چپ ، از افق مشرق ، سر بر مى آورد، و سايه همه اجسام به طرف راست اومى افتند كه همان طرف غرب است ، اين امر همچنان ادامه دارد و سايه ها مرتبا به طرفراست جابجا مى شوند، تا زوال ظهر در اين هنگام ، سايه ها به طرف چپ تغيير مكان مىدهند تا هنگام غروب آفتاب كه سايه هاى بزرگ و طولانى اجسام در طرف مشرق گستردهمى شوند و با غروب آفتاب ، همه آنها پنهان مى گردند. در اينجا خداوند حركت سايه هاى اجسام را در راست و چپ بعنوان نشانهاى از عظمتش معرفىمى كند و آنها را در حال سجده براى پروردگار و تواضع خضوع مى داند. نقش سايه ها در زندگى ما بدون شك سايه هاى اجسام نقش مؤ ثرى در زندگى ما دارند كه شايد بسيارى از آنغافل باشند و انگشت گذاردن قرآن روى مساءله سايه ها براى توجه دادن به همين نكتهاست . سايه ها با انكه چيزى جز عدم نور نيستند فوائد فراوانى دارند: 1 - همانگونه كه نور آفتاب و اشعه حياتبخش آن مايه زندگى و رشد و نمو موجوداتاست ، سايه ها نيز براى تعديل تابش اشعه نور، نقش حياتى دارند، تابش يكنواختآفتاب آنهم در يك مدت طولانى ، همه چيز را پژمرده مى كند و مى سوزاند، ولى نوازش متناوب سايه ها آنرا در حد متعادل و مؤ ثرى نگاه مى دارد: 2 - براى آنها كه بيابانگردند و يا گرفتار بيابان مى شوند، نقش مؤ ثر سايه ها درنجات انسانها فوق العاده محسوس است ، آنهم سايهاى كه متحرك است و در يكجا متمركزنمى شود و به هر سو حركت مى كند، هماهنگ با خواسته ها و نياز انسان ! 3 - موضوع مهم ديگر اينكه بر خلاف تصور عمومى تنها نور سبب رؤ يت اشياء نيست ،بلكه همواره بايد نور با سايه ها و نيم سايه ها توام گردد، تا مشاهده اشياء تحققپذيرد، به تعبير ديگر اگر در اطراف موجودى نور يكسان بتابد به طورى كههيچگونه سايه و نيم سايهاى نداشته باشد هرگز چنين اشيائى كه غرق در نورندمشاهده نخواهند شد. يعنى همانطور كه در تاريكى مطلق چيزى قابل مشاهده نيست ، در نور مطلق نيز چيزىقابل رؤ يت نمى باشد، بلكه ديدن اشياء از آمى ختن نور و ظلمت (نور و سايه ها) امكانپذير مى شود، به اين ترتيب ، سايه ها نقش بسيار مؤ ثرى در مشاهده و تشخيص وشناخت اشياء از يكديگر دارند (دقت كنيد). نكته ديگر اينكه يمين (راست ) در آيه فوق به صورت مفرد وشمائل (جمع شمال بر وزن مشعل به معنى چپ ) به صورت جمع آمده است . اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه سايه در آغاز صبح (براى كسانى كهمتوجه نقطه جنوب هستند) در طرف راست مى افتد سپس دائما به طرف چپ حركت مى كند تابه هنگام غروب كه در افق مشرق محو مى گردد. ايناحتمال را نيز مفسران داده اند كه يمين گرچه مفرد است ولى گاهى از آن اراده جمع مى شودو در اينجا منظور جمع است . در آيه گذشته تنها سخن از (سجده ) سايه ها - با آن مفهوم وسيعش - به ميان آمدهبود، ولى در آيه بعد اين مساءله را به عنوان يك برنامه عمومى براى همه موجودات مادىو غير مادى ، آسمانى و زمينى بيان كرده ، مى گويد: آنچه در آسمانها و آنچه در زمين ازجنبندگان است و همچنين فرشتگان براى خدا سجده مى كنند (و لله يسجد ما فى السماواتو ما فى الارض من دابة و الملائكة ). (و آنها در اين راه هيچگونه استكبار نميورزند) (و هم لا يستكبرون ) و در برابر خدا وفرمان او تسليم محضند. حقيقت سجده ، نهايت خضوع و تواضع و پرستش است ، و آن سجده معمولى ما كه بر هفتعضو انجام مى دهيم مصداقى از اين مفهوم عام است ، و منحصر به آن نيست . و از آنجا كه همه موجودات و مخلوقات خدا، در جهان تكوين و آفرينش ، تسليم قوانينعمومى عالم هستى مى باشند، و از مسير اين قوانين منحرف نميشوند و اين قوانين همگى از ناحيه خدا است پس در حقيقت همه در پيشگاه او سجده مى كنند، همه بيانگرعظمت علم و قدرت او هستند همه نشانه بزرگى و بينيازى او مى باشند و بالاخره همهدليل بر ذات مقدس اويند. دابه به معنى موجودات جنبنده است ، و از آن مفهوم حيات و زندگى نيز استفاده مى شود، واينكه آيه فوق مى گويد تمام جنبندگانى كه در آسمان و زمى ن هستند براى خدا سجدهمى كنند از آن استفاده مى كنيم كه موجودات زنده مخصوص به كره زمين نيست ، بلكه دركرات آسمانى نيز موجودات زنده و جنبندهاى وجود دارد. گرچه بعضى احتمال دادهاند كه كلمه من دابة تنها قيد براى ما فى الارض باشد يعنىتنها از جنبندگان زمين سخن مى گويد، ولى بسيار بعيد به نظر مى رسد، بخصوصاينكه در آيه 29 سوره شورى مى خوانيم : و من آياته خلق السماوات و الارض و ما بثفيهما من دابة : از نشانههاى خدا آفرينش آسمانها و زمين و جنبندگانى است كه در آن دووجود دارند. درست است كه سجده و خضوع و تواضع تكوينى منحصر به موجودات زنده و جنبنده نيست، ولى از آنجا كه اينها اسرار و شگفتيهاى بيشترى از آفرينش را از خود نشان مى دهندانگشت روى اينها گذاشته شده است . و از آنجا كه مفهوم آيه هم انسانهاى عاقل و با ايمان و فرشتگان راشامل مى شود و هم حيوانات و جانداران ديگر، كلمه سجده ، در معنى عام خود كه همشامل سجده اختيارى و تشريعى مى شود و هم سجده تكوينى و اضطرارى ،استعمال شده است . و اما اينكه در آيه فوق ، ملائكه بطور جداگانه ذكر شده ، به خاطر آنست دابه تنها بهجنبندگانى گفته مى شود كه جسمانى هستند، و اگر فرشتگان رفت و آمدى دارند و حضور و غيابى ، نه به معنى جسمانى و مادى است تا در مفهوم دابهداخل گردند. در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : خداوند فرشتگانى داردكه از آغاز آفرينش آنها تا روز رستاخيز براى خدا سجده مى كنند و در آن روز سر ازسجده بر مى دارند و مى گويند ما عبدناك حق عبادك : ما حق عبادت ترا انجام نداديم ! جمله و (هم لا يستكبرون ) اشاره به وضعحال فرشتگان است ، كه آنها در خضوع و سجده در پيشگاه حق كمترين استكبار به خود راهنمى دهند. لذا بلافاصله بعد از آن به دو قسمت از صفات آنها كه تاكيدى است بر نفى استكباراشاره كرده مى گويد: آنها از مخالفت پروردگارشان كه حاكم بر آنها است مى ترسند(يخافون ربهم من فوقهم ). (و آنچه را ماموريت دارند به خوبى انجام مى دهند) (و يفعلون ما يؤ مرون ). همانگونه كه در آيه 6 سوره تحريم درباره گروهى از فرشتگان مى خوانيم (لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ): آنها در اطاعت فرمان خدا سرپيچى نمى كنندو آنچه را دستور داده شده است انجام مى دهند. از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه نشانه نفى استكبار دو چيز است : ترس دربرابر مسئوليتها، و انجام فرمانهاى خدا بدون چون و چرا كه يكى اشاره به وضعروانى افراد غير مستكبر دارد، و ديگرى اشاره به طرزعمل آنها و برخوردشان با قوانين و دستورات ، و دومى انعكاسى است از اولى و تحققعينى آن است . مسلما كلمه من فوقهم اشاره به بالا بودن حسى و مكانى نيست بلكه به برترى مقامىاشاره مى كند، چرا كه خدا از همه برتر و بالاتر است . در آيه 61 سوره انعام مى خوانيم و هو القاهر فوق عباده : او بر فراز بندگان قاهر استو حتى فرعون هنگامى كه مى خواست قدرت و قوت خود را نشان بدهد مى گفت و انافوقهم قاهرون : من بر فراز آنها قاهرم . در تمام اين موارد، فوق همان برترى مقامى را بيان مى كند. آيه و ترجمه
و قال الله لا تتخذوا إ لهين اثنين إ نما هو إ له وحد فإ يى فارهبون(51) و له ما فى السموت و الا رض و له الدين واصبا اء فغير الله تتقون(52) و ما بكم من نعمة فمن الله ثم إ ذا مسكم الضر فإ ليه تجرون(53) ثم إ ذا كشف الضر عنكم إ ذا فريق منكم بربهم يشركون(54) ليكفروا بما ءاتينهم فتمتعوا فسوف تعلمون(55)
|
ترجمه :
51 - و خداوند فرمان داده دو معبود انتخاب نكنيد، معبود (شما) تنها يكى است ، تنها از(كيفر) من بترسيد. 52 - آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است ، و همواره دين (و قوانين دينى ) از او مىباشد و آيا از غير او مى ترسيد؟! 53 - آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خداست ، سپس هنگامى كه ناراحتيها به شما مىرسد او را مى خوانيد. 54 - و هنگامى كه ناراحتى و رنج را از شما برطرف ساخت گروهى از شما براىپروردگارشان شريك قائل مى شوند. 55 - (بگذار) نعمتهائى را كه به آنها داده ايم كفران كنند و چند روزى (از اين متاع دنيا)بهره گيرند، اما بزودى خواهيد دانست (سرانجام كارتان به كجا خواهد تفسير : دين يكى و معبود يكى ! در تعقيب بحث توحيد و خداشناسى از طريق نظام آفرينش ، آياتمورد بحث به نفى شرك مى پردازد، تا با تقارن اين دو به يكديگر، حقيقت آشكارترشود. در آغاز مى گويد: خدا دستور داده كه دو معبود براى خود انتخاب نكنيد (وقال الله لا تتخذوا الهين اثنين ). (معبود تنها يكى است ) (انما هو اله واحد). وحدت نظام آفرينش و وحدت قوانين حاكم بر آن ، خود دليلى بر وحدت آفريدگار ووحدت معبود است . اكنون كه چنين است ، تنها از كيفر من بترسيد و از مخالفت فرمان من بيم داشته باشيد نهغير آن ) (فاياى فارهبون ). مقدم شدن كلمه (اياى ) دليل بر حصر است مانند اياك نعبد يعنى تنها و تنها بايد ازمخالفت و كيفر من ترس داشته باشيد. جالب اينكه در اين آيه تنها نفى دو معبود شده است ، در حالى كه مى دانيم مشركان عرب ،بتها و معبودهاى بسيار زيادى داشته ، و بتخانه هاى آنها مملو از انواع واشكال بتهاى مختلف بود، اين تعبير ممكن است اشاره به يكى از چند نكته و يا همه نكاتزير باشد: 1 - آيه مى گويد حتى پرستش دو معبود غلط است تا چه رسد به پرستش معبودهاى متعددو به تعبير ديگر حداقل را بيان كرده تا بقيه به طور مؤ كدترى نفى شوند، زيرا هرعددى را بخواهيم ما فوق واحد انتخاب كنيم بايد از دو بگذريم . 2 - در اينجا همه معبودهاى باطل ، يكى محسوب شده ، مى گويد آنها را درمقابل حق قرار ندهيد، و دو معبود (حق و باطل ) را نپرستيد. 3 - عربهاى جاهلى در حقيقت دو معبود براى خود انتخاب كرده بودند: معبودى كه خالق وآفريننده جهان است يعنى الله كه به او اعتقاد داشتند، و ديگر معبودى كه او را واسطهميان خود و الله و منشا خير و بركت و نعمت مى دانستند، يعنى بتها. 4 - ممكن است آيه فوق ناظر به نفى عقيده ثنويين (دوگانه پرستان ) همانها كهقائل به خداى خير و خداى شر بودند باشد، چرا كه آنها منطقى هر چند ضعيف و نادرستبراى خود در اين دوگانه پرستى داشتند ولى بت پرستان عرب حتى اين منطق ضعيف راهم نداشتند. مفسر بزرگ مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه جمله لطيفى از بعضى از حكماءنقل مى كند و آن اينكه پروردگار به تو دستور داده است كه دو معبود را مپرست ، اما توآنهمه معبود براى خود ساختى ، نفس سركش تو بتى است ، و هوى و هوست بت ديگر، ودنيا و هدفهاى ماديت بتهاى ديگر، تو حتى در برابر انسانها سجده مى كنى تو چگونهيگانه پرستى ؟!) و به دنبال اين دستور ضمن سه آيه ، دليل توحيد عبادت را با چهار بيان مشخص مى كند: نخست مى گويد: آنچه در آسمانها و زمين است از آن او است (و له ما فى السماوات و الارض). آيا در مقابل كسى كه مالك عالم هستى است بايد سجده كرد يا بتهاى فاقد همه چيز؟ سپس اضافه مى كند نه تنها آسمانها و زمين از آن او است كه همواره دين و تمام قوانين نيز از ناحيه او مى باشد (و له الدين و اصبا). هنگامى كه ثابت شد عالم هستى از آن او است و قوانين تكوينى را او ايجاد كرده مسلم استكه قوانين تشريعى هم بايد به وسيله او تعيين گردد و طبعا اطاعت نيز مخصوص او است . (واصب ) در اصل از ماده (وصوب ) به معنى دوام گرفته شده است ، و بعضى آنرابه معنى خالص تفسير كرده اند (طبعا تا چيزى خالص نباشد دوام پيدا نخواهد كرد) وممكن است تعبير آيه فوق اشاره به هر دو جهت باشد، يعنى هميشه و هر زمان دين خالص ازآن خدا است ، و كسانى كه دين را به معنى اطاعت گرفتهاند، واصب را به معنى واجبدانسته اند يعنى تنها بايد اطاعت فرمان خدا كرد. در روايتى مى خوانيم كه شخصى از تفسير اين جمله از امام صادق (عليه السلام ) سؤال كرد، امام فرمود: واصب يعنى واجب . ولى روشن است كه اين معانى همه لازم و ملزوم يكديگرند: و در پايان اين آيه مى فرمايد: آيا با اين حال كه همه قوانين و دين و اطاعت از آن خدا است(از غير او پرهيز مى كنيد؟) (ا فغير الله تتقون ). مگر بتها مى توانند به شما زيانى برسانند؟ يا نعمتى به شما ببخشند؟ كه ازمخالفتشان بيم داريد و عبادتشان را لازم مى شمريد؟! با اينكه آنچه از نعمتها داريد همه از ناحيه خدا است (و ما بكم من نعمة فمن الله ). اين در حقيقت سومين بيان است براى لزوم پرستش معبود يگانه يعنى الله ، و منظور ايناست كه اگر پرستش بتها به خاطر شكر نعمت است ، كه بتها به شما نعمتى نداده اند كه شكرش لازم باشد، بلكه سر تا پاى وجود شما را نعمتهاى خدا فراگرفته است ، با اين حال بندگى او را رها مى كنيد و به سراغ بتها مى رويد! علاوه براين هنگامى كه ناراحتيها، مصائب ، بلاها و رنجها به سراغ شما مى آيد براى دفع آنهاتنها دست تضرع به درگاه او برمى داريد و او را مى خوانيد (ثم اذا مسكم الضر فاليهتجئرون ). بنابر اين اگر پرستش بتها به خاطر دفع ضرر وحل مشكلات است ، آنهم كه از ناحيه خدا است و شما نيز عملا ثابت كرده ايد كه در سختترينحالات زندگى همه چيز را رها مى كنيد و تنها به در درگاه او مى رويد. و اين چهارمين بيان براى مساءله توحيد عبادت است . (تجئرون ) در اصل از ماده جؤ ار (بر وزن غبار) به معنى آواى چهار پايان و وحوشاست كه بى اختيار به هنگام درد و رنج سر مى دهند و سپس به عنوان كنايه در همه نالههائى كه بى اختيار از درد و رنج برمى خيزد به كار رفته است ، انتخاب اين تعبير دراينجا مخصوصا اين نكته را مى رساند كه در آن زمان كه مشكلات فوق العاده زياد مىشود و كارد به استخوان مى رسد و بى اختيار فرياد درد و رنج مى كشيد، آيا در آن زمانجز الله را مى خوانيد؟! پس چرا در حال آرامش و مشكلات كوچك دست به دامن بت مى زنيد؟! آرى در اين گونه موارد خداوند نداى شما را مى شنود و به آن پاسخ مى گويد ومشكلاتتان را بر طرف مى سازد سپس هنگامى كه زيان و رنج را از شما بر طرف ساختگروهى از شما براى پروردگارشان شريك قرار مى دهند و به سراغ بتها مى روند(ثم اذا كشف الضر عنكم اذا فريق منكم بربهم يشركون ). در حقيقت قرآن به اين نكته باريك اشاره مى كند كه فطرت توحيد در وجود همه شما هست ،ولى در حال عادى ، پردههاى غفلت و غرور و جهل و تعصب و خرافات آنرا مى پوشاند، اما به هنگامى كه تند باد حوادث و طوفانهاى بلا مى وزداين پردهها كنار مى روند و نور فطرت آشكار مى گردد و مى درخشد، درست در همينحال است كه خدا را با تمام وجود و با اخلاصكامل مى خوانيد، خدا نيز پردههاى بلا و رنج و مصيبت را از شما دور مى سازد كه اينگشودن پردههاى رنج ، نتيجه گشوده شدن پردههاى غفلت است (توجه داشته باشيد درآيه تعبير به كشف الضر شده است كه به معنى كنار زدن پردههاى مشكلات است ). ولى هنگامى كه طوفان فرو نشست و به ساحل آرامش باز گشتيد، از نو همان غفلت وغرور، و همان شرك و بت پرستى خودنمائى مى كند. در آخرين آيه مورد بحث ، پس از ذكر دلائل منطقى فوق و روشن شدن حقيقت ، با لحنىتهديد آميز چنين مى گويد: نعمتهائى را كه به شما دادهايم كفران كنيد و چند روزى از اينمتاع دنيا بهرهمند شويد ولى بزودى خواهيد دانست نتيجه و پايان كارتان چيست (ليكفروابما آتينا هم فتمتعوا فسوف تعلمون ). اين درست به آن مى ماند كه انسان شخص متخلف و منحرفى را بادلائل مختلف ، نصيحت و ارشاد كند و سرانجام چون امكان دارد اين نصايح و اندرزها در اواثر نكند با يك جمله تهديد آميز گفتار خود را پايان مى دهد و مى گويد: با توجه بهاين مطالبى كه گفتم باز هم هر چه از دستت بر مى آيد بكن ولى نتيجه كارت را بزودىخواهى ديد. بنابر اين (لام ) در (ليكفروا) لام امر است ، امرى كه براى تهديد بيان شده ،همانند (تمتعوا) كه آنهم امر است به عنوان تهديد، با اين تفاوت كه ليكفروا صيغهغائب است و تمتعوا مخاطب ، گوئى نخست آنها را غائب فرض كرده ، مى گويد اينهابروند و همه اين نعمتها را كفران كنند، و با اين تهديد، حالت توجه مختصرى براى آنها پيدا شده به طورى كه به صورت مخاطب درآمده اند و به آنها مى گويد چند روزى از اين نعمتهاى دنيا بهره گيريد اما روزى خواهيدديد كه چه اشتباه بزرگى مرتكب شده ايد و سرانجام كارتان به كجا مى رسد! در واقع اين آيه شبيه به آيه 30 سوره ابراهيم است :قل تمتعوا فان مصيركم الى النار: بگو چند روزى از لذات اين جهان بهره گيريد كهسر انجام كار شما آتش دوزخ است ! آيه و ترجمه
و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقنهم تالله لتسلن عما كنتم تفترون(56) و يجعلون لله البنت سبحنه و لهم ما يشتهون(57) و إ ذا بشر اءحدهم بالا نثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم(58) يتورى من القوم من سوء ما بشر به اء يمسكه على هون اءم يدسه فى التراب اءلا ساء مايحكمون(59) للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء و لله المثل الا على و هو العزيز الحكيم(60)
|
ترجمه :
56 - آنان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند سهمى از آنچهبه آنان روزى دادهايم قرار مى دهند، به خدا سوگند (در دادگاه قيامت ) از اين دروغ وتهمتها بازپرسى خواه 57 - آنها (در پندار خود) براى خداوند دخترانى قرار مى دهند، منزه است او (از اينكهفرزندى داشته باشد) ولى براى خودشان آنچه راميل دارند قائل مى شوند. 58 - در حالى كه هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دخترى نصيب تو شده صورتش(از فرط ناراحتى ) سياه مى شود، و مملو از خشم مى گردد! 59 - از قوم و قبيله خود بخاطر بشارت بدى كه به او داده شده متوارى مى گردد (و نمىداند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟ چه بد حكمى مى كنند؟! 60 - براى آنها كه ايمان به سراى آخرت ندارند صفات زشت است ، و براى خدا صفاتعالى است و او عزيز و حكيم است . تفسير : آنجا كه تولد دختر ننگ بود! از آنجا كه در آيات گذشته بحثهائى مستدل پيرامون نفى شرك و بت پرستى آمده بود،اين آيات به بخشى از بدعتهاى شوم و عادتهاى زشت مشركان مى پردازد تادليل ديگرى باشد براى محكوم ساختن شرك و بت پرستى ، و در همين رابطه به سهقسمت از اين بدعتها و عادات شوم اشاره مى كند. نخست مى گويد: (اين مشركان براى بتهائى كه هيچگونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى ازآنچه به آنها روزى دادهايم قرار مى دهند) (و يجعلون لما لا يعلمون نصيبا مما رزقناهم ). اين سهم ، قسمتى از شتران و چهارپايان و بخشى از زراعت بوده كه در سوره انعام آيه136 به آن اشاره شده كه مشركان در جاهليت آنها را مخصوص بتان مى دانستند و در راهآنها خرج مى كردند، در حالى كه نه از ناحيه اين بتها سودى به آنها مى رسيد و نه اززيان آنها بيمناك بودند كه بخواهند با اين كار، رفع خطر كنند، و اين احمقانهترينمعاملهاى بود كه آنها انجام مى دادند. سپس اضافه مى كند به خدا سوگند در دادگاهعدل قيامت از اين دروغها و تهمتها بازپرسى خواهيد شد! (تا لله لتسئلن عما كنتمتفترون ). و به دنبال اين بازپرسى و اعتراف كردن كه در آنجا چارهاى از اعتراف نيست ،مجازات خواهيد شد، بنابر اين عمل زشت و شوم شما هم زيان دنيا دارد زيرا قسمتى ازسرمايه هاى شما را مى بلعد و هم زيان در جهان ديگر. دومين بدعت شوم آنها اين بود كه براى خداوندى كه از هر گونه آلايش جسمانى پاك است، دخترانى قائل ميشدند و معتقد بودند كه فرشتگان دختران خدايند) (و يجعلون للهالبنات سبحانه ). ولى نوبت خودشان كه مى رسد آنچه را ميل دارند براى خودقائل ميشوند (و لهم ما يشتهون ). يعنى هرگز حاضر نبودند همين دختران را كه براى خداقائل شده بودند براى خود نيز قائل شوند و اصلا دختر براى آنها عيب و ننگ و مايهسرشكستگى و بدبختى محسوب مى شد! آيه بعد براى تكميل اين مطلب اشاره به سومين عادت زشت و شوم آنها مى كند و مىگويد هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند خدا دخترى به تو داده آنچنان از فرطناراحتى چهرهاش تغيير مى كند كه صورتش سياه مى شود! (و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا). (و مملو از خشم و غضب مى گردد (و هو كظيم ). كار به همينجا پايان نمى گيرد او براى نجات از اين ننگ و عار كه به پندار نادرستش، دامنش را گرفته از قوم و قبيله خود به خاطر اين بشارت بدى كه به او داده شده استمتوارى مى گردد (يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ). باز هم ، موضوع خاتمه نمى يابد بلكه او دائما در اين فكر غوطهور است كه آيا اين ننگرا بر خود بپذيرد و دختر را نگهدارد و يا آنرا زنده در زير خاك پنهان سازد! (اء يمسكهعلى هون ام يدسه فى التراب ). در پايان آيه اين حكم ظالمانه و شقاوت آميز غير انسانى را با صراحت هر چه بيشترمحكوم كرده و مى گويد: بدانيد حكمى را كه آنها مى كردند، حكم زشت و بدى بود (الاساء ما يحكمون ). سرانجام ريشه اين همه آلودگيها و بدبختيها را چنين معرفى مى كند كه اينها همه زائيدهعدم ايمان به آخرت است آنهائى كه ايمان به سراى ديگر ندارند صفات زشت و شومخواهند داشت (للذين لا يؤ منون بالاخرة مثل السوء). (اما براى خداوند صفات عالى است ) (و للهالمثل الاعلى ). (و او قادر حكيم است ) (و هو العزيز الحكيم ). و به همان نسبت كه انسان به اين خداوند بزرگ و عزيز و حكيم نزديك مى شود، شعاعنيرومندى از صفات عاليش ، از علم و قدرت و حكمتش ، در جان او پرتوافكن مى گردد، و از خرافات و زشتكاريها و بدعتهاى شوم فاصله مى گيرد، اماهر قدر از او دور مى گردد، به همان نسبت در ظلماتجهل و ضعف و زبونى و عادات زشت و شوم گرفتار مى شود. فراموش كردن خدا و همچنين فراموش كردن دادگاهعدل او انگيزه همه پستيها و زشتيها و انحرافها و خرافات است ، و يادآورى اين دواصل اصيل منبع اصلى احساس مسئوليت و مبارزه باجهل و خرافات ، و عامل توانائى و دانائى است . نكته ها : 1 - چرا فرشتگان را دختران خدا مى دانستند؟ مى خوانيم كه مشركان عرب ، فرشتگان را، دختران خدا مى پنداشتند، يا بدون ذكرانتساب به خداوند آنها را از جنس زن مى دانستند، در سوره زخرف آيه 19 مى خوانيم وجعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثا: فرشتگان را كه بندگان خدا هستند زن مىپنداشتند و در سوره اسراء آيه 40 مى فرمايد ا فاصفاكم ربكم بالبنين و اتخذ منالملائكة اناثا: آيا خداوند به شما پسرانى داده و از فرشتگان ، دخترانى انتخاب كردهاست ).
|
|
|
|
|
|
|
|