|
|
|
|
|
|
در اينجا از ميان تمام صفات شيطان ، مطرود بودن او مطرح شده ، و اين ما را به ياداستكبارش در مقابل دعوت خداوند به سجود و خضوع درمقابل آدم مى افكند، اين استكبار، سبب شد كه ميان شيطان و درك حقايق حجابى ، برقرارگردد، تا آنجا كه خود را برتر از آدم بپندارد و بگويد: من از او بهترم ، مرا از آتش و اورا از خاك آفريده اى و حتى اين سركشى و غرور سبب شد كه به فرمان خدا نيز اعتراضكند، اعتراضى كه مايه كفر و طرد او گردد. قرآن گويا با تعبير رجيم مى خواهد اين واقعيت را تفهيم كند كه به هنگام تلاوت قرآن ، استكبار و غرور و تعصب را از خود دور كنيد تا سرنوشتىهمچون شيطان رجيم پيدا نكنيد، و به جاى درك حقيقت در پرتگاه كفر و بى ايمانى سقوطننمائيد. 3 - آنها كه زير پرچم حقند و آنها كه تحت لواى شيطانند؟ در آيات فوق ، مردم به دو گروه تقسيم شده اند، گروهى كه تحت سلطه شيطانند وگروهى كه بيرون از اين سلطه هستند و براى هر يك از اين دو گروه ، دو صفت بيان شدهاست . آنها كه بيرون از سلطه شيطانند، داراى ايمان وتوكل بر پروردگارند، يعنى از نظر عقيده تنها خداپرستند، و از نظرعمل مستقل از همه چيز و متكى بر خدا، نه متكى بر انسانهاى ضعيف و وابسته ، و يا بر هوىو هوسها و تعصبها و لجاجتها. اما آنها كه زير سلطه شيطانند، اولا رهبرى او را از نظر اعتقاد پذيرفته اند (يتولونه )و ثانيا از نظر عمل شيطان را شريك خدا در اطاعت شمرده اند، يعنى عملا پيرو فرماناويند. البته انكار نمى توان كرد انسانهائى هستند كه مى كوشند و خود را در گروهاول جاى مى دهند، اما بعدا بر اثر دور افتادن از مربيان الهى و يا قرار گرفتن درمحيطهاى آلوده و يا به علل ديگر به گروه دوم سقوط مى كنند. و در هر حال آيات فوق بار ديگر اين حقيقت را تاكيد مى كند كه سلطه شيطان بر انسانهااجبارى و الزامى و ناخودآگاه نيست بلكه اين انسانها هستند كه شرائط ورود شيطان را بهمحيط جان خود فراهم مى سازند و به اصطلاح جواز عبور از دروازه قلب به او مى دهند. 4 - آداب تلاوت قرآن همه چيز نياز به برنامه دارد مخصوصا بهره گيرى از كتاب بزرگى همچون قرآن ،به همين دليل در خود قرآن براى تلاوت و بهره گيرى از اين آيات آداب و شرائطىبيان شده است : 1 - نخست مى گويد: لا يمسه الا المطهرون : (قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند) اينتعبير ممكن است هم اشاره به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآنبايد توام با طهارت و وضو باشد، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آياتتنها براى كسانى ميسر است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند، تا صفات زشتى كه برديده حقيقت بين انسان پرده مى افكند، آنها را از مشاهدهجمال حق محروم نگرداند. 2 - به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده درگاه حق ، به خدا پناهبرد، چنانكه در آيات فوق خوانديم (فاذا قراءت القرآن فاستعذ بالله من الشيطانالرجيم ). در روايتى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه در پاسخ اينسوال كه چگونه اين دستور را عمل كنيم ؟ و چه بگوئيم ؟ فرمود بگو: استعيذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم و در روايت ديگرى مى خوانيم كه امام بههنگام تلاوت سوره حمد فرمود: اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم ، و اعوذبالله ان يحضرون : (به خداوند شنوا و دانا از شيطان رجيم پناه مى برم ، و هم به اوپناه مى برم از اينكه نزد من حضور يابند)! و همانگونه كه در بالا گفتيم اين پناه بردن نبايد محدود به لفظ و سخن باشد بلكهبايد در اعماق روح و جان نفوذ كند به گونهاى كه انسان هنگام تلاوت قرآن از خوهاىشيطانى جدا گردد، و به صفات الهى نزديك شود، تا موانع فهم كلام حق از محيط فكراو برخيزد و جمال دلاراى حقيقت را بدرستى ببيند. بنابر اين پناه بردن به خدا از شيطان هم در آغاز تلاوت قرآن لازم است و هم در تماممدت تلاوت هر چند به زبان نباشد. 3 - قرآن را بايد به صورت (ترتيل ) تلاوت كرد، يعنى شمرده ، و توام با تفكرو رتل القرآن ترتيلا (مزمل آيه 4). در حديثى در تفسير اين آيه از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان القرآن لا يقرء هذرمة ، و لكن يرتل ترتيلا، اذا مررت باية فيها ذكر النار وقفتعندها، و تعوذت بالله من النار: (قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند، بلكهبايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش دوزخشده است توقف مى كنى (و مى انديشى ) و به خدا از آتش دوزخ پناه مى برى )! 4 - علاوه بر ترتيل ، دستور به (تدبر و تفكر) در آيات قرآن داده است آنجا كه مىگويد: افلا يتدبرون القرآن : آيا آنها در قرآن نمى انديشند؟ (نساء - 82) در حديثى مىخوانيم كه اصحاب و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) قرآن را ده آيه ده آيهاز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى آموختند، و ده آيه دوم را فرا نمى گرفتندمگر اينكه آنچه در آيات نخستين بود از علم وعمل بدانند. و در حديث ديگرى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : اعربوا القرآن والتمسوا غرائبه : قرآن را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهره گيريد. و نيز در حديث ديگر از امام صادق نقل شده : لقد تجلى الله لخلقه فى كلامه و لكنهم لايبصرون : خداوند خود را در كلامش به مردم نشان داده است ، ولى كوردلان نمى بينند. (تنها روشن ضميران آگاه و انديشمندان با ايمانجمال او را در سخنش مشاهده مى كنند). 5 - آنها كه آيات قرآن را مى شنوند نيز وظيفه اى دارند، وظيفه شان سكوت كردن ،سكوتى توام با انديشه و تفكر: و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكمترحمون : (هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرا دهيد و خاموش باشيد تامشمول رحمت حق شويد). به علاوه در روايات اسلامى دستورهائى درباره تلاوت قرآن با صداى خوب كه از نظرروانى مسلما تاثير روى مفاهيم آن مى گذارد وارد شده است كه اينجا جاى شرح آن نيست . آيه و ترجمه
و اذا بدلنا اية مكان اية و الله اءعلم بما ينزل قالوا انما اءنت مفتربل اءكثرهم لا يعلمون(101) قل نزله روح القدس من ربك بالحق ليثبت الذين امنوا و هدى و بشرى للمسلمين(102) و لقد نعلم اءنهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اءعجمى و هذا لسانعربى مبين(103) ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهم الله و لهم عذاب اءليم(104) انما يفترى الكذب الذين لا يومنون بايات الله و اءولئك هم الكذبون (105)
|
ترجمه :
101 - و هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگرتبديل كنيم (حكمى را نسخ نمائيم ) - و خدا بهتر مى داند چه حكمى رانازل كند - آنها مى گويند تو افترا مى بندى اما اكثر آنها (حقيقت ) را نمى دانند. 102 - بگو، آنرا روح القدس از جانب پروردگارت به حقنازل كرده است ، تا افراد با ايمان را ثابت قدم گرداند، و هدايت و بشارتى است براىعموم مسلمين . 103 - ما ميدانيم آنها مى گويند اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد، در حالى كهزبان كسى كه اينها را به او نسبت مى دهند عجمى است ولى اين (قرآن ) زبان عربىآشكار است . 104 - كسانى كه ايمان به آيات الهى ندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند و براى آنهاعذاب دردناكى است . 105 - تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان به آيات خدا ندارند، و دروغگويان واقعىآنها هستند!. شان نزول : ابن عباس مى گويد: مشركان بهانه جو، هنگامى كه آيه اىنازل مى شد و دستور سختى در آن بود و سپس آيه ديگرى مى آمد و دستورسهل ترى در آن بود، مى گفتند: محمد اصحاب خود را مسخره مى كند و دست مى اندازد،امروز دستور به چيزى مى دهد و فردا از همان نهى مى كند، اينها نشان مى دهد كه محمد همهرا از پيش خود مى گويد نه از ناحيه خدا، در اين هنگام آيه نخستنازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير : دروغ رسوا! در آيات گذشته سخن از قرآن و طرز بهره گيرى از آن در ميان بود، آيات مورد بحث نيزگوشه هاى ديگرى از مسائل مربوط به قرآن مخصوصا ايرادهائى را كه مشركان به اينآيات الهى مى گرفتند بيان مى كند، نخست مى گويد: هنگامى كه آيه اى را به آيه ديگر تبديل كنيم - و اين تغيير وتبديل حكمتى دارد كه خدا بهتر مى داند حكمتش چيست و چگونه بايدنازل كند - آنها مى گويند به خدا دروغ مى بندى ! اما اكثر آنها حقيقت امر را نمى دانند (و اذا بدلنا آيةمكان آية و الله اعلم بما ينزل قالوا انما انت مفتربل اكثر هم لا يعلمون ). حقيقت اين است كه : مشركان درك نمى كنند كه وظيفه قرآن چيست ؟ و چه رسالتى بر عهدهدارد؟ آنها نمى دانند كه قرآن در پى ساختن يك جامعه انسانى است ، جامعهاى پيشرو، آبادو آزاد، با معنويت عالى ، آرى اكثرهم لا يعلمون . با اين حال بديهى است كه اين نسخه الهى كه براى نجات جان اين بيماران نوشته شدهاست گاهى نياز به تبديل و تعويض دارد، امروز بايد، نسخهاى داده شود، فردا بايدتكامل يابد، و سرانجام نسخه نهائى صادر گردد. آرى آنها از اين حقايق بيخبرند و از شرائط نزول قرآن ، بى اطلاع ، و گرنه مى دانستندنسخ پاره اى از دستورات و آيات قرآن ، يك برنامه دقيق و حساب شده تربيتى است كهبدون آن ، هدف نهائى و نيل به تكامل تامين نمى شود، به هميندليل آنها چنين مى پنداشتند كه اين امر، دليل بر تناقض گوئى پيامبر (صلى الله عليهو آله و سلم ) و يا افترا بستن به خدا است . در حالى كه مساله نسخ براى جامعهاى كه درحال انتقال از يك مرحله بسيار منحط، به مراحل عالى است ، امرى است اجتناب ناپذير، چهاينكه بسيار مى شود كه انتقال دفعى غير ممكن است ، و بايد مرحله به مرحله ، صورتگيرد. آيا يك بيمارى مزمن را مى توان در يك روز معالجه كرد؟ يا يك معتاد به مواد مخدررا كه سالها است به آن آلوده شده است در يك روز درمان نمود؟، آيا جز اين است كه بايددر اين ميان ، مراحل انتقالى وجود داشته باشد؟ و آيا نسخ چيزى جز برنامه هاى موقت در دورانهاى انتقالى است ؟! (در مورد نسخ در جلد اولذيل آيه 36 سوره بقره بحث كردهايم ). آيه بعد، همين مساله را تعقيب و تاكيد كرده ، به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )دستور مى دهد بگو: آنرا روح القدس از جانب پروردگارت بر حقنازل كرده است (قل نزله روح القدس من ربك بالحق ). (روح القدس ) يا روح مقدس همان پيك وحى الهى ،جبرئيل امين است ، او است كه به فرمان خدا آيات را اعم از ناسخ و منسوخ ، بر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل مى كند، آياتى كه همه حق است همه واقعيتى را تعقيبمى كند و آن واقعيت چيزى جز تربيت انسانها نيست ، تربيتى كهوصول به آن گاهى احكام ناسخ و منسوخ را ايجاب مى كند. به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد: هدف اين است كه افراد با ايمان را در مسير خودثابت قدمتر گرداند، و هدايت و بشارتى براى عموم مسلمين است (ليثبت الذين آمنوا و هدى وبشرى للمسلمين ). به گفته مفسر عاليقدر نويسنده تفسير الميزان آيه فوق در مورد مومنان مى گويد: هدفآنست كه در خط خود تثبيت شوند، اما درباره مسلمين مى گويد: هدف هدايت و بشارت است ،اين به خاطر تفاوتى است كه ميان مومن و مسلم وجود دارد چرا كه ايمان در قلب است واسلام در ظاهر عمل . و به هر حال براى محكم كردن نيروى ايمان و پيمودن راه هدايت و بشارت ، گاهى چاره اىجز برنامه هاى كوتاه مدت و موقت كه بعدا جاى خود را به برنامه نهائى و ثابت مى دهدنيست ، و اين است رمز وجود ناسخ و منسوخ در آيات الهى . اين بود پاسخ يكى از بهانه جوئيهاى مشركان در زمينه آيات قرآن ، سپس به بهانهديگر، و يا صحيح تر، افتراى مخالفين به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم )اشاره نموده چنين مى گويد. (ما ميدانيم آنها مى گويند: اين آيات را بشرى به او تعليم مى دهد) (و لقد نعلم انهميقولون انما يعلمه بشر). در اينكه نظر مشركان در اين گفتار به چه كسى بوده ، مفسران گفتگوهاى مختلفى دارند:از ابن عباس نقل شده كه او مردى بنام (بلعام ) در مكه بود، شغلش شمشيرسازى واصلا نصرانى و اهل روم بود، و بعضى او را يك غلام رومى متعلق به طايفه (بنىحضرم ) بنام (يعيش ) يا (عائش ) دانسته اند كه اسلام آورد و از ياران پيامبر شد. بعضى ديگر اين سخن را اشاره به دو غلام نصرانى بنام (يسار) و (جبر) دانستهاند كه داراى كتابى به زبان خودشان بودند و گهگاه آنرا با صداى بلند مى خواندند. اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه منظور سلمان فارسى باشد، در حالى كه ميدانيمسلمان در مدينه به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و اسلام را پذيراشد، و اين گونه تهمتهاى مشركان ، مخصوصا با توجه به سورهنحل كه قسمت مهمى از آن مكى است ، مربوط به (مكه ) بوده است . به هر حال قرآن با يك پاسخ دندان شكن خط بطلان بر اين ادعاهاى بى پايه مى كشد ومى گويد: اينها توجه ندارند، (زبان كسى كه قرآن را به او نسبت مى دهند عجمى است ، در حالىكه اين قرآن به زبان عربى فصيح و آشكارنازل شده است ) (لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين ) اگر منظورشان از اين تهمت و افترا اين است كه معلم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در تعليم الفاظ قرآن يك انسان بوده است بيگانه از زبان عرب كه اين نهايترسوائى است ، چنين انسانى چگونه مى تواند عباراتى اين چنين فصيح و بليغ بياوردكه صاحبان اصلى لغت همگى در برابر آن عاجز بمانند و حتى توانائى مقابله با يكسوره آنرا نداشته باشند؟!. و اگر منظورشان اين است كه محتواى قرآن را از يك معلم عجمى گرفته است ، باز اينسوال پيش مى آيد كه ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ و عبارات اعجاز آميزى كه همهفصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، بوسيله چه كسى انجام شده است ؟ آيابوسيله يك فرد بيگانه از زبان عرب و يا بوسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همهانسانها است يعنى (الله )؟!. از اين گذشته محتواى اين قرآن از نظر منطق نيرومند فلسفى در زمينه عقائد، و تعليماتاخلاقى در زمينه پرورش روحيات انسان ، و قوانين جامع الاطراف اجتماعى در زمينه نيازهاىمختلف ، آنچنان است كه مافوق افكار بشر است ، و نشان مى دهد كه افترا گويان نيزگفتار خود را باور نداشتند، تنها براى شيطنت و وسوسه در دلهاى ساده انديشان چنينسخنانى مى گفتند. واقع اين است كه مشركان عرب ، كسى را در ميان خود نمى يافتند كه بتوانند قرآن را بهاو نسبت دهند، لذا دست و پا كردند بلكه بتوانند شخص ناشناسى را كه زندگانيش براىمردم آن سامان گنگ و مبهم است پيدا كنند، و اين مطالب را به او نسبت دهند شايد بتوانندچند روزى ساده دلان را اغفال كنند. از همه اينها گذشته تاريخ زندگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) هرگز نشاننمى دهد كه او با چنين اشخاصى تماس مداومى داشته باشد در حالى كه اگر واقعا آنهامبتكر اصلى بودند بايد چنين تماسى برقرار باشد، اما از آنجا كه از قديم گفته اند الغريق يتشبث بكل حشيش : آدم غريق به هر خار و خاشاك براى نجات خود چنگ ميزند آنهانيز چنين تشبثاتى داشته اند. زمان نزول قرآن و محيط جاهليت عرب كه سهل است حتى امروز با آنهمه پيشرفتى كه درزمينه هاى مختلف تمدن بشرى حاصل شده است ، و اين همه تاليفات كه انعكاسى نيرومنداز افكار انسانها در جوامع بشرى است ، و اينهمه قوانين و نظاماتى كه به وجود آمده ،برترى تعليمات قرآن بر آنها به هنگام مقايسه كاملا آشكار است . حتى به گفته سيد قطب در تفسير فى ظلال جمعى از ماديون در روسيه شوروى هنگامىكه مى خواستند در كنگره مستشرقين كه در سال 1954 ميلادىتشكيل شد بر قرآن خرده بگيرند، چنين مى گفتند كه اين كتاب نمى تواند تراوش مغزيك انسان - محمد - بوده باشد، بلكه بايد نتيجه تلاش و كوشش جمعيت بزرگى باشد!حتى نمى توان باور كرد كه همه آن در جزيرة العرب نوشته شده باشد، بلكه بطورقطع قسمتهائى از آن در خارج جزيرة العرب نوشته شده است !!. آنها از يك سو چون طبق منطقشان دائر به انكار وجود خدا و مساله وحى براى همه چيزتفسير مادى جستجو مى كردند، و از سوى ديگر نمى توانستند قرآن را زائيده مغز انسانىدر جزيره عرب بدانند ناچار به تفسير مضحكى دست زدند و آنرا به جمعيت كثيرى ازداخل و خارج عربستان پيوند دادند همان چيزى كه تاريخ به كلى آنرا انكار مى كند! به هر حال از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه اعجاز قرآن تنها در جنبه محتواى آننيست بلكه الفاظ قرآن نيز در سر حد اعجاز است ، و كشش و جاذبه و شيرينى و هماهنگىخاصى كه در الفاظ جمله بنديها وجود دارد مافوق قدرت انسانها است (در زمينه اعجاز قرآن در جلد اولذيل آيه 23 سوره بقره بحث كافى داشتيم ). سپس با لحنى تهديدآميز به بيان اين حقيقت مى پردازد كه اين اتهامات و انحرافات همهبه خاطر رسوخ بى ايمانى در نفوس آنها است و (كسانى كه ايمان به آيات الهىندارند خداوند آنها را هدايت نمى كند (نه هدايت به صراط مستقيم و نه راه بهشت و سعادتجاويدان ) و براى آنها عذاب دردناكى است ) (ان الذين لا يومنون بايات الله لا يهديهمالله و لهم عذاب اليم ). چرا كه آنها آنچنان گرفتار تعصب و لجاجت و دشمنى با حقند كه شايستگى هدايت را ازدست داده اند، و جز براى عذاب اليم آمادگى ندارند!. و در آخرين آيه اضافه مى كند: تنها كسانى به مردان حق دروغ مى بندند كه ايمان بهآيات الهى ندارند، و دروغگويان واقعى آنها هستند (انما يفترى الكذب الذين لا يومنونبايات الله و اولئك هم الكاذبون ). آنها دروغ مى گويند نه تو اى محمد، چرا كه با ديدن آنهمه آيات و نشانه هاى روشن ودلائلى كه هر يك از ديگرى آشكارتر است باز هم به افتراهاى خود ادامه مى دهند. و چه دروغى از اين بزرگتر كه انسان به مردان حق اتهام ببندد و ميان آنها و توده هائىكه تشنه حقيقتند، سد و مانعى ايجاد كند. نكته ها : زشتى دروغ از ديدگاه اسلام ؟ آيه اخير از آيات تكان دهنده اى است كه در زمينه زشتى دروغ سخن مى گويد ودروغگويان را در سر حد كافران و منكران آيات الهى قرار مى دهد، گر چه مورد آيه ،دروغ و افترا بر خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى به هرحال زشتى دروغ اجمالا در اين آيه مجسم شده است . اصولا در تعليمات اسلام به مساله راستگوئى و مبارزه با كذب و دروغ فوق العاده اهميتداده شده است كه نمونه هاى آنرا بطور فشرده و فهرست وار ذيلا ملاحظه مى كنيد: 1 - راستگوئى و اداء امانت دو نشانه بارز ايمان و شخصيت انسان است ، حتى دلالت اين دوبر ايمان از نماز هم برتر و بيشتر است . امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: لا تنظروا الىطول ركوع الرجل و سجوده ، فان ذلك شى ء قد اعتاده و لو تركه استوحش لذلك ، ولكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته : (نگاه به ركوع و سجود طولانى افرادنكنيد، چرا كه ممكن است عادت آنها شده باشد، به طورى كه اگر آنرا ترك كنند ناراحتشوند، ولى نگاه به راستگوئى و امانت آنها كنيد.) ذكر اين دو با هم (راستگوئى و امانت ) به خاطر اين است كه ريشه مشتركى دارند، زيراراستگوئى چيزى جز امانت در سخن نيست ، و امانت همان راستى درعمل است . 2 - دروغ سرچشمه همه گناهان - در روايات اسلامى دروغ به عنوان (كليد گناهان )شمرده شده است ، على (عليهالسلام ) مى فرمايد: الصدق يهدى الى البر، و البر يهدى الى الجنة : (راستگوئى دعوت به نيكوكارى مى كند، و نيكوكارىدعوت به بهشت ). در حديثى از امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم : ان الله عز وجل جعل للشر اقفالا، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب ، و الكذب شر من الشراب :(خداوند متعال براى شر و بدى ، قفلهائى قرار داده و كليد آن قفلها شراب است (چرا كهمانع اصلى زشتيها و بديها عقل است و مشروبات الكلىعقل را از كار مى اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است ). امام عسكرى (عليهالسلام ) مى فرمايد: جعلت الخبائث كلها فى بيت وجعل مفتاحها الكذب : تمام پليديها در اطاقى قرار داده شده ، و كليد آن دروغ است . رابطه دروغ و گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند،راستگو باشد، چرا كه راستگوئى موجب رسوائى او است ، و براى پوشاندن آثار گناهمعمولا بايد متوسل به دروغ شود. و به عبارت ديگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى كند، و راستگوئى محدود. اتفاقا اين حقيقت در حديثى كه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل شده كاملا تجسم يافته ، حديث چنين است : شخصى به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، عرض كرد نماز مىخوانم و عمل منافى عفت انجام مى دهم ، دروغ هم ميگويم ! كدام رااول ترك گويم ؟! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: دروغ ، او در محضرپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد: هنگامى كه خارج شد، وسوسه هاى شيطانى براىعمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت ، كه اگر فرداپيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از او در اين بارهسوال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است ، اينكه دروغ است و اگرراست بگويد حد بر او جارى مى شود، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلافاين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغسرچشمه ترك همه گناهان او گرديد. 3 - دروغ سرچشمه نفاق است - چرا كه راستگوئى يعنى هماهنگى زبان ودل ، و بنابر اين دروغ ناهماهنگى اين دو است ، و نفاق نيز چيزى جز تفاوت ظاهر و باطننيست . در آيه 78 سوره توبه مى خوانيم : فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بمااخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون : (اعمال آنها نفاقى در دلهايشان تا روز قيامتايجاد كرد، به خاطر اينكه عهد خدا را شكستند و به خاطر اينكه دروغ مى گفتند). 4 - دروغ با ايمان سازگار نيست - اين واقعيت نه تنها در آيه مورد بحث كه در احاديثاسلامى نيز منعكس است : در حديثى چنين مى خوانيم :سئل رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكون المومن جبانا؟قال نعم ، قيل و يكون بخيلا؟ قال نعم ، قيل يكون كذابا؟قال لا! (از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است (گاهى ) ترسو باشدفرمود: آرى ، باز پرسيدند آيا ممكن است (احيانا)بخيل باشد فرمود: آرى ، پرسيدند آيا ممكن است كذاب و دروغگو باشد؟ فرمود نه )!. چرا كه دروغ از نشانه هاى نفاق است و نفاق با ايمان سازگار نيست . و نيز به همين دليل اين سخن از امير مومنان (عليهالسلام )نقل شده است : لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده : (انسان هيچگاه طعم ايمان را نمى چشد تا دروغ را ترك گويد خواه شوخى باشد يا جدى ). در حديث ديگرى نظير همين معنى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل شده و در پايان آن به آيه مورد بحث استدلال گرديده است . 5 - دروغ نابود كننده سرمايه اطمينان است - ميدانيم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتمادمتقابل و اطمينان عمومى است ، و مهمترين چيزى كه اين سرمايه را به نابودى مى كشانددروغ و خيانت و تقلب است ، و يك دليل عمده بر اهميت فوق العاده راستگوئى و ترك دروغدر تعليمات اسلامى همين موضوع است . در احاديث اسلامى مى خوانيم كه پيشوايان دين از دوستى با چند طايفه از جمله دروغگويانشديدا نهى كردند، چرا كه آنها قابل اطمينان نيستند. على (عليهالسلام ) در كلمات قصارش مى فرمايد: اياك و مصادقة الكذاب فانهكالسراب ، يقرب عليك البعيد، و يبعد عليك القريب : (از دوستى با دروغگو بپرهيزكه او همچون سراب است ، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را دور مى سازد). البته سخن در باره زشتيهاى دروغ و فلسفه آن و همچنينعلل پيدايش دروغگوئى از نظر روانى و طرق مبارزه آن بسيار زياد است كه بايد آنرا دركتب اخلاق جستجو كرد. آيه و ترجمه
من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اءكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفرصدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم(106) ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا على الاخرة و اءن الله لا يهدى القوم الكافرين(107) اءولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و اءبصرهم و اءولئك هم الغافلون(108) لا جرم اءنهم فى الاخرة هم الخاسرون(109) ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفوررحيم(110) يوم تاتى كل نفس تجدل عن نفسها و توفىكل نفس ما عملت و هم لا يظلمون(111)
|
ترجمه :
106 - كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - به جز آنها كه تحت فشار واقع شده انددر حالى كه قلبشان آرام با ايمان است - آرى آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفرگشوده اند غضب خدا بر آنها است و عذاب عظيمى در انتظارشان !. 107 - اين بخاطر آنست كه زندگى دنيا (و پست ) را بر آخرت ترجيح دادند، و خداوندافراد بى ايمان (و لجوج ) را هدايت نمى كند. 108 - آنها كسانى هستند كه خدا (بر اثر فزونى گناه ) بر قلب و گوش و چشمانشانمهر نهاده (به همين دليل چيزى نمى فهمند) و غافلان واقعى آنهايند. 109 - و قطعا آنها در آخرت زيانكارانند. 110 - اما پروردگار تو نسبت به كسانى كه بعد از فريب خوردن (به ايمان بازگشتهاند و) هجرت كردند و جهاد و استقامت در راه خدا به خرج دادند پروردگار تو بعد از انجاماين كارها غفور و رحيم است (و آنها را مشمول رحمت مى سازد). 111 - به ياد آوريد روزى را كه هر كس (در فكر خويشتن است و) به دفاع از خود برمىخيزد و نتيجه اعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود و به آنها ظلم نخواهد شد. شان نزول: بعضى از مفسران در شان نزول آيه نخست چنيننقل كرده اند كه اين آيه در مورد گروهى از مسلماناننازل گرديد كه در چنگال مشركان گرفتار شدند و آنها را مجبور به بازگشت از اسلامو اظهار كلمات كفر و شرك كردند. آنها (عمار) و پدرش (ياسر) و مادرش (سميه ) و (صهيب ) و(بلال ) و (خباب ) بودند، پدر و مادر عمار در اين ماجرا سخت مقاومت كردند و كشتهشدند، ولى عمار كه جوان بود آنچه را مشركان مى خواستند به زبان آورد. اين خبر در ميان مسلمانان پيچيد، بعضى غائبانه عمار را محكوم كردند و گفتند: عمار ازاسلام بيرون رفته و كافر شده ، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: چنين نيست ان عمارا ملاء ايمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الايمان بلحمه و دمه : چنين نيست (من عمار رابه خوبى مى شناسم ) عمار از فرق تا قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خوناو آميخته است (او هرگز دست از ايمان بر نخواهد داشت و به مشركان نخواهد پيوست ). چيزى نگذشت كه عمار گريه كنان به خدمترسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )فرمود: مگر چه شده است ؟ عرض كرد اى پيامبر! بسيار بد شده ، دست از سرم بر نداشتند تا نسبت به شما جسارتكردم و بتهاى آنها را به نيكى ياد نمودم ! پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) با دست مباركش اشك از چشمان عمار پاك مى فرمودو مى چگفت : اگر باز تو را تحت فشار قرار دادند، آنچه مى خواهند بگو (و جان خود را ازخطر رهائى بخش ). در اين هنگام آيه من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره ...نازل گرديد و مسائل را در اين رابطه روشن ساخت . تفسير : بازگشت كنندگان از اسلام (مرتدين ) در تكميل بحث آيات گذشته كه سخن از برنامه هاى مختلف مشركان و كفار در ميان بود،آيات مورد بحث به گروهى ديگر از كفار يعنى مرتدين و بازگشت كنندگان از اسلاماشاره مى كند. نخستين آيه مى گويد: كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند - بجز آنها كه تحت فشار واجبار اظهار كفر كرده اند در حالى كه قلبشان مملو از ايمان است - آرى چنين اشخاصى كهسينه خود را براى پذيرش مجدد كفر گشاده دارند، غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيم در انتظارشان است (من كفر بالله من بعد ايمانه الا مناكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهمعذاب عظيم ). در واقع در اينجا اشاره به دو گروه از كسانى است كه بعد از پذيرش اسلام راه كفر راپيش مى گيرند. نخست آنها كه در چنگال دشمنان بى منطق گرفتار مى شوند و تحت فشار و شكنجه آنهااعلام بيزارى از اسلام و وفادارى به كفر مى كنند، در حالى كه آنچه مى گويند تنها بازبان است و قلبشان مالامال از ايمان مى باشد، اين گروه مسلما مورد عفوند، بلكه اصلاگناهى از آنها سر نزده است ، اين همان تقيه مجاز است كه براى حفظ جان و ذخيره كردننيروها براى خدمت بيشتر در راه خدا در اسلام مجاز شناخته شده است . گروه دوم كسانى هستند كه به راستى دريچه هاى قلب خود را به روى كفر و بىايمانى مى گشايند، و مسير عقيدتى خود را به كلى عوض مى كنند، اينها هم گرفتارغضب خدا و عذاب عظيم او مى شوند. ممكن است غضب اشاره به محروميت آنها از رحمت الهى و هدايت او در اين جهان باشد، و عذابعظيم اشاره به كيفر آنها در جهان ديگر، و به هرحال تعبيرى كه در اين آيه درباره مرتدين شده است بسيار سخت و سنگين و تكان دهندهاست . آيه بعد دليل مرتد شدن آنها را چنين بازگو مى كند: اين بخاطر آن است كه آنها زندگىدنيا را بر آخرت ترجيح دادند و به همين جهت بار ديگر در طريق كفر گام نهادند (ذلكبانهم استحبوا الحياة الدنيا على الاخرة ). (و خداوند قوم كافر را (كه در كفر و انكار اصرار مى ورزند) هدايت نمى كند) (و ان الله لا يهدى القوم الكافرين ). و بطور خلاصه هنگامى كه آنها اسلام آوردند، موقتا پاره اى از منافع ماديشان به خطرافتاد، و از آنجا كه به دنيا عشق مى ورزيدند از ايمان خود پشيمان گشتند و مجددا بهسوى كفر بازگشتند. بديهى است چنين جمعيتى كه از درون وجودشان كششى به سوى ايمان نيست ،مشمول هدايت الهى نمى شوند كه هدايت او فرع بر خواست و كوشش و جهاد ما است كهخودش فرموده و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (عنكبوت آيه آخر). آيه بعد دليل عدم هدايت آنها را چنين شرح مى دهد: آنها كسانى هستند كه خدا بر قلب وگوش و چشمشان مهر نهاده آنچنان كه از ديدن و شنيدن و درك حق محروم ماندهاند (اولئكالذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم ). و روشن است (چنين افراد با از دست دادن تمام ابزار شناخت ، غافلان واقعى هستند) (واولئك هم الغافلون ). در گذشته نيز گفتهايم كه اعمال خلاف و انواع گناهان آثار سوئى روى حس تشخيص ودرك و ديد انسان مى گذارد و سلامت فكر را تدريجا از او مى گيرد، هر قدر در اين راهفراتر رود پرده هاى غفلت و بيخبرى بر دل و چشم و گوش او محكمتر مى شود، سرانجامكارش به جائى مى رسد كه چشم دارد و گوئى نمى بيند، گوش دارد و گوئى نمىشنود، و دريچه روح او به روى همه حقايق بسته مى شود و حس تشخيص و قدرت تميزكه برترين نعمت الهى است از آنها گرفته مى شود. (طبع ) كه در اينجا به معنى مهر نهادن است ، اشاره به اين است كه گاهى براى اينكه مثلا كسى دست به محتواى صندوقى نزند و در آن را نگشايد، آنرامحكم مى بندند و بعد از بستن با نخ مخصوصى محكم مى كنند، و روى آن مهر مى زنند كهاگر آن را بگشايند فورا معلوم خواهد شد، اين تعبير در اينجا كنايه از نفوذناپذيرىمطلق است . در آيه بعد نتيجه كار آنها چنين ترسيم شده است : ناچار و قطعا آنها در آخرتزيانكارانند (لا جرم انهم فى الاخرة هم الخاسرون ). چه زيان و خسرانى از اين بدتر كه انسان همه امكانات لازم را براى هدايت و سعادتجاويدان در دست داشته باشد، و بر اثر هوى و هوس همه اين سرمايه ها را از دست بدهد. و از آنجا كه در برابر دو گروه گذشته يعنى آنها كه تحت فشار دشمن كلمات كفر آميزرا به عنوان تقيه بيان كردند در حالى كه قلبشان مطمئن و مملو از ايمان بود، و آنها كهبا تمام ميل به كفر باز گشتند، گروه سومى وجود دارند كه همان فريب خوردگانند. آيه بعد به وضع آنها اشاره كرده مى گويد: (پروردگار تو نسبت به كسانى كهفريب خوردند و از ايمان باز گشتند اما بعدا توبه كردند و صدق توبه خود را باهجرت و جهاد و صبر و استقامت به ثبوت رساندند آرى پروردگارت نسبت به آنها غفورو رحيم است ) (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك منبعدها لغفور رحيم ). اين آيه دليل روشنى است براى قبول توبه مرتد، ولى اشخاصى كه در آيه مورد بحث هستند قبلا مشرك بوده اند و بعد مسلمان شده اند، بنابر اين (مرتد ملى )محسوب مى شوند نه (مرتد فطرى ). سرانجام آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك هشدار عمومى مى گويد: بياد آوريد روزى راكه هر كس در فكر خويشتن است و به دفاع از خود برمى خيزد تا خود را از عذاب ومجازات دردناكش رهائى بخشد (يوم تاتى كل نفستجادل عن نفسها). گاهى گنهكاران براى نجات از چنگال عذاب ،اعمال خلاف خود را به كلى منكر مى شوند و مى گويند: و الله ربنا ما كنا مشركين : بهخدائى كه پروردگار ما است سوگند كه ما مشرك نبوديم (سوره انعام آيه 23) اما هنگامىكه مى بينند اين دروغ و دغلها كارگر نيست ، سعى مى كنند گناه خود را به گردن رهبرانگمراهشان بيندازند، مى گويند ربنا هؤ لاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار: خدايااينها بودند كه ما را گمراه كردند، عذاب آنها را دو چندان كن (و سهم عذاب ما را به آنهابده ) (اعراف - 38). ولى اين دست و پاها بيهوده است و در آنجا (نتيجهاعمال هر كسى بى كم و كاست به او داده مى شود) (و توفى كل نفس ما عملت ). و به هيچكس كمترين ستمى نمى شود (و هم لا يظلمون ). نكته ها : 1 - تقيه و فلسفه آن مسلمانان راستين ، دست پروردگان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) روح مقاومتعجيبى در برابر دشمنان داشتند، و چنانكه ديديم بعضى از آنها همچون (پدر عمار)حتى حاضر نمى شدند جملهاى با زبان مطابقميل دشمن بگويند، هر چند قلبشان مملو از ايمان به خدا و عشق به پيامبر (صلى الله عليهو آله و سلم ) بود، و در اين راه جان خود را نيز از دست مى دادند. و بعضى همچون خود عمار، كه حاضر مى شدند با زبان جملهاى بگويند باز وحشت سرتا پاى وجودشان را فرا مى گرفت ، و خود رامسئول و مقصر مى دانستند، و تا پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنها اطميناننمى داد كه عملشان به عنوان يك تاكتيك براى حفظ جان خويشتن شرعا جايز بوده استآرام نمى يافتند! در حالات (بلال ) مى خوانيم هنگامى كه اسلام آورد، و شجاعانه به دفاع از منطق اسلامو حمايت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برخاست ، مشركان او را تحت فشارشديد قرار دادند، تا جائى كه او را به ميان آفتاب سوزان مى كشاندند و صخرهبزرگى روى سينه او مى گذاشتند و به او مى گفتند: بايد به خدا مشرك شوى . او خوددارى مى كرد و در حالى كه نفسهايش به شماره افتاده بود، پيوسته مى گفت :(احد، احد) (او خداى يگانه است او خداى يكتاست ) سپس مى گفت بخدا سوگند اگر مىدانستم سخنى از اين ناگوارتر بر شما است آنرا مى گفتم ! و در حالات (حبيب بن زيد) انصارى مى خوانيم هنگامى كه مسيلمه كذاب او را دستگيركرده بود، از او پرسيد آيا تو گواهى مى دهى كه محمدرسول خدا است ؟ گفت آرى . سپس از او سوال كرد آيا گواهى مى دهى كه منرسول خدايم ؟ حبيب از طريق سخريه گفت من گفتار تو را نمى شنوم ! مسيلمه و پيروانشبدن او را قطعه قطعه كردند و او همچون كوه استوار ماند. و از اين گونه صحنه هاى تكان دهنده در تاريخ اسلام مخصوصا در حالات مسلماناننخستين و ياران ائمه اهل بيت (عليهمالسلام ) فراوان است . به همين دليل محققان گفته اند كه در اين گونه موارد، شكستن سد تقيه و عدم تسليم دربرابر دشمن جايز است ، هر چند به قيمت جان انسان تمام شود چرا كه هدف بر پا داشتنپرچم توحيد و اعلاى كلمه اسلام است ، مخصوصا در آغاز دعوت پيامبر (صلى الله عليهو آله و سلم ) اين امر اهميت خاصى داشته است . با اين حال شك نيست كه تقيه در اين گونه موارد نيز جائز است ، و در موارد پائين تر ازآن واجب ، و بر خلاف آنچه افراد ناآگاه مى پندارند تقيه (البته در موارد خاص خود نهدر همه جا) نه نشانه ضعف است ، و نه ترس از انبوه دشمن و نه تسليم در برابرفشار، بلكه تقيه يكنوع تاكتيك حساب شده براى حفظ نيروهاى انسانى و هدر ندادنافراد مومن در راه موضوعات كوچك و كم اهميت محسوب مى شود. در همه دنيا معمول است كه اقليتهاى مجاهد و مبارز، براى واژگون كردن اكثريتهاىخودكامه ستمگر و متجاوز، غالبا از روش (استتار) استفاده مى كنند، جمعيت زير زمينىتشكيل مى دهند، برنامه هاى سرى دارند، و بسيار مى شود كه خود را به لباس ديگراندر مى آورند، و حتى به هنگام دستگير شدن سخت مى كوشند كه واقع كار آنها مكتوم بماند، تا نيروهاى گروه خود را بيهوده ازدست ندهند، و براى ادامه مبارزه ذخيره كنند. هيچ عقلى اجازه نمى دهد كه در اين گونه شرائط، مجاهدانى كه در اقليت هستند، علنا وآشكارا خود را معرفى كنند و به آسانى از طرف دشمن شناسائى و نابود گردند. به همين دليل تقيه قبل از آنكه يك برنامه اسلامى باشد يك روش عقلانى و منطقى براىهمه انسانهائى است كه در حال مبارزه با دشمن نيرومندى بوده و هستند. در روايات اسلامى نيز مى خوانيم كه تقيه به يك سپر دفاعى ، تشبيه شده است . امام صادق (عليهالسلام ) مى فرمايد: التقية ترس المومن و التقية حرز المومن : (تقيهسپر مومن است ، و تقيه وسيله حفظ مومن است ). (توجه داشته باشيد كه تقيه در اينجا تشبيه به سپر شده و سپر ابزارى است كه تنهادر ميدان جنگ و مبارزه با دشمن براى حفظ نيروهاى انقلابى از آن استفاده مى شود). و اگر مى بينيم در احاديث اسلامى ، تقيه نشانه دين و علامت ايمان ، و نه قسمت از مجموعده قسمت دين شمرده شده است همه به خاطر همين است . البته بحث در زمينه تقيه بسيار گسترده است كه اينجا جاى شرح و بسط آن نيست ، تنهاهدف اين بود كه بدانيم آنچه را بعضى در مذمت تقيه مى گوينددليل ناآگاهى و بى اطلاعى آنها از شرائط تقيه و فلسفه آن است . بدون شك مواردى وجود دارد كه در آنجا تقيه كردن حرام است و آن در موردى است كه تقيهبه جاى اينكه سبب حفظ نيروها شود مايه نابودى يا به خطر افتادن مكتب گردد، و يا فساد عظيمى ببار آورد، در اين گونه موارد بايد سدتقيه را شكست و پى آمدهاى آنرا هر چه بود پذيرا شد. 2 - مرتد فطرى ، و ملى ، و فريب خوردگان اسلام در مورد كسانى كه هنوز اسلام را نپذيرفته اند، سختگيرى نمى كند (منظوراهل كتاب است ) و آنها را با دعوت مستمر و تبليغات پيگير منطقى به اسلام فرا مى خواند،هر گاه نپذيرفتند و حاضر شدند طبق شرائط ذمه همزيستى مسالمت آميز با مسلمانانداشته باشند نه تنها به آنها امان مى دهد بلكه حفظمال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده مى گيرد. ولى در مورد كسانى كه اسلام را پذيرا شوند سپسعدول كنند فوق العاده سختگير است چرا كه اينعمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و يكنوع قيام بر ضد رژيم و حكومت اسلامىمحسوب مى شود و غالبا دليل به سوء نيت است ، و سبب مى شود كه اسرار جامعه اسلامىبه دست دشمنان افتد. لذا چنين كسى اگر پدر يا مادرش هنگام انعقاد نطفه او مسلمان بوده و به تعبير ساده تراگر مسلمانزاده باشد و از اسلام بر گردد و در دادگاه اسلامى به ثبوت رسد خونش رامباح مى شمرد، اموال او بايد در ميان وارثانش تقسيم گردد و همسرش از او جدا شود، وتوبه او در ظاهر پذيرفته نيست ، يعنى اين احكام سه گانه درباره چنين كسى به هرحال اجرا مى شود، ولى اگر واقعا پشيمان گردد توبه او در پيشگاه خدا پذيرفتهخواهد شد، (البته اگر مجرم زن باشد توبه اش مطلقا پذيرفته خواهد شد). ولى اگر شخص از اسلام برگشته ، مسلمانزاده نباشد به او تكليف توبه مى كنند و اگر توبه كرد مورد قبول واقع خواهد شد و همه مجازاتها از ميان خواهد رفت . گرچه حكم سياسى مرتد فطرى براى آنها كه از محتواى آن آگاه نيستند ممكن است يكنوعخشونت و تحميل عقيده و سلب آزادى انديشه تلقى گردد. ولى اگر به اين واقعيت توجه كنيم كه اين احكام مربوط به كسى نيست كه اعتقادى دردرون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده ، بلكه تنها كسى راشامل مى شود كه به اظهار يا تبليغ پردازد، و در حقيقت قيام بر ضد رژيم موجود جامعهكند، روشن مى شود كه اين خشونت بى دليل نيست ، و با مساله آزادى انديشه نيز منافاتندارد، و همانگونه كه گفتهايم شبيه اين قانون در بسيارى از كشورهاى شرق و غرب باتفاوتهائى وجود دارد. توجه به اين نكته نيز لازم است كه : پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد، مخصوصاكسى كه از پدر يا مادر مسلمان تولد يافته و در يك محيط اسلامى پرورش ديده ، بسياربعيد به نظر مى رسد كه محتواى اسلام را تشخيص نداده باشد، بنابر اينعدول و بازگشت او به توطئه و خيانت شبيه تر است تا به اشتباه و عدم درك حقيقت و چنينكسى استحقاق چنان مجازاتى را دارد. ضمنا احكام هرگز تابع يك فرد و دو فرد نيست بلكه مجموع را به طور كلى بايد درنظر گرفت . آيه و ترجمه
و ضرب الله مثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا منكل مكان فكفرت بانعم الله فاذقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون(112) و لقد جاءهم رسولمنهم فكذبوه فاخذهم العذاب و هم ظالمون(113) فكلوا مما رزقكم الله حللا طيبا و اشكروا نعمت الله ان كنتم اياه تعبدون(114)
|
ترجمه :
112 - خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه امن وآرام و مطمئن بوده ، و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرا مى رسيده ، اما نعمت خدارا كفران كردند، و خداوند بخاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد. 113 - پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، اما او را تكذيب كردند، و عذاب الهى آنها رافرو گرفت ، در حالى كه ظالم بودند. 114 - حال كه چنين است از آنچه خدا روزيتان كرده استحلال و پاكيزه بخوريد، و شكر نعمت خدا را بجاى آريد اگر او را مى پرستيد. تفسير : آنها كه كفران كردند و گرفتار شدند كرارا گفتهايم كه اين سوره ، سوره نعمتها است ، نعمتهاى معنوى و مادى در زمينه هاىمختلف كه به تناسب آن بحثهاى ديگر به ميان آمده است ، در آيات مورد بحث نتيجه كفراننعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى مى خوانيم . نخست مى گويد: خداوند براى آنها كه ناسپاسى نعمت مى كنند مثلى زده است : منطقه آبادىرا كه در نهايت امن و امان بوده (ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة ). (اين آبادى آنچنان امن و امان بود كه ساكنانش با اطمينان در آن زندگى داشتند) وهرگز مجبور به مهاجرت و كوچ كردن نبودند (مطمئنة ). علاوه بر نعمت امنيت و اطمينان ، (انواع روزيهاى مورد نيازش به طور وافر از هر مكانىبه سوى آن مى آمد) (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ). (اما سرانجام اين آبادى - يعنى ساكنانش - كفران نعمتهاى خدا كردند و خدا لباسگرسنگى و ترس را به خاطر اعمالشان بر اندام آنها پوشانيد) (فكفرت بانعم اللهفاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون ). نه تنها نعمتهاى مادى آنها در حد كمال بود كه از نعمتهاى معنوى يعنى وجود فرستاده خدا و تعليمات آسمانى او نيز برخوردار بودند پيامبرى از خود آنها بهسوى آنها آمد و آنها را به آئين حق دعوت كرد و اتمام حجت نمود ولى آنها به تكذيبشپرداختند (و لقد جائهم رسول منهم فكذبوه ). (در اين هنگام عذاب الهى آنها را فرو گرفت ، در حالى كه ظالم و ستمگر بودند)(فاخذهم العذاب و هم ظالمون ). با مشاهده چنين نمونه هاى زنده و روشنى شما در راه آن غافلان و ظالمان و كفران كنندگاننعمتهاى الهى گام ننهيد شما از آنچه خدا روزيتان كرده استحلال و پاكيزه بخوريد و شكر نعمتهاى او را بجا آوريد اگر او را مى پرستيد (فكلوا ممارزقكم الله حلالا طيبا و اشكروا نعمت الله ان كنتم اياه تعبدون ). نكته ها : 1 - آيا مثال است يا يك جريان تاريخى ؟ در آيات فوق هنگامى كه سخن از يك منطقه آباد و پر نعمت به ميان آمده كه بر اثر كفراننعمت گرفتار ناامنى و گرسنگى و بدبختى شد، تعبير به (مثلا) نموده ، و از سوىديگر فعلهائى كه در اين آيه ذكر شده بصورتفعل ماضى است كه بيانگر وقوع چنين حادثهاى در خارج است . در ميان مفسران گفتگو واقع شده كه آيا هدف بيان يكمثال كلى بوده يا بيان يك واقعيت عينى خارجى است ؟. طرفداران احتمال دوم در اينكه اين منطقه كجا بوده است باز گفتگو دارند: گروهى معتقدند اشاره به سرزمين مكه است و شايد تعبير (ياتيها رزقها رغدا منكل مكان ) (روزى آن منطقه به طور فراوان از هر مكانى فرا مى رسيد) باعث تقويت ايناحتمال شده است چرا كه اين تعبير دليل بر اين است كه آن منطقه يك منطقه توليد كنندهمواد مورد نياز نبوده ، بلكه از خارج به آن حمل مى شده ، و از اين گذشته با جمله(يجبى اليه ثمرات كل شى ء) (ثمرات همه چيز به سوى آن آورده مى شود) كه درسوره قصص آيه 57 آمده و قطعا اشاره به سرزمين مكه است بسيار سازگار است . ولى مشكل آن است كه از نظر تاريخى چنين حادثهاى به طور آشكار در مورد مكه ديده نمىشود كه روزى بسيار پر نعمت و امن و امان باشد، و روز ديگر قحطى و ناامنى آن را بهشدت فرا گيرد. بعضى ديگر گفته اند اين داستان مربوط به گروهى از بنىاسرائيل بوده است كه در منطقه آبادى مى زيستند و بر اثر كفران نعمت گرفتار قحطى وناامنى شدند. شاهد اين سخن حديثى است كه از امام صادق (عليهالسلام )نقل شده كه فرمود: (گروهى از بنى اسرائيل آنقدر زندگى مرفهى داشتند كه حتى ازمواد غذائى مجسمه هاى كوچك مى ساختند و گاهى با آن بدن خود را نيز پاك مى كردند، اماسرانجام كار آنها به جائى رسيد كه مجبور شدند همان مواد غذائى آلوده را بخورند و اينهمان است كه خداوند در قرآن فرموده : ضرب الله مثلا قرية كانت آمنه مطمئنة ....) روايات ديگرى نزديك به همين مضمون از امام صادق (عليهالسلام ) و تفسير على بن ابراهيم نقل شده است كه روى اسناد همه آنها نمى توان تكيه كرد وگرنه مساله روشنبود. اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به داستان قوم سبا باشد كه در سر زمينآباد يمن مى زيستند و چنانكه قرآن در سوره سبا آيات 15 - 19 داستان زندگى آنها رابازگو كرده سرزمين بسيار آباد و پر ميوه و امن و امان و پاك و پاكيزه داشته اند كه براثر غرور و طغيان و استكبار و كفران نعمتهاى خدا آنچنان سرزمينشان ويران و جمعيتشانپراكنده شد كه عبرتى براى همگان گشت . جمله : (ياتيها رزقها رغدا من كل مكان ) الزامادليل بر اين نيست كه آن منطقه خود آباد نبوده بلكه ممكن است منظور از(كل مكان ) اطراف آن شهر و ديار بوده ، و ميدانيم محصولات يك منطقه وسيع معمولا بهشهر يا روستاى مركزى انتقال مى يابد. اين نكته نيز لازم به يادآورى است كه هيچ مانعى ندارد آيه فوق اشاره به همه اينهاباشد. و در هر حال از آنجا كه تاريخ مناطق بسيارى را به ياد دارد كه گرفتار چنين سرنوشتىشده اند مشكل مهمى در تفسير آيه باقى نمى ماند، هر چند عدم اطمينان كافى به تعيينمحل آن سبب شده است كه بعضى از مفسران آن را يكمثال كلى تلقى كنند، نه يك منطقه معين ، ولى ظاهر آيات فوق متناسب با اين تفسير نيستبلكه تعبيرات آن همه حكايت از وجود يك واقعيت عينى خارجى مى كند. 2 - رابطه امنيت و روزى فراوان در آيات فوق براى اين منطقه آباد خوشبخت و پر بركت ، سه ويژگى ذكر شده است كهنخستين آنها امنيت ، سپس اطمينان به ادامه زندگى در آن ، و بعد از آن مساله جلب روزى ومواد غذائى فراوان مى باشد كه از نظر ترتيب طبيعى به همانشكل كه در آيه آمده صورت حلقه هاى زنجيرى علت ومعلول دارد، چرا كه تا امنيت نباشد كسى اطمينان به ادامه زندگى در محلى پيدا نمى كند،و تا اين دو نباشند كسى علاقه مند به توليد و سر و سامان دادن به وضع اقتصادىنمى شود.
|
|
|
|
|
|
|
|