|
|
|
|
|
|
به مناسبت آيات گذشته كه قسمتهائى از آفرينش خداوند و نظام هستى را بيان مى كرد،در اين آيات به شاهكار بزرگ خلقت يعنى آفرينش انسان پرداخته و طى آيات متعدد وپرمحتوائى بسيارى از جزئيات اين آفرينش را بازگو مى كند كه ما در اينجا نخست بهتفسير اجمالى آيات مى پردازيم ، سپس نكات مهم را مورد بحث جداگانهاى قرار مى دهيم . نخست مى فرمايد: (ما انسان را از (صلصال ) (خاك خشكيدهاى كه به هنگام برخوردبا چيزى صدا مى كند) كه از (حماء مسنون )(گل تيره رنگ و متغير و بدبو) گرفته شده بود آفريديم ) (و لقد خلقنا الانسان منصلصال من حماء مسنون ). (و طايفه (جان ) را پيش از آن از آتش گرم و سوزان آفريديم ) (و الجان خلقناه منقبل من نار السموم ). (سموم ) در لغت به معنى باد سوزانى است كه گوئى در تمام روزنههاى پوست بدنانسان نفوذ مى كند زيرا عرب به سوراخهاى بسيار ريز پوست بدن ، مسام ، مى گويد وسموم نيز به همين مناسبت بر چنين بادى اطلاق مى شود و ماده سم نيز از همان است چرا كهدر بدن نفوذ كرده و انسان را مى كشد يا بيمار مى سازد. مجددا به آفرينش انسان باز مى گردد و گفتگوى خداوند را با فرشتگان كهقبل از آفرينش انسان روى داد، چنين بيان مى كند: (به خاطر بياور هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من بشر را از خاك خشكيدهاى كه از گل تيره رنگ بد بو گرفته شده مى آفرينم ) (و اذقال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون ). (و هنگامى كه خلقت آنرا به پايان و كمال رساندم و از روح خود (يك روح شريف و پاكو با عظمت ) در آن دميدم همگى به خاطر آن سجده كنيد) (فاذا سويته و نفخت فيه منروحى فقعوا له ساجدين ). آفرينش انسان پايان پذيرفت و آنچه شايسته جسم و جان انسان بود به او داده شد وهمه چيز انجام يافت : (در اين هنگام همه فرشتگان بدون استثناء سجده كردند) (فسجدالملائكة كلهم اجمعون ). تنها كسى كه اطاعت اين فرمان را نكرد (ابليس ) بود، لذا اضافه ميكند به (جزابليس كه خوددارى كرد از اينكه همراه سجده كنندهگان باشد) (الا ابليس ابى ان يكونمع الساجدين ). اينجا بود كه ابليس مورد بازپرسى قرار گرفت و خدا به او گفت : اى ابليس چرا توبا سجده كنندگان نيستى ؟) (قال يا ابليس مالك الا تكون مع الساجدين ). ابليس كه غرق غرور و خودخواهى خويش بود آنچنان كهعقل و هوش او را پوشانده بود گستاخانه در برابر پرسش پروردگار به پاسخپرداخت و (گفت : من هرگز براى بشرى كه او را از خاك خشكيدهاى كه ازگل بدبوئى گرفته شده است آفريدهاى سجده نخواهم كرد) (قال لم اكن لاسجد لبشر خلقته منصلصال من حما مسنون ). آتش نورانى و فروزنده كجا، و خاك تيره و متعفن كجا؟ آيا موجود شريفى همچون من دربرابر موجود پستترى بايد خضوع و تواضع كند؟ ! اين چه قانونى است ؟!. او كه از اسرار آفرينش بر اثر خودخواهى و غرور بى خبر مانده بود و بركات خاك راكه منبع هر خير و بركتى است بدست فراموشى سپرده بود و از آن مهمتر آن روح شريف وعظيم الهى را كه در آدم وجود داشت ناديده مى گرفت ، ناگهان از اوج مقامى كه داشتسقوط كرد، ديگر شايسته نبود كه او در صف فرشتگان باشد، لذا بلافاصله (خدا بهاو فرمود از آن (از بهشت يا از آسمانها و يا از صفوف فرشتگان ) بيرون رو كه تورجيم و رانده شده درگاه مائى ) (قال فاخرج منها فانك رجيم ). و بدان كه اين غرورت مايه كفرت شد و اين كفر براى هميشه تو را مطرود كرد، (لعنت ودورى از رحمت خدا تا روز رستاخيز بر تو خواهد بود )! (و ان عليك اللعنة الى يومالدين ). ابليس كه در اين هنگام خود را رانده درگاه خدا ديد، و احساس كرد كه آفرينش انسان سبببدبختى او شد، آتش كينه در دلش شعلهور گشت ، تا انتقام خويش را از فرزندان آدمبگيرد، هر چند مقصر اصلى خود او بود، نه آدم ، و نه فرمان خدا، ولى غرور و خود خواهىتوام با لجاجتش اجازه نمى داد اين واقعيت را درك كند. لذا (عرض كرد: پروردگارا اكنون كه چنين است مرا تا روز رستاخيز مهلت ده !)(قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ). نه براى اينكه توبه كند، يا از كرده خود پشيمان باشد و در مقام جبران برآيد، بلكهبراى اينكه به لجاجت و عناد و دشمنى و خيره سرى ادامه دهد! خداوند هم اين خواسته او را پذيرفت و (فرمود مسلما تو از مهلت يافتگانى )(قال فانك من المنظرين ). ولى نه تا روز مبعوث شدن خلايق در رستاخيز، چنانكه خواستهاى ، بلكه (تا وقت وزمان معينى ) (الى يوم الوقت المعلوم ). در اينكه منظور از يوم الوقت المعلوم ، چه روزى است ، مفسران احتمالات متعددى داده اند: بعضى گفتهاند منظور پايان اين جهان و بر چيده شدن دوران تكليف است ، چرا كه بعد ازآن ، طبق ظاهر آيات قرآن ، همه جهانيان از بين ميروند و تنها ذات پاك خداوند باقى مىماند، بنابر اين تنها به مقدارى از درخواست ابليس موافقت شد. بعضى ديگر احتمال داده اند كه منظور از وقت معلوم زمان معينى است كه تنها خدا مى داند، وجز او هيچكس از آن آگاه نيست ، چرا كه اگر آنوقت را آشكار مى ساخت ابليس تشويق بهگناه و سركشى بيشتر شده بود. بعضى نيز احتمال داده اند منظور روز قيامت است چرا كه او مى خواست تا آن روز زندهبماند تا از حيات جاويدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گرديد، به خصوصاينكه تعبير به يوم الوقت المعلوم در آيه 50 سوره واقعه درباره روز قيامت نيز آمده است. ولى اين احتمال بسيار بعيد است ، چرا كه اگر چنين مى بود بايد خداوند به طوركامل با درخواست او موافقت كرده باشد، در حالى كه ظاهر آيات فوق اين است كه بطوركامل با درخواست او موافقت نشده و تنها تا يوم الوقت المعلوم موافقت شده است . و به هر حال تفسير اول با روح و ظاهر آيه از همه موافقتر است ، و در بعضى از رواياتكه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده نيز به اين معنى تصريح گرديده است . در اينجا ابليس نيت باطنى خود را آشكار ساخت هر چند چيزى از خدا پنهان نبود و عرضكرد: پروردگارا! به خاطر اينكه مرا گمراه ساختى (و اين انسان زمينه بدبختى مرافراهم ساخت ) من نعمتهاى مادى روى زمين را در نظر آنها زينت مى دهم ، و انسانها را به آنمشغول ميدارم و سرانجام همه را گمراه خواهم ساخت )(قال رب بما اغويتنى لازينن لهم فى الارض و لا غوينهم اجمعين ). اما او به خوبى مى دانست كه وسوسه هايش دردل (بندگان مخلص خدا) هرگز اثر نخواهد گذاشت ، و دامهايش آنها را به خودمشغول نخواهد كرد، خلاصه بندگان خالص و مخلص آنچنان نيرومندند كه زنجيرهاىاسارت شيطان را از هم مى گسلند، لذا بلافاصله براى سخن خود استثنائىقائل شد و گفت : (مگر آن بندگان خالص شده تو) (الا عبادك منهم المخلصين ). بديهى است كه خدا هرگز شيطان را گمراه نساخته بود، بلكه اين نسبت شيطنت آميز بودكه از ابليس صادر شد، براى اينكه خود را به اصطلاح تبرئه كند و توجهى براىاغواگرى خود ترتيب دهد، و اين رسم همه ابليسها و شياطين است كه اولا گناهان خويش را به گردن ديگران مى افكنند، و ثانيا همه جا ميكوشند تااعمال زشت خود را با منطقهاى غلطى توجيه كنند، نه تنها در برابر بندگان خدا، حتى دربرابر خود خدا كه از همه چيز آگاه است ؟ ضمنا بايد توجه داشت (مخلصين ) جمع (مخلص ) (بفتح لام ) همانگونه كه درتفسير سوره يوسف بيان كرديم كسى است كه به مرحله عالى ايمان وعمل پس از تعليم و تربيت و مجاهده با نفس رسيده باشد كه در برابر وسوسه هاىشيطان و هر وسوسهگر نفوذ ناپذير شود. خداوند به عنوان تحقير شيطان و تقويت قلب جويندگان راه حق و پويندگان طريقتوحيد (فرمود: اين راه مستقيم من است ...) و اين سنت فناناپذيرى است كه من آن را برعهده گرفته ام ... (قال هذا صراط على مستقيم ). كه (تو هيچگونه تسلط و قدرتى بر بندگان من ندارى مگر گمراهانى كه شخصابخواهند از تو پيروى كنند) (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين ). يعنى در واقع اين تو نيستى كه مى توانى مردم را گمراه كنى ، بلكه اين انسانهاىمنحرفند كه با ميل و اراده خويش دعوت تو را اجابت كرده ، پشت سر تو گام بر مىدارند. و به تعبير ديگر اين آيه اشارهاى است به آزادى اراده انسانها، و اينكه ابليس و لشكراو هرگز نمى توانند كسى را اجبارا به راه فساد بكشانند، بلكه اين خود انسانها هستندكه دعوت او را لبيك گفته و دريچه هاى قلب خويش را به روى او مى گشايند، و به اواذن دخول مى دهند! خلاصه اينكه وسوسه هاى شيطان گرچه مؤ ثر است ولى تصميم نهائى با شيطاننيست ، با خود انسانها هست ، چرا كه انسان مى تواند در برابر وسوسه هاى او بايستد ودست رد بر سينه او بگذارد. در واقع خداوند مى خواهد اين خيال باطل و پندار خام را از مغز شيطان بيرون كند كه اوحكومت بلامنازعى بر انسانها پيدا خواهد كرد. سپس صريحترين تهديدهاى خود را متوجه پيروان شيطان كرده مى گويد: (جهنمميعادگاه همه آنها است ) (و ان جهنم لموعدهم اجمعين ). گمان نكنند كه آنها از چنگال مجازات مى توانند فرار كنند و يا به حساب آنها رسيدگىنمى شود، حساب همه آنها يكجا و در يك محل رسيدگى خواهد شد. (همان دوزخى كه هفت در دارد، و براى هر درى گروهى از پيروان شيطان تقسيم شدهاند) (لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم ). اين در در حقيقت درهاى گناهانى است كه به وسيله آن ، افراد وارد دوزخ مى شوند، هرگروهى بوسيله ارتكاب گناهى و از درى ، همانگونه كه درهاى بهشت ، طاعات واعمال صالح و مجاهدتهائى است كه بوسيله آن بهشتيان وارد بهشت مى شوند. نكته ها : 1 - تكبر و غرور سرچشمه بزرگترين بدبختيها است مهمترين نكته تربيتى كه از داستان ابليس و آفرينش آدم كه در سورههاى مختلف قرآنآمده استفاده مى شود همان سقوط وحشتناك ابليس از آن مقام والائى كه داشت به خاطر كبر و غرور است ! مى دانيم ابليس از فرشتگان نبود (همانگونه كه از آيه 50 سوره كهف استفاده مى شود) وآنچنان ارتقاء مقام در سايه اطاعت فرمان خدا پيدا كرده بود كه در صفوف فرشتگانقرار داشت ، حتى بعضى مى گويند معلم فرشتگان بود، و طبق آنچه از خطبه قاصعه درنهج البلاغه استفاده مى شود هزاران سال پرستش خدا كرده بود. اما همه اين مقامات را به خاطر يكساعت تكبر و غرور از دست داد، و آنچنان گرفتار تعصب وخودپرستى شد كه حتى در مقام عذرخواهى و توبه برنيامد، بلكه همچنان به كار خودادامه داد و در جاده لجاجت آنچنان ثابت قدم ماند كه تصميم گرفت مسئوليت شركت در جرمهمه ظالمان و گنهكاران از فرزندان آدم را به عنوان يك وسوسهگر بپذيرد، ومعادل كيفر و عذاب همه آنها را يكجا تحمل كند! اين است نتيجه خودخواهى و غرور و تعصب و خودپسندى و استكبار. نه تنها ابليس كه ، با چشم خود انسانهاى شيطان صفتى را ديده ايم ، يا شرححال آنها را در صفحات سياه تاريخ مطالعه كردهايم كه هنگامى كه بر مركب غرور وتكبر و خودخواهى سوار شدند دنيائى را به خاك و خون كشيدند، گوئى پردهاى از خونو جهل ، چشمان ظاهر و باطن آنها را از كار انداخته ، و هيچ حقيقتى را مشاهده نمى كنند،ديوانه وار در راه ظلم و بيدادگرى گام بر مى دارند و سرانجام خود را در بدترينپرتگاهها ساقط مى كنند. اين استكبار و غرور، آتش سوزان و وحشتناكى است ، همانگونه كه انسان ممكن است سالياندراز زحمت بكشد و خانه و وسائل و سرمايهاى براى زندگى فراهم سازد، ولىمحصول آنرا تنها با يك شعله آتش در چند لحظهتبديل به خاكستر كند، همچنين كاملا امكان پذير است كهمحصول اطاعت هزاران سال را با ساعتى استكبار و غرور در برابر خدا از دست دهد، چهدرسى از اين گويا و تكان دهندهتر؟!. عجب اينكه او حتى به اين نكته روشن نيز توجه نداشت كه آتش بر خاك برترى نداردچرا كه منبع همه بركات : گياهان ، حيوانات ، معادن ،محل ذخيره آبها خلاصه سرچشمه پيدايش هر موجود زندهاى خاك است ، ولى كار آتشسوزندگى و در بسيارى از مواقع ويرانگرى است . على (عليهالسلام ) در همان خطبه قاصعه (خطبه 192 نهج البلاغه ) از ابليس به عنوانعدو الله (دشمن خدا) و امام المتعصبين و سلف المستكبرين (پيشواى متعصبان لجوج ، و سرسلسله مستكبران ) نام برده و مى گويد به همين جهت خداوند لباس عزت را از اندام اوبيرون كرد، و چادر مذلت بر سر او افكند سپس اضافه مى كند: آيا نمى بينيد چگونهخداوند او را به خاطر تكبرش كوچك كرد؟ و به خاطر برتريجوئيش پست ساخت ؟ دردنيا رانده شد و عذاب دردناك در سراى ديگر براى او فراهم ساخت (الا ترون كيف صغرهالله بتكبره ، و وضعه بترفعه ، فجعله فى الدنيا مدحورا و اعدله فى الاخرة سعيرا). ضمنا همانگونه كه اشاره كرديم ابليس نخستين پايهگذار مكتب جبر بود، همان مكتبى كهبر خلاف وجدان هر انسانى است و يكى از دلائل مهم پيدايش آن ، تبرئه كردن انسانهاىگنهكار در برابر اعمالشان است ، در آيات فوق خوانديم ابليس براى تبرئه خويش واثبات اينكه حق دارد در گمراهى فرزندان آدم بكوشد به همين دروغ بزرگمتوسل شد، و گفت : خداوندا تو مرا گمراه كردى و من هم به همين خاطر فرزندان آدم را جزمخلصان گمراه خواهم كرد! 2 - شيطان بر چه كسانى تسلط مى يابد؟ باز هم ذكر اين نكته را ضرورى مى دانيم كه نفوذ وسوسه هاى شيطانى در انسان يكنفوذ ناآگاه و اجبارى نيست ، بلكه ما به ميل خويش وسوسه او را بهدل راه مى دهيم ، و گرنه حتى خود شيطان ميداند كه بر مخلصان - آنها كه خويشتن را درپرتو تربيت خالص كرده اند و زنگار شرك را از روح و جان زدوده اند - راه ندارد. به تعبير رساتر - همان تعبيرى كه از آيات فوق استفاده ميشود - رابطه شيطان وگمراهان ، رابطه (پيشوا) و (پيرو) است ، نه رابطه (اجبار كننده ) و اجبارشونده . 3 - درهاى جهنم ! در آيات فوق خوانديم ، جهنم هفت در دارد (بعيد نيست عدد هفت در اينجا عدد تكثير باشد،يعنى درهاى بسيار و فراوان دارد، همانگونه كه در آيه 27 سوره لقمان نيز عدد هفت بههمين معنى آمده است ). ولى واضح است اين تعدد درها (مانند تعدد درهاى بهشت ) نه به خاطر كثرت واردان استبه طورى كه از يك در كوچك نتوانند وارد شوند، و نه جنبه تشريفاتى دارد، بلكه درحقيقت اشاره به عوامل گوناگونى است كه انسان را به جهنم ميكشاند، هر نوع از گناهاندرى محسوب مى شود. در خطبه جهاد در نهج البلاغه ميخوانيم ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصةاوليائه : (جهاد درى از درهاى بهشت است كه آن را به روى بندگان خاصش گشوده است). و در حديث معروف ميخوانيم ان السيوف مقاليد الجنة : (شمشيرها كليدهاى بهشتند) اينگونه تعبيرات به خوبى منظور از درهاى متعدد بهشت و دوزخ را روشن مى سازد. قابل توجه اينكه در حديث امام باقر (عليهالسلام ) مى خوانيم (بهشت ، هشت در دارد) در حالى كه آيات فوق مى گويد: جهنم هفت در دارد، اين تفاوت اشاره به اين استكه هر چند درهاى ورود به بدبختى و عذاب فراوان باشد، ولى با اينحال درهاى وصول به سعادت و خوشبختى از آن افزونتر است (درذيل آيه 23 سوره رعد نيز در اين زمينه صحبت كرديم ). 4 - (گل تيره ) و (روح خدا). جالب اينكه از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه انسان از دو چيز مختلف آفريدهشده كه يكى در حد اعلاى عظمت ، و ديگرى ظاهرا در حد ادنى از نظر ارزش . جنبه مادى انسان را گل بد بوى تيره رنگ (لجن )تشكيل ميدهد، و جنبه معنوى او را چيزى كه به عنوان روح خدا از آن ياد شده است . البته خدا نه جسم دارد و نه روح ، و اضافه روح به خدا به اصطلاح اضافهتشريفى است و دليل بر اين است كه روحى بسيار پر عظمت در كالبد انسان دميده شده ،همانگونه كه خانه كعبه را به خاطر عظمتش (بيت الله ) مى خوانند، و ماه مبارك رمضانرا به خاطر بركتش (شهر الله ) (ماه خدا) مى نامند. و به همين دليل قوس صعودى اين انسان آنقدر بالا است كه بجائى ميرسد كه جز خدانبيند، و قوس نزوليش آنقدر پائين است كه از چهار پايان هم پائينتر خواهد شد(بل هم اضل ) و اين فاصله زياد ميان (قوس صعودى ) و (نزولى ) خوددليل بر اهميت فوق العاده اين مخلوق است . و نيز اين تركيب مخصوص دليل بر آن است كه عظمت مقام انسان به خاطر جنبه مادى اونيست ، چرا كه اگر به جنبه ماديش باز گرديم لجنى بيش نمى باشد. اين روح الهى است كه با استعدادهاى فوق العادهاى كه در آن نهفته است و ميتواند تجليگاهانوار خدا باشد، به او اينهمه عظمت بخشيده و براىتكامل او تنها راه اين است كه آن را تقويت كند و جنبه مادى را كه وسيلهاى براى همين هدفاست در طريق پيشرفت اين مقصود به كار گيرد (چرا كه در رسيدن به آن هدف بزرگميتواند كمك مؤ ثرى كند). از آيات خلقت آدم در آغاز سوره بقره نيز استفاده مى شود كه سجده فرشتگان در برابرآدم به خاطر علم خاص الهى او بود، و اما اين سؤ ال كه چگونه سجده براى غير خدا امكان پذير است و آيا براستى فرشتگانبراى خدا به خاطر اين آفرينش عجيب سجده كردند، و يا سجده آن براى آدم بود، پاسخآنرا در ذيل همان آيات مربوط به آفرينش آدم در سوره بقره بيان كرديم (به جلداول تفسير نمونه صفحه 127 مراجعه فرمائيد) 5 - جان چيست ؟ كلمه (جن ) در اصل به معنى چيزى است كه از حس انسان پوشيده باشد، مثلا مى گوئيمجنة الليل - يا - فلما جن عليه الليل يعنى هنگامى كه پرده سياه شب او را پوشاند و بههمين جهت (مجنون ) به كسى كه عقلش پوشيده و (جنين ) به طفلى كه در رحم مادرپوشانده شده و (جنت ) به باغى كه زمينش را درختان پوشانده اند، و (جنان ) بهقلب كه در درون سينه پوشانده شده و (جنة ) به معنى سپر كه انسان را از ضرباتدشمن مى پوشاند، آمده است . البته از آيات قرآن استفاده مى شود كه جن يكنوع موجود عاقلى است كه از حس انسانپوشيده شده ، و آفرينش آن در اصل از آتش يا شعله هاى صاف آتش است ، و ابليس نيزاز همين گروه است . بعضى از دانشمندان از آنها تعبير به نوعى از ارواح عاقله مى كنندكه مجرد از ماده مى باشد، (البته پيدا است تجردكامل ندارد چرا كه چيزى كه از ماده آفريده شده است مادى است ، ولى نيمه تجردى دارد،چرا كه با حواس ما درك نميشود، و به تعبير ديگر يكنوع جسم لطيف است ). و نيز از آيات قرآن بر مى آيد كه آنها مؤ من و كافر دارند، مطيع و سركش دارند و آنهانيز داراى تكليف و مسئولى تند. البته شرح اين مسائل و همچنين هماهنگى آنها با علم امروز، احتياج به بحث بيشترى داردكه ما به خاطر رعايت تناسب - به خواست خدا - در تفسير سوره جن كه در جزء 29 قرآناست بحث خواهيم كرد. نكتهاى كه در اينجا اشاره به آن لازم است ، اين است كه در آيات فوق كلمه (جان ) آمدهاست كه از همان ماده (جن ) است . آيا اين دو كلمه (جن و جان ) هر دو به يك معنى است ، و يا چنانكه بعضى از مفسرانگفتهاند جان نوع خاصى از جن است . اگر آيات قرآن را كه در اين زمينه وارد شده در برابر هم قرار دهيم روشن مى شود كههر دو به يك معنى مى باشد، چرا كه در قرآن گاهى جن درمقابل انسان قرار داده شده و گاهى (جان ) درمقابل انسان . مثلا در آيه 88 - سوره اسراء مى خوانيم قل لئن اجتمعت الانس و الجن و يا در آيه 56 سورهذاريات مى خوانيم و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون . در حالى كه در آيه 15 سورهرحمان مى خوانيم خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار و باز درهمين سوره آيه 39 مى خوانيم فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان . از مجموع آيات فوق و آيات ديگر قرآن به خوبى استفاده مى شود كه جان و جن هر دوبه يك معنى است ، و لذا در آيات فوق گاهى جن در برابر انسان قرار گرفته گاهىجان . البته (جان ) به معنى ديگرى نيز در قرآن آمده است ، كه آن نوعى از مار است ، چنانكهدر داستان موسى مى خوانيم (كانها جان ) (قصص - 31) ولى آن از بحث ما خارج است . 6 - قرآن و خلقت انسان . همانگونه كه در آيات فوق ديديم قرآن بحث فشردهاى در زمينه خلقت انسان دارد كهتقريبا به طور سر بسته و اجمالى ، از آن گذشته است چرا كه منظور اصلىمسائل تربيتى بوده است ، و نظير اين بحث در چند مورد ديگر از قرآن مانند سوره سجده ،مؤ منون ، سوره ص ، و غير آن آمده است . البته مى دانيم قرآن يك كتاب علوم طبيعى نيست ، بلكه يك كتاب انسان - سازى است ، وبنابر اين نبايد انتظار داشت كه جزئيات اين علوم ازقبيل مسائل مربوط به تكامل ، تشريح ، جنين شناسى ، گياه شناسى و مانند آن در قرآنمطرح شود، ولى اين مانع از آن نخواهد بود كه به تناسب بحثهاى تربيتى اشارهكوتاهش به قسمتهائى از اين علوم در قرآن بشود. به هر حال بعد از توجه به اين مقدمه كوتاه در اينجا دو بحث داريم كه طرح آنها لازمبه نظر ميرسد: 1 - تكامل انواع از نظر علمى 2 - تكامل انواع از ديدگاه قرآن نخست به سراغ بحث اول مى رويم و منهاى آيات و روايات و تنها با تكيه بر معيارهاىخاص علوم طبيعى روى اين مساءله بحث مى كنيم : مى دانيم در ميان دانشمندان علوم طبيعى دور فرضيه درباره آفرينش موجودات زنده ، اعم ازگياهان و جانداران ، وجود داشته است : الف : فرضيه تكامل انواع يا (ترانسفورميسم ) كه مى گويد انواع موجودات زنده در آغاز به شكل كنونى نبودند، بلكه آغاز موجودات تك سلولى در آباقيانوسها و از لابلاى لجنهاى اعماق درياها با يك جهش پيدا شدند، يعنى موجودات بىجان در شرائط خاصى قرار گرفتند كه از آنها نخستين سلولهاى زنده پيدا شد. اين موجودات ذره بينى زنده تدريجا تكامل يافتند و از نوعى به نوع ديگر تغييرشكل دادند، از درياها به صحراها و از آن به هوامنتقل شدند، و انواع گياهان و انواع جانوران آبى و زمينى و پرندگان به وجود آمدند. كاملترين حلقه اين تكامل همين انسانهاى امروزند كه از موجوداتى شبيه به ميمون ، وسپس ميمونهاى انسان نما ظاهر گشتند. ب - فرضيه ثبوت انواع يا (فيكسيسم ) كه مى گويد انواع جانداران هر كدامجداگانه از آغاز به همين شكل كنونى ظاهر گشتند، و هيچ نوع به نوع ديگرتبديل نيافته است ، و طبعا انسان هم داراى خلقت مستقلى بوده كه از آغاز به همين صورتآفريده شده است . دانشمندان هر دو گروه براى اثبات عقيده خود مطالب فراوانى نوشتهاند و جنگها ونزاعهاى زيادى در محافل علمى بر سر اين مساءله در گرفته است ، تشديد اين جنگها از زمانى شد كه لامارك (دانشمند جانورشناس معروف فرانسوى كه دراواخر قرن 18 و اوائل قرن 19 ميزيست ) و سپس داروين دانشمند جانورشناس انگليسى كهدر قرن نوزدهم مى زيست نظرات خود را در زمينهتكامل انواع با دلائل تازهاى عرضه كرد. ولى در محافل علوم طبيعى امروز شك نيست كه اكثريت دانشمندان طرفدار فرضيه تكاملند. دلائل طرفداران تكامل . به آسانى ميتوان استدلالات آنها را در سه قسمت خلاصه كرد: نخست دلائلى است كه از ديرينشناسى و به اصطلاح مطالعه روى فسيلها، يعنىاسكلتهاى متحجر شده موجودات زنده گذشته ، آورده اند آنها معتقدند مطالعات طبقات مختلفزمين نشان مى دهد كه موجودات زنده ، از صورتهاى ساده تر به صورتهاى كاملتر وپيچيده تر تغيير شكل داده اند. تنها راهى كه اختلاف و تفاوت فسيلها را مى توان با آن تفسير كرد، همين فرضيهتكامل است . دليل ديگر قرائنى است كه از (تشريح مقايسهاى ) جمع آورى كرده اند، آنها طىبحثهاى مفصل و طولانى مى گويند هنگامى كه استخوان بندى حيوانات مختلف را تشريحكرده ، با هم مقايسه كنيم شباهت زيادى در آنها مى بينيم كه نشان مى دهد همه از يكاصل گرفته شده اند. بالاخره سومين دليل آنها قرائتى است كه از (جنين شناسى ) بدست آوردهاند و معتقدنداگر حيوانات را در حالت جنينى كه هنوز تكامل لازم را نيافته اند در كنار هم بگذاريمخواهيم ديد كه جنينها قبل از تكامل در شكم مادر، يا در درون تخم تا چه اندازه با هم شباهتدارند، اين نيز تاءييد مى كند كه همه آنها در آغاز از يكاصل گرفته شده اند. پاسخهاى طرفداران ثبوت انواع ولى طرفداران فرضيه ثبوت انواع يك پاسخ كلى به تمام اين استدلالات دارند و آناينكه هيچيك از اين قرائن قانع كننده نيست ، البته نمى توان انكار كرد كه هر يك از اينقرائن سهگانه احتمال تكامل را در ذهن به عنوان يكاحتمال ظنى توجيه مى كند، ولى هرگز يقين آور نخواهد بود. به عبارت روشنتر اثبات فرضيه تكامل ، وتبديل آن از صورت يك فرضيه به يك قانون علمى و قطعى ، يا بايد از طريقدليل عقلى بوده باشد، و يا از طريق آزمايش و حس و تجربه ، و غير از اين دو راهى نيست . اما از يكسو مى دانيم دلائلعقلى و فلسفى را به اين مسائل ، راهى نيست ، و از سوى ديگر دست تجربه و آزمايش ازمسائلى كه ريشه هاى آن در ميليونها سال قبل نهفته است كوتاه است !. آنچه ما با حس و تجربه درك مى كنيم اين است تغييرات سطحى با گذشت زمان بهصورت جهش (موتاسيون ) در حيوانات و گياهان رخ ميدهد، مثلا ازنسل گوسفندان معمولى ناگهان گوسفندى متولد مى شود كه پشم آن با پشم گوسفندانمعمولى متفاوت است ، يعنى بسيار لطيفتر و نرمتر ميباشد، و همان سرچشمه پيدايش نسلىدر گوسفند بنام (گوسفند مرينوس ) مى شود، با اين ويژگى در پشم . و يا اينكه حيواناتى بر اثر جهش ، تغيير رنگ چشم يا ناخن و ياشكل پوست بدن و مانند آن پيدا مى كند. ولى هيچكس تاكنون جهشى نديده است ، كه دگرگونى مهمى در اعضاى اصلى بدن يكحيوان ايجاد كند و يا نوعى را به نوع ديگرمبدل سازد. بنابر اين ما تنها مى توانيم حدس بزنيم كه تراكم جهشها ممكن است يك روز سر ازتغيير نوع حيوان در بياورد، و مثلا حيوانات خزنده راتبديل به پرندگان كند، ولى اين حدس هرگز يك حدس قطعى نيست ، بلكه تنها يكمساله ظنى است چرا كه ما هرگز با جهشهاى تغيير دهنده اعضاء اصلى به عنوان يك حس وتجربه روبرو نشده ايم . از مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كهدلائل سه گانه طرفداران ترانسفورميسم نميتواند اين نظريه را از صورت يك فرضيهفراتر برد، و به همين دليل آنها كه دقيقا روى اينمسائل بحث مى كنند، همواره از آن به عنوان (فرضيه تكامل انواع ) سخن مى گويند نه قانون واصل . فرضيه تكامل و مساءله خداشناسى با اينكه بسيارى كوشش دارند ميان اين فرضيه و مساءله خداشناسى يكنوع تضادقائل شوند و شايد از يك نظر حق داشته باشند، چرا كه پيدايش عقيده داروينيسم جنگشديدى ميان ارباب كليسا از يكسو، و طرفداران اين فرضيه از سوى ديگر به وجودآورد، و روى اين مساله در آن عصر به دلائل سياسى ، اجتماعى كه اينجا جاى شرح آن نيستتبليغات وسيعى در گرفت كه داروينيسم با خداشناسى سازگار نمى باشد. ولى امروز اين مساءله براى ما روشن است كه اين دو با هم تضادى ندارند يعنى ما چهفرضيه تكامل را قبول كنيم و چه آنرا بر اثر فقداندليل رد نمائيم در هر دو صورت مى توانيم خداشناس باشيم . فرضيه تكامل اگر فرضا هم ثابت شود، شكل يك قانون علمى كه از روى علت ومعلول طبيعى پرده بر مى دارد به خود خواهد گرفت ، و فرقى ميان اين رابطه علت ومعلولى در عالم جانداران و ديگر موجودات نيست ، آيا كشفعلل طبيعى نزول باران و جزر و مد درياها و زلزله ها و مانند آن مانعى بر سر راهخداشناسى خواهد بود؟ مسلما نه ، بنابر اين كشف يك رابطه تكاملى در ميان انواعموجودات نيز هيچگونه مانعى در مسير شناخت خدا ايجاد نمى كند. تنها كسانى كه تصورمى كردند كشف علل طبيعى با قبول وجود خدا منافات دارد مى توانند چنين سخنى رابگويند، ولى ما امروز به خوبى مى دانيم كه نه تنها كشف اينعلل ضررى به توحيد نمى زند بلكه خود دلائل تازهاى از نظام آفرينش براى اثباتوجود خدا پيش پاى ما مى گذارد. جالب اينكه خود داروين در برابر اتهام الحاد و بيدينى قد علم كرده ، و در كتابش (اصل انواع ) تصريح ميكند كه من در عينقبول تكامل انواع ، خدا پرستم ، و اصولا بدونقبول وجود خدا نمى توان تكامل را توجيه كرد. به اين عبارت دقت كنيد: او با وجود قبول علل طبيعى براى ظهور انواع مختلف جانداران ،همواره به خداى يگانه ، مؤ من باقى مى ماند، و تدريجا كه سن او افزايشحاصل ميكند احساس درونى مخصوصى به درك قدرتى ما فوق بشر در او تشديد مىگردد، به حدى كه معماى آفرينش را براى انسان لاينحل مى يابد. اصولا او معتقد بود كه هدايت و رهبرى انواع ، در اين پيچ و خم عجيبتكامل ، و تبديل يك موجود زنده بسيار ساده به اين همه انواع مختلف و متنوع جاندارانبدون وجود يك نقشه حساب شده و دقيق از طرف يكعقل كل امكان پذير نيست ! راستى هم چنين است آيا از يك ماده واحد و بسيار ساده و پست ، اين همه مشتقات شگفت انگيز وعجيب ، كه هر كدام براى خود تشكيلات مفصلى دارد، به وجود آوردن بدون تكيه بر يكعلم و قدرت بى پايان امكان پذير است ؟ نتيجه اينكه : غوغاى تضاد عقيده تكامل انواع با مساءله خداشناسى يك غوغاى بياساس وبى دليل بوده است (خواه فرضيه تكامل را بپذيريم يا نپذيريم ). تنها اين مساءله باقى مى ماند كه آيا فرضيهتكامل انواع با تاريخ چهاى كه قرآن براى آفرينش آدم ذكر كرده است تضادى دارد يانه ؟! كه ذيلا از آن بحث مى شود. قرآن و مساءله تكامل جالب اينكه هم طرفداران تكامل انواع و هم منكران آن يعنى آنها كه در ميان مسلمين بودهاند به آيات قرآن براى اثبات مقصد خويش تمسك جستهاند، ولى شايدهر دو گروه گاهى تحت تاءثير عقيده خود به آياتىاستدلال كردهاند كه كمتر ارتباطى با مقصود آنها داشته است ، لذا ما از هر دو طرفآياتى را انتخاب مى كنيم كه قابل بحث و مذاكره باشد. مهمترين آيهاى كه طرفداران تكامل روى آن تكيه مى كنند، آيه 33 سورهآل عمران است ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران على العالمين : (خداوند آدم و نوح وآل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد). آنها مى گويند همانگونه كه نوح و آل ابراهيم وآل عمران در ميان امتى زندگى مى كردند و از ميان آنها برگزيده شدند، همچنين آدم نيزبايد چنين باشد، يعنى در عصر و زمان او انسانهائى كه نام عالمين (جهانيان ) بر آنهاگزارده شده ، حتما وجود داشته اند و آدم برگزيده خدا از ميان آنهاست ، و اين نشان ميدهدكه آدم اولين انسان روى زمين نبوده است ، بلكهقبل از او انسانهاى ديگرى بوده اند و امتياز آدم همان جهش فكرى و معنوى او است كه سبببرگزيده شدنش از افراد همسانش شد. آيات متعدد ديگرى نيز ذكر كرده اند، كه بعضى از آنها اصلا ارتباط با مسالهتكامل ندارد، و تفسير آن به تكامل بيشتر از قبيل تفسير به راى است ، و قسمتى ديگر، همبا تكامل انواع سازگار است ، و هم با ثبوت آنها و خلقتمستقل آدم ، و به همين دليل بهتر ديديم كه از ذكر آنها صرف نظر كنيم . اما ايرادى كه به اين استدلال مى توان كرد اين است كه عالمين اگر به معنى مردم معاصربوده باشد و اصطفاء (برگزيدن ) حتما بايد از ميان چنين اشخاصى صورت گيرد، ايناستدلال قابل قبول خواهد بود، اما اگر كسى بگويد عالمين اعم از معاصران و غيرمعاصران است ، همانگونه كه در حديث معروف در فضيلت بانوى اسلام حضرت فاطمه (سلام الله عليها) از پيامبر اسلام (صلى اللهعليه و آله و سلم ) نقل شده كه مى فرمايد: اما ابنتى فاطمه فهى سيدة نساء العالمين منالاولين و الاخرين : دخترم فاطمه بانوى زنان جهان از اولين و آخرين است . در اين صورتآيه فوق دلالتى بر اين مقصود نخواهد داشت و درست به اين ميماند كه كسى بگويدخداوند، عدهاى را از ميان انسانها (انسانهاى تمام قرون و اعصار) برگزيد كه يكى ازآنها آدم است در اين صورت هيچ لزومى ندارد كه در عصر و زمان آدم ، انسانهاى ديگرىوجود داشته باشند كه نام عالمين بر آنها اطلاق گردد و يا آدم از ميان آنها برگزيدهشود. به خصوص اينكه سخن در برگزيدن خدا است خدائى كه از آينده و نسلهائى كه درزمانهاى بعد مى آيند به خوبى آگاه بوده است . و اما مهمتر دليلى كه طرفداران ثبوت انواع از آيات قرآن ، انتخاب كرده اند، آيات موردبحث و مانند آن است كه مى گويد: خداوند انسان را از گل خشك كه از گل تيره رنگ بد بوى گرفته شده بود آفريده جالباينكه اين تعبير هم در مورد خلقت (انسان ) گفته شده (و لقد خلقنا الانسان منصلصال من حما مسنون - آيه 26 حجر) و هم درباره (بشر) (و اذقال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون - آيه 28 حجر) و هم بهقرينه ذكر سجده فرشتگان بعد از آن در مورد شخص آدم آمده است (به آيات 29 و 30 و31 سوره حجر كه در بالا آورديم دقت كنيد). ظاهر اين آيات در بدو نظر چنين مى گويد كه آدم نخست ازگل تيره رنگى آفريده شد و پس از تكميل اندام ، روح الهى در آن دميده شد و بهدنبال آن فرشتگان در برابر او به سجده افتادند، بجز ابليس . طرز بيان اين آيات چنين نشان ميدهد كه ميان خلقت آدم از خاك و پيدايش صورت كنونىانواع ديگرى وجود نداشته است . و تعبير به (ثم ) كه در بعضى از آيات فوق آمده و در لغت عرب براى ترتيب بافاصله آورده مى شود، هرگز دليل بر گذشتن مليونهاسال و وجود هزاران نوع نمى باشد، بلكه هيچ مانعى ندارد كه اشاره به فاصله هائىباشد كه در ميان مراحل آفرينش آدم از خاك و سپسگل خشك و سپس دميدن روح الهى وجود داشته . لذا همين كلمه (ثم ) درباره خلقت انسان در عالم جنين و مراحلى را كه پشت سر هم طىمى كند آمده است ، مانند: يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من ترابثم من نطفة ثم من علقة ثم من مضغة ... ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم : (اى مردماگر ترديد در رستاخيز داريد (به قدرت خدا در آفرينش انسان بينديشيد) كه ما شما رااز خاك آفريديم سپس از نطفه . سپس از خون بسته شده ، سپس از مضغه (پاره گوشتىكه شبيه گوشت جويده است )... سپس شما را به صورت طفلى خارج ميسازيم ، سپس بهمرحله بلوغ مى رسيد (سوره حج آيه 5 ). ملاحظه ميكنيد كه هيچ لزومى ندارد (ثم ) براى يك فاصله طولانى باشد، بلكههمانگونه كه در فواصل طولانى به كار ميرود در فاصله هاى كوتاه هماستعمال مى شود. از مجموع آنچه در بالا گفتيم چنين نتيجه ميگيريم كه آيات قرآن هر چندمستقيما در صدد بيان مساءله تكامل يا ثبوت انواع نيست ، ولى ظواهر آيات (البته درخصوص انسان ) با مساله خلقت مستقل سازگارتر است ، هر چند كاملا صريح نيست اما ظاهرآيات خلقت آدم بيشتر روى خلقت مستقل دور ميزند، اما در مورد ساير جانداران قرآن سكوتدارد. آيه و ترجمه
اءن المتقين فى جنت و عيون(45) ادخلوها بسلم ءامنين(46) و نزعنا ما فى صدورهم من غل إ خونا على سرر متقبلين(47) لا يمسهم فيها نصب و ما هم منها بمخرجين(48) نبئ عبادى اءنى اءنا الغفور الرحيم(49) و اءن عذابى هو العذاب الا ليم(50)
|
ترجمه :
45- پرهيزگاران در باغها(ى سر سبز بهشت ) و در كنار چشمه هاى آن هستند. 46 - (فرشتگان الهى به آنها مى گويند) داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيت . 47 - هر گونه غل (حسد و كينه و عداوت و خيانت ) از سينه آنها بر ميكنيم (و روحشانراپاك ميكنيم ) در حالى كه همه برادرند و بر سريرها روبروى يكديگر قرار دارند. 48 - هرگز خستگى و تعب به آنها نميرسد و هيچگاه از آن اخراج نميگردند. 49 - بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم . 50 - (و نيز آنها را آگاه كن كه ) عذاب و كيفر من عذاب دردناكى است . تفسير : نعمتهاى هشتگانه بهشت در آيات گذشته ديديم كه چهسان خداوند نتيجه كار شيطان و همگامان و پيروان او را شرح داد، درهاى هفتگانه جهنم را به روى آنها گشود. طبق روش قرآن كه از مساله مقابله و تقارن ، براى تعليم و تربيت ، بهره گيرى ميكند،در اين آيات سخن از بهشت و بهشتيان و نعمتهاى مادى و معنوى ، جسمى و روحانى به ميانآمده است . و در حقيقت هشت نعمت بزرگ مادى و معنوى به تعداد درهاى بهشت در اين آيات بيان شده است. 1 - در آغاز به يك نعمت مهم جسمانى اشاره كرده ، مى گويد: پرهيزكاران در باغهاى سرسبز بهشت ، و در كنار چشمه هاى زلال آن خواهند بود (ان المتقين فى جنات و عيون ). جالب اينكه از ميان تمام صفات روى (تقوا) تكيه شده است ، همان تقوا و پرهيزكارىو تعهد و مسئوليت كه جامع تمام صفات برجسته انسانى است . ذكر جنات و عيون به صيغه جمع ، اشاره به باغهاى متنوع و چشمه هاى فراوان وگوناگون بهشت است كه هر كدام لذت تازهاى مى آفريند و ويژگى خاصى دارد. 2 و 3- سپس به دو نعمت مهم معنوى كه (سلامت ) و (امنيت ) است اشاره ميكند، سلامت ازهر گونه رنج و ناراحتى ، و امنيت از هر گونه خطر، مى گويد: (فرشتگان الهى بهآنها خوش آمد مى گويند و مى گويند كه داخل اين باغها شويد با سلامت و امنيتكامل ) (ادخلوها بسلام آمنين ). در آيه بعد سه نعمت مهم معنوى ديگر با صراحت بيان شده است : 4 - (ما هر گونه حسد و كينه و عداوت و خيانت را از سينه هاى آنها ميشوئيم و بر مى كنيم ) (و نزعنا ما فى صدورهم منغل ). 5 - (در حالى كه همه برادرند و نزديكترين پيوندهاى محبت در ميان آنها حكمفرما است(اخوانا). 6 - (در حالى كه بر سريرها روبروى يكديگر قرار گرفتهاند) (على سررمتقابلين ). آنها در جلسات اجتماعيشان گرفتار تشريفات آزار دهنده اين دنيا نيستند و مجلسشان بالا وپائين ندارد، و از اصول زندگى طبقاتى رنج آور اين دنيا در آنجا خبرى نيست ، همهبرادرند، همه روبروى يكديگر و در يك صف ، نه يكى بالاى مجلس و ديگرى در كفش كن. البته اين منافات با تفاوت مقام آنها از نظر درجات معنوى ندارد، اين مربوط به جلساتاجتماعى آنها است و گر نه هر كدام بر حسب درجه تقوا و ايمان مخصوص به خود دارد. 7 - سپس به هفتمين نعمت مادى و معنوى اشاره كرده مى گويد: هرگز خستگى و تعب به آنهانمى رسد (لا يمسهم فيها نصب ). و همانند زندگى اين دنيا كه رسيدن به يك روز آسايش ، خستگيهاى فراوانى قبل و بعد از آن دارد كه فكر آن ، آرامش انسان را بر هم ميزند، نيست . 8 - همچنين فكر فنا و نابودى و پايان گرفتن نعمت ، آنانرا آزار نميدهد، چرا كه (آنهاهرگز از اين باغهاى پر نعمت و سرور اخراج نمى شوند) (و ما هم منها بمخرجين ). اكنون كه نعمتهاى فراوان و دلانگيز بهشتى به طرز مؤ ثرى بيان گرديد، و در بست دراختيار پرهيزكاران و متقين قرار داده شد ممكن است افراد گنهكار و آلوده در هالهاى از غم واندوه فرو روند كه اى كاش ما هم مى توانستيم به گوشهاى از اين همه موهبت دست يابيم، در اينجا خداوند رحمان و رحيم درهاى بهشت را به روى آنها نيز مى گشايد، اما بهصورت مشروط. با لحنى مملو از محبت و عاليترين نوازش ، روى سخن را به پيامبرش كرده مى گويدپيامبرم ! بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم ، گناه بخش و پر محبتم (نبى ء عبادىانى انا الغفور الرحيم ). تعبير به عبادى (بندگان من ) تعبيرى است ، لطيف كه هر انسانى را بر سر شوق مىآورد، و دنبال آن توصيف خدا به آمرزنده مهربان اين اشتياق را به اوج ميرساند. اما از آنجا كه قرآن ، هميشه جلو سوء استفاده از مظاهر رحمت الهى را با جملههاى تكاندهندهاى كه حاكى از خشم و غضب او است ميگيرد، تاتعادل ميان خوف و رجاء كه رمز تكامل و تربيت است بر قرار گردد، بلا فاصله اضافهميكند كه به بندگانم نيز بگو كه عذاب و كيفر من همان عذاب دردناك است (و ان عذابى هوالعذاب الاليم ). نكته ها : 1 - باغها و چشمه هاى بهشت گرچه براى ما كه در اين جهان محدود دنيا هستيم درك ابعاد نعمتهاى بهشتى ، بسيارمشكل بلكه غير ممكن است ، چرا كه نعمتهاى اين جهان در برابر آن نعمتها تقريبا در حكمصفر در برابر يك عدد فوق العاده بزرگ است ، ولى اين مانع از آن نيست كهپرتوهائى از آن را با فكر و جان خود احساس كنيم . قدر مسلم اين است كه نعمتهاى بهشتى بسيار متنوع است ، و تعبير به جنات (باغها) كه درآيات فوق و بسيارى ديگر از آيات ديگر آمده و همچنين تعبير به عيون (چشمهها) گواه اينحقيقت است . البته در قرآن (در سورههاى انسان - الرحمن - و دخان و محمد و غير آن ) اشاره به انواعمختلفى از اين چشمهها شده است ، و با اشارات كوتاهى تنوع آنها مجسم گرديده ، كهشايد تجسمى از انواع كارهاى نيك و اعمال صالح در اين جهان باشد، و ان شاء الله درتفسير اين سوره ها به شرح آنها اشاره خواهيم كرد. 2 - نعمتهاى مادى و معنوى بر خلاف آنچه بعضى تصور ميكنند، قرآن در همه جا مردم را به نعمتهاى مادى بهشتبشارت نداده ، بلكه از نعمتهاى معنوى نيز كرارا سخن به ميان آورده است ، كه آيات فوقنمونه روشنى از آنهاست ، بطورى كه نخستين خوش آمد و بشارتى را كه فرشتگان بهبهشتيان در هنگام ورود به اين كانون بزرگ نعمت ، مى گويند بشارت سلامت و امنيت ، است. شسته شدن كينه ها از سينه ها، و صفات زشتى همچون حسد و خيانت و مانند آن كه روحاخوت و برادرى را به هم ميزند، و همچنين حذف امتيازات تشريفاتى غلط كه آرامش فكر وجان را در هم مى ريزد، نيز از نعمتهاى ديگر معنوى روحانى است كه در آيات بالا به آنها اشاره رفته است . اين نكته نيز شايان توجه است كه سلامت و امنيت كه سر آغاز نعمتهاى بهشتى قرار دادهشده پايه هر نعمت ديگرى است ، كه بدون اين دو هيچ نعمتىقابل بهرهگيرى نيست ، حتى در اين دنيا نيز سر آغاز همه نعمتها نعمت سلامت و امنيت مىباشد. 3 - كينه ها و حسادتها دشمن برادرى است جالب اينكه : بعد از ذكر نعمت سلامت و امنيت در آيات فوق وقبل از بيان نعمت اخوت و برادرى ، مساءله ريشه كن شدن انواع صفات مزاحم ، همچونكينه و حسد و غرور و خيانت ذكر شده و با كلمه(غل ) كه مفهوم وسيعى دارد، به همه آنها اشاره گرديده است . در حقيقت اگر قلب انسان از اين غل شستشو نشود، نه نعمت سلامت و امنيت فراهم خواهد شد ونه برادرى و اخوت ، بلكه هميشه جنگ است و ستيز، و هميشه دعوا و كشمكش ، و بهدنبال آن بريدن رشته هاى اخوت و سلب سلامت و امنيت . 4 - پاداش كامل به گفته بعضى از مفسران پاداش و ثواب در صورتىكامل مى شود كه چهار شرط در آن جمع گردد: منفعت قابل ملاحظهاى باشد - با احترام مقرون باشد - از هر گونه ناراحتى خالى باشد -و جاودانى و هميشگى باشد. در آيات فوق ، در زمينه نعمتهاى بهشتى به هر چهار قسمت اشاره شده است . جمله ان المتقينفى جنات و عيون اشاره به قسمت اول است . جمله ادخلوها بسلام آمنين دليل بر احترام و تعظيم است . جمله و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين ، اشاره به نفى هر گونهناراحتى و ضررهاى روحانى ، و جمله لا يمسهم فيها نصب ، اشاره به نفى زيانهاىجسمانى است . اما جمله و ما هم منها بمخرجين بيانگر آخرين شرط، يعنى دوام و بقاء اين نعمتهاست و بهاين ترتيب ، اين پاداش از هر نظر كامل خواهد بود. 5 - بيائيد بهشت را در اين دنيا بسازيم آنچه در آيات فوق از نعمتهاى مادى و معنوى بهشتى تصوير شده ، در حقيقتاصول نعمتهاى مهم اين جهان را نيز همانها تشكيل ميدهد، و گويا مى خواهد به ما اين نكتهرا نيز تفهيم كند كه شما با فراهم ساختن اين نعمتها در زندگى دنيا مى توانيد بهشتكوچكى بسازيد كه نمونهاى از آن بهشت بزرگ باشد. اگر كينه ها و عداوتها را از سينه ها بشوئيم . اگر اصول اخوت و برادرى را تقويت كنيم . اگر تشريفات زائد و تفرقهافكن را از زندگى و مخصوصا اجتماعاتمان حذف كنيم . اگر سلامت و امنيت را به جامعه خود باز گردانيم . و اگر به همه مردم اين اطمينان داده شود كه كسى مزاحم آبرو، شخصيت ، موقعيت اجتماعى ومنافع مشروع آنها نيست ، تا اطمينان به بقاء مواهب خويش پيدا كنند. آن روز است ، كه نمونهاى از بهشت در مقابل چشم شما قرار خواهد داشت . آيه و ترجمه
و نبئهم عن ضيف إ برهيم(51) إ ذ دخلوا عليه فقالوا سلما قال إ نا منكم وجلون(52) قالوا لا توجل إ نا نبشرك بغلم عليم(53) قال اء بشرتمونى على اءن مسنى الكبر فبم تبشرون(54) قالوا بشرنك بالحق فلا تكن من القنطين(55) قال و من يقنط من رحمة ربه إ لا الضالون(56) قال فما خطبكم اءيها المرسلون(57) قالوا إ نا اءرسلنا إ لى قوم مجرمين(58) إ لا ءال لوط إ نا لمنجوهم اءجمعين(59) إ لا امراءته قدرنا إ نها لمن الغبرين(60)
|
ترجمه :
51 - و به آنها (بندگانم ) از ميهمانهاى ابراهيم خبر ده . 52 - هنگامى كه بر او وارد شدند و سلام گفتند (ابراهيم ) گفت ما از شما بيمناكيم ! 53 - گفتند نترس ما تو را به پسرى دان 54 - گفت آيا به من بشارت ميدهيد با اينكه پير شدهام ؟ به چه چيز بشارت ميدهيد؟ 55 - گفتند تو را به حق بشارت داديم ، از مايوسان مباش ! 56 - گفت چه كسى جز گمراهان از رحمت پروردگارش مايوس ميشود. 57 - (سپس ) گفت ماءموريت شما چيست اى فرستادگان خدا؟ 58 - گفتند ما به سوى يك قوم گنهكار ماءموريت پيدا كردهايم (تا آنها را هلاك كنيم ). 59 - مگر خاندان لوط كه همگى آنها را نجات خواهيم داد... 60 - بجز همسرش كه مقدر داشتيم از بازماندگان (در شهر و هلاك شوندگان ) باشد. تفسير : ميهمانان ناشناس ؟ از اين آيات به بعد. قسمتهاى آموزندهاى را از تاريخ پيامبرانبزرگ و اقوام سركش به عنوان نمونه هاى روشنى از بندگان مخلص ، و پيروانشيطان ، بيان مى كند. جالب اينكه نخست از داستان مهمانهاى ابراهيم شروع ميكند (همان فرشتگانى كه در لباسبشر به سراغ او آمدند نخست بشارت به تولد فرزند برومندى و سپس خبر از مجازاتدردناك قوم لوط دادند). چرا كه در دو آيه قبل به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داده شد كههم مقام رحمت خدا را براى بندگان بازگو كند، و هم عذاب اليم او را، و در داستانمهمانهاى ابراهيم ، دو نمونه زنده از دو صفت فوق ديده مى شود، و به اين ترتيب پيوندميان اين آيات گذشته مشخص مى گردد. نخست مى گويد: (به بندگانم از مهمانهاى ابراهيم خبر ده ) (و نبئهم عن ضيف ابراهيم). گرچه (ضيف ) در اينجا به صورت مفرد است ، ولى همانگونه كه بعضى از مفسرانبزرگ گفته اند ضيف هم معنى مفرد دارد و هم معنى جمع (مهمان و مهمانان ). اين مهمانهاى ناخوانده همان فرشتگانى بودند كه (به هنگام وارد شدن بر ابراهيم ،به صورت ناشناس ، نخست بر او سلام گفتند) (اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما). ابراهيم آنگونه كه وظيفه يك ميزبان بزرگوار و مهربان است براى پذيرائى آنها آمادهشد و غذاى مناسبى فورا فراهم ساخت ، اما هنگامى كه سفره غذا گسترده شد ميهمانهاىناشناس دست به غذا دراز نكردند، او از اين امر وحشت كرد و وحشت خود را كتمان ننمود، باصراحت به آنان گفت ما از شما ترسانيم ) (قال انا منكم وجلون ). اين ترس به خاطر سنتى بود كه در آن زمان و زمانهاى بعد و حتى در عصر ما در ميانبعضى از اقوام معمول است كه هر گاه كسى نان و نمك كسى را بخورد به او گزندىنخواهد رساند و خود را مديون او مى داند و به هميندليل دست نبردن به سوى غذا دليل بر قصد سوء و كينه و عداوت است . ولى چيزى نگذشت كه فرشتگان ابراهيم را از نگرانى بيرون آوردند، و به او گفتندترسان مباش ، ما تو را به فرزند دانائى بشارت مى دهيم ) (قالوا لاتوجل انا نبشرك بغلام عليم ). در اينكه منظور از غلام عليم (پسر دانا) كيست ؟ با توجه به آيات ديگر قرآن شك نيستكه منظور، اسحاق است چرا كه هنگامى كه فرشتگان اين بشارت را به ابراهيم دادند،همسر ابراهيم ساره كه ظاهرا زن عقيمى بود حاضر بود و اين بشارت به او نيز داده شد، چنانكه در آيه 71 سوره هود مى خوانيم : و امراتهقائمة فضحكت فبشرناها باسحاق : همسر او ايستاده بود، خنديد و ما او را بشارت بهاسحاق داديم .
|
|
|
|
|
|
|
|