بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چـهـل حدیث, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     StartFrm -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     FOOTNT06 -
     FOOTNT07 -
     IStart -
     Fehrest -
     VAADEH01 -
     VAADEH02 -
     VAADEH03 -
     VAADEH04 -
     VAADEH05 -
     VAADEH06 -
     VAADEH07 -
     VAADEH08 -
     VAADEH09 -
     VAADEH10 -
     VAADEH11 -
     VAADEH12 -
     VAADEH13 -
     VAADEH14 -
     VAADEH15 -
     VAADEH16 -
     VAADEH17 -
     VAADEH18 -
     VAADEH19 -
     VAADEH20 -
     VAADEH21 -
     VAADEH22 -
     VAADEH23 -
     VAADEH24 -
     VAADEH25 -
     VAADEH26 -
     VAADEH27 -
     VAADEH28 -
     VAADEH29 -
     VAADEH30 -
     VAADEH31 -
     VAADEH32 -
     VAADEH33 -
 

 

 
 

 

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page

و بـدان كـه مـيـزان در ايـن صـور مـخـتلفه ، كه يكى از آنها انسان است ، و باقى چيزهاىديـگر، وقت خروج نفس است از اين بدن و پيدا شدن مملكت برزخ و غلبه سلطان آخرت كهاولش در بـرزخ اسـت . در وقـت خـروج از بـدن بـا هـر مـلكـه اى از دنـيـا رفـت با آن ملكهصورت آخرتى مى گيرد، و چشم ملكوتى برزخى او را مى بيند، و خود او هم وقت گشودنچـشـم بـرزخـى خـود را بـه هـر صورتى هست مى بيند، اگر چشم داشته باشد. لازم نيستكـسى كه در اين دنيا به صورتى هست آن جا هم به همان صورت باشد. خداى تعالى مىفرمايد (به ) نقل از بعضى كه در وقت حشر مى گويند: خدايا چرا مرا كور محشور كردىبـا آنكه در دنيا چشم داشتم ؟ جواب مى فرمايد: چون تو آيات ما را فراموش كردى امروزفـرامـوش شـدى .(52) اى بـيـچـاره ، تـو چـشـم مـلكـى ظاهر بين داشتى ، ولى باطن ومـلكـوتـت كـور بـود. كـورى خـودت را حـالا ادراك كـردى ، و الا ازاول كـور بـودى ، چـشـم بـصـيـرت بـاطـنى كه آيات خدا را به آن مى بينند نداشتى . اىبيچاره ، تو قامت مستقيم و صورت خوش تركيب ملكى دارى ، ميزان ملكوت و باطن ، غير ازايـن اسـت ، بـايـد اسـتـقامت باطنى پيدا كنى تا مستقيم القامة در قيامت باشى . بايد روحتروح انـسانى باشد تا صورت عالم برزخ و آخرتت صورت انسان باشد. تو گمان مىكـنـى كـه عـالم غـيـب و بـاطـن ، كـه عـالم كـشـف سـرايـر و ظـهـور مـلكـات اسـت ،مـثـل عـالم ظـاهـر و دنـيـا است كه اختلاط و اشتباه در كار باشد: چشم و گوش و دست و پا وسـايـر اعـضـايـت ـ هـمـه بـا زبـانـهـاى مـلكـوتـى ، بـلكـه بـهقول بعضى با صورتهاى ملكوتى ، شهادت به هر چه كردى مى دهند.
هـان اى عـزيـز گـوش دل بـاز كـن و دامـن هـمـت بـه كـمـر زن و بـهحـال بـدبـخـتى خود رحم كن ، شايد از اين عالم به صورت انسان گردانى و از اين عالمبـه صـورت آدمـى بـيـرون روى كه آن وقت از اهل نجات و سعادتى . مبادا گمان كنى اينهاموعظه و خطابه است ، اينها همه نتيجه برهان حكمى حكماى عظام و كشف اصحاب رياضت واخـبـار صـادقـيـن و مـعـصـومـيـن اسـت ، در ايـن اوراق بـنـاى اقـامـه بـرهـان ونقل اخبار و آثار زياد نيست .
فصل ، در بيان جلوگيرى انبيا از اطلاق طبيعت
بـدان كه وهم و غضب و شهوت ممكن است از جنود رحمانى باشد و موجب سعادت و خوشبختىانسان گردند، اگر آنها را تسليم عقل سليم و انبياء عظيم الشاءن نمايى . و ممكن است ازجـنـود شـيـطـانـى بـاشـند، اگر آنها را سر خودگردانى و وهم بر آن دو قوه بااطـلاق عنان حكومت دهى . و اين نيز پوشيده نماند كه هيچ يك از انبياء عظام ، عليهم السلام، جـلوى شـهـوت و غضب و وهم را به طور كلى نگرفته اند، و هيچ داعى الى الله تاكنوننگفته است بايد شهوت را بكلى كشت و نائره غضب را بكلى خاموش كرد و تدبير وهم را از دسـت داد، بـلكـه فـرموده اند بايد جلو آنها را گرفت كه در تحت ميزان عقلى وقـانـون الهـى انجام وظيفه دهند، زيرا اين قوا هر يك مى خواهند كار خود را انجام دهند و بهمـقـصـود خـويـش نـايـل شـونـد اگر چه مستلزم فساد و هرج و مرج هم شود. مثلا نفس بهيمىمـسـتـغرق شهوت خود سر عنان گسيخته مى خواهد مقصد و مقصود خود را انجام دهد، اگر چهبـه زنـاى با محصنات در خانه كعبه باشد. و نفس غضوب خودسر مى خواهد انجام مطلوبخـود دهـد، اگـر چـه مـستلزم قتل انبياء و اوليا گردد. و نفس داراى واهمه شيطانيه مى خواهدكار خود را انجام دهد، اگر چه مستلزم فساد در ارض ‍ باشد و عالم درهم و برهم گردد.
انـبـيـاء، عـليـهـم السـلام ، آمـدنـد، قـانـونـهـا آوردنـد و كـتـابـهـاى آسـمـانـى بـر آنـهـانـازل شـد كه جلوگيرى از اطلاق و زياده روى طبيعت كنند و نفس انسانى را در تحت قانونعـقـل و شـرع درآورنـد و آن را مـرتـاض و مـؤ دب كـنـنـد كـه خـارج از مـيـزانعـقـل و شـرع رفـتـار نكند. پس هر نفسى كه با قوانين الهيه و موازين عقليه ملكات خود راتـطبيق كرد، سعيد است و از اهل نجات مى باشد، و الا پناه ببرد به خداى تبارك و تعالىاز آن شقاوتها و بدبختيها و ظلمتها و سختيها كه در پيش ‍ دارد و از آن صورتهاى موحشه ومـدهـشـه كـه در بـرزخ و قـبـر و در قـيـامـت و جهنم مصاحب اوست ، و از نتيجه ملكات و اخلاقفاسده كه پايبند اوست .
فصل ، در بيان ضبط خيال است
بـدان كـه اول شرط از براى مجاهد در اين مقام و مقامات ديگر، كه مى توا(ند) منشاء غلبهبـر شـيـطـان و جـنـودش شـود، حـفـظ طـائر خـيـال اسـت . چـون كـه ايـنخيال مرغى است بس پرواز كن كه در هر آنى به شاخى خود را مى آويزد، و اين موجب بسىاز بـدبـخـتـيـهـاسـت . و خـيـال يـكـى از دستاويزهاى شيطان است كه انسان را بواسطه آنبيچاره كرده به شقاوت دعوت مى كند.
انـسـان مـجـاهـد كـه در صـدد اصلاح خود برآمده و مى خواهد باطن را صفايى دهد و از جنودابـليـس آن را خـالى كند، بايد زمام خيال را در دست گيرد و نگذارد هر جا مى خواهد پروازكـنـد، و مـانـع شـود از ايـنـكـه خـيـالهـاى فـاسـد بـاطـل بـراى او پـيـش آيـد، ازقـبـيل خيال معاصى و شيطنت ، هميشه خيال خود را متوجه امور شريفه كند. و اين اگر چه دراول امـر قـدرى مـشـكـل به نظر مى رسد و شيطان و جنودش آن را به نظر بزرگ جلوه مىدهـنـد، ولى بـا قدرى مراقبت و مواظبت امر سهل مى شود. ممكن است ، براى تجربه تو نيزچندى در صدد جمع خيال باشى و مواظبت كامل از آن كنى : هر وقت مى خواهد متوجه امر پستىو خـسـيـسـى شـود، آن را مـنـصـرف كـنـى و مـتـوجـه كـنـى بـه امـور ديـگـر، ازقـبـيـل مـبـاحات يا امور راجحه شريفه . اگر ديدى نتيجه گرفتى ، شكر خداى تعالى كنبـر ايـن تـوفـيـق ، و ايـن مطلب را تعقيب كن شايد خداى تو به رحمت خود راهى براى توباز كند از ملكوت كه هدايت شوى به صراط مستقيم انسانيت و كار سلوك الى الله تعالىبراى تو آسان شود.
و مـلتـفت باش كه خيالات فاسده قبيحه و تصورات باطله از القائات شيطان است كه مىخواهد جنود خود را در ممكلت باطن تو برقرار كند، و تو كه مجاهدى با شيطان و جنودش ومى خواهى صفحه نفس را مملكت الهى و رحمانى كنى ، بايد مواظب كيد آن لعين باشى و ايناوهام برخلاف رضاى حق تعالى را از خود دور نمايى تا ان شاءالله در اين جنگ داخلى اينسنگر را كه خيلى مهم است از دست شيطان و جنودش بگيرى ، كه اين سنگر به منزله سرحد است ، اگر اينجا غالب شدى اميدوار باش .
و اى عـزيـز، از خـداى تـبـارك و تـعـالى در هر آن استعانت بجوى و استعانه كن در درگاهمعبود خود، و با عجز و الحاح عرض كن : بارالها، شيطان دشمن بزرگى است كه طمع برانـبـيـا و اوليـاء بـزرگ تو داشته و دارد، تو خودت با اين بنده ضعيف گرفتار امانى واوهـام باطله و خيالات و خرافات عاطله همراهى كن كه بتواند از عهده اين دشمن قوى برآيدو در اين ميدان جنگ با اين دشمن قوى كه سعادت و انسانيت مرا تهديد مى كند تو خودت بامـن هـمـراهى فرما كه بتوانم جنود او را از مملكت خاص تو خارج كنم و دست اين غاصب را ازخانه مختص به تو كوتاه نمايم .
فصل ، در موازنه است
و از چـيـزهـايـى كـه انـسـان را در ايـن سـلوك مـعاونت مى كند و انسان بايد مواظب آن باشدمـوازنـه اسـت . و آن چـنـان اسـت كـه انـسـانعاقل منافع و مضار هر يك از اخلاق فاسده و ملكات رذيله را كه زاييده شده شهوت و غضبو واهمه است ، كه سر خودند و در تحت تصرف شيطان ، مقايسه كند با منافع و مضار هريـك از اخـلاق حـسـنـه و فـضـايل نفسانيه و ملكات فاضله كه زاييده شده اينهاست كه تحتتـصـرف عقل و شرع اند. و ملاحظه كند آيا كدام يك را خوب است اقدام كند. مثلا منافعى كهاز براى نفسى كه داراى شهوت مطلق العنان است و آن در او رسوخ پيدا كرده و ملكه مستقرشـده و از آن مـلكـات بـسـيـارى پـيـدا شده و رذايل بيشمارى فراهم آمده اين است كه به هرفجورى دسترسى پيدا كند مضايقه نكند، و هر مالى از هر راهى به دستش مى آيد از آن روبـرگـردان نـبـاشـد، و هـر چـه مـطابق با ميل او است مرتكب شود، و اگر چه مستلزم هر امرفاسدى گردد.
و مـنـافـع غـضـب كـه مـلكـه نـفـس شـد و از آن مـلكـات ورذايل ديگر پيدا شد آن است كه به هر كس دستش رسيد با قهر و غلبه ظلم كند، و هر كسبـا او مـخـتصر مقاومتى كند هر چه بتواند با او بكند، و با اندك ناملايمى جنگ و غوغا بهپـا كـنـد، و بـه هـر وسـيـله شـده مـضار ناملايمات خود را از خود دور كند ولو منجر به هرفسادى در عالم هم بشود.
و هـمـيـنطور منافع نفس صاحب واهمه شيطانيه كه در آن اين ملكه رسوخ پيدا كرده اين استكـه با هر شيطنت و خدعه شده كار غضب و شهوت را راه بيندازد، و با هر نقشه باطله شدهبـر بـنـدگـان خـدا ريـاسـت كـند، گرچه به بيچاره نمودن يك عائله باشد يا به بينوانمودن يك شهر يا مملكت .
ايـنـهـا منافعى است كه اين قوا دارند در صورتى كه در تحت تصرف شيطان باشند. درصـورتـى كـه وقـتـى درسـت فـكـر كـنـيـد و مـلاحـظـهحـال ايـن اشـخـاص را بـنـمـايـيـد، هـر كـس هـر چـه قـوى هـم بـاشـد و هـر قـدر بـهآمـال و آرزويش هم برسد، باز هزار يك آمالش را به دست نياورده ، بلكه در اين عالم ممكننـيـست آمال انسان اداره شود و هر كس به آرزويش ‍ برسد، براى اينكه اين عالم دار مزاحمتاسـت و مـواد ايـن عـالم از اجـراى اراده مـا تـعـصـى دارنـد، وميل و آرزوى ما نيز محدود به حدى نيست .
مـثـلا قـوه شـهـويـه در انـسـان طـورى اسـت كـه اگـر زنـهـاى يـك شـهـر، بـه فـرضمـحـال ، بـه دست او بيايد، باز متوجه زنهاى شهر ديگر است . و اگر از يك مملكت نصيبششـد، مـتـوجه مملكت ديگر است . و هميشه آنچه ندارد مى خواهد. با اينكه اينها كه گفته شدفرضى است محال و خيالى است خام ، با وجود اين تنور شهوت باز فروزان است و انسانبه آرزوى خود نرسيده .
و هـمـيـن طـور قـوه غـضـب در انـسان طورى مخلوق است كه اگر مالك الرقاب مطلق يك مملكتشود، متوجه مملكت ديگر مى شود كه آن را به دست نياورده . بلكه هرچه به دستش بيايد،در او ايـن قـوه زيـادتـر مـى شـود. هـر كـس مـنـكـر اسـت مـراجـعـه بـهحـال خود كند و به حال اهل اين عالم از قبيل سلاطين و متمولين و صاحبان قدرت و حشمت ، آنوقت خود تصديق ما را مى كند.
پـس انـسـان هـمـيشه عاشق چيزى است كه ندارد و به دست او نيست . و اين فطرتى است كهمشايخ عظام و حكماى بزرگ اسلام ، خصوصا استاد و شيخ ما در معارف الهيه ، جناب عارفكـامـل ، آقـاى آقـا مـيـرزا مـحـمـد على شاه آبادى (53) روحى له الفدا، به آن كثيرى ازمعارف الهيه را ثابت مى فرمايند(54) كه آنها به مقصد ما مربوط نيست .
در هر حال وقتى كه انسان فرضا به مقاصد خود برسد، آيا استفاده او چند وقت است ؟ آياقـواى جـوانـى تا چند وقت برقرار است ؟ وقتى بهار عمر رو به خزان گذاشت ، نشاط ازدل و قـوه از اعـضـا مـى رود: ذائقـه از كـار مـى افـتـد، طعمها درست ادراك نمى شود، چشم وگـوش و قـوه لمس و قواى ديگر بيكاره مى شوند ـ لذات بكلى ناقص يا نابود مى شود.امراض مختلفه هجوم مى آورد: جهاز هضم و جذب و دفع و جهاز تنفس كار خود را نمى تواندانـجـام دهـد، جـز آه سـرد و دل پر درد و حسرت و ندامت چيزى براى انسان باقى نمى ماند.پـس مـدت اسـتفاده انسان از اين قواى جسمانى ، از بعد از تميز و فهم خوب و بد تا زمانافـتـادن قـوا از كـار يـا نـاقـص شـدن آنـهـا، بـيـش از سـىچـهـل سـال بـراى مـردم قـوى البـنـيـه و صحيح و سالم نيست ، آن هم در صورتى كه بهامـراض و گـرفـتـاريـهـاى ديـگـر كـه هـمـه روزه مـى بـيـنـيـم وغافل هستيم برنخورد.
مـن عـجـالتـا بـراى جـنـابـعـالى فـرض مـى كـنـم در عـالمخيال ـ كه مايه ندارد! ـ صد و پنجاه سال عمر و فراهم بودن تمام بساط شهوت و غضب وشـيـطـنـت ، و فـرض مـى كـنم كه هيچ ناملايمى هم براى شما پيش آمد نكند، و هيچ چيز برخـلاف مـقـصـد شـمـا نـشـود، آيـا از ايـن مـدت كـم ، كـهمـثـل بـاد مـى گـذرد، عاقبت شما چيست ؟ آيا از اين لذات چه ذخيره اى كرديد براى زندگىهميشگى خود، براى روز بيچارگى و روز فقر و تنهايى خود، براى برزخ و قيامت خود،بـراى مـلاقـات مـلائكـه خـدا و اوليـاء خـدا و انـبـيـاء او؟ جـز يـكاعـمـال قـبـيـحـه مـنـكـره كـه صـورت آنـهـا را در بـرزخ و قـيـامـت بـه شـمـاتحويل مى دهند، كه صورت آنها را جز خداوند تبارك و تعالى كس ديگر نمى داند چيست .
تمام آتش دوزخ و عذاب قبر و قيامت و غير آنها را كه شنيدى و قياس كردى به آتش دنيا وعـذاب دنـيـا، اشـتـبـاه فـهميدى ، و قياس كردى . آتش اين عالم يك امر عرضى سردى است .عـذاب ايـن عـالم خـيـلى سـهل و آسان است ، ادراك تو در اين عالم ناقص و كوتاه است . همهآتـشـهـاى ايـن عالم را جمع كنند روح انسان را نمى تواند بسوزاند، آنجا آتشش علاوه برايـنـكـه جـسـم را مـى سوزاند روح را مى سوزاند، قلب را ذوب مى كند، فؤ اد را محترق مىنـمـايـد. تـمـام ايـنـهـا را كـه شـنـيـدى و آنـچـه تـاكـنـون از هـر كـه شـنـيـدى جـهـنـماعـمـال تـو است كه در آنجا حاضر مى بينى كه خداى تعالى مى فرمايد: و وجدوا ما عملواحـاضـرا.(55) يـعـنـى يـافـتـنـد آنـچـه كـرده بـودنـد حـاضـر. ايـنـجـامـال يـتـيـم خـوردى لذت بـردى ، خدا مى داند آن صورتى كه در آن عالم از آن در جهنم مىبينى و آن لذتى كه در آنجا نصيب تو است چيست ؟ اينجا بد گفتى به مردم ، قلب مردم راسـوزانـيدى ، اين سوزش قلب عباد خدا را خدا مى داند چه عذابى دارد در آن دنيا، وقتى كهديـدى مـى فـهـمى چه عذابى خودت براى خودت تهيه كردى . وقتى غيبت كردى ، صورتمـلكـوتى او براى تو تهيه شد، به تو رد مى شود، با او محشورى و خواهى عذاب آن راچـشـيـد. ايـنـهـا جـهـنـم اعـمـال كـه جـهـنـم سـهـل و آسـان و سـرد و گـوارا ومـال كـسـانى است كه اهل معصيت هستند ولى براى اشخاصى كه ملكه فاسده و رذيله باطلهپـيـدا كـردنـد. از قـبـيـل مـلكـه طـمـع ، حـرص ، جـحـود،جـدال و شـره ، حـب مـال و جاه و دنيا و ساير ملكات پست ، جهنمى است كه نمى شود تصوركـرد، صـورتـهاى است كه در قلب من و تو خطور نمى كند كه از باطن خود نفس ظهور مىكند كه اهل جهنم از عذاب آنها گريزان و به وحشت هستند. در بعضى از روايات موثقه استكـه در جـهـنـم يك وادى است از براى متكبرها كه او را سقر مى گويند، شكايت كردبـه خـداى تعالى از شدت گرمى و حرارت و خواست از خداى تعالى كه اذن دهد او را نفسبكشد، پس از اذن نفسى كشيد كه جهنم محترق گرديد.(56)
گـاهـى ايـن مـلكات اسباب مى شود كه انسان را مخلد در جهنم مى كند، زيرا كه ايمان را ازانـسـان مـى گـيـرنـد، مـثـل حـسـد كـه در روايـات صحيحه ماست كه ايمان را حسد مى خورد،هـمـانـطـور كـه آتـش هـيـزم را مـى خـورد.(57) ومثل حب دنيا و شرف و مال كه در روايات صحيحه است كه دو گرگ اگر در گله بى شبانرهـا شـود، يـكـى از آنـها در اول گله و يكى در آخرش ، زودتر آنها را هلاك نمى كنند از حبشرف و حب دنيا كه دين مؤ من را از او مى گيرد.(58) خدا نكند عاقبت معاصى منتهى بشودبـه مـلكـات و اخـلاق ظـلمـانـى زشـت ، و آنـهـا منتهى شود به رفتن ايمان و مردن انسان باحال كفر، كه جهنم كافر و جهنم عقايد باطله از آن دو جهنم بمراتب سخت تر و سوزانتر وظلمانيتر است .
اى عزيز، در علوم عاليه ثابت شده است (59) كه مراتب اشتداد غير متناهى است . هر چهتـو تـصـور كـنـى و تـمام عقول تصور كنند شدت عذاب را، از آن شديدتر هم ممكن است .اگر برهان حكما را نديدى يا كشف اهل رياضت را باور ندارى ، تو كه بحمدالله مؤ منى ،انبياء، صلوات الله عليهم ، را صادق مى دانى ، تو كه اخبار وارده در كتب معتبره ما را، كههمه علماى اماميه قبول دارند، درست مى دانى ، تو كه ادعيه و مناجات وارده از ائمه معصومين، سـلام الله عـليـهـم ، را صحيح مى دانى ، تو كه مولاى متقيان ، اميرالمؤ منين ، سلام اللهعليه ، را ديدى ، تو كه مناجات سيدالساجدين ، عليه السلام ، را در دعاى ابوحمزه ديدى، قـدرى تـاءمـل كـن در مـضـمـون آنـهـا، قـدرى تفكر نما در فقرات آنها. لازم نيست يك دعاىطـولانـى را يـك دفـعـه بـا عـجـله و شـتـاب بخوانى و تفكر در معانيش نكنى ، بنده و شماحـال سـيـد سـجـاد، عـليـه السـلام ، را نـداريـم كـه آن دعـاىمـفـصـل را بـا حـال بـخـوانـيـم ، شـبـى يـك ربـع آن را، يـك ثـلث آن را، بـاحـال بـخـوان و تـفـكـر كـن در فـقـراتـش شـايـد صـاحـبحـال شـوى . از هـمـه گـذشـته ، قدرى تفكر در قرآن كن ببين چه عذابى را وعده كرده كهاهـل جـهـنـم از مـالك مـى خـواهند كه آنها را بكشد، هيهات ! كه مرگ در كار نيست . ببين خداىتـعـالى مى فرمايد: يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله .(60) آيا اين چه حسرتىاسـت ؟ كـه خـداى تـعـالى بـا آن عـظـمـت به اين تعبير ذكر مى فرمايد. تدبر كن در آيهشـريـفـه قـرآن ، بـى تـاءمـل و تـدبـر از آن مـگـذر: يـوم تـرونـهـاتـذهـل كـل مـرضـعـة عـمـا ارضـعـت و تـضـع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما همبـسـكـارى ولكـن عـذاب الله شـديـد.(61) وصـف روز قـيـامـت را مـى كـنـد مـىفـرمـايـد:روزى كـه فـراموش مى كند هر شيردهى از آنچه شير مى دهد، و مى اندازد هرآبـسـتـنـى بـچه خود را، و مى بينى مردم را مست ، با اينكه آنها مست نيستند و لكن عذاب خداسخت است .
درسـت تـفـكـر كـن عـزيزم ، قرآن نعوذبالله كتاب قصه نيست ، شوخى با شما نمى كند،بـبـيـن چه مى فرمايد؟ اين چه عذابى است كه عزيزها را از ياد مى برد، حامله را بى بارمى كند. آيا چه عذابى است كه خداوند تبارك و تعالى با آن عظمت او را وصف مى كند بهشـدت و جـاى ديـگـر بـه عـظـمت . چيزى را كه خداى تبارك و تعالى كهعظمت او حد و حصر ندارد و عزت و سلطنت او منتهى ندارد توصيف به شدت و عظمت كند آياچـه خـواهـد بـود؟ خـدا مـى دانـد عقل من و تو و فكر همه بشر از تصورش عاجز است . اگرمـراجـعـه بـه اخـبـار و آثـار اهـل بـيـت عـصـمـت و طـهـارت كـنـى وتـاءمـل در آنـهـا نـمـايى ، مى فهمى كه قضيه عذاب آن عالم غير از اين عذابهايى است كهفـكـر كـردى . قـيـاس ‍ بـه عـذاب ايـن عـالم كـردن قـيـاسباطل غلطى است .
مـن بـراى تـو يـك حـديـث شـريـف از شـيـخ جـليـل القـدر، صـدوق طـايـفـه ،نـقـل مـى كـنـم كـه بدانى مطلب چيست ، مصيبت چقدر است ، با اينكه اين حديث راجع به جهنماعمال است كه سردتر از همه جهنم هاست . اولا بايد بدانى كه شيخ صدوق ، كه اين حديثاز اوسـت ، كـسـى است كه تمام علماء اعلام از او كوچكى مى كنند و او را به جلالت قدر مىشـنـاسـند. آن بزرگوار كسى است كه به دعاى امام ، عليه السلام ، متولد شده . آن كسىاسـت كـه مـورد لطـف امام زمان ، عليه السلام و عجل الله تعالى فرجه ، بوده ، و نويسندهبـه طـريـقـهـاى عـديـده از بـزرگـان عـلمـاء امـامـيـه ، عـليـهـم رضـوان الله ،مـتـصـل بـه شـيـخ صدوق حديث را نقل مى كند، و مشايخ بين ما و صدوق همه از بزرگان وثقاب اصحابند. پس اگر از اهل ايمانى بايد به اين حديث عقيده مند باشى .
روى الصـدوق بـاسـنـاده عـن مـوليـنـا الصـادق ، عـليـه السـلام ،قـال : بـيـنـا رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، ذات يـوم قـاعـدا اذ اءتـاهجـبـرئيـل ، عـليـه السـلام ، و هـو كـئيـب حـزيـن مـتـغـيـر اللونفـقـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : يـاجبرئيل مالى اءراك كئيبا حزينا؟ فقال : يا محمد، فكيف لا اءكون كذالك و انما وضعت منافيخجـهـنـم اليـوم . فـقـال رسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله : و مـا مـنـافـيـخ جـهـنـم يـاجـبـرئيـل ؟ فـقـال : ان الله تعالى اءمر بالنار فاءوقد عليها اءلف عام حتى احمرت ، ثماءمر بها فاءوقد عليها اءلف عام حتى ابيضت ، ثم اءمر بها فاءوقد عليها اءلف عام حتىاسـودت ، و هـى سوداء مظلمة . فلو اءن حلقة من السلسلة التى طولها سبعون ذراعا وضعتعلى الدنيا، لذابت الدنيا من حرها، ولو اءن قطرة من الزقوم والضريع قطرت فى شراباءهـل الدنـيـا، مـات اءهـل الدنـيـا مـن نـتـنـهـا. قـال : فـبـكـىرسـول الله ، صـلى الله عـليـه و آله ، و بـكـىجـبـرئيـل ، فـبـعـث الله اليـهـمـا مـلكـا، فـقـال : ان ربـكـمـا يـقـراء كـمـا السـلام ويقول : انى اءمنتكما من اءن تذنبا ذنبا اعذبكما عليه ـ انتهى .(62)
حاصل ترجمه حديث شريف اين است كه :
در بـيـن ايـنـكـه روزى رسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله ، نـشـسـتـه بـودجـبـرئيـل آمـد در خدمتش ، در صورتى كه افسرده و محزون بود و رنگش متغير بود. پيغمبرفـرمـود: اى جـبـرئيـل چرا تو را افسرده و محزون مى بينم ؟ گفت : اى محمد، صلى اللهعـليـه و آله ، چـرا چـنـيـن نـبـاشـيـم در صـورتى كه امروز گذاشته شد دمهاى جهنم .پيغمبر خدا، صلى الله عليه و آله و سلم ، گفت : چه چيز است دمهاى جهنم ؟ عرضكـرد: هـمـانـا خـداى تـعـالى امـر فـرمـود بـه آتـش ، بـرافـروخـتـه شـد هـزارسـال تـا سـرخ شـد. بـعـد از آن امـر فـرمـود بـه آن افـروخـتـه شـد هـزارسـال تـا سـفـيـد شـد. پـس از آن امـر فـرمـود بـه آن ، افـروخـتـه شـد هـزارسـال تـا سـياه شد و آن سياه و تاريك است . پس اگر يك حلقه از زنجيرى كه بلندى آنهـفـتـاد ذراع اسـت گـذاشـتـه شـود بر دنيا، هر آينه آب مى شود دنيا از حرارت آن ، و اگرقـطـره اى از زقـوم و ضـريـع آن بـچـكـد در آبـهـاىاهـل دنـيـا، هـمـه مـى مـيـرنـد از گـنـد آن . پـس گـريـه كـردرسـول خـدا، صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ، و جـبـرئيـل گـريـان شـد. پس خداى تعالىفرستاد به سوى آنها فرشته (اى ). عرض كرد: خداى شما سلام مى رساند به شماو مـى فـرمـايـد مـن ايـمن كردم شما دو تن را از اينكه گناهى كنيد كه عذاب كنم شما را بهواسطه آن .
اى عـزيـز، امـثال اين حديث شريف بسيار است ، و وجود جهنم و عذاب اليم آن از ضرورياتجميع اديان و واضحات برهان است ، و اصحاب مكاشفه و ارباب قلوب در همى عالم نمونهآن را ديـده انـد. درسـت تـصـور و تـدبـر كـن در مـضـمـون ايـن حـديـث كـمر شكن ، آيا اگراحـتـمال صحت هم بدهى ، نبايد مثل ديوانه ها سر به بيابان بگذارى ؟ چه شده كه ما اينقدر در خواب غفلت و جهالتيم ؟ آيا ملكى مثلرسـول الله و جـبـرئيـل بـر مـا نـازل شـده و مـا را از عـذاب خـدا ايـمـن كـرده ؟ بـا ايـنـكـهرسول خدا و اولياء او تا آخر عمر هم از خوف خدا قرار نداشتند و خواب و خوراك نداشتند.ولى كـار خـانـه خـدا از خـوف غـش مـى كرد. على بن الحسين ، عليهما السلام ، امام معصوم ،گـريـه هـا و زاريـهـايـش و مـنـاجـات و عـجـز و نـاله هـايـشدل را پـاره پـاره مـى كـنـد. مـا را چه شده كه هيچ حيا نكرده در محضر ربوبيت اين قدر هتكحـرمات و نواميس الهى را مى كنيم ؟ اى واى بر ما و بر غفلت ما! اى واى بر ما و بر شدتسـكـرات مـوت ما! اى واى بر حال ما در برزخ و سختيهاى آن ، و در قيامت و ظلمتهاى آن ! اىواى بر حال ما در جهنم و عذاب و عقاب آن !
فصل ، در معالجه مفاسد اخلاقيه
هان اى عزيز، از خواب بيدار شو. از غفلت تنبه پيدا كن و دامن همت به كمر زن ، و تا وقتاسـت فرصت را غنيمت بشمار، و تا عمر باقى است و قواى تو در تحت تصرف تو است وجـوانـى بـرقـرار اسـت و اخـلاق فـاسـده بـر تـو غالب نشده و ملكات رذيله بر تو چيرهنـگـرديـده ، چاره اى كن و دوايى براى رفع اخلاق فاسده و قبيحه پيدا كن و راهى براىاطفاء نائره شهوت و غضب پيدا نما.
بـهترين علاجها كه علماء اخلاق و اهل سلوك از براى اين مفاسد اخلاقى فرموده اند اين استكـه هـر يـك از ايـن ملكات زشت را كه در خود مى بينى ، در نظر بگيرى و برخلاف آن تاچندى مردانه قيام و اقدام كنى و همت بگمارى برخلاف نفس تا مدتى ، و بر ضد خواهش آنرذيـله رفـتـار كـنى و از خداى تعالى در هر حال توفيق طلب كنى كه با تو اعانت كند دراين مجاهده ، مسلما بعد از مدت قليلى آن خلق زشت رفع شده و شيطان و جندش از اين سنگرفرار كرده جنود رحمانى به جاى آنها برقرار مى شود.
مـثلا يكى از ذمايم اخلاق ، كه اسباب هلاكت انسان است و موجب فشار قبر است و انسان را دردو دنـيـا مـعـذب دارد، بـدخـلقـى بـا اهـل خـانـه يـا هـمـسـايـگـان يـا هـم شـغـلهـا يـااهـل بازار و محله است ، كه اين زاييده غضب و شهوت است . اگر انسان مجاهد مدتى در صددبـرآيـد كـه هـر وقت ناملايمى پيش آمد مى كند از براى او و آتش غضب شعله ور مى شود وبـنـاى سـوزانـدن بـاطـن را مـى گذارد و دعوت مى كند او را بر ناسزا گفتن و بدگويىكـردن ، بـرخـلاف نـفس اقدام كرده عاقبت بد و نتيجه زشت اين خلق را ياد بياورد در عوضمـلايمت به خرج بدهد و در باطن شيطان را لعن كند و به خدا از او پناه ببرد، من به شماقـول مـى دهـم كـه اگـر چنين رفتارى كنيد، بعد از چند مرتبه تكرار آن خلق بكلى عوض ‍شـده و خـلق نـيـكـو در بـاطـن مـمـلكـت شـمـا مـنـزل مـى كـنـد. ولى اگـر مـطـابـقمـيل نفس رفتار كنيد، اولا در همين عالم ممكن است شما را نيست و نابود كند. پناه مى برم بهخـداى تـعالى از غضب كه مى شود در يك ، آن انسان را در دو دنيا هلاك كند، خداى نخواستهمـوجـب قـتـل نـفـسـى بـشـود. مـمـكن است انسان در حال غضب به نواميس الهيه ناسزا بگويد،چنانچه ديديم مردم را در حال غضب كه رده گفتند و مرتد شدند. حكما فرموده اند كه كشتىبـى نـاخـدا كـه در مـوجهاى سخت دريا گرفتار شود به نجات نزديكتر است از انسان درحال غضب .(63)
يا اگر خداى نخواسته اهل جدال و مراء در مباحثه علميه هستى ـ كما اينكه بعضى از ما طلبههـا گـرفتار اين سريره زشت هستيم ـ مدتى برخلاف نفس اقدام كن . در مجالس رسمى كهمشحون به علماء و عوام است مباحثه كه پيش ‍ آمد كرد ديدى طرف صحيح مى گويد، معترفبه اشتباه خودت بشو و تصديق آن طرف را بكن . اميد است در اندك زمانى رفع اين رذيلهشود. خدا نكند كه حرف بعضى از اهل علم و مدعى مكاشفه درست باشد: مى گويد: براى مندر يـكـى از مـكاشفات كشف شد كه تخاصم اهل نادر، كه خداى تعالى اطلاع مى دهد، مجادلهاهل علم و حديث است . انسان اگر احتمال صحت هم بدهد، بايد خيلى در صدد رفع اين خصلتباشد.
روى عـن عـدة مـن الاصـحـاب اءنـهـم قـالوا: خـرج عـليـنـارسول الله ، صلى الله عليه و آله ، يوما و نحن نتمارى فى شى ء من اءمر الدين . فغضبغضبا شديدا لم يغضب مثله . ثم قال : انما هلك من كان قبلكم بهذا. ذروا المراء، فان المؤ منلا يمارى ، ذروا المراء فان الممارى قد تمت خسارته ، ذروا المراء، فان الممارى لا اءشفعله يـوم القـيـامـه ، ذروا المـراء فـانـى زعـيـم بـثـلاث اءبـيات فى الجنة فى رياضها واءوسـطـهـا و اءعـلاهـا لمـن تـرك المـراء و هـو صـادق ، ذروا المـراء، فـاناءول مـا نـهانى عنه ربى بعد عبادة الاوثان المراء.(64) و عنه صلى الله عليه و آله :لا يستكمل عبد حقيقة الايمان حتى يدع المراء و ان كان محقا.(65)
احاديث در اين باب بسيار است . چه قدر زشت است كه انسان به واسطه يك مغالبه جزئى، كـه هـيـچ ثـمـرى و اثـرى نـدارد، از شفاعت رسول اكرم ، صلى الله عليه و آله و سلم ،مـحـروم بـمـانـد، و مـذاكـره عـلم (را)، كـه افضل عبادات و طاعات است اگر با قصد صحيحباشد، به صورت اعظم معاصى در آورد و تالى عبادت اوثانيش كند.
در هـر حـال ، انـسـان بـايـد يك يك از اخلاق قبيحه فاسده را در نظر گرفته به واسطهخـلاف نفس از مملكت روح خود بيرون كند. وقتى غاصب بيرون رفت ، صاحبخانه خودش مىآيد، محتاج به زحمت ديگرى نيست ، وعده خواهى نمى خواهد.
فصل ، علاج مفاسد اخلاقى
چون كه مجاهده نفس در اين مقام به اتمام رسيده و انسان موفق شد كه جنود ابليس را از اينمـمـلكـت خـارج كـنـد و مملكتش را سكناى ملائكة الله و معبد عبادالله الصالحين قرار داد، كارسـلوك الى الله آسـان مـى شـود و راه مـسـتـقيم انسانيت روشن و واضح مى گردد، و ابواببـركات و جنات به روى او مفتوح مى گردد، و ابواب جهنم و دركات آن به روى او بستهمـى گـردد، و خـداى تـبـارك و تعالى به نظر لطف و مرحمت به او نظر مى كند و در سلكاهل ايمان منخرط مى شود و از اهل سعادت و اصحاب يمين مى شود، راهى از باب معارف الهيهكه غايت ايجاد خلق جن و انس است بر او باز مى شود،(66) و خداى تبارك و تعالى درآن راه پر خطر از او دستگيرى مى فرمايد.
و ما مى خواستيم اشاره به مقام سوم نفس و كيفيت مجاهده آن بنماييم و مكايد شيطان را در آنمـقـام نـيز خاطرنشان كنيم ، ليكن مقام را مناسبت نديديم ، اين است كه صرف نظر نموده ازخداى تبارك و تعالى توفيق و تاءييد مى طلبم كه رساله مفرده اى در آن باب بنگارم .
الحديث الثانى
حديث دوم
بالسند المتصلالى محمد بن يعقوب ، عن على بن ابراهيم ، عن اءبيه ، عن اءبى المغرا، عن يزيد بن خليفة، قـال : اءبـوعـبـدالله ، عـليـه السـلام : كـل ريـاء شـرك . انـه مـنعمل للناس كان ثوابه على الناس ، و من عمل لله كان ثوابه على الله .(67)
ترجمه :
بـه سـنـد مـذكـور، يـزيـد بـن خـليـفـه از حـضـرت صـادق ، عـليـه السـلام ،نـقـل مـى كـنـد كـه فـرمـود: هر ريايى شرك است . همانا كسى كه كار كند براى مردم ، مىباشد ثواب او بر مردم ، و كسى كه عمل كند براى خدا، مى باشد ثواب او بر خدا.
در معنى ريا و درجات آن
شـرح بـدان كـه ريـا عـبـارت از نـشـان دادن و وانـمـود كـردن چـيـزى ازاعـمـال حـسـنـه يا خصال پسنديده يا عقايد حقه است به مردم ، براى منزلت پيدا كردن درقـلوب آنـهـا و اشـتهار پيدا كردن پيش آنها به خوبى و صحت و امانت و ديانت بدون قصدصحيح الهى . و آن تحقق پيدا مى كند در چند مقام :
مقام اول و آن داراى دو درجه است : اول آنكه اظهار عقايد حقه و معارف الهيه كند براى اينكهاشـتـهـار بـه ديـانـت پـيـدا كـنـد و مـنـزلت در قـلوب پـيـدا نـمـايـد.مـثـل ايـنـكه بگويد: من كسى را جز خدا مؤ ثر در وجود نمى دانم . يا اينكه : من به غير خداتوكل به كسى ندارم . يا بالكناية و اشاره خود را معرفى كند به عقايد حقه . و اين طوردوم رايـجـتـر اسـت . مـثـلا صـحبت توكل يا رضاى به قضاى الهى پيش آمد مى كند، شخصمرائى با يك آه يا يك سر تكان دادن خود را در سلك آن جمعيت محسوب مى دارد.
درجـه دوم آنكه عقايد باطله را از خود دور كند و نفس خود را از آن تزكيه كند به قصد جاهو منزلت در قلوب ، چه به صراحت لهجه باشد يا به اشاره و كنايه .
مـقـام دوم و در آن نـيـز دو مـرتـبـه اسـت : يـكـى آنـكـه اظـهـارخصال حميده و ملكات فاضله نمايد.
و يكى تبرى از مقابلات آنها نمايد و تزكيه نفس كند بدان غرض كه معلوم شد.
مـقـام سـوم ريـاى مـعـرفت پيش فقها، رضوان الله عليهم ، است ، داراى همين دو درجه است :يـكـى آنـكـه اتيان به عمل و عبادت شرعى كند يا اتيان به راجحات عقلى نمايد به قصدارائه بـه مـردم و جلب قلوب ، چه آنكه ذات عمل را به قصد ريا كند، يا كيفيت ، يا شرط،يا جز آن را، به طورى كه در كتب فقهيه معترض اند.(68)
ديـگـر آن كـه ترك عملى كند به همان مقصود. و ما در اين اوراق شرح بعضى از مفاسد هريـك از ايـن سـه مـقام را بيان مى كنيم . آنچه به نظر مى رسد از براى علاج آن اشاره مىنماييم به طريق اختصار.
مقام اول : ريا در عقايد
فصل ، بحث در حقيقت ريا
بدان كه ريا در اصول عقايد و معارف الهيه از جميع اقسام رياها سخت تر و عاقبتش از همهبدتر و ظلمتش از تمام رياها بيشتر و بالاتر است . صاحب اين ريا اگر در واقع معتقد بهآن امرى كه ارائه مى دهد نباشد، از جمله منافقين است كه مخلد در نار و هلاك ابدى از براىاوست ، و عذابش اشد عذابهاست . و اگر معتقد باشد ولى براى اينكه در قلوب مردم رتبهو منزلت پيدا كند اظهار مى كند، اين شخص گرچه منافق نيست ولى اين ريا باعث مى شودكـه نـور ايـمـان از قـلب او برود، و ظلمت كفر به جاى آن در قلب وارد شود، زيرا كه اينشخص گرچه در اول امر مشرك است به شرك خفى ، زيرا كه معارف الهيه و عقايد حقه راكـه خـالص بـايـد بـاشـد از بـراى خـدا و صـاحـب آن ذات مـقدس ‍ حضرت حق است به مردمتـحـويـل داده و غـيـر را در آن شـركـت داده و شـيـطـان را در آن مـتـصـرف نـمـوده و ايـنعـمـل قـلبـى از بـراى خـدا نـبـوده ـ مـا در يـكـى ازفـصـول (69) بيان مى كنيم كه ايمان از اعمال قلبيه است نه مجرد علم ، كما اينكه دراين حديث شريف مى فرمايد: هر ريايى شرك است . وليكن اين فجيعه موبقه و اينسـريـره مـظـلمـه و ايـن ملكه خبيثه بالاخره كار انسان را منجر مى كند به اينكه خانه قلبمـخـتـص بـه غـير خدا شود، و كم كم ظلمت اين رذيله اسباب مى شود كه انسان بى ايمان ازدنيا برود، و اين ايمان خيالى كه دارد صورت بى معنى و جسد بى روح و پوست بيمغزىاسـت و مـورد قـبـول خـداى تـعالى نشود. كما اينكه اشاره به اين فرموده در حديثى كه دركـافـى شـريـف از عـلى بـن سـالم نـقل مى كند. قال : سمعت ابا عبدالله ، عليه السلام ،يقول : قال الله عزوجل : انا خير شريك ، من اشرك معى غيرى فى عمله ، لم اقبله الا ما كانلى خـالصـا.(70) يـعـنى راوى گفت : شنيدم حضرت صادق ، عليه السلام ، مىفـرمـود: خـداى تعالى گفت : من بهترين شريك هستم . كسى كه با من شريك قرار دهد غيرمرا در كارى كه كرده است ، قبول نكنم او را مگر آنكه براى من خالص باشد.
و معلوم است اعمال قلبيه در صورت خالص نبودن مورد توجه حق تعالى واقع نشود، و اورا نپذيرد و به شريك ديگر واگذار فرمايد كه آن شخصى است كه براى نشان دادن بهاو عمل مى شود، پس اعمال قلبيه مختص به آن شخص مى شود، و از حد شرك بيرون رفتهبه كفر محض وارد مى شود. بلكه مى توان گفت اين شخص نيز از جمله منافقين است : همانطور كه شركش خفى است ، نفاقش نيز خفى است . بيچاره گمان كرده مؤ من است ولى مشركاسـت در اول امـر، و در نـتـيـجـه مـنـافـق اسـت ، و عـذاب مـنـافـقـين را بايد بچشد. و واى بهحال كسى كه كارش به نفاق منجر شود.
فصل ، در بيان آنكه علم غير از ايمان است
بـدان ايـمـان غـيـر از عـلم بـه خـدا و وحـدت ، و ساير صفات كماليه ثبوتيه وجـلاليـه و سـلبـيه ، و علم به ملائكه و رسل و كتب و يوم قيامت است . چه بسا كسى داراىاين علم باشد و مؤ من نباشد: شيطان علم به تمام اين مراتب به قدر من و شما هست و كافراست . بلكه ايمان يك عمل قلبى است كه تا آن نباشد ايمان نيست . بايد كسى كه از روىبرهان عقلى يا ضرورت اديان چيزى را علم پيدا كرد به قلب خود نيز تسليم آنها شود،و عـمـل قـلبـى را، كـه يـك نـحـو تـسـليـم و خـضـوعـى اسـت و يـك طـورتـقـبـل و زيـر بـار رفـتـن اسـت ، انـجـام دهـد تـا مـؤ مـن گـردد. وكـمـال ايـمـان اطـمـيـنـان اسـت . نـور ايـمـان كـه قـوى شـد، دنـبـالش اطـمـيـنـان در قـلبحـاصـل مـى شـود. و تـمـام ايـنـهـا غـيـر از عـلم اسـت . مـمـكـن اسـتعقل شما به برهان چيزى را ادراك كند، ولى قلب تسليم نشده باشد و علم بيفايده گردد.مـثـلا شما به عقل خود ادراك كرديد كه مرده نمى تواند به كسى ضرر بزند و تمام مردههـاى عـالم بـه قـدر مـگـس حـس و حركت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقتكـرده ، ولى چـون ايـن مـطـلب را قـلب قـبـول نـكـرده و تـسـليـمعـقـل نـشـده شـمـا نـمـى توانيد با مرده شب تاريك به سر بريد. ولى اگر قلب تسليمعقل شد و اين حكم را از او قبول كرد، هيچ اين كار براى شما اشكالى ندارد. چنانچه بعد ازچند مرتبه اقدام قلب تسليم شده ديگر باكى از مرده نمى كند.
پـس ، مـعـلوم شـد كـه تـسـليـم ، كـه حـظ قـلب اسـت ، غـيـر از عـلم اسـت ، كـه حـظعـقـل اسـت . مـمكن است انسان به برهان عقلى اثبات صانع تعالى و توحيد او و يوم معاد وديـگـر از عقايد حقه نمايد، ولى اين عقايد را ايمان نگويند و او را مؤ من حساب نكنند، و درجـمـله كـفـار يـا مـنـافـقـيـن يـا مـشـركـيـن بـاشـد. مـنـتـهـا امـروز چـشـمدل شـمـا بـسته است و بصيرت ملكوتى نداريد، اين چشم ملكى ادراك نمى كند، وقتى كشفسريره شد و سلطنت حقه الهيه بروز كرد و طبيعت خراب شد و حقيقت به پا گرديد، ملتفتمى شويد مؤ من به خدا نبوديد، و اين حكم عقل به ايمان مربوط نبود. تا لا اله الا الله باقلم عقل بر لوح صافى قلب نگاشته نشود، انسان مؤ من به وحدت خدا نيست . و وقتى اينكـلمه طيبه الهيه در قلب وارد شد. سلطنت قلب با خود حق تعالى مى شود، مو ديگر انسانكـس ديـگـر را مـؤ ثـر در مـمـلكـت حـق نـمـى دانـد و از كـسـى ديـگـر مـتـوقـع جـاه وجـلال نـيـسـت و مـنـزلت و شـهـرت را پـيـش ديـگـران طـالب نمى شود، پس قلب رياكار وسـالوس ‍ نـمـى شـود. پـس ، اگـر در قـلب ريـا ديـديـد، بـدانـيـد قـلب شـمـا تـسـليـمعقل نشده و ايمان در دل شما نورافكن نگرديده ، و ديگرى را اله و مؤ ثر عالم مى دانيد نهحق تعالى را، و شما در زمره منافقين يا مشركين يا كفاريد.
فصل ، در وخامت امر ريا
هـان اى شـخـص مـرائى كـه عـقـايـد حـقـه و معارف الهيه را بدست دشمن خداى تعالى ، كهشـيطان است ، سپردى و مختصات حق تعالى را به ديگران دادى ، و آن انوارى كه روشنىبـخـش روح و قـلب و سـرمـايـه نجات و سعادت ابدى و سرچشمه لقاء الهى و بذر جوارمـحـبـوب اسـت مـبدل به ظلمات موحشه و شقاوت و هلاك ابدى و سرمايه بعد از ساحت قدسمحبوب و دورى از لقاء حضرت حق تعالى كردى ، مهيا باش از براى ظلمتهايى كه نور دردنـبـال نـدارند و تنگنايى كه گشايشى ندارد و امراضى كه شفاپذير نيست : مردنى كهحيات ندارد. آتشى كه از باطن قلب ظهور كند و ملكوت نفس و ملك بدن را بسوزاند ـ چنانسـوزانـدنـى كـه خطور در قلب من و تو نكرده ، چنانچه خداى تعالى خبر مى دهد در كتابمـنـزل خـود در آيـه شـريـفـه نار الله الموقده التى تطلع على الافئدة .(71) ازوصـف آتـشـى كـه (آتـش خـدا) اسـتيلاى بر قلوب پيدا مى كند و قلوب را مى سوزاند. هيچآتشى قلب سوزان نيست جز آتش الهى .
اگـر فـطـرت تـوحـيـد از دسـت رفـت ، كـه فـطـرة الله اسـت ، و بـه جاى آن شرك و كفرجـايـگـزين شد، ديگر شفاعت شافعين نصيب انسان نشود، و انسان مخلد در عذاب است ـ آن همچه عذابى ؟ عذابى كه از قهر الهى و غيرت ربوبى بروز كند.
پس اى عزيز، براى يك خيالبـاطـل ، يـك مـحـبوبيت جزئى بندگان ضعيف ، يك توجه قلبى مردم بيچاره ، خود را موردسـخـط و غـضـب الهـى قـرار مـده ، و مـفـروش آن محبتهاى الهى ، آن كرامتهاى غير متناهى ، آنالطـاف و مـراحم ربوبيت را به يك محبوبيت پيش خلق كه مورد هيچ اثرى نيست و از او هيچثـمرى نبرى جز ندامت و حسرت . وقتى دستت از اين عالم كوتاه شد، كه عالم كسب است ، وعمليات منقطع گرديد، ديگر پشيمانى نتيجه ندارد و رجوع بيفايده است .
فصل ، يك تنبيه علمى براى قلع ماده ريا
ما در اين جا تذكر مى دهيم به چيزى كه اميد است براى اين مرض قلبى مؤ ثر افتد در اينمـقـام و مـقـامـات ديگر. و آن چيزى است كه مطابق برهان و مكاشفه و عيان و اخبار معصومين وكـتـاب خـداسـت ، و عـقـل شـمـا هـم تـصديق دارد. و آن اين است كه خداى تبارك و تعالى بهواسـطـه احاطه قدرتش در جميع موجودات و بسط سلطنتش در تمام كائنات و احاطه قيوميشبـه كـافـه مـمكنات ، تمام قلوب بندگان در تحت تصرف او و به يد قدرت و در قبضهسـلطـنـت اوسـت ، و كـس ديـگـر را در قـلوب بـنـدگـان بدون اذن قيومى و اجازه تكوينى اوتـصـرفـى نـيـسـت و نـخـواهـد بـود، خـود صاحبان قلب نيز بى اذن و تصرف حق تعالىتـصـرف در قـلوب خـود نـدارنـد ـ و بـديـن معنى اشارة و كناية و صراحة در قرآن و اخباراهل بيت ، عليهم السلام ، اخبار شده است .(72) پس خداى تبارك و تعالى صاحب قلب ومتصرف در اوست ، و شما كه يك بنده ضعيف عاجز هستيد نمى توانيد تصرف در قلوب كنيدبـى تـصـرف حـق ، بـلكـه اراده او قـاهـر اسـت بـر اراده شـمـا و همه موجودات ، پس ريا وسـالوس شـمـا اگـر براى جلب قلوب عباد است و جانب دلها نگاه داشتن و منزلت و قدر درقلوب پيدا كردن و اشتهار به خوبى يافتن است ، اين از تصرف شما به كلى خارج و درتـحـت تصرف حق است . خداوند قلوب و صاحب دلها كه هر كس مى خواهد قلوب را متوجه مىفـرمـايد. بلكه ممكن است شما نتيجه به عكس بگيريد. ديديم و شنيديم اشخاص سالوسدورو كه قلوب آنها پاك نبود آخر كار رسوا شدند و آنچه مى خواستند نتيجه بگيرند بهعكس اتفاق افتاد، چنانچه به همين معنى اشاره فرموده و در حديث شريف كافى :عن جراحالمـدائنـى ، عـن اءبـى عـبـدالله ، عـليـه السـلام ، فـىقـول الله ، عـزوجـل : فـمـن كـان يـرجـوا لقـاء ربـهفـليـعـمـل عـمـلا صـالحـا و لا يـشـرك بـعـبـادة ربـه اءحـدا.قال عليه السلام : الرجل يعمل شيئا من الثواب لا يطلب به وجه الله ، انما يطلب تزكيةالنـاس ، يـشـتـهـى اءن يـسـمـع بـه النـاس ، فـهـذا الذى اءشـرك بـعـبـادة ربـه . ثـمقـال : مـا مـن عبد اءسر خيرا فذهبت الايام ابدا حتى يظهر الله له خيرا، و ما من عبد يسر شرافذهبت الايام اءبدا حتى يظهر الله له شرا.(73)
يـعـنـى راوى ، كـه جـراح مـدائنـى اسـت ، از امـام صـادق ، عـليـه السـلام ،نقل ميكند در تفسير قول خداى ، عزوجل : پس كسى كه اميدوار ملاقات پروردگار خويشاسـت بـايـد بـجـاى آرد كـار نيكو، و شريك نكند در عبادت پروردگارش كسى را كهفـرمـود امـام صـادق ، عـليـه السـلام : آن مـردى كـهعـمـل مى كند چيزى از ثواب را كه خواهش ‍ نمى كند به آن كار ملاقات خدا را، فقط ملاحظهمـى كـنـد پـاكـيـزه شـمـردن مردم او را، ميل دارد مردم بشنوند آنچه كرده ، پس اين كسى كهشـريـك قرار داده در عبادت پروردگارش . پس از آن فرمود: هيچ بنده نيست كه پنهان كندخوبى را، پس بگذرد روزگار بر او هميشه ، تا آنكه آشكار كند خدا از براى او نيكويىرا، و هـيـچ بـنـده نـيست كه پنهان مى كند شرى را، پس بگذرد روزگار بر او هميشه ، تاآنكه آشكارا كند خدا براى او شرى را.

next page شرح اربعين حديث امام خميني رحمةالله عليه

back page