بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 5, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DF000001 -
     DF000002 -
     DF000003 -
     DF000004 -
     DF000005 -
     DF000006 -
     DF000007 -
     DF000008 -
     DF000009 -
     DF000010 -
     DF000011 -
     DF000012 -
     DF000013 -
     DF000014 -
     DF000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - در نخستين آيه مورد بحث كلمه (كذلك )(اينچنين ...) جلب توجه مىكند و مفهوم آن اين است : همانطور كه زيانهاى بت پرستى را براىعقل و خرد ابراهيم روشن ساختيم ، حكومت و مالكيت خدا را بر آسمان و زمين نيز به او نشانداديم ، بعضى از مفسران گفته اند: معنى آن اين است كه همانطور كه آثار قدرت و حكومتخود را بر آسمانها به تو نشان داديم به ابراهيم نيز نشان داديم تا بوسيله آنها بهخدا آشناتر شود.
2 - جن (از ماده جن بر وزن فن ) به معنى پوشانيدن چيزى است و در آيه مورد بحث معنىجمله اين است هنگامى كه شب ، چهره موجودات را از ابراهيم پوشانيد... و اينكه به ديوانهمجنون گفته مى شود بخاطر اين است كه گويا پرده اى برعقل او كشيده شده است و اطلاق جن بر موجود نا پيدا نيز به همين ملاحظه است و جنين نيزبه خاطر پوشيده بودن در درون رحم مادر است و اطلاق جنت بر بهشت و بر باغ به خاطرآن است كه زمينش زير درختان پوشيده است ، و قلب را جنان (بر وزن زمان ) مى گويندچون در ميان سينه نهفته است و يا اينكه اسرار انسان را نهفته مى دارد.
3 - در اينكه منظور از كوكبا (ستاره اى ) كدام ستاره بود است ؟ ميان مفسرانگفتگو است ، ولى بيشتر مفسران ستاره زهره يا مشترى را ذكر كرده اند، و از پاره اى ازتواريخ استفاده مى شود كه اين هر دو ستاره در زمانهاى قديم مورد پرستش بوده ، و جزءآلهه (خدايان ) محسوب مى شده است ، ولى در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا(عليهماالسلام ) در عيون الاخبار نقل شده تصريح گرديده است
كه اين ستاره ، ستاره زهره بوده است ، در تفسير على بن ابراهيم نيز از امام صادق (عليهالسلام ) اين موضوع ، روايت شده است .
بعضى از مفسران گفته اند كه مردم كلده و بابل در آنجا مبارزات خود را با بت پرستانشروع كرده هر يك از سيارات را خالق يا رب النوع موجوداتى مى شناختند، (مريخ )را رب النوع جنگ و (مشترى ) را رب النوععدل و علم و (عطارد) را رب النوع وزيران ... و (آفتاب ) را پادشاه همه مىدانستند!.
4 - بازغ از ماده (بزغ ) (بر وزن نذر) دراصل به معنى شكافتن و جارى ساختن خون است و لذا به جراحى كردن بيطار (دامپزشك )بزغ گفته مى شود و اطلاق اين كلمه بر طلوع آفتاب يا ماه در حقيقت آميخته با يكنوعتشبيه زيبا است زيرا آفتاب و ماه به هنگام طلوع خود گويا پرده تاريكى را مىشكافند، علاوه بر اين در كنار افق سرخى كمرنگى كه بى شباهت به رنگ خون نيست دراطراف خود ايجاد مى كنند.
5 - فطر از ماده فطور به معنى شكافتن است ، و همانطور كهذيل آيه 14 همين سوره نوشتيم اطلاق اين كلمه بر آفرينش آسمان و زمين شايد به خاطراين است كه طبق علم امروز، روز اول جهان توده واحدى بوده و بعد از هم شكافته شده وكرات آسمانى يكى پس از ديگرى به وجود آمده اند (براى توضيح بيشتر به تفسيرآيه مزبور مراجعه فرمائيد).
6 - حنيف به معنى خالص است چنانكه شرح آن درذيل آيه 67 سوره آل عمران جلد دوم تفسير نمونه صفحه 461 بيان گرديد.

آيه و ترجمه


و حاجه قومه قال اء تحجونى فى الله و قد هدئن و لا اءخاف ما تشركون به إ لا اءنيشاء ربى شيا وسع ربى كل شى ء علما اء فلا تتذكرون (80)
و كيف اءخاف ما اءشركتم و لا تخافون اءنكم اءشركتم بالله ما لمينزل به عليكم سلطنا فأ ى الفريقين اءحق بالا من إ ن كنتم تعلمون (81)
الذين ءامنوا و لم يلبسوا إ يمنهم بظلم اءولئك لهم الا من و هم مهتدون (82)
و تلك حجتنا ءاتينها إ برهيم على قومه نرفع درجت من نشاء إ ن ربك حكيم عليم(83)


ترجمه :
80 - قوم او (ابراهيم ) با وى به گفتگو پرداختند، گفت چرا درباره خدا با من گفتگو مىكنيد در حالى كه خداوند مرا (با دلايل روشن ) هدايت كرده و من از آنچه شما شريك (خدا)قرار مى دهيد نمى ترسم (و به من زيانى نمى رسد) مگر پروردگارم چيزى را بخواهد،آگاهى پروردگار من آنچنان وسيع است كه همه چيز را در بر مى گيرد آيا متذكر (وبيدار) نمى شويد؟!
81 - چگونه من از بتهاى شما بترسم در حالى كه شما از اين نمى ترسيد كه براى خداشريكى قرار داده ايد كه هيچگونه دليلى درباره آن بر شمانازل نكرده ، (راست بگوئيد) كداميك از اين دو جمعيت (بت پرستان و خدا پرستان )شايسته تر به امنيت (از مجازات ) هستند اگر شما مى دانيد.
82 - (آرى ) آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با شرك نياميختند امنيتمال آنها است ،
و آنها هدايت يافتگانند.
83 - اينها دلايل ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم درجات هر كس را بخواهيم(و شايسته باشد) بالا مى بريم ، پروردگار تو حكيم و دانا است .
تفسير:
به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در زمينه استدلالهاى توحيدى ابراهيم گذشت در اينآيات اشاره به بحث و گفتگوى ابراهيم با قوم و جمعيت بت پرست شده است ، نخست مىگويد: (قوم ابراهيم با او به گفتگو و محاجه پرداختند) (و حاجه قومه).
ابراهيم در پاسخ آنها گفت ، (چرا درباره خداوند يگانه با من گفتگو و مخالفت مىكنيد، در حالى كه خداوند مرا در پرتو دلائل منطقى و روشن به راه توحيد هدايت كرده است؟) (قال ا تحاجونى فى الله و قد هدان ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه جمعيت بت پرستان قوم ابراهيم تلاش و كوششداشتند كه به هر قيمتى كه ممكن است او را از عقيده خود باز دارند، و به آئين بت پرستىبكشانند ولى او با نهايت شهامت مقاومت كرد و بادلائل منطقى سخنان همه را پاسخ گفت .
در اينكه آنها به چه منطقى در برابر ابراهيممتوسل شدند، در اين آيات صريحا چيزى نيامده است ، ولى از پاسخ ابراهيم اجمالا روشنمى شود كه آنها او را تهديد به كيفر و خشم خدايان و بتها كردند، و او را از مخالفت آنانبيم دادند، زيرا در دنباله آيه از زبان ابراهيم چنين مى خوانيم : من هرگز از بتهاى شمانمى ترسم زيرا آنها قدرتى ندارند كه به كسى زيان برسانند (و لا اخاف ماتشركون به ).
(هيچكس و هيچ چيز نمى تواند به من زيانى برساند مگر اينكه خدا بخواهد)
(الا ان يشاء ربى شيئا).
گويا ابراهيم با اين جمله مى خواهد يك پيشگيرى احتمالى كند و بگويد اگر در گيروداراين مبارزه ها فرضا حادثه اى هم براى من پيش ‍ بيايد هيچگونه ارتباطى به بتها ندارد،بلكه مربوط به خواست پروردگار است براى اينكه بت بى شعور و بى جان مالكسود و زيان خود نيست تا چه رسد به اينكه مالك سود و زيان ديگرى باشد.
سپس مى گويد: (علم و دانش پروردگار من آنچنان گسترده و وسيع است كه همه چيز رادر بر مى گيرد) (وسع ربى كل شى ء علما).
اين جمله در حقيقت دليلى براى جمله سابق است و آن اينكه بتها هرگز نمى توانند منشاءسود و زيانى باشند، زيرا هيچگونه علم و آگاهى ندارند و نخستين شرط براى رسانيدنسود و زيان ، علم و شعور و آگاهى است ، تنها خدائى كه علم و دانشش همه چيز را احاطهكرده است مى تواند منشاء سود و زيان باشد، پس چرا از خشم غير او بترسم ؟.
و سرانجام براى تحريك فكر و انديشه ، آنان را مخاطب ساخته مى گويد: (آيا بااينهمه باز متذكر و بيدار نمى شويد؟) (ا فلا تتذكرون ).
در آيه بعد منطق و استدلال ديگرى را از ابراهيم بيان مى كند كه به جمعيت بت پرست مىگويد (چگونه ممكن است من از بتها بترسم و در برابر تهديدهاى شما وحشتى به خودراه دهم با اينكه هيچگونه نشانه اى از عقل و شعور و قدرت در اين بتها نمى بينم ، اماشما با اينكه به وجود خدا ايمان داريد و قدرت و علم او را مى دانيد، و هيچگونه دستورىبه شما درباره پرستش بتها نازل نكرده است ،
با اين همه از خشم او نمى ترسيد من چگونه از خشم بتها بترسم ؟) (و كيف اخاف مااشركتم و لا تخافون انكم اشركتم بالله ما لمينزل به عليكم سلطانا).
زيرا مى دانيم بت پرستان منكر وجود خداوندى كه خالق آسمانها و زمين است نبودند بلكهبتها را شريك در عبادت او مى ساختند و آنها را شفيع بر در درگاه او مى پنداشتند.
(اكنون انصاف بدهيد من بايد احساس آرامش كنم يا شما)؟! (فاى الفريقين احقبالا من ان كنتم تعلمون ).
در واقع منطق ابراهيم در اينجا يك منطق عقلى بر اساس اين واقعيت است كه شما مرا تهديدبه خشم بتها مى كنيد در حالى كه تاءثير وجودى آنها موهوم است ، ولى از خشم خداوندبزرگ كه من و شما هر دو او را پذيرفته ايم و بايد پيرو دستور او باشيم و هيچگونهدستورى از طرف او در باره پرستش بتها نرسيده است ترس و وحشتى نداريد، يكموضوع قطعى را رها كرده ايد و به يك موضوع موهوم چسبيده ايد؟
در آيه بعد پاسخى از زبان ابراهيم به سؤ الى كه خودش در آيهقبل مطرح نمود نقل شده است (و اين يك شيوه جالب در استدلالات علمى است كه گاهىشخص استدلال كننده سؤ الى از طرف مقابل مى كند و خودش بلافاصله به پاسخ آن مىپردازد اشاره به اينكه مطلب به قدرى روشن است كه هر كس پاسخ آن را بايد بداند).
مى گويد: (آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نياميختند امنيت براى آنهااست ، و هدايت مخصوص آنان ) (الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهمالامن و هم مهتدون ).
در روايتى كه از امير مؤ منان على (عليه السلام )نقل شده نيز تاءكيد گرديده است كه اين سخن دنباله گفتگوى ابراهيم با بت پرستاناست .
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله بيان الهى بوده باشد نه گفتار ابراهيم ،ولى احتمال اول علاوه بر اينكه در روايت وارد شده با وضع و ترتيب آيات بهتر تطبيقمى كند، اما اين احتمال كه اين جمله گفتار بت پرستان باشد كه پس از شنيدنقول ابراهيم بيدار شده باشند بسيار بعيد به نظر مى رسد.
منظور از ظلم در اينجا چيست ؟
معروف ميان مفسران اين است كه به معنى (شرك ) است و آنچه در سورهلقمان (آيه 12) وارد شده ان الشرك لظلم عظيم : (شرك ستم بزرگىاست ) شاهد بر اين معنى گرفته اند
در روايتى نيز از ابن مسعود نقل شده كه هنگامى كه اين آيه (آيه مورد بحث )نازل شد بر مردم گران آمد، عرض كردند: اىرسول خدا كيست كه لااقل به خود ستم نكرده باشد (بنابراين همهمشمول اين آيه اند) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: (منظور آنچه شمافكر مى كنيد نيست آيا گفته بنده صالح خدا (لقمان ) را نشنيده ايد كه مى گويد:فرزندم براى خدا شريك قرار مده زيرا شرك ، ظلم بزرگى است ).
ولى از آنجا كه آيات قرآن در بسيارى از موارد دو يا چند معنى را در بر دارد كه ممكن استيكى از ديگرى گسترده تر و عمومى تر باشد، ايناحتمال در
آيه نيز هست ، كه (امنيت ) اعم امنيت از مجازات پروردگار و يا امنيت از حوادث دردناكاجتماعى باشد.
يعنى جنگها، تجاوزها، مفاسد، جنايات ، و حتى امنيت و آرامش روحى تنها موقعى به دست مىآيد كه در جوامع انسانى دو اصل حكومت كند، ايمان و عدالت اجتماعى ، اگر پايه هاىايمان به خدا متزلزل گردد و احساس مسئوليت در برابر پروردگار از ميان برود وعدالت اجتماعى جاى خود را به ظلم و ستم بسپارد، امنيت در چنان جامعه اى وجود نخواهد داشت، و به همين دليل با تمام تلاش و كوششى كه جمعى از انديشمندان جهان براى برچيدنبساط ناامنيهاى مختلف در دنيا مى كنند روز به روز فاصله مردم جهان از آرامش و امنيتواقعى بيشتر مى گردد، دليل اين وضع همان است كه در آيه فوق به آن اشاره شده :پايه هاى ايمان لرزان و ظلم جاى عدالت را گرفته است .
مخصوصا تاءثير ايمان در آرامش و امنيت روحى براى هيچكس جاى ترديد نيست ، همانطوركه ناراحتى وجدان و سلب آرامش ‍ روانى به خاطر ارتكاب ظلم بر كسى پوشيده نمىباشد.
در بعضى از روايات نيز از امام صادق (عليه السلام )نقل شده كه : (منظور از آيه فوق اين است كه آنهائى كه به دستور پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در زمينه ولايت و رهبرى امت اسلامى بعد از او ايمانبياورند، و آن را با ولايت و رهبرى ديگران مخلوط نكنند امنيت از آن آنها است ).
اين تفسير در حقيقت ناظر به ملاك و روح مطلب در آيه شريفه است زيرا در اين آيه سخناز رهبرى و ولايت خداوند و آميخته نكردن آن با رهبرى غير او است و از آنجا كه رهبرى على(عليه السلام ) به مقتضاى انما وليكم الله و رسوله . پرتوى از رهبرىخدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و رهبريهاى تعيين نشده از طرف
خداوند چنين نيست ، آيه فوق با يك ديد وسيع همه راشامل مى شود، بنابراين منظور از اين حديث اين نيست كه مفهوم آيه منحصرا اين باشد،بلكه اين تفسير پرتوى از مفهوم اصلى آيه است .
و لذا در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه اين آيه خوارج را كه ازولايت ولى خدا بيرون رفتند و در ولايت و رهبرى شيطان قرار گرفتندشامل مى شود.
آيه بعد يك اشاره اجمالى به تمام بحثهاى گذشته كه در زمينه توحيد و مبارزه باشرك از ابراهيم نقل شد كرده ، مى گويد: (اينها دلائلى بود كه ما به ابراهيم دربرابر قوم و جمعيتش داديم ) (و تلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه ).
درست است كه اين استدلالات جنبه منطقى داشت ، و ابراهيم به نيروىعقل و الهام فطرت به آنها رسيده بود، ولى چون اين نيروىعقل و آن الهام فطرت همه از ناحيه خدا است ، خداوند همه اين استدلالات را از مواهب خويش مىشمرد كه در دلهاى آماده همچون دل ابراهيم منعكس مى شود.
قابل توجه اينكه (تلك ) در لغت عرب اسم اشاره براى بعيد است ولىگاهى اهميت موضوع و بلند پايه بودن آن سبب مى شود كه حتى يك موضوع نزديك بااسم اشاره بعيد ذكر شود، مانند آن را در آغاز سوره بقره مى خوانيم : ذلك الكتاب لاريب فيه : (اين كتاب بزرگ شك و ترديدى در آن راه ندارد).
سپس براى تكميل اين بحث مى فرمايد: (درجات هر كس را بخواهيم بلند مى كنيم )(نرفع درجات من نشاء)
اما براى اينكه اشتباهى پيش نيايد كه گمان كنند خداوند در اين ترفيع درجه تبعيضىقائل مى شود مى فرمايد: (پروردگار تو، حكيم و عالم است ) و درجاتى را كه مى دهدروى آگاهى به شايستگى آنها و موافق موازين حكمت است و تا كسى شايسته نباشد از آنبرخوردار نخواهد شد (ان ربك حكيم عليم ).

آيه و ترجمه


و وهبنا له إ سحق و يعقوب كلا هدينا و نوحا هدينا منقبل و من ذريته داود و سليمن و اءيوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين(84)
و زكريا و يحيى و عيسى و إ لياس كلمن الصلحين(85)
و إ سمعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضلنا على العلمين(86)
و من ءابائهم و ذريتهم و إ خونهم و اجتبينهم و هدينهم إ لى صرط مستقيم(87)


ترجمه :
84 - و اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم ) بخشيديم و هر كدام را هدايت كرديم و نوح را(نيز) قبلا هدايت نموديم و از فرزندان او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارونرا (هدايت كرديم ) و اينچنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
85 - و (همچنين ) زكريا و يحيى و عيسى و الياس هر كدام از صالحان بودند.
86 - و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر يك را بر جهانيان برترى داديم .
87 - و از پدران آنها و فرزندان آنها و برادران آنها افرادى را برگزيديم و هدايت بهراه راست نموديم .
تفسير:
در اين آيات به قسمتى از مواهبى كه خداوند به ابراهيم داده است اشاره شده ، و آن موهبتفرزندان صالح و نسل لايق و برومند است كه يكى از بزرگترين مواهب الهى محسوب مىشود.
نخست مى گويد: (ما به ابراهيم ، اسحاق و يعقوب (فرزند اسحاق ) را بخشيديم )(و وهبنا له اسحاق و يعقوب ).
و اگر در اينجا اشاره به فرزند ديگر ابراهيم ،اسماعيل نشده بلكه در لابلاى بحث آمده است شايد به خاطر آن است كه تولد اسحاق ازمادر عقيمى همچون (ساره ) آنهم در سن پيرى موضوع بسيار عجيب و موهبتى غير منتظرهبود.
سپس براى بيان اينكه افتخار اين دو تنها در جنبه پيغمبرزادگى نبود، بلكه شخصا درپرتو فكر صحيح و عمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند، مى گويد:(هر يك از آنها را هدايت كرديم ) (كلا هدينا).
و به دنبال آن براى اينكه تصور نشود، در دورانهاىقبل از ابراهيم ، پرچمدارانى براى توحيد نبودند، و اين موضوع از زمان او شروع شدهاضافه مى كند، (نوح را نيز پيش از آن هدايت و رهبرى كرديم ) (و نوحا هدينا منقبل ).
و مى دانيم نوح نخستين پيامبر اولو العزم است كه داراى آئين و شريعت بود و سر سلسلهپيامبران اولوا العزم مى باشد.
در حقيقت با اشاره به موقعيت نوح كه از اجداد ابراهيم است و موقعيت جمعى از پيامبران كهاز دودمان و فرزندان او هستند، موقعيت ممتاز ابراهيم را از نظر وراثت و ريشه و ثمرهوجودى مشخص مى سازد.
و در تعقيب آن نام جمع كثيرى از پيامبران را كه از دودمان ابراهيم بودند مى برد، نخستمى گويد: (از دودمان ابراهيم ، داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون هستند)(و من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون ).
سپس با اين جمله كه (اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم ) روشن مى كند كه مقام وموقعيت آنها در پرتو اعمال و كردار آنها بود (و كذلك نجزى المحسنين ).
در اينكه ضمير من ذريته (از دودمان او) به چه كسى بر مى گردد؟ به ابراهيم يا نوح ؟در ميان مفسران گفتگوى زيادى است ، ولى غالب مفسران آن را به ابراهيم باز گردانيدهاند و ظاهرا نبايد ترديد داشت كه مرجع ضمير ابراهيم است ، زيرا بحث آيه درباره مواهبخدا نسبت به ابراهيم مى باشد، نه درباره نوح پيغمبر، به علاوه از روايات متعددى كهبعدا نقل خواهيم كرد اين موضوع نيز استفاده مى شود.
تنها مطلبى كه سبب شده بعضى از مفسران ضمير را به نوح باز گردانند ذكر نام(يونس ) و (لوط) در آيات بعد است ، زيرا مشهور در تواريخ آن است كه يونس ازفرزندان ابراهيم نبوده ، و لوط هم برادرزاده يا خواهرزاده ابراهيم است . ولى در مورد(يونس )، مورخان اتفاق نظر ندارند، بعضى او را از دودمان ابراهيم دانسته اند وبعضى او را از پيامبران بنى اسرائيل شمرده اند.
به علاوه مورخان معمولا نسب را از طرف پدر حفظ مى كنند، چه مانعى دارد كه يونس همانندعيسى كه نامش را نيز در آيات فوق مى خوانيم از طرف مادر، به ابراهيم منتهى شود.
و اما لوط گرچه فرزند ابراهيم نبود ولى از خاندان و دودمان او بود و همانطور كه درلغت عرب گاهى به عمو، (اب ) گفته مى شود، به برادرزاده يا خواهرزاده نيز(ذريه ) و فرزند اطلاق مى گردد، و به اين ترتيب نمى توانيم دست از ظاهر آياتكه درباره ابراهيم است برداريم و ضمير را به نوح كه در اينجا موضوع سخن نيستباز گردانيم .
و در آيه بعد نام (زكريا و يحيى و عيسى و الياس را مى برد و اضافه مى كند كه همهاينها از صالحان بودند)، يعنى مقامات آنها جنبه تشريفاتى و اجبارى نداشت ، بلكه درپرتو عمل صالح در پيشگاه خدا شخصيت و عظمت يافتند. (و زكريا و يحيى و عيسىو الياس كل من الصالحين ).
در آيه بعد نيز نام چهار نفر ديگر از پيامبران و رهبران الهى آمده و مى فرمايد: (واسماعيل و اليسع و يونس و لوط و هر كدام را بر مردم عصر خود برترى بخشيديم )(و اسماعيل و اليسع و يونس و لوطا و كلا فضلنا على العالمين ).
در اينكه (اليسع ) چگونه نامى است و اشاره به كدام يك از پيامبراناست در ميان مفسران و ادباى عرب گفتگو است ، بعضى آن را يك نام عبرى مى دانند كه دراصل (يوشع ) بوده ، سپس الف و لام به آنداخل شده و شين تبديل به سين گرديده است ، و بعضى معتقدند يك اسم عربى است كه ازيسع (فعل مضارع از ماده وسعت ) گرفته شده است ، ايناحتمال را نيز داده اند كه به همين صورت نام يكى از انبياى پيشين بوده است و در هرحال از پيامبرانى است كه از نسل ابراهيم مى باشند.
و در آخرين آيه يك اشاره كلى به پدران و فرزندان و برادران صالح پيامبران نامبردهكه به طور تفصيل اسم آنها در اينجا نيامده است كرده ، مى گويد: (از ميان
پدران آنها و فرزندانشان و برادرانشان ، افرادى را فضيلت داديم و برگزيديم و بهراه راست هدايت كرديم ) (و من آبائهم و ذرياتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الىصراط مستقيم ).
نكته ها
در اينجا به چند موضوع بايد توجه داشت :
1 - فرزندان پيامبر - در آيات فوق ، عيسى از فرزندان ابراهيم (و به احتمالى ازفرزندان نوح ) شمرده شده ، با اينكه مى دانيم تنها از طرف مادر به آنها مربوط مىشود، و اين دليل بر آن است كه سلسله نسب از طرف پدر و مادر به طور يكسان پيش مىرود و به همين دليل نوه هاى پسرى و دخترى هر دو ذريه و فرزندزاده انسان محسوب مىشوند.
روى همين جهت امامان اهل بيت كه همه از طرف دختر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى رسند، ابناء رسول الله (فرزندان پيغمبر) خوانده مى شوند.
اگر چه در دوران جاهليت كه براى زن هيچگونه اهميتىقائل نبودند، تنها نسب را از طرف پدر مى دانستند، ولى اسلام قلم بطلان بر اين فكرجاهلى كشيده اما متاءسفانه بعضى از نويسندگانى كه علاقه درستى به ائمهاهل بيت نداشتند كوشش مى كردند اين موضوع را انكار كنند و از گفتن ابنرسول الله به آنها خود دارى نمايند و سنن جاهلى را زنده كنند.
اتفاقا اين موضوع در زمان خود ائمه مطرح بوده است ، و آنها با همين آيه كهدليل دندان شكنى محسوب مى شود به آنها پاسخ مى گفتند.
از جمله در كافى و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:خداوند متعال در قرآن مجيد، نسب عيسى را كه از طرف مادر به ابراهيم منتهى مى شود، بهعنوان ذريه (فرزندزاده ) بيان كرده آنگاه آيه و من ذريته داود و سليمان را تا آخر و آيهبعد را هم تا لفظ عيسى تلاوت كرد.
و نيز در تفسير عياشى از ابو الاسود روايت شده كه مى گويد: روزى حجاج كسى را بهنزد يحيى بن معمر كه از علاقمندان خاندان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودفرستاد كه من شنيدم تو حسن و حسين را فرزندانرسول خدا مى دانى و در اين باره به آيات قرآناستدلال مى كنى ، در حالى كه من قرآن را از اول تا به آخر خواندم و به چنين آيه اىبرنخوردم ، يحيى بن معمر در پاسخ او گفت : آيا در سوره انعام به اين آيه برخورده اىكه مى گويد: (و من ذريته داود و سليمان ... و يحيى و عيسى ) گفت آرى خوانده ام ،گفت : مگر نه اينست كه در اين آيات عيسى ذريه ابراهيم شمرده شده ، با اينكه از طرفپدر به او نمى رسيد؟!
در عيون الاخبار در ضمن يك حديث طولانى در زمينه گفتگوى امام موسى بن جعفر (عليهالسلام ) با هارون الرشيد و موسى بن مهدى ، چنيننقل مى كند كه او يعنى به امام كاظم (عليه السلام ) گفت : چگونه شما مى گوئيد ماذريه پيامبريم ، در حالى كه پيامبر، پسرى نداشت ونسل از طريق پسر است نه دختر و شما فرزندان دختر او هستيد؟ امام در پاسخ از او خواستكه از اين سؤ ال صرفنظر كند، ولى هارون اصرار كرد و گفت به هيچوجه صرف نظرنمى كنم ، زيرا شما معتقديد به اينكه همه چيز در قرآن مجيد است و بايد از قرآن آيه اىدر اين باره بياوريد، امام فرمود: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيمو من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزى المحسنين ، وزكريا و يحيى و عيسى ، سپس سؤ ال كرد اى هارون ! پدر عيسى كه بود؟ گفت : عيسىپدر نداشت ، فرمود: بنابراين اگر او ملحق به ذريه پيامبران است از طريق مريم مىباشد، ما نيز ملحق به ذريه رسول خدا از طريق مادرمان فاطمه هستيم .
جالب توجه اينكه بعضى از متعصبين اهل تسنن نيز، اين موضوع را در تفسير خودذيل همين آيه آورده اند، از جمله فخر رازى در تفسير كبير خود
مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه حسن و حسين از ذريه پيامبرند زيرا خداوند عيسىرا از ذريه ابراهيم شمرده است با اينكه تنها از طريق مادر به او مربوط مى شود.
نويسنده المنار كه در تعصب در بعضى از مباحث خاص مذهبى دست كمى از فخر رازىندارد، بعد از نقل كلام فخر رازى مى گويد: در اين باب حديثى از ابوبكر در صحيحبخارى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نقل شده است كه به امام حسن (عليه السلام ) اشاره كرد و گفت : ان ابنى هذا سيد: اينپسرم آقا است (يعنى كلمه پسرم بر امام حسن اطلاق كرد) در حالى كه در نزد عرب (جاهلى) لفظ ابن بر دختر زاده اطلاق نميشد... سپس اضافه مى كند به همين جهت مردم اولادفاطمه (عليهاالسلام ) را اولاد رسول و عترت واهل بيت او مى دانستند.
در هر حال شك نيست كه فرزندزاده ها از طرف دختر و پسر هر دو فرزند انسان محسوب مىشوند و هيچگونه تفاوتى در اين زمينه نيست ، و نه اين موضوع از مختصات پيغمبر ماميباشد و مخالفت با اين مساله سر چشمهاى جز تعصب و يا افكار جاهلى ندارد، و لذا درتمام احكام اسلامى از قبيل ازدواج و ارث و مانند آن هيچگونه تفاوتى ميان اين دو نيست ،تنها استثنائى كه به موضوع خورده مساله خمس است كه روى عنوان سيادت است و به جهتخاصى كه در كتاب خمس در فقه آمده اين موضوع استثناء شده است .
2 - چرا نام اين پيامبران در سه گروه در سه آيه بيان شده است ؟
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه گروه اول يعنى داود و سليمان و ايوب و يوسف وموسى و هارون ، اين شش نفر، از پيامبرانى بودند كه علاوه بر مقام نبوت و رسالتداراى حكومت و زمامدارى نيز بودند و شايد جمله كذلك نجزى المحسنين كه بعد از ذكر ناماينها آمده است به خاطر نيكيهاى فراوانى بوده كه در دوران
حكومت خود بر مردم كردند.
و اما گروه دوم يعنى زكريا و يحيى و عيسى و الياس از پيامبرانى بودند كه در زهد وبى اعتنائى به دنيا - علاوه بر مقام نبوت و رسالت - نمونه بودند جملهكل من الصالحين بعد از ذكر نام آنها ميتواند اشاره به همين حقيقت بوده باشد.
درباره گروه سوم يعنى اسماعيل و اليسع و يونس و لوط اين امتياز را داشتند كه دست بهمهاجرت دامنه دارى زدند و براى تحكيم آئين خدا برنامه هجرت را عملى ساختند، و ذكرجمله كلا فضلنا على العالمين (بنا بر اينكه اشاره به اين چهار نفر باشد نه به تمامپيامبرانى كه در اين سه آيه گفته شده است ) نيز ميتواند اشاره به همين سير آنها درجهان و در ميان اقوام مختلف بوده باشد.
3 - اهميت فرزندان صالح در معرفى شخصيت انسان
موضوع ديگرى كه از آيات فوق استفاده مى شود همين مساله است زيرا خداوند براىمعرفى مقام والاى ابراهيم قهرمان بتشكن ، شخصيتهاى بزرگ انسانى كه از دودمان او دراعصار مختلف به وجود آمدند با شرح و تفصيل بيان ميكند به طورى كه از ميان 25 نفراز پيامبران كه نامشان در مجموع قرآن آمده است در اين آيات نام 16 نفر از فرزندان وبستگان ابراهيم و نام يك نفر از اجداد او آمده است ، و اين در حقيقت درس بزرگى براىعموم مسلمانان است كه بدانند شخصيت فرزندان و دودمان آنها جزئى از شخصيت آنهامحسوب مى شود و مسائل تربيتى و انسانى مربوط به آنها فوق العاده اهميت دارد.
4 - پاسخ به يك ايراد
ممكن است كسانى از آيه اخير كه مى گويد: بعضى از پدران و فرزندان و برادران آنهارا برگزيديم و هدايت به راه راست كرديم اين چنين استفاده كنند كه پدران انبياء همگىافراد با ايمانى نبوده اند و در ميان آنها غير موحد نيز وجود داشته است - آنچنانكه بعضىاز مفسران اهل تسنن در ذيل اين آيه گفته اند - ولى با توجه به اينكه منظور ازاجتبيناهم و هديناهم به قرينه تعبيرى كه در همين سلسله آيات وجود دارد،مقام نبوت و رسالت است ، مشكل حل ميشود، يعنى مفهوم آيه چنين خواهد بود كه بعضى ازآنها را به مقام نبوت برگزيديم و اين منافاتى با موحد بودن سايرين ندارد.
در آيه 90 همين سوره (چند آيه بعد از اين آيه ) نيز هدايت به مقام نبوت اطلاق شده است .

آيه و ترجمه


ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده و لو اءشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون (88)
اءولئك الذين ءاتينهم الكتب و الحكم و النبوة فإ ن يكفر بها هؤ لاء فقد وكلنا بها قوماليسوا بها بكفرين (89)
اءولئك الذين هدى الله فبهدئهم اقتده قل لا اءسلكم عليه اءجرا إ ن هو إ لا ذكرى للعلمين(90)


ترجمه :
88 - اين هدايت خدا است كه هر كس از بندگان خود را بخواهد با آن راهنمائى ميكند، و اگرآنها مشرك شوند آنچه را عمل مى كردند نابود ميگردد.
89 - آنها كسانى هستند كه كتاب و حكم و نبوت به آنان داديم و اگر نسبت به آن كفرورزند (مهم نيست زيرا) كسانى را نگاهبان آن ساخته ايم كه نسبت به آن كافر نيستند.
90 - آنها كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده پس به هدايت آنان اقتدا كن (و) بگو دربرابر اين (رسالت و تبليغ ) پاداشى از شما نمى طلبم . اين رسالت چيزى جز يكيادآورى براى جهانيان نيست (و آگاه ساختن و بيدار كردن وظيفه من است و در برابر انجاموظيفه مزد معنى ندارد).
تفسير:
سه امتياز مهم
به دنبال ذكر نام گروههاى مختلفى از پيامبران الهى در آيات گذشته ، در اينجا اشارهبه خطوط كلى و اصلى زندگانى آنها شده ، نخست ميفرمايد: اين هدايت خدا است كهبوسيله آن هر كس از بندگانش را بخواهد هدايت و رهبرى ميكند
(ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده ).
يعنى گرچه آنها مردان صالحى بودند و با نيروىعقل و انديشه و با تمام وجود خود در طريق هدايت گام بر مى داشتند، ولى باز اگرتوفيق الهى شامل حال آنها نمى شد و دست پر مهر او، زير بازوى آنها را نمى گرفت ،امكان لغزش درباره همه آنها و هر كس ، وجود داشته و دارد.
سپس براى اينكه كسى تصور نكند آنها به اجبار در اين راه گام گذاشتند و همچنين كسىتصور نكند كه خداوند نظر خاص و استثنائى و بىدليل در مورد آنها داشته است ، مى فرمايد: اگر فرضا اين پيامبران با آنهمه مقام وموقعيتى كه داشتند مشرك ميشدند، تمام اعمالشان بر باد ميرفت (و لو اشركوالحبط عنهم ما كانوا يعملون ).
يعنى آنها نيز مشمول همان قوانين الهى هستند كه درباره ديگران اجرا ميگردد و تبعيضى دركار نيست .
در آيه بعد به سه امتياز مهم كه پايه همه امتيازات انبياء بوده اشاره كرده اينها كسانىبودند كه كتاب آسمانى به آنان داده ايم و هم مقام حكم و هم نبوت (اولئك الذينآتينا هم الكتاب و الحكم و النبوة ).
البته منظور اين نيست كه همه آنها داراى كتاب آسمانى بودند بلكه چون سخن از مجموعآنها در ميان است كتاب به مجموع نسبت داده شده ، درستمثل اين است كه ميگوئيم : در فلان كتاب دانشمندان و كتب آنها معرفى شده است ، يعنى كتبآنهائيكه كتابى تاليف كرده اند.
ضمنا در اينكه منظور از حكم چيست ، سه احتمال وجود دارد:
1 - حكم به معنى عقل و فهم و درك يعنى علاوه بر اينكه كتاب آسمانى در اختيار آنهاگذاشتيم قدرت درك و فهم آن را به آنها بخشيديم زيرا وجود كتاب بدون وجود درك وفهم قوى و كامل ، اثرى نخواهد داشت . 2 - مقام داورى ، يعنى آنها در پرتو قوانينآسمانى كه از كتاب الهى استفاده مى كردند ميتوانستند در ميان مردم قضاوت كنند و شرائطيك قاضى و دادرس عادل همگى در آنها بطوركامل جمع بود.
3 - حكومت و زمامدارى ، زيرا آنها علاوه بر مقام نبوت و رسالت ، داراى مقام حكومت نيزبودند. شاهد بر معانى فوق علاوه بر اينكه معنى لغوى حكم با تمام اين معانى تطبيقمى كند اين است كه در آيات مختلف قرآن نيز حكم در اين معانى بكار رفته است . و هيچمانعى ندارد كه حكم در آيه فوق در يك معنى جامع كه همه مفاهيم سه گانه فوق راشامل شود، استعمال شده باشد، زيرا حكم دراصل - آنچنان كه
راغب در كتاب مفردات ميگويد به معنى منع و جلوگيرى است ، و از آنجا كهعقل جلو اشتباهات و خلافكاريها را ميگيرد، همچنين قضاوت صحيح مانع از ظلم و ستم است ،و حكومت عادل جلو حكومتهاى نارواى ديگران را ميگيرد، در هر يك از اين سه معنىاستعمال مى شود.
البته همان گونه كه اشاره كرديم كه همه انبياء داراى اين همه مقامات نبودند ولىهنگامى كه احكامى به جمعى اسناد داده ميشود، لزومى ندارد كه همه افراد آن جمع داراىتمام آن احكام باشند، بلكه ممكن است بعضى از آنها فقط داراى بعضى از آن احكام باشندو لذا موضوع كتاب آسمانى كه تنها براى عده اى از انبياى نامبرده وجود داشته مشكلىبراى ما در فهم آيه فوق ايجاد نميكند.
سپس مى فرمايد: اگر اين جمعيت ، يعنى مشركان واهل مكه و مانند آنها، اين حقايق را نپذيرند، دعوت تو بدون پاسخ نمى ماند، زيرا ماجمعيتى را ماموريت داده ايم كه نه تنها آن را بپذيرند بلكه آن را محافظت و نگهبانى كنندجمعيتى كه در راه كفر گام بر نميدارند و در برابر حق تسليمند (فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين ).
در تفسير المنار و تفسير روح المعانى از بعضى از مفسراننقل شده كه منظور از اين جمعيت ، ايرانيان هستند، (كه به زودى اسلام را پذيرفتند و درپيشرفت آن با تمام قوا كوشيدند و دانشمندان آنها در فنون مختلف اسلامى كتابهاىفراوان تاليف كردند).
در آخرين آيه ، برنامه اين پيامبران بزرگ را يك سرمشق عالى هدايت به پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) معرفى كرده ، و مى گويد: اينها كسانى هستند كهمشمول هدايت الهى شده اند و به هدايت آنها اقتدا كن (اولئك الذين هدى الله فبهداهماقتده ).
اين آيه بار ديگر تاكيد مى كند كه اصول دعوت همه پيامبران الهى يكى است ، اگر چهاز نظر ويژگيها و خصوصيات ، به تناسب نيازمنديهاى مختلف هر زمان تفاوتهاىقابل ملاحظه اى داشته اند، و آئينهاى بعدى كاملتر از آئينهاى قبلى بوده اند كلاسهاىعلمى و تربيتى ، تا به آخرين آنها كه برنامه نهائى است ، يعنى اسلام ، رسيده است .
در اينكه منظور از اين هدايت كه بايد سرمشق پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )قرار گيرد چيست ؟ بعضى از مفسران احتمال داده اند كه همان صبر و پايدارى درمقابل مشكلات ، و بعضى گفته اند مقصود توحيد و تبليغ رسالت است ، ولى ظاهرا هدايتمفهوم وسيعى دارد كه هم توحيد و ساير اصول اعتقادى راشامل مى شود و هم صبر و استقامت ، و هم سايراصول اخلاق و تعليم و تربيت .
از آنچه گفتيم روشن مى شود كه آيه فوق هيچ منافاتى با اين ندارد كه اسلام ناسخاديان و شرايع پيشين باشد، زيرا نسخ تنهاشامل قسمتى از احكام ميشود،
نه اصول كلى دعوت آنها.
سپس به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داده مى شود كه به مردم بگويد:من هيچگونه اجر و پاداشى در برابر رسالت خود از شما تقاضا نمى كنم ، همانطور كهپيامبران پيشين چنين درخواستى نكردند، من هم از اين سنت هميشگى پيامبران پيروى كرده وبه آنها اقتدا ميكنم (قل لا اسئلكم عليه اجرا).
نه تنها اقتداء به پيامبران و سنت جاويدان آنها ايجاب مى كند كه پاداشى مطالبه نكنمبلكه از آنجا كه اين آئين پاك كه براى شما آورده ام يك وديعه الهى است كه در اختيارشما قرار ميدهم ، در برابر رساندن وديعه الهى به شما اجر و پاداش ، مفهومى ندارد.
به علاوه اين قرآن و رسالت و هدايت يك بيدار باش و يادآورى به همه جهانيان است(ان هو الا ذكرى للعالمين ).
و چنين نعمت عمومى و همگانى ، همانند نور آفتاب و امواج هوا و بارش باران است كه جنبهعمومى و جهانى دارد، و هيچگاه خريد و فروش نمى شود و كسى در برابر آن اجر وپاداشى نمى گيرد، اين هدايت و رسالت نيز جنبه خصوصى و اختصاصى ندارد كهبتوان براى آن پاداش قائل شد، (با توجه به آنچه در تفسير اين جمله گفته شد پيوندآنها با يكديگر و با آيات قبل كاملا روشن ميگردد).
ضمنا از جمله اخير به خوبى استفاده مى شود كه آئين اسلام جنبه قومى و و منطقهاى نداردو يك آئين جهانى و همگانى است .

آيه و ترجمه


و ما قدروا الله حق قدره إ ذ قالوا ما اءنزل الله على بشر من شى ءقل من اءنزل الكتب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس تجعلونه قراطيس تبدونها وتخفون كثيرا و علمتم ما لم تعلموا اءنتم و لا ءاباؤ كمقل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون(91)


ترجمه :
91 - آنها خدا را چنانكه بايد نشناختند كه گفتند هيچ چيز بر هيچ انسانى نفرستاده بگوچه كسى كتابى را كه موسى آورد نازل گردانيد كتابى كه نور و هدايت براى مردم بود(اما شما) آنرا به صورت پراكنده قرار ميدهيد قسمتى را آشكار و قسمت زيادى را پنهانمى داريد و مطالبى به شما تعليم داده شده كه نه شما و نه پدرانتان از آن با خبرنبوديد بگو: خدا... و سپس آنها را در گفتگوهاى لجاجت آميزشان رها كن تا بازى كنند !
شان نزول:
خدانشناسان
از ابن عباس چنين نقل شده كه جمعى از يهوديان گفتند: اى محمد! آيا راستى خداوند كتابىبر تو فرستاده است ؟! پيامبر گفت : آرى ، آنها گفتند: به خدا سوگند كه خداوند هيچكتابى از آسمان فرو نفرستاده است !. در شاننزول اين آيه ، روايات ديگرى نيز نقل شده و چنانكه بعدا خواهيم دانست آنچه در بالاآورديم از همه بهتر و مناسبتر است .
تفسير:
در اينكه اين آيه درباره يهود است يا مشركان در ميان مفسران گفتگو است ، ولى از آنجاكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكه گفتگوئى با يهود نداشته و آنچهبوده در مدينه بوده است و از طرفى سوره انعام كه اين آيه جزء آن است مكى است ،بعضى معتقدند كه اين آيه استثنائا در مدينه نازل شده است و به دستور پيامبر بهتناسب خاصى در وسط اين سوره مكى قرار گرفته و اين موضوع در قرآن نمونه هاىفراوانى دارد.
براى روشن شدن حقيقت مطلب ، نخست بايد تفسير اجمالى آيه را بدانيم و بعد در بارهاينكه آيه از چه اشخاصى سخن ميگويد و هدفش چيست بحث كنيم نخست ميگويد آنها خدا راآنچنانكه شايسته است نشاختند زيرا گفتند: خدا هيچ كتابى بر هيچ انسانىنازل نكرده است ! (و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ماانزل الله على بشر من شى ء).
خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه در جواب آنها بگو چه كسى كتابى را كه موسىآورد و نور و هدايت براى مردم بود نازل گردانيد؟(قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس ).
همان كتابى كه آن را به صفحات پراكندهاىتبديل كردهايد، بعضى را كه به سود شما است آشكار ميكنيد و بسيارى را كه به زيانخود مى دانيد پنهان مى داريد(تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيرا).
و در اين كتاب آسمانى مطالبى به شما تعليم داده شد كه نه شما و نه پدرانتان از آنبا خبر نبوديد و بدون تعليم الهى نمى توانستيد با خبر شويد (و علمتم ما لمتعلموا انتم و لا آبائكم )
در پايان آيه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد كه تنها خدا راياد كند و آنها
را در اباطيل و لجاجت و بازيگرى خود رها سازد زيرا آنها جمعيتى هستند كه كتاب الهى وآيات او را به بازى گرفته اند. (قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون )
اكنون اگر اين آيه در مدينه نازل شده باشد، و روى سخن به يهود باشد معنى آن چنيناست : كه جمعى از يهود منكر نزول كتاب آسمانى بر تمام پيامبران بودند آيا چنين چيزىممكن است ؟ كه يهود و پيروان تورات ، نزول كتاب آسمانى را انكار كنند؟ اگر تعجبنكنيد آرى ، و با توجه به يك مطلب نكته اين موضوع روشن ميشود، زيرا چنانكه كتب عهدجديد (اناجيل ) و عهد قديم (تورات و كتابهاى وابسته به آن ) را به دقت بررسى كنيمخواهيم ديد كه اين كتابها هيچكدام لحن آسمانى ندارد، يعنى جنبه خطاب خداوند به بشردر آنها نيست ، بلكه به خوبى از آنها استفاده مى شود كه اينها از زبان شاگردان و غيرشاگردان از پيروان آئين موسى (عليه السلام ) و مسيح (عليه السلام ) بهشكل تاريخ و شرح زندگى نوشته شده است و ظاهرا يهود و مسيحيان كنونى نيز اينمطلب را انكار نمى كنند زيرا داستان مرگ موسى و عيسى و حوادث زيادى مربوط بهزمانهاى بعد از آن در اين كتابها آمده است ، نه به عنوان پيش بينى بلكه به عنوان خبرىاز گذشته ، آيا چنين كتابى امكان دارد بر موسى و عيسىنازل شده باشد.
منتها مسيحيان و يهوديان عقيده دارند كه اين كتابها چون به دست انسانهائى نوشته شدهكه از وحى آسمانى با خبر بودند كتاب مقدس ‍ وقابل اعتماد و خالى از اشتباه محسوب ميشود.
با توجه به اين نكته روشن مى شود كه چرا آنها از لحن قرآن كه بهشكل خطاب خدا به پيامبر و بندگان است تعجب ميكردند، و در شاننزول فوق نيز خوانديم كه آنها با تعجب از آن حضرت پرسيدند آيا خداوند كتابآسمانى نازل كرده ؟ و سپس اين موضوع را بطور كلى انكار كردند كه هيچ كتابى ازناحيه خدا بر هيچ انسانى حتى موسى نازل نشده است .
ولى خداوند در جواب آنها به اين موضوع اشاره مى كند كه خود شما عقيده داريد الواح ومطالبى بر موسى نازل گرديد، يعنى اگر آنچه در دست شما است كتاب آسمانى نيست ،لا اقل قبول داريد كه چنين چيزى از طرف خدانازل شده است كه قسمتى از آن را آشكار و قسمت زيادى را پنهان ميداريد، و به اينترتيب اشكالى باقى نمى ماند كه چگونه ممكن است يهود منكرنزول كتاب آسمانى شده باشند (دقت كنيد).
و اگر آيه همانند ساير آيات اين سوره درباره مشركان باشد معنى آن چنين مى شود كهآنها منكر هر گونه كتاب آسمانى شدند تا دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) را انكار كنند، ولى خداوند براى آنها استدلال مى كند كه چگونه ممكن است چنينادعائى داشته باشند با اينكه خداوند تورات را بر موسىنازل كرد؟ و مشركان اگر چه آئين يهود را قبول نداشتند ولى انبياء پيشين و ابراهيم وحتى موسى را احتمالا به عنوان پيامبرى براى منطقه و عصر خاصىقبول داشتند، و خود را پيرو آئين ابراهيم ميدانستند، و لذا هنگامى كه پيامبر اسلام (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) ظهور كرد و براى جستجوى علائم او به نزداهل كتاب رفتند و از آنها خواستند كه در كتب خود بررسى كنند، آيا خبر از چنين پيامبرى مىدهد و اگر آنها اين كتب را به هيچوجه قبول نداشتند چگونه ممكن بود چنين درخواستى كنند؟لذا بعد از سؤ ال از يهود آنچه به سود آنها بود اظهار و آنچه به زيانشان بود مخفىمى كردند (مانند نشانه هاى پيامبر كه در كتب پيشين آمده بود) و به اين ترتيب آيهقابل تطبيق بر گفتار مشركان مكه نيز مى تواند باشد.
ولى تفسير اول با لحن آيه و شان نزول ، و ضمائرى كه در آيه است ظاهرا سازگارترمى باشد.
نكته ها
در اينجا به چند موضوع بايد توجه كرد:
1 - قراطيس جمع قرطاس است واصل آن بطورى كه بعضى گفته اند از
يونانى گرفته شده و معنى آن چنانكه راغب در كتاب مفردات ميگويد هر چيزى است كهروى آن مى نويسند بنابراين كاغذ معمولى و پوست حيوانات و درختان و مانند آن كه درقديم الايام نامه و كتابها را روى آن مى نوشتند، نيزشامل ميشود، و منحصر به كاغذ معمولى نيست .
2 - ممكن است سؤ ال شود كه چرا در آيه مذمت از يهود شده كه آنها وحى آسمانى را روىكاغذها و مانند آن نوشته بودند اينكه مذمتى ندارد.
در پاسخ ميگوئيم : مذمت از اين نظر نيست ، بلكه از اين نظر است كه آنها مطالب توراترا روى كاغذهاى پراكنده و مانند آن نوشته بودند كه آنچه را به سود آنها بود به مردمديگر نشان دهند و آنچه به زيانشان بود مخفى سازند.
3 - جمله و ما قدروا الله حق قدره (خدا را آنچنان كه شايسته است نشناختند واوصاف او را درك نكردند) در حقيقت اشاره به اين نكته است كه هر كس خدا را درستبشناسد نمى تواند انكار كند كه از طرف او رهبران و راهنمايان همراه با كتابهاىآسمانى براى بشر فرستاده شده است زيرا حكمت خدا ايجاب مى كند كه اولا انسان رابراى هدفى كه آفريده شده است (هدف تكامل ) در مسير پر پيچ و خمى كه در پيش داردكمك كند، و گر نه نقض غرض كرده است ، و اين هدف بدون فرستادن وحى و كتابآسمانى و تعليمات صحيح و خالى از هر گونه خطا و اشتباه ممكن نيست .
ثانيا چگونه ممكن است مقام رحمت عامه و خاصه خداوند اجازه دهد كه انسان را در مسيرسعادت كه با هزاران مانع روبرو است و پرتگاه هاى فراوان بر سر راه او كمين كردهاند تنها بگذارد و رهبرانى با تعليمات جامع براى دستگيرى و راهنمائى آنها نفرستد.(بنابراين هم حكمت او و هم رحمتش فرستادن كتب آسمانى را ايجاب ميكند).
شك نيست كه معرفت كنه ذات خدا و كنه صفات او براى هيچكس ممكن
نيست و آيه فوق هيچگونه نظر به اين مطلب ندارد بلكه مى خواهد بگويد آن مقدارمعرفتى از خداوند و صفات او كه براى انسان امكانپذير است اگرحاصل شود ترديدى باقى نخواهد ماند كه چنين پروردگارى بندگان خود را بدونسرپرست و كتاب آسمانى باقى نخواهد گذاشت .

آيه و ترجمه


و هذا كتب اءنزلنه مبارك مصدق الذى بين يديه و لتنذر اءم القرى و من حولها و الذين يؤمنون بالاخرة يؤ منون به و هم على صلاتهم يحافظون(92)


ترجمه :
92 - و اين كتابى است كه آنرا نازل كرديم ، كتابى است پر بركت كه آنچه را پيش ازآن آمده تصديق ميكند، (آنرا فرستاديم تا مردم را به پاداشهاى الهى بشارت دهى ) وبراى اينكه (مردم ) ام القرى (مكه ) و آنها كه گرد آن هستند بترسانى ، آنها كه بهآخرت ايمان دارند به آن ايمان مى آورند و مراقب نمازهاى خويش مى باشند.
تفسير:
در تعقيب بحثى كه در باره كتاب آسمانى يهود در آيه گذشته عنوان شد در اينجا بهقرآن كه يك كتاب ديگر آسمانى است اشاره ميشود، و در حقيقت ذكر تورات مقدمهاى استبراى ذكر قرآن تا تعجب و وحشتى از نزول يك كتاب آسمانى ، بر يك بشر، نكنند.
نخست مى گويد: اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم (و هذا كتاب انزلناه).
كتابى است بسيار پر بركت ، زيرا سرچشمه انواع خيرات و نيكيها و پيروزيها
است (مبارك ).
به علاوه كتبى را كه پيش از آن نازل شده اند همگى تصديق مى كند (مصدق الذىبين يديه ).
منظور از اينكه قرآن كتب مقدسه پيشين را تصديق مى كند آن است كه تمام نشانه هائى كهدر آنها آمده است بر آن تطبيق مى نمايد.
و به اين ترتيب دو نشانه بر حقانيت قرآن در دو جمله گذشته بيان گرديده يكى وجودنشانه هائى كه در كتب پيشين از آن خبر داده شده ، و ديگر محتواى خود قرآن كه هر گونهخير و بركت و وسيله سعادت در آن آمده است ، بنابراين هم از نظر محتوا و هم از نظر اسنادو مدارك تاريخى نشانه هاى حقانيت در آن آشكار است . سپس هدفنزول قرآن را چنين توضيح مى دهد كه آن را فرستاديم تا ام القرى (مكه ) و تمام آنهاكه در گرد آن هستند، انذار كنى و به مسؤ ليتها و وظائفشان آگاه سازى (و لتنذرام القرى و من حولها)
و از آنجا كه انذار يعنى توجه دادن به مسؤ ليتها و ترساندن از تركوظائف مهمترين برنامه قرآن مخصوصا در برابر اشخاص سركش و طغيانگر است تنهابه اين قسمت اشاره شده است .
و در پايان آيه مى گويد: كسانى كه به روز رستاخيز و حساب و پاداشاعمال ايمان دارند به اين كتاب ايمان خواهند آورد و مراقب نمازهاى خود خواهند بود
(و الذين يؤ منون بالاخرة يؤ منون به و هم على صلوتهم يحافظون )
نكته ها
در اينجا به چند مطلب بايد توجه داشت :
1 - اسلام يك آئين جهانى است
آيات مختلف قرآن به خوبى گواهى مى دهد كه اسلام يك آئين جهانى است ، تعبيراتىمانند لانذركم به و من بلغ (هدف من اين است كه همه شما و كسانى را كهسخنم به آنها ميرسد با قرآن انذار كنم ) (انعام - 19) و ان هو الا ذكرىللعالمين (اين قرآن وسيله تذكر جهانيان است ) (انعام - 90)وقل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا (بگو اى مردم ! منرسول خدا به سوى همه شما هستم ) (اعراف 158) وامثال آن كه در قرآن فراوان است گواه اين حقيقت است و جالب اينكه بسيارى از اين آيات درمكه يعنى در آن موقع كه هنوز اسلام از محيط اين شهر تجاوز نكرده بودنازل گرديد.
ولى با توجه به آيه مورد بحث اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه هدف بعثت پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انذار و هدايت مردم مكه و كسانى كه پيرامون آن هستند ذكرشده ؟ آيا اين با جهانى بودن اسلام منافات ندارد؟

next page

fehrest page

back page