بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 5, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DF000001 -
     DF000002 -
     DF000003 -
     DF000004 -
     DF000005 -
     DF000006 -
     DF000007 -
     DF000008 -
     DF000009 -
     DF000010 -
     DF000011 -
     DF000012 -
     DF000013 -
     DF000014 -
     DF000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در شان نزول آيات فوق روايات متعددى نقل شده كه با هم شباهت زياد دارند از جمله اينكه: در تفسير (در المنثور) چنين نقل شده كه جمعى از قريش از كنار مجلس پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) گذشتند در حالى كه صهيب و عمار، وبلال و خباب و امثال آنها از مسلمانان كم بضاعت و كارگر، در خدمت پيامبر بودند. آنها ازمشاهده اين صحنه تعجب كردند (و از آنجا كه شخصيت را درمال و ثروت و مقام مى دانستند نتوانستند عظمت مقام روحى اين مردان بزرگ ، و نقش
سازنده آنها را در ايجاد مجتمع بزرگ اسلامى و انسانى آينده درك كنند) گفتند اى محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيا به همين افراد از ميان جمعيت قناعت كرده اى ؟ اينها هستندكه خداوند از ميان ما انتخاب كرده ؟! ما پيرو اينها بوده باشيم ؟ هر چه زودتر آنها را ازطرف خود دور كن ، شايد ما به تو نزديك شويم و از تو پيروى كنيم .
آيات فوق نازل شد و اين پيشنهاد را به شدت رد كرد. بعضى از مفسراناهل تسنن مانند نويسنده المنار حديثى شبيه به ايننقل كرده و سپس اضافه مى كند عمر بن خطاب در آنجا حاضر بود، و به پيامبر پيشنهادكرد چه مانعى دارد كه پيشنهاد آنها را بپذيريم ؟ و ما ببينيم اينها چه ميكنند آيات فوقپيشنهاد او را نيز رد كرد.
اشتباه نشود ذكر شان نزول براى بعضى از آيات اين سوره منافاتى با اين ندارد كهتمام سوره يك جا نازل شده باشد زيرا همانطور كه سابقا اشاره كرديم ممكن است حوادثگوناگونى قبل از نزول سوره در فواصل مختلفى روى داده باشد و اين سوره ناظر بهآن حوادث بوده باشد.
ذكر اين نكته در اينجا لازم به نظر مى رسد كه در پارهاى از رواياتنقل شده هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشنهاد آنها را نپذيرفت از اوخواستند كه ميان اشراف قريش و فقراى يارانش تناوبقائل شود، يعنى روزى را براى اينها و روزى را براى آنها قرار دهد، تا با هم در يكجلسه ننشينند، پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفت شايد وسيلهاى براى ايمان آوردن آنهاشود، آنها گفتند بايد اين مطلب به عنوان يك قرار داد نوشته شود پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) على (عليه السلام ) را مامور نوشتن قرار داد كرد كه آيه فوقنازل شد و از اين كار نهى كرد.
ولى اين روايت علاوه بر اينكه با روح تعليمات اسلام سازگار نيست و در هيچ مورد درمقابل اينگونه تبعيضها انعطافى نشان نداده ، بلكه در همه جا سخن از وحدت جامعهاسلامى است ، با آيه قبل كه ميفرمود( ان اتبع الا ما يوحى الى :) منهمواره پيرو وحى الهى هستم سازگار نيست ، چگونه ميتوان باور كرد پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) بدون انتظار وحى تسليم چنين پيشنهادى شده باشد.
به علاوه جمله و( و لا تطرد) كه در آغاز آيه مورد بحث مى خوانيم نشانمى دهد كه آنها پيشنهاد طرد مطلق آن دسته از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )را داشته اند نه پيشنهاد تناوب ، زيرا تناوب با طرد فرق بسيار دارد و اين نشان مىدهد كه شان نزول همان است كه در آغاز آورديم .
تفسير:
مبارزه با فكر طبقاتى
در اين آيه به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى مشركان اشاره شده و آن اينكه آنها انتظارداشتند پيامبر امتيازاتى براى ثروتمندان به نسبت طبقه فقيرقائل شود، و معتقد بودند كه نشستن آنها در كنار ياران فقير پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) براى آنها عيب و نقص بزرگى است ، بيخبر از اينكه اسلام آمده تا بهاينگونه امتيازات پوچ و بى اساس پايان دهد، لذا آنها روى اين پيشنهاد اصرار داشتندكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين دسته را از خود براند، اما قرآن صريحا وبا ذكر دلائل زنده پيشنهاد آنها را نفى مى كند نخست كسانى را كه صبح و شامپروردگار خود را ميخوانند و جز ذات پاك او نظرى ندارند، هرگز از خود دور مكن(و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداوة و العشى يريدون وجهه )
قابل توجه اينكه در اينجا بدون اينكه نام يا عنوان اين اشخاص را ذكر
كند، تنها به ذكر اين صفت قناعت شده است ، كه آنها صبح و شام - و به تعبير ديگرهميشه - به ياد خدا هستند، و اين عبادت و نيايش ‍ و توجه به پروردگار نه بخاطر ديگراز روى ريا است ، بلكه تنها بخاطر ذات پاك او است او را فقط بخاطر خودش مى خواهندو مى جويند، و هيچ امتيازى با اين امتياز برابرى نمى كند.
از آيات مختلف قرآن استفاده مى شود كه مشركان ثروتمند و خود خواه اين نخستين و آخرينبار نبود كه چنين پيشنهادى را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كردند، بلكهكرارا اين ايراد را داشتند، كه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) جمعى ازبينوايان را گرد خويش جمع كرده است ، و اصرار داشتند آنها را طرد كند.
در حقيقت آنها روى يك سنت ديرين غلط امتياز افراد را به ثروت آنها مى دانستند، و معتقدبودند بايد طبقات اجتماع كه بر اساس ‍ ثروت به وجود آمده همواره محفوظ بماند، و هرآئين و دعوتى بخواهد زندگى طبقاتى را بر هم زند، و اين امتيازات را ناديده بگيرد، درنظر آنها مطرود و غير قابل قبول است .
در حالات نوح پيامبر (عليه السلام ) نيزكه اشراف زمان او به او ميگفتند، (و مانراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الراى ): ما نمى بينيم كسانى از تو پيروىكرده باشند، جز جمعى از فرومايگان و افراد خام (هود آيه 26) و اين رادليل بر بطلان رسالت او ميدانستند.
يكى از نشانه هاى عظمت اسلام و قرآن و به طور كلى عظمت مكتب انبيا اين است كه باسرسختى هر چه بيشتر، در برابر اين گونه پيشنهادها مقاومت كردند، و در جوامعى كهاختلاف طبقاتى يك مساله جاويدان شمرده مى شد، بكوبيدن اين امتياز موهوم پرداختند تامعلوم شود افراد پاكدل و با ايمان و هوشمندى هم چون سلمان و ابى ذر و صهيب و خباب وبلال به خاطر نداشتن مال و ثروت كمترين نقصى ندارند، و ثروتمندان بى مغز و كوردل و خود خواه و متكبر به خاطر ثروتشان نميتوانند از امتيازات اجتماعى و معنوىبرخوردار گردند.
در جمله بعد مى فرمايد: دليلى ندارد كه اينگونه اشخاص با ايمان را از خود دور سازى، براى اينكه نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها، (ما عليك منحسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء).
با اينحال اگر آنها را از خود برانى از ستمگران خواهى بود (فتطردهم فتكون منالظالمين ).
در اينكه منظور از حساب در اينجا چه حسابى است ؟ در ميان مفسران گفتگو است ، بعضىاحتمال داده اند كه منظور از حساب ، حساب روزى آنها است ، يعنى اگر دست آنها ازمال و ثروت تهى است بارى بر دوش تو نمى گذارند، زيرا حساب روزى آنها با خدااست ، همانگونه كه تو نيز بار زندگى خود را بر دوش آنها نمى گذارى و حسابروزى تو با آنها نيست .
ولى با توجه به بيانى كه خواهيم كرد اين احتمال بعيد به نظر مى رسد.
بلكه ظاهر اين است كه منظور از حساب ، حساباعمال است - همانطور كه بسيارى از مفسران گفته اند - اما چگونه خداوند ميفرمايد حساباعمال آنها بر تو نيست ، در حاليكه آنها عمل بدى نداشته اند كه ذكر چنين جملهاى لازمباشد اين به خاطر آن است كه مشركان ياران فقير پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )را به واسطه نداشتن مال و ثروت متهم به دورى از خدا مى كردند كه اگراعمال آنها در پيشگاه خدا مورد قبول بود، چرا آنها را از نظر زندگى مرفه قرار ندادهاست ؟ به علاوه آنها را متهم مى كردند كه ايمانشان شايد بخاطر تامين زندگى و رسيدنبه آب و نان بوده است .
قرآن پاسخ مى دهد به فرض اينكه آنها چنين بوده باشند، ولى حسابشان با خدا است ،همين اندازه كه ايمان آورده اند و در صف مسلمين قرار گرفته اند، به هيچ قيمتى نبايدرانده شوند، و به اين ترتيب جلو بهانه جوئيهاى اشراف قريش را ميگيرد.
شاهد اين تفسير همان است كه در داستان نوح پيغمبر كه شبيه داستان اشراف قريش استآمده در آنجا كه قوم نوح به او ميگويند: ا نؤ من لك و اتبعك الارذلون :( مابه تو ايمان بياوريم در حاليكه افراد بى سر و پا از تو پيروى كرده اند) نوح درجواب مى گويد: و ما علمى بما كانوا يعملون ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون و ماانا بطارد المؤ منين :(من چه اطلاعى از اعمال آنها دارم ؟ حساباعمال آنها بر خدا است اگر بدانيد، و من نميتوانم آنها را كه اظهار ايمان كرده اند از خودبرانم .)
نتيجه اينكه وظيفه پيامبر آن است كه هر فردى را كه اظهار ايمان كند بدون هيچ گونهتفاوت و تبعيض از هر قشر و طبقهاى كه باشد بپذيرد، چه رسد به افرادپاكدل و با ايمانى كه جز خدا نمى جويند و تنها گناهشان اين است كه دستشان ازمال و ثروت تهى است ، و آلوده زندگى نكبتبار اشراف نيستند.
يك امتياز بزرگ اسلام
مى دانيم در مسيحيت كنونى دايره اختيارات روساى مذهبى به طرز مضحكى توسعه يافتهتا آنجا كه آنها براى خود حق بخشيدن گناهقائل هستند، و به همين جهت ميتوانند كسانى را با كوچكترين چيزى طرد و تكفير كنند، و يابپذيرند.
قرآن در آيه فوق و آيات ديگر صريحا يادآور ميشود كه نه تنها علماى مذهبى حتىشخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز حق طرد كسى را كه اظهار ايمان مى كند،و كارى كه موجب خروج از اسلام بشود، انجام نداده ندارند. آمرزش گناه و حساب و كتاببندگان تنها به دست خدا است ، و هيچ كس جز او حق دخالت در چنين كارى ندارد.
ولى اشتباه نشود موضوع بحث در آيه طرد مذهبى است ، نه طرد
حقوقى ، به اين معنى كه اگر مثلا مدرسهاى وقف بر محصلين خاصى بود، و كسى در آغازمشمول شرايط بود و بعدا فاقد شرايط شد، اخراج او از آن مدرسه هيچ مانعى ندارد، وهم چنين اگر متولى مدرسه اختياراتى به خاطر رعايت مصالح مدرسه داشت ، هيچ مانعىندارد كه براى حفظ نظم و موقعيت آن ، از آن اختيارات مشروع استفاده كند (بنابراينمطالبى كه در تفسير المنار در ذيل آيه بر خلاف اين مطلب ديده ميشود، ناشى از اشتباهطرد مذهبى با طرد حقوقى است ).
در آيه بعد به ثروتمندان بى ايمان هشدار مى دهد كه اين جريانات آزمايشهائى استبراى آنها، و اگر از كوره اين آزمايشها نادرست بيرون آيند، بايد عواقب دردناك آنراتحمل كنند، مى گويد: اين چنين بعضى از آنها را با بعض ديگر آزموديم (و كذلكفتنا بعضهم ببعض ).
فتنه در اينجا به معنى آزمايش است ، چه آزمايشى از اين سنگينتر كه اشراف وثروتمندانى كه سالها عادت كرده اند حساب خود را به كلى از طبقات پائين جدا كنند، نهدر شادى با آنها شريك باشند، و نه در غم و رنج ، و حتى قبرهايشان هم از يكديگرفاصله داشته باشد، يك مرتبه تمام اين آداب و رسوم را در هم بشكنند، و اين زنجيرهاىعظيم را از دست و پاى خود بردارند و به آئينى به پيوندد كه پيشگامان آن بهاصطلاح از طبقه فقرا و پائين محسوب مى شوند.
سپس اضافه مى كند: كار اين توانگران به جائى ميرسد كه با نگاه تحقير به مؤ منانراستين نگريسته و مى گويند: آيا اينها هستند كه خداوند از ميان ما برگزيده ، و نعمتايمان و اسلام به آنها ارزانى داشته است ؟ آيا اينهاقابل
چنين حرفهائى هستند؟! (ليقولوا ا هؤ لاء من الله عليهم من بيننا).
و بعد به آنها پاسخ مى گويد كه اين افراد با ايمان مردمى هستند كه شكر نعمتعمل و تشخيص را بجا آورده و آنرا بكار بسته اند، و هم چنين شكر نعمت دعوت پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بجا آورده و از او پذيرا شده اند. چه نعمتى از آنبزرگتر و چه شكرى از آن بالاتر، و بخاطر همين خداوند، ايمان را در قلوب آنها راسخگردانيده است آيا خداوند شاكران را بهتر نميشناسد؟ (ا ليس الله باعلمبالشاكرين ).

آيه و ترجمه



و اذا جاءك الذين يؤ منون بايتنا فقل سلم عليكم كتب ربكم على نفسه الرحمة اءنه منعمل منكم سوءا بجهلة ثم تاب من بعده و اءصلح فأ نه غفور رحيم (54)
و كذلك نفصل الايت و لتستبين سبيل المجرمين (55)


ترجمه :
54 - هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند به آنها بگو: سلام برشما، پروردگارتان رحمت را بر خود فرض كرده ، هر كس از شما كار بدى از روىنادانى كند سپس توبه و اصلاح (و جبران ) نمايد او آمرزنده مهربان است .
55 - و اينچنين آيات را برميشمريم (و روشن ميسازيم ) تا راه گناهكاران آشكار گردد.
تفسير:
بعضى معتقدند آيه نخست درباره كسانى نازل شده كه در آياتقبل پيامبر
(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور شد كه از طرد آنها خوددارى كند، و آنها را از خود جدانسازد و بعضى معتقدند درباره جمعى از گناهكاران بوده است كه نزد پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) آمدند و اظهار داشتند ما گناهان زيادى كرده ايم و پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) سكوت كرد تا آيه فوقنازل شد.
اما شان نزول آن هر چه باشد، شك نيست كه مفهوم آيه يك معنى كلى و وسيع است و همه راشامل ميشود، زيرا نخست به صورت يك قانون كلى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) دستور مى دهد كه تمام افراد با ايمان را هر چند گناهكار باشند، نه تنها طردنكند، بلكه به خود بپذيرد و چنين مى گويد:
هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان آورده اند به سراغ تو بيايند، به آنها بگو: سلامبر شما (و اذا جائك الذين يؤ منون باياتنافقل سلام عليكم ).
اين سلام ممكن است از ناحيه خدا و بوسيله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودهباشد، و يا مستقيما از ناحيه خود پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و در هرحال دليل بر پذيرا شدن و استقبال كردن و تفاهم و دوستى با آنها است .
در جمله دوم اضافه ميكند، كه پروردگار شما رحمت را بر خود فرض كرده است (كتبربكم على نفسه الرحمة ).
(كتب )كه از ماده ( كتابت ) به معنى نوشتن است ، در بسيارى از مواردكنايه از الزام و ايجاب و تعهد مى باشد، زيرا يكى از آثار نوشتن مسلم شدن و ثابتماندن چيزى است .
و در جمله سوم كه در حقيقت توضيح و تفسير رحمت الهى است ، با تعبيرى محبت آميز چنينمى گويد: هر كس از شما كارى از روى جهالت انجام دهد، سپس توبه كند و اصلاح وجبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است (انه منعمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده و اصلح فانه غفور رحيم )
همانطور كه سابقا گفته ايم منظور از (جهالت ) در اينگونه موارد،
همان غلبه و طغيان شهوت است كه انسان نه از روى دشمنى و عداوت با حق ، بلكه بهخاطر غلبه هوى و هوس آنچنان مى شود كه فروغعقل و كنترل شهوت را از دست مى دهد، چنين كسى با اينكه عالم به گناه و حرام است اماچون علمش تحت الشعاع هوى و هوس واقع شده ، به آنجهل اطلاق گرديده ، مسلما چنين كسى در برابر گناه خود مسؤل است ، اما چون از روى عداوت و دشمنى نبوده ، سعى و كوشش مى كند اصلاح و جبرانكند.
در حقيقت آيه فوق به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مى دهد، كه هيچ فردبا ايمانى را از هر طبقه و نژاد و در هر شرائطى بوده باشد، نه تنها از خود نراند،بلكه آغوش خويش را يكسان به روى همه بگشايد، حتى اگر كسانى آلوده به گناهانزياد باشند، آنها را نيز بپذيرد و اصلاح كند.
و در آيه بعد براى تاكيد مطلب مى فرمايد:(ما آيات و نشانهها و دستورات خود را اينچنين روشن و مشخص مى كنيم ، تا هم راه حقجويان و مطيعان آشكار گردد و هم راه گنهكارانلجوج و دشمنان حق (و كذلك نفصل الايات و لتستبينسبيل المجرمين ).
روشن است كه منظور از مجرم ، در آيه فوق هر گناهكارى نيست ، زيرا پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) در اين آيه ماموريت پيدا مى كند گناهكاران را در صورتى كه بهسوى او بيايند هر چند اعمال خلافى از روى نادانى انجام داده باشند، بپذيرد، بنابراينمنظور از مجرم همان گناهكاران لجوج و سرسختى است كه با هيچ وسيله تسليم حق نمىشوند.
يعنى بعد از اين دعوت عمومى و همگانى به سوى حق ، حتى دعوت از گناهكارانى كه ازكار خود پشيمانند، راه و رسم مجرمان لجوج و غيرقابل انعطاف كاملا شناخته خواهد شد.

آيه و ترجمه


قل انى نهيت اءن اءعبد الذين تدعون من دون اللهقل لا اءتبع اءهواءكم قد ضللت اذا و ما اءنا من المهتدين (56)
قل انى على بينة من ربى و كذبتم به ما عندى ما تستعجلون به إ ن الحكم الا لله يقصالحق و هو خير الفصلين (57)
قل لو اءن عندى ما تستعجلون به لقضى الا مر بينى و بينكم و الله اءعلم بالظلمين (58)


ترجمه :
56 - بگو من از پرستش كسانى كه غير از خدا ميخوانيد نهى شده ام ، بگو من از هوى وهوسهاى شما پيروى نمى كنم اگر چنين كنم گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نخواهمبود.
57 - بگو من دليل روشنى از پروردگارم دارم و شما آنرا تكذيب كرده ايد (و نپذيرفتهايد) آنچه شما درباره آن عجله داريد به دست من نيست ، حكم و فرمان تنها از آن خدا است ،حق را از باطل جدا ميكند، و او بهترين جدا كننده (حق ازباطل ) است .
58 - بگو اگر آنچه را كه شما در باره آن عجله داريد نزد من بود (و به درخواست شماترتيب اثر مى دادم عذاب الهى بر شما نازل مى گشت و) كار من و شما پايان گرفتهبود و خداوند ظالمان را بهتر مى شناس
تفسير:
اصرار بيجا
در اين آيات همچنان روى سخن به مشركان و بت پرستان لجوج است - همانطور كه بيشترآيات اين سوره نيز همين بحث را دنبال مى كند - لحن اين آيات چنان است كه گويا آنها ازپيامبر دعوت كرده بودند به آئينشان گرايش پيدا كند پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) مامور مى شود كه صريحا به آنها بگويد: من از پرستش كسانى را كه غير از خدامى پرستيد نهى شدهام (قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله ).
جمله نهيت (ممنوع شده ام ) كه به صورتفعل ماضى مجهول آورده شده است اشاره به اين است كه ممنوع بودن پرستش بتها چيزتازهاى نيست بلكه همواره چنين بوده و خواهد بود.
سپس با جمله : بگو اى پيامبر من پيروى از هوا و هوسهاى شما نمى كنم(قل لا اتبع اهوائكم ) پاسخ روشنى به پيشنهاد بى اساس آنها مى دهد وآن اينكه بت پرستى هيچ دليل منطقى ندارد، و هرگز با حكمعقل و خرد جور نمى آيد، زيرا عقل به خوبى درك مى كند كه انسان از جماد اشرف استچگونه ممكن است انسان در برابر مخلوق ديگرى و حتى در برابر موجود پست تر سرتعظيم فرود آورد، علاوه بر اين بتها غالبا ساخته و پرداخته انسان بودند چگونه ممكناست چيزى كه مخلوق خود انسان است معبود او وحلال مشكلاتش گردد، بنابراين سرچشمه بت پرستى چيزى جز تقليد كوركورانه وپيروى از خرافات و هوا پرستى نيست .
و در آخرين جمله براى تاكيد بيشتر مى گويد: اگر من چنين كارى را كنم مسلما گمراهشدهام و از هدايت يافتگان نخواهم بود (قد ضللت اذا و ما انا من المهتدين ).
در آيه بعد پاسخ ديگرى به آنهاو آن اينكه من بينه ودليل روشنى از طرف پروردگارم دارم اگر چه شما آن را نپذيرفته و تكذيب كرده ايد(قل انى على بينة من ربى و كذبتم به ).
بينة در اصل به چيزى مى گويند كه ميان دو شى ء فاصله و جدائى مى افكند بهگونهاى كه ديگر هيچگونه اتصال و آميزش با هم نداشته باشند، سپس بهدليل روشن و آشكار نيز گفته شده ، از اين نظر كه حق وباطل را كاملا از هم جدا مى كند.
در اصطلاح فقهى اگر چه ( بينة ) به شهادت دو نفرعادل گفته مى شود ولى معنى لغوى آن كاملا وسيع است و شهادت دوعادل يكى از مصداقهاى آن مى باشد و اگر به معجزات بينة گفته مى شود باز از هميننظر است كه حق را از باطل جدا مى كند و اگر به آيات و احكام الهى بينة گفته مى شودباز به عنوان مصداق اين معنى وسيع است .
خلاصه در اين آيه نيز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مامور است روى اين نكتهتكيه كند كه مدرك من در مسئله خدا پرستى و مبارزه با بت كاملا روشن و آشكار ميباشد وانكار و تكذيب شما چيزى از اهميت آن نمى كاهد.
سپس به يكى ديگر از بهانه جوئيهاى آنها اشاره مى كند و آن اينكه آنها مى گفتند اگرتو بر حق هستى كيفرهائى كه ما را به آن تهديد ميكنى زودتر بياور پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) در پاسخ آنها ميگويد آنچه را شما درباره آن عجله داريد به
دست من نيست ) (ما عندى ما تستعجلون به ).
تمام كارها و فرمانها همه به دست خدا است (ان الحكم الا لله ).
و بعد به عنوان تاكيد مى گويد: او است كه حق را ازباطل جدا مى كند و او بهترين جدا كنندگان حق ازباطل است (يقص ‍ الحق و هو خير الفاصلين ).
بديهى است كسى ميتواند به خوبى حق را ازباطل جدا كند كه علمش از همه بيشتر باشد و شناخت حق وباطل براى او كاملا روشن است ، به علاوه قدرت كافى براىاعمال علم و دانش خود نيز داشته باشد و اين دو صفت (علم و قدرت ) به طور نامحدود وبى پايان تنها براى ذات پاك خدا است ، بنابراين او بهترين جدا كنندگان حق ازباطل است .
در آيه بعد به پيامبر دستور مى دهد كه در برابر مطالبه عذاب و كيفر از ناحيه اينجمعيت لجوج و نادان به آنها بگو : اگر آنچه را كه شما با عجله از من مى طلبيد درقبضه قدرت من بود و من به درخواست شما ترتيب اثر ميدادم كار من و شما پايانگرفته بود (قل لو ان عندى ما تستعجلون به لقضى الامر بينى و بينكم).
اما براى اينكه تصور نكنند مجازات آنها به دست فراموشى سپرده شده در پايان خداونداز همه كس بهتر ستمكاران و ظالمان را مى شناسد و به موقع كيفر آنها را خواهد داد(و الله اعلم بالظالمين ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - از آيات قرآن استفاده مى شود كه بسيارى از اقوام گذشته همين درخواست را ازپيامبران خود داشتند، كه اگر راست مى گوئى پس چرا مجازاتى را كه براى ما انتظاردارى به سراغ ما نمى فرستى ؟!
قوم نوح (عليه السلام ) چنين درخواستى را از او كردند و گفتند اى نوح ! چرا اين همه باما سخن مى گوئى و مجادله مى كنى ؟ اگر راست مى گوئى عذابى را كه به عنوانتهديد مى گوئى زودتر بياور قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بماتعدنا ان كنت من الصادقين (هود - 32) نظير اين تقاضا را قوم صالح نيز از او كردند(اعراف - 77).
و همچنين قوم عاد به پيامبرشان هود چنين پيشنهادى داشتند (اعراف - 70) از سوره اسراءنيز استفاده مى شود كه اين درخواست از پيامبر اسلام مكرر واقع شد، حتى گفتند ما بهتو ايمان نمى آوريم مگر زمانى كه يكى از چند كار انجام دهى از جمله اينكه سنگهاىآسمانى را قطعه قطعه بر سر ما بيفكنى ! (او تسقط السماء كما زعمت عليناكسفا) (اسراء - 92).
اين درخواستهاى نامعقول يا به عنوان استهزاء و مسخره كردن صورت مى گرفته و يابه راستى به عنوان طلب اعجاز و در هر دو صورت كار احمقانهاى بود، زيرا در صورتدوم موجب نابودى آنها مى شده و جائى براى استفاده از معجزه باقى نمى مانده و درصورت اول نيز با دلائل و نشانه هاى روشنى كه پيامبران با خود داشتندحداقل احتمال صدق آنها در نظر هر بيننده مجسم ميشده است ، چطور ممكن است با چنين احتمالىانسان تقاضاى نابودى خودش را بكند، يا آن را به شوخى بگيرد ، ولى تعصب و لجاجتبلاى بزرگى است كه جلو هر گونه فكر و منطق را مى گيرد.
2 - جمله (ان الحكم الا لله ) معنى روشنى دارد و آن اينكه : هر گونهفرمان در عالم آفرينش و تكوين و در عالم احكام دينى و تشريع به دست خدا است ، وبنابراين اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماموريتى پيدا مى كند آنهم بهفرمان او است .
و اگر حضرت مسيح مثلا مردهاى را زنده مى كند آنهم به اذن او است ، همچنين هر منصبى اعماز رهبرى الهى و قضاوت و حكميت به كسى سپرده شده است
آنهم از ناحيه پروردگار است . اما متاسفانه جمله به اين روشنى درطول تاريخ كرارا مورد سوء استفاده واقع شده است ، گاهى خوارج براى ايراد به مسئلهتعيين حكمين در جريان جنگ صفين كه به پيشنهاد آنها وامثال آنها صورت گرفته بود به اين جمله چسبيده و به گفته على (عليه السلام ) كلمهحقى را گرفته و در معنى باطلى به كار ميبردند، و تدريجا جمله لا حكم الالله شعارى براى آنها شد.
آنها آن قدر نادان و ابله بودند كه تصور مى كردند اگر كسى به فرمان خدا و بهدستور اسلام در موضوعى حكميت پيدا كرد با جمله ان الحكم الا لله مخالف است ، با اينكهقرآن زياد ميخواندند اما كمتر مى فهميدند، زيرا حتى قرآن در موضوع دادگاه خانوادگىاسلام تصريح به انتخاب حكم از طرف زن و مرد مى كند (فابعثوا حكما من اهله وحكما من اهلها) (نساء - 35)
بعضى ديگر - همانطور كه فخر رازى در تفسير خودنقل مى كند - اين جمله را دليلى بر مسلك جبر گرفته اند، زيرا وقتىقبول كنيم همه فرمانها در جهان آفرينش به دست خدا است اختيارى براى كسى باقى نمىماند.
در حالى كه مى دانيم آزادى اراده بندگان و اختيار آنها نيز به فرمان پروردگار است ،اين خدا است كه مى خواهد آنها مختار و آزاد در كار خود باشند تا در پرتو اختيار و آزادى ،تكليف و مسئوليت بر دوش آنها نهد و تربيت شوند.
3 - جمله يقص در لغت به معنى قطع كردن و بريدن چيزى است و اينكه درآيه فوق مى خوانيم يقص الحق : خداوند حق را ميبرد يعنى كاملا آنرا ازباطل جدا و تفكيك مينمايد، بنابراين جمله بعد و هو خير الفاصلين
او بهترين جدا كنندگان است تاكيد براى اين موضوع محسوب مى شود.
و بايد توجه داشت كه جمله ( يقص ) از ماده ( قصه )به معنى بيان سرگذشت و داستان نيست آنچنان كه بعضى از مفسران پنداشتهاند.

آيه و ترجمه


و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها إ لا هو و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة إ لايعلمها و لا حبة فى ظلمت الا رض و لا رطب و لا يابس إ لا فى كتب مبين (59)
و هو الذى يتوفئكم باليل و يعلم ما جرحتم بالنهار ثم يبعثكم فيه ليقضىاءجل مسمى ثم إ ليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتم تعملون (60)
و هو القاهر فوق عباده و يرسل عليكم حفظة حتى إ ذا جاء اءحدكم الموت توفته رسلنا وهم لا يفرطون (61)
ثم ردوا إ لى الله مولئهم الحق اءلا له الحكم و هو اءسرع الحسبين (62)


ترجمه :
59 - كليدهاى غيب تنها نزد او است و جز او كسى آنرا نمى داند، آنچه در خشكى و درياستميداند، هيچ برگى (از درختى ) نمى افتد مگر اينكه از آن آگاه است ، و نه هيچ دانهاى درمخفيگاه زمين ، و نه هيچ تر و خشكى وجود دارد جز اينكه در كتاب آشكار (در كتاب علم خدا)ثبت است .
60 - او كسى است كه (روح ) شما را در شب (به هنگام خواب ) مى گيرد، و از آنچه در روزكسب كرده ايد (و انجام داده ايد) با خبر است سپس شما را در روز (از خواب ) برمى انگيزد(و اين وضع همچنان ادامه مى يابد ) تا مدت و سر آمد
معينى فرا رسد سپس بازگشت شما به سوى او است ، و شما را به آنچهعمل ميكرديد آگاه ميسازد.
61 - او تسلط كامل بر بندگان خود دارد و مراقبانى بر شما مى فرستد، تا زمانى كهيكى از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را مى گيرند و آنها (در نگاهدارىحساب اعمال بندگان ) كوتاهى نمى كنند.
62 - سپس (تمام بندگان ) به سوى خدا كه مولاى حقيقى آنها است باز ميگردند، بدانيدداورى مخصوص او است و او سريعترين حسابگران است .
تفسير:
اسرار غيب !
در آيات گذشته سخن از علم و قدرت خدا و وسعت دايره حكم و فرمان او در ميان بود، دراين آيات آنچه در آيات قبل اجمالا بيان شده ، مشروحا توضيح داده مى شود.
نخست به موضوع علم خدا پرداخته ، مى گويد:
(خزانه هاى غيب (يا كليدهاى غيب ) همه در نزد خدا است ، و جز او كسى آنها را نميداند(و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو)
مفاتح جمع مفتح (بر وزن بهتر) به معنى كليد است ، و نيز ممكن است جمع مفتح (بر وزندفتر) به معنى خزينه و مركز نگاهدارى چيزى بوده باشد.
در صورت اول معنى آيه چنين مى شود كه تمام كليدهاى غيب به دست او است ، و در صورتدوم تمام خزانههاى غيب .
اين احتمال نيز وجود دارد كه هر دو معنى در يك عبارت مراد باشد، و همانطور كه در علماصول اثبات كرده ايم مانعى از استعمال يك لفظ در چند معنى وجود
ندارد، و در هر صورت اين دو لازم و ملزوم يكديگرند، زيرا هر كجا خزانهاى است ، كليدىوجود دارد.
ولى بيشتر به نظر ميرسد كه مفاتح به معنى كليدها باشد، نه خزائن ، زيرا هدف دراينجا بيان علم خدا است و آن با مساله كليد كه وسيله آگاهى از ذخاير مختلف است ،متناسبتر مى باشد، در دو مورد ديگر كه كلمه مفاتح در قرآن بكار رفته ، نيز منظور ازآن كليد است .
سپس براى توضيح و تاكيد بيشتر مى گويد: آنچه در بر و بحر است خدا ميداند(و يعلم ما فى البر و البحر).
بر به معنى مكان وسيع است ، و معمولا به خشكيها گفته ميشود، و بحر دراصل نيز به معنى محل وسيعى است كه آب زياد در آن مجتمع باشد، و معمولا به درياها وگاهى به نهرهاى عظيم نيز گفته مى شود.
در هر حال آگاهى خدا از آنچه در خشكيها و درياها است ، به معنى احاطه علم او بر همه چيزاست . و توجه به وسعت معنى جمله بالا (آنچه در خشكيها و درياها است خدا ميداند) در حقيقتروشنگر گوشهاى از علم وسيع او است .
يعنى او از جنبش ميلياردها موجود زنده ، كوچك و بزرگ ، در اعماق درياها.
از لرزش برگهاى درختان در تمام جنگلها و كوهها.
از تاريخچه قطعى شگفتن هر غنچه و باز شدن گلبرگها.
از جريان امواج نسيم در بيابانها و خميدگى درهها.
از شماره واقعى سلولهاى بدن هر انسان و گلبولهاى خونها.
از حركات مرموز تمام الكترونها در دل اتمها.
و بالاخره از تمام انديشه هائى كه از لابلاى پردههاى مغز ما ميگذرد، و تا
اعماق روح ما نفوذ مى كند... آرى از همه اينها به طور يكسان با خبر است .
باز در جمله بعد براى تاكيد احاطه علمى خداوند، اشاره به خصوص در اين مورد كرده ومى فرمايد: هيچ برگى از درختى جدا نميشود، مگر اينكه آنرا ميداند (و ما تسقط منورقة الا يعلمها).
يعنى تعداد اين برگها و لحظه جداشدنشان از شاخه ها و گردش آنها در وسط هوا ولحظه قرار گرفتنشان روى زمين ، همه اينها در پيشگاه علم او روشن است . هم چنين هيچدانهاى در مخفيگاه زمين قرار نميگيرد، مگر اينكه تمام خصوصيات آن را ميداند (و لاحبة فى ظلمات الارض ).
در حقيقت دست روى دو نقطه حساس گذارده شده است ، كه براى هيچ انسانى هر چند ميليونهاسال از عمر او بگذرد، و دستگاههاى صنعتى وتكامل حيرت انگيز پيدا كند، احاطه بر آن ممكن نيست .
چه كسى ميداند بادها در هر شبانه روز در سرتاسر كره زمين چه بذرهائى را از گياهانجدا كرده و به چه نقطهاى مى پاشد، بذرهائى كه ممكن است گاهى ساليان دراز در اعماقزمين مخفى بمانند، تا آب كافى براى رشد و نمو به دست آورند؟. چه كسى مى داند كهدر هر ساعت به وسيله حشرات و يا به وسيله انسانها چند دانه از چه نوع بذر و در كدامنقطه زمين افشانده مى شوند؟.
كدام مغز الكترونيكى ميتواند، تعداد برگهائى كه در يك روز از شاخه درختان جنگلها جدامى شوند حساب كند؟.
نگاه به منظره يك جنگل مخصوصا در فصل پائيز، و به ويژه بهدنبال يك رگبار يا يك تند باد، و منظره بديعى كه سقوط پى در پى برگها پيدا مىكند، بخوبى اين حقيقت را ثابت مى كند، كه اينگونه علوم هيچ گاه ممكن نيست در دسترسانسان قرار گيرد.
در واقع سقوط برگها لحظه مرگ آنها است ، و سقوط دانهها در مخفيگاه
زمين گامهاى نخستين حيات و زندگى آنها است ، او است كه از نظام اين مرگ و زندگى باخبر است ، حتى گامهاى مختلفى را كه يك دانه به سوى زندگىكامل و شكوفان شدن برمى دارد در هر لحظه و هر ساعت در پيشگاه علم او آشكار است .
بيان اين موضوع يك اثر فلسفى دارد و يك اثر تربيتى .
اما اثر فلسفى آن اين است كه پندار كسانى را كه علم خدا را منحصر به كليات مى دانند،و معتقدند كه خدا از جزئيات اين جهان آگاهى ندارد، نفى مى كند، و صريحا مى گويد كهخدا از همه كليات و جزئيات آگاهى كامل دارد.
و اما اثر تربيتى آن روشن است ، زيرا ايمان به اين علم وسيع پهناور به انسان مىگويد تمام اسرار وجود تو، اعمال و گفتار تو، نيات و افكار تو، همگى براى ذات پاكاو آشكار است با چنين ايمانى چگونه ممكن است انسان مراقبحال خويش نباشد و اعمال و گفتار و نيات خود راكنترل نكند.
و در پايان آيه مى فرمايد هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين ثبت است (ولا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين ).
اين جمله با عبارتى كوتاه وسعت بيانتهاى علم خدا را به همه موجودات بيان ميكند. و هيچچيز از آن مستثنى نخواهد بود، زيرا منظور از تر و خشك معنى لغوى آن نيست بلكه اينتعبير معمولا كنايه از عموميت مى باشد.
در مورد كتاب مبين احتمالات مختلفى از ناحيه مفسران داده شده است ولى بيشتر به نظر مىرسد كه منظور از كتاب مبين همان مقام علم پروردگار است يعنى همه موجودات در علم بىپايان او ثبت مى باشند، و تفسير آن به لوح محفوظ نيزقابل تطبيق بر همين معنى است ، چه اينكه بعيد نيست كه لوح محفوظ نيز همان صفحه علمخدا باشد.
اين احتمال نيز در معنى كتاب مبين وجود دارد كه منظور از آن عالم آفرينش و خلقت و سلسلهعلت و معلولها است ، كه همه چيز در آن نوشته شده است .
در روايات متعددى كه از طرق اهل بيت رسيده است ، ورقة به معنى جنين سقط شده و حبة بهمعنى فرزند و ظلمات الارض به معنى رحم مادران و رطب به معنى آنچه از نطفهها زندهميمانند، و يابس به معنى آنچه از بين مى رود، تفسير شده است .
شك نيست كه اين تفسير با جمود روى معانى لغوى اين كلمات تطبيق نمى كند، زيرا ورقهبه معنى برگ و حبه به معنى دانه ، و ظلمات الارض به معنى تاريكهاى زمين و رطب بهمعنى تر و يابس به معنى خشكى است ولى ائمهاهل بيت در حقيقت با اين تفسير خواسته اند، مسلمانان را متوجه كنند، كه بايد با يك ديدوسيع و گسترده به آيات قرآن بنگرند، و در فهم معنى آنها تنها روى لفظ جمود نكنند،بلكه به هنگامى كه قرائن دليل بر توسعه معنى هستند، به وسعت معنى بنگرند.
روايت فوق در حقيقت اشاره به اين است كه مفهوم آيه بالا منحصر به دانه هاى گياهاننيست ، بلكه حتى بذرهاى نطفه هاى انسانى را نيزشامل مى شود.
در آيه بعد بحث را به احاطه علم خداوند بهاعمال انسان كه هدف اصلى است ، كشانيده و قدرت قاهره خدا را نيز مشخص مى سازد، تامردم از مجموع اين بحث نتايج تربيتى لازم را بگيرند.
نخست مى گويد او كسى است كه روح شما را در شب قبض مى كند، و از آنچه در روز انجاممى دهيد و به دست مى آوريد آگاه است (و هو الذى يتوفيكمبالليل و يعلم ما جرحتم بالنهار)
توفى در لغت به معنى باز گرفتن است ، و اينكه خواب را يك نوع باز گرفتن روحمعرفى كرده ، بخاطر آن است كه خواب - همانطور كه معروف است - برادر مرگ است ،مرگ تعطيل كامل دستگاه مغز آدمى و قطع مطلق پيوند روح و جسم است ، در حاليكه خوابتنها تعطيل بخشى از دستگاه مغز و ضعيف شدن اين پيوند است ، بنابراين خواب مرحلهكوچكى از مرگ حساب مى شود.
جرحتم از ماده جرح و در اينجا به معنى اكتساب و به دست آوردن چيزى است . يعنى شما شبو روز در زير چتر قدرت و علم خداوند قرار داريد ، آن كس كه از پرورش دانه هاىنباتات در دل خاك ، و از سقوط و مرگ برگها در هر مكان و هر زمان آگاه است ، ازاعمال شما نيز آگاهى دارد. سپس مى گويد: اين نظام خواب و بيدارى تكرار ميشود، شبميخوابيد و روز شما را بيدار مى كند و اين وضع هم چنان ادامه دارد تا پايان زندگىشما فرا رسد (ثم يبعثكم فيه ليقضىاجل مسمى ).
سرانجام نتيجه نهائى بحث را چنين بيان مى كند سپس بازگشت همه به سوى خدا است وشما را از آنچه انجام دادهايد آگاه ميسازد
(ثم اليه مرجعكم ثم ينبئكم بما كنتمتعملون ).

در آيه بعد باز براى توضيح بيشتر روى احاطه علمى خداوند نسبت بهاعمال بندگان ، و نگاهدارى دقيق حساب آنها براى روز رستاخيز چنين مى گويد: او تسلطكامل بر بندگان خود دارد و همواست كه حافظان و مراقبانى بر شما
مى فرستد كه حساب اعمالتان را دقيقا نگاهدارى كنند (و هو القاهر فوق عباده ويرسل عليكم حفظة ).
همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم قاهريت به معنى غلبه و تسلطكامل بر چيزى است به طورى كه هيچگونه توانائى مقاومت در طرفمقابل نباشد، و به عقيده بعضى اين كلمه معمولا در جائى بكار برده مى شود كه طرفمقابل داراى عقل باشد، در حاليكه لفظ غلبه هيچ يك از اين دو خصوصيت را ندارد، بلكهمعنى آن كاملا وسيع است .
حفظة جمع حافظ و در اينجا به معنى فرشتگانى است كه مامور نگاهدارىحساب اعمال انسانها هستند، همانطور كه در سوره انفطار آيه 10 تا 13 مى خوانيم(ان عليكم لحافظين . كراما كاتبين . يعلمون ما تفعلون ): مراقبان وحافظانى بر شما گمارده شده ، آنها نويسندگان بزرگوارى هستند كه از هر كار شماآگاهند.
بعضى از مفسران معتقدند كه آنها حافظ اعمال انسان نيستند، بلكه ماموريت آنها حفظ خودانسان از حوادث و بلاها تا رسيدن اجل معين مى باشد، و جمله (حتى اذا جاء احدكمالموت ) را كه بعد از حفظة ذكر شده ، قرينه آن ميدانند، و آيه 11 سوره رعد رانيز ممكن است ، گواه بر اين سخن گرفت .
ولى دقت در مجموع آيه مورد بحث نشان مى دهد كه منظور از حفظ در اينجا همان حفظاعمال است و در مورد فرشتگانى كه مامور حفظ انسانها هستند، به خواست خدا در تفسيرسوره رعد بحث خواهيم كرد. سپس مى فرمايد: نگاهدارى اين حساب تا لحظه پايانزندگى و فرا رسيدن مرگ ادامه دارد (حتى اذا جاء احدكم الموت ).
و در اين هنگام فرستادگان ما كه مامور قبض ارواحند روح او را مى گيرند
(توفته رسلنا).
و در پايان اضافه مى كند كه اين فرشتگان به هيچ وجه در انجام ماموريت خود كوتاهىو قصور و تفريط ندارند، نه لحظهاى گرفتن روح را مقدم ميدارند، و نه لحظهاى مؤ خر(و هم لا يفرطون ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين صفت مربوط به فرشتگان حافظان حساباعمال انسانها بوده باشند، كه آنها در حفظ و نگاهدارى حساباعمال كمترين كوتاهى و قصور ندارند و تكيه سخن در آيه مورد بحث نيز روى همين قسمتاست
در آيه بعد اشاره به آخرين مرحله كار انسان كرده ، مى گويد: افراد بشر پس از طىدوران خود با اين پرونده هاى تنظيم شده كه همه چيز در آنها ثبت است ، در روز رستاخيزبه سوى پروردگارى كه مولاى حقيقى آنها است باز مى گردند (ثم ردوا الى اللهمولاهم الحق ).
و در آن دادگاه ، دادرسى و حكم و قضاوت مخصوص ذات پاك خدا است (الا له الحكم).
و با آنهمه اعمال و پرونده هائى كه افراد بشر درطول تاريخ پرغوغاى خود داشته اند به سرعت به تمام حسابهاى آنها رسيدگىميكند، (و هو اسرع الحاسبين ).
تا آنجا كه در بعضى از روايات وارد شده ، انه سبحانه يحاسب جميع عباده علىمقدار حلب شاة !: خداوند حساب تمام بندگان را در زمان كوتاهى به اندازهدوشيدن يك گوسفند رسيدگى مى كند !.
همانطور كه در تفسير سوره بقره آيه 202 گفتيم ، سرعت حساب بندگان به قدرى استكه حتى در يك لحظه همه حساب آنها را ميتواند مشخص كند، حتى ذكر زمان دوشيدن يكگوسفند و روايت بالا براى نشان دادن كوتاهى زمان است ، و لذا در روايت ديگرى مىخوانيم : ان الله تعالى يحاسب الخلائق كلهم فى مقدار لمح البصر:خداوند حساب همه بندگان را در يك لحظه ميرسد! ودليل آن همان است كه در تفسير آيه فوق گذشت ، و آن اينكهاعمال آدمى در وجود او و در موجودات اطراف او اثر ميگذارد، يعنى درست همانند ماشين هائىاست كه مقدار حركت و كاركرد خود را روى دستگاههائى با نمره نشان مى دهند!
و به تعبير روشنتر اگر دستگاههائى دقيقى باشد، مى تواند در چشم انسان تعدادنگاههاى خيانت آميزى كه كرده است ، بخواند، و روى زبان انسان تعداد دروغها و تهمتها وزخم زبانها و سخنان نادرست را مطالعه كند، خلاصه هر يك از اعضاء بدن انسان علاوهبر روح او دستگاه حساب و شمارشى در درون خود دارد و با يك لحظه بررسى حساب آنروشن مى گردد.
و اگر در پارهاى از روايات مى خوانيم كه افراد پرمسؤ ليت و پر ثروت محاسباتشاندر آن روز طولانى مى شود، در حقيقت نه بخاطر آن است كهمعطل رسيدگى به اصل حساب شو ند بلكه آنها بايد در برابر سؤ الاتى كه نسبت بهاعمال آنها مى شود، جوابگوئى كنند، يعنى سنگينى بار مسؤ ليت و لزوم جواب گوئى واتمام حجت زمان دادگاه آنها را طولانى مى كند.
مجموع اين آيات يك درس كامل تربيتى براى بندگان خدا است ، آگاهى خداوند ازكوچكترين ذرات اين جهان ، احاطه علمى او بر همه چيز، قدرت و قهاريت او نسبت بهبندگان ، اطلاع او از تمام اعمال بشر، نگاهدارى حساب
اعمال به وسيله كاتبان دقيق ، گرفتن جان او در لحظه معين ، برانگيخته شدن او دررستاخيز و سپس رسيدگى دقيق و سريع به تمام كارهاى اين انسان .
كيست كه ايمان به مجموع اين مسائل داشته باشد، و مراقباعمال خويش نگردد؟ بيحساب ظلم و ستم كند،بيدليل دروغ بگويد، و بى جهت به ديگران تجاوز كند، آيا ايناعمال با ايمان و اعتقاد و توجه به اصول فوق هرگز جمع مى شود؟!

آيه و ترجمه


قل من ينجيكم من ظلمت البر و البحر تدعونه تضرعا و خفية لئن اءنجئنا من هذه لنكوننمن الشكرين(63)
قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم اءنتم تشركون(64)


ترجمه :
63 بگو چه كسى شما را از تاريكيهاى خشكى و دريا رهائى مى بخشد؟ در حالى كه اورا آشكارا و در پنهانى مى خوانيد (و مى گوئيد): اگر از اين (خطرات و ظلمتها) ما رارهائى بخشيدى از شكرگزاران خواهيم بود.
64 - بگو خداوند شما را از اينها و از هر مشكل و ناراحتى نجات مى بخشد باز هم شمابراى او شريك مى سازيد! (و راه كفر مى پوئيد).
تفسير:
نورى كه در تاريكى مى درخشد
بار ديگر قرآن دست مشركان را گرفته و به درون فطرتشان مى برد و در آن مخفيگاهاسرار آميز نور توحيد و يكتاپرستى را به آنها نشان مى دهد و به پيامبر دستور مى دهدبه آنها اين چنين بگويد: چه كسى شما را از تاريكيهاى بر و بحر رهائى مىبخشد؟! (قل من ينجيكم من ظلمات البر و البحر؟) لازم به يادآورى است كهظلمت و تاريكى گاهى جنبه حسى دارد و گاهى جنبه معنوى : ظلمت حسى آن است كه نور بهكلى قطع شود يا آنچنان ضعيف شود كه انسان جائى را نبيند يا به زحمت ببيند، و ظلمتمعنوى همان مشكلات و گرفتاريها و پريشانيهائى است كه عاقبت آنها تاريك و ناپيدا است. جهل ظلمت است ، هرج و مرج اجتماعى و اقتصادى و نابسامانيهاى فكرى و انحرافات
آلودگيهاى اخلاقى كه عواقب شوم آنها قابلپيش بينى نيست و يا چيزى جز بدبختى و پريشانى نمى باشد همگى ظلمتند.
ظلمت و تاريكى ذاتا هولناك و توهمانگيز است ، زيرا حمله بسيارى از جانوران خطرناك ودزدان و جانيان در پرده تاريكى صورت مى گيرد و هر كس خاطراتى در اين زمينه دارد،لذا به هنگام گرفتار شدن در ميان تاريكى ، اوهام و خيالات جان مى گيرند، اشباح وهيولاهاى وحشتناك از زواياى خيال بيرون مى دوند، و افراد عادى را در خوف و ترس فرومى برند.
ظلمت و تاريكى شعبهاى از عدم است و انسان ذاتا از عدم مى گريزد و وحشت دارد، و به همينجهت معمولا از تاريكى مى ترسد.
اگر اين تاريكى با حوادث وحشتناك واقعى آميخته شود و مثلا انسان در يك سفر دريائىشب تاريك و بيم موج و گردابى حائل محاصره شود وحشت آن به درجات بيش ازمشكلاتى است كه به هنگام روز پديد مى آيد، زيرا معمولا راههاى چاره در چنان شرائطىبه روى انسان بسته مى شود، همينطور اگر در شبى تاريك در ميان بيابانى راه را گمكند و صداى وحشتناك حيوانات درنده كه در دل شب طعمهاى براى خود مى جويند از دور ونزديك به گوش او رسد، در چنين لحظاتى است كه انسان همه چيز را به دست فراموشىمى سپارد و جز خودش و نور تابناكى كه در اعماق جانش مى درخشد و او را به سوىمبدئى مى خواند كه تنها او است كه مى تواند چنان مشكلاتى راحل كند، از ياد مى برد. اينگونه حالات دريچه هائى هستند به جهان توحيد و خداشناسى .
لذا در جمله بعد مى گويد: در چنين حالى شما از لطف بى پايان او استمداد مى كنيد گاهىآشكارا و با تضرع و خضوع و گاهى پنهانى در دروندل و جان او را مى خوانيد (تدعونه تضرعا و خفية ).
و در چنين حالى فورا با آن مبدا بزرگ عهد و پيمان ميبنديد كه اگر
ما را از كام خطر بره اند به طور قطع شكر نعمتهاى او را انجام خواهيم داد و جز به اودل نخواهيم بست (لئن انجينا من هذه لنكونن من الشاكرين ).
ولى اى پيامبر به آنها بگو: خداوند شما را از اين تاريكيها و از هر گونه غم و اندوهديگر نجات مى دهد (و بارها نجات داده است ) ولى پس از رهائى باز همان راه شرك و كفررا مى پوئيد (قل الله ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون ).
نكته ها
در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد:
1 - ذكر تضرع كه به معنى دعاى آشكار و خفية كه دعاى پنهانى است شايد به خاطر اينباشد كه مشكلات با هم متفاوتند گاهى به مرحله شدت نرسيده انسان را به دعاىپنهانى دعوت مى كند و گاهى كه به مرحله شديد مى رسد آشكارا دست به دعا برميدارد،و گاهى ناله ها و فريادها سر مى دهد منظور اين است كه خداوند هم مشكلات شديد و هممشكلات ضعيف شما را حل مى كند.
2 - بعضى معتقدند كه در آيه به چهار حالت روانى انسان كه هر كدام يكنوع عكسالعمل به هنگام بروز مشكلات است اشاره شده است : حالت دعا و نياز و حالت تضرع وخضوع و حالت اخلاص و حالت التزام به شكرگزارى به هنگام نجات از مشكلات .
اما متاسفانه براى بسيارى از اين افراد اين حالات پر ارزش همانند برقى زودگذر وتقريبا به شكل اضطرارى در برابر شدائد و مشكلات پيدا مى شود اما چون با آگاهىآميخته نيست پس از برطرف شدن شدائد به خاموشى مى گرايد.
بنابراين اين حالات اگر چه زودگذر باشد، مى تواند دليلى براى افراد دور افتاده درزمينه خداشناسى گردد.
3 - كرب (بر وزن حرب ) دراصل به معنى زير و رو كردن زمين و حفر
آن است و نيز به معنى گره محكمى كه در طناب دلو مى زنند آمده است سپس در غم و اندوههائى كه قلب انسان را زير و رو مى كند و همچون گرهى بردل انسان مى نشيند گفته شده است .
بنابراين ذكر كلمه كرب در آيه بالا كه معنى وسيع و گسترده اى دارد وهر گونه مشكل مهمى را شامل مى شود بعد از ذكر ظلمات برو بحر كه به قسمت خاصىاز شدائد گفته مى شود از قبيل ذكر يك مفهوم عام بعد از بيان مفهوم خاص ‍ است (دقت كنيد).
در اينجا يادآورى حديثى كه در ذيل اين آيه در بعضى از تفاسير اسلامى آمده است بىمناسبت نيست .
از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود خير الدعاء الخفى و خير الرزق ما يكفىبهترين دعا آن است كه پنهانى (و از روى نهايت اخلاص ) صورت گيرد و بهترين روزىآن است كه بقدر كافى بوده باشد (نه ثروت اندوزى هائى كه مايه محروميت ديگران وبار سنگينى بر دوش انسان باشد).
و در ذيل همين حديث ميخوانيم : مر بقوم رفعوا اصواتهم بالدعافقال انكم لا تدعون الاصم و لا غائبا و انما تدعون سميعا قريبا: پيامبر از كنارجمعيتى گذشت كه صداى خود را بدعا بلند كرده بودند فرمود شما شخص كرى را نمىخوانيد و نه شخصى را كه پنهان و دور از شما باشد بلكه شما كسى را مى خوانيد كههم شنوا و هم نزديك است !. از اين حديث استفاده مى شود كه اگر دعا آهسته و آميخته باتوجه و اخلاص بيشتر باشد بهتر است .

next page

fehrest page

back page