|
|
|
|
|
|
تفسير: نفوذ ناپذيران در اين آيه اشاره به وضع روانى بعضى از مشركان شده كه در برابر شنيدن حقائقكمترين انعطاف از خود نشان نمى دهند - سهل است - به دشمنى با آن نيز برمى خيزند وبا وصله هاى تهمت خود و ديگران را از آن دور نگاه مى دارند، درباره اينها چنين مى گويد:بعضى از آنان به سوى تو گوش مى دهند ولى بر دلهاى آنها پرده هائى افكنده ايمتا آن را درك نكنند و در گوشهاى آنها سنگينى ايجاد كرده ايم تا آن را نشنوند! (ومنهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبه ان يفقهوه و فى اذانهم و قرا). در حقيقت تعصبهاى كوركورانه جاهلى ، و فرو رفتن در منافع مادى ، و پيروى از هوا وهوسها، آنچنان بر عقل و هوش آنها چيره شده كه گويا در زير سرپوش و پرده اى قرارگرفته است نه حقيقتى را مى شنوند و نه درك صحيح ازمسائل دارند. شايد كرارا گفته ايم كه اگر اين گونه مسائل نسبت به خدا داده مى شود در حقيقت اشارهبه قانون عليت و خاصيت عمل است ، يعنى ادامه در كجروى و اصرار در لجاجت و بدبينى ،اثرش اين است كه روح و روان آدمى را به شكل خود در مى آورند و آن را همانند آئينه كج ومعوجى مى كنند كه قيافه همه چيز را كج و معوج نشان مى دهد. تجربه اين حقيقت را ثابتكرده است كه افراد بدكار و گناهكار در آغاز از كار خود احساس ناراحتى مى كنند، اماتدريجا به آن خو گرفته و شايد روزى فرا رسد كهاعمال زشت خود را واجب و لازم بشمرند و به تعبير ديگر اين يكى از مجازاتهاى اصرار وپافشارى در گناه و مخالفت با حق است كه دامان گناهكاران لجوج را مى گيرد. لذا مى گويد كار اينها به جائى رسيده است كه (اگر تمام آيات و نشانه هاى خدا راببينند باز ايمان نمى آورند) (و ان يرواكل آية لا يؤ منوابها). و از اين بالاتر هنگامى كه به نزد تو بيايند به جاى اينكه گوش جان را به سخنانتو متوجه سازند و حداقل به صورت يك جستجوگر، بهاحتمال يافتن حقيقتى پيرامون آن بينديشند، با روح و فكر منفى در برابر تو ظاهر مىشوند، و هدفى جز مجادله و پرخاشگرى و خرده گيرى ندارند (حتى اذا جاؤ ك يجادلونك ). آنها با شنيدن سخنان تو كه از سرچشمه وحى تراوش كرده و بر زبان حقگوى توجارى شده است متوسل به ضربه تهمت شده ، مى گويند: (اينها چيزى جز افسانه ها وداستانهاى ساختگى پيشينيان نيست )! (يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطير الاولين). در آيه بعد مى گويد آنها به اين مقدار نيز قناعت نمى كنند و علاوه بر اينكه خودگمراهند پيوسته تلاش مى كنند افراد حق طلب را با سمپاشيهاى گوناگون از پيمودناين مسير باز دارند، لذا (آنها را از نزديك شدن به پيامبر نهى مى كنند) (و همينهون عنه ). (و خودشان نيز از او فاصله مى گيرند) (و يناون عنه ). بى خبر از اينكه هر كس با حق در افتد تيشه بر ريشه خود زده ، و سرانجام طبق سنتثابت آفرينش ، چهره حق از پشت ابرها نمايان مى گردد و با جاذبه اى كه دارد پيروزخواهد شد و باطل همانند كفهاى بى ارزش روى آب نابود مى گردد، بنابراين تلاش وفعاليت آنها به شكست خودشان منتهى خواهد شد و جز خود را هلاك نمى كنند، ولى قدرتبر درك اين حقيقت ندارند) (و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون ). تهمتى بزرگ بر ابوطالب مؤ من قريش از آنچه در تفسير آيه فوق گفته شد به خوبى روشن مى شود كه اين آيه بحثهاىمربوط به مشركان لجوج و دشمنان سرسخت پيامبر را تعقيب مى كند و ضمير هم طبققواعد ادبى به كسانى بر مى گردد كه در آيه مورد بحث قرار گرفته اند، يعنىكافران متعصبى كه از هيچگونه آزار به پيامبر و ايجاد مانع در راه دعوت او مضايقهنداشتند. ولى با نهايت تاسف ديده مى شود كه بعضى از مفسراناهل تسنن بر خلاف تمام قواعد ادبى آيه دوم را از آيه قبل بريده و آن را در باره ابوطالب پدر امير مؤ منانعلى (عليه السلام ) دانسته اند! آنها آيه را چنين معنى مى كنند جمعى هستند، از پيامبر اسلام دفاع مى كنند ولى در عينحال از او فاصله مى گيرند! (و هم ينهون عنه و ينؤ ن عنه ). پاره ديگرى از آيات قرآن را كه در جاى خود به آن اشاره خواهد شد. مانند آيه 114توبه و 56 قصص نيز گواه بر مدعاى خود قرار مى دهند. ولى تمام علماى شيعه و بعضى از بزرگاناهل تسنن مانند ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه و قسطلانى در ارشاد السارى وزينىدحلان در حاشيه سيره حلبى ابوطالب را از مؤ منان اسلام مى دانند، در منابعاصيل اسلام نيز شواهد فراوانى براى اين موضوع مى يابيم كه با بررسى آنها درتعجب و حيرت عميق فرو ميرويم كه چرا ابوطالب از طرف جمعى اين چنين مورد بى مهرى واتهام قرار گرفته است ؟! كسى كه با تمام وجود خود از پيامبر اسلام دفاع مى كرد، و بارها خود و فرزند خويش رادر مواقع خطر همچون سپر در برابر وجود پيامبر اسلام قرار داد چگونه ممكن است موردچنين اتهامى واقع شود؟! اين جا است كه محققان باريك بين چنين حدس زده اند كه موج مخالفت بر ضد ابوطالب يكموج سياسى است كه از مخالفت شجره خبيثه بنى اميه با موقعيت على (عليه السلام )سرچشمه گرفته است . زيرا: اين تنها ابوطالب نيست كه بخاطر نزديكيش با على (عليه السلام ) اينچنين موردتهاجم قرار گرفته ، بلكه مى بينيم هر كس در تاريخ اسلام بنحوى از انحاء ارتباطنزديك با امير مومنان على (عليه السلام ) داشته از اين حملات ناجوانمردانه بر كنارنمانده است ، در حقيقت ابوطالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب پيشواىبزرگ اسلام بود! در اينجا فشرده اى از دلائل گوناگونى كه بروشنى ، گواهى بر ايمان ابوطالب مى دهد فهرست وار مى آوريم و شرح بيشتر را به كتابهائى كه در اين زمينه نوشتهشده موكول مى كنيم : 1 - ابوطالب قبل از بعثت پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بخوبى مى دانستكه فرزند برادرش بمقام نبوت خواهد رسيد زيرا مورخان نوشته اند در سفرى كهابوطالب با كاروان قريش به شام رفت برادرزاده دوازده ساله خود محمد را نيز باخويش همراه برد، در اين سفر علاوه بر كرامات گوناگونى كه از او ديد، همينكه كاروانبا راهبى بنام بحيرا كه ساليان درازى در صومعهمشغول عبادت بود و آگاهى از كتب عهدين داشت و كاروانهاى تجارتى در مسير خودبزيارت او مى رفتند برخورد كردند، در بين كاروانيان ، محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) كه آن روز دوازده سال بيش نداشت نظر راهب را بخود جلب كرد. بحيرا پس از اندكى خيره شدن و نگاههاى عميقانه و پر معنى به او گفت اين كودك بهكدام يك از شما تعلق دارد؟ جمعيت به ابوطالب اشاره كردند او اظهار داشت برادرزاده مناست . (بحيرا) گفت اين طفل آينده درخشانى دارد اين همان پيامبرى است كه كتابهاى آسمانى ازرسالت و نبوتش خبر داده اند و من تمام خصوصيات او را در كتب خوانده ام ! ابوطالب پيش از اين برخورد و برخوردهاى ديگر از قرائن ديگر نيز به نبوت پيامبراكرم و معنويت او پى برده بود. طبق نقل دانشمند اهل تسنن شهرستانى (صاحب ملل ونحل ) و ديگران در يكى از سالها آسمان مكه بركتش را از اهلش باز داشت و خشكسالىسختى به مردم روى آورد، ابوطالب دستور داد تا برادرزاده اش محمد را كه كودكى شيرخوار بود حاضر ساختند پس از آنكه كودك را در حالى كه در قنداقهاى پيچيده شده بود به اودادند در برابر كعبه ايستاد و با تضرع خاصى سه مرتبهطفل شير خوار را بطرف بالا انداخت و هر مرتبه مى گفت : (پروردگارا! بحق اين كودكباران پر بركتى بر ما نازل فرما) چيزى نگذشت كه توده اى ابر از كنار افقپديدار گشت و آسمان مكه را فرا گرفت ، سيلاب آنچنان جارى شد كه بيم آن مى رفتمسجد الحرام ويران شود. سپس شهرستانى مى نويسد همين جريان كه دلالت بر آگاهىابوطالب از رسالت و نبوت برادرزداه اش از آغاز كودكى دارد ايمان وى را به پيامبرمى رساند و اشعار ذيل را بعدها ابوطالب به همين مناسبت سروده است : و ابيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للارامل (او روشن چهره اى است كه ابرها به خاطر او مى بارند، او پناهگاه يتيمان و حافظ بيوهزنان است ). يلوذ به الهلاك من آل هاشم فهم عنده فى نعمة و فواضل هلاك شوندگان از بنى هاشم به او پناه مى برند، و بوسيله او از نعمتها و احسانها بهرهمى گيرند. و ميزان عدل لا يخيس شعيرة و وزان صدق وزنه غير هائل او ميزان عدالتى است كه يك جو تخلف نمى كند، و وزن كننده درستكارى است كه توزيناو بيم اشتباه ندارد. جريان توجه قريش را در هنگام خشكسالى به ابوطالب و سوگند دادن ابوطالب خدا رابحق او علاوه بر شهرستانى بسيارى از مورخان بزرگنقل كرده اند، علامه امينى در الغدير آنرا از كتاب شرح بخارى و المواهب اللدنيه والخصائص الكبرى و شرح بهجة المحافل و سيره حلبى و سيره نبوى و طلبة الطالبنقل كرده است . 2 - به علاوه در كتب معروف اسلامى اشعارى از ابوطالب در اختيار ما است كه مجموعه آنهادر ديوانى بنام ديوان ابوطالب گردآورى شده است كه تعدادى از آنها را درذيل مى آوريم : و الله لن يصلوا اليك بجمعهم حتى اوسد فى التراب دفينا (اى برادرزاده تا ابوطالب در ميان خاك نخوابيده و لحد را بستر نساخته هرگز دشمنانبه تو دست نخواهند يافت ) فاصدع بامرك ما عليك غضاضة و ابشر بذاك و قرمنك عيونا (بنابراين از هيچ چيز مترس و ماموريت خود را ابلاغ كن بشارت ده و چشمها را روشنساز!) و دعوتنى و علمت انك ناصحى و لقد دعوت و كنت ثم امينا (مرا بمكتب خود دعوت كردى و خوب مى دانم كه هدفت تنها پند دادن و بيدار ساختن منبوده است ، تو در دعوت خود امين و درستكارى ) و لقد علمت ان دين محمد(ص ) من خير اديان البرية دينا (من هم اين را دريافتم كه مكتب و دين محمد بهترين دين و مكتبها است ! و نيز گفته است ،) الم تعلموا انا وجدنا محمدا رسولا كموسى خط فىاول الكتب (اى قريش آيا نمى دانيد كه ما محمد را همانند موسى پيامبر ورسول خدا مى دانيم و نام و نشان او در كتب آسمانى قيد گرديده است (و ما آنرا يافته ايم).) و ان عليه فى العباد محبة و لا حيف فى من خصه الله فى الحب (بندگان خدا علاقه ويژه اى بوى دارند و نسبت به كسى كه خدا او را بمحبت خوداختصاص داده است اين علاقه بى مورد نيست .) ابن ابى الحديد پس از نقل قسمت زيادى از اشعار ابوطالب (كه ابن شهر آشوب درمتشابهات القرآن آنها را سه هزار بيت مى داند) مى گويد: از مطالعه مجموع اين اشعار براى ما هيچگونه ترديدى نخواهد ماند كه ابوطالب بمكتببرادرزاده اش ايمان داشته است . 3 - احاديثى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيزنقل شده كه گواهى آن حضرت را به ايمان عموى فداكارش ابوطالب روشن مى سازد ازجمله طبق نقل نويسنده كتاب ابوطالب مؤ من قريش : چون ابوطالب در گذشت پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) پس از تشيع جنازه او ضمن سوگوارى كه در مصيبت از دست دادنعمويش مى كرد، مى گفت : وا ابتاه ! وا ابا طالباه ! وا حزناه عليك ! كيف اسلو عليك يا من ربيتنى صغيرا، واجبتنىكبيرا، و كنت عندك بمنزلة العين من الحدقه و الروح من الجسد. (واى پدرم ! واى ابوطالب ! چقدر از مرگ تو غمگينم ؟ چگونه مصيبت تو را فراموشكنم اى كسى كه در كودكى مرا پرورش دادى ، و در بزرگى دعوت مرا اجابت نمودى ، و مندر نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم ). و نيز پيوسته اظهار مى داشت : ما نالت منى قريش شيئا اكرهه حتى مات ابوطالب. (قريش هيچگاه نتوانست مكروهى بر من وارد كند مگر زمانى كه ابوطالب از جهان رفت.) 4 - از طرفى مسلم است كه سالها قبل از مرگ ابوطالب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) مامور شد هيچگونه رابطه دوستانه با مشركان نداشته باشد، با اينحال اينهمه اظهار علاقه و مهر به ابوطالب نشان مى دهد كه پيامبر او را معتقد به مكتبتوحيد مى دانسته است و گر نه چگونه ممكن بود ديگران را از دوستى با مشركان نهىكند و خود با ابوطالب تا سر حد عشق ، مهر ورزد؟! 5 - در احاديثى كه از طرق اهل بيت رسيده است نيز مدارك فراوانى بر ايمان و اخلاصابوطالب ديده مى شود كه نقل آنها در اينجابطول مى انجامد اين احاديث آميخته با استدلالات منطقى و عقلى است مانند روايتى كه از امامچهارم (عليه السلام ) نقل گرديده است كه حضرتش پس از اين كه در پاسخ سؤ الىاظهار مى دارد ابوطالب مؤ من بود مى فرمايد: ان هنا قوما يزعمون انه كافر سپس فرمود(وا عجبا كل العجب ايطعنون على ابى طالب او علىرسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و قد نهاه الله ان تقر مؤ منة مع كافر غير آيةمن القرآن و لا يشك احد ان فاطمة بنت اسد رضى الله تعالى عنها من المؤ منات السابقاتفانها لم تزل تحت ابى طالب حتى مات ابوطالب رضى الله عنه ). يعنى راستى در شگفتم كه چرا برخى مى پندارند كه ابوطالب كافر بوده است ! آيانمى دانند كه با اين عقيده بر پيامبر و ابوطالب طعنه مى زنند؟ مگر نه اين است كه درچندين آيه از آيات قرآن از اين موضوع منع شده است كه زن بعد از اسلام آوردن در قيدزوجيت كافر خود نماند و اين مسلم است كه فاطمه بنت اسد از پيشگامان در اسلام است و تاپايان عمر ابوطالب همسرش بود. 6 - از همه اينها گذشته اگر در هر چيز ترديد كنيم در اين حقيقت هيچكس نمى تواندترديد كند كه ابوطالب از حاميان درجه اول اسلام و پيامبر بود حمايت او از پيامبر واسلام بحدى بود كه هرگز نمى توان آنرا با علايق و پيوندهاى خويشاوندى وتعصبات قبيله اى تفسير كرد. نمونه زنده آن داستان شعب ابوطالب است همه مورخان نوشته اند هنگامى كه قريشپيامبر و مسلمانها را در يك محاصره اقتصادى و اجتماعى و سياسى شديد قرار دادند وروابط خود را با آنها قطع كردند ابوطالب يگانه حامى و مدافع حضرت سهسال از همه كارهاى خود دست كشيد و بنى هاشم را به دره اى كه در ميان كوههاى مكه قرار داشت و به شعب ابوطالب معروف بود برد و آنجا سكنى گزيد.فداكارى را بجائى رسانيد كه اضافه بر ساختن برجهاى مخصوصى بخاطرجلوگيرى از حمله قريش هر شب پيامبر را از خوابگاه خود بلند مى كرد و جايگاه ديگرىبراى استراحت او تهيه مى نمود و فرزند دلبندش على (عليه السلام ) را بجاى او مىخوابانيد و هنگامى كه على (عليه السلام ) مى گفت پدر جان من با اين وضع بالاخرهكشته خواهم شد پاسخ مى دهد عزيزم بردبارى را از دست مده هر زنده بسوى مرگ رهسپاراست من ترا فداى فرزند عبدالله نمودم جالب توجه اينكه على (عليه السلام ) در جوابپدر مى گويد پدر جان اين كلام من نه بخاطر اين بود كه از كشته شدن در راه محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هراسى دارم بلكه بخاطر اين بود كه مى خواستم بدانىچگونه در برابر تو مطيع و آماده براى يارى احمدم ما معتقديم هر كس تعصب را كنارگذاشته و بيطرفانه سطور طلائى تاريخ را درباره ابوطالب مطالعه كند با ابنابى الحديد شارح نهج البلاغه هم صدا شده و مى گويد: و لو لا ابوطالب و ابنه لما مثل الدين شخصا و قاما فذاك بمكة آوى و حامى و هذا بيثرب جس الحماما هر گاه ابوطالب و فرزند برومندش نبود هرگز دين و مكتب اسلام بجاى نمى ماند و قدراست نمى كرد ابوطالب در مكه بيارى پيامبر شتافت و على (عليه السلام ) در يثرب(مدينه ) در راه حمايت از اسلام در گرداب مرگ فرو رفت !
آيه و ترجمه
و لو ترى إ ذ وقفوا على النار فقالوا يليتنا نرد و لا نكذب بايت ربنا و نكون من المؤمنين (27) بل بدا لهم ما كانوا يخفون من قبل و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و إ نهم لكذبون (28)
|
ترجمه : 27 - اگر (حال آنها را) ببينى هنگامى كه در برابر آتش ايستاده اند كه مى گويند اىكاش (بار ديگر به دنيا) باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم واز مؤ منان مى شديم . 28 - (آنها در واقع پشيمان نيستند) بلكه اعمال و نياتى را كه قبلا پنهان مى كردند، دربرابر آنها آشكار شده (و به وحشت فرو رفته اند) و اگر باز گردند به همان اعمالىكه نهى شده اند، باز مى گردند و آنها دروغ گويند. تفسير: بيدارى زودگذر و بى اثر! در دو آيه گذشته به قسمتى از اعمال لجوجانه مشركان اشاره شده ، و در اين دو آيهصحنه اى از نتائج اعمال آنها مجسم گرديده است تا بدانند چه سرنوشت شومى در پيشدارند و بيدار شوند يا لا اقل وضع آنها عبرتى براى ديگران گردد! نخست مى گويد: (اگر حال آنها را به هنگامى كه در روز رستاخيز در برابر آتش دوزخقرار گرفته اند ببينى تصديق خواهى كرد كه به چه عاقبت دردناكى گرفتار شدهاند) (و لو ترى اذ وقفوا على النار...) آنها در آن حالت چنان منقلب مى شوند كه فرياد بر مى كشند اى كاش براى نجات از اينسرنوشت شوم ، و جبران كارهاى زشت گذشته بار ديگر به دنيا باز مى گشتيم ، و درآنجا آيات پروردگار خود را تكذيب نمى كرديم و در صف مؤ منان قرار مى گرفتيم(فقالوا ياليتنا نرد و لا نكذب بايات ربنا و نكون من المؤ منين ). در آيه بعد اضافه مى كند كه اين آرزوى دروغينى بيش نيست ، بلكه به خاطر آن است كهدر آن جهان (آنچه را از عقائد و نيات و اعمال شوم خويش مخفى مى داشتند همه براى آنهاآشكار گرديده ) و موقتا بيدار شده اند (بل بدا لهم ما كانوا يخفون منقبل ). ولى اين بيدارى ، بيدارى پايدار و پا بر جا نيست ، و به خاطر شرائط و اوضاعخاصى پديد آمده است ، و لذا (اگر به فرضمحال بار ديگر به اين جهان برگردند به سراغ همان كارهائى مى روند كه از آن نهىشده بودند) (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ). بنابراين (آنها در آرزو و ادعاى خويش صادق نيستند و دروغ مى گويند) (و انهملكاذبون ). نكته ها در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد: 1 - نخست اينكه از ظاهر جمله بدالهم براى آنها آشكار شد چنين استفاده مى شود كه آنها يكسلسله از حقائق را نه تنها براى مردم بلكه خود نيز مخفى مى كردند كه در عرصه قيامتبر آنها آشكار مى شود، و اين جاى تعجب نيست كه انسان حقيقتى را حتى از خودش كتمان كندو بر وجدان و فطرت خويش سرپوش بگذارد، تا به آرامش كاذبى دست يابد. مسئله فريب وجدان و مخفى كردن حقائق از خويش ازمسائل قابل ملاحظهاى است كه در بحثهاى مربوط به فعاليت وجدان مورد دقت قرارگرفته است ، مثلا بسيارى از افراد هوسران را مى بينيم كه به زيان شديداعمال هوس آلود خود متوجه شده اند اما براى اينكه باخيال راحت اعمال خويش را ادامه دهند سعى مى كنند به نوعى اين آگاهى را در خود مستوردارند. ولى بسيارى از مفسران بدون توجه تعبير (لهم ) آيه را طورى تفسير كرده اند كهمنطبق بر اعمالى مى شود كه از مردم مخفى مى داشتند. (دقت كنيد) 2 - ممكن است گفته شود آرزو كردن چيزى نيست كه دروغ و راست در آن باشد، و بهاصطلاح از قبيل انشاء است و در انشاء صدق و كذب وجود ندارد، ولى اين سخن درست نيستزيرا بسيارى از انشاءها يك مفهوم خبرى به همراه دارد كه صدق و كذب در آن راه مىيابد، مثلا گاه مى شود كسى مى گويد: آرزو مى كنم خداوند به منمال فراوانى دهد و به شما كمك كنم ، البته اين يك آرزو است ، ولى مفهوم آن اين است كهاگر خداوند چنين مالى به من بدهد من به تو كمك خواهم كرد و اين يك مفهوم خبرى است كهممكن است دروغ بوده باشد و لذا طرف مقابل كه ازبخل و تنگ نظرى او آگاه است مى گويد دروغ مى گوئى اگر هم به تو بدهد هرگزچنين نخواهى كرد (اين موضوع در بسيارى از جمله هاى انشائيه ديده مى شود). 3 - اينكه در آيه مى خوانيم اگر آنها به دنيا برگردند باز همان كارها را تكرار مىكنند به خاطر اين است كه بسيارى از مردم هنگامى كه با چشم خود نتائجاعمال خويش را ببينند، يعنى به مرحله شهود برسند، موقتا ناراحت و پشيمان شده و آرزومى كنند كه بتوانند اعمال خويش را به نوعى جبران نمايند، اما اين ندامتها كه مربوط بههمان حال شهود و مشاهده نتيجه عمل است ندامتهاى ناپايدارى مى باشد كه براى همه كسبه هنگام روبرو شدن با مجازاتهاى عينى پيدا مى شود اما هنگامى كه مشاهدات عينى كناررفت اين خاصيت نيز زائل مى شود، و وضع سابق تكرار مى گردد. همانند بت پرستانى كه به هنگام گرفتار شدن در طوفانهاى سخت دريا و قرار گرفتندر آستانه مرگ و نابودى ، همه چيز را جز خدا فراموش مى كردند اما به محض اينكهطوفان فرو مى نشست و به ساحل امن و امان مى رسيدند همه چيز به جاى خود برمى گشت! 4 - بايد توجه داشت كه حالات فوق مخصوص جمعى از بت پرستان است كه در آياتقبل به آنها اشاره شده است نه همه آنها، لذا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماموربود به سايرين پند و اندرز بدهد و آنها را بيدار و هدايت كند.
آيه و ترجمه
و قالوا إ ن هى إ لا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين (29) و لو ترى إ ذ وقفوا على ربهم قال اءليس هذا بالحق قالوا بلى و ربناقال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون (30) قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى إ ذا جاءتهم الساعة بغتة قالوا يحسرتنا على مافرطنا فيها و هم يحملون اءوزارهم على ظهورهم اءلا ساء ما يزرون (31) و ما الحيوة الدنيا إ لا لعب و لهو و للدار الاخرة خير للذين يتقون اءفلا تعقلون (32)
|
ترجمه : 29 - آنها گفتند: چيزى جز اين زندگى دنيا نيست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد. 30 - اگر آنها را به هنگامى كه در پيشگاه (دادگاهعدل ) پروردگارشان ايستاده اند به بينى كه به آنها گفته مى شود آيا اين حق نيست ؟مى گويند: آرى قسم به پروردگار ما (حق است )، مى گويد پس مجازات را بچشيد دربرابر آنچه انكار مى كرديد! 31 - آنها كه لقاى پروردگار را انكار كردند مسلما زيان ديدند، (و اين انكار ادامه مىيابد) تا هنگامى كه ناگهان قيامت فرا مى رسد مى گويند: اى افسوس كه درباره آنكوتاهى كرديم ، و آنها (بار سنگين ) گناهانشان را بر دوش مى كشند، چه بد بارى بردوش خواهند داشت . 32 - و زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست ، و سراى آخرت براى آنها كهپرهيزگارند بهتر است آيا نمى انديشيد. تفسير: در تفسير آيه اول دو احتمال وجود دارد، يكى اينكه دنباله سخنان مشركان لجوج و سختباشد كه به هنگام مشاهده صحنه هاى رستاخيز آرزو مى كنند بار ديگر بدنيا بازگردند و جبران كنند، ولى قرآن مى گويد اگر اينها باز گردند نه تنها بفكر جبراننخواهند بود و به كارهاى خود ادامه خواهند داد، بلكه اساسا رستاخيز و قيامت را هم انكارخواهند كرد، و با نهايت تعجب خواهند گفت : (زندگى تنها همين زندگى دنياست و ماهرگز برانگيخته نخواهيم شد!) (و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ). احتمال ديگر اينكه آيه بحث جداگانه اى را درباره جمعى از مشركان كه معاد را بكلىانكار مى كردند بازگو مى كند، زيرا در ميان مشركان عرب جمعى بودند كه عقيده به معادنداشتند، در حالى كه بعضى ديگر به نوعى از معاد ايمان داشتند. در آيه بعد قرآن به سرنوشت آنها در روز رستاخيز اشاره كرده ، و مى گويد: (اگرآنها را مشاهده كنى در آن هنگام كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده اند و به آنها گفتهمى شود، آيا اين حق نيست ؟) (و لو ترى اذ وقفوا على ربهمقال اليس هذا بالحق ). آنها در پاسخ خواهند گفت آرى ، سوگند بپروردگار ما، اين حق است (قالوا بلى وربنا). بار ديگر به آنها گفته مى شود پس بچشيد مجازات را به خاطر اينكه آنرا انكار مىكرديد و كفر مى ورزيديد! (قال فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون ). مسلما منظور از (وقوف در برابر پروردگار) اين نيست كه خداوند مكانى داشتهباشد، بلكه به معنى ايستادن در برابر صحنه هاى مجازات او است - همانطور كهبعضى از مفسران گفته اند - و يا كنايه از حضور در دادگاه الهى است ، همانطور كهانسان بهنگام نماز مى گويد من در برابر خداوند ايستاده ام . در آيه بعد اشاره به خسران و زيان منكران معاد و رستاخيز كرده مى فرمايد: آنها كهملاقات پروردگار را انكار كردند مسلما گرفتار زيان شدند (قد خسر الذين كذبوابلقاء الله ). منظور از ملاقات پروردگار همانطور كه قبلا اشاره شد يا ملاقات معنوى و ايمان شهودىاست ، (شهود باطنى ) و يا ملاقات صحنه هاى رستاخيز و پاداش و جزاى او است . سپس مى گويد اين انكار براى هميشه ادامه نخواهد يافت ، و تا زمانى خواهد بود كه(ناگهان رستاخيز بر پا شود، و آنها در برابر اين صحنه هاى وحشتناك قرار گيرندو نتائج اعمال خود را با چشم خود ببينند، در اين موقع فرياد آنها بلند مى شود: اى واىبر ما چقدر كوتاهى درباره چنين روزى كرديم ؟!) (حتى اذا جائتهم الساعة بغتةقالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها). منظور از ساعة روز قيامت است و بغتة به معنى اين است كه بطور ناگهانى و جهش آسا كههيچكس جز خدا وقت آنرا نمى داند واقع مى شود، و علت انتخاب اين نام (ساعة ) براى روزقيامت يا بخاطر آن است كه با سرعت حساب مردم در آن ساعت انجام مى گيرد، و يا اشارهبه ناگهانى وقوع آن است كه در ساعتى برق آسا مردم از جهان برزخمنتقل به عالم قيامت مى شوند. حسرت به معنى تاسف بر چيزى است ولى عرب هنگامى كه زياد متاثر شود خود (حسرت) را مخاطب قرار داده و مى گويد: يا حسرتنا: گويا شدت حسرت چنان است كه بصورتموجودى در مقابل او مجسم شده است ! سپس قرآن مى گويد: (آنها بار گناهانشان را بر دوش دارند) (و هم يحملوناوزارهم على ظهورهم ). (اوزار) جمع (وزر) به معنى بار سنگين است و در اينجا منظور از آن گناهان است واين آيه مى تواند يكى از دلائل تجسم اعمال بوده باشد زيرا مى گويد آنها گناهان خودرا بر دوش مى كشند. و نيز مى تواند كنايه اى از سنگينى بار مسئوليت بوده باشد زيرا مسئوليتها هموارهتشبيه به بار سنگين مى شود. و در پايان آيه مى فرمايد چه بد بارى بر دوش مى كشند (اءلا ساء ما يزرون) در آيه فوق سخنى از خسران و زيان منكران معاد به ميان آمده ،دليل اين موضوع روشن است زيرا ايمان به معاد علاوه بر اينكه انسان را آماده براىزندگى سعادتبخش جاويدان مى كند و او را بتحصيل كمالات علمى و عملى دعوت مى نمايداثر عميقى در كنترل انسان در برابر آلودگى و گناهان دارد و در بحثهاى مربوط بهمعاد اثر سازنده آنرا از نظر فردى و اجتماعى به خواست خدا توضيح خواهيم داد. سپس براى بيان موقعيت زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت چنين مى گويد: زندگىدنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست (و ما الحياة الدنيا الالعب و لهو). بنابراين آنها كه تنها به دنيا دل بسته اند و جز آن نمى جويند و نمى طلبند در واقعكودكان هوسبازى هستند كه يك عمر ببازى و سرگرمى پرداخته و از همه چيز بيخبر مانده اند!. تشبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى از اين نظر است كه بازيها و سرگرميهامعمولا كارهاى توخالى و بى اساس هستند كه از متن زندگى حقيقى دورند، نه آنها كه دربازى پيروز ميشوند نه آنها كه شكست مى خورند شكست يافته اند زيرا پس از پايانبازى همه چيز بجاى خود بازمى گردد! بسيار ديده مى شود كه كودكان دور هم مى نشينند و بازى را شروع مى كنند يكى را(امير) و ديگرى را (وزير) و يكى را (دزد) و ديگرى را (قافله ) اما ساعتىنمى گذرد كه نه خبرى از امير است و نه وزير، و نه دزد و نه قافله ، و يا در نمايشنامههائى كه بمنظور سرگرمى انجام مى شود صحنه هائى از جنگ يا عشق يا عداوت مجسم مىگردند اما پس از ساعتى خبرى از هيچكدام نيست . دنيا به نمايشنامه اى مى ماند كه بازيگران آن ، مردم اين جهانند، و گاه اين بازىكودكانه حتى عاقلان و فهميده ما را بخود مشغول مى دارد اما چه زود پايان اين سرگرمىو نمايش اعلام مى گردد. لعب (بر وزن لزج ) در اصل از ماده لعاب (بر وزن غبار) به معنى آب دهان است كه ازلبها سرازير گردد، و اينكه بازى را لعب مى گويند، بخاطر آن است كه همانند ريزشلعاب از دهان است كه بدون هدف انجام مى گيرد. سپس زندگانى سراى ديگر را با آن مقايسه كرده مى فرمايد: (سراى آخرت براىافراد با تقوا بهتر است آيا انديشه و تعقل نمى كنيد) (و للدار الاخرة خير للذينيعقون افلا تعقلون ). زيرا حياتى است جاويدان و فناناپذير در جهانى وسيعتر و سطح بسيار بالاتر، درعالمى كه سر و كار آن با حقيقت است نه مجاز، و با واقعيت است نهخيال ، در جهانى كه نعمتهايش با درد و رنج آميخته نيست ، و سراسر نعمت خالص است بيدرد و رنج . از آنجا كه درك اين واقعيات ، با توجه به مظاهر فريبنده دنيا، براى غير انديشمندانممكن نيست لذا روى سخن در پايان آيه بچنين افراد شده است . در حديثى از هشام بن حكم ازامام موسى بن جعفر (عليه السلام ) نقل شده كه چنين فرمود: (اى هشام خداوند عاقلان رااندرز داده و نسبت به آخرت علاقمند ساخته و گفته است زندگى دنيا جز بازى وسرگرمى نيست ، و سراى آخرت براى افراد با تقوا بهتر است آيا فكر وعقل خود را بكار نمى اندازيد؟.) شايد نياز بتذكر نداشته باشد كه هدف از اين آيات مبارزه با وابستگى و دلبستگىبمظاهر جهان ماده و فراموش كردن مقصد نهائى آن است ، و گرنه آنها كه دنيا را وسيلهاى براى سعادت قرار داده اند در حقيقت جستجوگران آخرتند نه دنيا.
آيه و ترجمه
قد نعلم إ نه ليحزنك الذى يقولون فإ نهم لا يكذبونك و لكن الظلمين بايت الله يجحدون(33) و لقد كذبت رسل من قبلك فصبروا على ما كذبوا و اءوذوا حتى اءتئهم نصرنا و لامبدل لكلمت الله و لقد جاءك من نباى المرسلين (34)
|
ترجمه : 33 - ميدانيم كه گفتار آنها تو را غمگين مى كند ولى (غم مخور و بدان ) آنها تو را تكذيبنمى كنند بلكه ظالمان آيات خدا را انكار مى نمايند!. 34 - پيامبرانى پيش از تو نيزتكذيب شدند و در برابر تكذيبها صبر و استقامت كردند، و (در اين راه ) آزار ديدند تاهنگامى كه يارى ما به آنها رسيد (تو نيز چنين باش ، و اين يكى از سنتهاى الهى است ) وهيچ چيز نميتواند سنن خدا را تغيير دهد و اخبار پيامبران به تو رسيده تفسير: همواره در راه مصلحان مشكلات بوده شك نيست كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در گفتگوهاى منطقى و مبارزات فكرىكه با مشركان لجوج و سرسخت داشت گاهى از شدت لجاجت آنها و عدم تاثير سخن درروح آنان و گاهى از نسبتهاى ناروائى كه به او مى دادند غمگين و اندوهناك مى شد،خداوند بارها در قرآن مجيد پيامبرش را در اين مواقع دلدارى مى داد، تا با دلگرمى واستقامت بيشتر، برنامه خويش را تعقيب كند، از جمله در نخستين آيه فوق ميفرمايد ما ميدانيمكه سخنان آنها تو را محزون و اندوهگين ميكند (قد نعلم انه ليحزنك الذى يقولون). ولى بدان كه آنها تو را تكذيب نمى كنند و در حقيقت آيات ما را انكار مى كنند و بنابراينطرف آنها در حقيقت ما هستيم نه تو (فانهم لا يكذبونك و لكن الظالمين بايات اللهيجحدون ). و نظير اين سخن در گفتگوهاى رائج ميان ما نيز ديده مى شود كه گاهى شخص(برتر) به هنگام ناراحت شدن نماينده اش به او مى گويد: غمگين مباش طرف آنها درواقع منم و اگر مشكلى ايجاد شود براى من است نه براى تو، و به اين وسيله مايه تسلىخاطر او را فراهم مى سازد. در تفسير آيه فوق مفسران احتمالات ديگرى نيز داده اند، ولى ظاهر آيه همان است كه دربالا گفتيم . اين احتمال نيز از جهتى قابل ملاحظه است كه : منظور از آيه اين است كه (مخالفان تودر حقيقت به صدق و راستى تو معتقدند، و در حقانيت دعوتت شك ندارند، اگر چه ترس ازبه خطر افتادن منافعشان مانع از تسليم در مقابل حق مى شود و يا تعصب و لجاجت اجازه قبول به آنها نميدهد.) از تواريخ اسلامى نيز استفاده مى شود كه حتى مخالفان سرسخت پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) در باطن به صدق و راستى او در دعوتش معتقد بودند از جمله اينكهنقل كرده اند كه روزى ابوجهل با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ملاقات كرد و بااو مصافحه نمود كسى به او اعتراض كرد، چرا با اين مرد مصافحه مى كنى ؟ گفت بهخدا سوگند مى دانم كه او پيامبر است و لكن ما زمانى تابع عبد مناف بوده ايم ! (يعنىپذيرفتن دعوت او سبب مى شود كه ما تابع قبيله آنان شويم )، و نيزنقل شده كه شبى ابوجهل و ابوسفيان و اخنس بن شريق كه از سران سرسخت مشركانبودند هر كدام به طور مخفيانه كه هيچكس متوجه او نشود، و حتى اين سه نفر ازحال يكديگر هم با خبر نبودند، براى شنيدن سخنان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در گوشه اى خزيده تا صبح تلاوت آيات قرآن را مى شنيدند، هنگامى كه سپيده صبحدميد، پراكنده شدند، اما در راه بازگشت به هم رسيدند و هر كدام عذر خود را براىديگرى شرح مى داد، سپس عهد كردند كه اين كار را تكرار نكنند زيرا اگر جوانان قريشاز آن آگاه گردند سبب گرايش آنها به محمد خواهد شد. شب ديگر هر كدام به گمان اينكه رفقايش آنشب نخواهد آمد براى شنيدن آيات قرآن بهنزديكى خانه پيامبر و يا مجمعى كه مسلمانان داشتند آمد اما هنگام صبح باز سر آنان بريكديگر فاش شد و به سرزنش يكديگر پرداختند و مجددا عهد و پيمان بستند كه اينآخرين بار بوده باشد. ولى اتفاقا اين كار در شب سوم باز تكرار شد، صبح (اخنس بن شريق ) عصاى خود رابرداشت و به سراغ ابوسفيان آمد و به او گفت : صريحا با من بگو عقيده تو دربارهسخنانى كه از محمد شنيدى چيست ؟ گفت به خدا سوگند من چيزهائى شنيدم كه آنها را بهخوبى درك كردم ، و مقصود و مضمون آن را مى فهمم ، ولى آياتى نيز شنيدم كه معنى ومقصود آن را نفهميدم . اخنس گفت : من نيز به خدا سوگند چنين احساس ميكنم ، سپس برخاست و به سراغابوجهل آمد و همين سؤ ال را از او كرد كه راى تو درباره سخنانى كه از محمد شنيدى چيست؟ او در جواب گفت چه مى خواهى بشنوم ؟ حقيقت اين است كه ما و فرزندان عبد مناف در بهچنگ آوردن رياست با هم رقابت داريم آنها مردم را اطعام كردند ما نيز براى اينكه عقبنمانيم اطعام كرديم ، آنها مركب بخشيدند ما نيز مركب بخشيديم ، آنها بخششهاى ديگرداشتند ما نيز داشتيم و به اين ترتيب دوش به دوش يكديگر پيش مى رفتيم . اكنون آنها مى گويند ما پيامبرى داريم كه وحى آسمانى بر اونازل مى شود، اما ما چگونه مى توانيم در اين موضوع با آنها رقابت كنيم ؟!والله لا نؤ من به ابدا و لا نصدقه : به خدا سوگند هرگز به او ايمان نخواهيمآورد و نه او را تصديق خواهيم نمود، اخنس برخاست و مجلس او را ترك گفت . در روايت ديگرى مى خواهيم كه روزى (اخنس بن شريق ) با(ابوجهل ) روبرو شد، در حالى كه هيچكس ديگر در آنجا نبود، به او گفت . راستش رابگو محمد صادق است يا كاذب ؟ هيچ كس از قريش در اينجا غير از من و تو نيست كه سخنانما را بشنود. ابوجهل گفت واى بر تو والله به عقيده من او راست مى گويد و هرگز دروغ نگفته استولى اگر بنا شود خاندان محمد همه مناصب را به چنگ آورند: پرچم حج ، آب دادن بهحجاج ، پرده دارى كعبه ، و مقام نبوت ، براى بقيه قريش چه باقى ميماند؟!. از اين روايات و مانند آنها استفاده مى شود كه بسيارى از دشمنان سرسخت پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) در باطن به صدق گفتار او معترف بودند اما رقابتهاى قبيلگىو مانند آن ، به آنها اجازه نمى داد، و يا شهامت آن را نداشتند كه رسما ايمان آورند. البته اين را نيز مى دانيم كه اين گونه اعتقاد باطنى مادام كه با روح تسليم آميخته نشود كمترين اثرى نخواهد داشت ، و انسان را در سلك مومنان راستين قرار نمى دهد. در آيه بعد، براى تكميل اين دلدارى ، به وضع انبياى پيشين اشاره كرده مى گويد: اينموضوع منحصر به تو نبوده است (رسولان پيش از تو را نيز تكذيب كردند) (ولقد كذبت رسل من قبلك ). (اما آنها در برابر تكذيبها و آزارها استقامت ورزيدند تا نصرت و يارى ما بهسراغشان آمد و سرانجام پيروز شدند) (فصبروا على ما كذبوا و اوذواحتى اتاهمنصرنا). (و اين يك سنت الهى است كه هيچ چيز نمى تواند آن را دگرگون كند) (و لامبدل لكلمات الله ). بنابراين تو هم در برابر تكذيبها و آزارها و حملات دشمنان لجوج و سرسخت روح صبرو استقامت را از دست مده ، و بدان طبق همين سنت امدادهاى الهى و الطاف بيكران پروردگاربه سراغ تو خواهد آمد، و سرانجام بر تمام آنها پيروز خواهى شد (و اخبارى كه ازپيامبران پيشين به تو رسيده است كه چگونه در برابر مخالفتها و شدائد استقامتكردند و پيروز شدند گواه روشنى براى تو است ) (و لقد جائك من نبا المرسلين). در حقيقت آيه فوق به يك اصل كلى اشاره مى كند و آن اينكه هميشه رهبران صالح اجتماعكه براى هدايت توده هاى مردم به وسيله ارائه مكتب و طرحهاى سازنده با افكار منحط وخرافات و سنن غلط جامعه بپا مى خاستند با مخالفت سرسختانه جمعى سودجو و زورگوكه با پر و بال گرفتن مكتب جديد، منافعشان به خطر مى افتاد، روبرو مى شدند. آنها براى پيشرفت مقاصد شوم خود از هيچ كارى ابا نداشتند، و از تمام حربه ها: حربه تكذيب ، تهمت محاصره اجتماعى ، آزار و شكنجه ،قتل و غارت و هر وسيله ديگر استفاده مى كردند، اما حقيقت با جاذبه و كشش و عمقى كه داردسرانجام - طبق يك سنت الهى - كار خود را خواهد كرد، و اين خارهاى سر راه برچيده خواهندشد، اما شك نيست كه شرط اساسى اين پيروزى بردبارى و مقاومت و استقامت است . قابل توجه اينكه در آيه فوق از سنن تعبير به كلمات الله شده است زيرا كلم و كلام دراصل به معنى تاثيرى است كه با چشم يا گوش درك مى شود ( (كلم ) به معنىتاثيرات عينى ، و (كلام ) به معنى تاثيراتى است كه با گوش درك مى شود) سپستوسعه پيدا كرده است ، و علاوه بر الفاظ به معانى نيز كلمه گفته مى شود، و حتىبه (عقيده ) و (مكتب ) و (روش و سنت ) نيز اطلاق مى گردد.
آيه و ترجمه
و إ ن كان كبر عليك إ عراضهم فإ ن استطعت اءن تبتغى نفقا فى الا رض اءو سلما فىالسماء فتأ تيهم باية و لو شاء الله لجمعهم على الهدى فلا تكونن من الجهلين (35) إ نما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم إ ليه يرجعون (36)
|
ترجمه : 35 - و اگر اعراض آنها بر تو سنگين است چنانچه بتوانى نقبى در زمين بزن يانردبانى به آسمان بگذار (و اعماق زمين و آسمانها را جستجو كن ) تا آيه (و نشانهديگرى ) براى آنها بياورى (ولى بدان اين لجوجان ايمان نمى آورند) اما اگر خدابخواهد آنها را (اجبارا) بر هدايت جمع خواهد كرد (اما هدايت اجبارى چه سود دارد؟) پسهرگز از جاهلان نباش . 36 - تنها كسانى اجابت (دعوت تو) مى كنند كه گوش شنوا دارند، اما مردگان (و آنها كهروح انسانى را از دست داده اند ايمان نمى آورند و) خدا آنها را (در قيامت ) مبعوث مى كندسپس به سوى او باز ميگردند تفسير: مردگان زنده نما اين دو آيه دنباله دلدارى و تسلى دادن به پيامبر است كه در آياتقبل گذشت . از آنجا كه فكر و روح پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از گمراهى ولجاجت مشركان زياد ناراحت و پريشان بود، و علاقه داشت با هر وسيله اى كه شده استآنها را به صف مؤ منان بكشاند، خداوند ميفرمايد: (اگر اعراض و روگردانى زياد برتو سخت و سنگين است چنانچه بتوانى اعماق زمين را بشكافى و در آن نقبى بزنى وجستجو كنى و يا نردبانى به آسمان بگذارى و اطراف آسمانها را نيز جستجو كنى و آيهو نشانه ديگرى براى آنها بياورى چنين كن ) (ولى بدان آنان به قدرى لجوجند كهباز ايمان نخواهند آورد) (و ان كان كبر عليك اعراضهم فان استطعت ان تبتغى نفقا فىالارض او سلما فى السماء فتاتيهم باية ). نفق در اصل به معنى (نقب ، و راههاى زيرزمينى ) است ، و اگر به منافق گفته مى شودنيز به تناسب اين است كه علاوه بر راه و روش ظاهرى ، راه و روش مخفيانه اى نيز براىخود دارد و سلم به معنى نردبان است . خداوند با اين جمله به پيامبر خود مى فهماند كه هيچگونه نقصى در تعليمات و دعوت وتلاش و كوشش تو نيست ، بلكه نقص از ناحيه آنها است ، آنها تصميم گرفته اند حق رانپذيرند. لذا هيچگونه كوششى اثر نمى بخشد، نگران نباش . ولى براى اينكه كسىتوهم نكند كه خداوند قادر نيست آنها را وادار به تسليم كند، بلافاصله مى فرمايد: (اگر خدا بخواهد مى تواند همه آنها را بر هدايتمجتمع كند يعنى وادار به تسليم در برابر دعوت تو و اعتراف به حق و ايمان كند)(و لو شاء الله لجمعهم على الهدى ). ولى روشن است كه اين چنين ايمان اجبارى بيهوده است ، آفرينش بشر براىتكامل بر اساس اختيار و آزادى اراده ميباشد، تنها در صورت آزادى اراده است كه ارزش(مؤ من ) از (كافر) و (نيكان ) از (بدان ) و (درستكاران ) از (خائنان )و (راستگويان ) از (دروغگويان ) شناخته مى شود، و گر نه در ايمان و تقواىاجبارى هيچگونه تفاوتى ميان خوب و بد نخواهد بود، و اين مفاهيم در زمينه اجبار ارزشخود را به كلى از دست مى دهند. سپس مى گويد: (اينها را براى اين گفتيم كه تو از جاهلان نباشى ) يعنى : بيتابىمكن و صبر و استقامت را از دست مده و بيش از اندازه خود را به خاطر كفر و شرك آنهاناراحت مكن و بدان راه همين است كه تو مى پيمائى (فلا تكونن من الجاهلين ). شك نيست كه پيامبر از اين حقائق با خبر بود، اما خداوند اينها را به عنوان يادآورى ودلدارى براى پيامبرش بازگو مى كند، درست مانند اين است كه ما به كسى كه فرزندشرا از دست داده ميگوئيم : (غم مخور دنيا دار فنا است ، همه از دنيا خواهند رفت ، و علاوه تو نيز هنوز جوان هستى وفرزندان ديگرى خواهى داشت ، بنابراين زياد بيتابى مكن ). مسلما فانى بودن دار دنيا، يا جوان بودن طرف ، مطلبى نيست كه بر او مخفى باشد تنهابه عنوان يادآورى به او گفته مى شود. با اينكه آيه فوق يكى از دلائل نفى جبر است بعضى از مفسران مانند فخر رازى آن را ازدلائل مسلك جبر گرفته ! و روى كلمه و لو شاء... تكيه كرده و مى گويد: از اين آيهمعلوم مى شود كه خداوند نمى خواهد كفار ايمان بياورند! غافل از اينكه (مشيت و اراده ) در آيه فوق مشيت و اراده اجبارى است ، يعنى خداوند نمىخواهد مردم به زور و اجبار ايمان بياورند، بلكه مى خواهد با اراده وميل خودشان ايمان بياورند، بنابراين آيه گواه روشنى بر نفى عقيده جبريون است . در آيه بعد براى تكميل اين موضوع و دلدارى بيشتر به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) مى گويد: (آنها كه گوش شنوا دارند دعوت تو را اجابت مى كنند و مىپذيرند) (انما يستجيب الذين يسمعون ). (و اما آنها كه عملا در صف مردگانند ايمان نمى آورند، تا زمانى كه خداوند آنها را درروز قيامت برانگيزاند و به سوى او بازگشت كنند) (و الموتى يبعثهم الله ثماليه يرجعون ) آن روز است كه با مشاهده صحنه هاى رستاخيز ايمان مى آورند، ولى ايمانشان هم سودىندارد، زيرا همه كس با مشاهده آن صحنه عظيم ايمان مى آورد، نوعى ايمان اضطرارى . شايد نياز به شرح نداشته باشد كه منظور از موتى (مردگان ) در آيه بالا مردگانجسمانى نيست ، بلكه مردگان معنوى است ، زيرا دو نوع حيات و مرگ داريم : حيات و مرگمادى ، حيات و مرگ معنوى ، همچنين شنوائى و بينائى نيز دو گونه است : مادى و معنوىبه همين دليل بسيار مى شود در مورد كسانى كه چشم و گوش دارند و يا زنده و سالمنداما حقائق را درك نمى كنند مى گوئيم : آنها كور و كرند و يا اصلا مرده اند، زيرا واكنشىرا كه بايد يك انسان شنوا و بينا، يا يك انسان زنده ، در برابر حقائق از خود نشان دهد نمى دهند، در قرآن مجيداين گونه تعبيرات فراوان ديده مى شود، و شيرينى و جاذبه خاصى دارد، بلكه قرآنبه حيات مادى و بيولوژيكى كه نشانه آن تنها خور و خواب و نفس كشيدن است چندان اهميتنمى دهد، همواره روى حيات و زندگى معنوى و انسانى كه آميخته با تكليف و مسئوليت واحساس و درد و بيدارى و آگاهى است تكيه مى كند. ذكر اين نكته نيز لازم است كه : نابينائى و ناشنوائى و مرگ معنوى از خودشان سرچشمهمى گيرد، آنها هستند كه بر اثر ادامه گناه ، و اصرار و لجاجت در آن ، به اين مرحله مىرسند، زيرا همانطور كه اگر انسانى مدتها چشم خود را ببندد تدريجا بينائى و ديد خودرا از دست خواهد داد و شايد روزى به كلى نابينا شود، اشخاصى كه چشم جان خود را دربرابر حقائق ببندند تدريجا قدرت ديد معنوى خود را از دست خواهند داد!.
آيه و ترجمه
و قالوا لو لا نزل عليه ءاية من ربه قل إ ن الله قادر على اءنينزل ءاية و لكن اءكثرهم لا يعلمون (37)
|
ترجمه : 37 - و گفتند چرا نشانه (و معجزه اى ) از طرف پروردگارش بر اونازل نميگردد، بگو خداوند قادر است كه نشانه اىنازل كند، ولى بيشتر آنها نمى دانند. تفسير: در اين آيه يكى از بهانه جوئى هاى مشركان مطرح شده است ، به طورى كه در بعضى ازروايات آمده جمعى از رؤ ساى قريش هنگامى كه از معارضه و مقابله با قرآن عاجز ماندندبه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) گفتند اينها فايده ندارد اگر راست مى گوئىمعجزاتى همانند عصاى موسى ، و ناقه صالح ، براى ما بياور، قرآن در اين باره مى گويد: آنها گفتند: چرا آيه و معجزهاى از طرف پروردگار بر اين پيامبرنازل نشده است ؟! (و قالوا لو لا نزل عليه آية من ربه ). روشن است كه آنها اين پيشنهاد را از روى حقيقت جوئى نمى گفتند، زيرا پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) به اندازه كافى براى آنها معجزه آورده بود، و اگر چيزى جزقرآن با آن محتويات عالى در دست او نبود، همان قرآنى كه در چندين آيه آنها را رسمادعوت به مقابله كرده ، و به اصطلاح تحدى نموده است و آنها در برابر آن عاجز ماندهاند، براى اثبات نبوت او كافى بود، اما اين بوالهوسان بهانه جو از يكسو مى خواستندقرآن را تحقير كنند، و از سوى ديگر از قبول دعوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) سر باز زنند، لذا پى در پى درخواست معجزه تازه مى كردند، و مسلما اگر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تسليم خواسته هاى آنها ميشد با جمله هذا سحرمبين همه را انكار مى كردند همانطور كه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود. لذا قرآن در پاسخ آنها مى گويد: به آنها بگو خداوند قادر است آيه و معجزهاى (كهشما پيشنهاد مى كنيد) بر پيامبر خود نازل كند(قل ان الله قادر على ان ينزل آية ). ولى اين كار يك اشكال دارد كه غالب شما از آن بى خبريد و آن اينكه اگر به اينگونهتقاضاها كه از سر لجاجت مى كنيد ترتيب اثر داده شود سپس ايمان نياوريد همگىگرفتار مجازات الهى شده ، نابود خواهيد گشت ، زيرا اين نهايت بى حرمتى نسبت بهساحت مقدس پروردگار و فرستاده او و آيات و معجزات او است ، لذا در پايان آيه مىفرمايد ولى اكثر آنها نمى دانند (و لكن اكثر هم لا يعلمون ). اشكال : به طورى كه از تفسير مجمع البيان استفاده مى شود از قرنها پيش بعضى از مخالفان اسلام اين آيه را دستاويز كرده و به آناستدلال نموده اند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) هيچ معجزهاى نداشتهاست ، زيرا هنگامى كه از او تقاضاى اعجاز مى كنند او تنها با گفتن اينكه خداوندتوانائى بر چنين چيزى دارد و اكثر. شما نمى دانيد قناعت ، اتفاقا بعضى از نويسندگاناخير دنباله اين افسانه كهن را گرفته . و در نوشته خود اين ايراد را بار ديگر زندهكرده اند. پاسخ : اولا - آنها كه چنين ايرادى مى كنند گويا آياتقبل و بعد را درست مورد بررسى قرار نداده اند كه سخن از افراد لجوجى به ميان آمدهكه به هيچوجه حاضر به تسليم در برابر حق نبودند، و اگر پيامبر (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) در برابر خواسته هاى آنها تسليم نشده نيز به هميندليل بوده است و گرنه در كجاى قرآن داريم كه افراد حق جو و حق طلب از پيامبرتقاضاى معجزه كرده باشند و او خواسته آنها را رد كرده باشد در آيه 111 همين سورهانعام در باره اينگونه افراد مى خوانيم
|
|
|
|
|
|
|
|