بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 5, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DF000001 -
     DF000002 -
     DF000003 -
     DF000004 -
     DF000005 -
     DF000006 -
     DF000007 -
     DF000008 -
     DF000009 -
     DF000010 -
     DF000011 -
     DF000012 -
     DF000013 -
     DF000014 -
     DF000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيه ترجمه


و إ ذ اءوحيت إ لى الحوارين اءن ءامنوا بى و برسولى قالوا ءامنا و اشهد بأ ننا مسلمون(111)
إ ذ قال الحواريون يعيسى ابن مريم هل يستطيع ربك اءنينزل علينا مائدة من السماء قال اتقوا الله إ ن كنتم مؤ منين (112)
قالوا نريد اءن نأ كل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم اءن قد صدقتنا و نكون عليها منالشهدين (113)
قال عيسى ابن مريم اللهم ربنا اءنزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لا ولنا وءاخرنا و ءاية منك و ارزقنا و اءنت خير الرزقين (114)
قال الله إ نى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فإ نى اءعذبه عذابا لا اءعذبه اءحدا منالعلمين (115)


ترجمه :
111 - و بياد آور زمانى را كه به حواريون وحى فرستادم كه به من و فرستاده من ايمانبياوريد، آنها گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم .
112 - در آن هنگام كه حواريون گفتند: اى عيسى بن مريم آيا پروردگار تو ميتواندمائدهاى از آسمان نازل كند؟ او (در پاسخ ) گفت از خدا بپرهيزيد اگر با ايمان هستيد !.
113 - گفتند (ما نظر سوئى نداريم ) ميخواهيم از آن بخوريم و دلهاى ما (به رسالتتو) مطمئن گردد و بدانيم به ما راست گفتهاى و بر آن گواه باشيم .
114 - عيسى عرض كرد: خداوندا، پروردگارا! مائدهاى از آسمان بر ما بفرست تاعيدى
براى اول و آخر ما باشد و نشانهاى از تو، و به ما روزى ده ، تو بهترين روزىدهندگانى
115 - خداوند (دعاى او را مستجاب كرد و) گفت من آنرا بر شمانازل ميكنم ولى هر كس از شما بعد از آن كافر گردد (و راه انكار پويد) او را چنانمجازاتى ميكنم كه احدى از جهانيان را نكرده باشم !.
تفسير:
داستان نزول مائده بر حواريون
به دنبال بحثى كه درباره مواهب الهى درباره مسيح (عليه السلام ) و مادرش در آياتقبل بيان شد در اين آيات به موهبتهائى كه به حواريين يعنى ياران نزديك مسيح (عليهالسلام ) بخشيده اشاره ميكند:
نخست ميفرمايد: بخاطر بياور زمانى را كه به حواريين وحى فرستادم كه به من وفرستادهام مسيح (عليه السلام ) ايمان بياوريد و آنها دعوت مرا اجابت كردند و گفتند:ايمان آورديم ، خداوندا گواه باش كه ما مسلمان و در برابر فرمان تو تسليم هستيم(و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى قالوا آمنا و اشهد باننا مسلمون).
البته ميدانيم كه (وحى ) در قرآن معنى وسيعى دارد و منحصر بهوحيهائى كه بر پيامبران نازل ميشد نيست ، بلكه الهاماتى كه به قلب افراد مى شودنيز از مصداقهاى آن است و لذا درباره مادر موسى (سوره قصص آيه 7) نيز تعبير بهوحى شده و حتى به غرائز و الهامات تكوينى حيواناتى همچون زنبورعسل نيز در قرآن كلمه وحى گفته شده است .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور روحى هائى باشد كه بواسطه مسيح (عليه السلام )و با پشتوانه معجزات براى آنها فرستاده مى شد.
درباره حواريين يعنى شاگردان و ياران مخصوص مسيح (عليه السلام ) در جلد دوم صفحه426 بحث كرده ايم .
سپس اشاره به جريان معروف نزول مائده آسمانى كرده ، مى گويد: ياران خاص مسيحبه عيسى (عليه السلام ) گفتند: آيا پروردگار تو مى تواند غذائى از آسمان براى مابفرستد؟ (اذ قال الحواريون يا عيسى ابن مريمهل يستطيع ربك ان ينزل علينا مائدة من السماء).
مائده در لغت هم به خوان و سفره و طبق گفته مى شود و هم به غذائى كه در آن قرار مىدهند. و در اصل از ماده ميد به معنى حركت و تكان خوردن است شايد اطلاق مائده بر سفره وغذا به خاطر نقل و انتقالى است كه در آن صورت مى گيرد.
مسيح (عليه السلام ) از اين تقاضا كه بوى شك و ترديد مى داد پس از آوردن آنهمه آياتو نشانه هاى ديگر نگران شد و به آنها هشدار داد و گفت : از خدا بترسيد اگر ايمانداريد (قال اتقوا الله ان كنتم مؤ منين ).
ولى به زودى به اطلاع عيسى (عليه السلام ) رسانيدند كه ما هدف نادرستى از اينپيشنهاد نداريم ، و غرض ما لجاجت ورزى نيست بلكه مى خواهيم از اين مائده بخوريم (وعلاوه بر نورانيتى كه بر اثر تغذيه از غذاى آسمانى در قلب ما پيدا مى شود، زيراتغذيه به طور مسلم در روح انسان مؤ ثر است ) قلب ما اطمينان و آرامش پيدا كند و بامشاهده اين معجزه بزرگ به سر حد عين اليقين برسيم و بدانيم آنچه به ما گفتهاى راستبوده و بتوانيم بر آن گواهى دهيم (قالوا نريدانناكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين ).
هنگامى كه عيسى (عليه السلام ) از حسن نيت آنها در اين تقاضا آگاه شد، خواسته آنها رابه پيشگاه پروردگار به اين صورت منعكس ‍ كرد: خداوندا مائدهاى از
آسمان براى ما بفرست كه عيدى براى اول و آخر ما باشد، و نشانه اى از ناحيه تومحسوب شود و به ما روزى ده ، تو بهترين روزى دهندگان هستى(قال عيسى ابن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا وآخرنا و آية منك و ارزقنا و انت خير الرازقين ).
قابل توجه اينكه مسيح تقاضاى آنها را بطرزى شايسته تر در پيشگاه خدا بيان كردكه حاكى از روح حق طلبى و ملاحظه مصالح جمعى و عمومى بوده باشد.
خداوند اين دعائى را كه از روى حسن نيت و اخلاص صادر شده بود اجابت كرد، و به آنهافرمود: من چنين مائدهاى را بر شما نازل مى كنم ، ولى توجه داشته باشيد، بعد ازنزول اين مائده مسئوليت شما بسيار سنگينتر مى شود و با مشاهده چنين معجزه آشكارى هركس بعد از آن ، راه كفر را بپويد او را چنان مجازاتى خواهم كرد كه احدى از جهانيان راچنين مجازاتى نكرده باشم ! (قال الله انى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فانىاعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين ).
نكته ها
در اين آيات نكاتى است كه بايد مورد بررسى قرار گيرد:
1 - منظور از تقاضاى مائده چه بود؟ شك نيست كه حواريون در اين تقاضانظر سوئىنداشتند و هدفشان لجاجت در برابر مسيح (عليه السلام )نبود، بلكه در جستجوى آرامشبيشتر و زدودن باقيمانده ترديدها ووسوسه هاى اعماق قلبشان بوده است زيرا بسيارمى شود كه انسان بااستدلال و حتى گاهى با تجربه ، مطلبى را اثبات مى كند اما چونمساله، مساله مهمى است بقايائى از وسوسه و شك در زواياى قلب او مى ماند،لذاميل دارد با تجربه و آزمايش مكرر، و ياباتبديل كردن استدلالات علمى به مشاهدات عينى آنها را نيز از اعماققلب خود ريشه كنسازد، لذا مى بينيم حتى ابراهيم (عليه السلام ) با آنمقام والاى ايمان و يقينش از خداوندتقاضا مى كند كه مساله معاد را با چشم خود ببيند تا ايمان علميش به عين اليقين و شهود،تبديل شود.
ولى از آنجا كه تعبير تقاضاى حواريون ظاهرا زننده بود، حضرت مسيح (عليه السلام )آن را حمل بر بهانه جوئى كرد و به آنها اعتراض ‍ نمود اما هنگامى كه با توضيحبيشتر مقصد خود را روشن ساختند، عيسى (عليه السلام ) در برابر آنها تسليم شد.
2 - منظور از هل يستطيع ربك چيست - مسلما اين جمله در ابتدا چنين معنى مى دهد كهحواريوندر قدرت خدا در نزول مائده شك داشتند، ولى در تفسير آن مفسراناسلامى بياناتى دارند،كه چند قسمت آن از همه بهتر به نظر مى رسدنخست اينكه اين در خواست در آغاز كار آنهابود، كه به تمام صفاتخدا كاملا آشنا نبودند، ديگر اينكه منظورشان اين بوده آياخداوند مصلحتمى بيند چنين مائدهاى را بر مانازل كند، همانطور كه فىالمثل كسى به ديگرى مى گويد من نمى توانم تمام ثروتمرا بدستفلان كس بدهم ، يعنى صلاح نمى بينم نه اينكه قدرت ندارم ، سوماينكهيستطيع به معنى يستجيب بوده باشد زيرا ماده طوع به معنى انقياداست و هنگامى كه بهباب استفعال برود چنين معنى را مى توان از آناستفاده كرد، بنابراين معنى جمله چنين مىشود آيا پروردگار تو از مامى پذيرد كه مائده آسمانى بر مانازل كند؟
3 - اين مائده آسمانى چه بود؟ - درباره محتويات اين مائده در قرآن ذكرى بهميان نيامده، ولى از احاديث از جمله از حديثى كه از امام باقر (عليهالسلام )نقل شده چنين استفاده مى شود كه طعام مزبور چند قرص نان و چندماهى بود و شايد علتمطالبه چنين اعجازى آن بوده ، كه شنيدهبودند مائده آسمانى بر بنىاسرائيل به اعجاز موسىنازل شد، آنها هم چنين تقاضائى را از عيسى كردند.
4 - آيا مائدهاى بر آنها نازلشد؟ - با اينكه آيات فوق تقريبا صراحتدرنزول مائده دارد زيرا وعده خداوند تخلف ناپذير است ، اما عجيب ايناست كه بعضى ازمفسران در نزول مائده ترديد كرده اند و گفته اند هنگامىكه حواريون شدت مسئوليت را پس از نزول مائده احساس كردند از تقاضاى خود صرفنظر نمودند!ولى حق اين است كه مائده بر آنها نازل گرديد.
5 - عيد چيست ؟ - عيد در لغت از ماده عود به معنى بازگشت است ، و لذا بهروزهائى كهمشكلات از قوم و جمعيتى بر طرف مى شود و بازگشت بهپيروزيها و راحتيهاى نخستينمى كند عيد گفته مى شود، و در اعياد اسلامىبه مناسبت اينكه در پرتو اطاعت يك ماه مباركرمضان و يا انجام فريضهبزرگ حج ، صفا و پاكى فطرى نخستين به روح و جان بازمى گردد، وآلودگيها كه بر خلاف فطرت است ، از ميان مى رود، عيد گفته شده است ،واز آنجا كه روز نزول مائده روز بازگشت به پيروزى و پاكى و ايمانبه خدا بوده استحضرت مسيح (عليه السلام ) آن را عيد ناميده ، وهمانطور كه در روايات وارد شدهنزول مائده در روز يكشنبه بود وشايد يكى ازعلل احترام روز يكشنبه در نظر مسيحيان نيز همين بوده است.
و اگر در روايتى كه از على (عليه السلام )نقل شده مى خوانيم و كل يوم لا يعصى الله فيه فهو يوم عيد: هر روز كهدر آن معصيت خدا نشود روز عيد است نيز اشاره به همين موضوع است ، زيرا روز ترك گناهروز پيروزى و پاكى و بازگشت به فطرت نخستين است .
6 - مجازات شديد براى چه بود؟ در اينجا نكته مهمى است كه بايد به آنتوجه داشتو آن اينكه هنگامى كه ايمان به مرحله شهود و عين اليقينبرسد يعنى حقيقت را با چشممشاهده كند و جاى هيچگونه ترديد ووسوسه باقى نماند مسئوليت او بسيار سنگينترخواهد شد زيرا چنينكسى آن انسان سابق كه ايمانش بر پايه شهود نبود، و احياناوسوسههائى در آن وجود داشت نيست ، او وارد مرحله جديدى از ايمان و مسئوليت شده استوكمترين تقصير و غفلت و كوتاهى او موجب مجازات شديدىخواهد شد به هميندليل مسئوليت انبياء و اولياى خدا، سخت سنگين بود بطورى كه هميشه از آن وحشت داشتند، در زندگى روزانه نيز به نمونههائى از اين مطلب برخورد مى كنيم مثلا هر كس ‍ مى داند كه قاعدتا در شهر و ديار اوگرسنگانى وجود دارند كه در برابر آنها مسئوليت دارد، اما هنگامى كه با چشم خود ببيندكه انسان بيگناهى از شدت گرسنگى ناله مى كند، مسلماشكل مسئوليت او عوض مى گردد.
7 - عهد جديد و مائده در اناجيل چهارگانه كنونى سخنى از مائده به شكلى كهدر قرآناست نمى يابيم گرچه درانجيل يوحنا باب 21 بحثى درباره اطعام و پذيرائى اعجازآميز مسيح ازجمعى از مردم با نان و ماهى به ميان آمده اما با اندك توجهى روشن مىشودكه ارتباطى با مساله مائده آسمانى و حواريون ندارد دركتاباعمال رسولان كه از كتب عهد جديد است نيزدربارهنزول مائده بر يكى از حواريون به نام پطرس بحثى به ميانآمده اما آنهم غير از آن استكه ما درباره آن بحث مى كنيم ، ولى از آنجا كهمى دانيم بسيارى از حقايقى كه بر عيسى(عليه السلام )نازل گشت در اناجيل كنونى نيست همانطور كه بسيارى از مطالبى كهدراناجيل است بر مسيح (عليه السلام )نازل نشده مشكلى از اين نظر در جرياننزول مائده به وجود نخواهدآمد.

آيه و ترجمه


و اذ قال الله يعيسى ابن مريم ء اءنت قلت للناس اتخذونى و اءمى إ لهين من دون اللهقال سبحنك ما يكون لى اءن اءقول ما ليس لى بحق إ ن كنت قلته فقد علمته تعلم ما فىنفسى و لا اءعلم ما فى نفسك إ نك اءنت علم الغيوب (116)
ما قلت لهم إ لا ما اءمرتنى به اءن اعبدوا الله ربى و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهمفلما توفيتنى كنت اءنت الرقيب عليهم و اءنت علىكل شى ء شهيد (117)
إ ن تعذبهم فإ نهم عبادك و إ ن تغفر لهم فإ نك اءنت العزيز الحكيم (118)


ترجمه :
116 - به يادآور زمانى را كه خداوند به عيسى بن مريم مى گويد: آيا تو به مردمگفتى كه من و مادرم را دو معبود، غير از خدا، انتخاب كنيد؟ او مى گويد: منزهى تو، من حقندارم آنچه را كه شايسته من نيست بگويم ، اگر چنين سخنى را گفته باشم تو مى دانى، تو از آنچه در روح و جان من است آگاهى و من از آنچه در ذات (پاك ) تو است آگاه نيستم، زيرا تو با خبر از تمام اسرار و پنهانيها هستى .
117 - من به آنها چيزى جز آنچه مرا مامور به آن ساختى نگفتم ، به آنها گفتم : خداوندىرا بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شما است ، و تا آن زمان كه ميان آنها بودممراقب و گواه آنان بودم ، و هنگامى كه مرا از ميانشان برگرفتى تو خود مراقب آنهابودى ، و تو گواه بر هر چيز هستى .
118 - (با اين حال ) اگر آنها را مجازات كنى بندگان تواند (و قادر به فرار ازمجازات نيستند) و اگر آنها را ببخشى توانا و حكيمى (نه مجازات تو نشانه عدم حكمت ونه بخشش تو نشانه ضعف است ).
تفسير:
بيزارى مسيح از شرك پيروانش
اين آيات پيرامون گفتگوى خداوند با حضرت مسيح (عليه السلام ) در روز رستاخيز بحثمى كند، به دليل اينكه در چند آيه بعد مى خوانيم :هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم: امروز روزى است كه راستگوئى راستگويان به آنها سود مى دهد و مسلما منظوراز آن روز قيامت است .
به علاوه جمله فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهمدليل ديگرى بر اين است كه اين گفتگو بعد از دوران نبوت مسيح (عليه السلام ) واقعشده است و شروع آيه با جمله قال كه براى زمان ماضى است مشكلى ايجاد نمى كند، زيرادر قرآن بسيار ديده مى شود كه مسائل مربوط به قيامت به صورت زمان ماضى ذكر شدهو اين اشاره به قطعى بودن قيامت است ، يعنى وقوع آن در آينده چنان مسلم است كه گوئىدر گذشته واقع شده ، و با صيغه فعل ماضى از آن ياد مى شود.
به هر حال آيه نخست مى گويد: خداوند در روز قيامت به عيسى آيا تو به مردم گفتى كهمن و مادرم را علاوه بر خداوند معبود خويش ‍ قرار دهيد، و پرستش كنيد؟ (و اذقال الله يا عيسى ابن مريم اء انت قلت للناس اتخذونى و امى الهين من دون الله).
شك نيست كه مسيح (عليه السلام ) چنين چيزى را نگفته است و تنها دعوت به توحيد وعبادت خدا نموده ، ولى منظور از اين استفهام اقرار گرفتن از او در برابر امتش ، و بيانمحكوميت آنها است .
مسيح (عليه السلام ) با نهايت احترام در برابر اين سؤال چند جمله در پاسخ مى گويد:
1 - نخست زبان به تسبيح خداوند از هر گونه شريك و شبيه گشوده و مى گويد:
خداوندا! پاك و منزهى از هر گونه شريك (قال سبحانك ).
2 - چگونه ممكن است چيزى را كه شايسته من نيست بگويم (ما يكون لى اناقول ما ليس لى بحق ).
در حقيقت نه تنها گفتن اين سخن را از خود نفى ميكند، بلكه ميگويد اساسا من چنين حقى راندارم و چنين گفتارى با مقام و موقعيت من هرگز سازگار نيست .
3 - سپس استناد به علم بى پايان پروردگار كرده ، مى گويد: گواه من اين است كهاگر چنين مى گفتم مى دانستى ، زيرا تو از آنچه در درون روح و جان من است آگاهى ، درحالى كه من از آنچه در ذات پاك تو است بى خبرم ، زيرا تو علام الغيوب و با خبر ازتمام رازها و پنهانى ها هستى (ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما فى نفسى و لا اعلم مافى نفسك انك انت علام الغيوب )
4 - تنها چيزى كه من به آنها گفتم همان بوده است كه به من ماموريت دادى كه آنها رادعوت به عبادت تو كنم و بگويم خداوند يگانه اى را كه پروردگار من و شما استپرستش كنيد (ما قلت لهم الا ما امرتنى به ان اعبدوا الله ربى و ربكم ).
5 - و تا آن زمان كه در ميانشان بودم مراقب و گواه آنها بودم و نگذاشتم راه شرك را پيشگيرند، اما به هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو مراقب و نگاهبان آنها بودى ، وتو گواه بر هر چيزى هستى (و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انتالرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد)
6 - و با اينهمه باز امر، امر تو و خواست ، خواست تو است ، اگر آنها را در برابر اينانحراف بزرگ مجازات كنى بندگان تواند و قادر به فرار از
زير بار اين مجازات نخواهند بود، و اين حق براى تو در برابر بندگان نافرمانتثابت است ، و اگر آنها را ببخشى و از گناهانشان صرف نظر كنى توانا و حكيم هستى ،نه بخشش تو نشانه ضعف است ، و نه مجازاتت خالى از حكمت و حساب (ان تعذبهمفانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم ).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد:
1 - آيا در تاريخ مسيحيان هيچ ديده شده است كه مريم را معبود خود قرار دهند؟ يا اينكهآنها تنها قائل به تثليث و خدايان سه گانه يعنى خداى پدر و خداى پسر و روح القدسبوده اند، و شكى نيست كه روح القدس به پندار آنها، واسطه ميان خداى پدر و خداىپسر، مى باشد و او غير از مريم است ، در پاسخ اين سؤال بايد گفت : درست است كه مسيحيان مريم را خدا نمى دانستند. ولى در عينحال در برابر او و مجسمه اش مراسم عبادت را انجام مى داده اند، همانطور كه بت پرستانبت را خدا نمى دانستند ولى شريك خدا در عبادت تصور مى كردند، و به عبارت روشنترفرق است ميان الله به معنى خدا واله به معنى معبود، مسيحيان مريم را اله يعنى معبود مىدانستند نه خدا.
به تعبير يكى از مفسران گر چه هيچيك از فرق مسيحيت كلمه اله و معبود را بر مريم اطلاقنمى كنند، بلكه او را تنها مادر خداوند ميدانند ولى ، عملا مراسم نيايش و پرستش را دربرابر او دارند، خواه اين نام را بر او بگذارند يا نه سپس اضافه مى كند: چندىقبل در بيروت در شماره نهم سال هفتم مجله مشرق كه متعلق به مسيحيان است ، مطالبقابل ملاحظهاى به عنوان ياد بود پنجاهمين سال اعلان پاپ بيوس نهم درباره شخصيتمريم منتشر گرديد و در همين شماره تصريح شده بود كه كليساهاى شرقى همانندكليساهاى غربى مريم را عبادت مى كنند، و در شماره چهاردهمسال پنجم همان مجله مقاله اى به قلم انستاس
كرملى درج شده كه خواسته است در آن براى مساله عبادت مريم حتى ريشه اى از كتب عهدعتيق و تورات پيدا كند، داستان دشمنى مار (شيطان ) و زن (حوا) را به عنوان مريم تفسيرمى نمايد.
بنابراين پرستش و عبادت مريم در ميان آنها وجود دارد.
2 - سؤ ال ديگر اين است كه چگونه حضرت مسيح (عليه السلام ) با عبارتى كه بوىشفاعت مى دهد درباره مشركان امت خود سخن مى گويد و عرض مى كند: اگر آنها را ببخشىتو عزيز و حكيمى .
مگر مشرك قابل شفاعت و قابل بخشش است ؟!
در پاسخ بايد به اين نكته توجه داشت كه اگر هدف عيسى (عليه السلام ) شفاعت بودمى بايد گفته باشد انك انت الغفور الرحيم زيرا غفور و رحيم بودن خداوند متناسب با مقامشفاعت است در حالى كه مى بينيم او خدا را به عزيز و حكيم بودن توصيف مى كند، از ايناستفاده مى شود كه منظور شفاعت و تقاضاى بخشش براى آنها نيست ، بلكه هدف سلب هرگونه اختيار از خود و واگذار كردن امر به اختيار پروردگار است يعنى كار به دست تواست ، اگر بخواهى مى بخشى و اگر بخواهى مجازات مى كنى ، هر چند نه مجازات توبدون دليل و نه بخشش تو بدون علت است و در هرحال از قدرت و توانائى من بيرون است .
به علاوه ممكن است در ميان آنها جمعى به اشتباه خود توجه كرده و راه توبه را پيشگرفته باشند، و اين جمله درباره آن جمعيت بوده باشد.
آيه ترجمه


قال الله هذا يوم ينفع الصدقين صدقهم لهم جنت تجرى من تحتها الا نهر خلدين فيها اءبدارضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك الفوز العظيم (119)
لله ملك السموت و الا رض و ما فيهن و هو علىكل شى ء قدير (120)


ترجمه :
119 - خداوند مى گويد: امروز روزى است كه راستى راستگويان به آنها سود مىبخشد، براى آنها باغهائى از بهشت است كه آب از زير (درختان ) آن جريان دارد وجاودانه و براى هميشه در آن مى مانند، خداوند از آنها خشنود و آنها از او خشنود خواهند بودو اين رستگارى بزرگى است .
120 - حكومت آسمانها و زمين و آنچه در آنها است از آن خدا است و او بر هر چيزى توانا است.
تفسير:
رستگارى بزرگ
در تعقيب ذكر گفتگوى خداوند با حضرت مسيح (عليه السلام ) در روز رستاخيز كه شرحآن در آيات قبل گذشت در اين آيه مى خوانيم : خداوند پس از اين گفتگو چنين مى فرمايد:امروز روزى است كه راستى راستگويان به آنها سود مى بخشد(قال الله هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم ).
البته منظور از اين جمله صدق و راستى در گفتار و كردار در دنيا است ، كه در آخرت مفيدواقع مى شود و گر نه صدق و راستى در آخرت كهمحل تكليف نيست فايدهاى نخواهد داشت ، به علاوه اوضاع آن روز چنان است كه هيچكس
جز راست نمى تواند بگويد، و حتى گناهكاران و خطاكاران همگى بهاعمال بد خويش اعتراف مى كنند و به اين ترتيب در آن روز دروغگوئى وجود ندارد.
بنابراين آنها كه مسئوليت و رسالت خود را انجام دادند و جز راه صدق و درستىنپيمودند، مانند مسيح (عليه السلام ) و پيروان راستين او يا پيروان راستين سايرپيامبران كه در اين دنيا از در صدق وارد شدند، از كار خود بهره كافى خواهند برد.
ضمنا از اين جمله اجمالا استفاده مى شود كه تمام نيكى ها را مى توان در عنوان صدق وراستى خلاصه كرد صدق و راستى در گفتار، و صدق و راستى درعمل ، و در روز رستاخيز تنها سرمايه صدق و راستى است كه به كار مى آيد، نه غير آن.
سپس پاداش صادقان را چنين بيان مى كند: براى آنها باغهائى از بهشت است كه از زيردرختان آن نهرها جارى است ، و جاودانه در آن خواهند ماند (لهم جنات تجرى من تحتهاالانهار خالدين فيها ابدا).
و از اين نعمت مادى مهمتر اين است كه هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خداوندراضى و خشنودند
(رضى الله عنهم و رضوا عنه ).

و شك نيست كه اين موهبت بزرگ كه جامع ميان موهبت مادى و معنوى است رستگارى بزرگمحسوب مى شود.(ذلك الفوز العظيم ).
قابل توجه اينكه در اين آيه پس از ذكر باغهاى بهشت با آنهمه نعمتهايش ، نعمت خشنودىخداوند از بندگان و بندگان از خداوند را ذكر مى كند و بهدنبال آن ، ذلك الفوز العظيم مى گويد و اين نشان مى دهد تا چه اندازه اين رضايت دوجانبه ، واجد اهميت است (رضايت پروردگار از بندگان و رضايت بندگان از پروردگار)زيرا ممكن است انسان غرق عاليترين نعمتها باشد ولى هنگامى كه احساس كند مولى و معبودو محبوب او از او ناراضى است تمام آن نعمتها و مواهب در كام جانش تلخ مى گردد.
و نيز ممكن است انسان واجد همه چيز باشد ولى به آنچه دارد راضى و قانع نباشد،بديهى است آنهمه نعمت با اين روحيه او را خوشبخت نخواهد كرد، و ناراحتى مرموزى دائمااو را آزار و شكنجه مى دهد و آرامش روح و روان را كه بزرگترين موهبت الهى است از او مىگيرد.
علاوه بر اين هنگامى كه خدا از كسى خشنود باشد هر چه بخواهد به او مى دهد و هنگامىكه هر چه خواست به او داد او نيز خشنود مى شود، نتيجه اينكه بالاترين نعمت اين است كهخدا از انسان خشنود و او نيز از خدايش راضى باشد.
در آخرين آيه اشاره به مالكيت و حكومت خدا بر آسمانها و زمين و آنچه در آنها است شده وعموميت قدرت او بر همه چيز بيان مى گردد (لله ملك السموات و الارض و ما فيهن وهو على كل شى ء قدير).
ذكر اين جمله در واقع به عنوان دليل و علت براى رضايت بندگان از خدا است ، زيراكسى كه بر همه چيز توانا است و بر سراسر عالم هستى حكومت مى كند، توانائى داردكه هر چه بندگان از او بخواهند به آنها ببخشد و آنها را خشنود و راضى گرداند.
ضمنا مى تواند اشاره اى به نادرستى عمل نصارى در پرستش مريم بوده باشد، زيراعبادت تنها شايسته كسى است كه بر سراسر عالم آفرينش حكومت مى كند، نه مريم كهمخلوقى بيش نبوده است .
(پايان سوره مائده )


سوره انعام


مقدمه:

از سوره هاى مكى و داراى 165 آيه مى باشد
سوره انعام
سوره مبارزه با انواع شرك و بت پرستى
گفته مى شود اين سوره شصت و نهمين سوره اى است كه در مكه بر پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) نازل گرديد، ولى در چند آيه از آن گفتگو است كه بعضى معتقدنداين چند آيه در مدينه نازل شده است ، اما از رواياتى كه از طريقاهل بيت به ما رسيده استفاده مى شود كه يكى از امتيازات اين سوره آن است كه تمام آياتشيكجا نازل شده است و بنابراين همه آن مكى خواهد بود.
هدف اساسى اين سوره ، همانند ساير سوره هاى مكى ، دعوت بهاصول سه گانه توحيد و نبوت و معاد است ، ولى بيش از همه روى مساله يگانه پرستىو مبارزه با شرك و بت پرستى دور مى زند، به طورى كه در قسمت مهمى از آيات اينسوره روى سخن به مشركان و بت پرستان است ، و به همين مناسبت گاهى رشته بحث بهاعمال و كردار و بدعتهاى مشركان مى كشد.
در هر صورت تدبر و انديشه در آيات اين سوره كه آميخته با استدلالات زنده و روشنىاست ، روح توحيد و خدا پرستى را در انسان زنده كرده ، و پايه هاى شرك را ويران مىسازد، و شايد به خاطر همين بهم پيوستگى معنوى و اولويت مساله توحيد بر سايرمسائل بوده كه همه آيات آن يكجا نازل گرديده است .
و نيز به خاطر همين موضوع است كه در رواياتى كه پيرامون فضيلت اين سورهنازل شده كرارا مى خوانيم سوره انعام را هفتاد هزار فرشته ، به هنگامنزول بدرقه كردند، و كسى كه آن را بخواند (و در پرتو آن روح و جانش از سرچشمهتوحيد سيراب گردد) تمام آن فرشتگان براى او آمرزش مى طلبند!.
دقت در آيات اين سوره ميتواند روح نفاق و پراكندگى را از ميان مسلمانان برچيند،
گوشها را شنوا، و چشمها را بينا و دلها را دانا سازد.
ولى عجيب اين است كه بعضى از اين سوره ، تنها به خواندن الفاظ آن قناعت مى كنند، وجلسات عريض و طويلى براى ختم انعام وحل مشكلات شخصى و خصوصى خود باتشريفات ويژهاى تشكيل مى دهند كه بنام جلسات ختم انعام ناميده مى شود، مسلما اگر دراين جلسات به محتواى سوره دقت شود، نه تنها مشكلات شخصى ، مشكلات عمومى مسلماناننيز حل خواهد شد، اما افسوس ‍ كه بسيارى از مردم به قرآن به عنوان يك سلسله اوراد كهداراى خواص مرموز و ناشناخته است مى نگرند و جز به خواندن الفاظ آن نمى انديشند،در حالى كه قرآن سراسر درس است و مكتب ، برنامه است و بيدارى ، رسالت است وآگاهى .


آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الذى خلق السموت و الا رض و جعل الظلمت و النور ثم الذين كفروا بربهميعدلون (1)
هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اءجلا و اءجل مسمى عنده ثم اءنتم تمترون (2)


ترجمه :
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - ستايش براى خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد و ظلمتها و نور را ايجاد كرد،اما كافران براى پروردگار خود شريك و شبيه قرار مى دهند (با اينكهدلايل توحيد و يگانگى او در آفرينش جهان آشكار است ).
2 - او كسى است كه شما را از گل آفريد سپس مدتى مقرر داشت (تا انسانتكامل يابد)
و اجل حتمى نزد او است (و او از آن آگاه است ) با اين همه شما (مشركان در توحيد ويگانگى يا قدرت او) ترديد مى كنيد.
تفسير:
اين سوره با حمد و ستايش پروردگار آغاز شده است .
نخست از طريق آفرينش عالم كبير (آسمان و زمين ) و نظامات آنها، و سپس ازطريق آفرينش عالم صغير يعنى انسان ، مردم را متوجهاصل توحيد مى سازد و ابتدا مى گويد: حمد و سپاس براى خدائى است كه آسمانها و زمينرا آفريد (الحمد لله الذى خلق السماوات و الارض ).
خداوندى كه مبدء نور و ظلمت و بر خلاف عقيده دوگانه پرستان ، آفريننده همه چيز است(و جعل الظلمات و النور).
اما مشركان و كافران به جاى اينكه از اين نظام واحد درس توحيد بياموزند براىپروردگار خود شريك و شبيه مى سازند (ثم الذين كفروا بربهم يعدلون)
قابل توجه اينكه عقيده مشركان را با كلمه ثم كه در لغت عرب براى ترتيب با فاصلهاست ذكر كرده و اين نشان مى دهد كه در آغاز، توحيد به عنوان يكاصل فطرى و عقيده عمومى و همگانى بشر بوده است و شرك بعدا به صورت يك انحرافاز اين اصل فطرى به وجود آمده .
اما در اينكه چرا درباره آفرينش زمين و آسمان ، كلمه خلق به كار رفته ، و در مورد نور وظلمت كلمه جعل مفسران ، سخنان گوناگونى دارند، ولى آنچه نزديكتر به ذهن مى رسداين است كه خلقت درباره اصل وجود چيزى است وجعل درباره خواص و آثار و كيفياتى است كه بهدنبال آنها وجود پيدا مى كند و از آنجا كه نور و ظلمت جنبه تبعى دارد از آن تعبير بهجعل شده است .
جالب توجه اينكه در حديثى از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در تفسير اين آيه چنيننقل شده است كه فرمود: اين آيه در حقيقت به سه طايفه از منحرفان پاسخ مى گويد،اول به ماديها كه جهان را ازلى مى پنداشتند و منكر خلق و آفرينش بودند، دوم بهدوگانه پرستانى كه نور و ظلمت را دو مبدء مستقل مى دانستند، سوم رد بر مشركان عربكه براى خدا شريك و شبيه قائل بودند.
آيا ظلمت از مخلوقات است ؟
از آيه بالا استفاده مى شود، همانطور كه نور مخلوق خداوند است ، ظلمت هم آفريده او است ،در حالى كه معروف در ميان فلاسفه و دانشمندان علوم طبيعى اين است كه ظلمت چيزى جز عدمنور نيست ، و اين را مى دانيم كه نام مخلوق بر معدوم نمى توان گذاشت ، بنابراينچگونه آيه مورد بحث ، ظلمت را جزء مخلوقات خداوند بشمار آورده است ؟! در پاسخ اينايراد مى توان گفت :
اولا ظلمت هميشه به معناى ظلمت مطلق نيست ، بلكه ظلمت غالبا به معناى نور بسيار كم وضعيف در برابر نور فراوان و قوى بكار مى رود، مثلا همه مى گوئيم شب ظلمانى بااينكه مسلم است ، در شب ، ظلمت مطلق نيست ، بلكه همواره ظلمت شب آميخته با نور كم رنگستارگان يا منابع ديگر نور ميباشد، بنابراين مفهوم آيه اين مى شود كه خداوند براىشما روشنى روز و تاريكى شب كه يكى نور قوى و ديگرى نور بسيار ضعيف است ،قرار داد و بديهى است كه ظلمت به اين معنى از مخلوقات خدا است .
و ثانيا درست است كه ظلمت مطلق يك امر عدمى است ، اما امر عدمى هنگامى كه در شرائطخاصى واقع شود، حتما از يك امر وجودى سرچشمه ميگيرد يعنى كسى كه ظلمت مطلق را درشرائط خاصى براى اهداف معينى بوجود مى آورد
حتما بايد از وسائل وجودى استفاده كند، مثلا ما ميخواهيم در لحظه معينى اطاق را براى ظاهركردن عكسى تاريك كنيم ناچاريم جلوى نور را بگيريم تا ظلمت در اين لحظه معين بوجودآيد، چنين ظلمتى مخلوق است (مخلوق بالتبع ).
و به اصطلاح عدم مطلق گرچه مخلوق نيست ، اما عدم خاص سهمى از وجود دارد و مخلوق مىباشد.
نور رمز وحدت و ظلمت رمز پراكندگى است
نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت اين است كه در آيات قرآن ، نور باصيغه مفرد آورده شده و ظلمت به صورت جمع (ظلمات ).
ممكن است اين تعبير اشاره لطيفى به اين حقيقت باشد كه ظلمت (اعم از حسى و معنوى ) هموارهسرچشمه پراكندگيها و جدائيها و دور افتادنها است ، در صورتى كه نور رمز وحدت واجتماع مى باشد.
بسيار با چشم خود ديده ايم كه در يك شب تابستانى ، چراغى در وسط حياط يا بيابانروشن مى كنيم ، در مدت كوتاهى همه گونه حشرات گرد آن جمع مى شوند و در واقعمجمعى از زندگى را در اشكال متنوع تشكيل ميدهند، اما هنگامى كه آن را خاموش كنيم هر كدامبه طرفى ميروند و پراكنده مى گردند، درمسائل معنوى و اجتماعى نيز همينگونه است ، نور علم و قرآن و ايمان مايه وحدت ، و ظلمتجهل و كفر و نفاق موجب پراكندگى است .
گفتيم اين سوره براى تحكيم پايه هاى خدا پرستى و توحيد در دلها نخست انسان رامتوجه عالم كبير مى سازد، و در آيه بعد توجه به عالم صغير يعنى انسان مى دهد و دراين مورد به شگفت انگيزترين مساله يعنى آفرينش او از خاك وگل اشاره كرده مى فرمايد: او است خدائى كه شما را ازگل آفريد
(هو الذى خلقكم من طين ).
درست است كه آفرينش ما از پدران و مادرانمان بوده است ، نه از خاك ولى چون آفرينشانسان نخستين از خاك و گل بوده است ، درست است كه به ما نيز چنين خطابى بشود.
سپس به مراحل تكاملى عمر انسان اشاره كرده مى گويد: پس از آن مدتى را مقرر ساخت كهدر اين مدت انسان در روى زمين پرورش و تكامل پيدا كند (ثم قضى اجلا).
اجل در اصل به معنى مدت معين است ، و قضاء اجل به معنى تعيين مدت و يا به آخر رساندنمدت است ، اما بسيار ميشود، كه به آخرين فرصت نيزاجل گفته مى شود، مثلا مى گويند اجل دين فرا رسيده است يعنى آخرين موقع پرداختبدهى رسيده است ، و اينكه به فرا رسيدن مرگ نيزاجل مى گويند به خاطر اين است كه آخرين لحظه عمر انسان در آن موقع است .
سپس براى تكميل اين بحث مى گويد: اجل مسمى در نزد خدا است (واجل مسمى عنده ).
و بعد ميگويد شما افراد مشرك درباره آفرينندهاى كه انسان را از ايناصل بى ارزش يعنى گل آفريده و از اين مراحل حيرت انگيز و حيرت زا گذرانده است شكو ترديد به خود راه ميدهيد، موجودات بى ارزشى همچون بتها را در رديف او قرار داده ، يادر قدرت پروردگار بر رستاخيز و زنده كردن مردگان شك و ترديد داريد.
(ثم انتم تمترون ).
اجل مسمى چيست ؟
شك نيست كه كلمه اجل مسمى و اجلا در آيه به دو معنى است و اينكه بعضى هر دو را به يكمعنى گرفته اند با تكرار كلمه اجل مخصوصا با ذكر قيد
مسمى در دفعه دوم به هيچوجه سازگار نيست .
لذا مفسران درباره تفاوت اين دو، بحثها كرده اند اما از آنچه بقرينه ساير آيات قرآن وهمچنين رواياتى كه از طريق اهل بيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده استفاده مى شود تفاوتاين دو در آن است كه اجل به تنهائى به معنى عمر و وقت و مدت غير حتمى ، واجل مسمى به معنى عمر و مدت حتمى است ، و به عبارت ديگراجل مسمى مرگ طبيعى و اجل مرگ زودرس است .
توضيح اينكه : بسيارى از موجودات از نظر ساختمان طبيعى و ذاتى استعداد وقابليت بقاء براى مدتى طولانى دارند، ولى در اثناء اين مدت ممكن است موانعى ايجادشود كه آنها را از رسيدن به حد اكثر عمر طبيعى باز دارد، مثلا يك چراغ نفت سوز باتوجه به مخزن نفت آن ، ممكن است مثلا بيست ساعت استعداد روشنائى داشته باشد، اما وزشيك باد شديد و ريزش باران و يا عدم مراقبت از آن سبب مى شود كه عمر آن كوتاه گردد.
در اينجا اگر چراغ با هيچ مانعى برخورد نكند و تا آخرين قطره نفت آن بسوزد سپسخاموش شود به اجل حتمى خود رسيده است و اگر موانعىقبل از آن باعث خاموشى چراغ گردد مدت عمر آن رااجل غير حتمى ميگوئيم .
در مورد يك انسان نيز چنين است اگر تمام شرائط براى بقاى او جمع گردد و موانع برطرف شود ساختمان و استعداد او ايجاب مى كند كه مدتى طولانى - هر چند اين مدتبالاخره پايان وحدى دارد - عمر كند، اما ممكن است بر اثر سوء تغذيه يا مبتلا شدن بهاعتيادات مختلف و يا دست زدن به خودكشى يا ارتكاب گناهان خيلى زودتر از آن مدتبميرد، مرگ را در صورت اول اجل حتمى و در صورت دوماجل غير حتمى مى نامند.
و به تعبير ديگر اجل حتمى در صورتى است كه ما به مجموععلل تامه بنگريم و اجل غير حتمى در صورتى است كه تنها مقتضيات را در نظر بگيريم.
با توجه به اين دو نوع اجل بسيارى از مطالب روشن ميشود، از جمله اينكه در روايات مىخوانيم صله رحم عمر را زياد و يا قطع رحم عمر را كم مى كند (منظور از عمر واجل در اين موارد اجل غير حتمى است ).
و يا اينكه در آيهاى مى خوانيم فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعة و لا يستقدمون: هنگامى كه اجل آنها فرا رسد نه ساعتى به عقب ميافتد و نه جلو در اينجا منظوراز اجل همان مرگ حتمى است .
بنابراين آيه مزبور تنها مربوط به موردى است كه انسان به عمر نهائى خود رسيدهاست ، و اما مرگهاى پيشرس را به هيچ وجه شامل نمى شود.
و در هر صورت بايد توجه داشت كه هر دو اجل از ناحيه خدا تعيين مى شود يكى بطورمطلق و ديگرى به عنوان مشروط و يا معلق ، درستمثل اينكه مى گوئيم : اين چراغ بعد از بيست ساعت بدون هيچ قيد و شرط خاموش مى شود ونيز مى گوئيم اگر طوفانى بوزد بعد از دو ساعت ، خاموش خواهد شد، در مورد انسان واقوام و ملتها نيز چنين است ميگوئيم خداوند اراده كرده است كه فلان شخص يا ملت پس ازفلان مقدار عمر بطور قطع از ميان برود و نيز ميگوئيم اگر ظلم و ستم و نفاق و تفرقهو سهل انگارى و تنبلى را پيشه كنند در يك سوم آن مدت از بين خواهند رفت ، هر دواجل از ناحيه خدا است يكى مطلق و ديگرى مشروط.
از امام صادق (عليه السلام ) در ذيل آيه فوق چنيننقل شده كه فرمود: هما اجلان اجل محتوم واجل موقوف : اين اشاره به دو نوع اجل است ،اجل حتمى و اجل مشروط و در احاديث ديگرى كه در اين زمينه وارد شده تصريح گرديده استكه اجل غير حتمى (مشروط) قابل تقديم و تاخير است واجل حتمى قابل تغيير نيست (نور الثقلين جلداول صفحه 504 ).

آيه و ترجمه


و هو الله فى السموت و فى الا رض يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون(3)


ترجمه :
3 - او است خداوند در آسمانها و در زمين ، پنهان و آشكار شما را مى داند و از آنچه (انجاممى دهيد و) به دست مى آوريد با خبر است .
تفسير:
در اين آيه براى تكميل بحث گذشته در زمينه توحيد و يگانگى خدا و پاسخ گفتن بهكسانى كه براى هر دستهاى از موجودات خدائى قائلند و مى گويند خداى باران ، خداىجنگ ، خداى صلح ، خداى آسمان و مانند آن چنين مى گويد: او است خداوندى كه الوهيتش برتمام آسمانها و زمين حكومت مى كند (و هو الله فى السماوات و فى الارض )(1).
يعنى با توجه به اينكه خالق همه چيز او است ، مدبر و اداره كننده همه نيز او ميباشد. -زيرا حتى مشركان جاهليت خالق و آفريدگار را( الله ) ميدانستند ولىتدبير و تصرف را براى بتها قائل بودند.
آيه به آنها پاسخ ميدهد: كسى كه خالق است ، تدبير و تصرف در همه جا نيز به دستاو است . اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه خداوند در همه جا حاضر است ، درآسمانها و در زمين و جائى از او خالى نيست ، نه اينكه جسم باشد و مكان داشته
باشد بلكه احاطه به همه مكانها دارد. بديهى است كسى كه در همه جا حكومت مى كند وتدبير همه چيز بدست او است و در همه جا حضور دارد، تمام اسرار و نهانيها را ميداند، ولذا در جمله بعد مى گويد: چنين پروردگارى پنهان و آشكار شما را ميداند و نيز از آنچهانجام ميدهيد با خبر است (يعلم سركم و جهركم و يعلم ما تكسبون ).
ممكن است گفته شود سر و جهر در آيه اعمال انسانها و نيات آنها را نيزشامل ميشود، بنابراين نيازى به ذكر ما تكسبون (انجام ميدهيد) نيست . ولى بايد توجهداشت كه كسب به معنى نتيجه هاى عمل و حالات روحىحاصل از اعمال خوب و بد است ، يعنى او هم ازاعمال و نيات شما با خبر است ، و هم از اثراتى كه ايناعمال در روح شما ميگذارد، و در هر حال ذكر اين جمله براى تاكيد در مورداعمال انسانها است .

آيه و ترجمه


و ما تاتيهم من ءاية من ءايت ربهم إ لا كانوا عنها معرضين (4)
فقد كذبوا بالحق لما جاءهمفسوف يأ تيهم اءنبؤ ا ما كانوا به يستهزءون(5)


ترجمه :
4 - هيچ نشانه و آيهاى از آيات پروردگارشان به آنها نميرسد مگر اينكه از آن روىميگردانند !.
5 - آنان حق را هنگامى كه سراغشان آمد، انكار كردند ولى به زودى خبر آنچه را به بادمسخره گرفتند به آنان ميرسد (و از نتائج كار خود آگاه مى شوند).
تفسير:
گفتيم در سوره انعام روى سخن بيشتر با مشركان است ، و قرآن به انواع
وسائل براى بيدارى و آگاهى آنها متوسل ميشود، اين آيه و آيات فراوانى كه بعد از آنمى آيد در تعقيب همين موضوع است . در اين آيه به روح لجاجت و بياعتنائى و تكبرمشركان در برابر حق و نشانه هاى خدا اشاره كرده ، مى گويد: آنها چنان لجوج و بىاعتنا هستند كه هر نشانهاى از نشانه هاى پروردگار را ميبينند، فورا از آن روى برمىگردانند. (و ما تاتيهم من آية من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين )
يعنى ابتدائى ترين شرط هدايت و راهيابى كه تحقيق و جستجوگرى است در آنها وجودندارد، نه تنها شور و عشق يافتن حق در وجود آنان نيست كه همانند تشنگانى كه بهدنبال آب ميدوند در جستجوى حق باشند، بلكه اگر چشمه آبىزلال بر در خانه آنها بجوشد صورت از آن برگردانده و اصلا به آن نگاه نمى كنند،حتى اگر اين آيات از طرف پروردگار آنها باشد (ربهم ) و به منظور تربيت و وتكامل خود آنها نازل گردد!
اين روحيه منحصر به دوران جاهليت و مشركان عرب نبوده ، الان هم بسيارى را ميبينيم كه دريك عمر شصت ساله حتى ، زحمت يكساعت تحقيق و جستجو در باره خدا و مذهب به خود نمىدهند، سهل است اگر كتاب و نوشتهاى در اين زمينه به دست آنها بيفتد به آن نگاه نميكنند،و اگر كسى با آنها در اين باره سخن گويد، گوش فرا نميدهند، اينها جاهلان لجوج وبيخبرى هستند كه ممكن است گاهى در كسوت دانشمند ظاهر شوند!
سپس به نتيجه اين عمل آنها اشاره كرده و مى گويد: نتيجه اين شد كه آنها حق را بههنگامى كه به سراغشان آمد تكذيب كردند در حالى كه اگر در آيات و نشانه هاىپروردگار دقت مى نمودند، حق را بخوبى ميديدند و مى شناختند
و باور مى كردند (فقد كذبوا بالحق لما جائهم ).
(و نتيجه اين تكذيب را بزودى دريافت خواهند داشت ، و خبر آنچه را بباد مسخره گرفتندبه آنها مى رسد) (فسوف ياتيهم انباء ما كانوا به يستهزئون )
در دو آيه فوق در حقيقت اشاره به سه مرحله از كفر شده كه مرحله به مرحله تشديدميگردد، نخست مرحله اعراض و روى گردانيدن ، سپس مرحله تكذيب و بعدا مرحله استهزاء ومسخره كردن حقايق و آيات خدا.
اين امر نشان كه انسان در طريق كفر در يك مرحله متوقف نميشود بلكه هر چه پيش ميرود برشدت انكار و عداوت و دشمنى با حق و بيگانگى از خدا مى افزايد.
منظور از تهديد كه در آخر آيه ذكر شده ، اين است كه در آينده دور يا نزديك عواقب شومبى ايمانى دامن آنها را در دنيا و آخرت خواهد گرفت ، آيات بعد نيز شاهد اين تفسير است.

آيه و ترجمه


اءلم يروا كم اءهلكنا من قبلهم من قرن مكنهم فى الا رض ما لم نمكن لكم و اءرسلنا السماءعليهم مدرارا و جعلنا الا نهر تجرى من تحتهم فأ هلكنهم بذنوبهم و اءنشأ نا من بعدهمقرنا ءاخرين(6)


ترجمه :
6 - آيا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پيشين را هلاك كرديم ؟! اقوامى كه (از شما نيرومندتربودند و) قدرتهائى به آنها داديم كه به شما نداديم ، بارانهاى پى در پى بر آنهافرستاديم و نهرها از زير (آباديهاى ) آنها جارى ساختيم (اما هنگامى كه سركشى و طغيانكردند) آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختيم و جمعيت ديگرى بعد از آنان بوجودآورديم
تفسير:
سرنوشت طغيانگران
از اين آيه به بعد، قرآن يك برنامه تربيتى مرحله به مرحله را، براى بيدار ساختن بتپرستان و مشركان - به تناسب انگيزههاى مختلف شرك و بت پرستى - عرضه ميكند،نخست براى كوبيدن عامل غرور كه يكى از عوامل مهم طغيان و سركشى و انحراف است ،دست به كار شده و با يادآورى وضع اقوام گذشته و سرانجام دردناك آنها، به اينافراد، كه پرده غرور بر چشمانشان افتاده است هشدار مى دهد و مى گويد: آيا اينها مشاهدهنكردند چه اقوامى را پيش از آنها هلاك كرديم ، اقوامى كه امكاناتى در روى زمين در اختيارآنها گذاشتيم كه در اختيار شما نگذاشتيم
(الم يروا كم اهلكنا من قبلهم من قرن مكناهم فى الارض ما لم نمكن لكم ).
از جمله اينكه بارانهاى پر بركت و پشت سر هم براى آنها فرستاديم (و ارسلناالسماء عليهم مدرارا). (1)
و ديگر اينكه نهرهاى آب جارى را از زير آباديهاى آنها و در دسترس آنها جارى ساختيم(و جعلنا الانهار تجرى من تحتهم ).
اما به هنگامى كه راه طغيان را پيش گرفتند، هيچيك از اين امكانات نتوانست آنها را از كيفرالهى بر كنار دارد و ما آنها را به خاطر گناهانشان نابود كرديم (فاهلكناهمبذنوبهم ).
و بعد از آنها اقوام ديگرى روى كار آورديم (و انشانا من بعدهم قرنا آخرين).
آيا نبايد مطالعه حال گذشتگان براى آنها سرمشقى بشود؟! و از خواب غفلت بيدار، و ازمستى غرور هشيار گردند، آيا خداوندى كه درباره گذشتگان چنينعمل كرد توانائى ندارد همان برنامه را نيز درباره اينها اجرا كند؟! در اينجا به چند نكتهبايد توجه داشت :
1 - قرن ، گرچه معمولا به معنى يك زمان طولانى (صدسال يا هفتاد سال يا سى سال ) آمده است ، ولى گاهى - همانطور كهاهل لغت تصريح كرده اند - به قوم و جمعيتى كه در يك زمان قرار دارند گفته (اصولاقرن از ماده اقتران و به معنى نزديكى است و چوناهل عصر واحد و زمانهاى متقارب به هم نزديكند به آنها، و هم به زمان آنها قرن گفتهميشود).
2 - در آيات قرآن مكرر به اين موضوع اشاره شده كه امكانات فراوان مادى باعث غرور وغفلت افراد كم ظرفيت ميشود، زيرا با داشتن اينها خود را بينياز از پروردگار مىپندارند، غافل از اينكه اگر لحظه به لحظه و ثانيه به ثانيه كمك و امداد الهى بهآنها نرسد، نابود و خاموش ميگردند چنانكه ميخوانيم ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى :انسان طغيان مى كند هنگامى كه خود را بينياز پندارد.
3 - اين هشدار مخصوص بت پرستان نيست ، هم امروز قرآن نيز به دنياى ثروتمندماشينى كه بر اثر فراهم بودن امكانات زندگى از باده غرور سر مست شده ، هشدار مىدهد كه وضع گذشتگان را فراموش نكنيد كه چگونه بر اثرعامل گناه ، همه چيز را از دست دادند، شما هم با روشن شدن جرقه آتش يك جنگ جهانىديگر ممكن است همه چيز را از دست بدهيد و به دورانقبل از تمدن
صنعتى خود باز گرديد، توجه داشته باشيد كهعامل بدبختى آنها چيزى جز گناه و ظلم و ستم و بيدادگرى و عدم ايمان نبوده همينعامل در جامعه شما نيز آشكار شده است .
براستى مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و ملوك سبا، و سلاطين كلده و آشور، وقيصرهاى روم با آن زندگانى افسانهاى و ناز و نعمت بيحساب ، و سپس مطالعه عواقبدردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را در هم پيچيد براى همهكس و براى همه ما درس عبرتى است بزرگ و آشكار.

آيه و ترجمه


و لو نزلنا عليك كتبا فى قرطاس فلمسوه بأ يديهملقال الذين كفروا إ ن هذا إ لا سحر مبين(7)


ترجمه :
7 - و اگر نامهاى بر روى صفحهاى بر آنهانازل كنيم و (علاوه بر ديدن ) آن را با دستهاى خود لمس كنند باز كافران مى گويند اينچيزى جز يك سحر آشكار نيست !
تفسير:
آخرين درجه لجاجت
ديگر از عوامل انحراف آنها تكبر و لجاجت است كه در اين آيه اشاره به آن شده ، زيراافراد متكبر معمولا مردم لجوجى هستند، چون تكبر به آنها اجازه تسليم در برابر حق رانميدهد و همين سبب مى شود كه به اصطلاح روى دنده لج بيفتند و هردليل روشن و برهان واضحى را به نحوى انكار كنند هر چند تا سر حد انكار بديهياتپيش رود!، همانطور كه بارها با چشم خود اين موضوع را در ميان افراد متكبر و خود خواهديده ايم

next page

fehrest page

back page