بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 4, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     VV000001 -
     VV000002 -
     VV000003 -
     VV000004 -
     VV000005 -
     VV000006 -
     VV000007 -
     VV000008 -
     VV000009 -
     VV000010 -
     VV000011 -
     VV000012 -
     VV000013 -
     VV000014 -
     VV000015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

از بلاهاى بزرگى كه دامنگير جوامع مختلف مى شود و روح اجتماعى و تفاهم و همكارى رادر ميان آنها ميكشد، مسئله شايعه سازى و نشر شايعات است ، بطورى كه گاه يك نفرمنافق مطلب نادرستى جعل مى كند و آن را به چند نفر مى گويد، و افرادى بدون تحقيقدر نشر آن ميكوشند، و شايد شاخ و برگهائى هم از خودشان به آن مى افزايند، و براثر آن مقدار قابل توجهى از نيرو و فكر و وقت مردم رامشغول ساخته و اضطراب و نگرانى در مردم ايجاد مى كنند، بسيار مى شود كه شايعاتاعتماد عمومى را متزلزل مى سازد و افراد جامعه را در انجام كارهاى لازم سست و مردد مىنمايد.
گرچه اجتماعاتى كه در فشار و خفقان قرار دارند گاهى شايعه سازى و
نشر شايعات را به عنوان يكنوع مبارزه و يا انتقام جوئى تعقيب ميكنند ولى براى اجتماعاتسالم نشر شايعات زيانهاى فراوانى به بار مى آورد و اگر اين شايعات پيرامونافراد لايق و مثبت و مفيد باشد، آنها را در خدمات خود دلسرد مى نمايد، و گاهى حيثيت چندينساله آنها را بر باد ميدهد و مردم را از فوائد وجود آنان محروم ميسازد.
به همين دليل اسلام صريحا هم با شايعه سازى مبارزه كرده وجعل و دروغ و تهمت را ممنوع مى شمارد و هم با نشر شايعات ، و آيه فوق نمونه اى از آناست .
سپس در پايان آيه اشاره به اين حقيقت ميكند كه اگرفضل و رحمت الهى شامل حال شما نميشد و بوسيله راهنمائيهاى پروردگار ازچنگال اينگونه شايعات و عواقب وخيم آن نجات نمى يافتيد، بسيارى از شما در راههاىشيطانى گام مى نهاديد و تنها عده كمى بودند كه مى توانستند خود را از پيروى شيطانبر كنار دارند. (و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان )
يعنى تنها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و صاحبنظران و دانشمندان موشكاف وباريك بينند كه مى توانند خود را از وساوس ‍ شايعات و شايعه سازان بركنار دارند، واما اكثريت اجتماع اگر از رهبرى صحيحى محروم بمانند گرفتار عواقب دردناك شايعهسازيها و نشر شايعات خواهند شد.
آيه و ترجمه:


فقتل فى سبيل الله لا تكلف إ لا نفسك و حرض المؤ منين عسى الله أ ن يكف بأ س الذينكفروا و الله أ شد بأ سا و أ شد تنكيلا (84)


ترجمه :
84 - در راه خدا پيكار كن ، تنها مسئول وظيفه خود هستى ، و مومنان را (بر اين كار) تشويقنما، اميد است خداوند از قدرت كافران جلوگيرى كند (حتى اگر تنها خودت به ميدانبروى ) و خداوند قدرتش بيشتر و مجازاتش دردناكتر است .
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان و قرطبى و روح المعانى درباره شاننزول آيه چنين آمده است : هنگامى كه ابو سفيان و لشكر قريش ‍ پيروزمندانه از ميدان احدبازگشتند ابو سفيان با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار گذاشت كه درموسم بدر صغرى (يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدرتشكيل ميشد) بار ديگر رو برو شوند، هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد، پيامبر (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمانان را دعوت به حركت بهمحل مزبور كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودندشديدا از حركت خوددارى مى نمودند، آيه فوقنازل شد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد،در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درمحل مزبور حاضر شدند، ولى ابو سفيان (بر اثر وحشتى كه از روبرو شدن با سپاهاسلام داشت از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) باهمراهان سالم به مدينه بازگشتند
تفسير :
هر كس مسئول وظيفه خويش است
به دنبال آيات مربوط به جهاد، دستور فوق العادهاى در اين آيه به پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) داده شده است كه او موظف است به تنهائى در برابر دشمن بايستد،حتى اگر هيچكس همراه او گام به ميدان نگذارد! زيرا او تنهامسئول وظيفه خويش است ، و در برابر ساير مردم تكليفى جز تشويق و دعوت به جهادندارد.
(فقاتل فى سبيل الله لا تكلف الا نفسك و حرض المؤ منين )
در حقيقت آيه يك دستور مهم اجتماعى را مخصوصا درباره رهبران در بر دارد، و آن اينكهآنها بايد آنقدر در كار خود مصمم و ثابت قدم و قاطع باشند كه حتى اگر هيچكس دعوتآنها را لبيك نگويد، دست از تعقيب هدف مقدس خويش بر ندارد و در عين دعوت ديگران بهانجام وظيفه ، برنامه هاى خود را منوط به اجابت ديگران نشمرند، و هيچ رهبرى تا چنينآمادگى نداشته باشد قادر به انجام رهبرى و پيشبرد اهداف خود نيست مخصوصا رهبرانالهى كه تكيه گاه اصلى آنها خدا است خدائى كه سرچشمه تمام نيروها و قدرتها است .
و لذا به دنبال اين دستور مى فرمايد: اميد است خداوند با كوششها و تلاشهاى تو حتىاگر تنها بوده باشى ، قدرت و نيروى دشمنان را در هم بشكند، زيرا قدرت او ما فوققدرتها و مجازات او مافوق مجازاتها است .
(عسى الله ان يكف باس الذين كفروا و الله اشد باسا و اشد تنكيلا)
معنى عسى و لعل در كلام خدا
كلمه عسى در لغت عرب به معنى شايد و آميخته با معنى ترديد است ولعل به معنى اميدوارى و انتظار در مورد امورى است كه اطمينان به وجود آن در آينده نمىباشد ولى احتمال وجود دارد.
اكنون اين سوال پيش مى آيد كه بكار بردن اينگونه كلمات در لابلاى سخنان انسانهاكاملا طبيعى است ، زيرا انسان از همه مسائل آگاه نيست ، بعلاوه قدرت او محدود است و قادربه انجام هر چه مى خواهد نمى باشد، اما خداوندى كه از گذشته و آينده وحال كاملا با خبر است و قدرت بر انجام آنچه ميخواهد دارد، به كار بردن اينگونه كلماتكه دليل بر جهل و يا عدم قدرت است درباره او چگونه تصور ميشود.
به همين جهت بسيارى از دانشمندان معتقدند كه اينگونه كلمات ، هنگامى كه در كلام خداوندبكار رود، معنى اصلى خود را از دست ميدهد، و معانى جديدى پيدا مى كند، مثلا عسى بهمعنى وعده و لعل به معنى طلب است .
ولى حق اين است كه اين كلمات در كلام خداوند نيز همان معنى اصلى خود را دارد و لازمه آنجهل و عدم قدرت نيست ، بلكه اين كلمات معمولا در جائى بكار ميرود كه براى رسيدن بههدف ، مقدمات متعددى لازم است ، به هنگامى كه يك يا چند قسمت از اين مقدماتحاصل شود هرگز نمى توان حكم قطعى به وجود آن هدف كرد بلكه بايد به صورتيك حكم احتمالى بيان شود مثلا قرآن مجيد مى گويد:
و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون :
هنگامى كه قرآن خوانده شود گوش كنيد و خاموش باشيد اميد است
مشمول رحمت خداوند شويد (اعراف - 204).
روشن است كه تنها با گوش دادن آيات قرآن انسانمشمول رحمت خداوند نمى شود، بلكه اين يكى از مقدمات است و مقدمات ديگر آن فهم و دركآيات ، و سپس به كار بردن دستوراتى است كه در آنها آمده ، لذا در اينگونه موارد نمىتوان تنها با وجود يك مقدمه ، حكم قطعى بهحصول نتيجه كرد، بلكه بايد به صورت يك حكم احتمالى بيان گردد، و به عبارتديگر اينگونه تعبيرات در كلام الهى يكنوع بيدار باش و توجه دادن شنونده به ايناست كه غير از اين مقدمه شرائط و مقدمات ديگرى نيز براى رسيدن به مقصد لازم است ،فى المثل براى درك رحمت خدا غير از گوش فرا دادن به قرآن ،عمل به آنهم لازم است .
درباره آيه مورد بحث اين سخن نيز كاملا مصداق دارد زيرا از بين رفتن قدرت كافرانتنها با دعوت مومنان و تشويق آنها به جهاد نيست ، بلكه بهدنبال آن ، اجراى برنامه هاى ديگر جهاد لازم است تا هدف نهائى را تحقق بخشد.
بنابراين هيچ لزومى ندارد كه اينگونه كلمات را هنگامى كه در كلام خدا بكار ميرود ازمعنى حقيقى منصرف نمائيم .
آيه و ترجمه:


من يشفع شفعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفعة سيئة يكن لهكفل منها و كان الله على كل شى ء مقيتا (85)


ترجمه :
85 - كسى كه تشويق به كار نيكى كند نصيبى از آن براى او خواهد بود، و كسى كهتشويق به كار بدى كند سهمى از آن خواهد داشت ، و خداوند حساب هر چيز را دارد و آنراحفظ مى كند.
تفسير :
نتيجه تشويق كار نيك يا بد
همانطور كه در تفسير آيه قبل اشاره شد، قرآن مى گويد: هر كسى در درجهاول مسئول كار خويش است ، نه مسئول كار ديگران ، اما براى اينكه از اين مطلب سوءاستفاده نشود در اين آيه مى گويد: درست است كه هر كسىمسئول كارهاى خود مى باشد ولى هر انسانى كه ديگرى را به كار نيك وادارد سهمى از آنخواهد داشت ، و هر كسى ديگرى را به كار بدى دعوت كند بهره اى از آن خواهد داشت .
(من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفاعة سيئة يكن لهكفل منها).
بنابراين مسئوليت هر كس در برابر اعمال خويش به آن معنى نيست كه از دعوت ديگرانبه سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام راتبديل به فردگرائى و بيگانگى از اجتماع كند، و در لاك خود فرو رود
كلمه شفاعت در اصل از ماده شفع (بر وزن نفع ) به معنى جفت است بنابراين ضميمه شدنهر چيز به چيز ديگر شفاعت ناميده مى شود منتها گاهى اين ضميمه شدن در مسئله راهنمائىو ارشاد و هدايت است (مانند آيه فوق ) كه در اينحال معنى امر بمعروف و نهى از منكر را ميدهد (و شفاعت سيئه به معنى امر به منكر و نهىاز معروف است ).
ولى اگر در مورد نجات گنهكاران از عواقب اعمالشان باشد به معنى كمك به افرادگنهكارى است كه شايستگى و لياقت شفاعت را دارا هستند.
و به عبارت ديگر شفاعت گاهى قبل از انجام عمل است كه به معنى راهنمائى است و گاهىبعد از انجام عمل است كه به معنى نجات از عواقبعمل مى باشد و هر دو مصداق ضميمه شدن چيزى به چيز ديگر است .
ضمنا بايد توجه داشت كه آيه اگر چه يك مفهوم كلى را در بر دارد و هر گونه دعوتبه كار نيك و بد را شامل مى شود چون در زمينه آيات جهاد وارد شده شفاعت حسنه اشارهبه تشويق پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به جهاد و شفاعت سيئه اشاره بهتشويق منافقان به عدم جهاد است كه هر كدام سهمى از نتيجه اين كار خواهند برد.
در ضمن تعبير به كلمه شفاعت در اين مورد كه سخن از رهبرى (رهبرى به سوى نيكيها يابديها) در ميان مى باشد ممكن است اشاره به اين نكته بوده باشد كه سخنان رهبر (اعم ازرهبران خير و شر) در صورتى نفوذ در ديگران خواهد كرد كه آنها براى خود امتيازى برديگران قائل نباشند بلكه خود را همدوش و همرديف و جفت آنها قرار دهند و اين مساله اى استكه در پيشبرد هدفهاى اجتماعى فوق العاده موثر است .
و اگر در چندين مورد از آيات قرآن در سوره شعراء و اعراف و هود ونمل و عنكبوت مى بينيم كه به هنگام تعبير از پيامبران و رسولان الهى كه براى هدايت ورهبرى امتها فرستاده شدند تعبير به اخوهم يا اخاهم (برادر
آن جمعيت ) شده نيز اشاره به همين نكته مى باشد.
نكته ديگر اين كه قرآن در مورد تشويق به كار نيك (شفاعت حسنه ) ميگويد نصيبى از آنبه تشويق كننده مى رسد، در حالى كه در مورد شفاعت سيئه مى گويد: كفلى از آن بهآنها مى رسد. و اين اختلاف تعبير به خاطر آن است كه نصيب به معنى بهره وافر از امورمفيد و سودمند است و كفل به معنى سهم از چيزهاى پست و بد است .
آيه فوق يكى از منطقهاى اصيل اسلام را در مسائل اجتماع روشن مى سازد و تصريح مىكند كه مردم در سرنوشت اعمال يكديگر از طريق شفاعت و تشويق و راهنمائى شريكند،بنابراين هر گاه سخن يا عمل و يا حتى سكوت انسان سبب تشويق جمعيتى به كار نيكيابد شود، تشويق كننده سهم قابل توجهى از نتائج آن كار خواهد داشت بدون اينكهچيزى از سهم فاعل اصلى كاسته شود.
در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنيننقل شده :
من امر بمعروف او نهى عن منكر او دل على خير او اشار به فهو شريك و من امر بسوء اودل عليه او اشار به فهو شريك :
هر كس به كار نيكى يا نهى از منكرى كند و يا مردم را راهنمائى بهعمل خير نمايد، و يا به نحوى موجبات تشويق آنها را فراهم سازد، در آنعمل سهيم و شريك است ، و همچنين هر كس دعوت به كار بد يا راهنمائى و تشويق نمايد اونيز شريك است .
در اين حديث سه مرحله براى دعوت اشخاص به كار خوب و بد ذكر شده ، مرحله امر،مرحله دلالت و مرحله اشاره كه به ترتيب مرحله قوى و متوسط و ضعيف است ، به اينترتيب هر گونه دخالت در وادار كردن ديگرى به كار
نيك و بد سبب مى شود كه به همان نسبت درمحصول و برداشت آن سهيم باشد.
مطابق اين منطق اسلامى تنها عاملان گناه ، گناهكار نيستند بلكه تمام كسانى كه بااستفاده كردن از وسائل مختلف تبليغاتى ، و يا آماده ساختن زمينه ها، و حتى گفتن يك كلمهكوچك تشويق آميز، عاملان گناه را به كار خود ترغيب كنند در آن سهيمند، همچنين كسانىكه در مسير خيرات و نيكيها از چنين برنامه هائى استفاده مى نمايند از آن سهم دارند.
از پارهاى از روايات كه در تفسير آيه وارد شده است چنين بر مى آيد كه يكى از معانىشفاعت حسنه يا سيئه ، دعاى نيك يا بد در حق كسى كردن است كه يكنوع شفاعت در پيشگاهخدا محسوب ميشود. از امام صادق (عليه السلام ) چنيننقل شده كه فرمود:
من دعا لاخيه المسلم بظهر الغيب استجيب له و قال له الملك فلك مثلاه فذلك النصيب :
كسى كه براى برادر مسلمانش در پشت سر او دعا كند به اجابت مى رسد و فرشتهپروردگار به او مى گويد دو برابر آن براى تو نيز خواهد بود، و منظور از نصيب درآيه همين است .
و اين تفسير، منافاتى با تفسير سابق ندارد بلكه توسعه اى در معنى شفاعت است ،يعنى هر مسلمانى به هر نوع كمك به ديگرى كند خواه از طريق دعوت و تشويق به نيكىيا از راه دعا در پيشگاه خدا و يا به هر وسيله ديگرى باشد در نتيجه آن سهيم خواهد بود.
اين برنامه اسلامى روح اجتماعى بودن و عدم توقف در مرحله فرديت را در مسلمانان زندهنگه مى دارد و اين حقيقت را اثبات مى كند كه انسان با توجه به ديگران و گام برداشتندر مسير منافع آنان هرگز عقب نمى ماند و منافع فردى او به خطر نخواهد افتاد، بلكهدر نتايج آنها سهيم خواهد بود.
در پايان آيه مى فرمايد: خداوند توانا است واعمال شما را حفظ و محاسبه كرده و در برابر حسنات و سيئات پاداش مناسب خواهد داد.
(و كان الله على كل شيى ء مقيتا).
بايد توجه داشت كه مقيت در اصل از ماده قوت به معنى غذائى است كه جان انسان را حفظمى كند، بنابراين مقيت كه اسم فاعل از بابافعال است به معنى كسى است كه قوت ديگرى را مى پردازد و از آنجا كه چنين كسىحافظ حيات او است ، كلمه مقيت به معنى حافظ نيز به كار رفته و نيز شخصى كه قوتمى دهد حتما توانائى بر اين كار دارد به همين جهت اين كلمه به معنى مقتدر نيز آمده و چنينكسى مسلما حساب زيردستان خود را دارد، به هميندليل به معنى حسيب آمده است و در آيه فوق تمام اين معانى ممكن است از كلمه مقيت اراده شود.
آيه و ترجمه:


و إ ذا حييتم بتحية فحيوا بأ حسن منها أ و ردوها إ ن الله كان علىكل شى ء حسيبا (86)


ترجمه :
86 - و هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آنرا به طور بهتر دهيد يا (لااقل ) به همان گونه پاسخ گوئيد، خداوند حساب همه چيز را دارد.
تفسير :
هر گونه محبتى را پاسخ گوئيد
گرچه بعضى از مفسران معتقدند كه پيوند و ارتباط اين آيه با آياتقبل ، از اين نظر است كه در آيات گذشته بحثهائى پيرامون جهاد بود و در اين آيه
دستور مى دهد كه اگر دشمنان از در دوستى و صلح در آيند شما نيز پاسخ مناسب دهيد،ولى روشن است كه اين پيوند، مانع از آن نيست كه يك حكم كلى و عمومى در زمينه تمامتحيتها و اظهار محبتهائى كه از طرف افراد مختلف مى شود، بوده باشد.
آيه در آغاز مى گويد: هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را به طرز بهتربدهيد و يا لااقل به طور مساوى پاسخ گوئيد.
(و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها)
تحيت در لغت از ماده حيات و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است خواه اين دعا بهصورت سلام عليك (خداوند تو را به سلامت دارد) و يا حياك الله (خداوند تو را زندهبدارد) و يا مانند آن ، باشد ولى معمولا از اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افرادبوسيله سخن ، با يكديگر مى كنند شامل مى شود كه روشنترين مصداق آن همان موضوعسلام كردن است .
ولى از پارهاى از روايات ، همچنين تفاسير، استفاده ميشود كه اظهار محبتهاى عملى نيز درمفهوم تحيت داخل است ، در تفسير على بن ابراهيم از امام باقر و امام صادق (عليه السلام )چنين نقل شده كه :
المراد بالتحية فى الايه السلام و غيره من البر: منظور از تحيت در آيه ، سلام و هرگونه نيكى كردن است و نيز در روايتى در كتاب مناقب چنين مى خوانيم كنيزى يك شاخهگل خدمت امام حسن (عليه السلام ) هديه كرد، امام درمقابل آن وى را آزاد ساخت ، و هنگامى كه از علت اين كارسوال كردند، فرمود: خداوند اين ادب را به ما آموخته آنجا كه مى فرمايد :
و اذا حييتم بتحية فحيوا با حسن منها و سپس اضافه فرمود: تحيت بهتر، همان آزاد كردن اواست ! و به اين ترتيب آيه يك حكم كلى درباره پاسخ گوئى به هر نوع اظهار محبتىاعم از لفظى و عملى مى باشد.
و در پايان آيه براى اينكه مردم بدانند چگونگى تحيتها و پاسخها و برترى يامساوات آنها، در هر حد و مرحله اى ، بر خداوند پوشيده و پنهان نيست مى فرمايد: خداوندحساب همه چيز را دارد.
(ان الله كان على كل شيى ء حسيبا)
سلام تحيت بزرگ اسلامى
تا آنجا كه مى دانيم تمام اقوام جهان هنگامى كه به هم ميرسند براى اظهار محبت بهيكديگر نوعى تحيت دارند كه گاهى جنبه لفظى دارد و گاهى به صورت عملى است كهرمز تحيت مى باشد، در اسلام نيز سلام يكى از روشنترين تحيتها است ، و آيه فوقهمانطور كه اشاره شد گرچه معنى وسيعى دارد اما يك مصداق روشن آن سلام كردن است ،بنابراين طبق اين آيه همه مسلمانان موظفند كه سلام را به طور عاليتر و يالااقل مساوى جواب گويند.
از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه سلام يكنوع تحيت است .
در سوره نور آيه 61 مى خوانيم :
فاذا دخلتم بيوتا فسلموا على انفسكم تحية من عند الله مباركة طيبة :
هنگامى كه وارد خانه اى شديد بر يكديگر تحيت الهى بفرستيد تحيتى پر بركت وپاكيزه .
در اين آيه سلام به عنوان تحيت الهى كه هم مبارك است و هم پاكيزه معرفى شده است وضمنا مى توان از آن استفاده كرد كه معنى سلام عليكم دراصل سلام الله عليكم است ، يعنى درود پروردگار بر تو باد، يا خداوند تو را بهسلامت دارد، و در امن و امان باشى به همين جهت سلام كردن يكنوع اعلام دوستى و صلح وترك مخاصمه و جنگ محسوب مى شود.
از پاره اى از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه تحيتاهل بهشت نيز سلام است .
اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما.
اهل بهشت در برابر استقامتشان از غرفه هاى بهشتى بهرهمند مى شوند و
تحيت و سلام به آنها نثار ميشود (فرقان - 75) و در آيه 23 سوره ابراهيم و آيه 10سوره يونس درباره بهشتيان نيز مى خوانيم تحيتهم فيها سلام : تحيت آنها در بهشت سلاماست .
و نيز از آيات قرآن استفاده مى شود كه تحيت به معنى سلام (يا چيزىمعادل آن ) در اقوام پيشين بوده است چنانكه در سوره ذاريات آيه 25 در داستان ابراهيم مىگويد هنگامى كه فرشتگان مامور مجازات قوم لوط به صورت ناشناس بر او واردشدند به او سلام كردند و او هم پاسخ آنها را به سلام داد:
اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون .
از اشعار عرب جاهلى نيز استفاده مى شود كه تحيت به وسيله سلام در آن ايام بوده است .
هرگاه بيطرفانه اين تحيت اسلامى را كه محتوى توجه به خدا و دعا براى سلامت طرفو اعلام صلح و امنيت است با تحيتهاى ديگرى كه در ميان اقوام مختلفمعمول است مقايسه كنيم ارزش آن براى ما روشنتر مى گردد.
در روايات اسلامى تاكيد زيادى روى سلام شده تا آنجا كه از پيغمبر اكرم (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) نقل شده :
من بدء بالكلام قبل السلام فلا تجيبوه : كسى كه پيش از سلام آغاز به سخن كند پاسخاو را نگوئيد.
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه خداوند مى فرمايد:
البخيل من يبخل بالسلام : بخيل كسى است كه حتى از سلام كردنبخل ورزد.
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) ميخوانيم :
ان الله عز و جل يحب افشاء السلام :
خداوند افشاء سلام را دوست دارد منظور از افشاى سلام ، سلام كردن به افراد مختلف است.
در احاديث ، آداب فراوانى درباره سلام وارد شده از جمله اينكه : سلام تنها مخصوصكسانى نيست كه انسان با آنها آشنائى خاصى دارد، چنانكه در حديثى داريم كه از پيامبراكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوال شد اىالعمل خير!: كدام عمل بهتر است ! فرمود:
تطعم الطعام و تقرء السلام على من عرفت و من لم تعرف :
اطعام طعام كن و سلام به كسانى كه مى شناسى و نمى شناسى بنما و نيز در احاديث واردشده كه سواره بر پياده ، و آنها كه مركب گرانقيمت ترى دارند به كسانى كه مركبارزانتر دارند، سلام كنند، و گويا اين دستور يك نوع مبارزه با تكبر ناشى از ثروت وموقعيتهاى خاص مادى است ، و اين درست نقطهمقابل چيزى است كه امروز ديده مى شود كه تحيت و سلام را وظيفه افراد پائين تر مىدانند و شكلى از استعمار و استعباد و بت پرستى به آن مى دهند، و لذا در حالات پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه او به همه حتى به كودكان سلام مى كرد.
البته اين سخن منافات با دستورى كه در بعضى از روايات وارد شده كه افراد كوچكتراز نظر سن بر بزرگتر سلام كنند ندارد، زيرا اين يكنوع ادب و تواضع انسانى است وارتباطى با مسئله اختلاف طبقاتى و تفاوت در ثروت و
موقعيتهاى مادى ندارد.
در پاره اى از روايات دستور داده شده است كه به افراد رباخوار، فاسق ، منحرف و مانندآنها سلام نكنيد و اين خود يكنوع مبارزه با فساد است ، مگر اينكه سلام كردن به آنهاوسيله اى باشد براى آشنائى و دعوت به ترك منكر.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از تحيت به احسن آن است كه سلام را با عبارات ديگرىمانند و رحمة الله و مانند و رحمة الله و بركاته تعقيب كنند.
در تفسير در المنثور مى خوانيم شخصى به پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )عرض كرد السلام عليك پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: السلام عليك ورحمة الله ، ديگرى عرض كرد السلام عليك و رحمة الله پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود و عليك السلام و رحمة الله و بركاته نفر ديگرى گفت : السلام عليك ورحمة الله و بركاته پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: و عليك و هنگامى كهسوال كرد كه چرا جواب مرا كوتاه بيان كرديد فرمود: قرآن مى گويد: تحيت را بهطرز نيكوترى پاسخ گوئيد اما تو چيزى باقى نگذاشتى ! در حقيقت پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) در مورد نفر اول و دوم تحيت به نحو احسن گفت اما در مورد شخص سومبه مساوى زيرا جمله عليك مفهومش اين است كه تمام آنچه گفتى بر تو نيز باشد.
آيه و ترجمه:


الله لا إ له إ لا هو ليجمعنكم إ لى يوم القيمة لا ريب فيه و من أ صدق من الله حديثا (87)


ترجمه :
87 - خداوند معبودى جز او نيست ، و به طور قطع همه شما را در روز رستاخيز كه شك درآن نمى باشد جمع مى كند، و كيست كه از خداوند راستگوتر باشد.
تفسير :
آيه فوق تكميلى براى آيات قبل و مقدمه براى آيات بعد است ، زيرا در آيه گذشته پساز دستور به رد تحيت فرمود: خداوند حساب همهاعمال شما را دارد، در اين آيه اشاره به مسئله رستاخيز و دادگاه عمومى بندگان در روزقيامت كرده و آن را با مسئله توحيد و يگانگى خدا كه ركن ديگرى از ايمان است مى آميزد، ومى فرمايد: معبودى جز او نيست و بطور قطع در روز قيامت شما را دسته جمعى مبعوث ميكند،همان روز قيامتى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست .
(الله لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيامة لا ريب فيه ).
تعبير به يجمعنكم اشاره به اين است كه قيامت همه افراد بشر در يك روز واقع خواهدشد، همانطور كه در آخر سوره مريم آيه 93 تا 95 نيز اشاره به اين حقيقت شده كه تمامبندگان خدا اعم از ساكنان زمين و ساكنان كرات ديگر همه در يكروز مبعوث مى شوند.
تعبير به لاريب فيه (هيچ ترديدى در آن نيست ) در مورد روز قيامت در اين آيه و چندينمورد ديگر از آيات قرآن در حقيقت اشاره به دلائل قطعى و مسلمى است كه از وجود چنينروزى خبر مى دهد مانند قانون تكامل و حكمت و فلسفه آفرينش و قانون عدالت پروردگاركه در بحث معاد، مشروحا ذكر شده است .
و در پايان براى تاكيد مطلب مى فرمايد: كيست كه راستگوتر از خدا باشد (و من اصدقمن الله حديثا).
بنابراين هر گونه وعده اى درباره روز قيامت و غير آن مى دهد نبايد جاى ترديد باشد،زيرا دروغ يا از جهل سرچشمه مى گيرد يا از ضعف و نياز، اما خداوندى
كه از همه آگاهتر و از همگان بينياز است ، از هر كس راستگوتر است و اصولا دروغ براىاو مفهومى ندارد.
آيه و ترجمه:


فما لكم فى المنفقين فئتين و الله أ ركسهم بما كسبوا أ تريدون أ ن تهدوا من أضل الله و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا (88)


ترجمه :
88 - چرا درباره منافقين دو دسته شده ايد! (بعضى جنگ با آنها را ممنوع و بعضى مجازمى دانيد) در حالى كه خداوند به خاطر اعمالشان (افكار) آنها را به كلى وارونه كردهاست ، آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خداوند (بر اثراعمال زشتشان ) گمراه كرده هدايت كنيد!! در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند راهىبراى او نخواهى يافت .
شان نزول :
مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس ، عده اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده بودند، ولىدر واقع در صف منافقان قرار داشتند، به هميندليل حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند، و عملا هوادار و پشتيبان بت پرستان بودند،اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند (و تا نزديكى مدينه بيايند و شايد هم بهخاطر موقعيت ويژه اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اينعمل را انجام دادند) و خوشحال بودند كه مسلمانان آنها را از خود مى دانند و ورود به مدينهطبعا براى آنها مشكلى ايجاد نخواهد كرد.
مسلمانان از جريان آگاه شدند، ولى بزودى درباره چگونگى برخورد با اين جمع در ميانمسلمين اختلاف افتاد، عده اى معتقد بودند كه بايد اين عده را طرد كرد، زيرا در واقعپشتيبان دشمنان اسلامند، ولى بعضى از افراد
ظاهر بين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: عجبا! ما چگونه با كسانى كهگواهى به توحيد و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داده اند بجنگيم ! وتنها به جرم اينكه هجرت ننمودند خون آنها راحلال بشمريم ! آيه فوق نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپسراهنمائى كرد.
تفسير :
با توجه به شان نزول بالا پيوند اين آيه و آيات بعد از آن با آياتى كه قبلادرباره منافقان بود كاملا روشن است .
در آغاز آيه مى فرمايد: چرا در مورد منافقان دو دسته شده ايد و هر كدام طورى قضاوت مىكنيد (فما لكم فى المنافقين فئتين ).
يعنى اين افراد كه با ترك مهاجرت و همكارى عملى با مشركان و عدم شركت در صفمجاهدان اسلام نفاق خود را آشكار ساخته اند نبايد درباره سرنوشت آنها كسى ترديد كند،اينها به طور مسلم از منافقان دست اولند، و عملشان گواه زنده عدم ايمانشان است ، پس ‍چرا بعضى فريب اظهار توحيد و ايمان آنها را مى خورند! و در مقام شفاعت از آنها بر مىآيند با اينكه در آيات قبل اشاره شد كه من يشفع شفاعة سيئة يكن لهكفل منها و به اين ترتيب خود را در سرنوشت شوم آنها سهيم مى نمايند.
سپس مى فرمايد: اين عده از منافقان به خاطراعمال زشت و ننگينى كه انجام داده اند خداوند توفيق و حمايت خويش را از آنها برداشته وافكارشان را به كلى واژگونه كرده ، همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا، باسر
بايستد (و الله اركسهم بما كسبوا).
ضمنا از جمله بما كسبوا استفاده مى شود كه بازگشتها از جاده هدايت و سعادت و نجاتمعلول اعمال خود انسان است و اگر اين عمل به خداوند نسبت داده مى شود به خاطر آن استكه خداوند حكيم و هر كس را مطابق اعمال خويش كيفر مى دهد و به مقدار لياقت و شايستگىپاداش خواهد داد.
و در پايان آيه خطاب به افراد ساده دلى كه حمايت از اين دسته منافقان مى نمودند كرده، مى فرمايد: آيا شما مى خواهيد كسانى را كه خدا بر اثراعمال زشتشان از هدايت محروم ساخته هدايت كنيد در حالى كه چنين افراد هيچ راهى به سوىهدايت ندارند. (اتريدون ان تهدوا من اضل الله و منيضلل الله فلن تجد له سبيلا)
زيرا اين يك سنت فناناپذير الهى است كه اثراعمال هيچكس از او جدا نمى شود چگونه مى توانيد انتظار داشته باشيد افرادى كهفكرشان آلوده و قلبشان مملو از نفاق و عملشان حمايت از دشمنان خدا استمشمول هدايت شوند اين يك انتظار بى دليل و نابجا است .
آيه و ترجمه:


ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء فلا تتخذوا منهم أ ولياء حتى يهاجروا فىسبيل الله فإ ن تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لانصيرا (89)


ترجمه :
89 - آنان دوست دارند كه شما هم مانند آنها كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد،بنابراين از آنها دوستانى انتخاب نكنيد مگر اينكه (توبه كنند و) مهاجرت در راه خدانمايند، اما آنها كه از كار سرباز زنند (و به اقدامات بر ضد شما ادامه دهند) آنها را هركجا بيابيد اسير كنيد و (يا در صورت لزوم ) بهقتل برسانيد و از ميان آنها دوست و يار و ياورى اختيار نكنيد.
تفسير :
در تعقيب آيه قبل درباره منافقانى كه بعضى از مسلمانان سادهدل به حمايت از آنها برخاسته و از آنها شفاعت مى كردند و قرآن بيگانگى آنها را ازاسلام بيان داشت در اين آيه مى فرمايد: تاريكى درون آنها بقدرى است كه نه تنهاخودشان كافرند بلكه دوست مى دارند كه شما هم همانند آنان كافر شويد و مساوىيكديگر گرديد.
(ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء)
بنابراين آنها از كافران عادى نيز بدترند، زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقائدديگران نيستند، اما اينها هستند، فعاليتهاى پيگيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند.
اكنون كه آنها چنين هستند هرگز نبايد شما مسلمانان دوستانى از ميان آنها انتخاب كنيد(فلا تتخذوا منهم اولياء)
مگر اينكه در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق و تخريب بردارند و نشانه آن ايناست كه از مركز كفر و نفاق به مركز اسلام (از مكه به مدينه ) مهاجرت نمايند.
(حتى يهاجروا فى سبيل الله ).
اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند بدانيد كه دست از كفر و نفاق خود بر نداشتند واظهار اسلام آنها فقط به خاطر اغراض ‍ جاسوسى و تخريبى است و در اين صورت مىتوانيد هر جا بر آنها دست يافتيد، آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم بهقتل برسانيد.
(فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم )
و در پايان آيه بار ديگر تاكيد ميكند كه هيچگاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها انتخابنكنيد.
(و لا تتخذوا منهم وليا و لا نصيرا)
اين شدت عمل كه در آيه فوق نسبت به اين دسته از منافقان نشان داده شده به خاطر آناست كه نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام بر مى دارد، ازچنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك ، راهى جز اين ندارد.
قابل توجه اينكه در حالى كه اسلام افراد غير مسلمانى همانند يهود و نصارى را باشرائطى تحت حمايت خود قرار داده ، و اجازه هيچگونه مزاحمت نسبت به آنها نمى دهد درمورد اين دسته از منافقان اين چنين شدت عمل به خرج داده است ، و با اينكه آنان تظاهربه اسلام مى نمودند دستور اسارت و حتى اعدام آنان را در صورت لزوم صادر كرده است، و اين نيست مگر به خاطر آنكه اين گونه افراد زير پوشش اسلام مى توانند ضربههائى بزنند كه هيچ دشمنى قادر بر آن نيست !
سوال :
ممكن است گفته شود سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره منافقان اين بودهكه هيچگاه دستور قتل آنها را صادر نمى كرد مبادا دشمنان او را متهم به كشتن يارانش كنندو يا بعضى از اين مسئله سوء استفاده كرده ، با افرادى كه خرده حساب داشتند به عنوانمنافق بودن درآويزند و آنها را به قتل برسانند.
پاسخ :
بايد توجه داشت كه سيره پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تنها در مورد منافقانمدينه و مانند آنها بوده است كه به ظواهر اسلامعمل مى كردند و مبارزه صريحى با اسلام و مسلمين نداشتند اما كسانى كه مانند منافقان مكههمكارى روشنى با دشمنان اسلام داشتند مشمول اين حكم نبودند.
آيه و ترجمه:


إ لا الذين يصلون إ لى قوم بينكم و بينهم ميثق أ و جاءوكم حصرت صدورهم أ ن يقتلوكم أ ويقتلوا قومهم و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقتلوكم فإ ن اعتزلوكم فلم يقتلوكم و ألقوا إ ليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا (90)


ترجمه :
90 - مگر آنها كه با كسانى كه با شما هم پيمانند، پيمان بسته ، يا آنها كه به سوىشما مى آيند و از پيكار با شما يا پيكار با قوم خود ناتوان شده اند (نه سر جنگ باشما دارند و نه توانائى مبارزه با قوم خود) و اگر خداوند بخواهد آنها را بر شما مسلطمى كند تا با شما پيكار كنند، بنابراين اگر از شما كناره گيرى كردند و با شماپيكار ننمودند (بلكه ) پيشنهاد صلح كردند خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرضآنان شوى
شان نزول :
از روايات مختلفى كه در شان نزول آيه وارد شده و مفسران در تفاسير گوناگون آوردهاند چنين استفاده مى شود كه دو قبيله در ميان قبائل عرب به نام بنى ضمره و اشجع وجودداشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع با بنىضمره نيز هم پيمان بودند.
بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند، لذابه پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيشنهاد كردند كه پيش از آنكه آنها حملهرا آغاز كنند مسلمانان به آنها حمله ور شوند، پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود:
كلا فانهم ابر العرب بالوالدين و اوصلهم للرحم و اوفاهم بالعهد :
نه ، هرگز چنين كارى نكنيد، زيرا آنها در ميان تمام طوائف عرب نسبت به پدر و مادر خودنيكوكارترند، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر، و به عهد و پيمان خود ازهمه پايبندترند!
پس از مدتى مسلمانان با خبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى مسعود بن رجيله كههفتصد نفر بودند به نزديكى مدينه آمده اند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد آنها اظهار داشتند آمدهايم قرار داد ترك مخاصمه با محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببنديم ، هنگامى كهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين ديد دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوانهديه براى آنها بردند، و سپس با آنها تماس گرفت و آنها اظهار داشتند ما از يك طرفتوانائى مبارزه با دشمنان شما را نداريم ، چون عدد ما كم است ، و نه قدرت وتمايل به مبارزه با شما را داريم ، زيرا محل ما به شما نزديك است لذا آمده ايم كه باشما پيمان ترك تعرض ببنديم ، در اين هنگام آيات فوقنازل شد و دستورهاى لازم در اين زمينه به مسلمانان داد.
از پاره اى از روايات استفاده مى شود كه قسمتى از آيه درباره طايفه
بنى مدلج نازل شده است كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدند و اظهارداشتند كه ما نه با شما هم صدا هستيم و نه بر ضد شما گام بر مى داريم و پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيمان ترك مخاصمه با آنها بست .
تفسير :
استقبال از پيشنهاد صلح
به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديكداشتند، در اين آيه دستور مى دهد كه دو دسته از اين قانون مستثنى هستند:
1 - آنها كه با يكى از هم پيمانان شما ارتباط دارند و پيمان بسته اند.
(الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق )
2 - كسانى كه از نظر موقعيت خاص خود در شرائطى قرار دارند كه نه قدرت مبارزه باشما را در خود مى بينند، و نه توانائى همكارى با شما و مبارزه با قبيله خود دارند.
(او جاؤ كم حصرت صدورهم ان يقاتلوكم او يقاتلوا قومهم ).
روشن است كه دسته اول به خاطر احترام به پيمان بايد از اين قانون مستثنى باشند ودسته دوم نيز اگر چه معذور نيستند و بايد پس از تشخيص حق به حق بپيوندند ولى چوناعلان بيطرفى كرده اند تعرض نسبت به آنها بر خلافاصول عدالت و جوانمردى است .
سپس براى اينكه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آنرا مرهونقدرت نظامى و ابتكار خود ندانند و نيز براى اينكه احساسات انسانى آنها در برابر ايندسته از بى طرفان تحريك شود مى فرمايد: اگر خداوند
بخواهد مى تواند آن (جمعيت ضعيفان ) را بر شما مسلط گرداند تا با شما پيكار كنند.
(و لو شاء الله لسلطهم عليكم فلقاتلوكم )
بنابراين همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچگاه به نيروى خود مغرور نشويد ونيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد.
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تاكيد كرده و با توضيح بيشترى چنين مىفرمايد: اگر آنها از پيكار با شما كناره گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند خداوند بهشما اجازه تعرض نسبت به آنها را نمى دهد و موظفيد دستى را كه به منظور صلح بهسوى شما دراز شده بفشاريد.
(فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فماجعل الله لكم عليهم سبيلا).
نكته قابل توجه اينكه قرآن در اين آيه و چندين آيه ديگر پيشنهاد صلح را با تعبيرالقاء سلام (افكندن صلح ) ذكر كرده است كه ممكن است اشاره به اين مطلب باشد كهطرفين نزاع ، پيش از آنكه صلح كنند، معمولا از هم فاصله مى گيرند و حتى پيشنهادصلح را با احتياط طرح مى كنند، گوئى دور از هم ايستاده اند و اين پيشنهاد را بسوى همپرتاب مى نمايند.
آيه و ترجمه:


ستجدون ءاخرين يريدون أ ن يأ منوكم و يأ منوا قومهمكل ما ردوا إ لى الفتنة أ ركسوا فيها فإ ن لم يعتزلوكم و يلقوا إ ليكم السلم و يكفوا أيديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و أ ولئكم جعلنا لكم عليهم سلطنا مبينا (91)


ترجمه :
91 - به زودى جمعيت ديگرى را مى يابيد كه مى خواهند هم از ناحيه شما در امان باشند، وهم از ناحيه قوم خودشان (كه مشركند، لذا در پيش شما ادعاى ايمان مى كنند ولى ) هرزمانى به سوى فتنه (و بت پرستى ) باز گردند با سر در آن فرو مى روند!، اگرآنها از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما بر نداشتند،آنها را هر كجا يافتيد اسير كنيد، و (يا) بهقتل برسانيد و آنها كسانى هستند كه براى شما تسلط آشكارى نسبت به آنان قرار دادهايم .
شان نزول :
براى آيه فوق شان نزولهاى مختلفى نقل شده كه يكى از مشهورترين آنها اين است :
جمعى از مردم مكه به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى آمدند و از روى خدعهو نيرنگ اظهار اسلام مى كردند، اما همين كه در برابر قريش و بتهاى آنها قرار مىگرفتند به نيايش و عبادت بتها مى پرداختند، و به اين ترتيب مى خواستند از ناحيهاسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچيك زياننبينند، و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دو دوزه بازى كنند، آيه فوقنازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدتعمل بخرج دهند.
تفسير :
سزاى آنها كه دودوزهبازى ميكنند!
در اينجا با دسته ديگرى روبرو مى شويم كه درست درمقابل دستهاى قرار دارند كه در آيه پيش دستور صلح نسبت به آنها داده شده بود. آنهاكسانى هستند كه مى خواهند براى حفظ منافع خود در ميان مسلمانان و مشركان آزادىعمل داشته باشند و براى تامين اين نظر راه خيانت و نيرنگ پيش گرفته ، با هر دو دستهاظهار همكارى و همفكرى مى كنند.
(ستجدون آخرين يريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم ).
و به همين دليل هنگامى كه ميدان فتنه جوئى و بت پرستى پيش آيد همه برنامه هاى آنهاوارونه مى شود و با سر در آن فرو مى روند!
(كلما ردوا الى الفتنة اركسوا فيها).
اينها درست بر ضد دسته سابقند زيرا آنها كوشش داشتند از درگير شدن با مسلماناندورى كنند اما اينها نغمه دارند كه با مسلمانان درگير شوند.
آنها پيشنهاد صلح با مسلمانان داشتند در حالى كه اينها سر جنگ دارند.
آنها از اذيت و آزار مسلمانان پرهيز داشتند ولى اينها پرهيز ندارند.
اين سه تفاوت كه در جمله فان لم يعتزلوكم و يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم به آناشاره شده است موجب گرديده كه حكم اينها از دسته سابق به كلى جدا شود و بهمسلمانان دستور داده شده كه هر كجا آنان را بيابند اسير كنند و در صورت مقاومت بهقتل رسانند.
(فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم ).
و لذا آنجا كه به اندازه كافى نسبت به آنها اتمام حجت شده در پايان آيه مى فرمايد:آنان كسانى هستند كه ما تسلط آشكارى براى شما نسبت به آنها
قرار داديم .
(و اولئكم جعلنا لكم عليهم سلطانا مبينا).
اين تسلط مى تواند از نظر منطقى بوده باشد، چه اينكه منطق مسلمانان بر مشركان كاملاپيروز بود و يا از نظر ظاهرى و خارجى ، زيرا در زمانى اين آياتنازل شد كه مسلمين به قدر كافى نيرومند شده بودند.
تعبير به ثقفتموهم در آيه فوق ممكن است اشاره به نكته دقيقى باشد زيرا اين جمله ازماده ثقافت به معنى دست يافتن بر چيزى با دقت و مهارت است ، و با وجدتموهم كه از مادهوجدان و به معنى مطلق دست يافتن است ، تفاوت دارد، گويا اين دسته از منافقان دو دوزهباز كه خطرناكترين دسته هاى منافقان هستند، به آسانى ممكن نيست شناخته شوند و بهتله بيفتند لذا مى فرمايد: اگر با مهارت و دقت به آنها دست يافتيد حكم خداوند را درمورد آنها اجرا كنيد اشاره به اينكه دست يافتن بر آنها نياز به دقت و مراقبت كافى دارد.
آيه و ترجمه:


و ما كان لمؤ من أ ن يقتل مؤ منا إ لا خطا و من قتل مؤ منا خطا فتحرير رقبة مؤ منة و دية مسلمة إلى أ هله إ لا أ ن يصدقوا فإ ن كان من قوم عدو لكم و هو مؤ من فتحرير رقبة مؤ منة و إ نكان من قوم بينكم و بينهم ميثق فدية مسلمة إ لى أ هله و تحرير رقبة مؤ منة فمن لم يجدفصيام شهرين متتابعين توبة من الله و كان الله عليما حكيما (92)


ترجمه :
92 - براى هيچ فرد با ايمانى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را بهقتل برساند، مگر اينكه اين كار از روى خطا و اشتباه از او سر زند و (در عينحال ) كسى كه فرد با ايمانى را از روى خطا بهقتل برساند بايد يك برده آزاد كند و خونبهائى به كسان او بپردازد مگر اينكه آنهاخونبها را ببخشند - و اگر مقتول از جمعيتى باشد كه دشمنان شما هستند (و كافرند) ولىمقتول با ايمان بوده بايد (تنها) يك برده آزاد كند (و پرداختن خونبها لازم نيست ) و اگراز جمعيتى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است بايد خونبهاى او را به كساناو بپردازد و يك برده (نيز) آزاد كند، و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده ) ندارددو ماه پى در پى روزه مى گيرد - اين (يكنوع تخفيف و) توبه الهى است و خداوند دانا وحكيم است .
شان نزول :
يكى از بت پرستان مكه به نام حارث بن يزيد با دستيارىابوجهل مسلمانى را به نام عياش بن ابى ربيعه به جرم گرايش به اسلام مدتها شكنجهمى داد، پس از هجرت مسلمانان به مدينه ، عياش نيز به مدينه هجرت كرد و در شمارمسلمانان قرار گرفت .
اتفاقا روزى در يكى از محله هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود
حارث بن يزيد روبرو شد، و از فرصت استفاده كرده ، او را بهقتل رسانيد، به گمان اينكه دشمنى را از پاى در آورده است ، در حالى كه توجه نداشتكه حارث توبه كرده و مسلمان شده است و به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى رود جريان را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرض كردند آيهنازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.
تفسير :
احكام قتل خطا
چون در آيات گذشته به مسلمانان آزادى عمل براى در هم كوبيدن منافقان و دشمنانخطرناك داخلى داده شده ، براى اينكه مبادا كسانى از اين قانون سوء استفاده كنند و باافرادى كه دشمنى دارند به نام منافق بودن تصفيه حساب خصوصى نمايند، و يا براثر بى مبالاتى خون بى گناهى را بريزند، در اين آيه و آيه بعد احكامقتل خطا و قتل عمد بيان شده است ، تا در مسئله ريختن خون كه از نظر اسلام موضوع فوقالعاده مهم و پر مسئوليتى است رعايت تمام جهات لازم را بكنند.
در آغاز اين آيه كه حكم قتل خطا در آن بيان شده مى فرمايد: براى هيچ مؤ منى مجاز نيستكه فرد با ايمانى را جز از روى خطا بقتل برساند.
(و ما كان لمؤ من ان يقتل مؤ منا الا خطا)
اين تعبير در حقيقت اشاره به آن است كه اصولا هرگز مؤ من به خود اجازه نمى دهد كه دستخويش را به خون فرد بيگناهى بيالايد، چه اينكه در حريم ايمان همه افراد مانند اعضاىيك پيكرند، آيا هيچگاه ممكن است عضوى از بدن انسان ، عضو ديگر را جز از روى اشتباه ازبين ببرد يا آزار دهد بنا بر اين آنها كه در صدد چنين كارى بر آيند ايمان درستىندارند و از حقيقت ايمان
- بى خبرند.
جمله الاخطاء (مگر از روى اشتباه ) به اين معنى نيست كه آنها مجازند از روى اشتباه اينعمل را انجام دهند، زيرا اشتباه قابل پيش بينى نيست ، و شخص به هنگام اشتباه متوجهاشتباه خود نمى باشد، منظور اين است كه مؤ منان جز در مورد اشتباه آلوده چنين گناهبزرگى نخواهند شد.
سپس جريمه و كفاره قتل خطا را در سه مرحله بيان مى كند: صورت نخست اينكه فردبيگناهى كه از روى اشتباه كشته شده متعلق به خانواده مسلمانى باشد كه در اين صورت، قاتل بايد دو كار كند، يكى اينكه برده مسلمانى را آزاد نمايد و ديگر اينكه خونبهاىمقتول را به صاحبان خون بپردازد.
(و من قتل مؤ منا خطا فتحرير رقبة مؤ منة و دية مسلمة الى اهله ).
مگر اينكه خاندان مقتول با رضايت خاطر از ديه بگذرند (الا ان يصدقوا ) صورت دوماينكه مقتول وابسته به خاندانى باشد كه با مسلمانان خصومت و دشمنى دارند(در اينصورت كفاره قتل خطا تنها آزاد نمودن برده است ) و پرداخت ديه بر جمعيتى كه تقويتبنيه مالى آنان خطرى براى مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد، به علاوه اسلامارتباط اين فرد را با خانواده خود كه همگى از دشمنان اسلامند بريده است و بنا بر اينجائى براى جبران خسارت نيست .
(فان كان من قوم عدو لكم و هو مؤ من فتحرير رقبة مؤ منة ).
صورت سوم اينكه (خاندان مقتول از كفارى باشند كه با مسلمانان هم پيمانند، در اينصورت براى احترام به پيمان بايد علاوه بر آزاد كردن يك برده مسلمان خونبهاى او رابه بازماندگانش بپردازند.)
(و ان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق فدية مسلمة الى اهله و تحرير رقبة مؤ منة ).
در اينكه آيا مقتول در اين صورت مانند دو صورت سابق يك فرد مؤ من
است يا اعم از مؤ من و كافر ذمى ، در ميان مفسران گفتگو است ، ولى ظاهر آيه و رواياتىكه در تفسير آن وارد شده اين است كه منظور از آن نيز(مقتول مؤ من ) است و آيا ميتوان ديه چنين مقتول مسلمانى را به ورثه كافر داد درصورتى كه كافر از مسلمان ارث نمى برد.
از ظاهر آيه چنين استفاده مى شود كه بايد ديه مزبور را به ورثه او داد هر چند كافرهستند، و اين به خاطر پيمان و عهدى است كه با مسلمانان دارند، ولى از آنجا كه كافر ازمسلمان هيچگاه ارث نمى برد جمعى از مفسران بر اين عقيده اند كه منظور از جمله فوق ايناست كه ديه او را فقط به ورثه مسلمان او بدهند، نه ورثه كفار، در بعضى از رواياتنيز اشاره به اين موضوع شده است ولى ظاهر جمله من قوم بينكم و بينهم ميثاق (از جمعيتىكه با شما پيمان دارند) اين است كه ورثه مقتول جزء مسلمانان نيستند، زيرا مسلمانان بايكديگر پيمان خاصى ندارند (دقت كنيد).
و در پايان آيه در مورد كسانى كه دسترسى به آزاد كردن بردهاى ندارند (يعنى قدرتمالى ندارند و يا بردهاى براى آزاد كردن نمى يابند) مى فرمايد:(چنين اشخاصىبايد دو ماه پى در پى روزه بگيرند).
(فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين ).
و در پايان مى گويد:(اين تبديل شدن آزاد كردن برده به دو ماه روزه گرفتن يكنوعتخفيف و توبه الهى است ، يا اينكه تمام آنچه در آيه به عنوان كفارهقتل خطا گفته شد همگى براى انجام يك توبه الهى است و خداوند همواره از هر چيز باخبر و همه دستوراتش بر طبق حكمت است ).

next page

fehrest page

back page