|
|
|
|
|
|
و ايـنـكـه از جـمـله (و مـا انـا بـظلام ) نفى ظلم كثير استفاده مى شود، مستلزم آن نيست كهبـگـويـيم ظلم كم مى كند، چون ظلمى كه تصور كنيم خداى تعالى بكند، هر قدر هم ناچيزبـاشد به خاطر زياد بودن افرادش باز ظلمى بسيار مى شود، و خطاب در آيه هم خطاببـه يـك نـفـر نـيـسـت ، بـلكـه خـطـاب بـه تـمـامـى انـسـانـهـاى مـشـرك در عـصـرنزول آيه و در آينده است ، با قرينهايى كه با خود همراه دارند. و معلوم است كه اينگونهافراد بسيار زيادند و خداى سبحان اگر در جزا دادن به ايشان كمترين حد ظلم را به آنهابكند، باز هم ظلام و بسيار ستمگر خواهد بود. وجـــوهـــى كـــه دربـــاره ســـئوال و جـــواب در آيـــه :(يـومنقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد) و مفاد آن گفته شده است
يـوم نـقـول لجـهـنـم هـل امـتـلات و تـقـولهل من مزيد
|
خطابى است از خداى تعالى به جهنم ، و پاسخى است كه جهنم به خدا مى دهد. مفسرين درحـقـيـقـت ايـن گـفـتـگـو اخـتـلاف كـرده ، بـعـضـى گـفـتـه انـد: هـم سـؤال و هـم جـواب زبـان حـال اسـت . ولى ايـن حـرف ، صـحـيـح نـيـسـت ، بـهدليل اينكه اگر زبان حال بود اختصاص به خداى تعالى نداشت ، و هر كس جهنم را بدانحـال مـى ديـد و آن سـؤ ال را مى كرد، آن جواب را مى فهميد، پس بطور مسلم در اختصاص يـافـتن خداى تعالى به اين سؤ ال نكته اى هست كه توجيه مذكور نمى تواند آن را بيانكند. بعضى ديگر گفته اند: خطاب در حقيقت به خازنان جهنم است ، جواب هم جواب ايشان است ،هـر چـنـد كـه بـه ظـاهـر آن را بـه جـهـنـم نـسـبـت داده . ولى ايـن خـلاف ظـاهـر اسـت ، وحـمـل بر خلاف ظاهر وقتى صحيح است كه قرينه و دليلى در كلام باشد، و انسان مجبورشود مرتكب آن گردد. بعضى هم گفته اند: خطاب و پاسخش به همان معناى ظاهرى است ، و دليلى هم نداريم كهايـن خـطـاب و جـواب را جائز نداند، چطور ممكن است جائز نباشد با اينكه خداى سبحان دركـلام مجيدش از سخن گفتن دستها و پاها و پوست بدنها خبر داده . و اين وجه وجه صحيحىاسـت ، و مـا در تـفـسير سوره فصلت هم گفتيم كه علم و شعور در تمامى موجودات جارى وسارى است . جـمـله (هـل امـتـلات ) اسـتـفـهـامـى است تقريرى و اثباتى ، و همچنين اين جمله كه از جهنمنـقـل كـرده كـه مـى گـويـد (هـل مـن مـزيـد). و گـويـا بـا ايـراد ايـن سـؤال و جـواب مـى خـواهـد اشـاره كـند به اينكه قهر خداى تعالى و عذاب او از اينكه به همهمجرمين احاطه يابد و جزاى آنچه را كه استحقاق دارند ايفا كند قاصر نيست ، همچنان كه درجاى ديگر فرموده : (و ان جهنم لمحيطه بالكافرين ). بـعـضـى از مـفسرين به اين وجه اشكال كرده اند كه اين با صريح آيه (لاملئن جهنم )مـنـافـات دارد، چـون ايـن آيـه صـريـحـا دلالت دارد بـر پـر شدن جهنم ، و آيه مورد بحثصـريـحـا مى گويد: جهنم پر شدنى نيست . و بعضى هم در پاسخ مى گويند: پر شدنيـك ظـرف و يـا مـكان ، همه جا به معناى اين نيست كه ديگر ظرفيتى ندارد. بعضى از جاهاپر شدن به اين معنا است كه همه طبقاتش داراى سكنه هست ، و هيچ يك از آن طبقات از سكنهخـالى نيست ، همچنان كه وقتى مى گويند شهر از سكنه پر است ، معنايش همين است . علاوهبـر ايـنـكـه مـمـكـن هـم هـسـت ايـن پـاسـخ جـهـنـم ، قـبـل ازداخل شدن تمامى دوزخيان در دوزخ باشد. و بـعـضـى هـم اصل استفهام در جمله (هل من مزيد) را استفهام انكارى گرفته و گفته اندمـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : نـه ، ديـگـر جـايـى زيـادى در من نيست كه افرادى ديگر را در آنبيندازى ، چون پر شده ام . آن وقت اشاره اى است به همان حكمى كه در آيه (لاملان جهنممـن الجـنه و الناس اجمعين ) رانده ، و فرموده : از جنيان و مردمان آنقدر در دوزخ مى اندازمتـا پـر شـود. و سـؤ ال (هل امتلات ) هم سؤ ال از اين نيست كه آيا باز جا دارى يا نه ؟بـلكـه سـؤ ال از مـحـقق شدن آن قضائى است كه رانده بود، مى پرسد: آيا اينكه گفتم وقـضـا رانـدم كـه جـهـنـم را پـر مـى كـنـم مـحـقـق شـده يـا خـيـر؟ و جـمـله(هـل مـن مـزيد) پاسخ به اين سؤ ال است ، و معنايش اين است كه : بله ، پر شده ام و آنوعده ات محقق شد. و چه بسا اين وجه را بتوان با آيه (ما يبدلالقـول لدى ) نـيـز تـاءيـيـد كـرد، البـتـه در صـورتـى كـه مـنـظـور ازقول همان وعده (لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) باشد. وصف متقين و ورودشان به بهشت
و ازلفت الجنه للمتقين غير بعيد
|
از اين آيه شروع مى شود به توصيف حال متقين كه در روز قيامت چه وصفى دارند. و كلمه(ازلاف ) كه مصدر فعل (ازلفت ) است ، به معناى نزديك كردن است . و كلمه (غيربعيد) - به طورى كه گفته اند - صفت ظرفى است تقديرى ، و تقدير كلام (فىمكان غير بعيد) است . و مـعناى آيه اين است كه : در آن روز بهشت براى مردم با تقوى نزديك مى شود، در حالىكـه در جـاى دورى قـرار نـگـيـرد، يـعـنـى در پـيـش رويـشـان بـاشـد، وداخل شدنشان در آن زحمتى نداشته باشد.
هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ
|
كـلمـه (هـذا) اشـاره بـه ثـوابى است كه قبلا وعده اش را داد. و كلمه (اواب ) از ماده(اوب ) اسـت كـه مـعـنـاى رجوع را مى دهد، و اگر آن را به صيغه مبالغه آورد و فرمود(اين بهشتى كه وعده داده شده ايد، براى هر كسى است كه بسيار رجوع كند) منظورش بـسيار رجوع كردن به توبه و اطاعت است . و كلمه (حفيظ) به معناى آن كسى است كهدر حفظ آنچه خدا با او عهد كرده مداومت دارد، و نمى گذارد عهد خدا ضايع و متروك شود. وجـمـله (لكـل اواب حـفـيـظ) خـبـر دومـى اسـت بـراى كـلمـه (هـذا) و يـاحال است .
من خشى الرّحمن بالغيب و جاء بقلب منيب
|
اين آيه جمله (لكل اواب ) را بيان مى كند، و منظور از (خشيت به غيب ) ترس از عذابخـدا اسـت ، در حـالى كـه آن عـذاب را بـه چـشـم خـود نـديده اند. و كلمه (منيب ) از مصدر(انـابـه ) اسـت كه آن نيز به معناى رجوع است . و منظور از اينكه فرمود (جاء بقلبمنيب با دلى رجوع كننده بيايد) اين است كه عمر خود را با رجوع به خدا بگذراند، و درنـتـيـجـه هـنـگام مرگ با قلبى به ديدار پروردگارش رود كه انابه و رجوع به خدا دراثر تكرار شدنش در طول عمر، ملكه و صفت آن قلب شده باشد.
ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود
|
ايـن آيـه خـطـاب بـه مـتـقين است ، و معنايش اين است كه : به متقين گفته مى شود با سلامتداخـلش شـويـد در حـالى كـه از هـر مـكـروه و نـامـلايـمـى ايـمـن بـاشيد. و يا اين است كه :داخل شويد در حالى كه خدا و ملائكه بر شما سلام مى دهند. (ذلك يوم الخلود) اين جملهبشارتى است كه متقين با شنيدن آن خرسند مى گردند.
لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد
|
ممكن است كلمه (فيها) در اين آيه متعلق باشد به كلمه (يشاؤ ن ) يعنى هر چه را دربـهـشـت مـى خـواهـنـد در اخـتـيـار دارنـد. و مـمـكـن هـم هـسـت مـتـعـلق بـاشـد بـهمـوصـول ، و تـقديرش (لهم ما يشاونه حالكونهم فيها آنچه را بخواهند در اختيار دارنددر حالى كه در بهشتند) و اولى باسعه كرامت و احترامى كه متقين نزد خداى سبحان دارندمساعدتر است . معناى اينكه درباره بهشت متقين فرمود: (لهم ما يشاؤ ن فيها و لدنيا مزيد) و حـاصـل مـعـنايش اين است كه : اهل بهشت در حالى كه در بهشتند مالك و صاحب اختيار در هرچـيـزى هـسـتـنـد كـه مـشيت و اراده شان به آن تعلق بگيرد. و خلاصه هر چه را بخواهند دراختيارشان قرار مى گيرد، بدون هيچ قيدى و استثنائى . پس هر چيزى كه ممكن باشد ارادهو مشيت انسان به آن تعلق بگيرد، آن را دارند. (و لديـنـا مـزيـد) - يـعـنى نزد ما از اين بيشتر هم هست - از سياق اينطور استفاده مىشـود. و وقتى قرار شد كه اهل بهشت آنچه را كه ممكن است مشيت و خواست آدمى به آن تعلقگـيـرد، و آنـچـه از مـقـاصـد و لذائذ كـه علم آدمى سراغش را داشته باشد در اختيار داشتهبـاشـنـد، قـهـرا زيادتر از آن امرى است كه عظيم تر از آن است كه علم و مشيت انسان آن رادرك كند، چون كمالاتى است مافوق آنچه كه دست علم بشر بدان مى رسد. بـعـضـى هـم گـفـته اند: مراد از كلمه (مزيد) زيادتر از آن مقدارى است كه از جنسى مىخواهند مثلا اگر رزقى بخواهند بيشتر از يكى و بهتر و عجيب تر از آن در اختيارشان قرارمى دهند، همچنان كه از بعضى ، روايت شده كه گفته اند: ابر، از پيش رويشان مى گذرد،و مـى پـرسـد چـه مـى خـواهـيـد؟ هـر چـه بـخـواهـنـد بـرايـشـان مـى بـارد، پـساهل بهشت هر چه را بخواهد برايشان باريده مى شود. ولى ايـن وجـه صـحـيـح نـيـست ، زيرا بدون هيچ دليلى اطلاق كلام را مقيد كرده است ، چونظـاهـر جـمله (لهم ما يشاون فيها) اين است كه آنچه را كه برايشان ممكن باشد بخواهندمـى تـوانـنـد بـخـواهند، نه اين كه آنچه را بخواهند به ايشان داده مى شود، تا در نتيجهمـعـناى زيادتر از آن ، زيادى عددى از آن چيزى باشد كه مثلا يكى يا دو تا از آن خواستهاند. بلكه معناى زيادتر از آن ، زيادترى از هر چيزى است كه ممكن باشد مورد خواست آنهاقـرار گـيـرد. به عبارت ساده تر: چيزى است كه اصلا خود آنها آن را نخواسته اند، چونعقلشان نمى رسيده كه چنان چيزى را بخواهند. بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد مـراد ايـن اسـت كـه خـداونـد حـسـنـه آنـان را ده بـرابـر مـى كـند.اشكال اين وجه هم همان اشكال وجه قبلى است .
و كـم اهـلكـنـا قـبـلهـم مـن قـرن هـم اشـد مـنـهـم بـطـشـا فـنـقـبـوا فـى البـلادهل من محيص
|
كـلمـه (تـنـقـيـب ) كـه مـصـدر فعل ماضى (نقبوا) است ، به معناى سير است . و كلمه(محيص ) به معناى پناهگاه و گريزگاه است . ايـن آيـه شـريـفـه بـعد از آيات قبل كه به خلقت انسان و علم خدا به آن و سير به سوىخـدايـش را بيان مى كرد، ناگهان مساءله انذار و تخويف را پيش مى كشد. و عين اين جرياندر اول سوره بود، كه داشت بر مساءله معاد احتجاج مى كرد، و ناگهان به تخويف و انذارپرداخت فرمود (كذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود...) و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : چـه بـسـيـار از اءقـوام كـهقـبـل از اين مشركين فعلى بودند، و خيلى هم از ايشان نيرومندتر بودند، و با نيروى خودبـه سـرزمـيـن هـا رفـتـه ، آنـجـاهـا را فـتح كردند، آيا توانستند از عذاب و هلاك كردن خداگريزگاهى بيابند؟ اگر آنها توانستند اين مشركين هم خواهند توانست .
ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد
|
كـلمـه (قـلب ) بـه مـعـنـاى آن نـيـروئى اسـت كـه آدمـى بـه وسـيـله آنتعقل مى كند و حق را از باطل تميز مى دهد، و خير را از شر جدا مى كند و بين نافع و مضرفـرق مـى گـذارد. و اگـر تـعـقـل نكند و چنين تشخيص و جداسازى نداشته باشد، در حقيقتوجـود او مـثـل عدمش خواهد بود، چون چيزى كه اثر ندارد وجود و عدمش برابر است . و معناىالقاء سمع همان گوش دادن است ، گويا انسان در هنگام گوش دادن به سخن كسى گوشخـود را در اخـتـيـار او مـى گـذارد، تا هر چه خواست به او بفهماند. و كلمه (شهيد) بهمـعناى حاضر و مشاهده كننده است . و معناى آيه اين است كه : در آنچه از حقائق كه از آن خبرداديـم ، و آنچه از داستانهاى امت هاى هلاك شده كه بدان اشاره نموديم تذكرى است كه هركـس تـعقل كند با آن متذكر مى گردد، و آنچه خير و نفعش در آن است انتخاب مى نمايد و هركـس كـه گـوش بـدهـد و آن را بـشـنـود، و اشـتـغـالات غـيـر حـق ، او را از شـنـيـدن حـقمشغول نكرده باشد، و در عين حال حاضر به شنيدن و فرا گرفتن شنيده هاى خود باشد،از آن متذكر مى شود. در ايـن آيـه بـيـن كـسـى كـه قـلب دارد و كسى كه گوش دهد در حالى كه شاهد هم باشد،ترديد شده ، فرموده يا آن باشد يا اين ، و اين ترديد بدين جهت است كه مؤ من به حق دوجـور اسـت ، يـا كـسى است كه داراى عقل است ، و مى تواند حق را دريابد و بگيرد، و در آنتـفـكـر كـنـد و بـفهمد حق چيست ، و به آن اعتقاد بيابد، و يا كسى است كه تفكرش نيرومندنيست ، تا حق و خير و نافع را از باطل و شر و مضر تميز دهد، چنين كسى بايد از ديگرانبـپـرسـد و پـيـروى كـنـد. و امـا كـسـى كـه نـه نـيـروىتعقل دارد و نه حاضر است از گواهان ، سخن حق را بشنود، هر چند آن گواه و شاهد رسالتداشـتـه بـاشـد، و او را انـذار كند، چنين كسى جاهلى است لجباز، نه قلب دارد و نه گوش ،هـمـچـنـان كـه در جـاى ديـگـر قـرآن مـى بـيـنيم كه مى فرمايد: (و قالوا لو كنا نسمع اونعقل ما كنا فى اصحاب السعير).
و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى سته ايام و ما مسنا من لغوب
|
كلمه (لغوب ) به معناى تعب و خستگى است ، و معناى آيه روشن است . بحث روايتى روايـــتـــى در ذيـــل آيـــه : (افـــعـــيـــيـــنـــا بـــالخـلقالاول ...) و درباره دو فرشته نويسندهحسنات و سيئات در كتاب توحيد به سند خود از عمرو بن شمر، از جابر بن يزيد روايت كرده كه گفت : مناز امـام ابـى جـعـفـر (عـليـه السـلام ) پـرسـيـدم : آيـه شـريـفـه (افـعـيـيـنـا بـالخـلقالاول بـل هـم فـى لبـس مـن خـلق جـديـد) چـه مـعـنـا دارد؟ حـضـرت فـرمـود: اى جـابـر،تـاءويـل ايـن آيـه چـنـيـن اسـت كـه وقـتـى ايـن عـالم و ايـن خـلقـت فـانـى شـود، واهـل بـهـشـت در بهشت و اهل آتش در آتش جاى گيرند، خداى تعالى دست به خلقت عالمى غيرايـن عـالم مى زند، و خلقتى جديد مى آفريند، بدون اينكه مرد و زنى داشته باشند، تنهاكـارشان عبادت و توحيد خدا است ، و برايشان سرزمينى خلق مى كند غير از اين زمين تا آنخـلايق را بر دوش خود بكشد، و آسمانى برايشان خلق مى كند غير از اين آسمان ، تا برآنان سايه بگستراند. و شـايد تو خيال مى كردى خدا تنها همين يك عالم را خلق كرده ، و يا مى پنداشتى كه غيراز شـمـا ديـگـر هـيـچ بـشرى نيافريده . به خدا سوگند هزار هزار عالم ، و هزار هزار آدمآفريده كه تو فعلا در آخرين آن عوالم هستى ، و در دودمان آخرين آن آدمها قرار دارى . مؤ لف : و در كتاب خصال ، قسمت اول اين حديث را به سند خود از محمد بن مسلم از آن جنابنقل كرده . و چه بسا مراد از اينكه فرمود (تاءويل اين آيه چنين است ) اين باشد كه اينمطلب نيز بر آيه منطبق است ، نه اينكه آيه تنها مى خواهد اين را بگويد. و از جـوامـع الجـامـع از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده كه فرمود:نويسنده حسنات در طرف راست آدمى ، و نويسنده سيئات در طرف چپ آدمى قرار دارند و دستراسـتـى بـر دست چپى فرماندهى دارد، و دست چپى به فرمان او كار مى كند. بنابراين ،اگـر انـسـان عـمـل نـيـكـى انـجـام دهـد، دسـت راسـتـى ده بـرابـرش را مـى نـويـسد، و اگرعـمـل زشـتـى مـرتـكـب شود به دست چپى مى گويد: هفت ساعت مهلتش بده ، شايد تسبيحىگويد و استغفارى كند، (اگر نكرد آن وقت گناهش را بنويس ). و در معناى اين حديث روايات ديگرى هست ، و به جاى هفت ساعت ، شش ساعت هم روايت شده . مـؤ لف : و در نـهـج البـلاغـه در مـعـنـاى آيـه (و جـاءتكل نفس معها سائق و شهيد) فرموده : سائقى كه او را به سوى محشر مى برد، و شاهدىكه عليه او به آنچه كرده است شهادت مى دهد. روايـــتـــى دال بـــر ايـــنـــكـــه خـــطـــاب (القـــيـــا فـــىجـهـنـمكل كفار عنيد) به پيامبر و على (عليهما الصلوة و السلام ) مى شود و در مجمع البيان است كه ابو القاسم حسكانى به سند خود از اعمش روايت كرده كه گفت: ابـو المـتـوكـل تـاجـر، از ابـى سـعـيـد خـدرى روايـت كـرده كـه گـفـت :رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: چون روز قيامت شود، خداى تعالى به منو بـه عـلى فـرمـان مـى دهـد: هـر كـس شـمـا را بـه خـشـم آورده در آتـش افـكـنـيـد، و هر كس(خـوشـنـودتـان كـرده ) دوسـتـتـان داشـتـه داخـل بـهـشـت سـازيـد، ايـن اسـت مـعـنـا (و يـاتاءويل ) آيه (القيا فى جهنم كل كفار عنيد). مـؤ لف : ايـن حـديـث را شـيـخ الطائفه شيخ طوسى (عليه الرحمه ) نيز در امالى خود بهشندى كه به ابى سعيد خدرى دارد از آن جناب روايت كرده . و در الدر المنثور است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب ذكر الموت - و ابن ابى حاتم ، وابـو نـعـيـم - در كـتـاب حـليـه - از جـابـر بـن عـبـداللّه روايـت كـرده كـه گـفـت : مـن ازرسـول خـدا شـنـيـدم كـه فـرمـود: فـرزنـد آدم ، از آن آيـنـده اى كـه برايش مقدر شده چقدرغـافـل اسـت . خـداى تـعالى وقتى مى خواهد اين بنده را بيافريند به فرشته مى گويد:رزق او را بنويس ، آثارش را بنويس ، اجلش را هم بنويس ، اين را هم كه آيا سعيد است ياشـقـى ثـبت كن . آنگاه اين فرشته بالا مى رود، و خداى تعالى فرشته ديگرى روانه مىكند تا او را حفظ كند، آن فرشته نيز همواره مراقب او است ، تا وى به حد رشد برسد، اونـيـز بـالا مـى رود. و خـداى تـعـالى دو فـرشـتـه ديـگـر رامـوكـل بـر او مى كند، تا حسنات و گناهانش را ثبت كنند، و اين دو فرشته همچنان هستند تاآنكه مرگ آن بنده فرا رسد، آن وقت اين دو فرشته نويسنده بالا مى روند، فرشته موتمـى آيـد تـا جـان او را بـگـيـرد، و چـون او را داخل قبر كنند، دوباره جانش را به كالبدشبرگرداند، و دو فرشته قبر آمده او را امتحان مى كنند سپس بالا مى روند. و چون روز قيامت شود، دو فرشته نويسنده حسنات و گناهان ، دوباره به سراغش مى آيند،و نـامـه عـمل او را باز كرده به گردنش مى افكنند، و همچنان با او هستند، يكى به عنوانسـائق و ديـگـرى بـه عـنـوان شـهـيـد (تـا بـه عـرصـه اش بـرسـانـنـد). آنـگـاهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود بـه درسـتى در پيش رو، امرى عظيمداريد، امرى مافوق قدرتتان ، از خداى عظيم استقامت بجوييد. چـــنـــد روايــت در ذيـل آيـه : (يـوم نـقـول لجـهـنـمهـل امـتـلاءت ...) و راجـع بهايـنـكـه دربـاره مـتـقـيـن در بـهـشـت فـرمـوده : (لهـم مـا يـشاؤ ن فيهاولدينا مزيد)و... و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (يـوم نـقـول لجـهـنـمهـل امتلات و نقول هل من مزيد) مى گويد: اين استفهام از اين جهت شده كه خداى تعالى وعدهداده بـود جـهنم را پر كند و جهنم مالامال آتش شود. از او مى پرسد آيا پر شده اى ؟ او مىپرسد: مگر باز هم هست ؟ و منظورش اين است كه ديگر جاى خالى ندارم . مـؤ لف : همان طور كه ملاحظه مى كنيد بناى اين معنا كه در اين حديث براى آيه شده ، براين اساس است كه استفهام در آن انكارى باشد. و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابن جرير، ابن مردويهو بـيـهـقـى - در كـتـاب اسـمـاء و صـفـات - از انـس روايـت كـرده انـد كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) فرمود: پيوسته در جهنم ريخته مى شود و اوهمچنان داد (هل من مزيد) ش بلند است ، تا آنكه رب العزه پاى خود را در آن بگذارد، آنوقـت اسـت كـه اجـزايـش از هم جدا شده ، و مى گويد بس است بس است ، تو را به عزت وكرمت سوگند. و هـمـيشه در بهشت هم جاى زيادى هست ، تا آنكه خدا مخلوقى ديگر بيافريند، و آنان را درقصرهاى بهشت جاى دهد. مـؤ لف : (پـا نـهـادن خـدا در آتـش ) و ايـنـكـه آتـش بگويد (بس است بس است ) درروايات زيادى آمده . اما همه از طرق اهل سنت است . و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه (لهـم مـا يـشاون فيها و لدينا مزيد) گفته : منظور از(مزيد) نظر كردن به رحمت خداست . روايـــتـى در شـاءن نـزول (و لقد خلقنا السموات و الاءرض ...) و سخنى پيرامونآن و در الدر المـنـثور است كه بزاز و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و لالكائى -در كـتـاب السـنـه - و بـيـهقى - در كتاب البعث و النشور - از انس روايت كرده كه درتـفـسـيـر جـمـله (و لديـنـا مـزيد) گفته : (مزيد) اين است كه خداى تعالى برايشانتجلى مى كند. و در كـافـى از بـعـضى از علماى اماميه ، بدون ذكر بقيه سند از هشام بن حكم روايت كردهكـه گـفـتـه : ابـو الحـسـن موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرمود: اى هشام خداى عزّوجلّ دركـتـاب عزيزش مى فرمايد: (ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب ) و منظورش از قلبعقل است . و در الدر المنثور است كه : خطيب در تاريخ خود از عوام ابن حوشب روايت كرده كه گفت : مناز ابـو مـجـلز در بـاره مـردى پـرسـيـدم كه مى نشيند و پاهاى خود را رويهم مى اندازد اينچـطـور اسـت ؟ گـفـت : عـيـبـى نـدارد، يـهـوديـان ايـن را بـد مـى دانـنـد، وخـيـال مـى كـنـند كه اين گونه نشستن ، مخصوص خدا است ، چون خداى تعالى بعد از آنكهعـالم را در ظـرف شـش روز خـلق كـرد، و از خـلقـت آسـمـانـهـا و زمين فارغ شد براى رفعخـسـتـگـى ايـن طـور نـشـسـت ، و ايـنـجـا بـود كـه خـداونـد ايـن آيـه رانـازل كرد: (و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى سته ايام و ما مسنا من لغوب) كه هر چند ما آسمانها و زمين را در شش روز آفريديم اما خسته نشديم . مـؤ لف : ايـن معنا از ضحاك و قتاده نيز نقل شده ، و مفيد هم چنين معنايى در روضه الواعظيندر روايتى ضعيف نقل كرده . و سند اصلى اينكه خلقت موجودات در شش روز از ايام هفتگانههـفـته تقسيم شده تورات و قرآن است و هر چند قرآن مكرر سخن از خلقت اشياء در شش روزگفته ، و ليكن نفرموده اين شش روز از چه روزهايى است ، آيا از روزهاى هفته است يا نه .و حتى اشاره اى هم به آن نكرده . و اگـر بـه خـاطر داشته باشيد در آغاز تفسير اين سوره گفتيم كه : بعضى از مفسرين ،آيه (و لقد خلقنا السموات و الارض ...) را مدنى دانسته اند، اينكه مى گوييم : عاملىكـه ايـشـان را بـه ايـن نـظريه وادار كرده همين روايات است كه پنداشته اند بر حسب اينروايات ، آيه شريفه پاسخ به يهود است (و يهوديان در مدينه بودند نه در مكه ) ولىدر آيـه هـيـچ دلالتـى نـيـسـت كـه اگـر مـى خـواهـد كـلام يـهـود را رد كـنـد، در مـديـنـهنـازل شـده بـاشد، براى اينكه در آيات مكى هم سخن از يهود به ميان آمده ، همچنان كه درسوره اعراف چنين است . آيات 45 - 39 سوره ق
فـاصـبـر عـلى مـا يـقـولون و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس وقبل الغروب (39) و من اليل فسبحه و ادبار السجود (40) و استمع يوم يناد المناد من مكانقـريـب (41) يـوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج (42) انا نحن نحيى و نميت والينا المصير (43) يوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلك حشر علينا يسير (44) نحن اعلم بمايقولون و ما انت عليهم بجبار فذكر بالقران من يخاف وعيد (45).
|
ترجمه آيات پس در برابر آنچه مى گويند خويشتن دارى كن و به حمد پروردگار خود تسبيح گوى، هم قبل از طلوع خورشيد و هم قبل از غروب (39). و پاره اى از شب را، و به دنبال سجده ات او را تسبيح گوى (40). و بگوش باش روزى كه منادى از مكانى نزديك ندا برمى آورد (41). روزى كـه هـمه آن صيحه را كه قضائش حتمى است مى شنوند كه روز خروج از قبرها است(42). به درستى اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم و بازگشت به سوى ما است (43). بازگشت در روزى كه زمين به زودى از روى آنان مى شكافد و آن حشرى است كه براى ماآسان است (44). مـا بـه آنچه مى گويند داناييم و تو نمى توانى مردم را به آنچه مى خواهى مجبور كنىپس تنها با قرآن كسانى را تذكر بده كه از تهديد خدا بيمناكند (45). بيان آيات بـيـان آيـات آخـر سـوره كـه پـيـامبر (ص ) را امر به صبر و تسبيح خدا مى كند و روزقيامترا به ياد مى آورد اين آيات خاتمه سوره است ، كه در آن رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را دستورمـى دهـد كـه در بـرابـر آنـچـه مى گويند و نسبتهايى كه مى دهند مثلا مى گويند سحر وجنون و شعر است - صبر كن . و نيز در مقابل لجبازيها و استهزايى كه نسبت به معاد و برگشتن به سوى خداى تعالىدارنـد، حوصله به خرج ده ، و پروردگار خود را با تسبيح عبادت كن ، و منتظر روز قيامتباش كه با يك صيحه آغاز مى شود، و كسانى را كه از خداى نديده مى ترسند با قرآنتذكر بده .
فـاصـبـر عـلى مـايـقـولون و سـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس وقبل الغروب
|
اين آيه تفريع و نتيجه گيرى از همه مطالب گذشته است كه از آن جمله است مساءله انكارمـعـاد ازنـاحـيـه مـشـركـيـن ، و سـخـن از جـزئيـات مـعـاد واسـتـدلال بر آن ، و تهديد منكرين و مكذبين نبوت خاتم الانبياء، و تهديدشان به اين كهسرنوشت همان است كه مكذبين از امت هاى گذشته بدان مبتلا شدند. (و سبح بحمد ربك ...) - اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) را دستورمـى دهـد كـه خـداى تـعـالى را از آنـچـه در بـاره اش مـى گويند تسبيح كند و منزه بدارد،تـنـزيـهـى كـه تـواءم بـا حـمـد او بـاشـد. و حـاصـلش اين است كه مى خواهد تا براى اوفـعـل جـمـيـل اثـبـات نـمـوده ، هـر نـقـص و نـنـگـى را از او دور بـدارد. و تـسـبـيـحقـبـل از طـلوع آفـتـاب مى تواند با نماز صبح منطبق شود، يعنى مى شود گفت مراد از آن ،نماز صبح ، و مراد از تسبيح قبل از غروب ، نماز عصر و يا ظهر و عصر باشد.
و من الليل فسبحه و ادبار السجود
|
يـعـنـى در پـاره اى از شـب ، تـسبيح گو؛ كه اين نيز مى تواند با نمازهاى مغرب و عشاءمنطبق باشد. (و ادبـار السـجود) - كلمه (ادبار) جمع (دبر) است ، و در عبارت است از منتهىاليـه هـر چـيـز؛ البـته منتهى اليه آن و مابعدش . و گويا مراد از آن ، تسبيح بعد از همهنـمـازهـا بـاشـد، چـون سـجـده ، در آخر هر ركعت از نماز است ، و قهرا با تعقيبات نمازهاىپـنجگانه منطبق مى شود. بعضى گفته اند: مراد از آن نافله هايى است كه هر نمازى دارد.و بـعـضـى گـفته اند: مراد دو ركعت و يا چند ركعت نماز بعد از نماز مغرب است . و بعضىگفته اند: مراد از آن نماز وتر است كه در آخر نافله هاى شب قرار دارد.
و استمع يوم يناد المناد من مكان قريب
|
در ايـن آيه (استماع ) را به معانى مختلفى تفسير كرده اند، و از همه به ذهن نزديكترايـن اسـت كـه مـتـضـمـن معناى انتظار باشد، يعنى منتظر روزى باش كه در آن روز بشنوىنـداى مـنـادى را از مـكـانـى نـزديـك . و جـمـله (يـوم يـنـاد المـنـاد) روى هـممـفـعـول (و اسـتـمـع ) اسـت ، و مـراد از نـداى مـنـادى هـمـان نـفـخـه صـور اسـت كـه مـسـؤول آن به طورى كه از آيه بعد استفاده مى شود در آن مى دمد. و ايـنـكـه فـرمود: (ندا از مكانى نزديك است ) بدين جهت است كه ندا آن چنان به خلائقاحـاطـه دارد كـه بـه نـسبت مساوى بگوش همه مى رسد، و افراد نسبت به آن دور و نزديكنيستند، چون ندا - همانطور كه گفتيم - نفخه بعث و كلمه حيات است .
يوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج
|
ايـن آيـه بـيـان آن روزى است كه منادى ندا مى دهد. و اگر فرمود: صيحه اى است به حق ،بـراى ايـن اسـت كـه قـضـائى اسـت حـتـمى ، همان طور كه در تفسير جمله (و جاءت سكرهالموت بالحق ...) گفتيم . و مـعـناى اينكه فرمود (ذلك يوم الخروج ) اين است كه امروز روز خروج از قبرها است ،همچنان كه در جاى ديگر فرموده (يوم يخرجون من الا جداث سراعا).
انا نحن نحيى و نميت و الينا المصير
|
مـراد از (احـياء) افاضه حيات بر جسدهايى است كه در دنيا مرده اند. و مراد از (اماته) هـمـان مـيـرانـدن در دنـيـا اسـت ، كـه عـبـارت اسـت ازمنتقل شدن به عالم قبر. و مراد از جمله (و الينا المصير) به طورى كه از سياق برمىآيد احياء در روز قيامت است .
يوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلك حشر علينا يسير
|
كـلمـه (تـشـقـق ) در اصـل (تـتـشـقـق ) و از بـاب(تـفـعـل ) اسـت كـه بـه مـعـناى شكافته شدن است ، و معنايش اين است كه : زمين از روىايشان شكافته مى شود، و ايشان به سرعت به سوى دعوت كننده بيرون مى شوند. (ذلك حـشـر عـليـنـا يـسير) - يعنى آنچه گفتيم (كه از قبور شكافته شده به سرعتبيرون مى شوند) حشرى است كه انجامش براى ما آسان است .
نحن اعلم بما يقولون و ما انت عليهم بجبار فذكر بالقران من يخاف وعيد
|
ايـن جـمـله در مـقـام تـعليل جمله (فاصبر على ما يقولون ) است ، مى فرمايد در برابرآنـچـه مـى گـويـنـد صـبر كن ؛ براى اينكه ما مى دانيم كه چه مى گويند، و تو كه نمىتـوانـى مـجـبـورشان سازى ، پس تنها وظيفه ات اين است كه با قرآن تذكرشان دهى تاآنـان كـه از تـهديد خداوندشان مى ترسند متذكر شوند. و كلمه (جبار) در اين آيه بهمعناى تسلطى است كه بتواند مردم را بر اجراى خواسته هاى خود مجبور سازد. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : تو بر آنچه مى گويند صبر كن ، و به حمد پروردگارتتسبيح گوى ، و منتظر بعث باش كه ما مى دانيم چه مى گويند، و به زودى سزايشان رادر بـرابـر و مـطـابق آنچه كرده اند كف دستشان مى گذاريم ، و تو مسلط بر آنان نيستىكـه بـتـوانى بر اجراى خواسته خود مجبورشان سازى ، و در نتيجه آنچه را دعوتشان مىكـنـى انـجـام دهـنـد - يـعـنـى بـه خـدا و روز جـزا ايـمـان بـيـاورنـد - و وقـتـىحـال و وضـع آنان چنين است پس تو وظيفه خودت را انجام ده ، و كسانى را با قرآن تذكربده كه از تهديد من مى هراسند. بحث روايتى (چـــنـــد روايـــت در ذيـــل آيـــه : (و ســـبـــح بـــحـــمـــدربـكقبل طلوع الشمس و قبل الغروب ) و مراد از (ادبار السجود) در الدر المـنـثور است كه طبرانى - در كتاب اوسط - و ابن عساكر از جرير بن عبداللّهاز رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده اند كه در معناى آيه شريفه (وسـبـح بـحـمـد ربـك قـبـل طـلوع الشـمـس و قـبـل الغـروب ) فـرمـود:قبل از طلوع شمس ، نماز صبح ، و قبل از غروب شمس ، نماز عصر است . و در مجمع البيان است كه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در پاسخ شخصىكـه پـرسـيـد مـنـظـور از آيـه (و سـبـح بـحـمـد ربـكقبل طلوع الشمس و قبل الغروب ) چيست ، فرمود: صبح كه شد ده مرتبه مى گويى (لااله الا اللّه وحـده لا شـريـك له له المـلك و له الحـمـد و هـو عـلىكل شى ء قدير) و همين ده مرتبه را در عصر هم مى گويى .
مـؤ لف : امـام ايـن معنا را از اطلاق تسبيح در آيه استفاده كرده اند، هر چند كه موردش خاصنـمـاز صـبـح و عصر باشد، پس منافاتى بين اين دو روايت نيست ، چون مورد مخصص نمىشود. و در كـافـى بـه سـند خود از حريز از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كهگـفـت : بـه حـضـورش عـرضه داشتم معناى جمله (و ادبار السجود) چيست ؟ فرمود: چندركعت بعد از مغرب است . مـؤ لف : ايـن روايـت را قـمـى هـم در تفسير خود به سندى كه به ابن ابى بصير دارد ازحـضـرت رضـا (عـليـه السلام ) نقل كرده ، و عبارت آن چنين است : چهار ركعت بعد از مغرباست . و در الدر المـنـثـور اسـت كـه مـسـدد در مـسـند خود، و ابن منذر و ابن مردويه از على بن ابىطـالب (عـليـه السـلام ) روايـت كـرده انـد كـه فـرمـود: ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) معناى (ادبار السجود) را پرسيدم ، فرمود:مـنـظـور دو ركـعـت بـعـد از مـغـرب اسـت ، و مـنـظـور از (ادبـار النـجـوم ) دو ركـعـتقبل از نماز صبح است . مـؤ لف : نـظـيـر ايـن روايـت از ابـن عـبـاس و عـمـر ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل شده . و در مجمع البيان آن را مستند به حسنبـن عـلى (عـليـهـمـاالسـلام ) نـيـز كـرده كـه آن جـنـاب ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل كرده است . و در تفسير قمى در ذيل آيه (فذكر بالقران من يخاف وعيد) آمده كه امام فرمود: يعنىاى محمد! با آن وعده هاى عذابى كه در قرآن داده ايم ايشان را تذكر بده . سوره ذاريات مكى است و شصت آيه دارد سوره ذاريات آيات 19 - 1
بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم و الذاريت ذروا (1) فالحاملات وقرا (2) فالجاريت يسرا (3)فـالمـقسمات امرا (4) انما توعدون لصادق (5) و ان الدين لواقع (6) و السماء ذات الحبك(7) انـكـم لفـى قـول مـخـتـلف (8) يـوفـك عـنـه مـن افـك (9)قتل الخراصون (10) الذين هم فى غمره ساهون (11) يسئلون ايان يوم الدين (12) يوم همعـلى النـار يـفـتـنـون (13) ذوقوا فتنتكم هذا الذى كنتم به تستعجلون (14) ان المتقين فىجـنـات و عـيـون (15) اخـذيـن مـا اتـيـهـم ربـهـم انـهـم كـانـواقـبل ذلك محسنين (16) كانوا قليلا من اليل ما يهجعون (17) و بالاسحارهم يستغفرون (18)و فى اموالهم حق للسائل و المحروم (19).
|
ترجمه آيات بـه نـام خـدا كـه هم رحمان است و هم رحيم . سوگند به بادهايى كه ذرات سر راه خود رابه اطراف مى پراكند (1). و پس از آن سوگند به ابرهاى سنگين بار از آب (2). و سپس سوگند به كشتى هايى كه به آسانى در درياها در حركتند (3). و آنگاه به فرشتگانى سوگند كه امر خدا را در بين خود تقسيم مى كنند (4). كه آنچه بدان تهديد شده ايد صادق و آمدنى است (5). و محققا روز جزا واقع شدنى است (6). به آسمان آراسته سوگند (7). كه شما در سخنانى مختلف سرگردانيد (8). سخنانى كه هر كس از كتاب خدا منحرف مى شود به وسيله آن منحرف مى شود (9). خـدا بـكشد كسانى را كه بى دليل و برهان در باره روز جزاء سخن مى گويند (و مردم رامنحرف مى كند) (10). آنهايى كه در جهلى عميق غرق در غفلتند (11). و در چنين ظلمت و غفلتى مى پرسند روز جزاء كى است (12). روزى است كه همين خراصان در آتش گداخته مى شوند (13). و به ايشان گفته مى شود بچشيد ان عذابى را كه مى خواستيد در آمدنش عجله شود (14). محققا مردم با تقوى در بهشت ها و چشمه سارهايى وصف ناپذيرند (15). در حـالى كـه بـه آنـچـه پـروردگـارشـان بـه ايشان مى دهد راضى اند، چون در دنيا ازنيكوكاران بودند (16). آرى ، اندكى از شب ها را مى خوابيدند (17). و در سحرها استغفار مى كردند (18). و در اموال خود براى سائل و محروم حقى قائل بودند (19). بيان آيات بيان غرض و مفاد اين آيات شريفه دعـوت پـيامبر اسلام همواره لبه تيزش به طرف وثنيت بود، كه ايشان را به توحيد درربـوبـيـت مـى خـواند، و مى خواست به آنها بفهماند كه خداى تعالى تنها رب آنان و ربتمامى عالم است . و اين دعوتش از دو طريق بود، يكى از راه بشارت و نويد، و يكى از راهانذار و تهديد كه مخصوصا بر اين انذار بيشتر تكيه داشت . و انذارش به دو چيز بود:يـكـى عـذاب دنيا كه اقوام و ملل گذشته را به جرم تكذيب منقرض ساخت . و يكى هم عذابآخرت كه عذابى است جاودانه . و در پيشبرد دعوت همين انذار مؤ ثر و عمده بود، چون اگرحساب و جزاى روز قيامت نباشد، ايمان به وحدانيت خدا و نبوت انبياء لغو و بى اثر است . همچنان كه مشركين به همين منظور خداى آسمان و زمين را با خدايان دروغين معاوضه كردند،و شديدا با اصول سه گانه توحيد و نبوت و معاد مخالفت و انكار مى ورزيدند. آرى مى خواستند با انكار معاد و اصرار در اينكه چنين چيزى نيست و مسخره كردن آن به هرراهـى كـه مـمـكـن باشد خود را از قيد و بند آزاد كنند، چون آنها هم اين قدر مى فهميدند كهاگـر بـتـوانـنـد اصـل سـوم يـعـنـى مـعـاد را بـاطـل كـنـنـد آن دواصل ديگر خود به خود باطل مى شود. و ايـن سـوره متعرض مساءله معاد و انكار مشركين نسبت به آن است . و با اين مساءله ختم مىشـود. امـا نـه از ايـن جـهت كه خود معاد را اثبات كند، همچنان كه در مواردى از كلام مجيدش ،معاد بدان جهت كه معاد است مورد نظر قرار گرفته ، بلكه از اين جهت متعرض آن شده كهروز جزاء است ، و كسى كه وعده آن را داده خداى تعالى است ، و خداى تعالى هم يگانه ربايشان است ، و وعده او صدق است ، و در آن شكى نيست . و بـه همين منظور وقتى رشته كلام به احتجاج بر مساءله معاد مى كشد، بر مساءله توحيداحـتـجاج مى كند، و آيات بيرونى از زمينى و آسمانى و آيات درونى را به رخ مى كشد. وعـذابـهـايـى كـه بـا آن عـذابـهـا امـت هـاى گـذشـتـه را بـهدنـبـال دعـوت بـه تـوحـيـد عـقوبت كرد - وقتى دعوت انبيا را نپذيرفتند، و نبوتشان راتكذيب كردند - ذكر مى كند، و اين نيست مگر براى همين منظور كه با اثبات توحيد، روزجزاء را كه خداى واحد وعده داده اثبات كند، خدايى كه هرگز خلف وعده نمى كند، از سوىديگر روز جزاء را اثبات كند كه دعوت نبويه از آن خبر داده ، (دعوتى كه هرگز دروغ وفـريـب در آن وجـود نـدارد)، تـا در نتيجه راهى براى انكار معاد برايشان باقى نماند، ونتوانند از راه انكار معاد مساءله توحيد و نبوت را هم لغو جلوه دهند، كه بيانش گذشت . اين سوره به شهادت سياق آياتش ، در مكه نازلشـده ، و احـدى هـم در اين معنا اختلاف ندارد. و هر چند همه آياتش برجسته است ، اما يكى ازبرجسته ترين آياتش آيه شريفه (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) است . و ايـن نـوزده آيـه اى كـه از اول سوره در اينجا آورديم ، در حقيقت آغاز گفتار است ، و در آنخـاطـرنـشـان مـى سـازد ايـن وعده اى كه داده شده اند وعده اى است حق و صدق ، و انكارشاننـسـبـت بـه آن و لجـبـازيـشـان در انـكـار آن بـه جـز تـخـمـيـن واحـتـمـال دليـلى نـدارد، آنـگـاه بـه تـو صـيـف روز جزاء مى پردازد كه متقين در آن روز چهوصفى دارند، و منكرين چه حالى .
و الذاريات ذروا فالحاملات وقرا فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا
|
كـلمـه (ذاريـات ) جمع (ذاريه ) است ، و ذاريه از (ذرو) گرفته شده . وقتى مىگويند (ذرت الريح التراب ) و يا مى گويند تذور الريح التراب ذروا معنايش ايناسـت كـه باد، خاكها را پراكنده كرد، و به پرواز درآورد. و كلمه (وقر) - به كسرهواو و سكون قاف - به معناى سنگينى بار در پشت و يا شكم است . اشـــاره بـــه ايـنـكـه سوگندهاى چهارگانه در آيات : (والذاريات ذروا...)سوگندبههمه اسباب مؤ ثر در تدبير سراسر جهان است و ايـنـكـه در ايـن آيات پشت سر هم سوگند خورده ، براى اين بوده كه مطلبى را كه برسـر آن سـوگـنـد مى خورد تاءكيد كند، و آن مطلب عبارت است از آمدن روزى كه در آن روزجـزاى اعـمـال داده مى شود. در جمله (و الذاريات ذروا) سوگند مى خورد به نسيم هايىكه خاك را بلند مى كند و به هوا مى برد، و جمله (فالحاملات وقرا) با فائى كه درآغـازش دارد و تـاءخـير و ترتيب را مى فهماند، جمله اى است كه عطف بر جمله (الذاريات) شـده ، و سـوگـنـدى اسـت به ابرهاى حامله و باردار از باران ، و جمله (فالجارياتيسرا) كه باز عطف به جمله قبلى است ، سوگندى است به كشتى هايى كه به سهولتدر دريا روانند. و جـمـله (فـالمقسمات امرا) كه عطف بر جمله قبلى است سوگندى است به ملائكه اى كهكارشان اين است كه به امر پروردگار عمل مى كنند، و اوامر خدا را در بين خود به اختلافمقامهايى كه دارند تقسيم مى كنند. آرى ، امـر پروردگار صاحب عرش ، در خلقت و تدبير، امرى است واحد، ولى وقتى اين امرواحـد را ملائكه اى حمل مى كنند كه پست هاى مختلف و ماءموريت هاى گوناگون دارند، قهراهمان امر واحد بر طبق اختلاف مقامات ايشان تقسيم و تكه تكه مى شود، و همچنين اين تقسيمادامه دارد تا به دست فرشتگانى برسد كه ماءمور پديد آوردن حوادث جزئى عالمند، درآنجا ديگر بيشتر تكه تكه مى شود و تكثير مى پذيرد. و ايـن آيـات چهارگانه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد تمامى تدابير عالم را در زيرپـوشـش خـود مى گيرد، و به همه اشاره دارد، چون هم نمونه اى از تدبير امور خشكيها راكـه هـمـان (و الذاريـات ذروا) بـاشـد آورده و هم نمونه اى از تدابير امور درياها را درجمله (فالجاريات يسرا) ذكر كرده ، و هم نمونه اى از تدابير مربوط به فضا را درعـبـارت (فالحاملات وقرا) خاطرنشان ساخته ، و هم تدابير مربوط به تمامى باقىمـانـدگـان زوايـاى عـالم ، و بالاخره مجموع عالم را در عبارت (فالمقسمات امرا) اشارهكرده كه گفتيم منظور از آن ملائكه است كه واسطه هاى تدبير هستند، و اوامر خداى تعالىرا تقسيم مى كنند. پـس ايـن آيات چهارگانه در اين معنا است كه فرموده باشد: سوگند مى خورم به تمامىاسبابى كه در تدبير سراسر جهان مؤ ثرند كه مطلب چنين و چنان است . در رواياتى كهاز طـرق شـيـعـه و سـنـى از عـلى (عـليـه افـضـل الصـلوات و السـلام )نقل شده آيات مزبور به همان معنايى كه گذشت تفسير شده . ولى از فخر رازى حكايت مى كنند كه در تفسير كبير خود گفته : اين به ذهن نزديكتر استكـه هـر چـهـار آيـه را حـمل كنيم بر همان بادها، چون بادها، هم ذارياتند، و خاك را بالا مىبـرند، و هم حاملاتند، چون به بارانها آبستنند، و هم جارياتند كه به سهولت در فضاجريان دارند، و هم مقسماتند براى اينكه ابرها را در بين اقطار مختلف زمين تقسيم مى كنند. ولى حق مطلب اين است كه آنچه كه وى آن را نزديك به ذهن خوانده از ذهن دور است ، و آنچهما گفتيم منيع تر از توجيه او است .
انما توعدون لصادق و ان الدين لواقع
|
كـلمـه (ما) موصوله است و ضمير در (توعدون ) به آن برمى گردد، چيزى كه هستضـمـيـر حـذف شـده ، و تـقـديـر آن (ان الذى توعدونه ) است . البته ممكن است (ما)مـصـدريـه ، و جـمـله (توعدون ) از وعده باشد، نه از وعيد، همچنان كه وقوع جمله (انالديـن لواقـع ) ايـن مـعـنا را تاءييد مى كند، چون كلمه دين به معناى مطلق جزا است ، چهوعـده بـاشـد و چـه وعـيـد. بـعـضـى هـم گفته اند: جمله (توعدون ) از (ايعاد) مصدر(وعـيـد) اسـت ، و تـنـهـا شـامـل عـذاب مـى شـود، نه مطلق جزاء همچنان كه آيه (فذكربالقران من يخاف وعيد) نيز مؤ يد آن است . و اگـر وعده (و يا وعيد) را صادق خوانده ، با اينكه در حقيقت صادق ، وعده و وعيد دهندهاسـت ، از بـاب مـجاز در نسبت است ، همان طور كه اين مجاز در جمله (فى عيشه راضيه )نـيـز بـه كـار رفته ، چون در حقيقت صاحب عيش راضى است نه خود عيش . و يا از باب ايناست كه مضافى از آن حذف شده و تقديرش (وعده ذوصدق ) است ، يعنى وعده كسى كهداراى صدق مى باشد، همچنان كه نظير اين را در جمله (فى عيشه راضيه ) گفته اند،و كلمه (دين ) به معناى جزاء است . تاءكيد بر صدق و وقوع معاد و جزا و به هر حال جمله (انما توعدون لصادق ) جواب قسم است ، يعنى همان مطلبى است كهبـراى اثـبات و تاءكيد ثبوتش آن سوگندها را خورد. و جمله (و ان الدين لواقع ) عطفاسـت بـر آن ، و بـه مـنزله تفسير آن است . و معناى مجموع كلام اين است كه : به چه و چهسـوگـنـد مـى خـورم كـه آنچه وعده داده شده ايد (يعنى آن وعده هايى كه در قرآن هست و يارسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم )، به وسيله وحى به شما وعده مى دهد كه روزجزايى هست و به زودى در آن روز به سزاى اعمالتان مى رسيد، اگر اعمالتان خير است، بـه جـزاى خـيرش و اگر شر است به سزاى شرش مى رسيد) صادق است ، و روز جزاءآمدنى است .
كلمه (حبك ) به معناى حسن و زينت است ، و به معناى خلقت عادلانه نيز هست ، و وقتى به(حـبـيـكـه ) يـا (حـبـاك ) جمع بسته مى شود معنايش طريقه يا طرايق است ، يعنى آنخطها و راههايى كه در هنگام وزش باد به روى آب پيدا مى شود. مـــعـــنـــاى آيـــه : (والســـمـــاء ذات الحـــبـــك ) و مـــقـــصـــود از ايـــنـــكـــه كــفـاردر(قول مختلف ) هستند و معناى آيه بنا بر معناى اول چنين مى شود: به آسمان داراى حسن و زينت سوگند مى خورم. در ايـن صـورت ايـن آيـه بـه آيـه (انـا زيـنا السماء الدنيا بزينه الكواكب ) شباهتخـواهـد داشـت . و بـنـا بـر مـعـنـاى دوم چـنـيـن مـى شـود: بـه آسـمـان كـه خـلقـتـىمـعـتـدل دارد سـوگند. و در اين صورت به آيه (و السماء بنيناها بايد) شباهت دارد. وبـنـا بـر مـعـنـاى سـوم چـنـيـن مـى شـود: به آسمانى كه داراى خطوط است سوگند. در اينصورت به آيه (و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق ) نظر دارد. و بـعـيـد نـيـسـت كـه ظـهورش در معناى سوم بيشتر باشد، براى اينكه آن وقت سوگند باجـوابـش مـنـاسب تر خواهد بود، چون جواب قسم عبارت است از اختلاف مردم و تشتت آنان درطـريـقـه هـايـى كـه دارنـد. هـمـچـنـان كـه ظـهـور قـسـم هـاى سـه گـانـهقـبـل ، يعنى ذاريات و حاملات و جاريات ، در معناى جرى و سير با جوابش كه جمله (انماتـوعـدون ...) است ، در معناى جرى مشترك است ، چون جواب قسم نيز متضمن معناى رجوع وسير به سوى خدا مى باشد.
انكم لفى قول مختلف يوفك عنه من افك
|
قول مختلف سخن متناقضى را گويند كه ابعاضش با يكديگر نسازد، و يكديگر را تكذيبكنند. و از آنجايى كه زمينه كلام اثبات صدق قرآن و يا دعوت و يا صدق گفتار آن جنابدر وعـده هـايـى اسـت كـه از مـسـاءله بـعـث و جـزاء مـى دهـد، نـاگـزيـر مـراد ازقـول مـخـتـلف - البـتـه ايـن كـه مـى گـوييم قطعى نيست ليكن از احتمالات ديگر به ذهننزديك تر است - سخنان مختلفى است كه كفار به منظور انكار آنچه قرآن اثبات مى كندمى زدند، اينك فهرستى از سخنان ايشان :
1- مى گفتند: اين كتاب سحر است ، و آورنده اش ساحر. 2- مى گفتند: جن به او صدمه زده و ديوانه اش كرده . 3- مـى گـفـتـنـد: القـاءهـاى شـيـطـانـهـاى جـنـى اسـت و خـود او مـردى كـاهـن ورمال است . 4- اين كتاب شعر و آورنده اش شاعر است . 5- مى گفتند: دروغهايى است كه به خدا مى بندد. 6- مى گفتند: فردى از بشر او را درس مى دهد. 7- هـمـه ايـنها كه مى گويد خرافات كهنه اى است كه از جايى پيدا كرده ، و از روى آننوشته است . (يـوفـك عـنـه مـن افـك ) - كـلمـه (افـك ) به معناى صرف و منحرف كردن است . وضـمـيـر (عـنـه ) بـه كـتـاب بـرمـى گـردد، امـا از ايـن جـهـت كـهمـشتمل بر وعده به آمدن قيامت ، و اثبات جزاء است . و معنايش اين است كه : منحرف مى شوداز قـرآن هـر كـس كـه مـنـحـرف مـى شـود. و بـعـضـى ضـمـيـر عـنـه را بـهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) برگردانيده ، گفته اند: معناى جمله اين است كهمـنـحـرف مـى شـود از ايـمـان بـه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) هر كس كه مىشـود. ولى خـوانـنـده مـحـترم توجه دارد كه معناى قبلى با سياق موافقتر است ، هر چند كهبرگشت هر دو به يك معنا است . وجوه مختلف در معناى جمله : (يؤ فك عنه من افك )
و از بـعـضى از مفسرين حكايت شده كه گفته اند: ضمير (عنه ) به كلمه (ما توعدون) و يـا بـه (ديـن ) بـرمـى گـردد زيـرا خـداى تـعـالىاول سـوگـنـد خـورد بـه (ذاريـات ) و آن چـند چيز ديگر كه بعث و جزاء حق است ، سپسسـوگـند خورد به آسمان كه كفار در باره وقوع بعث در قولى مختلف هستند، بعضى شكدارنـد و بعضى منكرند، آنگاه مى فرمايد منحرف مى شوند از اقرار به امر قيامت و جزاء،اشـخـاصـى كه به دست ديگران منحرف شده اند. و اين وجه هم قريب به همان وجه سابقاست . و از بـعـضـى ديـگـر حـكـايـت شـده كـه گـفـتـه انـد: ضـمـيـر در (عـنـه ) بـهقول مختلف بر مى گردد، و كلمه (عن ) تعليل را مى رساند، همچنان كه در آيه (و مانحن بتاركى الهتنا عن قولك ) علت را افاده مى كند، و در نتيجه جمله مورد بحث صفتى مىشود براى قول ، و معنايش اين است كه : شما در قولى مختلف هستيد، قولى انحرافى كهبه سبب اشخاص منحرف كننده ، انحرافى شده است . و اين وجه خوبى است . بـعـضـى ديگر گفته اند: ضمير در (انكم ) به مسلمان و كافر، هر دو برمى گردد، ودر نتيجه منظور از قول مختلف قول مسلمين است كه مى گويند بعث و جزاء واقع شدنى است، و قـول كـفـار اين است كه مى گويند: واقع شدنى نيست . و شايد سياق آيه با اين وجهخـيـلى سـازگـار نباشد. و بعضى ديگر وجوهى ديگر ذكر كرده اند، كه خيلى بى اساساست و فايده اى در نقل آنها نيست .
قتل الخراصون الذين هم فى غمره ساهون يسئلون ايان يوم الدين
|
اصل كلمه (خرص ) عبارت است از سخنى كه با گمان و تخمين و بدون علم زده شود، وچـون چنين سخنى در خطر اين هست كه دروغ در آن رخنه كرده باشد، لذا كذاب دروغپرداز راهـم (خـراص ) گفته اند. و اما اينكه منظور از خراصان چه كسانى هستند، از هر احتمالىبـه ذهـن نـزديـك تـر ايـن احـتـمال است كه بگوييم مراد همان كسانى هستند كه بدون علم وبدون دليل علمى در باره بعث و جزاء داورى مى كردند، و در آن از روى مظنه و تخمين شكو ترديد نموده ، منكر آن مى شدند. و جمله (قتل الخراصون ) نفرينى است بر آنان كه كشته شوند. و اين كنايه اى است ازنـوعـى طـرد و مـحـروم كـردن كـسـى از رسـتـگـارى . و آن مـفـسـرى هـم كـه كـلمـه(قتل ) را به معناى (لعن ) گرفته برگشت سخنش به همين معنا است . (الذيـن هـم فـى غـمـره سـاهون ) - كلمه (غمره ) به طورى كه راغب مى گويد: آببسيار زيادى است كه بستر خود را پوشانده باشد، يعنى ته آب پيدا نباشد. و اين كلمهمـثلى شده است براى جهاتى كه صاحبش را پوشانده باشد. و مراد از سهو - به طورىكه گفته اند - مطلق غفلت است . و معناى آيه با در نظر داشتن اينكه در وصف خراصون است ، اين است كه : اين خراصان درجهالتى عميق قرار دارند، آنچنان جهل بر آنان احاطه دارد كه از حقيقت آنچه به ايشان خبرمى دهند غافلند. (يـسـئلون ايـان يـوم الديـن ) - ضمير جمع در جمله (يسالون مى پرسند) به همانخـراصـان بـرمـى گـردد. آنـهـا بـودنـد كـه بـه عـنوان استهزاء عجله مى كردند كه بايدبـگـويـى روز جـزاء چـه وقـت اسـت ، هـمـچـنـان كـه در جـاى ديگر از ايشان حكايت كرده كهپرسيدند (متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ).
|
|
|
|
|
|
|
|