|
|
|
|
|
|
آيات 28 - 18 سوره فتح
لقـد رضـى اللّه عـن المـؤ مـنـيـن اذ يـبـايـعـونـك تـحـت الشـجـره فـعـلم مـا فـى قـلوبـهـمفـانـزل السـكـيـنـه عـليـهـم و اثبهم فتحا قريبا (18) و مغانم كثيره ياخذونها و كان اللّهعـزيـزا حـكـيـمـا (19) وعـدكـم اللّه مـغـانـم كـثـيـره يـاخـذونـهـافـعـجـل لكـم هـذه و كـف ايدى الناس عنكم و لتكون ايه للمؤ منين و يهديكم صراطا مستقيما(20) و اخـرى لم تـقـدروا عـليـهـا قـد احـاط اللّه بـهـا و كـان اللّه عـلىكـل شـى ء قـديـرا (21) و لو قـاتـلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لانـصـيـرا (22) سـنـه اللّه التـى قـد خلت من قبل و لن تجد لسنه اللّه تبديلا (23) و هوالذى كـف ايـديـهـم عـنـكـم و ايديكم عنهم ببطن مكه من بعد ان اظفركم عليهم و كان اللّه بماتعملون بصيرا (24) هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجد الحرام و الهدى معكوفا ان يبلغمحله و لو لا رجال مومنون و نساء مومنات لم تعلموهم ان تطوهم فتصيبكم منهم معره بغير علمليـدخـل اللّه فـى رحمته من يشاء لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما (25) اذجـعـل الذيـن كـفـروا فـى قـلوبـهـم الحـمـيـه حـمـيـه الجـاهـليـهفانزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين و الزمهم كلمه التقوى و كانوا احق بها واهـلهـا و كـان اللّه بكل شى ء عليما (26) لقد صدق اللّه رسوله الرؤ يا بالحق لتدخلنالمـسـجد الحرام ان شاء اللّه امنين محلقين رؤ سكم و مقصرين لا تخافون فعلم ما لم تعلموافـجـعـل مـن دون ذلك فـتـحا قريبا (27) هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهرهعلى الدين كله و كفى بالله شهيدا (28).
|
ترجمه آيات خـداى تـعـالى آن روز كه مؤ منين در زير آن درخت با تو بيعت كردند از ايشان راضى شدچـون از نـيـات درونـيـشـان آگـاه بـود و بـه هـمـيـن جـهـت آرامـشـى بـر آنـاننازل كرد و به عنوان پاداش ، فتحى نزديك روزيشان كرد (18). و نـيـز غـنـيـمـت هـايـى بـسـيار روزيشان كرد كه به دست آورند و خدا همواره مقتدرى شكستناپذير و حكيمى فرزانه است (19). خـدا بـه شـمـا وعده غنيمت هاى بسيارى داد كه به دست آوريد اين يك غنيمت را زودرس كرد ودسـت شـرارت مـردم را از شما كوتاه كرد (براى مصالحى ناگفتنى ) و براى اينكه آيتىباشد براى مؤ منين و شما را به سوى صراط مستقيم هدايت كند (20). و غنيمت ديگرى كه هنوز بدان دست نيافته ايد خداوند به آن احاطه دارد و خدا بر هر چيزىقادر است (21). و اگـر كـفـار بـا شـمـا جنگ كنند پا به فرار خواهند گذاشت و ديگر سرپرست و ياورىنخواهند يافت (22). ايـن سـنـت خـدا اسـت كـه تـا امـروز هـمـواره جـريـان داشـتـه و تـو هـرگـز بـراى سـنت خدادگرگونگى نخواهى يافت (23). و او همان كسى است كه در درون مكه در زير پنجه دشمن دست كفار را از شما و دست شما رااز ايـشـان كـوتـاه كـرد بـعـد از آنـكـه در جنگهاى قبلى شما را بر آنان پيروزى داد و خدابدانچه مى كنيد بينا است (24). و امـا ايـنـكـه دسـت شـمـا را از ايـشـان كـوتـاه كرد با اينكه اينان همانهايى هستند كه كفرورزيـدنـد و از ورود شـما به مسجد الحرام جلوگيرى نمودند و نگذاشتند قربانيهاى شمابـه قربانگاه برسد براى اين بود كه خون مردان و زنان مؤ من را كه در بين كفار هستندو شـمـا نمى شناسيد حفظ كند و دست شما به خون آن بى گناهان آلوده نگشته ، در نتيجهبـدون آگـاهـى بـه آثـار سـوء آن گـرفـتـار نـشـويـد تـا خـدا هـر كـه را بـخـواهـدداخـل در رحـمت خود كند و الا اگر آن مؤ منين ناشناخته از بين كفار جدا شده بودند ما كفار رابه عذابى دردناك گرفتار مى كرديم (25 ). بـراى ايـنـكـه آنـهـا كـه كـافـر شـدنـد حـمـيـت هـاى جـاهـليـت را دردل پـروريـدنـد و خـدا در مـقـابـل آن نـيـروى درونـى كـفـار نـيـروى سـكـيـنـت بـررسـول و بـر مـؤ مـنين نازل كرد و كلمه تقوى را نيروى جدا ناشدنى ايشان كرد، و ايشانسزاوارترين كس به آن بودند و اهليت آن را داشتند و خدا به هر چيزى دانا است (26). و خـداونـد آن رؤ يـا را كـه در خـواب بـه تـو نـشـان داد كـه ان شـاء اللّه بـه زودىداخـل مسجد الحرام خواهيد شد در حالى كه از شر كفار ايمن باشيد و سر بتراشيد و بدونهـيـچ تـرسى تقصير كنيد، ديدى كه چگونه آن رويا را به حق به كرسى نشاند. آرى اوچـيـزهـايـى مـى دانـسـت كـه شـمـا نـمـى دانـسـتـيـد و بـه هـمـيـن جـهـتقبل از فتح مكه فتحى نزديك قرار داد (27). او كـسـى اسـت كـه رسـول خـود را بـه هدايت و دين حق فرستاد تا دين حق را بر همه اديانغالب سازد و اين گواهى خدا كافى ترين گواهى است (28). بيان آيات ايـن آيـات فـصـل چـهـارم از آيـات سـوره اسـت كـه در آن شـرحـى از مـؤ مـنـيـن كـه بـارسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به حديبيه رفتند ذكر نموده ، و رضايت خود رااز آنـان كـه بـا آن جـنـاب در زيـر درخـت بـيـعت كردند اعلام مى دارد، آنگاه بر آنان منت مىگـذارد كـه سـكـيـنـت را بـر قـلبـشـان نـازل كرده و به فتحى قريب و غنيمت هايى بسيارنويدشان مى دهد. و نيز خبرى كه در حقيقت نويدى ديگر است مى دهد كه مشركين اگر با شما جنگ كنند فرارخـواهـنـد كـرد، به طورى كه پشت سر خود را نگاه نكنند. و مى فرمايد آن رؤ يايى كه درخـواب بـه پـيـامـبـرش نـشـان داد رؤ يـاى صـادقـه بـود، و بـر حـسـب آن ، بـه زودىداخل مسجد الحرام خواهند شد، در حالى كه ايمن باشند و سر خود را بتراشند، بدون اينكهاز كـسـى واهـمـه اى كنند، چون خدا رسول خود را به هدايت و دين حق فرستاده تا دين حق رابر همه اديان غلبه دهد، هر چند كه مشركين كراهت داشته باشند. اشـاره بـه ايـنـكـه مـقـصـود از رضـا و سـخـط خدا ثواب و عقاب او است و آيه : (لقدرضـىالله عـــن المـــؤ مـنـين اذ يبايعونك تحت الشجرة ...) اخبار از پاداش و ثواببيعت كنندگاناست
لقد رضى اللّه عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجره
|
(رضـايـت ) حـالتـى اسـت كـه در بـرخـورد با هر چيز ملايم عارض بر نفس انسان مىشـود، و آن را مـى پـذيـرد و از خـود دور نـمـى كـنـد. درمـقـابل رضايت ، كلمه (سخط) قرار دارد، و اين دو كلمه وقتى به خداى سبحان (كه نهنـفـس دارد و نـه دل ) نـسبت داده مى شود مراد از آن ثواب و عقاب او خواهد بود، پس رضاىخدا به معناى ثواب دادن و پاداش نيك دادن است ، نه آن هيئتى كه حادث و عارضى بر نفساسـت ، چـون خـداى تـعـالى مـحـال اسـت در معرض حوادث قرار گيرد. از اينجا اين را هم مىفهميم كه رضايت و سخط از صفات فعل خدايند، نه از صفات ذات او. و كـلمـه رضـا - بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد - هـم بـه خـودى خـود مـتـعـدى مـى شـود ومفعول مى گيرد، و هم با حرف (عن ). چيزى كه هست اگر به خودى خود متعدى نشود ممكناسـت مـفـعـولش ، هـم ذات باشد مثل اينكه بگويى (رضيت زيدا از زيد خوشنودم )، و هممـمـكـن اسـت مـعـنـا بـاشـد مـثـل ايـنـكـه بگويى (رضيت اماره زيد من از امارت و رهبرى زيدخـوشـنـودم ) هـمـان طـور كه خداوند فرموده : (و رضيت لكم الاسلام دينا). و اگر باحـرف (عـن ) مـتـعـدى شـود مـفـعولش تنها ذات خواهد بود همان طور كه خداوند فرموده :(رضـى اللّه عـنهم و رضوا عنه ). و اگر با حرف (باء) متعدى شود مفعولش تنهامعنا خواهد بود مثل اين قول خداوند: (ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره ). و چـون هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم رضـايـت خـدا صـفـتفـعـل او و بـه مـعـنـاى ثـواب و جـزاء اسـت ، و جـزاء هـمـواره درمقابل عمل قرار مى گيرد نه در مقابل ذات در نتيجه هر جا ديديم كه رضايت خدا به ذاتىنسبت داده شده ، و با حرف (عن ) متعدى گشته ، همانطور كه در آيه (لقد رضى اللّهعـن المـؤ مـنـيـن ) ايـن طـور اسـتعمال شده ، بايد بگوييم نوعى عنايت باعث شده كه كلمه(رضا) با حرف (عن ) متعدى شود و آن عنايت اين است كه بيعت گرفتن را كه متعلقرضـا اسـت ظـرف گـرفته براى رضا، و ديگر چاره اى جز اين نبوده كه رضا متعلق بهخود مؤ منين شود. پس جمله (لقد رضى اللّه عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجره ) از ثواب و پاداشىخبر مى دهد كه خداى تعالى در مقابل بيعتشان در زير درخت به ايشان ارزانى داشته . و بـيـعـت حـديـبـيـه در زيـر درخـتـى به نام سمره واقع شد، و همه مومنينى كه با آن جناببـودنـد بـيـعـت كـردند. از اينجا معلوم مى شود كه ظرف (اذ يبايعونك ) متعلق است بهرضايت در جمله (لقد رضى ) و لام در اين جمله لام سوگند است .
فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا و مغانم كثيره ياخذونهاو كان اللّه عزيزا حكيما
|
ايـن آيـه بـه دليـل ايـنـكـه در آغـازش (فـاء) تفريع آمده نتيجه گيرى از جمله (لقدرضى اللّه ...) است ، و مراد از (ما فى قلوبهم ) حسن نيت و صدق آن در بيعتشان است، چـون عـمـلى مرضى خداى تعالى واقع مى شود كه نيت در آن صادق و خالص باشد، نهاينكه صورتش زيبا و جالب باشد. پـس مـعـنـاى آيـه مـورد بحث اين است كه : خداى تعالى از صدق نيت و خلوص آنها در بيعتكردنشان با تو آگاه است . ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (ما فى قلوبهم ) ايمان و صحت آن و حب دين وحـرص بـر آن اسـت . بـعـضـى ديگر گفته اند: غيرت و تصميم بر نشان ندادن نرمى دربـرابـر مـشـركـين و صلح با ايشان است . و سياق آيه با هيچ يك از اين دو وجه سازگارنيست و اين بر كسى پوشيده نمى باشد. تـــوضـــيـــحـــى راجـــع بـــه تــفـريع جمله : (فعلم ما فى قلوبهم ) بر قلبش :(لقدرضى الله ...) حـال اگـر بـگـويـى : مـراد از (مـا فـى قلوبهم ) مطلق آنچه در دلهايشان بوده نيست ،بـلكـه مـراد نـيت صادق و خالص آنان در خصوص بيعت است ، كه قبلا هم گفته شد، و علمخـداى تعالى به چنين نيت صادقانه و خالصانه باعث خشنودى او شده ، نه اينكه رضا وخـشـنـودى او باعث و سبب علم او باشد، و لازمه اين حرف آن است كه رضايت را تفريع برعـلم كـرده و فـرمـوده بـاشـد: (لقد علم ما فى قلوبهم فرضى عنهم ) نه اينكه علم رامتفرع بر رضايت كرده باشد همانطور كه در آيه كرده است . در پـاسـخ مـى گـويـيـم : هـمـان طـور كه مسبب متفرع بر سبب است ، از اين جهت كه وجودشمـوقـوف بـه وجـود آن اسـت ، هـمـچـنـيـن سـبـب هـم مـتـفـرع بـر مـسـبـب هـسـت ،حـال چـه سـبـب تام و چه ناقص از اين جهت كه انكشاف و ظهور سبب به وسيله مسبب است ، ورضايت همانطور كه در سابق گفتيم صفت فعلى خداى تعالى است كه از مجموع علم خدا وعمل صالح عبد منتزع مى شود. بايد عبد عمل صالح بكند تا رضايت خدا كه همان ثواب وجـزاى او اسـت مـحقق شود. و آنچه در مقام ما رضايت از آن انتزاع مى شود مجموع علم خدا استبـه آنـچـه در دلهـاى مـؤ مـنين است ، و به انزال سكينت بر آن دلها، و به ثوابى كه بهصورت فتح قريب و مغانم كثيره به آنان داد، رضايت از مجموع اينها انتزاع شده . پس جمله (فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه ...)، متفرع است بر جمله (لقد رضىاللّه عـن المؤ منين ) تا كشف كند حقيقت آن رضايت چيست ، و دلالت كند بر مجموع امورى كهبا تحقق آنها رضايت متحقق مى شود. و آنگاه جمله (فانزل السكينه عليهم ) متفرع شده است بر جمله (فعلم ما فى قلوبهم) و همچنين جمله معطوف بر آن ، يعنى جمله (و اثابهم فتحا قريبا...). و مراد از (فتح قريب ) فتح خيبر است - اين طور از سياق استفاده مى شود - و همچنينمـراد از (مـغـانـم كـثـيـره ياخذونها)، غنائم خيبر است . بعضى هم گفته اند: مراد از فتحقريب ، فتح مكه است . ولى سياق با اين قول مساعد نيست . و جـمـله (و كـان اللّه عزيزا حكيما) به اين معنا است كه خدا در آنچه اراده مى كند مسلط وغالب است ، و نيز آنچه را اراده مى كند متقن انجام مى دهد نه گزافى و كدره اى .
و عدكم اللّه مغانم كثيره تاخذونها فعجل لكم هذه ...
|
مـراد از ايـن (مـغـانـم كثيره ) كه مؤ منين به زودى آنها را به دست مى آورند اعم از غنيمتهاى خيبر و غير خيبر است ، كه بعد از مراجعت از حديبيه به دست آنان افتاد، در نتيجه جملهفـعـجـل لكم هذه اشاره است به غنيمت هاى مذكور در آيه قبلى ، يعنى غنيمت هاى خيبر، كه ازشدت نزديكى به منزله غنيمت بدست آمده به حساب آورده . البـتـه ايـن در صـورتـى اسـت كـه آيـه شـريـفـه بـا آيـات سـابـقنـازل شـده باشد، و اما بنا بر احتمالى كه بعضى داده اند كه اين آيه بعد از فتح خيبرنـازل شده ، در آن صورت معناى كلمه (هذه ) روشن است . چيزى كه هست معروف همين استكـه سـوره فـتـح تـمـامـى اش بـعـد از حـديـبـيـه و قـبـل از رسـيـدن بـه مـديـنـهنازل شده . بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: كلمه (هذه ) اشاره است به بيعت در حديبيه و در زير آندرخت . ليكن خواننده به نادرستى اين قول واقف است . مقصود از ناس در جمله (فكف ايدى الناس عنكم ) (و كـف ايـدى الناس عنكم ) - بعضى گفته اند مراد از كلمه (ناس ) دو قبيله اسد وغـطـفـان اسـت كـه تـصـمـيـم گـرفـتـنـد بـعـد از مـراجـعـترسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) از خـيـبـر بـه مـديـنـه حـمـله نـمـودهامـوال و زن و بـچـه مـسـلمـيـن را بـه غـارت بـبـرنـد، و ليـكـن خـداى تـعـالى وحـشـتـى دردل آنان انداخت كه از اين كار بازشان داشت . بعضى ديگر گفته اند: مراد از (ناس ) مالك بن عوف و عيينه بن حصين با بنى اسد وغطفان است كه در جنگ خيبر آمدند تا يهوديان را يارى دهند ولى خداى تعالى ترس را بردلهايشان مسلط كرد و از نيمه راه برگشتند. بـعـضى ديگر گفته اند: مراد از (ناس ) اهل مكه و افراد پيرامون مكه است كه دست بهجنگ نزدند، و به صلح قناعت كردند. (و لتـكـون ايـه للمـؤ مـنـين ) - اين جمله عطف است بر مطالبى كه در تقدير است ، وتـقـديـر كـلام چـنـيـن اسـت كـه : خداى تعالى مسلمانان را به اين فتح و غنيمت هاى بسيار وثواب هاى اخروى وعده داد، براى اينكه چنين و چنان شود، و براى اينكه تو آيتى باشى ،يـعـنـى عـلامـت و نـشـانـه اى بـاشـى ، تـا آنـان را بـه حق راهنمايى كنى ، و بفهمانى كهپـروردگـارشـان در وعـده اى كـه بـه پـيـغـمـبـر خود مى دهد صادق ، و در پيشگوئيهايشراستگو است . اخبارات غيبى و پيشگويى هايى كه در سوره فتح آمده است ايـن سوره مشتمل بر يك عده پيشگويى و اخبار غيبى است كه همين ها هدايتى است براى مردمبـا تـقـوى ، مـثـلا جـلوتـر از آنـكـه مـساءله حركت به سوى مكه پيش بيايد فرموده بود:(سـيـقـول لك المـخـلفـون مـن الاعـراب شغلتنا...)، و پيش از آنكه غنيمتى به دست آيد،فـرمـوده بـود: (سـيـقـول المـخـلفـون اذا انـطـلقـتـم ...). و نـيـز فـرمـوده بـود:(قل للمخلفين من الاعراب ستدعون ...). و همچنين در آيات مورد بحث از به دست آمدن فتحو غنيمت خبر داده بود، و در آيات بعد فرموده : (و اخرى لم تقدروا عليها...) و باز بعداز آن مى فرمايد: (لقد صدق اللّه رسوله الرويا...). (و يـهـديـكـم صـراطـا مـسـتـقيما) اين جمله عطف است بر جمله (تكون ) يعنى همه اينهابـراى ايـن بـود كـه آيـتـى بـاشى براى مؤ منين ، و براى اين بود كه شما را به سوىصراط مستقيم كه طريقى است رساننده به اعلاء كلمه حق و بسط دين ، هدايت فرمايد. بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: صـراط مـسـتـقـيـم ثـقـه و اعـتـمـاد وتـوكـل بـر خـدا اسـت ، در هر كارى كه مى كنيد. ولى معنايى كه ما كرديم با سياق موافقتر است .
و اخـرى لم تـقـدروا عـليـهـا قـد احـاط اللّه بـهـا و كـان اللّه عـلىكل شى ء قديرا
|
يـعـنـى : بـه شـمـا غـنـيـمـت هـاى ديـگرى وعده داده كه خود شما قادر بر به دست آوردن آننبوديد، خدا به آن احاطه و تسلط داشت ، و خدا بر هر چيزى قادر است . پـس كـلمه (اخرى )، مبتداء و جمله (لم تقدروا عليها) صفت آن است ، و جمله (قد احاطاللّه بـهـا) خـبـر ثـانـى آن اسـت ، و خـبـر اولش حـذف شـده ، كه تقدير كلام چنين است :(ثـمـه غـنـائم اخـرى ) يعنى : در اين بين غنيمت هاى ديگر نيز هست كه خدا بر آن احاطهدارد. بـعضى گفته اند: كلمه (اخرى ) در باطن منصوب است ، تا عطف باشد بر كلمه (هذه) و تقدير كلام (و عجل لكم غنائم اخرى ) است . بعضى ديگر گفته اند: منصوب استامـا بـا فعلى كه حذف شده ، و تقدير كلام (و قضى غنائم اخرى ) مى باشد. بعضىديـگـر گـفـتـه انـد: در بـاطـن مـجـرور است و عامل آن كلمه (رب - چه بسا) است كه درتـقـديـر مـى باشد، و تقدير كلام (و رب غنائم اخرى ) است . ولى هيچ يك از اين وجوهخالى از وهن نيست . و مراد از كلمه (اخرى ) در آيه - به طورى كه گفته اند - غنيمت هاى جنگ هوازن است. بـعـضـى هـم گفته اند: مراد غنائم فارس و روم است . و بعضى گفته اند: مراد فتح مكهاسـت ، چـيـزى كـه هـسـت موصوف آن حذف شده ، و تقدير كلام (و قريه اخرى لم تقدرواعليها) است ، يعنى : و قريه اى ديگر كه قادر بر فتح آن نبوديد. وجه اول از ميان اين وجوه از همه نزديك تر به ذهن است .
و لو قاتلكم الذين كفروا لولوا الادبار ثم لا يجدون وليا و لا نصيرا
|
ايـن آيـه پـيـشـگـويـى ديـگـرى اسـت كـه در آن خـداى تـعـالى از نـاتـوانـى كـفـار درقتال با مؤ منين خبر مى دهد، و مى فرمايد كه : كفار هيچ وليى كه متولى امورشان باشد وهـيـچ يـاورى كـه نـصـرتـشـان دهـد نـدارنـد. و خـلاصـه ايـنـكـه : نـه خـودشـان يـاراىقـتـال دارنـد و نـه كـمـكـى از اعـراب دارنـد كه ياريشان كنند. و اين پيشگويى فى نفسهبشارتى است براى مؤ منين .
سنه اللّه التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنه اللّه تبديلا
|
كلمه (سنه اللّه ) مفعول مطلق است براى فعلى مقدر كه تقديرش (سن اللّه سنه )اسـت ، و حاصلش اين است كه : ايمان سنتى است قديمى از خداى سبحان كه انبياء و مؤ منينبـه انـبـيـاء را در صـورتـى كـه در ايـمـان خـود صـادق و در نياتشان خالص باشند بردشـمـنانشان غلبه مى دهد، و تو هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت . همچنان كهدر جـاى ديـگـر فـرمـوده : (كـتـب اللّه لاغـلبـن انـا و رسلى ) و آنچه صدمه و شكست كهمـسـلمـانـان در جنگهاى خود ديدند به خاطر پاره اى مخالفت ها بوده كه با خدا و رسولشمرتكب شدند.
و هو الذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكه من بعد ان اظفركم عليهم ...
|
ظاهرا مراد از نگهدارى دست هر يك از دو طائفه از آزار به طائفه ديگر، همان صلحى باشدكه در حديبيه واقع شد؛ چون محل آن را بطن مكه معرفى كرده و حديبيه هم در نزديكى مكهو بـطـن آن قـرار دارد، و حـتـى آنـقـدر اتـصـال بـه مكه دارد كه بعضى گفته اند يكى ازاراضـى مـكـه و از حدود حرم آن است . و چون هر يك از اين دو طائفه دشمن ترين دشمن نسبتبـه طـائفـه ديـگـر بـودنـد، قـريـش تـمـامـى قـدرت خـود را در جـمـع آورى لشـكـر ازداخـل شـهـر خـود و از قـواى اطـراف بـه كـار بـرده بـود، مـؤ مـنـيـن هـم بـارسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بيعت كرده بودند كه تا آخرين قطره خون خوددر بـرابـر آنـان مـقـاومـت كـنـنـد، و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) هم تصميمگـرفـتـه بـود بـا آنـان نـبـرد كـنـد، و خـداى تـعـالىرسـول گـرامـى خـود و مـؤ مـنـيـن را بـر كـفـار پـيـروز كـرد، بـراى ايـنـكـه مـسـلمـانـانداخـل سـرزمين كفار شده ، و به داخل خانه آنان قدم نهاده بودند و در چنين وضعى جز جنگ وخـونـريزى هيچ احتمال ديگرى نمى رفت ، اما خداى سبحان دست كفار را از مؤ منين و دست مؤمـنـيـن را از كفار بازداشت و در عين حال مؤ منين را بر آنان پيروزى بخشيد، و خدا به آنچهمى كنند دانا است .
هم الذين كفروا و صدوكم عن المسجد الحرام و الهدى معكوفا ان يبلغ محله
|
كـلمـه (عـكـوف ) كـه مـصـدر كـلمه (معكوف ) است - به طورى كه در مجمع البيانگفته به معناى اقامت در يكجا و ممنوع شدن از رفتن به اين طرف و آن طرف است . اعتكافدر مسجد براى عبادت نيز به همين معنا است . و مـعناى آيه اين است كه : مشركين مكه همانهايند كه به خدا كفر ورزيدند و نگذاشتند شماداخـل مـسـجـد الحـرام شـويـد، و نـيـز نـگـذاشتند قربانيهايى كه با خود آورده بوديد بهمـحـل قـربـانـى بـرسـد، بـلكـه آنـهـا را مـحـبـوس كـردنـد. چـونمـحـل ذبـح قـربـانـى و نـحـر شـتران در مكه است كه قربانيان عمره بايد آنجا قربانىشـونـد، و قـربـانـيـان حـج در مـنـى ذبـح مـى شـونـد، ورسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مؤ منين كه با او بودند به احرام عمره محرمشده و به اين منظور قربانى همراه آورده بودند. بيان آياتى كه راجع به جنگ نكردن با مشركين مكه و صلح با آنان است
و لولا رجال مؤ منون و نساء مؤ منات لم تعلموهم ان تطوهم فتصيبكم منهم معره بغير علم
|
كـلمـه (وطـا) كـه مـصـدر جـمـله (تـطـوهـم ) اسـت بـه مـعـنـاىلگدمال كردن ، و كلمه (معرة ) به معناى مكروه و ناملايم است . و جمله (ان تطوهم )بدل اشتمال است از مدخول (لولا)، و جواب (لولا) حذف شده ، و تقدير كلام (ما كفايديكم عنهم ) است . و مـعـنـاى آيه اين است كه : اگر مردان و زنان مؤ من ناشناسى در بين مردم مكه نبودند، تاجـنـگ شما باعث هلاكت آن بى گناهان شود، و در نتيجه به خاطر كشتن آن بى گناهان دچارگـرفـتـارى مـى شـديـد، هـر آيـنـه مـا دسـت شـمـا را ازقـتال اهل مكه باز نمى داشتيم و اگر باز داشتيم براى همين بود كه دست شما به خون آنمؤ منين ناشناس آلوده نشود و به جرمشان گرفتار ناملايمات نشويد. (ليـدخـل اللّه فـى رحـمـتـه مـن يـشـاء) - لام دراول جـمـله مـتـعـلق اسـت بـه كـلمـه اى كـه حـذف شـده ، و تـقـديـر كـلام (كـف ايـديكم عنهمليـدخـل فـى رحـمـتـه ...) اسـت ، يـعـنـى خـدا دسـت شـمـا را ازقـتـال كـفـار كـوتـاه كـرد تـا هـر كـه از مـؤ مـنـيـن و مـؤ مـنـات را بـخـواهـدداخـل در رحمت خود كند، مؤ منين و مؤ مناتى كه در بين كفارند و مشخص نيستند، و نيز شما راهم از اينكه مبتلا به گرفتارى شويد حفظ كند. بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : تـا خـداداخل در رحمت خود كند هر يك از كفار را كه بعد از صلح ، اسلام آورند. (لو تـزيـلوا لعـذبـنـا الذيـن كـفـروا مـنـهـم عـذابـا اليـمـا) - كـلمـه(تـزيـل ) بـه مـعـنـاى تـفـرق اسـت ، و ضـمـير در (تزيلوا) به همه نامبردگان درقـبـل از مـؤ منين و كفار اهل مكه بر مى گردد، و معنايش اين است كه : اگر مؤ منين مكه از كفارجـدا بـودنـد، ما آنهايى را كه كافر بودند عذابى دردناك مى كرديم ، و ليكن از آنجايىكه اين دو طائفه درهم آميخته بودند عذابشان نكرديم .
اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحميه حميه الجاهليه ...
|
راغب در مفردات مى گويد: عرب از نيروى غضب وقتى فوران كند و شدت يابد تعبير به(حـمـيت ) مى كند، مى گويد: (حميت على فلان ) يعنى عليه فلانى سخت خشم كردم .خداى تعالى هم اين كلمه را آورده و فرموده : (حميه الجاهليه ) و به استعاره از همين معنااست كه مى گويند: (حميت المكان حمى )، يعنى از مكان دفاع كردم و يا آن را حفظ كردم . و ظرف در جمله (اذ جعل ) متعلق است به جمله قبلى ، يعنى (و صدوكم ). بـعـضـى هـم گـفته اند متعلق است به جمله (لعذبنا). و بعضى آن را متعلق دانسته اندبـه جـمـله (اذكـر) تـقـديـرى . و كـلمـه (جـعـل ) بـه مـعـنـاى القـاء اسـت ، وفـاعـل ايـن القـاء (الذيـن كـفـروا) اسـت . و كـلمـه (حـمـيـة )مـفـعـول آن ، و (حـمـيـه الجـاهـليـه ) بـيان حميت اولى است ، و صفت (جاهليه ) در جاىموصوف خود نشسته ، و تقدير (حميه مله الجاهليه ) است . و اگـر كـلمـه (جـعـل ) بـه مـعـنـاى قـرار دادن بـاشـدمـفـعـول دومـش بـايـد مـقـدر بـاشد، و تقدير كلام (به ياد آر آن زمان كه كفار حميت را دردل خـود راسـخ كـردنـد) مـى بـاشـد. و اگـر در جـمـله (اذجـعـل الذيـن كـفـروا) بـا ايـنـكـه اسـم (الذيـن كـفـروا) چـنـد كـلمـهقـبـل بـرده شـده بـود، و مـى تـوانـست در جمله مورد بحث بفرمايد (اذ جعلوا مجددا) كلمه(الذيـن كـفـروا) را تـكرار كرد، براى اين بود كه به علت حكم اشاره كرده باشد، (وخواسته بفرمايد: علت فوران حميت كفار كفرشان بود). و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : ايشان كسانى هستند كه كفر ورزيدند، و شما را از خانه خداجلوگير شدند، و دلهاى خود را به خاطر كفرشان پر از خشم كردند. (فانزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين ) - اين جمله تفريع و نتيجه گيرىاز جـمـله (جـعـل الذين كفروا) است ، و خود نوعى از مقابله را مى فهماند، كانه فرموده :آنـان حـمـيـت در دل راه دادنـد، خـدا هـم در مـقـابـل سـكـيـنـت را بـررسـول و بـر مـؤ مـنـيـن نـازل كـرد، و در نـتـيـجـه آرامـشدل يـافـتـنـد، و خـشـم و شجاعت دشمن سستشان نكرد، و بر عكس از خود سكينت و وقار نشاندادند، بدون اينكه دچار جهالتى شوند. مـــقـــصـــود از (كـــلمـــة التـــقـــوى ) و ايـــنـــكـــه مـــؤ مـــنـــيـــن احـــق بـــه آنواهل آن هستند (و الزمهم كلمه التقوى ) - يعنى تقوى را ملازم آنان كرد، به طورى كه از آنان جدانـشـود. و ايـن كـلمـه تـقـوى بـه طـورى كـه به نظر بسيارى از مفسرين رسيده همان كلمهتـوحـيـد اسـت . ولى بـعـضى گفته اند: مراد از آن ثبات بر عهد، و وفاى به ميثاق است .بـعـضى گفته اند: همان سكينت است . و بعضى گفته اند آن (بلى ) است كه در (روزاءلست ) گفتند. و اين از همه وجوه سخفيف تر است . و امـا از نـظـر مـا بـعـيـد نـيـست كه مراد از آن ، روح ايمان باشد كه همواره آدمى را امر بهتـقـوى مـى كند. و خداى تعالى در آيه (اولئك كتاب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروحمنه ) از آن خبر مى دهد. گاهى هم خداى تعالى لفظ (كلمه ) را به روح اطلاق كرده ،از آن جمله فرموده : (و كلمته القاها الى مريم و روح منه ). (و كـانـوا احـق بها و اهلها) - اما اينكه مؤ منين احق و سزاوارتر به كلمه تقوى بودند،عـلتـش ايـن اسـت كـه اسـتـعـدادشـان بـراى تـلقى چنين عطيه اى الهى تمام بود. آرى ، بااعمال صالح خود استعداد خود را تكميل كرده بودند، پس همانا سزاوارتر به كلمه تقوىبـودنـد تـا ديگران . و اما اينكه اهل آن بودند باز براى اين بود كه به غير ايشان كسىاهليت چنين دريافتى را نداشت و كلمه (اهل ) به معناى خاصه هر چيز است . بـعـضـى گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كـه آنـان سـزاوارتـر بـه سـكـيـنـت واهـل آن بـودنـد. و بـعضى ديگر گفته اند: در اين جمله تقديم و تاءخيرى به كار رفته ،اصـل جـمـله (و كـانـوا اهـلهـا و احـق بـهـا) بوده . ولى خود خواننده مى داند كه اين حرفصحيح نيست . (و كـان اللّه بـكـل شى ء عليما) - اين جمله به منزله دامنه كلامى است براى جمله (وكانوا احق بها و اهلها) و يا براى همه مطالب گذشته . و معنايش به هر دو تقدير روشناست .
لقد صدق اللّه رسوله الرويا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء اللّه امنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون ...
|
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: فـعـل (صـدق ) و (كـذب ) كـهفـعـل ثـلاثـى مـجـردش تـشـديـد نـدارد، دو جـور مـى تـوانـد هـر دومـفـعـول خـود را بـگـيـريـد. يـك جـور بـا حـرف (فـى )مـثـل ايـنكه بگويى (صدقت زيدا فى حديثه ) و يا (كذبت زيدا فى حديثه ) و نيزبـدون حرف مثل اين كه گفته مى شود: (صدقت زيدا الحديث ) و (كذبته الحديث ) وامـا اگـر هـمـيـن دو كـلمـه بـه بـاب تـفـعـيـل بـرود، و تـشـديـد بـردارد، آن وقـتمـفـعـول دومـش را حـتـمـا بـا حـرف (فى ) مى گيرد، مثلا مى گويى (صدقت زيدا فىحديثه ) و (كذبته فى حديثه ). لام در اول جـمـله (لقـد صـدق اللّه ) لام سوگند است . و جمله (لتدخلن المسجد الحرام) پـاسـخ آن سـوگـنـد اسـت . كـلمـه (بـالحـق )حـال از رؤ يـا، و حـرف (بـاء) در آن باء ملابست است . و آوردن جمله (ان شاء اللّه )به منظور اين است كه به بندگانش بياموزد. و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورمكـه خـدا آن رؤ يـايـى كـه قـبـلا نشاءنت داده بود، تصديق كرد، آن رؤ يا اين بود كه بهزودى ، شـمـا اى مـؤ مـنـيـن داخـل مـسـجد الحرام خواهيد شد ان شاء اللّه ، در حالى كه از شرمـشـركـين ايمن باشيد، و سرها را بتراشيد و تقصير بكنيد بدون اينكه ترسى از مشركينبر شما باشد. (فعلم ما لم تعلموا و جعل من دون ذلك فتحا قريبا) - كلمه (ذلك ) اشاره به همانمـطـلب قـبـل اسـت كـه فـرمـود: بـه زودى در كـمـال ايـمـنـىداخـل مـسـجـد الحـرام مى شويد. و مراد از جمله (من دون ذلك ) (اقرب من ذلك ) است ، ومـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : خـداى تـعـالى از فـوائد و مـصـالحداخـل مـسـجـد شـدنـتـان چـيـزهـا مـى دانـسـت ، كـه شـمـا نـمـى دانـسـتـيـد و بـه هـمـيـن جـهـتقـبـل از داخـل شـدن شـمـا بـه ايـن وضـع ، فـتـحـى قـريـب قـرار داد تـاداخل شدن شما به اين وضع ميسر گردد. فـتـح قـريـب فـتـح حديبيه است ، نه فتح خيبر و يا فتح مكه چنانچه بعضى پنداشتهاند از اينجا اين معنا روشن مى شود كه مراد از (فتح قريب ) در اين آيه ، فتح حديبيه است، چـون ايـن فـتـح بـود كـه راه را بـراى داخـل شـدن مـؤ مـنـيـن بـه مـسـجـد الحـرام بـاكـمـال ايـمـنى و آسانى هموار كرد. اگر اين فتح نبود ممكن نبود بدون خونريزى و كشت وكـشـتار داخل مسجد الحرام شوند، و ممكن نبود موفق به عمره شوند، و ليكن صلح حديبيه وآن شـروطـى كـه در آن گـنـجـانـيـده شـد ايـن مـوفـقـيـت را بـراى مـسـلمـانـان ممكن ساخت كهسال بعد بتوانند عمل عمره را به راحتى انجام دهند. از ايـنـجـا ايـن مـعـنـا هم روشن مى گردد اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از فتحقـريـب ) در آيـه فـتـح خيبر است ، سخنى است كه از سياق آيه به دور است . و اما اينكهبـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: (مـراد از آن ، فـتـح مـكـه اسـت ) از آنقـول بـعـيـدتـر اسـت و سـيـاق آيـه ايـن معنا را مى رساند كه مراد از آن اين است كه شك وتـرديـد را از بـعضى مؤ منين كه با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) بودند برطـرف سـازد، چـون مـؤ مـنـيـن خـيـال مـى كـردنـد ايـنـكـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) در خـواب ديـده بـه زودىداخل مسجد الحرام مى شوند، در حالى كه سرها تراشيده و تقصير هم كرده اند پيشگويىمـربـوط بـه همان سال است ، و وقتى به اين قصد از مدينه به سوى مكه حركت كردند ومشركين جلو آنان را در حديبيه گرفتند و از ورودشان به مسجد الحرام جلوگيرى نمودند،دچـار شـك و تـرديـد شـدنـد، خـداى تـعـالى در ايـن آيـه خـواسـت ايـن شـك و تـرديـد رازايل سازد. و حـاصـل آيـه اين است كه : آن رؤ ياى حقى كه خدا به رسولش نشان داد درست نشان داد،رؤ يـاى صـادقـه اى بـود، ليـكـن اينكه داخل شدن شما در مسجد الحرام و سر تراشيدن وتـقـصـيـرتان را در آن سال عقب انداخت ، براى اين بود كه قبلا فتح حديبيه را نصيب شمابـكـند، تا داخل شدنتان به مسجد الحرام ميسر گردد، چون خدا مى دانست در همان سالى كهرؤ يـا را نـشـان پـيـامـبـر داد شـمـا نـمـى تـوانـسـتـيـد بـدون تـرسداخل مسجد شويد.
هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ...
|
تفسير اين آيه در سوره توبه آيه 203 گذشت . و معناى اينكه فرمود: (و كفى باللّهشـهـيدا) اين است كه خدا شاهد بر صدق نبوت رسولش است . و نيز شاهد بر صدق اينوعـده اسـت كـه ديـنش به زودى بر همه اديان غلبه مى كند، و يا شاهد بر اين است كه رؤيـاى او صـادقـانـه اسـت . پس اين جمله همان طور كه ملاحظه مى فرماييد، ذيلى است ناظربه مضمون اين آيه و يا آيه قبلى . بحث روايتى روايـــاتـــى دربـــاره روز شـــجـــره و تـــجـــديـــد بـــيـــعـــت مـــســـلمـــانـــانبـارسول الله (ص ) در الدر المـنـثـور در ذيـل آيـه (لقـد رضـى اللّه عن المؤ منين ...) آمده : ابن جرير و ابنابـى حـاتـم و ابن مردويه از سلمه بن اكوع روايت كرده اند كه گفت : روزى در بينى كهدراز كـشـيـده بـوديـم تـا خـواب قـيـلوله اى كـنـيـم مـنـادىرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـريـاد زد: ايـهـا الناس ! بيعت ، بيعت ، كهجـبـرئيـل امـيـن نـازل شـده . مـا بـه عـجـله پـريـديـم و نـزدرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) كه زير درخت سمره نشسته بود رفتيم ، و باآن جـنـاب بـيـعـت كـرديـم ، در باره اينجا بود كه خداى تعالى مى فرمايد: (لقد رضىاللّه عـن المـؤ مـنين اذ يبايعونك تحت الشجره )، و چون آن روز عثمان را به مكه فرستادهبـود، خـودش يـك دسـت خود را دست عثمان حساب كرد و به دست ديگرش زد، ما گفتيم خوشبـه حـال عثمان ، هم بيعت كرد و هم در خانه كعبه طواف كرد، و ما اينجا از طواف محروميم .رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) فرمود: اگر فلان مقدار صبر مى كرد طوافنمى كرد مگر بعد از طواف من . و نـيـز در آن كـتـابـسـت كـه عـبـد بـن حـمـيـد، مـسـلم ، ابـن مـردويـه ازمـفـضـل بـن يـسـار روايـت كـرده انـد كـه گـفـت : بـيـاد دارم كـه در روز شـجـرهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) با مردم بيعت مى كرد و من شاخه اى از درخت رابـر بـالاى سـر آنـهـا گرفته بودم ، و ما هزار و چهار صد نفر بوديم ، و ما آن روز برسر جان بيعت نكرديم ، بلكه بر اين معنا بيعت كرديم كه فرار نكنيم . مـؤ لف : ايـنـكه مسلمانان در آن روز هزار و چهار صد نفر بوده اند در رواياتى ديگر نيزآمـده . و در بـعـضـى از روايـات آمـده كـه هـزار و سـيـصـد. و در بعضى هزار و هشتصد نفربـودنـد. و همچنين در بعضى آمده كه بيعت بر سر فرار نكردن بوده . و در بعضى ديگرآمده بر سر جان دادن بوده است . و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه احـمـد از جـابـر، و مـسـلم از ام بـشـر، از خـود بـشـر ازرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) روايت كرده اند كه فرمود: احدى از آنانكه درزير درخت بيعت كردند داخل آتش دوزخ نمى شود. بـاز در هـمـان كـتـابـسـت كـه ابـن ابـى حـاتـم از ابـن عباس روايت آورده كه در تفسير آيه(فـعـلم مـا فـى قـلوبـهـم فانزل السكينه عليهم ) گفته : اين سكينت تنها به كسانىنازل شد كه خدا در آنان وفائى سراغ داشت . همه شركت كنندگان در بيعت روز شجره به پيمان خود وفا نكردند مـؤ لف : ايـن روايـت ، روايـت قـبـلى را تـخـصيص مى زند، و مى فرمايد چنان نيست كه همهآنهايى كه بيعت كردند داخل آتش نشوند، بلكه تنها مشمولين سكينت چنين هستند، دليلش همآيه قبل است كه مى فرمايد: (ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهمفمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه اللّه فسيوتيه اجرا عظيما) كهترجمه اش گذشت . و از آن برمى آيد كه بيعت كنندگان در آن روز همه بر بيعت خود وفانكردند، و بعضى بيعت خود را شكستند، چون شرط كرده بود كسانى اجر عظيم دارند - ودر نتيجه خدا هم از آنان راضى است - كه وفا به عهد نموده آن را نشكستند. و قمى هم اينمعنا را در تفسير خود آورده ، و گويا گفتارش كلام امام باشد. و نيز در الدر المنثور در ذيل جمله (اذ جعل الذين كفروا...) آمده كه ابن ابى شيبه ، احمد،بـخـارى ، مـسـلم ، نـسـائى ، ابـن جـريـر، طـبـرانـى ، ابـن مـردويـه و بـيهقى - در كتابدلائل - از سـهـل بـن حـنـيـف روايـت كـرده انـد كـه در روز جـنگ صفين گفت : نفس خود را متهمبـدانـيـد (و او را مـورد اعـتـمـاد قرار ندهيد، چون به زودى مسير خود را تغيير مى دهد) ما درروزن حـديـبـيـه كـوشـش مـى كـرديـم آن صـلحـى كـه بـيـنرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مشركين برقرار شد برقرار نشود، و تاءخيرافتد، و ميل داشتيم دست به جنگ نزنيم . عـمـر نـزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) آمـد، عـرضـه داشـت : يـارسـول اللّه ! مـگـر مـا بـر حـق نـيـسـتـيـم ، و مـشـركـيـن بـرباطل نيستند؟ فرمود: آرى همين طور است . عرضه داشت : مگر كشتگان ما در بهشت و كشتگانآنـان در آتـش نـيستند؟ فرمود: بلى همينطور است . عرضه داشت : پس چرا دين خود را لكهدار كـنـيـم ، و تـن بـه پـستى دهيم ، و بدون اينكه خدا بين ما و آنان حكم كند برگرديم ؟فرمود: اى پسر خطاب من فرستاده خدايم ، و خدا هرگز و تا ابد مرا وا نمى گذارد. عمر برگشت و خشمش فرو نشست ، تا آنكه نزد ابوبكر رفت و پرسيد: اى ابوبكر مگرما بر حق نيستيم ، و مشركين بر باطل نيستند؟ گفت : چرا. پرسيد مگر كشتگان ما در بهشت وكشتگان آنان در آتش نيستند؟ ابوبكر گفت : چرا. عمر گفت پس چرا ننگى در دين خود واردآورديـم . گـفـت ، اى پـسـر خطاب ! او رسول خدا است ، و خداى تعالى هرگز او را وا نمىگـذارد. پـس سـوره فـتـح نـازل شـد، و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) بهدنـبـال عـمـر فـرسـتـاد، و سـوره را بـرايـش قـرائت كـرد. عـمـر گـفـت : يـارسول اللّه ! آيا اين صلح فتح است ؟ فرمود: بله و در كتاب كمال الدين به سند خود از منصور بن حازم از امام صادق (عليه السلام ) روايتآورده كـه در تـفـسـيـر آيـه (لو تـزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما) فرمود:اگـر خـدا كـفـارى كه در پشت پدران مؤ منند و مؤ منينى كه در پشت پدران كافرند بيرونمى آورد، آن وقت كفار حاضر را عذاب مى كرد. چـنـد روايـت دربـاره مـراد از (كـلمـه التـقـوى ) در جـمـله (و الزمـهـم كـلمـه التقوى) مؤ لف : اين معنا در رواياتى ديگر نيز آمده .
و در كـافـى به سند خود از جميل روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) ازكـلام خـداى عـزّوجـلّ پـرسـيـدم كـه مـى فرمايد: (و الزمهم كلمه التقوى ) فرمود: كلمهتقوى همان ايمان است . و در الدر المـنـثـور است كه ترمذى و عبداللّه بن احمد - در كتاب (زوائد المسند) - وابـن جـريـر و دارقـطـنـى - در كتاب (الافراد) - و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب(اسـمـاء و صـفـات ) - از ابـى بـن كـعـب ازرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) روايـت كرده اند كه فرمود: منظور از (كلمهتقوى ) در جمله (و الزمهم كلمه التقوى ) كلمه (لا اله الا اللّه ) است . مؤ لف : الدر المنثور اين معنا را به طريقى ديگر از على (عليه السلام ) و سلمه بن اكوعو ابـو هـريـره روايـت كـرده . از طـرق شـيـعـه نـيـز روايـت شـده ، هـمـچـنـان كـه درعـلل بـه سـنـد خـود از حـسـن بن عبداللّه از آباء و از جدش حسن بن على (عليه السلام ) ازرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه (سبحاناللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر) را تفسير كرده فرموده : لا اله الا اللّه بهمـعـنـاى وحـدانـيـت خـدا اسـت و ايـنـكـه خـدا اعـمـال را جـز بـا تـوحـيـدقـبـول نـمـى كـنـد. و هـمـيـن كـلمـه ، كـلمـه تـقـوى اسـت ، كـه كـفـه تـرازوىاعمال در روز قيامت با آن سنگين مى شود. رواياتى راجع به ماجراى جنگ و فتح خيبر و در مـجـمـع البـيـان در داسـتـان فـتـح خـيـبـر مـى گـويـد: وقـتـىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از حديبيه به مدينه آمد، بيست روز در مدينه ماندآنگاه براى جنگ خيبر خيمه زد. ابـن اسـحـاق به سندى كه به مروان اسلمى دارد از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت :بـا رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به سوى خيبر رفتيم ، همين كه نزديك خيبرشـديـم و قـلعـه هـايـش از دور پيدا شد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود:بـايـسـتـيد. مردم ايستادند، فرمود: بار الها! اى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و آنچه كهبـر آن سـايـه افـكنده اند، و اى پروردگار زمينهاى هفتگانه و آنچه بر پشت دارند، و اىپـروردگـار شـيطانها و آنچه گمراهى كه دارند، از تو خير اين قريه و خير اهلش و خيرآنـچـه در آنـسـت را مـسـاءلت مـى دارم ، و از شـر ايـنمحل و شر اهلش و شر آنچه در آنست به تو پناه مى برم ، آنگاه فرمود: راه بيفتيد به نامخدا و از سـلمـه بـن اكـوع نـقـل كـرده كـه گـفـت : مـا بـارسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) بـه سـوى خـيـبـر رفـتـيـم شـبـى درحـال حـركـت بـوديم مردى از لشكريان به عنوان شوخى به عامر بن اكوع گفت : كمى ازشـرو ورهـايـت (يـعـنى از اشعارت ) براى ما نمى خوانى ؟ و عامر مردى شاعر بود شروعكرد به سرودن اين اشعار:
و بالصياح عولوا علينا. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پرسيد اين كه شتر خود را با خواندن شعر مىرانـد كـيـست ؟ عرضه داشتند عامر است . فرمود: خدا رحمتش كند. عمر كه آن روز اتفاقا برشـتـرى خـسـتـه سـوار بـود شـتـرى كـه مرتب خود را به زمين مى انداخت ، عرضه داشت يارسول اللّه عامر به درد ما مى خورد از اشعارش استفاده مى كنيم دعا كنيم زنده بماند. چونرسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در باره هر كس كه مى فرمود خدا رحمتش كند درجنگ كشته مى شد. مـى گـويـنـد هـمين كه جنگ جدى شد، و دو لشكر صف آرايى كردند، مردى يهودى از لشكرخيبر بيرون آمد و مبارز طلبيد و گفت :
اذا الحروب اقبلت تلهب از لشكر اسلام عامر بيرون شد و اين رجز را بگفت :
ايـن دو تـن بـه هـم آويختند، و هر يك ضربتى بر ديگرى فرود آورد، و شمشير مرحب بهسـپـر عامر خورد، و عامر از آنجا كه شمشيرش كوتاه بود، ناگزير تصميم گرفت بهپـاى يـهـودى بـزند، نوك شمشيرش به ساق پاى يهودى خورد، و از بس ضربت شديدبـود شـمشيرش ، در برگشت به زانوى خودش خورد و كاسه زانو را لطمه زد، و از هماندرد از دنيا رفت . سـلمـه مـى گـويد: عده اى از اصحاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مى گفتندعـمـل عـامـر بـى اجـر و بـاطـل شـد، چـون خـودش را كـشـت . مـن نـزدرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) شرفياب شدم ، و مى گريستم عرضه داشتميك عده در باره عامر چنين مى گويند، فرمود: چه كسى چنين گفته . عرض كردم چند نفر ازاصحاب . حضرت فرمود دروغ گفتند، بلكه اجرى دو چندان به او مى دهند. مـى گـويـد: آنـگـاه اهـل خـيـبـر را مـحـاصـره كـرديـم ، و ايـن مـحـاصـره آنـقـدرطـول كـشـيـد كـه دچـار مخمصه شديدى شديم ، و سپس خداى تعالى آنجا را براى ما فتحكـرد، و آن چـنـيـن بـود كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) لواى جنگ را به دستعـمـر بن خطاب داد، و عده اى از لشكر با او قيام نموده جلو لشكر خيبر رفتند، ولى چيزىنـگـذشـت كـه عـمـر و هـمراهيانش فرار كرده نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم )برگشتند، در حالى كه او همراهيان خود را مى ترسانيد و همراهيانش او را مى ترساندند،و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) دچار درد شقيقه شد، و از خيمه بيرون نيامد، وفـرمـود: وقـتـى سـرم خـوب شـد بـيرون خواهم آمد. بعد پرسيد: مردم با خيبر چه كردند؟جـريـان عـمـر را بـرايش گفتند فرمود: فردا حتما پرچم جنگ را به مردى مى دهم كه خدا ورسـولش را دوسـت مـى دارد، و خـدا و رسـول او، وى را دوسـت مـى دارنـد، مردى حمله ور كههـرگـز پا به فرار نگذاشته ، و از صف دشمن برنمى گردد تا خدا خيبر را به دست اوفتح كند. فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه ... بـخـارى و مـسـلم از قـتـيـبـه بـن سـعـيـد روايـت كـرده اند كه گفت : يعقوب بن عبد الرحماناسـكـنـدرانـى از ابـى حـازم بـرايـم حـديـث كـرد، و گـفـت : سـعـد بـنسهل برايم نقل كرد كه : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در واقعه خيبر فرمودفـردا حتما اين پرچم جنگ را به مردى مى دهم كه خداى تعالى به دست او خيبر را فتح مىكـنـد، مـردى كـه خـدا و رسـولش را دوسـت مـى دارد، و خـدا ورسـول او وى را دوسـت مـى دارنـد، مـردم آن شـب را با اين فكر به صبح بردند كه فردارايت را به دست چه كسى مى دهد. وقتى صبح شد مردم همگى نزد آن جناب حاضر شدند درحالى كه هر كس اين اميد را داشت كه رايت را به دست او بدهد. رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله وسلّم ) فرمود: على ابن ابى طالب كجاست ؟ عرضهداشـتـنـد يـا رسـول الله او درد چـشـم كـرده . فرمود: بفرستيد بيايد. رفتند و آن جناب راآوردنـد. حـضـرت آب دهان خود را به ديدگان على (عليه السلام ) ماليد، و در دم بهبودىيـافت ، به طورى كه گوئى چشم نداشت ، آنگاه رايت را به وى داد. على (عليه السلام )پـرسـيـد: يـا رسول اللّه ! با آنان قتال كنم تا مانند ما مسلمان شوند؟ فرمود: بدون هيچدرنگى پيش روى كن تا به درون قلعه شان درآئى ، آنگاه در آنجا به اسلام دعوتشان كن، و حقوقى را كه خدا به گردنشان دارد برايشان بيان كن ، براى اينكه به خدا سوگنداگر خداى تعالى يك مرد را به دست تو هدايت كند براى تو بهتر است از اينكه نعمت هاىمادى و گرانبها داشته باشى .
سلمه مى گويد: از لشكر دشمن مرحب بيرون شد، در حالى كه رجز مى خواند، و مى گفت :(قـد عـلمت خيبر انى مرحب ...)، و از بين لشكر اسلام على (عليه السلام ) به هماورديشرفت در حالى كه مى سرود:
او فيهم بالصاع كيل السندره آنـگاه از همان گرد راه با يك ضربت فرق سر مرحب را شكافت و به خاك هلاكتش انداخت وخيبر به دستش فتح شد. اين روايت را مسلم هم در صحيح خود آورده . فتح قلعه خيبر بدست مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام ابـو عـبـداللّه حـافـظ بـه سـنـد خـود از ابـى رافـع ، بـرده آزاد شـدهرسـول خـدا، روايـت كـرده كـه گـفـت : مـا بـا عـلى (عـليـه السـلام ) بـوديـم كـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) او را به سوى قلعه خيبر روانه كرد، همين كهآن جـنـاب بـه قـلعـه نـزديـك شـد، اهـل قـلعـه بـيـرون آمـدنـد و بـا آن جـنـابقـتـال كـردنـد. مـردى يهودى ضربتى به سپر آن جناب زد، سپر از دست حضرتش بيفتاد،نـاگـزيـر عـلى (عليه السلام ) درب قلعه را از جاى كند، و آن را سپر خود قرار داد و ايندرب هـمـچـنـان در دسـت آن حضرت بود و جنگ مى كرد تا آن كه قلعه به دست او فتح شد،آنـگـاه درب را از دسـت خـود انـداخـت . بـه خـوبـى بـه ياد دارم كه من با هفت نفر ديگر كهمـجـمـوعـا هـشـت نـفـر مى شديم هر چه كوشش كرديم كه آن درب را تكان داده و جابجا كنيمنتوانستيم . و نـيـز بـه سـنـد خـود از ليـث بـن ابـى سـليم از ابى جعفر محمد بن على روايت كرده كهفرمود: جابر بن عبداللّه برايم حديث كرد كه على (عليه السلام ) در جنگ خيبر درب قلعهرا روى دست بلند كرد، و مسلمانان دسته دسته از روى آن عبور كردند با اينكه سنگينى آندرب به قدرى بود كه چهل نفر نتوانستند آن را بلند كنند. و نيز گفته كه از طريقى ديگر از جابر روايت شده كه گفت : سپس هفتاد نفر دور آن دربجمع شدند تا توانستند آن را به جاى اولش برگردانند. و نيز به سند خود از عبدالرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت : على (عليه السلام) هـمـواره در گرما و سرما، قبايى باردار و گرم مى پوشيد، و از گرما پروا نمى كرد،اصـحـاب مـن نـزد مـن آمـدنـد و گـفـتند: ما از امير المؤ منين چيزى ديده ايم ، نمى دانيم تو هممـتوجه آن شده اى يا نه ؟ پرسيدم چه ديده ايد؟ گفتند: ما ديديم كه حتى در گرماى سختبـا قـبائى باردار و كلفت بيرون مى آيد، بدون اينكه از گرما پروايى داشته باشد، وبـر عـكس در سرماى شديد با دو جامه سبك بيرون مى آيد، بدون اينكه از سرما پروايىكـنـد، آيـا تـو در ايـن بـاره چيزى شنيده اى ؟ من گفتم : نه چيزى نشنيده ام . گفتند: پس ازپـدرت بـپرس شايد او در اين باب اطلاعى داشته باشد، چون او با آن جناب همراز بود.من از پدرم ابى ليلى پرسيدم ، او هم گفت : چيزى در اين باب نشنيده ام . آنـگـاه بـه حضور على (عليه السلام ) رفت و با آن جناب به راز گفتن پرداخت و اين سؤال را در مـيـان نـهـاد. عـلى (عـليه السلام ) فرمود: مگر در جنگ خيبر نبودى ؟ عرضه داشتمچـرا. فـرمـود يـادت نـيـست كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) ابوبكر را صداكـرد، و بـيـرقـى بـه دسـتـش داده روانه جنگ يهود كرد، ابوبكر همين كه به لشكر دشمننزديك شد، مردم را به هزيمت برگردانيد، سپس عمر را فرستاد و لوائى به دست او دادهروانـه اش كـرد. عـمـر هـمـيـن كـه بـه لشـكـر يـهـود نـزديـك شـد و بـهقتال پرداخت پا به فرار گذاشت . رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: رايت جنگ را امروز به دست مردى خواهمداد كـه خـدا و رسـول را دوسـت مـى دارد، و خـدا ورسـول هـم او را دوست مى دارند، و خدا به دست او كه مردى كرار و غير فرار است قلعه رافـتـح مـى كـنـد، آنـگـاه مـرا خواست ، و رايت جنگ به دست من داد، و فرمود: بار الها او را ازگـرمـا و سـرمـا حفظ كن . از آن به بعد ديگر سرما و گرمايى نديدم . همه اين مطالب ازكـتـاب دلائل النـبـوه تـاءليـف امـام ابـى بـكـر بـيـهـقـىنقل شده . آنچه بعد از جريان فتح قلعه خيبر اتفاق افتاد طـبـرسـى مـى گـويـد: بـعـد از فتح خيبر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) مرتبسـايـر قـلعـه هـا را يـكـى پـس از ديـگـرى فـتـح كـرد وامـوال را حـيـازت نـمـود، تـا آنـكـه رسيدند به قلعه (وطيح ) و قلعه (سلالم ) كهآخـريـن قـلعـه هـاى خـيبر بودند آن قلعه ها را هم فتح نمود و ده روز و اندى محاصره شانكرد. ابـن اسـحـاق مـى گـويـد: بعد از آنكه قلعه (قموص ) كه قلعه ابى الحقيق بود فتحشـد، صـفـيـه دخـتـر حـى بـن اخـطـب و زنـى ديـگـر كـه بـا او بـود اسـيـر شـدنـد.بـلال آن دو را از كـنـار كـشـتگان يهود عبور داد، و صفيه چون چشمش به آن كشتگان افتاد،صيحه زد، و صورت خود را خراشيد و خـاك بـر سـر خـود ريخت . چون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) اين صحنه راديـد فـرمـود: اين زن فتنه انگيز را از من دور كنيد و دستور داد صفيه را پشت سر آن جنابجـاى دادنـد، و خـود ردائى بـه روى او افـكـنـد. مـسـلمـانـان فـهـمـيـدنـدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) او را براى خود انتخاب فرموده ، آنگاه وقتى ازآن زن يـهـودى آن وضـع را ديـد بـه بـلال فـرمـود اىبـلال مگر رحمت از دل تو كنده شده كه دو تا زن داغديده را از كنار كشته مردان شان عبورمى دهى ؟ از سوى ديگر صفيه در ايام عروسى اش كه بنا بود به خانه كنانه بن ربيع بن ابىالحـقـيـق بـرود، شبى در خواب ديد ماهى به دامنش افتاد، و خواب خود را به همسرش گفت .كـنـانـه گـفـت : ايـن خـواب تو تعبيرى ندارد جز اينكه آرزو دارى همسر محمد پادشاه حجازشـوى ، و سـيـلى مـحـكـمى به صورتش زد، به طورى كه چشمان صفيه از آن سيلى كبودشـد، و آن روزى كـه او را نـزد رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آوردند، اثر آنكـبـودى هـنـوز بـاقـى مـانـده بـود. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) پرسيد: اينكبودى چشم تو از چيست ؟ صفيه جريان را نقل كرد.
|
|
|
|
|
|
|
|