فصل هفتم : اجتهادات علماى اهل تسنّن در مقابلنصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
آيا ابن خلدون عقيده دارد كه اهل بيت پيغمبر، منحرف ، گمراه و بدعتگذارند؟اهل بيتى كه خداوند به نصّ قرآن ، هر گونه پليدى را از آنها بر طرف ساخته وجبرئيل درباره آنها ((آيه تطهير)) را آورده است ، و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بهامر خداوند با ايشان مباهله نمود، و قرآن مودت و دوستى ايشان را واجب كرد، و خداى رحمان ،ولايت آنها را فرض شمرد. آنها كه ((كشتى نجات ، امان امت و باب حطّه )) هستند. و ريسمان محكم الهى مى باشند كههرگز گسيخته نمى شود. و يكى از وزنه هاى سنگين و گرانبها هستند كه هر كس چنگ بهآنها زد، گمراه نمى شود. و كسانى كه دست از يكى از آنها (قرآن واهل بيت ) برداشت ، به خدا راه پيدا نمى كند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به ما امركرده است كه آنها را به منزله سر، نسبت به تن ، بلكه به جاى ديدگان نسبت به سرخود، قرار دهيم (723) . و ما را از جلو افتادن بر ايشان و كوتاهى درباره آنها، نهىكرد(724) ، و صريحاً فرمود: ((اهل بيت من هستند كه دين را به پاى مى دارند، و در هرنسلى ، انحراف گمراهان اين امت را برطرف مى سازند))(725) . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اعلام فرمود كه : ((معرفت ائمّه موجب آزادى از آتش دوزخمى شود و محبت به آنان باعث عبور از صراط، و ولايت ايشان امان از عذاب است ))(726) . و فرمود: ((اعمال شايسته براى عاملين آن ، جز با معرفت بهآل محمّد، سودى ندارد))(727) . و فرمود: ((روز قيامت هيچيك از اين امت از جاى خود گام برنمى دارد مگر اينكه از ايشان ،راجع به دوستى اهل بيت سؤ ال مى كنند(728) . اگر كسى عمر خود را در بين ركن و مقام، به حال قيام و قعود و ركوع و سجود صرف كند، و بدون دوستىآل محمّد - صلّى اللّه عليه وآله - بميرد، وارد آتش جهنّم مى شود))(729) . آيا شايسته است كه بعد از اينها ملت اسلام جز به راهاهل بيت - عليهم السّلام - بروند؟ و آيا براى مسلمانى كه به خدا و پيغمبر او ايمان دارد،سزاوار است كه جز به روش آنها عمل كند؟ اگر جواب منفى است ، چگونه ابن خلدون باصراحت هر چه تمامتر و وقاحت هر چه بيشتر و بدون اينكه شرم كند يا بترسد، آنها رابدعتگذار مى داند؟!! آيا آيه ((ذى القربى ، آيه تطهير، آيه اولى الا مر و آيه اعتصام بهحبل اللّه )) اين طور به ابن خلدون مسلمان امر كرده است ؟ آيا خدا كه فرموده است : ((كُونُوامَعَ الصّادقينَ؛ يعنى : با راستگويان باشيد)) چنين دستورى به وى داده است ؟! يا اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در فرمانهايش كه همه مسلمين اتفاق صحت بر آندارند، آن را اعلام داشته است ؟ ما همگى اين دستورها را درباره احترام بهاهل بيت و وظيفه مسلمين نسبت به آنها را با طرق مختلف و سندهاى گوناگونش در كتاب((سبيل المؤ منين )) خود آورده ايم . دانشمندان بزرگ ما نيز در تأ ليفات خود نگاشته اند.به آنها مراجعه كنيد تا چنانكه مى بايد پى به حقيقتاهل بيت و مقام ايشان در ديانت اسلام ببريد. بويژه كه اهل بيت - عليهم السّلام - گناهى نداشتند كه مستحق اين جفا باشند، و نقصىنداشتند كه باعث اين بى اعتنايى گردند. كاش ! پيروان مذاهب چهارگانهاهل سنّت ، در مقام نقل اختلاف در مسائل ، روش مذهباهل بيت - عليهم السّلام - را هم مانند نقل اقوال مذاهبى كه به آنهاعمل نمى شود، نقل مى كردند. ما نديده ايم كه اهل سنّت ! در هيچ عصرى چنين معامله اى بااهل بيت - عليهم السّلام - كرده باشند، بلكه آنها بااهل بيت چنان معامله اى كرده اند كه گويى آنها مردمى هستند كه خدا خلق نكرده است ، ياكسانى هستند كه چيزى از علم و حكمت از آنان باقى نمانده است . آرى ، گاهى از شيعيان اهل بيت نام برده و آنها را ((رافضى )) خوانده اند و ايشان را بازبانهاى افترا ياد كرده اند، ولى امروز ديگر زمان ظلم و تعدى گذشته و عصر برادرىفرا رسيده است . بر همه مسلمانان است كه براى ورود به شهر علم پيغمبر، از دروازه آندر آيند، و پناه به ((باب حطّه )) برده به ((اماناهل زمين )) ملتجى گشته و در كشتى نجات ، بنشينند(730) و به شيعياناهل بيت نزديك شوند. سوء تفاهم از ميان رفته است و بامداد روابط بين دو طائفه روشنگشته است . والحمد للّه ربّ العالمين . 100 - دعوت به صفا و برادرى اى برادران ! اين همه بدبينى و سوء ظنّ نسبت به يكديگر تا كى ! و اين عداوت و دشمنىدر چه چيز است ؟ پناه به خدا مى بريم ! مگر خداوند يكتا خداى همه ما نيست ، و اسلام دينما و قرآن حكيم كتاب آسمانى ما و كعبه مطاف و قبله ما نمى باشد؟ مگر سرور انبيا و خاتم پيغمبران ((محمدبن عبداللّه - صلّى اللّه عليه وآله -)) پيغمبر ما وگفتار و كردار او سنت ما نيست ؟ و فرائض پنجگانه و ماه مبارك رمضان و زكات واجب و حجخانه خدا، واجبات ما نيستند؟ در نظر ما مسلمانان ، حلال آن است كه خدا و پيغمبرحلال كرده باشند، و حرام آن است كه خداوند ورسول ، حرام كرده اند. ((حق )) آن است كه خدا و پيغمبر حق دانسته اند، وباطل آن است كه خدا و پيغمبر باطل كرده باشند. دوستان خدا ورسول ، دوستان ما، و دشمنان خدا و پيغمبر، دشمنان ما هستند. قيامت هم خواهدآمدوشكى درآن نيست .وخدامردگان رامحشورمى گرداند، تا آنان را كه بدكردند كيفر دهد. و كسانى را كه نيكى نمودند پاداش نيك بخشد. آيا در اينها شيعيان و اهل سنت ، همه يكسان نيستند؟! ((همگى ايمان به خدا و فرشتگان وكتب و پيغمبران او آوردند، و ما بين پيغمبران او فرق نمى گذاريم ، وگفتند: خدايا!شنيديم و آمرزش تو را اطاعت كرديم ، خدايا! بازگشت همه به سوى توست ))(731) . نزاع بين سنى و شيعه در مسائل اختلافى هم در حقيقت نزاع صغروى است ، و هرگز ميانشيعه و سنّى نزاع كبروى وجود ندارد. نمى بينيد كه اگر شيعه و سنّى درباره وجوب چيزى يا حرمت آن يا درباره استحباب ياكراهت يا اباحت آن نزاع داشته باشند، يا در صحت و بطلان آن يا در جزئيت يا شرطيت يامانعيت آن يا در غير اينها، يا در عدالت شخصى يا فسق او، يا در ايمان يا نفاق يا دروجوب دوستى او به دليل اينكه دوست خداست ، يا در وجوب دشمنى او به علت اينكهدشمن خداست ، در همه اينها اگر شيعه و سنّى درباره ثبوت آن به ادله مثبته شرعى ازكتاب يا سنت يا اجماع يا عقل و عدم ثبوت آن نزاع داشته باشند، هر يك رجوع مى كند بهآنچه ادلّه شرعى اقتضا دارد. و اگر دو فرقه ، علم به ثبوت چيزى در دين اسلام ، يا علم به عدم ثبوت آن در ديناسلام پيدا كنند، يا هر دو در اين موارد شكايت داشته باشند، هيچگاه كشمكش نخواهند داشت واختلاف پيدا نمى كنند. بخارى در صحيح خود(732) از ابو سلمه و غيره ، از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -روايت مى كند كه فرمود: هرگاه حاكم حكم كرد واجتهاد نمود و به واقع اصابت كرد، دواجر دارد، و چنانچه حكم كرد و اجتهاد نمود و به خطا رفت ، يك اجر خواهد داشت . ابن حزم اندلسى مى نويسد(733) : ((طايفه اى گفته اند: اگر مسلمانى درباره اموراعتقادى يا در فتوا سخنى بر خلاف گويد، كافر و فاسق نمى شود. هر كس درباره يكىاز اينها اجتهاد نمود، و به نظرش رسيد كه حق است ، در هرحال مأ جور است . اگر به واقع اصابت نمود، دو اجر دارد، و چنانچه به خطا رفت ، يكاجر دارد. اين قول ابن ابى ليلا و ابو حنيفه و شافعى و سفيان ثورى و داوود بن علىاست . و قول تمام صحابه اى است كه ما شناخته ايم كه در اين مسئله نظرى دارد، و در اينخصوص به هيچوجه خلافى از آنها سراغ نداريم ...)). كسانى كه با صراحت در اين مورد و نظاير آن سخن گفته اند، از بزرگان سنّى و شيعهزياد هستند. بنابراين اى مسلمانان ! اين همه دشمنى براى چيست ؟! مگر خداوند جهان نمى فرمايد: ((مؤ منان با هم برادرند، ميان برادرانتان صلح برقراركنيد، و از خدا بترسيد شايد به شما رحم كند. نزاع نكنيد كهمتزلزل شويد و نيرويتان از دست برود، و از آنها نباشيد كه بعد از آنكه حقايق براىآنها آمد، متفرق شدند و دچار اختلاف گشتند و براى آنها عذاب عظيم در نظر گرفته شدهاست ))(734) . و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((مسلمانان همگى تابع يك پيمان هستند. وپست ترين آنها در شعاع آن قرار دارد. و نيرويى در برابر بيگانگان مى باشند. هر كسپيمان برادر مسلمانى را بشكند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد، و روز قيامتهيچ عملى از او پذيرفته نمى شود)). روايات صحيح و معتبر در اين خصوص متواتر است ، بخصوص از طريق عترت طاهره -عليهم السّلام - . ما در ((الفصول المهمه )) بقدرى كه دلهاى امت را شاد كنيم ، آورده ايم... فصل هشتم : خاتمه كتاب پيرامون شايستگى على - عليه السّلام -براى خلافت بلافصل پيغمبر(ص ) كتاب خود را مانند سر آغاز آن - كه با بحث از امامت بعد ازرسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - شروع كرديم - به پايان مى بريم . و اين نيز بهواسطه عنايتى است كه خدا و پيغمبر به آن دارند، و نيازى است كه مسلمانان در امر دين ودنياى خود احساس مى كنند. و بخاطر اين است كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در راه آنبه امر خداوند و براى خيرخواهى امت ، از هيچبذل توجه و كوشش و زحمتى فروگزار نكرده است . كسانى كه از روش پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در تأ سيس دولت اسلام از روز نخستبه خوبى اطلاع دارند، مى دانند كه على - عليه السّلام - وزيرى از خانواده او، وشريكى در كار او و پشتيبان وى بر دشمن او، و دارنده علم او، و وارث حكمت او، و وليعهداو و خليفه بعد از او بوده است . هر كس در گفتار و كردار آن حضرت توجه كرده باشد، بسيارى از آنها را از آغاز بعثت تاهنگام رحلت با اين معنا هماهنگ مى بيند. و مى بيند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - درهر فرصت از اين موضوع سخن به ميان مى آورد و آن را بزرگ مى داشت . پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در اوايل بعثت و پيش از آشكار ساختن دعوت خود درمكه ، هنگامى كه در خانه اش ، فاميل بنى هاشم را جمع كرد، به اين معنا تصريح نمود. واين موقعى بود كه دست به گردن على - عليه السّلام - - كه از همه كوچكتر بود -گرفت و فرمود: ((اين برادر و جانشين و بازمانده من در ميان شماست . از وى بشنويد واطاعت كنيد...))(735) . بعد از آن هم پيوسته گاهى صريحاً خلافت على - عليه السّلام - را اعلام مى داشت مانندهنگامى كه او را در مدينه به جاى خود منصوب داشت و به جنگ تبوك رفت و فرمود:((شايسته نيست من بروم مگر اينكه تو خليفه و جانشين من باشى ))(736) . و زمانى به طور ضمنى اين معنا را اظهار داشت ، چنانكه در جواب شكايت ((بريده )) ازعلى - عليه السّلام - فرمود: چيزى درباره على مگو؛ زيرا او از من است و من از اويم ، و اوبعد از من سرپرست شماست . اين عين عبارت حديث در مسند احمدحنبل است . ولى نسايى روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى بريده ! على رابه صورت دشمن در نظر من جلوه مده ؛ زيرا على از من است و من از اويم و او بعد از منسرپرست شماست . طبرانى آن را مفصل تر نقل كرده و مى گويد: پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - درحال خشم فرمود: چه شده كه مردمى از على خرده گيرى مى كنند. هر كس على را دشمنبدارد مرا دشمن داشته است ، و هر كس على را رها كند از من فاصله گرفته است . على از مناست و من از اويم . او از سرشت من خلق شده و من از سرشت ابراهيم آفريده شده ام ، ومن ازابراهيم بهتر هستم . ما دودمانى هستيم كه يكى از ديگرى پديد مى آييم و خداوند شنوا وآگاه است ! اى بريده ! آيا نمى دانى كه على حقى بيش از زنى كه گرفته است ، دارد و او بعد از منسرپرست شماست ؟!! مانند آن را عمران بن حصين روايت كرده است كه گفت : چهار نفر از اصحاب تصميمگرفتند كه از على - عليه السّلام - به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شكايت نمايند.يكى از آنها برخاست و گفت : يا رسول اللّه ! مى دانيد كه على چنين و چنان كرده است ؟ پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - از وى روى گردانيد. دومى برخاست و مانند او سخن گفت . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از او هم روى گردانيد. سومى برخاست و همان را گفت و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نيز روى خوش نشاننداد. چهارمى هم برخاست و آنچه را سه نفر گفته بودند، به زبان آورد. در اينجا پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در حالى كه كاملاً غضبناك بود، فرمود: ازعلى چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على از من است و من از اويمو او سرپرست هر مؤ منى بعد از من است . نظير آن حديث وهب بن حمزه است كه در شرح حال وهب در ((اصابه )) آمده است : با علىمسافرت كردم ، از وى ناراحت شدم . وقتى برگشتم شكايت او را به پيغمبر نمودم . پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اين را به على مگو، زير او بعد از منسرپرست شماست (737) . تصريح به خلافت على - عليه السّلام - در نص صريح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله-، توسط بعضى از مخلصين پيغمبر مانند سلمان فارسى آمده است . چنانكه طبرانى درمعجم كبير از سلمان روايت مى كند كه فرمود: ((جانشين من و رازدار من و بهترين كسى را كهبعد از خود مى گذارم و به وصيت من عمل مى كند و قرض مرا ادا مى نمايد على بنابيطالب است )). بعضى از آنها هم از گروهى روايت شده كه دلهايشان بيمار بوده است ؛ مانند بريده .محمدبن حميد رازى از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - روايت كرده است كه فرمود:((هر پيغمبرى جانشين و وارثى دارد، جانشين و وارث من هم على بن ابيطالب است )). و مانند انس بن مالك كه ابو نعيم اصفهانى از وى روايت مى كند كه گفت : پيغمبر - صلّىاللّه عليه وآله - به من فرمود: ((اى انس ! نخستين كسى كه از اين در بر تو وارد مىشود، امام متقين و سيد مرسلين و يعسوب الدين و خاتم وصيّين و پيشواى جانبازان است )). انس گفت : على آمد. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - با شادى برخاست و با وى مصافحهنمود و فرمود: تو سخنان مرا مى رسانى و صداى مرا به آنها مى شنوانى ، و اختلافاتآنها را برطرف مى كنى (738) . و نيز خطيب از انس بن مالك روايت مى كند كه گفت : شنيدم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -مى فرمود: ((من و اين ؛ يعنى على در روز قيامت حجّت بر امتم هستيم ))(739) . بسيارى از بانوان فاضله ، مانند ام المؤ منين ، ام سلمه و امالفضل زن عمويش و اسماء دختر عميس و ام سليم انصارى و غير اينان ، روايات راجع بهاين موضوع را نقل كرده اند. گاهى نيز پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را در منبر بيان مى فرمود و زمانى هم دربقيع به برخى از يارانش فرمود. و موقع ديگر، هنگامى بود كه در مكه و مدينه ميانمهاجران و انصار، پيمان برادرى بست . در هر دو نوبت على - عليه السّلام - را براى خودبرگزيده و او را برادر خود خواند، و بر ديگران برترى داد و به وى مى گفت : ((تونسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى جز اينكه بعد از من پيغمبرى نيست )). و همچنين روزى كه همه دربهاى خانه مهاجران جز درب خانه على - عليه السّلام - را كهبه طرف مسجد باز مى شد، بست ، كلام فوق را فرمود(740) . امت هم فراموش نكرده و آنچه را ابوبكر در زمان خلافتش روايت كرده است هرگز فراموشنخواهند كرد كه گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((على نسبت به من بهمنزله من نسبت به خدايم است ))(741) . و فرمود: ((دست من و دست على در عدالت يكسان است ))(742) . و چون آيه : ((اِنَّما اَ نْتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ))(743) را تفسير كرد، فرمود: ((منذر منم وعلى هادى است . يا على ! به وسيله تو بعد از من رهروان به راه مى آيند))(744) . خطيب از حديث براء و ديلمى از حديث ابن عباس روايت مى كند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليهوآله - فرمود: ((على نسبت به من بمنزله سر من نسبت به بدن من است ))(745) . و فرمود: ((على با قرآن و قرآن با على است . اين دو از هم جدا نمى شوند تا در حوضبر من وارد گردند))(746) . مؤ لف : كافى است كه خواننده بداند على - عليه السّلام - به معناى قرآن است و على و قرآن ، ازهم جدا نمى شوند. پس اى مسلمانان ! چه حجتى براى عصمت او و لزوم اطاعت از وى بعد ازپيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، رساتر از اين است ؟! و فرمود: ((من شهر علم هستم و على دروازه آن است . هر كس دانش مى خواهد بايد از درب آنوارد شود)). اين حديث را سيوطى در صفحه 107 جامع صغير و حاكم نيشابورى در صفحه 126 و127 جزء سوم مستدرك به دو سند صحيح در مناقب على - عليه السّلام - از طبرانى روايتكرده است ؛ يكى از ابن عباس با دو طريق صحيح و دوم از جابر بن عبداللّه انصارى . حاكم دليلهاى قاطعى براى اثبات صحت طرق آن اقامه نموده است . احمدبن محمدبن صديقمغربى معاصر، مقيم قاهره كتابى درباره تصحيح اين حديث ، تأ ليف كرده به نام :((فتح الملك العلى بصحة باب مدينه العلم على )) و درسال 1354ه در مصر به طبع رسيده است . جا دارد كهاهل مطالعه و تحقيق بر آن آگاهى يابند؛ زيرا در آن دانش بسيارى است . بنابراين ناصبى ها را نمى رسد كه درباره اين حديث ايراد كنند كه به زبان شهرى ودهاتى افتاده و مانند مثال رايج گرديده است ، ما ايراد آنها را نگريسته ايم و ديده ايم كهجز وقاحت در تعصّب ، چيز ديگرى نيست . چنانكه حافظ صلاح الدين علائى تصريحكرده است ؛ زيرا از ذهبى و غيره درباره بطلان آن ،نقل قول نموده و مى گويد: هيچ دليلى براى رد آن جز ادعاىجعل ، نياورده اند. و فرمود: ((من خانه حكمت هستم و على در آن است ))(747) . و فرمود: ((يا على ! تو موارد اختلافات امت مرا روشن مى سازى ))(748) . و فرمود: ((هر كس مرا اطاعت كند از خدا اطاعت نموده است و هر كس نافرمانى من كند،نافرمانى خدا نموده است . هر كس از على پيروى كند از من پيروى نموده و هر كس كهنافرمانى على نمايد از من نافرمانى نموده است ))(749) . و بسيارى ديگر از روايات معتبر، نظير اينها كه همه يك هدف رادنبال مى كنند و هر چند الفاظ آنها مختلف است ، و لى تواتر معنوى دارند. همه آنهامقاماتى از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - را به على - عليه السّلام - مى دهد كهجايز نيست هيچ پيغمبرى جز به وليعهد و جانشين خود بدهد. معناى متبادر به اذهان از اينروايات نيز به حكم عرف و لغت از اهل زبان ، همين است . علاوه در سنن صحيح ، نصوص ديگرى است كه على - عليه السّلام - و امامان جانشينان آنحضرت را جانشينان بحق پيغمبر مى داند، و بر همه امت در هر دوره اى اطاعت ايشان رافرض مى شمارد؛ زيرا امت را با دو ريسمان خود مربوط ساخت و با دو چيز گرانبهاىخويش (قرآن و عترت ) تا روز قيامت مصون نگاه داشت . تمام مردان و زنان امت ، متساوى هستند. علماى امت و بى سوادان آنها در اين خصوص ، آزادآنها و مملوك ايشان ، و سران قوم و بازاريان آنان ، به طورى كه نه صديق نه فاروق ،ونه ذوالنورين هيچكدام را مستثنا نكرد!! همه امت خود را از دورى از حق در صورت چن نزدن به آن دو و خوددارى از راهنمايى آنهابرحذر داشت ، و به آنها خبر داد كه اين دو از هم جدا نمى شوند، و زمين از وجود آنها خالىنمى ماند تا اينكه بر حوض كوثر بر من وارد گردند، و بدين ترتيب هر گونهترديدى را برطرف ساخت و چهره حق و يقين را آشكار گردانيد. والحمد للّه ربّ العالمين . افزون بر اين ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تنها به روايات ((ثقلين )) اكتفا ننمود،بلكه در اين امت ، اهل بيت - عليهم السّلام - را گاهى به كشتى نوح در قوم خودمثل زد كه هر كس در آن نشست ، نجات يافت و هر كس از آن تخلف ورزيد، غرق شد، و زمانى((باب حطّه )) بنى اسرائيل كه هر كس وارد آن شد، آمرزيده گرديد، و اماناهل زمين از اختلاف دانست ؛ به طورى كه هرگاه قبيله اى با آنها مخالفت نمود پراكنده مىشود، و به صورت حزب ابليس در مى آيند. اين منتها وسع پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود تا امت خويش را به پيروى از آنان ومتابعت آثار ايشان ، ملزم سازد. و هيچكس را از اين منظور كنار نگذاشت ، نه آقا و نه نوكررا. چه كسى مى تواند از اين فاصله بگيرد، بعد از آنكه دانستاهل بيت - عليهم السّلام - مانند ((سفينه نوح )) هستند كه جز راكبان آن ، سالم نمى مانند وهمچون ((باب حطّه بنى اسرائيل )) مى باشند كه جز آنها كه به آنداخل شدند، آمرزيده نمى گردند. و دانستند كه آنها همتاى قرآن مى باشند كه هيچ مسلمانىنمى تواند از ايشان رو بگرداند و جز آنان را بپذيرد. پرسش : شايد گوينده اى بگويد: چگونه ممكن بود اصحاب پيغمبر، اگر نصى از آن حضرترسيده بود، بر خلاف نص او عمل نمايند؟ و چگونه على - عليه السّلام - حق معهود خود رارها كرد، و براى گرفتن آن در مقام دفاع برنيامد و با مخالفان خويش منازعه نكرد. و درمدت خلافت خلفاى سه گانه ، خانه نشين شد، و در هر فرصت نسبت به خلفا صلاحانديشى مى كرد. شيعه در اين روايت كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((امت منبر گمراهى و خطا اجتماع نمى كنند، چه مى گويد)). چرا على - عليه السّلام - و طرفداران او از بنى هاشم و ديگران در روز سقيفه ، در بيعتگرفتن ابوبكر اعتراض ننمودند؟ و چرا نص خلافت على - عليه السّلام - از ناحيهخداوند با آيه صريحى از قرآن ؛ مانند آيات توحيد،عدل ، نبوت و برانگيخته شدن ، نازل نگرديد؟
|