بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اجتهاد در مقابل نصّ, على دوانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     MOGHA001 -
     MOGHA002 -
     MOGHA003 -
     MOGHA004 -
     MOGHA005 -
     MOGHA006 -
     MOGHA007 -
     MOGHA008 -
     MOGHA009 -
     MOGHA010 -
     MOGHA011 -
     MOGHA012 -
     MOGHA013 -
     MOGHA014 -
     MOGHA015 -
     MOGHA016 -
     MOGHA017 -
     MOGHA018 -
     MOGHA019 -
     MOGHA020 -
     MOGHA021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تبحّر وى در حديث :
سيد بزرگوار نه تنها احاطه ويژه اى در احاديث ائمّه طاهرين و راويان آنها داشت ، بلكهعلم و اطلاع وى از احاديث وارده از طرف برادراناهل تسنّن ، كمتر از احاديث مذهب خود نبود. اين مطلبى است كه هر كس به كتب او مراجع كند،خواهد دانست و زبان به اعتراف خواهد گشود.
مشايخ اجازه وى از طرق اهل تسنّن بسيارند. او خود آنها را در رساله ذيقيمت خويش ((ثبتالاثبات فى سلسلة الروات )) برشمرده است . من عقيده دارم آنچه او در تأ ييد مذهب شيعهبا استفاده از احاديث اهل سنّت ، نوشته است ، در عصر ما بى نظير است .
آخرين اثرى كه از قلم شريف وى تراوش نموده است و هنگام نگارش ‍ آن ، عمر گرانقدرشاز هشتاد سالگى گذشته بود، كتاب با عظمت وى ((نص و اجتهاد)) يا اجتهاد درمقابل نصّ است . شما خواننده محترم ! وقتى آن را مطالعه مى كنيد، اعتراف خواهيد كرد كهوى در قله انديشه و منتهاى قدرت در تعبير و تصوير، و تبحّر در حديث و مناظره بودهاست . در آن موقع است كه خواهيد ديد، تفكر و عبارت پردازى او وتسلط وى در بحث وتحقيق ، بويى از ضعف و پيرى نمى دهد.
نامه هاى تاريخى ، نثر، خطابه ، و شعر وى :
نامه هاى وى كه گاهى به فرزندان در حوزه علميه نجف اشرف مى نوشته يا بهپادشاهان و رؤ سا و امراى سياسى و مقامات مسؤول نوشته است ، سرشار از بلاغت ، هدف روشن ، علم و ادب ، ارشاد و وحدت ، فقهوتاريخ و پند و موعظه است . نامه اى كه به ((شريف حسين )) امير حجاز بعد اززوال حكومتش به دست وهابيها نوشته است ، يكى از بليغ ‌ترين مكتوبهاى عربى است .اين نامه مفصل است و متضمن اسنادى تاريخى و مصائبى است كه به((اهل بيت )) رسيده است . پاسخ شريف حسين نيز سرشار از عواطف و تقدير است . شريفحسين نامه خود را با اين شعر آغاز كرده است :

اذا رضيت عنى كرام عشيرتى
فلا زال غضباناً على لئامها
ساير نامه هاى مهم و تاريخى او كه در گوشه و كنار است و بعضى از آنها توسطپسر عمّ و منشى مخصوصش سيد على شرف الدين ، نسخه بردارى شده و بجاى مانده است، همگى از آثار ارجدارى است كه شايد روزى منتشر شود و كتابخانه هاى عربى با ادبدرخشنده علوى زينت گيرد.
نثر شرف الدين ، رسا، درخشان ، محكم و به هم پوسته است ؛ به گونه اى كه نويسندهتوانا قادر نيست كلمه اى از آن را حذف كند و چيزى ديگرى به جاى آن بگذارد؛ زيرا وىقبل از اينكه بنويسد، فكر مى كرد و بعد از آنكه آن را برمى گزيد، بيان مى كرد يا مىنوشت .
نثر او چنان است كه خواننده مطلع ، از روى عبارت ، مى تواند تشخيص ‍ دهد كه نوشتهشرف الدين است . رسائى و فصاحت با صراحت هر چه تمامتر از نوشته ها و تأ ليفاتوى آشكار است .
سيد عاليمقام از لحاظ قوه بيان و سخن نيز توانا بود. او هرگاه خطبه ايراد مى كرد،بدون فكر قبلى آغاز مى نمود و آن را با معانى بلند، در نهايت فصاحت و رسايى بيانمى داشت . خطابه هاى او از تكلّف و صناعت ، مانند نوشته ها و سخن گفتن عاديش ،پيراسته بود. خوى نيكو، ملكات فاضله و نفسانيات كم نظيرش در گفتار و كردارش بهخوبى جلوه گر بود.
من در سال 1350 ه‍ به لبنان سفر كردم و ديدم كه سيد بزرگوار ما عصرهاى دهه محرمدر مسجد جامع سخن مى گويد، وعنوان سخنش هم هر روز اين بود كه((آل محمّد و كيانند آل محمّد)). و با اين عنوان از عظمتاهل بيت را در كتاب و سنّت شرح مى داد . روز عاشورا را اختصاص به امام حسين - عليهالسّلام - مى داد . و طى آن ، نهضت حضرت و علل و اهداف و نتايج آن را در بزرگداشتاسلام و تثبيت دين مبين ، بيان مى داشت . سخنان او سه ساعت متوالى ادامه پيدا مى كرد ، كهاگر جمع آورى شود ، كتابى بزرگ در فضائل و سيرتاهل بيت - عليهم السّلام - خواهد بود.
خطابه هاى تاريخى او در بيروت ، دمشق ، فلسطين و مصر فراموش ‍ شدنى نيست . درهمان اوقات ، بسيارى از آنها را روزنامه نگاران در جرائد خود نوشتند. برخى از آنها درنزد منشى مخصوص وى ، موجود و ضميمه مجموعه نامه هاى او شده است .
چنان كه گفتيم مؤ لّف عاليقدر، در نقد شعر و فهم اسرار آن ، نظرى دقيق داشت . وبسيارى از شعرهاى خوب را از بر داشت . او در هر موضوع ادبى كه به وى عرضه مىداشتند، اشعارى به مناسبت مى خواند. خود نيز شعر مى گفت و اشعارش از احساس عميقسرچشمه مى گرفت . شعرهاى او بيشتر يادگار زمان جوانى فقيد سعيد بود.
ملكات فاضله او:
سيد عاليقدر، نمونه اعلاى حُسن خلق و سخاوت طبع بود. با خلق و خوى علوى خود،بزرگ و كوچك را مورد احترام و تفقّد قرار مى داد. از افراد بى بضاعت ، دستگيرى مىنمود. از كسانى كه به وى بدى مى كردند، چشم پوشى مى كرد و از تقصير آنها مىگذشت . دستى دهنده و نظرى بلند داشت . در تمام دوران حيات پرافتخارش از زمانجوانى تا سنين پيرى ، اين صفات برجسته را به كار مى بست .
علوّ نفس و شخصيت بارز او در همه ادوار زندگيش به چشم مى خورد. اين معنا را عمومكسانى كه با وى تماس داشته اند اعتراف دارند و در اين باره داستانهانقل مى كنند.
اهل علم و قلم را بزرگ مى داشت ، در احترام و تقدير و توقير آنها مى كوشيد. در هرفرصت كه پيش مى آمد از تجليل علما و دانشمندان و ارباب فكر و قلم ، تأ ليف و تصنيفخوددارى نمى نمود.
تأ ليفات وى :
مؤ لف بزرگوار آثار فكرى و قلمى ذيقيمتى به يادگار گذارده است كه هر كدامنماينده شخصيت علمى و بزرگ اوست . وقرنها ياد او را در خاطر مردم باقى خواهد گذاشت. اينك فهرست تأ ليفات آن فقيد علم وتشيّع :
1 - الفصول المهمة فى تأ ليف الاُمّة - كه از آن سخن گفتيم . مؤ لف بزرگوار، آن رابه منظور اتحاد كلمه و وحدت مسلمانان نوشته است . دو بار در لبنان و دو بار در نجفاشرف به طبع رسيده است (19) .
2 - المراجعات - از كتب جاويدان و در مورد خود بى نظير و معجزه اى از معجزات نثر او است. دو بار در زمان مؤ لف و چهار بار بعد از وى (و چند بار بعد از مقاله آقاى صدر، مترجم) به طبع رسيده و به زبانهاى فارسى ، انگليسى و اردو هم ترجمه شده است (سه باربه فارسى ترجمه شده ، مترجم ).
3 - اجوبة موسى جار اللّه - پاسخ بيست سؤال موسى جار اللّه دانشمند سنّى ، دو بار در ((صيدا)) چاپ شده است .
4 - الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء - مشتمل بر مقالم على حضرت زهرا - عليها السّلام -و برترى وى نسبت به ساير زنان ، به پيوست چاپ دومالفصول المهمه ، چاپ شده است (20) .
5 - المجالس الفاخرة فى مآتم العترة الطاهرة - مقدمه آن در صيدا و نجف چاپ شده ومتضمن اسرار قيام و نهضت حضرت امام حسين - عليه السّلام - و حقى است كه اين نهضت براسلام و مسلمين دارد.
6 - ابوهريره - بحث پيرامون ابوهريره ؛ راوى معروف عامه ، به طرزى جالب و كمنظير، در صيدا و نجف چاپ شده است .
انتشار اين كتاب موجب شد كه دانشمند معروف مصرى ((محمود ابو ريه )) كتابى ديگر بهنام ((شيخ المضيره )) راجع به ابوهريره بنويسد و حقّ مطلب را ادا كند.
7 - فلسفة الميثاق والولاية - دو بار در صيدا چاپ شده ، اين كتاب با اينكه حجمى كوچكدارد، داراى معانى بلند است .
8 - مسائل فقهيه - مشتمل بر موضوعات فقهى مقارن ، ونشانه وسعت اطلاع مؤ لّف و قدرتعلمى اوست . در صيدا، مصر و بيروت ، چاپ شده است .
9 - حول الرؤ ية - درباره عدم رؤ يت خداوند متعال مى باشد كه در اين باره ، بحثى عميقو علمى نموده است . در صيدا به ضميمه ((فلسفه ميثاق و ولايت )) چاپ شده است .
10 - الى المجمع العلمى - متضمن پاسخ به نسبتهاى دروغى كه به شيعه داده اند مىباشد. در صيدا چاپ شده است .
11 - ثبت الاثبات فى سلسلة الروات - دو بار در صيدا چاپ شده است .
12 - زينب الكبرى - خطابه اى از مؤ لف بزرگوار درباره شخصيت حضرت زينب - سلاماللّه عليها - كه در صحن حرم مطهر حضرت زينب ايراد كرده و استخراج شده ، و در صيدابه طبع رسيده است .
13 - النصّ والاجتهاد - (متن عربى كتاب حاضر) كه يكى از عميق ترين مباحث اسلامى درعصر حاضر است .تاكنون سه بار چاپ شده است ؛ نخست در زمان حيات مؤ لّف در نجفاشرف ، سپس توسط فرزند مؤ لّف با اضافاتى از طرف پدرش . وبراى سومين باردر نجف به وسيله دارالنعمان ،به طبع رسيده است .
14 - بغية الراغبين (خطّى ) - مشتمل بر شرح حال دانشمندان خاندان صدر و شرف الدينبه اضافه شرح حال استادان و شاگردان هر يك و تصويرى از عصر آنها(21) .
تأ ليفاتى كه از دست رفته است
چنانكه گفتيم ، قواى اشغالگر فرانسه ، خانه سيد و كتابخانه او را طعمه حريقساختند. از جمله ، تعدادى تأ ليف نفيس و گرانقدر علاّمه فقيد بود كه بكلى از ميان رفت .مؤ لف عاليقدر، هرگاه به ياد اين كتابها مى افتاد، گويى از شدت تأ ثر مى خواستسكته كند! اينك ما براى بقاى نام و ثبت آن در تاريخ حيات مؤ لف ، از آنها نيز نام مىبريم . مؤ لف فقيد، خود در حاشيه ((الكلمة الغراء)) بدين گونه آنها را برشمرده است:
1 - شرح التبصرة - در فقه استدلالى (سه جلد : طهارت ، قضا ، شهادات و مواريث ).
2 - تعليقه بر استصحاب - از رسائل فقيه بزرگوار شيخ انصارى (يك جلد)
3 - رساله در منجزات مريض - بر سبيلاستدلال .
4 - سبيل المؤ منين - در امامت (سه جلد) اين كتاب چنانكه خود مؤ لف به من مى فرمود،مهمترين كتابى بوده كه تا آن تاريخ از قلم شريف وى تراوش كرده بود.
5 - النصوص الجلية - نيز در امامت چهل نص صحيح كه علماى تسنّن بر آن اجماع كردهاند، و چهل نص از طرق شيعه .
6 - تنزيل الا يات الباهرة - در امامت (يك جلد)مشتمل بر صد آيه قرآنى به حكم روايات معتبر درباره ائمّه اطهار - عليهم السّلام -.
7 - تحفة المحدثين فيما خرج فيه السنّة من المضعفين - كتابى بوده است كه نظير آننوشته نشده بود.
8 - تحفة الاصحاب - در حكم اهل كتاب .
9 - الذريعة فى الرد على البديعة - بديعه نبهانى .
10 - المجالس الفاخرة - (چهار جلد)، اول در سيره نبوى . دوم در سيره اميرالمؤ منين وحضرت زهرا و امام حسن و سوم در سيره امام حسين و چهارم درباره نه امام ديگر - عليهمالسّلام - .
11 - مؤ لفوا الشيعة فى صدرالاسلام - بعضى ازفصول آن را مجله العرفان به طبع رساند.
12 - بغية الفائز فى نقل الجنائز - غالب آنها را العرفان به طبع رساند.
13 - سرّ بغية السائل عن لثم الانامل - مشتمل بر هشتاد حديث از طرق خاصه و عامه است .
14 - زكات الاخلاق - بعضى از فصولآن را العرفان منتشر ساخت
15 - الفوائد والفرائد.
16 - تعليقه بر صحيح بخارى .
17 - تعليقه بر صحيح مسلم - از اين دو كتاب ، وسعت اطلاع مؤ لف فقيد بر احاديث وقوت محاكمات وى كه حاكى از علم سرشار و تعمّق وى در بحث است ، بخوبى ديده مىشود.
18 - الاساليب البديعة فى رجحان ماتم الشيعة -مشتمل بر دليل عقلى ونقلى راجع به رجحان عزادارى شيعه .
سيّد بزرگوار مى گفت : ((اندوه فقدان اولاد از ميان مى رود، ولى اندوه فقدان افكار بكر،طولانى و مادام العمر مى ماند)). امّا مؤ لف بزرگوار سرانجام با تأ ليفات ديگر، آنچهرا از دست داده بود تقريباً جبران كرد. و آثار زنده و ارزنده اى بر جاى گذاشت كه هميشهباقى خواهد بود.
مؤ سّسات خيريّه :
سيد بزرگوار مى فرمود: ((از همان راه كه گمراهى شيوع يافته ، بايد وسيله هدايت رافراهم آورد)) به همين جهت ، آن بزرگ مرد علم و دين ، دامن همّت به كمر زد و در ضمنكارهاى ديگر، اقدام به تأ سيس مؤ سسات عام المنفعه به سبك روز نمود كه از جملهاينهاست (22) :
1 - المدرسة الجعفريّه - اين مدرسه را به منظور تعليم و تربيت نو نهالان شيعه وروشن ساختن جوانان اين طايفه و بالا بردن سطح معلومات آنها بنا كرد. و امروز بهصورت دانشكده اى در آمده و به ((الكلية الجعفرية )) موسوم است .
2 - نادى الامام الصادق عليه السّلام - يعنى : باشگاه امام صادق - عليه السّلام - براىجشنها و جلسات فرهنگى و مذهبى .
3 - به اين باشگاه و مدرسه ، مسجدى هم اضافه نمود، تا دانش آموزان ، فرايض خود رادر آن انجام دهند و جوانان بر پايه مذهب وانجام فرايض پرورش يابند.
4 - جمعية البرّ والاحسان - هدف از تأ سيس اين جمعيت نيكوكار، مساعدت افراد بى بضاعتو رسيدگى به كار آنها و امور كفن و دفن اموات ايشان است . به همين جهت ، خيلى كم اتفاقمى افتد كه در شهر ((صور)) فقيرى پيدا شود.
در اين اعمال خير و اقدامات فرهنگى و عام المنفعه ، فرزندان سيد بزرگوار سيدصدرالدين ، مدير مجله ((النهج )) وسيد جعفر، نماينده شهر صور در مجلس لبنان و هممعاون پدر بودند. و در راه توسعه آن ، همت مى گماشتند.
زيارت ائمّه طاهرين - عليهم السّلام - در عراق و ايران :
سيد بزرگوار در سال 1355 ه‍ ، مشاهد مقدّسه عراق را زيارت كرد و با ارحام وبستگانش تجديد عهد نمود. گروه بى شمارى از علما، وزرا، اعيان و نمايندگان مجلسعراق ، در جسر فلوجه از وى استقبال نمودند. وى در خانه دايى زاده خود، مرحوم سيد محمدصدر، رئيس مجلس ‍ اعيان عراق - كه خود از علماى بزرگ شيعه بود - وارد شد.
در اين بيت شخصيتهاى بزرگ علمى و مملكتى و عموم طبقات ، از وى ديدن نمودند و سيدصدر به افتخار وى سه ضيافت پر شكوه و مهم داد. سپس به كاظمين ، سامرا و كربلاشرفياب شد و همه جا مورد استقبال پر شور دانشمندان و عامه مردم قرار گرفت .
آنگاه به زيارت جدّ بزرگوارش اميرالمؤ منين - عليه السّلام - ، به نجف اشرف رفت ودر بيت خاله زاده اش مرحوم شيخ محمد رضا آل ياسين - كه از مراجع تقليد نجف بشمار مىرفت - وارد شد. در اين منزل ، عموم علماى اعلام ، مراجع عظام نجف ، طلاّب ،فضلا وطبقاتمختلف ، از وى ديدن نمودند. ((جمعيت رابطه ادبى نجف )) نيز به مناسبت ورود آن مردبزرگ علم و ادب ، جشن بزرگى برپا ساخت كه عموم طبقات و شخصيتهاى علمى ، در آنشركت داشتند.
سپس سيد بزرگوار به منظور زيارت حضرت امام رضا - عليه السّلام - رهسپار ايرانشد و در قم ، مهمان پسر خاله خود مرحوم آيت اللّه صدر از مراجع تقليد و زعماى آن روزحوزه علميه قم ، گرديد. در حوزه قم نيز سيد عاليقدر با مراجع و بزرگان علماى آنديار برخوردى تاريخى داشت . مذاكرات علمى ميان ايشان رد وبدل شد و همگى دانش سرشار وى را ستودند.
در ساير شهرهاى ايران نيز، سيد بزرگوار مورداستقبال علما و مردم مسلمان واقع شد و همه در تكريم و بزرگداشت وى كه مدافع صميمىاسلام و حامى تشيّع بود، سعى بليغ مبذول داشتند.
وفات او:
سيد بزرگوار، قصد داشت آخر عمر خويش را در عراق ،محل ولادت و نشو و نماى خود بگذارند، تا به ياد ايّامتحصيل خويش و ميان فاميل و بستگانش ، عمر خود را بسر آورد. و در جوار جدّ بزرگوارش‍ اميرالمؤ منين - عليه السّلام - به خاك رود. ولى تقدير چنين بود كه در همان وطن اصلى وپدرى خود لبنان ، آخرين دم واپسين خود را طى كند.
آرى ، در روز دوشنبه 8 جمادى الثانيه سال 1377 هجرى ، آن شعله فروزان خاموش شد.دستهايى كه هميشه مدافع حق بود و باطل را مى زدود از كار افتاد. و سر انگشتى كه آثارارجدار، نفيس و كم نظيرى پديد آورده بود، از حركت باز ايستاد.
همين كه خبر مرگ سيد عبدالحسين شرف الدين منتشر شد، اهالى جنوب لبنان به طرفبيروت (پايتخت ) سرازير شدند تا با زعيم بزرگ دينى خود وداع كنند. بيروت نيزتكان خورد. علما، ادبا، زعما، سياستمداران و عموم طبقات در حالى كه روحانيون ورجال دولت ، پيشاپيش آنان حركت مى كردند، جنازه فقيد سعيد را تشييع نمودند.
هواپيماى ويژه اى جنازه را به بغداد آورد طبقات مختلف در انتظار بودند. بغداد وكاظمين اورا تشييع كرد، سپس شبانه وارد كربلا شديم .تمام نقاط ميان راه تا كربلا، خود رابراى تشييع مهيا نموده بودند.در كربلا تشييع مفصلى بهعمل آمد.
اندكى پيش از غروب آفتاب ، جنازه به نجف اشرف رسيد. نجف با همه ساكنانش ؛ علما،ادبا، شخصيتها و طبقات گوناگون با تأ ثر و اندوه فراوان ، بدن بى روح علاّمهفقيد را مشايعت نمودند. با اينكه نجف از مراجع تقليد و فقها و مجتهدين بزرگى ،تشييعهاى تاريخى نموده بود، مى توان گفت تشييع جنازه مؤ لف بزرگوار سيّدعبدالحسين شرف الدين از لحاظ كميت و كيفيت بى نظير بود.
بدين گونه فقيد شيعه را در روز چهارشنبه 10 جمادى الثانيهسال 1377ه‍ ، در ميان گريه و ناله و غم و اندوه جمعيت ، در يكى از حجره هاى صحن مطهراميرالمؤ منين - عليه السّلام - به خاك سپردند.
مقدّمه آقاى سيد محمد تقى حكيم (23)
من هم اكنون در برابر كتابى پر ارزش ، اثر مؤ لفى بزرگوار قرار دارم كه در مياناكثر محققان مباحث اعتقادى ، حق استادى و تقدم دارد.
مجمع علمى منتدى النشر از من خواسته است كه با نوشتن مقدمه اى ، برخى از مضامين كلماتعلمى آن را روشن سازم . سپس پيرامون ارزش ‍ كتاب و امتيازات ويژه آن ، شرحى بنگارم .و از آن پس ، از شخصيت بزرگ مؤ لف كتاب ، سخن بگويم . با اينكه خود را شايستهاين كار پر ارج نمى دانم ، ولى نظر به تصويب مجمع علمى ، چاره اى جز اطاعت ندارم .
مقدمه اى كه بتواند مفاهيم پاره اى از اصطلاحات كتاب و اهميت مباحث آن را روشن سازد، بهگروهى از اساتيد علم اصول فقه بازگشت مى كند، و ناگزيريم براى روشن ساختنقسمتى از مفاهيمى كه در كتاب آمده ، و مؤ لف كتاب را مطابق اصطلاحات آنان نگاشته است، بياوريم .
نخستين چيزى كه با آن مواجه مى شويم ، اسم كتاب ((نص و اجتهاد)) است . بايد ديدمنظور مؤ لف از ((نص )) چيست و از كلمه ((اجتهاد)) چه را اراده كرده است ؟ و تركيب آنها((نص و اجتهاد)) چه چيزى را بازگو مى كند؟
استادان فن در پاسخ سؤ ال از ((نص )) مى گويند: ((نص ))دليل لفظى مبتنى بر حكم شرعى است كه از راه قطع ، صدور آن از شارع مقدس مسلمباشد يا اينكه ظنّ معتبر شرعى يا عقلى است ، خواه اين ظن از كتاب (قرآن ) يا سنّت(گفتار پيغمبر و ائمّه طاهرين - عليهم السّلام - ) سرچشمه گرفته باشد.
مسلم است كه مؤ لف ، از ((نص )) چيزى غير از مفاد اين تعريف را قصد نكرده است . چنانكهاز خلال مباحث كتاب ، آشكار مى گردد.
اما ((اجتهاد)) چيست ؟ علماى اصول فقه ، پاسخهاى مختلفى داده اند كه مضمون غالب آنهايكى است . آنچه از كلمات آنها به نظر مى رسد اين است كه در اين خصوص ، دو اصطلاحدارند و يكى اخص از ديگرى است :
((اجتهاد)) به مفهوم عام خود، در نظر آمدى (24) به كار بردن تمام كوشش در جستجوىظنّ به چيزى از احكام شرعى است ؛ به طورى كه جوينده احساس كند ازنيل به زايد بر آن عاجز است ))(25) .
جمعى از علماى اصول ، اين تعريف را برگزيده اند، با اين فرق كه در عبارت آناصلاحى به عمل آورده و برخى از الفاظ آن را تغيير داده اند؛ مثلاً ((دهلوى )) مى گويد:((اجتهاد، به كار بستن تمام كوشش براى ادراك احكام فرعى شرعى از ادله تفصيلىآنهاست ، كه كليات آن به چهار قسم بازگشت مى كند: كتاب ، سنّت ، اجماع و قياس))(26) .
((محمد خضرى )) (از متأ خرين ) آن را بدين گونه تعريف نموده است : ((اجتهاد به معناىبه كار بستن فقيه ، تمام كوشش خود را در طلب علم به احكام شرعى است ))، سپس مىگويد: ((اجتهاد كامل اين است كه مجتهد در طلب خود چندان كوشش بهعمل آورد كه خود را از جستجوى بيشتر عاجز بداند))(27) .
تمام اين تعريفها و نظاير آن ، اگر منظور تحديد منطقى مفهوم اجتهاد باشد، مانعى از اخذهر يك از آنها نيست .
شايد نزديكترين تعريف اجتهاد از نظر فن منطق اين باشد كه گفته اند: ((اجتهاد، ملكه اىا ست كه مجتهد به وسيله آن قادر است صغريات را با كبريات ، براى نتيجه گرفتن حكمشرعى ، به هم ضمّ كند. يا به معناى ((وظيفه عملى شرعى يا عقلى است )). اين تعريف ،ايرادهاى ساير تعاريف را نيز جبران مى كند.
به هر تقدير كه باشد، مفهوم اجتهاد، به معناى عام ، روشن است ، هر چند بعضى ازتعريفها براى اداى آن قاصر باشد.
اجتهاد به مفهوم خاص خود، در نظر شافعى ، مرادف با قياس است . وى مى گويد: ((قياسچيست ؟ آيا همان اجتهاد است ، يا قياس و اجتهاد دو چيز است ؟ مى گويم هر دو اسامى يك معناهستند))(28) .
گاهى اجتهاد را مرادف با استحسان ، رأ ى ، استنباط و قياس قرار داده و همه را اسامىواحدى مى دانند.
مصطفى عبدالرزاق ، مى گويد: ((رأ ى ، كه از آن سخن مى گوييم عبارت است از اعتماد برفكر در استنباط احكام شرعى . منظور ما از اجتهاد و قياس نيز همين است . و اين معنا هم بااستحسان و استنباط مرادف مى باشد))(29) .
اشخاص متتبّع مى دانند كه اين سخن ، خارج از مقتضيات فن و اصطلاحات فنى است . شايدمنشأ آن اختلاط بعضى از مفاهيم عام با مصاديق خود باشد، كه براى اين محقّق بزرگ روىداده است .
آنچه از تتبّع كلمات علماى اصول ، در اين خصوص به نظر مى رسد اين است كه : اجتهاد،به مفهوم خاص خود، مرادف با ((رأ ى )) در نزد آنهاست . قياس ، استحسان ، مصالح مرسلهو نظاير آن هم ، از قبيل مصاديق اين مفهوم است .
از مقابله وتركيب ((نص و اجتهاد)) در نامگذارى كتاب استفاده مى كنيم كه مؤ لف بزرگواردر اينجا از اجتهاد، مفهوم خاص آن را اراده كرده است كه عبارت باشد از: ((به كار بستن رأى در به دست آوردن حكم شرعى ، بدون اينكه نصى بر خلاف آن وجود داشته باشد)).
ادلّه اى كه در قسمتى از تعاريف اجتهاد به مفهوم عام خود تكرار شد و ((دهلوى )) در تعريفسابق خود كليات احكام را به آن ارجاع مى داد - چنانكه ذكر شد - چهار نوع مى باشد كهمسلمانان سه قسم آن را به اتفاق معتبر مى دانند؛ يعنى : كتاب و سنّت و اجماع . فقهاىمسلمين از طايفه شيعه اماميه ((عقل )) را نيز ضميمه كرده اند. درمقابل آنها اهل سنّت ((قياس )) را به سه قسم مزبور افزوده اند. بعضى از آنها، استحسانو مصالح مرسله را نيز به آن ملحق كرده اند.
نظر به اهميت بحث پيرامون اين ادلّه و مقدم داشتن بعضى بر برخى ديگر و ارتباط زيادآن به مباحث اين كتاب - كه من افتخار نوشتن مقدمه آن را يافته ام - شمه اى در حدود احتياجدر اين خصوص مى آوريم :
منظور از كتاب ، قرآن مجيد است كه خداوند بر پيغمبر خود -صلّى اللّه عليه وآله -نازل فرموده و پيغمبر در زمان خويش به امت ابلاغ كرده و مسلمانان تاكنون بدون زياده ونقصان ، آن را حفظ كرده اند.
آيات قرآن ، پيرامون احكام شرعى اعم از آنچه در عبادات يا موارد معاملات وارد شده ، مانندقوانين فردى يا احكام مدنى يا جنايى يا جزايى و غيره در حدود پانصد آيه ، كمى بيشتريا اندكى كمتر است .
اين آيات به اعتراف مذاهب اسلامى ، به عنوان مصادر اوليه احكام شرعى شناخته شده است. گروهى از فقهاى بزرگ ، اين آيات را با نحوه ارتباط آنها با احكام فقهى ، طىابوابى در تأ ليفات مستقلى جمع آورى كرده اند؛ مانندفاضل مقداد سيورى (متوفاى 826 ه‍ ) مؤ لف((كنزل العرفان فى فقه القرآن )) شيخ احمدبن شيخاسماعيل بن شيخ عبدالنبى جزائرى نجفى ، مؤ لف ((قلائد الدرر فى بيان آيات الاحكامبالا ثر)) وغير اينان (30) .
از آنجا كه بعضى از اين آيات از لحاظ عام و خاص بودن يا اطلاق و تقييد يااجمال و تفصيل ، ناسخ و منسوخ ، حاكم و محكوم و ساير شؤ ون ديگر احتياج ، بهتوضيح دارد، چنانكه اعمالى براى مكلّفين هست كه در اين آيات تشريع شده ، لذا نيازىبه مصدر دومى پيدا مى كنيم كه عبارت از ((سنّت )) باشد و منظور از آن ، گفتار معصوميا فعل يا تقرير اوست (31) .
اين هم از نظرى بخاطر تكميل تشريح و از نظر ديگر به منظور توضيح نصوص قرآناست كه نيازمند به روشن ساختن مى باشد. بنابراين ((سنت ))مكمل ((كتاب ))، يعنى قرآن مجيد است ، بلكه در حقيقت كتاب و سنّت از حيث انتساب بهقانونگذار اول - كه هر چه گفته است وحى آسمانى است - يكى مى باشد.
مسلمانان همگى اتفاق بر حجّيت سنّت نموده اند. عبدالوهاب خلاف مى گويد: مسلماناناتفاق دارند كه قول يا فعل يا تقريرى كه به منظور تشريع و پيروى كردن باشد وبا سند صحيح مفيد قطع يا ظنّ راجح رسيده است ، براى عموم مسلمانان حجّت است . و مصدرتشريع اسلامى مى باشد كه مسلمانان احكام شرعى وافعال مكلّفين را از آن استنباط مى نمايند. به اين معنا كه احكام وارده در سنن با احكام واردهدر كتاب (قرآن ) قانون واجب الاتباع است (32) .
((اجماع )) نيز به كتاب و سنّت مى پيوندد. يا بخاطر اينكه فقها آن را يكى از ادلهبشمار آورده اند و مورد رد و قبول واقع مى شود، و يا به علت اين است كه بهقول معصوم منتهى مى گردد. در هر صورت ((اجماع )) در نزد بسيارى از محققين علماى مايكى از مصادر معتبر است .
از آنجا كه ما مسلمان هستيم ، عقيده داريم داراى دينى آسمانى مى باشيم كه تمامنيازمنديهاى ما را در تنظيم علايق ما روشن ساخته است ؛ خواه علايق و ارتباط با خدا باشديا با خود يا يكديگر.
مى دانيم كه اين شريعت با سهولت و نرمشى كه خدا در آن به وديعت نهاده است ، باگذشت زمان پيش مى رود. به همين جهت نيز آخرين همه اديان محسوب مى گردد. و مادام كهچنين باشد ما را نمى رسد كه از نصوص تشريعى و احكام مسلّمه آن ، سرپيچى نموده واز پيش خود، در آنها اعمال رأ ى كنيم
اين معنا نيز نزد اكثر بزرگان علم اصول ، از قديم و جديد و سنّى و شيعى ، يكى ازاصول مسلم بوده است .
استاد ((عبدالوهاب خلاّف )) در كتاب خويش ((مصادر تشريع اسلامى )) آنجا كه موارداعمال رأ ى را تعيين مى كند، مى گويد: واقعه اى را كه نص ‍ قطعى از حيث دلالت و وروددلالت بر حكم آن دارد و مى رساند كه عقل ، جز حكم معيّن آن را نمى تواند درك كند، نمىتوان در آن اجتهاد كرد، بلكه واجب است از همان حكم نصّى كه در آن باره رسيده است ،پيروى نمود. ازين رو درباره وجوب اقامه نماز يا طبقات ورّاثى كه ارث مى برند،اجتهاد، مورد ندارد. به همين جهت در ميان اصوليان مشهور است كه مى گويند: ((در موردىكه نص قطعى صريح وجود دارد، نمى توان اجتهاد كرد)).
ولى در واقعه اى كه نصّى ظنّى الدلاله ، دلالت بر حكم آن دارد، به اين معنا كهاحتمال دارد نص ، دلالت بر دو حكم يا بيشتر كند وعقل هم قادر است دو حكم يا بيشتر آن را درك كند، جاى اجتهاد هست ، ولى اجتهادى در حدودفهم مراد از نص و ترجيح يكى از دو معنا يا معانى آن .
مجتهد هم بايد كوشش خود را با اجتهاد در اين ترجيح ، به وسيلهاصول لغوى و تشريعى و آنچه اجتهادش براىعمل كردن به آن رسيده است ، به عمل آورد؛ مثلاً گفتار خداوند در آيه وضو ((وَامْسَحُوابِرُؤ سِكُم ))(33) احتمال دارد ((باء)) براى الصاق و واجب باشد كه همه سر را مسحكند، يا اينكه ((باء)) براى تبعيض و ميزان وجوب مسح بعضى از سر باشد.
تا آنجا كه مى گويد: موردى كه نصّى دلالت بر حكم آن ندارد و اجماعى هم منعقد بر حكمآن نشده ، جاى اجتهاد به رأ ى است (34) .
بعضى از احكامى كه در اسلام تشريع شده ممكن است از راه علم به آن رسيد، خواه بهتوسط عقل باشد: مانند ملازمات عقليه ، يا به وسيلهنقل ، مانند خبر متواتر، يا اين كه محفوف به قرائن باشد، ولى بعضى هم ((علم )) در آنراه ندارد و راه آن منحصر به ((ظنّ)) است . ظن هم از طرقى است كه به طوركامل كشف از واقع نمى كند تا اعتماد بر آن صحيح باشد.
شارع مقدس هم به طور مطلق عمل به ظنّ را نكوهش كرده است . چنانكه در آيه ((اِنْ يتّبعونالا الظّنّ وَ اِنّ الظّنّ لايُغنى مِنَ الحَقّ شَيْئاً))(35) وآيه ((يا ايّها الّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُواكَثيراً مِنَ الظّنّ اِنّ بَعْضَ الظَنِّ اِثْمٌ))(36) وغيره تصريح شده است .
با اين وصف ، شارع مقدس ، با رخصت ، اجازه داده است كه به نوعى از ظنعمل شود و آن را از راه لطف به بندگانش و تسهيل امر آنان ، حجتى پايدار دانسته است ،مانند خبر واحد، اجماع و غير اين دو، از آنها كهدليل خاصى بر اعتبار آن رسيده است .
مؤ دّاى اين طرق مجعول را بايد اخذ كرد و در غير اين صورت ، بايد به آنچه شارع مقدسدر اين مورد براى ((شاك )) قرار داده است ، توجه نمود، مانند دو قاعده حلّ و طهارت واصول احرازيه امثال استصحاب . و با يأ س از برخورد به وظيفه اى كه از اين قواعد واصول استفاده مى شود، اگر مورد داشته باشد بايد بهاصول غير احرازى شرعى ملتجى شد. و در صورتى كه مورد نداشته باشد، بايد بهاصول عقلى پناه برد كه منتهى به وظيفه اى مى شود كه مكلّف به آن پناه مى برد، مانندكسى كه مأ مون از عقاب است .
منظور از ((قياس )) - چنانكه معروف دواليبىنقل مى كند - ((الحاق امرى به امر ديگرى در حكم شرعى است به واسطه اتحادى كه درعلت دارند))(37) . اين معنا اگر بواسطه تصريح علت در موضوع مورد قياس ‍ بهكتاب و سنّت بازگشت كند؛ مثل اينكه بگويد: شراب به علت اسكار آن حرام است ، باعموم علت ، حكم ، سرايت به تمام مسكرات مى كند، هر چند شراب نباشد. يا اينكه علت ،مدلول لفظ باشد، ولو به مناسبت حكم وموضوع ، در اين صورت ، به اتفاق كلّيه مذاهباسلامى ، بايد آن را اخذ كرد.
ولى چنانچه دست يافتن به علت آن ، بسختى انجام گيرد، شيعه آن را نمى پذيرد؛ زيراائمّه اهل بيت - عليهم السّلام - آن را مردود دانسته و از پيروى حكم شرعى مستفاد از طريق آن، منع كرده اند. بعلاوه ادله اى را كه براى حجّيت آن ، مورد اعتماد قرار داده اند، از اثباتآن قاصر است .
آنچه درباره قياس گفته شد، درباره استحسان هم جارى است ؛ زيرا - چنانكه مى گويند -استحسان قياس خفى است و ادله اعتبار آن ، نارساتر از ادله قياس است .
اما ((مناسب مرسل ملايم )) به گفته متكلمين اصولى ، يا ((مصالح مرسله )) در نظر فرقهمالكى يا ((استصلاح )) به عقيده غزالى (38) راجع به معناى آن و ميزانى كه مى تواناخذ به آن كرد و تقديم آن بر ادله اوليه ، انظار فقها مختلف است .
استاد ((خلاّف )) آن را بدين گونه تعريف مى كند: ((مصلحتى است كه شارع ، حكمى براىاثبات آن تشريع نكرده است و هيچ دليل شرعى هم بر اعتبار يا الغاى آن ، دلالتندارد))(39) .
با اين مفهوم ، شيعه اخذ به آن را جايز نمى داند تا چه رسد كه آن را بر ادلّه اوليه مقدمبدارد؛ چون شيعه ، اجماع دارد بر حرمت تشريع ، تشريع به اين معنا هم بدين گونهاست كه مى گويند: ((داخل نمودن چيزى كه از شرع نرسيده در شرع مقدس )) سخن مناسببا اين تعريف ، يكى از آشكارترين مظاهر تشريع است .
تعجب از بعضى محققان سنّى است كه گفته اند: شيعه چنين تشريع را مورد پذيرش قرارداده و مقدم بر نصوص مى دانند.
مؤ لف بزرگوار در مجله ((العرفان )) و در همين كتاب (40) ، آن را به كلى بى اساسدانسته و نظر شيعه را در اين باره - چنانكه مى بايد - تشريح نموده است ...
در كتب اصول فقه شيعه و كتابهاى فقهى استدلالى اين طايفه ، ذخاير تشريعى بسيارىهست كه از پرتو فتح باب اجتهاد، پديد آمده است . به طورى كه اگر آن را براصول خود عرضه دارند و از آن استفاده نمايند، بسيارى از اصلاح طلبان كه مى خواهندقوانين جديد را جايگزين احكام اوليه نمايند و قوانين تازه اى را به نام ((مصالح مرسله)) كه مستند به اساس شرعى هم نيست ، به جاى آنها وضع كنند، بى نياز مى گرداند.
ما اميدواريم حقوقدانان ما كه به اين بحثها توجه دارند، ونيز بزرگان فقهاىاهل تسنّن كه به تقليد از پيشينيان خود، درهاى اجتهاد را به روى خود بسته ، و در اينمدت طولانى ، خود را از مهمترين ذخيره عقلى ، محروم كرده اند، از تجارب برادران شيعهخود، در اين راه استفاده نمايند.
خلاصه كلام اينكه : كتاب ، سنّت واجماع كه ملحق به آنهاست ، هر دو بالطبع بر بقيهادلّه ، مانند قياس ، استحسان ، مصالح مرسله وغيره - كه عنوان ادله متعدد به خود گرفتهاند - مقدم مى باشند.
بنابراين هيچ مجتهدى را نمى رسد كه با وجود نصّمعمول ، چيزى از اين قواعد يا اصول عقلى را بر خلاف آن ، موردعمل قرار دهد.
از آنجا كه بحث ما در اين مقدمه ، متعرض اعمال ، فتاوى و احكامى است كه در صدر اسلامپديد آمده است ، دور از وقايع است كه پيش از بررسى روش آنها در اين مورد، نظرياتخود را در تقديم رتبه دليلى بر دليل ديگر، ابراز بداريم .
بعضى از مورخان نقل مى كنند كه وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - معاذ ابنجبل را از جانب خود روانه يمن كرد، از وى پرسيد: هرگاه مسئله اى براى تو پيش آمد،درباره آن چگونه حكم مى كنى ؟
معاذ گفت : بر آيات كتاب خدا قضاوت مى كنم .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اگر در كتاب خدا حكم آن را نيافتى چه ؟
معاذ گفت : طبق سنّت رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -عمل مى كنم .
حضرت فرمود: اگر در كتاب و سنّت چيزى نيافتى ، چه مى كنى ؟
گفت : مطابق رأ ى خود اجتهاد مى كنم و منحرف هم نمى شوم (41) .
گفته شده كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - معاذ را متعاقب اين بيان ، مأ مورقضاوت در يمن نمود. و چنانكه در تتمه روايت هست ، او را مورد ستايش قرار داد و فرمود:((خدا را حمد مى كنم كه فرستاده خود را مطابق رضاى پيغمبرش موفق داشت ))(42) .
در حديث ميمون بن مهران است كه : ((هرگاه دعوايى نزد ابوبكر مى آوردند، نگاه بهكتاب خدا مى كرد، اگر حكمى در آن مى يافت ، مطابق آن قضاوت مى كرد، و چنانچه ازدسترسى به حكم ، عاجز مى ماند، بيرون مى آمد و از مسلمانان مى پرسيد و مى گفت :فلان دعوا را نزد من آورده اند، آيا شما اطلاع داريد پيغمبر در اين مورد به نحوى حكمكرده باشد؟)).
گاهى مى شد كه عده اى نزد وى گِرد مى آمدند و همگى در آن خصوص ، احكامى از پيغمبرنقل مى كردند و ابوبكر مى گفت : خدا را شكر كه افرادى در ميان ما قرار داد كه علمپيغمبر را براى ما حفظ كنند!
و چنانچه از يافتن سنّت پيغمبر هم درمانده مى گشت ، بزرگان و برگزيدگان مسلمين رادعوت مى كرد و با آنها به مشورت مى پرداخت . و همين كه رأ ى آنها بر امرى قرار مىگرفت ، مطابق آن حكم مى كرد(43) .
و از دستورهايى كه عمر به شريح قاضى داده است ، نظير اين سخن يا مضمون آن بازيادتى هست ؛ آنجا كه عمر به شريح دستور مى دهد كه : ((... بنابراين اگر موردىپيش آمد كه حكم آن در قرآن نبود و از سنّت پيغمبر هم خبرى نرسيده بود، و هيچيك ازاهل علم نيز قبل از تو درباره آن نظر نداده بود، يكى از دو كار را انتخاب كن : اگرخواستى با رأ ى خود اجتهاد كنى و به علتى آن را مقدم بدارى ، مقدم بدار، وگرنه آن رابه تأ خير بينداز. و به نظر من اگر به تأ خير بيندازى براى تو بهتر است))(44) .
و از عبداللّه مسعود روايت شده است كه گفت : اگر دعوايى به شما عرضه شد، بايدمطابق آنچه در كتاب خداست قضاوت كنيد و اگر در كتاب خدا حكمى نبود، به همان گونهكه پيامبر حكم كرده است قضاوت نماييد، و اگر موردى پيش آمد كه نه در كتاب خدا حكمىداشت و نه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - درباره آن قضاوت نموده بود ، مطابق نظرافراد شايسته امّت عمل كنيد ، و چنانچه موردى بود كه نه در كتاب خدا حكمى باشد و نهاز پيغمبر چيزى رسيده بود و نه افراد شايسته نظرى دادند، به رأ ى خودعمل كنيد و اگر عمل به رأ ى را ناخوش داشتيد، برخيزيد و شرم نكنيد(45) .
و نظاير اينها از احاديث وارده از صحابه فراوان است . و مى توانيد به موارد آنها در كتباصول فقه مراجعه كنيد.
دكتر ((گلدزيهر)) (خاورشناس معروف ) درباره اخبارى كه وجود رأ ى را در زمان پيغمبر وعمر ثابت مى كند، شك كرده است . از جمله اين اخبار، خبر پيغمبر با معاذبنجبل در اعزام وى به يمن و سفارش عمر به شريح قاضى و مكتوب او به ابو موسىاشعرى است كه در آن بسيارى از قوانين قضا و طرقى را كه در موارد عدم دسترسى بهنص ، مى توان به وسيله آن قضاوت نمود، بيان كرده است . بويژه در اين مكتوب ،اصطلاح قياس - كه بعدها شناخته شد - هم آمده است (46) .
به نظر اين خاورشناس - كه به گفته محمد يوسف موسى ، در مطالعات اسلامى تحقيقزيادى به عمل آورده است - عمل به رأ ى در قرناول اسلام پديد آمد، ولى رأ ى در اين مرحله بسيار پيچيده و خالى از توجيه ايجابى ودور از مذهب و طريقه مخصوص به آن بود. سپس در عصر بعدى ، حدّ معينى پيدا كرد و بهصورت ثابتى در آمد و از آن موقع ، كلمه ((قياس )) را براى آن در نظر گرفتند(47) .
دكتر موسى ، ترديد ((گلدزيهر)) خاورشناس و همفكران او را به علت دورى آنها از فهمروح اسلام ، مردود دانسته و مى گويد: رواياتى كه ((ابن القيم )) ذكر كرده است براىرساندن اين معنا كافى است . ولى او سپس ‍ مى گويد: ((حقيقت اين است كه ((رأ ى )) در اينفترت از فترتهاى تاريخ فقه اسلامى ، قياسى كه بعدها در عصر فقهاى چهار مذهبمشهور شناخته شد، نيست )).
اما رأ يى كه بعضى از صحابه آن را استعمال مى كردند، اگر همين قياس ‍ نباشد، چندانهم از آن دور نيست . هر چند درباره ((علت حكم )) و روشهاى آن و ساير مباحثى كه مى بايدبراى استعمال قياس آورده شود، از آنچه ما در عصر آن فقها شناخته ايم چيزى به مانرسيده است (48) .
ارزش ترديد اين خاورشناس و رد آن هر چه باشد، آنچه ترديد ندارد و در بحث ما اهميتدارد اين است كه قسمتى از مضامين آن طبيعى است . و آن هم تعلّق به موقعيت صحابه دربرابر حكم منصوص عليه در كتاب يا سنت و عدم تجويز اخذ به غير آن دارد. بويژه كهامثال اين آيات هم در مقابل آنها قرار داشته است : ((وَما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ومانَهاكُم عَنْهُفَانْتَهُوا))(49) .
با اين وصف ، بعضى از صحابه به طور طبيعىعمل كرده اند و ناچار آراء مخالفى اظهار مى داشتند. و اين هم يا به واسطه حالت نفسانىمخصوص ‍ به آنها و يا به علت موقعيتى بود كه آنها را ناگزير از آن مى ساخت .
گاهى هم اتفاق مى افتاد كه بعضى از صحابه در مواردى كه نصّى نبود، خود را بهآراء ديگرى مأ نوس مى كردند و بدين گونه ، بذر ((اجماع )) به معناى مصطلح ميان متأخّران را پاشيده و براى خود پديد آوردند. چنانكه به نظر من مى رسد، آنها اغلب در اينموارد پناه مى بردند به وظيفه شاك كه از رأ ى ياعقل گرفته مى شد، هر چند آن رأ ى و عقل ، به مفهوم امر آنها كه گلدزيهر و دكتر موسىگفته است ، نبود.
طبيعى بود كه صحابه پيش از فحص نص از كتاب يا سنّت ، در اين واقعه يا موردعمومى ترى ، ناگزير به اين وظيفه نمى شدند، بويژه كه به گفته ابن حزماندلسى : ((مى دانيم كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در مدينه بود، و اصحاب آنحضرت به واسطه كمى آذوقه وسختى معيشت در حجاز، در تلاش معاش بودند. پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - فقط در حضور اصحاب حاضر ، فتوا مى داد و حكم صادر مى كرد.و تنها با نقل يك يا دو نفر از حاضران مجلس بود كه حجت بر غايبان ، تمام مى شد. واحكام اسلامى نيز آنها را فرا مى گرفت ))(50) .
و نيز ابن حزم مى گويد: ((به طور قطع مى دانيم كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -وقتى فتوا مى داد يا حكم صادر مى كرد، براى اين منظور، گروهى از مردم مدينه را گردمى آورد. اين چيزى است كه ترديد ندارد. ولى پيغمبر اكتفا مى كرد به كسانى كه درحضور او بودند و مى ديد كه آنچه به حاضران مى گويد،شامل غايبان هم مى شود. اين موضوعى است كه هر كس داراى حس سالم باشد، نمى تواندآن را انكار كند))(51) .
و نيز اگر به گفته ((ابن حزم )) حجت به وسيله حاضران ، بر غايبان قائم مى گردد وبالفعل هم قائم مى باشد، غايبان نمى بايد فحص از آن را ترك گويند، و به وظايفشاك رو آورند، تا از دسترسى به آن مأ يوس ‍ گردند.
بعضى از آن احاديث دلالت دارد كه سيره اصحاب به همين نحو جارى بوده است . از جملهدر حديث ميمون بن مهران است كه : ((اگر حكمى در كتاب (قرآن ) نبود، و سنتى از پيغمبردر آن خصوص وجود داشت ، مطابق آن حكم شود، و چنانچه دسترسى به سنّت نبود،بايدبيرون برود واز مسلمانان سؤ ال كند)).
كتاب ((اجتهاد در مقابل نصّ)) مشتمل بر اعمال واحكام و فتاوايى است كه از بعضىبزرگان صحابه در زمان حيات رسول اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - وبعد از آن حضرت، صادر شده و با هيچ يك از اين مبانى - با اختلافى كه دارند - هماهنگ نيست .
بعضى از آنها صريحاً مخالف نصوص كتاب و سنّت است كه در موضوع آنها رسيده است. آن هم با علم به مخالفت كه اگر حمل به صحت و عذر صاحبان آنها نبود، به معارضهنزديكتر بود تا به اجتهاد.
بعضى ديگر نيز صريحاً مخالف با نصوص است ، با اين فرق كه صاحبان آنجاهل به نصوص و ارجاع حكم به آن ، بعد از آگاهى بودند.
اين قسم مخالفت با نص ، اگر بر وفق قواعد مقرر نزد آنها بوده ، عادتاً نمى بايد مؤاخذه اى داشته باشد، به اين معنا كه صاحب آن ، كوشش خود را در فحص ازدليل اولى به عمل آورده است ، ولى از دسترسى به آن مأ يوس شده و پس از يأ س ،فتوا داده يا حكم نموده است .
و به اين علت كه اين فتاوا، اعمال و احكام به واسطه عدم اقدام اصحاب آن به فحص ياكوتاهى آنها از بررسى كامل در اطراف آن بر اين اسلوب ، جارى نبوده است ، بويژه كهآگاهان به آنها نزديك بودند. و اگر جاى فحص و سؤال بود مى بايد سؤ ال نمايند، صاحبان آنها عادتاً بايد مؤ اخذه شوند؛ چون به خاطروجود اشخاص مطلع ، حجت بر آنها قائم بود. و چنانكه در سابق از ابن حزمنقل كرديم ، حجت هنگام صدور نص ‍ در واقعه ، بخاطر كسانى كه در محضر پيغمبر -صلّى اللّه عليه وآله - بودند، بر غايب قائم مى گرديد، بعلاوه مخالفت اين فتاوا،احكام و اعمال با آنچه خود آنها در امثال اين وقايعمعمول داشتند.
قسم سوم آن ، اجتهاد در مدلول نص و انتخاب روشى است كه مخالف مقتضاى ظاهر آن است .و عكس مفهومى است كه معاصران آنها فهميده اند. اين نوع اجتهاد، در حقيقت بازگشت بهالغاى نص مى كند، هنگامى كه حجيت ظهور، در اينقبيل مباحث ، حاكم باشد.
اين معناى همان ((اجتهاد در مقابل نص )) است كه مؤ لف آن را عنوان اين كتاب قرار داده است ؛زيرا همگى بازگشت به اجتهادات و اعمال رأ يهايى مى كند كه به طور قطع و واقع ،نصوص بر خلاف آن قائم است .
بعضى از فصول تاريخى كتاب ، با اين اجتهادها درمقابل نص وفتواها، بستگى كامل دارد و به عنوان((فصل )) از بحثهاى اصلى كتاب ، مشخص ‍ گشته است (52) .
يك نگاه اجمالى به هر يك از مسائل مهم كتاب ، ميزان رنج و كوشش ‍ مؤ لف بزرگوار رادر تتبّع و استخراج اين مسائل از مظان آنها در كتب تاريخ و حديث و دقت نظر و فكر عميق وقدرت علمى معظم له را كاملاً جلوه گر مى سازد، به طورى كه در كمتر كسى از محقّقانمشابه ، سراغ داريم .
اسلوب كتاب نيز همان روش مخصوص مؤ لف عاليقدر در كليه مؤ لفاتش ‍ مى باشد كهاصالت و رسايى و كوتاهى عبارت با معانى بلند دركمال ايجاز واختصار در آن مى درخشد.
كافى است كه در تعريف اين بحثها از نظر عمومى بگوييم كه : اين كتاب پر ارج ،بهترين معرف قدرت روح بزرگ انسانى در مبارزه باعامل زمان ، با همه طول مدت آن است ؛ زيرا مؤ لف بزرگوار، اين كتاب را در زمانى تأليف نموده است كه 85 سال از عمر گرانبهاى خود را به خواست خداوند، پشت سر مىگذارد و خلاصه تجارب بيش از نيم قرن خود را در بحث و تنقيب و تحقيق ، در آن بهوديعت گذارده است .
كتاب ((اجتهاد در مقابل نص )) آخرين اثر گرانبهايى است كه از قلم شريف وى تراوشنموده است .
آقاى حكيم بحث خود را پس از اين ، در نُه صفحه ديگر درباره شخصيت والاى مؤ لف فقيدو آثار فكرى وعملى و انديشه هاى سياسى ، دينى و اصلاحى او ادامه داده است . در اينجابه مختصرى از آنها اكتفا مى كنيم :
((سخن از شخصيت والاى مؤ لف بزرگوار به بيش از نيم قرنقبل بازگشت مى كند. او در نجف اشرف تحصيل كرد، و از چهره هاى درخشان فضلاى آنمركز بزرگ علمى بود كه در آن گذشته از علوم عربيت ، فقه ،اصول ، فلسفه ، شعر و ادب هم تدريس مى شده است .
سيد بزرگوار در زمان جوانى در لبنان (وطن خود) با استعمار فرانسوى كه لبنان وسوريه را در اشغال داشت به مبارزه برخاست . و در اين راه دچار مصائب زيادى شد. ازجمله اين كه حدود بيست كتاب از تأ ليفاتش را فرانسويان طعمه خويش ساختند. او ازلبنان تبعيد شد و سالها در تبعيد بسر مى برد.
پس از بازگشت به وطن ، اقدام به تأ سيس مؤ سسات عام المنفعه براى شيعيان جنوبلبنان كرد. همين كار را در زمان وى مرحوم آقا سيد محسنجبل عاملى در سوريه انجام داد.
مؤ لف در شهر ((صور)) ((مدرسه جعفريه )) را تأ سيس كرد و در كنار برنامه هاىدرسى جديد، دروس دينى را هم قرار داد. و سرپرستى آن را به پسرش ((سيد جعفرشرف الدين )) واگذار نمود تا اهداف دينى او را در آن مدرسه تحقق بخشد.
او در نظر داشت در آن مدرسه بخشى را هم به آماده سازى طلاّب علوم دينى اختصاص دهدكه در آينده آنها را براى تكميل معلومات خود تا سر حد اجتهاد روانه نجف اشرف كند.
از آثار فكرى و قلمى او بايد از ((الفصول المهمه ))، ((المراجعات ))، ((كلمةحول الرؤ يه ))، الى المجمع العلمى )) و ((اجوبة موسى جار اللّه )) ياد كنيم كه همگى درپيرامون مسائل كلامى به طرزى نوين بحث مى كند . بهترين آنها كتاب ((المراجعات ))است كه مسائل كلامى و عقيدتى شيعى و سنّى ميان او و شيخ وقت الازهر مصر مبادله شده واو عاليترين مسائل را با بهترين عبارات مطرح ساخته است .
علاّمه فقيد در فقه نيز مسائل و مباحثى را به منظور ارائه نظرات ژرف فقهاى شيعه ،تدوين نموده كه مى توان آنها را در كتابش ((مسائل فقهيه خلافيه )) ديد. من در ديدارم ازوى در لبنان پيشنهاد كردم كاش اين مباحث را بيشتر ومفصل تر دنبال مى كرد؛ زيرا عصر و زمان ما نياز مبرمى به آن دارد.
آن بزرگوار در پاسخ ، مژده داد كه اقدام به تأ ليف كتابى نمودهمشتمل بر تاريخ مسائل مورد اختلاف فريقين در فقه و كلام از صدر اسلام تا زمانتشكل مذاهب اسلامى در اواسط عصر عباسى . او نامش را ((اجتهاد درمقابل نص )) گذارده است .
وقتى به نجف اشرف باز گشتم ، قسمتهايى از آن را براى ((مجمع علمى منتدى النشر))مى فرستاد تا مورد استفاده دانشجويان قرار گيرد، ولى تا از ايشان خواستيم كتاب رابه صورت كامل براى ما بفرستد. و چون كتاب رسيد توفيق انتشار آن را بدين گونهكه مى بينيد يافتيم . اميدواريم در آينده نيز توفيق نشر اينقبيل كتابها را داشته باشيم .

next page

fehrest page

back page