نه! چنين نيست، همه چيز روشن است و همه معيارها واضح است و هيچ عذرى از كسى مسموع نيست!
براى راهنمايى رهروانِ جادّه هاى پرپيچ و خم، گاه از پرچمهايى كه در نقاط مختلف جادّه نصب مى شود، استفاده مى كنند و گاه نشانه هايى در پيچ و خم ها مى نهند و گاه در بلندى ها در مسير صحيح، چراغ روشن مى كنند (مخصوصاً براى شبها). يكى از اين دلايل سه گانه براى پيدا كردن راه كافى است; حال اگر هر سه باهم باشد، نهايت كمال مطلوب و اوج هدايت است. امام(عليه السلام) مى فرمايد: خدا با شما چنين معامله كرده است.
سپس اين كلّى را بر مصداق روشنش تطبيق كرده و از عام به خاص پرداخته، تا نگويند: ذكر اين كلّيات مشكلى را براى ما حلّ نمى كند. ديگر بار مى فرمايد: «شما را به كدام وادى گمراهى مى برند، و چگونه سرگردان مى شويد در حالى كه عترت
1. «تُؤفكون» از مادّه «اِفك» (بر وزن فكر) به معناى انحراف و دگرگون شدن است و به همين جهت به دروغ و تهمت «افك» گفته مى شود.
[577]
پيامبرتان در ميان شماست؟!» (فَأَيْنَ يُتَاهُ(1) بِكُمْ! وَ كَيْفَ تَعْمَهُونَ(2))
كسانى در بيابان هاى زندگى گمراه مى شوند كه، نشانه هاى حق را در دست نداشته باشند و افرادى حيران و سرگردان هستند كه دلايل روشن و معيارهاى شناخت در اختيارشان نيست; امّا شما با داشتن عترت پيامبر در ميان خود، هرگز نبايد به چنين سرنوشتى گرفتار شويد.
سپس براى معرّفى بيشتر مى افزايد: «آنان زمامداران حقّ اند، و پرچم هاى دين، و زبان هاى گوياى صدق و راستى.» (وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ، وَ أَعْلاَمُ الدِّينِ، وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ).
كسانى كه خود را به آنها تسليم كنند، آنان را به سوى حق مى برند و آنها كه در كنارشان باشند، از زبان صدق آنان بهره مى گيرند و آنان كه از دور به آنها بنگرند، همانند كسى كه از دور به پرچم هاى هدايت مى نگرد، هدايت مى يابند. هر كدام به مقدار شناخت و تسليمشان بهره مى گيرند.
مفهوم تحت اللفظى جمله «هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ» اين است كه: «آن بزرگواران خودشان زمام هاى حقّ اند.» و همچنين مى شود آن را كنايه از زمامدارى حق دانست و در هر دو صورت مفهومش اين است كه: «حق به دنبال آنها در حركت است.» شبيه حديث معروفى كه مى فرمايد: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ، وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُمَا دَارَ; على، با حق است و حق با على، كه به هر طرف او بگردد، حق با او مى گردد»(3).
تعبير به «أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ» اشاره به اين معنا است كه وجود آن بزرگواران زبانى
1. «يُتاه» از مادّه «تَيه» (بر وزن شيء) و «تِيه» (بر وزن پيه) به معناى گم كردن راه و حيرت و سرگردانى است.
2. «تَعْمَهُون» از مادّه «عَمَه» (بر وزن فرح) به معناى تحيّر و سرگردانى است. بعضى گفته اند «عَمى» در لغت عرب به معناى نابينايى چشم ظاهر است و «عمه» نابينايى چشم باطن. (البتّه عَمى به صورت مجازى در فقدان بصيرت نيز به كار مى رود.)
3. اين حديث را «علاّمه امينى» با سندهاى مختلف، از منابع اهل سنّت نقل مى كند (الغدير، جلد 3، از صفحه 176 به بعد).
[578]
است، كه بيانگر فرمانهاى الهى و ترجمان وحى است; همان گونه كه زبان، چيزى از خودش نمى گويد، بلكه ترجمان دل و روح انسان است.
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا داده شده است كه «زبان آن بزرگواران، جز به صدق و راستى گردش نمى كند» چه در امورى كه از خدا و پيامبر نقل مى كنند و چه در سخنانى كه از وجودشان مى جوشد; همه صدق است و همه راستى!
البته اين دو تفسير با هم تضادّى ندارد و مى تواند در معناى جمله، جمع باشد.
در آخرين جمله ازاين فراز مى فرمايد: «حال كه چنين است، آنها را در بهترين جايى كه قرآن را در آن حفظ مى كنيد (در درون جان و روحتان) قرار دهيد و همچون تشنگان، براى سيراب شدن، به سرچشمه هاى (زلالِ علومِ) آنان روى آوريد.» (فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقُرآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَالْهِيمِ(1) الْعِطَاشِ).
قرآن، گاه برزبان انسان جارى مى شود و گاه در عمل او ظاهر مى گردد و گاه در عمق روح و جان او، جاى مى گيرد و تمام وجودش را روشن مى كند; بهترين جايگاه قرآن از اين سه محل، همان جايگاه اخير است; جمله بالا مى گويد: «محبّت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در عمق روح و جان خود پذيرا شويد! همان گونه كه بهترين جايگاهِ قرآن روح و جان شماست.»
اين جمله، در حقيقت تأكيدى است بر «حديث ثَقَلين» كه عترت را در كنار قرآن قرار مى دهد و عموم مسلمانان را به پيروى از هر دو دعوت مى نمايد و بر عدم جدايى آن دو از يكديگر، تا دامنه قيامت، تأكيد مى كند.
تفسير ديگرى براى اين جمله نيز ذكر شده است و آن اينكه: «آنها را در بهترين جايگاهى كه قرآن توصيه مى كند جاى دهيد» و آن، جايگاه امامت و پيشوايى خلق است، كه در آياتى همچون آيه «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ...(2)» و آيه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا1. «هيم» جمع «اَهْيمَ» در اصل به معناى شتر تشنه است. به شن هاى خشكى كه آب را به درون خود مى بلعد و گويى تشنه است نيز اين واژه اطلاق مى شود.
2. سوره مائده، آيه 55.
[579]
أُنْزِلَ إِلَيْكَ...(1)» و آيه «قُلْ لاَأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»(2) و مانند آن آمده است.(3)
البتّه تفسير اوّل مناسب تر است.
تعبير به «اَلْهِيمِ الْعِطَاشِ» (شتران تشنه) اشاره لطيفى است به اين نكته كه وجود آن بزرگواران، همچون چشمه آب حيات است و شما در نهايت به آنچه نزد آنهاست شديداً نيازمنديد; بايد بدون ترديد و با سرعت و جديّت و به صورتى مشتاقانه و عاشقانه به سوى آنها بياييد و از چشمه فيّاض وجودشان بهره گيريد; بديهى است هنگامى كه بهترين منزلگاههاى قرآن را براى آنها قائل شويم، بايد از علوم آنان اين گونه سيراب گرديم.
* * *
نكته
مقامات والاى اهل بيت(عليهم السلام)
آنچه در اين فراز از خطبه خوانده ايد، اين حقيقت را به عالى ترين بيانى تبيين مى كند، كه با وجود «اهل بيت» و «عترت پيامبر» در ميان مسلمانان و پيروى مردم از سخنان آنان، هرگز خطر گمراهى آنها را تهديد نمى كند; آنها زمامداران حق و چراغهاى هدايت و پرچمهاى دين و ترجمان قرآن و وحى اند; و اگر در رواياتى كه در منابع شيعه و اهل سنّت وارد شده، اين همه تأكيد بر محبّت آنان مى بينيم، به خاطر آن است كه اين محبّت، انگيزه اى بر پيروى از آنان، و پيروى از آنان مايه هدايت مى گردد. از جمله، «فخر رازى» در «تفسير كبير» خود از «زمخشرى» در «كشّاف» اين حديث نورانى و پرمعنا را از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند كه فرمود:
«مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّد، مَاتَ شَهِيداً».
1. همان، آيه 67.
2. سوره شورى، آيه 23.
3. براى آگاهى به اين آيات و سخنان مفسّران شيعه و اهل سنّت درباره آن، به كتاب «پيام قرآن» جلد نهم مراجعه فرماييد.
[580]
«أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّد، مَاتَ مَغْفُوراً لَهُ».
«أَلاَ وَ مَن مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّد، ماتَ تَائِباً».
«أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّد، مَاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الاِْيمَانِ».
«أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ محمَّد، بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِالْجَنَّةِ».
«أَلاَ وَ مَنْ مَاتَ عَلَى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَكْتُوباً بَيْنَ عَيْنَيْهِ: آئِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ»... .
«هر كس با محبّت آل محمّد بميرد، شهيد است».
«آگاه باشيد! هر كه بر محبّت آل محمّد بميرد، آمرزيده است».
«آگاه باشيد! هر كه بر محبّت آل محمّد بميرد، توبه اش پذيرفته است».
«آگاه باشيد! هر كس بر محبّت آل محمّد بميرد، با ايمان كامل مرده است».
«آگاه باشيد! هر كه با محبّت آل محمّد بميرد، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مى دهد».
«آگاه باشيد! هر كسى بر عداوت آل محمّد بميرد، روز قيامت در حالى بر محشر وارد مى شود كه بر پيشانى او نوشته شده است: «مأيوس از رحمت خدا!»(1)
در حديث ديگرى از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) آمده است كه فرمود: «أَنَا أَوَّلُ وَافِد عَلَى الْعَزِيزِ الْجَبَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ كِتَابُهُ، وَ أَهْلُ بَيْتِي، ثُمَّ أُمَّتِي، ثُمَّ أَسْأَلُهُمْ: مَا فَعَلْتُمْ بِكِتَابِ اللّهِ وَ بِأَهْلِ بَيْتِي؟; من نخستين كسى هستم كه به پيشگاه خداوند قادر توانا، در روز قيامت حاضر مى شود و همچنين كتاب خدا و اهل بيتم حضور مى يابند; سپس امّتم حاضر مى شوند و بعد از آن، از آنها سؤال مى كنم شما با قرآن و اهل بيتم چه كرديد؟»(2)
احاديث درباره ولاى اهل بيت و محبّت آنان و تمسّك به هدايتهايشان از طُرق شيعه و اهل سنّت فراوان است و آنچه در بالا آمد، تنها نمونه اى از آن بود.
* * *
1. تفسير فخر رازى، جلد 27، صفحه 165، ذيل آيه 23 سوره شورى.
2. اصول كافى، جلد 2، صفحه 600، حديث 4.
[581]
بخش پنجم
أيُّهَا النَّاسُ! خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: «إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّت، وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال» فَلاَ تَقُولُوا بِمَا لاَ تَعْرِفُونَ، فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيَما تُنْكِرُونَ، وَاعْذِرُوا مَنْ لاَ حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ - وَ هُوَ أَنَا - ، أَلَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ الاَْكْبَرِ! وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الاَْصْغَرَ! قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الاِْيمَانِ، وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ، وَأَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي، وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي، وَأَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الاَْخْلاَقِ مِنْ نَفْسِي، فَلاَ تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْيَ فِيمَالاَ يُدْرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَلاَتَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَرُ.
ترجمه
اى مردم! اين حقيقت را از خاتم پيامبران(صلى الله عليه وآله) بگيريد كه فرمود: «كسانى كه از ما مى ميرند، در حقيقت نمرده اند و آن كس كه از ما جسدش كهنه شده، در واقع كهنه نشده.» پس آنچه را نمى دانيد، نگوئيد; چرا كه بسيارى از حقايق در امورى است كه انكار مى كنيد و كسى را كه دليلى بر ضدّ او نداريد، معذور داريد، - و آن كس منم- آيا من به ثقلِ اكبر =[ قرآن مجيد] در ميان شما عمل نكردم، و آيا در ميان شما، ثقلِ اصغر =[عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله)] را باقى نگذاردم (و پاسدارى ننمودم). پرچم ايمان را در ميان شما نصب كردم و پايه هاى آن را محكم نمودم و شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم، و جامه عافيت را به عدل خود، بر شما پوشاندم; و بساط كارهاى
[582]
نيك را با سخن و عمل خود، در ميان شما گستردم; و فضايل اخلاقى را از سوى خود، به شما نشان دادم. بنابراين، وهم و گمان خود را در آنجا كه چشم، ژرفاى آن را نمى بيند و فكر، توانايى جولان در آن را ندارد، به كار نبريد.
شرح و تفسير
پرچم هاى هدايت
در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به عنوان تأكيد برآنچه در بخش پيشين درباره عترت و اهل بيت(عليهم السلام) آمده بود، مى افزايد: «اى مردم! اين حقيقت را از خاتم پيامبران(صلى الله عليه وآله) بگيريد كه فرمود: «كسانى كه از ما مى ميرند، در حقيقت نمرده اند و آن كس كه از ما (جسدش) كهنه شده، در واقع كهنه نشده است».» (أَيُّهَا النَّاسُ! خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ: «إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّت، وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَال»).
در اين كه ضمير «خُذُوهَا» در اينجا به چه چيز برمى گردد، در ميان مفسّران «نهج البلاغه» گفتگو است; ولى ظاهر اين است كه به «حقيقت» يا «سخن حق» باز مى گردد كه از قراين كلام معلوم مى شود; هر چند در عبارات پيشين نيامده است و مفهوم جمله اين است كه: «اين سخن حق را درباره اهل بيت، از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)بگيريد».
اينكه در جمله بالا مى فرمايد: مردگان ما مرده نيستند و با گذشت زمان، آثار كهنگى در آن ظاهر نمى شود، گاه به معناى حقيقى تفسير شده است كه واقعاً جسد «اولياء اللّه» در قبرها تر و تازه مى ماند و آنها از نوعى حيات و زندگى بهره مندند، به اين گونه كه سخن گويندگان را مى شنوند و به سلام آنها پاسخ مى گويند و حياتى شبيه حيات شهيدان راه خدا دارند، كه قرآن درباره آنها فرموده: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ; اى پيامبر! هرگز گمان مبر
[583]
كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند; بلكه آنها زنده اند، نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند»(1)
بنابراين، جمله «يَمُوتُ» به معناى مرگ ظاهرى است و جمله «لَيْسَ بِمَيِّت» به معناى عدم مرگ واقعى است و همچنين جمله هاى «يَبْلَى» و «وَ لَيْسَ بِبَال».
بعضى نيز گفته اند: منظور از «حيات» و «عدم كهنگى» در اينجا معناى مجازى آن است; يعنى آثار و تعليمات آن بزرگواران در ميان مردم، تا پايان دنيا وجود دارد; گويى آنها هميشه زنده اند، شبيه آنچه در روايت «كُميل» در اواخر «نهج البلاغه» آمده، كه درباره علماى راستين مى فرمايد: «أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَ أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ; شخص آنان از ميان مردم مى روند، امّا وجود معنوى آنها در درون دلها است»(2).
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از «حيات» در اينجا همان حيات برزخى است، كه ارواح، در قالب هاى لطيف مثالى در جهان برزخ وجود دارند; ولى با توجّه به اينكه اين مسئله مخصوص امامان و نخبگان از اولياء اللّه نيست، بعيد به نظر مى رسد.
از ميان اين چند احتمال، احتمال اوّل صحيح تر به نظر مى رسد و البتّه اين نوع حيات چيزى فراتر از حيات شهيدان مى باشد; چرا كه به مصداق «تَسْمَعُ كَلاَمِي وَ تَرُدُّ سَلاَمِي»(3) آنها همواره سخنان ما را مى شنوند و به سلام ما پاسخ مى گويند و رابطه آنها با اين جهان برقرار است.
سپس امام(عليه السلام) براى تأكيد مطلب بالا مى افزايد: «آنچه را آگاهى نداريد، نگوييد چرا كه بسيارى از حقايق، در امورى است كه انكار مى كنيد!» (فَلاَ تَقُولُوا بِمَا
1. سوره آل عمران، آيه 169.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147. (از حسن اتّفاق اين بخش از خطبه، درست در زمانى نوشته مى شود كه يازدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى قدّس سرّه الشريف است).
3. بحارالانوار، جلد 97، صفحه 295.
[584]
لاَتَعْرِفُونَ، فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ).
اشاره به اينكه، معلومات انسانها بسيار محدود است و حقايق جهان، بسيار گسترده است; با چنين حالتى عقل مى گويد: «هر چيزى را كه انسان نمى داند نبايد انكار كند»; مثلاً اگر از زنده بودن «اولياء اللّه» اطّلاعى ندارد، نبايد لب به انكار بگشايد. چرا كه اين موضوع، تنها چيزى نيست كه بسيارى از انسانها از آن بى خبرند; هزاران هزار، و ميليونها ميليون از واقعيّت ها، در خارج تحقّق دارد، در حالى كه ما آن را درك نمى كنيم و به گفته بعضى از دانشمندان: «واقعيّت هاى جهان هستى به منزله كتاب قطورى است كه اگر تمام علوم انسانها را از اوّلين تا آخرين، جمع كنند، يك صفحه آن را تشكيل نمى دهد!».
سپس در ادامه اين سخن، پرده از روى حقيقتى برمى دارد كه ناگوار و دلخراش و در عين حال آموزنده و بسيار پرمعنا است; مى فرمايد: «كسى را كه دليلى بر ضدّ او نداريد، معذور داريد و آن كس منم!» (وَاعْذِرُوا مَنْ لاَحُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ - وَ هُوَ أَنَا-).
اشاره به اينكه من تمام وظايفى را كه بر عهده داشتم، درباره شما انجام دادم، كمترين كوتاهى نكردم و به تمام مسئوليّت هايم در برابر خداوند و بندگانش قيام نمودم; بنابراين، جاى هيچ ايرادى بر من نيست و هر كس سخنى بگويد يا در اشتباه است، يا از روى غرض سخن مى گويد.
مفهوم اين سخن اين نيست كه در برابر من اظهار نظر و خيرخواهى نكنيد و اگر در مشورتها نكته اى به خاطرتان رسيد، نگوييد; بلكه مفهومش اين است كه جايى براى اعتراض نداريد; همان گونه كه در يكى از سخنانش به «ابن عبّاس» فرمود: «لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَىَّ، وَ أَرَى، فَإِنْ عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي; تو مى توانى نظر خود را براى من بازگويى و من پيرامون آن مى انديشم، امّا اگر بر خلاف نظر تو اقدام كردم، بايد اطاعت من كنى».(1)
سپس به شرح خدمات خود درباره امّت پرداخته و در ضمن هفت جمله اين
1. كلمات قصار نهج البلاغه، جمله 321.
[585]
حقيقت را كاملاً روشن مى سازد كه در هيچ موردى درباره آنها كوتاهى نكرده است.
نخست مى گويد: «آيا من به ثقل اكبر =[ قرآن مجيد] در ميان شما عمل نكردم؟! (و دستورات آن را، مو به مو اجرا ننمودم؟)» (أَلَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ الاَْكْبَرِ!).
سراسر زندگى اميرمؤمنان(عليه السلام) مخصوصاً در دوران حكومتش نشان مى دهد كه همه جا، قرآن نصب العين او بود و در همه كار، آن را مدّ نظر داشت و همان طور كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره اش فرمود: «او با قرآن بود و قرآن با او.» (عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ).(1)
در دومين جمله مى فرمايد: «آيا من در ميان شما ثقل اصغر =[ عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله) ]را باقى نگذاردم (و پاسدارى ننمودم؟)» (وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الاَْصْغَرَ).
شاهد اين سخن، حوادثى است كه در زندگى «على(عليه السلام)» پيش آمد كه فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و باقيمانده «ثقل اصغر» «امام حسن(عليه السلام)» و «امام حسين(عليه السلام)» گاه در خطر قرار مى گرفتند و امام(عليه السلام) نهايت كوشش را براى حفظ آنان مى نمود. از جمله در جنگ «صفّين»، هنگامى كه مشاهده كرد، فرزندش امام حسن(عليه السلام) به سرعت به سوى ميدان نبرد مى رود، فرمود: «أَمْلِكُوا عَنِّي هذَا الْغُلاَمَ لاَيَهُدَّنِي، فَإِنَّنِي أَنْفَسُ بِهذَيْنِ - يَعْنِي الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَلَيْهُمَا السَّلاَمُ - عَلَى الْمَوْتِ لَئَلاَّ يَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ; اين جوان را بگيريد و نگاهش داريد! مبادا مرگ او، مرا در هم بكوبد; من نسبت به حيات آنهاسخت پافشارى مى كنم و از هر چه حيات آنها را به مخاطره افكند، سخت پرهيز دارم، مبادا نسل رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) با مرگ آنها قطع گردد»(2)
در سومين جمله مى فرمايد: «من پرچم ايمان را در ميان شما نصب كردم و
1. ينابيع المودّة (مطابق نقل احقاق الحقّ، جلد 9، صفحه 354). اين حديث در منابع متعدّد ديگرى از منابع معروف اهل تسنّن نقل شده، كه مى توانيد شرح آن را، در جلد پنجم احقاق الحق، صفحه 639 بخوانيد.
2. نهج البلاغه، خطبه 207.
[586]
پايه هاى آن را محكم نمودم» (قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الاِْيمَانِ).
سخنان على(عليه السلام) - از جمله خطبه هاى نهج البلاغه- درباره مبدأ و معاد و دلايل نبوّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشان مى دهد كه آن بزرگوار از هر فرصتى براى تقويت پايه هاى ايمان در دلها بهره مى گرفت و دقايق معارف اسلامى را در همه زمينه ها بيان مى فرمود.
در چهارمين جمله مى فرمايد: «من شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم (و مرزهاى آن را مشخص نمودم)» (وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلاَلِ وَ الْحَرَامِ).
امام(عليه السلام) آنقدر بر اين كار اصرار داشت كه نه تنها در خطبه هايش در مسجد و مجامع ديگر به بيان حلال و حرام مى پرداخت، بلكه همه روزه سرى به بازار مسلمين مى زد و حلال و حرام اسلام را براى تجّار و كسبه بازار بيان مى فرمود و تاريخ سراغ ندارد كسى از زمامداران را كه در تبيين حلال و حرام، اين چنين پافشارى كند.
در حديثى مى خوانيم: «على(عليه السلام) به بازار مى آمد و ندا در مى داد: اى اهل بازار! تقواى الهى را پيشه كنيد و براى معامله، سوگند ياد مكنيد! كه بركت را از كار شما مى برد; تاجر، فاجر است مگر كسى كه حق بگيرد و حق بدهد! سلام بر شما. بعد از چند روز، باز به بازار مى آمد و همان سخن را تكرار مى كرد».(1)
در حديث ديگرى مى خوانيم: «هنگامى كه به بازار قصّابها مى آمد، مى فرمود: اى قصّابان! هر كسى در گوشت بدمد، از ما نيست (بعضى از قصّابها در زير پوست كه روى گشوت قرار دارد، مى دميدند تا گوشت چاق به نظر برسد)».(2) از اين تعبير روشن مى شود كه آن حضرت ريزه كاريهاى احكام الهى را بيان مى كرد.
1. الغارات، سيرة على(عليه السلام) فى نفسه.
2. همان مدرك.
[587]
در حديث ديگرى كه در بحارالانوار آمده، مى خوانيم: «اميرمؤمنان على(عليه السلام) همه روز صبح در بازارهاى كوفه، بازار به بازار، گردش مى كرد و تازيانه اش بردوش او بود (تا متخلّفان حساب ببرند)... و بر سر هر بازارى مى ايستاد و ندا مى داد: اى بازرگانان! قبل از هر چيز، خير را از خدا بخواهيد و بركت را در آسان گيرى بدانيد; به خريداران نزديك شويد; حلم و بردبارى را زينت خود سازيد و از دروغ و سوگند دورى كنيد و از ظلم بپرهيزيد و حق مظلومان را ادا كنيد; هرگز به سراغ ربا نرويد و حق پيمانه و ترازو را ادا كنيد (كم فروشى ننماييد) و از حقوق مردم چيزى كم نگذاريد و در زمين فساد نكنيد».(1)
در پنجمين جمله مى فرمايد: «جامه عافيت را، با عدلِ خود، بر شما پوشاندم.» (وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي).
نه تأثير اجراى عدالت اجتماعى در آرامش و سلامت جامعه بر كسى پنهان است و نه عدل اميرمؤمنان على(عليه السلام). او از لحظه نخست حكومتش با صراحت از لزوم اجراى عدالت اجتماعى سخن مى گفت و حتّى در يكى از سخنانش تصريح فرمود: «من تمام مظالمى كه بر بيت المال رفته و اموالى را كه غارتگران از آن به غارت برده اند، به بيت المال باز مى گردانم، هر چند مهريه زنان شده باشد و يا كنيزانى را با آن خريده باشند; زيرا در عدالت، گشايش و توسعه (براى تمام جامعه انسانى) است.»(2)
در ششمين جمله مى افزايد: «و بساط كارهاى نيك را با سخن و عمل خود در ميان شما گستردم.» (وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي).
كارهاى نيك، گاه از طريق توصيه ها و اندرزها و بيانات شافى و كافى در سطح
1. بحارالانوار، جلد 41، صفحه 104، حديث 5.
2. نهج البلاغه، خطبه 15.
[588]
جامعه گسترش پيدا مى كند و گاه با نشان دادن الگوهاى عملى; و على(عليه السلام) در هر دو زمينه، نمونه كاملِ اين معنا بود و كتب تواريخ و نهج البلاغه، پُر است از سيره هاى عملى آن حضرت و سخنان او درباره دعوت به معروف و نهى از منكر.
بالاخره در هفتمين جمله مى فرمايد: «و فضايل اخلاقى را از سوى خود، به شما نشان دادم» (وَ أَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الاَْخْلاَقِ مِنْ نَفْسِي).
فضايل اخلاقى آن بزرگوار، در زمينه هاى مختلف از عدالت و ايثار گرفته، تا زهد و پارسايى و حمايت از مظلومان و يتيمان و دردمندان، و شجاعت و شهامت و مبارزه با زورمندانِ ستمگر، در جاى جاى تاريخ زندگى على(عليه السلام) به چشم مى خورد و دوست و دشمن، حتّى سرسخت ترين دشمنان، همچون «معاويه» و «عمر و عاص» به آن معترف بودند.
اين هفت جمله، در حقيقت فهرستى است از خدمات بى نظير آن امام بزرگوار به امّت اسلامى و جامعه انسانى; و ذكر آنها در برابر جمع و عدم انكار از سوى احدى از مخاطبين، دليل روشنى است بر پذيرش آن از طرف همه آنان.
بعضى گفته اند تعبير به «كَرائم اخلاق» چيزى فراتر از «حُسن اخلاق» است; مثلاً حسن اخلاق ايجاب مى كند كه كار خوب را با كار خوب، يا بهتر از آن پاسخ دهند، ولى كرامت اخلاقى مى گويد، بدى را بايد با خوبى پاسخ داد. شبيه رفتارى كه على(عليه السلام) بعد از ضربت خوردن، با ضارب خود، «عبدالرّحمن بن ملجم مرادى» انجام داد.
در پايان اين سخن مى فرمايد: «حال كه چنين است، وهم و گمان خود را در آنجا كه چشم، ژرفاى آن را نمى بيند، و فكر، توانايىِ جولان در آن را ندارد، به كار نبريد!» (فَلاَ تَسْتَعْمِلُوا الرَّأْىَ فِيمَا لاَيُدرِكُ قَعْرَهُ الْبَصَرُ، وَ لاَتَتَغَلْغَلُ إِلَيْهِ الْفِكَرُ).
[589]
اشاره به اين كه، اين مقاماتى كه براى ثِقل اصغر (عترت پيامبر(صلى الله عليه وآله)) بيان كردم، از مسايل پيچيده اى است كه اراده الهى به آن تعلّق گرفته; مبادا با افكار ناتوان و وهم و گمان، به نقد آن بپردازيد. اينها مقاماتى است كه خداوند حكيم از آن آگاه است و طبق حكمتش آن را مقرّر فرموده و نعمت بزرگى است براى جامعه اسلامى.
در واقع اين جمله تأكيدى است بر جمله اى كه قبل از بيان اين صفات آمد و مى فرمود: «درباره آنچه نمى دانيد و از دسترس فكر شما بيرون است، سخن مگوييد كه بسيارى از حقايق در امورى است كه شما انكار مى كنيد.»
* * *
[590]
[591]
بخش ششم
و منها: حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ; تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا، وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَلاَ يُرْفَعُ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ سَوْطُهَا وَلاَ سَيْفُهَا، وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذلِكَ، بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً!
ترجمه
امام(عليه السلام) در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد: تا آنجا كه بعضى گمان كردند دنيا به كام بنى اميّه است و همه خوبى هايش را به آنان مى بخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود، سيراب مى سازد و (نيز گمان كردند كه) تازيانه و شمشير آنها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد; كسانى كه چنين گمان مى كنند، دروغ مى گويند (و در اشتباهند). چه اينكه سهم آنان از زندگىِ لذّت بخش، جرعه اى بيش نيست، كه زمان كوتاهى آن را مى چشند، سپس (قبل از آنكه آن را فرو برند) به كلّى بيرون مى افكنند!
شرح و تفسير
كوتاهى عمر بنى اميّه
اين آخرين بخش از خطبه بالا است. بعضى معتقدند مشتمل بر مطلب مستقلّى است و ربطى به مطالب گذشته ندارد و در واقع در ميان اين بخش و بخش هاى گذشته، مطالب زيادى بوده كه «سيّد رضى(رحمه الله)» آن را نقل نكرده است و لذا پيوند
[592]
روشنى بين اين بخش و قبل آن ديده نمى شود; ولى در عين حال، بعيد نيست كه رابطه معقولى بين اين دو بخش خطبه باشد; يعنى آنچه حذف شده كم و كوتاه بوده است.
گويى امام(عليه السلام) اشاره به آخرين جمله از بحث گذشته مى كند كه فرمود: آنچه را نمى دانيد و نمى بينيد در آن گمانه زنى نكنيد و با حدس و تخمين، درباره آن سخن نگوييد.
از جمله اين كه: گمان نبريد حكومت بنى اميّه، براى هميشه به كام آنها است; چنين نيست! چند صباحى مى گذرد و حكومت آنها براى هميشه سقوط مى كند. مرحوم «سيّد رضى» اين بخش را چنين شروع مى كند، مى گويد قسمت ديگرى از اين خطبه چنين است: «(دائره حدس و گمان تا آنجا گسترش يافت كه) بعضى گمان كردند دنيا به كام بنى اميّه مى گردد و همه خوبى هايش را به آنان مى بخشد و آنها را از سرچشمه زلال خود، سيراب مى سازد، و (نيز گمان كردند كه) تازيانه و شمشير آنها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد!» (حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ(1) عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ; تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا(2)، وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَلاَ يُرْفَعُ عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ سَوْطُهَا وَلاَ سَيْفُهَا)
تعبير (مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ) كه ترجمه تحت اللّفظى آن، اين است كه: «شتر دنيا را عِقال و پاى بند زده اند و به دست بنى اميّه سپرده اند»، كنايه لطيفى است از تسليم چيزى، در برابر كسى. و جمله (تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا) كه معناى تحت اللّفظى آن، چنين است: «شتر دنيا، شير خود را تمام به بنى اميّه مى بخشد» مكمّل جمله سابق
1. «مَعْقُوله» از مادّه «عِقال» به معناى طنابى است كه پاى شتر را بعد از خم كردن، با آن مى بندند، تا نتواند برخيزد و همچنان در محل خود بماند و «شتر معقوله» به چنين حيوانى گفته مى شود و سپس به عنوان كنايه در امورى كه پايدار است، به كار مى رود.
2. «درّ» در اصل به معناى ريزش شير از پستان است; سپس به ريزش مايعاتى مانند باران و امثال آن اطلاق شده و به عنوان كنايه، در مواهب مختلف مادّى بكار مى رود.
[593]
است. معمول عرب اين بوده است كه بسيارى از مسايل زندگى خود را به شتر تشبيه مى كرده اند كه نقش بسيار مهمّى در زندگى آنها داشته و اين گونه تشبيهات براى آنها گويا و دلنشين بوده است.
به هر حال، معمولِ افراد ظاهر بين و كم ظرفيّت اين است كه وقتى كسى را بر تخت قدرت سوار مى بينند كه در برهه اى از زمان مخالفان خود را كنار زده و دنيا به كامشان مى گردد، اين قدرت را طولانى يا جاودانى مى پندارند; در حالى كه هيچ كس جز خدا از آينده با خبر نيست و گمانه زنى ها درباره آينده، مخصوصاً در مسايل سياسى كاملاً بى اعتبار است; امّا «اولياء اللّه» كه علمشان از درياى علم پروردگار سرچشمه مى گيرد، مى توانند خبرهايى از آينده در اختيار مردم بگذارند و خبرى كه امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرموده، از آنها است، چنان كه در ادامه سخن مى فرمايد: «كسانى كه چنين گمان مى كنند دروغ مى گويند (و در اشتباهند).» (وَ كَذَبَ الظَّانُّ لِذلِكَ).
«چه اين كه سهم آنان از زندگى لذّت بخش، جرعه اى بيش نيست كه زمان كوتاهى آن را مى چشند، سپس (قبل از آن كه آن را فرو برند) به كلّى بيرون مى افكنند» (بَلْ هِيَ مَجَّةٌ(1) مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً!).
اشاره به اين كه حكومت را تدريجاً در اختيار مى گيرند و يكباره از دست مى دهند.
مى دانيم حكومت «بنى اميّه» بيش از «هشتاد سال» طول نكشيد - و به اصطلاح- لذّت بخش ترين آن، همان دوران چند ساله حكومت «معاويه» بعد از شهادت مولا «على(عليه السلام)» و صلح با «امام حسن مجتبى(عليه السلام)» بود كه چند سالى دنيا به كام او بود. بعد
1. «مَجَّة» از مادّه «مَجّ» (بر وزن حجّ) در اصل به معناى بيرون ريختن آب از دهان است و به عصاره انگور و مانند آن «مُجاج» (بر وزن عقاب) مى گويند و به عسل نيز «مجاج النّحل» گفته مى شود و در اينجا اشاره به پيروزيهاى موقّتى است كه انسان آن را بدست مى آورد و به زودى از دست مى دهد.
[594]
از او، حكومت كوتاه و پر دردسر «يزيد» بود، كه قيام امام حسين(عليه السلام) و رسوايى عجيبى كه از شهيد كردن آن حضرت برايش به وجود آمد و سپس قيام مسلمانان در مدينه، فضاى حكومت كوتاهِ كمتر از چهار سالش را تيره و تار كرد و بعد از او، حكومت در ميان آنها به سرعت عوض مى شد و حتّى دوران حكومت بعضى از آنها تنها شش ماه! بلكه حكومت «معاوية بن يزيد» چهل روز! بود. طولانى ترين حكومت، حكومت «عبدالملك» بود كه حدود بيست سال به طول انجاميد و شايد علّتش اين بود كه به توصيه «حجّاج» گوش نداد و دست از خونريزى «بنى هاشم» كشيد.