آرى طبيعت اين دنيا، چنين است كه انسان دائماً بر سر دو راهى قرار دارد كه هر دو به مشكل مى انجامد: اگر فقير و تنگدست شود كوهى از غم و اندوه بر قلبش گذارده مى شود و اگر از ثروت و سرمايه بهره مند شود گرفتار مشكلات ديگرى خواهد شد! زيرا حفظ ثروت و نگهدارى آن از انواعِ آفات و حتّى هزينه كردن آن، با انواع مشكلات آميخته است; از يك سو تيرهاى كينه و حسد به سوى او پرتاب مى شود; از سوى ديگر با انواع آزمونهاى الهى روبرو مى گردد. از درون بخل و تنگ نظرى و انحصارطلبى و حرص و طمع، او را تهديد مى كند و از برون انواع آفات و بلاها. گاه همين استغنا و ثروت، او را از ذكر خدا به كلّى دور مى سازد و به خود مشغول مى نمايد; تمام ارزشهاى انسانى را از صفحه خاطر او محو مى كند و تنها ارزشِ مال و ثروت، جاى آن را مى گيرد!
1. بحارالانوار، جلد 69، صفحه 48.
[319]
اين بحث را با حديثى كه مى تواند شاهد گويايى بر هر دو بخش از خطبه باشد (مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنْ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ) پايان مى دهيم; در حديثى از امام باقر(عليه السلام) نقل شده است كه: «در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مرد فقيرى در ميان اهل صفّه بود به نام «سعد»، كه بسيار نيازمند بود و از ملازمين رسول خدا در تمام نمازها بود هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نياز شديد او را مشاهده مى كرد، بسيار اندوهگين مى شد; خداوند براى زدودن اين غم و اندوه از قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) جبرئيل را فرستاد و عرض كرد: «آيا دوست دارى كه او را بى نياز كنى؟» پيامبر فرمود: «آرى!» جبرئيل دو درهم به پيامبر داد تا براى امر تجارت به «سعد» بدهد; پيامبر «سعد» را ديد فرمود: «آيا به روش تجارت آشنا هستى؟» عرض كرد: «چيزى نداشتم كه با آن تجارت كنم» فرمود: «اين دو درهم را بگير و با آن طلب روزى كن!» سعد مشغول شد و چيزى نگذشت كه كار و كسب او بالا گرفت و ثروتمند شد; محل كسب و كار او نزديك مسجد بود، هنگامى كه بلال اذان مى گفت، او سرگرم تجارت خويش بود; پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او مى فرمود: «مثل اينكه دنيا تو را به خود مشغول ساخته و از نماز بازمانده اى؟» عرض كرد: «مى فرماييد چه كنم؟ اموالم را ضايع كنم؟! اين مرد را كه مى بينيد چيزى از من خريده، مى خواهم پول آن را بگيرم، مى فرماييد نگيرم؟! آن ديگرى چيزى به من فروخته، بايد ثمن معامله را به او بپردازم مى فرماييد نپردازم؟!» پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسيار اندوهناك شد، اندوهى بيش از زمان فقرِ «سعد»; در اين هنگام جبرئيل نازل شد عرض كرد: «خداوند از اندوه تو درباره «سعد» آگاه است كدام را بيشتر دوست دارى حالت سابقش را يا امروزش را؟» فرمود: «حالت سابقش را! چرا كه دنيا آخرتش را بر باد داد» جبرئيل عرض كرد: «آرى دنيا و اموال دنيا مايه فتنه و سرگمى و بازماندن از آخرت است، به سعد دستور ده، دو درهمى را كه روز اوّل به او دادى به تو بازگرداند، در اين صورت به حالت اوّل باز مى گردد!»
پيامبر(صلى الله عليه وآله) «سعد» را ملاقات كرد، فرمود: «نمى خواهى دو درهم ما را بدهى؟» عرض كرد: «دو درهم چيزى نيست دويست درهم مى دهم!» فرمود: «نه! همان دو
[320]
درهم را بازگردان» «سعد» دست كرد و دو درهم را داد و از همان روز دنيا به او پشت كرد و تمام آنچه را گرد آورده بود از دست داد و به حالت اوّل بازگشت!(1)»
در هفتمين و هشتمين جمله به بيان دو وصف ديگر از دنيا مى پردازد كه دقّت در آن، انسان را از حرص و آز و عشق به دنيا دور مى كند، مى فرمايد: «كسى كه به سرعت به دنبال دنيا بدود، به آن نمى رسد وكسى كه آن را رها سازد، به او روى مى آورد و از وى اطاعت مى كند» (وَ مَنْ سَاعَاهَا(2) فَاتَتْهُ، وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَاتَتْهُ(3)).
اشاره به اينكه: بسيارند كسانى كه به دنبال دنيا مى دوند و به آن نمى رسند و بسيارند كسانى كه دنيا را رها مى سازند، ولى دنيا به آنها روى مى آورد.
تجربيّات روزانه و مطالعات تاريخى نيز اين واقعيت را تأييد مى كند كه دويدن بيشتر به دنبال زرق و برقِ دنيا، هميشه دليل استغنا نيست و بى توجهى به آن هميشه سبب فقر نمى شود.
بديهى است منظور از دنيا در اينجا زندگى آبرومندانه و خالى از نياز به ديگران نيست; بلكه منظور زندگى هاى تشريفاتى، پر زرق و برق و جنون آميز است.
به هر حال، هدف از اين تعبيرات، فرو نشاندن آتش حرص و طمع، و عشق ديوانهوار به زرق و برق دنياست.
در نهمين و دهمين ويژگى اشاره به نكته بسيار مهمّى درباره دنيا مى كند; نكته اى كه غالب مفسّران «نهج البلاغه» و مرحوم «سيّد رضى» گرد آورنده
1. وسائل الشيعه، جلد 12، صفحه 297-298، باب 14، حديث 2 (با كمى تلخيص).
2. «سَاعَى» از مادّه «سَعْى» در اصل به معناى دويدن است و به تلاش و كوشش نيز «سعى» گفته مى شود. گويى انسان به دنبال چيزى مى دود. در جمله بالا اشاره به كسانى است كه به دنبال دنيا مى دوند و گويى با هم مسابقه مى دهند و هر يك بر ديگرى پيشى مى گيرد و يا اشاره به اين است كه آنها به دنبال دنيا مى دوند و دنيا هم از آنها فرار مى كند.
جمعى از ارباب لغت اين واژه را به معناى «دعوت كردن كنيزان به اَعمال منافى عفّت» دانسته اند; بنابراين خطبه بالا اشاره به نكته ظريف ترى مى كند; دنيا را به كنيز بدكارى تشبيه نموده كه دنياپرستان به دنبال او مى دوند.
3.«وَاتَتْهُ» از مادّه «مُواتاة» به معناى دنبال شخص، يا چيزى رفتن و از او اطاعت كردن است.
[321]
نهج البلاغه را به اِعجاب واداشته و سرمست از شراب طهور خود ساخته است، مى فرمايد: «آن كس كه با دنيا بنگرد، به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آن كس كه به دنيا بنگرد، نابينايش مى سازد!» (مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ).
يعنى آن كس كه دنيا را، وسيله نيل به كمال و ابزارى براى وصول به آخرت و سببى از اسباب تكامل قرار دهد، حجاب ها از برابر ديدگان او، كنار خواهد رفت و حقايق جهان را آن چنان كه هست در مى يابد، ولى آن كس كه دنيا را به عنوان هدف بشناسد و نظر او نسبت به آن نظر استقلالى باشد، نه به عنوان وسيله و ابزار، چنان حجابى بر چشم دل او مى افتد كه از ديدن حقايق محروم مى شود; عاشق دنيا و زرق و برق آن مى شود و دلباخته و دلداده عالم مادّه مى گردد و هر چه را جز آن است، به فراموشى مى سپارد.
در واقع خداپرستانِ راستين و دنياپرستان حريص، تفاوتشان در همين است كه يكى دنيا را به عنوان مقدّمه اى براى آخرت مى خواهد و ديگرى دنيا را به عنوان هدف نهايى و غايت مطلوب!
دنيا، يعنى: «مجموعه مواهب مادّى» همچون خورشيد عالمتاب است كه اگر به آن نگاه كنى، نابينا مى شوى و اگر با آن بنگرى همه چيز را در پرتو نور آن، مشاهده خواهى كرد.
تفسيرهاى ديگرى نيز براى اين جمله ذكر شده است; نخست اين كه: منظور از جمله اوّل اين است كه: «دنيا را با آن همه آيات الهى و نشانه هاى ربّانى نگاه كنيم.» كه هر چه از اين ديدگاه بيشتر به آن بنگريم، بصيرت ما افزون مى شود. و منظور از جمله دوم آن است كه: «تنها چشم به مواهب مادّى از بُعد مادّيش بدوزيم.» كه سبب محروميت ما از معرفة اللّه و قرب پروردگار خواهد شد.
ديگر اين كه: منظور از جمله «أَبْصَرَبِهَا» نگاه كردن به عيوب دنيا و ناپايدارى آن و درس هاى عبرتى كه در آن نهفته است، مى باشد; به يقين چنين نگاهى سبب
[322]
بينايى و هوشيارى است و منظور از جمله «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» چشم دوختن به زرق و برق و مظاهر فريبنده آن است كه چشم باطن انسان را، كور مى كند.
جمع ميان هر سه معنا نيز در مفهومِ جامعِ اين دو جمله كوتاه و پر معنا بى مانع است و به راستى چه كلام زيبايى! و چه گفتار آموزنده و پر معنايى! اگر انسان تنها همين يك درس را از مكتب مولا بياموزد، براى نجات او در دنيا و آخرت كافى است. صلوات و درود بر آن مولا و پيشوايى كه دو جمله كوتاهش، اين قدر الهام بخش و روح پرور و انسان ساز است.
در «نهج البلاغه» و ساير كلمات «معصومين(عليهم السلام)» نيز تعبيراتى هماهنگ با اين سخن مولا ديده مى شود; از جمله، در حديثى آمده است كه خداوند به داود فرمود: «يَا دَاوُدُ احْذَرِ الْقُلُوبَ الْمُعَلَّقَةَ بِشَهَوَاتِ الدُّنيَا! فَإِنَّ عُقُولَهَا مَحْجُوبَةٌ عَنِّي; از دلهايى كه وابسته به شهوات دنياست بپرهيز! چرا كه عقل و درك آنها نسبت به من، در حجاب است»(1).
در حديث ديگرى از همان حضرت (اميرمؤمنان على(عليه السلام)) آمده است: (لِحُبِّ الدُّنْيَا صَمَّتِ الاَْسْمَاعُ عَنْ سَمَاعِ الْحِكْمَةِ وَ عَمِيَتِ الْقُلُوبُ عَنْ نُورِ الْبَصِيرَةِ; به خاطر حبّ دنيا، گوشها از شنيدن حكمت كر شده و چشمِ دلها، از نور بصيرت، نابينا گشته است»(2).
* * *
مرحوم سيّد رضى به پايان اين خطبه كه مى رسد چنين مى گويد:
«وَ إذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ(عليه السلام): «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَى الْعَجِيبِ وَالْغَرَضِ الْبَعِيدِ، مَا لاَ تُبْلَغُ غَايَتُهُ وَ لاَيُدْرَكُ غَوْرُهُ، لاَ سِيَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَيْهِ قَوْلُهُ: «وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» فَإِنَّهُ يَجِدُ الْفَرْقَ بَيْنَ «أَبْصَرَ بِهَا» وَ «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» وَاضِحاً نَيِّراً، وَ عَجِيباً بَاهِراً! صَلَوَاتُ اللّهِ وَ سَلاَمُهُ عَلَيْهِ».
1. بحار الانوار، جلد 14، صفحه 39.
2. غرر الحكم، شماره 7363.
[323]
«اگر به درستى انسان در اين سخن امام(عليه السلام) كه مى فرمايد: (وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ) (كسى كه با آن بنگرد بينايش مى كند) دقّت كند، در آن معناى شگفت آور و مفهوم ژرفى خواهد يافت كه هرگز به عمق آن نتوان رسيد، به ويژه اگر جمله (مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ) (كسى كه به دنيا بنگرد و منتهاى آرزويش را دنيا قرار دهد كورش خواهد كرد) در كنار جمله بالا گذارده شود; در اين صورت فرق واضحى ميان آن دو خواهد يافت، فرقى روشن و شگفت انگيز و آشكار. درود و سلام خدا بر او باد»
مرحوم «سيّد رضى» نخواسته است فرق ميان اين دو را واضحتر و آشكارتر از اين بيان كند; شايد به اين منظور كه ذهن شارحان و عالمان، به هر سو برود و تفسيرهاى گوناگونى را براى اين جمله كشف كنند.
* * *
نكته ها
1- چگونگى حساب اعمال در جهان ديگر
مسأله حساب در روز «معاد» كه در خطبه بالا به آن اشاره شده است، از مسايل قطعى در اسلام است كه در آيات بسيارى از قرآن مجيد و اخبار متواترى وارد شده است و دايره آن، تمام اعمال انسان از كوچك و بزرگ و گفتار و رفتار و حتّى سخن گفتن و سكوت را شامل مى شود و از همان آيات و روايات استفاده مى شود كه در حسابرسىِ اعمالِ آدمى در قيامت، فوق العاده دقّت و موشكافى مى شود; همان گونه كه در آيه 16 سوره لقمان آمده است: «يَا بُنَىَّ إِنَّهَا إِنْ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل فَتَكُنْ فِي صَخْرَة أَوْ فِي السَّموَاتِ أَوْ فِي الاَْرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ; پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا گوشه اى از آسمانها يا زمين پنهان گردد، خداوند آن را (در قيامت) براى حسابرسى مى آورد، خداوند دقيق و آگاه است.»
[324]
در مجموع، قرآن مجيد و روايات اسلامى در مورد حساب روز قيامت، به چند موضوع مهمّ اشاره مى كند.
الف: عموميت حساب و شمول آن نسبت به همه انسانها از اوّلين و آخرين و حتّى انبيا و پيامبران; تا آنجا كه يكى از اسامى روز قيامت «يوم الحساب» است كه در چندين آيه از قرآن مجيد آمده است.(1)
عموميت نه تنها در مورد انسانها بلكه درباره تمام اعمال آنها نيز مى باشد، چنانكه در آيه 47 سوره انبياء مى خوانيم: «وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّة مِنْ خَرْدَل أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَى بِنَا حَاسِبِينَ; و در قيامت ترازوهاى عدالت را در ميان مى نهيم و به هيچ كس كمترين ظلمى نمى شود و اگر اعمال نيك و بدى به اندازه دانه خردلى باشد، آن را براى حساب حاضر مى كنيم و كافى است كه ما حسابرس باشيم.»
البتّه كسانى هستند كه به خاطر زشتى فوق العاده اعمال، يا نيكويى فوق العاده آن، بدون حساب وارد جهنّم يا بهشت مى شوند و به تعبير ديگر: حساب آنها روشن است. در حديثى از امام زين العابدين(عليه السلام) مى خوانيم: «إِعْلَمُوا عِبَادَ اللّهِ! إِنَّ أَهلَ الشِّرْكِ لاَتُنْصَبُ لَهُمُ الْمَوَازِينُ وَلاَتُنْشَرُ لَهُمُ الدَّوَاوِينُ وَ إِنَّماَ يُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً; بدانيد اى بندگان خدا! كه مشركانِ (لجوج و طغيانگر) ترازوى سنجش اعمال براى آنها برپا نمى شود و نامه اعمالشان بررسى نمى گردد; بلكه گروه گروه بسوى جهنم فرستاده مى شوند».(2)
ب: سرعت حساب; در آيات و روايات اين نكته به خوبى روشن است كه حساب الهى در قيامت بسيار سريع است; از جمله در هشت آيه از آيات قرآن مجيد، خداوند به عنوان «سريع الحساب» معرّفى شده است. در حديثى مى خوانيم: «إنَّ اللّهَ يُحَاسِبُ الْخَلائِقَ كُلَّهُمْ فِي مِقْدَارِ لَمْحِ الْبَصَرِ; خداوند حساب همه بندگان را در يك چشم به هم زدن رسيدگى مى كند».(3)
1. به آيات 16، 26 و 53 سوره ص و آيه 27 سوره غافر، مراجعه نماييد.
2. تفسير نورالثقلين، جلد 4، صفحه 507.
3. مجمع البيان، جلد 1، صفحه 297.
[325]
دليل اين سرعت روشن است; چرا كه سرعتِ محاسبه به علم و آگاهى بستگى دارد و با توجّه به احاطه علمى پروردگار، براى رسيدگى به حساب انسان ها در يك لحظه مشكلى وجود ندارد! مگر اينكه خداوند بخواهد گروهى را براى مجازات، يا به رنج افكندن يا حكمتى ديگر در پاى ميزان حساب، معطّل كند.
اصولا اعمال ما آثارى در روح و جسم ما به يادگار مى گذارد كه با يك نگاه اجمالى به آن، از سوى كسى كه اين آثار را مى بيند، حساب روشن است و از يك نظر مى توان اعمال انسان را به كاركرد «اتومبيل ها» تشبيه كرد كه با يك نگاه روى صفحه «كيلومتر شمار» آن، مى توان فهميد كه در طى بيست سال چه مقدار راه رفته است; مخصوصاً در عصر كامپيوتر - كه گاه با اشاره به يك دكمه همه چيز بر صفحه آن نمايان مى شود - مسأله سرعت حساب امر پيچيده اى نيست.
ج: دقّت در حساب، يكى ديگر از ويژگى هاى حساب الهى در روز قيامت است كه در آيات قرآن، گاهى به عنوان «مثقال ذرّه» (سنگينى يك ذرّه) و گاهى به عنوان «مثقال خردل» (سنگينى يك دانه خردل، كه دانه بسيار كوچكى است و ضرب المثل در كوچكى قرار گرفته، مانند تعبير به «سرِ سوزن» كه در فارسى به كار مى رود) به آن اشاره شده است.
د: سخت گيرى در حساب; درباره كسانى كه در زندگى دنياى خود، نسبت به مردم سخت گيرى داشته اند ويژگى ديگرى از حساب روز قيامت است كه در آيات قرآن از آن تعبير به «سوء الحساب» شده است. به يقين خداوند «سوء حساب» به معناى حساب نادرست و بد، با كسى ندارد; بلكه منظور از آن سخت گيرى درباره كسانى است كه سخت گير بوده اند.
هـ: حسابهاى آسان; از پاره اى از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه به عكس گروه بالا، خداوند درباره بعضى حساب «يوم القيامه» را آسان مى گيرد و آنها كسانى هستند كه در دنيا حسابها را بر ديگران آسان گرفته اند و خدا هم به پاداش
[326]
اعمال خيرشان، حساب را بر آنها آسان مى گيرد، قرآن مجيد مى گويد: «فَأَمَّا مَنْ اُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ* فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً* وَ يَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُوراً; امّا كسى كه نامه اعمالش به دست راستش داده شده است، به زودى حساب آسانى براى او مى شود و مسرور و شادمان به خانواده اش ملحق مى گردد».(1)
در حديثى از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ، حَاسَبَهُ اللّهُ حِسَاباً يَسِيراً وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ; قَالُوا: وَ مَا هِىَ يَا رَسُولَ اللّهِ؟ قَالَ: تُعْطِي مَنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ; سه صفت است كه در هر كس باشد خداوند حساب را بر او آسان مى گيرد: به كسى كه تو را محروم كرده، عطا كنى! و با كسى كه از تو بريده، پيوند برقرار سازى! و از كسى كه به تو ستم كرده بگذرى و عفو كنى!»(2)
اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه حسابِ آسانِ خداوند در قيامت، بازتابى است از حسابى كه انسان در اين دنيا با ديگران داشته است.
و- آنها كه بى حساب وارد بهشت مى شوند; در برابر گروههايى كه در حساب آنها سخت گيرى و يا آسان گيرى مى شود، گروه سومى هستند كه بى حساب وارد بهشت مى شوند; آنها كسانى هستند كه در اوج تقوا و پرهيزگارى و معارف حقّه الهيّه بودند. در حديثى از امام سجاد(عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا جَمَعَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ الاَْوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ، قَامَ مُنَاد - فَنَادَى يُسْمِعُ النَّاسَ - فَيَقُولُ: «أَيْنَ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللّهِ؟» فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ فَيُقَالُ لَهُمْ: «اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَاب»; هنگامى كه خداوند اوّلين و آخرين را (در روز قيامت) جمع مى كند، ندا دهنده اى بر مى خيزد و اين سخن را به
1. سوره انشقاق، آيات 7-9.
2. تفسير نورالثقلين، جلد 5، صفحه 537.
[327]
گوش همه مى رساند، مى گويد: «كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مى داشتند؟» در اين هنگام گروهى از مردم بر مى خيزند، به آنها خطاب مى شود: «برويد به سوى بهشت بدون حساب!»»(1).
شبيه همين معنا درباره صابران(2) و پيشگامان در ايمان به اطاعت خدا(3) نيز آمده است.
در مقابل آنها گروهى هستند كه بدون حساب وارد دوزخ مى شوند; زيرا آنقدر آلوده اند كه نيازى به حساب ندارند! از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «ثَلاَثَةٌ يُدْخِلِهُمُ اللّهُ النَّارَ بِغَيْرِ حِسَاب: إِمَامٌ جَائِرٌ وَ تَاجِرٌ كَذُوبٌ وَ شَيْخٌ زَان; سه گروهند كه خداوند آنها را بدون حساب وارد دورزخ مى كند: پيشوايان ستمگر و تاجران دروغگو (كه با دروغ و توطئه خود، خون محرومان را مى مكند) و پيرمردان زناكار».(4)
در ديگر روايات گروه هاى ديگرى نيز در اين زمره، ذكر شده اند.
بديهى است كه هم اين گروه و هم گروههايى كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند، كسانى هستند كه آنقدر در طريق معصيت، يا طاعت قدم برداشته و در ناپاكى و يا در مسير پاكى گام نهاده اند به گونه اى كه وجودشان يكپارچه نور، يا ظلمت است و با چنين شرايطى نياز به حساب ندارند و در واقع استثنايى هستند بر مسأله عموميّت حساب كه در آغاز بحث به آن اشاره شد.
1. كافى، جلد 2، صفحه 126.
2. بحارالانوار، جلد 79، صفحه 138.
3. كنز العمّال، شماره 3031.
4. خصال صدوق، صفحه80. (باب ثلاثه، نخستين حديث).
[328]
2- دنياپرستى مذموم است نه دنيادارى
نكته ديگرى كه اشاره به آن در اينجا لازم به نظر مى رسد، اين است كه آنچه درباره نكوهش از دنيا در اين خطبه و مانند آن آمده ناظر به دنياپرستى است. يعنى روش كسانى است كه همه ارزش ها را فداى منافع مادّى مى كنند. «دل و دين» بر سر دنيا مى نهند و گرنه زندگى آبرومندانه و بهره گيرى معقول از مواهب الهى، هرگز در اسلام ممنوع و نكوهيده نيست. شرح بيشتر در اين زمينه، با ذكر مدارك و شواهد به خواست خدا در ذيل خطبه هاى مشابه خواهد آمد.
* * *
[329]
نهج البلاغه
خطبه 83
خطبه 83(1)
و من خطبة له عليه السّلام
و هى الخطبة العجيبة وتسمّى «الغرّاء»
و فيها نعوت الله جلّ شأنه، ثمّ الوصيّة بتقواه، ثمّ التنفير من الدنيا، ثمّ ما يلحق من دخول القيامة، ثمّ تنبيه الخلق إلى ما هم فيه من الأعراض، ثمّ فضله عليه السلام فى التذكير
اين خطبه خطبه شگفت انگيزى است و به نام خطبه «غرّاء» (درخشان) ناميده مى شود.
در اين خطبه، صفات خداوند متعال بيان شده و سپس توصيه به تقوا و بعد
1. سند خطبه: مرحوم «سيّد رضى» در پايان اين خطبه تعبيرى دارد كه نشان مى دهد اين خطبه از خطبه هاى مشهور و معروف در ميان مردم بوده تا آنجا كه مردم نام خاصى بر اين خطبه نهادند، او مى گويد: «و من النّاس مَن يُسمّى هذه الخطبة «الغّراء».
از كسانى كه به اين خطبه، قبل از «سيّد رضى». اشاره كرده اند «جاحظ» است كه خود قبل از «سيّد رضى» مى زيسته و از بعضى اساتيدش از يكى از فصحاى عرب به نام «جعفربن يحيى» نقل مى كند كه براى شرح دقايق فصاحت، به جمله هايى از اين خطبه شريفه استناد مى جسته; نويسنده «مصادر نهج البلاغه» مى گويد: «حسن بن شعبه» صاحب كتاب «تحف العقول» كه قبل از «سيّد رضى» مى زيسته است بخشهايى از اين خطبه را در كتاب خود (تحف العقول) آورده است. همچنين «آمُدى» و «ابونعيم اصفهانى» و «ابن اثير» در كتابهاى خود بخشهايى از آن را آورده اند. به هر حال اين خطبه، مشهورتر از آن است كه نيازى به بررسى اَسناد داشته باشد. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 107 به بعد).
[330]
برحذر داشتن از دنيا و سپس مسائلى مربوط به قيامت و بعد از آن آگاه ساختن مردم از آنچه در آن هستند از زرق و برق دنيا و سپس اشاره به برترى آن حضرت در شيوه تذكّر به مردم، آمده است.
خطبه در يك نگاه
«ابو نعيم اصفهانى» در «حلية الأَوْلياء» بخش مهمّى از اين خطبه را آورده و در سبب ورود آن از على(عليه السلام) چنين مى گويد: «آن حضرت جنازه مسلمانى را تشييع كردند، هنگامى كه او را در قبر گذاشتند، بازماندگانش صدا به ناله و شيون بلند كرده و گريستند، امام فرمود: «به خدا سوگند! اگر اينها آنچه را ميّتشان مشاهده مى كند ببينند، گريه بر او را فراموش خواهند كرد (و بر خود خواهند گريست!) به خدا سوگند! مرگ به سراغ يك يك از آنها مى آيد و كسى را باقى نمى گذارد» سپس حضرت (با توجّه به آمادگى گروه تشييع كننده در آن شرايط براى پذيرش اندرزهاى الهى) برخاست و اين خطبه را ايراد فرمود. (البته آنچه در حلية الاولياء آمده بخشى از اين خطبه است، ولى به نظر مى رسد كه او خطبه را تلخيص كرده است).»(1)
به هرحال، وضع خطبه نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) به طور جدّى در مقام آماده ساختن دلها و بيدار كردن مردم بوده، و امام(عليه السلام) در بهترين و آماده ترين حالات قرار داشته كه خطبه اى به اين زيبايى و درخشندگى و پرمحتوايى بيان فرموده، كه يك دوره كامل درس انسان سازى است و كمتر كسى پيدا مى شود كه آن را به دقّت بررسى كند و عميقاً تحت تأثير واقع نشود; اين خطبه را مى توان به «دوازده»(2)بخش تقسيم كرد كه هركدام از آنها مكمّل ديگرى است:
1. مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 110.
2. توجّه داشته باشيد كه اين خطبه در يك تقسيم كلّى، به دوازده بخش تقسيم مى شود و گرنه برخى از اين بخشها، به بخش هاى ديگرى نيز تقسيم مى شود. لذا ما در شرح و تفسير اين خطبه، آن را در نهايت به هيجده بخش رسانيده ايم.
[331]
نخست، به حمد و ثناى الهى و بيان اوصاف جلال و جمال او مى پردازد تا ضمن رعايتِ ادب در سخن، دلها را به نورِ نام خدا، روشن و براى شنيدن اندرزها آماده سازد.
در بخش دوّم، دعوت به تقواى الهى مى كند; تقوايى كه سرمايه اصلى انسان در زندگى مادّى و معنوى اوست.
در سومين بخش، سخن از نكوهش دنياست; تا اين مانع بزرگ كه بر سر راه تقوا قرار دارد، از اين طريق برطرف گردد.
در چهارمين بخش، سخن از معاد و عرصه محشر و صحنه هاى هول انگيز قيامت است، تا دلها براى پذيرش نصايح الهى آماده تر گردد.
از آنجا كه شناخت هويّت انسان به اين امر كمك مى كند در پنجمين بخش، به اين معنا پرداخته و آغاز و انجام زندگى بشر را شرح مى دهد.
در ششمين بخش، باز به مسأله تقوا بر مى گرددو اهميّت آن را يادآور مى شود.
از آنجا كه توجّه به نعمت هاى الهى انسان را به سوى معرفة اللّه و شكر نعمت و اطاعت از او وا مى دارد. در هفتمين بخش، به قسمت مهمّى از اين نعمت ها كه سرتاپاى انسان را فرا گرفته، اشاره مى كند.
در هشتمين بخش، به مواعظى مى پردازد كه دلها را بيدار و عقلها را هوشيار مى كند.
در نهمين بخش، براى سومين بار به مسأله تقوا باز مى گردد و با تعبيرات جديدى اهميّت اين زاد و توشه بزرگِ سفرِ آخرت را شرح مى دهد.
در دهمين بخش، تاريخچه فشرده و تكان دهنده اى پيرامون آفرينش انسان از آغاز جنين تا لحظه مرگ و حتّى پس از آن بيان مى دارد.
در يازدهمين بخش، هشدار مى دهد كه بعد از مرگ نه راه بازگشتى وجود دارد و نه امكان تدارك آنچه از دست رفته است!
[332]
و بالأخره در دوازدهمين و آخرين بخش، با اشاره به درسهاى عبرت انگيزى كه در تاريخ پيشينيان نهفته است به بيان حالات آنها پرداخته و تعبيرات تكان دهنده و بيدارگرى را مكمّل بيانات اين خطبه مى كند و به راستى چقدر گويا و پرمحتوا و عبرت آموز و بيدارگر است! به همين دليل، به گفته مرحوم «سيّد رضى» هنگامى كه امام(عليه السلام) اين خطبه را ايراد فرمود، بدنها به لرزه درآمد، اشكها سرازير و دلها ترسان و مضطرب گشت.
* * *
[333]
بخش اوّل
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي عَلاَ بِحَوْلِهِ، وَ دَنَا بِطَوْلِهِ، مَانِحِ كُلِّ غَنِيمَة وَ فَضْل، وَ كَاشِفِ كُلِّ عَظِيمَة وَأَزْل. أَحْمَدُهُ عَلَى عَوَاطِفِ كَرَمِهِ، وَ سَوَابِغِ نِعَمِهِ، وَ أُومِنُ بِهِ أَوَّلاً بَادِياً، وَأَسْتَهْدِيهِ قَرِيباً هَادِياً، وَأَسْتَعِينُهُ قَاهِراً قَادِراً، وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ كَافِياً نَاصِراً، وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً- صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ- عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَرْسَلَهُ لاِِنْفَاذِ أَمْرِهِ، وَإِنْهَاءِ عُذْرِهِ، وَ تَقْدِيمِ نُذُرِهِ.
ترجمه
ستايش مخصوص خداوندى است كه با قدرتش برترى يافته و با نعمتش به بندگانش نزديك شده! خداوندى كه بخشنده هر غنيمت و فضلى است و برطرف كننده هر بلا و مصيبتى! او را ستايش مى كنم بر كَرَم هاى پى در پى و نعمتهاى فراوانش، و به او ايمان مى آورم كه مبدأ هستى است و ظاهر و آشكار است و از وى هدايت مى طلبم كه نزديك و راهنما است، و از او يارى مى جويم كه پيروز و توانا است، و بر او توكّل مى كنم كه از ديگران بى نيازم كرده و يارى مى دهد. و گواهى مى دهم كه محمد(صلى الله عليه وآله) بنده و فرستاده او است. او را فرستاد تا فرمانش را اجرا كند و اتمام حجّت نمايد و (بندگان را در برابر مخالفت فرمانش) بيم دهد.
* * *
[334]
شرح و تفسير
هم دور است و نزديك، هم بالا و پايين!
در نخستين بخشِ اين خطبه شريفه «غرّاء» امام(عليه السلام) حمد و ثناى الهى را به جا مى آورد و درود بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرستد و هر يك را با اوصافى قرين مى سازد كه عمق خاصّى به حمد و درود مى بخشد و لطايفى در اوصاف و صفات خدا و نَعت پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بيان مى فرمايد.
نخست خداوند را به خاطر چهار وصف از اوصافش مورد ستايش قرار مى دهد و مى گويد: «ستايش مخصوص خداوندى است، كه با قدرتش برترى يافته و با نعمتش به بندگان نزديك شده، خداوندى كه بخشنده هر غنيمت و فضلى است و برطرف كننده هر بلا و مصيبتى.» (الْحَمْدُ للهِ الَّذِي عَلاَ بِحَوْلِهِ(1)، وَ دَنَا بِطَوْلِهِ(2)، مَانِحِ(3) كُلِّ غَنِيمَة وَ فَضْل، وَ كَاشِفِ كُلِّ عَظِيمَة وَأَزْل(4)).
مى دانيم اوصافِ خدا، بر خلاف اوصاف محدود بندگان است; او هم قريب است و هم بعيد، هم ظاهر است و هم پنهان و هم داراى صفات ديگرى كه به خاطر تضادّش دربندگان جمع نمى شود، ولى در ذات بى نهايت او جمع است.
1. «حَوْل» در اصل به معناى تغيير چيزى و جدا شدن آن از ديگرى است و «حائل» را بدين جهت حائل گويند كه ميان دو چيز جدايى مى اندازد. اين واژه هنگامى كه در مورد خداوند به كار مى رود، مفهومش اين است كه او توانايى دارد هرگونه خطر و مانع را از بندگانش مرتفع سازد و ميان حوادث دردناك و آنها، مانع برقرار سازد. همين معنا در جمله: «لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللّهِ» آمده است كه اشاره به اين حقيقت است :«براى رسيدن به هر مقصودى، نيروى محرّك و قدرت بر انجام كار، از ناحيه او است و برطرف كننده موانع نيز او مى باشد.»
2. «طَوْل» (بر وزن قول) به معناى نعمت است و از مادّه «طُول» (بر وزن نور) گرفته شده كه امتداد چيزى را بيان مى كند و از آنجا كه نعمتها، امتدادِ وجودىِ بخشنده نعمت است، اين واژه بر آن اطلاق شده است.
3. «مانح» از مادّه «منح» (بر وزن منع) در اصل به معناى بخشيدن شير و پشم و نوزادهاى حيوان، به كسى است; سپس به هرگونه بخششى اطلاق شده است به طورى كه ارباب لغت مى گويند «منح» به معناى عطا است.
4. «اَزْل» (بر وزن بذل) در اصل به معناى تنگى است و سپس به هرگونه بلا و مصيبت و مشكلى اطلاق شده است. به دروغ نيز «اَزْل» گفته مى شود. در خطبه بالا، به معناى مصيبت و مشكلات است.
[335]
امام(عليه السلام) در جمله اوّل اشاره به همين معنا مى كند، مى گويد: «خداوند بسيار بالاست و در عين حال بسيار نزديك است! بلندى مقام او به خاطر قدرت اوست و نزديكى او به خاطر نعمت و منّت اوست.»
و در دومين جمله، او را مبدأ بركات مى شمرد چه جنبه مثبت داشته باشد چه جنبه منفى; خدا را بخشنده هر غنيمت و فضلى مى داند و در عين حال برطرف كننده هر سختى و مصيبت و بلايى; و از كسى كه آن همه قدرت و آن همه لطف و محبّت دارد، جز اين انتظار نيست; اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد به تعبير ديگرى آمده است: «وَ مَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَة فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَروُنَ; آنچه از نعمت داريد از جانب خداست; و هنگامى كه درد و رنجى به شما رسد، به درگاه او مى ناليد (و برطرف كننده هر درد و رنج اوست)».(1)
بديهى است غير از خداوند - به خاطر اينكه قدرتش محدود است - نه قادر به هرگونه فضل و بخششى است و نه توانا بر دفع هر بلا و مصيبتى! تنها ذات پاك خداست كه با قدرت نامحدودش هرگونه توانى را دارد.
سپس به شرح اين نكته مى پردازد كه، اين حمد و سپاس الهى به خاطر چيست؟ و به تعبير ديگر: در جمله هاى قبل، سخن از صفات بخشنده نعمت بود و در اينجا سخن از اوصاف خود نعمت است; مى فرمايد: «او را ستايش مى كنم بر كَرَم هاى پى درپى، و نعمت هاى فراوان او» (أَحْمَدُهُ عَلَى عَوَاطِفِ كَرَمِهِ، وَ سَوَابِغِ(2) نِعَمِهِ).
در واقع نعمت هاى الهى داراى اين دو وصف است: هم وسيع است و گسترده، و هم دائم و مستمرّ و پى در پى.
و اين هم نيست، جز به خاطر قدرت بى پايان و لطف بى انتهاى او كه انسان را هميشه غرق نعمت هاى خود مى سازد و لحظه اى او را محروم نمى دارد.
1. سوره نحل، آيه 53.
2. «سَوَابغ» جمع «سابغه» به معناى وسيع و كامل است; در شرح خطبه 63 تفسير اين واژه گذشت.
[336]
سپس به دلايل ايمان به چنين خدايى پرداخته، مى فرمايد: «و به او ايمان مى آورم كه مبدء هستى است و ظاهر و آشكار است، و از وى هدايت مى طلبم كه نزديك و راهنماست، و از او يارى مى جويم كه پيروز و تواناست، و بر او توكّل مى كنم كه از ديگران بى نيازم كرده، و يارى مى دهد» (وَ أُومِنُ بِهِ أَوَّلاً بَادِياً(1)، وَأَسْتَهْدِيهِ قَرِيباً هَادِياً، وَأَسْتَعِينُهُ قَاهِراً قَادِراً، وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ كَافِياً نَاصِراً).
در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا امام(عليه السلام) هر نكته اى را با دليل روشن، گويا و فشرده اى قرين ساخته ; ايمان به او را به اين دليل مدَلَّل مى كند كه او سرآغاز هستى و واجب الوجود و آثار عظمتش سراسر جهان هستى را فراگرفته است و هدايت را به اين دليل از او مى طلبد كه او هم زمامِ هدايت بندگان را در كف گرفته و هم به آنها نزديك است و يارى را به اين دليل از او مى طلبد، كه بر همه چيز قادر و توانا است و توكّل را به اين دليل بر ذات پاكش دارد، كه او يار و ياورى است كفايت كننده!