|
|
|
|
|
|
و يقولون طاعه فاذا برزوا من عندك بيّت طائفه منهم غير الذىتقول و اللّه يكتب ما يبيتون فاعرض عنهم و توكل على اللّه و كفى باللّه وكيلا (81) افلايتدبرون القرءان و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلفا كثيرا (82) و اذا جاءهم امرمن الامن او الخوف اذاعوا به و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذينيستنبطونه منهم و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة لاتبعتم الشيطن الا قليلا (83)فقتل فى سبيل اللّه لا تكلف الا نفسك و حرض المؤ منين عسى اللّه ان يكف باس الذين كفرواو اللّه اشد باسا و اشد تنكيلا (84).
|
ترجمه آيات مى گويند: وظيفه ما اطاعت است و بايد دعوت به جهاد تو را بپذيريم و ليكن همينكه ازنزد تو بيرون مى شوند، شبانه تدبيرى مى انديشند غير از آنچه كه در پاسخ توگفته بودند، خدا آنچه را در پنهانى طرح ريزى مى كنند ثبت مى كند، از آنان روىبگردان و برخدا توكّل كن كه تكيه گاه بودن خدا (براى تو) كافى است (81). چرا در يكايك آيه هاى اين قرآن دقت نمى كنند با اينكه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلاففراوان در آن مى يافتند (82). و چون از ناحيه كفار خبرى از امن و يا خوف به اين سست ايمانها برسد آن را منتشرسازند، در حالى كه اگر قبل از انتشار، آن را به اطلاعرسول و كارداران خويش رسانده ، درستى و نادرستى آن را از آنان بخواهند، ايشان كهقدرت استباط دارند، حقيقت مطلب را فهميده ، به ايشان مى گويند و اگرفضل و رحمت خدا بر شما نبود جز مواردى انگشت شمار هر لحظه شيطان را پيروى مىكرديد (83). پس به تثاقل (بد دلى ) اين سست ايمانان اعتنا مكن و در راه خدا كارزار كن كه جز بهتكليف خودت مكلف نيستى و مؤ منين را بر قتال با كفّار تشويق كن ، شايد خدا از صلابت وسرسختى آنان جلوگيرى كند كه صلابت خدا شديدتر و عذابش سخت تر است (84). بيان آيات اين آيات بى ارتباط به ما قبلش نيست ، كانه تتمه گفتارى است كه در آياتقبل در ملامت مسلمانان ضعيف الايمان داشت و فائده اين تتمه اندرز آنان است ، اندرز بهنصايحى كه بصيرتشان مى دهد، البته اگر بخواهند تدبر نموده و داراى بصيرتبشوند.
كلمه (طاعة ) در اين جمله به صداى وسط خوانده مى شود تا بطورى كه گفته اند:خبر باشد براى مبتدائى كه حذف شده و تقدير كلام : (يقولون امرنا طاعه )، (مىگويند: كار ما همين است كه خدا را اطاعت كنيم و يا تو را اطاعت كنيم ) و كلمه (برزوا)فعل ماضى است و مصدر آن (بروز) است ، به معناى ظهور و بيرون شدن است و كلمه :(بيتوا) فعل ماضى از (تبييت ) است از ماده بيتوته است كه به معناى محكم كردنامر و تدبير آن در شب است و ضمير در جمله :(تقول ) راجع است به كلمه (طائفه ) و يا بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و معناى آيه (و خدا داناتر است ) اين است كه اينپاسخ گويان در مقابل دعوت آنان به جهاد به تو مى گويند: امر ما اطاعت است : يعنىغير اطاعت كارى نداريم ، ولى وقتى از نزد تو بيرون مى روند، شبانه امرى را طرحريزى و محكم كارى مى كنند كه غير آن چيزى است كه به تو مى گفتند (و يا غير آنسخنى است كه تو به ايشان گفتى )، اين تعبير كنايه است از اينكه شبانه تصميم برمخالفت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) مى گيرند. خداى تعالى سپس به رسول گراميش دستور مى دهد از آنان روى بگرداند و در كارش ومسؤ وليّتش به خداى تعالى توكّل نموده ، بدون توجه به كارشكنى آنان تصميم خودرا بگيرد (فاعرض عنهم و توكل على اللّه و كفى باللّه وكيلا). و اين آيه شريفه هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد كه افراد مورد بحث منافقين بوده اند،همانطور كه بعضى از مفسرين پنداشته اند، بلكه امر از نظر اتصالى كه در سياق هستبر عكس است يعنى با در نظر گرفتن سياق آيه شريفه بر خلاف ايناحتمال دلالت دارد. پى بردن به حقانيت قرآن با تدبر در آن و نيافتن اختلاف و تفاوت در بياناتآن
اين آيه شريفه تحريك و تشويقى به صورت استفهام است و كلمه (تدبّر) كهفعل (يتدبرون ) مشتق از آن است به معناى اين است كه چيزى را بعد از چيز ديگربگيريم و در مورد آيه شريفه به معناى تاءمل در يك آيه بعد از آيه اى ديگر و ياتاءمّل و دقّت بعد از دقّت ديگر در آيه است ، ليكن از آنجا كه غرض آيه شريفه بياناين جهت است كه در قرآن كريم اختلافى نيست و قهرا بود و نبود اختلاف در بيش از يك آيهتصوّر دارد، لذا احتمال اول يعنى تاءمّل در يكايك آيات منظور عمده است ، هر چند كه اينمعنا احتمال دوم را هم نفى نمى كند. و مراد آيه اين است كه مخالفين قرآن را تشويق كند به دقت و تدبر در آيات قرآنى واينكه در هر حكمى كه نازل مى شود و يا هر حكمتى كه بيان مى گردد و يا هر داستانىكه حكايت مى شود و يا هر موعظه و اندرزى كهنازل مى گردد، آن نازل شده جديد را به همه آياتى كه مربوط به آن است عرضهبدارند چه آيات مكّى و چه مدنى ، چه محكم و چه متشابه ، آنگاه همه را پهلوى هم قراردهند تا كاملا بر ايشان روشن گردد كه هيچ اختلافى بين آنها نيست . و متوجه شوند كه آيات جديد آيات قديم را تصديق و هر يك شاهد بر آن ديگرى است ،بدون اينكه هيچگونه اختلافى در آن ديده شود، نه اختلاف تناقض ، به اينكه آيه اى ،آيه ديگر را نفى كند و نه اختلاف تدافع كه با هم سازگار نباشد و نه اختلاف تفاوتبه اينكه دو آيه از نظر تشابه بيان و يا متانت معنا و منظور مختلف باشند و يكى بيانىمتين تر و ركنى محكم تر از ديگرى داشته باشد، (كتابا متشابها مثانى تقشعر منه...)، كتابى است كه الفاظش شبيه به هم ، هر جزء آن با جزء ديگر شبيه است ، كتابىاست كه از شنيدن آياتش پوست بدن جمع مى شود. همين نيافتن اختلاف در قرآن كريم ، آنان را رهنمون مى شود به اينكه اين كتاب از ناحيهخداى تعالى نازل شده ، نه از ناحيه غير او، چون اگر از ناحيه غير او بود، سالم ازاختلاف نمى بود، آن هم اختلاف زياد، چون غير خداى تعالى از اين موجودات كه در عالمهست و مخصوصا انسانها كه اين كفّار احتمال مى دهند قرآن ازناحيه آناننازل شده باشد، هر چه و هر كس باشد، بالاءخره از چهار ديوارى عالم كون بيرون نيستو محكوم به طبيعت اين عالم است و طبيعت اين عالم بر حركت و دگرگونى وتكامل است ، و هيچ واحدى از آحاد موجودات اين عالم نيست مگر آنكه اطراف امتداد زمان وجودشمختلف و حالاتش متفاوت است . هيچ انسانى نيست مگر آنكه او احساس مى كند در امروزعاقل تر از ديروز است و هر عملى كه امروز مى كند، هر چيزى كه امروز مى سازد، هرتدبيرى كه مى كند، راءى و نظرى كه مى دهد و حكمى كه مى كند ، پخته تر و متين تر ومحكم تر از كار و صنعت و تدبير و راءى ديروز است ، حتى يكعمل از قبيل كتابت و گفتن شعر و ايراد خطبه وامثال آن كه امتداد زمانى دارد، آخر آن بهتر ازاول آن و بعضى بهتر از بعض ديگر خواهد بود. پس يك فرد از انسان ، نه در نفس خود و نه در آنچه كه مى كند، سالم و خالى از اختلافنيست و اين اختلاف هم يكى دو تا نيست ، بلكه اختلاف بسيار است . و اين خود قاعده اى طبيعى است و كلى كه در نوع بشر و در موجودات پايين تر از بشرجريان دارد، چون همه در تحت سيطره تحوّل وتكامل عمومى قرار دارند و هيچ موجودى از اين موجودات را نخواهى ديد كه در دو آن پشتسر هم يك حالت داشته باشد بلكه لايزال ذات و احوالش در اختلاف است . از اينجا روشن مى شود كه چرا در آيه شريفه اختلاف را مقيد به قيد (كثير) كرد و نيزروشن شد كه اين قيد توضيحى است نه احترازى ، مى خواهد بفرمايد: اگر اين قرآن ازناحيه خداى تعالى بود، در آن اختلافى مى يافتند و اين اختلاف هم بسيار بود، عينا نظيراختلاف بسيارى كه در هر موجود كه از ناحيه غير خداى تعالى و به دست غير او درستشده باشد، هست و نمى خواهد بفرمايد: اختلافى كه در قرآن يافت نمى شود، اختلافبسيار است نه اختلاف اندك . و سخن كوتاه اينكه آنهائى كه اهل تدبر هستند اين معنا را از قرآن بطور ملموس و مشاهدمى يابند، كه تمامى شؤ ون مرتبط به انسانيت يعنى در مرحله عقائد معارف مبداء و معاد وخلقت و ايجاد و در مرحله اخلاق فضائل عامّه انسانى و در مرحلهعمل ، قوانين اجتماعى و فردى حاكم در نوع را در بر دارد و هيچ خرد و كلانى را فروگذارنكرده است و در مرحله قصص و آنچه مايه عبرت و اندرز است ، بياناتى دارد كه همهاهل دنيا را دعوت كرده است به اينكه اگر شك دارند كه اين كتاب از ناحيه خداى تعالىاست ، مثل اين بيان را بياورند. همه اين معارف و اين مواعظ را به وسيله آياتى بيان فرموده كه درطول بيست و سه سال بتدريج نازل شده ، آن هم در حالات مختلف ، بعضى در شب وبعضى ديگر در روز، بعضى در سفر و بعضى در حضر، آياتى درحال جنگ و آياتى ديگر در حال صلح ، قسمتى در حالت ضرّاء و قسمتى درحال سرّاء، بعضى درحال شدّت و بعضى در حال رخاء و در عينحال وضع خود آيات از نظر بلاغت خارق العاده و معجره آسا فرق نكرده ، معارف عاليه وحكمت هاى ساميه و قوانين اجتماعى و فرديش دستخوش نوسان و تغيير نگشته ، بلكهآنچه در آخر بيست و سه سال نازل شده به آنچه دراول نازل شده انعطاف و توجّه دارد و جزئيات و شاخ و برگهايش همه بهاصول و رگ و ريشه هايش بر مى گردد، تفاصيل شرايعش با تجزيه وتحليل به حاق توحيد خالص و رگ و ريشه اش كه به همان توحيد و شاخه هاى اعتقادىآن است ، با تركيب به عين آن تفاصيل بر مى گردد، اين است وضع قرآن كريم . و هر انسان متدبرى كه در آن تدبر كند با شعور زنده و حكم جبلى و فطرى خود حكم مىكند كه صاحب اين كلام از كسانى نيست كه گذشت ايام وتحوّل و تكاملى كه در سراسر عالم دست اندركار هستند، در او اثر بگذارد، بلكه او خداىواحد قهار است . از آيه شريفه چند نكته استفاده مى شود: اوّل اينكه قرآن كريم كتابى است كه فهم عادى به درك آن دسترسى دارد، دوم اينكهقرآن كريم كتابى است كه نه نسخ مى پذيرد و نهابطال و نه تكميل و نه تهذيب و نه هيچ حاكمى تا ابد مى تواند عليه آن حكمى كند،چون چيزى كه يكى از اين امور را مى پذيرد بايد طورى باشد كه نوعىتحول و دگرگونگى را بپذيرد و چون قرآن اختلاف نمى پذيرد، همين خوددليل است بر اينكه تحول و تغير را نمى پذيرد، پس نسخ وابطال و چيزى از اين قبيل در آن راه ندارد و لازمه اين معنا آن است كه شريعت اسلامى تاروز قيامت استمرار داشته باشد. ملامت افراد ضعيف الايمان كه شايعات دشمن ساخته را پراكنده مى سازند
و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به
|
كلمه (اذاعة ) كه مصدر (اذاعوا) مى باشد، به معناى (اشاعه ) و (انتشار دادن) است و در اين آيه نوعى مذّمت و سرزنشى از آنان كه اين اشاعه را مى دهند، شده است واينكه در ذيل آيه شريفه فرمود: (و لو لافضل اللّه ...) دلالت دارد بر اينكه مؤ منين از ناحيه اين اشاعه در خطر گمراهى قرارداشته اند و اين ضلالت چيزى به جز مخالفترسول كردن نبوده ، چون گفتار در اين آيات بر همين اساس است ، مويّد اين معنا جمله اىاست كه در آيه بعدى آمده و در آن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ماءمور بهقتال كرده ، حتى در صورتى كه مؤ منين تنهايش بگذارند و ياريش نكنند و در نتيجه تنهابماند. و با اين استظهارى كه ما كرديم ، روشن مى شود كه منظور از امر چيزى كه راجع بهخوف و امن به آنان مى رسد و آن خبر را اشاعه مى دهند، اراجيفى است كه به وسيله كفّار وايادى آنها براى ايجاد نفاق و خلاف در بين مؤ منين ساخته و پرداخته مى شد و مؤ منينضعيف الايمان آن را منتشر مى كردند و فكر نمى كردند كه انتشار اين خبر باعث سستىعزيمت مسلمانان مى شود، چيزى كه هست خداى تعالى آنان را از اينعمل كه پيروى شيطانهائى است كه آورنده اين اخبار هستند، حفظ فرمود و نگذاشت آنصحنه سازان ، مؤ منين را به خوارى و ذلّت بكشاند و بنابراين آيه شريفه با داستان بدر صغرا تطبيق مى كند و ما پيرامون اين جنگ درسوره آل عمران سخن گفتيم و اتفاقا آيات مورد بحث نيز از نظر مضمون بى شباهت بهآيات آن سوره نيست و اگر كسى دقت كند اين تشابه را احساس مى كند، دقت بفرمائيد كهدر آنجا چه مى گويد: (الذين استجابوا لله وللرسول من بعد ما اصابهم القرح للذين احسنوا منهم و اتقوا اجر عظيم ، الذينقال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم ايمانا و قالوا حسبنا اللّه ونعم الوكيل ... انما ذلكم الشيطان يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين). توصيه به مؤ منين كه از جوسازان نترسند و فقط از خدا بترسند اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد خاطر نشان مى سازد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همواره مردم را بعد از آسيب ديدن (بعد از محنت جنگ احد)دعوت مى كرده به اينكه براى جهاد با كفار بيرون شوند و مردمى در اين تلاش بوده اندكه مؤ منين را از شركت در جهاد و يارى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باز بدارند وبه اين منظور شايعه پراكنى مى كردند، كه مشركين عليه شما لشگر جمع مى كنند. آنگاه خاطر نشان مى سازد كه اين ترساندن ها و شايعه پراكنى ها همه از ناحيه شيطاناست و سخن او است كه از حلقوم اولياى او بيرون مى آيد و آنگاه بر مؤ منين واجب مى كندكه از اين جوسازان نترسند و اگر به خداى تعالى ايمان دارند، از او بترسند. و اگر كسى در اين آيه و آيات مورد بحث يعنى آيه : (و اذا جاءهم امر من الامن او الخوفاذاعوا به ...) دقت كند، ترديدى برايش باقى نمى ماند كه خداى سبحان در اين آيه ،داستان بدر صغرا را خاطر نشان مى سازد و در اين جريان جزء چيرهائى كه افراد ضعيفالايمان ر ا به خاطر آن ملامت مى كند و در جمله : (فلما كتب عليهمالقتال ...) و جمله : (و قالوا ربنا لم كتبت عليناالقتال ...) و جمله : (و ان تصبهم حسنة ...) و جمله : (و يقولون طاعة ...) به آناشاره فرموده ، يكى همين جمله مورد بحث است كه مى فرمايد: (و اذا جاءهم امر من الامن اوالخوف اذاعوا به ...) وظيفه مؤ منين در مواجهه با شايعات ، ارجاع آنهابهرسول صلى الله عليه و آله و اولى الامر است
و لورد وه الى الرسول و الى اولى الامر منهم ، لعلمه الذين يستنبطونه منهم
|
در اينجا برگرداندن به خداى تعالى را ذكر نكرد، با اينكه در آياتقبل آن را ذكر كرده و فرموده بود: ( فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى اللّه والرسول ) و اين بدان جهت بوده كه رد مذكور در آنجا (رد) حكم شرعى مورد اختلافاست ، كه غير از خدا و رسول ، كسى در آن دست ندارد. و اما (رد) مذكور در اينجا (رد) آن خبرى است كه به وسيله شايعه سازان در بينمسلمانان منتشر مى شد (كه حال يا مربوط با منيت بود و يا مربوط به ترس ) و معناندارد كه (رد) در اين جا نيز همان (رد) در آن جا باشد (يعنى منظور (رد) بهخداى تعالى و كتاب او باشد)، چون مساله شايعه مربوط بهرسول و به اولى الامراست كه اگر مردم اين مساله را به آنان برگردانند، آن حضراتمى توانند استنباط نموده و به مردمى كه مساله را به ايشان (رد) كرده اند، بفرمايند:كه اين شايعه ، صحيح يا باطل است و راست يا دروغ است . پس مراد از علم در اين جا تميز و تشخيص است يعنى تشخيص حق ازباطل و راست از دروغ ، نظير علم در جمله : (ليعلم اللّه من يخافه بالغيب ) و در جمله :( و ليعلمن اللّه الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين ) كلمه : (استنباط) به معناى استخراج نظريه و راءى ازحال ابهام به مرحله تميز و شناسائى است واصل اين كلمه از (نبط) گرفته شده ، چون كلمه (نبط) با فتح نون و با بهمعناى اولين دلو آبى است كه از چاه بيرون مى آيد و بنابراين ممكن است كلمه :(استنباط) وصف باشد براى رسول و اولى الامر: به اين معنا كه آن حضرات پيرامونشايعه تحقيق مى كنند و آنچه حق و صدق است ، از چاه ابهام بيرون مى كشند و نيز ممكناست وصف باشد براى همين هائى كه خبر را به آن حضرات (رد) مى كنند، چون خودآنان نيز با اين عمل خود حق و صدق را استنباط كرده و به آن پى برده اند. پس برگشت معناى آيه بنابر احتمالاول به اين است كه : (اگر مردم ، آن شايعه را بهرسول و اولى الامر كه از جنس خود آنان هستند برگردانند، آنرسول و آن ولى امرى كه مردم استنباط را از او خواسته اند، حقيقت مطلب را مى فهمد يعنىصواب و موافق صلاح بودن آن را تشخيص مى دهد) و اگر مراد،احتمال دوم باشد، معنايش اين مى شود كه : (اگر مردم آن شايعه را بهرسول و به اولى الامر رد كنند، خود اين مردم كه حقيقت مطلب را استفسار كرده ، و در بهدست آوردن ريشه آن شايعه مبالغه دارند، حقيقت را خواهند فهميد0) احتمالاتى كه درباره مراد از (اولى الامر) در آيه شريفه داده شده است و بياناينكهوجه صحيح در معناى آن همان است در آيه (اطيعوا الله واطيعواالرسول ...) گفته ايم و اما كلمه ( اولى الامر) در جمله : ( و اولى الامر منهم )، مراد از آنان همان (اولىالامر) در جمله : (اطيعوااللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) است كه درذيل همان آيه گفتيم : مفسرين در تفسير آن اختلاف كرده اند و نيز در آنجا ريشه آناقوال را گفتيم كه پنج قول است ، چيزى كه هست ، آنچه را كه ما استفاده كرديم معنائىروشن تر از ساير اقوال است . اما اينكه بعضى گفته اند: ( اولى الامر) همان فرماندهان سريه ها و به اصطلاحامروز هنگ و گردانها است ، صحيح نيست : براى اينكه امراى ارتش ، به جز امارت وسرپرستى سربازان خود، آنهم در يك واقعه اى خاصّ يعنى جنگى كه پيش آمده ، كارى وپستى و مسووليّتى ندارند، دائره امارت و سرپرستى امراى لشگر از چهار ديوارىلشكر تجاوز نمى كند و اما وقايع و حوادثى كه از سنخ حادثه مورد آيه است يعنىشايعه سازى دشمن و اخلال در امنيت و ايجاد خوف و وحشت عمومى كه به دست مشركين و بهوسيله ايادى آنان در بين مؤ منين صورت مى گيرد تا مؤ منين را بيچاره كنند، امراى ارتشدر اين نيز مسؤ وليتى و قدرتى ندارند، تا بتوانند حقيقت مطلب را براى مردمى كه ازآنان امثال آن شايعات را استفسار مى كنند، روشن سازند. و اما اينكه بعضى ديگر ممكن است بگويند: كه منظور از (اولى الامر) علماء امت است ،نادرستى آن روشن تر از نظريه قبلى است ، براى اينكه هيچ تناسبى با آيه شريفهندارد: زيرا علما كه در صدر اسلام عبارت بودند از محدثين و فقها و قاريان ودانشمندانى كه تخصصشان بحث پيرامون اصول دين بود، چه آگاهى از درستى ونادرستى شايعات داشتند؟ آگاهى آنان در همان فقه و حديث و قرائت واصول دين بود و آيه شريفه سخن از شايعه هاى شايعه سازان دارد، مى فرمايد: (واذاجاءهم امر من الامن او الخوف 0..) و اين شايعه ها، ريشه هاى سياسى دارد كه هر شايعهمربوط به يك غرض است و اى بسا كه علماى مذكور درقبول آنها و يا رد و مسكوت گذاشتن و بى اعتنائى كردنشان به آن ، مفاسد و مضارىاجتماعى براى نمى توان آن را جبران نمود و يا مساعى امتى را كه در راه سعادت خودتحمل كرده اند، به باد دهد و يا سيادت و سرورى آن امت را به ذلّت و مسكنتمبدل سازند و يا خون افراد امّت را هدر دهند و يا افرادى را اسير دشمن سازند0 علماى دينبه آن جهت محدّثند، يافقيه و يا قارى و يا امثال آن هستند، چه اطلاعى از اينگونهمسائل دارند؟ تا خداى عزّوجلّ امت اسلام را ماءمور سازد به اينكه در اينمسائل به علما مراجعه كنيد؟ در مراجعه به علما چه اميدى براىحل مشكلات سياسى هست ؟. و اما اينكه بعضى ديگرگفته اند و يا ممكن است بگويند كه مراد از (اولى الامر)خلفائى هستند كه بعد از رحلت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) زمام امور مسلمين را دردست گرفتند يعنى : ابابكر، عمر، عثمان و على (عليه السلام ) است ، علاوه بر اينكههيچ دليلى قطعى از كتاب و سنت بر آن نيست ، ايناشكال بر آن وارد است كه از دو حال بيرون نيست ، يا حكم آيه شريفه مختص به زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و يا عمومى است وشامل زمانهاى بعد نيز مى شود0 اگر مختص به زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد، لازمه اش اين است كه در زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همه مسلمين اين چهار نفر را به عنوان (اولى الامر)بشناسند و حداقل صحابه بايد اين شناسائى را داشته باشند در حالى كه حديث وتاريخ چنين شاءنى و شؤ ونى از اين قبيل را براى خصوص آنان ضبط نكرده و اگرعمومى باشد، لازمه اش اين است كه با درگذشت اين چهار نفر حكم آيه شريفه قطع شدهباشد و لازمه ديگرش اين است كه خود آيه بايد اين معنا را خاطرنشان كرده باشد، يعنىفرموده باشد حكم آيه بر خلاف آنچه از ظاهرش استفاده مى شود، منحصرا مربوط بهزمان زندگى اين چهار نفر است ، همچنانكه مى بينيم همه احكامى كه اختصاص به برههاى از زمان دارد آيه اى كه آن را بيان مى كند، اين معنا را خاطرنشان مى كند، مانند احكّامىكه مخصوص به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و ما در آيه شريفه اثرى از اينتذكّر نمى بينيم . و امّا اينكه بعضى ديگر گفته اند و يا ممكن است بگويند: كه مراد از (اولى الامر)،اهل حل و عقد از امت است ، اشكالش به زودى مى آيد، تذكرى كه لازم است قبلا داده شود، ايناست كه گوينده اين حرف چون ديده در عصررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مسلمانان افراد معينى به ناماهل حل و عقد نداشتند و جامعه آن روز مانند جوامع امروز دنيا نبوده كه امور عامّه به وسيلههياءتى به نام هياءت وزرا و يا جمعيّتى كه مردم به انتخاب خود به مجلس شورا مىفرستند و يا دولتمردانى ديگر اداره شود0 بلكه در آن روز تنها حكم خدا و رسولش دربين مردم جارى مى شده ، لذا براى اينكه چنين اشكالى به او نشود، ناماهل حل و عقد را مبدّل به اهل شورا نمود و افرادى از صحابه كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در امور با آنان مشورت مى كرده است . به هر حال چه بگويد: (اهلحل و عقد) و چه بگويد: (اهل شورا) اين اشكال موجود است كه :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با افراد معيّنى مشورت نمى كرده ، بلكه با مؤ منين ونيز منافقين از قبيل : عبد اللّه بن ابى و رفقاى منافق او مشورت مى كرده و مشورت آن جنابدر روز جنگ احد معروف است و چطور ممكن است خداى سبحان مردم را ماءمور كند كه بهامثال آنان مراجعه نموده ، مشكلات را به آنان رد كنند. علاوه بر اينكه يكى از كسانى كه هيچ بحثى و شكى نيست در اين چنين شانى نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) داشته ، هم مورد مشورت آن جناب و هم مورد مشورتخلفاى بعد از آن حضرت بوده ، عبد الرحمان بن عوف بوده و آيات مورد بحث كه در مقاممذمّت ضعفاءالايمان است و به خاطر اعمالى كه كردند ملامتشان مى كند، در درجهاول شامل او (عبد الرحمان بن عوف ) و اصحاب او است كه مى فرمايد: (الم ترالاالذينقيل لهم كفوا0..،) در روايات هم آمده كه اين آيات درباره عبد الرحمان بن عوف و ياران اونازل شده است . و اين روايت را هم نسائى در كتاب صحيح خود آورده و هم حاكم در مستدرك خود (و آن را درتفسير خود نقل كرده اند و نيز طبرى و ديگران آن را در تفسير خودنقل كرده اند و روايت در بحث روايتى سابق گذشت ). و وقتى وضع افراد مورد مشورت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چنين بوده است ،چطور ممكن است خداى تعالى مسلمانان را ماءمور فرمايد به اينكه امور ومسائل خود را به مثل اينگونه افراد ارجاع دهند؟ پس معلوم شد كه وجه متعين ، همان وجهىاست كه ما در ذيل آيه (اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم 0..) ترجيح داديم .
و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته لا تبعتم الشيطان الا قليلا
|
در سابق گذشت كه گفتيم از هر احتمالى روشن تر اين است كه آيه شريفه اشاره اشبه داستان بدر صغرا باشد، كه ابو سفيان نعيم بن مسعود اشجعى را به مدينهفرستاده بود تا با جعل شايعات ، ترس و نگرانى را در بين مردم مسلمان گسترش دهد وآنان را از شركت در جنگ و رفتن به بدر باز بدارد بنابراين منظور از (اتباع شيطان ) تصديق خبرهائى است كه نعيم در بين مردم اشاعهمى داده و پيروى از او در تخلف از رفتن به بدر است . مراد از استثنا در (الا قليلا) و اشاره به اقوالى كه در اين مورد گفته شده است با اين بيان روشن مى شود كه استثناى (الا قليلا) معنائى روبراه دارد و هيچ احتياجىبه تكلف و توجيه ندارد، چون نعيم نامبرده ، به مردم خبر مى داده كه ابو سفيان لشگرجمع مى كند و لشگريان خود را مجهّز مى سازد، پس زنهار! بترسيد و خود را به دستخود در معرض كشتار همگانى قرار ندهيد و اين خبرها كه او مى داده ، دردل مردم اثر مى گذاشته و از بيرون رفتن به سوى جنگتعلّل مى ورزيدند و به ميعادگاه بدر نمى رفتند و كسى از اين توطئه سالم نماند مگررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و بعضى از خواص آن جناب و منظور از جمله (الاقليلا) همين عدّه اندك است ، پس حاصل مضمون آيه اين شد: كه بيشتر مسلمانان به جزعدّه اى قليل در اثر شايعات متزلزل شدند و سپس به آن عدّهقليل ملحق شدند و راه بدر را پيش گرفتند. و اين معنائى كه ما از استثناى (الا قليلا) استظهار كرديم علاوه بر اينكه معنائىروبراه و بدون تكلّف است ، قرائنى هم كه فبلا ذكر كرديم مويّد اين معنا است . ليكن مفسّرين درباره اين استثناء، مسلك هائى مختلف پيش گرفته اند كه هيچ يك از آنهاخالى از فساد و اشكال و يا حداقل خالى از تكلّف نيست ، مثلا يكى گفته : مراد ازفضل و رحمت همان تكليف مسلمانان به وجوب اطاعت خدا و اطاعترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اولى الامرشان است و مراد از مستثنا كه عده قليلى ازميان آنان استثناء شده ، مؤ منين سالم الفطرة و داراى دلهاى پاك است و معناى آيه اين استكه اگر اين اطاعت كه خدا شما را به سوى آن هدايت فرموده نبود و بر شما واجب نمى شدكه امور را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و به اءولى الامر ارجاع دهيد، قطعا همهشما با وقوعتان در ضلالت ، پيرو شيطان مى شديد، به جز اندكى از شما كه داراىفطرتى سليم باشند كه از حق و صلاح منحرف نمى شدند، وجه فساد اين است كه حكمفضل و رحمت خداى تعالى را بدون هيچ دليلى مختص به موردى خاص يعنى مساله وجوباطاعت و مراجعه به اولى الامر كرده و اين از بيان قرآنى بعيد است كه منظورش ازفضل و رحمت مصداقى خاص باشد، ولى دليل بر اين منظور خود نياورده ، علاوه بر اينكهآيه شريفه ظهور در اين دارد كه مى خواهد به امرى كه در سابق رخ داده و كارى كه خداىتعالى در سابق انجام داده منّت بگذارد. ديگرى گفته : آيه شريفه همان ظاهرش منظور است ، مى خواهد بفرمايد: مؤ منين غير مخلصمحتاج به فضل و رحمت زائدى از خداى تعالى هستند، هر چند كه مخلصين نيز محتاجند و بىنياز از عنايت الهيه نيستند. اين احتمال نيز مردود و نادرست است ، زيرا اگر منظور اين بوده ، بايد آيه شريفه آن رادفع كند و بفرمايد: اين توهّم كه تنها غير مخلصين محتاجفضل و رحمت خدا هستند، توهّم باطلى است ، زيرا مخلصين نيز بى نياز ازفضل و رحمت او نيستند، همچنانكه در آيه شريفه : ( و لو لافضل اللّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا) احتياج بهفضل و رحمت خداى را به تمام بندگان (چه مخلص و چه غير مخلص ) عموميّت داده و نيز درآيه زير به رسول گرامى خود كه بهترين خلق خدا است مى فرمايد: ( و لو لا انثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا، اذن لا ذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ) وحال آنكه مى بينيم در آيه شريفه دفع توهّمى نيامده است . يكى ديگر گفته : مراد از فضل و رحمت خدا، قرآن و پيغمبر (صلوات اللّه عليه و علىعترته ) است ، آن ديگرى گفته : مراد به فضل و رحمت ، فتح و ظفر است و بهخيال خود خواسته است استثناء (الا قليلا) را توجيه كند، گفته است : اكثر مردم اگر دربرابر حق ثبات قدم به خرج مى دهند به خاطر خود حق نيست بلكه به خاطر اهدافى ازقبيل فتح و ظفر و امثال آن از منافع ظاهرى كه به وسيله پيروى حق به دست مى آورند واما در برابر خود حق ، ثبات به خرج نمى دهند مگر عدّه اى اندك از مؤ منين ى كه در عقيدهخود داراى بصيرت هستند. يكى ديگر گفته : استثناى مورد بحث از جمله : ( لا تبعتم الشيطان ) نيست ، بلكه ازجمله : (اذاعوا به ...) است ومعناى مجموع دو جمله اين است كه : (وقتى شايعه اى ترسآور و يا امنيت آور را مى شنوند، آن را منتشر مى كنند مگر عدّه اى اندك ) و آن ديگرى گفته: استثناى مذكور از جمله : (يستنبطونه ...) است و معنايش اين است كه اگر شايعات رابه اولى الامر ارجاع دهيد آنها صدق و كذب آن را استنباط مى كنند، مگر بعضى از اولىالامر كه نتوانند استنباط كنند. يكى ديگر گفته : استثناء در لفظ است كه خوددليل بر جمع و احاطه است و معناى آيه اين است كه اگرفضل و رحمت خدا بر شما نبود همگى شيطان را پيروى مى كردند، نظير آيه شريفه(سنقرئك فلا تنسى الا ما شاء اللّه ) كه استثناء مشيّت نمى خواهد افرادى را از كليّت(فراموش نخواهى كرد) خارج سازد بلكه افاده مى كند كه حكم فراموش نكردن عموميّتدارد و اين وجوه همانطور كه گفتيم هيچ يك خالى از تكلّف نيست ، آنهم تكلفى كه هر كسمى فهمد تكلف است .
فقاتل فى سبيل اللّه لا تكلف الا نفسك و حرض المؤ منين
|
كلمه (تكليف ) كه مصدر فعلمجهول مضارع (تكلّف ) است ، از ماده (كلفت ) به معناى مشقّت است ، به اين جهتتكليف را تكليف خوانده اند كه كارفرما و صاحب تكليف كارگر و مكلّف را به مشقت مىاندازد و كلمه (تنكيل ) از مادّه (نكال ) است و(نكال ) بطورى كه در مجمع البيان آمده به معناى فسادى است كه به وسيله آن ازعذابى برابر با آن جلوگيرى بشود، مثلا مكلّف متخلف را كتك بزنند تا ديگر تخلفنكند، (تخلف كردن فساد دارد، كتك نيز فساد دارد، هر قدر فساد تخلّف زياد باشد كتك همزياد مى شود) پس كلمه نكال به معناى عقوبتى است كه از تخلّفى برابر آن عقوبتجلوگيرى كند و ساير مكلّفين از عقوبت اين متخلّف عبرت بگيرند و هوس تخلّف نكنند. حرف (فاء) كه در آغاز جمله : (فقاتل فىسبيل اللّه ...) آمده ، امر به قتال را متفرّع برماقبل يعنى كوتاهى مردم از رفتن به جنگ با دشمن مى سازد، جمله هاى بعدى كه مىفرمايد: ( لا تكلف ) و (حرض المؤ منين ) نيز مويّد اين تفريع و نتيجه گيرى است، چون معناى آيه چنين است كه حال كه مردم از جهاد كردنتثاقل و خوددارى مى ورزند و دوست ندارند، در جهاد شركت كنند، تو اى پيامبر خودت باكفّار مقابله بكن و از تثاقل مردم در امر جهاد و مخالفتشان در امر خداى سبحان ناراحت مشو،چون تكليف ديگران متوجّه تو نيست ، تو فقط موظّفى تكليف خودت را انجام دهى نهتكليف آنان را. بله ، تنها وظيفه اى كه نسبت به غير خودت دارى اين است كه در امر جهاد تشويقشان كنىو مؤ منين را تحريك نمائى تا شايد خداى تعالى خطر كفّار را كفايت و دفع نمايد و معناىجمله : (لا تكلف الا نفسك ) اين است كه تو، به جزعمل خودت مكلّف به چيزى نيستى و بنابراين استثنائى كه در آيه شريفه آمده با تقديرمضاف است و تقدير كلام (لا تكلف شيئا الاعمل نفسك ) مى باشد.
در سابق گفته ايم : كه كلمه (عسى ) دلالت بر اميد دارد، اما نه تنها اميد گويندهبلكه هم در مورد اميد خود گوينده استعمال دارد و هم اميد مخاطب و هم در مقام مخاطب يعنىمقامى كه جا دارد گوينده در برابر مخاطب صرفا اظهار اميد كند نه اينكه به راستى خوداو در دلش اميدوار باشد تا در مورد خداى تعالى كه نهدل دارد و نه عارضه و حالت اميد به او دست مى دهد گفتن (عسى - شايد) معنا نداشتهباشد، پس براى توجيه اين كلمه خداى تعالى احتياج نيست كه مانند ساير مفسرّينبگوئيم : (عسى ) از خداى تعالى به معناى حتم است . و اين آيه بر سرزنش بيشتر دلالت دارد، سرزنش خداى تعالى در مورد آنهائى كه ازرفتن به جنگ تثاقل مى ورزيدند، چون مى رساند كه كوتاهى و خوددارى آنان را به آنجاكشانيد كه خداى عزّوجلّ به رسول گرامى خود دستور دهد يك تنه به جهاد برود و ازاينگونه افراد روى بگرداند و ديگر اصرار نورزد كه دعوتش را بپذيرند بلكه بهحال خود واگذارشان كند و از اين بابت تنگ حوصله هم نشود، چون او جز اطاعت خودش وتحريك مؤ منان تكليفى و مسؤ وليتى ندارد، هر كه خواستقبول كند، نخواست قبول نكند. بحث روايتى (رواياتى درباره شايعه پراكنى ، مراد از رحمتوفضل خدا در آيه ، ماءمور شدن رسول الله صلى الله عليه و آلهبهقتال به تنهايى ...) مرحوم كلينى در كافى به سند خود از محمد بن عجلان روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) شنيدم مى فرمود: خداى تعالى اقوامى را به جرم شايعه پراكنى مذمّتكرده ، فرموده : (و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ،) پس زنهار شما از آناننباشيد و از اشاعه بپرهيزيد. و در همان كتاب به سند خود از عبدالحميد بن ابى الديلم از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه فرمود: خداى عزّوجلّ فرمود: (اطيعوا اللّه و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم ) و نيز فرمود: (و لو ردّ وه الىالرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم ) و با اين دو فرمان امرمردم را به اولى الامر آنان محوّل كرد، همان اولى الامرى كه اطاعت كردن از آنان را برمردم واجب كرد. اين روايت مويّد گفتار قبلى ما است كه گفتيم : مراد از اولى الامر در آيه دوّمى همان اولىالامر در آيه اولى است . و در تفسير عيّاشى از عبد اللّه بن عجلان از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كهدر ذيل جمله : ( و لو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم ) فرمود: منظور امامانهستند. مؤ لّف : اين معنا از عبد اللّه بن جندب از حضرت رضا (عليه السلام ) نيز روايت شده ،به اين صورت كه آن جناب درباره واقفى مذهبان نامه اى به عبد اللّه نوشت و در آن اينمعنا را تذكّر داد، شيخ مفيد نيز در كتاب اختصاص آن را در ضمن حديثى طولانى از اسحاقبن عمّار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است . و در تفسير عيّاشى از محمّد بن فضيل از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه درمعناى جمله : (و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته ) فرمود:فضل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و رحمت امير المؤ منين (عليه السلام ) است 0 و در همان كتاب از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام ) و از حمران از امام صادق (عليهالسلام ) روايت آورده كه فرمودند: در آيه (و لو لافضل اللّه عليكم و رحمته ،) فضل خدا، رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) و رحمتشولايت ائمه (عليهم السلام ) است . و در همان كتاب از محمد بن فضل از عبد صالح (موسى بن جعفر) (عليه السلام ) روايتكرده كه فرمود: رحمت خدا، رسول گرامى او است وفضل ، على بن ابى طالب (عليه السلام ) است . مؤ لّف : اين روايات نمى خواهند بگويند معناى كلمهفضل خدا و رحمت خدا چنين است بلكه مى خواهند هر يك از اين دو عنوان كلّى را بر يكى ازمهم ترين مصاديق آن تطبيق كنند و مراد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و امير الؤمنين (عليه السلام ) نيز شخص آن دو جناب منظور نيستند، بلكه منظور مقام آن دو جناب استيعنى مقام نبوت و مقام ولايت چون اين دو مقام سبب متصلى هستند كه خداى عزيز ما را بهوسيله آن دو از پرتگاه ضلالت و از دام شيطان نجات بخشيد، اولى سبب مبلّغ و دوّمى سببمجرى است و روايت اخير از نظر اعتبار عقلى به ذهن نزديك تر است ، براى اينكه خداىتعالى نيز آن جناب را در كتاب مجيدش رحمت ناميده ، فرموده : (و ما ارسلناك الا رحمهللعالمين .) و در كافى به سند خود از على بن حديد از مرازم روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام ) فرمود: خداى عزّوجلّ به رسول گرامى خود (عليه صلواته ) تكليفى كرد كهبه احدى از خلقش چنان تكليفى نكرد و آن اين بود كه بعد از فرمان به جهاد وتثاقل ورزيدن مردم از اجابت دعوت آن جناب ، شخص آن جناب را مكلّف كرد، كه يك تنه وبه تنهائى به جنگ با دشمن برود هر چند كه جمعيتى نيابد كه با وى بهقتال بروند و خداى تعالى چنين تكليفى را به احدى از خلق نكرده ، نهقبل از آن جناب و نه بعداز او، امام صادق (عليه السلام ) سپس اين آيه را تلاوت فرمود:(فقاتل فى سبيل اللّه لا تكلف الا نفسك .) آنگاه فرمود: و خداى عزّوجلّ در مقابل اين تكليف امتيازى به آن جناب داد كه به احدى ازخلقش نداد و آن بود كه آنچه خداى عزّوجلّ از غنيمت جنگى سهم خود قرار داده ،رسول (صلى اللّه عليه و آله ) مى تواند آن را براى خود بر دارد زيرا: (من جاءبالحسنه فله عشر امثالها)، و كسى كه عمل خيرى انجام دهد، ده برابر پاداش دارد و نيزدرود و صلوات بر آن جناب را حسنه اى دانسته كه ده برابر پاداش دارد. و در تفسير عيّاشى از سليمان بن خالد روايت آورده كه گفت : من به امام صادق (عليهالسلام ) عرض كردم : پاسخ اين مردم كه مى پرسند: اگر على (عليه السلام ) حقّىداشت چرا براى احقاق آن قيام نكرد، چيست ؟ فرمود: خداى عزّوجلّ هى چ انسان واحدى را مكلفبه قيام نمى كند به جز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را كه در آيه(فقاتل فى سبيل اللّه لا تكلف الا نفسك و حرض المؤ منين ) آن جناب را مكلف كرد تابه تنهائى و يك تنه با كفّار بجنگد، پس قيام يك تنه فقط مخصوصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است و اما درباره غير آن جناب فرموده : (الا متحرفالقتال او متحيزا الى فئه .) (براى كسانى كه توانائىقتال با كفار را ندارند، جائز است براى چاره جوئى و يا تهيه نيرو پشت به جنگ كنند)و على (عليه السلام ) هم آن روز فئه و جمعيتى كه او را در احقاق حقّش يارى كنند، نداشت . و در همان كتاب از زيد شحام از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: هيچگاهنشد كه كسى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) چيزى بخواهد و آن جناب در پاسخنه بگويد، اگر چيزى داشت مى داد و اگر نداشت مى فرمود: ان شاءاللّه و نيز هيچ نشدكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بدى و جفاى كسى را تلافى كند و بعد ازنازل شدن آيه (فقاتل فى سبيل اللّه لا تكلف الا نفسك )، هيچ سريه و لشگرى راديدار نكرد مگر آنكه خودش فرماندهى آن را به عهده گرفت . مؤ لّف : و در اين معانى رواياتى ديگر هست . آيات 91 85 نساء
من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها و من يشفع شفعة سيئة يكن لهكفل منها و كان اللّه على كل شى ء مقيتا(85) و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها او ردوها اناللّه كان على كل شى ء حسيبا(86) اللّه لا اله الا هو ليجمعنكم الى يوم القيمه لا ريب فيهو من اصدق من اللّه حديثا(87) فما لكم فى المنافقين فئتين و اللّه اركسهم بما كسبوا اتريدون ان تهدوا من اضل اللّه و من يضلل اللّه فلن تجد له سبيلا(88) ودّوا لو تكفرونكما كفروا فتكونون سواء فلا تتخذوا منهم اولياء حتى يهاجروا فىسبيل اللّه فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حيث وجدتموهم و لا تتخذوا منهم وليا و لانصيرا(89) الا الذين يصلون الى قوم بينكم و بينهم ميثاق او جاؤ كم حصرت صدورهم انيقاتلوكم او يقتلوا قومهم و لو شاء اللّه لسلطهم عليكم فلقاتلوكم فان اعتزلوكم فلميقتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل اللّه لكم عليهم سبيلا(90) ستجدون آخرينيريدون ان يامنوكم و يامنوا قومهم كل ما ردوا الى الفتنه اركسوا فيها فان لم يعتزلوكمو يلقوا اليكم السلم و يكفوا ايديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اولئكم جعلنا لكمعليهم سلطانامبينا
|
(ترجمه آيات ) هر كس وساطت و شفاعتى نيكو كند وى را از آن بهره اى باشد و هر كس وساطت بدى كندوى را نيز از آن سهمى باشد و خدا بر همه چيز مقتدر است (85)0 چون به شما درودى گويند در پاسخ درودى بهتر از آن گوئيد و ياحداقل همان را باز گوئيد كه خدا بر هر چيز براى حسابگرى ناظر است (86). اللّه كه جز او معبودى نيست بطور قطع شما انسانها را كهنسل به نسل تا قيامت پديد مى آئيد در قيامت كه شكّى در آن نيست ، گرد مى آورد و كيستكه در گفتار از خدا راستگوتر باشد؟ (87). حال كه معلوم شد عذاب مرتكبين بد، شامل شفيع بد هم مى شود، پس چرا درباره منافقانكه خدا به علّت اعمالى كه كرده اند سرنگونشان كرده ، دو گروه شديد مگر مى خواهيدكسى را كه خدا گمراهش كرده ، هدايت كنيد با اينكه آن كس كه خدا گمراه كند راهى برايشنخواهى يافت (88). آنها دوست دارند شما نيز كافر شويد همچنانكه خودشان كافر شدند و در نتيجهمثل هم باشيد، پس زنهار كه از آنان به هيچ وجه دوست مگيريد تا آنكه در راه خدا هجرتكنند، پس اگر از قبول دعوت خدا اعراض كردند، آنان را هر جا يافتيد بگيريد و بكشيد،نه از آنان دوست بگيريد و نه ياور (89). مگر آن افراد و اقوامى كه با قومى پيمان دارند، كه بين شما و آن قوم پيمان صلحبرقرار باشد و يا با شما سر جنگ نداشته باشند و توان جنگ با قوم خود را نيزندارند و اگر خدا مى خواست بر شما تسلّطشان مى داد و با شما پيكار مى كردند، اگراينان از شما كناره گرفتند، نه با شما شدند و نه با دشمن شما، و اطاعت و تسليمعرضه كردند، خدا براى شما عليه آنها تسلّطى نگذاشته (90). چيزى نخواهد گذشت كه به مردمى ديگر بر مى خوريد كه مى خواهند هم شما را از شرّخود ايمن سازند و هم قوم خود را، ولى وقتى به سوى فتنه كشانده شوند، با سر، در آنمى افتند، پس اگر از شما كناره نكردند و اطاعت عرضه نداشتند و دست از دشمنى بازنگرفتند، هر جا كه آنها را يافتيد بگيريد و بكشيدشان كه ما شما را بر آنها تسلّطىآشكارا داده ايم (91). بيان آيات اين آيات متّصل به آيات قبل است و اتّصالش از اين جهت است كه همه اين هفت آيه يعنىآيات 91 - 85 درباره امر قتال با طائفه اى از مشركين يعنى مشركين دو چهره و منافق سخنمى گويد. و اگر در اين آيات دقّت شود روشن مى گردد كه درباره كسانى از مشركيننازل شده كه چون به مسلمانان بر مى خوردند اظهار ايمان مى كردند و چون بهمحل خود برمى گشتند با مشركين در شرك آنان شركت مى نمودند و در نتيجه درباره جنگيدن با آنان دچار ترديدمى شدند، مسلمانان نيز درباره قتال با اينگونه افراد مردّد بودند و نظرهايشان مختلفبود، يكى مى گفت به نظر من بايد با اينهاقتال كرد (چون در دعوى ايمان دروغ مى گويند)، ديگرى مخالفت مى كرد كه زنهار دستبه چنين كارى نزنيد و براى آن افراد دوچهره به خاطر همينكه تظاهر به ايمان داشتندشفاعت مى كرد، خداى سبحان در اين آيات فرمان داده كه بايد يا مهاجرت كنند و ياقتال و مؤ منين را از اينكه در حقّ آنان شفاعت كنند بر حذر مى دارد. ملحق به اين طائفه قومى ديگر و ديگرند كه در اين آيات به آنان فرمان مى دهد بايد ياتسليم شوند و يا آماده جنگ گردند، چون در اين آيات سخن صلح رفته و به عنوانبرائت استهلال . دو جمله در دو آيه آورده : يكى بيانگرحال شفاعت و ديگرى بيانگر حال تحيّت . نهى از شفاعت و وساطت در كار بد (وساطت براى منافقين )
من يشفع شفاعة حسنة يكن له نصيب منها...
|
كلمه (نصيب ) و كلمه (كفل ) هر دو به يك معنا است . و چون شفاعت نوعى وساطتبراى ترميم نقيصه و يا حيازت و به دست آمدن مزيّتى و يا چيزى نظير اينها است ، درحقيقت نوعى سببيّت براى اصلاح شاءنى از شؤ ون زندگى دارد و به همين جهت هر ثوابو عقابى كه در خود آن شاءن هست سهمى هم در اين وساطت و شفاعت خواهد بود،حال تا وساطت چه مقدار در تحقّق آن شاءن دخالت داشته است و اين سهم از ثواب و عقابهدف مشترك شفيع و مشفوع له : (كسى كه شفيع به خاطر او شفاعت مى كند) مى باشد،پس شفيع نصيبى از خير و شر دارد و به همين جهت است كه در جمله مورد بحث مى فرمايد:(من يشفع شفاعة ...) و اين حقيقت را به عنوان تذكّر به مؤ منين خاطرنشان فرموده ، تا بدانند شفاعت بدون اثرنيست و در هر كارى شفاعت نكنند، و آنجا كه لازم است شفاعت بكنند، مثلا در شرّ و فساد كههدف منافقين است وساطت نكنند، (چه منافقين از مشركين و چه منافقين از غير مشركين )،مخصوصا درباره منافقين از مشركين كه مى خواهند بهقتال نروند شفاعت نكنند، چون ترك فساد را ولو كم و از رشد آن جلوگيرى نكردن و اجازهآن دادن كه فساد نموّ كند و بزرگ شود، خود فسادى است كه به آسانى نمى توان ازبينش برد، فسادى كه مستلزم هلاكت حرث و نسل است . پس مى توان گفت : آيه شريفه در معناى نهى از شفاعت در كار بد است ، يعنى شفاعتاهل ظلم و طغيان و نفاق و شرك است ، زيرا اين طوائف ، مفسدين در ارض هستند و نبايد در كارآنان وساطت كرد.
و اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها...
|
اين جمله امر به تحيت است ، در مقابل تحيتى كه ديگران به انسان مى دهند، مى فرمايد: درپاسخ تحيت ديگران ، تحيتى به مثل آن و يا بهتر از آن بدهيد0 و اين حكمى است عمومى ،تمامى تحيت ها را شامل مى شود، چيزى كه هست مورد آياتمحل بحث ما به شهادت آيات بعد تحيت سلام و صلحى است كه مسلمانان دريافت مى كنند0
اللّه لا اله الا هو ليجمعنكم ...
|
معناى آيه شريفه روشن است ، واين آيه به منزله تعليلى است براى مضمونى كه دو آيهقبل متضمن آن بود، كانه فرموده :(تكليفى كه خداى تعالى در امر شفاعت حسنه و سيئةبه شما كرده بگيريد و آن را انجام دهيد، و تحيت هر كسى كه به شما تحيت مى دهد با ردو اعراض باطل نكنيد) زيرا پيش روى شما روزى است كه خداى سبحان همه شما را در آنجمع كند، و شما را جزاء مى دهد، اگر دعوتش را بپذيريد، جزاى خير و اگر رد كنيد كيفرمى دهد0
فما لكم فى المنافقين فئتين و اللّه اركسهم ...
|
كلمه (فئه ) به معناى طائفه است و كلمه (اركاس ) كه مصدر بابافعال است به معناى رد است . گمراهى منافقين مستند به خدا است و با شفاعت و دلسوزى هدايت نمى شوند و اين آيه با مضمونى كه دارد نه متفرع بر زمينه چينىقبل يعنى جمله :(من يشفع شفاعة ) است و معناى آيه اين است كه وقتى شفاعت ناپسندسهمى از بدى و زشتى خود را به واسطه و شفيع مى دهد، پس اى مؤ منين شما را چه مىشود كه درباره منافقين دو دسته شده ايد و دو حزبتشكيل داده ايد ؟ يكى مى گويد: بايد با آنان جنگ كرد، ديگرى در مقام شفاعت بر مى آيدكه زنهار با آنان جنگ مكنيد، اين دسته از شجره فسادى كه با رشد منافقين رشد مىكنداغماض مى كنند و آيا مى خواهند اين منافقين را كه بعد از بيرون شدن از ضلالت يعنىبعد از مسلمان شدن دوباره به سزاى گناهانى كه كردند به طرف ضلالتشانبرگردانيده ،به راه خدا برگردانند ؟ آيا مى خواهند با شفاعت خود كسانى را هدايت كنندكه خداى تعالى گمراهشان كرده ؟ با اينكه وقتى خدا كسى را گمراه كرد ديگر راهى بهسوى هدايت ندارد0
و من يضلل اللّه فلن تجد له سبيلا
|
در اين جمله التفاتى از خطاب به مؤ منين (فما لكم ) به خطاب بهرسول اللّه (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) (لن تجد له ) بكار رفته ، قبلا مىفرمود:(شما مؤ منين را چه شده كه در باره منافقين دو دسته شده ايد)؟ و در اينجا مىفرمايد:( تو اى پيامبر براى منافقين راهى به سوى هدايت نمى يابى )واين التفاتاشاره است به اينكه آن مؤ منين كه براى منافقان شفاعت مى كنند حقيقت را نمى فهمند و بههمين جهت كلام خود را به آنان نمى گويم ، چون اگر آنها فهم حقيقت اين كلام را داشتند، درحق منافقين شفاعت نه مى كردند، به همين جهت از گفتگوى با آنان اعراض كردم و روى سخنبه كسى نمودم كه مطلب نزد او واضح است و آن پيامبر است .
ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء...
|
|
|
|
|
|
|
|
|