بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای عارفانه, عباس عزیزى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMOLI001 -
     AMOLI002 -
     AMOLI003 -
     AMOLI004 -
     AMOLI005 -
     AMOLI006 -
     AMOLI007 -
     AMOLI008 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آخوند ملا حسين قلى همدانى
تاءثير حرف استاد

جناب استاد علامه طباطبايى قدس سره اين مطلب را از استادش جناب قاضىنقل كرد كه :
مرحوم قاضى فرمود: من كه به نجف تشرفحاصل كردم ، روزى در معبرى آخوندى را ديدم شبيه آدمى كهاختلال حواس دارد و مشاعر او درست كار نمى كند راه مى رود.
از يكى پرسيدم كه اين آقا اختلال فكر و حواس دارد؟
گفت : نه ، الآن از جلسه درس اخلاق آخوند ملا حسين قلى همدانى به در آمده و هر وقتآخوند صحبت مى فرمايد در حضار اثرى مى گذارد كه بدين صورت از كثرت تاءثيركلام و تصرف روحى آن جناب ، از محضر او بيرون مى آيند.(242)


همت عالى در سير و سلوك

جناب آخوند ملا حسينقلى بعد از بيست و دو سال سير و سلوك نتيجه گرفت و به مقصودرسيد و خود آن جناب گفت : در عدم وصول به مراد سخت گرفته بودم تا روزى در نجفدر جايى (گويا در گوشه ايوانى ) نشسته بودم ، ديدم كبوترى بر زمين نشست و پارهنانى بسيار خشكيده را به منقار گرفت و هر چه نوك ميزد خورد نمى شد، پرواز كرد وبرفت و نان را ترك گفت . پس از چندى بازگشت به سراغ آن تكه نان آمد. باز چندبار آن را نوك زد و شكسته نشد، باز برگشت و بعد از چندى آمد و بالاخره آن تكه نانرا با منقارش خرد كرد و بخورد، از اين عمل كبوتر ملهم شدم كه اراده و همت مى بايد، درديوان آن كمترين آمده است كه :

قدم اول اين مرحله خوف و رجا
بايد از ترك سرت برگ سفر ساز كنى
همت و خضر ره و بنيت در حد سوا
سان تثليث در انتاج نظر باز كنى (243)


ملاصدرا
گريه شوق

در كافى از حضرت امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه چون خداوند مى دانست درآخر الزمان اقوامى مدقق خواهند آمد. سوره ((قل هو الله ....)) واوايل سوره حديد را نازل فرمود: ((ان اللهعزوجل علم انه كيون فى آخر الزمان اقوام متعمقونفانزل الله قل هو الله احد و الآيات من سوره الحديد الى قوله و هو عليم بذات الصدورفمن رام وراء ذلك فقد هلك )).(244)
مرحوم آخوند ملا صدرالمتالهين مى فرمايد: وقتى من به اين حديث رسيدم گريه كردم ، اينگريه شوق است ، چون مى بيند كه اين قبيل احاديث ، ناظر بهامثال اوست كه اوقام متعمقون اند، گريه شوق مى كند و دستابتهال و تضرع به سوى حقيقت نظام هستى دراز مى كند، و توفيق فهم مطالب آيات وروايات را كه اسرار اهل ولايت اند مساءلت و مطالبت مى نمايد. و جناب فيض كه از اعاظمتلامذه آن حضرت است مى گويد: ما را احتياج به معجزات فعلىاهل بيت عصمت و طهارت نيست ، بلكه همين معارف مروى از آن بزرگان ، در اثبات امامت يكيك آنان كافى است .(245)


پدر چوپان و فرزند عارف

عارف بزرگ آخوند ملا حسين قلى همدانى ، پدرش چوپان بود، حالا چه سرّى در اينگوسفند چرانى است كه بسيارى از انبياء و اولياء هم به آنمشغول بوده اند، نمى دانم . خلاصه پدرش يك فرد بيابانى و گوسفندان چران بود!اين آدم ، چندين جلسه براى افراد مختلف از ابتدا تا انتهاى شب داشت و حدود 300 تن ازاولياء الله در محضرش تربيت شدند، همين شخص فرزندى داشت كه وقتى آن مرحوم ازدنيا رفت ، گفت : من در مدت عمر پدرم بالاخره نفهميدم چه كاره بود؟!. شما ببينيد بين اينفرزند و آن پدر، فردى مثل آخوند ملا حسين قلى همدانى وجود داشته است ، اين نشان مى دهدكه يك عوامل ديگرى در كار است و يك خبرهاى ديگرى هم بههرحال هست . آن مرحوم 24 سال در سير و سلوك بود و عاقبت به جايى رسيد. شما هم خشتهنشويد و حوصله كنيد و به دعاى ندبه تان ادامه دهيد.(246)


استاد شعرانى
پريشانى استاد

خاطره اى ناگوار از درس شفاى استاد فاضل تونى پس از مدت مديدى كه بسيارى ازطبيعيات شفا را در نزد وى خوانده ام ، برايم روى آورده است ، بدين شرح :
در اين درس شفا كسى با من شركت نداشت ، فقط من تنها به محضرش تشرف مى يافتم .يك روز چهارشنبه كه روز آخر درس هفته است ، ديدم آن جناب (رضوان الله تعالى عليه )درست و موزون مطلب شفا را تقرير نمى فرمايد و پريشان مى گويد، و من چند بارسوال پيش آوردم و جواب مقنعى نفرموده است ؛ چنين انگاشتم كه شايد مانعى پيش آمده است ودرس را مطالعه نفرموده است ، و روزهاى پنج شنبه و جمعه و ديگر تعطيلى ها در محضراستاد شعرانى دروس ‍ رياضى فرا مى گرفتم ، لذا فرداى آن روز چهار شنبه ياد شدهبراى درس رياضى به حضور استاد شرفياب شدم ، و در آن محضر نيز تنها بودم ؛غرض اين كه بسيار خامى و بى ادبى از من سرزده بود كه به استاد شعرانى عرضكردم : حضرت آقا ديروز جناب استاد فاضل تونى درس شفا را درست تقرير نفرمودهاست ، و من چند بار سوال پيش آوردم ولكن از ايشان جواب موزون و مطبوع نشنيدم ، لاجرمسكوت كردم و پى گيرى نكردم ، استاد شعرانى در هنگام گفتارم به نوشتناشتغال داشت ، بدون اين كه سر بلند كند و مرا نگاه كند، به حالت انقباض و گرفتگىچهره با لحنى خاص و اعتراض آميز فرمود: درسها و بحث هايت را كم كن و شفا را مطالعهكن و در آن بيشتر زحمت بكش . من خاموش شدم ، ولى انفعالى شديد به من روى آورد كهشايد استاد شعرانى اين گستاخى را از من درباره خودش نيزاحتمال دهد كه در محضر استادان ديگر از ايشان هم چنين بى ادبى از من صادر شود. تافرداى آن روز كه روز جمعه بود و براى درس رياضى تشرفحاصل كردم در حالى كه آن حالت انفعال بر من حاكم بود، به محضر نشستن رو كرد به منفرمود: آقا آن اعتراض ديروز شما بر آقاىفاضل تونى ، حق با شما است ، زيرا كه ايشان به سكته مغزى دچار شده است و الآن دربيمارستان بسترى است و آن پريشانى گفتارش از رويداد طليعه سكته بود.
پس از درس استاد شعرانى ، به بيمارستان رفتم ، تا چشم آن جناب به من افتاد بهشدت گريست و مرا نيز به گريه آورد، دست و پايش را بوسيدم و عرض كردم : آقا جانما بايد از شما صبر و سكينه وقار بياموزيم (جزاه الله سبحانه عنا احسن جزاءالمعلمين .(247) )


كودكى هر كس آينه بزرگيش

خداوند متعال درجات حضرت استاد علامه شعرانى را متعالى فرمايد كه مى فرمود: ((هركس از كودكيش معلوم است كه چه كاره است )).
وقتى پيرمردى قزوينى هم سن و سال استاد بزرگوارم جناب آيت الله حاج ميرزاابوالحسن رفيعى قزوينى (رفع الله درجاته ) حكايت مى كرد كه ما در اوان خردسالى درقزوين همين آقا سيد ابوالحسن رفيعى را صدا مى زديم كه بيا بازى ، ايشان تا ميدان باما همراهى مى كرد، ولى با ما بازى نمى كرد، در گوشه اى مى ايستاد، يا به نبشديوارى تكيه مى داد و بازى و بازيگران را تماشا مى كرد، آقا از همان ابتداءاهل بازى نبود.
من از اين حرف شيرين و دل نشين پيرمرد به ياد حضرت يحيى پيامبر عليه السلام افتادمكه خداى سبحان در آيه سيزدهم سوره مريم قرآن فرموده است : يا يحيى خذ الكتاببقوه و اتيناه الحكم صبيا حكم ، امر حكيم محكم و متين و رصين است كه بر اساساستوار حق و حقيقت قرار گرفته است و ريشه دوانده و پايدار است يس و القرآنالحكيم .
سبحانه الله حضرت يحيى پيامبر عليه السلام را در كودكى و خردساليش تا چه پايهعقل و درايت بوده است كه خداوند فرموده است و آتيناه الحكم صبيا.
در تفسير منهج الصادقين آمده است كه :
از ضحاك منقول است كه در وقت سه سالگى يحيى ، كودكان محله روزى به در خانهزكريا رفتند و او را آواز دادند كه اى يحيى از خانه بيرون آى تا بازى كنيم ، هم ازدرون خانه آواز داد كه : ما للعب خلقنا يعنى ما براى بازى آفريده نشده ايم.(248)


مشق جناب طلبه

مرحوم شعرانى نقل مى كردند كه من روزى وارد مسجد سپهسالار (مدرسه شهيد مطهرى ) شدمو جلو يكى از حجرات روى سكويى نشستم . چند دقيقه اى گذشت ، صداى شخصى راشنيدم كه گفت : ((سلام عليكم )). با خود گفتم : چه كسى است كه چنين با ما احترام مىگذارد و مؤ دبانه سلام مى كند! هر چه به اطرافم نگريستم كسى را نديدم . دوباره همينسلام تكرار شد، به بالاى سرم نگاه كردم كسى را نديدم ، تعجب كردم كه اين صدا ازكيست . بار سوم كه صدا را شنيدم ، برگشتم نگاهى به حجره پشت سرم انداختم . ديدمطلبه اى است كه او را مى شناسم (استاد نام طلبه و پدرش را ذكر نفرمودند)داخل حجره اش آينه اى گذاشته بود، لباس و عمامه اش را هم پوشيده بود و قدم مى زد وهر بار كه از جلو آينه عبور مى كرد، با صداى بلند و با حالت علمايى مى گفت : سلامعليكم !! فهميدم كه دارد مشق مى كند كه در كوچه و بازار، چگونه و با چه حالتى سلاممردم را بدهد و چگونه قيافه بگيرد! بله آقا جناب طلبه ، چنين مشق مى كرد!!
استاد ادامه دادند: مرحوم آسيد حسين قاضى مى فرمود: بدترين تور شكار، همين تورشكارى است كه بعضى از ما آخوندها بر تن
داريم !!(249)


فاضل تونى
اخلاق استاد

من در همه مدتى كه با آن سالار و سرور و پدر روحانيم علامهفاضل تونى محشور بودم و از محضرش استفاده مى كردم ، يك كلمه حرف تند و درشت ، ويك بار اخم و ترش رويى از او نديدم ، فقط يك روز كه مى بايستىاول طلوع آفتاب سر درس حاضر باشيم ، چند دقيقه دير شد؛ فرمود: چرا دير آمديد؟
عرض كرديم : اختلاف افق از مدرسه مروى تا اين جا موجب اين تفاوت شده است ، تبسمفرمود و شروع به درس نمود.(250)


ساعت درس

آن بزرگوار جناب استاد علامه فاضل تونى (قدس سره ) خيلى خوش محضر بود.اصرار داشت كه درس ما در اول طلوع آفتاب باشد، و به مطايبه مى فرمود: در اين وقت هماستاد مى فهمد كه چه مى گويد، و هم شاگرد مى فهمد كه چه مى شنود؛ و چون آفتاببالا آمد، استاد مى فهمد كه چه مى گويد اما شاگرد نمى فهمد كه چه مى شنود؛ و دربعد از ظهر نه آن مى فهمد كه چه مى گويد و نه اين مى فهمد كه چه مىشنود.(251)


استاد حسن زاده آملى
تمجيد علماء

شب پنج شنبه 28/8/66 در معيت برادر فاضل شيخ جواد ابراهيمى (دامت توفيقانه ) بهمنزل استاد حسن زاده رفتيم تا - طبق قرار قبلى - ايشان را به مركز تحقيقات باقرالعلومبياوريم تا در جلسه گروه فلسفه دوستان شركت فرمايند.
درب منزل را زديم ، استاد تشريف آوردند، گفتيم تا شروع جلسه چند دقيقه اى فرصتهست ، استاد فرمودند: پس بفرماييد داخل تا من هم آماده شوم . اتاقى كه وارد شديم پر ازكتاب بود، كتابهايى با جلدهاى چرمى قديمى كه همگى روى زمين چيده شده بود، و لذاجاى كمى در اتاق براى نشستن باقى مانده بود. به هرحال به گوشه اى نشستيم . دو تا ميز كوچك در دو طرف اتاق روى زمين گذاشته شدهبود و روى هر يك نوشتجاتى ديده مى شد كه بعدا استاد فرمودند: يكى براى نوشتكتاب ((عيون مسائل )) است و ديگرى محل نوشتن درسهاى هيئت .
بنده خدمتشان عرض كردم : اگر مى خواهيد كتاب ها را مرتب كنيد، افتخار مى كنيم كه بهشما كمك كنيم و براى اين خدمت حاضريم ، ايشان فرمودند: نه آقا جان ، خيلى ممنونم ، اينها ترتيب اش همين است كه مى بينيد، من قبلا محل كار و مطالعه ام زير زمين بود، اما خانوادهو بچه ها گفتند كه آن جا براى شما ضرر دارد و مريض مى شويد، لذا كتاب هاى لازم رابه اين اتاق منتقل كردند.
قدرى ميوه و گز در اتاق بود، استاد فرمودند: نمى دانم آقا چرا كسى از اين ها نمىخورد، چند روز است كه همين جا مانده است ، شماها اقلا بخوريد، سپس ‍ استاد رفتند و چايىآوردند، من سينى را از دست ايشان گرفتم يك چاى هم براى خودشان گذاشتم .
ايشان چند لحظه اى سر را پايين انداخته بودند و در حالت خاصى همراه با تفكر ساكتبودند، سپس فرمودند: آقا اين ها چه بوده اند، اين علما و بزرگان گذشته چه طورموجوداتى بوده اند، چه مقدار اين ها زحمت كشيده اند، چقدر كار كرده اند، نمى دانم ، اين هافولاد بوده اند، از آهن و كوه هم سخت تر بوده اند، واقعا انسان متحير مى ماند. واقعا عجيباست !
وقتى چايى را خوردند، پس از چند لحظه اى كه درحال سكوت و فكر بودند فرمودند: هان ، اشكال ما همين است ، هر چه را چشم ديد مى خواهيمو انجام مى دهيم . الآن من چايى نمى خواستم ، اما چشمم افتاد كه شما مى خوريد و روىعادت ، من هم خوردم ، همين است كه ماها كودن ايم . اين كه امام صادق عليه السلام فرمودند:چيزى را كه طبع مايل و نيازمند نيست نخوريد كه كودن بار مى آييد، همين است . هر چيزى رابه محض عادت و اين كه چشممان افتاد، نبايد بخوريم و بياشاميم ، اين تنبلى ها و كودنىها مال همين است .
در پايان فرمودند: اصلا اين چايى ها چه اثرى دارند كه ما اين قدر مى خوريم ، سپس بالبخنده شيرين خاصى فرمودند: اين چايى لايزيد الا بولا!!(252)


عنايت استاد به كودكان

امروز جمعه هفتم اسفند ماه 1366 بعد از دعاى ندبه كه درمنزل آقاى محمدى برقرار بود، به اتفاق تنى چند از دوستان طلبه بهمنزل حضرت استاد (مدظله ) رفتيم . برادر محترم حاج آقا حسن مهدوى (دامت توفيقانه ) زنگدرب را زدند، استاد آمدند، برادر مهدوى گفتند: طبق قرار قبلى ، با عده اى از دوستانخدمتتان رسيده ايم . استاد طلب نكنيد! (منظورشان اين بود كه از من موعظه و نصيحت طلبنكنيد).
بنده در ابتداى ورود به اتاق ، خم شدم دست مبارك ايشان را ببوسم ، استاد دستشان راكشيدند و فقط با سر انگشتان ، انگشتان مرا لمس كردند و فرمودند: آقا جان مى خواهىچه كنى ؟ اگر مى خواهى دست ببوسى ، دست اين دو تا بچه را ببوس كه اين ها قريبالعهد به مبداءند (اشاره به دو فرزند خردسال دو تا از برادران كه همراه ما بودند)وقتى همه وارد اتاق شدند، ايشان با ظرف ميوه و دو سه تا پيش دستى و كارد وارد شدندو فرمودند: اين پيش دستى ها را پيش همين دو كودك بگذار و از اين ها پذيرايى كن ! (همهاين ها براى ما پند و حكمت و نكته بود).(253)


كلنگ زدن توسط كودك

يكى وقتى عده اى آمدند با اصرار فراوان كه ما مى خواهيم مسجدى احداث كنيم ، بايدبيايى و كلنگ ابتدايى آن را تو بزنى . من هر چه كردم كه نرومقبول نكردند تا اين كه بالاخره مرا بردند. وقتى رفتم ديدم بله ، مقدماتى فراهم كردهاند، با سلام و صلوات و عكس و دوربين و كذا و كذا همه زن و مرد را هم جمع كرده بودند ومن هر چه كردم ديدم نمى توانم كلنگ شروع مسجد را بزنم . رو به مردم كردم و گفتم :مردم ، آيا شما نمى خواهيد يك آدمى كلنگ شروع مسجد را بزند كهخيال همه راحت باشد و دل همه آرام باشد كه او آدم پاكى است ؟اهل كلك نيست ، اهل تعلقات دنيا نيست ، حقه و فريب ندارد و خلاصه قريب العهد به مبداءاست ؟ مردم گفتند: چرا. من نگاهى به اطراف كردم و يك پسر خردسالى را ديدم در اطرافايستاده است ، رفتم دستش را گرفته و آوردم كلنگ را به دستش ‍ دادم و گفتم : بسم اللهبگو و اين كلنگ را به زمين بزن . پسر بچه اين كار را كرد و من هم دعا كردم كه انشاءالله به آن روستا خير و بركت بدهد و همه رااهل مسجد كند و مسجد آبادى بشود. مردم آمين گفتند و ما هم خداحافظى كرديم و آمديم.(254)


بوسيدن پاى استاد

وقتى در جلسه درس كف پاى استاد الهى قمشه اى را بوسيدم و خودش در ابتدا توجهنداشت ، بنده در كنارش دو زانو نشسته بودم و ايشان چهار زانو لذا توفيق بوسيدن كفپايش را يافتم ، بعد از بوسيدنم ناراحت شد و با من مواجه شد و فرمود:
آقا چرا اين طور مى كنى ؟ عرض كردم آقا حق شما بر من بسيار عظيم است نمى دانم چهكنم مگر به اين تقبيل دلم تشفى يابد و آرام گيرد، و خودم را لايق نمى بينم كه دستمبارك شما را ببوسم . و چون بدن مباركش را به خاك مى سپرديم پاهايش را اين بنده دربغل گرفته بود و به ياد آن شب افتادم كه كف پايش را بوسيدم خواستم در كنارتربتش تجديد عهد كنم ولى حضور مردم مانعم شد.(255)


خواندن سوره ((ص )) در نماز

شب جمعه هفتم ماه شعبان 1378 ه‍ ق . در محضر مبارك جناب استاد علامه طباطبايى صابحالميزان تشرف حاصل كرده ام ، عرض نمودم حضرت آقا امشب شب جمعه و شب عيد است لطفىبفرماييد، فرمودند: سوره مباركه ص و القرآن ذى الذكر را در نمازهاى و تيره بعد ازحمد بخوانيد كه در حديث است سوره ص ‍ از ساق عرضنازل شده است .(256)


تاءثير خواندن سوره ((ص )) در نماز

سپس فرمود: من در مسجد سهله در مقام ادريس نماز مى خواندم در نماز و تيره سوره مباركهص را قرائت مى كردم كه ناگهان ديدم از جاى خود حركت كردم ولى بدنم در زمين استبقدرى با بدنم فاصله گرفتم كه او را از دورترين نقطه مشاهده مى كردم تا پس ازچند به حال اول خود برگشتم . و وقت ديگر نهر آب ديدم كه در روايت آمده است صنهر فى الجنه
حقير گويد كه چون در مقام ادريس نبى عليه السلام نماز مى خواند و خداىمتعال در شاءن وى فرمود و رفعناه مكانا عليا، آن رفعت و صعود روى آورده است . ومناسبات زمانى و مكانى براى حالات و واردات انسان عجيب است .(257)


مشغول ذكر لا اله الا الله

و در شب جمعه يازدهم رجب 1388 ه‍ ق . مطابق 12/7/1347 ه‍ ش ، بر اثر مراقبت وحضور، التهاب و اضطراب شديدى داشتم ، و با برنامه عملى جناب استاد علامهطباطبايى - رضوان الله عليه - روزگار مى گذراندم ؛ تا قريب يك ساعت به اذان صبحكه به ذكر كلمه طيبه ((لا اله الا الله )) اشتغال داشتم ، ديدم سر تا سر حقيقت و همهذرات مملكت وجودم با من در اين ذكر شريف همراهند و سرگرم به گفتن ((لااله الا اللهاند))؛ ناگهان به فضل الهى جذبه اى دست داد كه بسيار ابتهاج به من روى آورد.مثل اين كه تندبادى سخت وزيدن گيرد آنچنان صدايى پى درپى هيچ مكث و تراخى بر مناحاطه كرد، و سيرى سريع پيش آمد كه هزار بار از سرعت سير جت سريع السير درفضا فزونتر بود، و رنگ عالم را بدان گونه كه ديده ام از تعبير ان ناتوانم . عجب اينكه در آن اثناء گفتم : چه خوش است كه به دنيا برنگردم ، وقت اين معنى در دلم خطوركرده به ياد عائله افتادم كه آنها سرپرست مى خواهند، باز گفتم : آنها خودشان صاحبدارند، به من چه ؛ تا چيزى نگذشت كه از آنحال شيرين باز آمدم و خودم را در آنجا نشسته بودم ديدم . ان الله سبحانه فتاحالقلوب و مناح الغيوب .(258)


واقعه بعد از نماز صبح

در صبح دوشنبه 21 ع 2 سنه 1389 ه‍ ق . بعد از نماز صبح درحال توجه نشسته بودم ، در اين بار واقعه اى بسيار شيرين و شگفت روى آورده است كهبه كلى از بدن طبيعى بى خبر بودم . و مى بينم كه خودم را مانند پرنده اى كه در هواپرواز مى كند، به فرمان و اراده و همت خودم به هر جا كه مى خواهم مى برم . تقريبا بههياءت انسان نشسته قرار گرفته بودم و رويم به سوى آسمان بود و به اين طرف وآن طرف نگاه مى كردم ، گاهى هم به سوى زمين نظر مى كردم ، در اثناى سير مى بينمكه درختى در مسير در پيش روى من است خودم را بالا مى كشيدم يا از كنار آن عبور مى كردم- اعنى خودم را فرمان مى دادم كه اين طرف برو، يا آن طرف برو، يا كمى بالاتر ياپايين تر، بدون اين كه با پايم حركت كنم ، بلكه تا اراده من تعلق به طرفى مىگرفت بدنم در اختيار اراده ام به همان سمت مى رفت . وقتى به سوى مشرق نگاه كردمديدم آفتاب است كه از دور از لاى درختان پيدا است ، و فضا هم بسيار صاف بود، تا ازآن حالت به در آمده ام ، و خيلى از توجه اين بار لذت برده ام .
در اوايل كه با توجه مى نشستم خيلى دير حالتانتقال دست مى داد، و چه بسيار كه در حدود يك ساعت و بيشتر به توجه مى نشستم ، ولكنارتباط و انتقال و خلع حاصل نمى شد، و در اين اوان بهفضل الهى كه به توجه مى نشينيم زود منتقل مى شوم . الحمدلله رب العالمين . پوشيدهنماند كه هر چه مراقبت قويتر باشد، اثر حال توجه بيشتر و لذيذتر و اوضاع واحوالى كه پيش مى آيد صافى تر است .(259)


واقعه بعد از نافله شب

در سحر شب يكشنبه 12 ج 1 ه‍ ق .:: 5/5/1348 ه‍ ش ، بعد از اداى نافله شب و نافله وفريضه صبح ، در اربعينى كه ذكر جلاله ((الله )) را هر روز بعد از نماز صبح بهعددى خاص داشتم ، بعد از اين ذكر به توجه نشستم كه ناگهان جذبه و حالتى دست دادو بدن به طورى به صدا در آمد و مى لرزيد آنچنان صدايى كه مثلا تراكتور روىسنگهاى درشت و جاده ناهموار مى رود، ديدم كه جانم از بدنم مفارقت كرد و متصاعد شدولى در بدنى مثال بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدرى بالا رفت ديدم در ميان خانه اىهستم كه تيرهاى آن همه چوبى و نجارى شده است ، ولى من در اين خانه مانند پرنده اىكه در خانه اى دربسته گرفتار شده است و به اين طرف و آن طرف پرواز مى كند و راهخروج نمى يابد، تخمينا در مدت يك ربع ساعت گرفتار بودم و اين سو و آن سو مىشتافتم ، ديدم در اين خانه زندانيم ، نمى توانم به در بروم ، سخنى از گوينده اىشنيدم و خود او را نديدم كه به من گفت اين محبوس بودنت بر اثر حرفهاى زايد و بىخود تو است ، چرا حرفها را نمى پايى ؟
من در آن حال چندين بار خداى متعال را به پيغمبر خاتم براى نجاتم قسم داده ام و بهتضرع و زارى افتادم كه ناگهان چشمم به طرفشمال خانه افتاد كه ديدم دريچه اى كه يك شخص آدم بتواند به در رود برويم گشودهشد از آنجا در رفتم ، و پس از به در آمدن چندى به سوى مشرق در طيران بودم و دوبارهبه جانب قبله رهسپار شدم .
و هنگامى كه از آن حبس رهايى يافتم ، يعنى از خانه به در آمدم ، آن خانه را بسياربزرگ و مجلل ديدم كه در ميان باغى بنا شده است ، و آن باغ را نهايت نبود و آن رادرختهاى گوناگون پر از شكوفه سفيد بود كه در عمرم چنان منظره اى نديدم .
و مى بينم كه به اندازه ارتفاع درختها در هوا سير مى كنم به گونه اى كه رويم يعنىمقاديم بدنم همه به سوى آسمان است و پشت به سوى زمين ، و به اراده و همت و فرمانخود نشيب و فراز دارم ، و بسيار خداى متعالى را به پيغمبر خاتم و همه انبياء قسم مى دادمكه كشف حقائقى برايم دست دهد، در همين حال به خودم آمدم .
آن محبوس بودن چند دقيقه بسيار در من اثر بد گذاشت به گونه اى كه بدنم خسته وكوفته شده است و سرم و شانه هايم همه سخت درد گرفت ، و قلبم به شدت مى زد. اىعزيزم اين نكته 320، از كتابم هزار و يك نكته را جدا حلقه گوش ‍ خود قرار ده ، و آناين كه : ((يكى از اهل ولاء كه با هم موالات داشتيم در مراقبتى به لقاء من رآنى فىالمنام فقد رآنى فان لاشيطان لايتمثل بى (260) تشرفحاصل كرده است ، از آن جناب صلى الله عليه و آله و سلم ذكر خواست ، حضرت فرمود: منبه شما ذكر سكوت
مى دهم .(261)


واقعه بعد از نماز صبح جمعه

بعد از نماز صبح جمعه 15 ج 2 سنه 1389 ه‍ ق . شهريور 1348 ه‍ ق . درحال توجه نشسته بودم ، پس از برهه اى بدنم به ارتعاش آمد ولى خفيف بود، بعد ازچند لحظه اى شنيدم شخصى با زبان بسيار شيوا و شيرين اين آيه كريمه را قرائت مىكند: ان الله و ملائكته يصلوت على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلمواتسليما؛ ولى من آن شخص را نمى ديدم ، و من هم از شنيدن آن آيه صلوات مىفرستادم ، در آن حال يكى به من گفت : بگو يارسول الله ، و من پى در پى مى گفتم يا رسول الله . و پس از آن با جمعى از مخلوقىخاص محشور شدم كه گفت و شنود بسيارى با هم داشته ايم . بعد از آن كه از آنحال باز آمدم متنبه شدم كه تلاوت آيه فوق براى اين جهت بود كه روز جمعه بود، و ذكرصلوات در اين روز بسيار تاءكيد شده است .(262)


واقعه اثر سجده

اين واقعه را در كلمه شانزدهم هزار و يك كلمه قرار داده ايم ، از آنجانقل مى كنيم :
در مبارك سحر ليله چهارشنبه هفدهم ربيع المولود 1402 ه‍ ق مطابق 23 دى ماه 1360 ه‍ ق، شب فرخنده ميلاد خاتم انبياء صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او صادقآل محمد - صلوات الله عليهم - كه مصادق با شب شصتم ازارتحال حضرت استادم علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان بود، به ترقيم رساله انّهالحق به عنوان يادنامه آن جناب اشتغال داشتم ، ناگهانمثال مباركش با سيماى نورانى حاكى از سيماهم فى وجوههم من اثر السجود برايم متمثّل شد - فتمثل لها بشرا سويا(263) ؛ و با لهجه اى شيرين ودلنشين از طيب طويت و حسن سيرت و سريرتم بدين عبارت بشارتم داد: ((تو نيكوصورت و نيكو سيرت و نيكو سريرتى ))، تا چند لحظه اى در حضور انورش ‍ مشرفبودم - رضوان الله تعالى عليه ، و افاض علينا من بركات انفاسه النفيسه.(264)


واقعه شنيدن اذان

در بعد از ظهر جمعه هشتم ذوالحجه 1387 ه‍ ق . كه روز ترويه بود، در حالتى بودمكه ديدم صداى اذان به گوشم مى آيد و تنم مى لرزد، و مؤ ذن در پهلوى راست من ايستادهاست ، ولكن من به كلى چشم به سوى او نگشودم وجمال مباركش را به نحو كامل زيارت نكردم ، فقط شبح حضرتش گاه گاهى جلوه مى كردو پنهان مى شد؛ از يكى ديگر از شخص او را ديدم ولى او را نشناختم ، پرسيدم اين مؤ ذنكيست كه بدين شيوايى و دلربايى اذان مى گويد؟ گفت : اين جناب پيغمبر خاتم محمد بنعبدالله صلى الله عليه و آله و سلم است ، با شنيدن اين بشارت چنان گريه بر منمستولى شده است كه از آن حال باز آمده ام .(265)


ساير علما
ترك لهو و لعب

كرامتى از متاءله سبزوارى به زبان استاد علامه ذوالفنون شعرانى براى شما حكايت مىكنم : به صورت جمله معترضه ، يا مقدمه عرض مى شود كه تنى چند از اساتيدم آياتعظام حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى ، و حاج ميرزا ابوالحسن رفيعى ، و حاج شيخ محمدتقى آملى از شاگردان حاج شيخ عبدالنبى نورى بودند؛ و آقايان شعرانى و آملى هر دوبرايم حكايت فرمودند كه تهران زمان ما بلد علم بود و علماى بزرگ و نامدارى در آنوجود داشتند، مع ذلك جناب حاج شيخ عبدالنبى نورى درمعقول و منقول اعلم من فى البلد بود.
مقصود اين كه حضرت آقاى شعرانى در مجلس درسى حكايت فرمود كه حاج شيخ عبدالنبىنورى در جلسه درسى براى ما نقل كرده است كه گفت : من در ايام طلبگى از نور مازندرانبراى تحصيل به تهران آمدم ، و در مدرسه سپهسالار قديم حجره اى گرفتم و به درسو بحث اشتغال داشتم ، قضا را رساله اى در كيمياگرى به دستم آمد، و من شب ها پس ازبه خواب رفتن طلاب مدرسه پوشيده و پنهان از آنان ، در پشت بام مدرسه مطابق دستورآن رساله عمل مى كردم ، لذا هيچ كس از كار من آگاه نبود؛ همين سان بدان كار در شب هااشتغال داشتم تا فصل بهار فرا رسيد و تنى چند از طايفه ما از نور براى تشرف بهارض اقدس رضوى به تهران وارد شدند و در مدرسه سپهسالار قديم به ديدار من آمدندو گفتند: آقا شيخ النبى (اسم نخستين آن جناب به تسميه پدر و مادرش ((نبى )) بود،تا اين كه طلبه شد و درس خواند و به عقل آمد، نامش را تغيير داد و نبى را عبدالنّبىكرد) ما مى خواهيم به زيارت تربت امام هشتم تشرفحاصل كنيم ، اگر مايليد مهمان ما بوده باشيد و در اين سفر با شما باشيم ؛ ما هم ازايشان تقدير كرديم و دعوتشان را اجابت نموديم . و آن اوان زمان شهرت و بحبوحه اوجآوازه متاءله سبزوارى و حوزه درس او در سبزوار بود، و سبزوار آن زمان نيز روزمنزل و شب منزل كاروانيان بود كه در آن جا بارگيرى مى كردند و اتراق مى نمودند؛پس از آن كه كاروان ما در آن جا بارگيرى كردند به همراهان گفتم : من به شهر مى رومو تا بعد از ساعتى بر مى گردم ؛ پرسيدند: در شهر چه كار داريد و براى چه مىرويد؟
گفتم : عالمى بزرگوار در سبزوار تشريف دارد به زيارت ايشان مى روم .
گفتند: سفر ما سفر زيارتى است چه بسيار خوب كه ما هم به حضور اين عالم روحانىتشرف حاصل كنيم ، چند نفر برخاستند و با من به راه افتادند تا به حضور جناب حاجىتشرف يافتيم ، و پس از برهه اى رخصت طلبيديم و برخاستيم ؛ حاجى به من اشاره كردو گفت : آقا شما باشيد كه من يك دو جمله حرفى با شما دارم ، سپس رو به من كرد وفرمود: آقا مشغول درس و بحث و تحصيلت باش ، آن كار شبانه ات را رها كن و از آن دستبردار كه به جايى نمى رسى و نتيجه اى جز اتلاف وقت ندارد.(266)


سبب كورى زكريا

محمد زكرياى رازى در سال 320 هجرى پس از آن كه از دو ديده نابينا شده بود وفاتكرد. و در سبب كورى آن چنين نوشته اند كه در اثبات صناعت كيميا از براى امير منصوربنامير نصر سامانى كتابى تاءليف نمود، امير منصور فرمان داد آن چه را كه از براى اينادعا از آلات و ادوات و غيرها لازم است جهت وى مهيا و حاضر كنند تا آن چه ادعا كرده وضمانت نموده است به عمل بياورد، و چون حكيم - اعنى محمد زكريا رازى - عاجز شد،منصور گفت : گمان نمى كنم كه شخص حكيم به تخليد كذب در كتبى كه آن ها را بهحكمت نسبت داده است راضى شود، پس فرمان داد تازيانه بر سر او زدند و نيز همان كتابرا به قدرى بر سرش زدند تا پاره شد؛ و به واسطه اين صدمه چشمش آب آورده و كورگرديد.(267)


رد شبهات توسط حاج ملا هادى سبزوارى

مرحوم ميرزا محمد تنكابنى در قصص العلماء گويد:
در سالى كه به سفر خراسان مى رفتم ، چون به سبزوار رسيدم مسايلى چند از كلام وحكمت و تفسير در رساله اى جمع نمودم ، و آن ها اشكالات عويصه بود، و خدمت حاجى ملاهادى سبزوارى دادم كه از معارف حكماى زمان و از تلامذه آخوند ملا على نورى بوده - تااين كه گويد -: چون رساله اءسئله را به نزد او فرستادم نگاه كرد و گفت : اولا فلانكس خود جامع است و قادر بر رد اين شبهات است و ثانيا به جهت كثرت سن مرا قدرت برفكر و تحرير جواب اين مسايل نيست . ثالثا روزها را به تدريساشتغال دارم ، نوشتن اجويه آن ها موجب تعطيل در درس است . و رابعا اينمسايل در غايت اشكال است ، و فلان كس به تعجيل مى رود و مسافر است ، و به اينتعجيل اين مسايل را به تفضيل فصيل نتوان انجام داد. بعد از اين كه مراجعت از آن سفركردم . ميرزا محمد حسين مجتهد ساروى ، و جناب حاجى ملا محمد اشرفى از كيفيت سؤال و جواب حاجى ملا هادى اطلاع يافتند گفتند كه او ترسيد كه اگر اينمسايل را جواب بنويسد شما او را تكفير خواهيد كرد چه او نيز با ملاصدرا هم مذهب و درفساد عقيده با او شريك است . من گفتم كه اگر امروز پادريان و كشيشان اديان باطله درمذهب اسلام شبهات نمايند به جز حاجى ملاهادى و ملا آقاى دربندى كسى را داريد كه دامنهمت بر كمر زند و رد شبهات ايشان نمايد و دين اسلام را مستحكم دارد تا شمااصل برائت و استصحاب جارى داريد؟ ايشان تصديق و تحسين كردند.(268)


زهد علامه طباطبايى

استاد مختصرى پيرامون مرحوم قزوينى و علامه طباطبايى صحبت كردند و فرمودند كه مناز علامه خلافى نديدم ، علامه ، انسانى بود راضى به رضا خدا.اوايل منزل مسكونى شخصى نداشتند، هر روز و هر از چند مدت ، مجبور بودند محلشان راترك كنند، من يك بار به ايشان عرض كردم ، آقا ما بايد هر 6 ماه يك بار، از شما آدرسجديدى بگيريم ! ايشان با كمال خونسردى از اين مساءله گذشتند و گويى كاملا راضىبه رضاى الهى بودند، علامه انسانى بود ((بكاء)) البته ايشان اضطرارا سيگار هممى كشيدند و من هميشه ناراحت بودم كه چرا ايشان سيگار مى كشند.(269)


ما چه كم داريم !

يادم هست يك روز طلبه اى آمد خدمت آقاى قزوينى و از بعضى كمبودها و مشكلات ، شكايتداشت مثلا مى گفت : آقا وضع مالى چطور است ، مسكن فلان است ، خرج زندگىمشكل است و....هكذا.
آقاى قزوينى به همه حرفهايش - با كمال خونسردى و آرامش - گوش دادند و بعدفرمودند:
آقا جان ، عزيز من ، ما چه كم داريم ، ميگى خداى خوب و مهربانى نداريم كه داريم ، علاوهبر اين ، ما 124 هزار پيغمبر داريم ، ما 14 معصوم داريم ، ما 12 امام داريم ، تازهدوازدهمى آن ها زنده هم هست ! چه از اين بهتر! پس ما ديگه چه كم داريم ؟!(270)


- ناصر الدين شاه و حكيم جلوه

روزى جناب استاد شعرانى از آزادگى و بى اعتنايى مرحوم جلوه به اعتبار دنيوى براى ماحكايت فرمود كه آن بزرگوار در مدرسه دارالشفاى تهران حجره داشت ، وقتى مريض شدو ناصرالدين شاه با تنى چند از اركان مملكت به عيادتش رفتند، نخست از اسم جلوه بينشاه و حكيم جلوه سؤ ال و جوابى رد و بدل شد كه از اظهار آن در اينمحفل منفعلم .(271)
شاه بعد از شنيدن آن جواب به فكر جبران آن افتاد، چون حكيم جلوه مريض بود به حكمضرورت شيشه شربتى دارو در كنارش بود، شاه به مطايبت گفت : ((معلوم است كه آقااهل مشروبات هم هست ))، حكيم جلوه در جوابش گفت : النّاس على دين ملوكهم .
پس از آن جناب جلوه به شاه گفت : من روزى به حكم ضرورت از مدرسه در آمدم و ديدم درخيابان نظاميان جلوى مردم را مى گيرند و پى در پى امر مى كنند كه برويد، دورشويد، من به يكى از آنان گفتم : اين ميهن و مرز و بوم مردم است ، به كجا بروند و چرادور شوند؟ در جوابم گفت : شاه دارد مى آيد. من به آن نظامى گفتم : از من به شاهبگوييد كه شاه بايد كسى باشد كه به مردم بگويند بياييد و نزديك شويد، مگر شاهچه مى كند كه مردم بايد از او دور شوند؟(272)


نظاره ملكوت اعلى

فيلسوف عرب ، يعقوب بن اسحاق ، كندى در رساله نفس مى نويسد: ((ارسطونقل كرده است كه در يونان پادشاهى بوده است ،اهل رياضت و مراقبه نفس . اين پادشاه ، براى مدتى طولانى به حالى مى افتد كهگويى نه زنده است و نه مرده . مدتى از خود بى خود مى شده و سپس به خود مى آمده وهشيار مى گشته است . پس چون به خود مى آمد، مردم را از فنون و علومى غيبى خبر مى داده. و آنچه كه در انفس و صور و ملايكه مى ديده ، بيان مى نموده است . مثلااهل بيت خود را از ميزان عمرشان و اين كه چندسال خواهند بود و چه سالى خواهند مرد، خبر مى داده است . چون زمانى مى گذشت ،پيشگويى اش به حقيقت مى پيوست ، او خسوفى را در اءوس پيشگويى كرد و وقوع آن رادر يك سال بعد، حتمى دانست ؛ هم چنين از جارى شدنسيل در محلى ديگر خبر داده ، وقوع آن را دو سال بعد دانست . چون مدت مذكور گذشت ، هردو پيشگويى اش به وقوع پيوست .
ارسطو، سبب سر زدن اين امور خارق العاده از آن پادشاه را در اين دانسته است كه نفس اودر شرف جدايى از جسم بوده و حتى به جدايى و انفصالى جزيى نيز دست يافته بودهاست . حال ، اگر نفس ، به طور كامل و حقيقى از بدن جدا شود، چگونه خواهد شد؟! آياتوان نظاره ملكوت اعلا را نخواهد يافت ؟!(273)


مقام علم و استاد
برترى مجلس علم بر تدفين مردگان

يكى از شاگردان حضرت مسيح عليه السلام بدو گفت : اى آقا مرا بار ده كه نخست برومپدرم را به خاك سپارم ؛ بدو فرمود: پيرو من باش ، مردگان را بگذار مردگانشان بهخاك سپارند.
و در شريعت خاتم صلى الله عليه و آله و سلم مردى انصارى ازرسول الله پرسيد: هرگاه جنازه و مجلس عالمى پيش آيد كدام يك در نزد تو محبوب تراست تا حاضر شوم ؟ فرمود: اگر براى تجهيز و دفن جنازه كسى هست ، همانا كه حضورمجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است .(274)


علم امام صادق عليه السلام

حضرت امام صادق عليه السلام از ام جابر پرسيد كه در چه كارى ؟ عرض كرد كه مىخواهم تحقيق كنم كه از چرنده و پرنده كدام بيضه مى نهند و كدام بچه مى آورند؟
فرمود كه : احتياج به اين مقدار فكر نيست بنويس كه گوش هر حيوانى كه مرتفع استبچه مى آورد و هر كدام منخفض است بيضه مى نهد ذلك تقدير العزيز العليم .
باز با آن كه چرنده است و گوش او منخفض و به سر او چسبيده بيضه مى نهد، سلحفاةكه چرنده است چون بدين منوال است بيضه مى نهد و گوش خفاش چون مرتفع است و بهسر او چسبيده نيست ، بچه مى آورد.(275)


علم تشريح

از اساتيد اينجانب (منظور علامه حسن زاده ) جناب حاج ميرزا احمد آشتيانى ، و جناب حاجميرزا ابوالحسن شعرانى ، و جناب حاج ميرزا مهدى الهى قمشه اى كه از علماى بزرگ وبه نام عصر و در تهران ساكن بودند رضوان الله تعالى عليهم قانون تدريس مىفرمودند و استادى و تبحر و تسلط مرحوم آشتيانى در قانون معروف بود. اين كمترين طبرا در محضر مبارك مرحوم شعرانى تلمذ كرده است .
روزى در جلسه تدريس تشريح فرمود: آقا! آخوند بايد در تشريح آگاهى داشته باشدكه مثلا وقتى اسم كليه به ميان آمد، لااقل بداند كه كليه در اين جايش ‍ آويزان نيست و باانگشت خود به زير چانه جانب يمين خود اشاره فرمود. و حكايت فرمود كه در زمانناصرالدين شاه ، ميرزا على صاحب جواهر التشريح مريضى را كه سنگ كليه داشتعمل كرد، و تازه عمل كردن در ايران شروع شده بود و تلفات حينعمل هم بسيار داشت ، غرض اين كه ميرزا على گفت : امروز مريضى راعمل كرديم كه سنگ كليه او بدين درشتى بود و اشاره به ناخن شست دستش كرد، گفتندمريض در چه حال است ؟ گفت آن كه پاى عمل مرد.(276)


علم ادب

در روايت از حضرت امام جواد عليه السلام مرورى است كه فرمود: از ميان دو مرد كه در دينو فضايل برابر باشند برتر نزد خداوند آن است كه در علم ادب ماهرتر باشد.
راوى گفت : فدايت شوم فضل اديب را نزد مردم دانستم كه در مجالس و مجامع او را گرامىدارند، اما نزد خداى تعالى چگونه ؟
فرمود: چون اديب قرآن را چنان كه نازل شده است مى خواند و دعا را هم لحن نمى آورد وغلط نمى خواند و دعاى ملحون سوى خداوند تعالى بالا نرود.(277)


بخوان تا جواب دهى !

روزى در راه براى تدريس اسفار كه مى رفتم ، يك آقاى روحانى كه شايد هم سن وسال خود من بود، جلو آمد و چند سؤ ال مهم پيرامون وحى ، عصمت ، هدف بعثت و... مطرح كردو جواب مى خواست ! گفتم : اين ها احتياج به فرصت بيشترى دارد، گفت : آقا من بهروستاها و شهرها مى روم و مردم اين مسايل را از من مى پرسند، من چه جواب بدهم ؟! گفتم :بايد بخوانى تا جواب بدهى !(278)


غفلت از پرسش

شخصى در معيت امام صادق عليه السلام از آن جناب سؤ الاتى مى كرد تا وقتى به بازارمسگرها رسيدند از امام سؤ ال كرد: مس چيست ؟ فرمود: نقره فاسد شده است و دوايى داردكه چون آن را به مس زنند نقره خالص شود.سايل نپرسيد كه آن دوا چيست ، مترجم آلمانى خيلى بهسايل عصبانى شده است كه چرا نپرسيدى دواى آن چيست .(279)


فاعليت استاد و قابليت شاگرد

پرسيديم شما با اين همه تجربه علمى ، آيا معتقديد كه انسان بايستى هر كتابى راپيش استاد درس بگيرد يا معتقديد برخى كتابها را مى توان بدون استاد - البته پس ازدرس گرفتن چند كتاب مهم - مباحثه و مطالعه كرد؟
استاد فرمودند: البته اين بستگى به دو طرف دارد يعنى استاد و شاگرد. اگر استاد،استادى باشد كه در يك كتاب ، كليدها را به دست شاگرد بدهد و آن شاگرد هم خوبتحويل بگيرد، اين كار ممكن است . پس بايد فاعليتفاعل و قابليت قابل را در نظر گرفت . البته من از ناحيه فاعليتفاعل ها نقصى نداشتم ، اشكال در خودم بود! قابليتقابل تام نبود و لذا خيلى كتاب خواندم ، خيلى استاد ديدم ، خلاصه گفتم كه با ((جانكندن )) درس خوانديم . شما آقا قدر اين اوضاع را بدانيد. آن زمان كه ما در مدرسه مروىتهران بوديم ، يك زيلويى كف مدرسه پهن بود كه با زمين يكى شده بود ومال عهد دقيانوس (لبخند استاد) بود. اما حالا اين حسين ، پسر من آمده مى گويد كه در اينمدرسه علميه ما، به ما حجره مى دهند، شام و ناهار مى دهند، ماهانه شهريه هم مى دهند! منبه او گفتم : بابا اينها را نگو، من هم دهنم آب مى افتد، هوس مى كنم كه دوباره بيايمتوى حجره و طلبگى را از نو شروع كنم ! (لبخند استاد).(280)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation