3. از جبهه شهادت
در اين قسمت، يادكردى است از برخىشهيدان گرانقدر لشكر 17 على بن ابىطالبعليه السلام قم كه نقشالگويى و پيشتازى آنانبر همگان روشن است.1.
1 - هر چند زندهياد حجةالاسلام سيد حسين آقا سعيدى نيز از اين زمره است، اما به دلايلى از اين شهيد درقسمت «نادرهها» ياد شده است.
ستاره فروغ گستر
شهيد زين الدين (1) .
ديدهها هميشه در پى «نور» است..
در آسمان پرستاره «شهادت»، گاهى اخترانى درخشانتر از ديگرستارهها، چشمها را به سوى خويش خيرهمىسازند. اين اختران نورانى،آرايش آسمان شهادت و جلوه رواق جهادند.
سردار شهيد اسلام، «زين الدين» عزيز، از اينگونه ستارههاىفروغگستر و چشمگير و دلنواز و گيتىافروز است.
آنچه او را در صحنه جنگ و دفاع مقدس، قداست و كرامتبخشيد،روح بلند و شيداى او بود، كه دور ازوسوسههاى پشت جبهه و جاذبههاى«زندگى»، به آرمانى بزرگتر و زندگى برترى مىانديشيد، به «حياتطيبه»در سايه ايمان و عمل صالح كه در دوران حياتش، خدمت در مسير اسلام وانقلاب اسلامى و دفاع از كياناين نظام مقدس بود و در يك كلمه، «عملبه وظيفه»، هر جا كه باشد، به هر صورت كه تكليف، ايجاب كند.
آرى... تابع تكليف بودن! و به «وظيفه» انديشيدن!..
در اين تاريخ، كه همه را از ياد مىبرد و هر چيز را مشمول «مرور زمان»مىسازد، آنانكه همواره زنده و جاويدند ونام و يادشان الهام بخش وخاطرهانگيز است، تنها در سايه همين رسالت «عمل به تكليف» است كهماندگارشدهاند و «خلوص» خويش را خرج هدايت نسلها و انديشههاكردهاند، همچون حسينعليه السلام سالار شهيدانعاشورايى، و همچون امامامتقدس سره گشاينده راه جهاد و شهادت براى نسل معاصر.
«زين الدين» نيز از اين سلسله و تبار بود. شناسنامهاش را از«جهادآباد» خالصان گرفته بود و با مهر خلوص وامضاى تعهد، آراسته بود.
بزرگداشت اينگونه سرداران اسوه، نه تنها گراميداشتخاطره خود آنان،بلكه احياء و تكريم راهى مقدس وصراطى نورانى است كه امثال مهدىعزيز، در اين «راه»، درخشش يافتند و فرزندان شايسته اين صراط بودند.
راه، با روندگانش گشوده و آباد مىماند. «جهاد و شهادت» نيز، راهىگشوده به حقيقت و پيوسته به بهشت استكه شهيدان مخلص ما،همواركننده اين راه، پيش پاى بشريتند، آنانكه در پى پاسخ اين سؤالندكه: «چگونه؟»،«مانند چه كس؟» و «مثل كدام الگو؟»..
چه كسى را مىشناسيد كه مدتى با شهيد زينالدين مانوس و دمخور ومعاشر بوده و او را به ايمان و وارستگى وتعهد و جديت و نستوهى نستودهاست؟!
دريادل بود و سلحشور و مدبر،
صميمى بود و مصمم و مقاوم،
خاكى بود و متواضع و دور از غرور،
در دلها جا داشت و نيكيهايش بر زبانها جارى بود و جارى است.
بياييد چراغ ياد اينگونه فرزانگان را هميشه مشتعل نگه داريم و هرچند وقتيك بار، پاى اين علمهاى افراشته وشامخ صبورى و جهاد ومقاومت، سينه بزنيم و شور بگيريم.
حسينيه دلها، چندى استخاموش است.
كجايند سينهزنان شورانگيز جبههها و نورافكنان سنگرهاى بيدارى وخاكريزهاى صلابت و يلان ميدانهاى«مبارزه با نفس»؟..
آنكه جز بهر حق فدا نشود.
خونبهايش بجز خدا نشود.
هر چه گفتند و هر چه مىگوييم.
باز حق شهيد، ادا نشود.
كسى كه كشته نشد، از قبيله ما نيست.
شهيد مهدى زين الدين.
«مهدى زينالدين» هم رفت.
برادر مهدى، نامى آشنا براى همه برادران رزمندهاى كه در دو سه سالاخير، تحت فرماندهى او در لشكر على بنابى طالبعليه السلام جنگيدند.
او رفت... تا در بهشت، با اولياء دين و شهيدان راه خدا، همپايه وهمسايه گردد. رفت و با خود، يك دنيا خلوص وتواضع برد.
هنوز زمزمه شهادت طلبى او در گوش بچههاى لشكر و گردانهاىرزمنده لشكر على بن ابى طالبعليه السلامطنين افكن است.
ساده و بى ادعا، صادق و بى توقع، چند سال بود كه «جهاد» را برگزيدهبود. با همه سختيهايى كه جنگ دارد، باهمه مشكلاتى كه براى يكفرمانده لشكر وجود دارد، با همه گذشتها و تلاشها و تجربه اندوزيها ودويدنها، كهفرماندهى مىطلبد، با همه تعهدها، مسؤوليتها، دين باوريها،تقواها، دقت و مراقبتها، كه براى يك فرمانده لازماست،... وظيفه خود رادر «جنگ» به حق تشخيص داده بود و هستى خود را در اين راه نهاده بود.
شهيد زين الدين مسلح به «ايمان» بود.
همواره در تمام صحبتها و سخنرانيها و راهنماييهايش، مىكوشيد كهبرادران رزمنده را به اين «سلاح» تجهيزكند.
مىدانست كه مجاهد دودل و ناباور، همچون سلاح بى فشنگ و گلولهبى خرج است. نه يارى ماندن در جبهه رادارد و نه روحيه جنگيدن بادشمن را.
او همواره نداى «هل من ناصر» حسينعليه السلام را به گوش بچهها زمزمهمىكرد،
از مظلوميت جبهه «حق» مىگفت، از ضرورت ادامه جنگ تا پيروزى،از نياز جبههها به نيروهاى رزمنده و باتجربه و اميدوار و مؤمن و ثابت، ازاستفاده بجا و بموقع از استعدادها و نيروهاى كيفى و بالا، از لزومروحيهمعنوى و حالت دعا و توسل، براى يك سرباز اسلام، از ضربههايى كه از بىتقواييها خوردهايم، از آفتهايىكه از طريق غرور، در عملكرد رزمندگانرسوخ مىكند.
بارهاو بارها گفته بود كه:
پيروزى با ماست، چه با «ماندن» چه با «رفتن».
مكرر در مكرر اظهار كرده بود كه:
شهادت، «احدى الحسنيين» است.
اينك خود به قله دستيافته و به اين اوج رسيده است.
مهدى زين الدين، فاتح قله شهادت است.
سالك راه سيدالشهداو مهمان سفره شهادت است. وارد بر اباعبداللهالحسينعليه السلام است. در محضر على بنابى طالبعليه السلام است.
شهادت، براى برادر زين الدين، مزد خدمت و صداقت است. مگر نهاينكه: «مزد جهاد، شهادت است»؟!
خوشا به حالش كه مزد خويش راگرفت و به «حيات جاويدان» رسيد.
برادر مهدى، دلسوز و سوخته جان بود.
نسبتبه جنگ و جبهه، سوزى داشت هميشگى.
قهرمان رشيدى بود كه ديدن آن همه شهادتها، روحيهاش را متزلزلنمىكرد. حتى شهادت عزيزترن يارانش،بهترين فرماندهان گردانهايش،صديق ترين همرزمان و همسنگرانش، براى يك لحظه هم او را از«هدف» بازنمىداشت. علمدارى بود كه خود، شاهد شهادت عملدارها بود.
ولى... وقتى جنگ در راه خدا و بخاطر اداى تكليف باشد، اين فقدانها وقلم شدن دستها و بازوها، نه تنها ياس آورنيست كه پاى اراده را استوارترمىكند.
شهيد مهدى زين الدين، فرمانده لشگرى بود با اين خصوصيات:وارسته و پاك... از جان گذشته و به ايمان ويقين رسيده، خاكى و فروتن،بى ادعا و متواضع، صميمى و مهربان.
اين را، وجدانهاى پاك و كسانى كه چهره معصوم و نگاه مؤمن و قلباميدوار او را ديده و شناخته بودند، تاييدمىكنند.
قم - آذر 63.
آينهدارى
شهيد زين الدين.
آينه برداريد،
كه به ديدار جمال و كمال مىرويم و زيبايى روح را تماشا مىكنيم.
آشنايى با فرمانده فداكار و مخلص لشكر 17 على بن ابى طالبعليه السلام،شهيد بزرگوار «مهدى زين الدين».
و... برادرش مجيد،
كه اين دو، خود، آينهدار خلوص و تقوا و ايثار بودند و زلالى عشق ومعرفت را، و لطافت روح را، با نستوهى اراده وصلابت تصميم و شكوهشجاعت، به هم آميخته بودند.
و... معجون اشك و آهن بودند، و آميزه «سلاح» و «عرفان»!
يارشان خدا بود و رهبرشان «خمينى»،
كتابشان قرآن بود و عشقشان «كربلا»،
اميدشان فتح بود و آرزويشان «شهادت».
هر دو زينت دين بودند و فخر اسلام و پرورده قرآن و اسوه شهيدان.
روزگار ما، تاريخى شگفت را مىگذارند. در عصرى زندگى مىكنيم كهسلاح پر توان «خون»، كه يادگار «عاشورا»ست و ميراث ارزشمند سالارشهيدان، حسين بن علىعليه السلام كه از نهضت «كربلا» بر جاى مانده، بارديگرنقش خود را بازيافته و به ميدان آمده است.
شهيدان ما «سلاح خون» را بر كف گرفتهاند. سلاحى كه بر شمشير همپيروز است و برندگى و صلابتش بيش ازتيغ تيز، آرى، «شهادت».شهادت، معجزه بزرگ قرن ماست كه رسالت دعوتگران «شهادت طلب»را تثبيتمىكند و اعجاز خون، كه آيه جان شهيدان است، رسواگر همهافسونها و افسانههاى ساخته و پرداخته استكبارجهانى است.
گرچه واژهها گنجايش عظمت روح را ندارند، گرچه معنويتباطنى دركلمه نمىگنجد، و وارستگى و آزادگى رابا نوشته نمىتوان نشان داد، گرچهعشق، در دفتر و كتاب نيست و رمز و رازش، بيرون از حد و مرز كلام وسخناست،
ليكن... چه بايد كرد؟ در برابر عظمتشهيدان راه خدا، تنظيمصفحاتى چند، به نام يادنامه يازندگينامه،كمترين و حداقل كارى است كهمىتوان و بايد كرد.
راه، همچنان ادامه دارد. رهبر، همچنان بر قله بلند هدايت، در جماراننشسته و امام گونه و پيامبروار، كشتىاسلام را در اقيانوس متلاطم دنيا بهساحل پيش مىبرد. و... رزمندگان، - كه خدا يارشان باد - گوش بهفرمانامام امت و پير جمارانند. لذت دنيا و شكوه زندگى، در داشتن ايمانى قوى،همتى والا، و عقيدهاى خدايى وجهادى در راه اين هدف متعالى و مقدساست.
و راه خدا شهيد مىطلبد، چرا كه دين خدا برتر و ارزشمندتر از جانهاىماست.
«كربلا» و «قدس» در پيش است و حمايت و حضور يك امت، پشتوانهاين جهاد عزيز. خوشا آنانكه با گذر از «پلشهادت»، به بهشت موعودرسيدند، نامشان جاويد و يادشان گرامى باد..
قم - 10/10/1363.
فرزند خلف حوزه
حجةالاسلام سيد محسن روحانى (2) .
زنده ياد، آقا سيد محسن، نياز به يادنامه ندارد.
نامش، در مطلع هر كتاب سرخى است كه خون نگاران، در ترسيمحماسههاى والاى ايمان و ايثار و اخلاص،نگاشتهاند و مىنگارند، به ويژهدرباره فرزندان خلف حوزه امام صادقعليه السلام.
يادش، ديباچه هر دفتر خونينى است كه سطر سطر خونينش، به يادخالص مردان از جان و جا رهيده و بهجانان رسيده، آذين بسته است.
رائحه دل انگيز شهادتش، نشان از دنياى عطر آگين «رازهاى سر بهمهر» و «اسرار مگو»يى دارد كه سالكان واصلو سوختگان فرزانه به آنرسيدهاند و پس از آموختن اسرار حق، دهان دوختند و لب فرو بستند. اينماييم كه بايددريچه دل به افق نورانى آن عوالم روشن بگشاييم تا از اينراه، «ديده دل» روشن شود و «گوش جان» شنوا گردد،تا آن ديدنيهاىناديدنى و شنيدنيهاى ماورايى را ببيند و بشنود.
حيات طيبه شهيدى چون «سيد محسن روحانى» از آن قبيل است;سرشار از آموزش، پر بار از عبرت، لبريز ازموج معنويت، به رنگ سيادت وحسن و احسان و روحانيت..
از خوبيهايش چه مىتوان گفت؟ او خود، «عين خوبى» بود. از اخلاقشچه مىتوان نوشت؟ او تجسمى از «اخلاقكريمه» بود كه از يك طلبهوارسته و مهذب و آگاه و انقلابى و دردمند، انتظار مىرود. از فضايلش چهمىتواننگاشت؟ كه فضيلتهاى عينيتيافته را در حركات و برخوردها وحالاتش مىشد به وضوح مشاهده كرد.
مگر صداقت در كلمه مىگنجد؟ مگر زلالى روح و پاكى جان و بلندىروح را با «واژه» مىتوان ترسيم كرد؟ و مگردرياهاى معنويت را مىتواندر «انگشتانه الفاظ» جاى داد؟
او از كسانى بود كه زندگى به وجودشان «معنى» مىيابد و تاريخ انسانهابه «نفس»هاى آنان رنگ و صفا مىگيرد.
در جوانى، همچون پيران مجرب، كار آزموده بود.
وسعت آگاهى و دقت نظرش در مسائل جبهه و تحليل عمليات و نيز،تيزبينىاش اعجاببرانگيز بود. با سن كم،فهم بسيار و درك قوى داشت.از حوادث و مسائل سياسى، شناختى روشن داشت. زندگى را هم با بازيچهو تفننو غفلت نمىگذارند. نسبتبه راه، خط، هدف، مسير، انگيزه،...ايمان و بصيرت و روشنبينى خاصى داشت.براستى، خود را در مسير يكحركتحقگرا و باطل ستيز مىديد. اين احساس را داشت كه در ميدان«بدر» و«احد» و در معركه «صفين» و ركاب علىعليه السلام يا در صحنه كربلا ودر اطاعت و بيعت و خدمتحسينعليهالسلام است و اين «باور» را داشت، چهموهبتبزرگى! با اين ديد، ديگر چه باك از مرگ؟ و چه بيم از شهادت؟
مگر جهاد، راهى به سوى بهشتخدا نيست؟
مگر دفاع مقدس از مكتب و ميهن، به امر ولى فقيه و حجت الهى،عمل به تكليف شرعى نيست؟ وقتى فدا شدندر اين راه، قربانى شدن«فى سبيل الله» است، و شهادت، زندگى جاودانه و حيات ابدى است، پسباختن در كارنيست، به هيچ روى! اين باور همه امت انقلابى ما بود و ما برسر اين باور، سر و جان مىداديم.
سيد محسن روحانى، جوانهاى بود، روييده بر درخت تناور حوزه علميهقم و چه اميدها بود به حيات پربار وآينده علمى و بازدهى فقهى و تربيتى وآموزشىاش! اين را ما مىگوييم. ولى اگر در دل او بوديم و ازضميرمكنونش خبر داشتيم، شايد زبان حال و حرف دل او اين بود كه:
صفايى ندارد ارسطو شدن.
خوشا پرگشودن، پرستو شدن.
شوق شهادت، در گفتار و عملش مىدرخشيد. با جبهه، بيعت كرده وميثاق بسته بود و عطر و آراستگى را درگرد و خاك سنگرها و بيابانهاىمعنويتبار يافته بود. لباس بسيجى را بر قامتخود، خوشايندتر مىيافت.
عمامه سياه خاكآلودش در روزهاى عمليات و خطوط مقدم و در كناررزمندگان، ياد آور مجاهدان صدر اسلامدر «بدر» و «خندق» بود. درحملهها، دوشادوش خطشكنان جبهه، «خاك خط» مىخورد و بر «خطخاك»، تاپايانش كه به «خط خون» مىرسد، وفا دار ماند.
«بىتابى» در يافتن «حق» و شاختن «تكليف» از ويژگيهايش بود وتحرك و نشاط در انجام وظيفه، ازمشخصههايش. ديدارش، خط خلوصرا پيش پاى انسان ترسيم مىكرد. سخنش، وجدانهاى خفته را بيدارىودلهاى افسرده را نشاط و شور مىبخشيد. چهره گشاده و بشاش او، نشاندريادلى و اطمينان نفس بود. وقار وادبش، انسان را به فروتنى و تكريم،وامىداشت. خوش مشربى و گفتار شيرينش، غم از دل مىزدود و كام تلخرا بهحلاوت «مطايبه» شيرين مىكرد.
پيش از شهادت، شهيد بود و شاهد، اسوه بود و قائد.
و... شهادت، حق او بود، و اجر خلوص و تعهد و جهادش!..
ياد او، يادنامه ايمان و برنامه عشق و عمل است.
او، كه بود و چه كرد و كجا رفت؟ ما چه مىگوييم و چه مىكنيم و در كدامراهيم؟
خون شهيد، «راه»نماست و راهش، «جهت»نما، و جهتش خدايى.
هرگز مباد، كه از ياد و نام و پيام اين مهاجران خونين بال، غافلانهبگذريم.
قم - 19 فروردين 67.
اسماعيل در قربانگاه (3)
جان بنه در كف برو در كوى دوستتا چو «اسماعيل» قربانت كنندمناى حق، قربانى مىطلبد، كربلاى ايران،شهيد مىپرورد، «هل منناصر» حسين زمان، «لبيك» گويان خالص مىخواهد.
ايران، در اثر دم مسيحايى امام امت، متحول شده است.
مردم، الهىاند، بهشتىاند، ملكوتىاند، ابراهيمىاند، حسينىاند. مردم،«اسماعيل»هاى خود را، «صادقانه» بهقربانگاه عشق و حق مىفرستند وعلى اكبر گونههاى زمان ما، خالصانه به مسلخ شهادت مىشتابند.
در اين ميان، سردارانى بزرگ، با روحهاى عظيم و روحيههاى والا، در بيناين ستارگان سرخ، مىدرخشتند.
شهيد «اسماعيل صادقى» نيز يكى از آنان بود.
بى ادعا و توقع، كار مىكرد، در شرايط حساس و خطير، مسؤوليتمىپذيرفت، زحمتها و ناملايمات را، با سعهصدر، به جان مىخريد،
و در راه خدا، آن همه داغ ياران و سوگ عزيزان و شهادت همرزمان راتحمل مىكرد.
سردار بزرگى بود كه در راه خدا، سر به دار شد و روح پاكش تا برتر ازفرشتهها، تا بالاتر از ستارهها، تا ملكوت، تاخدا بال كشيد و عروج كرد.
صداقت در تلاش، فعاليتشبانهروزى، تحرك و جهاد مستمر، ازنشانههاى بارز او بود. قصههاى فعاليت و خلوصو دلسوزى و رافت اوفراموش شدنى نيست. جبهههاى نبرد، حضور صادقانهاش را در عملياتگوناگون گواهىمىدهد. لشكر 17 على بن ابى طالب، شاهد جهاد و تعهد وتقواى اوست. سنگرهايى كه تنفسهاى او را به يادگاردارد، تپهها وكوههايى كه قامت و گام او را به خاطر سپرده است، دشتها و جادههايى كهحضور و حركت او را برلوح خاطراتش نگاشته است، موج سبكخيز آبجزيره مجنون و منطقه «هورالهويزه»، به ياد اوست، شهيدانگذشته،اينك ميزبانى او را در بهشتبرين به عهده دارند. رزمندگان زنده و حماسهساز امروز، داغدار آن سردارشهيد و دلاورند.
آن شهيد، براى آشنايان، اسوهاى از يك سرباز قرآن و پاسدار مكتب ومدافع انقلاب بود. و اينك، راهش، الگو والهامبخش رهروان آن راه سرخ وپويندگان مسير عزتآفرين «كاروان هاى كربلا» است.
او، هم در جبهه نبرد بيرونى با دشمن متجاوز، فاتح و پيروز بود، هم درميدان جبهه درونى و مبارزه با نفس،ظفرمند و موفق! در آوردگاه «جهاداكبر»، گامى استوار و عزمى راسخ و موفقيتى چشمگير داشت. دربرابروسوسهها ابليسى كه به «بازگشت» فرا مىخواند، او با تقواى الهى در جبههمىماند. وقتى نفس دنياطلب،رزمنده رابه رفاه خانه و زندگى دعوتمىكرد، او با بصيرت دينى، مشعل عشق الهى و شوق بهشت را در دل،فروزان نگاه مىداشت و با اتكا به عصاى توكل و بهرهگيرى از رهتوشهايمان، مبارزه را ادامه مىداد و در بازار داغتهمتها و انگها و برچسبها وتخريبها... به «تكليف» مىانديشيد و به «وظيفه»عمل مىكرد.
با استفاده از استعدادهاى خدادادى، از «هيچ»ها و «نمىشود»ها، امكاناتو توان رزمى مىآفريد و با معرفت وبصيرت، «نفرات» را كشف مىكرد و بهعرصه عقيده و عمل مىكشاند. همواره روحيه تواضع و خاكسارى داشت.باظرفيتبود. برخوردى برادرانه داشت، توهين نادان را با «حلم» پاسخمىداد.
در اوج گرفتاريهاى جنگ و بى سر و سامانى اوضاع جبهه، خدا و معنويت ونماز و تعبد را از ياد نمىبرد. با داشتنيك دنيا درد و اندوه در سينه، لبخندرا از لب، و شوخ طبعى را از زندگى، دور نمىكرد.
اينك، او به جمع ياران پيوسته است. گوارايش باد عزت جاويد «شهادت»،كه اجر و پاداش «جهاد» در راه خداست.
او، اسماعيلى بود كه با نقد «حيات»، سعادت جاودان و «لقاءالله» را خريد، ودر بازار عشق، سوداى پر سودىداشت.
گوارايش باد حضور بر مائده رزق الهى.
قم - 22/1/64.
فراتر از بيان...
شهيد جواد دل آذر (4) .
چه زيباستخانه دل را تكاندن و از غير خدا پاك ساختن.
چه خوب است دل را، خانه محبتخدا نمودن و به او عشق ورزيدن و درعشق او سوختن و شهيد شدن و شاهدگشتن. چه نيكوست عمرى براىخدا كار كردن و سنگ اسلام به سينه زدن و براى قرآن تلاش كردن و براىحقمردن. نه مردن، بلكه زنده شدن، زنده ماندن، حيات ابدى يافتن، بهجوار خداى ازلى شتافتن... و در يك كلمه:«شهادت».
سخن از فرزند برومند مكتب اسلام و تربيتشده تعاليم قرآن و عترت،شهيد بزرگ و قهرمان هميشه جاويد،«جواد دل آذر» است.
سخن از تجسم ادب و متانت و صبورى و استوارى است. از درسآموزمكتب حسينعليه السلام و شاگرد دانشگاهكربلا. از دستپرورده «خط امام» ودلسوخته راه انقلاب اسلامى، و جان باخته حق و آزادى و فضيلت. سخناز روحبلندى است كه در زندان دنيا نماند، جان خدا آشنايى است كه درقفس تن نگنجيد، سخن از پرستوى هميشهمهاجر و بلند پرواز و آزادهاىاست كه اوج گرفت، بال كشيد، به خدا رسيد، و به «لقاءالله» نائل شد.
شهيد دل آذر، دلسوخته بود، دلباخته بود، دلاور بود. دل آگاه بود، دل آذربود.
اردهاش، به صلابت صخره و استوارى كوه مىماند. ايمانش، او را بهميدانهاى جهاد، روان مىكرد. اخلاصش، او رابه مقابله با نفاق و منافقينمىكشيد. قلبش، همچون دريايى آرام و پر گوهر بود.
گامهايش، پابهپاى موج نهضت مقدس، پويا بود. زبانش، پاك و منزه وعفيف و مؤدب بود. متانتش، بزرگوارىاش، شرح صدرش، تحملش،صبرش، ايثارش، از مكتب سرچشمه مىگرفت.
معرفت و پارسايىاش، رهتوشهاى از سلمان بود. خشم و خروشش،آموختهاى از ابوذر غفارى بود. معنويتش، درسايه اسلام و معارف اهل بيتعصمتبود.
شهيد جواد دل آذر، شيفته خاندان پيامبر بود، علوى بود، حسينى بود،كربلايى بود، عاشورايى بود، شوق مهدىدر دل داشت، عشق رهبر انقلابرا در سينه داشت، «ولايت فقيه»، راهنماى عملش بود، تدين و تعهد و تعبد،ازويژگيهايش بود.
چون خالص و مخلص بود، نفاق را مىشناخت و منافقين را رسوامىساخت. چون انقلابى و آگاه بود، ضد انقلابرا در هر چهره و نقاب،تعقيب مىكرد و در هم مىكوبيد. شاهد آگاهى مكتبى و بينش سياسى اوشركتش درموج توفنده نهضت اسلامى بود. نشانه رشد فكرى و احساسعميق ضد ستم و خفقانش، سوابق درخشانمبارزاتى او بود، حتى پيش ازانقلاب، در داخل و خارج از كشور. شهيد دل آذر، مرز نمىشناخت، هر جاىجهان،براى او ميدان نبرد با كفر و نفاق و استكبار بود. هر جا كه مسلمانىزندگى مىكرد، براى او وطن اسلامىمحسوب مىشد. به محروميتمسلمانان مظلوم لبنان و به مظلوميت آوارگان محروم و ستمديدهفلسطين، دلمىسوزاند و در مبارزات حق طلبانه، همسنگر آنان بود وخشم مقدس ضد صهيونيستى، در سينهاش شعلهمىكشيد.
به لبنان و فلسطين رفت و مبارزه كرد. در قلب دنياى استكبار، در اروپا،دو شادوش برادران قهرمان خارج ازكشور، با مستكبران و مزدوران شرقدر غرب، درافتاد.
شهيد دل آذر، عشقش به «جهاد فى سبيل الله» بود. قرب به خداوند رادر نبرد شورانگيز جبههها مىيافت.مسلمانى را، در حضور مداوم و فعال درميدان مىدانست. تجلى نماز و عبادت را، در جنگ با متجاوزان مىديد.حج را، حضور در سنگر و ميدان و معركه شرف و شهادت مىشناخت.
او چند سال بود كه در جبهه، به طواف توحيدى مشغول بود. حج او، مكهو مدينه او، احرام و ميقات او، صفا ومنا و عرفات او، زمزم و طواف و سعى او،در «جبهه» بود. و طوافش، برمحور خطوط مقدم جبهه بود. او مسؤولمحوربود. فرمانده عمليات لشكر على بن ابى طالبعليه السلام بود، حج و نماز و طواف رادر سايه اصل اسلام وولايت، داراى معنى و جهت مىدانست و اسلام راهم، در سايه جهاد، زنده و پر توان مىدانست.
آرى... قبله او كربلا بود، قربانگاه او، جبهههاى نورانى نبرد بود. عروساو، شهادت بود. و حجلهاش سنگر. او با«جهاد» ازدواج كرده بود. و دل ازجبهه نمىكند. با خاك خوزستان و هواى عطر آگين جبههها و فضاىملكوتىمناطق عملياتى، خو گرفته بود، به جنگ، انس گرفته بود، جبههاىبود، شهيد بود، شهيد زنده بود، هر روزش،شهادتى بود و ميلادى مجدد.
بهشتخداوند گوارايش باد... كه سرانجام، در نماز سرخ عشق، بهمعراج شهادت رفت و در «والفجر» در حال نماز،شهيد شد و با شهادتش،ما را داغدار كرد، و علم را به دست ما سپرد، تا از ميان آتش و خون، راهشكوهمند و الهىاو را تداوم بخشيم و در خط رهبرى امام امت، تا ساحلپيروزى نهايى از درياى خون بگذريم تا به كربلا و قدسبرسيم.
نامش بلند باد و خاطرهاش جاويد و يادش عزيز و پايدار.
قم - 19/12/64.
علمدارى از تبار عاشوراييان
به ياد شهيد جواد عابدى (5) .
علمدارى از تبار عاشوراييان در خون تپيد و در خون شكفت.
سردارى رشيد، از قبيله كربلاييان، باجان، نداى «هل من ناصر»حسينعليه السلام را در كربلاى ايران، لبيكگفت.
عاشقى خداجوى، در محراب جبهه و جهاد، به قيام ايستاد.
و... عارفى در نماز عشق، اين دو ركعتخونين را با «سلام شهادت» بهپايان برد. باز هم، دليرى مخلص، شجاعىوارسته، پاكبازى متعهد ومتقى، دل به حق سپرد و جان خويش را به مشترى جانها، يعنى پروردگارعالم فروختو اين فرمانده پر توان و سلحشور، و خط شكن جبهههاىحماسه و دلير مرد ميدانهاى رزم، به ديدار خدا شتافتو به ابديت پيوست.
چه مىتوان كرد؟ راه خداست و شهيد مىطلبد. راه سيدالشهداست وشهيد مىخواهد. بزم عشق مقربانپروردگار است و مهمان مىپذيرد. و او،نداى مولايش حسينعليه السلام را پاسخ گفته است.
شهيد عابدى، از اول، فرزند اين راه، شيفته اين مكتب و پيرو اين سالاربود. او، جبهه را خانه خويش ساخته بود.قرارگاه خويش را جبهه قرار دادهبود. دل را به معبد سنگر و محراب جبهه سپرده بود. چهرهاش، خطوطمصمممقاومت را نشان مىداد. سيمايش، ترسيمى از معنويت و صفا وخلوص بود. حركاتش، تجسمى از معيارهاىاخلاقى اسلام به شمارمىآمد. جهادش، عاشقانه، مخلصانه و صبورانه بود. آن قدر صبور بود كهطاقت را از صبرهم مىگرفت. آن قدر مقاوم بود، كه مقاومت هر مشكلى رادر هم مىشكست. پشتكارش، نشان ايمانش به هدفو استوارىاش درراه عقيده بود. قاطعيتش، تحسين برانگيز بود و دشمنشكن.
و چرا چنين نباشد؟! دليران ما، بصيرت وايمان خويش را بر سلاحهاىخود نشاندهاند، براى خدا مىجنگند،براى حق به جبهه مىروند، با هدفمقدس دفاع از ميهن اسلامى و دفع تجاوز مىستيزند و جان را بركفگرفته وبه دشمن مىتازند. انگيخته ايمانند و افروخته عشق، و آرزويشانشهادت!
آرى... او به افقهاى روشن دستيافت و جان به جانان بخشيد و با يكدنيا خلوص و رشادت، به ديار جاويد شتافتو ما را با يك دنيا حسرت و دردو سوز، در سوگ شهادتش نهاد.
اما... فرزندان خون و شرف و غيور مردان حزبالله و بسيجيان عاشق،راه او را ادامه خواهند داد، سلاحش را بردوش خواهند گرفت، پيامش را برگوش جان خواهند سرود. يادش را در دل، زنده نگاه خواهند داشت، نامشرا،بر برگ برگ دفتر ايام و كتاب سرخ و خونين تاريخ دفاع مقدس اينامتخواهند نوشت.
اى خداى شهيدان! روح اين شهيد را به جوار خويش بپذير،
اى حسين! مهمان تازهات را قبول كن،
اى مهدى! اين سردار دلير سپاهت را به حضور بطلب،
و... شما، اى همه وارثان شهادت و حاملان رايتسرخ خون!
پرچم حماسه بار و سلاح آتشريز آن دلير را، همواره بر دوش و دستبگيريد و را او را كه «خط جهاد و شهادت»است، ادامه دهيد.
قم - 13 اسفند 65.
كوپن «شهادت»
به ياد شهيد پاسدار، محمد حسين شيخ حسنى (6) .
اين تعبير خود شهيد «محمد حسين شيخ حسنى» بود. بارها گفته بودكه شهادت، كوپنى است. تا كوپن شهادتبه اسم كسى صادر نشود بهشهادت نمىرسد.
در مورد اولين بارى كه در جبهه جنوب، سه سال پيش خمپاره فك او رابرده بود و در خون خويش مىغلطيدمىگفت: يك لحظه تمام دورانزندگيم به سرعت، مانند نوارى از پيش چشمم عبور كرد. من كه خود راكشتهمىدانستم در آن حال ندايى را شنيدم و خطى را كه در برابر چشمانمديدم كه نوشته بود: محمد! عمر تو در ايندنيا هنوز باقى است.
مىگفتبه نظرم آن موقع هنوز براى شهادت به اندازه كافى و لازم،خالص و پاك نشده بودم.
در هر صورت، اكنون از شهيدى سخن مىگوييم كه پاداش آن همهخدمت و تلاش شبانه روزى خود را با«شهادت» دريافته است. شهادتمزد خدمتها و جهاد و فعاليتش بود. گوارايش باد ..
ابتكار و خلاقيت و خودجوشىاش نمونه بود. نمىنشست تا كارى به اومحول شود و انجامش دهد. خود، براىخود، كار مىتراشيد، برنامهمىريخت، طرح مىداد. كافى بود كه انجام امرى بصورت مشخص به اوواگذار شود،تا انجامش نمىداد و به ثمر نمىرساند، از پاى نمىايستاد.
اين موهبت و خصلت، بسيار ارزنده و پر بهاست كه انسان، انقلاب را ازآن خود نداند، بلكه خود را از آن انقلاببداند. از انقلاب سهم نخواهد، بلكهخود سهم انقلاب شود، از انقلاب، منفعت نطلبد، بلكه فداى انقلاب گردد.نپرسد كه انقلاب، براى من چه كرد؟ بلكه بپرسد من براى انقلاب چهكردم؟
و برادر عزيز، محمد حسين شيح حسنى، از اينان بود. مىگفت اينكهمرتب خبر پيروزيها و فخر آفرينى هاىرزمندگان را بشنويم، چندان جالبنيست، زيباتر آن است كه انسان خود، در اين پيروزيها نقش داشته باشدوحتى خودش نباشد تا بشنود ...اين زيباتر است.
مرحبا به اين فكر و آفرين به اين روح بلند پرواز و وارسته و آزاد ... و بهآداب شرعى، حتى الامكان پاى بند بود.گاهى كه همراهش در جبهههابودهام، بيدارى او را پيش از همه، قبل از اذان صبح مىديدم. بيدارى اشبيدارىآفرين بود و در چادرها و سنگرهاى جمعى، باعثسحرخيزى ونماز جماعت اول وقتبود.
يك بار در جبهه، رزمندگان كه دفترچههاى خود را براى يادگارىنوشتن مىدادند، شيخ حسنى، را ديدم كه دردفترچه يك بسيجى نوشت:«بسمه تعالى، هميشه با وضو باش». و اين توصيهاى بود كه خودش بهرعايت آن مقيدبود. تذكرهاى بجا و موقعش، رهنمودهاى مفيد و مؤثرش،موعظههاى دقيق و حساب شدهاش غفلتها را از بينمىبرد.
پايان كلام را با قطعه شعرى قرار دهم كه درباره او گفتهام:
اى سرو سرفراز، برادر!
اى پاسدار پاك و صميمى.
در كوچه باغ خاطرههايم،
عطر حضور صادق تو موج مىزند.
اى خوب ...اى عزيز.
در رهگذار باد چه خواندى.
در كربلاى جبهه چه كردى؟
كاينسان هميشه لحظه به لحظه،
آيينه تصور ذهنم.
سيماى مهربان تو را، با سرشك خون،
ترسيم مىكند؟
اى نام آشناى تو هر جا اميد بخش.
اى گام پر تلاش تو چون كوه، استوار.
پرواز را به اوج رساندى.
اى سوخته در آتش نمروديان عصر.
از غرب تا جنوب، راه شكوهمند شهادت را.
با شوق سرخ و گام بلندت، مردانه ... عاشقانه سپردى.
ارزانى تو باد، شهادت!
قم - 27/12/1362 ش.
بچههاى جبهه راست مىگويند...
در سوگ مجاهد شهيد «محمود منتظر» (7) .
از قافله «نور» بود و... از كاروان «جان».
«تن» را، نردبان ترقى «روح» كرده بود و از «دنيا» پلى ساخته بود براىعبور به «آخرت». عمرى در «انتظار» بود...«منتظر» بود.
منتظر «فجر» بود، تا «فجور» را بر سر فاجران «منفجر» سازد. و بههمين جهت هم در عمليات «والفجر»، به ديدار«فلق شهادت» شتافت و«شاهد» حق و «شهيد» ايمان گرديد.
شهيد منتظر، از آن معدود پاسدارانى بود كه در پشت چهره معصوم وهميشه خندانش صفاى عاشقانهاى بهوضوح، ديده مىشد.
شما مىتوانيد اين را، نه از من، بلكه از زبان هر كس او را از نزديكمىشناختبشنويد، «حرفى است كه جملگىبرآنند...».
در جبهه عمليات محرم، از حريم دين و حرمتحق، دفاع مىكرد. درجبهه عمليات «والفجر» هم، همراه بافجرآفرينان حماسهساز با ايثار وفداكارى خويش انفجار نور را مىطلبيد تا در «مطلع الفجر» شهادت،طلوعىدوباره را شاهد باشد.
نجواى شبش، نشانه آن بود كه مسافر است. سوز مناجاتش، دليل آنبود كه مهاجر است. شوق شهادتش، گواهآن بود كه شهيد خواهد شد.
بچههاى جبهه، راست مىگويند، مىگويند: آنها كه بناستشهيدشوند، از چهرههايشان معلوم است; از نگاهشان، از نمازشان، ازتهجدشان، از گريههايشان، از برخوردهاى صميمى و پرمحبتشان، ازخلوص و بى ريايى شان، ازشور و شوقشان، از حرف زدنهايشان، ازحركاتشان..
خدا خوب مىداند كه چه كسانى را به حضور خود بطلبد... بندگانش راخوب مىشناسد و مزد و اجر صالحان وتلاشگران مخلص را، با «شهادت»مىدهد. و چه پاداشى بزرگتر از آن؟ و چه حياتى جاودانهتر از اين مرگ!
شهيد منتظر، دردمندى بود، كه درمانش، مرگ سرخ بود. بيمار عشقبود، و شفايش، «شهادت» بود. تشنه «شهدوصال» بود، كه جام شهادت راسر كشيد. ابراهيمى بود كه «اسماعيل حيات» را در راه رضاى خدا، فدا كرد.
شهيدان، اگر سر مىدهند، در سوداى «رضوان» است. اگر دستمىدهند، بجايش دو بال بهشتى خواهند يافت.اگر پاى مىدهند، درعوض، پوياى راه معراج و قرب هستند.
شهيد منتظر، از اين پاكباختگانى بود كه به شوق شهادت، سر را در كفاخلاص نهاد و به ديار يار شتافت. دست وپا را داد، تا همچون جعفر طيار،در بيكرانى بهشت جاودان به طيران بپردازد.
ارزانيش باد، آن حيات جاويد.
و گرامى باد، نام زنده و زيبايش: «محمود منتظر».
فرزند زمان
شهيد حاج على زمانى (8) .
حركت در خط «خدمت» توفيق بزرگى است و قلب را در خدمت«انقلاب» قرار دادن و با سر و جان سرباز دينبودن، سعادتى است.
شهيد «زمانى»، از اين توفيق يافتگان سعادتمند بود كه آرامش وجدانرا، تنها در سايه تعهد و تلاش و كوششجستجو مىكرد، و عزت را درعبوديتخدا مىدانست و افتخار را از آستان اهلبيت عصمت و طهارتمىطلبيد وتشنگى روح را، با زمزم نيايش فرو مىنشاند و دعا و توسلسلاح او بود و «ذاكر حسين بودن» مدال فخر واعتبارش.
شوق لقاى دوست، چندين بار به او را كعبه اميد و مكه مشرفه كشيد ومحبت رسولالله و ائمه بقيع و زهراىاطهر، چشمانى اشگبار، از او در«حرمالنبى» و گلستان خاموش «بقيع»، به يادگار گذاشت.
و براى انسان، مگرچه مىماند جز خلوص و بندگى؟ جز افتادگى وخاكسارى؟ جز خدمت و دلسوزى؟ جز تقوا وتعهد؟
شوق جبهه، تنها در دلهايى شعله مىافكند كه از تعلقات رسته و بهعشقى والاتر و جاذبهاى قوىتر رسيده باشند.
شهادت طلبى، اكسير دگرگونسازى است كه از مس وجود ناچيز، طلاىناب مىسازد و كيمياى ارزش آفرين.
آنانكه سوى يارشان پرواز كردند.
از پاى جان، بند اسارت باز كردند.
درجام خون خود، جمال يار ديدند.
از شوق، آهنگ سفر را ساز كردند.
شهادت فخر بنىآدم است... البته براى آنان كه بهايش را بدانند وقيمتش را ارج نهند.
بايد بر اسلام درود گفت، كه در صدف خويش، دردانههاى گرانقدرىمىپرورد كه معنى بخش «زندگى» است.تبريك به امام امتبايد گفت كهدر سايه رهبريها و هدايتهاى معنويش انسانهايى در پيچ و خم زندگى وگذر ازاينهمه راهها و بيراههها، «صراط مستقيم» را مىيابند و به «فلاح»مىرسند.
گراميداشت نام و ياد شهيدانى اين چنين، تنها مىتواند گامى كوچكاز اداى دينى بزرگ و رسالتى عظيم باشدكه خون پاكشان بر عهده مامىگذارد. چرا كه ما مدعى روندگى راهشان و بر افروختن مشعلخاطرهشكوهمندشانيم.
و اگر اين گام كوچك را هم بر نداريم، حقى را ادا نكردهايم..
قم - 1362 ش.
پىنوشتها:
1) فرمانده لشكر 17 على بن ابى طالبعليه السلام كه در سال 63 به شهادت رسيد.
2) حجةالاسلام سيد محسن روحانى، مسؤول آموزش عقيدتى لشكر 17 على بن ابى طالبعليه السلامقم، كهدر بيست و پنجسالگى در جزيره مجنون در تاريخ 10/2/65 به شهادت رسيد.
3) شهيد اسماعيل صادقى، مسؤول ستاد لشكر على بن ابى طالبعليه السلام قم، كه در «عمليات بدر»در سال1363 ش به شهادت رسيد.
4) شهيد جواد دل آذر، فرمانده عمليات لشكر 17 على بن ابى طالبعليه السلام. در سال 1364 ش درعملياتوالفجر 8 به شهادت رسيد.
5) شهيد جواد عابدى، از فرماندهان لشكر 17 على بن ابى طالبعليه السلام، قم در عمليات كربلاىپنج، درشلمچه در تاريخ 17 اسفند 1365 به شهادت رسيد.
6) متولد 1333 ش، از مبارزان قبل از انقلاب اسلامى، عضو سپاه پاسداران در قم، مسؤول تامينلشكر 17 علىبن ابى طالب(ع) كه در سال 1362 در عمليات خيبر در جزيره مجنون بهشهادت رسيد.
7) پاسدار شهيد، محمود منتظر، عضو سپاه قم بود و به تاريخ 21/11/1361 در عمليات والفجرمقدماتى بهشهادت رسيد.
8) از جوانان فعال قم در راه انقلاب و جبهه، كه در 18 بهمن 61 در عمليات والفجر در فكه بهشهادت رسيد.