بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب طبایع الاستبداد یا سرشتهای خودکامگی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     02 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     03 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     04 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     05 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     06 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     07 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     08 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     09 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     10 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     fehrest - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
 

 

 
 

استبداد با تربيت

حضرت حق سبحانه، در انسان استعداد صلاح و استعداد فساد هر دوبيافريد. ولى پدر و مادر، او را به صلاح آرنديا فاسد سازند. يعنى‏تربيت، برحسب استعداد خويش، جسم و نفس و عقل را بروياند. اگرتربيت نيكو باشد، بهنيكى روياند و اگر بد باشد، به بدى. و پيش از اين‏ذكر شد كه: استبداد ميشوم بر جسمها اثر نموده، جسم رابيمار سازد. وبر نفس حمله آورده، اخلاق را فاسد نمايد و عقل را فشار دهد، نمو اورا مانع آيد. بنابراين تربيت واستبداد، دو كاركن برعكس يكديگرند;چه هرآنچه تربيت‏با ضعف خود بنا نمايد، استبداد با قوت خويش‏ويرانسازد.

غايت استعداد انسان را حدى نباشد، چه گاه بود كه در كمال به‏مرتبه برتر از فرشتگان در رسد; چه او مخلوقىاست كه امانت الهى راحامل آمد در حالى‏كه تمام عوالم از آن ابا كردند، و اگر گوئيم: مراد ازاين امانت، اختيارتربيت نفس بر خير و شر بود، صحيح گفته‏ايم.

و گاه باشد كه جامه رذايل در پوشيده، پست‏تر از شياطين، بلكه‏پست‏تر از مستبدين شود; چه شياطين خداىرا در عظمتش نزاع‏ننمايند و مستبدين با خداوند در عظمت همسرى جويند; ولى از براى‏حاجتى در نفسخودشان.

و آنان كه در رذالت، به نهايت رسند، بسا باشد كه عمل قبيح ازروى لغو و بيهودگى كنند نه از براى حاجت وغرضى، حتى آن كه گاهى‏با نفس خويش عمدا بدى كنند.

انسان در نشاه خويش، مانند شاخه تر باشد كه بالطبع راست و نرم‏است، ولى هواى تربيت او را به جانب يمينخير و شمال شر، ميل دهد.و چون به‏حد جوانى رسد، خشك گرديده، تا زنده است‏بر حال كجى‏خود باقى ماندبلكه تا ابد الآبدين، در دوزخى توقف نمايد كه مسبب ازپشيمانى بر كارهاى نكوهيده قبيحه مى‏باشد. يا درنعيمى توقف كند كه‏مسبب از خرمى بر وفا كردن حق; كه وظيفه زندگانى است مخلد بماند.و خود حال آدمىپس از مرگ، بسى شبيه است‏به شخص فرحناك‏فخرجويى كه بخسبد و خوابش گوارا افتد. يا به شخصگناهكارصاحب جنايتى كه چون به خواب اندر شود، وجدان جان گداز باخوابهاى هولناك، كه تمام آن ملامت ودردناكى است او را احاطه‏نمايد.

تربيت، ملكه‏اى باشد كه با تعليم و مشق و اقتدا و اقتباس، حاصل‏آيد. پس مهمترين اصول آن، وجود مربيان ومهمترين فروع آن، وجوددين است. و اين ملكه، بعد از حصول آن اگر شر باشد با نفس اماره وشيطان خناسمعاونت نموده راسخ گردد. و اگر خير باشد همچون‏سفينه در درياى هواها مضطرب ماند و از بهر او لنگرىنباشد، مگر فرع‏دينى يا مدبر سياسى با مواظبت‏بر كار كردن به‏مقتضاى او.

و استبداد بادى صرصر است كه درون او «گرد باد» باشد و انسان راهر ساعت در حالى دارد، و او مفسد دين استدر مهمترين دو قسم او،يعنى: اخلاق. اما قسم ديگر او، يعنى: عبادات، را دست‏سودن نتواند.چه عبادت در اكثرموارد با او ملايم باشد (1) و از اينرو دين در ملتهاى‏اسير، عبارت از: عبادات مجرده از خلوص باشد كه عادتگرديده. و درتطهير نفوس چيزى فايده ندهد و از اعمال زشت و ناشايست نهى‏ننمايد; چه اخلاص در او مفقودباشد والا اگر با سر اخلاص و خلوص‏باشد همانا به مصدوقه «ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر» (2) و بهمفادحديث قدسى معروف، «الصوم لى وانا اجزى به‏» (3) كه از مشيدات اركان‏«تخلقوا باخلاق الله‏» رادع اعمالناشايست و مفيد در تزكيه نفوس وتطهير قلوب باشد البته. و اين معنى متابعت فقدان خلوص است درنفوس،زيرا كه به التجاء و پيچ و تاب در مقابل سطوت استبداد درزاويه‏هاى كذب و ريا و فريب و نفاق خو نموده. و اينروغريب شمرده‏نشود اگر اسيرى كه بدين‏حال خو كرده، اين رفتار را با پروردگار و پدرو مادر و طايفه و جنسخويش بجاى آرد و حتى با نفس خود.

تربيت، نخست تربيت جسم تنها باشد تا دو سال، و اين وظيفه‏مادر به تنهايى است. پس از آن تربيت نفس، بر آناضافه گردد و تا هفت‏سال، و اين وظيفه پدر و مادر و ساير طايفه است. بعد از آن تربيت عقل،بر آن افزوده شود تاسن بلوغ، و اين وظيفه معلم و مدرسه باشد. پس‏تربيت، اقتدا به نزديكان و هم‏نشينان باشد تا سن زناشويى، واين وظيفه‏اتفاقات بود. بعد از اينها، تربيت همسرى در رسد، و اين وظيفه زن وشوى باشد تا مرگ يا مفارقت.

و ناگزير تربيت را بعد از بلوغ، تربيت اوضاع روزگار همراه شود.و نيز تربيت‏بليات اجتماعى و تربيت قانونى ياسير سياسى و تربيت‏انسان خود را.

سلطنتهاى منظم، ملاحظه تربيت ملت را متولى باشد از آن هنگام‏كه در پشت پدران باشند. بدين طريق كهقوانين نكاح، سنت نهند. بعداز آن با وجود قابله‏ها و آبله‏كوبان و طبيبان، مواظب تربيت‏باشند. پس‏يتيمخانه‏هااز بهر كودكان سرراهى بگشايند. و بعد از آن مكتب ومدرسه‏ها به‏جهت تعليم، از درجه ابتدايى جبرى تا مراتباعلى دايرنمايند. و از آن پس اسباب اجتماع ايشان را آسان سازند و تماشاخانه‏هابرپاى دارند و انجمن‏ها راحمايت نمايند و كتابخانه‏ها و موزه‏ها فراهم‏كنند و مجسمه‏هاى يادگار برافرازند و قوانين حفظ آداب وحقوق‏برنهند و بر محافظت آداب قومى و ترقى دادن احساسات ملى، مواظب‏باشند. و اميدها را قوى ساخته،اسباب كار ميسر نمايند. و اشخاصى كه‏از كسب عاجزند از گرسنه مردن ايمن دارند تا آن كه جنازه‏هاى‏اشخاصىكه منتى بر ملت دارند با عزت و احترام حركت دهند. وهمچنين ملت‏حريص باشد كه فرزندش با خرسندى ازقسمت‏خويش زندگى نمايد و ابدا فكر نكند كه بعد از مردن او، حال كودكان‏ضعيف، كه به‏جاى گذاشته چگونهخواهد شد، بلكه با اطمينان وخرسندى و آسودگى از دنيا رفته، آخرين دعاى او اين كلمه باشد «زنده‏باد ملت‏»«زنده باد ملت‏».

اما معيشت‏بشرى در اداره‏هاى مستبده، پس از تربيت‏بى‏نيازباشد. چه حال او فقط نموى است مانند نمودرختهاى طبيعى دربيشه‏ها و جنگلها، كه حرق و غرق بدان آسيب رساند و بادهاى تندش‏از جاى كندهشاخه‏هايش به‏دست مردمان شكسته شود و در تنه و شاخه‏آن تبر كور تصرف نمايد، پس به اندازه‏اى كه رحمتهيزم‏شكن‏بخواهد كه زندگى كند و اختيارش در دست اتفاقات باشد كه كج‏ياراست‏برآيد، ميوه دهد يا بى‏ميوهبماند.

انسان در سايه عدالت و آزادى تمام روز را با چابكى مشغول كارباشد و تمام شب را با فكرهاى خوش و سودمندگذراند. اگر چيزى‏خورد، لذت برد. و اگر به بازى رود، آسايش يافته ورزش نمايد. چه‏پدر و مادر و خويشاوندانخود را بر اينگونه بديده و همچنين گروهى‏كه در ميان ايشان زندگى نمايد، همى بيند مردان و زنان توانگرانودرويشان و گدايان، همگى پيوسته مشغول كارند. و هركس از ايشان كه‏دينارى با كوشش و زحمت‏خويش كسبنمايد بر كسى كه يك مليارداز پدر و جد خويش، ميراث يافته افتخار كند.

بلى كارگر آسوده زندگى نمايد، از فيروزى در كار خرم باشد و ازنوميدى گرفته خاطر نگردد، جز اين كه از كارىبه كارى ديگر و ازفكرى به فكرى تازه منتقل شود. پس چون در كار، خوشبخت نشود ازبابت اميد خود،خوشبخت‏باشد. و در هرصورت در نزد نفس خويش‏و كسان خود، معذور باشد كه وظيفه زندگانى، يعنىكاركردن را بجاى‏آورده و در كار فيروزى يابد يا نيابد خرم و فخرجوى باشد كه از ننگ‏عجز و بيكارى برى است.

اما اسير استبداد، در كنج‏خمول مانده، آتش فخرش خاموش بود،قصدش گم گشته و خودش حيران زدگىنمايد، نداند تا ساعتها وقت‏خود را چگونه بميراند و روزها و سالها را چسان بگذراند. گويى‏حريص است تا اجلشرسيده در پرده خاك پوشيده ماند. و خودكسانى كه گمان كرده‏اند كه اكثر اسيران، بخصوص درويشان ايشان،درداسيرى را احساس ننمايند بر خطا رفته‏اند. زيرا كه آن اشخاص،بدين‏معنى استدلال نموده‏اند كه اگر الماسيرى را احساس كردندى،هرآينه در برطرف ساختن آن كوشيدندى. چه آن بيچارگان، اكثر دردهادريابند وسبب آن را نفهمند. مثلا يكى از ايشان خود را از كار كردن‏گرفته خاطر بيند، به‏جهت آن كه در مخصوص بودنثمره كار، به‏خودش ايمن نمى‏باشد. و چه بسيار كه گمان كند كه ربودن حقى،طبيعى از بهر توانايان است. پسآرزو كند كه كاش از ايشان بودمى. يايكى ديگر از ايشان كار كند، ولى بدون نشاط و چابكى و بدون سعىدراستحكام. پس بالضروره در كار شكست‏يابد و سبب آن را نداند وبرآنچه خود ستاره سعد داند يا بخت‏يا طالع ياقضا و قدر، خشم آرد.

اسير معذب، چون با دينى منسوب باشد، نفس خود را به‏خوشبختى آخرت، تسلى دهد. يعنى با نويد باغستانخرم و درختان‏سايه‏دار و نعمتهاى هميشگى كه خداى رحمان از بهرش مهيا ساخته،اما از فكرش دور افتاده كهدنيا عنوان آخرت است. و بسا بود كه در هردو معامله زيانكار باشد.

و ساده لوحان اسلام را اسباب تسليها باشد، كه گمان كنم‏مخصوص بديشان است. و مصيبتهاى خويش را بدانمعطوف دارند وخود را به آنها تسليه دهند و از جمله اسباب تسليه‏ها اين كلام است كه:«الدنيا سجن المؤمن‏» (4) يعنى دنيا از بهر مؤمن زندان باشد و نيز «المؤمن‏مصاب‏» يعنى مؤمن مصيبت زده است‏يا «اذا احب الله عبداابتلاه‏» (5) يعنى‏چون خداوند بنده را دوست‏بدارد مبتلا سازد. (6) يا «هذا شان آخر الزمان‏»يعنى آخرالزمان را حالبراينگونه بود. يا «حسب المرء لقيمات يقمن صلبه‏»يعنى مرد را از دنيا لقمه‏اى چند بس بود كه كمرش را بپاىدارد.

اما گويا اين حديث را فراموش كرده‏اند كه فرموده: «ان الله يكره‏العبد البطال‏» يعنى خداوند را از بنده بيكار بدآيد. و نيز حديثى كه دراين‏خصوص فايده معنوى دارد، فراموش نموده‏اند، چه فرموده: «اذاقامت الساعة وفي يداحدكم غرسة فليغرسها» (7) يعنى چون قيامت‏برپاى‏شود، هرگاه در دست‏يك تن، از شما شاخه‏اى از بهر كاشتنباشد، همان‏دمش بكارد.

و نيز از نص قاطعى كه وعده برپاى شدن قيامت را پس از تكميل‏اسباب و زينت زمين معين فرموده، غفلتهمى كنند. و هنوز تكميل‏زينت و اسباب زمين بسى باقى است. و تمامى اين اسبابها كه عزيمت راسست‏سازد درنزد زهر كشنده كه ذهنها را از شناختن سبب بدبختى‏بازدارد، آسان است. چه آن زهر، مسؤوليت را از مستبدين، برگرفته بردوش قضا و قدر افكند، بلكه بر دوش خود اسيران، اندازد.

و مقصودم از اين زهر، نافهمى عوام و ابلهى خواص، مى‏باشد.چه گويند: در تورات وارد شد «يد الله على قلبالملك‏» يعنى دست‏خداوند بر فراز دل پادشاه باشد. و نيز در انجيل است كه «اخضعواللسلطان ولا سلطة الا منالله‏» يعنى پادشاه را فروتنى كنيد كه سلطنت‏نباشد مگر از جانب خداى. و همچنين رسيده كه: «الحاكم لايتقلدالسيف‏جزافا انه مقام للانتقام من اهل الشر» يعنى حكم كننده، شمشير به گزافه بركمر نبسته، چه او را بر پاىداشته‏اند تا از اهل شر انتقام جويد. و نيز ازاين قبيل در رسائل وارد شده كه: «فلتخضع كل نسمة للسلطةالمقامة من الله‏»يعنى بايد هر جاندارى به سلطنت كه از جانب خداوند برپاى است،گردن نهد. و خود واعظان ومحدثان اسلام، از اين كلمات اين سخنان‏اقتباس نموده كه: «السلطان ظل الله في الارض‏» يعنى پادشاه سايهخداونداست در زمين. و نيز «الظالم سيف الله ينتقم به ثم ينتقم منه‏» يعنى ظالم‏شمشير خدا است، نخست‏با اوانتقام جويد و سپس از خود او انتقام‏كشد. يا «الملوك ملهمون‏» يعنى پادشاهان به الهام الهى مخصوص‏مى‏باشند.همانا اين اخبار با آنچه در اين معانى وارد گرديده، اگر ازصحت‏بهره داشته باشد پس با عدالت مقيد خواهد بود.يعنى مراد ازاين سلاطين، سلاطين عدالت پيشه مى‏باشند. يا بايد آنها را بدانچه عقل‏درپذيرد، تاويل نماييم. و باحكم آيه كريمه منطبق سازيم كه فصل‏الخطاب يعنى حاكم قطعى در اين آيت است كه فرموده: «الا لعنة اللهعلى‏القوم الظالمين‏» (8) و آيه ديگر «ولا عدوان الا على الظالمين‏» (9) . - تربيت،عبارت است از علم و عمل. و ملتىكه اختيار كارهاى او در دست‏ديگرى باشد، نبايد درميان او كسى يافت‏شود كه تربيت را بداند ياتعليم نمايد.حتى اگر كسى در آن ملت جستجو نمايد علم تربيت را، دركتابهاى ايشان نيز مدفون نبيند تا چه رسد به ذهنها.اما عمل، پس بدون‏سبقت عزم، تصوير نشود. و عزم، بدون سبقت‏يقين. و يقين، بدون‏سبقت علم، صورت نبندد.و مرا گمان آن است كه همين تسلسل‏مقصود است در اين حديث، كه فرموده : «انما الاعمال بالنيات‏» (10) يعنى‏مقصود از عمل، عزيمت است.

و از آن پس مردمانى كه اراده ايشان را غصب نموده و دستهاى‏ايشان را باز بسته‏اند، بسى دور باشند از اين كهفكر خويش به مقصدى‏سودمند، يا جسم خود به كارى با فايده، بگمارند.

بلى سخت دورند اينگونه مردم از تربيت، چه تربيت عبارت از آن‏باشد: كه چشم جز نكويى و عبرت نبيند. وگوش جز سخن سودمند وكلام حكمت نشنود. و زبان را بر سخن خير، عادت دهند. و دست را بركارهاى نيك،بگمارند. و نفس را از كارهاى ناشايست، بازدارند. ووجدان را از يارى باطل منع نمايند و رعايت تربيت در احوالو رعايت‏ميانه‏روى در وقت و مال، از دست ندهند. و بى‏اختيار با تمامى جسم وجان حاضر باشند در حفظ شرف وحفظ حقوق و حمايت دين وحمايت ناموس و حب وطن و حب طايفه و يارى علم و يارى ضعيف‏و خوار شدنستمكاران و خوار دانستن زندگى و جز اينها كه درگلستان تربيت طايفه و تربيت قومى، روئيده شود.

استبداد، مردمان را مجبور سازد تا دروغ را مباح شمارند وهمچنين تزوير و فريب و نفاق و فروتنى در رفتار،برخلاف حس وميرانيدن نفس، تا آخر صفات ذميمه. و نتيجه اين افعال، آن باشد كه:مردمان بر اين خصلتهاتربيت‏شوند. بنابراين پدران، چنان بينند كه‏زحمت ايشان در تربيت فرزندان به تربيت نخستين، ناچار روزىدرزيرپاى تربيت استبداد به هدر رود. همچنانكه تربيت پدران درباره‏خودشان بيهوده شد. پس از آن بندگاناقتدار، كه مرايشان را حدودى‏نيست و خود ايشان مالك نفس خويش نمى‏باشند و نيز ايمنى ندارندكه فرزندانرا از بهر خودشان تربيت نمايند، بلكه چنان بينند كه‏ستوران از براى مستبد پرورش دهند تا اعوان او باشند وپدران خود راگزند رسانند و درحقيقت فرزندان عهد استبداد، زنجيرهاى آهنين‏باشند كه به‏توسط ايشان، پدرانرا بر ميخ ظلم و خوارى و ترس و تنگى‏بربندند. پس فرزند آوردن در عهد استبداد، حماقت! و مواظبت درتربيتايشان، دوباره حماقت است! و شاعرى دانا گفته:

ان دام هذا ولم تحدث له غيرلم يبك ميت ولم يفرح بمولود

گر بپايد اين و ندهد روى تغييرى در اوگريه بهر مرده شادى بهر فرزندان مجو

و غالب اسيران را به فرزند آوردن، قصد كثرت نفوس را ندارند،بلكه جهل تاريك ايشان را برانگيزد; چه آنبيچارگان از تمام لذتهاى‏حقيقى محرومند، همچنانكه توانگران نيز از آنها محروم باشند; مانندلذت علم و تعليمآن و لذت بزرگى و حمايت و لذت توانگرى دادن وبخشش نمودن و لذت دريافت مقام در قلوب مردمان و لذتنافذ شدن‏راى صواب و جز اينها از لذتهاى روحانى. زيرا كه لذت ايشان برهمين‏مقصور است كه شكمها را اگرميسر شود، قبرستان حيوانات قرار دهندو اگر نه مزبله نباتات. و همچنين لذت ايشان، منحصر است‏برتهى‏نمودن شهوت، گويى اجسام ايشان دملى بر اديم زمين خلقت‏شده‏است كه وظيفه او توليد چرك و كثافت ودفع آن مى‏باشد. و همين‏حرص بهيمى، ناشى از نيافتن لذتهاى عالى روحانى مذكوره مى‏باشدكه اسيران را كورساخته، ايشان را مايل به زناشويى و فرزند آوردن‏مى‏نمايد; با وصف اين كه در زمان استبداد، عرض همه كسهمچون‏ساير حقوق، غيرمحفوظ است. بلكه عرصه هتك فاسقان مستبدين وياوران اشرار ايشان مى‏باشد.بخصوص در شهرهاى كوچك و قريه‏هاكه اهل آن ضعيفند و مر اين ضعف را در چسبيدگى فرزندان بهشوى‏مادرها، تاثيرى مهم در ضعيف ساختن غيرت مى‏باشد تا مشقتهاى‏تربيت تحمل ننمايند، همان غيرتى كهمحض آن خداوند، نكاح راسنت‏بنهاد و زنا را حرام ساخت.

وسعت و درويشى را نيز دخلى بزرگ در آسانى تربيت مى‏باشد ووسعت از بهر اسيران از كجا ميسر گردد؟همچنانكه نظم معيشت رااگرچه با درويشى باشد، علاقه قوى در تربيت است. و معيشت اسيران،خواه توانگرباشند و خواه بينوا، تمامى - خلل در خلل و تنگى در تنگى‏است. پس در اينصورت، اسيران از تربيت‏بسى دورند.و از آن پس‏كاش مى‏دانستم كه پدران اسير، تحمل مشقت تربيت از چه همى كنند.زيرا كه اگر فرزندان خويشنورانى كنند، در حق ايشان گناه كرده‏اند،براى آن كه احساس آنها را قوت داده به بدبختى ايشان افزوده، بلارابدانها توشه داده‏اند و اينرو عجبى نباشد اگر اسيرانى كه بقيه ادراكى‏درايشان باشد، فرزندان خود، مهملگذراند تا موج ابلهى ايشان رابه هر سوى خواهد برد.

و چون فكرت كنيم كه اسير در خانه درويشى، چگونه برآيد وتربيت‏شود، چنان يابيم كه نطفه او با بدبختى وزبونى پدر و مادر، بسته‏گردد. و از آن پس چون در حال جنينى حركت كند، بدخويى مادر را به‏حركت آورده،مادرش دشنامش دهد، يا دردهاى زندگانى او را افزون‏ساخته بزندش. و چون اندكى بزرگتر شود، مكان او بر وىتنگى گيرد;چه به‏سبب خمول مادر، با خميدگى خو كرده باشد. يا از بدبختى وتنگى معاش، كوچك و نزار برآيد.و چون متولد گردد، از روى‏صرفه‏جويى و نادانى در قنداقش پيچد، پس چون از دردناكى گريه كند،دهانش را باپستان خويش فرو بندد. يا به‏واسطه حركت دادن گهواره،سرش را بدوار آورده، نفسش قطع نمايد. و چون بيمارشود به‏واسطه‏نداشتن مؤونه و عجز از رجوع طبيب، مخدرى همچون افيون بدونوشاند و بعد از آن كه از شيرباز گرفته شود، به‏سبب غذاى فاسد،معده‏اش تنگى گرفته، مزاجش به فساد گرايد.

پس اگر عمرش طولانى باشد و به جوانى رسد، به‏واسطه تنگى‏خانه از ورزش و بازى ممنوع باشد. و چونچيزى بپرسد و فهمى طلبداو را برانند و لطمه زنند كه پدر و مادرش را خلق تنگ باشد. و بعد ازآن كه پايشقوت يابد و از در خانه بيرون شود، در عوض مدرسه دركوچه‏هاى كثيف چركين، الفاظ فحش و دشنام از كودكانفرا گيرد. پس‏اگر زنده ماند او را در «مكتبى‏» يا در نزد «صاحب صنعتى‏» به شاگردى‏نهد و مقصود كلى ايشان، آنباشد كه او را از گرديدن و بيهوده دويدن‏باز بندند. و چون به‏حد جوانى رسد اولياى او بر ميخ زناشوئيشبسته‏دارند، تا از بدبختيهاى ايشان بهره برد و در حق ديگرى گناه كند;همچنانكه پدر و مادر، در حق او نمودند.و از آن پس خودش برخويش تنگ گيرد، حتى به‏جامه‏اى بسازد كه سنگينى آن جامه، او را ازآزادى حركتجسمش مانع آيد. و مستبدين نيز، بر عقل و زبان و كار واميد او تنگ گرفته فشار آرند.

و زندگى اسير، بدينسان باشد، از هنگامى‏كه نطفه است در تنگى وفشار همى دود و هنوز از يك بيمارى خارجنشده، استقبال بيمارى‏ديگر همى كند تا آن كه، مرگش را استقبال نمايد و دنيا و آخرت خود رااز دست داده، نهخود تاسفى دارد و نه كسى بر او افسوس خورد.

و مطالعه كننده را به گمان نرسد كه حالت توانگران اسير، بسى‏نيكوتر از اين‏حال است. چه ايشان اگر منغصاتعيششان فى‏الجمله‏اندك باشد، مشقت اظهار تجمل و اسباب عزت و بزرگى و مناعت، درايشان افزون است. چهاظهارات ايشان اگر اندكى از آن صحيح باشد،بسيارش دروغ است و بر دوش ايشان بارى گران مى‏باشد.

زندگى اسير، شبيه است‏به زندگانى خفته‏اى كه خواب پريشان‏بيند و روحى در زندگى او نيست; چه زندگانىكه وظيفه او مجسم‏ساختن مندرسات جسم باشد، او را علاقه به حفظ لوازم آدميت نيست.و اگر نه اين بود كهدر عالم كون چيزى نيست كه تابع نظام كلى نباشد،حتى ريزه‏پاشهاى طبيعت همچون صدف كه اسبابهاى نادرازو بدست‏شود، هرآينه حكم مى‏كرديم كه: زندگانى اسيران، محض بيهودگى‏است نه شبيه بيهودگى.

اما با وصف اين، دقت عميق ما را فايده دهد كه اسيران را درمقاومت‏با فنا، قانونهاى غريب است كه ضبط آنهاامكان ندارد. جزاين كه اسير، آنها را با پستان مادر فرا گرفته و بر آنها تربيت‏يافته وبرحسب حاجت‏خود نيز درآنها بيفزوده و هر آنكس در دانستن آن‏قوانين ماهر باشد، در مطابق كردن آنها با اعمال نيز مهارت دارد. ودرميدان زد و خورد بقاء موفق باشد.

و كسى كه از اينها عاجز است‏به‏زودى فانى شود، به‏خصوص‏چون عجز او از جهت زبان‏آورى يا بزرگى نفس، ياقوت احساس، ياجرات قلب باشد كه لامحاله هلاك شود.

قوانين زندگانى اسير همان است كه مقتضى احوالات او است; واو را مجبور ساخته تا احساسات خويش، با آنهامطابق نمايد و تدبيرنفس خود به‏موجب آنها كند. مثل اين كه درمقابل كبريا و جبروت،فروتنى و كوچكى اظهاردارد و شدت را با ملايمت تعديل نمايد. وچيزى كه از او طلبند پس از اندك ممانعتى عطا كند. و سياست‏سستىوسختى را استعمال نمايد. و با شكايت از حاجتمندى، كسب كند. و مال‏را با پنهان داشتن حفظ كند. و لغزشهاىمستبد را ناديده انكارد. و ازآنچه شنود خويشتن كر سازد. و اظهار نداشتن نكويى كند. و علم را به‏تجاهل مستورسازد. و عقل را به ابلهى فرو پوشد. و هر كار نيكى به‏مستبد منسوب سازد; مثلا اگر از قبيل باران باشد، نسبت‏بهيمن او دهد- و هر شرى كه روى دهد، از روى استحقاق خود و ابناى جنسش داند.و چون مطالبه حقى خواهد،از روى عجز و الحاح طلب كند.

و غير اينها از قانون اسيران، كه اگر رؤس مسائل آنها را بيان كنيم‏خواننده را ملالت گيرد تا به تفصيلات آنهارسد.

اينها بجاى خويش، ولى چيزى كه اسير از آن بيش از هر چيزترسد آن است كه: اثر نعمت‏خداى تعالى، در مال ياجسم او ظاهر شودو جاسوسان را چشم بر آن افتد! و اصل عقيده چشم بد، نيز از همين‏بوده. يا اين كه او را درعلم يا جاه و رتبه، يا در نعمتى مهم، شانى ظاهرگردد و حسودان به نزد مستبد از او سعايت نمايند. (و اصل شرحسد كه‏از آن پناه به خداى برند همين بوده) و گاهى نيز بيچاره اسير، در حفظچيزى كه پنهان داشتن او ممكننباشد همچون: زن نكو روى، يا اسب‏گران‏قيمت، يا خانه بزرگ خوب، حيلت ورزد.

و او را نسبت‏بدشگونى محافظت نمايد و اصل بدشگونى از اين‏بوده كه گفته‏اند: بدشگونى، در قدم زنان وپيشانى اسبان و آستانه خانه‏است.

و خود از آنچه ذكر شد، به‏وضوح پيوست كه تربيت صحيح درعهد استبداد، نه مقصود است و نه مقدور، مگرآنچه با بيم دادن از شرستمكاران واقع شود. و اين نوع تربيت موجب كنده شدن دل است نه‏مايه تزكيه نفس. چهعلماى اخلاق و سياست، اجماع كرده‏اند كه: درمقام تربيت، با دليل ساكت نمودن بهتر از نويد دادن است، تا چهرسد به‏بيم دادن. و بر همين قاعده، قول خود را بنا نهاده‏اند كه (مدرسه‏ها گناه‏هارا اندك سازد نه زندانها) چهمعلوم داشته‏اند كه قصاص و عقاب، دربازداشتن نفوس كمتر فايده بخشد. همچنانكه حكيم عرب سروده:

لاترجع الانفس عن غيهامالم يكن منها لها زاجر

نفسها زگمراهى بازگشت كى داردتا نباشدش از خويش آميخته نفس باز آرد؟

و هر كس در اين قول خداى تعالى نيكو تامل نمايد كه فرموده:«ولكم في القصاص حيوة يا اولى‏الالباب‏» (11) -ملاحظه كند كه معنى قصاص‏در لغت مساوات است و در قرآن كريم و ساير كتب آسمانى با دقت نظرنمايد ومتابعت مسلك انبياء عظام عليهم السلام پيشنهاد سازد واضح‏بيند كه مواظبت راه هدايت نخست‏به ساكتنمودن، پس از آن نويداخروى يا دنيوى، و بعد از اينها ترسانيدن از عذاب آخرت و بستن‏درهاى نجات را به‏كلىبر آنها.

و اما تربيتى كه گم گشته ملتها، مى‏باشد و نبودن او در مشرق‏مصيبت عظمى است، تربيتى باشد بر اين ترتيبكه نخست، عقل را ازبهر تميز دادن آماده سازند. و بعد از آن از بهر نيكو فهميدن و ساكت‏نمودن. و بعد از آنمشق و عادت دادن. و بعد از آن به‏خوبى اقتدا جستن‏و مثال آوردن. و بعد از آن مواظب و مستمر در كار بودن،مهيا نمايند.

پس در صورتى كه به‏سبب ممانعت طبيعت استبداد، اميدى درتربيت عاميان بر اين اصول نبود، خردمندانىكه بدان مبتلا باشند، چاره‏ندارند جز اين كه نخست‏سعى نمايند تا مانعى كه بر عقلها فشار همى‏آرد، برطرفسازند. و بعد از آن مواظب تربيت‏شوند; چه در آن هنگام،ايشان را امكان دارد كه نسلا بعد نسل تربيت رادريابند و توفيق باخداى است.

پى‏نوشتها:

1) همانطورى كه كواكبى خود توضيح مى‏دهد منظور وى از اينگونه عبادات، «عبادات مجرده ازخلوص‏» وآگاهى است وگرنه‏به همراه اين دو صفت، سخت‏با استبداد منافات و مباينت دارد.

2) سوره عنكبوت، آيه 45.

3) المحجة البيضاء، جلد2، صفحه 123.

4) شهاب الاخبار، ص 21، حديث 126. بحار، ج 6، ص 154، حديث 9. كافى، ج 2، ص 250،حديث 7.

5) نهج الفصاحه، ص 25، حديث 136.

6) البته اين احاديث‏سلب تكليف و مسؤوليت از مؤمنان نمى‏نمايد، بلكه آنان را به صبر و بردبارى‏در برابرمشقتها و مصيبتها فرا مى‏خواند.

7) مجمع‏الزوائد و منبع الفوايد، ج‏4، ص‏63، با اندك تفاوت.

8) سوره هود / 18.

9) سوره بقره / 193.

10) شهاب الاخبار، صفحه 137، حديث 759.

11) سوره بقره، آيه 179.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation