بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب طبایع الاستبداد یا سرشتهای خودکامگی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     02 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     03 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     04 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     05 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     06 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     07 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     08 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     09 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     10 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     fehrest - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
 

 

 
 

استبداد با ترقى

حركت، سنتى معمول در آفريدگان باشد كه پيوسته به آئين برآمدن وفرو رفتن، مستمر است. پس ترقى،ركت‏حيات است; يعنى: حركت‏برآمدن است. و مقابل او فرو شدن باشد كه حركت موت يا پراكنده‏شدن يااستحاله و انقلاب است. و اين سنت، همچنانكه در ماده واعراض آن كارگر است، در كيفيات و مركبات آن نيز،كارفرما باشد.

و قول شارح اين مطلب، اين آيه است كه: «يخرج الحي من الميت‏ويخرج الميت من الحي‏» (1) و نيز اين حديث كه: «ماتم امر الا وبدا نقصه‏»يعنى هيچ امرى تمام نگردد، جز اين كه نقصش عيان شود. و نيز اين‏سخن ايشان، كهگفته‏اند: «التاريخ يعيد نفسه‏» يعنى تاريخ خود را عوددهد. (2) و اين حكم، كه گفته‏اند: «حيات و موت دو حقطبيعى‏مى‏باشند.»

و اين حركت، در برآمدن يا فرود شدن لازم نيفتاده كه تا انتها سيرنمايد، بلكه شبيه است‏به ميزان الحراره كه هرساعتى در يك درجه‏باشد و اعتبار در حكم، بدان سوى است كه غالب باشد.

پس چون در ملتى بنگريم كه آثار حركت ترقى بر افراد آن غالب‏است، از بهر آن ملت‏حكم به حيات نماييم. و هرزمان كه عكس اين‏مى‏بينيم، حكم به موت آن ملت كنيم.

از اين جهت كه ملت، عبارت از مجموع افرادى باشد كه ايشان رانژاد، يا وطن، يا لغت، يا دين، جمع نمايد.همچنانكه بنا، عبارت ازمجموع گچ و خاك و آجر و ساير مصالح است.

پس هرگاه يك فرد واحد از ملتى ترقى كند يا فرو شود، درمجموع آن ملت اثر كند. همچنانكه اگر پشه‏اى بركنار كشتى عظيم‏نشيند، او را سنگين سازد و بدانسوى ميل دهد. اگرچه اين معنى بامشاعر، ادراك نشود.

ترقى حياتى، كه انسان به فطرت خويش در پى آن سعى نمايد،نخست ترقى جسم است از روى صحت و لذت. ازآن پس، ترقى درتركيب خانواده و قبيله مى‏باشد. بعد از آن، ترقى در قوت با علم و مال‏است. سپس، ترقى درصفات و اخلاق است‏به خصال و مفاخر.

و در اينجا نوعى ديگر از ترقى باشد كه متعلق به روح است و اوآن است كه انسان، حامل نفسى باشد كه او راالهام نمايد به آن: كه بعد ازاين حيات او را حياتى ديگر است كه به توسط نردبان رحمت وحسنات، به سوى آنترقى نمايد. پس از اينرو، اهل دينها ايمان به‏انگيخته شدن يا تناسخ دارند و اميد مكافات و بيم مجازات،درايشان‏باشد. و اشخاصى كه از قبيل طبيعيان باشند، فقط اهتمام به زندگانى‏تاريخى دارند كه نام نيك يا زشتايشان بماند.

و اين ترقيها به تمام انواعش پيوسته انسان درپى آن سعى نمايد،مادامى‏كه مانعى غالب در مقابل او درنيايد كهاراده‏اش را سلب كند. واين مانع، «قضا» يا «قدر» حتمى است كه در نزد بعضى عجز طبيعى‏ناميده شود يااستبداد ميشوم است.

اما قضا و قدر، گاه باشد كه سير ترقى را لحظه‏اى مانع آمده، از آن‏پس رها سازد تا به ترقى باز گردد، ولىاستبداد، سير را از ترقى به‏انحطاط واژگون سازد، و از پيش رفتن به واپس آمدن و از رستن به‏نيستى بدل كند;همچون طلبكار بخيل، ملازم ملت‏باشد و در روزگارطولانى، كارها كند كه وصف بعضى از آنها در بحثهاىپيشين بگذشت،كارها بر سر ملت آرد كه ايشان را به درجه حيوانات زبان بسته برساند تاايشان را غير از حفظحيات حيوانى فقط، اهميتى ندهد. بلكه همين‏حيات پست‏حيوانى ايشان، نيز از بهر استبداد مباح باشد يا بهطريق‏آشكار يا در پنهانى. و گاه نيز باشد كه كار استبداد با ملت‏بدانجا رسد كه‏ميل طبيعى او را از طلب ترقى،به طلب پستى بازگرداند، به قسمى كه‏اگر بخواهند مرتبه‏اش بلند سازند ابا ورزد و دردناك شود،همچنانكه‏چشم دردناك از روشنايى آسيب بيند. و چون به آزادى الزامش نمايندبدبخت گردد و بسا باشد كهفانى شود; مانند چارپايان كه عنانشان رهاسازند. دراين وقت استبداد، صفت زالو حاصل نمايد و در مكيدنخون‏ملت، مكان خوش كند و دست‏باز ندارد تا ملت‏بميرد و او نيز به مردن‏ملت مرده باشد. و گاه نيز حركتترقى و انحطاط، در امور زندگانى‏انسان بدينسان وصف شود كه مانند حركت كرم است كه بر خويش‏پيچيدهپيش مى‏رود. و اين به‏جهت آن باشد، كه چون انسان متولدگردد، در حركت و ادراك از هر حيوانى عاجزتر استو بعد از آن‏شروع به سير نمايد، گاهى مطلوبهاى نفسى و عقلى او را پيش برد وگاهى به‏سبب موانع طبيعى ومزاحمت، درهم پيچد. و سر اين معنى كه‏كه (خير و شر به نوبت دچار انسان گردد) همين است. و نيز معنىآنچه‏در قرآن كريم وارد شده كه خداوند مردمان را به خير و شر مبتلا سازد،همين باشد. و نيز اين خبر كه: «انالخير مربوط بذيل الشر والشر مربوط بذيل‏الخير» يعنى همانا خير بازبسته به دامان شر، و شر، بازبسته بهدامان خيراست، بر اين معنى لالت نمايد. و قول حكما كه گفته‏اند: انتقام به اندازه‏نعمت‏باشد و عزيمت‏بقدرهمت آيد. و درميان بدبختى و خوشبختى،جنگ به نوبت است. و خردمند آن باشد كه از مصيبت‏خويش فايده،برد، و زيرك آن باشد كه از مصيبت‏خويش و ديگرى بهره گيرد; همه‏دلالت‏بر اين معنى دارد.

چون اين معنى مقرر گرديد، پس بايد دانست كه راه انسان‏به سوى ترقى مى‏باشد مادامى‏كه دو بال پيش رفتن وپيچيده شدن، دراو برابر باشد. همچون برابرى ايجابى و سلبى دو قوه الكتريك.همچنانكه چون طبيعت‏يامزاحمت‏بر او غالب آيد، راهش به سوى‏واپس آمدن باشد و از آن پس در پيش رفتن. اگر عقل بر نفسشغالب‏شود، روى او به جانب حكمت‏خواهد بود. و اگر نفس بر عقل غالب‏آيد، رو به سوى گمراهى دارد. اما پيچيدهشدن هرگاه معتدل باشد،انسان را در كار دارد; ولى چون قوى باشد او را هلاك نمايد و حركتش‏ساكن كند. واستبداد ميشوم كه ازو بحث همى كنيم پيچيده و فشاردهنده و ساكن كننده حركت است و بيچارگان بدانمبتلا باشند.

اسيران استبداد، به‏خصوص درويشان ايشان همگى بيچارگانندكه حركتى درايشان نيست. زندگانى ايشان، باادراك پست و احساس‏پست و اخلاق پست‏باشد، و ملامت ايشان، به غير از زبان ارشاد، بسى‏ستمكارى است. وچه نيكو گفته كسى، كه حال ايشان را به كرمى در زيرسنگ تشبيه نموده. و چه شايسته است كه ملامتگران رادل برايشان‏سوخته سعى نمايند تا سنگ از روى ايشان بردارند، اگرچه با نوك‏ناخنها ذره ذره خاك بركنند.

تمام حكما اجماع نموده كه: مهمترين اعمالى كه بر دستگيران‏ملتها و اشخاصى كه روح جوانمردى و شرارهحميت در ايشان‏مى‏باشد و اشخاصى كه مى‏دانند وظيفه ايشان در مقابل انسانيت‏چيست، واجب است كه سعىنمايند تا فشار را از عقل بيچارگان‏برگيرند تا در راه نمو خويش روان گردد و ابرهاى خيالات كه باران‏ترسمى‏بارند برطرف نمايند.

چون ذكرى از «ملامت ارشادى‏» درميان آمد، چنان به‏خاطرم‏رسيد كه ترقى و انحطاط را در نفس مصور سازم،تا انسان خردمند راچگونه سزاوار است كه زحمت‏بيدار ساختن قوم خويش بكشد وچگونه ايشان را ارشاد نمايد،تا بدانند كه خلقت ايشان نه از بهر آن شده‏تا بر فروتنى و پستى شكيب ورزند. پس ايشان را يادآورى نموده‏قلوبايشان را با اينگونه خطابه‏ها در حركت و جنبش آرد.

هان اى رفيقان ! سوگند با خداى كه من خود ندانم آيا درميان گروه‏زندگان هستم تا ايشان را «سلام عليكم‏»تحيت گويم يا اهل قبرستان رامخاطب دارم تا ايشان را به «عليكم السلام‏» تحيت گويم و از بهر ايشان‏طلبرحمت نمايم؟ اى رفيقان! شما نه زندگان كاركن هستيد نه مردگان‏آسوده، بلكه در برزخ ميان اين دو رتبه همىباشيد كه نام او زندگانى‏نباتى است و تشبيه آن به عالم خواب صحيح است.

اى رفيقان! خدايتان راه نمايد، اين چه بدبختى طولانى است‏حال‏آن كه مردمان در نعمتهاى هميشگى و عزتگرامى همى گذرانند؟ آيانمى‏نگريد اين عقب ماندن چيست كه هر قومى هزار منزل از شما پيش‏افتادند بهحدى كه ديگر بعد از شما عقب مانده نمانده؟ آيا اين چه‏فروتنى است كه همه مردم در اوج رفعت اندرند؟ آياغيرت نمى‏بريد؟

اى رفيقان! خدايتان از شر، پاس دارد. شما از اين مقام دور هستيدكه خود اختراعى كنيد و مردمان ديگر به شمااقتدا جويند، بلكه مبتلا به‏درد تقليد و پيروى در هر فكر و كارى همى باشيد، چون به درد تقليد به‏ديگرانمبتلائيد، پس در همه چيز تقليد نماييد الا در صفات پسنديده،ايشان را تقليد ننماييد. آيا دين چه شد؟ تربيتچه شد؟ احسان كجارفت؟ غيرت در كجاست؟ ثبات چه چيز است؟ بهم‏بستگى در نزدكيست؟ آزادگى كجاافت‏شود؟ جوانمردى چه شد؟ نخوت چگونه‏شد؟ فضيلت كو، مواسات كو؟ آيا مى‏شنويد يا آن كه مرده يابخواب‏سنگين اندر شده‏ايد.

اى رفيقان! خدايتان عافيت‏بخشد. اين خواب گران تا كى و تا چندبر بستر سختى و بالش نوميدى همى گرديد؟اگرچه چشمان شما بازاست ولى خود به خواب اندريد. همانا شما را ديدگان همى باشد ولى‏نابينا هستيد، وهمچنين باشد; چه چشمان نابينا نشود بلكه دلها درسينه‏ها نابينا گردد; همچنانكه شما را قوه شنوايى و بوييدنو چشيدن وسودن است ولى خود خبر نداريد كه لذت كدام است و درد كدام؟ هماناشما را سرهاى بزرگ همىباشد ولى از خيالات، ترس انگيزتر گرديده.و شما را نفسها باشد، و ليكن قدر و مقام آن نشناسيد.

اى رفيقان! خداى، نادانى را بكشد كه دلها را پر از هراس كند ازناچيز، و بيمناك سازد از هر چيز، و سرها راآكنده و پر سازد از نادانى وتشويش. آيا اين نادانى نيست كه گويا شيطان و جن شما را آسيب‏رسانيده تا از سايهخويش همى ترسيد و از قوت خود هراس داريد و ازخويش بر خويش لشكر همى كشيد تا بعضى بعضى را بهقتل رسانند،از بيم مرگ خويشتن به مرگ درافتيد و آن را طول عمر پنداريد. در تمام‏عمر; فكر خويش در دماغ،و نطق خود در زبان، و احساس خويش دروجدان، حبس كنيد از بيم آن كه روزى چند ستمكاران پاهاى شمارامحبوس دارند؟

اى رفيقان! به خدايتان پناه دهم از فساد راى، و ضايع ساختن حزم،و فقدان اعتماد بنفس، و گذاشتن كارخويش به ديگرى. آيا در اين معنى‏اثرى از رشد همى بينيد كه انسان، وكيلى از جانب خود تعيين نمايد واو راتصرف مطلق بخشد در مال و كسان و عيال خود و او را حكومت‏دهد در زندگى و شرف خود، و تاثير بر دين وفكر شما نمايد. و پيش ازوقت، نيز از هر بلهوسى و خيانت و اسراف و اتلاف، او [ را ] عفونماييد؟ يا اين كار رانوعى از ديوانگى دانيد كه انسان بر خويش ستم‏روا دارد؟ آرى هرگز خداوند بر آدميان به چيزى ستم ننمايدولى‏آدميان خود بر خويشتن ستم كنند.

اى رفيقان! خدايتان بهبودى بخشد. همانا شايد امروز ملامت و بيم‏دادن سودى دهد، اما فردا كه قضا حلولنمايد از بهر شما چيزى بجزگريه و ندبه باقى نماند. پس تا كى خود را فريب دهيد؟ و تا چند در كارسست‏باشيد؟و تا كى دست از كار بداشته‏ايد؟ آيا اين فروتنى شما راخوش افتاده و همى خواهيد كه با شما تا قبرتان همراهباشد؟ يا با خودپيمان نهاده‏ايد كه غفلت‏حيات را به ممات متصل سازيد و پيش از صبح‏محشر از اين بيهوشىبهوش نياييد؟

اى رفيقان! خدايتان رحمت كند. اين چه حرص است‏بر اين‏زندگانى بدبختانه پست كه ساعتى مالك آن نيستيد؟ اين چه حرص‏است‏بر آسايش موهوم، در صورتى‏كه زندگى شما پر زحمت و تعب‏مى‏باشد؟ آيا شما در اينشكيبايى بر ذلت فخرى است‏يا اميد اجرى؟ نه‏سوگند با خدا! بد گمان كرده‏ايد; چه تا زنده هستيد جز قهرنبينيد و بعداز مرگ، زشت از شما به يادگار ماند. زيرا كه نه كسى را فايده رسانيديدو نه فايده برديد، بلكه آنچهاز پيشينيان به شما ارث رسيده تلف‏ساختيد و بد واسطه از بهر خلف شديد.

اى رفيقان! هم اكنون بازرگانان و تجار، از هر سوى روى به سوى‏شما نهاده‏اند، اگر شما را بيدار يابند همچونهمسايگان با شما معامله‏نمايند و مانند همسران رفتار كنند. و اگر خفته و بى‏شعورتان بينند،اموال شما بربايندو سرزمين‏تان نيز از دست‏بدر كنند و حيلت ورزند تاشما را زبون ساخته بربندند و از بهر خويش چارپاى گيرند.در آنوقت‏اگر حركت كردن خواهيد، قوت نياريد. و تمامى درها را بر روى خودقفل زده‏ايد و راهها را بسته يابيد;نه نجات ممكن باشد نه راه برون‏شدن از هلكات.

اى رفيقان! خداى مصيبت‏بر شما آسان نمايد! از نادانى شكايت‏همى كنيد و با وصف اين، نصف مصارف دودنمودن خود را، بر تعليم‏و معارف صرف نكنيد. از حكمرانان شكايت نماييد; در صورتى كه‏امروز ايشان از خودتانمى‏باشند، در اصلاح ايشان سعى نداريد. ازعدم پيوستگى شكايت كنيد و حال آن كه از چند وجه پيوستگىداريدو در محكم ساختن آن، فكر ننماييد. از درويشى شكايت داريد وحال‏آن كه او را سببى جز كسالت نباشد.اميد صلاح داريد، درصورتى‏كه بعضى از شما بعض ديگر را فريب همى دهيد و در حقيقت كسى راغير از خودتانفريب نداده باشيد. با ادنى معيشت، رضا در داده‏ايد و آن‏را قناعت نام نهاده و كارهاى خويش از سست رايىمهمل گذاشته و آن‏را توكل همى ناميد. و از جهل خويش، اسباب را به قضاى الهى مشتبه‏سازيد و ننگ و فسادكار خود را بر قدر حوالت كنيد. سوگند با خداى‏كه آدمى را حال بدينسان نباشد.

اى رفيقان! خداى از شما در گذرد! بر قدر ستم روا نداريد و ازغيرت نعمت دهنده جبار بيم كنيد. آيا شما را آزادخلقت نفرموده كه‏جز نور و نسيم سنگينى نداشتيد؟ خودتان ابا ورزيديد تا ستم ضعيفان‏و قهر توانايان بر دوشكشيديد. اگر يك تن از بزرگان شما بخواهد، تاكره ارض بر دوش كوچك شما بنهد، همان دم پشت‏خويش از بهراوخم سازيد. و اگر بخواهد بر او سوار شود، فورا اطاعت نموده وسر به زير افكنيد. آيا منشا اين، كوچكى و خوارى، و ضعف اطمينان‏شما بر خودتان نيست؟ گويا از تحصيل آنچه زندگى بدان برپاى باشدعجز داريد! و حال آن كهلقمه‏اى چند از نباتات و گياه‏ها كفايت است كه‏آدمى قوت نموده زنده باشد و او را نيز خلاق حكيم بهضعيف‏ترين‏حيوانات عطا فرموده. پس از چه روى هر يك از شما خود را بجاى‏كودكى قرار داده، كه هرآنچه ازبزرگ خود خواهيد جز با فروتنى وگريه نستانيد؟ يا همچون پيرى فرتوت، كه حاجت‏خود را بجزچاپلوسى و دعادرنيابد؟

اى رفيقان! خداوند بدى را از شما برگيرد! اين تفاوت ميانه افرادشما چه چيز است؟ كه خداوند همگى را دربنيه و قوت و در طبيعت وحاجت، همسر يكديگر آفريد، هيچيك را بر ديگرى فضيلتى نيست،مگر به صفاتنيكو و درميان شما خدايى و بندگى قرار نداده! سوگند باخداى، درميان بزرگ و كوچك شما به جز برزخى ازخيال نيست - وهر گاه كوچك موهومى و عاجز موهومى، بداند كه در دل بزرگ چه‏ترسى از او اندر است، هرآينهاشكال زايل گردد و امرى كه در اواختلاف و در او بدبخت‏شده‏ايد خواهد گذشت.

اى رفيقان! خدايتان شما را از راه يافتگان كند! همانا نياكان شماجز از بهر خداى، پشت‏خم ننمودندى و شما بهسجده اندر شويد تاپاى صاحب نعمتان ببوسيد، اگرچه آن نعمت لقمه‏اى بيش نيست كه‏آغشته به خون برادرانشما همى باشد! بزرگان و نياكان شما در قبرهاراست و با عزت به خواب خفته‏اند و شما كه زنده هستيد هموارهگردن‏خم داريد! چارپايان همى خواهند كه قامت ايشان راست‏شود و شما ازبسيارى خضوع و فروتنى نزديكاست چارپايان شويد! نباتات هرروزه برويند و طلب بلندى كنند و شما روزبروز در طلب پستى همى‏باشيد! درنخست از زمين برآمديد تا بر پشت او باشيد و شما حرص‏همى داريد كه در جوف زمين فرو رويد! اگر مطلبشما همين است‏اندكى صبر كنيد كه ديرزمانى در جوف زمين خواهيد خفت.

اى رفيقان! خدايتان رهنماى باشد! چه زمان، قد شما راست گردد ونظر شما از زمين به‏سوى آسمان برآوردهشود و نفس شما به بلندى‏مايل گردد، تا هر يك به ذات خويش استقلال يابيد و اراده و اختيارخود را مالك شويدو بر خداى خويش وثوق آريد و بر احدى از خلق‏خداى تكبر ننماييد؟ همچون تكيه‏اى كه شخص غصب كننده برمال‏شخص غافل، و شخص بيكاره بر كاركن دارد. بلكه بر بدل گرفتن وعوض دادن تكيه داشته باشد. و در اينهنگام حكم ضمانت روزى وقضاى الهى بر شما ظاهر گردد تا به نعمت‏خداى سبحان با يكديگربرادر شويد.

اى رفيقان! خداوند مصيبتها از شما دور دارد و شما را به عاقبت‏كارها، بينا سازد! خود مى‏دانم كه ستمكارى،دستهاى شما را بربسته ونفسهاى شما را تنگ نموده، به حدى كه نفوس شما كوچك شده و اين‏زندگى در نزدشما خوار گرديده، به‏زحمت و كوشش ارزش نداده وخود باكى نداريد كه زنده بمانيد يا بميريد! ولى برگوييد ازچه روى به‏اين شدت به حكم ستمكاران تن در داده‏ايد، حتى در مردن؟ آيا اينقدراز بهر شما اختيار نباشد تابدانسان كه خود خواهيد بميريد نه بدانسان‏كه ستمگران خواهند؟ آيا استبداد اراده شما را حتى در مرگ نيز ازشماسلب نموده؟ نه سوگند با خداى! همانا من اگر مرگ بخواهم، چنان‏بميرم كه خود خواهم، با لئآمت‏ياكرامت، با اجل خويش يا به‏شهادت.چه چون ناگزير مردن بايد، پس اين ترس از بهر چه باشد؟ و چون‏مردنخواهم اگر امروز بود به از فردا، و بر دست‏خودم نه بر دست‏ديگرى.

و طعم الموت في شى‏ء حقيركطعم الموت في شى‏ء عظيم

مزه مرگ را بكارى خردهمچو كار بزرگ بايد برد

اى رفيقان! به خدايتان سوگند همى دهم! آيا راست نگفته‏ام اگربگويم: همانا شما مرگ را دوست نداريد، بلكه برحيات حريص همى‏باشيد ولى راه را نمى‏دانيد و از مرگ به سوى مرگ همى گريزيد؟ چه‏اگر راه بلد بوديدمى‏دانستيد كه فرار از مرگ، مرگست - و طلب مرگ،زندگى مى‏باشد; همچنانكه ترس از رنج، رنج است; و اقدامبر رنج،آسايش است. و آزادى شجره خلد و آبيارى او قطره‏هاى خون ريخته‏شده است. همچنانكه اسيرى، درختزقوم، و آبيارى او; نهرها از خون‏مخلوقات خفه شده مى‏باشد.

اى رفيقان! و مرادم مسلمانان شماست. پيمبر كريم شماعليه‏الصلوة والتسليم فرمود: «لتامرون بالمعروفولتنهون عن المنكراو ليستعملن الله عليكم شراركم فليسومونكم سوءا العذاب‏» (3) يعنى بايد امر به‏معروف و نهىاز منكر پيشه خويش سازيد و گرنه خداوند بدكاران‏شما را بر شما حكمران سازد تا شما را به عذاب مبتلا سازد. ونيزفرموده: «من راى منكم منكرا فليغيره بيده وان لم يستطع فبلسانه وان لم يستطع‏فبقلبه وذلك اضعفالايمان‏» (4) يعنى هركس از شما كارى برخلاف بيند، بادست‏خويش آن را تغيير دهد، و اگر نتواند، با زبان خود، واگر نه با دل‏خود، و اين ضعيف‏ترين درجات ايمان باشد.

و شما خود آگاهى داريد كه امامان و پيشوايان مذهبهاى شما،اجماع دارند كه بدترين منكرات پس از كفر،ستمكارى باشد كه در ميان‏شما فاش گرديده و از آن پس كشتن آدمى است و از آن پس... و از آن‏پس... و نزددانشمندان شما اين معنى واضح گرديده كه تغيير منكر بادل، آن باشد كه كننده آن فعل منكر را، در راه خدادشمن دارند. پس‏بنابراين، هركس ستمكارى را جز از روى اضطرار معامله يا همراهى‏نمايد، اگرچه به سلامكردن بر او باشد، درجه ضعف ايمان را نيز ازدست‏بداده. و نداشتن درجه ضعف ايمان، عبارت است از نيستىايمان‏در او. پس نتيجه آن باشد كه عياذا بالله ايمان ندارد.

و گمان نمى‏برم كه از اين مطلب بى‏خبر باشد كه كلمه شهاده ونماز و روزه و حج و زكوة، تمام اينها با نداشتنايمان سودى ندهد. جزاين كه چون بدون ايمان بدين اعمال قيام نمايند، از روى عادت و تقليدبلهوسانه مال ووقت‏خويش ضايع كرده‏اند.

از قرار اين مقدمات، اگر شما مسلمان باشيد، دين شما را مكلف‏همى كند و اگر خردمند هستيد، عقل وكمت‏بر شما لازم نموده تابه‏قدر قوت، امر به معروف و نهى از منكر نماييد و اقلا ستمكاران وزشت‏كاران را،دشمنى در دل نماييد. گمانم آن است كه اگر اندكى تامل‏نماييد، اين داروى آسان ميسر را، براى نجات از آنچهشكايت همى‏كنيد كافى بينيد. و خود اداى اين واجب، بر هر فردى از شما واجب‏است. اگرچه تمام مسلمانان آنرا مهمل گذاشته‏اند و اگر نياكان پيشين‏شما بدان قيام كرده بودند بدين درجه از خوارى نمى‏رسيديد.

اى رفيقان! و مرادم آنان است كه زبانشان عربى است ازغير مسلمانان! شما را دعوت همى كنم كه بدكاريها وكينه‏ها فراموش‏سازيد و از آنچه پدران و نياكان كرده‏اند، درگذريد. چه همان كه بردست آشوب‏طلبان واقعشده‏ايد، كافى باشد. و من شما را از آن برتردانم كه با وصف نور عقل و سبقت در تعلم، وسائل اتحاد را ندانيد.اينك امتهاى استراليا و امريكا مى‏باشند كه علمشان راهنمايى كرد تاراههاى چند و اصول راسخ، از بهر اتحادوطنى نه دينى، بدست‏آوردند، و اتفاق جنسى نه مذهبى، حاصل كردند. و پيوستگى سياسى نه‏ادارى يافتند. (5) پس ما را چه رسيده كه فكر نكنيم تا يكى از اين راهها ياشبيه آن را متابعت نماييم؟

و خردمندان ما گويند: اى عجميان و بيگانگان كه بغض و كينه‏هاهمى برانگيزيد! ما را واگذاريد تا كار خودتدبير كنيم، با جستجو حال‏يكديگر بازدانيم و برادرانه همديگر را رحمت آريم و در سختى‏مواسات جسته، درخوشى به حكم «انما المؤمنون اخوه‏» مساوى باشيم.ما را واگذاريد تا زندگى دنياى خويشتن تدبير نموده و بريك كلمه،همگى به مساوات جمع آييم. همانا آن كلمه اين است «زنده باد ملت،زنده باد وطن‏» زندگى كنيم،آزادان و عزيزان!!. (6)

شما را همى خوانم و مخصوصا نجباى شما را! تا بينا شويد و راه‏بينيد كه كارتان به كجا خواهد رسيد؟ آيا چنيننيست كه مطلق‏مسلمانان برادر دينى خود را به قدر اروپايى خوار نشمارد؟ هم اينك‏اروپايى است كه مادىولامذهب است و چيزى به‏جز كسب نداند! پس‏اگر اظهار برادر دينى با ماها نمايد، مقصودى جز فريب دادن ما ودروغ‏ندارد. اينك فرانسويان هستند، كه اهل دين را همى رانند و همى‏خواهند دين را بكلى فراموش كنند; پسادعاى دين‏دارى ايشان درمشرق، مانند صفير صياد است در پس دام.

غربى از شرقى در علم و ثروت و عزت، بسى برتر است; پس‏چون با شرقى هم‏وطن گردد، بر وى بالطبع سيادتو آقائى خواهدداشت. اما مشرقيان درميان خودشان نزديكند با يكديگر و هيچيك‏ديگرى را مغبون ننمايد.غربى عالم است تا چگونه سياست نمايد وچگونه از شما بهره گيرد و چگونه اسير سازد و چگونهمخصوص‏خويش دارد. پس هر زمان در شما استبداد بيند، كه خيال همسرى وپيش روى ازو همى كنيد، عقلهاىشما را بفشارد تا مقدارى بسيار از اوعقب مانيد. همچنانكه دولت روس بابولونيان و يهود و تاتار كند وهمچنانكهاين حال دولتهاى غربى صاحب مستعمرات است.

غربى هر مقدار در مشرق درنگ نمايد، از اين صفت‏خارج نشودكه تاجرى سوداگر است و نهال مشرق را همىگيرد تا در وطن خودش‏غرس نمايد و پيوسته به آن افتخار كند و از بهر چمنهايش ناله اشتياق‏كشد. - زمانى برهولنديان در هند و جزاير آن، و بر روس و قازان،بگذشت، مثل اين كه ما در اسپانيول اقامت داشتيم و ليكن علمو آبادى‏را به‏قدر عشر آنچه ما در اسپانيول خدمت نموديم نكردند. وفرانسويان هفتاد سال پيش از اين به«الجزاير» درآمدند و هنوز اهل آن‏را اجازه خواندن يك روزنامه نداده‏اند. انگليسى را در مملكت‏خودمان همىبينيم كه گوشت مانده گنديده و ماهى پوسيده بلاد خود رابر گوشت‏بره و مرغ و ماهى تازه، ترجيح دهد. آيا بااين حالت اى‏صاحبان عقل بينا هستيد؟

و تو اى مشرق زمين با عظمت! خدايت پاس دارد! آيا ترا چه برسرآمده؟ آيا ترا چه چيز از رفتار خودتبازنشانيده؟ مگر نه زمين‏تو همان زمين باغستان و درختان پربار و سرزمين علم و معرفت‏است؟ مگر نه آسمانتو همان آسمان است كه نورها از آن صادر شودو حكمتها و دينها از آن فرود آيد؟ مگر نه هواى تو هموارهچون‏نسيم معتدل است نه ابر و مه؟ مگر نه آب تو شيرين و گوارنده است نه‏تيز و تلخ؟

خدايت پاس دارد اى مشرق! آيا ترا چه رسيده كه نظمت را مختل‏ساخته؟ و حال آن كه روزگارت همان است،وضع خويش درباره توتغيير نداده و شرح خويش با تو بدل نكرده. مگر نه هنوز منطقه‏هاى[ تو ] معتدل است وزادگان تو در فطرت و شمار، سرآمد اقران بودند.آيا نظام الهى در تو، بر عهد نخستين خويش است؟ و پيوستگىدين درفرزندان تو استوار و برپا مى‏باشد كه اساس آن بر عبادت صانع‏پروردگار نهاده شده؟ آيا شناسايى منعم،در تو حقيقتى روشن است وآفتاب آن تابيده عزت نفس را تاييد نموده، و حب وطن و حب جنس رااستوار داشته؟

خدايت پاس دارد اى مشرق! آيا ترا چه عارض گرديده كه حركتت راساكن نموده؟ آيا همچنان سرزمين تو باوسعت و پرنعمت مى‏باشد؟ ومعدنهاى تو بسيار و بى‏نياز است؟ و حيوانات تو افزون و نسل آورند؟و آبادى تو برپاى و پيوسته است؟ و فرزندانت‏به تربيت تو با خيرنزديكتر از شرند؟ آيا صفت‏حلم در فرزندانت نيست كه در نزدغيرايشان، آن را ضعف قلب نامند؟ آيا شرم ايشان نيست كه سايرين آن راجبن نام نهند؟ آيا كرم ايشان نيستكه اتلاف مال ناميده شود؟آيا قناعت ايشان نيست كه عجز نام دارد؟ آيا پاكدامنى ايشان نيست‏كه ملامتشگويند؟ آيا خوش رفتارى آنها نيست كه او را ذلت گويند؟بلى ايشان از ظلم دور نيند، ولى درميان خودشان. و ازفريب خارج‏نباشند، اما بدان افتخار ننمايند. و از زيان رسانيدن دور نيستند، امابا ترس از خداى.

خدايت پاس دارد اى مشرق! همانا از تغييرات روزگار، چيزى كه‏موجب اين همه بدبختى از بهر زادگان تو باشدنبينيم، كه تا اين اندازه‏در نزد زادگان برادرت مغرب فروتنى كنند. پس از چه روى چنين‏شدى كه اگر برادرتمغربى مدد خويش را با مصنوعات خود، از توقطع نمايد زادگان تو، سر و تن برهنه در تاريكى مانند؟ بلكهبواسطه‏نداشتن آهن، مجبور شوند به عصر نحاسى، بلكه به عصر حجرى،بازگردند كه آن را به عصر تعفين صفتكنند؟.

خدايت پاس دارد اى مشرق! بلكه خدا پاس دارد برادرت مغرب را،كه هم خود را پرستارى كند هم ترا. و خداىبكشد استبداد را، بلكه‏لعنت كند استبداد را، كه در زندگى تو، مانع از ترقى است. و ملتها به‏اسفل درك‏ها فروبرد. (دور بادند ستمكاران، نابود بادند مستبدان.)

خدايت پاس دارد اى مغرب! و ترا خوش و خرم دارد كه سابقه فضل‏برادر خودت مشرق را بشناختى، و وفا بجاآورده كفايت و كفالت‏حال‏او را نمودى، و وصايت را عمل نموده، راه بنمودى. اكنون بعضى اززادگان برادرت را بازوقوى گرديده، آيا باشد كه بعضى پيران نجيب، ازتو مغرب انگيخته شوند تا زادگان نجيب برادرت مشرق را يارىكنند،و ديوار شئامت و شرارت را خراب ساخته، برادران خود را به سرزمين‏زندگى و سرزمين پيمبران راهنماى،برون آرند تا فضل ترا سپاس‏گذارند و مكافات از روزگار بازيابى؟

اى مغرب! دين را از بهر تو، غير مشرق حفظ ننمايد. اگر خودش به‏آزادى دوام يابد، همانا نبودن دين، ترا بهخرابى تهديد نمايد. پس ازبراى لامذهبان و شورش‏طلبان، چه چيز آماده كرده‏اى در حالى‏كه انواع‏آن از هزارتجاوز نموده، يا گازهاى خفه كننده را تهيه نموده كه ساختن‏آن از بهر كودكان نيز آسان گرديده؟

اى رفيقان! و مقصودم جوانان امروز است كه مردان فردا خواهندبود; جوانان فكرت و مردان كوشش! شما رابخداى پناه دهم ازرسوايى و زبونى به‏سبب تفرقه دينها، و شما را پناه دهم از جهل، جهل‏به اين كه پرستشمخصوص ذات خداوند است و او داناى به آشكار ونهان بندگان است، «ولوشاء ربك لجعل الناس امة واحده‏» (7) اگر پرورگار توخواستى، مردمان را يك ملت قرار دادى.

شما را سوگند همى دهم اى برآمدگان وطن! كه اين مشتى سستان‏ناتوان را معذور داريد، و از شما همى طلبمكه از عتاب و ملامت ايشان‏درگذريد! چه اين بيچارگان، بيماران مبتلا هستند كه در زير قيد گرانبار،اندرند ولجام آهنين بر دهان دارند. خير زندگانى ايشان همين هست كه‏پدران شما هستند. - همانا اى نجيب زادگان! ازطبيعتهاى استبداد،جمله‏هاى كافى عبرت‏انگيز از بهر تامل و تفكر دانستيد; پس، از ماعبرت گيريد و از خداىعافيت طلبيد; چه ما خو گرفته‏ايم كه با بزرگان‏خويش، از در ادب باشيم، اگرچه گردنهاى ما زير پاى افتد، بااستوارى‏خو كرده‏ايم; مانند استوارى ميخ در زير پتك آهنگران. با اطاعت‏خوكرده‏ايم، اگرچه ما را به سوىمهلكه برند. خو گرفته‏ايم كه كوچكى را،ادب بشماريم. و فروتنى را، لطف. و چاپلوسى را، فصاحت. و لكنت‏زبان را، سنگينى. و ترك حقوق را، بخشش. و قبول اهانت را، تواضع. ورضا دادن به ظلم را، اطاعت. و دعوى استحقاق را، غرور. و جستجوى‏امور عامه را فضولى. و نگريستن به سوى فردا و تامل در عاقبت اموررا، طول آرزو. و اميدطولانى و اقدام را، تهور. حميت را، حماقت. وجوانمردى را، بدخويى. و آزادى سخن را، بى‏حيايى. و آزادگى فكررا،كفر. و حب وطن را، ديوانگى انگاريم.

اما شما خدايتان حفظ نمايد! پس اميدواريم بر غير اينها برآييد.اميدواريم بر تمسك به اصل دين برآييد، بدونخيالات تفنن كنندگان.و قدر نفوس خويش در اين زندگانى شناخته، او را گرامى داريد. و قدرروحها را دانسته،دريابيد كه روح پاينده باشد و ثواب و عقاب، بدورسد. و سنت پيمبران را پيروى نموده، جز صانع به روزىدهنده‏بزرگ، از كس نترسيد. همچنانكه اميدواريم قصرهاى فخر خويش، برهمتهاى بلند و صفات پسنديده، بنانهيد نه بر استخوانهاى پوسيده. وبدانيد كه شما آزاد خلقت‏شده‏ايد تا با كرامت‏بميريد، پس بكوشيد كه‏اين دوروزه را به‏طور پسنديده زندگى كنيد تا از بهر هر يك از شماميسر باشد كه در كارهاى خود سلطانى مستقلباشيد. و غير حقتعالى وفرستادگان او، كسى را بر خود حاكم ندانيد. و از براى قوم خويش،شريكى امين باشيدكه در سختى و سستى با ايشان يار، و ايشان با شماهم‏رفتار باشند. و وطن خود را فرزندى نيكوكار شويد، كهمقدارى ازفكر و وقت و مال خود را در راه وطن دريغ نداريد. دوستدار انسانيت‏بوده بر اين قاعده عمل كنيد كهنيكوترين آدميان آن كس است كه نفعش‏به آدميان بيشتر رسد، و بداند كه زندگى كار است و وباىكارنااميدى‏است، و زندگى اميد است و وباى اميد ترديد است. و بفهمد كه قضا وقدر در نزد خداوند چيزى استكه خداى او را داند و امضا فرمايد، امادر نزد مردمان سعى و كوشش است. و يقين نمايد كه هر اثرى درروى‏زمين، از اعمال برادران آدميزاد اوست. پس در نفس خويش خيال‏عجز ننمايد و جز خير متوقع نباشد وبهترين خيرها آن است كه آزادزندگى كنيد و بميريد.

اى رفيقان! خداوند شما را بهترين اشخاص امروز و ذخيره فرداقرار دهد! اين خطاب من بود نسبت‏به شماها دراين خصوص كه‏«ترقى چيست و تنزل كدام؟» اگر آن را فراخاطر داريد، اگرچه بعضى ازآن باشد خوشابه‏حال من- و گرنه افسوس از نفسهاى ضايع شده وسلام بر استخوانهاى پوسيده كه مخاطب من بوده‏اند.

همانا استبدادى كه در پست نمودن ملت، بدان عاقبت رسد كه‏ملت را بميراند و خود نيز با او بميرد، در قديم وجديد شاهد بسياردارد. اما رسيدن انسان در ترقى به غايتى بس بلند كه شايسته انسانيت‏باشد، هنوز روزگار،چنان ملتى نياورده كه صلاحيت مثال آن داشته‏باشد، غير از فرستادگان خدا و نواب او. زيرا كه چنان ملتى يافتنشده‏كه حكومت ايشان برحسب راى عام باشد. حكومتى كه هيچ نوع ازاستبداد در آن مخلوط نباشد، اگرچه بهاسم وقار و احترام باشد يابه‏نوعى از غفلت‏باشد. پس گويا حكمت‏بالغه الهى هنوز بنى‏آدم راسزاوار نمى‏داند تاسعادت برادرى عمومى را دريابند و ميان افراد ملت‏دوستى بود و در حقوق ميان طبقات مساوات باشد.

آرى بعضى مثالها از براى ترقى، نزديك به حد كمال در قرنهاى‏گذشته يافت‏شده، مانند: جمهورى دويم رومانو مانند عهد خلفاى‏راشدين و مانند بعضى زمانهاى جدا جدا در عهد بعضى پادشاهان‏منظم در سلك سلاطين،نه پادشاهان فاتح همچون عهد انوشيروان - وعبدالملك اموى - و نورالدين شهيد - و پطر كبير و مانندبعضى‏جمهورى‏هاى كوچك و مملكتهايى كه موافق احكام مشروطيت است.و در همين زمان موجود مى‏باشد. ومن اكتفا ورزم بر وصف منتهاى‏ترقى كه اين ملتها بدان رسيده‏اند، اما وصفى اجمالى. و مطالعه كننده راگذارمتا ميان آنها ميزان كند و درجه ترقى هر ملتى را قياس نمايد - وشايد مطالعه كننده كه در زمين استبداد متولدشده و احوال ملتها رانشناخته در آنچه گويم شبهه نمايد و ملامتى نيز بر او نباشد چه اوهمچون كور مادرزاداست كه معنى منظره‏هاى زيبا را نفهمد.

همانا ترقى و استقلال شخصى، در سايه سلطنتهاى عدالت پيشه‏بدانجا رسد كه زندگانى انسان از بعضى جاهاشبيه باشد بدانچه اهل‏دين از بهر اهل سعادت در آخرت وعده داده‏اند. حتى آن كه هر فردى‏چنان زندگى نمايدكه گويى با قوم و قبيله و كسان و وطن خويش دربهشت جاويد مخلد همى باشد و بر امور آتيه ايمنى دارد:

اول - در جسم و جان و سلامت آنها ايمن است، به‏سبب محافظت‏سلطنت كه با تمامى قوت خود، در سفر وحضر از حراست او لحظه‏اى‏غفلت ندارد.

دوم - در لذتهاى جسمانى و روحانى خويش ايمن است، به‏سبب‏مواظبت‏سلطنت در امور عامه كه متعلق بهورزش و تفرج بدنى ونظرى و عقلى مى‏باشد. حتى آن كه خيال مى‏كنند ساختن راهها و زينت‏شهر و گردشگاههاو محل اجتماعها و مدرسه‏ها و امثال آن به تمامى،مخصوص وجود او ايجاد گرديده.

سوم - بر آزادى خويش ايمن است، گويى به تنهايى بر سطح اين‏زمين خلقت‏شده و در آنچه مخصوص شخص اومى‏باشد از فكر وكار، احدى را با او معارضه نيست.

چهارم - بر نفوذ راى خود ايمن است، گويا سلطانى با عزت است‏كه كسى را در نافذ شدن مقصود او كه در سودملت است ممانعتى ومخالفتى نيست.

پنجم - بر مزيت و رجحان ايمن است، گويا در ملتى كه از ايشان‏است‏با جميع افراد آن در منزلت و شرف مساوىاست، نه او را براحدى و نه احدى را بر او رجحان مى‏باشد مگر به مزيت فضيلت.

از جانبى قوم خود را مملوك است و هر زمان كه ترقى تركيب درملتى بدين‏درجه رسد، كه هر فردى مستعدباشد تا جان و مال خود رافداى ملت‏سازد، در آن هنگام ملت از جان ومال او بى‏نياز گردند. اماترقى در عزت علمو مال، پس بر ساير ترقيات مزيت و امتياز دارد،مانند: مزيت‏سر بر ساير اعضا. چه همچنانكه سر، مركزيت عقلومركزيت اكثر حواس را دارا مى‏باشد و بدين‏سبب بر ساير اعضا امتيازدارد و تمامى اعضا را در حاجت‏خويش كارفرمايد. و همچنين‏دولتهاى معظم، رعيت او در علم و ثروت ترقى نمايند، به درجه‏اى كه‏ايشان را سلطنتىطبيعى بر افراد ملتهاى پست، كه استبداد ميشوم ايشان‏را به حضيض نادانى و فقر فرو برده، خواهد بود.

و بالجمله باقى ماند بحث ترقى در كمالات به‏سبب خصال‏حميده و بحث ترقى كه با روح تعلق دارد، يعنى باماوراء اين زندگى، وترقى دهد انسان را بدانسوى كه بر نردبان رحمت و حسنات بالا رود. واين بحث را دامانىطولانى باشد و منبع آن حكمتهاى كتب آسمانى ورساله‏هاى اخلاقى و ترجمه اشخاص مشهور هر ملتى است -و درسخن گفتن در اين نوع به همين اكتفا نماييم كه انسان به درجه‏اى رسدكه از براى حيات خويش اهميتىنداند مگر بعد از اين چند درجه.

نخستين درجه، حيات ملتش، پس از آن آزادى خودش، و بعد ازآن شرفش، و از آن پس طايفه‏اش، و از آن پس واز آن پس... و گاه باشدكه احساسات او شامل تمامى عالم انسانيت گردد; آدميان قوم او باشندو تمامى زمينوطنش گردد، همچنانكه گاهى از امارت و رياست‏سرباززند به جهت آن كه معنى تكبر در او همى بيند وهمچنين از تجارتى كه‏موجب تزوير و زبونى است منصرف شود. پس شرف و تمامى شرف‏را در قلم بيند و از آنپس در گاوآهن برزگرى و بعد از آن در پتك‏آهنگرى... و خلاصه كلام آن كه، ملتهايى كه بختشان يارى نمودهتااستبداد را پراكنده ساختند از شرف حسى و معنوى به جايى رسيده‏اندكه هرگز به فكر اسيران استبداد،خطور ننمايد. اينك ملت‏بلجيك (8) مى‏باشد كه تكاليف دولتى را به تمامى لغو ساخته; در مخارج به ربح‏فوايدبانك دولت، اكتفا ورزيده‏اند. و اينك مملكت «سوسيره‏»مى‏باشد كه در بسيارى وقت مقصرى در مجلس او يافتنشود، و«آمريكا» چنان با ثروت گرديد كه نزديك است نقره را از مقام پول بودن‏خارج نموده همچون مس و آهنكارفرمايند. و همچنين ژاپون (9) كه‏خروارها طلا در بهاى امتياز اختراعات و طبع تاليفات خود از اروپا وامريكاهمى كشد.

بلى اين ملتها از لذتهاى حقيقى كه هرگز به فكر اسيران نگذردبهره برند، همچون لذت علم و تعليم آن و لذتبزرگى و حمايت ولذت توانگرى و بخشش و لذت محترم بودن در دلها و لذت نافذ شدن‏راى صواب و لذتهاىروحانى ديگر.

اما اسيران و نادانان را لذت منحصر به آن است‏با وحشيان درنده‏انباز گرديده، شكم‏هاى خود را مقبره حيواناتيا مزبله نباتات قرار داده‏شهوتى خالى سازند، چنانكه پيش از اين گفتيم كه اجسام ايشان بر اديم‏زمين، حالدمل را دارد كه وظيفه او توليد چرك و خون و دفع آن‏مى‏باشد.

و سودمندترين چيزى كه ترقى در آدميان ايجاد نموده آن است كه‏اصول سلطنت‏هاى منظمه را محكم ساختندو سدى استوار در مقابل‏استبداد بنا كردند و اين بدان شد كه هيچ قوتى را بالاى شر قرار ندادند ونفوذى جز ازبهر شرع روا نداشتند، چه شرع ريسمان استوار خداونداست.

و نيز قوه قانون نهادن را در دست ملت قرار دادند، زيرا كه ملت‏برگمراهى اجتماع نكنند و در محكمه‏ها محاكمهشاه و گدا را بر يكسان‏نمايند; گويى در عدالت، محكمه كبراى الهى را حكايت مى‏كند. و ازبراى مامورينحكومتى كه به كارهاى عمومى قيام دارند حدودى‏بگذاشتند كه از حدود و وظيفه خويش تجاوز ننمايند; گويىفرشتگان‏همى باشند كه نافرمانى نكنند و تمامى ملت‏بيدار و مواظب و مراقبت‏سير حكومت‏خويش هستند، نهغفلت دارند و نه مسامحه، همچنانكه‏خداى عز اسمه از كردار ستمكاران غافل نمى‏باشد. و بدينسان چونبه‏اصلاح امورات خود راه يافتند خداوندشان از هلاكت نجات بخشيد،يعنى از هلاكت استبداد نجاتشان داد، چهخداوند قريه‏ها را به ظلم‏اهلش هلاك نسازد در صورتى كه اهل آن در صدد اصلاح باشند.

اين است مقدار ترقى اى كه ملتها از ابتداى تاريخ بدان رسيده‏اندو با وجود اين تاكنون دليلى قائم نشده استكه بنى‏آدم در سعادت‏زندگانى از آنچه پيش از اين بودند حتى در عصرهاى حجرى كه‏دسته‏دسته چون وحشيانبرهنه مى‏چريدند، ترقى كرده باشند. و آثارى‏كه از آن زمانها باقى مانده بيش از اين دلالت ندارد كه علم وآبادى‏نسبت‏به زمانهاى سابق ترقى نموده. و اين دو يعنى: علم و آبادى، آلتى‏مى‏باشند كه از بهر بدبختى وخوشبختى هر دو شايسته‏اند و ترقى آنهااز سنت‏هاى كون است كه خداى تعالى از بهر اين زمين و زادگانآن‏اراده فرموده و آنچه ترقى زينت زمين و اقتدار اهل آن بدان رسد، از بهرما به اين آيت وصف نموده عز شانه:«حتى اذا اخذت الارض زخرفهاواذينت وظن اهلها انهم قادرون عليها اتاها امرنا ليلا او نهارا فجعلها حصيدا كانلم‏تغن بالامس. يعنى: تا چون زمين زينت‏خود بگرفت و آرايش نمود واهل آن پنداشتند كه بر او قدرت دارند،امر ما شبانه يا در روز او رابرسيد و او را دريده و درهم شكست، گويى دوشينه در آن منزل‏نداشتند». (10)

و اين آيت دلالت نمايد كه دنيا و زادگان آن هميشه در آينده ترقى‏خواهند داشت، نه چنانكه سفلگان كه گويىخلقت ايشان از بهر آزار يابراى بيهودگى شده گمان نمايند.

پى‏نوشتها:

1) سوره روم، آيه 19.

2) البته، جمله معروف «تكرار تاريخ‏» به معناى «بازگشت تاريخ‏» نيست، زيرا زمان هيچگاه به‏عقب برنمى‏گردد،بلكه مراد از آن، تجديد سنتهاى حاكم بر هستى، و ظهور و بروز حوادث وآثار و نتايج مناسب با آنهاست.

3) وسائل الشيعه، كتاب جهاد، ج‏11، خبر4.

4) مستدرك الوسائل، جلد3، خبر7.

5) به حقيقت‏بايد گفت: كه دشمن در كفر خود متحد است، اما مسلمين در ايمان و آرمانشان،متفرق مى‏باشند.

6) اين چند سطر كمى آميخته با تعصب قومى و عربى، نگاشته شده است.

7) سوره هود، آيه 118.

8) بلژيك.

9) ژاپن.

10) سوره يونس، آيه 24.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation