بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دیدگاههای دو خلیفه, نجاح الطائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - ديدگاههاى دو خليفه
     02 - ديدگاههاى دو خليفه
     03 - ديدگاههاى دو خليفه
     04 - ديدگاههاى دو خليفه
     05 - ديدگاههاى دو خليفه
     06 - ديدگاههاى دو خليفه
     07 - ديدگاههاى دو خليفه
     08 - ديدگاههاى دو خليفه
     09 - ديدگاههاى دو خليفه
     10 - ديدگاههاى دو خليفه
     11 - ديدگاههاى دو خليفه
     12 - ديدگاههاى دو خليفه
     13 - ديدگاههاى دو خليفه
     14 - ديدگاههاى دو خليفه
     15 - ديدگاههاى دو خليفه
     16 - ديدگاههاى دو خليفه
     17 - ديدگاههاى دو خليفه
     18 - ديدگاههاى دو خليفه
     19 - ديدگاههاى دو خليفه
     fehrest - ديدگاههاى دو خليفه
 

 

 
 

آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)وصيّت به راندن يهود به شام نمود، يا كعب؟

حافظان وعلما و مفسرين و سيره نويسان درباره ى علتبيرون راندن مشركين از جزيرة العرب بدست عمر اختلاف كرده اند. و اينمشاهير به سه دسته تقسيم شدند:

دسته ى اوّلقائل به وصيّت روز پنج شنبه ى پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) به راندن مشركين از جزيرة العرب شدند.(1348)

دسته ى دوّم بهتمايل پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) در اين كار، نظر دادند زيرا آن حضرت چنين فرمود: « به حتميهوديان و مسيحيان را از جزيرة العرب بيرون خواهم راند، تا آنكه احدى را رهانكنم كه غير مسلمان باشد».(1349)

اين حديث را امويان بهدروغ از زبان عمر نقل كردند، در حاليكه بقيه ى صحابهآنرا روايت نكرده بلكه فقط اصل حديث را بدون اين زياده نقل كرده اند.

و دسته ى سوم علتراندن يهود را كشتن مظهر بن رافع حارثى دانستند.

در اينجا ملاحظهمى كنيم كه از مطرح كردن سبب واقعى خارج شدن مشركان از جزيرة العرب ترسو واهمه اى وجود داشته است، كه گاه سبب آنرا به وصيّت پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) و گاه به تمايل آنحضرت نسبت مى دهند كه خود موجبازدياد شك و ترديد است، و گاه دستها به سببى دور از دو سببِ سابق اشارهمى كنند كه همان كشته شدن مظهر بن رافع حارثى، در زمان عمر است.

مؤلف مى گويد: مادر اين موضوع، بيان كرديم كه اسباب سه گانه ى ذكر شدههيچ پايه و اساسى از صحت ندارند و سبب اصلى كوچ يهود، رغبت و تمايلكعب الاحبار و وهب بن منبّه و يهوديان به سكونت در فلسطين بود. همانطورى كهاين مطلب از ترجيح اهل شام بر اهل جهان، به قول آنها، ظاهر مى گردد.(1350)

و مسلماً وجود كعب دراين موضوع باعث شد بسيارى از ذكر سبب واقعى راندن مشركين، گرفتار ترس و وحشت شوندو دور گردند!

در اينجا حديث پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) را در روز پنج شنبه و زياده اى كه بر آن اضافهشد، ذكر مى نمائيم:

ابوكريب مى گويد:يحيى بن آدم گفت: ابن عيينه از سليمان احول از سعيد بن جبير نقل كرد كه ابن عباسگفت: روز پنج شنبه...

بعد از آن حديث احمدبن حماد را نقل كرد و اضافه كرد كه سزاوار نيست نزد پيامبرى جدال كنند.(1351)

طبرى، روايت ديگرى رانيز در وصيت نكردن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در روزپنج شنبه ذكر كرد و گفت: كريب بن صالح بن سمال گفت: وكيع از مالك بن مغول ازطلحة بن مصرف از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرد كه گفت: روز پنج شنبه و چهمى دانى روز پنج شنبه چيست؟ راوى مى گويد: چون به او نگاه كردم،ديدم اشكهايش همچون دانه هاى مرواريد بر گونه هايش سرازير مى شوندو ادامه داد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:تخته و دوات يا كتف و دواة را برايم بياوريد تا نوشته اى برايتان بنويسم كهبعد از آن هرگز گمراه نشويد، پس گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)هذيانمى گويد.(1352)

مسلم در صحيح خود حديثصحيح را از عبيدالله بن عبدالله بن عتبه نقل كرد كه ابن عباس گفت: چون رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) به حال احتضار درآمد و در خانه مردانى بودند كه عمر بنالخطاب در ميان آنان بود، پس پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:«بيائيد تا كتابى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.

عمر گفت: درد بيمارىبر حضرت غلبه كرده است، و قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را بس است. آنگاه كسانى كهدر حجره ى پيامبربودند با هم اختلاف كردند و به نزاع برخاستند، عده اى مى گفتند: نزديكبياوريد تا رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نوشته اى بنويسدكه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. و عده اى گفته هاى عمر رامى گفتند، و چون سخنان لغو و اختلاف را نزد رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) زياد كردند، فرمود: برخيزيد». عبيدالله گفت: ابن عباسمى گفت: مصيبت، بزرگ اختلاف و هياهوى آنها بود كه بين رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) و نوشتن آن نوشته براى آنان، مانع شد.(1353)

مسلم همين روايت را باسند ديگر از سعيد بن جبير نقل كرد كه ابن عباس گفت: «روز پنج شنبه، و چهميدانى روز پنج شنبه چيست؟ سپس اشكهايش سرازير شدند تا جائيكه ديدم همچوندانه هاى مرواريد بر گونه اش قرار گرفته اند. و ادامه داد كه: رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) فرمود: كتف و دواة را بياوريد (يا تخته و دواة را) تانوشته اى براى شما بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.

گفتند: رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) هذيان مى گويد.(1354)

بخارى نيز حديث صحيحرا بدون زياده ذكر كرد:

يحيى بن سليمانمى گويد: ابن وهب گفت: يونس از ابن شهاب از عبيدالله بن عبدالله خبر داد كهابن عباس گفت: چون درد بيمارى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شدّت يافتفرمود: برايم صفحه اى بياوريد تا براى شما نوشته اى بنويسم كه بعد از آنهرگز گمراه نشويد. عمر گفت: درد بيمارى بر حضرت غلبه كرده و نزد ما كتاب خداست،همان ما را بس است.

چون هياهو زياد گرديد،حضرت فرمود: از پيش من برخيزيد، نزاع كردن پيش من سزاوار نيست. پس ابن عباس درحالخارج شدن مى گفت: مصيبت كامل و تمام، چيزى بود كه بين رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) و بين آنكه آن نوشته را برايشان بنويسد مانع شد.(1355)

بخارى با سندى ديگرمى گويد: عبدالله بن محمد گفت: عبدالرزاق گفت معمّر از زهرى از عبيد بنعبدالله نقل كرد كه: ابن عباس رضى الله عنه گفت: چون رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم)به حال احتضار درآمد، و در حجره مردانى بودند كه عمر بنالخطاب در ميان آنان به چشم مى خورد، پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)فرمود: بيائيد تا كتابى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد. عمر گفت:درد بر حضرت غلبه كرده است، و قرآن نزد شماست، كتاب خدا ما را بس است. آنگاه كسانىكه در حجره ى پيامبربودند با يكديگر به اختلاف و نزاع برخاستند، عده اى گفتند: نزديك بياوريد تارسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) نوشته اى بنويسد كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، وعده اى گفته هاى عمر را مى گفتند. چون سخنان لغو اختلاف را نزدرسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم)بسيار نمودند، رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)فرمود: برخيزيد. عبيدالله گفت: ابن عباس مى گفت: مصيبت واقعى اختلاف وهياهوئى بود كه بين رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و بينآنكه برايشان آن نوشته را بنويسد، مانع شد.(1356)

اما دستِ اُموى بخاطرانگيزه هاى سياسى جمله اى را بر اين حديث اضافه كرد، كه هدف آنانگيزه هاى سياسى، نفى وصيت پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)به نفعِ اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام)، و موجهجلوه دادن عملياتِ خروجِ مشركان از جزيرة العرب، و منحصر كردن وصيّت پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) در همان چيزهائى كه كعب الاحبار به آنها رغبت و تمايلداشت و بالاخره دور كردن قضيه ى خشم و غضب پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)بر جماعتِ حَسْبُنا كِتابَ اللّهِ از اذهان مردم بود،(كه رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) را به عيب هذيان گوئى متصف كردند).

مسلماً خشم پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) بر آن گروه و طرد كردنشان از حجره ى خويش وگريه ابن عباس از آن حادثه و هجوم بى ادبانه ى آن گروهبر شخص پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) و جريحه دار كردن احساساتِ آنحضرت و زيرپا گذاشتن نظراو، احتمال و امكان وصيت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بهحاضران، مبنى بر راندن يهوديان به فلسطين را بسيار بعيد مى نمايد!

چگونه پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) وصيتى كند كه به نفع مسلمانان نباشد و فقط به نفع يهوديانباشد؟

در واقع رجال قريش ويهوديان عادت كردند گفته هاى خود را به رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)نسبتدهند تا عمل به آنها آسان گردد. پس مدح شام و معاويه را به پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)نسبت دادند!

اينك حديث را به همراهجمله ى اضافه شده ى آن نقلمى كنيم: «ابن عباس گفت: روز پنج شنبه و چه مى دانى روزپنج شنبه چيست؟ آنگاه گريه كرد تا آنكه اشك او سنگريزه ها را خيس كرد،پس گفتم: اى ابن عباس، روز پنج شنبه چيست؟

گفت: درد بيمارى رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) شدت يافت، پس فرمود: بيائيد كتابى (نوشته اى) برايتانبنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. پس با هم به نزاع پرداختند و سزاوار نيست پيشپيامبرى به نزاع پرداخت.

و گفتند: چهمى خواهد؟ آيا هذيان گفت؟ از او بپرسيد. حضرت فرمود: مرا رها كنيد، چيزى كهدر آن هستم بهتر است، شما را به سه چيز وصيت مى كنم: مشركان را ازجزيرة العرب خارج كنيد و ميهمان را توشه ى راه دهيدبه همان صورتى كه من توشه ى راه مى دادم،گفت: و از گفتن سومى خوددارى كرد يا گفت: آنرا فراموش كردم».(1357)

بخارى نيز حديثِ داراىاضافه را در كنار حديث صحيح ذكر كرد، در آن آمده است كه: ابن عباس رضى اللهعنهما گفت: روز پنج شنبه و چه مى دانى روز پنج شنبه چيست؟ سپس گريهكرد تا جائى كه اشك او سنگريزه ها را رنگين كرد، پس گفت: درد بيمارى رسول خدا(صلىالله عليه وآله وسلم) در روز پنج شنبه شدت يافت، فرمود: كتابى برايمبياوريد تا در آن نوشته اى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، پس به نزاعپرداختند و سزاوار نيست نزد پيامبرى به نزاع پرداخت. پس گفتند: رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) هذيان گفت. حضرت فرمود رهايم كنيد، آنچه در آن هستم بهتراز چيزيست كه مرا بسوى آن مى خوانيد. و در هنگام مردنش به سه چيز وصيت كرد،مشركان را از جزيرة العرب خارج كنيد و ميهمان را توشه ى راه دهيدبه همان صورتى كه من توشه ى راه مى دادم وسومى را فراموش كردم».(1358)

البته اضافات در ايناحاديث واضح و آشكار و از باب الصاق حديث دروغين به حديث صحيح است. و اين اضافاتبا دلائل مختلف رد مى شوند:

1ـ اصل، عدم زياده در حديث است.

2ـ ملاحظه كرديم كه اصل حديث در سنن مسلم و بخارى و تاريخ طبرىبدون زياده است.

3ـ در حديث موجود در صحيح بخارى و صحيح مسلم و ديگر كتب حديث ثابتشد كه، حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با جماعت ابوبكر وعمر به نزاع و اختلاف منتهى شد و در اثر همين، پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)آنان را به خوارى از حجره ى خود بيرون راند،زيرا آن جماعت، حضرت را به هذيان گفتن متهم كردند، و پيامبر آنان را با طرد كردنپاسخ داد، و بديهى است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بعد ازچنين اختلافى به مطرودين از جانب خويش وصيّت نكند. آن جماعت مى خواستند ازنظر شرعى باطل بودن تمام وصاياى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در روزپنج شنبه را، بخاطر جنون عارض بر رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)،به اثبات برسانند! پناه بر خدا، و بر كسى پوشيده نيست كه جنون از مبطلات وصيّتاست!!

تمام راويان، طرد آنمجموعه را بدست پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ذكركرده اند و از جمله بخارى كه گفت، پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)به آنان فرمود: برخيزيد.(1359)

ـ از نزد من برخيزيد،منازعه در نزد من سزاوار نيست.(1360)

ـ رهايم كنيد، آنچه درآن هستم بهتر از چيزى است كه مرا بسويش مى خوانيد.(1361)

او ذكر مى كندكه، چون هياهو و اختلاف در حجره ى پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)، بعد از آنكه كاغذ و دوات خواست، بالا گرفت، حاضران دودسته شدند، دسته اى موافق خواسته اى او شدند و گفتند: كاغذ و دواتى بهاو بدهيد تا نوشته اى بنويسد كه بعد از او هرگز گمراه نشويد و دسته اى،تحت شعارِ هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را بس است، مخالفت كردند.

و ظاهر امر آنست كهفاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) و ام سلمه وساير زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بجز عايشه و حفصه، ضمندسته ى اولبودند كه در مطالبه ى نوشتن وصيت پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)،با آن حضرت موافق بودند. زيرا زنان از پشت پرده گفتند: آيا نمى شنويد رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) چه مى فرمايد؟

عمر گفت: شما همنشينانيوسف هستيد، چون بيمار شود چشمان خود را فشار مى دهيد و چون بهبود يابدبرگردنش سوار مى شويد.

پس رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) فرمود: رهايشان كنيد، آنان از شما بهترند.(1362)

بدين گونه، باطرد پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) جماعتِ حسبنا كتاب اللّه و توصيف رسول خدا (صلى الله عليهوآله وسلم)زنان را به اينكه بهتر از آن مردان هستند، حديث روز پنج شنبه خاتمه يافت.

بنابراين، آيا معقولاست كه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) به كسانى كه او را به هذيان گفتن متهم كردند، وصيت كند؟آنهم بعد از آن اختلاف و طرد و اهانت؟

بنابراين، پيامبر درروز پنج شنبه وصيت به راندن مشركين از جزيرة العرب نكرد. اما روايت عمر،مبنى بر تمايل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به بيرونراندن مشركان از جزيرة العرب، به اين صورت آمده است:

زهير بن حرب از ضحاكبن مخلد از ابن جريح. و محمد بن رافع از عبدالرزاق از ابن جريح از ابوالزبير نقلمى كند كه از جابر بن عبدالله شنيد كه مى گفت: عمر بن الخطاب خبر داد كهاز رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) شنيد كه ميفرمود: «به حتم يهود و نصارا را ازجزيرة العرب خواهم راند تا آنكه احدى را كه غيرمسلمان باشد رها نكنم».(1363)

اما هنگامى كه روابطپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) با يهوديان و توافق هاى آن حضرت با آنان را موردتحقيق قرار دهيم، هيچ دليلى نمى يابيم كه حضرت تمايلى به اخراج آنان ازجزيرة العرب داشته است.

بنابراين پيامبربزرگوار (صلىالله عليه وآله وسلم) يهوديان مدينه را از آن شهر اخراج نكرد، بلكه توافقات صلحبا آنان منعقد كرد و به عنوان دارندگان دين آسمانى با آنان در صلح بسر برد. لذايهود بنى نضير و بنى قينقاع و بنى قريظه در مدينه زندگى آسوده اى داشتند، وآنان را از مدينه اخراج نكرد مگر بعد از آنكه شرائط توافق را زيرپا گذاشتند. و دستهجمعى بر ضد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سلاح برداشتند.

حىّ بن اخطب به رهبريهوديان بنى قريظه، كعب بن اسد گفت: برايت عزت روزگار را آوردم، قريش و غطفان راآوردم، آنان را در كنار اُحد جاى دادم، با من عهد و عقد بستند كه از جا حركت نكنندتا محمّد و همراهان او را ريشه كن كنند. كعب گفت: بخدا سوگند، ذلّت روزگار و هر چهبايد از آن ترسيد را برايم آوردى، من در محمّد، چيزى جز صداقت و وفانمى بينم.(1364)

بخارى توافق پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) را با آنان، در صحيح خود ذكر كرد و گفت: پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)خيبر را به يهوديان داد تا در آن كار و زراعت كنند و نصفمحصول آنرا بردارند.(1365)

سعد بن حزام بن محيصهاز پدرش نقل مى كند كه: پس خارج شدم تا به خيبر رسيديم، پس پيش گروهى رفتيمكه زمين و نخل را در اختيار داشتند اما نه بصورتى كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) آنرا در مقابل نصف تحويل آنها داده بود.(1366)

چنانچه پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) تمايلى به اخراج يهود از جزيرة العرب داشت، مسلماًآنان را در همان وقت اخراج مى كرد و برخلاف مقصود خويش صبر نمى كرد، وآنان را به چيزى از آن مطالب آگاه نمى كرد.

طبرى ذكر كرد كهپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) در ماه محرم سال هفتم هجرى به خيبر رفت و بر شهر مدينه،سباع بن عرفطه ى غفارى راجانشين خود نمود.(1367)

بنابراين، آيا معقولاست كه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) يهوديان حجاز را در سالهاى 7 و 8 و 9 و 10 و 11 هجرى به حالخود بگذارد و تصميم خود را عملى نكند؟

چرا ساير مسلمانان رااز اين هدف آگاه نكرد؟ چرا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) سال كوچدادن آنان را معين نكرد؟ آيا معقول است، ابوبكر موضع گيرى پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) را درباره ى اخراج يهوديان درسالهاى 11 و 12 و 13 هجرى، ترك كند و هيچ ذكرى از آن بميان نياورد؟

آيا مى توان باوركرد كه عمر نيز خواسته هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در طولسالهاى 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 18 و 19 هجرى، عمل نكرده و آنرا بدون اجرا گذاشتهباشد؟

بنابراين حديثى را كهاصحاب نشنيده بودند و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و ابوبكرو عمر نيز در طول سالهاى 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 12 و 13 و 14 و 15 و 16 و 17 و 18و 19 هجرى آنرا اجرا نكرده بودند، نمى توان تصديق كرد.

در اينجا دلائل بسيارىوجود دارند كه به رغبت و تمايل كعب در كوچاندن يهود به شام اشاره مى كنند،طرح هجرت دادن در سال 20 هجرى محقق شد، در حاليكه كعب در سال 17 هجرى اسلام آورد!

و چنانچه طرح كوچاندن،قبل از اسلام آوردن كعب، يعنى در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)يادر زمان ابوبكر يا در زمان عمر اجرا مى شد، مطلب باطل مى شد، لكن اينطرح، بعد از اسلام آوردن كعب و در زمان نفوذ او در دولت تحقق يافت. بنابراين، هجرتدادن يهوديان به شام، بعد از اسلام آوردن كعب و بعد از سال قحط (عام المجاعه،سال 18 هجرى) در جزيرة العرب و بعد از استقرار معاويه بر حكومت شام (كهيهوديان آرزوى آنرا داشتند) و بعد از زيارت عمر و كعب از شام در سال 18 هجرى وتميز كردن صخره ى يهود،صورت گرفت.

همانطورى كه طرح هجرتدادن، بعد از آن اجرا شد كه كعب دسته اى از احاديث دروغين را در برترى شام برساير شهرها و اهالى آن بر ساير امتهاى زمين و قدس بر كعبه و توراة بر قرآن، وضعكرد. و قانون هجرت دادن يهوديان در سال 20 هجرى يعنى دو سال بعد از اسلام آوردنكعب الاحبار صادر گرديد!

ابن عساكر، اسلامآوردن كعب را در سال 17 هجرى ذكر كرد و گفت: كعب الاحبار در ميان آن قوم بودو در همان سال، در حكومت عمر، اسلام آورد.(1368)

طبرى در تاريخ خودمى گويد: پس، عمر، در جمادى الاول همان سال مردم را جمع كرد و دربارهشهرها از آنان نظر خواست...، كعب الاحبار در ميان قوم بود و در همان سال ازحكومت عمر اسلام آورد.(1369)

امر مهم و جالب توجهآنست كه كعب الاحبار در سال هفدهم هجرى يعنى بعد از فتح شام و منصوب كردنمعاويه بر حكومت آن، اسلام آورد! زيرا ابوعبيده ى جراح ازحكومت شام، به نفع معاويه عزل شده بود.

بنابراين اسلام ظاهرىكعب بخاطر شام بود كه اخيراً فتح گرديد و از طرف معاوية بن ابى سفيان حكومتمى شد، كه كعب قبل از فتح مكّه او را به خوبى مى شناخت و پدر و مادر ودائى و جد او را هم خوب مى شناخت!

پس، فرصت طلائى براىكعب الاحبار و يهوديان، با پايان يافتن حكومت روميان مسيحى بر شام و عزلابوعبيده ى جراح ازشام و رسيدن معاويه به حكومت آن سرزمين و دستيابى يهوديان بر آزادى انجام شعائرمذهبى در فلسطين، بوجود آمد و نمايان گرديد.

و در نظر كعب، تماماين امور و امور ديگر، براى اسلام آوردن ظاهرى كافى بودند تا بتواند اولا بهفلسطين برسد و ثانياً اسلام را تحريف كند. سيوطى كوچاندن يهود را ذكر كرد و گفت:او (عمر) بود كه يهوديان را از حجاز به شام اخراج كرد و اهل نجران را به كوفه فرستاد.(1370)

و درباره ى قتل مظهربن رافع حارثى و تأثير آن در رفتن يهوديان به فلسطين مى گوئيم كه: هنگامى كهعبدالله بن سهل در خيبر كشته شد، پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)يهوديانرا وادار به كوچ نكرد، زيرا در روايت آمده است كه: «زهرى از سعيد بن مسيّب نقل كردكه رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) به انصار فرمود:

آيا پنجاه مرد ازيهوديان براى شما پنجاه قَسَم به خدا بخورند كه ما او را نكشتيم؟

گفتند: اى رسول خدا،چگونه قسم گروهى كافر را مى پذيرى؟

رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) فرمود: پس آيا پنجاه مرد از شما، پنجاه قسم به خدامى خوريد كه آنان صاحب شما را كشته اند تا مستحق خون گرديد؟

گفتند: اى رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) ما حاضر و شاهد نبوديم.

راوى گفت: رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) ديه ى او را به عهده ى يهوديانگذاشت چون عبدالله بن سهل در بين آنها كشته شده بود».(1371)

و در روايت ديگر آمدهاست كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به حويصه و محيصه وعبدالرحمن و كسانى كه همراه آنان بودند فرمود: آيا پنجاه قسم مى خوريد تامستحق خون صاحب خود شويد؟

گفتند: اى رسول خدا ماحاضر و شاهد نبوديم.

فرمود: پس يهوديان براىشما قسم بخورند؟

گفتند: اى رسول خدا،آنان مسلمان نيستند، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ديه او راكه صد شتر بود از جانب خود پرداخت.(1372)

بنابراين در ذهنپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) نيت اخراج مشركين از جزيرة العرب نبود. والا آنان رابعد از جنگ خيبر يا بعد از قتل عبدالله بن سهل بدست يهوديان اخراج مى كرد!

واقدى ذكر كرد كه:رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) چون خيبر را فتح كرد، يهوديان از آنحضرت مسألت كرده گفتند:اى محمد، ما نخل دار بوده و در كار آن خبره هستيم. لذا رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) با آنان قرار مساقاة خيبر را در مقابل نصف محصول خرما وزراعت آن منعقد فرمود. و از آن جائى كه زير نخلهاى خرما زراعت مى شد، رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم)فرمود: شما را بر همان چيزى كه خدا مقرّر كرده، قرار دادم،پس آنان در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)تا هنگامارتحال آن حضرت و در زمان ابوبكر و اوائل خلافت عمر بر همان قرار بودند... ومسلمانان چيزى از سبزيجات آنان را بدون پرداخت قيمت نمى گرفتند.(1373)

از علامتهاى سؤالبسيارى كه در كنار قضيه ى اخراج مشركان ازجزيرة العرب در برابر خود مى بينيم، برنامه ى اخراجمسيحيان نجران به كوفه است.

مسيحيان نجران چهگناهى كرده بودند كه دولت آنان را به عراق فرستاد؟ آيا شرعاً رواست، طائفه اىاز مسيحيان را كه مالك آن زمين بوده و با مسلمانان معاهده بسته بودند، بدون هيچاخلالى در شرايط صلح، از زمين خود اخراج كرد؟

همانطورى كه ماجراىقتل مظهر حارثى در زمان عمر با ماجراى قتل عبدالله بن سهل در زمان پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) مشابهت داشت، و در آن ماجرا، پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)خونبهاى او را از آنان گرفت و بنابر قولى خود آن حضرت آنراپرداخت كرد، لازم بود در ماجراى قتل مظهر حارثى نيز خونبها بگيرند، (نه آنكهيهوديان يا مسيحيان را اجباراً كوچ دهند).

مطلبى كه اركان اينموضوع را بهتر ثابت مى كند آنست كه مسلمانان در زمان پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)، يهوديان را متهم به قتل عبدالله بن سهل كرده بودند زيراعبدالله بن سهل در خيبر كشته شده بود، در حالى كه قاتل مظهرِ حارثى گروهى از اسراىروم بودند كه بعد از حادثه به شام فرار كردند.

حال كه قاتل اسيرفرارى است و قربانى هم، كشته شده، چرا بايد يهوديان را اخراج كرد؟

و از ادله ى تمايليهوديان به هجرت به شام، ميتوان به موارد زير هم اشاره نمود:

ـ خشكسالى سال 18 هجرىدر جزيره العرب (در عام المجاعه)

ـ افزون شدن قدرتمعاويه در سال 18 هجرى در شام، كعب و يهوديان را تشويق كرد در سال 20 هجرى شام رابعنوان سرزمينى براى هجرت انتخاب كنند.

ـ كعب با اختيار خودبه شام هجرت كرد و به ساير يهوديانى كه به آنجا كوچانده شده بودند ملحق شد، و درابتداى حكومت عثمان، شام را موطن خود قرار داد و به وطن اصلى خود، يمن، مراجعتنكرد!

ـ كعب و يهوديان ازاين كوچاندن هيچ ناراحت نشدند.

ـ فلسطين، سرزمين آمالو آرزوهاى يهوديان است، زيرا قبله و ميراثشان در آن قرار دارد، و با درنظر گرفتنآنكه مسيحيان روم، آنان را به زور از آن سرزمين رانده بودند، بديهى است كه بهبازگشت به فلسطين، مخصوصاً زير پرچم كعب و معاويه، رغبت داشته باشند.

ـ آبها وزمين هاى زراعى در فلسطين، بهتر از آب ها و زمين هاى زراعى حجازبود.

هنگامى كه عراق فتح شدو عربها به ثروت آن واقف شدند براى سكونت در آن رغبت پيدا كردند، زيرا در تاريخطبرى آمده است كه: عتبه، انس بن حجّيه را در منطقه ى «مرزباندست ميسان» نزد عمرد فرستاد، عمر به او گفت: مسلمانان چگونه اند؟ گفت: دنيابر آنان سرازير شد و مشغول جمع آورى طلا و نقره هستند، و او را ترغيب كرد.عمر نيز زمين را در دست صاحبان آن باقى گذاشت و بر آن خراج گذاشت، پس بر جريب نخلده درهم و بر جريب نى شش درهم و بر جريب گندم چهار درهم و بر جريب جو دو درهم قرارداد كه خراج به صد ميليون درهم بالغ شد. و بر اهل آن منطقه جزيه قرار داد پسافرادى كه جزيه بر آنان واجب مى شد پانصد و پنجاه هزار نفر بودند.(1374)

درباره ى وسعتكاميابى كعب در نقشه ها و برنامه هاى راهبردى او مى گوئيم:

ـ كعب در ضربه زدن بهمركز و باطن خلافت اسلامى، با پيشنهاد كردن معاويه براى آن و تبديل خلافت بهقضيه اى مورثى و امپراطورى موفقيت كامل بدست آورد.

ـ موفقيت ديگر وى،ايجاد احاديث و قصه هاى دروغينى بود كه تمام كتابهاى حديث و سيره را پر كرد.

ـ كعب در زير سايه ى قدرتمعاويه موفق شد يهوديان را به فلسطين منتقل كند.

ـ كعب و اصحاب وشاگردان و سلطان او معاويه توانستند در دولتى سكونت كنند كه آنرا بدون هيچ دليلىبر ساير كشورهاى خداوند تعالى ترجيح داده بودند.

ـ حديث دوازده خليفهرا براى عده اى از مسلمانان از بنى هاشم به بنى اميه تحريف كرد.

ـ نظريه ىمصلحت انديشى را در مقابل پيروى از نص، چنان جلوه داد كه عده ى بسيارىاز مسلمانان بدان ايمان آوردند.

ـ در تربيت برخى طلّابمانند عبدالله بن عمروعاص و ابوهريره و عبدالله بن عمر و ديگران كه معتقد به شيوهو روش او بودند و در نشر ميراث يهوديش به نام ميراث رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم)، تلاش و سعى مى كردند، موفق شد!

ـ در همكارى خود باقريش براى تثبيت نظريه ى انحصارِ خلافت در نسب قريشى تا به امروز،موفق شد.

ـ موفق شد نظريه ى عدالتصحابه را بوجود آورد كه از احاديث او استمداد مى گرفت، احاديثى كه به نفىتعبّد و تسليم در برابر نصوص شرعى دعوت مى كردند.

ـ برخى از مردم راقانع كرد كه اهل شام داخل بهشت مى شوند.

ـ در قانع كردن برخىدر اعتقاد به تجسيم باريتعالى موفق شد.

ـ او به همراهِ ابنسلام و تميم دارى و ديگران موفق شد، بسيارى از افكار و برنامه هاى فاسدو اشتباه را بوجود آورد كه تاكنون در فضاى آنها زندگى و از سنگينى و سختى هاىآنها شكايت مى كنيم.

ـ على بنابى طالب (عليهالسلام)فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: قاتل من شبيهيهوديان است، او يهودى است.(1375)

عذر و خيانت و فتنه پراكنى و ثروت اندوزىسلاح يهوديان است

يهوديان ازديرباز بر حربه هائى چون عذر و خيانت، فتنه انگيزى بين ملتها و سلاح ثروت،اعتماد مى كردند.

اسلام آوردن كعب وعبدالله بن سلام و وهب بن منبه و زينب دختر حارث (زعيم خيبر) و عذر  خيانت آنها بهاسلام و مسلمانان در نظر يهوديان از امور طبيعى و بديهى بود. زيرا هنگامى كهيهوديان بنى النضير و بنى قريظه و بنى قينقاع با پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)پيمان بستند، پيمان شكستند و به مسلمانان عذر و خيانتكردند. بنى قينقاع به مسلمانان خيانت كردند و عهد خود را با آنان شكستند.

بنى النضير نيزبعد از جنگ احد به مسلمانان خيانت كردند و توطئه ى به قتلرساندن پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) را طراحى كردند. و در اين توطئه رئيس آنان كعب بن الاشرفبا ابوسفيان پيمان بست.

رهبران يهود نيز بهمسلمانان خيانت كردند و در جنگ احزاب ثروتهاى خود را براى مجهّز كردن سپاهى عظيمبر ضد آنان مهيّا كردند، و در اثناى اجتماع آن سپاه و محاصره ى مدينه،يهوديان بنى قريظه بعهد خود با مسلمانان خيانت كردند و به احزاب ملحق شدند!

يهوديان همان شيوه ى نيرنگ وخيانت را در حق مسيحيان نيز پيروى كردند، پس برخى از علماى آنان در اين دين جديدوارد شدند، لذا قادر به تحريف انجيل و حديث شدند.

بنابراين يهوديان،اكاذيب را هم در ميان مسيحيان و هم در ميان مسلمانان پراكنده و منتشر كردند. آنانبا وسائل مختلف چپاول و ربا و حيله گرى، سعى در ثروت اندوزى و احتكاراموال نموده و آن اموال را در راستاى فتنه انگيزى و اختلاف انداختن، در صفوفمسلمانان و صفوف مسلمانان با ديگران و صفوف مسيحيان بكار بردند.

گامهاى يهوديان

واقدى دركتاب «المغازى» خود ذكر كرد كه:(1376)

ابو واقد ليثى گفت:بهمراه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به حنين رفتيم، وبراى كفار قريش و ديگر كفار عرب درخت سرسبز بزرگى بود كه به آن ذاتِ انواطمى گفتند، كه همه ساله نزد آن مى آمدند و سلاح خود را بر آنمى آويختند و نزد آن قربانى مى كردند و روزى را در آنجا به عبادتمى پرداختند.

راوى مى گويد:روزى، در حاليكه با رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) راهمى رفتيم، در كنار راه درخت سرسبز بزرگى را ديديم، پس گفتيم: اى رسول خدا،براى ما ذات انواط قرار ده همانطورى كه آنان ذات انواط دارند.

راوى مى گويد:رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) فرمود: الله اكبر،... الله اكبر! قسم به آن كسى كه جانم دردست اوست، چون قوم موسى سخن گفتيد، كه گفتند: (اجْعَلْلَنا ألهاً كَما لَهُمْ اِلهَةٌ قالَ أنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)(1377)

يعنى «براى ما خدائىقرار ده همانطورى كه اينها خدايانى دارند، (موسى) فرمود: شما مردم بسيار نادانىهستيد».

در پايان آرزوى ما پيروزى مسلمانان و هدايت ورستگارى آنهاست.

آمين رب العالمين.


[1348]- صحيحمسلم 3/1258، حديث 1637، چاپ داراحياء التراث

[1349]- صحيحمسلم 2/1388 چاپ دار احياء التراث

[1350]- مختصرتاريخ دمشق، ابن عساكر، دارالفكر 1/110 چاپ دمشق

[1351]- تاريخطبرى 2/436

[1352]- تاريخطبرى 2/436

[1353]- صحيحمسلم 3/1259 چاپ دارالحياء التراث

[1354]- صحيحمسلن 3/1259 چاپ داراحياء التراث

[1355]- صحيحبخارى 1/120 كتابه العلم چاپ درالقلم

[1356]- صحيحبخارى 7/225 باب «قول المريض قوموا عنى» چاپ دارالقلم

[1357]- صحيحمسلم 3/1258، حديث 1637 چاپ داراحياء التراث

[1358]- صحيحبخارى 4/490، باب جوائزالوافد حديث 1229 چاپ دارالقلم بيروت

[1359]- صحيحبخارى 7/225، باب قول المريض قوموا عنى

[1360]- صحيحبخارى 1/120، باب كتابة العلم، مسند احمد بن حنبل 3/346

[1361]- صحيحبخارى 4/490، باب جوائزالوافد، صحيح مسلم 3/1258 ح 1637

[1362]-كنزالعمال 3/138

[1363]- صحيحمسلم 3/1388، حديث 1767، دار احياء التراث

[1364]- سيره ى حلبى2/316

[1365]- صحيحبخارى 5/254، باب معامله النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) اهل خيبر، چاپ دارالقلمبيروت

[1366]- مغازىواقدى 2/713 چاپ دارالمعرفة الاسلامية

[1367]- تاريخطبرى 2/298 چاپ الاعلمى - بيروت

[1368]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 21/182، چاپ دارالفكر

[1369]- تاريخطبرى 3/160، كامل ابن اثير 2/561

[1370]- تاريخالسيوطى ص 137

[1371]- المغازى،واقدى 2/715

[1372]- مغازى،واقدى 2/714، چاپ دارالمعرفه

[1373]- مغازىواقدى 2/690، 691

[1374]- تاريخطبرى ج 3

[1375]- مختصرتاريخ ابن عساكر 18/88

[1376]- مغازىواقدى 2/891

[1377]- سوره ى اعرافآيه ى 138