كعب حديث دوازده خليفه را تحريف كرد
نعيم بنحماد مى گويد: ضمرة از ابن شوذب از ابى منهال از زياد از كعب نقلمى كند كه گفت: خداوند از صلب اسماعيل (عليه السلام) دوازدهقيّم به او موهبت نمود كه افضل آنها ابوبكر و عمر و عثمان هستند.(1152)عبدالله بن عمر حديثكعب را به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) استناد داد و گفت:«رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: براين امت دوازده خليفه خواهد بود. ابوبكر صديق كه نام او را يافتيد، عمر فاروق...»(1153)بخارى و مسلم، حديث دوازدهخليفه را بدون نام بردن اسمى نقل كرده اند.(1154)بخارى اينحديث را در سننِ خود از سمرة بن جندب نقل مى كند، سمره مى گويد: از رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: دوازده امير خواهند بود و پس ازآن رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم)كلمه اى فرمود كه نشنيدم (جابر بن سمره مى گويد)پدرم گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)مى گويد همگىآنان از قريش هستند.(1155)مسلم، همين حديث را درصحيح خود ذكر نمود، او مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)فرمود:اين امر به پايان نمى رسد مگر آنكه در بين آنها دوازده خليفه بيايند كه همگىآنان از قريش هستند.(1156)قندوزى در ينابيعالموده در باب هفتاد و هفتم از برخى علماى عامه نقل مى كند كه: حديث (الخلفاءبعدى اثنى عشر) منقول از جابر بن سمره را روايت كرده است و در انتهاى آن چنين گفتهاست: همگى آنان از بنى هاشم هستند.حافظ ابونعيم در كتابحليه اش با سند خود از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) فرمود: هركس دوست دارد چون من زنده شود و چون من بميرد وساكنِ بهشتِ عدن شود كه پروردگارم آنرا احداث كرده، پس بايد بعد از من ولايت علىرا بپذيرد و ولايت ولى او را نيز بپذيرد و بايد به امامان بعد از من اقتدا نمايد،زيرا آنان عترت من هستند و از طينت من آفريده شده اند و فهم و علم، روزى آنانشده است، واى بر حال گروهى از امت من كه فضل و برترى آنان را تكذيب كنند و صلهكردن با من را درباره ى آنان قطع نمايند، خداوند آنان را از نيل بهشفاعت من محروم گرداند.اما كعب و اصحاب وىبجاى عبارتِ «كلهم من بنى هاشم» يعنى همگى آنان از بنى هاشم هستند، اينعبارت را گذاشتند: افضلهم ابوبكر و عمر و عثمان، يعنى ابوبكر و عمر و عثمان از همه ى آنانبيشتر فضيلت دارند. در حاليكه على بن ابى طالب مى فرمايد: «به حتمامامان (دوازده گانه) همه از قريش بوده كه درخت آن را در خاندان بنى هاشمكاشته اند، مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست و ديگر مدعيّانِ زمامدارى،شايستگى آنرا ندارند».(1157)كعب خداوند سبحان را مجسم كرد و داود (عليه السلام) را بهگناه نسبت داد
كعب الاحباربر پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) افترا بست كه خداوند سبحان را رؤيت كرده است.(1158)در صحيفه ى ابنمنبّه شاگرد ابى هريره آمده است كه گفت:رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) فرمود: خداوند حضرت آدم را به صورت خود آفريد كه قد او شصتذراع بود. چون او را آفريد فرمود: «برو بر آن گروه سلام كن» و آنجا گروهى ازملائكه نشسته بودند. «پس گوش فرا دار كه چگونه به تو تحيّت مى گويند كه آنتحيّت تو و تحيّت فرزندان توست». آدم (عليه السلام) نزديك رفت و گفت:السلام عليكم، گفتند: و عليك و رحمة الله، آنان «رحمة الله» را زيادكردند.حضرت فرمود: پس هركسداخل بهشت شود به صورت آدم قد او شصت ذراع است. و تا به حال همواره خلق در حال كمشدن است.(1159)ابوهريره از رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) نقل مى كند كه: اما آتش، پر نمى شود، آنگاهخداوند پاى خود را بر آن مى گذارد، پس مى گويد: بس است، بس است پس اينجاآتش پر مى شود، و قسمتى از آن بر قسمت ديگر جمع مى شود.(1160)روايتِ در موضوع تجسمخداوند، در تفسير آيه ى (وَ إِنَّ لَهُعِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب)(1161) يعنى «اونزد ما، بسيار مقرب و نيكو منزلت است» درباره ى حضرتداود و به زبان عمر بن الخطاب است.سدى بن يحيىمى گويد: ابوالحفص از مردى كه عمر بن الخطاب را درك كرد نقلمى كند، كه گفت: در روز قيامت مردم به تشنگى شديدى مبتلا مى شوند، پسمنادى، داود را صدا مى زند و در مقابل تمام مردم او را آب مى دهند، اوهمان است كه خداوند او را ياد كرد: (إِنَّ لَهُ عِنْدَنالَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب)سپس عمر بن الخطاب ازپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) روايت كرد كه آنحضرت روز قيامت را ياد كرد و شأن و شدت آنرا عظيم شمرد و فرمود: خداوند رحمن به داود (عليه السلام)مى گويد:در مقابل من عبور كن. پس داود مى گويد: مى ترسم خطايم مرا بلغزاند، پسمى گويد: پاى مرا بگير! پس پاى او را مى گيرد و عبور مى كند.گفت: اين همان زلفىاست كه خداوند فرمود (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَمَآب)(1162)در احاديث كعب از جهاتمتعدد، كفر وجود دارد، او در اين حديث داود (عليه السلام) را به خطانسبت داد و خداوند تعالى را مجسم كرد (يعنى قائل شد به اينكه خداوند جسم و اعضادارد).عمر دو جواب مختلف از على (عليه السلام) و كعبمى شنود
در اينگفتار كلام مهمى را ذكر مى كنيم كه طبرى آنرا ذكر كرد و گفت: آن كلام بين عمرو على (عليهالسلام)و عثمان و كعب اتفاق افتاد. سه نفر اول در مكّه اسلام آوردند و با پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) معاشرت كردند در حاليكه كعب مرد حيله گرى يهودى بودكه ادعا كرد در سال هفدهم هجرى اسلام آورده است، و اين گفتگو در همان سال اتفاقافتاد!سه نفر اول بر اهميتمشرق توافق كردند، مشرقى كه شامل كوفه يعنى مركز سپاهِ مسلمانان كه متوجه مشرقزمين بودند، بنابراين آنان مجاهدينى بودند كه ايران و هند و كاشغر و بخارى وسمرقند را فتح كردند.لكن كعب بخاطر خباثتيهودى خود با آنان مخالفت كرد و شهرهاى مشرق و آهل آنرا به شر متهم كرد و شام رابدون هيچ دليل شرعى يا عقلى بر آن ترجيح داد! و نتيجه آن شد كه عمر رأى كعب راپذيرفت و اعتقاد شخصى خود را به كنارى انداخت! و رأى عثمان را ترك كرد و نصيحت علىبن ابى طالب (عليه السلام) را نيز ترك كرد كه درباره ى اوپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) فرمود: من شهر علم هستم و على دروازه آنست، پس هركس شهر رابخواهد بايد از دروازه ى آن وارد شود.(1163)و عملا عمر بهمراه كعببه شام رفت و عراق را ترك نمود با آنكه سابقاً شام را چندين بار زيارت كرده بود واز عراق ديدن نكرده بود.گفتگوى بين عمر و على (عليهالسلام)و عثمان و كعب بنابر نقل تاريخ طبرى از اين قرار بود:در ماهجمادى الاول سال هفدهم، عمر مردم را جمع كرد و درباره ى شهرها ازآنان نظر خواست و گفت: بنظرم رسيده است مسلمانان را در شهرهايشان ديدار كنم، تا درآثارشان تأمل كنم، پس مرا راهنمائى كنيد. كعب الاحبار كه در ميان مردم بود ودر همان سالِ از حكومت عمر اسلام آورده بود گفت: «اى اميرمؤمنان با كداميك ازشهرها ميخواهى شروع كنى؟(عمر) گفت: با عراق.كعب گفت: اين كار رانكن; زيرا شر ده جزء دارد و خير ده جزء، يك جزء از خير در مشرق است و ده جزء ديگرآن در مغرب، و يك جزء از شر در مغرب است و نه جزء ديگر آن در مشرق، و شاخ شيطان وهر بيمارى معضل در آن است.على (عليهالسلام)فرمود: كوفه براى هجرت بعد از هجرت، و قبه ى اسلاماست. و بر آن روزى خواهد آمد كه هيچ مؤمنى نمى ماند مگر آنكه به آنجا رود ومشتاق آن گردد، و خداوند با اهل آن نصرت مى يابد همانطورى كه با سنگ بر قوملوط نصرت يافت.عثمان گفت: اىاميرمؤمنان، مغرب سرزمين شر است و شر به صد جزء تقسيم شد، يك جزء آن در ميان مردمو بقيه ى آن درآنجاست.عمر گفت: كوفه نيزه ى خدا وقبه ى اسلام وجمجمه ى عربهاست،كه با آن مرزهاى خود را باز مى دارند و شهرها را مدد ميرسانند، به حتم ميراثاهل عمواس (روستائى در نزديكى قدس، كه مشهور است حضرت مسيح از آن ظهورمى كند) ناپديد گرديد، لذا از آن شروع مى كنم.(1164)و برغم اتفاق نظرِامام على (عليهالسلام)و عثمان و عمر، اين اتفاق نظر را عمر ترك كرد و به نقطه نظر كعب الاحبارعمل كرد، و از زيارت عراق خوددارى نمود.مقصود كعب از بردن عمربه شام، تثبيت احاديث بى اساس يهودى در برترى شام بر ساير شهرهاى جهان ... وبازگرداندن اعتبار به اماكنِ مقدس يهوديان، همچون صخره ى مقدسبود! و از آن زمان تاكنون برخى مسلمانان به صخره ىكعب الاحبار صخره ى مقدس مى گويند، و بايد ملاحظه كرد كهمسأله چقدر خنده آور و مسخره آميز است، زيرا مى گويند بدترينبلايا، بلائى است كه موجب خنديدن شود.و مقصود ديگر اوآماده سازى جو براى بازگرداندن يهوديان حجاز به موطن خود، فلسطين و فراهمكردن زمينه ى مناسببراى ملاقات عمر با معاويه در حضور خود او بود! تا بناى حكومت بنى اميه رااستوار كرده به اوج برساند. كعب معاويه را براى خلافت پيش نهاد كرده بود، وعمر را از رسيدن على (عليه السلام) به حكومت برحذر كرد.(1165)چرا يهوديان روميان و اهل عراق را دوست نداشتند؟
مى گوينديهوديانى كه در جزيرة العرب سكونت كردند، در سه قبيله ى بزرگِقينقاع و قريظه و نضير، متشكّل شدند كه بعد از پيروزى روميان بر آنها، از فلسطينبه حجاز فرار كرده بودند. اين يهوديان، از مسيحيانِ نجران، در قضيه ى اصحاباخدود، به شدت انتقام گرفتند. لذا مسيحيان شام به ناچار با عربهاى يثرب متفق شدندتا از آن يهوديان انتقام گيرند.از آنجائى كه يهودياندر قلعه هاى خود حمايت مى شدند، توافق كردند آنها را بيرون ازقلعه هايشان غافلگير كنند. و عملا چنين شد و مسيحيان از يهوديان به بدترينوجهى انتقام گرفتند. آنگاه غنائم بين عربهاى يثرب و عربهاى شام تقسيم شد.پس يهوديان به سلاحكشنده ى خود يعنىهمان سلاح فتنه روى آوردند، و بين اوس و خزرج اختلاف انداختند كه به صورت جنگ بغاثنمودار گرديد. آنگاه يهوديان از عربهاى يثرب به بدترين شكل انتقام گرفتند!از طرفى چون، انصار،در كنار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر ضد بنى قينقاع وبنى قريظه و خيبر ايستادند و قدرت يهوديان جزيرة العرب را درهم كوبيدند، يهوديانبر اهالى مدينه ى منورهكينه گرفتند، و رابطه ى خود را با كفار قريش مستحكم كردند كه در رأسهمه ى آنها ابوسفيانو معاويه بودند.يهوديان در قريش گمشده ى خود رايافتند، لذا براى بدست آوردن دو هدف تلاش كردند كه اولين آنها حمايت از قريش وبنى اميه و دومين آنها درهم كوبيدن بنى هاشم و انصار بود. و در عمل، كعببا پيشنهاد كردن معاويه براى خلافت و حمايت از او با احاديث دروغين و منحصر كردنخلافت در قريش و دور كردن انصار و بنى هاشم از خلافت، به اين دو مطلب اشارهكرد.همين زمينه سازىمناسب كمك كرد تا بنى هاشم و انصار در مواقع متعددى به قتل برسند، كه از جمله ى آنهاكربلا و حرّه را نام مى بريم.ما در اين كتاب بهاثبات رسانديم كه حديث دوازده خليفه را كه در شأن اهل بيت پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) بيان شده است، كعب به نفع خلفا تحريف و معاويه را در آنداخل كرد.بنابراين يهوديان،بنى هاشم و انصار را به قانون شرع از خلافت دور كردند، در همان حال كعب وديگران احاديث دروغين را براى جلب عمر در مدح و ستايش از او وضع كردند، پس از آنمعاويه را مدح و از على (عليه السلام) كه بزرگِ يهوديان،حارث بن ابى زينب را كشت و مرحب را مغلوب و خيبر را فتح كرد، بدگوئى كردند!زينب دختر حارث، همانزنى بود كه همچون كعب و ابن سلام به دروغ اسلام آورد، و پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) را با گوسفندى مسموم كرد، و بشر بن البراء را كه با پيامبر(صلىالله عليه وآله وسلم) بود، به قتل رسانيد.(1166)سرّ دوست نداشتن اهلروم و اهل عراق از طرف كعب، كارهاى گذشته ى آنها بايهوديان در فلسطين و درهم كوبيدن دولت يهوديان، در دو زمان مختلف بود. و اين ضديتهمواره مخصوصاً بر عليه اهل عراق وجود داشت.در قرآن كريم چنينآمده است كه: (وَقَضَيْنا إِلى بَنى إِسْرائيلَ... وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولا)(1167) يعنى «ودر كتاب خبر داديم كه شما بنى اسرائيل دو بار حتماً در زمين فساد و خونريزى مى كنيدو تسلط و سركشى سخت ظالمانه مى يابيد پس چون وقت انتقام اول فرا رسد، بندگانِسخت جنگجو و نيرومندِ خود را بر شما برانگيزيم، تا آنجا كه در درونِخانه هايتان نيز جستجو كنند، و اين وعده ى انتقام،حتمى خواهد بود».بنابراين يهوديانگرفتار دو ضربه ى كوبنده،در دو زمانِ مختلف شدند، ضربه ى اوّل واردِ بر آنان،بدست بخت النصر پادشاه بابل محقق شد، كه مملكت يهوديان را هزار سال قبل ازظهور اسلام مورد تهاجم قرار داد پس كشورشان را نابود كرد و هيكل سليمان را به آتشكشيد و يهوديان را به قتل رسانيد و ديگران را به اسارت به بابل برد، و بخاطر اينضربه ى سهمگين،كعب و امثال او بر عراق و اهل عراق كينهورزى كردند.و ضربه ى دوّم درسال هفتاد ميلادى، بدست تيطُس پادشاه روم، تحقق يافت، كه قدس را فتح كرد و يكميليون نفر را بنابر برآورد يوسفيوس، شاهد عينى واقعه، به قتل رساند و عده اىرا در بازار برده ها فروخت و عده اى به شهرهاى مختلف جهان و از جملهجزيرة العرب فرار كردند.لذا احبار يهود براىبازگرداندن يهوديان به فلسطين و اعاده ى تأسيس دولتِ عبرىزبان، مترصد فرصت بودند. بخاطر همين حمله ى روميان،يهوديان بر روم كينه گرفتند، و چون سپاه اسلام بر روم غلبه يافت و قدس را فتح كرد،كعب آن فتح را انتقام گرفتن يهوديان از روميان و فرصتى براى بازگشتن آنان بهفلسطين به حساب آورد. و طبرى اشاره كردن كعب به اين انتقام گرفتن را، ذكر كرد.(1168)كعب شدت ناراحتى وضديت خود را از اهل عراق با اين سخن بيان كرد: در عراق معصيتكاران جن بسرمى برند، ابليس در آنجا تخم گذاشت و بچه دار شد. و كعب در اين ضديت بااهل عراق، بر عمر تأثير گذاشت. ابن سعد در «طبقات» خود به همين مطلب اشاره كرد.(1169)ابن عساكر نيز متوجهشد كعب عراق را دوست ندارد، پس چنين گفت: آنچه از كعب حفظ شده، بدگوئى او درباره ى عراقاست.(1170)سپس شاگردان كعب وپيروان او به سواره نظام او پيوستند و اهل عراق را مورد تهاجم قرار دادند وعبدالله پسر عمروعاص نيز آنان را متهم نمود.(1171)ابن شهاب زهرى اموى ومالك بن انس نيز چنين كردند، لكن احاديث آندو مورد قبول واقع نمى شد.(1172)و عايشه بعد از جنگ جمل اعلام كرد آنها را (اهل عراق را) دوست ندارد.(1173)كعب مى گويد: در عراق معصيتكاران جن بسرمى برند،
و ابليس در آنجا تخم گذاشت و بچه دار شد
در كتاب«كنزالعمال» آمده است كه: عمر ميخواست هيچ شهرى را رها نكند مگر آنكه به آن سفركرده باشد، پس كعب به او گفت: به عراق نرو، زيرا در آن نه دهم شر وجود دارد.(1174)همچنين گفت: «نه دهمجادوگرى آنجاست و فاسقان جن در آن بسر مى برد. و در آن بيمارى عضال وجوددارد».(1175)ابى ادريسمى گويد: عمر بن الخطاب در شام بر ما وارد شد و گفت: ميخواهم به عراق بروم،كعب الاحبار به او گفت: اى اميرمؤمنان تو را از رفتن به آنجا به خدا پناهمى دهم!گفت: از اين رفتن چهچيز را نمى پسندى؟ گفت: نه دهم شر در آنجاست و هر بيمارىِ عضال ومعصيت كاران جن و هاروت و ماروت آنجا هستند و در آنجا ابليس تخم گذاشت!(1176)اما كعب نگفت چه مدتزمانى ابليس روى تخم هاى خود خوابيد!!هيثم بن عمارمى گويد: شنيدم جدم مى گويد: «هنگامى كه عمر بن الخطاب به خلافت رسيد،اهل شام را زيارت كرد و در جابيه منزل گزيد... اهالى عراق چون خبردار شدند عمر اهلشام را زيارت كرده است، برايش نامه نوشتند و درخواست كردند، همانطوريكه اهل شام رازيارت كرد آنان را نيز زيارت كند، عمر قصد كرد چنين كند، كعب گفت: اى اميرمؤمنانتو را به خدا پناه مى دهم از آنكه داخل آنجا شوى. گفت براى چه؟ گفت: در آنجامعصيتكاران جن و هاروت و ماروت كه مردم را جادوگرى ياد مى دهند، بسرمى برند و آنجا نه دهم شر و هر بيمارى معضل وجود دارد.عمر گفت: تمام آنچهگفتى دانستم بجز (داء معضل) آن چيست؟ گفت: زيادى ثروت، همان بيماريى كه هيچ شفائىندارد. لذا عمر به آنجا نرفت».(1177)انسان به درستى اززندگى اين مرد و حيله گرى و توان تأثر او بر عمر و قانع كردن او در مناسبتهاىمتعدد و شئون مختلف شگفت زده و حيران مى گردد.كسانى كه كعب الاحبار را تكذيب كردند
اصحاب،كعب الاحبار را (كه در سال هفدهم هجرى اسلام آورد) در دين خود متهممى كردند. و اين اتهام نشان مى دهد كه از دروغين بودن اسلام آوردن وخباثت نيت او آگاه بودند.عبدالرحمن بن عوف اورا به حيله گرى متهم كرد، زيرا آمده است كه:«كعب الاحبار مشغول قصه گوئى بود، عبدالرحمن بن عوف گفت:از رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم)شنيدم كه ميفرمود: قصه نمى گويد مگر امير يا مأمور ياحيله گر. آنگاه نزد كعب آمدند و به او گفته شد: مادرت بعزايت بنشيند، اينعبدالرحمن چنين و چنان مى گويد، پس قصه گوئى را ترك كرد، سپس معاويه اورا دستور داد قصه بگويد، بعد از آن قصه گوئى را بر خود حلال دانست.(1178)و اين عبارت صريح، قصه گوئى كعب را در زمان عمر و در زمان معاويه، به خوبىآشكار مى كند. عبدالله بن مسعود نيز او را متهم نمود، زيرا مردى نزد عبداللهبن مسعود آمد و گفت: كعب به شما سلام مى رساند و شما را بشارت مى دهد كهاين آيه درباره ى اهل كتابنازل شده است: (إِذْأَخَذَاللّهُ ميثاقَ الَّذينَ اُتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ)(1179) يعنى «وچون خدا پيمان گرفت از آنان كه كتاب به آنها داده شد كه حقايق كتاب آسمانى را براىمردم بيان كنيد».ابن مسعود بعد از پاسخسلام گفت: وقتى نزد او رفتى خبرش بده كه اين آيه درحالى نازل شد كه او يهودى بود.(1180)اين جواب ابن مسعود نشان داد كعب از تفسير بى اطلاع بوده و در جواب دادن دروغمى گويد.از قتاده نقل شده استكه كعب گفت: آسمان بر محورى همچون محور آسيا، مى گردد. چون اين سخن به گوشحذيفه رسيد گفت: كعب دروغ گفت! (إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّمواتِ وَالأَرْضَ أَنْ تَزُولا)(1181)يعنى «محققاً خدا،آسمان ها و زمين را از اينكه نابود شوند نگاه مى دارد».از ديگر كسانى كهكعب الاحبار را تكذيب كردند، عبدالله بن عباس بود، ابن عباس به مردى كه ازشام مى آمد گفت: با چه كسى ملاقات كردى؟ گفت: با كعب. گفت: از او چه شنيدى؟گفت: شنيدم مى گفت: آسمانها بر شانه ىفرشته اى هستند. (ابن عباس) گفت: كعب دروغ گفت، تا بحال يهودى گرى خودرا ترك نكرده است؟ سپس اين آيه را خواند: (إِنَّاللّهَ يُمْسِكُ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ أَنْ تَزُولا)(1182)ابن عساكر نويسنده ى «تاريخدمشق» نيز كعب الاحبار را،(1183)با ضعيف شمردن احاديثى كه درباره ى عراق بيان كرده بود،تكذيب كرد! حتى معاويه هم كعب را تكذيب كرد، بخارى در صحيح خود بابى تحت عنوان«بابى در سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود: از اهلكتاب درباره ى چيزىسؤال نكنيد» باز كرده است و در آن در صدق كلام كعب الاحبار ترديد نمود و گفت:شعيب، ابويمان از زهرى نقل مى كند كه حميد بن عبدالرحمن، از معاويه شنيد كهبا گروهى از قريش در مدينه گفتگو مى كرد و كعب الاحبار را ذكر كرد وگفت: اگر از راستگوترين كسانى باشد كه از اهل كتاب سخن مى گويند، با وجود همهاينها او را به دروغ گفتن متهم مى دانيم!(1184)ابوهريرهمى گويد: اهل كتاب توراة را به زبان عبرى مى خواندند و براى مسلمانان بهزبان عربى تفسير مى كردند، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)فرمود: اهل كتاب را تصديق نكنيد، تكذيب هم نكنيد. و بگوئيد: (آمَنّابِاللّهِ وَ ما أنْزِلَ إلَيْنا وَ ما أنْزِلَ إِلَيْكُمْ...)(1185) يعنى«بگوئيد كه ما مسلمانان، ايمان به خدا آورده ايم و به آن كتابى كه بر پيغمبرما فرستاده شد و به آنچه بر پيغمبران گذشته، چون ابراهيم و اسمعيل و اسحاق و يعقوبو فرزندان او و موسى و عيسى نازل شد و به همه ى آنچهپيغمبران از جانب خدا آوردند، به همه عقيده داريم و ميان هيچ يك از پيامبران فرقىنمى گذاريم و به هر چه از جانب خداست، ايمان آورده و تسليم فرمان او هستيم».سپس فرياد ابن عباس رادر ميان مسلمانان كه ميخواست از گرفتن تمدن و فرهنگ خود از اهل كتاب دست بردارندروايت كرد! و گفت: «موسى بن اسماعيل مى گويد: ابراهيم گفت: ابن شهاب از عبيداللهبن عبدالله نقل كرد كه ابن عباس گفت: چگونه از اهل كتاب درباره ى چيزىسؤال مى كنيد، در حاليكه كتاب شما كه بر رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)نازل شد، جديدتر و جوانتر است و هنوز كهنسال نشده است، و به شما گفته است كه اهلكتاب، كتاب خدا را تبديل كردند و تغيير دادند و با دستان خود كتاب را نوشتند وگفتند: اين كتاب از طرف خداست، تا آنرا به بهاى اندك بفروشند! آيا همين مقدار علمكه نزد شماست، شما را باز نمى دارد...».(1186)عمروعاص نيز كعب راتكذيب كرد، زيرا هنگامى كه از كنار كعب الاحبار عبور كرد و اسب، او را به زمينزد، گفت: اى كعب، آيا در توراة يافته اى كه اسبم مرا به زمين بزند؟(1187)ابن كثير، كعب راتكذيب كرد و گفت: در اين موارد دور نيست كه از اهل كتاب گرفته شده باشند، از همانمطالبى كه در كتابهايشان يافت مى شود، مانند روايات كعب و وهب، و بخاطر نقلِاخبار محنت هاى بنى اسرائيل و غرائب و عجائبِ واقع شده و واقعنشده اى كه گرفتار تحريف و تبديل و نسخ شده اند، خدا از سر تقصير آن دونفر بگذرد، و بحمد خدا و منت او، خداوند ما را با صحيح تر و سودمندتر وواضح تر و بليغ تر از آن بى نياز كرد. و ابوذر او را به يهودى بودنمتهم كرد.(1188)ابن خلدون هم كعب ووهب بن منبّه را تكذيب كرد.(1189)همچنين محمد رشيد رضا،كعب الاحبار را تكذيب كرد و گفت: «ثابت شدن علم فراوان براى كسى موجب منتفىشدن دروغ گفتن وى نمى شود، و عمده ى علم او نزد آنان،مطالبى بود كه از توراة نقل مى كرد و مطالب غير توراةِ كتابهاى قوم خود رانيز به توراة نسبت مى داد، تا در هر دو صورت مورد قبول واقع شود، او قبل ازاسلام آوردن بى شك يكى از زيرك ترين علماى يهود بود و بعد از اسلامآوردن يكى از تواناترين آنان در فريب دادنِ مسلمانان به شمار مى رفت.محمد رشيد رضا افزود:او از زناديق يهود بود كه به اسلام تظاهر كرد تا گفته هايش در امور دينپذيرفته شود و دسيسه گرى او بنحوى رواج يافت كه برخى اصحاب، ناخواسته فريبخوردند و از او روايت كردند و مشغول نقل اقوال او بهمديگر، بدون مستند كردن به وىشدند. و همانطورى كه حافظ، ابن كثير، در جاهائى از تفسير خود ذكر كرد، برخى تابعينو كسانى كه بعد از آنها آمدند، گمان كردند، اين روايات سخنانى است كه از رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) شنيده شده اند، و بعضى از مؤلفين آنها را در زمره ى احاديثموقوف به شمار آوردند كه حكم احاديث مرفوع را دارند.(1190)محمد رشيد رضامى گويد: «او آتش فشان خرافات بود، و به دروغگوئى او يقين دارم، بلكه بهايمان او اطمينان ندارم».(1191)و درباره ى كعب ووهب مى گويد: «بدترين راويان اين اسرائيليات، يا سخت ترين آنان درفتنه انگيزى و فريب مسلمانان، اين دو مرد بودند، هيچ خرافه اى را كهوارد در تفسير و تاريخ اسلام در امور خلق و تكوين و پيامبران و اقوام آنان و فتنهو قيامت و آخرت، شده است نمى يابيد مگر آنكه بدست آنها ساخته شده كه بصورتضرب المثل است.فريب خوردن بعضى ازصحابه و تابعين بخاطر اخبارى كه ايندو و ديگران منتشر كردند، نبايد كسى را به هراساندازد، زيرا بجز پيامبران معصوم انسانى از تصديق دروغگويان در اماننمى ماند».(1192)مقصود او از اصحابفريب خورده، عمر و اصحاب او هستند. محمدرشيد رضا مى گويد: بسيارى از رواياتاين دو نفر را از مطالبى يافته ايم كه يقين به دروغ بودن آنها داريم، چون باروايات آنها و با مطالبى كه به توراة و ساير كتب پيامبران نسبت مى دادند،مخالف بودند. لذا جزم به دروغ گو بودن آندو پيدا كرديم...و درباره ى رواياتآندو مى گويد: اكثر آن روايات، خرافات اسرائيلى بودند كه چهره ى كتابهاىتفسير و كتابهاى ديگر را زشت كردند، و شبهاتى بر عليه اسلام بودند كه دشمنان ملحداسلام، با آن شبهات بر اسلام، همچون ديگر اديان، احتجاج كردند، رواياتشان دينخرافات و توهّمات بود و بجز خرافات چيزى نداشت و گاهى شبهات، مانند مطالبى كه كعب،از توراة در توصيف پيامبر نقل كرد، بسيار بزرگ هستند.به اين ترتيب، تصريحاتاصحاب و علما، اتهام كعب به كفر و دروغ و خيانت را آشكار مى نمايد.شيخ محمود ابوريهمى گويد: «...قوى ترين اين كاهنان در زيركى و سخت ترين آنها درحيله گرى، كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند، هنگامىكه ديدند با ورع و تقواى دروغينى كه از خود نشان مى دادند، نيرنگشان به ثمررسيده است و مسلمانان، بر آنان اعتماد كرده و فريب خورده اند، اولين همّ خودرا نابود كردن دين مسلمانان قرار دادند، بنحوى كه افسانه ها و خرافات و اوهامو ترّهات را در اصولى كه دين بر آنها قيام دارد، وارد نمودند تا اين اصول به ضعف وانحطاط بگرايند.و چون از دست بردنِ درقرآن عاجز و ناتوان شدند، بخاطر آنكه قرآن با نوشتن محافظت مى شد و هزارانمسلمان آنرا حفظ كرده بودند تا جائى كه اضافه كردن حتى يك كلمه و راه يافتنحتى يك حرف به آن ممكن نمى شد، به طرف حديث گفتن از جانب پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) رو آوردند، و هر حديثى را كه ميخواستند، گرچه از آن حضرتهم صادر نشده بود، به افترا به آن حضرت نسبت دادند.چيزى كه آنان را دررسيدن به اين مقصود كمك كرد، اين بود كه سخنان پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)،كه در طول دوران حيات خود فرموده بودند، نشانه هاى معيّنى نداشت و مانند قرآننوشته نشد و بعد از آن حضرت، اصحاب هم اهتمام به نوشتن آنها نكردند، لذا هر انسانهواپرست يا ناپاك سرشتى مى توانست با افترا چيزى بر آنها اضافه كند و با دروغبر آنها شبيخون بزند.اين نكته نيز نيرنگآنها را آسان كرد، كه مى ديدند اصحاب براى آگاهى از مجهولات جهان گذشته بهآنان مراجعه مى كنند.ابن جوزىمى گويد: چون كسى نمى توانست در قرآن، مطالبى از غير آن اضافه كند،دسته هائى مشغول اضافه كردن مطالبى بر احاديث شدند كه پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)نفرموده بود».(1193)... و بدست كعب و ابن منبّه و ديگر يهوديان به ظاهر مسلمان، بهمجموعه ى احاديث،مجموعه اى از قصه هاى تلمود (اسرائيليات) راه يافت و طولى نكشيد كه اينقصه ها، جزئى از اخبار دينى و تاريخى شدند.محمود ابوريّه دانشمندالازهر، مى گويد: به حتم اولين صهيونيست كعب الاحبار است.(1194)بنابراين حاصل بحث آنشد كه: رشيد رضا و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و عمروعاص و حذيفة بناليمان و عبدالله بن عباس(1195)و ابن عساكر و معاويه و ابن كثير و ابن خلدون، او را تكذيب كردند و على ابنابى طالب (عليهالسلام)هم،موقعى كه كعب بر كوفه و اهل آن افترا بست او را تكذيب نمود. و عثمان در قضيه ى افتراىكعب بر اهل مشرق و عمر در قضيه ى نشستن خدا بر قبّه ى صخره درهوا او را تكذيب كردند.(1196)و بعد از آنكه عثمان،كعب را مشاور نزديك خود قرار داد، كعب مشغول دخالت در شئون مردم و دولت گرديد، پسابوذر در مجلس عثمان به او چنين گفت: اى پسر زن يهودى، تو را با اينجا چه كار؟ وبه عثمان گفت: بخدا سوگند يا سخن مرا گوش كن، والا نزد تو نخواهم آمد: بخدا قسماحدى به يهوديان گوش فرا نمى دهد مگر آنكه او را در فتنه اندازند.(1197)رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) درباره ى ابوذر، فرمود: زمينكسى را برنداشته و آسمان بر كسى سايه نينداخته است كه از ابوذر راستگوتر و باوفاترباشد.(1198)و هنگامى كه كعب، ابنعوف را بخاطر اموال فراوانى كه برجاى گذاشت مدح كرد، ابوذر گفت: اى پسر زن يهودى،از كجا ميدانى؟ به حتم صاحب اين اموال در روز قيامت، آرزو مى كند، اى كاشاينها عقربهائى بودند كه باطن قلب او را نيش مى زدند.(1199)امام محمد باقر (عليهالسلام)كعب را تكذيب كرد.(1200)و امام صادق (عليهالسلام)اسرائيليات را تكذيب كرد.(1201)اهل مدينه درباره ى عبدالله بن سلام گفتند: همچون يهوديان، اينمردِ يهودى دروغ گفت.(1202)اسرار مهم: كعب در انتخاب خلفاى مسلمانان دخالتمى كرد
كعب درشئون سياسى و دينىِ خليفه عمر دخالت كرد و احاديث دروغين فراوانى در شأن او وضعكرد تا او را به طرف خود جذب كند و شأن او را براى اجراى برنامه هاى حساس ومهم خود بالا ببرد.از احاديث او اين استكه:خداوند سبحان اوليننفرى است كه با عمر در روز قيامت مصافحه مى كند. و او (عمر) با فرشتگان سخنمى گفت... و سخنانِ باطلِ ديگرى كه درباره ى او گفتهاست.برغم تمام ادله وبراهين، كعب، در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اسلام خودرا اعلان نكرد. و اسلام خود را نه بخاطر محبت به اسلام بلكه بخاطر غنيمت شمردنفرصت بدست آمده، در زمان عمر اعلان نمود. زيرا كعب كه خداوند سبحان را مجسّم نمودو بر انبيا افترا بست و آنان را به خطا توصيف كرد، بعيد است دوستدار مؤمنان باشد.و كعب الاحبار كهبا تمام قوايش در جاودان كردن افكار يهوديت و نابود كردن شريعت اسلامى سعى و تلاشكرد، طبيعى است كه دشمن مسلمانان باشد. و اين دشمنى او با خداوند سبحان و رسول او (صلى اللهعليه وآله وسلم) و مؤمنان بخوبى آشكار است. و مشهورترين دليل بر اين مطلبدوستى او با معاويه و دشمنى او با على (عليه السلام) و دروغ گوئى اودر حديث نبوى است.دخالت كعب در شئونخليفه عمر واضح و معروف است، او مستشار عمر در شئون دينى و سياسى بود كه خليفهدرباره ى بهشت وجهنم و آينده و شرائط خليفه و تعيين خليفه ى آينده ونظرخواهى و مشاوره درباره ى على (عليهالسلام)و ساير امور، از او سؤال مى كرد. لذا عمر بخاطر نصيحت كعب به شام رفت و باراهنمائى او از زيارت عراق خوددارى كرد.بعلاوه كعب در شئونخلفا رهبرى ها در جهت اثبات و نفى دخالت كرد. او بصورتِ نفىِ صِرف، بر ضدامام على (عليهالسلام)دخالت كرد، زيرا مى ترسيد به قدرت برسد و بصورتِ اثبات صِرف، به نفع معاويهدخالت كرد، كه بزودى عبارات صريح آنرا ذكر خواهيم كرد. و در اداره ى دولت درزمان عثمان دخالت كرد.
[1152]- البدايةو النهايه 6/281[1153]-كنزالعمال 6/67[1154]- جابر بنسمره نقل مى كند كه: من همراه پدرم در محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بوديم، پس شنيدم كه مى فرمود: بعد از من دوازده خليفه وجود دارند، سپس صداىخود را آهسته نمود، به پدرم گفتند: كلامى كه آهسته گفت چه بود؟ گفت: حضرت فرمود:همگى آنان از بنى هاشم هستند. به مسند احمد بن حنبل 5/89 - 92، رمستدركحاكم 4/501، ينابيع المودة 444، و صحيح بخارى 9/101 مراجعه كنيد[1155]- صحيحبخارى باب الاحكام[1156]- صحيحمسلم 4/100، حديث 5، فتح البارى 13/180[1157]-نهج البلاغه خطبه ى 144[1158]- مصنفالترمذى، الروض الانف 3/445 چاپ دار احياء التراث العربى[1159]- صحيفه ى همام بنمنبّه ص 173 ح 58 چاپ پاريس[1160]- صحيحمسلم 2/482[1161]- سوره ى صاد آيه ى 25[1162]-كنزالعمال 2/488، الدرالمنثور، سيوطى 5/305[1163]- مستدرالصحيحين 3/126، اسدالغابه، ابن اثير 4/22، تهذيب التهذيب، ابن حجر 6/320،كنزالعمال، متقى هندى 6/152، 156، قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :أَنَا مَدينَةُ الْعُلْمِ وَ عَلىٌّ بابُها فَمَنْ أَرادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأتِالْبابَ.[1164]- تاريخطبرى 3/160[1165]- شرحنهج البلاغه، 3/115، رسالة النزاع و التخاصم، مقريزى 51[1166]- الاصابة،ابن حجر 4/314[1167]- سوره ى اسراآيات 3-5[1168]- تاريخطبرى 4/160[1169]- طبقاتابن سعد 7/442[1170]- مختصرتاريخ دمشق ابن عساكر 1/133[1171]- الطبقاتالكبرى 4/267[1172]- بحوث فىالسنة المشرفه ص 24، تهذيب تاريخ دمشق 1/70[1173]- همانمصدر[1174]-كنزالعمال 14/173، حديث 28279[1175]-صيانة الانسان عن وسوسة ابن دحلان، ص 538[1176]-كنزالعمال 14/173، حديث 3820[1177]-كنزالعمال 8/148، حديث 38200[1178]- مختصرتاريخِ ابن عساكر، ابن منظور 21/186، چاپ دارالفكر[1179]- سوره ى آل عمرانآيه ى 187[1180]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 21/187 چاپ دارالفكر[1181]- سوره ى فاطر آيه ى 35/41،مختصر تاريخِ ابن عساكر، ابن منظور 21/187، دارالفكر[1182]- كتابالكافى الشافى، ابن حجر عسقلانى ص 139[1183]- مختصرتاريخ دمشق ابن عساكر، ابن منظور 1/133[1184]- صحيحبخارى 8/160[1185]- سوره ى بقره آيه ى 136،صحيح بخارى 5/150 و 8/213[1186]- صحيحبخارى 8/208، 3/163[1187]- الايضاحص 43[1188]- تفسيرابن كثير، سوره ى نمل،مختصر تاريخ ابن عساكر 8/299[1189]- مقدمه ى ابنخلدون[1190]- مجله ى المنار 27/ 752[1191]- مجله ى المنار27/697[1192]- همانمصدر 27/783[1193]- اضواءعلى السنة المحمديه ص 149، تاريخ ابن عساكر 2/14[1194]- مجله ى الرساله،شماره 656، كعب الاحبار در حمص از دنيا رفت و در همانجا دفن شد، اما در مصربراى او گنبدى بلند ساختند كه مردم آنرا زيارت مى كنند و با آن تبركمى جويند و اين گنبد در مسجدى بزرگ در خيابان ناصريّه ى قاهرهواقع شده است كه وزارت اوقاف از اموال خود خرج آنرا مى دهد. كعب زمينه را ربراىحيات خود آماده كرد و براى مردن خود نيز چنين كرد و به بركت او حديثى نشر يافت كهعبارت آن چنين است: خداوند از شهرى در شام كه به آن حمص گفته مى شود، هفتادهزار نفر را در روز قيامت بر مى انگيزد كه هيچ حساب و عذابى ندارند، عجيبآنست كه اين حديث را به عمر نسبت دادند. جامع الصغير، سيوطى ج 2[1195]- اضواءعلى السنة المحمديه ص 165[1196]- تاريخطبرى 3/160، تنبيه الخواطر، امير ورّام 2/5 - 6[1197]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 28/299[1198]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور[1199]- طبقاتابن سعد 4/232، حلية الاولياء 1/160، تاريخ طبرى 5/2860، تاريخ ابن شبه3/1037[1200]- الكافى4/240، بحارالانوار 46/354[1201]-بحارالانوار 71/259، 46/353، 354، الكافى 4/239[1202]- تاريخالمدينه المنوره، ابن شبه 3/1184
[1152]- البدايةو النهايه 6/281[1153]-كنزالعمال 6/67[1154]- جابر بنسمره نقل مى كند كه: من همراه پدرم در محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بوديم، پس شنيدم كه مى فرمود: بعد از من دوازده خليفه وجود دارند، سپس صداىخود را آهسته نمود، به پدرم گفتند: كلامى كه آهسته گفت چه بود؟ گفت: حضرت فرمود:همگى آنان از بنى هاشم هستند. به مسند احمد بن حنبل 5/89 - 92، رمستدركحاكم 4/501، ينابيع المودة 444، و صحيح بخارى 9/101 مراجعه كنيد[1155]- صحيحبخارى باب الاحكام[1156]- صحيحمسلم 4/100، حديث 5، فتح البارى 13/180[1157]-نهج البلاغه خطبه ى 144[1158]- مصنفالترمذى، الروض الانف 3/445 چاپ دار احياء التراث العربى[1159]- صحيفه ى همام بنمنبّه ص 173 ح 58 چاپ پاريس[1160]- صحيحمسلم 2/482[1161]- سوره ى صاد آيه ى 25[1162]-كنزالعمال 2/488، الدرالمنثور، سيوطى 5/305[1163]- مستدرالصحيحين 3/126، اسدالغابه، ابن اثير 4/22، تهذيب التهذيب، ابن حجر 6/320،كنزالعمال، متقى هندى 6/152، 156، قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :أَنَا مَدينَةُ الْعُلْمِ وَ عَلىٌّ بابُها فَمَنْ أَرادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأتِالْبابَ.[1164]- تاريخطبرى 3/160[1165]- شرحنهج البلاغه، 3/115، رسالة النزاع و التخاصم، مقريزى 51[1166]- الاصابة،ابن حجر 4/314[1167]- سوره ى اسراآيات 3-5[1168]- تاريخطبرى 4/160[1169]- طبقاتابن سعد 7/442[1170]- مختصرتاريخ دمشق ابن عساكر 1/133[1171]- الطبقاتالكبرى 4/267[1172]- بحوث فىالسنة المشرفه ص 24، تهذيب تاريخ دمشق 1/70[1173]- همانمصدر[1174]-كنزالعمال 14/173، حديث 28279[1175]-صيانة الانسان عن وسوسة ابن دحلان، ص 538[1176]-كنزالعمال 14/173، حديث 3820[1177]-كنزالعمال 8/148، حديث 38200[1178]- مختصرتاريخِ ابن عساكر، ابن منظور 21/186، چاپ دارالفكر[1179]- سوره ى آل عمرانآيه ى 187[1180]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 21/187 چاپ دارالفكر[1181]- سوره ى فاطر آيه ى 35/41،مختصر تاريخِ ابن عساكر، ابن منظور 21/187، دارالفكر[1182]- كتابالكافى الشافى، ابن حجر عسقلانى ص 139[1183]- مختصرتاريخ دمشق ابن عساكر، ابن منظور 1/133[1184]- صحيحبخارى 8/160[1185]- سوره ى بقره آيه ى 136،صحيح بخارى 5/150 و 8/213[1186]- صحيحبخارى 8/208، 3/163[1187]- الايضاحص 43[1188]- تفسيرابن كثير، سوره ى نمل،مختصر تاريخ ابن عساكر 8/299[1189]- مقدمه ى ابنخلدون[1190]- مجله ى المنار 27/ 752[1191]- مجله ى المنار27/697[1192]- همانمصدر 27/783[1193]- اضواءعلى السنة المحمديه ص 149، تاريخ ابن عساكر 2/14[1194]- مجله ى الرساله،شماره 656، كعب الاحبار در حمص از دنيا رفت و در همانجا دفن شد، اما در مصربراى او گنبدى بلند ساختند كه مردم آنرا زيارت مى كنند و با آن تبركمى جويند و اين گنبد در مسجدى بزرگ در خيابان ناصريّه ى قاهرهواقع شده است كه وزارت اوقاف از اموال خود خرج آنرا مى دهد. كعب زمينه را ربراىحيات خود آماده كرد و براى مردن خود نيز چنين كرد و به بركت او حديثى نشر يافت كهعبارت آن چنين است: خداوند از شهرى در شام كه به آن حمص گفته مى شود، هفتادهزار نفر را در روز قيامت بر مى انگيزد كه هيچ حساب و عذابى ندارند، عجيبآنست كه اين حديث را به عمر نسبت دادند. جامع الصغير، سيوطى ج 2[1195]- اضواءعلى السنة المحمديه ص 165[1196]- تاريخطبرى 3/160، تنبيه الخواطر، امير ورّام 2/5 - 6[1197]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 28/299[1198]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور[1199]- طبقاتابن سعد 4/232، حلية الاولياء 1/160، تاريخ طبرى 5/2860، تاريخ ابن شبه3/1037[1200]- الكافى4/240، بحارالانوار 46/354[1201]-بحارالانوار 71/259، 46/353، 354، الكافى 4/239[1202]- تاريخالمدينه المنوره، ابن شبه 3/1184