بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب دیدگاههای دو خلیفه, نجاح الطائى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - ديدگاههاى دو خليفه
     02 - ديدگاههاى دو خليفه
     03 - ديدگاههاى دو خليفه
     04 - ديدگاههاى دو خليفه
     05 - ديدگاههاى دو خليفه
     06 - ديدگاههاى دو خليفه
     07 - ديدگاههاى دو خليفه
     08 - ديدگاههاى دو خليفه
     09 - ديدگاههاى دو خليفه
     10 - ديدگاههاى دو خليفه
     11 - ديدگاههاى دو خليفه
     12 - ديدگاههاى دو خليفه
     13 - ديدگاههاى دو خليفه
     14 - ديدگاههاى دو خليفه
     15 - ديدگاههاى دو خليفه
     16 - ديدگاههاى دو خليفه
     17 - ديدگاههاى دو خليفه
     18 - ديدگاههاى دو خليفه
     19 - ديدگاههاى دو خليفه
     fehrest - ديدگاههاى دو خليفه
 

 

 
 


ديدگاه اقتصادى عمر



اختلاف مراتب مردم در پرداخت

ابوبكراولين مالى را كه براى مردم بين سرخ و سياه و آزاد و برده تقسيم كرد براى هرانسانى يك دينار بود، كه به مساوات بين مردم تقسيم كرد و احدى را بر ديگرى ترجيحنداد.(146)و حقوقى را كه براى او (ابوبكر) معين كرده بودند ساليانه شش هزار درهم بود.(147)عمر بن الخطاب نخستين كسى بود كه بين عطاهاى مردم فرق گذاشت، پس آنرا در طبقاتمتعدد قرار داد كه اكثريت آن طبقات، حقوق اندك و اقليت آن، حقوق بسيار داشت. ماقبول داريم كه عمر حقوق را مطابق با قانونى ثابت قرار داد، لكن نتيجه هائىسهمگين و حساس داشت، زيرا مهاجرين بدر را بر ديگران برترى داد و مسلمانان با سابقهرا بر مسلمانان جديد برترى داد. لكن حقوق معاويه و ابوسفيان را مانند حقوق اهل بدرقرار داد، و سه نفر از زنان امت را بر ساير زنان برترى داد و آن سه زن عبارت بودنداز دخترش حفصه و دختر ابوبكر (عايشه) و دختر ابوسفيان (ام حبيبه).(148)

اموال در زمان رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) به صورت مساوى و عادلانه تقسيم مى شد هيچ فرقى بينعرب و عجم نبود و هيچ فرقى بين زن يك نفر حبشى مسلمان با زن رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) وجود نداشت. ...

ابوبكر نيز در مدت حكومتخود بر همين روش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) پيشمى رفت. لكن عمر اين اصول پيامبرانه را در بخشش هاى مالى تغيير داد و درآن جابجائى هائى بوجود آورد. و اين ابتداى تبعيض طبقاتى در جامعه اسلامى بود.و اساس تاراج اموال مسلمانان در زمان بنى اميّه و زمانهاى بعد بر پايه ى شأن وقبيله و پست و مقام و غيره را پى ريزى كرد. و عثمان بن عفان قدم به قدم بهدنبال (عمر يعنى) وصيّت كننده ى بخود رفت و باپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) مخالفت كرد. سپس بر كارها و سنتهاى عمر امر ديگرى را اضافهكرد كه عبارت از اقدام به توزيع اموال بر بنى اميه به صورتى خاص بود، كه منجربه استعفاى امناى بيت المال مانند زيد بن ارقم و عبدالله بن مسعود گرديد. پسامناى بيت المال بر وظيفه ى خود بر حفظ امانتمسلمانات موافقت كردند و براى يارى بنى اميه بر سرقت از مسلمانان توافقىننمودند.

عثمان بن عفان خمسآفريقا را به عبدالله بن ابى سرح عطا كرد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)درروز فتح مكه دستور قتل او را گرچه آويزان به پرده مكه باشد صادر فرمود.(149)و فدك را به مروان داد.(150)

و همين حركت مالىعثمان منجّر به قيامِ عمومىِ سهمگين بر عليه او گرديد و اسباب قتل او را فراهمنمود. و چون معاويه حكومت را بدست گرفت نظريه ى عمر دربخشش را توسعه داد و اختلاف طبقاتى گسترش يافت... بنابراين عثمان بيت المالرا براى افراد بنى اميّه و ديگران باز كرد اما معاويه در اين باره كارىرا انجام داد كه مورد تصديق و قبول هيچ مسلمانى نبود. زيرا اموالِ هنگفت را بهبنى اميّه و به كسانى كه در حزب او بودند و آنها را دوست داشت بخشيد و وجدانمردم را خريد و اسراف و سركشى در اموال مسلمانان نمود.

معاويهگنجينه هاى بزرگى از اموال مسلمانان را براى كسانى كه احاديث را تحريفمى كردند و سيره ى دروغين بوجود مى آوردند قرار داد و ديگررجال دولت، معاويه را در اين فتواها همراهى كردند، لذا دين منحرف شد و شريعت نابودگرديد و حق پنهان شد و باطل آشكار گرديد.

و از آنجائى كهعده اى از مسلمانان سيره ى عمر را سيره اىمورد پسند مى دانستند و صاحب اين سيره را در مقابل پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) داراى حق تغيير (احكام) مى ديدند، لذا نظريه ى او درجهت امور مالى مورد تطبيق قرار گرفت و رؤسا و علماى مذاهب مختلف براساس آن حركتكردند. و مدت زمان طولانى حكومت عمر و عثمان و امويان، مردم را بر اين نظريه عادتداد. بهمين جهت مساواتى را كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در بخششپيش گرفته بود، تضييع شد، آن مساواتى كه در آن، حضرت همان مبلغى را مى گرفتكه به خادم خود ابو رافع مى داد بدون آنكه به نبوت و سابقه ى در اسلامو نسبت خود و امور ديگر توجهى نمايد. و ابوبكر در اين روش از حضرت پيروى نمود. وعلى بن ابى طالب (عليه السلام) با مخالفت با عمر وعثمان به همين روش بازگشت. على (عليه السلام) به رغم سابقه ى خود دراسلام و نسب و علم و شجاعت و غيره به خود همان را مى داد كه به خادم خود قنبرمى داد.

در كتاب طبقات ابن سعدتوضيح عطاياى مالى عمر به اين صورت آمده است: عمر براى اهل بدر و مهاجرين قريش وعرب و موالى پنج هزار درهم قرار داده بود. و براى هر كدام از بنى هاشم و حسنو حسين پنج هزار درهم و براى عباس بن عبدالمطلب و مهاجرين و انصارى كه شاهد بدربودند پنج هزار درهم. و براى انصار و موالى آنها و كسانى كه شاهد جنگ اُحد بودندچهار هزار درهم. و براى عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد چهار هزار درهم. و براىكسانى كه قبل از فتح مكه مهاجرت كردند و براى عبدالله بن عمر سه هزار درهم. و براىزنان مهاجر هر كدام سه هزار درهم.(151)

و براى زنان پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) حقوقى را مقرر كرد و عايشه را بر ساير زنان ترجيح داد، پسبراى او دوازده هزار درهم و براى بقيه ى آنان ده هزار درهمقرار داد بجز جويريّه و صفيّه كه براى آندو شش هزار درهم قرار داد.

و براى فرزندان اهلبدر و مسلمانان فتح مكه هر كدام دو هزار درهم. و براى اسماء بنت عميس و ام كلثومدختر عقبه و مادر عبدالله بن مسعود هزار درهم.

ابن اثير در كتاب خود«الكامل فى التاريخ» مى گويد: براى عباس مقرّرى گذاشت و با او شروع كرد. سپسبراى اهل بدر پنج هزار (درهم) قرار داد، سپس براى كسانى كه بعد از بدر تا حديبيّهاسلام آوردند چهار هزار، چهار هزار قرار داد، سپس براى كسانى كه بعد از حديبيّه تاموقعى كه ابوبكر از اهل ردّه دست برداشت، مسلمان شدند، سه هزار، سه هزار قرار دادو براى اهل قادسيه و اهل شام دو هزار، دو هزار و براى مبتلايان غريب دو هزار وپانصد، دو هزار و پانصد.

و براى كسانى كه دورتراز قادسيه و يرموك بودند هزار درهم، هزار درهم قرار داد. و براى روادف المثنىپانصد درهم، پانصد درهم، و براى روادف الليث كه بعد از آنها بودند سيصد درهم، سيصددرهم. و به زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ده هزار،ده هزار مگر زنانى كه زمانى برده بوده اند، پس زنان رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) گفتند: رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)در تقسيم ما را بر آنها ترجيح نمى داد، پس بين ما مساوات برقرار كن. و عمرقبول كرد و عايشه را دو هزار درهم بيشتر داد، چون رسول خدا او را دوست داشت!(152)

بنابراين عمر بهمقاتلين جنگ بدر پنج هزار درهم و به مادران مؤمنين (زنان پيامبر) ده هزار درهم ودر همان حال به عايشه دوازده هزار درهم عطا مى كرد.

يعنى على بنابى طالب، وصى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و اولينمسلمان و قهرمان اسلام و همسر دختر پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)و پسر عموى او، يك سوم مقررى عايشه را تقريباً مى گرفت؟!

ابن ابى الحديدمعتزلى بر عمربن الخطاب عيب گرفته مى گويد: او از بيت المال آنچه را كهجايز نبود عطا مى كرد، تا جائى كه به عايشه و حفصه ده هزار درهم در سالمى داد و خمس اهل البيت را كه برايشان بمنزله ى درآمدىبود كه از جانب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به آنهامى رسيد، منع نمود، و هشتاد هزار درهم از بيت المال قرض گرفته بود.(153)و قاضى القضاه، در جواب ابن ابى الحديد مى گويد: پرداخت چنين اموالى بهزنان پيامبر جايز است زيرا آنها در بيت المال حقى داشتند. و امام چنين حقى رادارد كه به اندازه اى كه صلاح مى داند پرداخت نمايد. و اين كار را كسانىقبل از او و كسانى بعد از او انجام دادند، و اگر چنين عملى روا نباشد اميرمؤمنان(على) (عليهالسلام)آنرا ادامه نمى داد در حاليكه ثابت شده است كه حضرت آنرا ادامه داد و اگر اينكار (عمر) ناروا و عيب باشد لازم است (على (عليه السلام)) دراموالى كه به حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و ديگران از بيت المالمى داد حكم خائن را داشته باشد، و همه ى اينمطالب گفتار آنها را باطل مى كند، زيرا بيت المال براى قرار دادن اموالدر جاى بر حقِ خود اراده شده است و تابع متولى امر اجتهاد در كمى و زيادى بخششاست.

و اما امر خمس، آنهماز باب اجتهاد است و مردم درباره ى خمس اختلافكرده اند، پس گروهى بنابر مقتضاى آيه آنرا حق ذوى القربى يعنىخويشاوندان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و سهمى خاص براى آنهادانسته اند و گروهى آنرا حق ذوى القربى از جهت فقير بودنشان دانسته وآنها را همچون ديگران مى داند گرچه آيه، فقط آنها را ذكر كرده است همانطورىكه اتيام آنها را گرچه مخصوصاً ذكر شده اند در مستحق بودن بخاطر فقر، با ديگرانمساوى مى داند. و كلام در اين زمينه به درازا مى انجامد. بنابراين عمربخاطر احكام خود از طريقه ى اجتهاد خارج نگرديدو كسى كه در اين مطلب اشكال كند در واقع به اجتهاد كه شيوه ى صحابهبوده اشكال كرده است. و اما قرض گرفتن او از بيت المال، بر فرض صحّت، ممنوعنبوده، بلكه چه بسا نزديكتر به احتياط باشد، هنگامى كه بخاطر دانستن جهتى كه از آنميتواند قرض را برگرداند، مطمئن به برگرداندن بدهى خود باشد.

سيد مرتضى اعتراض كردهمى گويد: اما در مورد ترجيح دادن زنان پيامبر (صلى الله عليه وآلهوسلم)اينامر جايز نيست چون سببى در آنها وجود ندارد كه موجب برترى شود، و امام صرفاً درپرداختِ اموال، كسانى را كه داراى سبب مقتضىِ ترجيح هستند مانند جهاد و غيره كهامورى عام المنفعه هستند ترجيح مى دهد. و اينكه مى گويد: زنان حقىدر بيت المال دارند، صحيح است لكن اين حق موجب نمى شود آنان بر سايرين برترىيابند و او را بخاطر پرداخت حق زنان سرزنش نكرده اند بلكه صرفاً بخاطر دادنزيادتر از حق به آنان سرزنش نموده اند، و معلوم نيست اميرمؤمنان (عليهالسلام)اين شيوه را دامه داده باشد و بر فرض صحّت همانطوريكه ادعا كرده است، سببى كه باعثادامه ى چنينروشى شده همان سببى است كه باعث ادامه دادن تمام احكام بود. اما استدلال او بهپرداخت نمودن اميرمؤمنان به حسن و حسين و ديگران از بيت المال، بسيار عجيباست، زيرا حضرت آنان را در پرداخت به هيچ وجهى برترى نداد تا به پرداخت ذكر شدهدرباره ى همسرانپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) شباهت داشته باشد و صرفاً حضرت حقوق آنان را پرداخت نمود وبين آنها و ديگران تساوى برقرار نمود. و اما خمس، بنابر گفته ى قرآن، ازآنِ رسول و خويشان اوست. و خداوند تعالى از قول خود: (وَلِذِىالْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَابْنِ السَّبيلِ)(154)، بخاطردلائل فراوانى كه در اينجا احتياج به ذكر آنها نداريم، افرادى را قصد نمود كه ازخاندان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) باشند. و اما اجتهادىكه بر آن اعتماد كرد نمى تواند مجوّزى براى خارج كردن خمس از دست اهل آن باشدو چنين اجتهادى را باطل مى دانيم.

و اما قرض گرفتن ازبيت المال موجب برانگيختن شك مى شود و كسى كه در سختگيرى و خود نگهدارىو اظهار زهد تا اين حد است كه ذكر كرده، چگونه راضى ميشود از بيت المالى كهحقوق مردم در آن است قرض بگيرد و چه بسا احتياج شديد به خارج كردن اموال از آن پيداشود. تازه كسى كه غذاى ناملايم مى خورد و لباس زبر مى پوشد و با قوتلايموت زندگى را مى گذراند چه حاجتى به قرض گرفتن اموال دارد.

اما اين كه از زبانفقها مى گويد: احتياط آنست كه امام اموال ايتام را در ذمّه ى ثروتمندمطمئن حفظ نمايد، به فرض صحت، هيچ فايده اى ندارد زيرا عمر ثروتمند نبود واگر ثروتمند بود قرض نمى گرفت.(155)

حاكم در كتاب مستدركاين مطلب را تأييد نمود و گفت: عمر براى مادران مؤمنين ده هزار درهم قرار داد وبراى عايشه دو هزار درهم اضافه نمود.(156)

اما قرض گرفتن عمر ازبيت المال را طبرى و ابن اثير و متقى هندى ذكر كرده اند.(157)

بنابراين حقوق عايشهبرابر با حقوق شش نفر از سربازان قادسيه و شام بود!! و در همان حالى كه سربازقادسيه ى مشهور بادو هزار درهم زندگى را مى گذراند حفصه به تنهائى با دوازده هزار درهم زندگىمى كرد. و در همان حالى كه عايشه دوازده هزار درهم مى گرفت، خواهرشاسماء دختر ابوبكر هزار درهم مى گرفت! و چنين مسأله اى را مردمنمى پذيرفتند زيرا اختلاف طبقاتى، فوق العاده شديد شده بود! و تا زمانىكه رسول خدا (صلىالله عليه وآله وسلم) در قيد حيات بودند هيچكدام را بر ديگرى ترجيحنمى دادند. پس چرا عايشه را بر اسماء ترجيح دهيم، و ابوبكر بر همان شيوه ى پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) پيش رفت و عايشه را بر اسماء ترجيح نداد. امام على (عليهالسلام)نيزبر شيوه ى پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) پيش رفت و زنى را بر ديگرى ترجيح نداد! بنابراين عمر اولينكسى بود كه با تشريع رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)مخالفتكرد.

و گفته شده است زنانىرا كه پيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) در هنگام وفات بجاى گذاشت ام سلمه، ام حبيبه، عايشه،حفصه، صفيّه، زينب بنت حجش، سوده و ميمونه بودند.

پس چگونه حفصه دخترعمر و عايشه دفاع كننده و دختر رفيق او و ام حبيبه دختر ابوسفيان كه هم پيمان باحكومت شده بود بر ساير زنان ترجيح داده مى شوند؟

در تاريخ ابن جوزىآمده است كه: عمر براى اهل بدر و مهاجرين و انصار شش هزار دينار قرار داد و براىزنانهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز مقررى معين نمودو عايشه را بر همگى آنان ترجيح داده، براى او دوازده هزار و براى بقيه آنها دههزار قرار داد البته بغير از صفيّه و جويريّه كه براى آنها شش هزار، شش هزار قرارداد. و براى زنان مهاجرِ نخستين يعنى اسماء بنت عميس و اسماء دختر ابوبكر و مادرعبدالله بن مسعود هزار، هزار قرار داد.(158)

گفته اند: اوبراى اصحاب بدر از مهاجرين پنج هزار و براى شاهدان بدر از انصار چهار هزار دينار وبراى شاهدان احد سه هزار دينار قرار داد.

و گفت: به شما از دستخالد بن وليد معذرت مى خواهم، به او دستور دادم اين مال را براى مهاجرين ضعيفنگهدارد و او به اقويا و اشراف عطا كرد و من آن مال را از دست او خارج كردم.

از سعيد بن مسيب نقلشده است كه گفت: عمر بن الخطاب براى مهاجرين پنج هزار و براى انصار چهار هزارو براى كسانى كه شاهد بدر نبودند از فرزندان مهاجرين چهار هزار قرار داد. كه درميان آنان عمروبن ابى سلمة بن عبدالاسد مخزومى و اسامة بن زيد و محمد بنعبدالله بن جحش اسدى و عبدالله بن عمرو بچشم مى خوردند. عبدالله بن عوفمى گويد: ابن عمر از آنان نبود، او چنين و چنان است.

... پس ابن عمر گفت: اگر حقى دارم به من بده والا نده. عمر بهعبدالرحمن بن عوف گفت: او را بر پنج هزار، و مرا بر چهار هزار بنويس، پس عبدالله(ابن عمر) گفت: اينرا نمى خواهم. و عمر گفت: بخدا قسم من و تو بر پنج هزارجمع نمى شويم.

و به عايشه دو هزاربيشتر داد و عايشه قبول نكرده پس عمر گفت: بخاطر بالا بودن منزلت و مقام تو در نزدرسول خدا، در شأن توست كه بگيرى.(159)

زهرى مى گويد: او(عمر) زنان اهل بدر را بر پانصد، پانصد و زنان بعد از بدر تا حديبيّه را برچهارصد، چهارصد، و زنان بعد از آن را تا آن روزها بر سيصد، سيصد قرار داد. سپسزنان قادسيّه را بر دويست، دويست قرار داد و بعد از آن بين زنان مساوات قرار داد.و بچه هاى اهل بدر و غير آنها را مساوى قرار داده و به هر كدام صد، صد پرداختكرد.

احمد در «الزهد» ازاسماعيل بن محمد نقل مى كند كه: ابوبكر تقسيم كرد و بين مردم مساوات برقرارنمود. پس عمر به او گفت: بين اصحاب بدر و مردم ديگر مساوات برقرار مى كنى؟

ابوبكر گفت: دنيا اندازه ى كفايتاست و بهترين اندازه ى كفايت وسيع ترين آن است، و فضل و برترىآنان در پاداش و اجرشان است.(160)

سفيان بن ابى العوجاءنقل مى كند كه عمر بن الخطاب گفت: بخدا سوگند نمى دانم آيا خليفه هستميا پادشاه؟ اگر پادشاه باشم اين امرى عظيم است. گوينده اى گفت: اى اميرمؤمنانبين اين دو فرقى وجود دارد. گفت: آن فرق چيست؟ گفت: خليفه نمى گيرد مگر آنكهبه حق باشد و قرار نمى دهد مگر آنكه در حق باشد، و تو بحمدالله همين طورهستى، و پادشاه به مردم ظلم مى كند پس از اين مى گيرد و به ديگرىمى دهد، پس عمر ساكت شد.(161)

در كتاب الاحكامالسلطانيه ى ماوردىآمده است كه: عمل در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)و ابوبكربر مساوات عمومى جارى بود، الا اينكه عمر رأى داد كسانى كه بر عليه رسول خدا جنگكردند با كسانى كه همراه او جنگ كردند مثل هم نباشند، و امتياز را به حسب سابقهقرار داد. پس كسى را كه در روز بدر جنگيد برتر از كسى كه در فتحهاى عراق و شامجنگيد قرار داد. و از همين جا تفاوتِ آشكار در پرداختها بوجود آمد و طبقات و مراتبشكل گرفتند. پس طائفه اى عطاى بزرگ و طائفه اى عطاى متوسط و اكثريت عطاىاندك مى گرفتند. و طبقات ذكر شده به اين شكل بودند:

1- زنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ونزديكترين آنان در زمان حيات ايشان، ساليانه چند هزار دينار مى گرفتند.

2- بزرگان مهاجر و بزرگان انصار كه در جنگها شركت كرده بودند بحسباهميت آن جنگ.

3- هركس از باديه آمده بود و در جنگ شركت كرد.

و تنظيم چنين نظامى،امتياز فاحشى را بوجود آورد و جامعه ى عرب را براساسامتياز طبقاتى استوار نمود، بعد از آنكه در نظر قانون مساوى و برابر بودند.(162)

عمر، جامعه را براساسسابقه ى دينىطبقاتى نمود. لذا اهل بدر را بر ديگران برترى داد، و جامعه را قوميت گرا نمودلذا عربها را ترجيح داد، و جامعه را طائفه گرا نمود لذا قريش را بر انصارترجيح داد.

و زمانى كه عايشه دخترابوبكر و حفصه دختر عمر و ام حبيبه دختر ابوسفيان را بر ساير زنان رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) و بر ساير زنان امّت و عربها را بر غير عربها و آزاد را بربرده ترجيح داد، اين كار پيش احدى قابل قبول نبود. زيرا در واقع ابوبكر و عمر وابوسفيان را بر امّت ترجيح مى داد.

و اگر بخاطر مقامپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) كسى را ترجيح مى داد، لازم بود عباس و على (عليهالسلام)وافراد ديگر بنى هاشم را بر ساير مردم ترجيح دهد، و خمس و فدك را بهبنى هاشم باز گرداند، لكن چنين نكرد.

بنابراين در زمان ماكسانى كه در عطاى بين مردم فرق مى گذارند براساس نظريه ى عمر حركتمى كنند و كسانى كه در عطا تساوى را مراعات مى كنند براساس نظريه ى پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) سير مى نمايند.

و بعد از دوره ى عمر حالتترجيح مردم بخاطر شأن و منزلتشان غلبه يافت و به شدت مخاطره آميز شد. در پىآن، كارها در زمان عثمان و معاويه و در زمان خودمان به پستى گرائيد، پس مساوات ازبين رفت و بجاى آن هديه دادن و ترجيح بخاطر خويشاوندى و رفاقت و حزب گرائىقرار گرفت. و همين امور مردم جاهل را از اسلام متنفّر ساخت در حاليكه اسلام مساواترا به ارمغان آورده است.

امام على (عليهالسلام)مى فرمايد:

آيا به من دستورمى دهيد براى پيروزى خود از جور و ستم درباره ى امتاسلامى كه بر آنها ولايت دارم استفاده كنم؟ به خدا سوگند، تا عمر دارم و شب و روزبرقرار است، و ستارگان از پى هم طلوع و غروب مى كنند، هرگز چنين كارى نخواهمكرد! اگر اين اموال از خودم بود به گونه اى مساوى در ميان مردم تقسيممى كردم تا چه رسد كه جزو اموال خداست! آگاه باشيد بخشيدن مال به آنها كهاستحقاق ندارند، زياده روى و اسراف است.(163) ابنابى الحديد معتزلى مسأله ى مساوات و اختلاف دربخشش را ذكر كرد و گفت: بايد دانست كه اين مسأله اى فقهى است و رأى على (عليهالسلام)و ابوبكر در آن يكى است و آن مساوات بين مسلمانان در تقسيم غنائم و صدقات است وفتواى شافعى (ره) نيز همين است. اما عمر هنگامى كه خلافت را بعهده گرفت، بعضى رابر بعض ديگر ترجيح داد، پس افراد با سابقه را بر ديگران و مهاجرين قريش بر ديگرمهاجرين و كل مهاجرين را بر كل انصار و عربها را بر غيرعربها و آزادها را بربردگان ترجيح داد.

او (عمر) به همينمطلب، ابوبكر را در ايام خلافتش راهنمائى كرد لكن نپذيرفت و گفت: خداوند، احدى رابر ديگرى ترجيح نداده است و ليكن چنين فرمود: (اِنَّماالصَّدقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكينِ)(164) «يعنىصدقات براى فقرا و مساكين است» و آنرا مخصوص گروهى نكرد تا ديگرى محروم گردد. وچون خلافت به او (عمر) رسيد به همان عمل كرد كه سابقاً بدان راهنمائى كرده بود، وبسيارى از فقهاى مسلمان نظر او (عمر) را پسنديده اند. و مسأله اجتهادى است وامام بايد به مطلبى كه اجتهاد او به آن اشاره مى كند عمل نمايد، گرچه در نظرما پيروى از على (عليه السلام)سزاوارتر است، مخصوصاً هنگامى كه موافقتابوبكر در اينجا مسأله را تقويت نمايد، و اگر اين خبر صحيح باشد كه رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) مساوات برقرار نمود مسأله داراى نص معتبر خواهد بود، زيرافعل آنحضرت مانند گفتار اوست.(165)

ذكوان غلام عايشهمى گويد: دُرج يا سبدى پر از جواهر را از عراق براى عمر آوردند، عمر به اصحابخود گفت: مى دانيد قيمت آن چقدر است؟ گفتند: نه، و نمى دانستند چگونهآنرا تقسيم كنند، پس گفت: آيا اجازه مى دهيد آنرا براى عايشه بفرستم چون رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) او را دوست مى داشت؟ گفتند: آرى، پس آنرا به سوى اوفرستاد و عايشه گفت: خداوند بر پسر خطاب چه گشوده است.(166)و اين چنينعايشه به جواهرات ملكه ى ايران دسترسى پيدا مى كند! على بن ابىرافع مى گويد:(167)من مأمور بيت المال على بن ابى طالب (عليه السلام) و كاتبايشان بودم و در بيت المال آنحضرت گردنبندى از مرواريد وجود داشت كه در جنگبصره آنرا بدست آورده بود. دختر على بن ابى طالب پيغام فرستاد و گفت:

به من خبر رسيده كه دربيت المال اميرمؤمنان گردنبند مرواريدى وجود دارد كه اكنون در دست توست ودوست دارم آنرا به من عاريه دهى تا روز عيد قربان با آن خود را تزئين كنم. منپيغام دادم كه: عاريه اى مضمون كه بعد از سه روز برگردانى اى دختراميرمؤمنان، گفت: آرى عاريه اى كه بعد از سه روز بازگردانده مى شود. منگردنبند را به او تحويل دادم كه ناگهان اميرمؤمنان گردنبند را بر گردن او ديد وآنرا شناخت، و به او فرمود: اين گردنبند از كجا بدست تو رسيد؟

گفت: از ابو رافعنگهبان بيت المال مسلمانان عاريه گرفتم تا با آن در روز عيد تزئين كنم سپسباز گردانم.

پس اميرمؤمنان پيغامداد بيايم، چون نزد او آمدم، به من فرمود: اى ابو رافع آيا به مسلمانان خيانتمى كنى؟

گفتم: بخدا پناهمى برم از اينكه به مسلمانان خيانت كنم.

فرمود: به دختراميرمؤمنان گردنبندى را كه در بيت المال مسلمانان است بدون اجازه ى من وبدون رضايت آنها عاريه دادى!

عرض كردم: اىاميرمؤمنان او دختر شماست و از من خواست گردنبند را به او عاريه دهم تا با آن زينتنمايد، و من آنرا به صورت عاريه ى تضمين شده و به شرطبازگرداندن به او دادم تا موقعى كه آنرا به جاى خود برگرداند. حضرت فرمود: همينامروز آنرا برگردان و مبادا چنين كارى را بار ديگر انجام دهى كه گرفتار مجازات منخواهى شد.

سپس فرمود: واى بردخترم اگر گردنبند را به غيرعاريه ى مضمون و بدونِ شرطِبازگرداندن گرفته بود، اولين زن هاشمى بود كه دستش بخاطر سرقت قطع مى شد. چونسخن حضرت به گوش دخترش رسيد، به حضرت گفت: اى اميرمؤمنان من دختر تو هستم و پارهتن تو، چه كسى از من سزاوارتر است آنرا بپوشد؟ حضرت فرمود: اى دختر پسر ابوطالب،از حق دور نشو آيا تمام زنان مهاجرين و انصار در چنين عيدى به چنين چيزى زينتمى نمايند؟ (ابورافع مى گويد) پس آنرا از او گرفتم و به جاى خودبازگرداندم.

على بن ابى طالب (عليهالسلام)هر روز جمعه بيت المال را تقسيم مى كرد تا آنكه چيزى باقىنمى ماند; سپس زمين آنرا براى حضرت فرش مى كردند و بر آن مى خوابيد(168)ونماز مى خواند. و نبىّ مكرّم حضرت محمد (صلى الله عليه وآلهوسلم)فرمود: على رهبر مؤمنين، و مال و ثروت رهبر منافقين است.(169)

بنابراين عمر، عايشه وحفصه و ام حبيبه را در بخشش بر ساير مردم ترجيح داد و به هر كدام از آنها دوازدههزار درهم عطا كرد. و پدر و قبيله ى آنها را با نصبابوبكر اولا و نصب خودش ثانياً و نصب عثمان ثالثاً، در امر خلافت بر سايرين ترجيحداد. و نتيجه كار او چنين شد:

با دادن پنج هزار درهمبه مقاتلين مهاجر بدر و دادن چهار هزار درهم به مقاتلين انصار بدر، قريش بر انصاربرترى يافتند.(170)

برترى يافتن عربها برغيرعربها.(171)

برترى يافتن زنان رسولخدا (صلىالله عليه وآله وسلم) بر ساير زنها به ده هزار درهم.(172)

برترى يافتن عايشه وحفصه و ام حبيبه بر ساير زنهاى حضرت(173) و براىجويريّه و صفيّه (دو همسر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)) شش هزاردرهم قرار داد.

برترى يافتن مقاتلينبدر بر ساير مقاتلين.(174)

برترى يافتن آزاد بربرده.(175)

برترى دادن ابوسفيان ومعاويه بر انصار و بالا بردن منزلت آنها به اندازه ى منزلتمقاتلين مهاجر جنگ بدر.(176)

دادن سه هزار دينار بهكسانى كه قبل از فتح هجرت كردند.(177)

براى اهل قادسيه و اهلشام دو هزار قرار داد.

زهرى روايت كرده استكه: براى زنان اهل بدر پانصد و براى زنان بعد از بدر تا حديبيّه چهارصد، قرار داد.

و براى زنان بعد ازحديبيّه دويست، قرار داد.

و اين تبعيضات براساسسوابق استوار نبود بلكه تكيه و اعتماد بر پايه هاى متعددى داشت.

مقررى اندك عمر و زيادى درآمد در زمان او

عمر درروزهاى نخست خود از صحابه درباره ى حقوق خود دربيت المال سؤال كرد، پس سخن گفتند و زياده روى كردند، و على (عليهالسلام)ساكت بود. پس عمر گفت: اى ابوالحسن شما چه مى گوئى؟ حضرت فرمود: آنچه تو را وخانواده تو را به نحو معروف اصلاح كند، و از اين مال چيز ديگرى ندارى، پس گفت: سخنحق همان است كه ابوالحسن مى گويد.(178)

و مقررى خود را (عمر)مانند مقررى يك مرد مهاجر قرار داد و مى گفت: من در اموال شما همچون ولىّمالِ يتيم هستم، اگر بى نياز شدم خوددارى مى كنم و اگر نيازمند شدم بهمعروف و ميانه روى مصرف مى كنم. و مقصود او از اين گفتار آن بود كه بهاندازه اى مصرف مى كند كه زنده بماند و از آن تجاوز نكند.(179)

در روايتى آمده استكه: عمر به اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) پيغام دادو از آنان نظر خواست. پس چنين گفت: خود را به اين امر مشغول كرده ام، چقدرشايسته است از آن بردارم؟ عثمان گفت: خورد و خوراك خود را از آن بردار. و همين راسعيد بن زيد گفت. و به على (عليه السلام) گفت: شما چهمى گوئى؟ فرمود: نهار و شام، و عمر به همين سخن عمل كرد.

از ابن عمر نقل شدهاست كه گفت: چون فتح قادسيه و دمشق به پايان رسيد، عمر مردم را در مدينه جمع كرد وگفت: من تاجرى بودم كه خداوند خانواده مرا با تجارتم بى نياز مى كرد وشما مرا با اين امر خودتان مشغول كرديد، به نظر شما چه اندازه ى اين مالبرايم حلال است؟

پس مردمزياده روى كردند و على ساكت بود. پس (عمر) گفت: چه مى گوئى اى ابوالحسن؟حضرت فرمود: آنچه تو را و خانواده ات را به نحو معروف اصلاح كند (يعنى عرفاًكافى باشد) و غير از اين مقدار بر تو روا نيست. گفت: سخن حق همان است كه پسرابوطالب مى گويد.(180)و ابن سعيد از پسر عمر نقل مى كند كه گفت: چون عمر نيازمند مى شد، بهنگهبان بيت المال مراجعه مى كرد و از او قرض مى گرفت، و چه بسا درسختى قرار مى گرفت و نگهبان بيت المال مراجعه مى كرد و طلب خود رامى خواست و او را مُلزم مى نمود، پس عمر برايش حيله و چاره انديشىمى كرد و بسا مقررى او پرداخت مى شد و قرض خود را ادا مى كرد.(181)

ابن سعيد از براء بنمعرور نقل مى كند كه روزى عمر بيرون آمد تا به منبر رسيد و از بيمارى شكايتكرد. عسل را برايش تجويز كردند و در بيت المال مشك كوچكى از عسل بود، پس گفت:اگر اجازه ام بدهيد آنرا بردارم والّا بر من حرام است، پس به او اجازه دادند.(182)و از پسر عمر نقل شده است كه عمر در سال بيست و سه حج نمود و در سفر حج خود شانزدهدينار خرج كرد، پس گفت: اى عبدالله در اين مال اسراف كرديم.(183)

عمر در سال كم آبىتازيانه بدست مى آمد، و هركس را مى ديد كه دو روز پى در پى گوشت خريدهاست با تازيانه مى زد و به او مى گفت: چرا شكم خود را روزى براى همسايهو پسر عمويت درهم نمى پيچى؟(184)

احمد بن زينى دحلان،مفتى مكّه ى مكرّمهمى گويد: چون (عمر) از شام بازگشت و به مدينه رسيد، يك روز از مردم دور شد تااز اخبار آنها اطلاع پيدا كند. پس گذرش به پيره زنى افتاد كه در خيمه اشبسر مى برد. بطرف او رفت. پيره زن گفت: اى مرد، چون عمر از شام بازگشتچه كرد؟ گفت: از شام برگشته و به مدينه رسيده است. گفت: خدا جزاى خير به او ندهد.(خدا خيرش ندهد) گفت: واى بر تو چرا؟ گفت: بخدا سوگند از روزى كه عهده دارخلافت شده تا امروز هيچ عطا و بخششى به من نداده است نه دينارى و نه درهمى.

گفت: واى بر تو، عمرچگونه از حال تو خبردار شود در حاليكه در اين محل بسر مى برى؟ گفت:سبحان الله، گمان نمى كردم كسى والى بر مردم شود و از آنچه بين مشرق ومغرب آنست بى خبر باشد، پس عمر مشغول گريه شد و مى گفت: واى بر عمر، آهاز متخاصمين، هركسى از تو فقيه تر است اى عمر.(185)

ابو هريرة روايتمى كند كه: هشتصد هزار درهم از طرف ابوموسى اشعرى براى عمر آوردم، پس گفت:نگفتم كه تو ساده لوحِ احمق هستى واى بر تو هشتاد هزار درهم آورده اى.

گفتم اى اميرمؤمنان:من هشتصد هزار درهم آورده ام، پس تعجب مى كرد و تعجب خود را تكرارمى كرد.

پس گفت: واى بر توهشتصد هزار درهم چقدر است؟ و من مشغول تكرار صد هزار شدم تا هشت بار آنرا تكراركردم. و اين مبلغ درنظرش بسيار زياد آمد، و گفت: واى بر تو، آيا او زنده است.گفتم: آرى، پسر عمر آنشب را گذراند و تا بانك اذان صبح حتى يك لحظه هم خواب به چشماو راه نيافت، پس همسرش گفت: امشب را نخوابيدى. گفت: چگونه بخوابم در حاليكه براىمردم چيزى آمده است كه تاكنون مانند آن نيامده است. آن زن گمان كرد مصيبتى نازلشده است، براى همين از او پرسيد چه شده؟ گفت: مال بسيار كه ابوموسى آورده.(186)

مبلغ خراج و مالياتسرزمينهاى اطراف، در دوران او به يكصد و بيست هزار هزار (ميليون) درهم وافى رسيدكه وافى وزن يك دينار طلاست.(187)

از حسن نقل شده است كهگفت: هنگامى كه خزائن كسرى را براى عمر آوردند، گفت: بخدا قسم سقفى بجز آسمان بر آنسايه نمى اندازد، پس آنها را در ميان دو صُفّه ى مسجديعنى صُفّه ى زنان وصُفّه ى مردانرها كردند و سفره ى چرمى بر آنها انداختند و نگهبان، شب را درهمانجا گذراند. و چون صبح عمر بيدار شد نزد آنها آمد و هنگامى كه به آنها نگاهكرد، گريه كرد. پس عبدالرحمن بن عوف گفت: چرا گريه مى كنى اى اميرمؤمنان؟ آياامروز روز شكرگذارى نيست؟

گفت: به خدا سوگند نه،خداوند هيچگاه بر قومى گشايشى ايجاد نمى كند مگر آنكه جنگ آنان را بين خودشانقرار مى دهد.(188)

شغل خلفا و بعضى از اصحاب

توحيدى دركتاب «بصائر القدماء و سرائر الحكماء»، از قريش هركس را كه حرفه و صنعت او معلومبود، ذكر كرد و بيان كرد كه چه حرفه و صنعتى داشته است.

مى گويد: ابوبكرصديق رضى الله تعالى عنه بزاز بود و عثمان و طلحه و عبدالرحمن بن عوفرضى الله تعالى عنهم نيز همين حرفه را داشتند. و عمر دلّال بود كه بينفروشنده و خريدار در حركت بود. و ابو عبيده ى جراح درمدينه قبر مى كند.(189)

و سعد بن ابى وقّاص،تير مى تراشيد و وليد بن مغيره، آهنگر بود و ابوالعاص برادر ابى جهل نيزآهنگر بود. و عقبة بن ابى معيط شراب مى فروخت، و ابوسفيان بن حرب روغن وخورشت مى فروخت و عبدالله بن جدعان برده فروش بود و كنيز مى فروختو نضربن الحارث عوّاد بود و عود مى نواخت، و حكم بن ابى العاصخصّاء بود و گوسفندان را اَخته مى كرد و حريث بن عمرو و ضحّاك بن قيس فهرى وابن سيرين نيز به همين حرفه مشغول بودند.(190)

در كتاب «عقدالفريد»آمده است كه: عمر در دوران جاهليّت مُبَرْطِش بود. يعنى دلال معاملات خريد و فروشبين يابع و مشترى بود.(191)

بهمين جهت ابوهريره وابى بن كعب او را چنين توصيف كردند كه در بازار دست مى زد. يعنى بين خريدار وفروشنده دلالى مى كرد و قرارداد مى بست.(192)

و حنبلى در كتاب«نهاية الطلب» مى گويد: عمر قبل از اسلام فروشنده ى (دلال)خران بود.(193)

مساوات ابوسفيان و معاويه با مقاتلين بدر در بخشش

گروهى تصورمى كنند كه بخشش عمر فقط بر سابقه ى مشاركت در جنگهاىاسلامى استوار بود، در حاليكه نقل شده است كه او براى بزرگان مكّه مانند ابوسفيانبن حرب و معاوية بن ابى سفيان پنج هزار درهم قرار داده بود. سپس براى افرادقريش كه در جنگ بدر حاضر نبوده اند براساس مقام و منزلتشان بخشش نمود. و براىمادران مؤمنين (همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)) شش هزار،شش هزار و براى عايشه و ام حبيبه (دختر ابوسفيان) و حفصه دوازده هزار قرارداد.(194)

با اين قرار، عمردرآمد على و درآمد معاويه را مساوى قرار داد و همين موجب شد بدست آوردن رياست درجامعه اسلامى براى معاويه آسان گردد.

يعنى عمر درآمد معاويهرا بالاتر از درآمد سعد بن عباده و همراهان او كه در جنگ بدر شركت كردند قرار داد!بنابراين عمر به ابوسفيان و معاويه حقوقى (پنج هزار درهم) بيشتر از حقوق بسيارى ازمسلمانان نخستين عطا كرد.

و ام حبيبه دخترابوسفيان را بر باقى زنان امّت برترى داد، سپس معاويه را والى شام نمود و ماهىهزار دينار به او روزى داد كه در آن عصر حقوقى بسيار سنگين بود.(195)

و از كسانى كه بخاطرمحبت عمر به آنها به اموالى دست يافتند زيد بن ثابت بود، زيرا خارجه بن زيد بنثابت ذكر مى كند كه: چون عمر به مسافرت مى رفت زيد بن ثابت را جانشينخود مى نمود و بسيار كم مى شد از سفر برگردد و نخلستانى را به او واگذارنكند.(196)

برترى دادن عايشه و حفصه و ام حبيبه بر ساير زنان

عمر درگرفتن اموال، خود را بر ديگران برترى نداد، اما ابوسفيان و معاويه را بهدرجه اى بالاتر از درجه ى خودشان بالا برد.

و دختر ابوبكر و دخترابوسفيان و دختر خود را در بخشش بر تمامى امّت
محمد(صلىالله عليه وآله وسلم)برترى داد.

زيرا حقوق عايشه و امحبيبه و حفصه را از حقوق بقيه مادران مؤمنين (همسران پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم)) بيشتر قرار داد و براى هر كدام آنها سالى دوازده هزاردرهم معيّن نمود.(197)

بلاذرى ذكرمى كند كه: عمر، نامِ عايشه، ام المؤمنين را در (دفتر) دوازده هزار نوشت وبقيه ى زنانپيامبر (صلىالله عليه وآله وسلم) را در ده هزار، و براى على بن ابى طالب پنج هزارو همين مبلغ را براى حاضرين در جنگ بدر از بنى هاشم معيّن نمود.(198)

او اين دو زن را بر امسلمه و سوده بنت زمعه و ديگر همسران پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)ترجيحمى داد. لكن معلوم نيست سرِ ترجيح دادن اين زنان بر ديگر زنان و مردانِ امتچه بود؟

آيا به اين رأى و نظرخليفه بر مى گشت كه ابوبكر و عمر و ابوسفيان بر ديگر افراد امت برترند؟ يا بهاين كه مادرانشان بر ساير زنان برترى دارند؟ (مادر حفصه، زينب دختر مظعون خواهرقدامة بن مظعون است و ام رومان مادر عايشه، و صفيّه دختر ابوالعاص بن اميّه مادرام حبيبه است) و در همان وقت ابوبكر و عمر يك سال كامل ام المؤمنين ام سلمهرا از حقوق خود منع نمودند.(199)

بخاطر آنكه از فاطمهدختر محمد (صلىالله عليه وآله وسلم) در قضيه فدكِ او، دفاع كرد و گفت: آيا به همچون فاطمه دخترمحمد (صلىالله عليه وآله وسلم) چنين سخنى گفته مى شود؟ بخدا سوگند اوحوريه ايست انسى، و جان براى همان جان است، در دامان متقيان تربيت شده و دستملائكه او را گرفته و در دامان زنان طاهر رشد و نمو كرده و به بهترين صورتى نشأتگرفته و به بهترين صورت تربيت شده است. آيا گمان مى كنيد رسول خدا (صلى اللهعليه وآله وسلم) ارث خود را بر او حرام كرد و او را آگاه نساخت؟ و حال آنكهخداوند فرموده است: (وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ)(200) يعنى«نخست خويشان نزديك خود را انذار كن». بنابراين ابوبكر و عمر، ام سلمه را از حقوقِخود و فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را از فدكو خمس خود محروم نمودند. سپس عمر عايشه و حفصه و ام حبيبه را بدون هيچ دليلعقلى و نقلى كه چنين امرى را جايز كند بر ديگر زنان امت ترجيح داد. معاويه هم براىعايشه لباس و سكه و اشيائى اهدا كرد تا در استوانه ى او قراردهند.(201)

عروه ذكر مى كندكه به او نيز صد هزار داد.(202)

ابن كثير از عطاء نقلمى كند كه او (معاويه) وقتى عايشه در مكّه بود برايش طوقى فرستاد كه قيمت آنصد هزار بود و او پذيرفت.(203)

ابن كثير از سعيد بنعبدالعزيز نقل مى كند كه: معاويه از طرف عايشه هجده هزار دينار و تمام قرض اورا كه به مردم مى بخشيد، ادا كرد.(204)

تأثير تبعيض در كشته شدن عثمان و ايجاد فتنه و آشوب

ممكن استشخصى سؤال كند ديدگاه طبقاتى چه اثرى در ايجاد فتنه و كشته شدن عثمان داشته است؟

در پاسخمى گوئيم، اولين كسى كه قيام عليه عثمان را علنى نمود ام المؤمنين عايشهبود و علت اختلاف او با عثمان، چند امر بود. كه يكى از آنها، اصرار وى بر همانحقوقى بود كه عمر معين كرد و اصرار عثمان بر كم كردن حقوق او.

يعقوبى در تاريخ خودذكر مى كند كه: «بين عثمان و عايشه اختلاف وجود داشت و اين اختلاف بخاطر آنبود كه به او كمتر از آنچه عمربن الخطاب مى داد پرداخت مى كرد. و او رامانند زنان ديگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) قرار داد.(205)لذا قيام سهمگين و شديدى را به پا نمود.

در كتاب «انسابالاشراف» بلاذرى آمده است كه: عليه عثمان در آن زمان خانواده ى مسلمانىمخالفتر از خانواده ى بنى تيم كه خانواده ابوبكر باشد وجودنداشت.(206)

و از آنجائى كه عايشهاول كسى بود كه فتوى به قتل عثمان داد و گفت: نعثل (پيرمرد يهودى) را بكشيد اوكافر شده است،(207)بنابراين عثمان اولين قربانى نظريه ى نابرابرى درپرداختها بود!

ماوردى مى گويد:ابن اسحاق حكايت كرد كه: هنگامى كه عمر، مجروح وارد خانه شد، سروصداى مردم راشنيد، گفت: مردم چه مى خواهند؟ گفتند: ميخواهند بر تو وارد شوند، پس به آناناذن داد، پس گفتند: وصيت كن اى اميرمؤمنان، عثمان را جانشين خود قرار ده. گفت:چطور مى شود او ثروت و بهشت را با هم دوست داشته باشد؟ پس از نزد او خارجشدند!

سياست مالى ابوبكر و عمر و عثمان از زبان على (عليه السلام)

امام على (عليهالسلام)درباره ى فرق بينعثمان و دو خليفه سابق فرمود: اما در مورد فرق تو با آندو، تو مانند يكى از آندونيستى، آندو امر خلافت را بعهده گرفتند و خود و خاندان خود را از آن بازداشتند،لكن تو و خويشاوندانت چون شناگر دريا شنا كرديد، اى ابوعمرو به خدا برگرد و بنگرآيا از عمر تو به جز اندكى باقى مانده است.(208)

ابو مخنف و واقدىروايت كرده اند كه مردم نپسنديدند عثمان به سعيد بن العاص صد هزار اعطاكرده باشد. پس على (عليه السلام) و زبير و طلحه و سعد و عبدالرحمن با اودر اين باره سخن گفتند، و او گفت: قرابت و خوشى با من دارد، گفتند: آياابوبكر و عمر قوم و خويش نداشتند؟ گفت: ابوبكر و عمر با منع خويشان خود به خداتقرّب مى جستند و من با دادن به خويشان خود. گفتند: بخدا سوگند شيوه ى آنها ازشيوه ى تومحبوب تر است.(209)

على (عليهالسلام)فرمود: هر مِلكى را كه عثمان واگذار كرد و تمام اموال خدا را كه پرداخت نمود بهبيت المال باز مى گردد.(210)

ديدگاه عمر نسبت به زينت كعبه و تحريم هدايا

روايت شدهاست كه: در دوران عمر درباره ى زينت كعبه و فراوانىآن سخنانى پيش او گفته شد و گروهى گفتند: اگر آنها را بگيرى و با آنها لشكريانمسلمانان را مجهّز كنى اجر عظيم ترى دارد. كعبه زيورآلات را براى چهمى خواهد؟ پس عمر بر اين كار همّت گماشت و درباره اش از اميرمؤمنان (عليهالسلام)سؤالكرد، حضرت فرمود: اين قرآن بر پيامبر هنگامى نازل گرديد كه اموال چهار قسم بود،اموال مسلمانان كه آنرا براساس سهم هر يك از وارثان تقسيم كرد، و غنيمت جنگى كه آنرا به نيازمندانش رساند و خمس كه خدا جايگاهِ مصرفِ آنرا تعيين فرمود، و صدقات كهخدا آنرا به حال خود گذاشت، نه از روى فراموشى آنرا ترك كرد و نه از چشم خدا پنهانبود، تو نيز آنرا به حال خود واگذار چنانكه خدا و پيامبرش آنرا به حال خودواگذاشتند.

عمر گفت: اگر تو نبودىرسوا مى شديم و متعرّض زيورآلات كعبه نشد.(211) با اين وجودمحمد بن سعود بعد از بيش از هزار سال اقدام به گرفتن زيورآلات كعبه نمود.

چه زمانى رشوه گرفتن زياد شد؟

پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) با ارتشا شرعاً و عملا مبارزه نمود و مسلمانان بر شيوه ى او حركتكردند، لكن در ميان كسانى كه بعد از او آمدند كسانى يافت شدند كه با شيوه ى اومخالفت كردند. مغيرة بن شعبه مى گويد: او نخستين رشوه دهنده در اسلام استزيرا عمامه ى خود رابه حاجبِ (دربان) عمر داد تا به او اجازه دهد هر جاى مجلس كه بخواهد بنشيند.

و هنگامى كه ابوموسىاشعرى براى آوردن مغيره و شاهدانى كه عليه او شهادت به زنا داده بودند به بصرهآمد، مغيره رشوه اى برايش فرستاد كه عبارت بود از يك كنيز عربى از اسيرانيمامه از بنى حنيفه بهمراه يك خادم.(212)

از ابى جرير ازدى نقلشده است كه گفت: مردى پيوسته ران شتر به عمر هديه مى داد تا آنكه روزى بانزاع كننده اى آمد و گفت: اى اميرمؤمنان بين ما قضاوت جدا كننده اىانجام ده همانطوريكه ران از شتر جدا مى شود!

عمر گفت: پيوسته اينسخن را تكرار مى كرد تا آنكه بر خود ترسيدم، پس از آن عمر عليه او قضاوت كردو به كارگزاران خود نوشت: اما بعد، از گرفتن هدايا بپرهيزيد، زيرا آنها نوعى رشوههستند.(213)

و قبل از اين ماجرى،آمده است كه چون مردم اطراف ابوبكر جمع شدند قسمتى را بين زنان مهاجر و انصارتقسيم كرد و براى زنى از بنى عدى بن نجار سهمى را به همراه زيد بن ثابت فرستاد، زنگفت: اين چيست؟

گفت: سهمى است كهابوبكر براى زنان تقسيم كرده است.

زن گفت: آيا براى رهاكردنِ دِين خود به من رشوه مى دهيد؟ بخدا سوگند چيزى از آن را نمى پذيرمو آنرا به او بازگرداند.(214)

ذكوان غلام عايشهمى گويد: دُرج يا سبدى پر از جواهرات را از عراق براى عمر آوردند، عمر بهاصحاب خود گفت: مى دانيد قيمت آن چقدر است؟ گفتند: نه، و نمى دانستندآنرا چگونه تقسيم كنند.

پس گفت: آيا اجازهمى دهيد آنرا براى عايشه بفرستم، چون رسول خدا (صلى الله عليه وآلهوسلم)اورا دوست مى داشت؟

گفتند: آرى پس آنرابراى او فرستاد.

و عايشه گفت: خداوندبر پسر خطاب چه گشوده است؟(215)و اينكه اغلب مسلمانان قيمت اين درج را نمى دانستند، بدين معناست كه برابردهها هزار دينار ارزش داشته است. عايشه هم تا آخر عُمر به پدر خود و عمر وفادارماند و با آنچه در توان داشته به آنان خدمت مى كرد.

او بود كهنوحه گرى جن را بر مرگ عمر ذكر نمود ولى براى پيامبر (صلى اللهعليه وآله وسلم) چنين مطلبى را ذكر نكرد! و بخاطر احترام زياد او نسبت بهعمر، حديثى را از زبان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)درباره ى او بياننمود كه: «در امتهاى قبل از شما محدّثانى (يعنى كسانى كه فرشتگان الهى با آنان سخنمى گفتند) وجود داشتند و اگر در امت من يكى از آنان باشد بى گمان عمر ازآنهاست».(216)و معلوم نيست چرا خليفه عمر مصلحت را در آن ديد كه زيورآلات كعبه را براى مجهّزكردن سپاه مسلمانان بربايد، در حاليكه جواهرات كسرى را به ام المؤمنين عايشهبخشيده بود.

و عايشه گفت: جنيان برعمر گريه كردند، در حاليكه عمر اعتقاد داشت هنگامى كه انسانها بر مرده گريه كنندبر او در قبرش عذاب نازل مى شود، حال اگر جنيان بر او گريه كنند چه پيشمى آيد؟!

عمر هديه گرفتن را درحد ران شتر حرام نمود، پس اگر در حد جواهرات كسرى باشد چگونه است؟

در زمان عثمان اموالىكه به ناحق داده مى شدند بسيار گرديد و آن چنان وضع مالى گرفتار فساد شد كهخود عثمان درباره ى طلحة بن عبدالله گفت: عجبا، واى بر پسرحضرميّه، به او بُهارهاى طلاى چنين و چنان دادم (هر بُهار يا بار سيصد رطل قبطىاست) در حاليكه قصد ريختن خون مرا دارد، و مردم را بر جان من ترغيب مى كند،خداوندا، او را بهره مند به آن نكن و او را به عاقبتِ ظلمِ خود برسان!(217)

و طلحه سيصد بُهار طلاو نقره از خود بجاى گذاشت.(218)و زبير نيز در زيادى ثروت همچون طلحه بود و تمام اموال او سى و پنج هزار هزار ودويست هزار بود و چهار زن داشت كه به هر كدام از آنها هزار هزار و صد هزار رسيد.(219)و حال كه طلحه ى مخالف باعثمان بر چنين اندازه اى از طلا دست يافته بود، مروان چه اندازه از ثروت راجمع كرده بود؟!

زبير بن عوام صد هزارهزار و هفتصد هزار هزار ارث بجا گذاشت.(220)

ابن اثير اموالعبدالرحمن بن عوف را ذكر كرد و گفت: «ثروت عظيمى از طلا بجاى گذاشت كه آنرا با طبرقطعه قطعه مى كردند تا جائى كه دست مردان از آن تاول زده و مجروح گرديد، ومالِكِ هزار شتر و صد اسب و سه هزار گوسفند بود كه در بقيع چرا مى كردند وچهار زن داشت كه زنى با هشتاد هزار مصالحه كرد.(221)

ابن عساكر، اموالعبدالرحمن بن عوف را ذكر كرد و گفت: ثروت او افزون گشت تا جائى كه براى او هفتصدحيوان باربر كه پارچه و آرد و طعام حمل مى كردند، حركت كردند.

و چون به مدينه واردشدند اهل آن شهر صداى هياهو و زمين لرزه شنيدند.(222)

و عبدالرحمن بن عوف برام المؤمنين ام سلمه وارد شد و گفت: «مى ترسم هلاك شده باشم، من ازثروتمندترين قريش هستم، زمينى را به چهل هزار دينار فروختم». گفت: «فرزندم، انفاقكن زيرا از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم از اصحاب منكسانى هستند كه بعد از جدا شدن از من هرگز مرا نخواهد ديد...».(223)و بعد از آنكه ابن عوف حديث ام سلمه را شنيد از زيادى اموال خود ترسيد. زيراچنين آمده است كه: عبدالرحمن بن عوف طعامى آورد در حاليكه روزه بود، پس گفت: باآنكه مصعب بن زبير از من بهتر بود كشته شد و در پارچه بُرد خود كفن شد بصورتى كهاگر سر او را مى پوشاندند پاى او پيدا مى شد و اگر پاى او رامى پوشاندند سر او پيدا مى شد، و فكر مى كنم چنين گفت: و حمزه درحاليكه از من بهتر بود كشته شد و سپس از دنيا برايمان توسعه يافت آنچه توسعه يافتـ يا گفت: از دنيا بما عطا كردند آنچه عطا كردند ـ و مى ترسيم كه حسنات ما رازودتر داده باشند (و پاداشى در آخرت نداشته باشم) سپس مشغول گريه شد تا آنكه طعامرا ترك نمود».(224)

و ابن عوف ميراث عظيمىاز طلا و چهارپايان و زمين بجاى گذاشت.(225)ابن عوف چهار زن از خود بجاى گذاشت و نصيب هر كدام آنها از يك هشتم اموال از هشتادهزار تا صد هزار دينار قيمت گذارى شد. ابن عوف (وزير عمر) اين اموال را درزمان عمر و عثمان بدست آورد.

و سعد بن ابى وقاصدويست هزار و پنجاه هزار درهم بجا گذاشت. (يعنى دويست و پنجاه هزار درهم)(226)

و چون دوران اموى فرارسيد رشوه رواج يافت و در هر مكانى شايع شد و شعرا و واليان و راويان بر سهم أسداز اموال مسلمانان دست يافتند.

*                  *                  *


[146]- تاريخيعقوبى 2/134

[147]- تاريخطبرى 2/621

[148]- تاريخيعقوبى 2/153

[149]- كامل ابناثير 3/91

[150]- المعارف،ابن قتيبة ص 195

[151]- تاريخاصفهان 2/290

[152]- الكاملفى التاريخ، ابن اثير 3/502

[153]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 3/153

[154]- انفال،41

[155]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 3/153

[156]- مستدركحاكم 4/8، تاريخ طبرى 4/162 - حوادث سال 15

[157]- تاريخطبرى 5/22، كامل ابن اثير 2/29، كنزالعمال 6/262

[158]- تاريخعمر، ابن جوزى ص 58

[159]- تاريخعمر بن الخطاب، ابن جوزى 103

[160]- تاريخالخلفاء، سيوطى ص 107

[161]- تاريخالخلفاء، سيوطى 140

[162]- كتابالامام الحسين (عليه السلام) ص 232

[163]-نهج البلاغه، خطبه 126

[164]- سوره ى توبه،آيه ى 60

[165]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد 8/111

[166]- النبلاء2/133، مستدرك حاكم 4/8، و تلخيص مستدرك، ذهبى، دُرج: سبدى كوچك است كه زنها عطر ووسائل خود را در آن قرار مى دهند، لسان العرب، ابن منظور 2/269 و ظاهر امراينست كه اين ظرف جواهر از آنِ ملكه ى ايران بود.

[167]- مجانىالادب، 2/173، قصص العرب 2/96

[168]- العقدالفريد، ابن عبد ربه 4/292

[169]-كنزالعمال 6/153، 394، فيض القدير 4/358، كنوز الحقائق ص 92

[170]- تاريخيعقوبى 2/153

[171]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد، 8/111

[172]- مستدركحاكم 4/8، تاريخ طبرى 4/162

[173]- تاريخعمر، ابن جوزى 103

[174]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد 8/111

[175]- همانمصدر

[176]- تاريخيعقوبى 1/153

[177]- تاريخاصفهان 2/290

[178]- شرحنهج البلاغه ى ابن ابى الحديد 3/156

[179]- حياةالحيوان الكبرى، دميرى 1/74

[180]- تاريخعمربن الخطاب، ابن جوزى ص 99

[181]- تاريخالخلفاء، سيوطى ص 139

[182]- تاريخالخلفاء، سيوطى ص 139

[183]-تاريخ الخلفاء، سيوطى ص 141

[184]-نورالابصار ص 60، مسند احمد 1/21

[185]- حياةالحيوان الكبرى، دميرى 1/50

[186]- شرح نهج البلاغهابن ابى الحديد 3/113

[187]- شرحنهج البلاغه ابن ابى الحديد 3/113

[188]- مناقباميرالمؤمنين عمر بن الخطاب، دكتر جميلى ص 164

[189]- تاريخطبرى 2/452

[190]- حياةالحيوان الكبرى، دميرى 1/75

[191]- العقدالفريد 1/64-65، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 12/14، نهايه ابن اثير2/8، 1/119، بحارالانوار 31/112

[192]- دراقرب الموارد 1/652 آمده است كه تصافق القوم يعنى خريد و فروش كردند و صفاقاًو تصافقاً عندالبيع يعنى در هنگام فروختن هر كدام دست خود را بر دست ديگرى زد.

[193]- الصراطالمستقيم 3 / ب 12/28

[194]- تاريخيعقوبى 2/106

[195]- الاستيعاب،بن عبدالبر ص 3/471

[196]- الاصابه،ابن حجر 1/562

[197]- تاريخيعقوبى 2/153

[198]- فتوحالبلدان، بلاذرى 435، 441

[199]- دلائلالامامة، طبرى 39

[200]- شعراء،214

[201]- حليةابونعيم 2/48

[202]- حلية ابىنعيم 2/47، النبلاء 2/131، المستدرك 4/13

[203]- ابن كثير7/137، النبلاء 2/131

[204]- ابن كثير8/136، النبلاء 2/131

[205]- تاريخيعقوبى 2/132، تاريخ اعثم 155

[206]- انسابالاشراف 5/68

[207]- تاريخطبرى 5/172 در حوادث سال 36

[208]- شرحنهج البلاغة ابن ابى الحديد 9/15

[209]- شرحنهج البلاغه 3/35

[210]- شرحنهج البلاغه 1/220

[211]-نهج البلاغه حكمت 270/ 262، فتوح البلدان، بلاذرى ص 55

[212]- السقيفهو فدك، ابوبكر الجوهرى 92

[213]- تاريخعمر بن الخطاب، ابن جوزى ص 122

[214]- شرحنهج البلاغه، ابن ابى الحديد 2/52، الطبقات 2/182

[215]- النبلاء2/123، مستدرك حاكم 4/8، تلخيص ذهبى

[216]- صحيحمسلم، باب فضائل عمر بن الخطاب 4/1864 ح 2398

[217]- النهاية1/101، و غله طلحه روزانه هزار درهم وافى بود، المعارف، ابن قتيبة ص 231

[218]- العقدالفريد 4/300 و هر بهارى سيصد رطل است

[219]- طبقاتابن سعد 3/109، 110

[220]- العقدالفريد، ابن عبدربه 4/302، طبقات ابن سعد 3/108 - 110

[221]-اُسدالغابة، ابن اثير 3/485 چاپ دار احياء التراث العربى، مختصر تاريخ ابن عساكر14/362

[222]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 14/347 چاپ دارالفكر

[223]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 14/353 چاپ دارالفكر

[224]- مختصرتاريخ ابن عساكر، ابن منظور 14/359

[225]-اسدالغابة، ابن اثير 3/485، مختصر تاريخ ابن عساكر 14/362، 353، 359

[226]- طبقاتابن سعد 2/149، سير اعلام النبلاء 1/123، مختصر تاريخ ابن عساكر 9/271

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation