بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 5, سید هاشم رسولى محلاتى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     004 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد پنجم
 

 

 
 

ممكن است مراد به «مخرج» و «مولج» جايگاه بيرون آمدن و محلّداخل شدن باشد و مراد خبر دادن هر كس باشد باين كه از كجا بيرون آمده و بكجا داخلخواهد شد، يا از كجا در قيامت بيرون خواهد آمد و بكجا داخل خواهد شد، يعنى بهشت يادوزخ، و ممكن است كه «مخرج» و «مولج» بمعنى بيرون آمدن و داخل شدن باشد نه محلّآنها، و مراد خبر از اين باشد كه كى بيرون آمده از جاى خود و كى داخل خواهد شد، يامراد بيرون آمدن از دين باشد و داخل شدن در آن و اين كه كه بيرون رود از دين يابيرون رفته، و كه داخل شود يا داخل شده، و مراد به «ترس از كافرشدن ايشان بسبب منبرسول خدا» يا ترس از كافر شدن ايشانست بسبب اين كه تكذيب كنند خبرى از آن خبرهارا كه بدهد و چون آنها همه مستند برسول خداست پس تكذيب آنها تكذيب اوست و كفر باوو آن حضرت سبب آن شود از راه‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    122

خبرى كه داده، و يا كافر شدنست باو از راه عداوت بآن حضرت بسبباين كه چرا خبر داده آن حضرت را به آنها، يا كافر شدن باو بسبب من باين كه هرگاهاين خبرها را از من بشنويد قائل نشويد بپيغمبرى من و تكذيب كنيد رسول خدا را درآنچه خبر داده از ختم انبيا باو، و بنا بر اين ممكن است كه «فىّ» بمعنى «سبب من»نباشد بلكه بمعنى «در باره من» باشد و مراد تكذيب ايشان باشد رسول خدا را در آنچهخبر داده در باره آن حضرت بامامت و وصايت نه نبوّت و رسالت، و باقى كلام ظاهرست ومحتاج بشرح نيست.

7607 لو جرتالأرزاق بالألباب و العقول لم تعش البهائم و الحمقى . اگر روان مى‏شد روزيهابعقلها و خردها زندگانى نمى‏كردند چهارپايان و احمقان.

7608 لو بقيتالدّنيا على احدكم لم تصل الى من هى فى يديه. اگر باقى مى‏ماند دنيا بر احدى ازشما نمى‏رسيد بسوى كسى كه آن در دستهاى اوست.

7609 لو عقلالمرء عقله لاحرز سرّه عمّن افشاه اليه، و لم يطلع احدا عليه. اگر در مى‏يافت مرددريافت خود را هر آينه نگه مى‏داشت سرّ خود را از كسى كه فاش كرده آنرا بسوى آن، وآگاه نمى‏ساخت أحدى را بر آن، يعنى اگر در مى‏يافت چيزها را بدريافتى كه دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    123

حرف لام بلام لازم بلفظ«مطلق»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف لام بلام لازم بلفظ «مطلق» يعنى لامى كه جزو كلمهباشد و هرگز نيفتد مانند لام تعريف زايده كه گاهى مى‏افتد و بلفظ مطلق يعنى بألفاظمختلف نه اين كه در همه فقرات بيك لفظ باشد مانند فصول گذشته. فرموده است آن حضرتعليه السّلام:

7610 لسانالعاقل وراء قلبه. زبان عاقل پشت سر دل اوست، يعنى تا اوّل چيزى را در دل تأمّلنكند بزبان نگويد، پس گويا زبان او تابع دل اوست و در عقب آنست و در نهج البلاغهتمامى كلام شريف اينست كه «و قلب الاحمق وراء لسانه» و دل احمق پشت سر زبان اوست،يعنى تابع زبان اوست، يعنى اوّل تأمّل و تفكرى در چيزى نمى‏كند هرچه بزبان اوبيايد همان در دل او در مى‏آيد و اين معنى بعبارتى ديگر نيز از آن حضرت صلواتاللّه و سلامه عليه نقل شده و آن اينست «قلب الاحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه»دل احمق در زبان اوست و زبان عاقل در دل اوست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    124

7611 لسانالجاهل مفتاح حتفه. زبان نادان كليد مرگ اوست، يعنى بسيار مى‏شود كه در مرگ بر اوبسبب آن گشوده مى‏شود. و ممكن است كه مراد بمرگ شامل هلاكت معنوى نيز باشد.

7612 لسان العلمالصّدق. زبان علم راستگوئيست، چون تعبير از حال هر چيز بزبان مى‏شود و اندازه علمو دانش هر كس از مراتب راستگوئى او مستفاد مى‏تواند شد آنرا «زبان دانش»فرموده‏اند، يعنى بآن حال علم و قدر آن معلوم مى‏شود.

7613 لسان الجهلالخرق. زبان نادانى درشتيست، يعنى از درشتى و تندى كسى جهل و نادانى او معلوممى‏شود پس گويا آن زبانيست از براى بيان حال او.

7614 لسانكيقتضيك ما عوّدته . زبان تو مى‏خواهد از تو آنچه را عادت فرموده آنرا بآن، پس اگرآنرا بهرزه و دشنام و امثال آنها عادت فرموده باشى هميشه آنها را از تو مى‏خواهد،و اگر بذكر و دعا و أمثال آنها از سخنان خوب عادت داده باشى همواره آنها را از تومى‏خواهد.

7615 لسانالصّدق خير للمرء من المال يورّثه من لا يحمده. زبان راستى بهترست از براى مرد ازمال كه بميراث دهد آنرا كسى را كه ستايش او نكند.

7616 لسانالمقصّر قصير. زبان تقصير كننده كوتاه است.

7617 لسان البرّمستهتر بدوام الذّكر.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص     125

زبان نيكو كار شيفته شده است بدوام ذكر، يعنى ذكر خدا.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف كسى كه مذمّتمى‏فرموده او را:

7618 لسانهكالشّهد و لكن قلبه سجن للحقد. زبان او مانند شهدست، يعنى عسل، و ليكن دل اوزندانيست از براى حقد، يعنى كينه يعنى شيرين زبانست امّا كينه‏ور.

7619 ليكن مركبكالقصد و مطلبك الرّشد. بايد كه بوده باشد مركب تو قصد، يعنى ميانه روى، و مطلب تورشد، يعنى راه درست.

7620 لن لمنغالظك فانّه يوشك ان يلين لك. نرم شو از براى كسى كه درشتى كند با تو يا دشمنى كندبا تو پس بدرستى كه او نزديكست اين كه نرم شود با تو، يعنى اگر چنين كنى نزديكستكه او هم نرم شود با تو يا بدرستى كه شأن اينست كه نزديكست، يعنى اگر نرم شوى شأنو حال اينست كه نزديكست كه او هم نرم شود از براى تو.

7621 لسانك انامسكته انجاك، و ان اطلقته ارداك. زبان تو اگر نگهدارى آنرا رستگار گرداند ترا، واگر رها كنى آنرا هلاك گرداند ترا يا بيندازد ترا، يعنى در هلاكت و زيان و خسران.

7622 لقاح  المعرفةدراسة  العلم. آبستنى معرفت مدارسه علمست، يعنى آبستن شدن كسى بمعرفت ياآبستن‏شدن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    126

معرفت بمعرفت ديگر بمدارسه علم و خواندن آنست با يكديگر، و«لقاح» بفتح لام شكوفه را گويند كه از درخت خرماى نر بشكوفه درخت ماده در اوّلشكافتن آن مى‏ريزند تا آبستن شود و بنا بر اين ممكن است كه در اينجا بفتح لامخوانده شود نه بكسر آن و ترجمه اين باشد كه: آنچه آبستن مى‏شود معرفت بآن يا آنچهآبستن مى‏شود آدمى بآن بمعرفت مدارسه علمست.

7623 لقاح العلمالتّصوّر و الفهم. آبستنى علم تصوّر و فهمست، يعنى آبستن شدن كسى بعلم يا آبستنشدن علم بعلم ديگر باينست كه خوب تصوّر آن شود و فهميده شود نه اين كه چيزى بزبانياد گيرد و در دل صورت آن در نيايد و نفهمد، و اگر «لقاح» بفتح لام خوانده شودترجمه اينست كه: آنچه آبستن مى‏شود آدمى بآن بعلم يا آبستن مى‏شود بآن علم بعلمديگر تصوّر و فهم است.

7624 لقاحالخواطر المذاكرة. آبستنى خاطرها مذاكره است، «خاطر» چيزى را گويند كه در دل درآيد و بآن اعتبار محلّ آنرا نيز خاطر مى‏گويند و بنا بر اوّل مراد اينست كه آبستنىبخاطرها يعنى علوم و معارف كه در دل در آيند بمذاكره است و اگر مذاكره نشود فراموشميشوند، يا اين كه آبستنى آنها بعلوم و معارف ديگر بمذاكره است، زيرا كه در هرمذاكره نمى‏شود كه از آنها پى بپاره از علوم و معارف ديگر برده نشود و بنا بر دويممراد اينست كه: آبستنى خاطرها بعلوم و معارف بمذاكره است و اگر مذاكره نشود آنهازود از خاطر بدر روند و فراموش شوند، و «لقاح» بفتح نيز مى‏توان خواند بر قياسفقره‏هاى سابق.

7625 لقاحالرّياضة دراسة الحكمة و غلبة العادة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    127

آبستنى رياضت خواندن حكمت و غلبه عادتست، مراد به «رياضت» رامكردن نفس است و مطيع گردانيدن آن و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست درست راگويند و مراد اينست كه آبستنى كسى برياضت بخواندن حكمت و غلبه كردن بر عادتست،يعنى غلبه كردن بر عادتهاى بد كه نفس مى‏دارد و زايل‏كردن آنها از خود، و «لقاح»بفتح نيز خوانده مى‏تواند شد بر قياس فقره‏هاى سابق.

7626 لحظالانسان رائد قلبه. لحظ آدمى رائد دل اوست، «لحظ» بمعنى نگاه بگوشه آخر چشمست، و«رائد» كسى را گويند كه صحرانشينان در وقت كوچ از منزلى پيش فرستند از براى طلبمنزل پر آب و علف، و مراد اينست كه نگاه بچشم پيشرو دلست و هر چه آنرا خوش آيد دلطلب آن ميكند، پس اگر كسى خواهد كه دل خود را نگاهدارد و گرفتار چيزى نسازد بايدكه نگاه خود را حتى نگاه بگوشه چشم را ضبط كند و بزخارف دنيويّه و امثال آنهانيندازد تا مايل به آنها نشود.

7627 لنا حقّ اناعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السّرى. ما را حقيست اگر داده شويمآنرا، و اگر نه سوار شويم بر عجزهاى شتران هر چند دراز كشد شبگير. «عجز شتر»منتهاى پشت سر آنست و مراد اينست كه ما را حقّ خلافت باشد اگر داده شويم آنرا خوب،و اگر نه جنگ و جدال نمى‏كنيم از براى آن بلكه اعراض مى‏كنيم از آن و دورى مى‏كنيماز آن هر چند خوارى و ذلّت و تعب و زحمتى در آن باشد مانند كسى كه نخواهد كه درجائى باشد و در رود از آن باين كه رديف شود بر شترى، و شبگير  بلندى از براى زودبدر رفتن از آن يا پر دورشدن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    128

از آن كه هم تعب و مشقت دارد آن سوارى، خصوصا هرگاه دراز كشد ودر شب باشد با تعب و مشقت اصل شبگير و هم خوارى و ذلّت. و ممكن است كه «سوار شدنبر عجز شتر» مثل شده باشد از براى راضى شدن بخوارى و ذلّت و تعب و مشقت «هر چنددراز كشد شبگير» هر چند در چيزى باشد كه گذشتن و دورى از آن ملحوظ باشد و ممكن استنيز كه آن اشاره باشد به آن چه واقع شد از نصب آن حضرت بعد از ديگران كه شبيهبردافت با ايشان بود و مراد اين باشد كه و اگر نه جنگ و جدال نميكنم بلكه صبرميكنم بر خوارى و ذلّت ردافت ديگران و «هر چند دراز كشد شبگير» اشاره باشد باين كهآن ردافت نيز بعد از زمان درازى شود و تشبيه شده باشد آن زمان بزمان شبگير دراز،باعتبار تعب و زحمت آن و تاريكى آن نيز بسبب رواج ضلالت و گمراهى در آن.

و پوشيده نيست كه اين اعراض از حقّ خود و طلب نكردن آن بايد كهبأمر حق تعالى و فرموده او باشد باعتبار مفسده كه در طلب آن بوده مثل اين كه آنحضرت اگر بعد از رحلت حضرت رسالت پناهى صلى اللّه عليه و آله كه هنوز اسلام مزاجىنگرفته بود طلب حقّ خود بجنگ و قتال ميكرد فتنه عظيم ميانه مسلمانان مى‏شد و باعثضعف بلكه استيصال ايشان مى‏گشت.

اينست آنچه بخاطر رسيد در حلّ اين كلام معجز نظام، و بعد از آنرجوع شد بكتاب مستطاب نهج البلاغه در آنجا هم بود و سيّد بزرگوار سيّد رضى مؤلّفآن بعد از نقل آن فرموده كه: اين از لطيف كلام و فصيح آنست و معنى آن اينست كه: مااگر داده نشويم حقّ خود را بوده باشيم ذليلان، و اين باعتبار اينست كه رديف سوارمى‏شود عجز شتر را مانند بنده و اسير و امثال آنها. و محقق بحرانى شارح آن نقلكرده از ازهرى كه او در كتاب تهذيب اللغة نقل كرده از قتيبى كه او گفته كه: سوارىعجز شتر مشقت دارد و معنى كلام اينست كه ما اگر منع كرده شويم از حقّ خود سوارمى‏شويم بر مركب مشقت و صبر مى‏كنيم بر آن و هر چند دراز كشد و بى‏تابى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    129

نمى‏كنيم از آن و بعد از آن أزهرى خود گفته كه: مراد سوارىمشقت نيست بلكه آن حضرت سوارى عجزهاى شتران را مثل زده از براى پس افتادن خود ازغير خود در حقّ خود كه امامت باشد و پيش افتادن غير او بر او پس اراده كرده كه اگرمنع كرده شويم از حقّ خود در امامت و پس افتاده شويم از آن صبر مى‏كنيم بر حالناخوشى در آن هر چند دراز كشد روزها. و بعد از آن شارح خود گفته: هر سه احتمالنيكوست و نزديكند بيكديگر، زيرا كه سوارى عجزها مظنه ذلّت و مشقت و تأخّر منزلت هرسه باشد و محتملست كه همه آنها مراد باشد، و ابن ابى الحديد شارح ديگر كتاب مذكورگفته كه: ابو عبيد هروى در كتاب جمع بين الغريبين اين كلام را نقل كرده و گفته كه:تفسير كرده‏اند اين را بر دو وجه.

يكى-  اين كه سوار عجز شتر لاحق مى‏شود مشقت و ضررى را، پسمراد اينست كه هرگاه منع كرده شويم حقّ خود را صبر مى‏كنيم بر مشقت و مضرّت چنانكهصبر ميكند سوار عجز شتر. و گفته كه: اين تفسير نزديكست به آن چه سيّد رضى گفته.

و دويم-  اين كه كسى وقتى سوار عجز شتر مى‏شود كه غير او سوارباشد بر پشت شتر و سوار پشت شتر مقدّمست بر سوار عجز آن، پس مراد اينست كه اگر مامنع كرده شويم از حقّ خود پس مى‏افتيم و پيش مى‏افتند بر ما غير ما، و تأكيد شدهمعنى بر هر دو تفسير بقول آن حضرت «و هر چند دراز كشد شبگير» زيرا كه هرگاه درازكشد شبگير بوده باشد مشقت بر سوار عجز شتر عظيمتر، و بوده باشد صبر بر پس افتادناو از سوار پشت شتر سخت‏تر و دشوارتر.

تمام شد كلام او، و پوشيده نيست كه آنچه ما نوشته بوديم مشتملستبر همه آنچه از اين أفاضل أعلام نقل شد و تمامتر از همه آنهاست و الحمد لله ربّالعالمين.

7628 لنا علىالنّاس حقّ الطّاعة و الولاية، و لهم من اللّه سبحانه حسن الجزاء.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    130

ما راست بر مردم حقّ فرمانبردارى و دوستى، و از براى ايشانستاز خداى سبحانه نيكوئى جزاء.

7629 لاهلالاعتبار تضرب الامثال. از براى أهل اعتبار زده مى‏شود مثلها، مراد به «مثل» تشبيهچيزيست بچيزى كه اعرف از آن باشد از براى ترغيب بآن يا تنفير از آن، و «اعتبار»بمعنى عبرت گرفتن است، يعنى عبور كردن از چيزى بچيز ديگر و پى بردن از آن بآن، ومراد اينست كه مثلها كه زده مى‏شود در قرآن مجيد يا كلام حكما از براى چيزها مثلدنيا يا غير آن، زده ميشوند از براى اهل اعتبار تا اين كه عبرت گيرند از آنها و پىبرند بحال چيزها و خوبى آنها يا بدى آنها.

7630 لاهل الفهمتصرّف الاقوال. از براى أهل فهم برگردانيده مى‏شود سخنان، اين هم تأكيد فقرهسابقست، و مراد به «برگردانيدن سخنان» همان زدن مثلهاست، زيرا كه «مثل» تعبير ازسخن در چيزيست بسخن در چيز ديگر.

7631 لسانالمرائى جميل، و فى قلبه الدّاء الدّخيل. زبان مرائى زيباست و در دل او درديستداخل شده در باطن او، و مراد به «مرائى» منافقست كه مى‏نمايد خود را بر خلاف آنچهبر آنست و بزبان اظهار اسلام و اصول و فروع آن ميكند كه همه زيباست و در دل برخلاف آنست، يا اين كه بكسى اظهار محبت و دوستى و خلوص و صافى ميكند كه همه زيباستو در دل بر خلاف آنهاست، و مراد ريا كننده نيز مى‏تواند بود باعتبار اين كه غالباينست كه اهل ريا زبان زيبائى دارند در مواعظ و نصايح مردم و امر ايشان بمعروف ونهى از منكر و در دل بر خلاف آنند و عزم آنها از براى خود ندارند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    131

7632 لزومالكريم على الهوان خير من صحبة اللئيم على الاحسان. لازم بودن كريم بر خوارىبهترست از صحبت لئيم بر احسان، مراد به «كريم» شخص گرامى بلند مرتبه است و به«لئيم» مقابل او، يعنى دنى پست مرتبه، و مراد اينست كه ملازمت كريم و جدانشدن ازاو هر چند بر وجه خوارى باشد بهترست از صحبت لئيم هر چند بر وجه احسان باشد زيراكه خوارئى كه كريم رساند بى‏مصلحتى در آن و رعايت صلاح حالى نمى‏باشد، و احسانى كهلئيم كند بى‏ضرر و زيانى نباشد اگر همه منت زياد باشد.

7633 لقاحالايمان تلاوة القرآن. آبستنى ايمان تلاوت قرآنست، يعنى آبستنى بايمان و

حمل آن بتلاوت قرآن مجيدست كه ثابت و راسخ مى‏گرداند ايمان رادر تلاوت كننده.

7634 لسانكيستدعيك ما عوّدته، و نفسك تقتضيك ما الفته . زبان تو مى‏طلبد از تو آنچه را عادتفرموده تو آنرا، و نفس تو مى‏خواهد از تو آنچه را الفت گرفته تو بآن پس بايد كهعادت داد زبان را به آن چه بكار آيد تا همواره آن را طلب كند و آسان گردد آن برآن، و نفس را الفت داد بخيرات تا هميشه آنها را خواهد و ديگر تعبى نبايد كشيد دركردن آنها.

7635 لقاء اهلالمعرفة عمارة القلوب و مستفاد الحكمة. ملاقات كردن اهل معرفت، آباد كردن دلهاست وفايده بردن حكمت، يعنى علم راست درست.

7636 لسان الحالاصدق من لسان المقال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    132

زبان حال راستگوترست از زبان گفتار.

7637 لسان البرّيأبى سفه الجهّال. زبان نيكوكار ابا ميكند سفه نادانان را، «سفه و سفاهت» بمعنىسبكى بردباريست يا نقيض آن، و مراد اينست كه زبان نيكوكار سر باز مى‏زند از اين كهنادانان با او سفاهت و درشتى كنند و مانع مى‏شود از آن، زيرا كه زبان نيكوكار ياخاموش مى‏شود در جواب ايشان و يا در كمال نرمى جواب مى‏گويد كه بر هر تقدير ايشانهر چند سفيه باشند ديگر با او درشتى نكنند بلكه در اصل با ايشان سخن نمى‏گويد يابر نحوى مى‏گويد كه ايشان با او درشتى نكنند.

7638 لذّةالكرام فى الاطعام، و لذّة اللئام فى الطّعام. لذّت كريمان در خوراندنست و لذّتلئيمان در خوردن، مراد به «كريمان» مردم گرامى بلند مرتبه است يا اهل جود، و به«لئيمان» مقابل ايشان، و اوّل باعتبار جزء دويم أنسب مى‏نمايد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    133

حرف ميم

حرف ميم بميم مفتوحه بلفظ«من»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف ميم بميم مفتوحه بلفظ «من» كه بمعنى هر كس است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    134

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

7639 من آمنامن. هر كس كه ايمان آورد ايمن گردد، مراد ايمن گشتن از جهنم و مخلد بودن در آنست،زيرا كه مؤمن هر چند گنهكار باشد مخلد در جهنم نماند بلكه اگر بجهنم رود بسببگناهان قدرى در آن باندازه گناهان او معذّب باشد بعد از آن بيرون آيد و ببهشت رودو مخلد باشد در آن، و ممكن است كه مراد ايمن شدن از اصل داخل شدن در جهنم باشد بنابر اين كه ايمان بائمه اثنى عشر صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين سبب نجات ازجهنم باشد بالكليه چنانكه از بعضى أحاديث ظاهر مى‏شود، يا اين كه مراد ايمان كاملباشد و آن اينست كه با تقوى و پرهيزگارى باشد، يا اين كه تقوى و پرهيزگارى جزومعنى ايمان باشد چنانكه از بعضى احاديث ظاهر مى‏شود و اللّه تعالى يعلم.

7640 من ايقناحسن. هر كه يقين داشته باشد نيكوئى كند، يعنى كسى كه علم يقينى بأحوال مبدأ ومعاد داشته باشد و او را شكّ و شبهه در احاطه علم حق تعالى به هر چه واقع مى‏شود وعدل او و مراتب بهشت و دوزخ نباشد نيكوئى كند تا مستحقّ جزاى آن گردد و بدى نكندكه مبادا بعقاب آن گرفتار گردد.

7641 من اسلمسلم. هر كه اسلام آورد سالم ماند، مراد سالم ماندن در دنياست از قتل و سبى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    135

و نهب أموال كه بر كفار باشد و از عذاب و عقاب أخروى هرگاه وفابشرايط اسلام بشود.

7642 من تعلّمعلم. هر كه دانش بجويد دانا شود، يعنى هر كس بدنبال تحصيل علوم و فضايل برود و ازروى صدق نيت بمقام فرا گرفتن آنها برآيد غالب آنست كه موفّق مى‏شود بخصوص در علومدينى چنانكه خداى تعالى در قرآن كريم موفقيت مجاهد در راه دين را عهده دار شده وفرموده است: و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا، آنانكه در راه ما جدّ و جهدميكنند البته ما ايشان را براههاى خود رهبرى مى‏كنيم.

7643 من اعتزلسلم. هر كه گوشه‏گيرى اختيار كرده باشد سالم ماند، مراد تحريص بر گوشه‏گيرى وكناره جستن از خلق است، يعنى از اكثر مردم كه آميزش با ايشان سبب زيان و خسراناخرويست بلكه دنيوى نيز، و حاصل كلام اينست كه جمعى كه گوشه گيرى گزيده‏اند اززيان و خسرانى كه از معاشرت اكثر مردم دنياپرست ناشى مى‏شود سالم مى‏مانند.

7644 من عقلفهم. هر كه عاقل باشد مى‏فهمد، يعنى باندك تأمّلى مى‏فهمد طريق نجات و رستگارى خودرا و اين كه آن تقوى و پرهيزگاريست و اجتناب از مناهى و معاصى.

7645 من عرفكفّ. هر كه دانا باشد باز ايستد، يعنى از محرمّات و اهتمام باشغال پوچ بيحاصلدنيوى.

7646 من عقلعفّ. هر كه عاقل باشد پرهيزگار باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    136

7647 من اختبراعتزل. هر كه آزمايش كند گوشه‏گيرى كند، يعنى هر كه آزمايش كند مردم را ظاهرمى‏شود بر او اين كه اختلاط و آميزش با اكثر ايشان بغير زيان و خسران ثمره نداردپس كنار جويد از ايشان و گوشه‏گيرى گزيند.

7648 من حسنظنّه اهمل. هر كه نيكو باشد گمان او اهمال كند، يعنى هر كه نيكو باشد گمان او بمردمو همه كس را راست و بى‏مكر و حيله داند اهمال كند در امور و معاملات خود و اهتمامنكند در محكم كردن آنها و عاقبت زيان و خسران يابد.

7649 من ساءظنّه تأمّل. هر كه بد باشد گمان او تأمّل كند، يعنى بد باشد گمان او بمردم تأمّلكند در كارها و معاملات خود و سعى كند در محكم كردن آنها كه مبادا از كسى فريبخورد، و مراد از اين دو فقره مباركه اينست كه بهر كس گمان نيكو نبايد داشت واعتماد بر راستى و درستى او پيش از آزمايش نبايد كرد بلكه بد گمان بايد بود نهباين معنى كه حكم ببدى او بايد كرد بلكه باين معنى كه احتمال بدى و مكر و حيله اوبايد داد زيرا كه بسيارى از مردم چنين باشند پس هرگاه در هر كسى اين احتمال بدهدتأمّل كند در معاملات خود با هر كس و اهتمام كند در محكم كردن آنها تا از فريبآنها بقدر مقدور ايمن گردد.

7650 من عملبالحقّ غنم. هر كه عمل كند بحقّ غنيمت يابد، يعنى هر گاه كسى آنچه گويد يا كند حقباشد نفع برد و زيان و خسران نكند، زيرا كه زيان و خسرانى اگر در آن باشد زياندنيوى باشد و هرگاه بحقّ آن زيان بكشد همه آن نفعست نه زيان.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    137

7651 من ركبالباطل ندم. هر كه ارتكاب كند باطل را پشيمان شود، زيرا كه اگر در دنيا زيان وخسران آن را نكشد در آخرت او را خود البته خواهد كشيد و پشيمان از او خواهد شد.

7652 من ملكههواه ضلّ. هر كه مالك او شود خواهش او گمراه شود، مراد به «مالك شدن خواهش» اينستكه او در فرمان خواهش خود باشد مانند بنده كه در فرمان مالك باشد.

7653 من ملكهالطّمع ذلّ. هر كه مالك او شود طمع خوار شود، يعنى در فرمان طمع باشد و بمنزلهبنده آن گردد.

7654 من تفهّمفهم. هر كه جوياى فهم باشد فهم كند، يعنى هر كه سعى كند از براى فهميدن طريق نجاتخود و اهتمام كند در آن بفهمد آن را و دريابد آن را چنانكه حق تعالى در قرآن مجيدفرموده: وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا آنان كه جهد كننددر راه ما هر آينه مى‏نمائيم بايشان راههاى خود را، يعنى راههاى نجات را كه قرارداده‏ايم و اين نظير فقره «من تعلّم علم» است كه اندكى پيش نقل و شرح شد.

7655 من تحلّمحلم. هر كه جوياى بردبارى باشد بردبار گردد، يعنى هر كه خواهد كه بردبار باشد وسعى كند در آن بردبار گردد، و اين نيز نظير فقره سابقست.

7656 من قلّذلّ. هر كه كم باشد خوار گردد، مراد اينست كه كسى كه خواهد كه در دنيا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    138

عزيز باشد و خوار نگردد بايد كه سعى كند در بسيارى خود بتحصيلدوستان و هواداران و أمثال آنها چه هر كه كم باشد در دنيا خوار گردد.

7657 من عجلزلّ. هر كه شتاب كند بلغزد، يعنى شتاب كند در كارها و بى‏تأمّل و تفكر كند بلغزد ودر مهالك و زيان و خسران افتد.

7658 من تأمّلاعتبر. هر كه تأمّل كند عبرت گيرد، يعنى هر كه تأمّل كند در موجودات پى برد ازآنها بوجود مبدأ آنها و علم و قدرت او بلكه بأكثر أحوال مبدأ و معاد، يا اين كه هركه تأمّل كند در سوانح دنيا و وقايع آن پى برد ببى اعتبارى دنيا و اين كه سعى واهتمام در آن نبايد داشت.

7659 من تفاقرافتقر. هر كه درويشى برخود بندد درويش گردد، يعنى هر كه بى‏چيز و درويش نباشد وبدروغ اظهار درويشى كند، يا اين كه بنحو درويشان سلوك كند و تنگ‏گيرى نمايد عاقبتدرويش و بى‏چيز گردد.

7660 من تفضّلخدم. هر كه عطا و احسان كند مخدوم گردد، يعنى مردم خدمت و فرمانبردارى او كنند.

7661 من توقّىسلم. هر كه پرهيزگارى كند سالم ماند، يعنى در آخرت يا در دنيا نيز، يا اين كه هركه در امور و كارهاى خود در پى نگاهداشتن خود باشد از زيان و خسران،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    139

و بى‏تأمّل و تفكر نكند سالم ماند، و هر كه در پى آن نباشد زودبمهالك و زيان و خسران افتد.

7662 من اكثرملّ. هر كه بسيار گويد ملول شوند مردم از او و ناخوش دارند او را.

7663 من تكثّربنفسه قلّ. هر كه بسيار شمارد نفس خود را كم گردد، يعنى خود را بسيار شمارد و قوىو غالب داند باعتبار قوّت و غلبه كه داشته باشد و متوسّل بيارى و مدد حق تعالىنباشد، يا اين كه دوستان و هواداران فرا نگيرد زود كم گردد و خوار و مغلوب شود.

7664 من تهوّرندم. هر كه تهوّر كند پشيمان گردد، «تهوّر» انداختن خودست در مهالك بى‏تأمّل وتدبّر، و ظاهرست كه آدمى هر چند پرزور و پهلوان باشد هرگاه بى‏تأمّل و تفكر وتدبير و تدبّر خود را در مهالك اندازد زود زيان و خسران يابد و پشيمان گردد.

7665 من سألعلم. هر كه سؤال كند بداند، مراد اينست كه هرگاه كسى چيزى را نداند بايد كه سؤالكند تا بداند و از اين سؤال ننگ نداشته باشد و آنرا عار نداند، از نادانى بايد ننگداشت.

7666 من توقّروقّر. هر كه باوقار باشد توقير كرده شود، يعنى هر كه خود را باوقار دارد و سبكىنكند مردم نيز توقير او كنند و ادب او را نگاهدارند بخلاف كسى كه سبكى كند كه درنظر مردم سبك و بى‏وقع گردد و احترام او نكنند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    140

7667 من تكبّرحقّر . هر كه تكبر كند تحقير كرده شود، يعنى مردم او را حقير و سبك كنند، زيرا كهتكبر او بر مردم گران آيد پس بقدر مقدور سعى كنند در خفيف و خوار نمودن او تا اينكه ديگر تكبر نتواند كرد، يا اين كه حق تعالى او را بجزاى تكبر او حقير و سبكگرداند تا مردم عبرت گيرند.

7668 من نالاستطال. هر كه برسد سربلندى كند، يعنى از اكثر مردم هر كه برسد برفعت و دولتى يابمطلبى سربلندى كند با آنكه بشكرانه آن بايد كه خضوع و فروتنى نمايد تا آن باقىماند و زياد گردد.

7669 من عقلاستقال. هر كه عاقل باشد طلب درگذشتن كند، يعنى همواره از درگاه حق تعالى طلبدرگذشتن از گناهان و تقصيرات خود نمايد.

7670 من أكثرهجر. هر كه بسيار گويد دورى كرده شود، يعنى مردم از صحبت و آميزش او دورى كنند .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    141

7671 من ملكاستأثر. هر كه پادشاه شود مستقلّ برأى گردد، يعنى غالب اينست كه مستقلّ برأى گرددو كارها را برأى خود بى‏مشورت كند و اين خوب نيست بلكه در مهمات مشورت با عقلابايد كرد تا از زيان و خسران ايمن باشند و كافيست شاهد بر اين اين كه حق تعالىحضرت رسالت پناهى را صلى اللّه عليه و آله امر كرده بمشورت در كارها چنانكهفرموده: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ و مشورت كنبا ايشان در هر كارى پس هرگاه بعد از مشورت عزم كنى پس توكل كن بر خدا».

7672 من استرشدعلم. هر كه طلب راه راست درست كند دانا گردد.

7673 من استسلمسلم. هر كه اطاعت و انقياد كند سالم ماند، مراد اطاعت و انقياد حق تعالى است وسالم ماندن در آخرت و دنيا يا اطاعت و انقياد سلطان و حاكم و سالم ماندن از ضرراو.

7674 من علماحسن السؤال. هر كه دانا باشد نيكو كند سؤال را، يعنى سؤالى را كه از درگاه حقتعالى كند نيكو كند و شرايط و آداب آنرا رعايت كند، يا سؤالى را كه از هر كس كندنيكو كند و بنحوى كند كه باجابت مقرون گردد بخلاف نادان كه سؤالى كه از حق تعالىكند آداب و شرايط آن را بجا نياورد يا از هر كه سؤال كند طريقه آن را نداند.

7675 من اخلصبلغ الآمال.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    142

هر كه خالص گرداند برسد باميدها، يعنى خالص گرداند أعمال وافعال خود را از براى حق تعالى و رضاى او.

7676 من تواضعرفع. هر كه فروتنى كند بلند گردانيده شود، يعنى بلند مرتبه گردد و مراد فروتنى دردرگاه حق تعالى است يا با خلق نيز.

7677 من حلم  اكرم.هر كه بردبارى كند اكرام كرده شود، يعنى حق تعالى او را گرامى گرداند يا مردماعزاز و اكرام او كنند.

7678 من استحياحرم. هر كه شرم كند محروم ماند، يعنى كسى كه شرمى داشته باشد و احوال خود را بمردماظهار نكند از تصدّقات و عطايا و امثال آنها محروم ماند و عسرت و تنگى كشد و مرادتحريص بر تفحّص و تجسس اين قسم مردم است و امداد و اعانت ايشان، يا تعليم ايشانباين كه با وجود عسرت و تنگى احوال چاره نيست بغير اين كه تخفيفى در شرم بشود.

7679 من علمعمل. هر كه دانا شود عمل كند، مراد اينست كه غالب اينست كه علم باعث عمل مى‏شود،يا اين كه بايد كه عالم عمل بعلم خود كند و اگر نه علم او بى‏فايده شود بلكه سببزيادتى وزر و وبال او گردد.

7680 من بذلماله جلّ.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    143

هر كه عطا كند مال خود را بزرگ شود، يعنى در دنيا و آخرت.

7681 من بذلعرضه ذلّ. هر كه بذل كند عرض خود را خوار گردد، مراد تحريص بر نگاهداشتن عرض خودستهر چند ببذل اموال باشد از براى آن.

7682 من توكّلكفى. هر كه توكل كند كارگزارى كرده شود، يعنى هر كه توكل كند بر خدا از روى صدقنيّت و امور خود را باو واگذارد حق تعالى كارگزارى امور او بكند چنانكه در قرآنمجيد فرموده: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ: هر كه توكل كندبر خدا پس او بسندست او را.

7683 من قنعغنى. هر كه قناعت كند توانگر گردد، زيرا كه كسى كه قناعت كرد بى‏نياز گردد از مردمو محتاج نشود و اين حقيقت توانگريست، و ممكن است نيز كه قناعت سبب توانگرى و مورثآن گردد.

7684 من سافهشتم. هر كه دشنام دهد دشنام داده شود، مراد اينست كه كسى كه نخواهد دشنام داده شودبايد كه خود نيز دشنام ندهد و اگر نه نمى‏شود كه دشنام داده نشود.

7685 من ابرمسئم .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    144

هر كه ابرام كند ملول گردند مردم از او و ناخوش دارند او را.

7686 من غفلجهل. هر كه غافل شود جاهل باشد، مراد اينست كه غفلت نيز نوعى از جهل و نادانيست وبايد كه اهتمام داشت در رفع آن، يا اين كه غفلت سبب ماندن در جهل و نادانى شود ومانع از تحصيل علم و نادانى.

7687 من جهلأهمل. هر كه نادان باشد واگذاشته شود، يعنى مردم او را واگذارند و رعايت نكنند.

7688 من ظلمظلم. هر كه ستم كند ستم كرده شود، يعنى نمى‏شود كه ديگرى نيز بر او ستم نكند.

7689 من حقّرنفسه عظّم. هر كه حقير و كوچك شمارد نفس خود را بزرگ گردانيده شود، يعنى حق تعالىاو را بزرگ گرداند يا در نظر مردم بزرگ گردد.

7690 من بغىكسر. هر كه طغيان و سركشى كند شكسته شود، يعنى عاقبت مخذول و منكوب گردد.

7691 من اعتبرحذر. هر كه عبرت گيرد حذر كند، يعنى حذر كند از آنچه عبرت گرفته از آن و بدى عاقبتآن بر او ظاهر شده چنانكه كسى كه عاقبت ستمكاران را مشاهده كند و عبرت گيرد از آنحذر كند از ستم كردن و جرأت بر آن نكند.

7692 من انصفانصف.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    145

هر كه انصاف كند انصاف كرده شود، يعنى هر كه با مردم انصاف وعدل كند مردم نيز با او انصاف و عدل كنند.

7693 من احسنالمسألة أسعف. هر كه نيكو كند سؤال را برآورده شود حاجت او، مراد نيكو كردن سؤالاز درگاه حق تعالى است برعايت شرايط و آداب آن از اخلاص و فروتنى و غير آن.

7694 من عملبالحقّ ربح. هر كه عمل كند بحقّ سود كند، مراد اينست كه در عمل بحقّ هر چند بحسبظاهر زيان و خسرانى باشد آن زيان و خسران نيست آن سودست و در آخرت تلافى آن بشود بلكهدر دنيا نيز.

7695 من عقلسمح. هر كه عاقل باشد سماحت وجود كند.

7696 من نصرالباطل خسر. هر كه يارى كند باطل را زيان و خسران برد.

7697 من تجبّركسر. هر كه تكبر كند شكسته شود، يعنى عاقبت خفيف و خوار گردد.

7698 من استدركاصلح. هر كه بازيافت كند اصلاح كند، يعنى بازيافت كند گناهان و تقصيراتى را كهكرده باشد بانابت و توبه و قضاى آنچه قضاى آن بايد و «اصلاح كند»، يعنى اصلاح كندحال خود را و بصلاح آورد و دفع فساد آن كند.

7699 من نصرالحقّ افلح.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص    146

هر كه يارى كند حق را فيروزى يابد، مراد به «حق» هر حقيست، وبه «فيروزى يافتن» فيروزى يافتن بخير و ثوابست.

7700 من اطاعربّه ملك. هر كه فرمان برد پروردگار خود را مالك شود، يعنى مالك شود سعادت ونيكبختى را، يا مالك شود نفس خود را و حفظ نمايد از هلاك و فساد.

7701 من اطاعهواه هلك. هر كه فرمان برد خواهش خود را هلاك گردد.

7702 من يطعاللّه يفز. هر كه فرمانبردارى كند خدا را فيروزى يابد.

7703 من يغلبهواه يعزّ . هر كه غلبه كند بر خواهش خود عزيز گردد، يعنى خواهش را در فرمان خوددارد، و «عزيز گردد» يعنى در دنيا و آخرت.

7704 من قنعشبع. هر كه قناعت كند سير گردد، يعنى هر كه قناعت كند به آن چه روزى او شده سيرشود بآن و كافى باشد آن او را، و اگر قناعت نكند هرگز سير نشود هر چند زياد تحصيلكند باز زياده بر آن خواهد و همچنين پس هميشه در تعب سعى و طلب باشد.

7705 من تقنّعقنع. هر كه بدارد خود را بر قناعت قانع شود، مراد اينست كه تحصيل قناعت، يعنى راضىشدن به آن چه روزى اين كس شده دشوار نيست همين كه آدمى آنرا خواهد و خود را بر آندارد قانع شود و تعب و زحمتى از براى آن نبايد كشيد.