بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیشگوئیهای امیر المؤمنین علیه السلام, سید محمد نجفى یزدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMIR0001 -
     AMIR0002 -
     AMIR0003 -
     AMIR0004 -
     AMIR0005 -
     AMIR0006 -
     AMIR0007 -
     AMIR0008 -
     AMIR0009 -
     AMIR0010 -
     AMIR0011 -
     AMIR0012 -
     AMIR0013 -
     AMIR0014 -
     AMIR0015 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ابن عباس با لشكر بصره گفتگو كرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در آغاز نبرد جمل ، حضرت امير عليه السلام سه روز به آنها مهلت داد تا از طغيان خويشبرگردند، سپس در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى ، با سپاه خود بر آنها وارد شد، ميمنهلشكر را به مالك اشتر و ميسره را به عمار ياسر و پرچم را به فرزندش محمد حنفيهداد و در ميان مردم صدا زد: عجله نكنيد تا اين گروه را ديگر عذرى نباشد، آنگاه عبدالله بنعباس ‍ را خواست و قرآن را به او داد و فرمود: با اين قرآن نزد طلحة و زبير و عايشهبرو و آنها را به قرآن دعوت كن ، و به طلحة و زبير بگو: مگر شما دو نفر با اختيار بامن بيعت نكرديد؟ چرا بيعت شكنى كرديد؟ اين كتاب خداست ميان من و شما.
ابن عباس رفت و با زبير و طلحة مباحثه و استدلال نمود كه خلاصه جواب آنها چنين بود:زبير گفت : ما به زور بيعت كرديم ! طلحة گفت : من براى خونخواهى عثمان قيام كرده ام ،عايشه كه شترش را با زره پوشش ‍ داده بودند گفت : نزد صاحبت برگرد و بگو: ميانما و تو فقط شمشير حاكم است ، اطرافيان او نيز صدا زدند: اى پسر عباس زود برگردتا خونت ريخته نشده است !
عبدالله بن عباس گويد: نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدم و جريان را گزارش كردم وگفتم : منتظر چه هستيد؟ بخدا كه اينان جز شمشير چيزى بما نخواهند داد، بر آنها حمله كنقبل از آنكه بر شما يورش برند.
حضرت امير عليه السلام فرمود: از خدا بر عليه آنها كمك مى گيريم ، ابن عباس گويد:هنوز از جاى خود حركت نكرده بودم كه تيرهاى آنها همانند ملخ ‌هاى پراكنده نمايان شد،عرض كردم : نظر شما چيست يا اميرالمؤمنين ؟ فرمان بده دفاع كنيم ، حضرت فرمود:صبر كنيد تا بار دوم براى آنها عذرى بياورم (فرصتى به آنها بدهم ).

پيشگوئى حضرت در مورد شهادت فرستاده دلاور خويش

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سپس فرمود: كيست كه اين قرآن را بگيرد و آنها را به قرآن دعوت كند در حاليكه (براثر انجام اين رسالت ) كشته خواهد شد، و من ضامنم بر خداوند بهشت را براى او!
هيچكس برنخاست جز جوانى كم سن و سال بنام مسلم ، از قبيله عبدالقيس كه قباى سفيدىبر دوش داشت ! برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين من قرآن را بر آنها عرضه مى كنمو جانم را به حساب خدا مى گذارم !
حضرت به او توجهى نكرد، گويا بر او دلسوزى نمود و براى بار دوم ندا در داد:كيست كه اين قرآن را بگيرد و بر اين گروه عرضه كند و بداند كه كشته خواهد شد وبهشت براى اوست !
آن نوجوان دوباره برخاست و گفت : من مى برم و عرضه مى كنم .
اميرالمؤمنين عليه السلام براى بار سوم ندا نمود ولى جز آن جوان كسى برنخاست !حضرت امير عليه السلام قرآن را به او داد و فرمود: برو بطرف آنان و قرآن را برآنها عرضه كن و آنها را به حكم قرآن دعوت نما. آن جوان (برومند و سعادتمند) آمد تا درمقابل صفهاى لشكر قرار گرفت ، قرآن را گشود و گفت : اين كتاب خداست ، اميرالمؤمنينشما را به آنچه در اين كتاب است دعوت مى كند.
در اين هنگام عايشه : صدا زد با نيزه بر او حمله كنيد، خدا او را زشت گرداند، لشكرياناز هر طرف او را مورد هدف نيزه قرار دادند.
مادر آن جوان در آنجا حاضر بود، با ديدن اين صحنه دلخراش فريادى زد و به طرفجوانش رفت ، خود را بر او انداخت و او را از معركه بيرون كشيد، در اين لحظه گروهى ازلشكريان حضرت امير عليه السلام به كمكش آمدند و او را آورده ومقابل حضرت على عليه السلام بر زمين نهادند، مادرش گريست و با اشعارى بر اومرثيه مى خواند.(88)
و به دنبال اين حادثه بود كه چون حجت بر آنها تمام شد، حضرت فرمان جنگ را صادرنمود.
مؤ لف گويد: حضرت در اين حديث شريف نه تنها به نيت شوم آن دو خبر داد، بلكهسرانجام شوم آنها را نيز اطلاع داد كه هر دو در اثر اين آشوب و فتنه گرى بهقتل خواهند رسيد و چنين شد كه حضرت خبر داده بود.

حضرت على عليه السلام زبير را متنبه كرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در جريان جنگ جمل هنگاميكه دو سپاه در مقابل هم صف كشيده آماده نبرد مى شدند، حضرت علىعليه السلام زبير را براى گفتگو دعوت كرد، حضرت چندين بار زبير را صدا زد تااينكه زبير به نزد حضرت آمد در حاليكه سر تا پا مسلح بود، اما اميرالمؤمنين بدونسلاح و زره بود، حضرت به زبير فرمود: تو كه اسلحه را آماده كرده اى بسيار خوب ،آيا براى خودت نزد خداوند عذرى (در اين جنگ افروزى ) مهيا كرده اى ؟ زبير گفت : ماهمگى نزد خداوند خواهيم رفت .
حضرت اين آيه را در جواب او تلاوت نمود: ((يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق ويعلمون ان الله هو الحق المبين (89)؛ در آن هنگام خداوند به درستى وكامل كيفر آنها را مى دهد و خواهند فهميد كه خداوند همان حق آشكار است .))
زبير و حضرت على عليه السلام به يكديگر نزديك شدند بطوريكه گردن اسبهايشانبه هم مى رسيد، حضرت به زبير فرمود: ترا خواستم تا حديثى را از پيامبر خدا صلىالله عليه و آله به تو يادآورى كنم ، آيا به ياد مى آورى روزى را كه تو مرا در آغوشگرفته بودى و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نگاه مى كرد و به تو فرمود: اىزبير آيا او را دوست دارى ؟ تو گفتى چرا او را دوست نداشته باشم ؟ با اينكه او برادر(دينى ) من و پسر دائى من است ! حضرت فرمود: بدان كه تو با او خواهى جنگيد و در آنجنگ تو ستم پيشه هستى .
زبير با شنيدن اين حديث گفت : ((انا لله و انا اليه راجعون )) حديثى رابه من يادآورى كردى كه روزگار از يادم برده بود، و سپس با حالت ندامت و مبهوت بهنزد سپاه خود برگشت ، حضرت على عليه السلام نيز با خوشحالى به طرف لشكرخويش آمد، پسر زبير كه نامش عبدالله بود و در حقيقت از مهره هاى اصلى اين آشوب بهحساب مى آمد وقتى ندامت و سستى پدر را ديد گفت :
اى پدر! رخسارت هنگام برگشت ، به گونه ديگرى است غير از آنكه از نزد ما رفتى .
زبير گفت : على حديثى را به من يادآورى كرد كه روزگار آنرا از يادم برده بود، منهرگز با على نمى جنگم و همين امروز بر مى گردم و شما را رها مى كنم !
پسرش گفت : به نظر من تو از شمشيرهاى اولاد عبدالمطلب ترسيده اى ، (حق دارى ) آنشمشيرها بسيار تيز و در كف جوانان و شمشيرزنان دلاورى است !
زبير كه از اين تحقير به شدت رنجيده شده بود گفت : واى بر تو، مرا به جنگ با علىتحريك مى كنى ، من سوگند خورده ام كه با او جنگ نكنم .
عبدالله گفت : (سوگند را بشكن و) كفاره مخالفت با سوگند را بده تا ترس ‍ توزبانزد زنان قريش نگردد، تو كه ترسو نبودى !
با كمال تعجب ترفند و حيله عبدالله مؤ ثر افتاد و ناگهان زبير گفت : غلامم كه نامشمكحول است آزاد باد به جهت كفاره مخالفت با سوگند - آنگاه سر نيزه خود را از نيزه جداكرد و با نيزه بدون سر بر لشكر على عليه السلام يورش برد (تا شجاعت خود رااثبات كند و از اين تهمت خود را تبرئه كند).
حضرت على عليه السلام كه يورش زبير را ديد فرمود: براى او راه باز كنيد (مزاحمشنشويد) او بيرون خواهد رفت .
زبير پس از جولان دادن نزد سپاه خود برگشت و اين كار را سه بار تكرار كرد و پس ازآن به پسرش گفت : واى بر تو آيا ترسى در كار بود؟ پسرش ‍ گفت : نه .

سرانجام ناهنجار زبير و تاءسف اميرالمؤمنين عليه السلام بر او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بالاخره زبير از جنگ كناره گرفت و در ميان راه به وادى سباع رسيد، در آنجا مردى بناماحنف بن قيس با گروهى كه از شركت در جنگ امتناع كرده بودند حضور داشتند، وقتى احنفاز حضور زبير مطلع شد با صداى بلند گفت :
من با زبير چه بايد بكنم ، دو لشكر مسلمين را به جان هم انداخته و چون شمشيرها بهكار افتاده خود كناره گيرى كرده و آنها را رها نموده است ، بدانيد كه او سزاوار مرگ است.
مردى بنام عمرو بن جرموز كه در تاريخ به آدمكشى (ترور) معروف است با شنيدن اينسخنان (به طمع جايزه ) به تعقيب زبير پرداخت ، زبير با ديدن او ايستاد و از اوپرسيد: چه مى خواهى ؟ گفت : آمده ام راجع به كار مردم (در مورد جنگ ) از تو بپرسم ،زبير گفت : آنها را در حاليكه سرگرم جنگ بودند و با شمشير بر يكديگر مى زدند،رها كردم .
عمرو بن جرموز با زبير به راه افتاد و هر يك از ديگرى واهمه داشت و مراقب بود، تااينكه وقت نماز شد، زبير به ابن جرموز گفت : اى مرد، ما مى خواهيم نماز بخوانيم ، اوگفت : من نيز مى خواهم چنين كنم ، زبير گفت : بيا به يكديگر امان دهيم (هيچيك با ديگرىكارى نداشته باشيم ) پاسخ داد: باشد.
زبير نشست و مشغول وضو شد و سپس به نماز ايستاد، كه ناگاه ابن جرموز در نماز براو حمله كرد و او را كشت ، سر او را از بدن جدا كرد و به همراه انگشتر و شمشير او، بهطرف احنف آمد، مقدارى خاك نيز بر روى بدن زبير ريخت ، وقتى خبر را به احنف داد او گفت:
بخدا نمى دانم كارى درست بوده يا خطا، برو به نزد على عليه السلام و جريان را بهاو بگو، قاتل زبير به نزد حضرت آمد و به دربان گفت : به حضرت بگو كه عمروبن جرموز اجازه ورود مى خواهد و همراه اوست سر و شمشير زبير!
در برخى روايات آمده است كه شمشير زبير را آورد، حضرت به او فرمود: تو او راكشتى ؟ آرى ؟ فرمود: بخدا كه پسر حنيفه (يعنى زبير) ترسو و پست نبود ولىاجل است و مرگ ناگوار!
سپس فرمود: شمشير زبير را به من بده ، شمشير را در دست گرفت ، آنرا حركتى داد وفرمود: اين شمشيرى است كه مدتها با آن غم و غصه از رخساررسول الله صلى الله عليه و آله زدوده بود.
اين جرموز گفت : اى اميرالمؤمنين عليه السلام جايزه من چه شد؟ حضرت فرمود: من ازپيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:قاتل زبير را به آتش جهنم بشارت ده ، ابن جرموز محروم از جايزه برگشت و سرانجامدر جريان خوارج نهروان با نهروانيان بر عليه حضرت على عليه السلام به جنگپرداخت و كشته شد.(90)
شيخ مفيد رحمة الله عليه نيز جريان كشته شدن زبير را بطور مشروح ذكر كرده است واضافه نموده است كه حضرت على عليه السلام وقتى شمشير زبير را در دست گرفت وحركت داد فرمود: اين شمشيرى است كه زبير چه بسيار با آن همراه پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله جنگيد ولى اجل است و مرگ ناهنجار(91)، سپس به صورت زبير خيره شد وفرمود: ترا با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مصاحبتى بود و با آن حضرت نسبتفاميلى نيز داشتى ولى شيطان به بينى تو وارد شد و ترا به اين جايگاه انداخت.(92)

طلحة سياستمدار بوقلمون صفت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

طلحه نيز طبق پيشگوئى حضرت امير در آتشى كه خود برافروخته بود كشته شد، وتعجب آنجاست كه قاتل او شخص نابكارى است بنام مروان بن حكم ، زيرا طلحة گرچهخون عثمان و مظلوميت او را بهانه شورش بر حضرت على كرده بود ولى حقيقت اين بود كهخود او يكى از عوامل موثر در كشته شدن عثمان بود! طلحة در هنگام محاصره عثمان و ممنوعيتاو از آب ، فرمانده نگهبانانى بود كه خانه عثمان را محاصره كرده و از آب او را منعميكردند، حتى حضرت امير نيز كه مى خواست براى عثمان آب ببرد منع كرد، و او اولينكسى است كه به خانه عثمان تيراندازى كرد،(93) مروان بن حكم كه خود شاهد اينماجرا بود، در گرماگرم جنگ جمل ، وقتى آثار شكست در سپاه بصره نمايان شد، اقدام بهترور طلحة كرد، مروان گويد: وقتى ديدم مردم در جنگجمل مغلوب شدند با خود گفتم : انتقام خون خود (عثمان ) را خواهم گرفت ، سپس تيرىبطرف طلحه انداختم كه به رگ پاى او برخورد كرد، خون فوران كرد، تير دوم را همبطرفش انداختم ، او را آوردند و زير درختى گذاردند آنقدر از او خون آمد تا مرد.

طلحة و بهانه اى ننگين و دروغ آشكار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصى بنام عمير گويد: به طلحة گفتم : چرا به اين جا آمدى ؟ (آتش ‍ جنگ رابرافروختى ) مگر تو در مدينه از روى ميل و اختيار و بدون اجبار با على بيعت نكردى ؟
جواب داد: مرا رها كن بخدا سوگند من در حالى بيعت كردم كه شمشير بر روى گردن منبود!
(مؤ لف گويد: و اين سخن از طلحة نيز كلامى عجيب و دروغى آشكار بود، چرا كه او وزبير از اولين افرادى بودند كه با حضرت امير عليه السلام بيعت كردند و حتى طبقپاره اى روايات او قبل از زبير و قبل از تمامى مسلمانان با حضرت بيعت كرد).
زيد بن اسلم گويد: (پس از كشته شدن عثمان ) طلحة و زبير به نزد حضرت على عليهالسلام كه در يكى از باغستانهاى مدينه رفته بود، آمدند و گفتند: دستت را بگشا تا باتو بيعت كنيم ، مردم هيچكس جز شما را قبول ندارند.
حضرت فرمود: من نيازى به اين (حكومت ) ندارم من اگر براى شما وزير باشم ، براىشما بهتر از آن است كه امير باشم ...
گفتند: مردم ديگران را بر تو ترجيح نمى دهند و به ديگرى راءى نمى دهند، دستت رابازكن تا ما اولين نفرى باشيم كه با تو بيعت مى كنيم .
حضرت فرمود: بيعت با من مخفيانه نخواهد بود، صبر كنيد تا به مسجد روم (و در حضورمردم باشد). گفتند: ما اينجا با تو بيعت مى كنيم ، در مسجد نيز دوباره (علنى ) بيعتخواهيم كرد، و سپس به عنوان اولين نفرات با حضرت بيعت كردند و چون حضرت بهمسجد و بر منبر رفت ، همراه مردم نيز بيعت كردند.
طلحة اولين نفرى بود كه بر منبر بالا رفت ، او كه يك دستش آسيب ديده بود، بر بالاىمنبر به اميرالمؤمنين عليه السلام دست داد و بيعت كرد.
مردى از قبيله بنى اسد كه فال بد ميزد وقتى اين صحنه را ديد گفت : ((انا لله وانا اليه راجعون ))، اولين دستى كه بيعت كرد، دستشل بود، معلوم نيست اين بيعت به انجام رسد.)(94)
عبدالملك بن مروان مى گفت : اگر نه اين بود كه پدرم طلحة را كشت ، زخم دلم تا امروزباقى مى ماند، از پدرم (مروان ) شنيدم كه مى گفت :
در جنگ جمل نگاهم به طلحة افتاد كه كلاهخود و زرهى دربرداشت بطوريكه جز چشمهاى اومعلوم نبود، با خود گفتم : چه راهى براى نفوذ در اوست ، كه چشمم به شكافى در زره اوافتاد، با تير او را هدف قرار دادم به رگ پاى او خورد، و آنرا قطع كرد، غلامش او رابرداشت و از صحنه بيرون برد، اندكى بعد مرد، در روايتى آمده است : وقتى طلحة مجروحشد، بر استرى سوار شد و به غلام خود گفت : برايم جائى (امن ) پيدا كن ، غلام گفت :من جائى براى بردن شما سراغ ندارم ! طلحة گفت : روزى ضايع كننده تر براى خونبزرگى چون من ، همچو امروز نديده ام .
به هر حال خون ريزى آنقدر زياد بود كه وقتى آنرا مى بستند، زانويش ورم مى كرد،فرياد زد: رها كنيد، اين تيرى است كه خداوند فرستاده ! خونريزى آنقدر ادامه يافت تاجان داد و در كنار فرات به خاك سپرده شد(95)

سخنان حضرت امير عليه السلام بر سر جنازه طلحة

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در روايتى آمده است : بعد از شكست اهل بصره ، اميرالمؤمنين عليه السلام بر استررسولخدا صلى الله عليه و آله بنام شهباء سوار شد و در ميان كشته ها مى گشت ، ازكنار لعب بن سور قاضى بصرة كه كشته شده بود گذشت ، حضرت فرمود: او رابنشانيد، نشاندند فرمود: واى به مادرت اى كعب ، ترا دانشى بود اى كاش برايت سودمى داد! ولى شيطان گمراهت كرد و به لغزشت انداخت و ترا سريع به جهنم رساند،رهايش كنيد، سپس ‍ از كنار طلحة بن عبيدالله كه كشته شده بود گذشت و فرمود: او رابنشانيد، ابومخنف گويد: حضرت به او فرمود: واى بر مادرت اى طلحة ، ترا اقداماتى(مثبت در پيشبرد اسلام ) بود، اى كاش برايت سودمند بود ولى شيطان گمراهت كرد و بهلغزش انداخت و ترا سريعا به جهنم رساند.(96)
روايت است كه چون اميرالمؤمنين عليه السلام از كنار طلحة در ميان كشته ها عبور كرد،فرمود: او را بنشانيد، او را نشاندند، به او فرمود: تو داراى سابقه اى با پيامبربودى (يعنى در اول اسلام خدماتى داشتى ) ولى شيطان وارد بينى تو شد (به فكررياست و بلند پروازى افتادى ) و ترا به آتش وارد كرد.
در روايت ديگرى به او فرمود: اين همان است كه با من بيعت شكنى كرد و در ميان امت ،فتنه گرى كرد و براى قتل من و خانواده ام نيرو بسيج كرد، بنشانيد طلحة را، سپسفرمود: اى طلحة بن عبيدالله ، من آنچه خداوند به من وعده داده حق يافتم ، آيا تو هم آنچهرا خدايت به تو وعده داده بود حق يافتى ؟ آنگاه فرمود: طلحة را بخوابانيد، يكى ازهمراهان حضرت گفت :
اى اميرالمؤمنين آيا با طلحة بعد از كشته شدن سخن مى گوئى ؟ حضرت فرمود: به خداسوگند او سخن مرا شنيد همچنانكه اهل چاه بدر (كه پيامبر اجساد مشركين را در آن انداخت وبا آنان سخن گفت ) كلام پيامبر صلى الله عليه و آله را در جنگ بدر شنيدند.
سپس از كنار كعب بن سور قاضى بصره گذر كرد كه در ميان كشته ها بود و او را نشاندو فرمود: اين مرد همان است كه بر ما شورش كرد در حاليكه قرآنى به گردن آويختهبود، مى پنداشت كه به يارى مادرش (عايشه ) آمده است ، مردم را به آن جريان دعوتميكرد و خودش نميدانست در چه (منجلابى ) است ، به كتاب خداتفاءل زد ((و خاب كل جبار عنيد)) ((او از خداوند خواست مرا بكشد، خداوندخودش ‍ را كشت ))(97)

تقسيم عجيب و محاسبه دقيق بيت المال بصرة

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابوالاءسود دئلى گويد: وقتى حضرت على عليه السلام براهل جمل پيروز شد، وارد بيت المال بصره شد همراه با عده اى از مهاجرين و انصار كه من همبا آنها بودم .
وقتى زيادى اموال را ديد فرمود: (اى پولها) ديگرى را فريب دهيد، اين سخن را چند بارتكرار كرد، سپس به آن پولها نگاه كرده در آنها دقيق شد و فرمود: اينها را ميان ياران منتقسيم كنيد و به هر كدام پانصد درهم بدهيد.
ابوالاسود گويد: سوگند به آنكه محمد صلى الله عليه و آله را به حق مبعوث كرد، نهيك درهم كم آمد و نه زياد، گويا او مقدار اموال را دقيق ميدانست ، در بيتالمال شش هزار درهم بود و تعداد افراد دوازده هزار نفر.(98)
شخصى بنام حبة العرنى گويد: على عليه السلام بيتالمال بصرة را ميان يارانش تقسيم كرد و به هر كدام پانصد درهم داد، و خودش نيزپانصد درهم برداشت ، در اين ميان شخصى كه در جنگ شركت نداشت آمد و گفت :
يا اميرالمؤمنين من دلم با شما بود گر چه بدنم غايب بود، از اين غنائم بمن نيز عطافرما، حضرت سهم خود را تماما كه پانصد درهم بود به او داد و خودش چيزى بهرهنبرد!(99)

ما هم با اميرالمؤمنين بوديم انشاءالله

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

و در همين ميان بود كه يكى از ياران حضرت به او گفت : اى كاش برادرم حاضر بود تانصرت خدا را نسبت به شما بر دشمنانت مى ديد، حضرت فرمود:
آيا دل برادرت با ما بود؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: پس با ما بوده است ، و همانا با مابوده اند در اين لشكرگاه جماعتهائى كه در پشت مردان و رحم زنهايند و روزگار در آيندهآنها را بيرون خواهد نمود و دين به وسيله آنها نيرو مى گيرد.(100)

عفو عمومى و اعتراض لشكريان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه سپاه عايشه شكست خورد، حضرت امير عليه السلام دستور داد تا با باقيماندهها و خانواده هاى آنها و اموال آنها كه در بيرون ميدان رزم است كسى كارى نداشته باشد.
كلبى گويد: به ابوصالح گفتم : چرا على عليه السلام وقتى براهل جمل پيروز شد، شمشير در ميان آنها نگذاشت ؟ گفت : او از آنها گذشت و بر آنها منت نهادهمچنانكه پيامبر هنگام فتح مكه ، با اهل مكه انجام داد، او مى خواست آنها را از دم تيغبگذراند، ولى بر آنها منت نهاد، چون دوست مى داشت خداوند آنها را هدايت كند.(101)
اين تدبير و عفو و گذشت حضرت ، مورد اعتراض بسيارى از سربازان حضرت قرارگرفت ، آنها به حضرت مى گفتند: سربازان اسير دشمن را نيز ميان ما بعنوان بردهتقسيم كن ، حضرت فرمود: خير، گفتند: چگونه است كه كشتن آنها (در جنگحلال بود) اما اسيران آنها بر ما حلال نيست ؟ حضرت فرمود: چگونه براى شماحلال باشد خانواده ضعيف ايشان در دارالهجرة و مملكت اسلام ، هر چه آنها به لشكرگاهآورده اند بر شما حلال است ولى آنچه در خانه هايشان است و درها را بر آن بسته اند،براى اهل آن است و شما را در آن بهره اى نيست ،
اما سپاهيان به اين پاسخ قانع نشدند و همچنان پافشارى مى كردند وقتى بر حضرتزياد اصرار كردند حضرت فرمود: قرعه بيندازيد تا ببينم عايشه نصيب چه كسى مىشود تا به او بدهم ؟ مردم با شنيدن اين سخن استغفار كردند و منصرف شدند.(102)
و در روايتى آمده است حضرت فرمود: كداميك از شما ام المؤمنين را در سهم خود مىگيرد؟!(103)

تدبير حكيمانه اميرالمؤمنين براى امنيت شيعيانش در آينده

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق عليه السلام فرمودند: سيره و روش على در مورداهل بصره (دشمنان شكست خورده كه حضرت آنها را آزاد نمود و به اسيران و فراريان وخانواده و اموال ديگر ايشان متعرض نشد) براى شيعيان على بهتر بود از آنچه خورشيدبر آن مى تابد.
او (حضرت على ) مى دانست كه اين گروه (مخالفين بعد از او) داراى دولت و حكومت خواهندشد، اگر او آنها را اسير مى كرد، آنها شيعيان او را اسير مى كردند!
راوى گويد: پرسيدم : آيا قائم عليه السلام نيزمثل حضرت على (با مخالفين ) برخورد مى كند؟ فرمود: نه همانا على عليه السلام چونمى دانست آنها دولتى خواهند داشت با آنها با منتعمل كرد، ولى چون مخالفين (در آن زمان ) حكومتى ندارند، او با آنها با آن روشعمل نمى كند.(104)

دو روش مختلف از حضرت امير در دو جنگ !

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در جنگ جمل وقتى لشكر عايشه شكست خورد حضرت دستور داد ندا كردند: فراريان راتعقيب نكنيد، مجروحان را نكشيد، هر كه درب خانه را بست در امان است .
اما در جنگ صفين حضرت مهاجمان و فراريان و مجروحان را مى كشت ، در روايات آمده است كهاز علت اين دو روش گوناگون سؤ ال مى كردند و چه بسا برخى مخالفين اعتراض هممى نمودند، يحيى بن اكثم از امام هادى همين را پرسيد حضرت فرمود:
اما نسبت به اهلجمل ، آنها چون پيشوايانشان (طلحة و زبير) كشته شده بودند و ديگر كانونى نداشتندكه در آن محور اجتماع كنند، هنگام عقب نشينى فقط بهمنازل خود مى رفتند و از جنگ كناره گيرى مى كردند، لذا حكم آنها اين است كه نبايد باآنها كار داشت .
اما سپاه معاويه وقتى عقب نشينى مى كردند، دوباره گرداگرد پيشواى خود و لشكريانآماده مى رفتند و او براى آنها اسلحه و مهمات تدارك مى ديد و به آنها جايزه مى داد،مجروحين و بيماران را مداوا مى كرد و آنها را دوباره به جنگ مى فرستاد، لذا حكم آن دو وبا هم يكسان نبود.الحديث .(105)

خلاصه جريان حكمين و پيدايش خوارج

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جنگ چهارده ماهه صفين به لحظات پايانى نزديك مى شد، آثار شكست در لشكر معاويهنمايان شده بود، لشكر اميرالمؤمنين عليه السلام به فرماندهى مالك اشتر كه جبههراست لشكر را داشت مى رفت تا پيروزى نهائى را جشن بگيرد.

فريب مردم با قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

معاويه احساس كرد خطر بسيار جدى است به سياستمدار حيله گر خود عمروعاص گفت : اىپسر عاص از حيله هايت استفاده كن و حكومت مصر را (كه اميد آن دارى ) به يادآور، كه ما درآستانه نابودى قرار داريم .
عمروبن عاص گفت : اى مردم هر كه قرآنى با خود دارد بر سر نيزه بلند كند، قرآنهاىبسيارى بلند شد و صداى ناله ها برخاست كه : كتاب خدا ميان ما و شما باشد، چه كسىبايد از مرز شام حفاظت كند بعد از (نابودى )اهل شام ، براى مرز عراق بعد از اهل عراق چه خواهد ماند؟
چه كسى با روم و كفار جنگ كند؟
حدود پانصد قرآن در سپاه معاويه بر سر نيزه بلند شد.
اهل عراق (لشكريان حضرت امير عليه السلام ) كه اين صحنه ها را ديدند فريب خوردهگفتند:
ما به كتاب خدا پاسخ مى دهيم ، و در خواست ترك جنگ را داشتند، به على عليه السلامگفتند:
معاويه به حق برگشته و به كتاب خدا دعوت مى كند، بپذير! و از همه سرسخت تر دراين جريان اشعث بن قيس بود.
حضرت در ضمن جملاتى فرمود: من ديروز امير شما بودم و امروز ماءمور شده ام و شمامشتاق زنده ماندن شده ايد. و فرمود: اينها اين قرآنها را جز براى مكر و حيله بلند نكردهاند.
صلح طلبان گفتند: ما نمى توانيم دعوت به قرآن را رد كنيم !
حضرت فرمود: واى بر شما من با اينها جنگيدم كه به حكم قرآن تن دهند، اينها فرمان خدارا عصيان كرده اند، برويد و بر حق خود پابرجا باشيد و جنگ را با دشمن خود ادامه دهيد،معاويه و ابن عاص و ابن ابى معيط و حبيب بن مسلمة و ابن النابغة و عده اى ديگر، اينهاطرفداران دين و قرآن نيستند، من اينها را مى شناسم ، از زمان كودكى آنها تا بزرگسالى، آنها بدترين كودكان و بزرگسالانند.
ولى آن عافيت طلبان نادان نه تنها به سخنان حضرت توجهى ننمودند بلكه حضرت راتهديد كردند كه اگر به جنگ ادامه دهد، با او همانند عثمان رفتار خواهند كرد (يعنىحضرت را خواهند كشت ) اشعث گفت : اگر بخواهى نزد معاويه روم و از او بپرسم منظورشچيست ؟ حضرت فرمود: خودت اگر مى خواهى برو، اشعث نزد معاويه آمد و در اين مورد از اوپرسيد، معاويه گفت :
مى خواهم ما و شما به كتاب خدا و فرمان او تن دهيم ، مردى از طرف شما و مردى از طرفما انتخاب شوند و از آنها عهد و پيمان بگيريم كه به كتاب خدا حكم كنند (و در موردخلافت تصميم بگيرند) و ما همگى بر حكم خدا كه آن دو توافق كرده اند رضايت دهيم .
اشعث كه اين نظر را پسنديده بود، نزد حضرت على عليه السلام آمد و جريان را بازگوكرد اكثريت لشكريان حضرت نيز اينرا پسنديدند و گفتند:قبول است و ما همين را مى پسنديم (زيرا برخى از آنها تحريك شده معاويه بودند و عدهبسيار ديگرى در اثر طولانى شدن جنگ و دورى از خانه و خانواده و تلفات و خساراتفراوان از ادامه جنگ خسته شده بودند و به صلحتمايل نشان دادند، و واى بر امتى كه در گرماگرم جنگ فريب دشمن زخم خورده و رو بهزوال خود را بخورد و استقامت خود را از دست داده و با اينكه دشمن نابكار وباطل خود را مى بيند كه استقامت مى كند، اما او اظهار عجز كند و امام خود را به صلحتحميلى بكشاند)

صلح تحميلى و نماينده تحميلى !!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

به هر حال وقتى حضرت سستى و عافيت طلبى ياران خود را ديد به اجبار تن به حكمينداد، اهل شام براى داورى عمرو بن عاص را انتخاب كردند، ولى عافيت طلبان و سستعنصران لشكر حضرت على عليه السلام اجازه ندادند در اين مرحله نيز امام آنها تصميمبگيرد، اشعث و همراهان او گفتند: ما ابوموسى اشعرى راقبول داريم !
حضرت فرمود: شما در اول كار (ادامه جنگ ) نافرمانى مرا كرديد، الان نافرمانى مرانكنيد، من با فرستادن ابوموسى اشعرى به عنوان داور موافق نيستم .
اشعث و طرفداران او گفتند: ما جز به ابوموسى اشعرى راضى نمى شويم .
حضرت فرمود: واى بر شما او مورد اعتماد نيست ، او از من جدا شد و مردم را از اطراف منپراكنده كرد و مقدارى از كارهاى ابوموسى را ذكر نمود، سپس فرمود: او ماهها فرارىبود تا اينكه به او امان دادم ،
ليكن من عبدالله بن عباس را نماينده خود مى كنم ، اشعث و طرفداران او گفتند: بخدا كه دونفر از طايفه مضر براى ما داورى نمى كنند.
حضرت فرمود: پس (مالك ) اشتر باشد، گفتند: آيا اين جنگ جز به تحريك اشتر بود؟
حضرت فرمود: الان (كه حرف مرا نمى پذيرد) هر چه خواستيد انجام دهيد.
آنها براى ابوموسى نامه نوشتند و جريان را گفتند و به او گفته شد: مردم صلحكردند، گفت : الحمدلله ، گفتند: ترا داور كرده اند گفت : ((انالله و انا اليهراجعون )).
در نوشتارى كه ميان حضرت على عليه السلام و معاويهقبل از حكميت مقرر شد آمده بود:
دو داور بايد قرآن را احياء كنند و از هوى متابعت نكنند و در هيچ موردى از اجراء حكم اللهسستى نكنند، و گرنه داورى آنها ارزش ندارد و مسلمانان از داورى آنها بيزارند.

سرآغاز تفرقه و پشيمانى خوارج همچنانكه حضرت خبر داده بود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قرار شد حكمين در ماه رمضان در مكانى ميان كوفه و شام (دومةالجندل ) اجتماع كنند.
در اين فرصت عروة بن اذية اعتراض كرده و به اشعث گفت :
آيا در دين خدا داور قرار مى دهيد، ((لا حكم الا لله )) و او اولين نفرى بودكه اين شعار را سرداد و با شمشير بر اشعث حمله كرد و شمشير در اثر حركت اسب اشعثبه او نخورد و به پشت اسب اصابت كرد و اين آغاز حركت خوارج بود.
كم كم ميان سپاهيان حضرت اختلاف و دشمنى افتاد و از يكديگر بيزارى مى جستند، برادراز برادر و پسر از پدر بيزارى مى جست ، مردم به جان هم افتاده دعوا مى كردند وهمديگر را در اين عمل سرزنش ميكردند.
حضرت على عليه السلام به كوفه برگشت و معاويه نيز به دمشق بازگشت .
وقتى حضرت به كوفه آمد، دوازده هزار نفر از او جدا شدند و در روستائى از روستاهاىكوفه بنام حروراء جمع شدند به رهبرى شبيب بن ربعى و امام جماعت آنها عبدالله بن كوّابود، حضرت با آنها مناظره هاى متعددى داشت .

جلسه نهائى و فريب خوردن ابوموسى اشعرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در سال 38 هجرى در دومة الجندل ، عبدالله بن عباس با چهارصد نفر همراه ابوموسىاشعرى و از طرف معاويه نيز شرحبيل بن سمط با چهارصد نفر همراه عمروعاص ، جمعشدند ابن عباس ، ابوموسى را نصيحت كرد و بهفضائل حضرت على عليه السلام تذكر داد.
آن دو با هم به مشورت پرداختند، ابوموسى پذيرفت كه على و معاويه هر دو بركنارباشند و پسر عمر، عبدالله ، كه داماد ابوموسى بود خليفه شود.
آنگاه عمروعاص به منبر رفت و معاويه و على عليه السلام را خلع و اعلام كرد كه معاويهرا نصب مى كنم ، ابوموسى اعتراض كرد و گفت : حيله و نامردى كردى و فاجر شدى ويكديگر را ناسزا گفتند. و از هم جدا شدند، ابوموسى با خوارى به مكه رفت و بهكوفه برنگشت و عمرو عاص ‍ به شام رفت .

توبيخ مردم به خاطر نافرمانى از حضرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى خبر به حضرت على عليه السلام رسيد فرمود:
من راجع به اين داورى با شما سخن گفته بودم و شما را از آن نهى كردم ولى شما جزبه نافرمانى من رضايت نداديد، الان سرانجام كار خود را چگونه ديديد با مخالفت من ؟
بخدا كه من مى شناسم آنكه شما را به نافرمانى من وادار كرد، اگر بخواهم انجام مىدهم ولى خداوند به دنبال اوست منظور حضرت اشعث بود.
سپس فرمود: هر كه به اين داورى دعوت كرد او را بكشيد، خدا او را بكشد هر چند زيرعمامه من باشد،
آگاه باشيد كه اين دو مرد خطا پيشه كه براى داورى انتخاب كرديد، حكم خدا را رها كردهو به هواى خود بدون دليل و به غير حق حكم كردند. آنها آنچه را قرآن احيا كرد كنارگذارده و آنچه قرآن كنار گذارده زنده كردند، اختلاف كردند و خداوند آنها را هدايت نكرد،خداوند و رسول او و افراد شايسته از مؤمنين از آن دو بيزارند، اكنون آماده جهاد شويد ومهياى حركت گرديد و در پادگانها حضور يابيد.(106)

اعتراض فريب خوردگان به اميرالمؤمنين عليه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

همينكه اين سخن از حضرت على عليه السلام صادر شد، بيست هزار نفر از جنگجويان سپاهحضرت ، در حاليكه غرق در اسلحه بوده با شمشيرهاى كشيده و صورتهاى سياه شده دراثر سجده كه در مقدم ايشان مسعر بن فدكى و زيد بن حصين و گروهى از قاريان قرآنكه بعدا از خوارج شدند، پيش حضرت آمدند و حضرت را با اسم نه به عنوان اميرالمؤمنين صدا زده گفتند: يا على دعوت اين قوم راقبول كن ، وگرنه ما با تو همان كار را مى كنيم كه با عثمان كرديم ، به خدا قسم اگرقبول نكنى حتما اين كار را خواهيم كرد.
حضرت فرمود: واى بر شما من اول كسى هستم كه (مردم را) به كتاب خدا دعوت كردم ، واول كسى هستم كه آنرا پذيرفتم ، بر من حلال نيست و در دين من سزاوار نيست كه بهكتاب خدا دعوت شوم و قبول نكنم .
جنگ من با ايشان بخاطر گردن نهادن به حكم قرآن است ، ايشان نافرمانى خدا را كرده وعهد او را شكستند و كتابش را پشت پا انداختند.
من شما را آگاه كردم كه فريبتان داده اند و منظور اينهاعمل به قرآن نيست ، هر چه حضرت امير عليه السلام به آنها تذكر داد سودى نبخشيد،آنها گفتند: بفرست تا مالك اشتر (جنگ را قطع كند و) بيايد.

اميرالمؤمنين به ناچار مالك را احضار كرد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مالك اشتر سردار رشيد لشكر اميرالمؤمنين عليه السلام به سختىمشغول نبرده بود، جنگ به لحظات حساسى رسيده بود و علائم فتح و پيروزى در سپاهحضرت على عليه السلام نمايان گشته بود، با اصرار اين فريب خوردگان ، اميرالمؤمنين شخصى به نام يزيد بن هانى را به طرف مالك فرستاد و فرمود: به مالك بگو:نزد من بيا.
مالك در گرماگرم جنگ بود و متوجه حساسيت امر و آنچه در پشت صحنه مى گذشت نشدبه فرستاده حضرت گفت : به حضور بگو، الان وقت احضار من و بيرون آوردن من ازموقعيت (حساس ) نيست ، اميدوارم خداوند فتح و پيروزى را (به زودى ) نصيب من گرداند،عجله نفرما!
يزيد بن هانى برگشت و پيغام مالك را رساند. اندكى نگذشته بود كه از لشكر شامناله ها برخواست و صداها درهم پيچيد و آثار پيروزى در لشكر عراق و آثار شكست درلشكر شام ظاهر شد.
اما آن قوم نادان به حضرت على عليه السلام گفتند: تو (عمدا) به مالك دستور ادامه جنگداده اى ! حضرت فرمود: شما آيا فرستاده مرا نديديد؟ آيا من درمقابل شما آشكار صحبت نكردم و شما شنيديد؟
گفتند: بفرست تا مالك برگردد وگرنه بخدا سوگند كه ترا بركنار خواهيم كرد!!
حضرت به فرستاده خود فرمود: واى بر تو اى يزيد برو به مالك بگو بيا نزد منكه فتنه محقق شد، وقتى فرستاده حضرت پيغام را به مالك داد، مالك گفت : آيا بخاطراين قرآنها (ى بر نيزه ) فتنه واقع شد؟ گفت : آرى . مالك گفت : به خدا سوگند كهفكر مى كردم فتنه واقع شود، اين كار، حيله عمرو عاص است .
سپس به فرستاده حضرت گفت :
آيا نمى بينى (علائم شكست اهل شام را، نمى بينى آنچه خداوند (از پيروزى ) نصيب ماكرده است ؟ سزاوار است كه اين (موقعيت ) را رها كرده از دست بدهيم ؟
فرستاده حضرت گفت : آيا دوست دارى تو در اينجا بر اين گروه پيروز شوى امااميرالمؤمنين در جاى خود گرفتار شده او را به دشمن تسليم كنند؟
مالك گفت : سبحان الله ، نه بخدا قسم ، اين را دوست ندارم .
فرستاده حضرت گفت : آنها به حضرت گفته اند يا بفرست اشتر را كه برگردد ياحتما تو را با شمشيرهاى خود مى كشيم همچنانكه عثمان را كشتيم و يا تو را تسليم دشمنمى كنيم !
مالك كه شرائط پشت جبهه را به شدت نگران كننده يافت ، با يك دنيا خشم برگشت وصدا زد: اى گروه سست عنصر و پست ، آيا اينها در اين زمان كه شما پيروز شديد و آنهانااميد شدند، قرآنها را بر سر نيزه كرده شما را به قرآن دعوت مى كنند؟
مرا به مقدار دوشيدن شتر مهلت دهيد كه من پيروزى را احساس ‍ مى كنم .
آن گروه نادان و كوردل گفتند: نمى شود.
مالك گفت : مرا به مقدار دوانيدن يك اسب مهلت دهيد كه اميد دارم پيروز شوم .
گفتند: اگر اينگونه باشد ما هم در گناه تو شريك خواهيم بود.
و سرانجام آن شد كه كار به حكميت كشيد و در تاريخ مضبوط است .(107)

پشيمان مى شويد ولى سودى نخواهد داشت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شيخ مفيد عالم بزرگوار شيعه روايت كند: وقتى آن گروه از سپاهيان فريب معاويه راخوردند، حضرت فرمود:
از خدا بترسيد و دست از جنگ برنداريد، اگر به اين توصيه منعمل نكنيد، راههاى تفرقه هويدا گشته و به سختى پشيمان خواهيد شد ولى برايتان سودنخواهد داد، و حوادث دقيقا همانطور شد كه حضرت بيان فرمود: بود.(108)

گويا مى بينم او را كه فريب خورده است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

هنگامى كه ابوموسى اشعرى نماينده تحميلى حضرت على عليه السلام مى خواست جهتداورى در مورد حضرت على عليه السلام و معاويه ، حركت كند، حضرت به او فرمود: بركتاب خدا حكم كن و از آن تجاوز مكن و چون ابوموسى پشت كرد حضرت فرمود: گويا او رامى بينم كه نيرنگ خورده است ، راوى گويد: به حضرت گفتم : يا اميرالمؤمنين اگر مىدانيد او را فريب مى دهند چرا او را فرستاديد؟
حضرت (با اينكه به نمايندگى ابوموسى راضى نبود و مالك اشتر و ابن عباس راپيشنهاد نموده بود اما در اثر اكراه مردم او را فرستاد) فرمود.
اى پسرم اگر خداوند درباره خلق خود به علم خود رفتار مى نمود ديگر با پيامبران برمردم احتجاج نمى كرد(109) (يعنى پيامبران را نمى فرستاد براى امتحان مردم ، زيراامتحان براى تشخيص نيك از بد است و حضرت حق نيازى به آزمودن مردم ندارد تا عاقبتكار آنها را بداند، بلكه او از هر چيزى آگاه است و اينكه پيامبران را مى فرستد براىاين است كه حجت بر مردم تمام شود و نگويند اگر براى ما رهبرى بود، اطاعت مى كرديم.)

خوارج نهروان و اشتباه بزرگ دوم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى جريان تحكيم واقع شد و قرار شد نمايندگان دو طرف در مورد خلافت به بحثبنشينند، چون اشعث بن قيس متن آتش بس را براى لشكر شام خواند، آنهاقبول كردند و چون براى لشكر عراق خواند، صداهاى اعتراض برخواست كه مى گفتند:((لا حكم الا لله ؛ حاكم فقط خداست .))
دامنه اعتراض به تدريج گسترش يافت تا اينكه چندين گروه اين شعار را سر دادند.اشعث به نزد حضرت على عليه السلام آمد و گفت :
من نتيجه را بر دو سپاه عرضه كردم ، همه راضى شدند جز طائفه بنى راسب و عده اىديگر كه شعار لا حكم الا لله سر داده معتقدند بايد به هر دو سپاه عراق و شام حمله كردهآنها را بكشيم !
حضرت فرمود: آيا اينها يكى و دو پرچم و گروهى اندكند؟ اشعث گفت : آرى .
حضرت فرمود: اكنون كه تعدادشان اندك است رهايشان كن ، كه ناگاه از هر جهت و هرطرف شعار لا حكم الا لله بلند شد (و معلوم گشت تعداد معترضين بسيار است ) كه مىگفتند: حكومت براى خداست نه براى تو يا على ، ما راضى نيستيم كه در دين خدا مردمداورى كنند!
حكم خدا در مورد معاويه و ياران او اين است كه يا كشته شوند و يا تسليم ما شوند، و ماكه پيشنهاد حكميت و داورى داديم (و جنگ را متوقف نموديم ) اشتباه كرديم !! ما از خطاى خودتوبه مى كنيم ، تو هم يا على توبه كن وگرنه از شما بيزارى مى جوئيم !
حضرت على عليه السلام سخن (واهى ) آنها را نپذيرفت و فرمود:
آيا بعد از آنكه عهد و پيمان بسته ايم برگرديم در حاليكه خداوند به وفاى عهدفرمان داده است ، ولى آنها اصرار كرده و از حضرت بيزارى جستند، حضرت نيز از آنانبيزارى جست .(110)
مؤ لف گويد: اكنون مى توان به حقانيت سخن حضرت پى برد كه به آن كوردلانفرمود: اى مردم از اين خدعه معاويه و بالا بردن قرآن ، فريب نخوريد و دست از جنگبرنداريد كه اگر تسليم شويد بعدا پشيمان مى شويد و پشيمانى سودى ندارد.
بارى اميرالمؤمنين عليه السلام همواره با اهل نهروان و پرخاشهاى آنها مدارا نمود تااينكه گستاخى را از حد گذرانده بر حضرتش شورش ‍ كردند، مردم را مورد ضرب وقتل قرار دادند، آنگاه حضرت على عليه السلام به دفع آنان اقدام فرمود و آنها را قلع وقمع كرد.

اطلاع حضرت از تعداد كشته هاى جنگ قبل از جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در آن هنگام كه به حضرت امير عليه السلام خبر دادند؛ خوارج لشكرى مهيا كرده و بهجنگ حضرت شتافته اند و از نهر عبور كرده اند، فرمود: ايشان اين سمت آب است .
به خدا قسم ده نفر از آنجا نجات نمى يابند و ده نفر از شما هلاك نمى شود!(111)
بعد از جنگ مشاهده كردند كه از سپاه دشمن فقط نه نفر موفق به فرار شده اند و ازاصحاب آن حضرت نيز فقط هشت نفر به شهادت رسيده اند.
جريان پيشگوئى حضرت در مورد كشته هاى جنگ نهروان مورد اتفاق مورخين است ، و شارحنهج البلاغة ابن ابى الحديد گويد: اين خبر به حدّ تواتر(112)نزديك شده است.(113)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation