بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیشگوئیهای امیر المؤمنین علیه السلام, سید محمد نجفى یزدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMIR0001 -
     AMIR0002 -
     AMIR0003 -
     AMIR0004 -
     AMIR0005 -
     AMIR0006 -
     AMIR0007 -
     AMIR0008 -
     AMIR0009 -
     AMIR0010 -
     AMIR0011 -
     AMIR0012 -
     AMIR0013 -
     AMIR0014 -
     AMIR0015 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

پيشگفتار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

الحمد الله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله و سلم الطيبين المعصومين و لعنةالله على اعدائهم من الآن الى قيام يوم الدين .
يكى از دلائل آشكار نبوت و يا امامت ، خبرهاى است غيبى كه از جانب خداوندمتعال در اختيار ايشان قرار مى گيرد.
اينگونه اخبار در قرآن مجيد و سخنان پيامبر بزرگوار اسلام (صلى الله عليه و آله وسلم ) و پيشوايان معصومين عليه السلام بطور گسترده ذكر شده است .
يادآورى و مطالعه اينگونه روايات علاوه بر اينكه سبب شناخت بهتر پيشوايان دين مىگردد و اين خود در مكتب اهل البيت عليه السلام و هر مكتبى يكاصل مهم به شمار مى آيد، زيرا طبيعت هر انسانى با شناخت كمالات رهبران خود به طرفآنها جذب مى شود، علاقه او بيشتر شده و اين علاقه معنايش اطاعت و هماهنگى با رهبراندينى است كه پايه هر موفقيتى به شمار مى رود.
گذشته از اين امر، پيشگوئيهاى رهبران دينى در حد يك معجزه سبب تقويت ايمان و باورقلبى مردم به حقانيت دين و رهبرى آن مى گردد.
از اين نظر بر آن شديم تا پاره اى از اين اخبار را از پيشتاز اين ميدان و خداوند علم وتدبير يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام ذكر كنيم تا هر چه بيشتر در ترويج دين و مكتباهل البيت و شناختن معصومين ، به ويژه اميرالمؤمنين عليه السلام توفيق يابيم .
سيد محمد نجفى يزدى.

علم غيب نزد ائمه عليهم السلام
علم غيب مخصوص خداست و هر كسى را كه خداوند بخواهد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بحث در مورد علم غيب و اينكه آيا اين علم منحصر به خداوندمتعال است و ديگران از آن بهره اى ندارند و يا اينكه ديگران نيز مى توانند داراى اين علمباشند بحثى گسترده است . شما پس از مطالعه انبوه رواياتى كه در اين كتاب فقط ازيك امام يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام آورده شده است ، به اين باور عميق خواهيد رسيد كهخداوند متعال اين علم را بطور يقين در اختيار اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داده است و هيچدغدغه و ترديدى در آن نيست .
گذشته از اينها هيچكس نبايد در اين امر ترديد داشته باشد كه خداوندمتعال قادر است بخشى از علوم خود را هر قدر كه صلاح بداند در اختيار اولياء خود قراردهد، همچنانكه در قرآن مجيد به پاره اى از آنها اشاره نموده است .
مثلا در مورد پيامبر اكرم ( صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: ((عالم الغيبفلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول (1)؛
خداوند داناى غيب است و هيچكس را بر غيب
خويش آگاه نمى كند مگر آنكه را كه مورد رضاى او باشد.)).
در مورد حضرت عيسى عليه السلام در قرآن كريم مى خوانيم كه عيسى مى گفت :((انبؤ كم بما تاءكلون و ما تدخرون فى بيوتكم .))(2)
و آيات ديگرى كه بطور عموم و يا خصوص ، اين حقيقت را اعلام مى دارد كه خداوندمتعال هرگاه صلاح بداند برخى از بندگان خود را از غيب آگاه مى سازد.
بنابراين آياتى كه علم غيب را منحصر در خداوندمتعال مى داند مثل آيه مباركه ((قل لا يعلم فى السماوات و الارض الغيب الا الله و مايشعرون (3) بگو در ميان آسمانها و زمين كسى جز خداوند غيب را نمى داند.))
اين آيه و آياتى نظير آن معنايش اين است كه منبع غيب خداوند است و كسى جز از طريق اونمى تواند بر آن آگاهى يابد، بنابراين هيچ منافاتى ندارد كه غيبها در نزد حضرتحق باشد و او برخى از اولياء خود را از آن مطلع گرداند.
آرى عالم به غيب در حقيقت خداوند متعال است كه علم او ذاتى و از ديگرى گرفته نشده استو اما علوم ساير انبياء و اولياء اكتسابى و برگرفته از آن كانون غيب است .
بعد از جنگ جمل وقتى حضرت امير عليه السلام در ضمن خطبه اى به برخى از حوادثآينده خبر داد يكى از ياران آن حضرت با تعجب گفت : ((لقد اعطيت يا اميرالمؤمنينعلم الغيب ؛ يا اميرالمؤمنين به شما علم غيب داده شده است !)) شايد او منظورش اينبود كه علم غيب مختص خداوند است ، على عليه السلام در حاليكه تبسم مى كرد فرمود:((ليس هو بعلم الغيب و انما هو تعلم من ذى علم (4)؛ اين علم غيب نيست ،بلكه آموختن و فراگيرى است از صاحب علم (يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم ).))
و از آنجا كه دانستن علم غيب در نظر بسيارى معنايش اين بود كه او شريك خداوند است دردانستن غيب ، و دانستن علم غيب را از صفات الهى مى شمرند، به اين جهت در برخى روايات ،اين موضوع را انكار مى كردند و مى فرمودند: اين علم غيب نيست ، بلكه علمى است كه ازپيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرا گرفته ايم .
در روايت ديگرى مردى بنام يحيى بن عبدالله به امام هفتم عليه السلام گفت : فدايت شوماينان مى پندارند كه شما علم غيب ميدانى ! حضرت فرمود: سبحان الله دستت را بر سرمبگذار، بخدا قسم تمامى موهاى سرم (از تعجب ) سيخ شد. سپس فرمود: نه بخدا قسم ،چيزى نيست مگر آنچه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) ارث برده ايم .(5)يعنى آنچه ما مى دانيم علم ذاتى نيست بلكه برگرفته از خداوند است .
بنابراين شيعه كه خاندان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را عالم بهبرخى از غيبها مى داند، فقط به عنوان برگزيدگان و بزرگانى كه مورد رضاىخداوند بوده اند و از حضرت حق جل و علا كسب فيض كرده اند، مى باشد نه بعنوان علمذاتى كه مختص به ذات اوست و در آن شريكى ندارد.
ابوالجارود گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم : امام چگونه شناخته مى شود؟حضرت فرمود: امام با صفاتى شناخته مى شود. كه اولين آنها تصريح خداوند تبارك وتعالى است بر او و امانت او تا اينكه حجت بر مردم باشد... و فرمود: او مردم را بهحوادث فردا خبر مى دهد و با مردم به هر زبان و هر لغت سخن مى گويد.(6)

دانش گسترده اميرالمؤمنين عليه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در قرآن كريم مى خوانيم : ((و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (7)؛ همهچيز را در پيشواى آشكار جمع آورى كرده ايم .))
از امام باقر عليه السلام روايت است كه فرمود: چون اين آيه بر پيامبر اكرم (صلى اللهعليه و آله و سلم ) نازل شد و ابوبكر و عمر از جا برخاسته گفتند:
اى رسول خدا آيا منظور تورات است ؟
فرمود: خير
گفتند: انجيل است ؟
فرمود: خير
گفتند: قرآن است ؟
فرمود: خير
در اين ميان اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام وارد شد، پيامبر اكرم (صلى اللهعليه و آله و سلم ) فرمود: اين همان است ، اوست آن امام كه خداوند تبارك وتعالى علم هرچيزى را در او جمع كرده است (( انه الامام الذى احصى الله تبارك و تعالى فيه علمكل شى ء)).(8)

منم آن امام مبين

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عمار بن ياسر گويد: در يكى از جنگها با اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه بهسرزمين مورچگان رسيديم ، آن زمين پر از مورچه بود، گفتم : يا اميرالمؤمنين فكر مىكنى از خلق خداوند كسى هست كه تعداد اين مورچه ها را بداند؟
حضرت فرمود: آرى اى عمار، من مردى را مى شناسم كه تعداد آنها را مى داند، و مى داندچند عدد از آنها نر و چند عدد از آنها ماده است !
گفتم : كيست ؟ فرمود: اى عمار آيا در سوره يس نخوانده اى : ((وكل شى ء احصيناه فى امام مبين ؛ ما همه چيز را در امام مبين جمع كرده ايم .))
عرض كردم : آرى اى مولاى من ، خوانده ام .فرمود: منم آن امام مبين (9)

علم كتاب تماما نزد اميرالمؤمنين است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:
((و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علمالكتاب (10)؛ كافران مى گويند شما فرستاده خداوند نيستى ، بگو كافيستكه خداوند و كسى كه علم كتاب در نزد اوست ميان من و شما گواه باشد.))
و پوشيده نيست كه قرآن مجيد، علم الكتاب را اقيانوسى از دانش مى داند كه اسرار هستىدر آن نهان است ، مثلا در يك جا مى فرمايد:
((و ما من غائبة فى السماء والارض الا فى كتاب مبين (11)؛ هيچ غيبى درآسمان و زمين نيست مگر اينكه در كتاب آشكار قرار دارد.))
و در جاى ديگر مى فرمايد: هيچ ذره اى در آسمان و زمين و يا كمتر و يا بيشتر نيست مگراينكه خداوند آنرا مى داند و در كتاب مبين قرار دارد.(12)
و در جاى ديگر بطور واضح مى فرمايد: كليدهاى غيب نزد خداوند است ، به جز او كسىاز آن آگاه نيست ، او مى داند آنچه در خشكى و درياست ، هيچ برگى بر زمين نمى افتدمگر اينكه مى داند، هيچ دانه اى در تاريكى زمين و هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه دركتابى واضح قرار دارد. ((و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين ))(13)
و بالاخره براى اينكه به عظمت اين علم الكتاب بيشتر آگاه شويم نگاهى مى اندازيم بهداستان حضرت سليمان و بلقيس كه در قرآن مجيد آمده است .
در اين جريان ، حضرت سليمان از اطرافيان خود پرسيد: كداميك از شما تخت بلقيس راقبل از اينكه او و افرادش بيايند نزد من حاضر مى كند؟ يكى از جنيان گفت : من آن تخت راقبل از اينكه شما از جاى خود برخيزى حاضر مى كنم !
در اين ميان قرآن مى گويد: كسى كه در نزد او دانشى بود((قال الذى عنده علم من الكتاب )) گفت : من آنرا زودتر از بهم خوردن پلكچشم تو حاضر مى كنم (14) و اين كار را كرد.
توجه داريد كه قرآن مجيد دارنده اين قدرت رابه عنوان كسى كه اندكى از علم كتاب رادارد ياد مى كند، و از اين نكته معلوم مى شود كه دانش اين كتاب بايد بسيار گستردهباشد كه اندكى از آن ، اينگونه انسان را قدرتمند مى كند و لذا در احاديث متعدد ازاهل البيت عليهم السلام ذكر شده است كه فرمودند: دانش آنكه بخشى از علم الكتاب راداشت در مقابل دانش ‍ كسى كه تمامى علم كتاب را دارد همانند ترىبال مگسى است از آب دريا!!(15)
آرى و با تكيه بر همين علم و منبع بود كه عده اى از اصحاب امام صادق عليه السلاممثل عبدالاعلى و عبيدة بن عبدالله بن بشير همگى از امام صادق عليه السلام شنيدند كه مىفرمود: من مى دانم آنچه در زمينها و آنچه در بهشت و آنچه در جهنم و آنچه بوده و آنچهخواهد بود، آنگاه حضرت اندكى درنگ نمود و چون ديد كه اين سخن بر شنوندگان سنگينآمد فرمود: من اينها را از كتاب خدا مى دانم ، خداوند مى فرمايد: در قرآن است بيان همهچيز.(16)
روايات اهل البيت عليهم السلام قاطعانه اعلام مى دارد كه صاحب اين علم ، اميرالمؤمنينعليه السلام و پس از او ائمه اطهار عليه السلام از اولاد معصومين او مى باشند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به ابو سعيد خدرى كه از آن آيه مباركه پرسيده بودفرمود: او برادرم على بن ابيطالب است .(17)
و امام صادق عليه السلام در حديث صحيح فرمود: ((الذى عنده علم الكتاب هوالميرالمؤمنين عليه السلام ؛ آنكه در نزد او دانش كتاب است همان اميرالمؤمنينعليه السلام است .))(18)
يكى از اصحاب امام باقر عليهم السلام از حضرت در مورد آيه مذكور سؤال كرد، حضرت فرمود: ما (اهل البيت عليه السلام ) هستيم و علىاول ما و برترين ما و نيكوترين ما بعد از پيامبر اكرم عليه السلام مى باشد.(19)
امام صادق عليه السلام به عبدالله بن وليد فرمود: مردم در مورد پيامبر اولوالعزم واميرالمؤمنين چه مى گويند؟ عرض كردم : هيچكس را بر پيامبران اولوالعزم مقدم نمى كنند.
امام عليه السلام فرمود: خداوند تبارك و تعالى در مورد موسى عليه السلام فرمود:((و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة (20)؛ براى او در آن لوحهابرخى از مواعظ را نوشتيم .)) و نفرمود تمامى موعظه ها را، و در مورد عيسى عليه السلامفرمود: ((و ليبين لكم بعض الذى تختلفون فيه ؛(21) تا عيسى براىشما برخى از موارد اختلاف را بيان كند.)) و نفرمود همه آن را، اما در مورد اميرالمؤمنينعليه السلام فرمود: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب(22)؛ بگو خدا و كسى كه تمامى علم كتاب نزد اوست ميان من و شما براىگواهى كافيست .))
و سپس حضرت براى اينكه عظمت اين دانش ، معلوم گردد به آيه ديگر استناد جستهفرمود: خداوند عزوجل فرموده است : ((و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين))(23) آنگاه حضرت صادق عليه السلام فرمود: علم اين كتاب (با اين عظمت ) نزد علىعليه السلام است .(24)

بزرگترين فضيلت قرآنى اميرالمؤمنين عليه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سليم بن قيس گويد: مردى از على بن ابيطالب عليه السلام پرسيد: بزرگترينفضيلت خود را برايم بگو؟ حضرت فرمود: آنچه خداوند در قرآننازل نموده است ، پرسيد: خداوند در مورد شما چهنازل نموده است ؟ فرمود: سخن خدا كه فرمود: ((ويقول الذين كفرو الست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب)) منظور خداوند از كسى كه داراى علم و كتاب است من هستم .(25)
از اهل سنت صاحب كتاب ينابيع المودة ، شيخ حافظ قندوزى حنفى در باب 30 از كتاب خوداحاديث متعددى در همين مورد روايت كرده است .

اسم اعظم خداوند نزد اهل بيت عليه السلام است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر عليه السلام فرمود: همانا اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است كه نزد آصف(وصى سليمان و همان كسى كه تخت بلقيس را در كمتر از يك چشم بر هم زدن حاضركرد) تنها يك حرف بود...، و در نزد ما (اهل البيت عليه السلام ) هفتاد و دو حرف است كهيك حرف منحصرا نزد خداوند است ((و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم )).(26) و طبق روايات از اين اسم اعظمنزد عيسى بن مريم دو حرف و نزد موسى چهار حرف و نزد ابراهيم هشت حرف و نزد نوحپانزده حرف و نزد آدم بيست و پنج حرف بوده است .(27)

توضيحات حضرت صادق عليه السلام در مورد علم غيب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سدير گويد: من و ابوبصير و يحيى بزاز و داود بن كثير درمنزل امام صادق عليه السلام بوديم كه ديديم حضرت با حالت خشم آمد وقتى نشستفرمود:
شگفتا از كسانى كه مى پندارند ما علم غيب داريم ، جز خدا كسى غيب نمى داند، من مىخواستم خدمتكار را تنبيه كنم ، گريخت و من نمى دانم در كدام اتاق رفته است !
سدير گويد: وقتى حضرت از مجلس برخاست و بهداخل منزل رفت ، من و ابوبصير و ميسر به دنبال حضرت رفتيم و گفتيم : فدايت گرديماز شما چنين سخنانى شنيديم در مورد آن خدمتكار، ما مى دانيم كه شما دانشى فراوان دارىو علم و غيب را هم به شما نسبت نمى دهيم .(28)
حضرت (براى اينكه حقيقت امر روشن گردد) فرمود: اى سدير آيا قرآن نخوانده اى ؟عرض كردم : آرى . فرمود: در قرآن يافته اى اين آيه را((قال الذين عنده علم من الكتاب انا آتيك بهقبل ان يرتد اليك طرفك ؛ كسى كه از علم كتاب بهره اى داشت گفت من آن تخت راقبل از بهم خوردن چشم تو نزد تو حاضر مى كنم .))
سدير گويد: عرض كردم : فدايت شوم خوانده ام . فرمود: آيا آن مرد را مى شناسى و مىدانى چه مقدار از علم كتاب نزد او بود؟ عرض كردم : شما مرا آگاه كنيد. فرمود: به مقداريك قطره در مقابل درياى سبز! اين مقدار در مقابل علم كتاب چقدر خواهد بود؟ عرض كردم :فدايت شوم اين خيلى كم است . حضرت فرمود: اى سدير چقدر زياد است ؟ (اگر بدونمقايسه در نظر گرفته شود) وقتى خداوند صاحب آن را به علم نسبت مى دهد. اى سديرآيا در كتاب خداى عزوجل خوانده اى : ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عندهعلم الكتاب ؛ بگو خداوند و كسى كه علم كتاب نزد اوست ، ميان من و شما بهعنوان گواه كافيست .))
عرض كردم : فدايت شوم خوانده ام . فرمود: كسى كه تمامى علم كتاب نزد اوست فهمشبيشتر است يا كسى كه برخى از دانش كتاب را دارد؟
عرض كردم : نه ، كسى كه تمامى علم كتاب را دارد (برتر است ) آنگاه حضرت در حالىكه با دست خود به سينه اش اشاره مى كرد دو بار فرمود: ((علم الكتاب و الله كلهعندنا؛ به خدا سوگند همه علم كتاب نزد ماست .))(29)

علوم بيكران اميرالمؤمنين از زبان حضرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: به خدا سوگند، اگر بخواهم هر كدام از شمارا به تمامى كارهايتان و رفت و آمدتان خبر دهم ، خواهم داد ولى مى ترسم كه به پيامبراكرم صلى الله عليه وآله درباره من كافر شويد.
بدانيد كه من اين اخبار را به عده اى كه از اين نظر مصون هستند خواهم داد.
و سوگند به آن خدائى كه پيامبر صلى الله عليه وآله را به حق به پيامبرىبرگزيد و از ميان مردم انتخاب كرد، من جز سخن راست نمى گويم ، تمامى اينها را او(پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ) به من سپرده است ، جايگاه هلاكت هر هلاك شونده ونجات هر نجات يابنده و به سرانجام اين امر و (خلاصه ) هيچ مساءله اى نماند كه برسرم بگذرد مگر اينكه در گوش من نهاد و به من تعليم نمود.
اى مردم : به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتى تشويق نمى كنم مگر اينكه خودم به آنسبقت مى گيرم و از هيچ معصيتى شما را دور نمى كنم مگر اينكه خودم زودتر از شما از آندورى مى كنم (30)
و در روايت ديگرى مى فرمود: ((سلونى عن اسرار الغيوب فاءنى وارث علوم الانبياءو المرسلين ؛ از من در مورد اسرار پنهانى بپرسيد كه من وارث علوم همه انبياء ومرسلين هستم .))(31)
عباية بن ربعى گويد: حضرت على عليه السلام بسيار مى فرمود: ((سلونىقبل ان تفقدونى ؛ از من بپرسيد قبل از اينكه مرا نيابيد))، به خدا سوگند كه هيچزمين سبز و يا خشكى نيست و نه گروهى كه صد نفر را گمراه كند و يا صد نفر را هدايتكند مگر اينكه من مى شناسم جلودار آن و محرك آن و سخنگوى آن را تا قيامت .(32)
علامه امينى رضوان الله عليه اين جمله را از حضرت امير عليه السلامنقل مى كند كه فرمود:
((سلونى و الله لا تسساءلونى عن شى ء يكون الى يوم القيامة الا اخبرتكم؛ از من بپرسيد كه به خدا سوگند از هيچ حادثه اى تا قيامت نمى پرسيد مگرآنكه به شما خبر خواهم داد.))
مدارك از اهل سنت به نقل الغدير ج 6 ص 193: ابو عمر در جامع بيان العلم ج 1، ص114، محب الطبرى فى الرياض ج 2، ص 198، تاريخ الخلفاء للسيوطى ، ص 124،الاتقان ، ج 2، ص 319، تهذيب التهذيب ، ج 7، ص 338، فتح البارى ، ج 8، ص485، عمدة القارى ، ج 9، ص 167، مفتاح السعادة ، ج 1، ص 400.

نسبت علم موسى و خضر با علوم اميرالمؤمنين عليه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى حضرت موسى عليه السلام از نزد خضر برگشت و آن حوادث عجيبمثل سوراخ كردن كشتى و تعمير ديوار و كشتن آن نوجوان به وقوع پيوست ،
برادر او هارون از موسى در مورد دانش خضر پرسيد.
حضرت موسى عليه السلام فرمود: اين امر، دانشى است كه نداشتن آن ضرر ندارد ولىحادثه اى عجيب تر روى داد! هارون پرسيد: چه حادثه اى ؟ حضرت موسى عليه السلامگفت :
من و خضر كنار دريا ايستاده بوديم كه پرنده اى شبيه به چلچله ظاهر شد، با منقار خودقطره اى آب برداشت و به طرف مشرق پرتاب كرد! بار دوم قطره اى ديگر برداشت وآن را به طرف مغرب انداخت ، بار سوم آن را به طرف جنوب و بار چهارم به طرفشمال پرتاب كرد! و در دفعه پنجم به طرف آسمان و دفعه ششم به خشكى و دفعههفتم به دريا انداخت و سپس ‍ پركشيد و پرواز كرد.
ما دو نفر حيرت زده مانديم و سر اين كار را نفهميديم تا اينكه خداوند فرشته اى را بهصورت آدمى فرستاد و به ما گفت :
چرا شما را متحير مى بينم ؟ گفتيم : در كار اين پرنده متحيريم ، گفت : منظور او را نمىدانيد؟ گفتيم : خدا بهتر مى داند، گفت : اين پرنده با عملش ‍ مى گويد: به حق آنكه شرقو غرب زمين را آفريد و آسمان را بر پا داشت و زمين را به حركت آورد و بگستراند،بطور قطع خداوند در آخر الزمان پيامبرى را خواهد فرستاد كه نامش محمد صلى اللهعليه وآله است ، او را وصيى است بنام على عليه السلام كه علم شما دو نفر روى هم درمقابل دانش آن دو همانند اين قطره است در مقابل اى دريا!!(33)

از من بپرسيد از تمامى حوادث تا قيامت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سلمان فارسى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
علم منايا (تاريخ و كيفيت نابودى افراد) و علم بلايا (بلاهائى كه بر افراد يا جوامعنازل مى شود) و علم وصايا (سفارشهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ) و علم انساب(پدر و مادر و اجداد هر كسى ) و همچنين فصل الخطاب (داوريها يا حقايق ) و ميلاد اسلام وكفر (تاريخ مسلمان و كفار) نزد من است .
منم آن صاحب ميسم (ميسم وسيله اى است آهنى كه حيوان را با آن علامت مى گذارند و گويامنظور حضرت اين است كه ولايت حضرت ، علامت ايمان و انكار آن علامت كفر است ، و شايدهم اين معنى در آخرت به صورت محسوس در چهره افراد ظاهر گردد)
منم آن فاروق اكبر (جداكننده بزرگ حق از باطل ) و دولت دولتها، از من بپرسيد از تمامىحوادثى كه تا روز قيامت به وقوع خواهد پيوست و از هر آنچهقبل از من انجام گرفته و از آنچه اكنون در زمان من واقع مى گردد تا آنگاه كه خداوندعبادت مى شود.(34)
و چون از حضرتش در مورد علم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سؤال شد فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به تمامى آنچه پيامبران مى دانستند وبه هر آنچه بوده و هست را تا قيامت عالم بود، سپس فرمود:
سوگند به آنكه جانم به دست اوست من مى دانم علم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله راو آنچه بوده و آنچه هست ميان من تا قيامت .(35)

علوم اولين و آخرين پيش من است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بعد از كشته شدن عثمان و به خلافت رسيدن اميرالمؤمنين عليه السلام و بيعت مردم باايشان ، اميرالمؤمنين عليه السلام در حالى كه عمامه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله رابر سر نهاده و رداى حضرت را بر دوش ‍ انداخته بود بيرون آمد و بر فراز منبر قرارگرفت ، پس از حمد و ثناى خداوند و تمجيد از پيامبر صلى الله عليه وآله و موعظه وانذار مردم ، خود را بر منبر مستقر كرد و فرمود:
اى مردم از من بپرسيد قبل از اينكه مرا نيابيد، از من بپرسيد كه علوم اولين و آخرين پيشمن است ، بدانيد كه سوگند به ذات حق : اگر جايگاهى برايم فراهم شود، هر آينه مياناهل تورات بر طبق تورات آنها، و ميان اهل انجيل (مسيحيان ) به حكمانجيل آنها و ميان اهل زبور (پيروان حضرت داوود) به حكم زبور آنها و مياناهل فرقان (مسلمانان ) به حكم فرقان (يعنى قرآن ) داورى خواهم كرد! آن چنان كه همهآنها (تصديق كنند) و بگويند: پروردگارا على همانطور قضاوت كرد كه تو فرموده اى.
به خدا سوگند من به قرآن و حقائق آن از تمامى مدعيان علم قرآن ، داناترم ، و اگر نبوديك آيه در كتاب خداوند((يمحو الله ما يشاء و يثبت ؛(36) خداوند هر چه راخواهد محو مى كند و هر چه را خواهد برقرار مى دارد)) من شما را به تمامى حوادث تا قيامتخبر ميدادم ! سپس فرمود: ((سلونى قبل ان تفقدونى ؛ از من بپرسيدقبل از اينكه مرا نيابيد)) سوگند به خداوندى كه دانه را شكافت و خلائق را آفريد،اگر از آيه قرآن سوال كنيد به شما خواهم گفت كه در چه وقتنازل شده ، درباره چه كسى است ، به شما مى گويم كه ناسخ آن كدام است ، منسوخشچيست ، خاص آن كدام است و عامش چيست ، و به محكم آن و متشابه آن ، آيات مكى و مدنى آن .به خدا قسم هيچ گروهى نيست كه گمراه گردد يا هدايت شود مگر اينكه من مى شناسمرهبر آنها را و كسانى كه آنها را تحريك مى كنند و منادى آنها را تا روز قيامت .(37)

پاسخ كوبنده اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر بن خطاب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن عباس گويد: روزى عمر بن خطاب به اميرالمؤمنين (با اعتراض ) گفت : گفت : اى اباالحسن وقتى از تو سوالى مى كنند چرا شما در نظر دادن شتاب مى كنى ؟ (يعنى چرا بادرنگ و تفكر پاسخ نمى دهى ) حضرت على عليه السلام در پاسخ او، دست خود را بازكرده فرمود: اين چند تاست ؟ عمر گفت : پنج تا، فرمود: چرا در نظر دادن عجله كردى ؟عمر گفت : اين مساءله (جزيى ) بر من پوشيده نيست (يعنى نياز به درنگ ندارد) حضرتفرمود: من در امورى كه بر من پوشيده نيست پر شتاب ترم (38) (يعنى علوم در نزد منهمچون اين مساله ساده است و نياز به درنگ و تفكر ندارد)!
آرى چگونه چنين نباشد در حاليكه علماى اسلام اعم از شيعه واهل سنت روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: ((انا مدينهالعلم و على بابها)).
درست اين سخن گفت پيغمبر است منم شهر علم و عليم در است

مناظره حضرت رضا عليه السلام با مرد ناصبى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مناسب ديدم در خاتمه اين فراز براى تكميل آنچه ذكر شد جريان اعتراض يكى ازمخالفين را با حضرت رضا عليه السلام بطور اختصار ذكر كنم .
محد بن فضل هاشمى گويد: بعد از وفات موسى بن جعفر عليه السلام به مدينه آمدم ،خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم ، به عنوان امام بر حضرت سلام كردم . آنچه نزدمن بود (از امانات مردم ) به ايشان دادم و گفتم : من مى خواهم به بصره بروم و ميدانى كهخبر رحلت موسى بن جعفر به آنها رسيده است و آنها به شدت اختلاف دارند، مطمئن هستمكه از من در مورد ادله امامت سؤ ال مى كنند، اى كاش چيزى از آن (معجزات ) را به من نشاندهى ؟
حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين مساءله بر من پوشيده نيست ، به دوستان ما دربصره و غير بصره برسان كه من نزد آنها خواهم آمد. ولا قوة الا بالله ، آنگاه تمامىآنچه از پيامبر صلى الله عليه وآله نزد امامان مى باشد كه عبارت است از لباس وچوبدستى و اسلحه و ديگر اشياء، به من نشان داد.
عرض كردم : شما كى مى آييد؟
حضرت فرمود: وقتى به بصره رسيدى ، سه روز بعد من به بصره خواهم آمد انشاءالله تعالى . محمد بن فضل به بصره آمد و خبر آمدن حضرت رضا عليه السلام را بهمردم داد و اينكه حضرت سه روز ديگر وارد مى شود. در اين ميان مرد ناصبى بنام عمربنهذاب كه خود را زاهد معرفى مى كرد، حضرت را تحقير نموده و گفت : او جوانى است كهاگر مسائل مشكل از او سؤ ال شود شايد درمانده و متحير شود.
حضرت رضا عليه السلام بر سر موعد، سه روز بعد از آمدن من ، به بصره آمد ودستور داد تا رئيس نصارى و راءس الجالوت عالم يهود را همراه با همين عمربن هذاببراى مناظره بياورند.
مجلسى آراستند كه از شيعه و زيديه و يهود و نصارى پر بود، وقتى مجلس آماده شدحضرت رضا عليه السلام وارد شده پس از سلام فرمود:
منم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب و پسرپيامبر صلى الله عليه و آله . من امروز صبح نماز را در مدينه با والى خواندم و او پساز نماز، نامه اى از خليفه به من داد و قرار شد بيايد بهمنزل من و جواب نامه را در حضور من بنويسد و انشاءالله امروز عصر مى روم و به قرارخود عمل مى كنم .
سپس فرمود: شما را جمع كردم تا اشكالها و سؤ الهاى خود را از من بپرسيد و من پاسخدهم ، از علائم نبوت و امامت كه آنها را جز نزد مااهل البيت عليهما السلام نخواهيد يافت . هر كه مى خواهد سؤال كند كه من آماده شنيدن و دادن جواب هستم . حاضرين گفتند: اى پسر پيامبر با ايندليل ديگر دليلى نمى خواهيم و شما نزد ما راستگويى و خواستند بلند شوند. حضرتفرمود: متفرق نشويد. من شما را جمع كردم تا هر چه از آثار نبوت و نشانه هاى امامت كهجز نزد ما خانواده نخواهيد يافت بپرسيد.
زودتر از همه آن مرد ناصبى عمر بن هذاب سخن را آغاز كرده و گفت : محمد بنفضل هاشمى از شما سخنانى نقل مى كند كه عقل ما آنرا نمى پذيرد وقبول نمى كنيم . حضرت فرمود: چه سخنانى ؟ گفت : شما مى گوئيد: من هر چه خداوندبر پيامبر اكرم (ص ) فرستاده مى دانم و به جميع زبانها و لغتها آگاهم .
حضرت فرمود: آرى چنين است ، هر چه مى خواهيد بپرسيد.
عمر بن هذاب گفت : اولا همين آگاهى و علم خود را به لغات (زبانهاى گوناگون ) ثابتكنيد، در مجلس ما افراد رومى و هندى و فارسى هستند، با آنها به زبان خودشان صحبتكنيد. حضرت فرمود: بسم الله ، هر كدام به زبان خود صحبت كند تا جوابش را بهزبان خودش بشنود، آنگاه حضرت با زبان هر كدام با آنها صحبت كرد به گونه اى كهاهل مجلس حيران شده و همگى اقرار كردند كه حضرت بهتر از آنها به زبان آنها صحبتمى كند.
آنگاه به آن مرد ناصبى فرمود: اكنون به تو خبر ميدهم كه در اين روزها به خون يكىاز بستگان مبتلا شده و مرتكب قتل مى شوى .
مرد ناصبى گفت : اين خبر را از شما باور نمى كنم چون علم غيب مخصوص خداوند است .حضرت فرمود: آيا خداوند نفرموده : است : ((عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا منارتضى من رسول ؛ خداوند آگاه به غيب است و او هيچكس را بر غيب آگاه نمى كندمگر كسى كه بپسندد چون پيامبر.))
بدان كه پيامبر اكرم (ص ) مورد رضاى خداست و ما هم وارثهاى او مى باشيم ، كه نسبتبه وقايع گذشته و آينده تا قيامت آگاه هستيم .
من آنچه به تو خبر دادم تا پنج روز ديگر واقع خواهد شد. اگر چنين نشد من دروغگو وافترا زننده هستم و اگر واقعيت داشت بدان كه تو بر خدا ورسول او انكار كرده اى . و علامت ديگر آنكه به زودى مبتلا به كورى مى شوى و هيچ چيزنمى بينى ، نه كوهى ، نه دشتى ، و اين خبر تا چند روز انجام مى شود، و همچنين قسمدروغى خواهى خورد و به مرض برص ‍ مبتلا مى گردى .
محمد بن فضل و عده اى ديگر گفتند: به خدا قسم هر چه حضرت رضا عليه السلامفرموده بود در آن ماه به او رسيد و مبتلا بهقتل و كورى و برص ‍ شد. به او گفتند: حضرت رضا راست گفت يا دروغ ؟ پاسخ داد:به خدا سوگند همان وقت كه حضرت خبر داد مى دانستم كه واقعيت خواهد داشت ولى من مقاومتو لجبازى مى كردم .(39)

پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام از حوادث آينده كه در زمان حضرتبه وقوع پيوسته است
از نسل شما تا قيامت كسى به خلافت نخواهد رسيد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از جمله پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد ابوبكر و عمر اين بود كه فرمود:بخدا سوگند هيچيك از نسل شما تا قيامت به حكومت نخواهد رسيد (خلافت را عهده دار) نمىشود.(40)
مؤ لف گويد: اين جمله را حضرت على عليه السلام در هنگامى كه حضرت را بعد ازپيامبر اكرم (ص ) با زور به مسجد آورده و شمشير بر سر او نگهداشته بودند تا براىابوبكر بيعت بگيرند بيان فرمود، و اينك مناسب است برخى از آن جريان در اين مقام ذكرشود، وقتى حضرت على عليه السلام مشاهده نمود كه مردم او را رها كرده ، اطراف ابوبكررا گرفته اند، در خانه نشست ، عمر به ابوبكر گفت : چرا نمى فرستيد على بيايد وبيعت كند؟ همه بيعت كرده اند جز او و آن چهار نفر (سلمان ، ابوذر، مقداد و زبير) ابوبكراز عمر دل نازكتر و نرمتر و دورانديش تر بود ولى آن ديگرى (عمر) خشن تر وسنگدلتر و ستمكارتر بود، ابوبكر به عمر گفت : كه را بفرستيم ؟ عمر گفت : قنفذ رابفرست و او مردى از قبيله بنى تيم و از آزاد شده هاى مكه و انسانى سخت وسنگدل بود. قنفذ را با عده اى فرستاد تا اينكه به در خانه على عليه السلام آمده ولىحضرت به آنها اجازه نداد، ياران قنفذ نزد ابوبكر و عمر كه در مسجد بودند و مردماطراف آنها قرار داشتند آمده گفتند: على بما اجازه نداد، عمر گفت : اگر اجازه داد واردشويد وگرنه بى اجازه اين كار را انجام دهيد!!

تهاجم دشمنان و استقامت دختر پيامبر (ص )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آنها به كنار خانه آمدند و اجازه ورود خواستند، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: نمىگذارم بى اجازه وارد خانه ام شويد، همگى آنها (حيا كردند و) برگشتند، اما قنفذ ايستاد،تا آن عده به عمر گفتند: فاطمه چنين مى گويد و نمى گذارد بى اجازه وارد شويم ، عمردر خشم شد و گفت : ما را با زنها چه كار؟
سپس به عده اى كه اطراف او بودند دستور داد تا هيزم برداشتند، خودش ‍ نيز هيزمىبرداشت و آنرا اطراف خانه على عليه السلام قرار دادند در حاليكه در خانه ، علىفاطمه و دو پسر او بودند، عمر صدا زد به گونه اى كه به گوش حضرت على عليهالسلام رسيد: به خدا سوگند يا بيرون مى آئى و با خليفه پيامبر! بيعت مى كنىوگرنه خانه ات را به آتش مى كشم ، سپس خودش كه از هيبت حضرت على عليه السلامآگاه بود و مى ترسيد كه على عليه السلام با شمشير بيرون آيد به پيش ابوبكربرگشت ولى به قنفذ گفت :
اگر خارج نشد، به زور وارد شو، اگر امتناع كرد خانه را بر آنها آتش برن . قنفذ وياران او با زور وارد شدند، على عليه السلام خواست شمشير خود را بردارد، مانع شدندشمشير برخى از افراد را برداشت ، انبوه جمعيت بر او ريختند و مانع شدند.

حريم وحى و نبوت و ولايت را شكستند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بر گردنش ريسمان سياه انداختند، حضرت فاطمه عليها السلام نزديك در خانه ميان آنهاو همسرش مانع شد، قنفذ با تازيانه بر بازويش زد به گونه اى كه اثر آن دربازويش مثل بازوبند باقى ماند.
ابوبكر به قنفذ پيام داد: بزن زهرا را!! قنفذ دختر پيامبر را به گوشه درب خانهكشاند و حضرت را چنان فشار داد (يا هل ) داد كه يكى از استخوانهاى پهلوى آنبزرگوار شكست و طفل خود را كه در رحم داشت ، سقط كرد، پس از آن ديگر از بستر بلندنشد تا اينكه در اثر آن (جنايات ) شهيد شد صلوات الله عليها.
مؤ لف گويد: شهرستانى از علماء اهل سنت درملل و نحل از قول نظّام كه او نيز از علماء اهل سنت استنقل مى كند كه گفت : عمر در روز بيعت چنان بر شكم فاطمه زد كه فرزندش محسن راسقط كرد او فرياد مى زد خانه را با اهل آن آتش بزنيد و در خانه نبود جز على و فاطمهو حسن و حسين .(41)
مسعودى مورخ مشهور مى نويسد: ((فهجموا عليه و احرقوا بابه و استخرجوه منهكرها و ضغطوا سيدة النساء بالباب حتى اسقطت (محسنا)؛(42) به خانه علىحمله كردند و در خانه او را آتش زدند و او را به زور از خانه بيرون كرده و سرور زنانرا با در فشار دادند به گونه اى كه محسن را سقط كرد.))(43)

بيعت به هر قيمت كه تمام شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ادامه جريان بيعت : سپس در حاليكه طنابى در گردن على عليه السلام انداخته بودند،حضرت را نزد ابوبكر آوردند، عمر با شمشير بالاى سر حضرت قرار گرفت ، عده اىهمانند خالد بن وليد و ابوعبيده بن جراح و سالم و مغيرة بن شعبه و اسيدبن حصين و بشربن سعد و ديگران مسلح كنار ابوبكر نشسته بودند.
حضرت على عليه السلام مى گفت : بخدا سوگند اگر شمشير در دستم مى بود مىدانستيد كه به من دسترسى نخواهيد داشت ... اگرچهل نفر ياور مى داشتم ، اجتماع شما را متفرق مى كردم ، لعنت خدا بر گروهى كه با منبيعت كردند و سپس مرا تنها گذاردند، عمر صدا زد: بيعت كن ، حضرت فرمود: اگر نكنمچه ؟ گفت : با خوارى ترا مى كشم !! فرمود: آن وقت بنده خدا و برادر پيامبر را كشته ايدابوبكر گفت : بنده خدا بله اما برادر پيامبر راقبول نداريم ! حضرت فرمود: آيا انكار مى كنيد كه پيامبر ميان خودش و من برادرىبرقرار كرد، همان سخنان را تا سه بار تكرار كردند.
سپس حضرت فرمود: اى جماعت مهاجرين و انصار شما را به خدا سوگند مى دهم آيا ازپيامبر شنيديد كه در روز غدير خم چنين و چنان گفت ؛(44) و در جنگ تبوك چنين گفت،(45) و سپس تمامى فضائلى را كه پيامبر علنا به مردم بيان كرده بود بيان كرد، وهمگى تصديق كردند.
ابوبكر كه از اين موقعيت احساس خطر مى كرد گفت : هر چه گفتى درست است و ما بهگوش خود شنيده ايم و با دلهايمان حفظ كرده ايم ولى از پيامبر شنيديم بعد از اينفرمود: خداوند ما اهل بيت را برگزيده و براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است وخداوند براى ما خاندان ، نبوت و خلافت را جمع نخواهد كرد!(46)
حضرت فرمود: آيا ديگرى هم با تو شهادت مى دهد؟ عمر گفت : خليفهرسول خدا صلى الله عليه وآله راست مى گويد ما هم شنيديم ، سپس ‍ ابوعبيده و سالممولاى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم او را تصديق كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام افشا مى كند!

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت فرمود: چه سرسختانه بر سر آن نوشتار ملعون خود كه در كعبه با هم بر سرآن ، همپيمان شديد، وفا داريد: پيمان بستيد كه اگر محمد صلى الله عليه وآله را خداكشت يا مى راند، خلافت را از اهل بيت دور نگهداريد.
ابوبكر گفت : شما چگونه فهميدى ؟ ما كه ترا آگاه نكرده بوديم ؟ حضرت فرمود: اىزبير اى سلمان و اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام سوگند آيا از پيامبر صلى اللهعليه و آله شنيديد كه نام اين پنج نفر را برد و فرمود كه نوشته اى نوشتند و همپيمان شدند بر كردار خود؟ گفتند: خدا شاهد است كه چنين بود و ما شنيديدم كه اين را بهشما گفت و شما گفتى : پدر و مادرم فدايت اى پيامبر خدا در آن زمان آنچه دستورى به منمى دهى كه انجام دهم ؟ فرمود: اگر ياورانى يافتى با آنان جهاد كن و اگر پيدا نكردى .بيعت كن و خونت را حفظ كن .
آنگاه حضرت على عليه السلام فرمود: بخدا سوگند اگر آنچهل نفرى كه با من بيعت كرده بودند (اشاره به بيعتچهل نفر با حضرت در همان آغاز بيعت مردم با ابوبكر، و اينكه هيچكدام جز چهار نفرشانوفادار نماندند) بر سر بيعت مى ماندند، با شما براى خدا و در راه خدا جهاد مى كردم ،به خدا سوگند اين خلافت به احدى از نسل شما تا قيامت نخواهد رسيد. سپس حضرتقبل از اينكه بيعت كند صدا زد ((يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوايقتلونى )) (47) اشاره به جملاتى كه هارون وقتى گوساله پرستان او راتهديد كردند، به موسى گفت : ((اى فرزند مادرم اينان مرا به استضعاف كشاندند ونزديك بود مرا بكشند)).
سپس دست بر دست ابوبكر زد و بيعت نمود.
به زبير گفته شد: حالا بيعت كن ، او امتناع كرد، عمر و خالد و مغيره با عده اى شمشيرزبير را گرفتند و شكستند و او به اجبار بيعت كرد.
سلمان گويد: مرا گرفتند و آنقدر بر گردنم زدند كهمثل غده اى ورم كرد و دستهايم را بستند و با زور بيعت كردم ، ابوذر و مقداد نيز با اكراهبيعت كردند و هيچكس به جز حضرت على عليه السلام و ما چهر نفر به زور بيعت نكرد. ودر ميان ما زبير از همه سخنانش درشت تر بود.
آنگاه زبير كلمات درشتى به عمر گفت و همچنين سلمان به ابوبكر و همچنين حضرت علىعليه السلام در مذمت اصحاب سقيفه حديثى بيان كرد.

بيشگوئى پيامبر صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام درمورد زبير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عثمان از حديثى كه حضرت على عليه السلام روايت نمود ناراحت شد و به حضرت گفت :مرا با تو چه كار؟ چرا مرا به حال خودم باقى نمى گذارى نه در زمان پيامبر و نه بعداز او!
زبير پيشدستى كرد و گفت : خدا بينى تو را به خاك مالد همينطور است (كه على عليهالسلام مى گويد).
عثمان گفت : بخدا سوگند از پيامبر شنيدم مى فرمود: زبير در حاليكه از دين بيرون استكشته مى شود! سلمان گويد: حضرت على عليه السلام بطور خصوصى به من فرمود:عثمان راست مى گفت ، زيرا بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت خواهد كرد، و سپس بيعتشكنى مى كند و در حاليكه از اسلام خارج است كشته مى شود.

زهراى اطهر تصميم گرفت نفرين كند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام را ازمنزل بيرون بردند، حضرت فاطمه عليهما السلام در پشت سر او خارج شد و هيچكدام ازبانوان هاشمى نيز نبود مگر اينكه با حضرت حركت كرد تا نزديك قبر (پيامبر صلىالله عليه وآله ) رسيد.
سپس صدا زد: پسر عمويم را رها كنيد، سوگند به آنكه محمد پدر مرا به حق برانگيختاگر او را رها نكنيد، موى خود را پريشان مى كنم و پيراهن پيامبر را بر روى سر مىگذارم و از خداوند متعال فريادرسى مى كنم ، حضرت صالح نزد خداوند از پدرم گرامىتر نيست و نه ناقه او از من و نه بچه او از دو فرزندانم .
سلمان گويد: من نزديك فاطمه بودم ، بخدا سوگند ديدم كه پايه هاى ديوارهاى مسجدپيامبر صلى الله عليه وآله از بن كنده شد به گونه اى كه اگر مردى مى خواست عبوركند مى توانست .
من گفتم : اى سرور من خداوند تبارك و تعالى پدرت را پيامبر رحمت قرار داد، شما خشم ونقمت مباش ، حضرت برگشت و ديوارها به جاى خود بازگشت به گونه اى كه گرد وخاك بر پا شد.(48)

حضرت على عليه السلام و منجم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد بن جبير (49) كه از ياران با وفاى امام سجاد عليه السلام مى باشدنقل مى كند: يكى از دهقانهاى ايرانى كه ستاره شناس بود، هنگاميكه حضرت براى جنگ(با خوارج نهروان ) خارج مى شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحيت گفت :
اى اميرالمؤمنين ستاره هاى نحس و شومى طلوع كرده است ، و درمثل اين روز، شخص حكيم بايد خود را پنهان كند، و امروز براى شما، روز سختى است ، دوستاره به هم رسيده اند و از برج شما آتش شعله ور است ، و جنگ براى شما موقعيت ندارد!حضرت امير عليه السلام فرمود: واى بر تو اى دهقانى كه از علائم خبر مى دهى و ما رااز سرانجام كار مى ترسانى ، آيا مى دانى جريان صاحب ميزان و صاحب سرطان است ؟آيا مى دانى اسد چند مطلع دارد؟
مرد منجم گفت : بگذار نگاه كنم و سپس اصطرلابى را كه در آستين داشت درآورد و شروعكرد به بررسى و محاسبه .
حضرت على عليه السلام لبخندى زد و فرمود: آيا ميدانى شب گذشته چه حوادثى رخداد؟ در چين خانه اى فرو ريخت ، برج ماجين شكاف برداشت ، حصار سرنديب سقوط كرد،فرمانده ارتش روم از ارمنيه شكست خورد (يا او را شكست داد) بزرگ يهود ناپديد شد،مورچه گان در سرزمين مورچه ها به هيجان آمدند، پادشاه افريقا نابود شد، آيا تو اينحوادث را مى دانى ؟
مرد منجم گفت : نه يا اميرالمؤمنين .
حضرت فرمود:... در هر عالمى هفتاد هزار نفر ديشب به دنيا آمد و امشب همين تعداد خواهندمرد، و اين مرد و با دست خود به مردى بنام سعد بن مسعده حارثى لعنه الله كه جاسوسخوارج در لشكر حضرت امير عليه السلام بود اشاره نمود- جزء همين اموات خواهد بود. آنمرد جاسوس وقتى حضرت به او اشاره كرد، گمان كرد حضرت دستور دستگيرى او راداده است در همان حال در جا از ترس جان داد!
مرد منجم با ديدن اين صحنه به سجده افتاد سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من واصحابم نه شرقى هستيم و نه غربى ، مائيم برپادارنده محور (دين و هستى ) و نشانههاى فلك .
و اينكه گفتى از برج من آتش شعله مى كشد بر تو لازم بود كه به نفع من حكم كنى نهبر ضرر من ، چرا كه نور آن (آتش ) پيش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من ، واين مساله اى پيچيده است ، اگر حسابگر هستى آنرا محاسبه كن .(50)

next page

fehrest page